‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد، و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
«خوب، «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»». نکاتی عرض شد، سؤال یا نکتهای کسی دارد؟ حالا هرکدام از اینها را مفصل میشود در موردش بحث کرد: در مورد نزول قرآن به چه نحوی است؟ فرق انزال و تنزیل چیست؟ فرق تجلی و تجافی چیست؟ که اینها بحثهای مفصلی دارد. اگر بخواهیم وارد هرکدام بشویم، دیگر از تفسیر سوره یوسف تبدیل میشود به بحثهای قرآنشناسی و علوم قرآنی و اینها.
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ». حواستان باشد، «أحسن القصص» با «أحسن القصص» (جمع قصه، به معنی زیباترین داستانها) تفاوت دارد. معمولاً ما میگوییم که داستان حضرت یوسف قشنگترین داستان است؛ این (آیه) نمیگوید قشنگترین داستان، بلکه میگوید «أحسن القصص». چون قصص میشود جمع قصه، و قصص مصدر است (قصص: قصه گفتنها). قصص به چه معناست؟ قصه گویی (نه قصهها). «أحسن القصص» یعنی زیباترین قصه گویی. این قصه گویی چون زیباترین قصه گویی است، هم داستان یوسف زیباترین قصه گویی است، هم داستان موسی زیباترین قصه گویی است، سوره فیل زیباترین قصه گویی است؛ همهاش زیباترین قصه گویی است. حالا ممکن است که در این قصهها، قصه حضرت (یوسف) زیباتر باشد؛ البته دلیل نداریم، ممکن است اینجور باشد، ولی این آیه نمیخواهد این را بگوید. آیه میخواهد بگوید ما کلاً وقتی قصه میگوییم، از ما قشنگتر نمیشود قصه گفت.
چرا؟ برای اینکه من قصههایم قصههای تاریخی نیست. من صرفاً نقل تاریخ نمیکنم، من رمان هم نمینویسم، من خیالپردازی هم نمیکنم. هرچه که میگویم واقعیت است. واقعیت را هم در یک سطح نمیگویم. دقت کنید! اینها را که میگویم، واقعیت را در یک سطح نمیگویم. شما اگر خیلی هنر بکنید، واقعیت را در یک سطح بگویید. همه جوانب را... الان من بخواهم اینجا قصه پردازی کنم از حضور شما در این کلاس، خیلی دیگر هنر کنم تک تک افرادی که اینجا هستند را اسمهایشان را بلد باشم، بعد بگویم کی چه ساعتی آمد و کی چه ساعتی رفت، کی فرزند کیست و چقدر مطالعات دارد و... که همین هم واقعاً در حد اعجاز است. بعد این فقط در سطح عالم (حالا راجع به قرائتی که امروز زدند، نابود کردند عالم ناسوت و لاهوت و اینها را)... این همهاش میشود در حدّ عالم ناسوت.
من به ملکوت شما که دسترسی ندارم، من به جبروت شما که دسترسی ندارم، من به لاهوت شما که دسترسی ندارم. اگر قصهای گفتم، حکایتی کردم، اگر واقعیت بود، خیالپردازی نبود، درست بود، تهش این است که من از ناسوت شما یک گزارش واقعی بدهم؛ بگویم ایشان مثلاً ساعت ۱۰:۰۵ دقیقه از فلان جا راه افتاد و ۱۰ دقیقه بعد رسید فلان جا. نهایتش از ناسوت شماست؛ یک گزارش دقیق. الان این ماهوارهها و اینها خیلی دقیقاند، یک گزارش، مثلاً خیلی از این اپلیکیشنها یک گزارش دقیقی میدهد: کی چه ساعتی چه کار کرد. گزارش دیگر گزارش واقعی هم این «أحسن القصص» (زیباترین قصه گویی) نیست. چرا؟ چون یک لایه از شما را دارد حکایت میکند. وقتی میشود «أحسن القصص» که اگر از شما خواست حکایت کند، تمام ابعاد شما را بریزد روی دایره. حالا، یک وقت شمایید، یک وقت شمایید با همه مجموعههای پیرامونیت. «أحسن القصص» این است که وقتی شما را خواست بگوید، همه افراد پیرامونی، حکایتهای پیرامونیات را تا همه اعماقش ببیند و بگوید. ظرافت سوره مبارکه یوسف این است؛ جذابیتش که همه افرادی که دارد ازشان حکایت میشود، تمام وقایعی که دارد حکایت میشود، در تمام ابعاد دارد لحاظ میشود: از ناسوت تا لاهوت.
نکته بسیار... این بحث عالم لاهوت و اینها را حالا من دیگر واردش نمیشوم؛ چون که بحثش بحث مفصلی است. اصطلاحش را ممکن است کسی باهاش حال نکند، میگوید: «آقا اینها مثلاً اصطلاحات مال ابنعربی و نمیدانم فناری و قیصری و کی و کیست، مال علوم عرفان نظری رایج است و این را روایات نداریم.» بعضی حساسیتها این شکلی دارند. البته این که حالا یک اصطلاحی را نداریم، لزوماً دلیل نمیشود. خیلی از اصطلاحاتی هم که در رساله مراجع هست را نداریم؛ «فلان کار مستحب است، مستحب مؤکد.» از کجا آمده؟ «نماز پشت سر امام جماعت مسافر مکروه است.» درست کردند دیگر! چطور فقط به فلاسفه میرسیم حساسیت نشان میدهیم که این عناوین را از خودشان درآوردهاند؟ خب، فقها از خودشان درآوردهاند! هر از خود درآوردنی که بد نیست که! یک چیزی که حقیقتی دارد در شهر ما یک عنوانی برایش میگذاریم. چیزی که نمیخواهیم به خدا و پیغمبر بچسبانیم. مکروه در عبادت. مکروه در عبادت کجای روایت است؟ تازه هر جا در روایت «مکروه» داریم، به معنای حرام است. «کان لا یکره علی بن ابیطالب الحلال.» امیرالمؤمنین کراهت نسبت به حلال نداشت. یعنی هرچیزی که امیرالمؤمنین کراهت داشتند، حرام (بوده). خب، الان کراهتی که شما در رساله میگویید چیست؟ کراهت که در روایت داریم چیست؟ اصلاً کامل فرق میکند. مکروه، مستحب، مباح؛ یک دانه واژه «مباح» در روایات شما بیاور! اینها دیگر واضحات فقه است. حساسیت نداشته باشید، که خود این حساسیتها دروازه دوگماتیسم و تحجر است. آدم وارد تحجر میشود با همینها. «این را کجا داریم؟ کدام روایت این را گفته؟ فَنّا کجا آمده؟» دیدم که میگویم حساسیتها. «کدام روایت در مورد فناء الله گفته؟» وقتی استفاده کردیم و کسی ناراحت شد.
