‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهو قولی.
خب، در میهمانی و یکی دیگر از آداب معاشرت که حالا این همه جا کارایی دارد، در مهمانی بیشتر بحث پاسخ دادن به تلفن است. اینکه وقتی حالا صاحبخانه تلفنش زنگ میخورد، وقتی که مهمان تلفنش زنگ میخورد، موبایلش زنگ میخورد، به چه نحوی اینها با هم صحبت بکنند، چه نحوی اجازه بگیرند. حالا ادب حکم میکند که انسان وقتی میخواهد تلفن را جواب بدهد، اول از دیگری اجازه بگیرد. بعضی وقتها دیده میشود که شخصی گوشی موبایلش زنگ میخورد، وسط صحبت کردن با دیگری، دیگری دارد حرف میزند، پا میشود میزند بیرون که تلفن را جواب بدهد. اینها رنجش خاطر میآورد.
حالا دوباره عرض میکنم، برخی گله دارند از اینکه ما چرا اینقدر موارد ریز را داریم میگوییم؟ میگویند این بحثها دیگر به درد نمیخورد، بحث اینقدر ریز. من چند بار عرض کردم، همینجا عرض کردم، خدمت دوستان دیگرمان عرض کردم، ما مشکلمان در همان مسائل ریز است. توجه! گاهی نمیخواهم بگویم شما عزیزان مشکل دارید، خدا نکند اینجور بشود. میخواهم بگویم گاهی توجه به اینها نیست. من دارم به خودم تذکر میدهم، بلند دارم تذکر میدهم، شما هم اگر دوست داشتید بشنوید، اگر احتیاج داشتید عمل بکنید. من خودم احساس میکنم گیر بنده توی مسائل ریز است، توی این مسائل نکتهای است. گاهی یک نکته ظریفی را به آن توجه نداریم. یک وقتهایی مثلاً توجه نداریم این مدل حرف زدن غیبت است، این مدل حرف زدن تمسخر است، چه میدانم مثلاً این را نگاه کردن، نگاه متکبرانه است. توی روایات ما خیلی به این چیزها توجه دادهاند، خیلی به این چیزها توجه دادهاند. مثلاً امیرالمؤمنین فرمودند: «کسی که دوست داشته باشد بند کفشش از بند کفش دیگری بهتر باشد، این آدم مبتلا به تکبر است، بیماری علو جاهطلبی دارد.»
بعد آن آیه را خواندند که: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ فِی الْأَرْضِ عُلُوًّا وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ.» بهشت مال کسانی است که اهل جاهطلبی نباشند. امیرالمؤمنین فرمودند که کسی همینقدر دوست داشته باشد با بند کفشش پُز بدهد، از بهشت دور میشود. ماها نسبت به تکبر، نسبت به جاهطلبی یک نگاهی داریم، فکر میکنیم مثلاً حتماً آن کسی که میخواهد صدام بشود، مثلاً صدام متکبر است، صدام جاهطلب است. مسائل هست. گاهی آن چیزهایی که خیلی حاد میشود و بیماری خیلی حاد میشود، از همین چیزهای ریز شروع میشود. انسان اگر از همین کارهای ریز، از همین چیزهای ریز مراقبت بکند، حواسش باشد، دقت بکند، دیگر نمیگذارد کار به آنجاهای باریک و سخت بکشد. آن وقت دیگر نفس انسان خیلی از دست در میرود و هیچ کاریش نمیشود کرد، دیگر تربیتپذیر نیست.
بله، درباره تلفن کردن و تلفن جواب دادن؛ هرکس در مهمانی هست، وقتی گوشیاش زنگ میخورد، اول گوشی را دست میگیرد، به دیگران نشان میدهد که من گوشیام دارد زنگ میخورد، از دیگران اجازه میگیرد برای اینکه من گوشیام را جواب بدهم. گاهی هم خوب است انسان دلیل جواب دادن را ذکر کند، مثلاً این بنده خدا چند باری زنگ زده، کار واجب دارد این ساعت، اجازه میفرمایید من جوابش را بدهم؟ نیازی هم نیست هر کاری آدم میخواهد بکند به دیگران توضیح بدهد و نیازی هم نیست دیگران فضولی بکنند، کیه؟ چرا دارد زنگ میزند؟ همان سؤالات فضولانه است که عرض کردم.
بعد، دیگری دارد صحبت میکند، بعضیها این وسط دخالت میکنند. طرف دارد آدرس میدهد، این دخالت میکند: «نه نه، بگو از این طرف بیایند، از آنور دور میشود.» خب بابا چهکار داری؟ این خیلی مهم است که انسان یکجوری خودش را پرورش بدهد تا دیگران از او سؤال نکنند، اظهار نظر نکند، دخالت نکند. این را امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه، در ویژگی یکی از یارانشان میفرمایند، حکمت ۱۹۷ نهجالبلاغه است اگر اشتباه نکنم. حضرت میفرمایند که: «من یک برادری در راه خدا داشتم و او را خیلی دوست میداشتم.» و اینها، «تا کسی از او سؤال نمیکرد حرف نمیزد.» اهل دخالت کردن و پریدن و بله.
خب، حالا اگر اینجوری بخواهد بشود، مجالس ما میشود مجلس ختم، همه بنشینند به همدیگر نگاه بکنند. نخیر، آدم میتواند بگوید بخندد، دیگران را سر ذوق و شوق بیاورد، بدون اینکه غیبت بکند، بدون اینکه تو زندگی دیگران سرک بکشد، بدون اینکه کسی را دست بیندازد، بدون اینکه حرف لَغو بزند. اینقدر الی ماشاءالله ما حرفهای به درد بخور درست حسابی خدا پیغم داریم که نیاز بهش داریم. الان خود خانمها اینقدر مسائل زنانه دارند که نیاز دارند همدیگر بدانند. خب من میروم مطالعه میکنم.
بله، خب اینجا آدم این است که دیگر نیاز به مطالعه پیدا میشود، نیاز به علم پیدا میشود. بله، آدم باید حرفی را بزند که بهش علم دارد. اینجاست که کار سخت میشود. یک وقت آدم میخواهد هر وقت هرچه به ذهنش رسید بگوید و بدون مطالعه، بدون تحقیق هرچه دوست داشت. خب این است، این ما با این مخالفیم. این میشود پرحرفی کردن و آن خلاصه زبان رها داشتن که تو روایات ما مذموم است.
