‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله سیدنا و نبینا أبالقاسم المصطفی محمد اللهم صل و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
آیه ۳۸: «واتبعتم ملّة آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب یا صاحبی السجن أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهّار.» این هم خواندیم: «ما تعبدون من دونه إلا أسماء سمّیتموها أنتم و آباؤکم.» غیر خدا هرچه بپرستید، یکسری اسم است که شما گذاشتهاید. اسم یعنی چه؟ یعنی نشانه، یعنی علامت، یعنی قرارداد. «سمیتموه» یعنی این. هر چیزی غیر خدا بپرستیم، قراردادی است. پرستش با قرارداد جور در نمیآید؛ با واقعیت جور در میآید؛ چون نیاز ما را واقعیت برطرف میکند، نه قرارداد.
الان شما تصمیم بگیرید که «این همسرتان باشد.» همین بزرگوار، فرض را بر این گذاشتهایم که «این همسر باشد.» مشکل ما را حل کرد؟ حل میکند؟ میگویم: نه، حل نمیکند. مشکل، همسر واقعی حل میکند. حالا ما برداشتیم اسم این پنکه و اسم کولر و اسم این دیوار را گذاشتیم خدا. مشکلی حل میکند؟ با قرارداد نیست. «قراردادی نیست.» خدا واقعیترینِ این عالم است. «اصلاً، اصلاً، اصلاً شما نگو خدا، بگو واقعیترین.» دقت! سر اسم دعوا نداریم. تو میگویی «الله»، آن یکی میگوید «گاد»، آن یکی میگوید «گاو». بین گاد و گاو فرقی نیست از این جهت که اسم. البته گاد با گاو فرق میکند؛ جفتش اسم است. تفاوتشان در چیست؟ در حقیقت. در «گاویتشونه»، به قول عزیزمان. در حقیقتشونه. تفاوت حقیقتشونه.
یک برهانی داریم به اسم «برهان صدیقین». هرکه بگوید، یک نمره دارد! برهان صدیقین را یک نفر توضیح بدهید، با رسم شکل، از روی مخلوقات! ۱۱ درصد، فکر کنم یک و یک دهم درصد، یک صدم درصد گرفتی! خب عرض کنم که کامل گفت که گفتی: «جانم.» جواب کامل میخواهیم. کامل و تر و تمیز. طوری که همیشه یک نفر تصدیقش کند. برهان صدیقین مفصلش ۲۰ جلسه، نه، ولی ۱۰ جلسه وقت میخواهد؛ ۹ جلسه، ۹ الی ۱۰ جلسه مفصل. چکیده و خلاصهاش این است: شما با هر چیزی که در عالم مواجه بشوید، این شیء، این ماژیک، این رکوردر و هرچیزی، یک وجودی دارد. ماهیتش به کنار، کار نداریم. وجودش یا عین وجود است یا وجود ربطی است. وجود ربطی یعنی عین ربط است، یا عین وجود است، یا عین ربط است؛ یعنی فقر محض. وجودش، وجودی است که از خودش نیست. هیچچیزش به خودش بند نیست. عین ربط است. یک چیز فقط دارد، فقط ربط.
الان این شوری و شورِ عرق، عرقی که میآید، شور است. درست است؟ تجربه کردهاید؟ این شور است یا شوری؟ شوری یعنی عین شوری است؛ یعنی خودِ خودِ شوری است. بلکه چیست؟ شور. شور یعنی یک شوری هست که آن شوری، نمک است. نمک عین شوری است. این یک ربطی به نمک دارد. شور بودن این، عین ربط این به نمک است. دوباره شور بودن این، عین ربط این به نمک است. ما میگوییم: این الان تویش نمکی هست که شوری از آن است. فاصله بگیرید. فرض بر این است که این نمک تویش نیست و یک شوری هم دارد. شوری که هست چیست؟ از کجاست؟ از نمک است. این عین ربط به نمک. درست است؟
مشکلی پیش نمیآید. میگوییم: این ترکیب، این شیء که بهش میگوییم شور، این عین ربط به نمکی است که حالا در خودش هم هست به عنوان یک جزوش. بُعد مادی بکنیم، اجزا میخواهد. بحث عقلی اگر بکنیم، بحث عقلی، جزء برنمیدارد. درست شد؟ عقلی، لایتجزی، جزء برنمیدارد. چون این الان بحثمان مادی بخواهد بشود، جزء برمیدارد. من مادیش نکردم. تحلیل عقلانیش بکنیم، یک جزء نمک است، یک جزء ما مثلاً وجود است. نه، ما همه وجود یکپارچه است؛ یک تکه است دیگر. فقط آن وجود است که یک وجود هم بیشتر نیست. همه وجود ما را هم در برگرفته. ما ترکیبی از دو تا چیز که نیستیم. ما یک وجودیم، وجودیایم که ماهیت بر آن بار شده. حالا وارد بحثهای سختش نشویم. فقط این وجود خودش عین وجود است یا این ربط به وجود است؟ وجود ما ربط است یا عین وجود؟ شما عین وجودید یعنی وجود مساوی با خود شما؟ آها! یعنی وجود دارید. دقت، دقت! این عرق... عرق شور، شوری دارد. میگوییم: انسان وجود دارد. وجود دارد، وجود دارد. نه، یعنی انسان مساوی با وجود. هرچیزی که مساوی وجود شد، میشود عین وجود. برای چی؟ حقیقت همه صفات ذیل وجودند.