از اصطلاحات احتمالاً زیاد استفاده خواهیم کرد. در اصل این در قرآن پذیرفته شده است که عوالمی ما داریم بالاتر از این عالم ماده. بالاتر از این عالم ماده؛ حواله نیست. یک آیه فوقالعاده مهم و شریفی داریم در سوره مبارکه حجر. علامه طباطبایی میفرمایند: «از غُرر آیات قرآن است.» که میفرماید: «وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ». خیلی آیه شریفی است و واقعاً یکی از خدمات فلسفه صدرایی این است که یک جوری تبیین میکند عالم را، میفهمی که این آیه چه میخواهد بگوید. مراتب در طول عوالم بالاتر نسبت به عالم ماده. آیه قرآن میفرماید که هرچه که در این دنیاست، هرچه که میبینی، یک حقیقت نازل شدهای است از یک حقیقتی که در بالاست؛ پیش ما خزائن دارد (نه خزینه، نه یک دانه)، خزائن (چندین خزینه) دارد که پیش خدای متعال است. هرچه که تو اینجا میبینی، نازل شده آنجاست. شبیه فلسفه (بگویم): «مَسَلِ فعلیتِش مثل افلاطونی». سلامت باشی! حالا بحث مثل یک بحث مفصلی است. تفاوتش هم در عوالم بالاتر است. که آن عوالم مثل افلاطونی میگوید که ما داراییها را بالفعل داریم و متذکر بشویم. در حالی که قرآن «لا تَعْلَمُونَ» (خالی هستید) عرض کنم که، چیزی که هست این است که عوالم بالاتر از این داریم. حالا این را اصطلاح گذاشتند، گفتند این عالم که عالم ماده است بهش میگوییم عالم ناسوت. سوره حجر... کلیتش در سوره مبارکه حجر. یک عالم عالم ناسوت است، یک عالم عالم ملکوت (البته ملکوتی که اینجا گفته میشود)، یک عالم عالم جبروت، یک عالم عالم لاهوت. عالم ناسوت عالم ماده است. هر جا که ماده است تدریج است. یک نطفه تدریجاً تبدیل میشود به انسان. یک بذر تدریجاً تبدیل میشود به گیاه.
ملکوت صورت هست، ماده نیست. در مسیر فعلیتش تو عالم تدریج برمیدارد. مثلاً شما عرض کنم که جوانی، یعنی انسان سنینی دارد؛ جوانی دارد، کودکی دارد، پیری دارد. ولی صورت ملکوتی دیگر سن و سال برنمیدارد. فرسایش برنمیدارد. عالم ماده فرسایش دارد. عالم ملکوت فرسایشی ندارد. صور ملکوتی... زمان در ملکوت چه جوری است؟ بحث چون حرکت نداریم، زمان نداریم. باریکالله! عالمی است که حرکت توش است و وقتی هر جا که حرکت باشد، زمان و... بعد ملکوت که صورت دارد، ماده ندارد. جبروت که نه صورت، نه ماده؛ عقل محض، عالم عقول. فلاحات علم اراده است دیگر. حالا این دو تا را توضیح نمیدهم مفصل. عالم ملائکه، الوهیت...
خب، حالا میفرماید که: «هر چیزی که نازل میشود، إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ». هرچیزی در عالم شما میبینید، حقایق ملکوتی، جبروتی، لاهوتی دارد. تدریج پیدا کرده، نازل شده است. حتی قرآن میفرماید که: «أَنْزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ». (باران باشد) ما از آسمان برای شما آب فرستادیم. از آسمان برای شما انعام فرستادیم. چند وقت است گاو نبریدهاید؟ پس این انزال با انزال فرق میکند. این یکی تمام بشود. ببخشید. این انزال با انزال فرق میکند. این انزال به معنای این است که از یک عالم بالاتر آمده در یک عالم پایینتر، تنزل کرده. این را بهش میگویند تجلی. تجلی با تجافی فرق میکند. دیگر. حالا میخواستم نگویم، گفتم. یک تجلی داریم، یک تجافی. تجافی مثل باران است. یک نزول به نحو تجافی داریم. باران وقتی نازل میشود پایین که باشد، دیگر بالا... بالا باشد، دیگر پایین... ولی تجلی… میزنم در ذهنم. وقتی میگویم از ذهنم خالی میشود؟ این میشود (حالا بخار هم مستجافی...) تجلی. آها! در ذهنت دارد تجلی میکند؟ در کلمات؟ همزمان که در ذهن من است. چی؟ بله، اشکال ندارد! تجلی است. وقتی میگویم ذهنم خالی نمیشود. نور است که این همزمانی که دارد میتابد، آن کانون هم بهرهمند است. این را بهش میگویند تجلی. حالا همه عالم تجلی است. «وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ». همه را نازل کردیم. همه ما نازل شدهایم. فقط قرآن نیست که نازل شده؛ تا گاو و گوسفند هم نازل شده. درست شد؟ گاو و گوسفند نازل کرده؛ یعنی چه؟ یعنی اینها یک حقایق لاهوتی، جبروتی، ملکوتی دارد، آمده در عالم ماده صورت پیدا کرده، ماده پیدا کرده. درست شد؟ همه عالم این شکلی است. پس همه چیز تجلی است، پیش خدا خزائن دارد. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» (ما رجوع میکنیم). به آن حقیقتهای اولیه خودمان برمیگردیم. به آن حقیقت. فقط آمدیم در این دنیا از این ماده استفاده کنیم. قوایی که خدا به ما داده را فعالش کنیم. این تفاوتش با عالم مثال افلاطونی. ما آمدیم اینجا فعال بشویم. خدای متعال ظرفیت تجلی همه اسماء خودش را به ما داده. ما آمدیم اینجا فعالش کنیم. ما آمدیم اینجا مظهر اسم صبور بشویم، مظهر اسم حلیم بشویم، مظهر اسم شکور، مظهر اسم غفار بشویم.
خب، وقتی میخواهیم مظهر اسم غفار بشویم، در ما چه جور تجلی میکند اسم غفار؟ با یکی باید یک چلنجی، یک چالشی، درگیری پیدا بکنیم، ببخشیم که بشویم مظهر غفور. «أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ»؟ ببخش! مظهر غفار میشوی، مظهر ستّار میشوی، مظهر شکور میشوی. بله! این دار ابتلا ماست. اینجا با هم درگیریم. در این درگیریها، اسماءالله در ما بالفعل میشود. سنگین است! یککم سنگین است. بقیه کلاً نظر ندارند. کیا نفهمیدند؟ من سؤال کنم. من یکی از همونهایم که نفهمیدم، ولی دقیقاً نمیدانم چه را نفهمیدم تا سؤال کنم. متجلی هم فاعلی و مفعولی داریم. تجلی اراده خدا هستیم. سنگین است. آقا، کلیتش سبک است. این ما اینجا که هستیم، بالا هم هستیم. مشکل ندارد. این قرآن هم که اینجا هست، بالا هم هست. یک حقیقتی دارد. هرچه در این عالم است، یک ملکوتی دارد. «سُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ». هر شیئی یک ملکوتی دارد. ما صندلی، موس، نمیدانم، ماژیک، اینها را اینجا بهش میگوییم ماژیک. اینها ماهیت است. هر ماهیتی وجودی دارد. وجود تجلی است. یک عالمی بالاست، این وجود تجلی کرده، پایین آمده. کوچولو شده؛ یعنی کوچولو که نشده، یعنی آمده پایین، متعیّن شده. باز سخت شد. چه کار کنم؟ آمده پایین شده این.
