‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.**
**الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و علی آل طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.**
**رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی**
شب گذشته درباره سخاوت عرضی داشتیم. بالاخره این خصلت، خصلت خدایی است و کسی که میخواهد مثل خدا مهماننواز باشد، باید این خصلت خدایی را داشته باشد؛ مثل خدا سخی و بخشنده باشد.
امام صادق علیه السلام در کتاب شریف "مصباح الشریعه" در باب سی و هفتم سخاوت، مطالب فوقالعادهای دارند. ما اینجا اشارهای به این مطالب میکنیم و امشب دیگر شبهای آخر است، کمی در محضر قرآن باشیم و از قرآن چیزی یاد بگیریم.
امام صادق فرمودند که سخاوت از اخلاق انبیا و ستون ایمان است. مؤمن کسی است که سخاوت ندارد، مؤمن نیست. آدمی که ما در تعریفش میگوییم دست بخشندهای دارد یا نه؟ اگر "نم" پس ندهد، هیچی! نماز جمعه، راهپیمایی، انتخابات خوب است، ولی سفرهاش چقدر پهن است؟ دستش چقدر برای دیگران باز است؟
فرمودند که کسی سخی و بخشنده نمیشود، مگر اینکه یقین داشته باشد؛ یقین نسبت به خدا، اینکه خدا رزق آدم را میدهد. همه چیز جزو مقدرات است. اگر اینها را نداشته باشد، بخشنده نیست. میگفت: «طرف از یک بابایی انگشترش را خواست. گفت: "آقا جانبازم بود."» خلاصه در مهمانی بودند. گذشت و این حاج آقا رفت برای تجدید وضو. برگشت و گفت: «الهی خاک بر سرم کنند! ای بگم چی بشم من! ای فلان! به جانباز مملکت ندادم، انگشتر را دادم به چاه توالت!»
کسی بخشنده نمیشود مگر اینکه یقین داشته باشد. اینجا ندهی، بالاخره از دستت میرود. یقین باید داشته باشد و همت عالیه داشته باشد. کسی اگر همت عالی نداشته باشد، بخشنده نمیشود. کسی که نمیخواهد به آن مراتب بالا برسد، بخیل است. آدمهای بخیل، گداصفت، آدمهایی که قصد ندارند آن بالا بالاها برسند، جهنم نبرند؟ هر جای بهشت ببرند، به جهنم جهنمیهای بهشت!
سخاوت، شعاع نور یقین است. هر کس "من عرفه"، ما و شما اگر بدانی برای که داری خرج میکنی (خدا را اگر بشناسی)، این که خدای بزرگی که همه عالم تو مشتش است، تقدیرات و رزق و ثروت "من تشاء تنزع الملک من تشاء". ملک بخواهی، حکومت بخواهی، قدرت... جبلت، جبلت! شنیدهاید جبلت؟ این خلقوخو، طینت، فطرت این جزء باطن آدم است. جزو این واژه، خمیرمایه اولیای خدا، خمیرمایه آنها از سخاوت است. پیغمبر فرمود: «اولیای خدا خمیرمایهشان استخاره سخاوت است.»
سخاوت به آن چیزهایی است که آدم دوست دارد. سخاوت در آن چیزهایی است که من دوست دارم از آنها بگذرم. لباس داریم و جرواجر، هیچ استفاده نمیشود! آقا «تمداب» چی؟ فلان! خیلی باحال! لباس را دوبار استفاده کن. گاهی بعضی کوچهها، بعضی محلهها آدم میرود، کیسه گونی اسباببازی سالم میبینیم. کوچه، خانه جدید میگذارد تو کوچه، تو خیابان مبل سالم! من دیدم. مبل، مبلمان... خیلی بدبخت! اصلاً بدبختند. موضوعات دیگری اگر شد راجع به خساست و بخل و اینها که این چه آثاری تو عالم برزخ دارد. آدمهایی که دستشان آنور است، آدمهای سفت! آدمهای سفتی که اینور سفتاند، آنور مصیبت دارند؛ خیلی مصیبت!
