نقش «یا» در ایجاد معنای ندا و استغاثه
گفتوگوی امیرالمؤمنین با شریح قاضی
نداهای بیداربخش در نهجالبلاغه
جابر و چهار ستون دین در کلام علی(ع)
هشدار تند امیرالمؤمنین به معاویه
داستان آهن داغ و درس عدالت علوی
دعای «اللهم صان وجهی» و معنای عرفانی آن
تحلیل نحوی نکره و معرفه در ندا
استغاثه و ندبه در ساختار عربی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
در ادامه بحث ندا، نکاتی عرض میشود. موضوع له منادی این است که مورد ندا قرار میگیرد و یک حرف ندا بر سرش میآید. ادات ندا برای این وصل شده که معنای ندا را ایجاد کند؛ یعنی خود این "یا" دارد ایجاد ندا میکند و خبر از ندا نمیدهد. خودش ایجاد ندا میکند، لذا میشود انشایی، اخباری نیست. عرض شد که یک "ادعو" یا "اُنا" یی هم همیشه در تقدیر میگیریم. حالا این هم که میگوییم "یا" به جای "ادعو" مینشیند، خب این در واقع به این معنا نیستش که حرف، جانشین عاملِ نداست. خود حرف ندا، چون این حروف هم معنای حرفی دارند، هم معنای –عرض کنم که در معنای حرفی و غیرمستقل- لذا معنا را در غیر خودش ایجاد میکند. پس این جمله چی میشه؟ جمله اسمیه میشه یا فعلیه میشه؟ اگر "یا" –مشهور ادبا میگویند- به جای "ادعو" مینشیند، در حالی که خب اولاً نیابت حرف از فعل صحیح نیست، ثانیاً خود حرف دارد اینجا عامل ندای را انجام میدهد.
سؤال این است که این جمله فعلی است یا اسمی است؟ اینکه با حرف دارد شروع میشود، نه فعلی. پاسخ این است که این حرف ندا دلالت بر نسبت ندایی دارد. نسبت ندایی هم محقق نمیشود مگر با وجود طرفین. طرفینش چیست؟ منادا و مفهوم ندا که در تقدیر است. لذا این "یا عبدالله" در اصل، "یا ندائی" یا "عبدالله یا ادعوک یا عبدالله" است. علی ایّ حال، ما در تقدیر میگیریم، جانشین نمیشود، ولی در تقدیر میگیریم. یک فعلی را در تقدی میگیریم تا جمله فعلیه باشد. فعلاً داریم بررسی میکنیم و مثل "زید فی الدار"، "فی" حرف نسبت است و ظرفیت دارد. نسبت هم وقتی که طرفین باشند؛ هم "زید" داشته باشیم هم "دار". ادات ندا هم دلالت بر نسبت دارند، باید برای او طرفین در نظر گرفت.
یک احتمال دیگر هم که دارد این است که "یا" معنای خودش را در ما بعد ایجاد میکند و ما بعد را منادا قرار میدهد، بدون اینکه نیازی به لفظ دیگری باشد. دلیلش هم استعمالات است که یک طرف برایش ذکر میشود و دیگر دلیل ندارد که ما بخواهیم چیزی در تقدیر بگیریم. متعلق ندا هم همان فعلی است که همراهش ذکر میشود. مثلاً میگوید: "یا بنی آدم خذوا زینتکم"؛ "خذوا" فعل است، لذا "یا" متعلق به چیست؟ به "خذوا". یعنی همیشه یک عاملی همیشه در کلامی که ندا آوردیم هست. "یا فلان" خب چی چی؟ "یا فلان". یک چیزی داریم بهش میگیم دیگه. صدا میزنیم که یک چیزی بگوییم، یک درخواستی داریم، نکتهای هست، مسئلهای هست، همان فعلش میشود عاملش. هرچه باشد، بالاخره یک عاملی دارد دیگر. "یا یوسف اعرض عن هذا". "اعرض" میشود عاملش. این هم احتمال قوی است که حالا مطرح است.