حالا در مثال مناقشه نیست. آن ابعاد دیگرش را کار نداریم. عین و ربط کار داریم. الان انسان وجود دارد. معلوم میشود که عین وجود، بلکه عین ربط. حالا شما اصلاً به جای خدا، برهان صدیقین یا برهان واقعیت. اول یک تقریری بوعلی دارد. جلوتر آمده، جناب ملاصدرا کاملش کرده. جلوتر آمده، علامه طباطبایی به اوج رسانده برهان صدیقین را، برهان واقعیت. ۹ الی ۱۰ جلسه. سالهاست، یعنی دو سال است که با رفقا دنبال یک موقعیتی هستیم که اینها را مقایسه بکنیم، نمیشود. خیالتان. دنبال یک وقتی بگردیم ببینیم تابستانی، وقتی بحث بسیار شریفی است. عالی است. همه گرههای ذهنی و کلامی و اینها را همه را حل میکند. نگاه آدم به عالم عوض میشود. نگاه به عالم عوض و میفهمیم که هرچه که میبینیم، اول خدا را میبینیم. در پرتو خدا داریم بقیه را میبینیم. چون در هرچیزی اول عین وجود هست، بعد ربطش فهمیده میشود. «نحن اقرب الیه من حبل الورید.» چرا؟ الان این لامپ و این مهتابی، در نور مشترک است. نور این دوتا نور است. لامپ نور دارد. نور، خودِ کلمه «نورش» فرق میکند. نوری که در جمله «لامپ نور دارد» هست با نوری که در جمله «خورشید نور دارد» هست، این دوتا نور با هم فرق میکند. آفرین! شدت و ضعف دارد. نوری که در آینه افتاده، شما، شما عین وجود. وجود ما وجود ربطی است. تمام شد. تفاوت یکی، ولی یکیش عین، یکیش ربط. بله، سنگین شد. شما آینه را میگیری رو به خورشید. نوری که در آینه است با نوری که در خورشید است، فرق میکند. ولی یکیش عین نور، یکیش عین ربط است. باز هم نه! متنش را بخوانیم. «از کدام کتاب این و وظایف وجودی که ملاحظه میشود، مکثرات حسیات وجود و جهات فیض حضرت باریاند و آنچه در کلام بزرگان از نسبتِ تأثیر و افاضت ممکنات که متوسط بین حق تعالی و مناطق نازله. احتمالاً مال کتاب شواهد ربوبیه است.» خوبنژاد از باب متاهله در تعلیم و تسامح در کلام. زیرا شأن وسایل هزینه زندگی تو نیویورک با کیفیت با امکانات، وجود آخرش را فهمیدم. آفرین! تمام شد. باریکالله!
«مینماید. چون نفس وجود نوری است که از حق تعالی بر تمام ممکنه»—نجسه و جهات اعیان شخصیه فرعیه و چه اعیان تابیده—«خصوصیات اعیان و چون این مطلب را یافتید، از استناد به نسبت شرور و افعال نجسه هم حق تعالی مکتب تفکیکیها نقل کرده بودند این تیکه رو.» همین دیگر، میخواستم به این برسم که مخالفین فلسفه این را نقل کردند. الان توقع داری من جواب بدهم؟ این را وجود ما غلط مفصل. این چهار تا جواب اولیه دارد. چهار تا استدلال برای این دارد که وجود یکی است. چهار تا استدلال اولیه فقط دارد که میشود وحدت وجود. دادن و گرفتن، جمع نمیشود. مشکل این است که شرور و محدودیتها همه مال ماهیت است. مال ماهیت! به وجود هیچ ربطی ندارد. هرچیزی که وجود، یک وجود در عالم بیشتر نیست. در هر مرتبهای یک ماهیتی به این وجود خورده. آن ماهیت این وجود را محدود کرده و ضعیفش کرده.
وجود خدا مثل این است. اگر معلوم بشود که اصلاً یک وجود بیشتر معنا ندارد. از وجود من فقط یک کلمه بگویم که از این رد بشویم. ضد وجود چیست؟ چند تا عدم داریم؟ عدم یکی است دیگر. عدم مطلق چند تا داریم؟ یکی. ۱۰ مدل عدم که نداریم که. چون نقیض یکی بیشتر نیست، آن نقیضِ دیگرش هم یکی بیشتر نیست. البته عدم نسبی است و مراتب دارد. وجود هم مراتب دارد. مراتب دارد، ولی یکی است. تشکیکی. استدلال نمیکند. هیچ استدلالی ندارد. تو برهان صدیق، صغری کبرا ندارد. تذکر و توجه. اصل برهان این است که حضوری کنی. یک چیزی برای شما دیگر این تذکر میدهد، توجه میدهد. سهراب کبرای ندارد. چون خدا خودش روشنترین حقیقت عالم است. اصل واقعیت خود خداست. به هر چیز دیگر بخواهد خدا را نشان بدهد، نورش کمتر است. خدا گرفته. واقعیت مطلق. شما اصلاً اسم هرچی میخواهی بگذاری، بگذار. آن واقعیت مطلق، آن اصل واقعیت، واقعیترین واقعیت عالم. شما هر واقعیتی را بپذیری، علامه طباطبایی ماتریالیست بود. ۳۰ ثانیه موحدش کرده. آیتالله ثامنى فرمود که: «آمدیم علامه طباطبایی.» علامه طباطبایی فرمودند که: «این جایی که الان هستی، هست یا نیست؟»
یککم فکر کرد، گفت: «هست.»
