‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد صل علی محمد و آل محمد قال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
«ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّىٰ حِينٍ»
بعد از اینکه ماجرا پیش آمد و زلیخا به دنبال یوسف راه افتاد، چه شد؟ اینان نشستند فکر کردند که چه کارش کنیم؟ ماجرا را چطور جمعش کنیم؟ حضرت یوسف دعا کرد که خدایا، من زندان رفتن را حاضرم، ولی اینکه اینها میخواهند نه! کدام؟ «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ». از خدا خواست که خدا کید اینها را از او برگرداند. خدای متعال هم فرمود: «اجابت کردم و کید اینها را برگرداندم». خدا "سمیع و علیم" است. بروز استجابت خدا این شد، تصمیمی که اینها گرفتند، بروز استجابت خدا بود. هر چه در این عالم رقم میخورد، جلوۀ مشیت خدای تبارک و تعالی، ارادۀ او و برنامۀ اوست.
«ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ»؛ بعد از اینکه آیات را دیدند، دیدند که یوسف بر حق است، بچهشان که شهادت داد، اوضاعشان هم که اینطوری شد، تصمیم گرفتند که تا یک مدتی یوسف را بیندازند زندان. بعد از اینکه حقانیت یوسف معلوم شد، دیدند که این خانم همه کارها را کرده است. دیدند که خب، ضایع است یوسف آزاد باشد. حقانیت یوسف را در زندان لو ندهیم. زندان به جرم بیگناهی! بله، چی پازل چی میگوید؟ میگوید که یوسف "به آزادیت از چاه دل مبند، این بار میبرند که زندانیت کنم برای کار عمومی." مدیریت یک آبِ طلب نکرده همیشه مراد نیست. این بار میبرند که قربانیات کنند.
«ثُمَّ بَدَا لَهُم» کدام؟ ادامه بیت قبلی بود. عزیزم، رفتی شما به این کلاس چی میگویند؟ کلمه "فَتا" را. پلیس فتا حواسش به همهچی هست. اینجا کلمۀ "فتا" را به کار برده و «وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا»؛ همراه یوسف دو نفر وارد زندان شدند. بله، نکاتی از کلاس نوشتن، نکات جالبی است. خودم تازگی دارد. روایتی از اینها: یک از اینها برگشت گفت که من خودم را میبینم شرابی را فشار میدهم، انگور را فشار میدهم، تبدیل میکنم به شراب. آن یکی هم گفتش که من خودم را میبینم که بالای سرم نانی را حمل میکنم. میبینم. نگفتند "رَأَيْتُ"؟ حضرت یوسف گفت: «رَأَيْتُ إِنِّی رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا»؛ «أَرَانِي» شاید یک وجهش این بوده که خواب زیاد دیدهاند، مکرر در مکرر خواب دیدهاند. یکیش این بوده که اینها بیدار که شده بودند، آنقدر که در بیداری حس و حال خواب را داشتند، انگار هنوز در خواب بودند. انگار همین الان داشتند میدیدند، نه اینکه یک خاطرۀ ذهنی باشد. انگار همین الان هم جلو چشمشان بود. علت مضارع بودن: دیدم که پرندهها روی سر من نشستند و از این نان روی سر من میخورند. «نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ ۖ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ»؛ تعبیر این خواب ما را به ما بگو. ما میبینیم تو محسن هستی. در سیمای تو، در رفتار تو، معلوم است که آدم حسابی و کار درستی هستی. تو مثل اینها نیستی. تو قتل و چاقوکشی و اینها نداشتی که بیندازندت زندان. تو در زندان فقط این به قیافهاش به آدمحسابیها میخورد. بقیه آدم کشتهاند یا دزدی کردهاند، عرقخوری کردهاند، نمیدانم حالا عرقخوری که طرف خودش آمده اصلاً ساقی پادشاه بوده، عرقخوری ساقی بودن آزادش میکند. خلاصه اینها جرائمی مرتکب شده بودند. یک نفر در اینها بوده، مشخص بوده که جرمی ندارد، از یوسف بوده.
حضرت یوسف که آدم حسابی باشد، پیرزنها در حرم اینجوری بودهاند. حالا اینجا گفتهاند که چرا آمدند سراغ یوسف؟ عدهای گفتند چون یوسف قبلاً خودش را بهعنوان معبر خواب معرفی کرده بوده. بعضی گفتند سیمای ملکوتی یوسف را دیدند، تواناییاش را در حل مشکل، تعبیر خواب، حسن خلق، حسن معاشرتش که نشان میداد آدمیه که به فکر بقیه و گرهگشا است. چرا واژۀ "فتا" را به کار بردند؟ یک نوع احترام است. «لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ عَبْدِي وَأَمَتِي وَلَكِنْ فَتَايَ وَفَتَاتِي». به بردههایتان نگویید "عبد و کنیز من"، بگویید "فتای من"، "کارگزار ما"، "کجا؟" "خدمتگزار." بگو "کارگزار دوستداشتنی".
احتمالات در «إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا»: فشردن انگور برای ساختن شراب، فشردن انگور تخمیرشده در خُم برای صاف کردن و خارج کردن شراب، فشردن انگور برای عصارهگیری و به شاه دادن، بدون اینکه شراب بشود. اینکه گفته "خَمْرًا" یعنی قابلیت تبدیل به شراب را داشته. جابجایی اتفاق آیۀ ۳۶، آیه ۳۵.
«قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ». یک نکته اینجا نوشتهاند، نکته خوبی است. خدا بیامرزد اموات کسی را که این را گفته. گفته "راعی و مرئی" نمیتوانند یکی باشند. بیننده و چیچی دیده شده؟ بینِ "بینا" چیچی بگوییم؟ "بیننده و دیده شده" یکجوری است. "راعی و مرعی"، من خودم را میبینم. مگر اینکه یک بُعد از او، بُعد دیگری را ببیند. این نشان میدهد که انسان همهاش جسم محض نیست. انسان جسم نیست. این صورت مثالی خودش را دیده. تازه اونی که صورت مثالی را دیده، روح بوده، روح بدن که نبوده، قطعاً روح بوده. روح صورت مثالی را دیده. صورت مثالی هم روح نیست. مرده را دیدم، روح دیدم. روح که دیدنی نیست عزیزم، مجید جان، روح دیده نمیشود، صورت مثالی طرف دیده میشود. بدنی که در عالم برزخ دارد، بدن برزخی به آن میگویند. بله، کدام؟ احسنت، که یکی روی زمین بود، یکی رفیق ما، که یکی یکی کثیف آلوده روی زمین بود، یکی کثیف به مراتب آلودهتر بالا بود.
پس چی شد؟ صورت مثالی. خواب دیدن، یعنی صورت مثالی که از ادلۀ اینکه روحمان مجرد است و یک روحی داریم بالاتر از این جسم، خواب است. خواب دیدن. همه هم خواب دیدهاند در عمرشان. میگوید در خواب داشتم میدویدم. در خواب داشتم آب میخوردم. در خواب دعوا میکردم. میگوید در خواب مثلاً جزایر هاوایی بودم. اینی که آنجا خواب دیده، اونی که آنجا دیده، آن کی بوده؟ صورت مثالیش بوده. معلوم شد که روح چیزی غیر از جسمش است. سیستم عصبی و نمیدانم دیتایی که داده میشود، نورونها میرسانند به مغز و این مسخرهبازیها نیست. بله. پیش ما گفتش که معاد را برای من اثبات کن. گفتم که این میز را میبینی؟ در ذهنت هست؟ گفتم خود این میز در ذهن توست؟ گفتم کله تو اینقدر است، این میز اینقدر است. چطور آنجا شده؟ خود خودش که نه هست دیگر. یک چیزی از این در ذهن من است. گفتم اونی که در ذهن توست چیست؟ بعد رسیدیم به اینکه گفت که این صورت این است. گفتم که صورتش خواص خود این را دارد یا ندارد؟ اونی که در ذهن توست الان، خود این میز هست آخر یا نه؟ خود خودش نه. بالاخره یک میزی هست یا نه؟ اگر میز باشد، الان این میز وزن دارد، درست است؟ کلت کج بشود، مغزت خیس بشود، مغز داغ بشود. بعدش گفتم این خواص مادی دارد یا ندارد؟ آخر به این رسید که اول مقاومت میکرد، درباره بعد آخر پذیرفت که خواص مادی را ندارد. خلاصه به این رسید که آقا یک میزی در ذهنش است که با این میزی که اینجاست، فرق میکند. گفتم همین اثبات میکند که تو یک چیزی هستی که با این چیزی که روی زمین است فرق میکند. معلوم است که این که میمیرد، میرود زیر خاک و آن چیزهایی که یک چیز دیگر است، نمیرود زیر خاک. بله.
چرا مشکلش چیست؟ مثال متصل و مثال منفصل. از یک جلسه مثال متصل، مثال منفصل. مثال متصل صور ذهنیه است، مثال منفصل حقایق خارجیه، مثل ملائکه. بله. الان پرندههایی که در خواب دیده بوده، روی سرم نان است، روی سرم نان است، پرندهها داشتند میخوردند. کدام پرندهها؟ بعد پرندههایی که دیده روی سرش نشستهاند، یعنی موقع سرش سنگین شده بوده در خواب؟ بله یا نه؟ پرندههایی که دیده، ماده داشتند؟ مثلاً وزن داشتند یا فقط صورت داشتند؟ خواص مادی ابعاد سه گانه ندارد. حجم ندارد، چگالی ندارد، فعل و انفعال شیمیایی ندارد، تبدیل و تبدل ندارد، قوه و فعل ندارد. میشود مجرد از ماده، به این میگویند مجرد عالم مثال. مجرد از ماده است، بله. بله. آنجا صورت خود اعمال، صورت خود اعمال که عذاب انسان بابت خود اونه. آتش هست ولی نه از جنس ماده. آتشش بسوزاند، پودر نمیکند. آتش اینجا میسوزاند، پودر میشود. الان این کاغذ را شما وقتی بسوزانی، آتش گرفتن این تبدیل و تبدل دیگر تمام میشود. فعل و انفعال شیمیایی. قیامت جسم برمیگردد. جسم برمیگردد. معاد، معاد جسمانی، جسمانی مادی نیست. مناظره کردم. بله. جسم خدا میدهد به انسان، ماده نمیدهد. جسم میدهد. جسمی که اولاً در عالم برزخ جسم ما جسم مثالیه. جسمی که در دنیا داشتیم، نخیر. جسمی که در دنیا داشتیم، جسم در دنیا مثل در قیامت از قبر خارج میشود. از قبر خارج نمیشود. در عالم قیامت، عالم قیامت عالم عقل است دیگر. ۲۰ جلسه واقعاً وقت. عالم عقل، عالم عقل، عالم حکم، عالم قضاوت، چیزی شبیه جسمی که داشته، میآید آنجا، دست شهادت میدهد. در برزخ دست شهادت نمیدهد، ولی در قیامت دست شهادت میدهد. دستی شبیه دست دنیا. خود این نمیآید شعبه آکل و مأکول پیش نیاید که اینو این خاک شد، بعد خاک گیاه شد، گیاه را گوسفند خورد، گوسفند را آدم خورد، دسته چی شد؟ عالم مثال. مثال چیست؟ دید مثال منفصل و دید مثال متصل و مثال منفصل از یک جنس. شما چیزهایی که الان در ذهنتان میآورید، عالم مثال شماست. بله. چیزی که در خواب میبینید، مثال است. اونی که در خواب میبینید، بیرون است. مثال منفصل است. عالم مثال متصل در ذهنمان میآوریم. میزی که الان در ذهن من است. مفهوم میز را تصور کنید بدون هیچ صورت. میشود تصور کنیم؟ سیب تصورت نمیآید. روح هیچ وقت در بدن نیست. روح اشراف و احاطه به بدن دارد. بدن در روح است، روح در بدن نیست. بله. بله. خیلی سنگین است. آره.
