‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
ما کتاب «شذرات» مرحوم آیتالله شهابادی را، شجره ثانیه، با هم میخواندیم. انشاءالله در این جلسات، از رسانیه را فقط خواهیم خواند و شجره را تمام میکنیم. خیلی نمانده است. از رسانیه شجره ثانیه، سال ۳ به بعد را در یک جلسه خصوصی، انشاءالله با تعدادی از دوستان خواهیم داشت؛ چون بحثهای دقیق فلسفی و عرفانی و اینها را دارد و خیلی مباحثش عمومی نیست. هرچند نکات عمومی هم دارد، ولی چون بحثهای فلسفی و اینهایش زیاد است، حالا شاید چند جلسه بحث عمومی در جلسه ارائه شد. ولی بحثهای تخصصیش، بحثهای خیلی خوبی هم هست؛ مباحث انسانشناسی و نفسِ فلسفی و عوالم وجود و این حرفهاست که البته با این نگاهی که خودشان دارند، یعنی بحث کاملاً سیاسی است، با آن مقدمات عرفانی و فلسفیش. امروز میخواستم معرفت ۱۱ را بخوانم، بهمناسبت بحث که چون خدمت آقای دکتر هستیم، انشاءالله دیدم معرفت ۱۴ را بخوانیم. معرفت ۱۱، اینها وارد بحث فطرت میشود و بحث اُنس در ناموس انس و قائمه آن است. یکی از ارکان را ایشان انس دانست. وارد بحث فطرت و علاقه، بحث عشق و این حرفها میشوند و با آن نگاهی که میشود و تشکیلاتی میخواهد شکل بگیرد. معرفت ۱۴ یک نکته پرانتزی دارد؛ در واقع ربط به معرفت قبل و بعد هم ندارد، چون نکات خیلی خوبی دارد. زمینه بحث را میتوانیم با آن داشته باشیم. این را میخوانم. خیلی هم تعابیر خاصی دارد. اینجا آیتالله شهابادی این بحث را مطرح میکند. بخوانیم ببینیم چیست. خیلی مطلب جالبی است.
میفرمایند که: «بعضی از غفلا و جهلا را مشاهده مینماییم که تشکر میکنند و از اینکه صنایع دشمن، آنها را اداره نموده، میگویند خداوند عالم، آنها را خر و حمال ما قرار داده.» میگویند که بعضی از آدمهای غافل و جاهل، میگویند این تکنولوژی که غربیها و دشمنان — مال دهه ۳۰ و آن وقتهاست، دهه ۲۰ و دهه ۴۰ شمسی — اینهایی که به ما دادهاند، خدا این کفار را حمال ما کرده، خر ما کرده. اینها را برای ما تکنولوژی بیاورند، ما راحت زندگی کنیم. بعضی اینطوری فکر میکنند. ایشان میگوید: «ولی اگر به نظر منصفانه متوجه شوند، خیلی قشنگ است اگر به نظر منصفانه متوجه شوند، میفهمند حمال کسی است که پنبه را یک من شش قران به دشمن میفروشد و یک من ششصد تومان، بلکه متجاوز از او میخرد. حال مشاهده کن ببین خر کیست و آیا این نعمت است که از آن تشکر میکنیم؟»
پنبه را شش قران میفروشی، ماده خام میدهی. دشمن، ارزش افزوده ایجاد میکند، صد برابر بهت میفروشد، امکانات میدهد. ماده خامش از تو، ارزش افزوده از او. برگردانده دست خودت. حالا میبینی که کی دارد برای کی حمالی میکند. این جمله آیتالله شهابادی است.
یا آنکه: «از جهت عدم اعمال قوه عاقله و عامله، خود را مورد انتقام خداوند کریم نمودهاند.» صحبت میکنند. ما انشاءالله جلسات بعد بیشتر صحبت میکنیم در موردش که قوه عاقله و عامله باید به کار بیفتد. عقل و عمل، علم و عمل به کار بیفتد. ایشان میفرماید که ما اگر پیشرفت نکردیم، به خاطر این بوده که این دو تا را به کار نینداختیم. باید بابت این، استغفار کنیم. نکته جالبی است؛ توبه سیاسی، توبه اجتماعی، توبه اقتصادی. تا حالا شما جای جلسه ای را دیدید کسی در مورد توبه اقتصادی صحبت بکند؟ شبهای قدر مینشینیم زار میزنیم، گریه میکنیم از گناهانی که معمولاً چه چیزهایی هست، بهتر میداند. ولی قطعاً گناه سیاسیِ اینها نیست. یعنی شما تو عمرتان کمتر در حرم، طرف دارد زار میزند، ضجه میزند، مشکلات و حاجت و اینهاست دیگر. تک و توکی پیدا شود که گناه کرده باشد، دارد توبه میکند که: «رأی غلط دادم، دارم توبه میکنم.» در حالی که رأی غلط، حقالناس است. گناهش صد برابر صد تا گناه فردی دیگر است.