فکر کنی که آثار واقعی... نمیشود که. واقعاً واقعاً اکسیژن است. واقعاً نور هست. توهم من که نیست. واقعاً هست. ایشان گفت: «اینی که هست، خودِ هستی است یا یک هستی از یک هستی گرفته؟»
خدا همین بحث عین واقعیت. بیاین. عرق هست، یعنی خود هستی. یعنی از خود هستی، هستی گرفته. شور است، یعنی خود شوری یا از عین شوری، شوری گرفته؟ با خواهش اگر حل میشود مسئله، بیشتر بخواب! چرا، آقا؟ حل شد. شما مسئله تفسیر وجود و ماهیت، ماهیت چیزی است که در جواب «ما هو» میآید: جنس و فصل. «عثمان سمیتموها». هرچی غیر خدا بپرستید، یک اسمی است که شما گذاشتهاید. این همین برهان واقعیت.
این روایت هم دوستان زحمت کشیدند. گذاشتن: «کل ما صورتموه با اوهامکم فی أدق المعانی، فهو مخلوق لکم مردود الیکم.» هرچیزی که به ذهن یا صورت که بیاید، مخلوق شماست. خدا صورت ندارد و صورت برایش فرض ندارد. معنا ندارد. هر صورتی با ادقِ معانی هم که بیاورید، مخلوق شماست، خالق شما نیست. روایت تولید صد ایمان اجمالی داریم دیگر. یک خدای خیالی را از آن خدای واقعیت، یک شمای خیالیش را دارد میپرستد. یک مرتبه از شرک. ایمان محض آنی است که هیچ صورت و تصویری ندارد. خدای هرکس به اندازه درکش. اگر درکش رُبّ بالاست، از صورت در میآید. بله، برهان نظم اینها را اینجا توضیح ندادم. برهان برهان علیت اینها اشکالات جدی دارد، مخصوصاً برهان نظم که در مدارس با همینها بزرگ میشوند بچهها. قرآن تذکر برهان. خدا برای خودش هیچ برهانی نیاورده. شکبردار باشد. خدا اصلاً شکبردار نیست؛ چون عین واقعیت است. شما هرچیزی بخواهی بیاوری، عین واقعیت درش هست. استدلال بیاورم، این استدلال من واقعیت دارد یا ندارد؟ اگر واقعیت دارد، عین واقعیت و استدلال من هست. عین واقعیت کیست؟ خود خدا هست. تو استدلال من، عین واقعیت توهم است یا واقعی؟ اگر واقعی است، عین واقعیت تویش هست. تحصیل حاصل است. تذکر، تذکر فرق میکند. تذکر به نظم، برهان نظم نیست. برهان برهان قرآن که با کافر مشرک دارد صحبت میکند، حرف حضرت یوسف الان دارد چی میگوید؟ با نظم دارد حرف میزند؟ حضرت یوسف رسیده به دو تا کافر. همه حرف قرآن «متفرقون» را فرض گرفته بر وجود خدا، فرض نگرفته. یک واقعیت مقبولتر است یا صد تا واقعیت همارز؟ کدامش را قبول میکنید شما؟ میشود اصلاً صد تا واقعیت را با هم همارز فرض گرفت؟ همه را با هم بگیریم، عین واقعیت میشود بحث.
کلام ما را چند جلسه اولش را گوش بدهید. توضیح دادیم. واقعی عین واقعیت نمیتواند یکی بیشتر باشد. پس حالا هر چیز دیگری اگر خواستی عین واقعیت فرض کنی، تو داری اسم میگذاری رویش. چون اگر این عین واقعیت بشود، بغلیش هم عین واقعیت باشد، این دوتا با هم سر یک چیزی از هم دارند جدا میشوند. درست است؟ اینی که این دارد ازش جدا میشود، یعنی یک مقداری از واقعیت را این دارد که این ندارد. به همین میزان از واقعیت که ندارد، واقعیت باشد. حل است. عین واقعیت نمیتواند یکی بیشتر بشود. حالا شما اسم این پنکه را بگذار عین واقعیت. مهم این است که یک عین واقعیت بیشتر نداریم. تو خود همین کلمه «عین»، کلمه «واقعیت»، این هم اسم است. یک حقیقتی هست که همه حقایق به آن بند است. در همه حقایق هست. همه حقایق پرتو آن. یک شوری که در همه شورها هست. هرچی گفتی شور است، یعنی عین شوری در این بروز پیدا کرده. بله، برهان صدیق.
حل است. یک رگههایی ازشان انشاءالله توانسته باشیم بگوییم. خیلی بحث شریفی است. برهان صدیق عالی است. خدا و پیغمبر همه چیزش فرق میکند. بعد میآید به وحدت وجود. بعد میآید حرکت جوهری. مرکز جوهری کولاک است. عالم عوض میشود. همه چیز در مسیر، در حرکت است به سمت شدن. از قوه، فعلیت میرسد. فعلیتش چیست؟ اسماء الله همه دارند در جهت لقاءالله حرکت میکنند. ۲۰ جلسه، تک جلسهای میشود. حوزه تو حوزه ما هر روز درس میدهیم. یک مبحث کوچکی که اینجا یک اشاره نیم ساعتی میکنیم، مثلاً یک سال، یک سال و نیم هر روز مباحثه میکنیم. تازه آخر رفقا میگویند: «تمام نشد بحث.» کفش ۲۰ جلسه علم به هم بند است. همه مباحثش پیچ و مهره. نیم ساعت به من بگو: «هواپیما چه شکلی میسازی؟» هر قطعه کلی بحث میخواهد. چی میگیرد؟ آن مواد اولیش چیست؟ آلیاژش چیست؟ تراشش داد. صد تا بحث مهندسی دارد. بحثهای فیزیک دارد برای هر گوشهای. ولی یک تصویری میشود داد. هواپیما یک دور نگاه کن. بحث علمی ما الان این شکلی است. اینجا یک تصویر این هواپیماست. هر گوشه کلی کار میخواهد. اینجوری حل نمیشود بحث.
