‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی، اللهم صل علی محمد و آل محمد فالطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی.
ایام هفته، هر کدم از این روزها متعلق به یکی از معصومین، بلکه به چند تا از معصومین است. یک روزی شخصی به خدمت امام عسکری (علیه السلام) آمد و جملات بدی میگفت: "عجب روز فلانی بود!" حضرت فرمودند: "به ایام توهین نکن. با ایام دشمنی نکن. «نحن الایام»، ما ایامی هستیم که هر روزشان نشانهای از ما اهلبیت است." یکییکی نام بردند.
از طرفی، در ادعیه ما و زیارات یومیهای که برای هر روز داریم، اگر ملاحظه کرده باشید، روزها را جدا کردهاند؛ مثلاً روز شنبه مال کدام بزرگوار است؟ پیغمبر. روز یکشنبه: امیرالمؤمنین و حضرت زهرا. روز دوشنبه: امام حسن و امام حسین. روز سهشنبه: امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام). روز چهارشنبه: موسی بن جعفر، امام رضا، امام جواد، امام هادی (علیهم السلام). روز پنجشنبه: امام عسکری (علیه السلام). و روز جمعه: روز امام زمان است.
آخر بحث، عرض این سؤال پیش میآید که این روز که متعلق به آن معصوم میشود، چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ حالا یکسری حساب و کتابهای توی ملکوت عالم دارد، خاصیتهایش این است. ببینید، هر روزی از این روزها، در زیارتی که برای ما سفارش شده (فکر کنم توی مفاتیح هم باشد – حالا من متن کتاب «جمال الاسبوع» را دارم)، برای زیارت شنبه میخوانیم: "امروز روز شنبه است و روز شما. و اَنا فیه ضعیفُک." من در روز شنبه مهمان شما و همسایه شما هستم. "فَأْضِفْنی و اَجِرْنی." من را به عنوان مهمان قبول کن، پذیرایی کن و من را همسایه خودت بدان. "فانک کریمُ تحب الضیافه." شما آدم کریمی هستی که مهمانی و مهماننوازی را دوست داری. و "مامورُ بِالإجاره." شما مأمور هستی که اگر کسی همسایهات بود، به همسایهات رسیدگی کنی. "فأضِفْنی بِأَحسَنِ ضِیافَه." من را به عنوان مهمان قبول کن و خوب هم از من پذیرایی کن. "وَ أَجِرْنا وَ أَحسَنَ إِجارَتَنا بِمَنزِلَتِ اللَّهِ عِندَکَ وَ عِندَ آلِ بَیتِکَ وَ بِمَنزِلَتِهِم عِندَه." به جایگاهی که خدا پیش تو دارد (قسم به جایگاهی که خدا پیش شما و پیش اهلبیتت دارد) و به جایگاهی که اهلبیت پیش خدا دارند، شنبه از من پذیرایی کن. پیغمبر! این را داریم و کی میگوییم؟ شب آخر ماه رمضان داریم میگوییم. امشب آخرین شب ماه مبارک رمضان است. فردا اذان مغرب که بشود، ماه رمضان تمام میشود. شب اول ماه شوال، آخرین ساعات ماه مبارک رمضان است. الان سه-چهار ساعت از ماه رمضان (از شب ماه رمضان) دارم که میگذرد. در آخرین شب ماه رمضان، ما از این به بعد مهمان خدا بهظاهر نیستیم. البته همه دنیا مهمانی خداست، اما مهمانی خاص خدا نیستیم، ولی هر روز یک مهمانی خاص میتوانیم برویم؛ شنبه پیغمبر، یکشنبه امیرالمؤمنین و حضرت زهرا.
اسم این زیارتنامه هم خوب است؛ زیارت هر روز ما که متأسفانه وقت نمیکنیم. اگر کسی اهلش بود و وقت کرد که بخواند، خیلی خوب است. اگر صبح به صبح حواسش باشد شنبه متعلق به پیغمبر است، صلواتی هدیه کند... یا مثلاً بعد از نماز صبح خیلی سفارش شده که یک حمد و یازده تا قل هوالله بخوانید. کسی اگر یک حمد و یازده تا قل هوالله بخواند، در روایت دارد که عصمت صغری پیدا میکند. خدا تا شب از او محافظت میکند که پایش به گناه کشیده نشود. این را هدیه کنیم به اموات. این دیگر نور الان نور است. دیگر چی گیر میّت میآید؟ حالا شما این را بگویید: "هدیه میکنم به اموات." بهجای اینکه اموات را به تقدیم کنم به رسولالله، روز یکشنبه پیغمبر، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه. هر روز الان چه حسی داری نسبت به مهمانی خدا؟ شنبه خودمان مهمان پیغمبر بودیم. الان در این ماه رمضان ما پنج تا جمعه داشتیم. شاید کسان دیگری دیگر هیچ و شاید دیگر این را نبینی. به ندرت پیش میآید پنج تا جمعه. پنج بار مهمان امام زمان بودیم، ماه رمضان!
