‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سید الا نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
آیه ۲۷ سوره مبارکه نور، آیه خیلی زیبا و در نوع خودش منحصر به فردی است که آداب مهمانی رفتن و آداب ورود به منزل دیگران را بیان میکند. سوره مبارکه نور خیلی سوره با لطافتی است در بین سورههای قرآن. رعایت آداب و این مسائل ریز هم به عهده و کار کسیه که لطافت روحی داشته باشه. کسی اگه لطافت روحی نداشته باشه، اهل آداب هم نیست. کسی آداب رو رعایت میکنه که اهل لطافت باشد، لطیف روح، و یک لطافتهای خاصی داشته باشد. اینها آداب رو رعایت میکنند. آدمهایی که روحیات زمخت و خیلی بیدر و پیکری دارند، اینها اهل رعایت آداب و مراعات این مسائل نیستند. سوره نور چون اصل سوره، سوره خیلی لطیفیه، هرچند اولش با خشونت و مالکه نور شروع میشود، ولی بعد به خاطر لطافتهایی که دارد، از آداب هم زیاد صحبت شده است؛ آداب ارتباطات اجتماعی، از آداب مسائل محرم و نامحرم و روابط اینجوری که در این سوره هست، تا روابط مهمانی، رفتوآمد و معاشرت. اینها خیلی در سوره مبارکه نور درباره اینجور مسائل بیان شده است.
ما به آیه بیست و هفتم درباره آداب ورود به خانه دیگر میپردازیم که به چه نحوی انسان وارد منزل دیگری بشود. «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلو بیوتا غیر بیوتکم»؛ ای کسانی که ایمان آوردید، به خانههای غیر از خانه خودتان وارد نشوید، مگر چی؟ «حتی تستنسو و تسلموا علی اهلها»؛ وارد خانهای نشوید مگر اینکه اول انس بگیرید و تسلیم بشید—یک تسلیم کنید بر اهلش، انس بگیرید و سلام بدید. شرط ورود به منزل دیگران این دو تا گفته شده تا انسان وارد خانه دیگری بشود.
اینی که آدم سرشو بندازه پایین و بره تو خانه دیگران، مستندی نشان میدادند که در خانهای باز بود و میخواستند ببینند که چند نفر میان جلو در. حدود ۹۰-۹۵ درصد آنها بیادب بودند. فاجعه است، خیلی بده؛ خیلی این علامت بیادبی مردمی است؛ مردم و فرهنگی که اینجور باشه، آدمای بیادبیاند. فرهنگمون یه خورده، متأسفانه، مسائل ادب تو حاشیه رفته. داریم کمکم بیادب میشیم، بیحیا میشیم. بیادبی این یه مشکلیه. آداب با ظرافت برخورد کردن، حدود رو رعایت کردن، هر چیزی قاعدهای داره، یک ضابطهای داره، یک حتی داره.
یکی از آداب مثلاً با یکی در گوشی صحبت نکردن و مسائل دیگه که حالا خیلی زیاده است. یکی از آداب مهمونی، اولیش اینه که آدم که میخواد وارد بشه، اینه که انس بگیرد و تسلیم شود. این دو تا رو این آیه قرآن میفرماید. درباره استیناس و تسلیم میخواهیم توضیح بدیم. استیناس اینکه انس بگیرید رو در آیات قرآن—حالا هم سوره مبارکه احزاب و هم روایات ما—تفسیر کردند به اذن گرفتن، اجازه بگیرید. بدون اجازه آدم وارد خانهای نشه.
آدم زنگ میزنه، در میزنه. تازه اونم با لطافت، نه محکم. با لگد میزنند در، زنگ را تق و تق فشار میدهند. یک زنگ ملایم آدم میزنه. درم خواست بزنه، به قول مرحوم شهید ثانی میفرماید با سر ناخن این آدم در میزنه. در زدن خیلی نرم و لطیف و آهسته. بعضی ها زنگ در خانه بنده خدا رو روی زمین میکوبند، محکم با انگشتر و با چی و با چوب و چماق. خود در زدن این آدابی داره، ملایم، نرم.
