‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اَلْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا.
بحث میهمانی تا اینجا رسید که یکی از جاهایی که فرهنگ غنی بندگی خدا خود را نشان میدهد، همین فضای میهمانی است؛ فضای تواضع و حیا. انسانها نسبت به همدیگر تواضع دارند و حیا. این شاخصه اصلی فرهنگ اسلامی در مقایسه با فرهنگ غرب است که آنجا شاخصه اصلیاش بیحیایی و تکبر است. انسانها برای همدیگر جایگاهی قائل نیستند، روابط را فقط پول و منافع شخصی و لذت تعیین میکند. چیزی به اسم خدا، مقدسات، معنویت و ماوراء اینها که بخواهد حاکم بر زندگی باشد و آن را اداره کند، وجود ندارد. اینها معنا ندارد.
فرهنگ ما، میهمانی گرفتن، میهمانی رفتن، میهمانی دادن، همه برای جلب رضای خداست؛ برای کسب نظر خداست؛ برای نشان دادن تواضع و کشتن هوای نفس. لذا خیلی تفاوت دارد. دیشب تا حدی صحبت کردیم، امشب هم مطالب خوبی انشاءالله خواهیم داشت.
این را باید از پیامبر اکرم (ص) خواندیم. این روایت چند مدل نقل شده، روایت خیلی قیمتی است. یک مدل روایت را دیشب خواندیم، یک مدل دیگرش این است فرمودند که: «لو ان مؤمن دعانی الی ذراع الشات لعجبته». اگر یک مؤمنی من را به مثلاً بازوی یک گوسفندی، یک آبگوشت معمولی و سادهای دعـوت کند، من به دعوتش اجابت میکنم. پیغمبر فرمود: «او الله لیزی المشرکین و المنافقین و تعزی». میگوید آقا این "زی" منظور رفتار و کردار طلبگی و بسیجی، آن مرام و رفتار و خلقیات است. میگویند: "زی" در زی اینهاست، در زی ما نیست؛ در زی بچهحزباللهی نیست که بخواهد این رفتار را از خود بروز دهد. "زی فلانی".
پیغمبر فرمود: «من خدا برایم خوشش نمیآید که حالت منافقین و مشرکین را داشته باشم»، برای همین من اجابت میکنم دعوت کسی را. اگر یک آبگوشت ساده هم به من بدهد، میروم به خاطر اینکه خدا خوشش نمیآید ببیند من سیره و کردار و رفتارم، فرهنگ و خلقیاتم بر اساس آنی است که کفار و مشرکین و منافقین دارند. عجب روایتی! عجب روایتی!
چرا باید شمع بگذاریم؟ چرا باید فوت کنیم؟ چرا باید سلفی بگیریم؟ سلفی از کجا درآمده؟ سلفی مال کجاست؟ وای من! دلم از این سلفیها خون است. در حرم امام رضا (ع)، پیرمردی گوشی دستش گرفته بود، سلفی هم نداریم. عجب! این اطلاعاتت خوب بود ولی حرف دل ما را خون کردی که گفتی.
میگوید: جزء آدمهایی است که سلفی میگیرد. یعنی چه؟ سلفی خیلی فرهنگ بدی پشتش است ها! زی مشرکین و کفار و منافقین. سلفی یعنی من در این حرم هر چه گشتم، چیزی جذابتر از خودم پیدا نکردم، میخواهم ازش عکس بگیرم. چقدر توهین به امام رضاست! میگوید: «در این حرم گشتم هیچی جذابتر از خودم پیدا نکردم، میخواهم ازش عکس بگیرم.»! جذابترین چیز این حرم! بچهمسلمان خدا نکند که اینها را نداند. نمیداند چه فرهنگی پشت این است. باب اینستاگرام و لایک بخورد، فالوور اضافه شود. بیکاری هم که الحمدلله زیاد است. شغل الان دیگر فالووری است. شغل بچههای قدیم گردو فعال میکردند. الان بچهها مینشینند فالو میکنند، فالو میشوم.
زی مشرکین و کفار! فرهنگ تواضع، جور در نمیآید؛ با فرهنگ اسلامی نیست. چیزی با فرهنگ تواضع اگر جور درنیاید، مال فرهنگ اسلامی نیست. حرفهای خیلی قیمتی داری میزنی. از بد شب قدر متحول شدیم. چیزی با فرهنگ حیا و با فرهنگ تواضع جور درنیاید، فرهنگ اسلامی نیست. زی مشرکین و زی کفار و زی منافقین. خدا خوشش نمیآید. بچههیئتی، بچه حزباللهی، شیعه امیرالمؤمنین خود را به زی کفار و مشرکین و منافقین درآورده.