اولیای خدا خمیرمایهشان با سخاوت و بخشندگی است. دوست دارد چیزهایی را که دوست داری بگوید. دنیا کمترین سخاوت را دارند درش. اولیای خدا دنیاست، کمترینشان است. کمترینش دنیاست. دیگران را اطعام میکند، خودش گرسنه میماند. دیگران را میپوشاند، خودش عریان میماند. به دیگران میبخشد و "یمتنعون من قبول عطاء غیره" ولی حاضر نیست دیگران به خاطر دقیقاً فِیکس با همان بازاری که خودش خورشت آورده، این چند مکهای اینها که رفته اینها رو بده. منت به گردنش. ببین، ببین! آدم با سخاوت منت نمیگذارد. «کم من به دادت رسیدم.» «کم این قدر...» «کم بدم میآید.» «کم سر سفره ما نشستی.» «کم پول خواستی من بهت بدهم.» «چند تحویلت گرفتم.» «کم ازت تعریف کردم.»
کمترین منت! اگر همه دنیا بشود، باز هم خودش را بیگانه میداند. اگر همه را در راه خدا تو یک لحظه ببخشد، ما اصلاً ناراحت نیستیم. همه دنیا را تو یک لحظه! همه دنیا را میگویم، یعنی از بورکینافاسو و جزایر و آن آبشارهای قشنگ ملس آفریقا بگیر تا آمریکا! همه آمریکا با هم، تایلند و اینها، همه را داری، همهاش مال شماست. آن وقتی که داری، هیچی تو دلت نمیآید. هیچ حسی نداری که الان من یه چیزی شدم.
چند شب پیش بود؟ کی بود؟ الان آخر ماه رمضونه، سه چهار شب مانده بود به ماه مبارک رمضان. یک شهری بودیم تو استان اصفهان. برنامهای داشتیم و شب این رفقایی که واسطه کار بودند و اینها، ما رو گفتند: «آقا یک ویلا است اینجا، کاری برای صداوسیما بود و اینها.» رفتیم و بعد ویلای توپ! و نهری هم آن وسط جاری بود و تختی روی نهر بود و بعد شیر فقط نمیآمد! قشنگ وسط اتاق حوض زده و فوارهای دارد و آب... عرض کنم که ما خیلی خسته، هر کدام یک طرف ولو شدیم و صاحبخانه تازه آمد. این هندوانهها رو زد توی آب و خنک کرد و شروع کرد قاچ کردن.
فیلمبرداری و اینها، یک مصاحبه گرفتند و «حالا این این خانه به این عظمت و به این وسعت و این همه خرج و این همه زحمت و اینها.» گفتند که: «اینجا هر کی میآید تو این شهر، تو این منطقه، "نه شل" شهر نشین، مهندسی و معماری فوقالعادهای دارد.» ایران خیلی قشنگ است. استان اصفهان، شهر کاشان. واقعاً جاهای دیدنی فوقالعادهای دارد. انشاءالله خدا نصیبتان کند. مشهد، شهر نشین .
خلاصه ما را مهمانی میاد اینجا و فلان و اینها... «مال خداست.» خسته! چشاتش میترکه. همه به وجد آمدند. «این کیه حرف بزنه؟» «مال خداست! من سرایدار خدام. من امانتدارم. خانه مال خداست.»
آقای شور و ذوقی از ما پذیرایی کرد. صبحانه مفصل. از این سر خانه تا آن سر خانه سفره پهن کرده بود. محلی تهیه کرده بود، آورده بود. همه سفره را چیده بود. بعد اصلاً ننشست، هی کار میکرد. میرفت و میآمد. آدمی که سرمایهدار بود تو آن منطقه، آدم شناختهشده، ثروتمند. خدا لذت میبرد. خدا لذت میبرد! همچین آدمی را میبینی. یک خورده دهنش لق است، یک وقتی یک چیزهایی میگوید (البته این هم باید درست کند)، سخاوتی که دارد این قدر نظر خدا را جلب کرده که اصلاً دیگر این نانش تو روغن است. خدا خیلی بهشت آدم با سخاوت این شکلی می خواهد.