انسان اهل مطالعه است، اهل فکر است، اهل تحقیق است، اهل مشورت است. خود مشورت گرفتن از دیگران چقدر خوب است. مشورت گرفتن به شرط اینکه مثل آن بحث دیروز نشود که حالا طرف دکتر آوردیمش خانه میخواهیم خرج ویزیتمان در بیاید، ولی هر کسی یک علمی دارد، یک چیزی بلد است، یک مطالعهای دارد، یک تحقیق دارد. ازش یاد بگیریم. یکی تو کار خشکبار است، آقا به نظر شما چه نوع نخودی بهتر است؟ نخود بوداده مثلاً چه مدلی است؟ چه میدانم مثلاً بادام کجا از همهجا بهتر است؟ یک اطلاعات این شکلی است که عطار است، یکی خیاط است، یکی فلان است. آدم یک چیزی یاد میگیرد از دیگران، به شرط اینکه او خسته نشود، بیشتر از حد ظرفیت طرف باهاش صحبت نکنیم. یک خرده هم گاهی آدم سکوت میکند که آن طرف هم استراحت بکند. دو ساعت آمده ضربدری دارند باهاش صحبت میکنند. بنده خدا مهمان خسته میشود. مهمان را نباید خسته کرد، مهمان را نباید به کار کشید. مهمان آمده استراحت کند، بهش خوش بگذرد.
بله، گاهی آدم یک حرفی میاندازد، یک نشاطی میآید، یک رفاقتی برقرار میشود، یک اُنسی برقرار میشود. توی تلفن دیگران دخالت نکردن، نزدیک تلفن دیگران ننشستن. او دارد با شوهرش صحبت میکند، او دارد با زنش صحبت میکند. من وقتی میفهمم که او دارد با همسری صحبت میکند، خب بعضیها خودشان مراعات نمیکنند، صدای نامحرم میرسد، یعنی از تلفن به گوش دیگران میرسد. خوب من میبینم صدا دارد میآید، بدون اینکه او ناراحت بشود، بدون اینکه بخواهم بهش یک چیزی با ایما اشاره بفهمانم، خودم یک خرده جابجا میکنم، آرام شروع میکنم با یکی دیگر حرف زدن که او راحت باشد تو حرف زدنش، احساس نکند من دارم گوش میدهم.
گاهی طرف گوشی دستش است، دیگران همه دارند نگاه میکنند. بابا تو تاکسی داشت با یکی پیامک رد و بدل میکرد، خسته شد برگشت به بغلیش گفت: «بیا تو بقیه را همه را بنویس، در جریان همه مسائل بودی، همه را نگاه کردی، برگشت و بنویس.» بعضی وقتها یکی گوشی دستش است دارد پیامک میدهد، بقیه همه سرشان تو گوشی این است، پیامش چیست؟ با کی دارد پیامک میدهد؟ تجسس، «ولَا تَجَسَّسُوا». این «ولَا تَجَسَّسُوا» قرآن مال اینجاست، تو زندگی دیگران. اینها خوب تو زندگی، توی روابط با فرزندانمان هم خیلی مهم است. لزومی ندارد حالا من سرک بکشم، این الان کی بود؟ با کی داری میروی؟ با کی آمدی؟ آن کیست که الان دم در باباش آمد دنبالش؟ مامانش آمد دنبالش؟ خیلی سؤالات لغو است. بعد اعتماد بچه را نسبت به پدرو مادر از بین میبرد. سؤال لغو، سؤال زیاد، تجسس، سرک کشیدن، اعتماد پدر، اعتماد بچه نسبت به پدرو مادر را از بین میبرد. بعداً دیگر حرفشنوی نیست، بعداً رابطهها تیره و تار میشود.
اینها خیلی مهم است. ولو من میدانم که این یک وقتهایی دارد یک جاهایی پا کج میگذارد. همان که دیروز عرض کردم، به روی خود نیاوردن، خود آدم خودش را به حواسپرتی بزند، این باعث میشود که من تو چشم آن بچه محترم باشم، حداقل به من اعتماد داشته باشد. آن وقت سر وقتش میشود از این اعتماد استفاده کرد، آن وقت سر وقتش آدم از این اعتماد استفاده میکند، بچه را سمت خودش جذب میکند، تذکری به بچه میدهد که مثلاً شش ماهه من میدانم که بعد کلاس زبان کجا میرفتید، میدانم که فلان پارک میرفتید. این دو ماه، سه ماه، حالا در حدی که آدم دیگر واقعاً احساس خطر نکند، یک فرصتی به آن بچه میدهد تا یک حدی، اعتمادسازی میکند. از دور مراقبت میکند بدون اینکه تو زندگیاش سرک بکشد. مراقبت نامحسوس. خیلی نسبت به بچه، با کی میرود، با کی میآید، کجا میرود. یک وقت آدم خوب است بدون اینکه بچه بفهمد، بدون لو برود، از دم مدرسه مادر بیاید نه تعقیب، حالت تعقیب دزد و یک سرکی بکشد از دور، بدون اینکه بچه بفهمد که این بچه الان با کی آمد بیرون؟ مسیرش از مدرسه تا خانه چهجور بود؟ با چی آمد؟ از کجا آمد؟ از دور خوب است بدون اینکه بچه بفهمد. حالا الان بچههاتون نباشند تو این جلسه که لو برود. بله، اینها خوب است بدون حس تجسس و کنجکاوی. وگرنه اعتماد از بین میرود. بچه اگر بفهمد مادر دارد تعقیبش میکند ...
یک چیزی خلاصه دیده و میخواهد یکجوری ما را نصیحت کند. بحث سلیقه را هم که قبلاً عرض کردم، انتقاد توی مهمانی، مذاقم خوش نمیآید، یکجوری بخواهم بفهمانم، یکجوری انتقاد بکنم. بعضی وقتها مثلاً کولر یک نفر خراب است، کولر خانه مثلاً کم است، مثلاً جا دارد که اینجا کولر خانه مثلاً دور تند بچرخد، دارد دور کند میچرخد. خوب من بیایم و هی با دست و روزنامه و بادبزن و یک چیزی هی خودم را باد بزنم به صاحبخانه بفهمانم که این کولر... بفهمانم هوا گرم است. این بد است، این خلاف ادب است. آدم تحمل میکند. تو مهمانی یادش رفته اصلاً حواسش نبود بنده خدا کولر را بزند. اینجا آدم به یک نحوی با ظرافت، با لطافت حرفش را میرساند. کولر برایشان ضرر دارد، شاید پول برقشان زیاد میآید، شاید کولرشان خراب است. «وای شما کولر ندارین؟ چه جور زندگی میکنی تو این گرمای تابستان؟ وای من دارم میپزم؟ وای فلان.» میروند بعضی روی اعصاب صاحبخانه، بعضی مهمانها واقعاً روی مُخ اعصاب صاحبخانه. اینها همه گفتگوهای بیمورد است که لطمه میزند.