خب، جاوید شبی باید و خوش مهتابی بگویم. از هر «ما أنزل الله» سلطان استدلالش کشته من را. خدا برهانی شد. خدا، آقا، چرا خدا یکی است؟ خدا چیزی نظمی دارد و یک ناظمی میخواهد و نظمش را از کی گرفته؟ و خود این شعری که این برهان خود شرک، چون دارد ناظم را بیرون از نظمش. نظم عین ناظم است. برای همه خوب است. همین را سادهاش کردند تو مراتب مختلف به بچههای کلاس اولی یاد میدهند. سطحبندی کردند. برهان صدیقین کجا؟ چرا همه جا با برهان نظم؟ سیل و زلزله را یا خدا آفریده یا عین نه، خدا آفریده نه، این محدودیت ماهیت. سیل، زلزله، یک وجودی دارد، یک ماهیتی. وجودش عین کمال و رحمت است. هرچیزی نقص، مال محدودیت است. محدودیت ماهیت است. محدودیت ماهیت هم در قیاس با یک ماهیت دیگر فهمیده میشود. سیل اگر توی بیابانی بیاید که هیچکی توش نمینشیند، که ضرر ندارد. وقتی یک جا خانه بود، سیل ضرر دارد. خانه ماهیت سیل، ماهیت خانه، محدودیت دارد. سیل از محدودیت دارد خراب میکند. حل شد. این که گفتم وجود، محدودیت، ماهیت. وجود ماهیت زلزله این است که رحمت است. وجودش. آره با برهان نظم آقا جان، برادر! برهان نظم میگوید اصلاً ما در عالم شر نداریم. قرآن دارد میگوید: «من شر ما خلق.» شرّی نیست دیگر. شرّی در کجا؟ نیست. در وجودی، در ماهیت؟ در وجودی شرّی نداریم. در ماهیت. چون آنی که عدم برمیدارد، ماهیت است. ماهیت یعنی یکسری چیزها را ندارد. به چی میگویی ماژیک؟ به آنی که وجود دارد و یکسری چیزهایی که بقیه دارند را ندارد و یکسری چیزها دارد، میشود ماهیتش. ماه ما عدم میآید ماهیت را محدود میکند. همون عدم چی شد امروز بحثمان؟ بله، واقعیت است. واقعیت است. وجودش خودِ ماه. اصالت وجود. اصالت وجود، یعنی ما بیرون فقط وجود داریم. فقط یک کلمه میخواهم جوابتان را بدهم. تفاوت اصالت وجودی و اصالت ماهیتیا این است از آن بحثهای ظریف فلسفی. این اصل گیرای فلسفه اینجاست. اینها اگر حل بشود، بقیهاش همه حل میشود. اصالت ماهیتی میگوید: «ما بیرون ماژیک داریم، ماژیک داریم، صندلی داریم، موس داریم.» اصالت وجودی میگوید که: «اینی که شما میگویی ماژیک، ماژیک نیست، وجودی است که تو او را ماژیک میدانی.» ماهیت تو ذهن شکل میگیرد. بیرون را فقط واقعیت وجود. فایلهای حکمتِ صدراییمان را گوش بدهید. ۴۰ و خردهای فایلش بارگذاری شده، بقیهاش بارگذاری نشده. انشاءالله میشود. توضیح دادیم مفصل.
حل است. تنس جدید مطالعه. این از کدام بزرگوار است؟ کی میگوید: «سریال ممکن الوجود» این همون وجود ربطی است. واجب الوجود، وجود ربطی است که وجودش به ضرورت رسیده. قاعده فلسفیش این است: «ان الحکم الا لله.» بله، غلط میگویم؟ احسنت! تمام شد. «ان الحکم الا لله.» خدا اصلاً اثباتپذیر نیست. خدا اصلاً نمیشود اثباتش کرد. «حسن» اثباتپذیر نیست. قابلیت شک در او نیست. نمیشود شک کرد. «من شک دارم.» قابلیت اثبات ندارد. نه، نیاز ندارد. قابلیت اثبات ندارد. تشکبازی. نه، قابلیت شک دارد، نه قابلیت اثبات. شک نمیکند، غفلت میکند. نمیخواهند توجه کنند. «من شک دارم.» تو این جمله چند تا چیز اثبات کردی؟ من وجود داشتن، شک، نسبت داشتن، شک با من. تو هر سه تا از این تعابیری که شما قبول کردی، عین واقعیت نهفته بود. سه بار خدا را تأیید کردی. «من نسبت به خدا شک دارم.» تو خود این جمله چهار بار خدا را اثبات کردی. «من نسبت به خدا شک دارم.» چهار بار خود این جمله خدا را اثبات میکند. اول خودت را پذیرفتی، من. من منی که گفتی عین واقعیت است یا عین ربط؟ واقعیتی است، واقعیت خودش خداست. چی؟ جواب نمیدهد؟ انکار میکند. جواب ندارد. انکار عین وجود است. الزام فقط اینجاست که الزام ندارد. اگر عین وجود بودی، الزام ندارد. خب پس یکی دیگر بهش داده که از این گرفته. آقا، بالاخره عین وجود هست یا نیست؟ شما الان وجود را قبول میکنی یا نه؟ خب، باشد. «نه، قبول ندارم.» توجه بهش ندارند. تصور و تصدیق ندارد. چه الزامی دارد علوم چه کسی داده باشد و بعد موقعی که از دست میدهد، او را ازش گرفته باشد. بله، بله. اینها همه مربوط به ماهیت است. نسبت به وجود نیست. آقا جان، وجود داشته. این وجودی که داشته، عین وجود داشته یا یک وجودی داشته یک موجودی را داشته؟ پس عین وجود کجا بوده که این یک وجود از آن داشته؟ نمیشود مرد. فرض نکرد. وجود، وجود. ما وسیعتر، واسطه نداریم. با در و دیوار که طرف نیستیم که با وجود طرفیم. وجود عدم، هست، نیست. اگر از وجود بیایی بیرون، دیگر میشود عدم. چیزی دیگر نداریم. از پنجره بیایی بیرون، میشود در. یک چیز دیگر داریم. «عدم نیستم.» حل میشود یا نه؟ خوب توجه نمیکند. نمیخواهد طرف توجه کند. طلب وسواسی بود، چهکارش کنیم؟ این آدم بشود. گفتند یک سگی را برداریم، خیسش کنیم، بیندازیم تو حجرهای بپرد، نجس کند. این پدرش در بیاید. این هم رفت با دست خیس آمد و در را باز کرد، دید سگ دارد رو در و دیوار میپرد، خیس. ماجرا این است، نمیخواهد توجه کند به این که این سگ است. چون اگر قبول بکند، ۱۰۰. «قبول ندارم.» قبول ندارم چی را قبول نداری؟ اصلاً خودِ جمله «قبول ندارم»، خودش پذیرفتن واقعیت است. جمله دکارت دیگر که: «من شک میکنم پس هستم.» این خودش ۱۰۰ تا اشکال دارد تو این جمله. تو من را دیدی. شک میکنم و دیدی. هستی را هم دیدی. بعد به خودت نسبت دادی. چه استدلالی بود؟ استدلال تو حلق خودت. «من شک میکنم پس هستم.» تو من را قبول کردی، مرد حسابی، شک را قبول کردی. شک را به عنوان یک مفهوم واقعی پذیرفتی، من را به عنوان واقعی پذیرفتی، پس هستم. نسبت مقدمه و نتیجه را پذیرفتی. هستی را هم پذیرفتی. از این به آن رسیدی. واقعاً دمت گرم.
کلاً نمیشود اصلاً عین واقعیت، نمیشود انکار کرد. خدا اصلاً قابلیت انکار ندارد. نمیشود انکار شما از سنخ وجود. انکار هست یا نیست؟ نه، مثلاً میگویم: «انکار هست.» انکار ترس، انکار عین هستی است یا هستی؟ اگر هستی گرفته، حالا کی میتواند حکم بکند؟ آنی که عین واقعیت است، عین هستی. «حکم الا لله.» حالا آنی که عین هستی است. بله، یک سلسله طولی دارد ابلاغ میکند حکمش را. این دیگر مثل خوارج نشود که احمقها با این آیه برداشت امیرالمؤمنین را کشتند که وقتی شمشیر میزد، گفت: «الحکم لله لالک یا علی.» از حماقت اوست. از خریت اوست، بزرگوار. از خریت اوست. تشخیص نمیدهد. اصلاً این عین واقعیت. حالا اینجا دیگر بحثهای نبوت و امامت و اینها همه از تو دل این در میآید. عین واقعیت، عین کمال. همه کمالها را دارد. یکی از کمالها، ابراز کمال است. اگر کسی کمالی داشت، کمالش را بروز نداد، بروز ندادن کمال نقص است. بالاخره یک بروزی باید بدهد. یک بروزی. درست است؟ مخصوصاً وقتی جایی که اقتضای بروز کمال. من یکی دارد میمیرد، دکتر هستم، میتوانم مداوایش کنم. مداوا نکنم، من پخته میشوم یا نمیشوم؟ یعنی کمال من کمال را دارم. نیاز بروزش هم هست. هیچ بروزی ندهد. حالا خدا باید کمالش را بروز بدهد. با کی و چطور باید بروز بدهد؟ از اینجا بحث نبوت پیش میآید. بحث امامت پیش میآید. بحث خلیفه پیش میآید. «إنی جاعل فی الارض خلیفه.» خدا خلیفه خلق میکند کمالات خودش را بروز بدهد. نیاز نیست در خودش نهفته است. اقتضای کمال است. بله، همه خلقت بروز کمال خداست. «أمر الله تعبدوا الا ایاه». امر کرده که جز او را نپرستی. «ذلک الدین القیم.» همین دینی که ما درس نمیدهیم؛ دینی که ازش خبری نیست. دین قیم این است. خط. همه دین. امروز بحث ما کل دین بود. حمید این امین است.