خب حالا مهمانی اهلبیت چه خاصیتی دارد؟ یکی از این مهمانیها و مهماننوازیها را میخواهم عرض بکنم، از مهماننوازی پیغمبر اکرم و اهلبیت. البته امشب خدمتتان إنشاءالله شب آخر ماه مبارک رمضان است، ولی بحث ما ادامه دارد إنشاءالله. پیغمبر اکرم در مورد مهماننوازی خیلی سفارش میکردند، سفارشهای عجیب و غریبی هم میکردند. پیغمبر فرمودند: "امت من چند تا کار است؛ اگر اینها را انجام دهند، همیشه خیر میبینند، هیچوقت توی بدبختی نمیافتد و تا وقتی که همدیگر را دوست داشته باشند، به هم هدیه بدهند، امانت را برگردانند، از گناه اجتناب کنند، مهماننوازی کنند، نماز بخوانند و زکات بدهند." این کارها را نکنند، مهماننوازی و چی به چی…
خدا به آنها قحطی و بدبختی و تحریم و چی و اینها میدهد. اگر مذاکره کنیم، خدا را راضی کنیم؟ آب خوردن مذاکره میکند که آب خوردن؟ زمین که دیگر باید خدا از توش یک چیزی دربیاورد. مذاکره چه میگیرد؟ بعضی شب اول قبر هم منتظر ۵+۱ اینها را با مذاکره ... حل شود. صحبت کنیم که مشکلات و بدبختی با اینها حل میشود؟ پیغمبر دارد به امتش سفارش میکند.
پیغمبر میفرمودند: "اگه توی خانهای مهمان نیاید، ملائکه توی آن خانه نمیآیند." مهمانی بدهیم. تالار، مالار! از این چیزها! افطاری هم میخواهند بدهند، بیرون افطاری میدهند. ثواب اطعام را میبری، ولی ملائکه هم توی خانهات نمیآیند. ملائکه وقتی میآیند که مهمان بیاید. با مهمان میآید. چه اتفاقاتی، آثار حضور ملائکه توی خانه، تمیز شدن، پاک شدن. بعد آن بچهای که میخواهد توی آن خانه تربیت بشود، فرق میکند.
فرمود: "شما وقتی اسم ما اهلبیت را روی بچههاتان میگذارید، این اسم را صدا میکنی هر بار، ملائکه حضورشان توی خانه شما بیشتر میشود. بعد خدا نماینده دارد توی خانهات. این خانه خوب محافظت میشود. دیگر ۱۰ تا نماینده داشته باشی یا ۱۰۰ تا نماینده داشته باشی، فرق میکند." از آنور، اگه اسم دشمنهای اهلبیت را روی بچهات بگذاری (چنگیز و چی و فلان اینها، خسرو، چنگیز، بابک؛ اسامی دشمنان اهلبیت) این اسمها را بگذاری روی بچه، حمیرا (حمیرا که یکی از شدیدترین اسامی دشمنان اهلبیت است که نمیگویم اسم کیست) هر مرتبه که صدا میکنی، شیاطین توی خانهات بیشتر جمع میشوند. اگر آبشخورش شیطون توش باشد، چی میشود؟ مهمان میآید توی خانه، ملائکه را میآورد. نمایندههای خدا میآیند توی آن خانه. کار فرهنگی به این میگویند؛ فرهنگسازی.
پیغمبر فرمودند: "هر چیزی زکاتی دارد. زکات خانه شما چیست؟" شما زکات خانهات را دادی؟ زکات بدنت را کی میدهی؟ پسفردا إنشاءالله چی میدهی؟ فطریه میدهی إنشاءالله. خوب زکات بدنت را میدهی با فطریه. زکات خانهات را دادی؟ زکات خانه چیست؟ فرمود: "زکاتُ الدارِ الضِّیافَه." زکات خانه، اتاق مهمان.
من بعضی خانههایی که دارم میسازند، نگاه میکنم. دارم فکر میکنم که این قرار است چی بشود. ۱۲ متری است. آدم خانهای وسیع داشته باشد. چون یکی از علامتهای خوشبختی آدم خانه وسیع است. خدا نصیبت بکند إنشاءالله. برکت خانه!