منادا سه نوع است: یکی مفرد، یکی مضاف و یکی شبه مضاف. اگر مفرد باشد، خودش دو نوع است: منادای مفرد معرفه و مفرد. مفرد معرفه: "یا نوح و قد جادلتنا"، "یا عمار احادیث"، "یا عمار فإنه لم یأخذ من الدین الا ما قاربه من الدنیا". بله، قصار ۴۰۵. فرمود: «قال علیهالسلام در عمار بن یاسر و قسم المغیرة بن شعبه». کلام حضرت است. دیدند که عمار دارد با مغیرة بن شعبه بحث میکند. جواب عمار اصلا اینجور بود دیگه، همش در حال بحث و گفتگو. شخصیت عجیبی بود. حضرت دیدند عمار دارد بحث میکند، گفتگو میکند، فرمودند: "دعوه یا عمار"؛ ولش کن. "فإنه لم یأخذ من الدین الا ما قاربه من الدنیا". او از دین مقداری را گرفته که به دنیا نزدیکش کند. آنقدر که از دین دنیا در بیاید، دارد. لباس آخوندی، حرفهای آخوندی. روایت میکند براتون، گناه کردید، عذاب آمده، آیاتی که بتواند باهاش بعداً بله، باهاش بتواند مخالفینش را سرکوب بکند. اینها بلدند دیگه، همه بلدند، فرعون هم بلد بود از دینی که دنیاشون را تأمین بکند، بتوانند باهاش دنیاشون را راه بندازند، بلدند. "و علی عمد لبس علی نفسه". این بر عمد بر خودش پوشانده است مسئله را. حق را بر خودش پوشانده است. "لیجعل الشبهات عادلاته". تا شبهات را بهانه کند برای لغزش. بگوید من نمیدانستم. مخصوصاً نمیرود، نمیرود جزئیات را یاد بگیرد که بعداً بگوید آقا من این جزئیات را نمیدانستم، مشتبه بود، شبههناک. "یا عمار". این میشود همین که فرمود: هرچی از دین گرفته، آنقدر که به دنیا نزدیکش کند.
بعدی بله بله. نامه ۳. مفرد معرفه، نامه شریح قاضی به امیرالمؤمنین علیه السلام. شریح، قاضی امیرالمؤمنین بود. "اشترا علی عهده دارا بثمانین دیناراً". رفت یک خانهای گرفت با هشتاد دینار. الان برخی از این مسئولین میگویند ۷۰ میلیارد قیمت خونشون است، ۷۰ میلیارد تومان. "فبلغه ذلک فاستدعی شریحاً". خبر رسید به امیرالمؤمنین که شریح قاضی خانه گرفته با ۸۰ دینار. حضرت خواستندش و "قال له: بلغنی انک ابتعت داراً بثمانین دیناراً". به من خبر رسیده که تو خانهای با ۸۰ دینار خریدی. "و کتبت لها کتاباً فشهد فیه شهود". سند واسش زدی، شاهد براش گرفتی؟ "قال: نعم یا امیرالمومنین". "فنظر الیه نظر المغضوب". حضرت با اخم و غضب بهش نگاه کردند. فرمودند: "یا شریح". «اما سیأتیک من لا ینظر فی کتابک ولا یسألک عن بینتک». «حتی یخرجک منها شاخصاً». ای شریح، به زودی یک کسی میآید که دیگر نگاه به سند خونت نمیکند، بینه ازت نمیخواهد، تا اینکه تو را از آنجا بیرون کند شاخصاً. «و یسلمک». کجا تحویلت میدهند؟ خانه از خانه بیرونت میکنند، کجا میفرستند؟ «یسلمک الی قبرک». میبرنت، تحویل قبرت میدهند. «خالصاً شاخصاً». خالصانه، شاخصانه میبرنت. خالصانه تحویل قبر. شاخصاً حالا شاخص و خالص. نه، شاخص یعنی به صورت مشخص، مشخص، خیلی واضح و روشن. مثلاً اینطور. بله. شاخصاً یعنی همین، خالصم که روشن، خیلی واضح. بیرونت میکنند از خانه. خالصم میبرند، تحویل قبرت میدهند. همه وجودت را تحویل قبر. «فانظر یا شریح لا تکون ابتعت هذه الدار من غیر مالک». مواظب باش که یک وقت این خانه را از غیر مالک خودت نخریده باشی. «او نقدت الثمن من غیر حلالِ». پولش را از غیر مال حلالت نداده باشی. «فاذا انت قد خسرت دار دنیا و دار الآخره». بنابراین شما هم دنیا را باختی، هم آخرت. «اما انک لو آتیتنی عند شرائک ما اشتهيته لکتبت لک کتاباً علی هذه النسخه». «فلم ترغب فی شراء هذه الدار بدرهم». ۸۰ دینار رفته بود خریده بود دیگه. ۸۰ دینار یعنی ۸۰۰ درهم. اگر آن وقتی که میخواستی خانه را بخری، پیش من آمده بودی، من برایت سند اینجوری مینوشتم، قبولهای روی این شکل مینوشتم، دیگر رغبت نمیکردی که بخواهی خانهای بخری حتی به قیمت یک درهم. این ۸۰۰ درهم پول خانه داده. تنگی بله دیگه. حالا نسخه چیست؟ آن سندی که گفتم چیست؟ قباله که گفتم این است: «و نسخه هذه: هذا ما اشتراه عبد ذلیل». ببینید امیرالمؤمنین، «من میت قد عجل الرحیل». این چیزی است که عبد ذلیلی خریده. از کی خریده؟ از مردهای خریده که آماده کوچ کردن است. «اشترا منه داراً من دار الغرور». یک خانهای از خانههای این دار فریب را خرید. «من جانب الفانین». از طرف کسانی که فانی هستند، محله فانیشوندهها. «و خطه الحالکین». کوچه هلاکشدهها. آدرس دارد میدهد حضرت. سرزمین کجا؟ خیابان کجا؟ کوچه کجا؟ این است. بالا شهر این است، آدرسش یعنی. زندگی اینجوری. این زندگی، این است. زندگی واقعی امیرالمؤمنین. پایین شهر، بالا شهر، کوچه، خیابان، آدرس این است. آدرسی که از خانه ما امیرالمؤمنین به ما میدهد. ما اهل کجاییم؟ اهل اینجا هستیم. اهل فناآباد، محله هالکین. فناآباد، محله هالکین. «و تجمع هذه الدار حدود اربعه». چهاردیواریاش را هم بگویم برایت چیست این خانه. «الحب الاول ینتهی الی دواء الآفات». دیوار اول، حد اول میخورد به آفتها و بلاها. چهار دیوار دورش را گرفته و در این خانه یک دیوارش بلا و مصیبت. از این چهار تا دیواری که دور این آدم است. «والحد الثانی ینتهی الی دواء المصیبات». پس یکی آفات، یکی مصیبات. «والحد الثالث ینتهی الی الهوی المردی». یکیش هوا و هوسهایی است که آدم را میبرد پایین، نابود میکند. «و یکی هم والحد الرابع ینتهی الی الشیطان المغوی». دیوار چهارم هم شیطان فریبدهنده است. «و فیهیشرع باب هذه الدار». اینجا آن حدود را به این خانه منتهی میشود. یعنی در خانه به اینجا باز میشود. در را که باز میکنی، از خیابان با یک همچین خانهای باز میشود. خانهای که چهاردیواریاش را بلا و مصیبت و نکبت و بدبختی. «اشتراها المختر بالامل». مشتری کیست؟ این آقای شریح قاضی که فریبخورده است. فریب آرزوها را خورده: خانه آنچنانی داشته باشم. استخر و جکوزی آنچنانی، یک طبقه را آنچان کنم، لوسترش فلان باشد، فرشاش فلان باشد، سرویس بهداشتیاش فلان باشد، آلات نمیدانم دستشوییاش فلان باشد، سرامیکش فلان باشد، گچش فلان باشد، تزئینات بالایش اینطور باشد، اینطور بشود. مشتری این خانه کسی است که فریب آرزو را خورده است. «من هذا المذعج بالعجل». از کی خریده؟ از کسی که دارد میرود. دارد میدهد و برود از این دنیا برود. «بالخروج من عز القناعه». با چی خریده؟ چه پولی داده؟ آبرو داده، خریده. عزت قناعت را داده، خریده. «و دخول فی ذلت الطلب و الضراء». در چی داخل شده؟ ذلت طلب، دستور این دراز کردن، دراز کردن و زراعت. دوشیدن این و اون. «فما أدرک هذا المشتری فی مشتراه منه من درک». چقدر آنچه که درک کند این مشتری در آنچه از او خریده از درک. یعنی هر آنچه که برایش اتفاق بیفتد. «فعلی مبدل اجسام الملوک». به عهده کیست؟ به عهده نه. «مبدل اجسام ملوک». یعنی آن کسی که بدنهای پادشاهان را پوسیده میکند. «و سالف نفوس الجبابره». میگوید: رفتی زیر دست کی؟ تو مشت کی هستی؟ تو مشت همانی هستی که استخوان پادشاهان را خرد میکند. یعنی تو مشت خدایی. تو مشت همان کسی هستی که. یعنی فکر نکن رفتی حالا یک خانه بالا شهر خریدی، رفتی رها شدی و تو خوشی و نعمت و نه. همانی که استخوان پادشاهان را تو قبر خرد میکند و پوسان میکند تو ماشین همان هستی. همانی که نفوس جبابره را میگیرد. جباران و «و مزیل ملک الفراعنه». فراعنه را از ملکشان جدا میکند. مثل کسری و قیصر. خب با آدم اشرافی دارد صحبت میکند دیگر. مثل کسری و قیصر. «و طاب عنهم یروا من جمع المال علی المال». کسانی که مال جمع کردند، هی اضافه کردند. آنهایی که بنا کردند محکم کردند. «و شید و زخرف و نجد». طلاکاریاش کردند، زینتش دادند. «و ذخر و اعتقاد». ذخیره کردند، نگه داشتند. بعد اعتقاد داشتند به اینکه دارند برای بعدیا نگه میدارند، برای بعدیها میسازند و «و نظر ولد». به نظرش برای بچههاش جمع میکرد. «آشخاصهم جمیع». همه اینها میروند. «الا موقف العرض و الحساب». همه را میبرند در معرض وقوف موقف عرض و حساب در برابر خدای متعال. «و موضع الثواب و العقاب». میروند آنجا. یا ثواب، یا عقاب. «إذا وقع الأمر بفصل القضا». وقتی که بله، امر قضای الهی واقع بشود و «خسر هنالک المبطلون». کسانی که اهل بطلان بودند، دنبال بیهوده بودن اینها باختند. «شهد علی ذلک العقل إذا خرج من أسر الهویه». شاهد بر این چیست؟ عقل. به شرط اینکه از اسارت هوا در بیاید. آدم عاقل در این دنیا چیزی جمع نمیکند. در این دنیا چیزی و «و سلم من علایق الدنیا». آدم عاقل اگر از اسارت هوای نفس خارج بشود، از علایق دنیا سالم است. به این دنیا دل نمیبندد، به این خانه و زندگی، این خوشیها، رفاه و لذتها. خب در طلب خوشی هستیم دیگر. خوشی که نیست. در طلب خوشی هستیم. آنهایی که امام حسین را کشتند که از اثر خوشی نکشتند که. در طلب خوشی کشتند. کشتند که به خوشی برسند و نرسیدند. نه خواهرم، نرسید. کسی «دارون بالبلاء محفوفه». زندگی که سرتاسرش بلای مصیبت آفت، جای زندگی نیست. جای ماندن نیست. جای رفتن است. جای جمع کردن است. خداوند ما را به خیر بکند از این خطابها در کلمات امیرالمؤمنین ارواحنا فداه. بسیار. حالا این هم کلامی بود که به شریح فرمودند.