یک سری از گفتگوهای بیمورد، گفتگوهای سیاسی است. بحثهای سیاسی و عقیدتی. بحثهایی که آدم میداند نتیجه ندارد، فقط دو طرف به جان هم میافتند. این طرفدار آقای ایکس، او طرفدار آقای ایگرگ است. این آیه الف را قبول دارد، آن آقای ب را قبول دارد. اینها فقط تو مهمانی افتادهاند به جان هم، مهمانی زهر مار میشود برای همه. روشنگری میکند طرف یک اشتباهی دارد میکند و انسان میتواند کمکی بکند با زبان نرم، با زبان لَین. حرف ما رویش اثری دارد و او پذیرشی دارد، کمک میکند. حرف سیاسی هم اشکال ندارد. همفکری میکنند به جمعبندی میرسند، مطلب جدیدی کشف میشود، راهکاری با همدیگر پیدا میکنند. گاهی دیگر تا سر غذا هم میآید، سر غذا هم اینها همه دارند بحث و جدل میکنند. مجادله حرام است، چیزهایی که حرام است نور ایمان را از بین میبرد. گفتگوهای الکی، گفتگوهای بیخود. نشان بدهم که من کم نیاوردم. وای از این روحیات، وای از این روحیه، وای از اینهایی که میخواهند همیشه یکجوری آخرش بگویند ما کم نیاوردیم. اصلاً افتخار نیست. اتفاقاً افتخار به این است که آدم بگوید من کم آوردم. «جواب ابلهان خاموشی است.» یعنی سکوتم دارد نشان میدهد که من دیگر تو را در این حد و اندازه ندیدم که بخواهم باهات حرف بزنم. البته سکوت متکبر. گاهی آدم تو یک مجلسی سکوت میکند به علامت اینکه من هیچ کدامتان را آدم حساب نمیکنم باهاتان حرف بزنم. این هم بد است.
یک وقت آدم با کسی حرف میزند، آدم پرخاشگری همش میخواهد دعوا بیندازد، میخواهد جدل بکند. من اینجا سکوت میکنم، سکوت من بهترین توهین است به او. من دیگر تو را در حد و اندازه این ندیدم که بخواهم بهت چیزی بگویم. عقلت را کمتر از، شعورت را کمتر از این میبینم. این خوب است، اینجور سکوتی خوب است. برای آن سکوتی که تو مجلس آدم خودش را بگیرد و این تو قیافه باشد و توی افاده باشد و اینها.
در مورد گفتگوی در مهمانی چند تا نکته دیگر هست عرض بکنم خدمتتان. در گوشی صحبت کردن یکی از چیزهای خیلی بد است تو مهمانیها، توی جمعها. مخصوصاً وقتی که دو نفر در گوشی صحبت میکنند، میخندند، خیلی بد است. الان بنده که اینجا دارم سخنرانی میکنم، اگر دو نفر با همدیگر در گوشی صحبت بکنند، معمولی هم در گوشی صحبت بکنند، من احساس توهین میکنم به خودم. احساس میکنم یک چیزی دارند در مورد من میگویند. «نجوی من الشیطان.» در گوشی صحبت کردن از شیطان است، کار شیطان است. حالا مخصوصاً اگر بخندند، مسخره کردن. بعضی وقتها میبینی طرف موضع میگیرد، اصلاً ناراحت میشود، پرخاش میکند، جا میخورد.
اگر آدم با کسی کار خصوصی دارد، توی مجلسی در گوشی نمیآید باهاش صحبت بکند. با ایما و اشاره، بدون اینکه بقیه بفهمند. الان الحمدلله این گوشی آمده، آدم یک پیامک میدهد: «یک لحظه لطف میکنی تشریف بیاورید تو کوچه؟ یک لحظه لطف میکنی تشریف بیاورید تو حیاط؟ یک کاری دارم باهاتان.» یا اصلاً کارش را پیامکی به طرف میگوید که مثلاً: «لطف کنید اون دکمهتان را ببندید، بر فرض دکمهتان باز است.» خیلی مودبانه آدم به این نحو که طرف ناراحت نشود. یا مثلاً: «فلان چیز را شما اشتباهی فلانجا گذاشتید، اگر لطف کنید بیایید بردارید که بقیه متوجه نشوند.» حالا من بیایم تو مجلس در گوشی طرف بگویم؟ اون هم سرخ و سفید میشود، پا میشود سریع یک تکانی به خودش میدهد. همه فهمیدند چی شد. آدم بلند جلو جمع بکند بهتر از این بود که اینجوری طرف همه را کنجکاو کرد که ببیند این چی بود؟ چی گفته؟ این الان رفت دنبال چهکاری؟ اینها خیلی مهم است. میبینید اینها آداب معاشرت است. مسائل ریز و دقیق که همینها زندگیها را شیرین میکند، همینها زندگیها را تلخ میکند. این هم یک نکته دیگر.
یک نکته دیگر درباره گفتگوی در مهمانی، بحث خاطره تعریف کردن. تعریف خاطرات هم بین خانمها خیلی رایج است، همین آقایان هم کم و بیش رایج است. خاطرهها اگر بخواهد به شکلی باشد که خودستایی توش باشد، «منم منم» باشد، طرف حالش بد میشود. اونی که دارد گوش میدهد، یعنی فاصله میاندازد بین آدم با طرف مقابلش.
اگر خاطره درسآموز و توش نکته باشد، بدون اینکه او طرف احساس بکند من دارم نصیحتش میکنم. «آره، ما با مادر شوهرمون یک همچین مشکلی داشتیم و من فقط تحمل میکردم.» یعنی: «تو هم با مادر شوهرت فقط تحمل کن.» اینجوری هم بد است. به یک نحوی خیلی ظریف، لطیف، بدون اینکه متوجه بشود، با ظرافت، با محبت، بدون خودستایی، بدون موعظه و آلت درس اخلاق و نصیحت و فلان و اینها. اگر خاطره نکته داستانی است، حرفی است، به این نحو بیان شود.
اگر نکته دیگر درباره وقتی دو نفر با همدیگر تو یک مهمانی هستند، گاهی مهمانها اینقدر با هم انس میگیرند که صاحبخانه میرود تو حاشیه. این هم چیز خوبی نیست. یعنی صاحبخانه میگوید: «من اینها را دعوت کردم که بیایند مهمان ما بشوند، لقمه ما را دارند میخورند، به همدیگر دارند نان قرض میدهند، با همدیگر ایاق شدهاند.» صاحبخانه بنده خدا باید بنشیند با گوشیاش بازی بکند. مهمان سروکله همدیگر میزنند، خوشحال و سلام شلوغ میکنند. آدم یک کاری بکند که صاحبخانه هم بیاید تو فضا. یعنی ما یادمان نرود که الان این سفره را صاحبخانه انداخته. اینها یک نوع قدردانی است دیگر، یک نوع سپاسگزاری و تشکر از مخلوق. حالا آن روایت، اگر آن جمله روایت باشد: «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق.» کسی که از مخلوق قدردانی نکند، از خدا هم قدردانی نکرده است. این مال همینجاست. آدم یک وقتهایی از آن کسی که سفره برایش پهن کرده، موقعیتی برایش ایجاد کرده، باید تشکر بکند، قدردان باشد. خب من اینجا بیاعتنایی بکنم به صاحبخانه: «ارزشی نداری، فقط این سفرت مهم بود، فقط این لقمت مهم بود، خودت که واسه ما ارزشی نداری. مهم بود که ما بیاییم یک چیزی بخوریم.» این بد است.