شنبهها مهمان کی هستیم؟ پیغمبر اکرم. آیه قرآنش را شبهای قبل خواندیم. سوره مبارکه احزاب، آیه ۵۳. در مورد مهماننوازی پیغمبر که پیغمبر چقدر باحیا بودند. اینها مهمانها آمدند و نشستند و خوردند و لنگها را دراز کردند. و شب عروسی پیغمبر دامادی بود. عروسی توی شب دامادی پیغمبر. آخر شب آیه نازل شد: "بابا حیای پیغمبر!" این مهماننوازی پیغمبر اکرم. کرامت در مورد مهماننوازی پیغمبر خیلی عجیب است. این روایت از آن روایتهایی است که خیلی به من میچسبد. داوود بن عبدالله بن محمد جعفری از پدرش نقل میکند که پیغمبر در یکی از جنگها بودند، نماز میخواندند. یک گروهی سوار مرکب بودند. اینها آمدند. چشمشان افتاد به پیغمبر. مسلمان بودند. پیغمبر را دیدند وایسادند کنار اصحاب پیغمبر، "فسألوه عن رسول الله." پرسیدند که پیغمبر چهکار میکند؟ چی و فلان و اینها. بعد پیغمبر دارند نماز میخوانند. گفتند: "اینها دارند نماز میخوانند." پیغمبر. اینها دعا کردند و سلام فرستادند و گفتند: "لولا اَنّا اجِبنا لانتَ رسولالله." ما خیلی عجله داریم. اگر سر ما شلوغ نبود (عجله نداشتیم)، وایمیستادیم پیغمبر را زیارت کنیم. روایتش خیلی قشنگ است. ما وقت نکردیم پیغمبر را زیارت کنیم. شما سلام ما را به پیغمبر برسان. این جماعتی که سوار بودند گفتم ای پیغمبر دارند نماز میخوانند. وقت نشد. شما فقط سلام به پیغمبر. پیغمبر نمازشان تمام شد، برافروخته، عصبانی. "یَسأَلُونَکُم عَنّی و یُبَلِّغُونَ السَّلام" یک جماعت آمده اینجا وایساده، به من سلام داده، سلام رسانده. بچهها! از اینها پذیرایی نکردید؟!
فرمودند: "شما برادرم جعفر را میخواستی؟ جعفر طیار اگه اینجا بود، جعفر طیار اگه بود اینجا.." یعنی یکی بیاد سلام بکند و برود به من پیغمبر سلام برساند و برود، برادرم جعفر اگه بود… "یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی" آیه "اللهم انی قد وقفتُ علی بیت ابواب من ابواب بیوت النبی." جلو در خانه یکی از درهای خانه پیغمبرت وایسادی. وقتی وایمیستی جلو در حرم امام رضا، میگویی من وایسادم در خانه پیغمبر. فرمودند: "کسی بیاد به من سلام بدهد برود پذیرایی نشده!" پیغمبر سلام میدهی، میشود پذیرایی نکند؟ از دور هم که سلام بدهی، پذیرایی میکند. پذیراییش چیست؟ چه چیزهایی بوده در اثر این سلامهایی که هر یک سلامش چهکارها کرده؟ سلام داده، پذیرایی نشده است؟ دارد.
بعد پیغمبر فرمود: "حیاتی خیرٌ لکم و مماتی خیرٌ لکم." من مرده و زندهام برای شما فرقی نمیکند. الان اگه کسی بیاد و به زیارت من (بعد از مرگم بیاید)، من تازه آن موقع دستم بیشتر باز است و بیشتر پذیرایی میکنم. کسی سلام بدهد، پذیرایی نشده برود؟ آخ خدا نصیب بکند إنشاءالله. هی بریم سلام قدم به قدم سلام بدهیم پی پذیرایی جدید!
خدا لعنت بکند سگهای سعودی را که چشم ندارند ببینند کسی میخواهد بیاید دست به دامن پیغمبر بزند. میدیدم من اهلسنت را میزدند. با موش میزد تو صورت سُنی که چرا وایسادی؟ دست انداختی؟ ضریح هم که نیست آنجا. یک حالت خانهای است که دیوارش را آهنی کردهاند. مفتی پس سعودی میگفتش که افتخارم این است ۷۰ ساله مدینه زندگی میکنم، یک بار برنگشتم بگویم یا رسولالله. ۷۰ سال یک بار نگفتم یا رسولالله! الحمدلله پیغمبر هم میدانند کی پذیرایی به زبان کی باید جاری بشود.