گناهان فردی را آموزش دادهاند، یاد گرفتیم. ببین، کلاً دینی که به ما یاد دادهاند، مال دورانی بوده که دین هم آپدیت نشده است هنوز. اینها که ما یاد دادهاند، مال وقتی بوده که مردم در خانه بودند و هیچکس هم کاری به کار کسی نداشته، تکی زندگی میکردند. نماز و روزه و اینها همه مال آنجاست. نمیخواهم بگویم آنها نیست، اما باید ارتقا پیدا کند. توبه ما هنوز از این سطح بیرون نیامده است که: «یه وقتی توی خلوتم نشسته بودم و ویپیان گرفته بودم برای تلگرام و دیگر چی شد؟» هرکی به نحوی تجربیات شده، الحمدلله شیر میکند! نمیشود.
گناه و ضجه و زاری و توبه و اینها را میگویم. ما الان مشکلات اقتصادیمان، بخشش به خاطر گناهان فردیمان نیست. ته گناهی که معمولاً تو ذهنمان میآید، بحث حجاب است و نمیدانم. خیلی دیگر دقیق بررسی کنیم گناهان را، دیگر به اینها میرسیم. یکی از بزرگترین گناههایی که ما داریم و بابتش توبه نکردیم، اسراف است. یه وقتی از اعضای خانواده پرسیدم که: «شما این چند سالی که با ما زندگی کردی، چیزی هم از ما یاد گرفتی یا نه؟» با کمال تعجب ایشان گفت: «بله.» فکرش را نمیکردم. گفتم: «چی؟» گفت: «اسراف.» نه خودش را گفت، گفت که: «این حساسیتی که نسبت به اسراف داری.» بنده مثلاً اگر ببینم ۱۰ تا پسر و دختر و اینها با هم شوخی میکنند، ممکن است مثلاً حالا چیزی بگویم. ممکن است چیزی نگویم، بستگی به فراخور شرایط و بررسی همه مسائل. اگه توی گوشش نزنم، قطعاً داد سرش میزنم. اگه توی گوشش نزنم، قطعاً داد میزنم. «انگشتر طلا دارم، این حاجآقا در مورد این نظری نداری؟» این فردی است. اشتباه است. گناه فردی است. خودت را داری اذیت میکنی. ولی با اسراف، یک مملکت بدبخت میشود. بعد یک مملکت بدبخت میشود، اقتصادش فلج میشود، آن مملکت بسته میشود. بعد تو اقتصاد که وابسته میشود، تو فرهنگ وابسته میشود. تو فرهنگ وابسته میشود، همه گناههای دیگر از یک در دیگر میآید.
ما اگر سبک زندگی اقتصادیمان را درست بکنیم، خیلی از معضلات فرهنگی اصلاً توی ماها برطرف میشود. کشوری که مصرفش زیاد است، وابسته است. کشوری که وابسته است، واردات میخواهد. کشوری که واردات میخواهد، روابط دیپلماتیکش را باید زیاد کند، قوی کند. روابط دیپلماتیک یه وقتهایی عقبنشینی از یک سری حرفها میخواهد، وادادن میخواهد، پذیرفتن زور میخواهد، دیکته باید بشنوی و بپذیری. این وقت برآیندش میدانی برای مردم چیست؟ مردم احساس ذلت میکنند. احساس ذلت را میدانی کجا خودش را نشان میدهد؟ یک جملهبندی چند باری گفتم، خیلی هم الحمدلله مثل خیلی از جملات جدی گرفته نمیشود. گفتم تو غرب چرا؟ بعد دیدم تو بعضی از مستندهایی که ساختند، این را گفتند. خیلی خوشم آمد. بعد از مستندهایی که در مورد بحثهای همین انقلاب ساختند، مطرح کردند، کار کردند، خیلی دقیق روش کار نکرد. قشنگ نشان بدهد.
