‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد صل علی محمد و آل محمد طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین.»
«قَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ ۖ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.» حضرت یوسف علیه السلام به خدا پناه برد و فرمود: «او رب من است؛ مسکن من را احسان کرده است.» در مورد این صحبت در جلسهی قبل کردیم. فرمود: «إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» یک قاعدهی طلایی را دارد میفرماید و آن هم این است که اگر کسی ظالم بشود به آن نتیجهی دلخواه نمیرسد، به آن غرض نمیرسد.
فلاح، شکوفایی استعداد یک چیزی است؛ وقتیکه واژهی قرآنی «بالفعل شدن قوه»... ما در مورد بالفعل شدن قوه صحبت نکردیم اینجا، در مورد بالفعل شدن قوه مثل بذری که جوانه میزند. بذر هسته. یک قوه داریم. امشب همون هسته میشه دانه، هرچی میخواهید اسمش را بگذارید. بالفعل میشود مسیر بالفعل شدن اینکه هسته بیاید جوانه بزند، نهال بشود، درخت محصول بدهد، درست است؟ این چرخه بیفتد. ورود او در این چرخه و آغاز روزنههای آغاز روزنههای بالفعل شدن اسمش میشود فلاح. آن آخریه وقتی حاصل بشود میشود فوز. بله، فرق فلاح و فوز چی شد؟ ایولا. همین که قوه در مسیر این میافتد که بالفعل بشود، میشود فلاح. اگر بابا آخر برسد غرض نهایی میشود فوز.
امام رضای امیرالمؤمنین ولی اول که به دنیا آمدند کدام آیه را خواندند؟ «قد افلح المؤمنون» خواندند. وارد آن بحث نمیخواهم بشوم. قرآنی که نازل نشده برای شما نازل نشده. جوابش هم یک کلمه بس است. به نظرم پیامبر قبل بعثت پیامبر نبودند، ولی پیامبر قبل بعثت، قبل از اینکه اصلاً بعثت که هیچی قبل از اینکه به عالم ماده بیایند پیغمبر بودند. بعثت شماره یک: «کنْتُ نَبِیًّا وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّینِ.» آدم بین آب و گل بود، من پیغمبر بودم. پیامبر دو بخش است. یک بخشش حضور ناسوتی او است. یک بخشش حضور او در عوالم بالاتر و وجود نوری او است. پیامبر در عرصهی وجود نوری پیغمبر است و تجلی اعظم است. «اللهم اِنّی اَسئَلُکَ بِالتَّجَلّی الاعْظَم» در دعای شب مبعث، تجلی اعظم پیغمبر اکرم. حالا این تجلی اعظم در عالم ماده، در عالم ناسوت بروزی دارد. در عوالم بالاتر هم بروز. پیغمبر عقل کل است. پیغمبر قلم است. پیغمبر لوح است. همهی اینها از حقیقتش پیغمبر اکرم. همهی عالم به نور او آفریده شده. همهی عالم تجلیه. دیگر وارد این حرفها بشوم دیگر میترسم تاپ تاپ بترکد. الان اینجا فضای کلاس. پیغمبر اکرم، همهی عالم تجلی حقیقت محمدیه است.