مهمون داره، مهمون تو اون یکی اتاقه. از این اتاق به اون اتاق، از این طبقه به اون طبقه میرود. طویله که نیست اینجا! آیا آدم در بزنه، اجازه بگیره، تا خبر بشیم، حتی نسبت به اتاق پسر؟ حالا تو روایت داره که پدر میتونه بدون اینکه در بزنه، وارد بشه؛ ولی باز همون هم خیلی مال همه جا نیست. حالا بچه پای کامپیوتر... ما خیلی با این سیستم موافق نیستیم. حالا تو بحث تربیتی بعداً، انشاءالله، عرض خواهیم کرد که برای اینکه تست بکنن این بچه داره چی نگاه میکنه... کامپیوتر خیلی چیز بدی نیست. امنیت روانی بچه رو تو خونه نباید خراب کرد. ولو که شما مثلاً یقین داری که بچه یه چیز ناجور نگاه میکنه. همینی که بفهمه که شما میدونی او داره نگاه میکنه و بفهمه که شما تو حریم شخصی او وارد نمیشی، این خودش بچه رو باحیا بار میاره. حیا سرمایه است؛ بعد این حیا کمک میکنه که بچه برگرده از این گناه. ولی شما که در را یه دفعه باز میکنی، بچه رو بیحیا میکنی. بیحیا که بشه، دیگه میره اصلاً تو این گناه میره، دیگه راه برگشت نداره. تربیت زورکی نداریم. سیخونکی نمیشه کسی رو به بهشت برد. آدم به زور خلاصه کسی رو به بهشت نمیبره. البته باید سعی کنیم همه کمک بکنیم به بهشت رفتن همدیگه، ولی زورکی نمیشه.
خلاصه اینجا آدابی داره. آدم در میزنه، با احترام شخصیت خودشو نشون میده. حالا اینکه انس بگیرید رو عرض کردیم یک معناش اینه که اجازه بگیرید. یک معنای دیگش رو اهل بیت فرمودند که انس گرفتن یعنی شما کفشتو در بیاری و سلام و حال و احوالپرسی کنیم. با درآوردن کفش یکی از آداب مهمونی است. خب این خیلی چیز سادهای است، ولی الان دیگه کمکم داره دموده میشه، مسخره میشه. بعضی جاها که اصلاً با کفش میرند و این دیگه فرهنگ اروپاییه، یعنی چی؟ بله، جاکفشی و اینا دیگه اصلاً توی بعضی خونهها اصلاً معنا نداره؛ آدم با کفش میاد، با کفش میره. خلاصه این درآوردن کفش علامت ادبی و علامت تواضع است. علامت انس است. تکبر خیلی چیز بدیه.
فرمود انس بگیرید و سلام بدید. در مورد انس گرفتن عرض کردیم. سلام دادن فرمودند اگه کسی تو خونه بود که به اهل خونه سلام بدید، اگه کسی نبود به خودتون سلام بدید. آیات بعدی تو همین سوره فرمود که سلام به خودتون «سلمو علی انفسکم»، به خودتون سلام بدید یعنی چی؟ عرض این انس گرفتن در روایتی داره که پیغمبر اکرم نشسته بودند. یکی اومد پشت در. فتنه و این بابا شروع کرد کردن در. جالبه که خونه اهل بیت هم ما میخواهیم بریم، باید اجازه بگیریم. حتی مزارشون، حرمشون میخواهیم بریم، باید اجازه بگیریم. خونه امام رضا رو دیدید دیگه: «اللهم انی غفلت علی باب بیوت من ابواب بیوت نبیک...». من اینجا در خونه پیغمبر وایستادم و شمام که فرمودید که بدون اجازه وارد خونه نشید، من دارم اجازه میگیرم. «اذن دخول» برای همینه. اگه امام ما زنده بود، چیه؟ یه خونهای بود برای امام. این چیز جالبی است. از اعمال سرداب سامرا که خدا نصیب بکنه، انشاءالله، برید انجام بدید، جاتون خالی. ماهی سه روزی مهمون سامرا بودیم. وارد سرداب میخوای بشی، وایستا، خونه است اینجا، منزل امام زمانه. اجازه بگیر بیا تو.
حالا برای زیارت اهل بیت، از کجا بفهمیم اجازه دادن؟ بزرگان ما گفتند اگر اشک جاری شد، علامت اذن دخوله. فقط زیارت سیدالشهدا بدون اشکم میشود آمد. اونجا یه سردی آدم تو دلش احساس میکنه، اون علامت اذن است. اگه اشک جاری نشد تا سه روز شما بیا برو. تا سه روز رو خودت کار کن، روزه بگیر. اگر بعد سه روز اجازه نداشتید و اشک جاری نشد، سه روز کار روی خودت میکنه و برمیگردی.
