‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری، و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
چند نکته را میخواهم به خواهران گرانقدر عرض بکنم، چرا که وقتمان محدود است و قراری داریم که باید زودتر برویم. اگر در آینده توفیق و فرصتی بود و در خدمت حضار رسیدیم، نکاتی را در این زمینه عرض خواهیم کرد.
یکی از مسائلی که ما معمولاً به آن مبتلا هستیم، در بحث معاشرتها و روابطمان نه تنها مهم است، بلکه آدابی نیز دارد و حقوقی است که باید رعایت شود. در بسیاری مواقع، حقالناسی به گردن آدم میافتد و خدای نکرده دلی شکسته میشود که این دل شکستنها، آدم را عقب میاندازد، رشد انسان را کند میکند، گاهی متوقف میکند و گاهی اصلاً آدم را به عقب برمیگرداند.
آن بزرگوار فرمود: «همه راه بندگی، دو جمله بیشتر نیست: مرنج و مرنجان.» این دو عبارت در معاشرتهای ما بسیار خود را نشان میدهد. بیشترین ضربههایی که میخوریم، از همین دوست: یا رنجیده میشویم یا میرنجانیم. هر دویش بد است.
صرف اینکه بخواهیم نصیحت بکنیم که اگر کسی حرفی زد تحمل کنیم یا مثلاً رنجیده شدیم خودمان را آرام بکنیم و اینها، خوب است؛ ولی داروی ما نیست. ما بیشتر از این نیاز داریم که قواعد و ضوابط معاشرت با دیگران را بلد باشیم تا به گونهای معاشرت کنیم که نه برنجانیم و نه برنجیم. این بسیار مهم است.
معاشرت قواعدی دارد، ضوابطی دارد. ائمه ما اینها را در روایاتشان فرمودند. کلی روایت در این زمینه داریم. همه روایات ما در مورد ثواب زیارت و نماز اول ماه و نماز وسط ماه و نماز آخر ماه نیست. بیش از اینها، ما روایت داریم در زمینه نحوه معاشرت، نحوه برخورد با هر کدام از اقشار: با دوستان، با همسایه، با فامیل، بزرگتر، کوچکتر، پیر، جوان، زن، مرد. در مورد همه اینها به ما گفتهاند که با اینها چه کار بکنیم؟ محدودهاش چیست؟ قاعدهاش چیست؟ ضابطهاش چیست؟ خب، اینها بحثهای مهمی است؛ بحثهای اخلاقی هم همینهاست. عمده مشکلات ما در همینهاست.
اگر واقعاً یک مادر شوهر با عروسش، با دخترش، با دامادش، یک خانم دیگر (حالا نگوییم مادر) یک خانم با دخترش، با شوهرش، با داماد، با عروس، با هر کدام از اینها، آن ضوابط خدا و پیغمبری را بلد باشد و عمل بکند، مطمئن باشد هیچ وقت به هیچ مشکلی برنمیخورد، هیچ وقت. همه مشکلات به خاطر همه اختلافات است. هر جا دو نفر با همدیگر ناسازگاری پیدا میکنند و «آبشان در یک جوب نمیرود»، به خاطر این است که یا هر یک نفرشان خدا و پیغمبری عمل نمیکند، طبق ضابطه عمل نمیکند، طبق قاعده عمل نمیکند.
دلچرکین شدنهای ما این است که با یکی یک مدت خوبیم، زده میشویم. کلاً با هر کسی یک دورهای دارد؛ یک دورهای میگذرانیم، تمام میشود. از این شاخه به آن شاخه پریدن، خب اینها چیزهای بدی است. این سیره اهل بیت نیست. رفاقت، رفاقتی است که شما وقتی با کسی شروع میکنی، تا دم مرگ این رفاقتت را داشته باشی. رابطه با کسی شروع میشود، رفت و آمدی است. این دیگر باید تا آخر باشد؛ مگر اینکه خدای نکرده بالاخره آن طرف دیگر ما مشکلی در اعتقاداتش پیدا شود، مشکلی در اعمال و رفتارش پیدا شود. از جانب ما نباید خلاصه کنار کشیدن خوبی باشد. باید قواعد را بلد بود.