لذا بنده یک وقت گفتم، چند بار این را گفتم، گفتم: «آقا، میدانی چرا وضعیت بیحجابی بدحجابی در کشور ما بدتر از غرب است؟ یعنی آرایش غلیظ و مانند آن. اگر خود زنهای آمریکایی بیایند در ایران، کف و خون قاطی میکنند وقتی توی خیابان نگاه میکنند، سس احتمالاً: شاخشان درمیآید یا وحشت میکنند.» وحشت میکنند. آنجا خودشان طیف مشخصی فقط، دیگر نمیخواهم اسم بیاورم، آنها آرایش خیلی غلیظ دارند. فکر میکنند «نشرال زندگی میکنیم، حال میکنیم، همینجوری هستیم.» به سرووضع. آن هم خیلی همان قدّ معمولی است. شانه فقط میکنم، میآیم بیرون. لباس همینجوری صد تا سوراخ از اینور، آنورش درآورده. هرجا را میتوانسته یک راهی بوده برای سوراخ کردن، یک سوراخی زده که این توی خیابان میآید دیده شود. چرا این رفتار؟ میدانی برای چیست؟ آخوند بزند، حالا زد. چرا آرام نمیشود؟ یکی زد چرا آرام نمیشود؟ "تحقیر شده." اینجوری نیست. برای اینکه از بچگی بهش گفتند: «تو شهروند یک ابرقدرتی.» یک کشور ابرقدرت. وقتی بروم تو روضه دوباره بگویم «۵۵ ابرقدرت!» برای چی باید بیاید الان فیگور بیاید؟ ارزشش را دارد که من بخواهم برایش بیایم خود را نشان بدهم؟
آدم وقتی حقیر میشود، احساس خودنمایی درش پیدا میشود. آدم تحقیر شده، آدم ذلیل، میخواهد خودش را نشان بدهد که: «ما تجبر الاّ لذلت وجدها، وجده فی نفسه لِذِلَّةٍ وجدَ.» هر آدمی که شاخ بازی درمیآورد، خودنمایی میکند، فیگور میگیرد، ادا اطوار درمیآورد، به آهنگ تحقیر شده ذلیل است. مصرف این کشور اینجوری است. ما که از ۸۰ جهت تحت فشاریم. مصرفی که دارد اصلاً یک چیز عجیبغریبی است. ما ایرانیها شب میخواهیم بخوابیم، لباسها را کم میکنیم، بخاری زیاد میکنیم. ته فرهنگ مصرف. همه جای دنیا شب میخواهد بخوابد، این شوفاژ را کم میکند، لباسها را زیاد میکند، میخوابد. بعد میوه سبدی، گوجه را دانهای میفروشند، هندوانه را قاچی میفروشند. سه تا سبد گرفته، دارد میآید میگوید: «صندوق ماشین اشکال ندارد. عوضش این چون یک سوم قیمت بود، صرفه اقتصادی داشت.»
کلیپی را تلویزیون پخش کرده بود با یه جوانی دزد، دارد مصاحبه میکند. نمیدانم دیدید؟ بعد آن پسره میگوید: «من کارآفرینم.» برای چی؟ میگوید: «من دزدی نکنم، هشت تا خانواده از نان خوردن میافتند. عریضهنویس از کجا بیاورد بخورد؟ آن فتوکپی دم دادگاه؟ من دزدی میکنم، اونی که ماشینش را زدهاند میرود دم دادگاه، فتوکپی. من نباشم، فتوکپی از کجا بخورد؟ شیشه بشکنم که یکی بیاید شیشه بیندازد اینجا.» گوشی اشاره به محاسبات اقتصادی صرفه اقتصادی محاسبه میکند با خودش. آقا، کلاً خیلی توی این زمینهها مشکلات جدی داریم. ما مشکلات جدی داریم توی فرهنگ خوردن. میرویم رستوران، بعد زشت است مثلاً بقیه غذایی که مانده را برداریم ببریم سگ بریزند مثلاً؟
خدمت امام صادق علیهالسلام بودم. دیدم تعبیر را روایت به کار نمیبرم، چون ممکن است سوءتفاهم بشود. میگوید دیدم حضرت مدل خاصی چشمشان را با دستهایشان گرفتهاند، دور سفره میچرخند، دانه برنج یا ته نان اگه پیدا میکردند برمیداشتند. «اِنَّهُنَّ مُهورُ الْحُورِالْعین.» مهریه حورالعین است. آدم یک چیزی را بفهمد. اقتصاد مملکت، پیشرفت و مصرف و نمیدانم صنعت و فلان و این حرف، این باید درست بشود. ایشان میگوید که ما باید استغفار کنیم. توبه اقتصادی نکردیم؟ اقتصادی، مصرف، فاجعه است. یعنی سبک زندگی اقتصادی ما فاجعه است، قطعاً حرام است. میگوید عروس حضرت امام به امام میگفتش که امام دستمال کاغذی را مصرف میکردند، دارویی چیزی خشک میکرد. میگوید دیدم امام دستمال میگرفت و آن را چهار تکه میکرد. یکی تکه دست. بعد عروس امام میگوید که: «دستمال مصرف شود.» جهنم. نگاه کردن، دقت کن. عروس، دقت کن. مشکل داری دیگر. سبک زندگی اقتصادی مشکل دارد، مصرف مشکل دارد.