پیغمبر نشسته بودند. یه آقایی اومد و خلاصه اجازه خواست. حضرت به همسرشون که اسمش روضه بود، فرمودند که پاشو برو به این آقا یاد بده، بهش بگو که به جای کردن پشت در، اجازه بگیره. هی سرفه و مرف و اینا نکنه، بلکه سلام کنه. سلام علیکم، سلام علیکم. مرد اینو شنید و جای دیگه پرسیدن آقا یا رسول الله این استیناس یعنی چی که انس بگیرید، اجازه بگیرید؟
اینو حضرت فرمودند که مرد کسی که میخواد بیاد جلوی خونهای، پشت در که این یا تسبیح به جا بیاره یا حمد کنه یا تکبیر کنه. گفتن ما آداب اسلامیه، یا الله! تا سه بارم مستحبه. سه تا با فاصله. آدم میخواد تو خونه بیاد، یه مرحله جلوتر. بفرمایید که شاید چیزی رو زمین نباشه، روسری سرشون بذارن، میخوان چادر سرشون کنن. حالا ما خودمون که سیستم دستمون اومده، پشت در وایمیستیم انقدر یا الله یا الله میکنیم، ده دقیقه، بیست دقیقه، نیم ساعت. «وارد نشوید حتی تستنسو»، باید انس پیدا بشه. انس پیدا بشه به عقاید من احترام بذارید. مهمونی یعنی به همدیگه توهین نکنید تو مهمونی. ولی حالا منم به عقاید کفرآمیز دیگران احترام بذارم؟ نه! بقیه به عقاید خدا پیغمبر من احترام بگذارند. بله، اسلام برتره. حرف خدا، «کلمت الله هی العلیا»، حرف خدا سر همه حرفهاست. حرف خدا رأسه، حرف خدا رو باید گوش کرد.
خلاصه یا الله گفتن، سبحان الله گفتن، الحمدلله گفتن، الله اکبر گفتن، الله اکبر. سه تا با فاصله بلند آدم اجازه میگیره میاد تو خونه. فرمودند مرد اگه میخواد وارد خونه پدرش بشه—حالا اینو عرض میکنم بعداً که بعضی جاها اصلاً اجازه لازمه. خونه پدر، اتاق پدر اینا رو شما اجازه بگیر بیا تو. ولی پدر اگه میخواد بیاد تو اتاق فرزند، تو اتاق پسر اگه میخواد بیاد، اجازه لازم نیست. ولی اگه پدر میخواد که اگه یه مردی میخواد بره تو اتاق یا خونه دخترش یا تو اتاق یا خونه خواهرش، این حتماً اگه اینا متأهلن—این روایت اگه متأهلن میگوید— اجازه بگیره. بابایی میخواد بیاد تو اتاق دختر. دخترم متأهله. حتی نفرمودند که دختر شوهرش اونجا تو اتاق باهاش باشه یا تنهاست؟ آداب معاشرت که ما اصلاً همه اینکه این بحثو راه انداختیم، اینه که آدم میخواد وارد بشه. دخترشه، متأهله.
من یه مادر پیری دارم. تردد دارم، رفت و آمد دارم. هر وقت میخوام برم، لباس مناسب نیست، عریانه. دوست داری مادرتو عریان ببینی؟ گفت نه آقا. حضرت فرمود پس اجازه بگیر، لباس عوض میکنه. کاریه، هم استحمام میخواد بکنه. یا الله! دری، تختی، تختهای، لنگی، لگدی، یه کاری، یه چیزی میکنه. حمام نیست. سرزده داخل نشو.
این رو به بعضی دوستان میگفتم، حالا اینکه بحثش مفصله. در این شبکههای مجازی، یکی از کارهای فاجعهآمیزی که داره صورت میگیره، مخصوصاً تو یه سری برنامهها مثل اینستاگرام، فاجعهآمیز اینه که هر کسی یه خونهای داره که این خونه پنجرهاش به روی همه عالم بازه. هر کسی بخواد میتونه بیاد تو خونه شما و هیچ چیز شخصی نداریم. حریم دیگه کسی نداره. یکی از فاجعههای تمدن غربی که دارن خود به خورد ماها میدن و دادند و کسی دیگه حریم شخصی نداره. هر چی هست مال همه است. ویترینه. ما پستو دیگه نداریم. همه فروشنده کدوم کالاییم؟ فروشنده هم که است.
فرهنگ اسلامی ببین چقدر احترام قائله برای اشخاص. میگه دخترته؟ متأهلی؟ بله. اجازه بگیر برو. «ذلکم خیر لکم»؛ این کار اگه انجام بدین برای شما بهتره. «لعلکم تذکرون»؛ شاید تذکری پیدا کنید.
حالا جای دیگه داره که اگه شما اجازه خواستید، اجازه ندادند به شما—آیه بعدی: «فلم تجدو فیها احدا»— یا الله گفتید، سر و صدا کردی، زنگ زدی، در بازه، زنگ میزنی، کسی جواب نمیده. پشت در وارد نشو.