روایت بعدی به جابر. حالا قصار ۳۷۲. «قال علیهالسلام جابر بن عبدالله انصاری». جناب جابر که اولین زائر مزار اباعبدالله بود. حضرت فرمودند: «یا جابر قوام الدین و دنیا به اربع». جابر، قوام دین و دنیا به چهار تا چیز است: «عالم مستعمل». عالمی که علمش را به کار بگیرد. و «جاهل لا یستأنف ان یتعلم». کسی هم که نمیداند، استنکاف نکند (نباید)، اینکه برود بداند، برود یاد بگیرد. «و لا یبخل بمعروفه». آدم جَوادی که بخل نسبت به معروفش ندارد. «و فقیر لا یبیع آخرته بدنیاه». و فقیری که آخرتش را به دنیایش نمیفروشد. «إذا أضاع العالم علمه استأنف الجاهل ان یتعلم». وقتی که عالم علمش را ضایع بکند، جاهل هم از اینکه برود یاد بگیرد، استنکاف میکند. «إذا بخل الغنی بمعروفه باع الفقیر آخرته بدنیاه». وقتی هم کسی که داراست نسبت به بخشش بخل بورزد، آن هم که ندارد میرود آخرتش را به دنیاش میفروشد. «یا جابر من کثرت نعم الله علیه کثرت حوائج الناس الیه». کسی که نعمتهای دنیا، نعمتهای الهی بر او زیاد بشود، حوائج مردم به او هم زیاد میشود. « فمن قام لله فیها بما یجب فیها ارضه دوام و البقا». کسی که قیام کند برای خدا در آنچه که به آن، به آنچه واجب است در آن، یعنی برود نسبت به این نعمتها قیام بکند، واجبات نسبت به این نعمتها را انجام بدهد، اینها در معرض دوام و بقا نعمتها را باقی میکند. نعمتها را دائمی میکند. «و من لم یقوم فیها بما یجب الرض زوال و فنا». کسی نعمتها را در معرض واجباتش قرار ندهد، این نعمت را در معرض زوال و فنا قرار میدهد. مثلاً کسی از نعمت آبرو برخوردار است، از این آبرو هزینه نکند، این در معرض نابودی قرار میگیرد. اگر هزینه کرد، باقی میشود. ماندگار میشود. اگر هزینه نکرد، در معرض زوال.
خب حالا در خود قصار بعدی «أیها المؤمنون» دارد. این «أیها المؤمنون» دوباره خطاب است. همه جزء منادای مفرد معرفه به حساب میآید، با اینکه «المؤمنون» جمع است. چون الف و لام دارد. بله. چون خود «أیها» در واقع ما مفرد معرفه میگیریم. خب کلمه بعدی از امیرالمؤمنین، نامه ۱۰، خط پنجم. «و متا کنتم یا معاویه ساسه الرعیه و ولاه امر الامه بغیر قدم سابق ولا شرف باثق». حضرت میفرمایند که تو کی رهبر مردم بودی، ساسه رعیت بودی، رئیس ملت بودی ای معاویه. و ولاه امر امت، تو کی والی امر امت بودی، بدون اینکه سابقهای داشته باشی در اسلام، «ولا شرف باثق». شرافت معنوی داشته باشی. «و نعوذ بالله من لزوم ثوابت شقا». بله. سابقه داری تو شقاوت. «و احذرک ان تکون متمادیا فی غره الأمنی و مختلف العلانیه و السریه». تو را تحذیر میکنم از اینکه بخواهی فریب بخوری، به غرور آرزوها، فریب آرزوها. النیه و سریرهات با هم یکی نباشد. العلانیه: آنچه در آشکار داری. سریره: آنچه در باطن. العلانیه... خب تو این بخش آخرین کلام از نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴، صفحه بله، ۲۲۴. ۲۳۴ نداریم. خط ۷. «یا عقیل أتئن من حدیده احماها انسانها للعبه». ماجرایی که حضرت آهن داغ را نزدیک کرد به دست عقیل. بهش گفتم: «ثکلتک الثواکل». مادرهای فرزند مرده گریه بشنیم. ای عقیل، «أتئن». یعنی ناله از آتشی، ناله میکنی از آهنی که یک انسانی آن را داغ کرده؟ خط هفتم. «للعبه». یک آدمی به خاطر لعبش، از اثر شوخی، از اثر بازی، یک آدمی آهنی را داغ کرده سمتت گرفته، ناله میکنی. «و تجرنی الی نار سجرها جبار حال غضبه». بعد من را میکشانی به آتشی که خدای جبار خشم و غضبش آن را روشن کرده است. من را به سمت آن آتش میکشانی؟ «أأتئن من الاذی و لا أئن من اللظا؟» تو از آزار ناله میکنی، من از آتش گداخته ناله نکنم؟ «و اعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفه». از این عجیبتر داستان کسی است که نیمهشب یک ظرف سرپوشیده آورده بود پر از حلوا. «معجونه شممتها کانما اجنت بریق حیه او قیعها». حضرت فرمود: که این حلوای معجون، حلوای خوشمزه، مثل این بود که خمیری که از استفراغ مار درست میشود. مثل این بود. «أجنت خمیر بریق حی». به آب دهان مار. «او قیعها» که میگوییم دیگه، استفراغ. «فقلت: أصله ام زکاته ام صدقه؟» گفتم این صله است یا زکات یا صدقه است؟ «کذالک محرم علینا اهل البیت زکاه و صدقه». بر ما اهل بیت زکات و صدقه حرام است. «فقلت: لاذا ولاذاک». نه آن است، نه این است. «ولکنها هدیه». این هدیه است. حضرت فرمودند: «هبتک الحبول حبلت کل حبول». زنهای بچهمرده برایت گریه کنند. «أمن دین الله أتتنی لتخطعنی؟» «مختبط أنت؟» «انجر؟» آخه ما در مورد تعبیری آخه بمیری، مثلاً شاید اینجوری باشد، حمزه. حالا اینی که داری میدهی، از دین خدا وارد شدی؟ من را فریب بدهی؟ یا اینکه خودت گول خوردی؟ «مختبطی قاطی کردی؟ قاطی داری؟» «أمجون؟ أمهذیون؟» یا دیوانهای یا هذیان میگویی؟ والله، حالا کسی بیاید به ما از این هدیه بدهد، چی میگویی بهش؟ میگوییم دیوانهای؟ هذیان میگویی؟ این را میگویند: زاده مرا گرمسار کردی. خیلی هم تازه مودبانه پسش میزنیم اگر بخواهیم رد بکنیم منت. حالا عبارت ببینیم. «والله قسم جلاله العقالیم سبعه». اگر هفت اقلیم را به من بدهند. «بما تحت افلاکها». هرچه زیر آسمان است. «الا ان أعطی الله فی نمله بمعصیت». خدا را معصیت کنم درباره مورچهای. «اسلُبُها جلب شعیره». یک پر جویی که دارد میبرد، این مورچه، از دستش بگیرم. «ما فعلت». و «ان دنیاکم عندی». این دنیای شما، دنیای شما، دنیای من که نیست، دنیای شماست پیش من. «لأهون من ورقه سطرت». کوچکتر از ورقتی که سطر شده باشد. «فی فم جراده تقدمها». یک ملخی نشسته، دارد یک برگی را میخورد. آدم احترام میکند به آن برگی که ملخ میخورد. بگوید: ای کاش من هم داشتم این را. ای کاش این مال من. غصه بخورم، افسردگی پیدا کنم، جوش بزنم، حسادت بکنم. همان همه دنیای شما از آن پیش من کمارزش. فقط حرف داریم میگوییم بس که شنیدیم از قدیم شنیدیم. کلمات امیرالمؤمنین عادی شده برای ما. کی میتواند مال علی و نعیم یفنى، علی را با نعمتی که فانی میشود چکار؟ و لذت لا طباق و لذتی که باقی نیست چکار؟ «نعوذ بالله من ثبات العقل». پناه میبریم به خدا از تعطیلی عقل. باز بحث عقل مطرح میفرماید: ثبات تعطیلی. از اینکه عقل بیکار بشود. آدمیه. آدمی که عقلش کار نمیکند، به دنیا دل میبندد. «و قبح ضلل». از خدا به خدا پناه میبریم از بدی لغزشها و «و به نستعین».
خطبه بعدی هم: «اللهم صان وجهی بالیسار ولا تبض الجاهی باقط» این «اللهم» دوباره چیست؟ ندا. چه نوع ندایی است؟ منادای معرفه. صون صیانت کن آبروی مرا بالیسر. اینی که من بینیاز باشم، به آسانی، آسانگیری. دنبال آسانی باشد. کسی که ساده میگیرد، آبروش را حفظ میکند. کسی که سخت میگیرد، آبروش را به باد. قانع نیست، دنبال بیشتر، طمع دارد، هوس دارد. «ولا تبض الجاهی بالاوقات». آبروی من را با اوقات نبر. «فاسألک طالبی رزقک». «من طلب رزق بکنم، طالبی رزقک». از کسانی طلب رزق بکنم که آنها خودشان دست گداییشان برای طلب رزق پیش تو دراز است. «و استعف الشرار خلقک». بروم به کسانی تمایل نشان بدهم که بدترین مخلوقات تو هستند. بروم دست جلو آمریکاییها دراز بکنم، بگویم خزانه خالی است، کمک کنید. «و ابتلی بحمد من اعطانی». مبتلا بشوم به حمد کسی که به من عطا میکند. «و افتتن بزم من منعنی». اگر کسی به من کمک کرد، کسی هم به ما کمک نکرد، بروم. «و انت من وراء ذلک کله ولی الاعطاء و المنعه». تو پشت همه اینها ولی اعطا و منع. تو میدهی، تو نگه میداری. «انک علی کل شیٍ قدیر». خطبهای است که در واقع دعاست. دعای امیرالمؤمنین. ولی خب حالا مرحوم سید رضی به صورت خطبه آوردند. در تمام اینها موارد رفع دارد؛ هم لفظاً هم تقدیراً. حکمت ۲۶. بله. «من عَراق الخنزیر فی ید مجذوم». بله. خدا خودش به ما بینش بدهد، فهم بدهد، بفهمد در افقی امیرالمؤمنین سیر میکرد، ما حرکت بکنیم. اینجا پس لازم نیست ما با "ادعو" بیاییم اینها را منصوب بکنیم. خود "یا" عامل است. منادای مفرد معرفه، معرب، و اعرابشان به رفع.