دو تا کلمه مینویسم. اولی را بخوانید: "دانشگاه". دومی: "دانشگاه". "دانشگاه". "دانشگاه". اولی "دانشگاه" را میگویند مطلق. "دانشگاه فردوسی" را میگویند مقید. این همان "دانشگاه". یک قید دارد: مقید. تو مطلقی یا مطلق تو مقید؟ دانشگاه فردوسی تو دانشگاه یا دانشگاه؟ دانشگاه فردوسی، مقید مطلق است. روح مطلق است، جسم مقید است. جلد ۱ شرح اسفار آیت الله جوادی آملی.
«إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا»؛ بنا به تعبیر، تحلیل این صورتی که من دیدم، قبلاً توضیح دادیم. یک حقیقتی در بالاست که پایین به صورتِ صورت پیدا کرده. بله. حقیقتی را من با صورتی دیدم. از زن و مردان و گفتم برایتان. ابن سیرین هر دوتا را گفت: آقا ما خواب دیدیم داریم اذان. یکی آمد گفت من خواب دیدم دارم مهر میزنم به دهن مردم و آنجای مردم. موذن میشوی. خواب دیدیم اذان میگوییم. به نفر اول گفتش که شما میروی حج. به نفر دوم گفتش که به جرم دزدی میگیرند، دستت را میبرند. گفت که دو تا موذن داریم ما در قرآن. یکی از «وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا»، یکی دیگر «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ»؛ این در سوره یوسف است. اذان اعلام کردن، اولش به حضرت ابراهیم میگوید که بین مردم اعلام کن، بیایند حج. آیه را نمیدانم. آن موذن حضرت ابراهیم است. اعلام میکند ملت بیایند حج. موذن دوم، وقتی برادران یوسف میخواستند بروند، یکی داد زد گفتش که شما دزدیدید. دو تا موذن. شما چون مؤمن بودی، صورت نورانی دیدی از اذان. آن یکی چون آدم روبهراهی نیست، صورت ناریه دیده. هر دوتا هم اذان است، ولی اذان یکی اعلام حج است، اذان یکی اعلام سرقت است، برای اذان، اذان دیدن. یکی دزد، یکی اعلان دزدی را به شکل اذان دیده، یکی اعلان حج را به شکل اذان دیده. انسانی بوده که در اذان جفتشان یک صورت را دیدهاند. یک آیتالله محمدعلی روحانی داشتیم، اسم ایشان را آوردم. ایشان تعبیر خواب میکرد، بینظیر بود. خدا رحمتشان کند. پارسال به رحمت خدا رفت. تعبیر خوابهای فوقالعادهای داشت. یکی از رفقا رفته بود، گفته بود که من خواب دیدم در خانهام چند نفر نشستهاند، انار میخورند. گفت که به زودی میآیند خانهات، انار میخورند. هر کس از آن انار بخورد، میرود نجف. رفتیم نجف.
این یک... من یک بار خواب دیدم که در سرویس بهداشتی خانه کنارِ اصلِ ماجرا، سجاده پهن کردهام، دارم نماز میخوانم. رفتم به ایشان گفتم. ایشان گفت: پول میگذاری، میروی مکه. چاه را به صورت بانک، بانک و نماز و مکه. رفتیم مکه. بعضی رفقا رفته بودند، خواب را گفته بودند. ایشان گفته بود که این جاهایش را داریم میاندازی. نینداز. اینها را هم دیده بودید. تعبیرش هم این است. انسان فوقالعادهای بود. تعبیر خوابش هم ردخور نداشت. اینجوری است بعضیها. بله.