جوان! باحال، بامرام، کنایه از اینکه بخورمشون! کراوات چرا؟ ماهواره بوده! برای اینکه در مسئله ۱۳۴۸ رساله مرحوم آیتالله العظمی فلان گفتم: «استادیوم رفتی؟ آره. چه ربطی دارد؟ پرسپولیسی استقلالی یا فلان پرسپولیسی. میروی استادیوم، پیراهن قرمز تنت میکنی، میروی وسط تشویق میکنی. من بیایم خودم را به زی مشرکین و کفار درآورم بعد بگویم دلت امامحسینی باشد. خیلی کریمه! پیراهن استقلال تنش کرده، آمده دارد میگوید ایشالا که این حرفها باعث بشود بهمان بر بخورد. انشاءالله بر بخورد بهمان.
قشنگ! مباحث مختلفی است. الان در بحث میهمانی هستیم. جاهای دیگرش هم میرسیم. کار فعلاً سادهتر است. به کسی خیلی بَرَش نمیآید. جای حساس برسیم، آنوقت همه بلند میشوند.
آره! گفتم کراوات میدانی چیست؟ صلیب برعکس است. صلیب برعکس علامت کیاست؟ آفرین! علامت مسیحیان نیست. علامت شیطانپرستهاست. ۶۶۶ و ۹۹۹ برعکس. ۹۹۹ علامت مسیح، ۶۶۶! ۹۹۹ برعکس آنتیکرایست است. چی میگویند؟ ضد مسیح. مال مسیح باشد ؟. کراوات، صلیب برعکس است. صلیب بالای بالایش مربع میشود، علامت به اضافه میشود. بابا! نه، راست میگوید، خیلی بد است.
امام حسین (ع) باهاشان حرف بزنیم. زی مشرکین و کفار. میهمانیهای تجملی زی مشرکین و کفار. میهمانی اهلبیتی میهمانی ساده است؛ میهمانی که تویش فیگور باشد؛ مرگ بر صدام یزید! واسه ما نیست. میهمانی متواضعانه واسه ماست. فرهنگ خاکی، ابوتراب، ابوترابی، خاکی ماست. میبریم کنایه از اینکه پیروزیم! همچین «چشیم جاریه» دربیاید. کوپالو! داری کوپاله؟! میبینمت در قیامت میبینمت انشاءالله مارکوپالت برو بغلشون. بر بخوره به کسی. ایشالا که باعث تغییر باشد. ما از خدایمان است یکی بیاید بگوید آقا برخورد ؟. خدا کند.
سیره اهلبیتی. پیغمبر اکرم (ص) وقتی کسی دعوتشان میکرد، برای میهمانی، برای غذا، برای کجا؟ باغ گرفتی؟ تالار گرفتی؟ بعضی نمونه تهران ما یادمان است. کجا؟ باغ، تالار! من با کفش میآیم ها! با کفش رفتن توی خانه، این زی مشرکین و کفار درمیآورد. مبل راحتی ساده برای اینکه زانو درد نگیریم اینها خوب است، اشکال ندارد ولی... ولی... ولی برای چی شما این را اینجور فلان؟ گشتی توی بازار، برای چی؟ آست پرد خوبه. ست باشد. ست است که چی؟ بیایند ببینند. جیغ رنگ لباس. جیغ مبل. جیغ آرایش. جیغ تو چشم! بعضی پذیراییها این جور است. اصلاً دکوراسیون یک جور چیده میشود. میگوید: «میهمان از این در که میآید اول چشمش به کجا بیفتد؟ ای الهی مردهشور میهمان و چشمش و خودت و خانهات و همه را با هم ببرد.»