خود پیغمبر از امام صادق نقل میکنند که فرمودند: "پذیرایی اینجور باشد. مهمان میآید، اول غذا میآوری برایش. اگه نخورد، آب میآوری. اگه نخورد، برایش وسایل وضو را میآوری." پذیرایی نشده نداریم. یکجوری یک چیزی را پذیرایی بشود. روز کولری بزن. یک چیزی بالاخره پذیرایی. سیخکی نشست و رفت؛ هیچی به هیچی. پیغمبر چنین نیست. پیغمبر برای زائرانشان که عرض کردم، اینها مهمان پیغمبر محسوب میشوند. بعد از رحلتشان، در دوران حیاتشان، پیغمبر یکسری چیزها را مال مخفی کردند و یکی از آن مالهای وقفی را گذاشتند که قواعدش این است که خرج مهمانها بشود؛ فقط. چند تا از اموالشان را پیغمبر وقف کردند، یکیش فقط برای این است که برای یک خانه داشته باشد آدم. خانه را وقف کند، اجاره بدهد، هر چی اجاره آمد، خرج مهمانیها. مهماننوازی برای بعد از رحلتشان هم توی میراثشان یکی این بود که همین اتفاق بیفتد. برای بعد از سفر زائرها که مهماننوازی پیغمبر که شنبهها مهمان پیغمبر بودیم.
این آقا شنبهها پذیرایی میکند. شنبه امسال که عید فطر هم هست. دیگر هیچی دیگر. روز مزد هم است. روزی که دیگر حساب و کتاب آخر ماه رمضان را میخواهند انجام بدهند، دست پیغمبر اکرم است.
امسال مهماننوازی امیرالمؤمنین که دیگر اصلاً محشر است. پیغمبر پیغمبر شهید (بیست و یکم ماه مبارک). امیرالمؤمنین وصیت که کردند (بخشی از وصیتنامههایشان): "اوصیک یا بُنَیَّ" به چند تا چیز وصیتت میکنم. یکیش این است: "و اکرامُ الضیف." بعد از من هوای مهمانها را داشته باش. حتی کسی روی تخت بیمارستان بود، داشته از دنیا میرفته، سفارش کرده: "بعد از من هوای مهمانها را داشته باش." در وصیتنامه کدام یک از علما، شهدا، بزرگان، فلاسفه، دانشمندها؟
امیرالمؤمنین هی اِینا! وای! عجب روایتی! وای عجب! یک وقت دیدند امیرالمؤمنین غمگین است. "فقیلَ له: مِن حُزنِک محزونی؟" چرا ناراحتی؟ فرمودند: "لِسبعٍ اَتَتْ لَم یُضَفْ اِلَینا ضعیفُ." یک هفته گذشته برامون مهمان نیامده. آقا چرا ناراحتی؟ یک هفته مهمان نیامده. شهرستانی هستیم. اینها برای زیارت میآیند. فامیلامون همش میآیند خانه. افسردگی گرفتیم. هفته به هفته میمانند. خدا نظرش را از من... چیکار؟ یک هفته گذشته خجالت میکشد، چون بگوید دوستش دارم الکی مثلاً خوبی. میگوید: "توی شهر مدینه قحطی شده بود. جنس کم شده بود." یک بابایی میگوید که من یک شبانهروز برام گذشت، هیچی نخورده بودم. رفتم خدمت جناب ابوبکر، از یک آیهای ازش سوال کردم. خودم بلد بودم معنای آیه را. "چه خبر؟ کجا بودی؟ مثلاً بفرما!" یک پذیرایی بکند. گرسنه برگشتم. یک روز گذشت. شب و روز کردم. رفتم فردا خدمت جناب عمر. روز سوم آمدم در خانه امیرالمؤمنین. "ما یَعْلَمُهُ" فقط سوالی کردم که فقط علی بلد باشد. آیه را خودم بلد بودما. رفتم از آن دو تا پرسیدم که یک چیزی به ما بدهند. اینجا آمدم و آیهای که او دقیقاً بلد بود، و بلد نبودم آمدم و حضرت جواب دادند. یعنی آنها را به بهانه اینکه حرفی بیندازم (پذیرایی بکنند) رفتم. جواب این را آقا واقعاً بلد بود و جواب داد.
خودم آمدم برم. "فأتی اَمّی رغیفین و سَمْنًا." دو تیکه نون خوب با یک تیکه روغن زرد حیوانی اصل گذاشت جلو. سیر که شدم، آمدم خدمت پیغمبر. پیغمبر نگاهش به من افتاد. بعد حضرت تک تک (برای جبرئیل به من خبر داد) خدمت علی بود. پیغمبر یک شب نماز عشاء را خب با فاصله میخواندند دیگر. نماز مغرب را سر اذان میخواندند (ماه رمضان و اینها بود که میآمدند افطار میکردند یک استراحتی میکردند) یک ساعت، یک ساعت و نیم، حالا زمستان و تابستان هم فرق میکرد. زمستان شبها بلندتر بود، با فاصله بیشتر. تابستان کوتاهتر بود، به فاصله کمتر.