بعد تازه اینش خیلی بامزه است. خدا رحمت کنه مرحوم محمدتقی تهرانی از علمای مشهد. قبرشون کجاست؟ قبر سیمانی که اسم نداره، کنار شهید شوشتری. زنگ بزن. اگر جواب دادیم که دادیم. اگه بهت گفتم برو یا جواب ندادم، برو دیگه. حرف و حدیث و اینا نباید باشه. مشکل دارم، در توان نیست، نمیتونم راه بدم. آیه قرآنه. خیلی با لطافت، با ادب، با متانت. «تشریف بیارین». میشه مثلاً نیم ساعت دیگه باشه؟ من خودم خدمتتون میرسم. آدم وقتی نمیتونه کسی را راه بده تو خونه، با ادب بگوید.
الان میدونی ساعت چنده؟ یادم نمیاد به شما گفته باشم اینجا تشریف بیارید. یا ابوالفضل! ۱۱۰. خلاصه آدم مهمونی که زورکی نمیشه که. قبول نداری؟ «هو ازکی و اطهر»؛ شما بهتره، پاکتره. «الله بما تعملون علیم».
و دیگه حالا ادامه آیات اشاره فرمود که گفتم تا سه بار پشت در خونهای که رفتید اجازه بگیرید. اگه اجازه دادن، بیاین تو؛ اگه اجازه ندادن، خود این نگاه انداختن تو خونهها... شما دم در خود مهمونی نگاتون را نچرخونید. انقدر دم در خونه وایستادی! پشت در خونه، در حیاط بازه، در پارکینگ بازه. زنگ زدی، عجب درختایی!
پشت در حجره پیغمبر وایستاده بود. در باز بود. وایستاده بود داشت پیغمبرو دید میزد. پیغمبر اکرم داشتن موهاشو شونه میکردن. خیلی حدیث است، من تنم لرزید. پیغمبر رحمت است، نمیخوره. خیلی عجیبه. حضرت برگشتند دیدند که این بابا داره نگاه میکنه. فرمودند «لو اعلم انک تنظر»، اگه میدونستم که تو همین کار را انجام میدهی، شونه رو میکردم تو جفت چشات. «انم الاستئذان من النظر». آدم برای دیدنم باید اجازه بگیره. بستن در قفله.
بعضی خانمها که خدا برکت بده، تو آشپزخونه داره میره، کل بوفه این بابا رو ردیف داره اسکن میکنه، بازار قیمت میکنن. بعد میاد همچین با دقت میگوید: «ماشاالله! » پنج دقیقه مهمونی بودم و آمار خونه رو دارن. تا فرش مثلاً دستی بود، ماشینی بود. بعد مال کاشونه، مال یزده، مال کرمونه، مال کجاست؟ قشنگ سریع تشخیص میدهد. خدا برکت بده به این فضولیا. فضولی آدم نکنه. اجازه بگیره. با ادب بیاین، سرش پایین.
تو مهمونی، در مورد مهمانی خیلی قشنگ پیغمبر اکرم با جابربن عبدالله انصاری... خب جابر شخصیت رده اولین تو عالم اسلام. کسی که بالاخره اولین زائر امام حسینه. خیلی شخصیت بالای جابربن عبدالله انصاری. کسی که زیارت اربعین به جا آورد، اولین زائر امام حسین ایشون بود. کسی که حدیث کسا رو ما از ایشون داریم. ایشون نقل کرده. ایشون کسیه که پیغمبر بهش فرمود که تو پسر نوه من امام باقر رو ببینی، سلام منو بهش برسون.
شخصیتی بود که با جابربن عبدالله انصاری دارند وارد منزل حضرت زهرا میشن. جابر میگه که با پیغمبر رفتیم جلو در خونه حضرت زهرا. به در که رسیدیم «علیها فدفع پیغمبر»، پیغمبر دستشو گذاشتن روی در و فشار دادند. خونه حضرت زهرا در داشت. این مفصل بحث خیلی مفصلیه. مخصوصاً ما با اهل سنت که حالا به کنار، با وهابیها خیلی سر این مسئله مشکل داریم. ماجرای آتش زدن در و فلان و اینها. دری نبوده، پرده بوده. البته خونههای مدینه خیلیا در نداشته، حتی پرده هم نداشته اوایل. به مرور زمان این کتاب جناب آقای جبل عاملی که کتاب خیلی خوبیه، صد صفحه، بیشتر، ۲۰۰، ۳۰۰ صفحه، ایشون اومده اثبات کرده که خونه حضرت زهرا در داشته. خیلی مباحث قشنگی است.