من خاطرات دیگر دارم. یکی دیگر بگویم از امام. شاگرد آیا شهابادی را بگویم؟ میگوید این را بخوانم و بعد دیگر باید چیکار کنم؟ آقای دکتر میگوید که تو فرانسه، خیلی جالب است ها. ببین، خیلی امام با خداوکیلی اصلاً آدم میماند. یک آدم توی مثلاً بهقول امروزیها، توی جهان سوم بزرگ بشود، بعد اینجور عجیبغریب! این خانم دباغ خدا رحمتش کند، توی خاطراتش میگوید که امام سرما خوردند. سرماخوردگی امام دلیل داشته. توی روزنامه خوانده بودند که گاز یکی از مناطق ایران قطع شده، توی زمستان. چون امام پاریس، زمستان پاریس بودند، اواسط آبان تا بهمن. بعد پلیس هم که سرد و آن هم تو روستاهای اطراف پاریس. بالاخره خیلی امام دیدند که این گاز یکی از مناطق قطع شده. فرمودند که: «گاز خانه را قطع کن.» گاز ایران است، آن هم روستا. صبح جمعه فهمیدم گاز قطع شده و بعد «گاز را قطع کن.» روی گاز اتاق من را قطع کردند. دکتر گفته بود که لیموشیرین باید به امام بدهید. بازار آمدم بیرون. آمدم تو کوچه، دیدم یک گاری گذاشتهاند و دارد لیمو ارزانتر مثلاً میدهد. میگوید من هم دو کیلو خریدم. آمدم خانه، بود تو کابینت اینها گذاشته. «اینها چیست؟» آقای دکتر، به شما لیمو باید مصرف میشد. گفتم: «خب چهار تا پنج تا، چه خبر است؟ بیشتر بخورید!» فوتبال هم پخش میشود. خیلی جالب است. خیلی جالب است.
این لیموها را جدا کردن، دادند به من، گفتند که: «این یک کیلو را برمیداری، میری در خانه همسایهها تقسیم میکنی. شما دو تا گناه کردی؛ یکی اینکه اسراف کردی، یکی اینکه شاید توی این محله، کدام محله؟ محله مسیحینشین اطراف پاریس، شاید توی این محله بعضیها بودند میخواستند لیمو بخرند، قدرت اقتصادی نداشتند، منتظر بودند این گاریچیه بیاید تو محل بفروشد. شما یک کیلو از سهم آنها خریدی، دو تا گناه کردی. میری در خانه اینها، دانه دانه، خانه، یکی دو تا لیمو میدهی. شاید خدا از گناه شما بگذرد.» نمیدانم، شاید بگذرد. شاید خدا از گناه شما بگذرد.