بچه معذب است، نمیتواند بازی کند که. یک وقتی قرار است یک میهمانی از این زاویه بخواهد نگاه کند. سیره پیغمبر که دعوت اجابت میکرد این حرفها را نداشت که. این چیست؟ کجا و فلان؟ بالاشهر، پایینشهر؟ سفارش پیغمبر همیشه این بود. به هفت تا چیز توصیه میکرد. یکیش این بود که دعوت کسی کرد، قبول کن. دعوت قبول کردن آنقدر مهم است. اگر روزه مستحبی گرفتی، دعوتت کردم: «منزل بفرما ناهار؟» دعوت میکند. ۷۰۰ برابر میشود ثواب روزه. ۷۰ برابر! ۷۰۰ برابر! روزه واجب نه ها. ظهر ماه رمضان دعوت بده عزیزم، قربانت بروم. روزه غذای واجب! روز عید غدیر است. روز عید غدیر که این همه ثواب دارد. دعوت آنقدر مهم است. دعوت حیا این است دیگر. حیا یعنی حفظ حرمتها. یک مؤمن آنقدر احترام دارد. نباید حرفش روی زمین بماند.
دیشبها در شبهای قدر، روایت است. خدا فرمود: «مگر دست مؤمن جلوی من دراز میشود؟ رویم نمیشود رد کنم.» خلقیات خدایی! دعوت را رد نکن. فرمود: «کسی بدون علت، دلیل ندارد دعوت کسی را رد میکند.» عاجزترین عاجزان مردم این است. پیغمبر فرمود: «آن عاجزترین، عاجزها یکی از آنها فحشههاست.» فحش اهلبیتی! غیبت میکند. میگوید: «خیلی آدم عاجزی است.» آدرس همان بیعرضه خودمان است. عاجز، بیعرضه! ای بیعرضه! حالا آدمی که غیبت میکند بهش میگویند بیعرضه. کسی که دعوت یک مؤمن دیگر را رد کند بهش میگویند بیعرضهترین بیعرضهها. بلد نبودی دل به دست بیاوری! امیرالمؤمنین (ع) کسی غسل جمعه نمیکرد. ملامت میکردند. میگفتند: «ای بیعرضه!». اینها از فرهنگ ماست. توهینهای باکلاس. باکلاس آدمهای باکلاس. این جور فرهنگ، زبانیشان یک چیز دیگر است. نظام ارزشیشان با ما فرق میکند. ناموس و ننه و زن و فلان، توی اینها سیل میکنیم. اوج بیحیایی. این را به شما بگویم. اوج بیحیایی. کسی را دیدید راحت به ناموس دیگران تعرض میکند، بدانید خیلی آدم پستی است. به شدت ازش فاصله بگیرید. هیچ قابل اعتماد نیست. هیچ مرزی ندارد. هر غلطی ازش بگویید، ازش سر میزند.
بیحیا! تواضع! میهماننوازی! در مورد اهلبیت (ع) دیشب داستانی را گفتم. امام حسین (ع) دیدند که تعداد فقرا نشستهاند. آنهایی که جمع کردهاند و دارند غذا میخورند. امام حسن مجتبی (ع) هم همینطور. نرم شده ؟ حضرت نشستهاند و میل کردهاند بعد دعوت کردهاند منزل خودشان. رفتهاند «اطعمهم و کساهم». هم غذا دادهاند، هم لباس بهشان دادهاند. میگوید امام حسن مجتبی (ع) «خانه ما دیگر بهش رو نمیدهیم که این پس فردا میخواهد بیاید سوار بشود، مینشیند که برود سوار کند اینها را.»
امام حسن مجتبی (ع) فرمود: «میهمانی اگر تویش فقرا نباشند، کسی دعوتی را قبول نکند، دعوتش کنند قبول نکند، معصیت خدا و پیغمبر کرده است.» و اگر دعوتم بکند، مجلسی باشد فقط پولدارها باشند، فقرا نباشند. این نشستن توی مجلس باکلاسها به آن معنای خودش. بالاشهریها و خوشتیپها و ژیگولها و کراواتیها و اینها فقط آمدهاند. عروسی گرفته. «آن دایی فقیره را دعوت نکرده.» شهر، مجلس نشود. پشت وکیلآباد، اینها توی باغهایی گرفتیم. «فقرا و آنهایی که ظاهرهای پایینتر و وضع اقتصادی پایینتر، اینها را نمیگوییم کسر شأن میشود توی مجلس. مجلس، مجلس باکلاسهاست.»