سنگین است. من الان با این مثال ایشالا که جا بیفتد، ولی خیلی فشار نیاورید. با این ماژیک برای شما فرض بفرمایید که روی این تخته ۱۲۰۰۰ صفحه مطلب بنویسم. در این ۱۲۰۰۰ صفحه ۱۲۰۰۰ علم را به شما یاد بدهم، بر فرض. و آن ۱۲۰۰۰ علم از تو خودش باز دوباره از هر کدامش، یعنی هر کدام از آن یک صفحه علمی باشد که از تویش باز ۱۰ هزار تا مثلاً علم دربیاید، بر فرض. در واقع من میتوانم به شما بگویم ۲ میلیون علم تو این ماژیک نهفته است. آره یا نه؟ چرا، نه بگویم ۲۰۰۰ صفحهی مطلب علمی در این ماژیک نهفته است. آفرین. پس بروزش به واسطهی این است. پیغمبر اکرم قلم، قلم پیغمبر. همهی حقایق عالم در حقیقت محمدیه نهفته است که بروز پیدا میکند. بله، سخت بود. دست به گیرندهها نزن. مشکل از فرستنده است. حالا دیگر یک چیز خیلی جمعوجور گفتیم و رفتیم تو بحثهای عرفان. دیگر به اینها میگویند صادر اول و نمیدانم تجلی اعظم و از این حرفها و تو فلسفه، عرض کنم که «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» قاعدهی الواحد. و اینکه یک کلمه میخواهم بگویم، بحثش بحث مفصلی است.
پس چی شده آقا جان؟ یک فلاح داریم، یک فوز داریم. «قد افلح المؤمنون». مؤمنون به فلاح رسیدند. همین که مؤمن میشود آغاز شکوفایی او است. بله، میافتد دیگر تو مسیر شکوفا شدن. بذری که از زیر خاک جوانه میزند میگویند افلحه. افتاد دیگر تو مسیر بروز استعداد و شکوفایی. اگر برسد به اینکه دیگر محصول بدهد، میوه بدهد، بار بدهد، دیگر فائز میشود. بله، آفرین.
«لا یفلح الظالمون». ظالم به فلاح نمیرسد. ظلم، حیطه، حیطه خیلی وسیعی است. ظلم به خود، ظلم دیگران، ظلم اجتماعی، ظلم سیاسی، ظلم اعتقادی، ظلم امنیتی. هر کدام از اینها به هر میزان که باشد رشد انسان را متوقف میکند. لذا اولین نقطهی سیر و سلوک چیست؟ آدم از ظلم دربیاید. اولین نقطهای که آدم ظالم نباشد. و خود همین هم خیلی حق الناس را ادا کند. حق الله را ادا کند. حق النفس را ادا کند. حق النفس را ادا کند. ظلم، هر چیزی که از مقیاس خودش و از مدار خودش خارج شد. هر چیزی که از مدار خودش خارج.
ببینید الان این کلاس ما مداری دارد. ضوابطی دارد. اگر اینجا مثلاً تبدیلش کنیم به بازی طنابکشی مثلاً این ساعتها این ظلم شما. خیلی اگر مثلاً کسی که صلاحیت ندارد درس بدهد، کسی که صلاحیت ندارد سر درس شرکت بکند، کسی که درس نمیخواند در کلاس استمرار برایش باشد، به اونی که درس خوانده نمره ندهی، به اونی که نخوانده نمره بدهی، هزار تا مثال دارد دیگر. اینها همش میشود مثالهای ظلم. خارج از مقیاس و مدار و ضوابط خودش است. ظلم. ظلم که آمد انسان از آن مسیر شکوفایی درمیآید؛ چون ظلم، ظلمات است. از ظلم و ظلمات از ظلما ظلمه. به تعبیر پیغمبر: «الظلم ظلمات یوم القیامه». ظلم ظلمات است. یعنی چی؟ یعنی حجاب است.