خب، اگر مفرد ما نکره بود، دو نوع است: یا مقصود است، یا غیر مقصوده. نکره مقصوده مرفوعه. «یا رجلاً جئنی بالماء». اگر غیر مقصوده بود، «یا رجلاً». آقا، شما را میگویم. نمیشود. منادای مقصودی آقا. یعنی منظورم این است که اصلاً نمیدانم آقا هست، خانم هست، آقایی میگویم که برای اینکه یک کسی باشد جواب من را بدهد، میشود نکره غیر مقصود. «یا رجلاً خذ بیدی». «یا حسرتا علی العباد». سلام نکن. قوامی بوده دیگر. «قوم» آنجا. «یا قوم» عبارت را بخوانید. «لم ترهم». «یا قوم» آنجا. «قُمیه». حضرت هود، صالح، چطور در قرآن مگر نیستند؟ یعنی از یک طایفه، از یک تبارند. خب، اگر نکره غیر مقصوده بود، میشود منصوب. یک وقتی هم مضاف است. اگر مضاف باشد، منصوب است. سوره احقاف، آیه ۳۱: «یا قومنا أجيبوا داعی الله و آمنوا به». احقاف ۳۱. «یا قومنا» ای قوم ما. منادای چیست؟ آقا جان. مضاف که این هم منصوب است. بله. از نهجالبلاغه بخوانیم. «یا اهل التربه» قصار ۱۳۰. امیرالمؤمنین از صفین برمیگشت. «فشرف علی القور ظاهر الکوفه». رو کرد به قبرهایی که پشت کوفه بودند. ظاهر همین قبرستان وادیالسلام بشود. فرمودند: «یا اهل الدیار الموحشه». ای اهل خانههای وحشتناک. «و المحاد المغفره». مکانهای خالی. «و القبور المظلمه». قبرهای تاریک. «یا اهل التربه». ای اهل خاک. «یا اهل الغرب». ای اهل غربت. «یا اهل الوحده». ای اهل تنهایی. «یا اهل الوحشه». ای اهل وحشت. «انتم لنا فرطُ سابِقٍ و نحن لکم تبع». شما پیشاپیش رفتید، جلوتر از ما. ما هم داریم دنبال شما میآییم. «عمت دورکم فقط سکن». خانههایتان ساکن شدند. «و طلق ازواجکم و نکحت زوجاتکم». زنهایتان شوهر کردند. «و قسمت اموالکم». اموالتان هم تقسیم شد. «هذا خبر ما عندنا». از اینور خبر میخواستید، این است. «اما خبر ما عندکم». از آنور چه خبر؟ بعد به اصحابش شروع کردند. فرمودند: «اما لو أذن لهم فی الکلام». «لأخبروکم ان خیر الزاد التقوا». اگه به اینها اجازه بدهند حرف بزنند، به شما میگویند خبر آنور چیست؟ بهترین توشه تقواست. خبر اینور این بود. این همه خودتان را کشتید و زحمت کشیدید، همش در صحیفه سجادیه دارد: «یا نافذ العده، یا وافی القول، یا مبدل السیئات باضعافها من الحسنات». حالا دعایش را ندارد. صفحه ۳۶ صحیفه سجادیه. صحیفه سجادیه صفحه ۱۷۲ دارد: «یا ضامن جزاء المحسنین و مستصلح عمل المفسدین». ای کسی که ضامن جزای محسنین و عمل مفسدین را صالح میکند. اینجا هم اگر مضاف بود گفتیم منصوب است.