عین واقعیت کیست؟ عین وجود کیست؟ عین هستی کیست؟ خیلی قدیم در ارتباط اباذر خوب بود یا بد بود؟ فرمود: «آسمان به صادقتر از ابوذر پرتو نتابیده.» پیغمبر فرمود. فرمود: «ابوذر اگر بداند در قلب سلمان چه میگذرد، سلمان را خواهد...» به نظرم روی همین دو تا جملهای که گفتم فکر کنید. جواب خیلی جوابها را میگیری. سلم نه، بلد بودن ذهنیاش. ذهنی بلدیم. عینی یافتن، عینی. به این میگویند شهود. به این میگویند فنا. نمیدانیم. ما اگر هم نبوده باشند، مشکلی برای ما پیش نمیآید. ابوذر بروز ندادن ممکن است این باشد، ممکن است نرسیده باشند. مشکل پیش نمیآید. ایمان مراتب دارد. به اندازه آن ایمانی که دارند برای ما محترماند. نه بابت آن مقداری که ندارند. ما مقدار که ندارند کار نداریم. ابوذر بابت آن ۹ پلهای که رفته دوستش داریم، نه بابت آن یک پله آخر که نرفته. شیخ طوسی را به خاطر این ۱۰۰ قدمی که رفته دوستش داریم. ممکن است ۱۰۰ قدم دیگر هم میتوانسته برود، نرفته باشد. درست شد؟ «مقربینن» کیا؟ «حسنات الابرار سیئات المقربین.» «کتاب الابرار لفی علیین یشهده المقربون.» مطففین. کتاب ابرار در علیین است. مقربین شاهد بر اعمال ابرار. قطعاً. «ولا تنسا، اکثر الناس لا یعلمون.» برادر، مردم نمیدانند. دین قیم همین. همین مسائل ساده را اکثر مردم نمیدانند. نمیدانند یعنی چی؟ یعنی یاد گرفتن، کلاس میخواهند. نه، نمیخواهد بهش توجه کند. واقعاً هم ندانند، مشکل از خودشان که نمیدانند. عموم مردم وقتش را ندارند. برای همین تو روایت فرمود: «یک روز در هفتهتان را باید خالی کنید برای این.» فرمود امام باقر فرمود: «اگر ببینم جوونی یک روزه در هفتهاش را خالی نکرده برای این که دین یاد بگیرد، با شمشیر از او. با لاسی.» بالاخره تو این جلسات قبل ۲۰ سالگی طلبه شده. اجمالیش الان همین که من گفتم تو این جلسه این خلاصه چندین جلسه، بعد ۲۰ جلسه دست آدم میآید دیگر. جان. اگه ببینم که تفقه در دین نمیکند، دوست دارم با شمشیر بزنمش. نه، دوست دارم. تعابیر دیگری هم داریم که یک روزه در هفته را باید خالی کرد برای یاد گرفتن. الان با این شرایطی که ماها داریم، همه چیز در دسترس. و این همه علما، این همه کتاب، این همه جلسات دارد منفجر میشود. الان تو ماه مبارک نگاه کنید چقدر جلسه، چقدر برنامه. بعد تازه حالا تلگرام این فایلهای صوتی حجت تمام، چون نداریم برای فکرمان. سیر نداریم برای رشتمان. نظام تربیتی نداریم. نظام تربیتی لازم گرفتن کفایت نمیکند. مرتبه مرتبه باید جلو رفت.
یا صاحبی السجن. اول جان. سیستم آموزش. کتاب رساله. کتاب رساله الولایه مرحوم علامه طباطبایی و رساله لباللباب که خواندن هیچکدامش توصیه نمیشود. جلسات علامه طباطبایی بود. آقای تهرانی نوشتن، به اسم ایشان چاپ. علامه طباطبایی یک کتاب دیگر از همان جلسات چاپ شده. ثمرات الحیات. یک جلش شب شد. ۴ مجلد. ثمرات الحیات. اینها تقریرات آیتالله پهلوانی تهرانی است از جلسات علامه طباطبایی. رساله الولایه توصیه نمیشود خواندن اینها و یاد گرفتنش. مخصوصاً فصل ۴ رساله. فصل ۴ فصل ۵ اینها نظام تربیتی و رشد و سیر و سلوک را توش خیلی شسته و رفته و جمع و جور گفتن. اول حضرت یوسف چهکار کرد؟ درس دیگر. این دو تا بتپرست گفتن ما خواب دیدیم. این را یک بهانهای کرد برای تبلیغ. اول عقاید طرف را میسازد. بعد خواب طرف را تعبیر میکند. یک مقاله نوشتیم که طلبه کارش تعبیر خواب و استخاره و اینها نیست. حتی مثلاً بعضی مخالف بودند با این که طلبه بیاید خادم حرم بشود. آنجا وایساده. نمیدانم فرش بشورد و کلی ملت بزند. خدمات اجتماعی داشتن و حضور اجتماعی یک بحث است. این که طلبه خودش را تو یک سطحی از کارت تعریف بکند، آن یک بحث دیگر است. برای استخاره. تعبیر خواب یکی. همه کارش شده همین. فقط وایساده با چوب پر بزند. یکی طلبه دفتری شده. اشکال ندارد آدم کارهای دیگر هم انجام بدهد، بغل کار آخوندی، ولی کار آخوندی تقلیل پیدا کند در این سطح، غلط. حضرت یوسف نشست فقط تعبیر خواب کند؟ اصل کار ما این است که طرف را راه بیندازیم. اصل کار، توجه دادن، تذکر دادن، غفلت زدودن. با لباس رفتهگری میتوانی این کار را بکنی. با استخاره میتوانی این کار را بکنی. با تعبیر خواب میتوانی کار بکنی. آیتالله جوادی آملی دامت برکاته چند تا کار انجام نمیدهد: تعبیر خواب نمیکنند. عقد نمیخواند. اذان برای بچه نمیگویند. استخاره نمیکنند. مفسر قرآن. استفاده نماز میخواند.
فقط آقای بهجت را من دیدم خواندن. دیگر یادم نمیآید. سالی ۲۰ جلد کتاب میدند. ۱۸ جلد، ۱۵ جلد، ۲۰ جلد. یک سالشان ۲۰ جلد کتاب داد. حرف بزنیم. نه، محدود کردن تو کار آخوندی است. غیر این است که آقا اصل ماجرا، اصل کار، ایجاد توجه و تذکر است. مثل کتاب مفاتیح الحیات. بله، الان شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان نوشت. قبل این که مفاتیح الحیات بنویسد تو درس میگفتند: «میگفتند مفاتیح جلد ۲ میخواهد.» همین شد که مفاتیح الحیات را نوشتن. چند بار ایشان فرمودند. فرمودند که: «مفاتیح جلد دوسش خالی است. این تو بحث ارتباط با خداست. تو ارتباط با خلق نداریم.» مفاتیح الحیات را نوشتند. زیر نظر ایشان. کدام یک کتابی آدم همینجوری بنویسد بس است دیگر. جان، فرق میکند، خیلی فرق میکند. کار علمی شده. موضوعاتش خیلی پراکنده است در مورد درختکاری و عیادت مریض و اینها. نداریم.