من میخواهم چند تا از قواعد مهمانی و رفت و آمد را خدمتتان عرض بکنم. شاید اگر یک وقت دیگر در خدمتتان بودیم، بحث زیاد است؛ شاید یک چهار پنج جلسه لازم باشد در این زمینه صحبت بکنیم. یک چند نکته را میخواهم الان خدمت شما عرض بکنم، در حد پنج شش نکته. حالا در این فرصت تقریباً یک ربع بیست دقیقهای که بنده دارم، در مورد مهمانی حالا میخواهم بیشتر چون جلسه مال خواهران است، نکاتی باشد که خواهران حساسیت دارند و در بین خانمها شاید رایجتر باشد. البته خب اینها هم برای خانمها سند است و هم برای آقایون؛ هر دو نیاز پیدا میکنند.
یک بحث مهم این است که در مهمانیها چشم و همچشمی حاکم است. چشم و همچشمی در مهمانی خیلی آسیب میزند. واقعاً رفت و آمد برای خدا باشد و انسان خلاصه بنایش بر این نباشد که من یک چیزی را به دیگری نشان بدهم، روی از او کم بکنم، خودم را نشان بدهم، بفهمد که ما یک برتری داریم، بفهمد ما از او عقب نیستیم، بفهمد ما کم نداریم. این خیلی چیز بدی است.
اولین نکته، اولین قاعده در روابط این است: واقعاً برای خدا باشد. آدم اگر با کسی ارتباط معاشرتی پیدا میکند، قبلش ببیند، بسنجد که این آدم چقدر میتواند من را رشد بدهد، چقدر به خدا نزدیک کند. گفتند با کی همنشین باشیم؟ حضرت عیسی چند قاعده فرمودند. اولش این بود: «یذکرکم الله رویته»؛ کسی که دیدن شما را به یاد خدا بیندازد.
خیلی از مهمانیهای ما آدم در این مهمانی فقط احساس میکند دارد از خدا دور میشود. نوع حرف زدنها، حرف زدنهایی نیست که آدم را به یاد خدا بیندازد. نوع حتی چینش وسایل، چینش دکوراسیون منزل، اینها به خاطر خدا نیست. روی حساب خدا و پیغمبری نیست. روی حساب اینکه خلاصه مهمان که آمد اول کجای منزل ما را ببیند؟ اول نگاهش به کجا بیفتد؟ این در چشمش بخورد؟ رنگ این مثلاً خیلی در چشم بیاید؟ ست بودن این یکی با آن یکی؟
البته هنر و زیبایی و همه اینها خوب است، لازم هم هست. آدم منزلش را یک جور بچیند که لذت ببرد، آرامشبخش باشد. چند وقت به چند وقت دکوراسیون منزل را عوض بکند، اصلاً لازم است. ماها نیاز داریم، خسته میشویم. یکی از چیزهایی که بالاخره آدم خستگیاش را برطرف میکند، آرامشبخش است، همین است که هر از گاهی آدم دکوراسیون منزل را تغییر بدهد، وسیله جدیدی حتی در منزل بیاورد. وسیله قبلی کهنه شده، فرسوده شده، آدم دلش را زده، به شرط اینکه به تجمل و اسراف و اینها نرسد. آدم عوض میکند، میفروشد، به کسی هدیه میکند، یک دانه جدیدش را میخرد، اگر در توان دارد، وضعیت مالیاش اقتضا میکند، فشار به شوهر نمیآید.
ولی یک وقت هست که آدم همه همّ و غمش به این است که من الان دارد از این نوع دکوراسیون منزل، بچهام اذیت میشود، خودم اذیت میشوم. فقط روی حساب اینکه یک وقتی یک مهمانی اگر آمد، این کجا بخواهد بنشیند؟ وقتی مهمانی آمد، این الان اینجاست، به ما میخندند. او را مسخره میکنند، این را چی میگویند، آن را چی میگویند؟ بعد این دیگر بخواهد سرایت پیدا کند به اینکه من در شوهر دادن دخترم و در زن دادن پسرم، همه حساب و کتابم روی این است که بقیه چی میگویند؟ مردم چی میگویند؟ مگر میشود؟ مگر خوب است؟ مگر مردم مثلاً پشت ما حرف درنمیآورند؟
خلاصه یکی از ضوابط در رفت و آمد و روابط، یاد خداست، اخلاص. به خاطر خدا باشد. آدم واقعاً خدا را لحاظ بکند. در مهمانیها ما خیلی لازم داریم. خب، خواهران از بعضی جهات (البته خب آقایان هم مبتلا هستند ولی خب خانمها زاویه خودشان را خلاصه از جنس خودشان حرف میزنند) از دیگران...