فرمود: «آدمی که سخاوت دارد، به خدا نزدیک است، به مردم نزدیک است، به بهشت نزدیک است و از آتش دور است. بخیل از خدا دور است، از مردم دور است، از بهشت دور است و به جهنم نزدیک است.»
سخی نمیگویند مگر در راه خدا و برای خدا از مالش بگذرد و خرج بکند، ولو به یک لقمه نان، ولو به یک لیوان آب. فرمود: «کسی اگر در راه معصیت خدا دست و دل باز باشد.» بعضیها دست و دلباز هستند. تو ویلا دارد تو شمال. «جوانی، هر کسی بخواهد برود آنجا گناه و کثافتکاری کند، این کلید را بهش میدهد به آن و بازی میکند.» کسی در راه معصیت خدا... روایت: «کسی در راه معصیت خدا اگر چیکار میکند...» "حمال و صفت اللهین حمال حمال غضب خدا و ناخشنودی خدا." دست و دلبازی به سمت جهنم، هول میدهم به سمت جهنم. «امکانات فراهم میکنم، هر کی بخواهد برود جهنم، بفرمایید.» «خواهش میکنم.»
عزیزان من! بخشنده نیست. این بخیل است. از همه بخیلان بخیلتر است. بهشت نسبت به خودش بخل دارد که برود تو بهشت. سخاوت دارد که خدا نره. دستگاه اهل بیت شلوغ باشد. بازار اهل بیت... یکی از دوستان و رفقای ما، خدا حفظش بکند، از فرماندههایی که الان دارد ضد داعش میجنگد، یک سید خیلی عزیزی است تو تهران، از فرماندهان. ایشان به من میگفت: «نبرد سختیه.» واقعاً خدا لعنت بکند، نابودشان بکند انشاءالله. داعشی قناصهزن بود. قناصه میدانی دیگر؛ یه دونه میزنم طرف و دونیم میکند. گفت: «من قناصهزنیه این داعشیها.» بعد دیگر تعریف میکرد از اینکه چقدر سخت است، مخصوصاً اینها که انتحاری... میگفت: «کم ضد گلوله هم تنش میکند.» «زن چچنی پیغمبر بخوره قاشق.» گفتش که: «من اینها رو که میزنم صد هزار دلار تو جیبشه.» «تازه بی پدر! بکشید این چیه؟» "حمال و صفت الله" سخاوت نیست. ادامه دارد، بقیهاش را نمیخواهم بخوانم. وقتمان هم کم است.
یه بحثی دارم، نیم ساعت شاید طول بکشد. حالا خیلی جمع و خصلت، خصلت انبیا، بندههای خوب خدا. یک چند تا پیغمبر را میخواهیم بررسی کنیم. سخاوتشان را، مهماننوازیشان را. اول از همه گل پیغمبر تو مهماننوازی کیه؟ حضرت پیغمبر! خیلی جایش بالاست تو پیغمبر. خیلی پیغمبر. حضرت ابراهیم علیه السلام. حضرت تهش است. مرحلهای از این بالاتر دیگر نداریم.
امام صادق علیه السلام فرمود: "ان ابراهیم کان ابا ازیاف." به ابراهیم میگویند پدر مهمانان. لقب! یک وقتی یک رستورانی تو بغداد، همین چند وقت پیش رفته بودم، خیلی جالب بود. بعد دیدم تو دیوار عکسهای قدیمی بغداد رو گذاشته. مثلاً یارو با الاغ نفت میآورده صد سال پیش. بعد نوشته: «بابای نفت.» بعد یارو مثلاً سلمانی داشته، قدیم تو خیابان میآمده، تشکیلات میآورده، سر مردم میتراشیده. «بابای تشت.» حالا حضرت ابراهیم کارش این بوده: «بابای مهمونا، ابو عیف.» "ابوعزرائیل". اینجا بابای اسرائیل یعنی بیاد اسرائیل با خودش میآورد. حضرت ابراهیم بابای مهمونا بوده. خفن پذیرایی میکرده. اصلاً یعنی چیز عجیبی بوده.