«یا صاحبی اما احدکما فیسقی ربه خمراً.» اما تعبیر خواب. اول یک دونه، یک دور کپسولی دین اینها را درست کرد. سرپایی تو یک خط، تو یک خط راه انداخت. بعد حالا خوابی که شما دیدی: «تو برای ربت خمر سقایت میکنی. ساقی میشوی.» شمارش را فقط نگرفت. «فاکل الطیر من راسه.» آن یکی هم شما بزرگوار هم به صلیب کشیده میشوی. پرندهها میآیند مغزت را میخورند. چه حس خوبی بهش میدهد. فیه تصرف. یاب ازش سوال داشتین. تمام شد. اینجا برای غیر خدا تعبیر «رَبّ» به کار رفته: «رَبّهُ». یک نکته ممکن است امری که در خواب دیدی وابسته به تعبیر باشد. با همین که تعبیر شنید، میگوید این امر قطعی شد. چون میگویند که گاهی تعبیر خواب یکی حتمی میکند وقوع او را. کسی نگفت تعبیر خواب صدقه است. تعبیر خواب صدقه است. یعنی شما صدقه که دادی، اگر خوابت بد بوده قرار بود اتفاق بدی بیفتد، رد میشود. اگر خواب خوبی بوده، اتفاق خوبی بیفتد، محقق میشود. گاهی خواب یکی می گویی، آن وسط تعبیر میکند. نمیخواستم این اتفاق بیفتد. به خاطر تعبیر آن آقا این اتفاق میافتد. آره، صدقه بدهی خودش صالح است. سر درمیآورد. سوا میکنی از مالت. کفایت ناجن منما. دیگری. اول خوبه را گفت دیگر. اول نه. یکیتان هیئت تفحص. حضرت یوسف به آنی که فکر میکرد نجات پیدا میکند گمان داشت که نجات پیدا میکند. تعبیر خواب نکرده. چرا گمان داشت؟ چرا لفظ گمان آمده؟ چند تا توضیح داشته باشید. مهم است. چرا لفظ گمان آمده؟ یک حِسبان داریم، یک ظَنّ داریم. خوراک امتحان. عثمان حکم به یکی از دو نقیض امتحان شفاهی بدهد. کتابش را داد. من نگاه کنم.
امتحان بده. وا کردم. یک جا خوراک امتحان. یکی از دو نقیض و ترجیح دادن یکی از آنها بدون این که به احتمال ضد آن توجه داشته باشد. احتمال هست، ولی اهمیت نمیدهد. این میشود حِسبان. فلان. احتمال هست، خیلی اهمیت نمیدهد. تو ظَنّ احتمال هر دوتا را میدهد، ولی احتمال جدی نمیگیرد. تو قبلی یکی را ترجیح میداد. توجه نداشت. اینجا توجه میکند، ولی جدی نمیگیرد. ظَنّ. چون احتمال بداء وجود دارد. بداء چیست؟ خدا ورق را برگرداند. یک اتفاق دیگری بیفتد. ۸۰ درصد احتمال، ولی این را ۱۰۰ درصد در نظر گرفته. ۲۰ درصد جدی نگرفت. واسه همین میگوید: «گمان.» تعبیر خوابی که حضرت یوسف فرمود، مگر نگفت: «آقا، تو را میکشم اما احدکما فیسقی ربه.» سقایت میکند. میشود گمان کرد که این نجات پیدا میکند. بهش این را گفت. چون برای این که هرچیزی هم که صد درصدی باشد، در ظاهر صد درصدی باشد، باز هم احتمال بداء هست. خدا برش میگرداند. خدا یکهو برمیگرداند. تا آن قدم آخر میآید، یکهو ورق برمیگردد.