ولو صاحبخانه آدم کمحرفی است، آدمی است که خیلی اهل ارتباط برقرار کردن نیست، آدم تا جایی که میتواند خیلی قشنگ بدون استنطاق، بدون حرف از زیر زبان کشیدن، به حرف میآورد. از هوا میگویند و «هوا چقدر گرمه، هوا چقدر سرده». در مورد هوا و تحریمها و مذاکرات و چه میدانم آقای ظریف و خانم هشتم، چه میدانم از این حرفهایی که گرانیها که حالا بعضیها هم که الحمدلله زبان ناشکریشان خیلی همیشه باز است. تو مهمانیها گفتگو همیشه زبان ناشکری است. «رفتم یک قوطی روغن بخرم بیست هزار تومان گران شده. ای خدا بگم فلانشان کنه. ای این چیچیه؟» قیمت وتهمت و توهین و ناشکری. تو یک کلام حرف زدن آدم چهار تا معصیت مرتکب میشود. همین یک جملهای که الان گفتم چهار تا معصیت در پی دارد. ما یک مشکلی که داریم خیلی فرهنگمان، فرهنگ شکرگزاری و گفتگوهایی که ازش بوی شکر بیاید کمرنگ شده. بیشتر ناشکری انگار مد شده بین ما. هرکه میرسد شروع کند از زندگیاش گله کند. هرکه بیشتر گله بکند، این مهمانی خلاصه حرف بیشتر برای گفتن دارد و مجلس را دست میگیرد.
فرمودند: گله کردن. آدم اگر دلش هم از جایی پُر است، اگر راهکاری دارد، حرفی دارد، بلد است، میگوید: «گر تو بهتر میزنی بستان بزن.» خب، اگر کسی بلد است آدم کمک میگیرد. ولی همش گله کردن و از این گله کردن، از آن گله کردن، از عروس گفتن، از داماد گفتن، از پدرو شوهر گفتن، از از زندگی بد گفتن، از مخارج گفتن، از صاحبخانه، از سنگینی کرایهها، از شیر آب خانه که خراب است، از ماشین لباسشویی فلان شرکت که اینها بد میزنند، از همهجا همش فقط گله. احساس تاریکی میکنی بس که مینالند. از همهجا همش دارند مینالند. همش.
من یک وقت یک خانم حالا به یک مناسبتی تو ماشین ما سوار شد، از یک جایی تا یک جایی، پیرزنی بود که خواست برسانییم. اینقدر فحش و دَریوَرِی داد که بس است، من حالم بد شد. به شوهرش فحش داد، به رانندههایی که بغل ما رد میشدند فحش میداد. «جدّم موسی بن جعفر بزنه تو کمرت نیا جلو ماشین.» تاریکی کردم. واقعاً حالت قبض بهم دست داد. این بنده خدا یک چند دقیقه تو ماشین بود، همش زبان نفرین و گله و شکایت و زبان تند و چهره اخمو. اینجور نیست. پیغمبر اکرم تبسم از روی صورتشان برداشته نمیشد هیچوقت. «ایکاش نمیگفتند پیغمبر هیچوقت، ایکاش نمیگفتند ای ای کاش ما اون زمینهای قاسمآباد بیست سال پیش را از دست نمیدادیم، مفت و مج. اون موقع چند بود، الان...» اینها همش گله است. اگر معصیت نباشد لغو است که معصیت هم هست. اینجور حرف زدن عموماً معصیت است. گله از خداست. گله از زندگی است. این هم از این نکته.
یک نکته دیگر درباره خود ساعت نگاه کردن تو مهمانی، هی رفتن و آمدن. خود رفتن و آمدن مکرر تو مهمانی چیز خوبی نیست. هی میرود خداحافظی میکنند، میروند. خیلی جالباند بعضیها، واقعاً بعضی آداب معاشرت تعطیلاند. واقعاً تعطیلاند، یعنی این مثل همان انرژی هستهای که آمدند تعطیل کردند و اینها. بعضی هم آداب معاشرتشان تعطیل است. کله تکان میدهد، یک سلام بلد نیست بکند. میخواهد برود یک دست تکان میدهد، میرود. آقا مرد! میآیند دست میدهند قشنگ درست حسابی خداحافظی میکنند. ابراز خیلی خوشحالی خوشبختی میکنند از اینکه ما این چند دقیقه با شما بودیم، خوش گذشت. ایشالا سری بعد فلانجا ببینیم شما را. خیلی دیدار شما برای ما خوب بود. چقدر چیز یاد گرفتید. همینجور دست تکان میدهد در میرود. نفهمیدی مگر رفت؟ آقا صدایش کرد رفت. اینها فرهنگ پایین است، آداب معاشرت پایین.
انسان خوب ارتباط برقرار میکند با دیگران. اُنس میگیرد. موقع خداحافظی خوب اُنس میگیرد. تو مهمانی. حالا من هی ساعتم، هی ساعت بپرسم. «ساعت شش و نیم نشد؟ ساعت هشت نشد؟ فلان ساعت چند است؟ اوهو! ساعت هفت و نیم شد. چقدر زود گذشت!» اینها همه بد است تو مهمانی.
و تو مهمانیهای بزرگ لزومی ندارد آدم با کسایی که آشنا نیست باهاشان بنشیند صحبت بکند. مجلس ختمی است، مجلس عروسی است. حالا من دایی دایی کوچیکه عروس را اولین بار دیدم، میخواهم سر و تهش را تو این مجلس هم بیاورم ببینم این کیست و چیست و فلان. آدم یک گفتگویی میکند، حرفی میزند توی مهمانیها. بالاخره آنهایی که بیشتر با هم آشنا هستند معمولاً مینشینند با همدیگر صحبت میکنند. تو مهمانیها خصوصیتر است که خوب است آدم به آن کسهایی که ناشناس است بیشتر توجه کند. شما آمدهاید یک مجلس افطاری، ده نفر بیست نفر دعوتاند، یک عروسی تازه وارد شده. من این از آن چیزهایی است که دلم خون است، خودم نسبت به این مسئله. و میبینم که خیلی خانوادهها هم ضعیفاند تو این مسئله. فردی تازه به یک مجموعه اضافه میشود، توی خانواده اضافه میشود، تو مهمانی همه باید بیایند با او صحبت کنند. عروس تازه آمده، انگار نه انگار این دامادشان است. این بنده خدا بعد زده میشود. خیلی خیلی ارتباطات فامیلی که به هم میخورد سر همین است. اولین مهمانی را میرود عروس میگوید: «این مادر شوهر و خواهر شوهر و بیست دقیقه باید بنشینم دیوار را نگاه کنم با گوشیام ور بروم.» من برام مجلس پیش آمده که نشستم یک ساعت کتاب خواندم. حالا ما که طلبهایم و فلان و اینها کسی نیامد بگوید خرت به چند؟ همه با هم آشنا بودند نشستند با همدیگر حرف زدند. خب این که نشد آداب معاشرت.