چند روز پیش حرم میرفتم. به یکی از دوستانم گفتم: «تو راه داشتم میآمدم دیدم دو تا خانم چادری دارند بلند بلند غیبت میکنند. منی که رد میشدم قشنگ فهمیدم دارند غیبت میکنند.» رفتیم حرم با کلاس داشتیم، عرض کردم، گفتم که میخواستم بروم به این خانمها بگویم که خانوم! آدم زیارت برود، در راه گوشت برادر مرده بخورد و کاری بدتر از خلاصه آن عمل خلاف عفت که فرمود غیبت از آن عمل بالاتر است، بدتر. کسی زیارت امام رضا برود، در قدمهایی که هر کدامش ثواب یک حج و یک عمره دارد، در بین این قدمها داری همچین کاری انجام میدهی؟ چقدر بد است! چقدر زشت است!
در مهمانی بعد از مهمانی تا این بچه پایش را از این در میگذارد: «وای چقدر بچه اینها اذیت کرد! چه بچه شروری دارد! چه بچه فلانی دارد!» خدا را لحاظ نمیکنند. ثواب هر چیزی که آدم داده در این مهمانی که میرود، یک وزر و بالی فقط از این مهمانی میآید گردنش. «وای فلانی چقدر فیس و افادهای! وای فلانی چقدر طلا و جواهرات به رخ ما کشید! وای این چقدر از خودش تعریف میکند! وای چه فلانی مادر شوهر بدی است! او چقدر دارد به عروسش ظلم میکند! این چه عروس بیخودریه! چقدر من گفتم خواستگاری فلانی نروید!»
به ماها چه؟ واقعاً هشتاد، نود درصد حرفهایی که میزنی، به ما هیچ ربطی ندارد. در مورد دیگران اظهار نظرهایی که میکنیم، هیچ ربطی به ما ندارد. غیر از اینکه گناه است، هیچی برای ما ندارد. به ما چه بقیه چین؟ به ما چه بقیه چه کار میکنند؟ به ما چه زندگی بقیه چیست؟ ما خودمان بعضی وقتها زندگیمان هزار و یک مشکل دارد. صد جای زندگیمان میلنگد: در ارتباط با شوهر، در ارتباط با بچه، در ارتباط با دیگری. همهاش نگاهم به این است که این دارد وظیفهاش را نسبت به مادر شوهرش خوب انجام میدهد؟ او نسبت به عروسش چطور است؟ شوهرش چطور است؟ او چرا بچهدار نمیشود؟ اینها چرا اینجورین؟ اینها چرا... وقتی میآید عروسش را نمیآورد؟ این وقتی میآید از مادر شوهرش با فاصله مینشیند. به ما چه؟ واقعاً به... یعنی واقعاً در قیامت از ما سؤال میکنند که چرا مثلاً فلانی آمد، مادر شوهرش آن طرف نشسته بود، این طرف نشسته بود؟ من باید راه بیفتم دنبالش تهش را در بیاورم که چرا این دو تا با فاصله از هم نشستند؟
ما خیلی چیزها به ما ربط ندارد؛ یکیش همین. عوضش حالا نمیگویم ما خشک باشیم. در مهمانی ساکت بنشینیم و هی از ترس اینکه غیبت نشود، تمسخر نشود؟ نه. آدم میگوید، میخندد. شوخی با ضابطه، با قاعده. مهمانیها و رفت و آمدهایتان دائماً در شوخی و خنده باشد، بدون اینکه کسی مسخره شود، بدون اینکه کسی دلش رنجیده شود. چقدر اهل بیت خودشان نشاط داشتند، شاداب بودند، لطافت داشتند، چه شوخیهای ظریفی با همدیگر داشتند! طنزی در کلام آدم هست، گفتار شیرینی در کلام آدم هست، بدون اینکه کسی رنجشی برایش حاصل شود. چیزی یاد میدهد به بقیه، بدون در قالب نصیحت و موعظه.
ما خیلی وقتها یکی دو سال از ما کوچکتر است، مینشانیمش فقط برای اینکه موعظه کنیم. «ببین با مادر شوهرت اینجوری باید...» آدم وقتی فلانی را میبیند، اینجوری برخورد میکند. اصلاً این لحن، لحن بدی است. نباید در مهمانی لحن موعظه و نصیحت و ارشاد و این چیزها باشد. آدم خیلی نرم و لطیف یک داستانی تعریف میکند، در قالب داستان حرفش را میزند. یک بدون اینکه باز حالا آن غیبتی باشد، یک داستانی از همسایه بالایی و همسایه این سر کوچه و آن سر کوچه. بدون اینها، خب اینها دیگر علم میخواهد، سواد میخواهد. آدم باید مطالعه بکند، زحمت بکشد، اهل جلسات اخلاقی باشد، پای منبر باشد، برنامههای تلویزیونی، برنامههای معارفی را پیگیری بکند. آن هم باز بدون افراط و تفریط.