مثل اینکه بگوییم آقا بعضی را شما بکاری تو زمین، یک نهال را بکاری تو زمین. دیدی بعضی از نهالها پلاستیک دارد دورش. با آن پلاستیکه بکاری تو زمین، آن پلاستیک حجاب این است. نمیگذارد این با زمین متصل بشود. آب دریافت بکند دیگر نه آب دریافت میکند، اصلاً کل حیات او منقطع است. لذا رشدی هم نمیکند، بلکه سریع هم خشک میشود. فلاحی هم ندارد. شما گردو را مثلاً یک بذری را با پوستش بیندازی توی خاک ازش درخت درنمیآید. پوستش را جداش کنیم، درست است؟ آقا این پوسته میشود حجاب او. ظلمت او. ظلم هم همین حالت را دارد برای حقیقت ما. تو هر عرصهای بروز خودش را دارد. مثال کلاسش را زدم. نکته بحث مدار که عرض کردم. مدار و مقیاس. یعنی یک وقت مدارش به این است که آن پوست را داشته باشد، یک وقت مدار به این است که آن پوست را نداشته باشد. نه دیگر. ظلم یعنی خروج از مدار. نه خروج از حجاب. یک جایی حجاب لازم است، یک جایی حجاب نداشتن لازم است. مدار هرجا و موقعیتی را باید لحاظ کرد. مدار ضابطهی هر فضایی را، هر موقعیتی را باید کشف کرد. اگر از آن موقعیت خروج پیدا بکند دیگر محصول نمیدهد. شکوفایی هم در پسش نیست. امشب ظلم تو هر فضایی ضابطهای هست. این ماژیک برای اینکه بنویسد ضابطه دارد. درش را وا کنم. خودکار مثلاً.
لحاظ کرد. دیگر قصاص عین عدل. اینجا من جواب شما را بخواهم بدهم ۲۰ جلسه طول میکشد. بحثهای علم کلام ما دو سه جلسه اولش را گوش بدهید. ما چون نوع تعریفمان از عالم فرق میکند، کلاً یک منطق عرض کنم که مشایی داریم؛ منطق ارسطویی. یک منطق صدرایی. درسهایی که شما خواندهاید با منطق ارسطویی و فلسفهی سینوی، اصالت ماهیت. ما جوابی که میدهیم با فلسفهی صدرایی کلاً متفاوت است. اول اصلاً به فلاح نمیرسد که آخر بخواهد به فوز برسد.
موفقیت: تعریف کنید موفقیت چی میدانید؟ یعنی پولدار و مشهور؟ آفرین. همهچیشون ok است. حالا تو همون دنیاش هم کلی بحث است. مبانی اعتقادی همه را یک لگد زدید بهش. الان تعریف از اینقدر درخت داریم، خوب میسوزد. سوختن درخت خوب است. میگوید: «منظورت چیست؟» میگوید: «زغال خوبی میدهد.» مستند عربی ساختند. اول چیز را نشان میدهد. نیوتون سیب از بالا میخورد تو کلش و پا میشود میرود قانون جاذبه را کشف میکند. بعد یک جوان عرب با دشداشه سیب میخورد تو کلش. قلیون میآورد دو سیب میزند. موفقیت چی تعریف کنیم؟ سیب برای این بود که دو سیب به ما بدهد. این سیب خوبی است. تنباکو خوبی ازش درمیآید. غرض از سیب، تنباکو دادن بود. غرض از درخت، زغال دادن بود. بله، تاریخ من اینگونه میفهمید. آقا گفته بودند غرض از هر چیزی باید عوض لحاظ کرد. بعد در قیاس با غرض خودش باید ازش کار کشید. آهن یک غرض دارد، چوب یک غرض دارد، آب یک غرض دارد، طلا یک غرض دارد، نقره هر کدام غرض خود، خاصیت خود، دریا خاصیت دارد، آسمان یک خاصیت دارد، جنگل یک خاصیت دارد. جنگل برای اینکه به ما چوب بدهد، به ما کاغذ بدهد. چقدر میشود با این کاغذ ساخت. انسان موفق است. تا حالا ۱۰ هزار هکتار جنگل آورده، همه را کارخانهی کاغذ کرده. خیلی انسان موفق است. همینجور کاغذی که دارد تولید میکند. از یک حیثیت نگاه میکنی به آن مدار خودت، با مدار خودت. ولی با مدار خودش، مدار خود درخت، مدار خود چوب. مدار با مدار خودش باید قیاس کرد. میتوانم برسانم یا نه؟ پس تو مدار خودش اگر به آن غرض و غایت رسید میشود عدالت، نرسید میشود...