آدم باید بیاید تو مجلس خصوصیتر، تو مجلس عمومی نه هرکی ناشناس است من میخواهم بروم بنشینم بغلش ببینم کیست و چیست و تهش را در بیاورم. نه. تو مجلس خصوصیتر آنهایی که تازه واردند و مجلس کم حرفترند، به شرطی که ناراحت نشوند. بعضیها کمحرفاند این که ناراحت میشوند کسی هم به کارشان کاری داشته باشد، بدشان میآید کسی با اینها حرف بزند. ولی بعضی کمحرفاند نمیدانند چی بگویند ولی علاقهمندند، یک کسی یک حرفی میزند استقبال میکنند خوششان میآید. خب اینجا من با این آدم ارتباطی برقرار میکنم، حرفی میزنم، چیزی میگویم، چیزی یاد میگیرم، سؤالی میکنم. سؤال بدون تجسس و فلان. ولی کلاً آدمهایی که تو یک مجلس زیاد حرف میزنند، اینها معمولاً آدمهاییاند که محبوبیت و منزلت مجلس از همه کمتر است. «وَرّاج الدوله دیلمی» تو جلسه. خلاصه این میآید شروع میکند دیگر سردرد میگیرند مردم. طرف حرف میزد یکی زیر فکش فوت میکرد. گفت: «چرا فوت میکنی؟» گفت: «این فکش گرم نشود، دیگر پایین نمیآید.» خلاصه بعضیها شروع میکنند برای بقیه فوت کنند گرم بشود دیگر شروع میکند از زمان محمد شاه قاجار همینجور دارد خاطره دارد و حرف دارد تا پهلوی دوم. رگباری میبندد. همینجور پشت سر هم میآید.
خود پرحرفی، آدم تو چیزی که به او ربطی ندارد دخالت بکند، موضوعی که سَرسِشته ندارد دخالت بکند، تو مسئلهای که از او نظر نخواستهاند دخالت بکند، همه اینها بد است. جایگاه آدم، شخصیت آدم را کوچک میکند، پایین میآورد، کرامت انسانی را از بین میبرد. مهمانی کاملاً ساکتاند، اینها هم آدمهای بیعرضهایاند، بدون تعارف. آدمهایی که تو مهمانی هیچ وقت هیچی نمیگویند، آدمهای بیعرضهای تشریف دارند. سطح فرهنگ و یا سواد ندارند که این هم یک عیبی است، بروند یک چیزی یاد بگیرند، یک حرفی داشته باشند بزنند. یا بلد نیستند ارتباط برقرار کنند. این هم بد است. هنر نیست آدم نتواند با دیگران ارتباط برقرار کند. فرمودند مؤمن کسی است که هم با دیگران اُنس میگیرد هم دیگران به او اُنس میگیرند. منافق کسی است که نه با دیگران اُنس میگیرد نه دیگران با او اُنس میگیرند.
اینی که آدم توی مجلس بنشیند یک ساعت با کسی کاری نداشته باشد، این از صفات منافقین است. از صفات مؤمن نیست. مؤمن یک مجلس که مینشیند بقیه لذت میبرند از بودن او، نشاط پیدا میکنند از دیدنش، از حرف زدنش. چیزی یاد میگیرند، اطلاعاتشان افزایش پیدا میکند. مشکلات حل میشود. اینها همه تعابیری است که توی همان حکمتی که عرض کردم در نهجالبلاغه امیرالمؤمنین در مورد آن یارشون و برادرشون وقتی صحبت میکرد گفتند. همه یک چیزی یاد میگرفتند. سکوتشان البته آرامشبخش بود، هم سکوتش آرامشبخش بود هم حرف زدنش. بعضی سکوتشان به قول امروزیها روی مُخ است. حرف زدنشان هم روی مُخ است. کلاً وجودشان روی مُخ است. وقتی حرف نمیزند اعصاب آدم خُرد است، وقتی حرف میزند هم.
من چقدر تو این مشاورهها اینها میبینم. زن و شوهرهایی که روی همینها گله دارند. میگوید: «از حرف نزدنشم شاکیم، از حرف زدنشم شاکیم.» نه بلد است که ساکت باشد نه بلد است که حرف بزند. حرف بزند یا ساکت؟ سؤال میپرسی یا جواب نمیدهی. بیست بار میپرسی جواب نمیدهد. بعد یک چیزی را بیست بار میآید میپرسد: «این نمکدان کجاست؟» باز دوباره فردا: «نمکدان کجاست؟» پس فردا: «نمکدان کجاست؟» یک بار آدم، بچه آدم یک بار بهش میگویند یک جایی را، یک چیزی را میفهمد. خیلی از این سؤالات لغو است. به قول استاد ما میگفتش که حتی مثلاً آدم تو مسیر میپرسد: «چقدر دیگر مانده؟ چند کیلومتر دیگر مانده؟ کی میرسیم؟» اینها لغو است. که چی؟ حالا استرس به این راننده بدبخت یادم وارد بکند. راننده که دارد راهش را میرود هی میپرسد: «چقدر طول کشید؟ خیلی دیر شدها. به شام میرسیم؟» اینها همه حرفهای لغو است. اگر معصیت نباشد و مصداق ایذای دیگران نباشد، اذیت دیگران نباشد، لغو است.
پناه بر خدا از این حرفهای لغو. پناه بر خدا از این حرفهای بیهوده. طرف شهید شد. پیغمبر اکرم آمدند دفنش کنند. مادرش آمد گفتش که: «خوش به حالت شهید شدی.» پیغمبر دارد دخلت میکند. پیغمبر فرمودند: «مه خانم! ساکت باش. الکی چیزی که نمیدانی به خدا نبند. شاید این بچهات اهل حرفهای لغو بوده.» اگر اهل حرفهای لغو بوده در مقام شهدا نیست. «الکی نگو شهید شد و رفت کجا و چی شد و فلان.» حرف لغو بیچاره میکند آدم را. خیلی عقب میاندازد. گاهی یک حرف آدم را چهل سال پنجاه سال میاندازد عقب.