یک روایت بخوانم برایتان. نامه ۴۵ نهجالبلاغه است. امیرالمؤمنین (ع) یک کارگزار داشت، فرماندار بصره به اسم عثمان بن حنیف. آقا! خیلی این روایت عجیب است. عثمان بن حنیف، بچهها! این را بدانید. پس فردا مسئول شدیم، کسی شدیم، همه چیز یادتان میرود. عثمان بن حنیف را دعوت کردهاند توی یک میهمانی. مسئول، فرماندار. میهمانی اشرافی گرفتهاند. پولدارها و اشراف منطقه و اینها را دعوت کردهاند. فقرا را دعوت نکردهاند. خبر رسید به امیرالمؤمنین (ع). امیرالمؤمنین (ع) فیالفور نامه نوشت. فرستاده کوفه. کجا؟ بصره. کجا؟ نزدیک خرمشهر ماست. کوفه، نجف. چقدر فاصله است؟ سریع نامه دادم. امیرالمؤمنین (ع) نامه را به پیک «این همه هزینه برود بیاید پیک فلان». عثمان بن حنیف نامه را برد. نامه مفصل است. من چند تختهاش را میخواهم بخوانم برایتان.
حضرت فرمودند که: «به من خبر رسیده که یک چند نفر از اهل بصره شما را دعوت کردهاند الی مأدبة به یک سفرهای. فسرعت الیها مهرمانی شرکت کردی. الوان غذاها رنگارنگ برای شما بشقابی بوده که جابهجا میکردند، میبردند و میآوردند. انک توجیب الی طعام قوم عائلهم میهمانی را قبول بکنی.» میهمانی که پولدارهایشان دعوتاند و محتاجها بهشان جفا شده است. آدمهای فقیر بهشان جفا شده. «فنظُر الی ما تقدمه» ببین چی به دندان میگیری، داری میخوری. بعد حضرت آخر نامه بهش فرمود: «مسئول مملکتی میرود جایی که فقرا نباشد؟» یا امیرالمؤمنین! یک نامه بزن برای اختلاس ۳۰۰۰ میلیارد! فدات بشم الهی! مجلس شرکت کرده، فقرا نیستند. مسئول کسی است که با گدا گشنهها و فقیرها و بدبختها و پاپتیها و پابرهنهها و اینها بنشیند. توی کپرها برود سر بزند. با بچهیتیمها خوش باشد. بعضیها عشقشان این است که وزیر خارجه فرانسه را بغل بگیریم، بغل بزنیم، فشارش بدهیم. با اینها بپریم. اینها ببین چه باکلاسند. کشورهای ثروتمند دنیا. هرجا دعوت میکنند قرار نیست برویم.
همان پیغمبر، همان امیرالمؤمنین (ع) که فرمودند: «دعوت نکنی، دعوت کردن نپذیرفتی.» بیعرضهها! نامه زده به فرماندارش. فکر نمیکردم دعوت را قبول کنی. مجلس چه خبر است؟ آدم هر عروسی دعوت میکنند، نمیرود. «برنامه چیست؟ کجا؟ چی؟ کیا هستند؟» از آن موقع نیم ساعت، تقریباً ۲۵ دقیقه فقط داریم در مورد دعوت در اسلام صحبت میکنیم.
«فردا شب این چه دینی است که ما فقط دو جلسه سخنرانی در مورد دعوت میهمانی و چه آدابی دارد؟» این، این اسلام ماست. فرمود: «جایی دعوت میکنند، شرکت کن به شرط اینکه اینجور مجلسی نباشد که مال فقرا تویش دعوت نکنند.» نیتت هم این باشد: «بروم که بیایند ببینند.» نیت را ببین! میروم که میهمانی بروند، زیارتت کنیم. میهمانی بروند عَلمی است. شخصیت محترمی است. یک کسی که در خانهاش به روی همه باز است، میآیند، مینشینند، میروند. حالا مراجع ما جلوس دارند. هر هفته. فلانی را ببینی. «باز هفته بعد هم شام خدمتتان میرسیم، دلمان تنگ شده.» آدم میرود که بیایند.
حالا بدبختتر از همه اینها کیست؟ اونی که جایی نمیرود که یک وقت نیایند. این خیلی بدبخت است. امام رضا (ع) آقامون. امام رضا (ع) آقا فرمود: «از سخی، یأکل من طعام الناس لیکلوا من طعامه.» آدم بخشنده از منظور غذای مردم میخورد تا از غذایش بخورند. قطار نشسته. یکی بهش یک چیزی تعارف میکند. یک خورده بیسکوییت را ور میدارد که الان میخواهد پسته تعارف کند. «اگر بردارم الان باید بهش یک چیزی تعارف کنم. آن پسته به ما بده، آن بیسکویت را بده من پسته بهش بدهم.» هرجا بویی از فرهنگ تواضع نیست، فرهنگ اسلامی نیست.