این هم باز برای بار صدم بدون افراط و تفریط، که حالا دیگر اینقدر جلسه میروم که وقت ندارم یک سر خانه مادرم بروم، یک سر خانه مادر شوهرم بروم. هفته به هفته وقت نداریم برای شوهر غذا درست بکنیم. به بچهها وقت نداریم برسیم. پنج دقیقه در هفته وقت نداریم بنشینیم با بچه حرف بزنم، چون مشکلش چیست؟ حرفش چیست؟ دردش چیست؟ چه کار میکند؟ کجا میرود؟ خیلی مهم است. ببینید اینها هر کدامش که مطرح میکنم، هر کدامش صد تا دویست تا قاعده دارد، ضابطه دارد. گیر ما در همینهاست.
خیلی از گیرهای ما با نماز جعفر طیار و اینها حل نمیشود. خیلی از گیرهای ما با نماز جعفر و اینجور مسائل، نماز استغاثه و حضرت زهرا و اینها حل نمیشود. خیلی از گیرهای ما در همینهاست. این زبان دارد خلاصه هر چیزی که من سود معنوی از این ماه رمضان بردم، این زبان دارد از من میگیرد. این زبان دارد خلاصه «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد» دیگر.
حالا اینها رنجیدن و رنجاندن که عرض کردیم در مهمانی خیلی مهم است. نحوه حرف زدن. یک جوری گوشه و کنایه و تیکه و متلک و خیلی ناب بد است. خودم یکی را دعوت کردهام، میخواهم احترامش را بگذارم، میخواهم اکرامش بکنم. یک جوری حرف بزن که سنجیده شود. حتی مثلاً اینقدر مهم است، شما اگر تلفن منزل شما تماس گرفت، خب زنگش را زده. آدم بگوید: «خب یک تماس دیگر هم بگیرید.» واقعاً داریم از سر صفا و اخلاص میگوییم. یعنی مثلاً عیبی ندارد، میخواهی یک زنگی بزنی، آن ممکن است برداشت تیکه بکند، کنایه بکند. همین هم آدم مواظبت بکند، زبانش را کنترل بکند. همین را هم نگوید. لزومی ندارد.
«تماسشان را گرفتیم، خب الحمدلله. دیگر چه خبر؟ یکی دیگر فلان جا زنگ بزن، اینجا میخواهی گوشی خودم را بدهم.» اینها بد است. یک وقتی طرف یک چیز دیگر برداشت میکند. اینها خیلی مهم است که گاهی ما یک حرفی میزنیم، قصد خیری داریم، طرفمان یک چیز دیگر برداشت میکند. او برایش ما همیشه در هر برخوردی باید ببینیم که برای او چه اتفاقی میخواهد بیفتد؟ او چی میخواهد برداشت بکند؟ این البته به خاطر خدا و پیغمبریها باز اشتباه نشود که ما هر کاری میخواهیم بکنیم، ببینیم بقیه چی میخواهند بگویند. نخیر، این بد است.
هر کاری میخواهیم بکنیم، ببینیم چه اثری روی دیگران دارد و خدا آن اثر را امضا میکند یا نمیکند. این خدا، پای خدا همیشه وسط است. نه اینکه آدم هر کار میخواهد بکند، ببیند که مردم تعریف میکنند؟ خوششان میآید؟ بدشان میآید؟ قبول دارند؟ قبول ندارند؟ «بقیه چه کار کنم؟ بقیه به درک!» خیلی ساده. بقیه احترامشان به احترام خداست. بقیه حقشان به خاطر حق خداست. بقیه را باید هوایشان را داشت به خاطر خدا. وگرنه اگر همه عالم جمع بشوند، آدم یقین دارد که دارد یک کاری میکند و درست است و خدا از او میخواهد. همه عالم جمع بشوند به فحش بدهند و بد بگویند، باید کارش را انجام بدهد.