گناه میدانی چیست؟ امیرالمومنین از جلو در خانه رد میشد، یک زباله گذاشته بودند بیرون. زباله یک وقت هست مثلاً استخوان، تیغ، فلان، میوه است. یک چیز پلاستیده است. امیرالمومنین عصبانی میشود. وقتی نگاه میکرد، میفهمید: «هذا ما بَخِلَ بِهِ الباخِلون.» توی نهجالبلاغه است. این محصول بخل یک عده آدم بدبخت است. «چهار نفر دیگر برسد، خریدی ببره، حیفش میآید.» اینها را بهش نگاه کن. توبه نداریم اینها. توبه اقتصادی. ایشان میگوید باید استغفار کنیم، بگوییم: «ربنا ظلمنا انفسنا بذنوبنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لکونن من الخاسرین.» و تغییر دهیم بیحسی را به حس و بیغیرتی را به غیرت. و آیه شریفه «و جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم.» استغفار کنیم بگوییم: «خدایا ما را ببخش. اگر نبخشی بدبختیم.» این از بیحسی ماست، از بیغیرتی ماست و تبدیل به غیرت بشود. صنعت ۷۰ سال پیش، راهپیمایی «مرگ بر آمریکا» بگی، بعد صنعتت دستت دراز باشد. «جاهد الکفار و المنافقین.» تو هر عرصهای که درگیرید، باید بزنید. حالا من وقت بکنم، ۵ دقیقه وقت بدهند، یک خاطره بگویم.
آیه شریفه وقتی «و جدم و هم» را بهموقع اجرا گذاشته و کفار را در امتعه آنها کشته. «کفار در امتعه آنها کشته.» تو صنعتت باید بکشیش، تو تکنولوژی باید بزنیش، تو پیشرفت باید بزنیش. خیلی جالب است. مدافع حرم. ۱۰ تا جا داریم میخوریم، میبازیم. ۱۰ هیچ! کشته بشود بگذارد، همان حورالعین را دادهاند زودتر به آنها برسد. به ترک مخالف و مراوده بر آنها خشم نماییم. حس حاجت را منظم عالم خود گردانیدهایم. حاجتت را خودت باید برطرف کنی و در این مقام برای اینکه امت مسلمین را مغتنم و هوایش را به خود آنها و در خود آنها اداره نماییم. ما الان شرایط اقتصادی اینجوری نداریم که دیگر به اضطرار برسیم بقیه بگیرند. تپان، هیچی خارجی نیست، خودم تهیه کردم.
یکی از این اهل دل، یه وقت یه جایی رفته بودیم توی استان لرستان. گفتم: «آقا یک کسی اینجا هست.» و اینها. رفتیم پیش ایشان. یه نگاهی کرد و گفت: «شما بوی فلانی را میدهی.» تنمان لرزید. صحبت کردند که دارم از لقمان سخن میگویم. بعد گفت: «من تا حالا گوشت مرغ و گوشت گوسفند از بیرون نگرفتم. گوسفند خودمان پرورش میدهیم.» گفت: «هرکی از این بدبختی دارد از بیرون میگیرد.» مرغ خودت تأمین کن. چند نفر باشید با همدیگه بشینید، بگیرید. توی قم یه بعضی رفقا این کارها را میکردند. «مرغ من بسیار سالم، بسیار خوشمزه، اصلاً مزهاش قابل مرغ لذیذ.» بعد خودت وقتی تهیه میکنی، دیگر اسراف هم نمیکنی. سر کوچه پول را میدهی، میگیری. خودت بزرگ کردی. چی میگویم دیگر؟
آره، خلاصه، بعد خیلی دقت میکنی. خودش تأمین کند. روایت داریم که کسی اگر نان از بیرون برد تو خانه ملعون است. یک همچین مضمونی دارد. بیرون خانه نان ببری تو خانه. بنشینید طراحی کنید. نشستهاند بعضی از این کارها را کردهاند، نمیدانم به کجا رسیده. از این تنورهای خانگی نشستهاند درست کردهاند. بازارش هم اگر بخواهیم یک همچین کاری را راه بیندازیم، عالی است. قطعاً میگیرد. نیازهایمان به واسطه دیگران برطرف میشود. ولی این الان اینکه ما داریم، این یعنی وقتی شما نیاز مازاد تولید کردی، آن وقت خودت نمیتوانی از پس رفع نیازت بر بیایی. آن آدم قدرتمند ثروتمند میآید. قناعت یعنی همین دیگر. قناعت به این معنی نیست که مصرف نکن، یعنی تا جایی که میتوانی خودت تأمین کنی. به بیرون محتاج باشی، اصل معنای قناعت این است. بیرون بکشد، خودت راه بینداز، خودت را غیرت مند کن.