یکی را آقا فکر میکنم ۵۰ سال عمر میکند. همه هم بستهاند روی ۵۰ سال. خدا گفته بود این ۵۰ سال واسش نوشتم. ۵۰ دقیقه مانده به مرگش. تو این ۵۰ دقیقه اگر فلان صدقه را بدهد یا صله رحم انجام بدهد، ۵۰ سال به عمرش اضافه میکند. هرکی نگاه میکند، ۵۰ سال بیشتر عمر ندارد. سختتر میشود. یکی ممکن است که این را که دید، بدون آن آخر از آن ۵۰ دقیقه هم استفاده نمیکند. ۵۰ سالگی میمیرد. ولی باز با خودش این احتمال را میدهد که آن ۵۰ دقیقه را استفاده کند. من که سرم دارد گیج میرود. خودم سیاهی میرود. بحث این نیست که چقدر احتمال میرود. بحث این است که آن احتمال را چند درصد. احتمال ۵۰ درصد هست که فردا امتحان باشد، ولی طوری درس بخواند گویی ۱۰۰ امتحان است. یعنی احتمال ۵۰ درصد عدم امتحان جدی نگرفته. نه، یعنی هنوز تو باطنشان یک احتمال دیگر هست، ولی آن احتمالاً جدی نمیگیرد. نه، گمان با گمان ما فرق میکند. گمان به معنای شک نیست. گمان یعنی این که همون که گفتم. قدمهای اول برای آدم یک خدای توهمی. خدای توهمی را این خدا ۵ درصد خداست، ولی ۱۰۰ درصد جدیش گرفته. خدای واقعی را پیدا کرد. آیا پنجره اول سوره بقره نسبی است؟ یقین متعلقش چیست؟ یقین معاد. میمیریم. یک مرتبه از یقین است. علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین. بردلیقین. خنکهای یقین یعنی چی؟ یک خدایی دقت کنید رفقا. یک خدایی فهمید. یک خدایی تو عالم هست. خدا هنوز برایش بالعیان دیده نشده. با همه وجودش خدا لمس نکرده. «انها لکبیره الا علی الخاشعین. الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم.» هرچی جلوتر میرود، خدا هی برایش واضحتر به نسبت آن حالت قبلیش یقین است. به نسبت حالت بعدیاش ظَنّ است. چون در حرکت است، دارد میرود بالا. بهش میگوید: «فکر میکردم با این که آنی را که روز اول قبول کرد، مردم همون را داشته باشند، میروند بهشت.» ولی به آن که نگاه میکند، شرمنده. بگو حال خودش. «فکر میکردم بین دو تا سجده وقتی میگوید که استغفرالله.» برخی عرفا گفتند: «تو آداب الصلاه گفتند این به خاطر این است که این چون سبحان الله گفته بود، بلند میشود، استغفرالله میگوید. منظورم این است که من استغفار میکنم از این که من دارم تسبیح تو را میگویم که تسبیح خودم را دیدم.» نمازهایی که خوانده خجالت میکشد. «حسنات الابرار سیئات المقربین.» این است. بینماز سر نمازش را ملائکه بالاتر که میرود از نمازش خجالت میکشد. میگوید دو رکعت نماز قبول ندارد. حضرت امام آخر عمرشان فرمودند: «پیش خدا شهادت میدهم که دو رکعت نماز قبول حق ندارد.» علامت رشد. این ظَنّ به این. حضرت یوسف گمان کرد یکی از اینها نجات پیدا میکند. به این گفت: «اذکرنی عند ربک.» پیش ربت به یاد ما. قبول ندارد. ایشان میگوید: «ترک اولی از پیغمبر صادر نمیشود.» خصوصاً وقتی کسی از مخلصین بود، جز مخلصین. توهم برنمیدارد. مخلص کسی است که با عین واقعیت زندگی میکند در همه حالات. برهان رُبُّو دیده. برهان رُبُّو یعنی عین واقعیت دیگر. حالا احتمالاتی دادن دیگر. اینها میخواستند با احتمالات جور در بیاید، ساختند. «فأنساها الشیطان ذکر ربه.» شیطان ذکر کی را؟ «فلاّ، بِصِفه الشیطان.» او را به فراموشی انداخت نسبت به ذکر ربش. اینجا دو تا معنا دارد. شیطان يوسف را به فراموشی انداخت به نسبت ذکر ربش که کی باشد؟ خدا. معنای دوم: شیطان این ساقی را به فراموشی انداخت. ذکر رب کی باشد؟ شیطان پیش رب او کاری کرد که یادش رفت. شیطان کاری کرد این بابا یادش رفت یاد یوسف بیفتد. چرا شیطان به خدا واسطه شیطانی؟ نه، این این. رفتی بگو عین واقعیت است. نظام اسباب است. آب میخوری، خدایا خودت تشنگی را برطرف کن. مگر میشود؟ اسباب قرارداد. خدا برای رفع تشنگی آب گذاشته. تشنگی با آب برطرف میشود. شیطان تکویناً مأمور. بله، انبیا ممکن است ترک اولی کنند. مخلصین ترک اولی ندارد. حضرت یوسف به شهادت قرآن جز مخلصین بوده. طبیعی بوده. بله. و چند سال در زندان ماند؟ آخر آیه چیست؟ یادتان است؟ آخر آیه تمام میشود. تقدیر از یوسف. پورنه. مجازاتش روایت داریم. این جوری ظاهر آیه قرآن را نمیگوید. روایت دارد. ممکن است اینجا حالا بحثش مفصل است دیگر. نمیخواهم وارد بشوم. وقت. ممکن است ملک آمده بهش گفته که تو مثلاً گفتی آن پادشاه. حواست به این هست که خدا همه کارها دستش است؟ این فرق میکند ها! غفلت نیست ها! تذکر دارد یادش میدهد. ببین تو اینجا گفتن که جبرئیل آمد گفت: «وقتی تو تو چاه بودی کی درت آورد؟ کی بزرگت کرد؟ کی فلان؟» پادشاه گفتی. به این گفتی به پادشاه بگو. نمیخواهد بگوید تو آن موقع که به این گفتی غافل از خدا بودی؟ میخواهد بگوید این ور را ذکر نعمت کن: «و اگر به نعمت ربک فحدث.» گریه یوسف هم از باب شرمندگی پیش خدا نبود. از ما این بود که این عشق دوباره گر گرفت که خدا نجاتم میدهد و نجاتم داده. تفکیک کرد. انبیایی که نشان میدهیم چیزهایی نباشد که سطح امام جماعت یک مسجد از این بعضی از انبیا بالاتر است. این جوری که ما تعریف میکنیم نبوده قطعاً. «در عمرم دعای شخصی برای خودم نکردم.» خیلی جمله عجیبی است. «در عمرم دعای شخصی برای خودم نکردم.» علامه طباطبایی از حضرت یوسف بالاتر است با این حساب. بابا یوسف.
در حال بارگذاری نظرات...