خلاصه هم در زدن، هم سلام دادن. ببین ادب رو. آدم زنگ میزنه، میگوید: «زدم، بفهمی که منم.» سنگ و با ادب میزنه. سلام علیکم. آدم با سلام تلفن صحبت میکنه. سلام علیکم میگوید. زنگ میزنن، اول میگن سلام علیکم، الو. مرسی، صبح بخیر، خسته نباشید. بابا جمع کن اینا رو. اول سلام. جواب بهش ندید! من تو حرم بودم. کسی سؤال میاد بپرسه، سلام نمیکنه، جواب نمیده. دستور پیغمبر این بود: بدتر خجالت میکشی، جواب سلام ما رو نمیدن. اون که میزنم، بره. بره ادب. بابا انسانیم! پیغمبر ادبه. سلام علیکم، خیلی ممنون، لطف کردین. التماس دعا، خداحافظ. طول میکشه. انسانیم ما، مسلمانیم. هیچی به هیچی کجا رفت؟
بعضی خیلی بیشعور هستند. هر رقم چیزی رو زمین ریخته. بعد عباتو جمع کنی که به اینا نباشه. پیغمبر فرمودند من حاضرم درندههای بیابون سر سفره غذام بشورند، ولی آدمای بیفرهنگ نیان سر سفره من. یه دسته رو گفتن: «اطعام نکن آدمای بیفرهنگ.» پذیرایی نکن.
خلاصه میگه که ما اومدیم پشت در خونه حضرت زهرا. «السلام علیکم». حضرت زهرا فرمودند: «علیک السلام یا رسول الله». جواب سلام دادند. «قال ادخل» پیغمبر فرمودند: «بفرمایید داخل.» «قال ادخلی یا رسول الله» حضرت زهرا فرمودند: «بفرمایید داخل یا رسول الله.» پیغمبر فرمودند که اجازه میدی من بیام تو خونه؟ دخترشه! حضرت زهرا عرضه داشتند که بفرمایید بابا جان. اینا خیلی مهمه. اول برای خودشون اجازه گرفتن، اجازه دادن.
«خودم با مهمونم بیایم تو؟ جابربن عبدالله با منه.» عرضه داشت که: «یا رسول الله، من مقنعهام سرم نیست.» حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود که چادرشون، «غنا منظور چادر». چادر سرم نیست. شما میخوای مهمون بیارید داخل. فرمودند که فاطمه جان، یه مقدار از اون فلان پارچه رو بگیر رو سرت. سرتو بپوشون. ایشون این کارو کرد. دوباره پیغمبر: «السلام علیکم». دوباره سلام داد. حضرت زهرا دوباره عرضه داشتند و «علیک السلام یا رسول الله». دوباره پرسیدن: «ادخل؟» گفتند: «بله آقا جان.» فرمودند: «بله آقا جان بفرمایید.»
بعد جابر میگه که ما اومدیم داخل، دیدیم که صورت حضرت زهرا سلام علیها رنگ پریده، رنگ زرد، از شدت گرسنگی، از شدت گرسنگی. بعد پیغمبر دعا کردند: «اشبع فاطمه بنت محمد». جابر میگه که دیدم سریع خون جاری شد تو صورت حضرت زهرا، رنگ قرمز شد؛ نه اینکه خون اومد رو صورت، خون تو پوست جاری شد، رنگ زردی در اومد، سرخ شد دیگه. بعد از اون هیچ وقت حضرت زهرا گرسنه نشه. دخترش اینجور است. سه بار اجازه میگیره.
خودم بیام؟ مهمونم بیاد؟ حمام عمومی مثلاً کسی میخواد بره. طویله میخواد بره. پارک میخواد برود. اینا اجازه نمیخواد.
یه آقایی به اسم داوود بن ابی منصور واسطی. ایشون میگه که من از رفقای مفضل ابن عمر بودم. توحید مفضل را مفضل از شاگردان امام صادق بود که این توحید مفضل را امام صادق بهش یاد داده. درست. اسمش درست بوده و درستخوان. میگه که من یه روز مفضل منو فرستاد برم خونه امام صادق. منم نه اصلاً آقا رو میشناختم، نه آقا منو میشناخت. هیچ شناختی نبود. تو روز گرم، وسط تابستون، اومدم خدمت امام صادق علیه السلام و «قدام طبق اخضر». سینی سیب سبز، جلوی امام صادق. میگه منم فکر قیمت درست رو نکردیم. حالا کسی که اولین بار اومده تو خونه امام صادق. خیلی جمله قشنگ میگه. حضرت شروع کردن با من حرف زدن: «کانهو لم یزل یعرفنی». انگار ۲۰ ساله با هم رفیقیم. یه جوری جواب منو دادن انگار خیلی میشناختیم. انگار نه انگار من دیشب هیچی. «بله امرتون ؟» من دیشب سردرد شده بودم. سفارش کردم به خانواده که تب داشتم، سفارش کردم به خانواده که کسی اگر میتونه واسه من سیب سبز گیر بیاره. این سیب سبز برای درمان تب خیلی چیز خوبیه. حرارت بدن رو کاهش میده. نه که حرارت «مرات» اینا دارند، سیب سبز براشون خوبه. میگه من اینو که شنیدم، برگشتم خونه دیدم زن و بچم همه تب دارن. منم فرستادم رفتم واسه اینا سیب سبز خرید تا درمان تب بشه.