حضرت ابراهیم مهماننوازیش تکاندهنده است. "اذا لم یکنوا عنده خرج یتلوهم." اگر مهمان نداشت تو خانه، میرفت تو کوچه به زور مفاتی... دنبال، دنبال مهمان و اینها. پیدا نکرد. آمد تو خانه. گفت: «با اذن رب به خانه آمدم تو خانه به صورت انسان.» خدا را حمد کرد. فرمود: «حضرت جبرئیل، ارسلنی ربک الی عبد من عبیده یتخذ خلیلا.» «خدا منو فرستاده بیام پایین، یکی از بندههاشو میخوام به عنوان خلیل انتخاب کنه. مراسم خلیلگزینی داریم. اومدیم پایین جشن خلیلگزینی داریم. اینجا میخواهیم خلیل انتخاب کنیم.»
«عجب! چیست؟ من برم نوکریشو کنم این شخصیت رو.»
«خودتی.»
گفت: «به خاطر اینکه هیچ وقت از کسی چیزی نخواستی. هیچ وقتم نشد کسی ازت چیزی بخواد، دست رد.» «خلیلت کرد.» به مقام خلیلاللهی رسیدی. سخاوت دست تو. هیچکی نیاز نبود. هر دستی هم جلویت دراز شد، دست خالی برگرداند. مراحل معنویهاینها. اینهاست سیر و سلوک و بندگی و این حرفا که میگوییم اینهاست. رو اینها باید کار بکنیم.
ماجرای مهمانی از ابراهیم را بگویم برای شما. تو سوره مبارکه هود، آیه ۶۹. حضرت ابراهیم، همین حضرت ابراهیم که عرض کردیم. چند تا فرشته به صورت انسان. ماجرا چی بود؟ حضرت نور دیگر اینجا داستان میخواهیم بگیم خستگیتون در برود. حضرت ابراهیم و حضرت لوط با همدیگر همدوره بودند. پسرخاله بودند؟ چی بودند؟ همدوره. سفرهای دیپلماتیک هست که ما داریم میرویم آمریکا. وسطش یک سر میرویم مثلاً ابراهیم میزنیم. قانون. "سلام." "سلام." کردم. "قال السلام." از آن بغلمغالا، تا اینها آمدند بنشینند آنجا، درست کنند بنشینند و اینها، ابراهیم شد. رفت با کباب بریان برگشت. سوال نمیکند: «آقا اینجا غذا خوردید؟ چیزی بود؟ فلان؟ اینها؟» حضرت ابراهیم سریع پرید، یک گوساله زد زمین، کشت. سنگها گذاشت بغل آتش. باربیکیو. باربیکیو داشتند. لب چید و مغزپخت بشود.
غذا را آماده کردی. سینی رو دست گرفت آمد جلو مهمان گذاشت و گفت: «بفرمایید.» مهمانان قبول نمیکنند. «بفرمایید.» آنجا این هم نکته است: اذیت بشود. «نقشه ترور ما رو دارند. برنامهای دارد.» گفتند که: «ما ماموریم بریم قوم لوط را عذاب کنیم. تو راه آمدیم به شما بشارت بدهیم.» حالا حضرت ابراهیم تقریباً ۱۱۲ سالش است اینجا. ساره، همسرش حدود ۹۰ و خردهای سالش است. حضرت ابراهیم صد سالگی، صد سالش بود از هاجر اسماعیل به دنیا آمده. الان ۱۱۲، ۱۳ سالش است. «بشارت بدهیم.» «بشارتت چیه؟» «هیچی، آقای ابراهیم! بشارت بدهیم خدایا پسر اسحاق. اسمائیلی که قبلاً به دنیا آمد، اسحاق فرزند کی؟ ساره! حالا ساره نود و خردهای سالش است.» "جوونم که بوده نازا بوده." این ساره شنید. ساره از پشت دیوار زد تو صورت: «خدا مرگم بده! نود و خردهای سال، تازه باردار بشویم و بچهدار بشویم؟!» "امر الله." تعجب نکن.