بحث حالا در این زمینه نکته زیاد است. من میخواستم بیشتر نکته عرض بکنم. در مسافرت که میرود، در مهمانی که میرود، سعی کند که لوازم شخصی خودش را ببرد. از لوازم شخصی مهمان، بعضیها حساساند؛ مخصوصاً خانمها حساساند نسبت به وسایل. او مثلاً در سرویس بهداشتی از حوله اینها اگر استفاده بکنند، اینها ناراحت میشوند. حالا خانمها اینها را بیشتر میتوانند مراعات بکنند. در خانه میتوانند دقت بکنند. آدم مهمانی میرود با خودش حوله میبرد، مسواک میبرد، خمیر دندان. نسبت به خمیر دندانشان حساساند، خوششان نمیآید کسی با خمیر دندان اینها مسواک بزند.
بعضی نسبت به عوض کردن بچه در خانه اینها حساساند. خوششان نمیآید کسی بچهاش را روی فرش اینها مثلاً پوشک بچه را عوض کند. نسبت به اینکه بچه را در دستشویی بشویند، مثلاً پوشک را در دستشویی بگذارند، حساسیت دارند. حالا بعضی در حد افراط و وسواس است که حالا آن را باید یک فکری به حالش کرد؛ ولی بعضی طبیعی است، یک مقدار حساسیت هست. بالاخره زندگیش است. خانمها که طبیعتاً نسبت به آقایان نظافتشان بیشتر است و هم دقتهایشان در این مسائل بیشتر است، خب باید بیشتر توجه داشت. حالا آدم عطسه میکند، مواظب باشد که این خلاصه ترشح نکند در... بدشان میآید در خانه اینها کسی عطسه بکند. دقت در اینها.
حالا بعضی مثلاً حساساند نسبت به استفاده از حمامشان. دوست ندارند حمامشان را ببینند. دوست ندارند کسی دیگر حمامشان بدهد. حسین... یک چیزهایی است که اگر هم آدم میخواهد استفاده کند، یک جوری باشد که ببیند آن طرف رنجیده نشود. خیلی استدلال با منطق، با لطافت. اگر خواستهای دارد، مشکلی اینجوری هست، خلاصه مطرح میکند. برای طرف هم توضیح میدهد که الان مگر من میخواهم مثلاً از حمام شما استفاده کنم؟ اینجوری است واقعاً. شرایط اینجوری است، اضطراری است. اینها نکات مهمی است. خلاصه اگر مثلاً حالا ما حساسیت داریم. حالا یک کسی آمد یک کاری کرد که رنجیدن و رنجاندن حالا عود... مواظبت نمیکند. من هم خیلی حساسم نسبت به زندگی و وسایلم. خب چه کار بکنم؟
«این بچهتون را لطفاً مواظب باشید دستش به این نخوره.» «اون یک خورده ریخت روی فرش، دستمال میآورم پاک میکنم.» «روی میز کثیف شدیم.» «بچه دست شکلاتی و کاکائوییاش را مالید به این میز.» هیچی نشده. یک اثرش، یک دستمال. خدا رحمت کند مرحوم شیخ محمد حسین زاهد را. این را بگویم دیگر عرض ما تمام. دو سه نکته بیشتر نتوانستیم.
من عاشق محمد حسین زاهد، استاد مرحوم آیتالله مجتهدی و خیلی بزرگان دیگر بودم. ایشان یک وقتی تهران، دعای ندبه جمعهها میرفتند اطراف بیابانهای تهران، آن جا دعای ندبه میخواندند. از این ماشینهای دودی که قدیم ریل قطار با ماشین دودی خیلیها رفت و آمد میکردند. یکی از این ماشینهای دودی از کنار ایشان رد شد. یک آقای بیفرهنگ بیشعوری هم که حالا دل پری داشته از روحانیت یا هر چیزی، سرش را کرد بیرون و آب دهانش را جمع کرد، آشغال پرت کرد در صورت مرحوم آیتالله شیخ محمد حسین زاهد.
شاگردهای ایشان خیلی عصبانی شدند، دویدند سمت ماشین دودی که این آقا را بگیرند پایین و بزنندش. ایشان سریع داد زد. تکیه کلامش هم «داداششون» بود، گفت: «داداش! اونها داداش! اونها! هیچی نشده. ببین با دستمال پاکش کردم، تموم شد. بیاین بیاین.» پاک کرده بود. «هیچی نشده. خرجش یک دستمال بود. پاکش...» توهین بود. قصد تخلیه کینه بود. خب اینها میشود اخلاق. اینها میشود خودسازی. اینها میشود اخلاص. اینها میشود معنویت. ما اینجاها باید بیشتر دقت بکنیم.