برای نمازشان بعد نماز عشاء میماندند دیگر تا صبح. خیلی باحال بودند. استراحتشان را میکردند. توی خانه یک ساعت میآمدند. بعد نماز عشاء تا صبح اصحاب امام حسین بعضی از اینها ۳۰ سال نماز شبشان را با وضو نماز عشاء خواندند. ۳۰ سال با وضو نماز عشاء! وضو بگیرم. یک نفر از وسط سقف بلند شد، گفت: "یا مَعشَرَ المهاجرین و الانصار! انا رجلٌ غریبٌ فقیرٌ." مهاجرین و انصار، من فقیرم و غریبم. توی مسجد پیغمبر خدا ازتون میخواهم یک لقمه نونی به ما بده. یکی از ما پذیرایی کند. آقا رفیق، اسم غربت را نیار. بند دلم را پاره کردی! غربا غریبا چهار دسته هستند: آن مسجدی که بین نماز بخوانند، این غریبه. قرآنی که توی دست مردم باشد، مردم قرائت نکنند، خاک بخورد، این غریبه. عالمی که بین مردم باشد، مردم باهاش کاری نداشته باشند، این غریبه. اسیری که توی دست کفار باشد، اسیر مسلمانی که توی دست کفار باشد، این غریبه. نگو من غریبم. غریب نیستی اینجا.
کی حاضر است این آقا را ببرد پذیرایی کند؟ خدا در فردوس اعلی ازش پذیرایی کند. ببین اثر مهماننوازی چیست؟ فردوس اعلی ازش پذیرایی میکند. خب کی بلند میشود؟ تمام! امیرالمؤمنین (علی علیهالسلام) معلوم است دیگر. کار حضرت از جا پریدن. دست سائل را گرفتن. آمدند دم منزل. به حضرت زهرا (سلامالله علیها) فرمودند که دختر پیغمبر، ببین مهمان آوردم برایت. حضرت زهرا آمدند در گوشی به امیرالمؤمنین گفتند: "پسرمو! هیچی توی خانه نداری. یک تیکه گندم داشتیم باهاش غذا درست کردم. این هم غذای خودت هم که روزهای. غذا به بیشتر از یک نفر نمیرسد." اینجا مرد خدا معلوم میشود. حضرت زهرا رفتند غذا را آوردند، گذاشتند. امیرالمؤمنین گفتند: "خیلی کم!" یکی از جاهایی که فیلم بازی کردن خوب است، مستحب است. این شمع اینجا جابجا کنم، بیارم جلو، نورش بیشتر بشود. شمع را برداشتم، دست گرفتن و اینها افتاد. خاموش شد. حضرت فرمودند: "غذا را بخورید. من میآیم خدمتتون برسم." تعلل کن. آروم آروم برو دنبال غذا. لفتش بده. تا غذایش را بخورد. بعد نیم ساعت، چهل دقیقه بیاد. حضرت زهرا رفتند و آروم آروم. امیرالمؤمنین نشستند. مهمان هم خوشحال که آقا دارند میخورند از این غذا. این غذایش را خورد و حضرت زهرا چراغ آوردند، گذاشتند. تا گذاشتند، دیدند که این غذا مثل لحظه اولش است، دست نخورده! "ولکن الله تعالی بارک فیه." خدا برکت داد. امیرالمؤمنین این غذا را برداشتند، خودشان خوردند. حضرت زهرا خوردند. امام حسن، امام حسین خوردند. به هم توکل. اینجا معلوم میشود. دیگر توی روایت دارد. آقا مهمان آمد خانهتان، هیچوقت غصه نخورید. مهمان بیاید، سهم غذایش به غذا اضافه میشود. سهم غذایش به غذا اضافه میشود. غذا کم نمیآید. برای دعوت نکن. دعوت کردن، تعارف الکی کردن. تعارف الکی نکن. آمده؟ آمده. بیا بشین سر سفره. غذا کم نمیآید. از اینجور روایت مدلهای دیگرش هم داریم که آمدند و دیدند که غذا نداشتند و اینها. حضرت زهرا بچهها را خواباندن، غذای بچهها را آوردند دادند به مهمان. دیدند که توی آشپزخانه دیگی از بهشت غذا شبیه به این داستان زیاد است.