همون که این حرفی که در ذهن من است، حرفی که در ذهن من است، در ذهن من که هست صورت ندارد، شکل ندارد، یک حقیقت است که با من است. وقتی میآید بیرون میشود کلمه. میگویم «من». میم نون. ادراک من از «من»؛ من خودت را. این منی که تصور میکنی، میمون دارد، نشسته. کیست؟ من. وقتی میگویی «من»، میمون میشود، محدودش میکنی. دو تا حرف میزنی کنار هم، کلمه میآید، حرف میآید، صوت میآید. وقتی در ذهن تو است، وقتی با وجودت است، وقتی حقیقت شهودی است، نه صورت دارد، بله، نه کلمه دارد، نه حرف دارد. تجلی میکند، میآید محدود میشود. قرآن تجلی میکند در حروف. شما تجلی میکنی در بدن. دال، دلالت بر آن دارد. آیه است. همه عالم آیه است اگر بفهمیم، معرفتمان اضافه شود. بله، در همه عالم هر جایی به حسب خودش. هر جایی که قوهای هست، حرکت میکند به سمت فعلیت. فلسفه. بله، از کجا بیخبری باخبر باشد؟ توسعه وجودی پیدا کنیم. خب، بعدی.
موافقید بریم؟ خاصیت قصه گویی خدا این است که از هرچیزی حکایت میکند، از ناسوت تا لاهوتش را میبیند. حکایت میکند. همه اینها را گفتم به خاطر همین. بقیهاش را ول کنید. خوب بود. شما سوره... اگر ما میخواهیم قصه پردازی بکنیم از ماجرای یوسف، دو تا واقعهای که ظاهر شده و جنبه ناسوتی دارد را میگویید. مادهاش را کار داریم. خدا این را کار ندارد. او خلوص او را کار دارد. عالم مخلصین را کار دارد، که عالم مخلصین عالم جبروت است. «کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»، «بُرْهَانَ رَبِّهِ». شهودش را کار دارد. عالم لاهوتش را کار دارد. یوسف چون در عالم لاهوت است، در عالم ناسوت آلوده نمیشود. خاصیت اینها این است. عصمت مال کسی است که متصل به عالم لاهوت است. متمکن در عالم لاهوت است. میگوید: «میخواهی معصوم بشوی؟ حرکت کن به سمت لاهوت! تو هم معصوم میشوی.» از یوسف یاد بگیر! قرآن... آفرین! میگفت که... میگفت که آمد. ۲۰ سال نماز جمعه جوادی میآمد. خیلی سنگین بود. یعنی قشنگ درسی که در طول هفته میگفتند را خلاصه میکردند. نماز جمعه میگفتند. بعد مثلاً ما میرفتی بعد میآمدند. خیلی سنگین بحثهای فلسفی. مثلاً یادم است یک بار دعای افتتاح، مدل استدلال در مقام عبودیت در محضر ربوبیت به چه معناست؟ بعد ناز بنده پیش خدا یعنی چی؟ بعد پیرمردی ۲۰ سال نماز جمعه جوادی میآمد. این اواخر گفته بود: «آقا من یک چیزی را فهمیدم.» گفتند: «چیست؟» «ذات اقدس اله همان خدای خودمان است.» بله! نه، نه اینکه نیستیم. باید حرکت کنیم به سمت آن. یعنی خودمان را توسعه بدهیم به سمت عالم بالا. صعود باید بکنیم به این معنا. «بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ». به آنچه که به تو وحی کردیم؛ این قرآن را. تا این مسائل فهمیده نشود، نه وحی فهمیده میشود، نه قرآن، نه انسان فهمیده میشود.
صدر المتألهین ملاصدرا میگوید: «مَنْ لَا کَشْفَ لَهُ لَا عِلْمَ لَهُ». کسی که اهل مکاشفه نیست، به عالم ملکوت راه پیدا نکرده، هیچی از عالم نمیفهمد. در تفسیرش میگوید: «بعد میگوید که مثال بارزش صراط.» صراط مستقیم من چه میفهمم؟ پل. یک پل. میگوید: «سر صراط خر را میگیرم.» سر پل خربشیری. میگویند مشهدیها. یک پلی است مثلاً شبیه حالا مثلاً پل صدر، شبیه پلهای مشهد. چند تا بگیر. پل فجر، پل نمایشگاه. مثلاً پل قاسم آباد ... قاسمآبادان پلی دارد. خفتش میکنی بالا راه پیدا نکند. معنای صراط را نمیفهمد. راست صراط خداست. این صراطی که گفته، گفته آن صراطی که در عالم ماده میبینی، این تنزل یافته حقیقت صراط است که یک راهی است، مرکز ارتباط؛ یعنی یک پل ارتباطی بین یک جایی با یک جای دیگر است. در عالم ماده به این میگویی "پل". در عالم ملکوت به یک چیز دیگر میگویند "پل". در عالم جبروت به یک چیز دیگر میگویند "پل". حقیقتش یک چیز دیگر است. هرچیزی که یک چیزی را به یک چیز دیگر متصل میکند، از یک چیزی به یک چیز دیگر میرساند، بهش میگویند "پل". آنی که شما را از قوه به فعلیت میرساند بهش میگویند صراط. حالا از قوه به فعلیت یعنی چه؟ نگاه کن! از اینجا میروی آنجا. با این میروی. حالا بالایش یک حقیقت دیگر است. به آن میگویند صراط. صراط مستقیم. درست شد؟ کل دین همین حرفهاست. کل عالم این حرفهاست. اینها فهمیده میشود البته میدانم سخت است. تمرین میخواهد. استمرار میخواهد. مطالعه میخواهد. فلسفه میخواهد. منطق میخواهد. منطقه قوی باید بخوانید. فلسفه قوی باید بخوانید. درست حسابی. «لِمَنِ الْغَافِلِینَ». خوب، آخرش باید به پیغمبر میگه: «قبل از این تو از غافلین بودی». یعنی چه؟ نه اینکه این علم کلاسیک موضوعیت دارد. ملاصدرا چیزی تولید نکرد به عالم. ببینید! فلسفه از سنخ علوم قراردادی نیست. قبلاً مثلاً خانه میساختند، مثلاً عمران الان که بلد نبودند و فلان مهندس کجا؟ کم که فلان تز هم داده بود و فلان نظریه هم که نیامده بود. چیزی که آمده قرارداد کردند. چیزی به عالم که اضافه نشده. قرارداد کشف قرارداد کردند. فهمیدند که آقا فلان، مثلاً استفادهای که از طبیعت میشود کرد به فلان ابزار است. کاری که ملاصدرا کرده این است که این حقایق و معارف را بهش اصطلاح داده. هیچ کاری بیش از این انجام نداده و کمک میکند برای فهم قرآن. همه اینها در قرآن است. از ملاصدرا چیزی درنمیآید. فلسفه را باید خواند برای فهم این حقایق و معارف.