حضرت یحیی علیه السلام فرمود: «من بمیرم برایم شیرینتر از این است که بخواهم یک نگاه لغو بکنم.» نگاه غیرحرام ولی لغو. پناه بر یک نگاه غیرحرام ولی لغو. نگاه بیخاصیت. من خودم خیلی اهلش هستم، دیگر تو مهمانیها چشم میچرخد از رنگ کاغذ دیواری و تابلوها را چی زدهاند، سیستم خلاصه سرویس چوبشان چیست و از اینها آدم سر و گوشش میجُنبَد. اینها نگاههای لغو است. اگر تجسس نباشد و حرام نباشد، لغو. کلاً از چیزهایی است که آدم احتمال میدهد طرف ناراحت بشود.
من الان خودم امروز این را متأسفانه عمل نکردم. خیلی هم ناراحت شدم. از یک بنده خدایی پرسیدم: «شما شغلتون چیست؟» خیلی رفیق بودیم با هم. بنده خدا خیلی ناراحت شد و سرخ و سفید شد. بعد مجبور شد بدون اینکه گفتگو ی ما فقط به کسی نگیم ما چهکاره است. گفتم: «احتمال ...» البته من غرضی داشتم. گفتم بهشان هم گفتم. گفتم: «من چون احساس کردم شما ممکن است که دستتان تنگ باشد و مشکلی داشته باشید، خواستم ببینم که اگر کمکی از من برمیآید.» شرمنده شدم از یک سؤال لغو. البته لازم داشتم بدانم او چهکاره است. یعنی تو فکر خودم وقتی حساب کردم دیدم که باید بدانم.
دیگری ناراحت بشود، نپرسد از مسائل خصوصی افراد. چیزهایی که شاید نخواهند دیگران بدانند، خوششان نیاید. شاید یک حریمی برای خودشان دارند تو این مسائل. اینها را آدم سؤال نکند.
شوخیها، طنز، عبارتهایی که آدم به کار میبرد. بعضیها آدمهای دریدهایاند، بیحیائند. شوخیهای رکیک میکنند، عبارات رکیک به کار میبرند. اینها تو مهمانی خیلی بد است. مخصوصاً اگر بچههای کوچکتر، نابالغ، تازه بالغ باشند. این خانمها هم بین خانمهاست، هم آقایان. حالا سن و سالی از طرف گذشته و راحت است تو یک سری چیزها که استفاده کند اصطلاحات و عبارات را. یک بچه کوچکتر است، یک بچه تازه بالغ است، دختر مجردی است، پسر مجردی است. خب، ناصر این حرفها صلاح نیست گفته بشود.
چقدر قدیمیها اهل مراعات بودند. میخواندند تو احوال تهرانیهای قدیم. حالا اگر بشود فردا کتابش را بیاورم، یک سری از داستان اینها را بگویم خیلی برایتان جالب است. این دختر که شوهر میدادند دیگر نامزدبازی و ارتباط نامزد و اینها تو خانه نبود. هفته یک بار آن هم کجا؟ قرار میگذاشتند پسر دختر را میبردند همدیگر را ببینند. حالا الان دختر که نامزد است چه عرض کنم. پناه بر خدا. الان آدم چیزهایی میبیند، چیزهایی میشنود که تنش میلرزد. تو دانشگاه با یکی آشنا شده و میخواهند کمکم ببینند چی به چی و کی به کی است و دو سه تا خواهر دیگر تو خانه دارد و اونها هم در ریز ماجرا هستند که اینها شب به شب با هم چی میگویند. بیحیا بار میآورد. پردهها را، حریم و همه را از بین میبرد. خیلی اینها باید با مراعات با دقت باشد تو مهمانیها، تو گفتگوها. خوب این هم یک نکته دیگر بود.
درباره غیبت در مهمانی. وقتی کسی پشت سر کسی دیگر حرف میزند. عرض ما تمام باشد. سؤالی اگر خواهران دارند جواب بدهم و ما برویم. حالا انشاءالله که بتوانیم توی این دو جلسه دیگر که فردا و پس فردا مانده بحث را تمامش بکنیم. چون هنوز نکته زیاد است.
حالا این نکته را قبلش بگویم بعد در مورد غیبت. توی مهمانیها آدم اول آدم باید افراد مهمانی، مهمانها را معرفی کند. خیلی با احترام، با شخصیت. حالا بعضیها یک اسمی هم بین خودشان میگذارند و «تا فلانی میآید این که فلان کک است و اون یکی و این که...» خیلی بد است. سه طرف را تحقیر میکند. یک خیلی قشنگ، درست حسابی، متین، با احترام: «ایشان عروس حاج آقای فلانی هستند. تازه به این جمع اضافه شدند و واقعاً مایه افتخار است، چه عروس خوبی هستند، چقدر مادر شوهرشون ازشون تعریف میکند.» این دیگران به ایشان معرفی میشوند: «ایشان خانم فلانیاند. این خاله کیست؟ اون زندایی کیست؟ اون فلان است.» حالا در مورد نحوه پوشش در مهمانیهای مختلف بحث خیلی مهمی داریم. اگر بشود فردا یا پس فردا یک اشارهای بکنم که چقدر ما تو مهمانیهامون پوششهامون مشکل دارد.
حالا بله، در مورد غیبت هم که الان یک عرضی بکنم. البته تو مجالس پرجمعیت ضرورتی ندارد آدم مهمانها را همه را به همدیگر معرفی کند. خصوصیتر. اگر یک آدم برجستهای هم تو مهمانی هست، یکجوری خلاصه با آب و تاب ازش تعریف نکنیم که دورش شلوغ بشود تو مهمانی اذیت بشود. این مسئول کجاست که اون رئیس کیست و این خانم آیکیو. دور بنده خدا شلوغ بشود. راحت مهمانی نشسته، حالا معذبش بکند.
درباره غیبت هم که خوب هیچی دیگر غیبت، بحثش مفصل است و همه الحمدلله واقفید نسبت به بحث غیبت و احکام بدی غیبت و اینها. ولی خب حالا تو مهمانی اگر کسی غیبت کرد ما چهکار بکنیم؟ چهکار بکنیم که زمینه غیبت اصلاً پیش نیاید؟ اولاً اگر میبینیم کسی با کسی خردهحساب دارد یا کسی نسبت به کسی حساسیتی دارد، اگر ما یک چیزی بگوییم او هم تحریک میشود چیزی بعدش میگوید، من اگر میدانم اگر چیزی بگویم و چیزی میگوید، شریک در غیبتش هستم، خوب نیست. خوب نیست مخصوصاً یک وقتهایی با تعریف آب و تاب تو حس طرف هم تحریک بشود، حسادتش و کینهاش و اینها تحریک بشود. اصلاً ضرورتی ندارد. اینجا آدم شریک در غیبت اوست. این یک بحث.