یک خاطره از مرحوم آقای عالینسب بگویم برایتان. بعد دیگر دیگر قشنگ مقدمهسازی بکنم، عزیز دلم بیاید گریز را بزند و روضه را بخواند و دیگر چاک بدهید گریبان و اینها را. بله. میگوید که این خیلی قشنگ است، این خاطره. من خیلی وقت پیش از بچههای شورای سریال صداوسیما تماس گرفتند، گفتند: «آقا طرح بده، میخواهیم سریال بسازیم.» گفتم: «عالینسب را میشناسی؟ میدانی کی بوده؟» گفت: «نه.» یه چند تا برایش گفتم و صداوسیمای تعطیل آقای دکتر جزو شورای اقتصاد صداوسیما. سریال گفتم: «آقا، الان مردم ۸ ساله توی جنگاند. بعد رزمنده این جنگ هم همه مردماند. جنگ هم جنگ اقتصادی است. مردم سلاح میخواهند توی این جنگ. صداوسیما باید بیاید به مردم بگوید چیکار بکنم؟ یک دانه سریال اقتصادی شما توی این ۸ سال نساختین. ویژه الف میسازی، بهترین کارگردان، بهترین بازیگرها، پول نابودش کنی. حیف است. تاریخ که میگوید: دکتر قریب گرفتن ساختند، خوب بود.» دیگر مدیریت یاد بگیرند، اقتصاد یاد بگیرند. زندگی چیکار میشود که کارخانه فلج میشود؟ میشود راهش انداخت. پولت را دربیاوری کجا ببری مصرف کنی؟ اصلاً ما یاد نمیدهیم به مردم. برعکس، بلکه برعکس. یعنی یک آدم زحمتکش، زحمتکشی هم پیدا میشود، رفت و بله، توی اتوبوس عاشق شده. بعد شماره پلاک اتوبوسهرو برداشته، کتابخانه زدم بیرون دیدم خوشم آمد. اتوبوس شدیم وایستادم. پیاده شد. پلاک اتوبوس را برداشتم. همه ماجرا هم این است که میخواهد به یکی برسد، یکی رسیده، رد شده، یکی دیر رسیده، یکی قبلی رسیده، به این چیزی نرسیده. دارد میرسد. هیچی از زندگیاش یاد نمیگیرد.
میگوید که: «در زمانی که عالینسب اقدام به راهاندازی کارخانه چراغ و سماورسازی کرد، شرکت انگلیسی والور، سازنده اجاق خوراکپزی، محصولات خود را در ایران به فروش میرساند. چون وقت کم است، مجبورم از رو تند تند بخوانم. و این کشور بازار قابل توجهی برای آن کارخانه به حساب میآمد. با نوآوری عالینسب در تولید داخلی چراغ و سماور، شرکت والور در سال ۱۳۳۸ در دادگستری ایران علیه کارخانه عالینسب اقامه دعوا کرد. با توجه به آنکه عالینسب نام آلو را – آنها والور بودند، این آلو را زده بود – بر روی اجاق خوراکپزی انتخاب کرده بود، والور ادعا کرد تولیدات کارخانه عالینسب و نشانه تجاری آن تقلید از محصولات انگلیسی است. پیرو این شکایت، عالینسب نام محصول خود را به آلو تغییر داد. کارخانه والور در دادگاه، آقای خویی نماینده انحصاری محصولات والور در ایران بود. شایان توضیح است که او بعدها به کمک انگلیسی به تأسیس کارخانه اجاق پرداخت. به هر حال، دادگاه بعد از رسیدگی به شکایت والور رأی بر برائت عالینسب صادر کرد. جالب توجه آنکه – خیلی من احساس میکنم اصلاً کتاب کمکدرسی شذرات، زندگینامه آقای عالینسب. تطبیق دادن اینجا. – جالب توجه آنکه پس از دادگاه، شرکت والور پیشنهاد خرید کارگاه عالینسب را داد. پاسخ به این پیشنهاد چنین بود که کارخانه مال من نیست، بلکه متعلق به کشور است و من حق فروش آن را ندارم.»