«لِمَنِ الْغَافِلِینَ». قبل از این از غافلین بودی. غفلت به معنای عدم توجه همیشه معنای منفی ندارد. این آخر آیه لزوماً مخاطب خود پیغمبر نیستند. این هم باز تا این بحث حل نشود، مسئله حل نمیشود. داشته باشید یادگاری. وقتی میگوییم وجود، وجود تشکیکِی دارد، تشکیک، نه یعنی کشک. کشکم تشکیکی مراتب دارد. مخاطب قرآن دقت، مخاطب قرآن کیست؟ «الرّحْمَن علّم القرآن خلق الإنسَان». پس مخاطب قرآن کیست؟ انسان. حقیقت انسانیت و حقیقت انسان ذو مراتب است (مراتبی دارد). حقیقت انسان، حقیقت انسان تجلی کرده در ماها مثل نور. نور تجلی کرده. این لامپ یک درصدی از این را دارد. آن پروژکتور یک درصدی دارد. خورشید یک درصدی دارد. بله، شدت و ضعف دارد دیگر. حالا حقیقت انسانیت را مثلاً بنده دو درصد دارم، یکی ۲۰ درصد دارد، یکی ۸۰ درصد دارد، یکی هم پیغمبر اکرم است، ۱۰۰ درصد دارد. امیرالمؤمنین صد درصد دارد. مخاطب قرآن انسان است. وقتی دارد با کسی حرف میزند در آیات، دارد با انسان حرف میزند. چه انسان صد درصدی، چه انسان یک درصدی. برای همین وقتی جایی خطاب میکند، ظاهرش پیغمبر اکرم است، مخاطب انسان است. بعد چون مخاطب انسان است، نوع انسان را لحاظ کرده. مخاطب خود پیغمبر هم نیست.
مثل کجا؟ یک آیه داریم در سوره مبارکه اسراء، دقت بکنید! اینها خیلی مهمها! من میتوانم اینها را نگویم، ولی نکات مسائل را حل میکند برایتان. نگاهتان به قرآن عوض میکند. ببینید! یک آیه داریم در سوره مبارکه اسراء، میفرماید که: وقتی که پدر و مادرت پیشت پیر شدند، بله، «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تقلْ لَهُمَا أُفٍّ». وقتی پیشت پیر شدند، یکی از پدر و مادر، جفتشان، به اینها «اُفّ» نگو. پیغمبر. خب، ببخشید! این آیه سوره اسراء، سوره اسراء بعد از پیغمبری پیغمبر نازل شده. یعنی لااقل ۴۰ سالشان بوده. پدرشان چند وقت بوده؟ از دست دادهاند. همه را از دست دادهاند. عبدالمطلب هم دیگر دربرنمیگیرد. ابوطالب هم دربرنمیگیرد. پس چه دارد میگوید؟ مخاطب کیست؟ مخاطب انسان است. فهمیدی چه شد؟ انسان صفر تا صد مخاطب است. مفرد دارد میگوید: میگوید: «ای انسان! به هر مرتبه از انسانیت که هستی، «إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ»». پیامبر! مخاطب کیست؟ انسان صفر تا صد. حالا یک وقتی پیغمبر هم دربرمیگیرد. حالا در مورد حالا خود غفلت، همه چیز تشکیکی است. غفلت از صفر تا صد دارد. بله. «پیامبر! الغافلین» کدام غفلت؟ غفلت من صد درصد است. یک نفر غفلتش یک درصد. به کسی که اصلاً کلاً در باغ نیست هم میگویند غافل. به کسی که کلاً در باغ هست، حواسش نیست هم میگویند غافل. به کسی که حواسش هم اگر بخواهد هست، نمیخواهد که حواسش باشد هم میگویند غافل. پیغمبر کدامش است؟ آن آخری است. اینجا چند تا صندلی داریم؟ میگوید که نشمردم. شما اگر بخواهی بشماری، میشماری و میدانی چند تا داری. الان شما از تعداد صندلیهای اینجا غافلی، در حالی که صندلی چشمت است (جلوی چشمت است). نخواستی که بشماری. کلاس نیامده، دانشگاه فردوسی نیامده، مشهد نیامده. یک بچه یک ساله هم داریم. به همه اینها میگویند غافل. درست است؟ غافل. غفلت این کجا و غفلت آن کجا؟ مخاطب انسان است با همه مراتب. غفلت را بر انسان دارد حمل میکند با همه مراتب. «تو قبل از اینکه قرآن نازل بشود غافل بودی.» انسان تا قبل از نزول قرآن غافل بود. حالا نوع انسان که یک درصد سهم از انسانیت دارد، صد درصد غافل بود. تو که پیغمبری، که ۱۰۰% سهم از انسانیت داری، یک درصد غافلی. روشن است؟ گیرتان نمیآید؟ بگو! به درد میخورد برای این است. همه عالم را... تشکیکی دید. «إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ». همه چیز نازل شده. وقتی صفر تا صد برمیدارد، هرچیزی در عالم داریم نازل شده تشکیکی است. غفلتش صفر به یک معنا، نه صفر مطلق. به چه معنا؟
ببینید! اراده صفر، یعنی باید توجه کنی. یک امری که باید توجه کنی که بالفعل بشود. ببینید! یک غفلت داریم، یک جهل داریم. جهل پیغمبر صفر مطلق است. جاهلی به او گفته؟ غافلی. شما الان خیلی چیزها را علم بهش داری، توجه نداری. که توجه مادرت داری، هم توجه پسرت داری، هم توجه به خواهرت داری، هم توجه به کلاست داری. همه اینها برایت آماده است. هر کدام را بخواهی توجه میکنی. درست است؟ توجه یک چیزی است که باید اراده بکنی. به حسب اینکه باید اراده بکنی، اینجا غفلت مطلقه است. چیز بدی نیستها! غفلت نعمت خداست. باید غافل بود. شما اگر مصیبتی ببینی، غافل ازش نشوی، میمیری. یک اتفاق بدی برایت افتاده باشد. غفلت نعمت است. جهل نعمت نیستا! غفلت نعمت است. غفلت رحمت است. اگر منظورتان کمال پیغمبر ۱۰۰ است، کمال دارد، ولی غفلت نداشتن لزوماً حل نمیکند. بله، به هر چیزی که لازم است توجه بهش بشود سر وقت. بله. باید قرآن... آن دیگر دلیل دارد، سیاق دارد. مثلاً میگوید: «خَالِصَةٌ لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ». بله. گفته: «آقا هر چقدر میخواهی زن بگیر.» منظور مخاطب انسان است. منم انسانم. پیغمبر ۱۵ تا گرفتم، ۱۶ تا میگیرم. «خَالِصَةٌ لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ». نه، بقیه آدمها اصلاً برای مؤمنین هم برای همه تا چهار تا. برای تو هر چقدر. اختصاص خودت است. دقت میکنی؟ اختصاص دلیل میخواهد، دلیل نبود. مشترک از این گردنه اول سوره مبارکه یوسف رد شدیم. بریم در خود داستان. «إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ». البته به من اگر بود، در همین چهار تا آیه، سه تا آیه، چهار سال نگهتان میداشتم. جزئیات داستان، غفلت مراتب دارد. تشکیک دارد. نسبت به چی؟ قید که نزده که نسبت به چی غافل بودی قبلش. غافل بود نسبت به سوره مبارکه یوسف. یک بحثی است. اصطلاحش فقط این است. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به این میگویند: «جری». جیم ر ی. «جری». شأن نزولش را اینجا... اینجا چیزی نداریم ما. چه اتفاقی افتاده بود قبلش؟