خیلی وقتها فرار از این گناه، آثار اینجوری دارد. یک دوستی داریم در ...، آنهایی که در خوابند، از کفشان میرود. یک دوستی داریم، ایشان یک ترک معصیت این شکلی کرده از این جنس. حالا آن ورودش به عالم مثال فرق میکند. فقط تعبیر خواب نیست. تعبیر خواب هم میکند. آدم معمولی که یعنی طلبه نیست. یعنی ایشان میگفتش که من یک بار در خانه، آن زمانی که تلفن بود، در محل یکی تلفن داشت. یکی از همسایههای ما آمد خانه ما، گفت: من میخواهم تلفن کنم به شوهرم. و تلفن کرد رفت. و خانم... بله بله. ببخشید من یک بسته پسته داشتم، جا گذاشتم اینجا. آمد تو در را بست روسری و چادر را برداشت. «هَيْتَ لَكَ». گفت: من هم با لگد آنقدر زدمش، پرتش کردم بیرون. گفت: پرت کردن این به بیرون همان، چشم آدم عجیبی است. حسن جان! ندارم توضیح بدهم. طولانی میشود اگر بخواهم بگویم. از حالاتش. یکم بنشینم. ای جانم. پنجره نبوده بپرد پایین. اگر شما الان یکجوری داد میکنم آبرویت را میبرم فلان. گرفته بود پرت. دو تا زده بود. او هم حالا چه کار کنی؟ ترفند یک حرفههایی دارند بعضیها جالب است. میگوید که آقا، شما رفقا، شما در ذهنت میآوری یک کسی را که از دنیا رفته. هیچ اسمی هم نمیآید، هیچ نشانهای هم نمیآید. به ذهنت میآوری و سؤال میپرسی. ایشان میگوید: آقای فلانی را به ذهنت آوردی؟ قبلش فلان جا، سؤال، تمرین، جواب، ایشان هم این است. یکی از رفقایی که تازه کتاب چاپ کرده به اسم در مورد شهید آوینی. دو سال پیش با خیلی اصرار کرد که من میخواهم این آقا را ببینم. بعد دیگر با هم رفتیم پیش ایشان. و با ماشین رفتیم کوه خضر. در ماشین نشسته بودیم و در ذهنم میآورم سؤالی دارم ازش. من خبر نداشتم که این رفیقم دارد کتاب مینویسد در مورد شهید آوینی. گفت: در ذهنت بیاور. در ذهن آورد. و ایشان گفتش که بهشت زهرا تهران است. بعد قطعهای که صیاد آنور است دفن و اینها. این هم شهید شده، هنرمند بوده، سید. یکی یکی گفت. و بعد گفت که آقا این آقا دارد میگوید که تو داری در مورد من کتاب مینویسی. من در نوشتن این کتاب کمکت میکنم. و تشکر میکند که اقدام کردی به اینکه کتاب در مورد کتاب. حالا چاپ شده و الحمدلله. فعلاً حالا فروشش خوب است. بله. خلاصه تصاویر خیلی سختی. آن رفیق تو، ۵ سالم بود در تصادف خیلی سختی. خیلی ماجراها دارد خلاصه. زنده ماندی. رفیقمان هم دیگر برگهایش پرواز. نه نه.
مثال منفصل، مثل ملائکهای که بیرونند. آره. چیزهایی که بیرون است، مثل ارواح مردهها، مثل ملائکه. دریا در برزخ، چشمه در برزخ، خانه در برزخ. اینها مثال منفصل. خواص مثال متصل با خواص مثال متصل یکی است. چطور ماده ندارد؟ آبی که شما در ذهنتان میآورید خیس میکند؟ آبی که در بهشت هست هم خیس نمیکند؟ بله جان. بله. بله. در خواب صورتهایی که در بیرون میبینیم مثال منفصل از یک حقایق بالاتری که به صورت صورت پیدا کرده در عالم.
«إِنِّي أَرَانِي»
«قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ۚ ذَٰلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي ۚ إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»
میفرماید که من قبل از اینکه خواب شما را تعبیر کنم، یک نشانهای از صدقم بگویم که باورتان بشود که من حرفی که میزنم درست است. باورتان بشود من به عالم مثال دسترسی دارم. چون در عالم مثال، وقایعی که اتفاق افتاده با وقایعی که میخواهد اتفاق بیفتد هیچ فرقی نمیکند. همه در عالم مثال است. اگر کسی آنجا راه پیدا کرد، وقایع آینده را هم خواهد دید. نیم ساعت با نیم ساعت بعد هیچ فرقی نمیکند. آقازادههای وحشت میگفتند که من داشتم روزنامه میخواندم. پدرم آمد شانهام را گرفت، گفت: روزنامه میخوانی؟ گفتم: بله. ایشان گفتش که بعضیها همه روزنامهها را میخوانند، نمیدانند هفته پیش چه اتفاقی افتاده. بعضیها هم هیچ روزنامهای نمیخوانند، میدانند هفته بعد چه اتفاقی خواهد افتاد. چند جمله محشر است. بعضیها همه روزنامهها را میخوانند، نمیدانند هفته پیش چی شد، هفته بعد چه خواهد شد. ایشان خودش اردیبهشت ۸۸ از دنیا رفته بود. به رهبر انقلاب گفته بودند فتنهای رخ خواهد داد که انقلاب تا مرز نابودی میرود. بخشیاش را من با صدقه و قربانی حل کردم، بقیهاش را خودتان درست کنید. اردیبهشت از دنیا رفته بود. رضوان الله علیه. بله. مثال بنا ندارند رو کنند. رو کنند دیگر رد کردیم دیگر. الحمدلله. هر جای دیگر بود، حالا صد بار سقوط کرده. بله خلاصه.