پذیرایی امیرالمؤمنین و حضرت زهرا که پیغمبر اکرم یک وقت یک کاغذ کوچکی دادند به حضرت زهرا. سفارشی بود. دستورالعملی. بعد چند وقت همین روایت بوده. ظاهراً رسولالله از دنیا رفتند. یک بنده خدایی میآید، حضرت زهرا سلامالله علیها عرض میکنیم که خانم جان، شما روایتی دارید خودتان از پیغمبر شنیده باشید؟ حضرت زهرا به او گفتند: "کاغذ را بردار، بیا." روایت از پدرم دارد، معادل حسن و حسین. این روایت، روایت سه تا جمله. "من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر،" هرکی ایمان به خدا و قیامت دارد، همسایهاش را مانند معادل حسن و حسین میبیند. انگار حسن و حسین گم شده است. ایمان به خدا و قیامت دارد. "و مَن کان یُومِنُ بِاللَّهِ وَ الیَومِ الآخِرِ فَلیَقُلْ خَیْراً اَو لِیَصمُت." هرکی ایمان به خدا و قیامت دارد، یا حرف خوب بزند یا ساکت باشد. این سه تا جمله سفارش پیغمبر به حضرت زهرا. حضرت زهرا پذیرایی کردن از...
در مورد امام حسن مجتبی هم که مفصل مهماننوازی امام حسن مجتبی بوده که علامت مهماننوازی بعضی خانهها، خانهها مثل سفرهخانه و مسافرخانه و اینها محسوب میشده. خانه ممتازی نبوده. آن قدیم که بگویند آقا اینجا مسافرخانه است، اینجا هتل است. بعضی خانهها صاحبخانههای کریمی داشتند. اینها توی شهر شناخته میشدند به اسم اینکه اینجا مسافر میپذیرد. نشانهاش این بود که دود این خانه ۲۴ ساعته برود بالا. یعنی تنور خانه دائماً دارد کار میکند. تنور خاموش!
امام حسن جون! بابا آمد توهین کرد. از شام آمده. نماز امام حسن را گرفت. گفت: "این آقا کیه؟" گفتند: "حسن، حسن بن علی." با همون علی میرم. هرچی که میخواستم به پدرش توهین بکنم، به خودش کردم. از شیعیان معاویه بود. آمد و شروع کرد هرچی به دهنش رسید به امام حسن مجتبی (علیهالسلام) گفت و حضرت فرمودند که: "رأَیتُکَ غریبًا." "میبینم اهل این شهر نیستی." به خدا قسم تا این لحظه روی کره زمین هیچکس بهاندازه تو و پدرت ازش بیزار نبودم. الان بهاندازه هیچکس مثل تو و پدرت عاشق این دو تا نیستم. یک مهمانی! ببین کار فرهنگی تبلیغی این است. یک خاله میتواند با یک مهمانی خوب دادن به خواهرزاده... ما کجا داریم کار میکنیم؟
توی بسیج پایگاه بسیجی، حلقهای داریم. حلقهی صالحین. نمیدانم هرچی. جون و دل از توی با جون و دل داری مایه بگذار از اهلبیت. اما امام حسین (علیهالسلام). امام حسین. در مورد امام حسین تعبیر عجیبی دارد. توی معرفی اهلبیت. همه را که اهلبیت را معرفی کردند، یک امام را با عنوان مهماننوازی معرفی کردند. "امامٌ عدلٌ یذربُ بالسیوفْ." امام با شمشیر میجنگد. "مهماننواز و با شمشیر." از این زیارت اربعین و زیارت کربلا. اینهمه آدم چی دیدند؟ از یک نفر. همهشان یک چیزی دیدند که میآیند توی این مسیر دارند موکب چند سال است که میچرخانند. پارسال بعضی زنهای ما میآیند، گوشوارهشان را میدهند. التماس میکنند: "ببرید این را بدهید." مهماننوازی. او را ندیده باشد. آن امام را. او چه کریمی است. چه مهماننوازیای دارد که اینها همه برای مهماننوازی آمدهاند. یک روزی قرار است همه عالم را با مهماننوازی امام حسین بگیریم. دارد میگیرد دیگر. کم کم اربعین. سر سفره امام حسین. مهماننوازی را دارد میآید. وارد کربلا که شد، فرمود: "وقتی محاصره شد، و پرسیدند که اینجا زمین کجاست و اینها. اسامی مختلفی که گفتند کربلا." حضرت فرمودند: "خب اینها که زمین معلوم میشود که صاحب دارد." رفتند چند نفری آوردند. دهقان بودند اینها، کشاورز بودند. صاحب این زمین. "شما این زمینها را به بیشتر از قیمتش از شما میخرم. یک پولی هم بیشتر. اولاً میخواهم خونم توی زمین مردم نباشد." بعدش یک پولی اضافیتر میدهم: "بعد از من کسانی میآیند برای زیارت من. توی این زمین هرکی آمد، تا سه روز ازش پذیرایی کن. اینها مهمانهای من هستند." مهماننواز!