حضرت ابراهیم، قوم لوط. ببین چقدر این آدم عجیب است! چقدر مهربان است! «حالا ابراهیم! عذاب نازل بشود؟» گفت: «آنجا فقط خانوادهاش بهش می ماند از بین کل مردم.» آن هم تازه زنش نیروی نفوذی قوم لوط بود. تو خانه ابراهیم. تو خانه بدکاره! نه نامرد. ملائکه قدرتمند شهر را تو یک سحر برگرداندند روی زمین کردند، زیر زمین. زیر زمین! ببخشید، یک جوری میگویم نه دیگه! قوم قالطاق، افتضاح، نانجیب! اینها تو خیابان. مسیر ترانزیت بوده. مسیری که قوم لوط زندگی میکردند، رفت و آمد زیاد بوده. یک منطقه راهبردی سوقالجیشی بوده. خلاصه اینجا خیلی رفت و آمد بوده. حساسی بوده برای رفت و آمدهای تجاری، اقتصادی. اینها از آن منطقه حمایت میشدند: «مهمان اگر توقف کرد، یا علی، بسم الله! آن کثافتکاریهاشونو بکنن.»
چند تا مهمان خوشگل، چند تا مهمان قشنگ و زیبا و جوان و قبراق و سرحال. هیچ. حضرت لوط سفارش کرده بود: «مهمان اگر تو شهر آمد...» صاف داشت تو مزرعه، خانه، کار میکرد. یک وقتی چند نفر آمدند و برای پذیرایی و اینها، زن لوط پرید روی پشت بام: «مهمان آمده، خوب خوب! مهمانی آمده!» مهماننوازی باور کردنی نیست برایمان. یک همچین شخصیتی! حضرت لوط چند تا دختر داشت. ببین مهماننواز! این دیگر آخرش دیگر، ته لوطیگری! حضرت لوط دیگر ته لوطیگری! فرمود: «آقا شما مهمانهای منو بهشون تعرض نکنید. مهمان منند. آبروی منو جلو مهمان نبرید. من دخترای خودم رو میدهم.» حالا این بنده خدا چه جور دیگر؟ چه حالی پیدا کرد؟ حضرت لوط چه حال عجیب، زاغ چی به هم احساس که همه دنیا بهش تنگ میشده؟ خیلی حس غریبی پیدا کرد.
«نگران نباش، ما مهمون چیزی نیستیم. ما آمدیم اینها رو عذاب کنیم. شما فقط با دختراتون، خانوادهتون، غیر از زنت، راه از شهر خارج بشید. به پشتتون برنگردید نگاه کنید.» مرحله، شهر رو زیر و رو کردند. یک جوری که دیگر به بعدش اصلاً کسی فکر نمیکرد. یک بیابان. شهر به آن بزرگی و آن همه گناه.
تو روایت دارد کسی اهل این گناه باشد، خدای نکرده، خلاصه با ما از دنیا رفته. حیثیت کنم و فلان و اینها. حضرت فرمودند: «کی از دنیا رفته؟» گفت: «جنازه نیست، راست میگویی.» مهماننوازی حضرت لوط. حضرت لوط بسته. ابراهیم همدوره بوده. فرزند ابراهیم یکی اسماعیل، یکی اسحاق. اسحاق فرزندش کیه؟ یعقوب. یعقوب فرزندش کیه؟ یوسف. همه مهماننوازند.