یادگاری بعد از مرگم را روی قبرم نخواهد خواست، چون حرف زیاد دارم. بعداً میخواهی روی قبرم بنویسی: «فرهنگی که تواضع نداشت، بوی تواضع ندهد. مال خدا و پیغمبر نیست.» نمیدهم که یک وقت آن را رفتیم. نمکیها آمده بودند، یک چیزی بردیم ۱۵ هزار تومان. اینها آمدند ۷۵۰۰. رفتم قیمت ما ۱۵ تومانی میبریم، ۷ تومانی برایمان ؟ بلد نیستیم میهمانی با هم. بلد نیستیم زندگی کنیم. ما همدیگر را بلد باشیم زندگی کنیم. یا علی! دو تا کلام، یعنی کلام اول و دوم بشود سوم، اینها فحش و فحشکاری است!
بخیل از غذای مردم نمیخورد که از غذایش نخورد. بخیل! فرمود: «نگاه کردن به بخیل قساوت قلب میآورد.» آن قدر آدم پستی است، آن قدر آدم بیخودی است بهش نگاه نکن. نگاه کردن به بخیل، تاریکی دل میآورد. دل تاریک میشود. سلب توفیق میشود. «نمیخوریم که یک وقت از غذایمان نخورد. دعوت قبول نمیکنیم که یک وقت لازم نباشد دعوت کنیم. از کسی هدیه قبول نمیکنیم. توی عروسیمان کسی چیزی اینها قبول نمیکنیم. یک وقت لازم نباشد توی عروسی هدیهای ببریم.»
الخیر یأکل من طعام الناس. آدم خوب، خوب، خیر از غذای منظور غذایش بخورد. نخیر! این را عرض کردم. دعوت آدمهای فاسق را قبول نکن. ضد اهلبیت، ضد خدا. نشستن با او چیزی برایت ندارد. میخواهی بروی که چی؟ ماهو صدای آهنگش. آن هم زن بیحجاب و لخت و عریانش که میآید و میرود. دعوت پذیرفتن ندارد.
آقا پیغمبر فرمودند: «هر وقت شما را دعوت میکنم شروع میکند منبر رفتن. آرمانهای امام شهدا. گناه بیفتم. دخترت را درست کن، بچهات را درست کن، زنت را درست کن.» «میآیم چه میهمانیای است که من بخواهم بیایم دست بدهم به گناه بیفتم؟ دست ندهم.» توی دوستی صحبت کردیم. دوری و دوستی! جلسه صحبت دارد. جزء دین ماست. حرفهای اهلبیت. دوری و دوستی حرف خوبی است. حالا نمیدانم توی ذهن من است که یک شب صحبت کردم.
«اگر پیغمبر به ابوذر فرمودند: «لا تأکل طعام الفاسقین.» غذای... امیرالمؤمنین (ع) برای میهمانی دعوت میکردند. حضرت سه تا شرط داشتند تا میهمانی قبول کند.» شرایطش، آدابش. رفت و آمد کنید. به همدیگر برسید ولی با ضوابط. حدودش را رعایت کن. قشنگ لذت ببرید از این رفت و آمد. « کمرم میشکند بخواهم دوباره جور میهمانی بدهم با اینکه حدودش را رعایت نکردی!» چقدر آداب دارد. ماشین! تا شب آخر میخواهم اینها را بگوییم. وقت هم کم بیاوریم، وقت اضافه میزنیم. بعد شب روز عید فطر و اینها ادامه میدهیم. هر کی آمد.