حاج طبرسی نوری داستانی نقل میکند. بگذارید بگویم روضه آخر ماه رمضانم. شب آخر ماه رمضان. آخرین روضه ماه رمضان را بشنویم امشب. توی بصره یک تاجر نصرانی بود. سرمایه زیادی داشت. مسیحی بود. او توی بصره زندگی میکرد. بصره نزدیک خرمشهر. سرمایهاش خیلی زیاد شد. دیگر توی بصره این کفاف سرمایه او را نمیدهد. اگر بخواهد کار اقتصادی کند. یکسری شریک داشت. اینها توی بغداد بودند. اینها بهش نامه نوشتند: "پاشو بیا توی بغداد. بغداد فرصت اقتصادی بیشتری دارد." پاشد رفت و بغداد. توی بین راه رهزن و دزد و اینها، پولش را گرفتند. دیگر خجالت میکشد. اعراب بادیهنشین توی بیابانهای اطراف بغداد به اینها پناه آورد که آقا من هیچی ندارم. پس دارم به عنوان مهمان رفت توی مهمانسرای اعراب. یک مهمانسرایی بود توی منطقه. هر قبیله خیمه داشت. یک خیمه اختصاصی گذاشته بودند برای مهمان، مهمانسرا. جور انداخته بودند. هر قبیله یک خیمه زده بود. مهمان آمد. این رفت و آنجا ماند و یک دسته از اعراب رسیدند. اینها چند تا جوان توش بودند. تاجر مسیحی گفت: "ناراحتی خوراکم گردن شما بود. خیلی شرمنده ام، زبان شما شدیم. اذیتتان داریم." اینها گفتند: "نه آقا! این مهمانسرا خرج معین دارد. شما هم اگه نباشی، همینقدر غذا درست میکنند، همینقدر خرج میکنند. زحمت گردن کسی نیست." این خوشحال شد. آنجا ماند و چند روز بعد یک تعدادی از این قبایل اطراف آمدند توی این مهمانسرا و قرار شد اینها پابرهنه پیاده بروند کربلا. این جوانهایی که رفیق شده بودند با این مسیحی، تا دیدند آن جماعت دارند میروند کربلا، رفتند به آنها ملحق شدند. این مسیحی گفتش که: "خب ما با هم رفیق شده بودیم. توی راه میآیم از اسبهاتون نگهبانی میکنم، محافظت میکنم. هرچی هم خوراک درست کردید، میخورم." یک خورده من بهتر از اینکه اینجا بنشینم افسرده بشم. منم یک مسافتی با شما میآیم. اول رفتند نجف. آن جماعت رفتند مراسم زیارت امیرالمؤمنین. خب این مسلمان نبود، مسیحی بود. بیرون نشست و از وسایل اینها نگهداری کرد. راه افتادن. شب عاشورا رسیدن کربلا. اثاثیه را گذاشتم داخل صحن. به این مسیحی گفتن که: "تو از وسایل ما مواظبت کن. ما تا فردا بعد از ظهر نمیآییم. شب عاشوراست. امشب مراسم عزاداری. تا فردا عصر عاشورا میرویم." آدم گل به سر و صورت زدن. پابرهنه. سرزنان به صورتزنان میآیند اینجا. میروند برای زیارت. خیلی تعجب کرده بود. چه خبر است اینجا؟ چه وضعی است؟ اینجا کجاست؟ خسته شد. خوابش برد. توی خواب دید که یک آقایی از توی صحرای آمده بیرون. دو نفر هم دو طرف ایشان وایسادهاند. هر کدام یک دفتر بزرگی. این آقا به یکی فرمود که: "برو اسم اونایی که توی صحن هستند بنویس." رفتند. هر دو رفتند. برگشتند. آقای بزرگوار از این دو نفر پرسید که: "اسم همه را نوشتی؟" گفتند: "بله آقا." فرمودند: "نه! یک نفر مانده بیرون صحن، اسمش را ننوشتی!" آن آقایی که مسئول نوشتن اسم بیرون صحن بود، فرمود که: "بله آقا! ما رفتیم، ولی دیدیم مسلمان نیست، مسیحی بود." "زائرا و مهمان." حضرت فرمودند: "برای چی ننوشتید؟" "اما حل؟" "به ساحتنا." "مگه مهمان ما نبود؟ منزل ما نیامد؟ روی زمین ما؟" مگه اسم این مسیحی که میگوید: "من از خواب پریدم و مسلمان عاشق امام حسین شدم." گفتم: "دیگر بعدش خودش کارواندار مهماننوازی شد."