آقا، مثال متصل و مثال منفصل این است. حضرت یوسف گفت: بگذارید قبلاً، قبل اینکه خوابتان را تعبیر کنم، بهتان بگویم چه غذایی میخواهم برایتان بیاورم که اطمینان پیدا کنید. برای شما طعامی که بخواهد رزقتان باشد. چون رزق را دارد میگوید. میگوید من رزق شما را خبر دارم. «طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ». از عالم بالا بهتان میگویم رزقتان چیست. برایتان نوشتم. از رزق خبر داده. صورتش میشود طعام. صورتبندی همین است دیگر. الان این طعامی که ما اینجا میخوریم، در واقع در عالم بالاتر رزق صورت پیدا کرده. تخم مرغ. خوابم همین است. طرف دیده که دارد عرق را میگیرد. این حیات بوده. به این شکل دیده. نجات بوده. به این شکل دیده. تقرب پادشاه بوده. به این شکل دیده. صورت دیده. مفهومش را نمیتواند کشف کند. لذا اگر عقل کسی کامل بشود، به تعبیر خواب میرسد. کسی اگر در عالم عقل راه پیدا کند، خواب را هم تعبیر میکند. چرا؟ چون از صورتها رد شده. بله اینجا خیلی حرف میشود زد. ۲۰ جلسه واقعاً. تعبیرش چطور است؟ یک بخشش الهامیه. بعضیها تعبیر خوابشان الهامیه. همانطور که بعضی از استخارههایشان الهامیه. به دلشان میافتد. استخاره میکند، به دلش میافتد. تعبیر خواب به دلش میافتد. حالا روشهایی هم دارد تعبیر خواب این مدلی. چند تا دستور داد. بله. ناسوت همین ماده است، ملکوت همان مثال، جبروت عالم عقل است، لاهوت هم عالم اله است. بالاتر از عالم. «تَأْوِيلَهُ» را بهتان بگویم؟ بفهمید این علمیه که ربط به من را به من داده.
از کجا به این رسیدم؟ «إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»؛ من ملت قومی را رها کردم که اینها ایمان به خدا نداشتند و به آخرت کافر بودند. «عزلت» برکات تویش است. عزلت از خلق. عزلت از خلق هم یک وقت قلبی است، یک وقت قالبی است. عزلت قلبی، عزلت قالبی. غلطها! "قالب" غلط. "قالب" درست است، مثل عالم. عزلت قلبی، عزلت قالبی. عزلت قالبی مثل اعتکاف. یک چند روزی آدم از مردم جدا میشود. اینی که انبیا دارند و اصل همه باید داشته باشیم، عزلت قلبی است. قلباً با مردم نباشید. ما بچه بودیم رفتیم خدمت مرحوم آیتالله مشکینی، رضوان الله. چقدر این مرد. مرد شریف و بزرگی بود. یکی از رفقا کاغذ درآورد. توصیهای به ما کنید. این را پاک کنیم. کاغذ پارهای بود. خیلی خوب نیست. من چیزی بنویسم بخندید. یک آقایی داریم در قم، ایشان استخارههای خیلی معروفی دارد. بعد خیلی هم لطیف و روح است. ایشان آمده بود یک روز یک جلسۀ روضه، رفقا طلبه گرفته بودند. هر وقت آیات جهنم و اینها میشود، ایشان گریه میکند. دوستان یک دستمال به من بدهید. استفاده شده. یک کاغذ تمیز آورد. «كُنْ فِي النَّاسِ وَلَا تَكُنْ مَعَهُمْ». ایشان فرمودند که این یعنی چی؟ پررو هم بودیم. پریدیم سریع گفتم که آقای همان شعر حافظ است. میگوید: "هرگز حدیث حاضر و غائب شنیدهای، من در میان جمع و دلم جای دیگر است." یک نگاه. خلاصه این روایتم همین است. عزلت. با مردم باش و با مردم نباش. جسمت با مردم باشد ولی قلبت با مردم نباشد. این میشود عزلت. برکات را خدا در اثر عزلت میدهد. عزلت. سوره مبارکه مریم چهار تا عزلت دارد که هر عزلتی یک برکت دارد. برای حضرت مریم عزلت گرفت، خدا بهش عیسی داد. زکریا عزلت گرفت، خدا بهش یحیی داد. ابراهیم عزلت گرفت، خدا بهش اسماعیل و اسحاق داد. چهارمیاش هم حضرت موسی. حضرت موسی عزلت گرفت، خدا بهش اصالت داد. فاصله گرفتی از قوم فرعون، شلواری! بله. «انقطاع» یک بخشش همین است دیگر.