حضرت یوسف علیه السلام. فیلم دیگر. برادرها وقتی آمدند. برادرهای جنایت. آن همه مصیبت! حضرت یوسف علیه السلام به اینها فرمود که: "من خیر المنظرین و کان احسن انزالهم و ضیافتهم." خیلی خوب پذیرایی کرد. جنایت کردند خب. یوسف یک داماد دارد. داماد یوسف کیه؟ یک پیغمبر خداست. حضرت ایوب. حضرت ایوب داماد حضرت یوسف است. دختر یوسف رو حضرت ایوب گرفت. ایوب مفصل است که این بنده خدا به چه ابتلائاتی میافتد. همسرش همین دختر یوسف. او رو ملاحظه کنید، بخونید آنجا توضیح داده چه مصائب ایوب، چه بلاهایی سرش آمد. آخر چی شد؟
در مورد مهماننوازی ایوب هم همین را بگویم. قسم خورد: "و عزت ربی، به عزت پروردگارم قسم، انی ما اکلت طعام الا... به خدا قسم هیچ وقت نشد غذا بخورم مگر اینکه یا یک یتیم یا یک مهمان کنارم بود. نه تنهایی نه. یا یتیم یا مهمان کنارم."
پیغمبر آخری هم که عرض میکنیم حضرت سلیمان علیه السلام. بعد پیغمبر خودمان و اهل بیت انشاءالله فردا شب تا حدی بررسی میکنیم. حضرت سلیمان. امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس یک گرسنه را سیر کند، خدا برایش نهری در بهشت جاری میکند.» یک دونه خرما، دو تا خرما. واقعاً محرومند از ثواب. کپسولی حرم خدا حفظش کند. مشما خرما پخش سال افطار. جدا. ثواب سیر کردن، جدا. ثواب چقدر راحت! گرسنهای را از گرسنگی در بیاورد. "بالحبار".
حضرت سلیمان غذایی که به مهمانهایش میداد، چی بوده؟ گوشت با آرد سفید. حالا چه جور بوده؟ چه نوع غذایی بوده؟ من نمیدانم. سوخاری بوده؟ چی بوده؟ خوشکار؟ خیلی جالب! به خانواده خودش آردی که سبوس نگرفته باشد یا مثلاً یک شیرینی که از این آرد تهیه میشود. خوشکار! مرحله، مرحله. بهترین غذا مال مهمانها بود. غذای درجه دو مال خانواده بود. بدترین نوع غذا را به خودش برمیداشت. "غیر منخل." خودش جوی الکنشده میخورد. گوشتی که سوخاری کرده به مهمان. آرد سبوس... آردی که سبوسش گرفته نشده برای زن و بچه. جو الکنشده. این سیره پیغمبر خدا. این سخاوت. اینکه موج میزند تو سیره انبیا. سخاوت است. این را باید یاد بگیریم. خود خدا هم با سخاوت، دست بخشنده. یک ذکر، یک "لا اله الا الله"، یک صلوات، یک استغفار. میگوید همه را بخشید. میگوید یک قطره اشک از ترس خدا، دریاهایی از آتش را خاموش میکند. کجا یک قطره میتواند یک دریا را خاموش کند؟ یک دریایی که شما آتشفشان را در نظر بگیر. آن مذابی که از تو آتشفشان در میآید در نظر بگیر. اقیانوس هند مثل اقیانوس آرام. فرضش ممکن است. یک قطره اشک از ترس خدا، از خشیت خدا، این اقیانوسی که دارد توش آتش موج میزند، خاموش. و حیف، و حیف! کی ماه رحمت و سخاوت خدا دیگر شبهایت! الان جا دارد بسوزی. این حیف است این بساطی که خدای متعال پهن کرده بود. راحت در عمل میبخشد. سفرهای که غذا و اطعام بخواهی، توش هست. این بساط تو سال بعد که زنده باشی کی مرد؟ امشب گفتم حالا روی حساب ممکنه شب آخر ماه مبارک رمضان باشد. انشاءالله که نباشد. انشاءالله فردا شب آخر باشد. توجه پیدا کنیم به خدای متعال. انشاءالله زحمتش را شامل حال ما بکند. دستی از ما بگیرد، عنایتی بکند.
در حال بارگذاری نظرات...