سیب سبز و سیب تو روایتم داره برای آدمی که تب داره. هیچی بهتر از سیب خوب نیست. سیب سبز باز برای تب و حرارت بدن و اینها که دمای بدنشون بالا میاد، عرق میکنند، خیلی مشکل اینجوری دارن. کبد گرم، سیب سبز. حالا خود بحث طب تو مهمانی که بحث خیلی مفصلیه. تو مهمونی چی بخوریم، چی بدیم، چه غذایی برای... خیلی مفصلیه. یه وقتی لازم شد، انشاءالله بهش میپردازیم.
مهمونی بود. آدم وقتی میخواد وارد مهمونی بشه، اجازه میگیره. این اول آن است. تازه شما رو که دعوت کردن، من خودم تنها دعوتم. با خانمم میآیم؟ افطاری، افطاری. حاج آقا میگوید: «نخیر! اونا اگه بیان، لقمه حرومه، غصبی است.»
توی جنگ خندق که پنج شش روز دیگه، هفت هشت روز دیگه سالگرد جنگ خندق است. تو جنگ خندق که حالا خیلی وضعیت حادی بود و مسلمانان خیلی بهشون فشار اومده بود. جابر میگه: جناب جابربن عبدالله انصاری باید باشی. همین آقای جابر خودمون. میگه که ما دیدیم پیغمبر تو جنگ سنگ به شکمشون بستن بودند از شدت گرسنگی، از شدت فشار جنگ. خیلی سختیها. کیلومتری خندق میکَندند دور مدینه که دشمن نتونه یه دفعه حمله بکنه و حالا ماجراش مفصله. جنگشون تو شهرشون بود. یکی از معدود جنگهایی بود که تو خود مدینه. بعد از اینکه جنگ احزاب بود که جنگم که پیروز شدن، پیغمبر توسعه دادن، مسجد را بزرگ کردن. پیروزی خیلی بزرگی بود.
تو خونه ما دیدم که یه مقدار گندم، سه کیلو گندم داریم و یه دونه گوسفند. پیغمبر را اینجا سر سفره بنشانم، بخورند. به خانمم گفتم و گفتم که: «دعوت کنه.»
خلاصه حضرت مهدی گفت: «اگه خواستی کسی هم بیاری یا تنها؟» میگه من خجالت کشیدم بگم شما تنها. غذا خیلی نبود، منظور حضرت این بود. کسی هم میگه: «من خجالت کشیدم». غذا خیلی نبود.
ما اومدیم خونمون شروع کردیم. به خانمم گفتم: «شما نون رو درست کن، منم گوسفند رو سر میبرم و کباب با من.» شروع کردیم کباب رو تیکه تیکه کردن. کباب نبوده، آبگوشت بوده. این دیگو گذاشتیم و گوشتها رو ریختیم تو دیگ و آب و نمک و اینا رو هم ریختیم و خانم ما نون رو درست کرد. غذا آماده است، بفرمایید.
دیدم پیغمبر اومدن لبه خندق وایستادند. با صدای بلند صدا زدن: «یا خونه جابر، همه دعو!» جمعیت عظیم دارن میل میکنند. وسط کار خلاصه این همه جمعیت همه مهاجرین و انصار جمع شدن. پیغمبر با مردم راه افتادند. «خانوادگی! » «کمرم شکست.» اومدم گفتم که: «خانوم، پدرمون در اومد! همه اومدن. پیغمبر نگفتی چقدر ما تو خونه چیزی داریم؟» زن هم ایمان داشت. زن مؤمن، زن خوب. خدا نصیب همتون بکنه اگه ندارید. اونایی که دارن خدا خوبش کنه. خلاصه دیدیم پیغمبر اومدن تو خونه و «اقبال مشورت کرده بود».