امیرالمؤمنین (ع) را یک کسی دعوت کرد ؟. این را امام رضا (ع) فرمودند. یک آقایی امیرالمؤمنین (ع) را دعوت کرد برای میهمانی. «علی أن تضمن لی ثلاث خصال ؟.» قبول میکنم به شرط اینکه سه تا ویژگی را به من قول بدهی که عمل کنی. خیلی قشنگ است. اینجور زندگی کنیم با این روایات. «لا تدخل علیه شیء من خارج.» به شرطی میآیم توی خانه که الان آمدم توی خانه، نروی از بیرون چیزی بگیری. «زحمت در مورد زحمت نینداختن خودت و میهمان». یک جلسه شاید بیشتر صحبت خواهیم کرد. انشاءالله به زحمت نیندازی. کجا نباید به زحمت بیندازی، کجا باید به زحمت بیندازی. تکلف در میهمانی. دوم این شرط است: «میآیم که ؟». یخچال فریزر نداشتند که ۸۰ کیلو ماهی به زور با فشار جا داده توی فریزر، بیاوری. آقا مرغ داریم، ماهی داریم، باقالی داریم. یک مقدار عسل بوده مثلاً توی خمرهها، توی آشپزخانهها داشتند. حبوبات یک مقدار داشتند. شکری بوده، آردی بوده، گندمی بوده. اینها بوده. که «داری گدا بازی درنیاوری، از بیرون نیاوری.» دومی! مرحبا به آن حقوق شهروندی. سومی: «به زن و بچهات هم اذیت و آزاری وارد نکنی، اجحاف نکنی در حقشان.» دهن چی میزند توی دهنت. زنه که میخواهد میهمان بیاورد. میهمان میآورد. خیلی خوش آمدید! بفرمایید! بنشیند بلرزد. «زنم ۸ ساعت توی آشپزخانه بنشیند و بپزد.» آقا میهمان آوردن، میهمانی که میخواهد اذیت برای زن و بچه باشد.
آقا! من به شما بگویم عزیزان من، آقای وزیر و وکیل، اینها! بنشینید یک فکری به حال این معماری کنید. داغون! معماریهامون، معماری خانههامون داغون است. به درد زندگی نمیخورد. یعنی چی؟ شما پذیرایی میهمانی درست حسابی توی این خانههای قدیمی. خانههای تا ۱۰۰ سال پیش. ابیانه. ابیانه کاشان. سریال برنامه تاریخی نشان میدهد. اندرونی، بیرونی. حیاط جدا. تا کوبههای در زنانه، مردانه. صداها زنانه، صدای لطیف، نرم و نازک. مردانه.
آیفون تصویری هم خوب است. خیلی خوب است آیفون تصویری. آیفون تصویری با حیا موافق است. آیفون تصویری را قبول داریم. برو بخیر. آیفون تصویری خیلی خوب است. موافق با حیاست. آیفون تصویری برای اینها. تواضع. این دو تا رکن زندگی اسلامی. سه تا شرط: از بیرون چیزی نیاوری. چیزی از توی خانه ذخیره نکنید. غذای پنکه و کولر و فلان و اینها. «اذیت نشوم، اذیت نمیشنا؟.» چیزی از بیرون نمیآید. چیزی هم توی خانه بود، میدهی. چقدر ظریف است این اسلام. چقدر قشنگ است. دعوت! این را هم داریم. این حدیث را بگویم امشب که کم حرف زدهام.
خداییش مطلب هنوز مانده. «میهمانی چه کسی را دعوت میکنید؟» موضوع انشا مدرسه. «دعوت». یک موضوع امشب بچهها باید بپرسیم. بچههای ۱۲، ۱۳ ساله مدرسهای اینها. این پدر و مادر شما چه کسانی را به منزل دعوت میکند؟ رفت و آمدها با کیست؟ پدر و مادر شما رفت و آمدشان با کیست؟ با چه طیف آدمهایی است؟ کسانی که باحال باشند، بنشینی، بگویی، بخندی، دست بیندازی. این یک طیف است. نیست! نیست! پولدار نیست!
پیغمبر فرمود: «میهمانی دادنتان به کی باشد؟ با کیا رفت و آمد کنیم؟» «به طعامک من تحب فیالله.» به کسی که در راه خدا دوستش داری. به کسی که در راه خدا دوستش داری، میهمانی بده. به خاطر خدا میهمانی بگیر. به خاطر خدا پذیرایی کن. آدمهای باخدا را دعوت کن. بیا توی خانهات نور بگیرد این در و دیوار. میهمان وقتی وارد خانه بشود و از خانه خارج بشود چه اتفاقی میافتد؟ آن هم یک شب باید صحبت کنیم. میهمان وقتی منزل شما، چه اتفاقاتی میافتد؟ میهمان با چی میآید؟ با چی میرود؟ میهمانی به کسی بده که در راه خدا دوستش داری. همکار باشد، هممحله باشد. اشکال ندارد. بده. اصلاً کلاً دست بخشنده داشته باشد ولی به خاطر خدا هم هستند کسانی که بیایند، بنشینم سر سفره شما. دعوت کنیم، پذیرایی کنیم.