«إِذْ قَالَ»؛ حالا این «إِذْ» که میآید، یعنی وقتی ذکر. توجه کن! توجه کن به آن وقتی که یوسف به پدرش گفت: «یا ابت». یا یک «أب» داریم، یک «والد» داریم. هم حیفم میآید بگویم، هم حیفم میآید نگویم. چه کار (کِیه؟) هیچ نفهمیدم! ۵۰ تا مسئله باز شد. بله. یک «اب» داریم، یک «والد» داریم. والد پدری است که «ولد» از نطفه او باشد. کسی که تربیت من با او باشد. درست. لذا «أبی» که حالا ممکن است یک «ابی» هم والد باشد، هم اب باشد. ممکن است یک «ابی» فقط «اب» باشد. مثلاً آزر که پدر حضرت ابراهیم بود، پدر، کدام پدر بود؟ اب بود. والد نبود. علامه طباطبایی با قرآن این را اثبات کرد. از کولاکهای علامه طباطبایی. با دو تا آیه قرآن اثبات کرده که آزر پدر به معنای «اب» بود، پدر به معنای «والد» نبود. در سوره مبارکه ابراهیم بهت مطالعه کن. کسی که تربیت میکند، والد کسی است که از نطفه آدم ایجاد میشود. وقتی که به عنوان «أب» خطاب میکند، یعنی آن رویکرد تربیتی، آن تعلق تربیتی مد نظر است. «یا والدی» میگوید: «یَا أَبِی إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ». «بابا جان! من ۱۱ تا ستاره را دیدم، خورشید را دیدم و ماه را دیدم. دیدم اینها برای من در حال سجده بودند. در حالی دیدمشان که داشتند سجده میکردند.» باز اگر آن نکته را من نگفته بودم، اینجا الان آیه فهمیده نمیشد. «رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ». «رَأَیْتُهُمْ» همیشه در زبان عربی اگر میخواهند به «ذَوَى الْعُقُول» برگردند (ذو العقول) یعنی چه؟ آدمی که عقل دارد، موجودی که عقل دارد. ضمیر، ضمیر جمع مثل «هُمْ» که میآید به «ذَوَی الْعُقُول» برمیگردد. اگر میخواست به غیر از ذو العقول برگرداند، باید «ها (رایتها)» میآورد. اینها را کیها بود؟ ستاره و خورشید، ماه. بله، بحث مفرد و جمعش است. بله. «هُدْهُد» در مورد آن خانمه. اینجا «رأیتها» وقتی برای جمع دارد میآید، یعنی اگر غیر عاقل مد نظرش بود، اگر منظورش خود ستاره بود، اگر منظورش خود خورشید بود، «ها» میگفت. «رأیتُهُم» یعنی چه؟ یعنی چه؟ صورت انسانی به شکل خورشید دیده، انسانی. یعنی صورت در عالم ملکوت دیده. مثال دیده. تجلی بالاتری شده. همین را در عالم بالا دیده. ماجرای خاصیتش کجاست؟ کلاً سوره یوسف همین حرفهاست. خواب دارد، کلم میخورند. صورت مثالی است. همهاشیا صورت مثالی دارند. نفسی که قوی است، بله! نفسی که قوی است شما را در لاهوت باید ارتباط برقرار کند. پایینترش در جبروت است، پایینترش در مثالش، پایینترش. درست شد؟ آدمی که درب و داغون است. این مثلاً در کثافت رفته، بین چند تا پهن مثلاً یک تکه مروارید پیدا کرده. این وضعش خراب است. مثلاً آدم شیادی است (چون وضع روحیاش خراب است). صورتی که در عالم مثال دیده، این شکلی بوده. این اگر پاک بود میرفت از در دریایی از شیر (مثلاً) یک تکه مروارید پیدا میکرد. بالاتر میدید. درست شد؟
آفرین! اصلاً بزرگان میگویند خواب چه میبینی؟ بهت بگویم تو در چه مرتبهای هستی. «رَأَیْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ». کسی که به لاهوت رسیده دیگر خواب نمیبیند. «سَاجِدِينَ». ماجرای خواب یکی از اسرار بزرگ قرآنی است که اگر بخواهیم در موردش بحث بکنیم، لا اقل ۳۰ تا یک ساعت و نیم باید بنشینیم با هم صحبت بکنیم. حداقل منبع معرفی میکنم بعداً اگر حال و حوصله داشتید بروید مطالعه. پس «رَأَیْتُهُمْ» که گفته، آدم بوده. بعد بین خود آدمهاشان متفاوت بودند. یعقوب به شکل خورشید میبیند. همسر یعقوب که خالهاش بوده به شکل ماه میبیند. داداشها را به شکل ستاره میبیند. نورها متفاوت بوده دیگر. داداشها که یک کمی توشان خرده شیشه بوده ستاره بودند. یعقوب خورشید بوده. در خواب شما فرق میکند که مثلاً در جاده گم شدی، یک دفعه یک ستاره بیاید بالا سرت نور بیندازد یا خورشید بیاید نور بیندازد. ستاره فارسی از «کَوکَب» عربی نیست. بله. یوسف شب جمعه، شب قدر بوده که دیده؟ «رأیتُ» به عنوان تأکید و قاطعیت در این آیه تکرار شده. اشاره به اینکه من چون بسیاری از افراد هستند که قسمتی از خواب خودشان را فراموش میکنند، با شک. «اِنِّی» دارد میگوید. بدون شک و شبههای. همه خواب را یادش است. توجه به همه خواب دارد. مفصل صحبت میکنیم. بعد من با قطع و یقین دیدم که ۱۱ تا ستاره و خورشید، ماه برایم سجده کردند. در این مورد شک ندارم. ضمیر «هُم» که برای جمع مذکر عاقل است، در مورد خورشید و ماه و ستارگان به کار رفته. همچنین کلمه «سَاجِدِینَ». تصادفی نبود. نگفت: دیدم «رایتهم لی یَسْجُدُونَ». «سَاجِدِینَ» تفاوتش چیست؟ شوخی بله، تفاوت فعل با اسم فاعل. اسم فاعل حدوث را میرساند. فعل مضارع معلوم نیست که همین الان توش باشند. مثلاً میگوید: «آقا دیدم داشتند میرفتند در سجده.» میخواستم کم کم اینجا میگویم: «همینطور داشتند میآمدند.» «داشتن میآمدند» چه فرقی میکند در این واقع شده؟
درست. شدت وقوع. قرآن در مورد قیامت که حرف میزند، اینقدر محکم حرف میزند! نمیگوید قیامت میآید، میگوید: «إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ». «آَتِيَةٌ». آمده. قیامت همین الان حاضر است. بالاتر از ما. قیامت مثل هفته پیش هم فکر کنم گفتم قیامت مثل سهشنبه بعد دوشنبه نیست! ما نگاه خطی داریم نسبت به عوالم. وارد عالم برزخ میشویم. قیامت سهشنبه، دوشنبه تمام میشود، میشود سهشنبه. این نیست که عالم مثل پوست پیاز است. یک چیزی است. بالاترش یک چیزی احاطه بر آن دارد. عالم ماده است. عالم برزخ. برزخ همینجاست. همین الان. قیامت هم بالاتر است. احاطه برزخ دارد بهش. بهشت هم بالاتر. همینجاست. قیامت در هر چهار... هر چیزی این چهار لایه را دارد. البته قیامت یک تجلی در عالم ناسوت دارد. نفس لو یوم القیامه. نفس لوامه. بحث سوره قیامت ما را گوش بدهید. فایل صوتیاش هست. اینجا توضیح دادیم بحث نسبت قیامت با نفس لوامه.