جمعه روز امام زمان است. پس چرا شب جمعه ما همش اسم امام حسین میآید؟ جمعه همه مهمان امام زمان. ماجرا اینکه چه سری و چه اتفاقی افتاده و چی شده و اینها، ما نمیدانیم چه خبر است. فقط همینقدر میدانیم. امام صادق فرمودند: "شب جمعه که میشود، روح همه مؤمنین که توی بهشتاند (توی وادیالسلام)، همه را کدام یار کربلا ازشان پذیرایی میکند." همه صالحین را میآورد کربلا. همه انبیا را میآورد کربلا. ما اهلبیت هم شب جمعه کربلاییم. فرمود: "خدا اصل پذیرایی عالم را شب جمعه گذاشته است." حالا شب آخر ماه رمضان باشد. شب آخر ماه رمضان. سحر آخر ماه رمضان. دیگر فردا شب سحر اینها نیست. یک سفره جمع. نزدیک ۱۲. نزدیک ۴ صبح اذان میگویند. ۴ صبح دیگر ۲۰ دقیقه به ۴ صبح شب ماه رمضان تمام شد دیگر. یک روز داریم فقط. حالا این سفره را کربلا جمع کنم. شب جمعه سفره شب قلبمان کربلا بود. اول ماه رمضان را با شب جمعه شروع کردیم. آخر ماه رمضان با شب جمعه. یک خبری از کربلا میشنویم.
ولی توی کربلا ضیافتخانه امام حسین است. جد گفتم: "برام مهمانی، اتاق را جدا بگذار." امام حسین توی کربلا برای مهمان اتاق جدا دارند. اتاق جدایی که برای مهمان گذاشته کجاست؟ حرم عباس. اینجا زیاد! امام حسین پذیرایی میخواهد. تحویل میخواهد بگیرد؟ یک اتاق جداست. کربلا که میروی، اول برو حرم عباس. پذیراییها را آنجا بشنو. بعد بیا صاحبخانه را ببین. اتاق پذیرایی اینجاست. بزرگان، اولیای خدا، علما کربلا، حاجت داشتم. میرفتم از عباس میپرسیدم: "برو إنشاءالله قبولم باشد، ولی کنار حرم عباس من را دعا کن." آنجا روضه بخوان برایم. یک خبری هست. اینها میدانند آنجا پذیرایی میکنند. پذیراییها آنجاست. پذیرایی کنار عباس. شب آخر ماه رمضان بخواهیم از طرف امام زمان هم تحویل بگیرم، دیگر چارهای نداریم بهجز اینکه روضه عباس بخوانیم. پذیرایی ابیعبدالله با عباس است. هم پذیرایی امام زمان. چه سری توی این دستهای بریده است که همه سفره را باید به دست او بدهند؟ همه پذیرایی باید با دست او باشد. باید شفاعت فاطمه زهرا با این دست باشد.
ماه رمضان تمام میشود. باور کنید ماه رمضان تمام میشود. ماها داغیم. حواسمان نیست. واقعاً تمام میشود! این صحرا، این سحرها، این حرم رفتنها، این دور هم بودنها، این مناجاتها، این حال خوش، این صفا، تمام! تمام میشود. چند ساعت به ما مهلت اضافه داده. شب جمعه کربلا را درک کنیم. آخه توی خود کربلا هم وقتی اینها آمدند، پنجشنبه بود. آمدند گفتند: "حسین! یا تسلیم میشوی یا جنگ." عباسش را سوار مرکب کرد. حسین چقدر شب جمعه را دوست دارد و دوست دارد با خدا مناجات کند. مهلت بگیر. این شب جمعه را به ما ببخشند. آخرین شب هم باشد. شب جمعه را درک کنم. اشکالی ندارد. توهین کردن. پناه بر خدا. گفتند ما یک مهلت اضافه گرفتیم. توی همین شب جمعه بعضیها به حسین اضافه شدند. بعضیها نغمه ابی عبدالله را که شنیدند، از آن طرف خودشان را زدند به کاروان حسین. حر برگشت. پسر حر برگشت. خیلیها برگشتند توی این وقت اضافه. شب آخر ماست. شب جمعه ماست. میخواهیم برویم کربلا. فرمود: "شب آخر ماه رمضان به تعداد همه اونایی که توی ماه رمضان بخشیده، میبخشد." ملائکه آماده شدند دیگر. بیایند بیرون. سفره نیمه را جمع میکنند. یکی عباس ابی عبدالله. اینجا دیگر خانه آخرم. این دسته بریده. مگر اینکه...
در حال بارگذاری نظرات...