و کار امروز سالگرد تخریب قبور ائمه بقیع و جسارتی که شد به محضر چهار امام بزرگوار ما. از امام مجتبی یاد بگیریم. این آقا چقدر اهل حلم بودند! چقدر اهل حلم بودند! چقدر تحمل میکردند! اهل نرنجیدن بودند. نه کسی را میرنجاندند، نمیرنجیدند. از آن شخص شامی آمد در مسجد، امام مجتبی را دید. وضع خاصی دارند، عبادتشان، نمازشان. گفت: «این آقا کیست؟» گفتند: «ایشان حسن مجتبی، حسن بن علی.» گفت: «کدام علی؟» پرسید: «کدام علی؟» گفت: «علی امیرالمؤمنین علیهالسلام.» گفت: «عجب! من خیلی کینه پدر این آقا را به دل داشتم. فرصت نشد او را ببینم و هر چه که به دلم هست به زبان بیاورم و تخلیه بکنم. میروم سر این آقا خلاصه تسویه حساب میکنم با پسرش.»
آمد وایستاد. هر چه که بلد بود از ناسزا را به امام مجتبی به دهان آورد و یکی یکی گفت. امام مجتبی فرمودند که: «أراکَ غریباً.» میبینم که شما غریبهای در این شهر. اهل این شهر نیستی. جزء مردم این شهر نیستی. مسافری. تازه آمدهای؟» گفت: «بله، من از شام آمدهام.» «بله مردم شام خیلی با ما خوب نیستند. تربیت شدههای معاویه دل خوشی از ما اهل بیت ندارند. خب، شما غریبی. لابد در این شهر هم جایی نداری که بخواهی اسکان داشته باشی، و منزل ما هست. منزل ما برای مهمان است. لابد خیلی پولی هم شاید در توان نداشته باشی؟ من خودم پول دارم بهت کمک میکنم. اگر میخواهی سوغاتی هم از این شهر ببری، من خودم سوغاتی بهت میدهم. اگر باری هم داری، من خودم تا منزل برایت میآرم.»
رو کرد، گفت: «آقا! خدا را شاهد میگیرم وقتی که شما را دیدم، روی این کره زمین از هیچکس به اندازه شما و پدرت بیزار نبودم. ولی الان هیچکس به اندازه شما و پدرتان را دوست ندارم!»
خب، حالا با این آقایی که اهل حلم بود، اهل مدارا بود، چه کردند؟ با این امام مجتبی چقدر ظلم کردند؟ چقدر جسارت کردند؟ برخی از شیعیان، از یاران حضرت به حضرت میرسیدند، میگفتند: «السلام علیک یا مذلّ المؤمنین!» تو کسی هستی که مؤمنان را ذلیل کردی. امام مجتبی تحمل میکرد. یا أبا محمد، یا حسن علی، أیٌها المجتبی، ابن رسول الله، یا سیدنا و مولانا! إنا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیهاً عند الله اشفع لنا عند الله.
چقدر داغ دارد قلب این مرد! هنوز هم که هنوز است جسارت میکنند، تعرض میکنند. چقدر ظلم! چقدر جسارت! حتی چشم ندارند این آقا را ببینند. حتی به قبر او تعرض میکنند، جسارت میکنند.
فدای داغهای دلت یا امام مجتبی! آقا چقدر تحمل کرد. سالیان سال پای منبر مینشست، بالای منبر هر آنچه بر زبان میتواستند به پدرش امیرالمؤمنین جسارت میکردند، امام مجتبی تحمل میکرد، چیزی نمیگفت. چقدر به خودش جسارت کردند! چقدر به پدرش جسارت کردند! همه را تحمل کرد. ولی شاید سختترین جسارت برای امام مجتبی آن وقتی بود که دست در دست مادر در کوچه میآمدند. یک وقت روبروی مادر ایستادند. سد کردند. گفت: «قباله فدک را بده!» مادر یک وقت... امام مجتبی! نامرد بالا رفت. آنچنان محکم سیلی به صورت مادر زد که یک طرف روی زمین افتاد، چادر مادر یک طرف، گوشوارههای مادر یک طرف. دست مادر را گرفت (از مسجد تا اینجا دست پسر در دست مادر بوده که پسر گم نشود)، ولی از اینجا تا خانه دست مادر در دست پسر بود که مادر گم نشود! آخه چشمهای مادر سیاهی میرود. یا زهرا! یا زهرا! یا زهرا!
در حال بارگذاری نظرات...