پس یک فعل مضارع داریم، یک اسم فاعل داریم. «لَسَاجِدِينَ» یعنی نه اینکه دیدم میخواهند سجده کنند. دیدم در حال سجده بودند. سجده کرده بودند. تصادفی نبود. روی حساب بوده. چون افراد عاقل و هوشیار هم بودند. سجده اینها، سجده هر چیزی به حسب خودش است. در قرآن نداریم نرمافزار سجده؟ سجده خودش یک تنزلی دارد. سجده مفهوم قرب است. مفهوم قرب. قرب یک حقیقت است. وقتی میآید در عالم ماده شکل پیدا میکند، همانجور که گفتیم «من» یک حقیقت است. میآید شکل پیدا میکند، میشود شکل کلم. شکل کلمش میشود میم و نون. صوتش میشود این. اشارهاش میشود این. همه مفهوم حقیقت من را دارد نشان میدهد دیگر. مفهوم قرب را در عالم ناسوت چه چیزی نشان میدهد؟ سجده. سجده کن! نزدیک شو! مفهوم قرب به شکل سجده. حالا دقت دقت کن. اینها خیلی به درد میخورد. یعنی چه؟ میگوید: «دیدم دارند به من سجده میکنند.» یک چیزی بگویم در تفاوت ساجدین. حضرت ابراهیم خوابی که دیده بود چه جور نقل کرد؟ «إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ». همه مسائل حل میشود با این نگاهها. شبهات قرآنی، سؤالات قرآنی حل میشود. موفق نشد. خواب از ابراهیم آخرش چی شد؟ سه تا کلمه داریم: «إِنِّي أُذْبِحُكَ»، «إِنِّي ذَابِحُكَ»، «إِنِّي ذَبَحْتُكَ». تفاوت دقت. خواب دیدم سرت را دم میبرم. تمام شده بود. خوابش را دیدم در خواب تمام شده بود. وسط سر بریدن بودم. یک تکههایی (بریده بودم) داشتم میبریدم. مستقر بودم در ذبح. روشن است؟ اذبحها. دیدم دارم سر میبرم یا میخواهم چاقو را گذاشتم دارم فعالیت میکنم. «مُوبررون». عمق. حالا حضرت ابراهیم تحویل رویای من همین. داشتم آن حال بریدن خوابش را دیدم. اتفاقاً افتاد. حالا خوابی که یوسف دید چی بود؟ در حال سجده. شما دیدم در سجده، مسلط. حالا توضیح دارد، میگویم. سجده معنای چی بود؟ «رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ». یعنی شما میگویید؟ یعنی من میشوم واسطه. کی واسطه؟ قروه. کسی که ولایت الان ما خودمان بدون اینکه آیه بعدی را بخوانیم که تعبیر خوابی است که یعقوب میگوید، از همین آیه تعبیر خوابش را درآوردیم. یعقوب میگوید: «چی میگوید؟» دقت! آدم... خدا به ملائکه گفت به آدم سجده کنید. یعنی چه؟ چرا باید ملائکه به آدم سجده کنند؟ سجده مفهوم چی بود؟ به آدم سجده میکنند که مقرب بشوند. مقرب یعنی چه؟ چهار تا هستند. مثلاً ملائکه مستقرند در جبروت. ممکن است تنزل پیدا کند در عالم ماده. میتوانم در عالم ماده... دقت کنید، تو را خدا! اینها مهم است. من بعداً اینها را دیگر توضیح نمیدهم. اگر گرفتید اینها را با یک شدت و قدرتی میرویم در قرآن. اگر حل نشود، بعداً دیگر میلنگیم. بعد دیگر باید همینجور آبکی وقتها را بگوییم. ملائکه آمدند خانه حضرت ابراهیم. جبرئیل آمد همبستر شد با مریم سلام الله علیها. قرآن چه میگوید؟ «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا». تمثل کرد در عالم ماده. تجلی کرد. خودش را به شکل انسان درآورد. ملائکه میتوانند. ملائکه به شکل آدم میتوانند درآیند. صورت برای خودشان در عالم ماده ایجاد بکنند. دقت کردی؟ همان تنزل است دیگر. تمثل در عالم پایینتر وگرنه استقرارشان کجاست؟ جبروتند. ملائکه از جبروت بالاتر نمیتوانند بروند. حامل عرش. همه عالم که من آفریدم. هیچکس نمیتواند حقیقت من را ادراک کند غیر از تو انسان. درست شد؟ تنها کسی که در تمام این عوالم میتواند حضور فعال داشته باشد، مظهر تمام اسماء خدا باشد کیست؟ انسان. کدام انسان؟ انسان کامل. همان انسان ۱۰۰ درصدی. برای همین همه عالم به او سجده میکنند. ملائکه به آدم سجده کردند چون انسان ۱۰۰ درصدی یک کمی توش تسامح است. انسان کامل. کامل هر چیزی هم به حساب خودش است دیگر. مثلاً یک کسی کلاس... دقت کنید! اینها همهاش. یک کسی در کلاس پنجم ابتدایی نمرهاش ۲۰ است. یک کسی سوم دبیرستان نمرهاش ۲۰ است. یک کسی مثلاً نمره فوق دکتراش ۲۰ است. همه اینها ۲۰ هستند، ولی در کلاس خودشان. حضرت آدم انسان کامل است، ولی در کلاس خودش. در آن کلاسی که او هست. شاگرد امیرالمؤمنین است. شاگرد پیغمبر اکرم است. روشن است؟ سخت است یا روشن است؟ درست است. در کلاس خودش ۲۰ است، ولی آن کلاس نسبت به... امام رضا علیه السلام فرمودند که: «سبب سجده ملائکه به آدم، لِوَجودنا في صُلبه». به خاطر اینکه ما در صلب او بودیم. سجده کردند به آدم به خاطر شرف ما بود که سجده کرد. انسان کامل یعنی مستقر در لاهوت. تجلیاتش متفاوت است، ولی حقیقتش یکی. بروزش متفاوت. بله، بله. یک مسئله جدی و چالش مهمی است. ولایت یوسف بر یعقوب چیست؟ آخرهای سوره در موردش صحبت بکنیم. بعداً به آخرین. بله، بله، بله، بله، بله. ورود به لاهوت به این معنا نمیتوانند داشته باشند. میتوانند ادراک از لاهوت داشته باشند. بله، بله. صورت ظاهری سجده. صورت ظاهری سجده برای احدی غیر از خدا حرام است. مفصلی دارد. صورت باطنی سجده مهم است. بعد در قرآن هم داریم که مثلاً: «سایهها یسجد الفلا یضلال». یک همچین تعبیری اگر اشتباه نکنم. سایه مثلاً سجده دارد. سجده هر چیزی بر حسب خودشها. هر چیزی تو همان حقیقت وجودی خودش. دارد قرب و حرکت دارد. این میشود سجده نسبت به مرتبه بالاترش. کرنش دارد و دارد از او تبعیت میکند. اطاعت میپذیرد. این میشود حقیقت سجده. لازم نیست که ما سجده بریم پیش امام معصوم. همین قدر که پیش اون کرنش داریم، این صورت باطنیش میشود سجده. یعنی خورشید را دیده ولی میدانسته که خورشید نیست. یک انسان، یک موجود عاقل است. چی بوده؟ ماجرا چیست؟ ذهنمان مادی است. الان تهش این است که یک تصویر هالیوودی میسازیم. بیشتر از این درنمیآید. چرا؟ رؤیت در عالم با رؤیت این عالم فرق میکند. یک وقت رؤیت چشم است. رؤیت ب... رؤیت قلب «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى». رؤیت فؤاد فرق میکند. به امیرالمؤمنین گفتند خدا را دیدی؟ فرمود: «لم أکن أعبد ربًّا لم أره». اصلاً نمیتوانستم بپرستم کسی را که ندیدمش. رؤیا. چه روایتی. حل اینها. خسته شدید؟
رؤیا سه تا پیغمبر داریم. بحث خواب بحث بسیار مفصلی است و بحث بسیار جالب. که دارد که انسانهای نخستین خواب نمیدیدند در روایت. و دوره یکی از انبیا... حالا بحث تشکیک را در فلسفه تاریخ هم ما داریم که حرف اشاره کردم اصلاً و ابداً وارد این بحث نمیشوم. منفجر میشود کلاس. وارد این بحث بشویم. بعداً اگر خواستید صحبت میکنیم که تاریخ هم یک سیر تشکیکی دارد در مسیر رشد خودش. انسانهای نخستین هرچی جلوتر آمدند، جامعه و عقول و نفوس رشد کرده است. به نظام پیغمبر آخرالزمان رسیدیم. خوب. بعد انسانهای نخستین خواب نمیدیدند. (آمدند پیش پیغمبرشان. حالا چه پیغمبری بوده؟ چه دورهای بوده؟ به نظرم از بنیاسرائیل چقدر بوده؟ البته بنیاسرائیل که خب، آنجا از یوسف خواب دیده بود دیگر. یوسف با دو واسطه فرزند حضرت ابراهیم. حضرت ابراهیم باشد.) ماجرا اینها گفتند: «آقا ما در مورد معاد شک داریم.» شب رفتند همه خواب دیدند. ظاهراً یک خواب هم دیده بودند که بعد صبح که میآیند پیامبرشان بهشان میگوید که معاد چیزی از جنس این خوابی است که شما دیدید. خدا به عنوان یک آیه «وَ مِن دُونَ هَذَا كُلِّهِمْ آيَاتٌ». «وَ مِن آیاته مَنامُکُمْ باللّیل». کدام سوره است؟ سوره روم. «وَ مِن آیاته مَنامُکُمْ باللّیل». یکی از آیات عظمای الهی خواب است. و خود ماجرای خواب اتفاقاتی که در خواب میافتد. خواب سه جور است. آنی که تو خواب میبینی. یک وقت بشارت از طرف خداست. یک وقت ایجاد حزن از طرف شیطان است که اگر وارد ملکوت علّیا شد (ملکوت دو تاست: ملکوت علّیا، ملکوت سفلا. ملکوت علّیا ملکوت نوری، ملکوت سفلا ملکوت ناری)، اگر وارد ملکوت علّیا شد بشارت میگیرد. وارد ملکوت سفلا شد تحزین من الشیطان (حزن و غم و اینها وارد میشود). یک وقتی هم وارد ملکوت به این معنا اصلاً نمیشود. چیزی را که برای خودش ساخته در خواب میبیند که بهش میگویند ازقاص و احلام. انشاءالله در سوره بهش میرسیم. احلام جناب خان نیستیم. پس خوابهای شیطانی تعبیر ندارد. خوابهای رحمانی جنبه بشارت دارد و تفسیر مادی و تفسیر روحی و اینها که حالا تفسیر نمونه بحثهای خوبی اینجا در مورد خواب کردهاند و بعداً انشاءالله در مورد خواب مفصل که نه، یک کمی صحبت میکنیم. بله! این آیه چرا اسمی از بابای یوسف نیاورده و فقط «اب» آورده؟ صفت رحمت و مهر و شفقت بین پدر و فرزند. بله! همین که عرض کردیم. مشاهدات که آدم خواب دیده و یا سِست بیهوش شده.
ملکی تبریزی وقتی از دنیا رفت، خیلی شخصیت، شخصیت فوقالعادهای بود. انسان کمنظیری. ۳۰۰ تا طلبه در فیضیه شب رحلت ایشان همه با هم یک خواب را دیدند. در تشییع جنازه میرزا جواد آقای ملکی تبریزی، رسول الله زیر تابوت ایستادهاند و عزاداری میکنند. ۳۰۰ تا طلبه با همین ملکی تبریزی، صاحب کتاب المراقبات، لقاءالله، آداب الصلاه مفصلی است. پیغمبر فرمود که: «من رآنی فقد رآ الحق». که خود این روایت هم تفسیر دارد. مفصل. «هر که من را ببیند حق را دیده.» دو تا تفسیر کرده. یکی اینکه: «هر که من را دیده درست دیده.» چون شیطان... ادامه روایت این است که: «إن الشیطانَ لا یتمثّلُ بی». شیطان نمیتواند توسل به چهره من پیدا کند. بگذار در خواب. وقتی با یکی مواجه میشوی به اسم پیغمبر اکرم، بهت الهام میشود (ملهم میشوی). یا خودش معرفی میکند یا یک کسی معرفی میکند یا خودت بهت الهام میشود این پیغمبر است. چون شیطان نمیتواند متوسل به شکل پیغمبر بشود. یک معنای دیگر روایت این است که «فقد الحق». خود حق. یعنی همه حقیقت را در عالم مثال انگار دیده. انصافاً سوره یوسف سوره سختی است. حالا میگویند داستان و ماجرا و اینها. خیلی ماجرا دارد.