خب، از کجا میرسیم؟ راه اینکه از عالم ماده آدم بیاید بالا، برود در عالم مثال و بالاتر چیست؟ عزلت. عزلت یعنی دلت با بقیه نباشد. کمترین حدش هم این است که بقیه وقتی گناه میکنند، باهاشان نباشید. این اولین مرحله. بعد کم کم دل را آدم کار کند. «رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ». اینها وقتی کاسبی میکنند، تجارت در مغازه، چک باز میکنند، در هیچ لحظه غافل نیستند از ذکر خدا. این میشود عزلت. بدنش بین مردم است. به تعبیر استاد ما، بعضیها در بازار دارند چک وصول میکنند، دلشان در سجده است. بعضیها در سجدهاند، دلشان در بازار دارد چک وصول میکند. برعکس! «عَن ذِكْرِ اللَّهِ». یوسف چقدر جالب! چقدر جالب! نگاه نکرده بودم. اصل سلوک از عزلت قلبی و قالبی، یوسف عزلت قلبی داشت. این چهار تا را هم دوستان نوشتهاند. یحیی اشتباه نوشتم، موسی بود. خب، بله دیگر. اعتکاف میرود، نمیدانم خلوت پیغمبر. دهه آخر ماه مبارک رمضان اعتکاف میکردند. خدا بخواهد سه روز آخر ماه، انشاءالله یزد. اگر خدا توفیق بدهد، مرتکب میشویم. اگر بیایم برویم ثبت نام. بله. رزق، غذا. بله. بله.
عزلت قالبی، عزلت قلبی هم که آدم هر جا که هست داشته باشد. عزلت قلبیست خود سحرخیزی، نماز شب، خلوت نام عزلت قلبی. یک مقدارش هم حضرت قالبی است. بله. ذکر قرآن، عزلت، قرآن خواندن، حرم رفتن، عزلت قالبی. از جسم، جسم در بقیه جدا میشود. قلبی جسمت با بقیه است، دلت با بقیه نیست. حواست به اینها نیست. مثل آینهای که آدم نگاه میکند، صورت خودش را در آینه میبیند، آینه را نمیبیند. حواست به آینه نیست. این را میگویند وحدت در کثرت، کثرت در وحدت که ۲۰ جلسه حداقل وقت. به صورت خودت نگاه کنی. اینها خلایق را میبینند، ولی خدا را در بین خلایق میبینند. «مَا رَأَيْتُ اللَّهَ مَا رَأَيْتُ شَيْئًا إِلَّا وَرَأَيْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَبَعْدَهُ». و گفتم کسی اگر به این حال برسد، شب قدر را درک میکند. یکی از اساتید میفرمود با مرحوم آیتالله مولوی قندهاری رفته بودیم یک امامزادهای بالای کوه بود، حالا یادم نیست کجا. در مورد درک شب قدر پرسیدم. ایشان فرمود: "این امامزادهای که رفتیم، جماعتی که در امامزاده بودند را دیدی؟" گفتم بله. گفتند که هالهای از اینها را دیدی یا خودشان را دیدی؟ نگاه کنم ۲۰ نفر هستند، ۵۰ نفر هستند؟ چشم. اگر اینطور کنترل بشود که در عین اینکه به بقیه نگاه میکنی، به بقیه نگاه نکنی، شب قدر را درک میکنی. علامه طباطبایی میگویند ایشان نگاه میکرد به افراد کلاس ولی معلوم بود که اینها را نمیبیند. آقای بهجت زل که بهت میزد، نگاه میکرد. معلوم بود که دارد بهت نگاه میکند، نمیبیندت. واضح بود که این شما را نمیبیند. عزلت قلبی.
حضرت یوسف خواست از این فرصت استفاده کند برای ارشاد اینها. این هم روحیۀ دیگر. که همه را هدایت کند. دنبال بهانه میگردد. دنبال فرصت میگردد. بعد خواست نشان بدهد که این علمش علم الهی است. یک بخش عزلت، یک بخش تبعیت است. در مسیر رشد اول باید از بقیه عزلت داشته باشی. که ماها دنبال اکثریت راه میافتیم. اکثریت چی میگویند؟ عزلت از پیغمبر. تبعیت از اکثریت برعکس سیر و سلوک ما اینجوری است. ترک کردن با قلبم ترک کردم. دیگر همه مردم همینهایی که میخواستند مرا دعوت به گناه، من مشارکت نداشتم باهاش. البته داشته دیگر. گفت من زندان حاضرم برم، بین اینها نباشم که دعوت به گناه بشوم. از اول از بچگیاش اصلاً اینجوری بوده. قلبش با برادرانش. با برادرها حسود بودند، این حسود نبود. برادران تعصب داشتند، این تعصب نداشت. باشد. ایمان، ایمان مراتب دارد. کفر، مراتب دارد. «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِكُونَ»؛ در همین سوره مبارکه یوسف است. اکثر کسانی که ایمان به خدا دارند مشرکند. بله. ایمان پلۀ پنجم ایمان است. ۵ مرتبه ایمان آمده، ولی هنوز ۵ مرتبه ایمان چون نرفته، میشود ۵ مرتبه شرک. اگر شد ۸ مرتبه ایمان، هنوز دو مرتبه شرک را دارد. اگر شد ۹ مرتبه ایمان، یک مرتبه شرک را دارد. همین سوره یوسف. بله. ایمان و کفر مراتب دارد. بعد هر تبعیتی عزلتی میخواهد. عزلت و تبعیت. نوشتهاند یا نه؟ پدران را عزلت و تبعیت. عزیزم که این جزوه را نوشته، پدرش هفته پیش به رحمت خدا رفت. میخواستم بگویم یادم رفت. الان یک فاتحه برای پدرش بخوانید. بسم الله الرحمن الرحیم. عزلت، تبعیت. از یکی میکنی، به یکی وصل میشوی.