چند تا از میهمانهای ما به خاطر خدا خیلی خوشم میآید این سنت «قل هوالله» که شما دارید توی ماه رمضون. خیلی اضافه ؟. خیلی سنت قشنگی است. بابا! تو تا قراره کسی بنشیند سر سفره همینها باشند. فدای تکخانوادگی! بعدش راه بیندازیم از این ماه رمضون. آقایون! چند تا از شما رفت و آمدهای هیئتی دارین؟ با همدیگر رفقا! رفاقتتان فقط به خاطر هیئت است. اهلبیت، به خاطر قرآن، به خاطر مسجد. چهکار میکند؟
خدایا! ببین! اللهاکبر! سبحانالله! الحمدلله! خدا را شکر. تا باشد ما شاد باشیم. ماه رمضون شادمان میکند. ماها آدمهای افسردهای هستیم. دور هم جمع میشویم. توی سرمان سر وقتش گریه میکنیم. سینهمانم چک میدهیم. واقعاً لذت این حرفها را به ما زدند، به وجد میآییم.
سلمان فارسی رد میشد از یک بازاری، بازار آهنگرها. زمین افتاده، حالش بد است. به خودش میپیچد. آقا جان! نزدیک نشد به ایشان. «ایشان دیوانه است، قاطی کرده.» دستش را گرفت با تواضع. سلمان فرماندار بود. یکی از بزرگترین و قدیمیترین حکومت مدائن. مهمترین و معتبرترین مناطقی که سر و دست میشکستند برایش. فرماندار. «برادر! چی شده؟» با همان حال خیلی آشفتهای که داشت، گفت: «که اینها اشتباه میکنند. میگویند من دیوانهام. من دیوانه نیستم. من به یاد چیزی افتادم، حال و هوایم عوض شد.»
جناب سلمان تعجب کرد. گفت: «به یاد چیست؟» گفت: «از بازار آهنگرها رد میشدم. صدای پتکها میآمد. یاد آیهای از قرآن افتادم. توی سوره مبارکه حج میفرماید: «و لهم مقامع من حدید.» درباره جهنمیان میفرماید: «جهنمیها را با پتکهای سنگین توی سرشان میزنند.» توی بازار آهنگرها که رد میشدم، این صحنه و این صدا را که شنیدم، یاد جهنم افتادم. برای همین ریختم به هم، به زمین افتادم. دارم به خودم میپیچم.»
جناب سلمان تا این را دید، فرمود: «بیا با همدیگر در راه خدا برادری کنیم.» بعد یک مدت این بابا واقعاً مریض شدش. از دنیا میرفت. سلمان چشم برزخیاش باز است. نشسته بود. یک ملکالموت آمد. جناب سلمان فرمود: «أرفِق به.» باش. مدارا کن. «رفیق به کل مؤمن. فرشته!» مؤمن دستش را بیندازم. «به جای اینکه بیشتر هوایش را داشته باشیم، به خاطر خدا دارم مسخرهاش میکنم.» بیشتر هوایش را داشته باشی. این به خاطر خدا ولش کردهاند. ننه بابایش رهایش کردهاند، طردش کردهاند. بچههیئتی است. فامیلهایشان او را بیرون کردهاند. رفیقهایش بیرون کردهاند. بچههای مدرسه مسخره میکنند. تحویل بگیری تو. «خانهات بیاید، برود. افتاده توی بازار. بهش میگفتند دیوانه.» آدم پیدا میکند!
سلمانی که وقتی از دنیا میرود، مدائن کجا؟ مرکز عراق. مدینه مرکز عربستان. امیرالمؤمنین (ع) از مسجد میآید بیرون به قنبر میفرماید: «قنبر! آمادهای با هم جایی برویم؟» میگوید: «بله آقا جان.» میگوید: «حضرت چند قدمی برداشتم، دیدم فضا عوض شد. دیدم با طی الارض من از مدینه آوردند مدائن.» در اتاق را باز کردیم، دیدیم جناب سلمان از دنیا رفته. حضرت آمدند بالا سر. الله اکبر! عجب روایتی! سلمان چشمهایش را باز کرده. مرده بود. چشمهایش را باز کرد، نشست سر جایش.