شکایت ساده و یا اختلاف بین دو شرکت تولیدکننده نیست. به نظر میرسد مسئله فراتر از این باشد. برای توضیح این بحث لازم است تا به شرایط اقتصادی اجتماعی میانه دهه ۱۳۳۰ کشور توجه شود؛ همان ایامی بوده که حضرات تقریباً توی آن دوران نوشتهاند. این اتفاق در چارچوب شرایط تاریخی آن زمان تحلیل شود. زمانی موفق به ساخت سماور شد که هیچ دستگاه پرس که بتواند کاسه سماور را بسازد در ایران وجود نداشت. به این سبب بسیاری ساخت سماور در ایران را محال میدانستند. همین وضعیت به فقدان ابزار فنی بود که رزمآرا، نخستوزیری که توسط بچههای نواب ترور شد، در مخالفت با ملی شدن نفت اعلام کرد که ایران نمیتواند صنعت پیچیده نفت و پالایش آن را اداره کند چرا که حتی عرضه ساخته سلول به گمان: ظرف هم ندارد. این آفتابههای سفالی بود، دیگر مسی هم نه سفالی. در چنین شرایطی نسب موفق به ساخت سماور میشود اما شرکت والور که تقریباً بازار ایران را در دست داشت، از نسب شکایت کرده، مدعی تقلید بدون اجازه میشود. رسیدگی به این شکایت دو سال به درازا میکشد. بقیه رشتههاش خیلی جالب است.
بدیهی است که والور در صدد حفظ بازار ایران و راندن رقیب بوده است. تا این جای ماجرا نزاع بین دو بنگاه و کارخانه است، اما ماجرا قابل توجه است. جالب است بدانیم دولت انگلستان به شدت و همهجانبه از والور پشتیبانی میکرده است؛ به این گونه که طی مصوبهای که شرکت والور در دادگاه را موجه میکرد، به ناچار پروتکل تنظیم میکند که بر اساس آن شکایت شرکتهای انگلیسی در دادگاههای ایرانی را به رسمیت شناخته و ملزم به پشتیبانی از شرکتهای انگلیسی است. مصوبه حق شکایت شرکتهای ایرانی در انگلستان را به رسمیت میشناسد. اهمیت این پروتکل به قدری بوده که عالینسب با پیگیری شخصی، نسخهای از آن دریافت کرده و تحویل وزارت امور خارجه ایران میدهد. صرف پشتیبانی و حمایت دولت انگلستان از والور و اقدام این دولت در تنظیم مصوبه و امضای پروتکلی ویژه پس از شکایت والور، نشان از اهمیت نزاع دارد. به بیان دیگر، این ادعا که ماجرای شکایت والور تنها اختلافی بین دو شرکت نبود، مستند به این اقدام دولت انگلیس است. اگر مسئله تنها اختلاف دو شرکت تولیدکننده محدود بود، هیچ توجیهی برای تنظیم سند خاص نداشت. بر این اساس میشود اینگونه تحلیل کرد که ماجرا و اختلاف بهطور سمبولیک، نزاع میان آدام اسمیت و فدریک لیست بوده است. انگلستان برای حفظ جایگاه خودش در ایران و برای تسلط بر اقتصاد ایران نمیخواسته اجازه شکلگیری سرانه مدرن را بدهد. برای این هدف حاضر بوده است که پشتیبانی همهجانبه از شرکتهای انگلیسی داشته باشد. در این چهارچوب، تلاش و پیگیریهای خستگیناپذیر برای ساخت سماور تنها ساخت محصول مورد نیاز کشور نبود. به جرأت و با تکیه بر جهتگیریهای عالینسب میشود اینگونه تحلیل کرد که نزد عالینسب، ساخت سماور کمک به جریانی بود – حواست پرت شد – که سمبل و نماد پیشرفت و تحقق آرزوهای ایرانیان، یعنی ملی شدن صنعت نفت به شمار میرفت.