امیرالمؤمنین به کمیل فرمود: «یا کمیل! لا تأخذ الا انا تکون منا». خیلی زیباست. فقط از ما بگیر، از هیچکس دیگر نگیر. از ما میشوی. مثل شیر خوردن است دیگر. میگوید اگر از یک زنی شیر بخورد، ما بین یکی دیگر شیر بخورد، از این زنه محرم نمیشود. باید متصل از این بخورد. آنقدر بخورد که گوشت دربیاید، استخوان سفت بشود. اگر آنقدر از اهل بیت کسی بگیرد که گوشت و استخوان فکر و ایمان و عقیدهاش از اینها گرفته بشود، با اینها شکل گرفته باشد، این از اهل بیت است. «مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ». این هم باز مراتب دارد. یکی یک قدم از اهل بیت، یکی ۵ قدم از اهل بیت، یکی ۱۰ درصد، یکی ۵۰ درصد. بله. «مِنَّا». عزلت، تبعیت. از بقیه نگیر، از ما میشوی. چون: «فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي». بله. نخیر. بله. بله. «مِنِّي». کی از ما میشود؟ کسی که در تبعیت ما باشد. وقتی از دیگری نگرفتی، یعنی از ما شدی. از ما شدی یعنی چی؟ تبعیت از ما کردی. «مَنْ تَبِعَكُمْ»؛ «الْجَنَّةُ». «آبائي ابراهيم واسحق». آنها را اول رها کردم. بعد تبعیت از پدرانم کردم. ابراهیم و اسحاق. تا وقتی انسان از مردم کافر دل نکند، تبعیت از خدا و پیغمبر و اهل بیت معنا ندارد. وقتی دلت با آنهاست، هوس میکنی با اینها باشی. شمال میروند، دلت یکجوری است. من جا ماندم. عروسیهایشان. نمیتوانی بروی، اعصابت خورد است. هنوز عزلت حاصل نشده. هنوز تبعیت، تبعیت هم حاصل. احسنت. هنوز تبعیتم نشده. هنوز «مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» نشده. عروسی نمیرود آدم. باید بنشیند برای خون گریه کند که این بدبختها دارند خودشان را به باد میدهند. خودم گریه کنم. خدایا! خدایا! بسه دیگر.
اسلام، دست و پای، «آبايي ابراهيم واسحق». پدران را از دور به نزدیک میگوید. میخواهد مقام معنوی را برساند. چقدر شد؟ هر کسی که مسلمان باشد، فرزند معنوی حضرت ابراهیم است. چقدر جالب! «هو سمّاکم المسلمین من قبل». دیگر ننویسم. حوصله ندارم بنویسم. قسمت ۱۲ و نیم شب. متصلم. سخنرانی کلاس دارم. ملت آگاه. «قَوْمِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ». ملت ابی. هر که در ملت حضرت ابراهیم درآمد، فرزند معنوی حضرت ابراهیم. دعاهای حضرت ابراهیم شامل حالش میشود. مسلمان هم اسمش را که مسلمان گذاشتند، حضرت ابراهیم اسمش را گذاشته. چون بابای دیگر. بابا بچه مسلمان گذاشته. بله. حالا ولادت و ژن خیلی مهم نیست. این هم باز از آن روایتهای فوقالعاده ولایتی. اگر اشتباه نخوانم و روزه باطل نشود: «وِلَايَةُ عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَحَبُّ إِلَيَّ أَوْ خَيْرٌ لِي إِلَى مِنْ وِلَادَتِي». من چقدر زیباست. امام صادق فرمود: من هم ولادت از علی را دارم، هم ولایت از علی را دارم. ولی ولایت از علی را بیشتر دوست دارم تا ولادت از علی. از ژنش هم فرزندش هم ولایت از ولادت مهمتر است. بله. کسی هم ممکن است نسل حضرت ابراهیم به حسب ظاهر نباشد. البته برخی گفتند که ایرانیها همه نه. حضرت ابراهیم به حساب میآیند. دست اسحاق برمیگردند. حالا نمیدانم حساب کردهاند. این هم نباشد. بالاخره فرزند از آدم که هستیم دیگر. پیغمبرزادهایم. آدم نیست و یعقوب. پدرانم ابراهیم، اسحاق، یعقوب. «مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ». ما هیچ حق نداشتیم که شریک برای خدا قائل بشویم. هیچ شرکی نداشتیم در زندگیمان. ایمان محض. رسم نداریم از این کارها کنیم. «ذَٰلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا». فضل خدا به مراتب ایمان بستگی دارد. هر چه مرتبه ایمان، آقا جان، این ایمان، این هم شرک. فضل خدا اینجاست. هر چه ایمان برود بالا، فضل میرود بالا. فضل مطلق مال ایمان مطلق است. لذا در روایت گفتند که: «فَضْلُ اللَّهِ عَلَى عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ»؛ فضل خدا امیرالمؤمنین. اسماعیل که کارهای نبود. اسماعیل عموشان بوده. پدربزرگ.