پیامبر رسول الله، مردم رو صدا کردن بیرون آمدند. خونه خودش با پیغمبر. یه نگاه تو تنور انداختند و دیدند نون تو تنوره. یه دونه آب مبارک دهان رو پرت کردن توی تنور. بعد در دیگ رو برداشتند. اینجا دیگه آب دهان انداختن. حضرت به زن جابر فرمودند که: «یکی یکی نونها رو از تو تنور به من بده.» بعد زن جابر رفت پای تنور نشست، یکی یکی نونها رو جدا کرد و خود پیغمبر با امیرالمؤمنین یه کاسه بزرگی دست گرفتن، خورد میکردند. تو آن دید هی تک تک نون گرفت و نون گرفت و نون گرفت و نون گرفت. یک دیگ بزرگ پر شد از نون تر.
بعد فرمودند که: «۱۰ نفر از مردم رو بگو بیان.» ۱۰ نفر ۱۰ نفر اومدن. حضرت غذا دادن و خوردن و رفتن. پیغمبر فرمودند که: «جابر، دست گوسفند رو بیار.» یه دونه دستشو فقط «زراع»، بازو. بازو ی گوسفند. خیلی پیغمبر به اینجا علاقه داشتند. گوشت خواستید بخرید، پیغمبر به گوشت دست علاقه داشتن. آخر هم با گوشت دست مسموم کردن پیغمبر را.
خلاصه رفت و دوباره حضرت فرمودند که: «برو بردار بیار. اگه تو ساکت باشی، «لوسکت لکل الجمیع من الضرا»». اگه دهن رو ببندی، من همه مردم رو با گوشت یه دست سیر میکنم. تو ساکت باش، هیچی نگو. هرچی که رفتیم آوردیم، دیدیم همه مردم خوردن، سیر شدن. نوبت خود ما شد. ما نشستیم با پیغمبر و امیرالمؤمنین. تنور نان پخته شده بودیم. همان حالته دیگم حالت خودش. برکت دارد.
این یه سری از خونهها هست که آدم بدون اجازه میتونه وارد بشه. بعضی خونهها «اجازه گرفتن توش لازم واجب نیست». بدون اجازه چیزی برداره، مصرف بکنه، استفاده بکنه. من آیشو براتون میخونم. دیگر حرفی نداریم. حرف ما امشب کم بود. آیه ۶۱ سوره مبارکه نور: «لیس علی الاعمی حرج ولا علی الاعرج حرج ولا علی» نمیشود «تاکلو من بیوتکم». شما اشکالی نداره از خونههای خودتون چیزی بخورید.
از خونه باباهاتون اگه خواستید چیزی بخورید. آدم خونه پدر و مادر بدون اجازه بخوره. در حد عرفشها! جوجه یخ زده دارین از این چیزا کبابیها میذارن. بستنی نداریم تو این فریزر. سبزیه، یه میوهایه. آدم چیزی برمیداره میخوره. اجازه نمیخواهد. حالا من یه دونه اجازه نمیخواهد. بدون اجازه در حد نیاز معمولیش. قبلاً گفتیم مهمون واجب النفقه مثل یکی از اعضای خانواده میمونه. در حد عرف معقول هر چقدر میخواد مصرف بکنه و برداره. خونه پدران، خونه مادران. «بیوت اخوانکم»: خونه برادران، برادران خودت، برادرای تنی. «بیوت اخواتکم»: خونه خواهرها. «بیوت اعمامکم»: خونه عموها. «بیوت امهاتکم»: خونه عموها. «بیوت اخوالکم»: خونه داییها. «بیوت» حالا «خاله ها». دیگه کلید که دادن، اتاق قفل کرده! من دیگه کلید که چه خبره اینجا. حوله دستشوییشو میشه استفاده کرد و چه میدونم اینایی که عرفیه، اینا دیگه اجازه نمیخواد. رفیقته رفیق. خلاصه برادریم با همدیگه. اشکالی نداره که اینجا یا همه با هم وارد خونه که میشین به خودتون سلام بدین. سلام دادن به خودمون تو خونه دیگران یعنی چی؟ حضرت فرمودند شما وقتی به یک نفر سلام میدی: «السلام علینا من عند ربنا». «السلام علینا». خونه وارد شدهای، کسی نبود؟ اگه کسی بود که سلام بده. «السلام علینا من عند ربنا». این از جانب خدا تحیتی بر شما فرستاده.
بحث بعدی و بحث آخر: اگه مهمون اومد خواست بیاد تو خونه ما، راه ندیم. شرایط پذیرایی داری. مهمونم میاد. کسی میاد دم در خونه. امشب بخوابیم؟ کسی در میزنه، دم در غذا میخواد، پذیرایی میخواد، جا میخواد. آدم پذیرایی نکنه. این چی میشه؟ روایتهاییه که برق سه فاز سه فاز آدمو میپرونه. خیلی روایت عجیب است.