وقتی در سال ۳۸ دعوا میشود، زخم شکسته تلخ و فروریختن آرزوهای جامعه در ۲۸ مرداد ۳۲ در سینه نسب بوده است. به گفته محمدباقر نجفی از نظر عالینسب در روز کودتا تنها مصدق شکست نخورد بلکه تمام آمال ملت ایران به آتش کشیده شد؛ بنابراین شکایت والور را در ادامه اقدامات دولت کودتا و حامیان خارجی تحلیل کرد که در صدد تخریب و زدودن آثار و دستاوردهای دولت ملی و همراهش بودند. انگلیس که از ملی شدن ضربه سخت خورده بود و ابهت دیرینه خودش را نه فقط در ایران بلکه در سراسر دنیا فرو ریخته میدید، شاهد خیزش ملتهای دیگری نظیر مصر در الگوگیری از ایران بود. شرکت سماور میتواند مصر را فعال کند. یک شرکت سماور خوب بسازیم، مس فعال میشود. بعد میگوید که این همه در کنار تلاش انگلیس برای حفظ بازار ایران، این اجازه را میدهد که بشود اینگونه تحلیل کرد که پشتیبانی دولت انگلیس از والور و تلاش آنها برای متوقف کردن نسب، در واقع تلاش برای جبهه اقتصادی دیگری در ایران بود تا تا تا ... شکلگیری حرکتی را در همان ابتدا متوقف کنند؛ حرکتی که آغاز مسیر نوعی برای توسعه و ارتقای کیفی صنعت ایران بود. ماجرای کارخانه کارتونسازی که راه میاندازد، خیلی جالب است و خیلی نکته مهمی است. هفته ای که گذشته، خیلی کارها اصلاً سخنرانی، درس اخلاق، فلان اینها نمیخواهد.
مصریها میدانی کی به فکر این افتادند که انقلاب کنند؟ همین ماجرای بهار عربی و فلان و اینها. دهه ۸۰ که پیشرفتهای موشکی و فلان و فضایی و اینها توی تلویزیونهایشان دیده میشد، این حرفها رسماً تماس میگرفتند، چون کشور مصر ۴۰ میلیون فقیر مطلق دارد. ۵ میلیون قبرستانخواب! ۵ میلیون آدم توی قبرستان میخوابند. بالای قبرها اتاقک درست کردهاند، توی قبرستان میخوابند. ۵ میلیون قبرستان! این مصری که تمدنش از همه اینها، از کل دنیا شاید قدیمیتر باشد. اینها ایران را که دیده بودند، گفته بودند ما نمیتوانیم اینجوری تحمل کنیم. فیلمهایی میساختند تو مصر که ما از اینها یکی میخواهیم و فیلمهایش معروف است. من قشنگ یادم است فیلمهای عربی که میساختند در مورد احمدینژاد، مقایسه میکردند با سران کشور خودشان. شما چهار تا کارخانه را راه بینداز، اقتصاد داشته باش، دو تا ماشین خوب تولید بکن، دنیا مال تو است. کتاب چاپ بکنیم چی کردیم؟ خودمان را مسخره کردیم. خودم را با ارفاق، کارِ کار آفریدن اینجوری است.
این آقای دکتر، انشاءالله یک طرحی که دارند و خیلی جالب است که من اشاره آن جلسه کردم، این اگر راه بیفتد، خیلی خیلی اتفاق میافتد. این همین همه این شذرات و این حرفها، این نمیدانم ۴۰ جلسه، ۵۰ جلسه چقدر این حرفها زده شد، خروجیاش میشود همین کار، مثل این طرحی که ایشان دارد و این ماجرا. حتماً انشاءالله همه گوش بدهند و استقبال بکنند. به رفقای دیگر بگویند. خودشان توی این ماجرا وارد بشوند، یک گوشه کار را دست بگیرند. چه توی قسمت سهام، چه توی قسمت تولیدش. حالا انشاءالله همه را توضیح میدهند. طرح، طرح ویژهای است. این توبه اقتصادی از اینجور کارها شروع میشود و یکی از ارکان توبه اقتصادی ما باید توبه کنیم از بانک. رو برگردانیم. رجوع به بانک یکی از آفات بزرگ این مملکت ماست، یک گناه نابخشودنی است که مملکت را فلج بانک دارد نابود میکند. زندگی مردم را این طرح ایشان، طرحی است که بانک عملاً میرود کنار، مردم اقتصاد را خودشان، پول توی تولید است، دست خودشان است، خودشان اداره زندگیشان را بر عهده میگیرند.
من هم بیشتر از موعد خود صحبت کردم. خدا بهشان توفیق بدهد. لطف کردند، قبول کردند. سید بزرگوار تشریف آوردند که خدمتشان باشیم. چندین سال اینجا دانشکده بودند. اخویشان هیئت علمی، سید مصطفی نوعی. خودشان هم الحمدلله فرهیخته و مسلط و خوشفکر. انشاءالله کمک میکنند. ایدههای خیلی خوبی مطرح میشود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...