یک بحث دیگر، اگر حالا ما خودمان زمینهچینی نکردیم، او خودش رفت تو فضای غیبت. اینجا آدم با ظرافت، با زیرکی، بعضی خب یک خرده خشک و زمخت، «غیبت نکن، نه! داری غیبت میکنی.» دیگر چه نحوه صحبتی؟ مخصوصاً اگر ما صاحبخانه باشیم، مهمانمان باشد که واقعاً بد است. با مهمان آدم اینجوری صحبت نمیکند. خوبی طرف را بگویم. «خیلی شلخته است بابا فلانی هم که آدم بینظم، حواسپرت، شلخته ولی خیلی دستپختش خوب است. عجب دستپختی دارد. چه بچهای تربیت کرده. چقدر خوشبرخورد است. نشد ما یک بار ایشان را ببینیم لبخند روی صورتش نباشد.» خب این خودش الان خنثی میکند اثر غیبت را. شما گناه غیبت ازت برداشته شد. به اون هم فهماندی که این حرفهایی که میزنی خزعبُلات است، مزخرف است. «تو چی میدانی از زندگی این بابا؟ من بودم با این...» خب اینجا آدم یک فاز دیگری را شروع میکند. اینجا یک مدل دیگر. خب اینجا تو این مرحله چهکار میشود کرد؟ تو این مرحله آدم غیرمستقیم بحث را عوض میکند. توی فضای دیگر میگوید: «گفتی بچه را بردی مدرسه قبولش کردند؟ دیگر گفتی مثلاً گفتند باید از تو محل قولنامه خانه ببریم.» و فلان. یک بحث آدم اینجوری. حالا مثال بدون باز همان تجسس، اینها دیگر ببینید خیلی مواظب باید باشد آدم همه جوانب را با همدیگر در نظر بگیرد.
«یک بحث دیگر میاندازد بدون اینکه او بحث هم مشکلی داشته باشد.» کمکم ذهن طرف را الحمدلله باز جلوی خودش هم گفتم: «همه میدانند.» گناه است. همه میدانند که میشود تهمت گناه. مگر آدم هرچیزی که جلوی طرف هم میگوید. اصلاً غیبت یعنی همین. یعنی اگر جلوی خودش بگویی ناراحت میشود. چه استدلالی است: «جلوی خودش هم گفتم.» اگر جلوی خودش نگفتی و طرف هم ندارد که ناراحت شود تهمت است. «همه میدانند، همه میدانند کجا؟ همه میدانند!» تهمت چقدر آدم برای یکی یک کارش را درست جلوه بدهد صد تا گناه دیگر. به قول بوعلی میگوید که: «گاهی آدم برای توجیه کردن یک خطا صد تا توجیه میکند که اینها با همدیگر میشود صد و یک خطا.» تعبیر بوعلی است. اگر کسی برای یک خطا صد تا توجیه بیاورد میشود صد و یک خطا. میگویند: «غیبت! ای واقعاً خوب.» من عذر میخواهم واقعاً نیست. اینجوری گفتم، من حواسم نبود. آدم خودش درست میکند.
اگر تذکری دادهاند، اگر واقعاً از حالا موارد جواز غیبت، آن نه موردی که گفتند برای جواز غیبت کسی ظلمی به دیگری کرده تو دادگاه برای مشورت، خیرخواهی چی؟ اینها. نهی از منکر ضابطه خودش را دارد، بحثش هم مفصل است. واقعاً دارد غیبت میشود، من یک خرده فکر میکنم قبول میکنم. به دیگری به یک نحوی تذکر میدهم، موضوع را عوض میکنم. بعضیها خیلی حرفهای بودند تا اینجور زمینه غیبتی میشد و کسی شروع میکرد از دیگری غیبت کردن، یک صلوات بلند میفرستادند. صلوات بلند خلاصه بحث را عوض میکردند. در برخی اساتید میفرمودند: «که با یک گروهی رفتیم سفر کربلا و اینها شاگردهای مرحوم آیتالله کی بودند. بعد آن استادش اینها را بار آورده بود. تا یک کسی تو آن سفر شروع میکرد از یکی بد گفتن همه با هم یک صلوات میفرستادند.» خیلی لطافت و شوخی و خوشمزگی خلاصه ناراحت نشود. یک حرفی، یک چیزی خلاصه، موضوع را عوض میکردند. ذهن را پرت میکردند.
خب این هم یک هنر دیگر است. تو بحث آدم میگوید، میگوید که شما خودت مطمئنی؟ شما خودت شنیدی؟ شما خودت دیدی؟ من با من ندیدم. من هرچیزی را از هرکی شنیدی باور نکن. هرچیزی را قبول نکن. آدم نهی از منکر با زبان نرم و لَین: «بله، غیبت، بدگویی، دروغ اینها به حتی شوخیاش هم اگر باشد بد است.» حتی اگر طرف هم بشنود شاید ناراحت نشود باز هم بد است. یعنی هشتاد درصد احتمال اینکه طرف بشنود ناراحت نمیشود ولی باز هم بد است.
غیبت اگر بخشیده نشود، طرف آخرین نفری است که میرود بهشت. بخشیده نشود، اولین نفری است که میرود جهنم. بخشیده بشود. میخواندم شوخی میکردم میگفتم: «دعوا سر نفر آخر است که کی باشد تو بهشت رفتن. کتککاری همدیگر را میزنند مردم که آقا من آخری نباشم.» حلالیت طلبیده باشم نه که هیچی. پناه بر خدا. انشاءالله ما خدا توفیق بدهد بتوانیم وظایفمان را عمل بکنیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
سؤالی چیزی اگر باشد ما در خدمت هستیم.
اشکالی اگر عیبی محسوب میشود برای طرف و آن شخص هم از گفته شدنش ناراحت میشود، مصلحت قویتری هم نیست. گاهی خب طرف ناراحت میشود ولی یک مصلحت قویتری هست. همین باعث میشود که غیبت جایز شود. یعنی یک مصلحت مردم است، مصلحت دیگران است. من یک چیزی میگویم ولی اگر نگم ده نفر ضربه میبینند. به خاطر اینکه این یک نفر آبروش حفظ بشود من دارم به ده نفر ضربه میزنم. من میدانم این آقا اهل خانمبازی است، بر فرض آمدند از من مشورت میخواهند که دخترشان را به این آقا بدهند یا نه. بگویم نه، من غیبت میشود نباید بگویم. با زندگی یک نفر دیگر دارم بازی میکنم. اینجا غیبت کردن واجب است. آدم غیبت نکند میرود جهنم. یک مصلحت قویتری هست ولی خب خیلی وقتها این مصلحت قویتر نیست. یک عیب طرف اگر تو مجلس نیامده عیب شاید محسوب نشود. عیب طرف باشد از اینکه بشنود در موردش اینجور گفتنم ناراحت بشود، نمیشود غیبت. حالا اگر کسی تو مجلس نیامده ما بگوییم اییش ایرادش را بگوییم و خودش هم بشنود ناراحت میشود، غیبت. وگرنه نه از ... بله بله بله بله.