به احترام امام؟. «سلمان جان! راحت باش.» دوباره خوابید. از دنیا رفت. بعد امیرالمؤمنین (ع) فرمودند که: «من این همه مسافت آمدم. من باید سلمان را غسل بدهم و کفن کنم.» اینجوری میشود که امام زمانش میآید بالا جنازهاش را، قبرش را، دفنش میکند. به خاطر خدا محبت کرده. فرمود: «موسی! برای من چهکار کردی؟» گفت: «خدایا! نماز خواندم، روزه گرفتم.» فرمود: «نه! اینها که همهاش سودش به خودت میرسد. برای من چهکار کردی؟» گفت: «خدایا! به خاطر من تا حالا کسی را دوست داشتی؟ باهاش رفاقت کنی؟ به خاطر من تا حالا با کسی دشمنی کردی؟» «خدایا! به خاطر تو ازش بدم میآید. به خاطر تو چند تا دوست داریم به خاطر خدا؟» رفیق بشویم با اهلبیت. حداقل با اهلبیت رفیق باشیم به خاطر خدا. مخاطب خدا. آقا! «هوا دارم!» هوا دارم. دست میگیرند. کمک میکنند. آنها دیگر آخرش هم آنها به خاطر خدا محبت میکنند دیگر. بیا و ببین چهکار میکند.
روز بیست و پنجم ماه رمضان بود. کدام در را میخواهیم بزنیم؟ کجا میخواهیم برویم؟ متوسل بشویم به آن آقای ۲۵ سالهای که عشق امام رضاست، حسین امام جواد. ۲۵ سالگی، توی جوانی! جوانترین امام ما. سن و سال کم. بعضی از شما دیگر اول شادابی و نشاط. امام جواد (ع) و این امام جوان. وقتی که امام رضا (ع) را دفن کردند، مأمون میخواست یک کاری بکند، امام رضا (ع) پای پایین پای هارونالرشید بیفتد. یعنی پای هارونالرشید به سمت امام رضا (ع) باشد. «آن قدرت خودش را اینجوری نشان بدهد.»
هر کاری کردند، دستور داد کلنگ زدند. هر چی کلنگ زدند دیدند کلنگ اثر نمیکند. تا آخر آمدند بالای سر هارونالرشید. اولین کلنگی که زدند، زمین شکفته شد. دیدند یک جای خالی است امام رضا (ع) را دفن بکنند. مأمون دید تمام قبر آب شد و ماهیهای مختلف توی این آب دارند شنا میکنند. چه آقایی! توی این حرمه. یک نفر از خود او نبود آن هم جناب عباس. گفت: «خب من میترسم این رافضی، اینی که رفیق امام رضاست، این برود بیرون لو بدهد.» عباس، همین جناب «أبوسل» که نزدیک بهشت رضا دفن است. گرفتند انداختنش زندان. یک سال توی زندان بود. میگوید: «یک شب بعد از این یک سال دلم گرفت. توی دلم متوسل به اهلبیت شدم. تا متوسل شدم، دیدم یک آقای جوانی با چهره زیبایی در زندان را باز کرد، آمد توی کنار من نشست.» «میخواهی آزادت کنم؟» گفتم: «آقا! اینجا پر از نگهبان است.» فرمود: «منی که از مدینه آمدم، سر بابام را بغل گرفتهام. یک شبه از درهای بسته رد شدم. از این درهای بسته، این زندان هم میتوانم رد بشوم.» گفتم: «آقا جان! چرا تا حالا به داد من نرسیدید؟» فرمود: «آخه تا به حال از ما کمک نخواستی. امشب بود که کمک خواستی.»
یک دست من را گرفت. آقا جلوی چشم نگهبانها از در بسته من را رد کرد. فرمود: «کجا دوست داری بروی؟» گفتم: «آقا! منزل.» یک لحظه چشم به هم گذاشتم، توی خانهام. حضرت من را سپردند و رفتند. متوسل بشویم به این آقایی که هر که هر جای عالم دست به دامنش بشود، سریع دستش را میگیرد ولی با دست همسر خودش کشته شد؛ با این آقایی که تشنه، هیچکی بهش یک قطره آب نداده. میوه دل.
در حال بارگذاری نظرات...