گاهی هم مناداة حذف میشود. «یا لهو مراما ما ابعده و زورا ما اغفله». روز خطبههای نهجالبلاغه است. «یا لیتنی کنت معهم». سوره نساء ۷۳. «یا لیتنی». یک مخاطبی داشته، منادا داشته. ای فلانی. ای کاش من با شما بودم، با آنها بودم. خب، ای کاش ما تو فارسی میگوییم ای کاش. ولی کاش را که منادا قرار نمیدهیم که. ای کاش یعنی ای فلانی کاش فلان. خب بعضی وقتا آنقدر آدم محزون است یا مثلاً متأثر از یک چیزی است یا واقعه هولناکی است، دیگر اصلاً مخاطب میگوید: ای بپا، ای بشین. اینجاها دیگر یعنی ای بچهها بشین. نمیگوییم ای فرزند بشین. ای بشین. این از همین نوع است. «یا لیتنی». بله، بله. همانهای تنبیه و اینا هم همینطور. گاهی یک کسی را تنبیه مثلاً با ادات تنبیه و اینها صدا میکنیم. ایا فلانی، الا فلان. مثلاً ای بابا، ای بابا. مثلاً اینها همش خلاصه منادا تویش افتاده و اصل ندا اونی که غرضش بوده مطرح شد.
گاهی هم حرف ندا حذف میشود. فقط اسم طرف میآید. «یوسف أعرض عن هذا». «استغفری لذنبک». که خب زیاد هم پیش میآید. بله بله. خب استغاثه هم عرض کردیم. ندا با حرف یا میآید. تفاوتی از جهت اعرابی و اینها ندارد. تفاوتش این است که تو مدل قایی، اینجا توی منادا طرف ندا میکند تا توجه منادا را سمت خودش بیاورد، ولی تو استغاثه طلب کمک میخواهد، کمک میخواهد. و تو استغاثه یکی باید حرف ندا را بیاورد که «یا». یک مستغاث به بیاید، یک کسی که ازش کمک میخواهد که به اسم مستغاث میشناسنش. یک مستغاث له چیزی است که به خاطرش دارد طلب کمک میکند. حالا مستغاث را گاهی با لام مفتوحه میآورند. مثل «یا للمسلمین». «من سمع رجلاً ینادی یا للمسلمین فلم یجب فلا یُعد مسلم». کسی بشنود کسی بگوید ای مسلمین –یعنی استغاثه بکنیم- به جوابش را ندهند، مسلمان نیست. مفتوحه میآید، «یا للمسلمین». یا با الف میآید، «یا قومه»، «یا قوما». شاید آنجا «یا قومه» باشد در آن کلام اباعبدالله. اگر «یا قومه» باشد، میتواند استغاثه بشود. یا «قوماً» بوده، الف افتاده شده «یا قوم». استغاثه باشد. حالا ممکن است بله. یکم بدون الف و لام. «یا علی للمستضعفین». کلمه «لام» دارد، نه.
یکی هم ندبه داریم. ندبه ندایی که مربوط به کسی است که مبتلا به مرگ شده یا درد و رنج و اینها. یعنی یک فجعهای صورت گرفته، فاجعهای پیش آمده که این را بهش میگویند مناداه. علمای ادب عقیدهشان این است که ندبه با «وا» میآید. که «یا» هم همان معنای ندا را دارد، فرقی نمیکند. تنها تفاوتش با سهام لقاییه توی ندا غرض توجه مناداست. توو ندبه اظهار درد و رنج یا توی ندبه هم به کار میرود. هم توی استغاثه، هم توی ندبه، هم توی ندا. همش به کار میرود. ولی فقط توی ندبه به کار میرود، «وا». اصلاً وصل شده برای اینکه ندبه را برساند. ولی «یا» برای هم وصل شده و با هر قرینهای معنای خودش را میرساند. الان اگر ما مثلاً خواستیم بگوییم «واعلی» این اعراب «علی» چی میشود؟ «واعلی». خب این هم از ندف است.
در این بحث، یک بحث قرآنی دیگری انشاءالله در ندا خواهیم کرد.
الحمدلله رب العالمین
در حال بارگذاری نظرات...