شیطان میتواند دروغ بگوید. تو که کی و چطور باید تشخیص بدهی؟ حالا بحث خواب را بعداً. شاید یک ماجرایی از امام صادق علیه السلام است، یادم بندازید ماجرای خواب را که گفتم برایتان تعریف کنم. یک کسی خوابی دیده بود. لعن دشمنان اهل بیت میکرد. بعد آن خوابی که میبیند لعن را ترک میکند. بعداً یادم بیندازید برایتان بگویم. خب، الان یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام در خواب، خواب میبیند که ملائکه از عرش میآیند پایین. یک عطری بوده، «هلوف» بوده، به کعبه میزدند. یک شیشههایی بوده، سرخ. این بابا در خواب دیده بود که این ملائکه آمدند آن دو تا دشمن اهل بیت را از در قبر درآوردند. نگه داشتند. از این شیشه به اینها مالیدند. این خواب را که میبیند دیگر لعن را ترک میکند. میگوید: «اینها این قدر متبرکند که ملائکه از عرش آمدند به اینها عطر کعبه میزنند.» دشمن اهل بیت و فلان و کافی هم به نظرم هست. میبینندش. بهش میفهمانند که: «چند وقتی است لعن نمیکنی؟ درست است؟ از آن خوابی که دیده بودی درست است؟» بله. «آقا! شما از کجا میدانی آن شیشهای که آوردند از عرش عطر کعبه نبود؟ خون مظلوم است.» هر جای عالم مظلومی کشته میشود، چند قطرهاش را میآورند به تن اینها میمالند. چون اینها مسبب تمام ظلمهایی اند که در عالم صورت میگیرد. قوه خیال تو خواب برداشت را چپه میکند. شیطان... شیطان تصرف میکند در برداشتش از واقعه. خود تصویری که فهمیده، غلط فهمیده. فکر کرده عطر کعبه است. بله. جان پیغمبر اکرم صبح به صبح میآمدند به اصحاب میگفتند که: «هَلْ مِنْ مُبَشِّرَاتٍ؟» خواب جدید کی دیده؟ این بوده سیستم تربیتی. استاد جوادی فرمود: «محصل اگر محصل باشد، صبح تا عصر در محضر استاد درس میگیرد، شب تا صبح در خواب در محضر ملائکه.» بزرگان میخوابند که وارد کلاس بشوند. جوادی بحث خواب داشتند و دیدن خواب و خود خوابها و یونس بحث مفصل ایشان در... بستگی به آدمش هم دارد. بستگی به احوالات آدم دارد. بستگی به مراقبه آدم دارد. همین دخیل است. واسه هر کسی نیست. و پیغمبر این بود. صبح به صبح میآمدند گفتند خواب جدید کی دیده؟ معلم بیا سر کلاس. خواب چه دید؟ خواب دیدم عموی خودم حمزه، عموی خودم حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار، که ماجرایش معروف است دیگر. دیدم که اینها نشستهاند دارند خرما میخورند. خرما تبدیل میشود به انگور. انگور تبدیل میشود به چی، چی؟ هرچه ظرف عوض میشود. گفتم که: «به واسطه چی به این مقام رسیدید؟» گفتند که: «واسه سه تا چیز. یکی آب دادن به تشنه، یکی صلوات بر تو، یکی هم حب علی بن ابیطالب، علاقه به علی بن ابیطالب.» پیغمبر این را. خوابی بود که دیشبش دیده بودند. بله. و روایت فرمود که: «اجزای نبوت ۷۰ جزئی که نبوت بود، ۶۹ تایش بسته شد. یکیش به روی امت آخر رؤیا و خواب.» خواب خیلی اتفاق مهم و شریفی است. دستوراتی دارد. حکایاتی دارد. خود تعبیر خواب ماجرایی است. چه کار کنیم خواب ببینیم؟ در خواب پرواز. در خواب یکی پرواز میکند. میگویم: «به شکل موشک پرواز کردی؟ افقی پرواز کردی؟ عمودی پرواز کردی؟ سرعتت چه شکلی بود؟ شدتت چه شکلی بود؟ افتت کجاها بود؟» کتاب دارد که در مورد خوابهایی که منجر به غسل میشود (بعضی وقتها). خود اهل بیت دیدند. یک روایتی از امام سجاد علیه السلام دارد. حالا دیگر نمیخوانم. اگر کلمه «رأیتُ» را تکرار کرده، برای این است که بین «رأیتُ» ولی «الساجدین» فاصله زیاد شده و «رأیتُهم» را دوباره دیدم. آقا اولش: «آقا دیدم خودم دیدم همین را.»
«قَالَ یَا بُنَیَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ». قصه به معنای پیگیری. قصاص هم که میگویند یک کاری آدم میکند در پی جزایش را میبیند. پیامد. پیگیری قصاص الشعر به این رستنگاه مو. از کجا صورت میروید؟ سنگ گاه. رستم گاه. اینجا این قصاص شعر است. یعنی آن پیامد موهای مثلاً باقیمانده و آن پشتبند موها. یعنی مو اصلیاش روی سر است. اینها دیگر انگار فرمانده موهاست که ملحق میشود بهش. قصص یعنی... یعنی یک ماجرای ادامهدار و دنبالهداری که به یک واقعیتی بیان بکنید. یک چیزی که مستمر و دنبالهدار است. این را کشش نده خوابت را برای برادرانت قصه نکن. تحویلشان نده. بهشان نگو. پیشش را نگیر. نسبت به برادرانت. خیلی معانی مختلفی از این جهت دارد که میگویند وقتی آدم خواب خوبی میبیند اگر بگوید دیگر درش بسته میشود. امام جواد علیه السلام در کتاب منتهی الآمال به نظرم هست از شیخ عباس قمی. یک نابینایی آمد پیش حضرت. حضرت فرمودند: «من چشم تو را شفا میدهم به شرط آنکه جایی نگویی. دکتر رفتی و ما را هم ببر و فلان و یک چند روز نبودی از من. دستش خوب بود و ما هم بریم.» آن دیگر از یک جا از دهنش دررفت. گفت: «نه آقا! این عنایت حضرت بود.» گفتند اینها این نعمتهای خاص محرومیت میآورد. این هم یک ماجرای مفصلی است. «فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا». یکی از محرومیتها و بدبختیهایش این است که شیاطین انسی برای آدم توطئه، نقشه میکشند. میفهمم تو بعداً قرار است مراتبی برسی. به جایگاهی برسی. برایت زمینهچینی میکنند، توطئه میکنند، برنامه در میآورند. «إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ». شیطان تشکیکی است. انسان هم تشکیکی است. شیطان ۲۰ درصد داریم، ۳۰ درصد داریم، ۸۰ درصد داریم. شیطان ۱۰۰ درصد «لیس» است. هر کسی هم در وجودش یک مقداری شیطنت هست غیر از معصومین. انسان هم تشکیکی است. حقیقت حقیقت شیطنت با حقیقت انسانیت درگیر است. در وجود خود ما هم که باشد، شیطان درونیمان با انسان درونیمان درگیر است. «مَزامه». ما «اَدوب» را غلط ترجمه میکنیم. «اَدوب» میگوییم دشمن. «اَدوب» به معنی «مَزامه». کسی که مانع میشود از حرکت یکی دیگر. شیطان درونی نمیگذارد آن رشد انسانیتت در سیر خودش بیفتد. متوقفش میکند. درگیر واسش درگیر ایجاد میکند. روشن است؟
سؤال: کسی شیطان ۴۰ درصد یعنی چه؟ کدام شیطان؟ شیطانی که درون ماست. به هر میزان که انسانیت آمد، شیطنت محو میشود. همانجور که انسان انسانیت منظور. شیطان هم شیطنت. حالا یک حقیقت بیرونی ابلیس و انسان. امیرالمؤمنین مواد کامل انسانیت امیرالمؤمنین است. شیطان با انسان کامل که امیرالمؤمنین است درگیر است. مسیر قرار میگیرد. شیطان با او درگیر است. و این درگیری است تا یک جایی ابزار دارد برای اینکه اعمال نفوذ کند رویش. از یک جایی انسان از دست او در میرود. وارد عالم مخلصین میشود. وقتی کسی وارد حیطه مخلصین شد (شیطان درونی وقتی محو شد، ۱۰۰ درصد) دیگر شیطان بیرونی تصرف و تسلطی به من ندارد. ابلیس تصرف و تسلطی به من با من دشمنی ندارد ها. دشمنی اش را دارد. کاری نمیتواند با من بکند. چون همه کاری که شیطان با ما میکند از طریق فعال کردن شیطان درونیمان است. شیطان درون، «خود انفسکم». نفسم را ملامت کن. یعنی شیطان، شیطنت نفست را ملامت کن. آن شیطنتی که در وجودت بود باعث شد که حرف من را گوش بدهی. من کاری نکردم. تو خودت یک باگی در وجودت ایجاد کردی. آن باگِ شیطنت بود. فعالش کردم، تحریکش کردم، کارش انداختم. روشن است؟ «إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ». «مُبِین» را هم جلسه قبل بحث کردیم. «اَدوب» هم که گفتیم به چه معناست. داریم کند پیش میرویم.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...