امام باقر علیه السلام. ابوحمزه میگه: من از امام باقر پرسیدم. ظاهراً همین ابوحمزه خودمونه که دعای ابوحمزه میخوانیم. «مسلما عطا مسلما زائرا ابوطالب حاجت و هو فی منزل». آقا جان نظر شما چیه؟ یه مسلمون بره در، حاجتی داره، چیزی میخواد. حضرت فرمودند: «ای ابوحمزه، هر مسلمونی که در خونه یه مسلمون دیگه بریم، چه به قصد دیدنش بره، چه به قصد اینکه چیزی ازش بخواد و بگیره، این مسلمان از او اجازه بگیره برای اینکه وارد خونه بشه، اونم اجازه نده، راهش نده. «لم یزل فی لعنت الله» دائماً این آدم میره در لعنت خدا، ملعون میشه این تا اینکه بره اون آدمو بگرده پیدا کنه، از دلش در بیاره. تا این کارو نکنه در لعنت خداست.»
دو تا پیغمبر، حالا پیغمبر یا بگیم یکی پیغمبر و یکی استاد پیغمبر که رفتن در یه خونهای، راهشون ندادن. کیا بودن؟ حضرت موسی و حضرت خضر. توی شهری رفتن، غریب بودن. «در زدن» آیه ۷۷ سوره کهف: «اذا اتوا یا اهل قریه استطعموا اهلها». به مردم این شهر گفتن آقا یه کسی لقمه غذا به ما میده؟ مهمانی واسه اینا داشت. مخصوصاً اگه کسی تو یه شهری غریب است، این مهمون مردم اون شهره. الان کسی تو مشهد غریب باشه، مسلمونی باشه، روضه مختصر.
روایت جالب به من گفتن که فلانی از مردم مدینه یه روایتی از امام باقر علیه السلام نقل کرده. گوش بدید. میگه من راه افتادم، رفتم در خونه این آقا. اسمشو نگفتم. «باقر شنیدید» میشه برای من بگید. «فصَبَرَنی». خیلی با من بد برخورد کرد، برخورد خشونت آمیز. به من قسم، قسمهای خیلی غلیظ خورد که: «من نمیتونم این حدیث رو به کسی بگم. فلانی بلده، شنیدم شما بلدی! » برخورد کرد. روایت از شما یاد بگیریم. روایت روایت از امام باقر علیه السلام که حضرت از اجدادشون نقل کردن، از پیغمبر اکرم. سلسله فرمودند: «اذا دخل رجل». ببین این آقا دو تا خونه رفت در زد وایستاد. مجانی میشنوین. وقتی یه کسی وارد یه شهری بشه، غریبه باشه تو اون شهر، «فهو ضعیف علی من بها من اهل دینه». این آدم غریب مهمون تمام کیشان و هم دینای خودش در اون شهر است. مثلاً مهمون کی هست این؟ غریب باشید، مهمون شما. مسلمونی، شیعهای، مهمون همه مسلمونای قم. الان کسی میاد اینجا غریبه، مهمون مشهدی. باید به دادش برسه. فرهنگ مهمانی اینه. متن حدیث ادامه داره. گفت: «جات کجاست؟ » غریبه بود دیگه. این فردا که شد، صبح زود دیدم خادمشو فرستاد، رو سرش یه سینی غذا، غذای مختلف. گفتم: «ما هذا؟ رحمکم الله.» این روایت را نخوندم بلکه خواستم به روایت عمل کرده باشم. چه کسی میاد توی شهری غریبه، مهمون اهل اون شهره. مثلاً الکی مثلاً، نه اینکه خلاصه اینجوریه. سر ببریم، بکنیم. دیگه اینا مال تهرونن. خیانت، خیانت به امام رضا. آدمی داره ظلم میکنه به مهمون امام رضا. داشته باشیم و بریم.
از آداب ورود به منزل دیگران اینه که آدم اجازه بگیره. پیغمبر اکرم وارد منزل صدیقه کبری میخواستند بشن، اجازه گرفتند. سلام. دوباره وایستا. اجازه گرفت. سلام کرد. دوباره وایستا. اجازه. پیغمبر خداست، دخترش فاطمه. حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود که این نامردایی که ریختن دم در خونه ما، یعنی منو مسلمان هم نمیدونه که بدون اینکه از من اجازه بگیره، وارد خانه میشود.
در حال بارگذاری نظرات...