حالا آداب خروج از مهمانی میخواستم جلسه آخر عرض بکنم. فقط یک اشارهای بکنم الان. حالا انشاءالله سر وقتش در مورد این هم صحبت میشود. اینجا اولاً که خب آدم باید خودش وقتی خداحافظی کرد برود دیگر. بعضیها سه مرحله چهار مرحله خداحافظی میکنند. یک مرحله نشسته، یک مرحله تا دم این در، یک مرحله تا دم در حیاط، یک مرحله تا سر ماشین. این جنایت است. وقت طرف را داریم میگیریم، داریم اذیتش میکنیم. دوباره یک روبوسی دیگر بکنیم. «سلام برسان فلانی. فلان چیز چی شد؟» این را فرهنگ کنیم بین خودمان، باب کنیم خداحافظی یکباره باشد دیگر. تمام حرف، تمام. نوبت بعدی که همدیگر را دیدیم. این را جا بیندازیم بین خودمان.
حالا اگر کسی نمیرود، مجلس تمام شده نمیرود، بر فرض حالا جلسه یک جایی چهمیدانم ده دقیقه یک ربع بیست دقیقه نیم ساعت عرف صاحبخانه هم ناراحت نمیشود. آن جلسه بالاخره اقتضایش تا همین حد است. طرف کاری دارد برنامه او، وقتش تا این ساعت برنامهریزی کرده دیگر از این ساعت به بعد کار دیگری دارد نمیتواند. حالا من ناهارم را خوردم. خوب است برای ناهار ما را دعوت کرده. ناهار معمولاً دیگر مثلاً بعد ناهار نیم ساعت مینشینند، بیست دقیقه مینشینند. حالا طرف یک چرتی هم میخواهد بزند و یک سریال میخواهد ببیند و حق الناس است. دارد اذیت میکند صاحبخانه را. آیه قرآنش را دیگر بلدند همه: «وقتی غذا خوردید بروید.» اینجا هم حالا صاحبخانه نمیخواهد یکجوری بگوید که اینها ناراحت بشوند ولی دیگران خوب است تذکر بدهند که: «آقا بریم. دوستان عزیزان بریم. مثلاً خانم فلانی الان آقاشون دارد میآید.» یا مثلاً: «الان مهمان دارم. میخواهم مهمانی بروم، کار دارم. بچهشان امتحان دارد.» فلان است. به یک نحوی یک چیزی بگوییم خلاصه بقیه بفهمند که دیگر فرصت تمام شده، وقت تمام شده.
صحبت کنیم درباره این بچههایی که تو مهمانی هستند. عرض کنم خدمتتان که خب این دیگر حالا یک مشکلی است دیگر. حالا خیلی کاریش نمیشود کرد. بچه طبیعتش همین است دیگر. بچه افراط زیاد دارد و نه فرصت وقتشناسی خیلی میفهمد نه معذوریتهای پدرو مادر و دیگران را خیلی میفهمد. دیگر اینجا با محبت و وعده و وعید و یکی از جاهایی است که حالا میشود وعده داد البته خیلی خوب نیست ولی وعده دروغ میشود داد به بچه است. البته تا حدی که میشود آدم این کار را نکند بهتر است. چارهای نمیبیند غیر از این خلاصه میخواهم: «واست بستنی بخرم و پارک ببرم.» و حالا میدانی که تو ماشین بیاید خوابش میبرد اسم پارک را بگویم. من میتوانم این را بیاورمش بیرون.
کتاب گناهان کبیره. این کتاب را حتماً بخوانید از نان شب واجبتر است این کتاب. کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب. من قبلاً هم به بقیه عزیزان گفتم اینجا هم میگویم. اگر میشود این کتاب را مباحثه بکنید. هر روز هر هفته. بزرگتری باشد، استادی باشد، دعوت بشوند. اگر نشد خودتان با همدیگر هرکی بخواند، سؤالی اگر چیزی هست در موردش صحبت بکنیم. خیلی این کتاب قشنگ است، خیلی این کتاب قیمتی است. تو بحث دروغ ایشان آنجا فرمودند که وعده دروغ میشود به بچه داد. به همین نحوی که خدمتتان عرض کردم، نه جوری که دیگر بچه اعتمادش را از دست بدهد. فکر کند هم که هر وقت میگوید خالی دروغ است. «بابای ما که همیشه خالی میبندد.» ولی به این نحو که حالا زود میآییم، فردا میآییم. «فردا میخواهم بیایم خونمون.» تا جایی که میشود تَوریه هم باشد. تَوریه دروغ نیست یعنی اصل جمله، جمله دروغی نیست. فقط طرف یک چیز دیگر میفهمد. دروغ واقعاً دروغ است یعنی اصلاً این کلام حقیقت ندارد. «ماجرایی که با دست آدم اشاره کند پای تلفن بگوید: اینجا نیست.» دروغ نیست. تَوریه هم حالا خیلی ازش بیش از اندازه استفاده بشود ناصر معنی بدی دارد برای آدم.
با وعده و وعید و حرف و اینها خلاصه بچه را میشود یکجوری آوردش تا جایی که میشود حالا از تهدید و خشونت و اینها استفاده نشود که بچه نسبت به مهمانی، نسبت به آن خانه، نسبت به اینجور جاها مخصوصاً تو حرم و اینها. گاهی بچه دارد بازی میکند با بدخلقی، با کجخلقی. بعضی بچه را از حرم میآورند، به زور حرم میبرند. اینها خیلی بد است. یعنی آدم دارد بذر کینه نسبت به امام رضا را میگذارد تو دل این بچه. چقدر بد است. دارد بچه را از امام رضا متنفر میکند، از حرم و از زیارت و اینها متنفر میکند. خدا انشاءالله توفیق بدهد بتوانیم به وظایفمان عمل بکنیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفدهم
میهمانی
جلسه هجدهم
میهمانی
جلسه نوزدهم
میهمانی
جلسه بیستم
میهمانی
جلسه بیست و یکم
میهمانی
جلسه بیست و سوم
میهمانی
جلسه بیست و چهارم
میهمانی
جلسه بیست و پنجم
میهمانی
جلسه بیست و ششم
میهمانی
جلسه بیست و هفتم
میهمانی
در حال بارگذاری نظرات...