"ملت" از ماده «مَلَلَ». خسته، ملول. دین را میگویند ملت، چون انسان خودش را در فضایی قرار میدهد که ازش خارج نشود. در تنگنا، در شرایط خوش. و «مِلَّة». ملت یعنی قید و بند داشتن. در قید و بند جایی بودن. من خودم را از قید و بند مردم کافر درآوردم. در قید و بند اینها. عروسی نمیگیرم مثل اینها. ختم نمیگیرم مثل اینها. زندگی نمیکنم. آداب و رسوم از اینها نمیگیرم. علامه طباطبایی در کتاب شریف «رسالة لب فی سیر و سلوک و الألباب» چهل منزل سیر و سلوک را که میگویند، منزل اول ترک آداب و آداب و رسوم مردم. نخیر. ایشان جلسات علامه طباطبایی را نوشته. جلسات علامه بوده. ایشان تقریر کرده. به اسم ایشان چاپ شده. علامه طباطبایی. منزل اول چیست؟ ترک آداب و رسوم. برادر شهیدم. بله. اجازه. ترک آداب و رسوم مردم. اولین مرحله سیر و سلوک.
«ذَٰلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ». این از فضل خدا بر ما و مردم است. ناس اینجا معنای مردم به واسطۀ امام مردم. میرسیم. هر کس که در یک درجه بالاتر از ایمان باشد، واسطه خیر، واسطه رحمت میشود برای کسی که در مرتبه پایینتر ایمان قرار دارد. کسی که پلۀ پنجم است، واسطه فیض برای کسی است که پلۀ چهارم. قطعاً شما بالاتری یا تلفن؟ تلفن! پس چطور تلفن پیام شما را میرساند؟ جواب نهفته است. فقط واسطه. این واسطه با آن واسطه فرق میکند. عزیزم مجید جان. نه. من دارم واسطه را با واسطه مقایسه میکنم. پیغمبر غذا میخورند، سیر میشوند. پیغمبر به غذا محتاج است یا غذا به پیغمبر؟ پیغمبر خلاصه میکنم. جبرئیل جلوهای از یکی از مراتب حضور پیغمبر در عالم. همه عالم به نور پیغمبر خلق شده. قلم را برایتان گفتم دیگر. پیغمبر قلم است. یادتان؟ همه اینها جلوه این قلم است دیگر. همه در این است. بروز پیدا میکند. سنگین است. همه احوال. حالا بحث نور خود چهارده معصوم هم به واسطه پیغمبر خلق شده یا نه، اختلافی است. وگرنه همه عالم به واسطه پیغمبر. صادر اول میگویند بهش در عرفان. «وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ». اکثر مردم شکر نمیکنند. قبل این نمیدانم فضل یعنی چی؟ مراتب توحید. چون از شرک خارج نمیشوند، اهل شکر نیستند. به هر میزان که از شرک خارج بشوی، اهل شکر میشوی. بزرگوار چه جملهای گفته. میبینید؟ امواتش دعا کنید. «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ». همنشین بودن. همنشین پیغمبر بودند. مرحوم شیخ مفید میخواهم بنشینم باز یک بحث جدید باز میشود. شرح المنام. شرح المنام توضیح باید داده باشد. کلاس گفته بودم. شیخ مفید یک خوابی میبیند. بزرگانی خوابهایی میدیدند. میگوید که خواب دیدم که خلیفه دوم در میدان شهر مردم را جمع کرده، دارد در مورد فضایل خلیفه اول حرف میزند. جمعیت هم دورش ایستادهاند. گفتم: شما چرا فضیلتی قائلی برای خلیفه اول؟ گفت: "در فضیلت خلیفه اول همینقدر بس که قرآن به او میگوید صاحب الغار. در غار با پیغمبر." بله. مرحوم شیخ مفید میگوید چهار تا استدلال برایش آوردم در خواب. ملت از دورش جمع کردند، رفتند. خودش هم جمع کرد. یکی از استدلالات این است: میگوید کلمه "صاحب" در زبان عربی که میآید هیچ بار مثبتی ندارد. یک آیه هم همین است که با اینکه همراهان حضرت یوسف در زندان کافر بودند، به اینها گفته صاحب. همنشین از یوسف. بعد میگوید عرب حتی به الاغ اش هم میگوید صاحب اذان. عربی هم مثالش را میآورد. یکی از دلیلها این است. سه تا دلیل دیگر هم ترجمه شده یا نه؟ کتاب مختصری، یکیش این است که میگوید که اگر کسی کنار پیغمبر باشد. اگر ایمان داشته باشد کنار پیغمبر هم نباشد، باید در طمأنینه و آرامش باشد. این کنار پیغمبر بوده. پیغمبر بهش گفته: «لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا». علامت نقصان ایمان است که پیغمبر بهش آرامش پرسید که: «أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»؛ ارباب متفرق بهتر است. آدم چند تا رب داشته باشد بهتر است یا یک دانه؟ الله واحد قهار. واحد قهار. خدا یکی است. نمیگذارد دویی شکل بگیرد. ادبیات دفاع از توحید. ارواح متفرق. تفرق باعث تزلزل و تشکیک میشود. نقطهضعف به حساب میآید. قوه قاهره. اعمال قدرت و غلبه است. آدم به یکی تعلق داشته باشد بهتر است یا به صد تا؟ آدم یک صاحب داشته باشد بهتر است یا صد تا؟ ادبیات حضرت یوسف برای دعوت به توحید، چند بعدی، منطقی و فلسفی و استدلالی است. دستیار صاحبش. انشاءالله آیه چهلم جلسه بعد. دو جلسه دیگر داریم غیر از این جلسه ببینیم تا کجا میرسیم دیگر. و صلی الله علی سیدنا محمد و…
در حال بارگذاری نظرات...