یک بحثی داریم این را ۱۷ جلسه است بحث اهالی حزب باد اهالی حزب باد تو کانال است توی ایتا. بعد توی ایتا همش هست. تو تلگرام اکثرش هست. آنجا ۱۰ جلسه اولش در مورد حق صحبت کردیم. و واقعیت حق و واقعیت. همین بحث کلاممان هم یک مقداری اینها را بحث کردیم. مفصلتر بحث کردیم با مثالهای عینی. چرا گفت حضرت یوسف؟ چون کاری که او الان اینجا میخواست انجام بدهد ظلم بود. دعوتی هم که زلیخا داشت ظلم. چرا ظلم بود؟ چرا ظلم خودش بود؟ خودش. آفرین. چرا ظلم به نفس است؟ ظلم به خود. غریزهی جنسی از مدار خود غریزهی جنسی خارج. ظلم به خانواده. ظلم به ساختار خلقت. خیلی ظلم است. از ابعاد مختلف همش از مدار خودش خارج. تعریفش فرق میکند. الان دقیقاً با آن نگاهی که بخواهیم فقط در حد ماده ببینیم این دقیقاً رد احسان است. احسان، موقعیت مناسب، کیس مناسب، تو جوان، آن جوان هر خوشگل، هیچ کس هم نمیفهمد، درها بسته. درست است؟ از دیدگاه یزید نگاه کنی ظلم است دیگر. آقا یک همچین موقعیتی را داری از دست میدهی. داری خودت را بیبهره میکنی از یک همچین فرصت و امکانی. میدانی چقدر پشت در ایستادند؟ برم زلیخا. بعد تازه بامزگیاش به این است که آش نخورده دهن سوخته. در این حد که وقتی پا نمیدهی ۱۵ سال میافتی زندان.
آقای روحانی ارتش بودیم، سرباز بودیم. بعد عقیدتی ارتش میخواهد سرباز بگیرد. آدم باحال و خوشمزهای بود. پسر جان یکم مداحی کن ببینم چی میخوانی. ببینم. شروع جذب. شروع کرد دیگر با یک فشار و زور زدن هرچی بلد بود بخواند که اشک این حاج آقای بیاید، خودش بهم ببافد. درست. مقصر بوده. عوض ظالمون.
این قاعدهی کلیدی یک کتابی معرفی میکنم این را بخوانید. حالا آن اهالی حزب باد بود، این کتاب «ایستاده در باد». کتابش هم نایاب است. «ایستاده در باد». اسم مؤلفش چی بود؟ آخرین چاپش مال سال ۷۸ بوده که من دارم. کتاب فوق العاده. واقعاً کتاب فوق العاده. من کم پیش میآید از کتابی تعریف بکنم، جذب جلب بکند. سوره احزاب. پیدا کردیم. اسم مؤلف محمد، سید محمد روحانی. آدم ناشناسی هم است از خود ایشان. این کتاب، کتاب بینظیری است از جهات مختلف. ایشان یک فیلسوف نگاه صدرایی. تفسیر سورهی مبارکهی احزاب. این سوره، این کتاب از کتابهایی است که قلب تند تند میزند از بس که همینجور بهت مطلب میدهد. ۴۰۰ یا ۵۰۰ صفحه است کتاب. شما ۵۷۰ صفحه است. از کتابهایی است که چهار پنج بار. ۷۷، ۷۸ در اوج ماجرای فتنهی ۷۸م بوده. تحلیلهای سیاسیش فوق العاده. بدون اینکه وارد مسائل جزئی سیاسی بشود. آدم بسیار بصیر، زیرک، سن و سال دارد. من از ایشان ۱۳۰۵ فکر کنم. ۸. بله. بله.
بحثی دارد در مورد منافقین. خیلی بحث قشنگی است. میگوید مشکل منافقین این است که کبراهای غیر دینی دارند. این واژه از آن واژههای طلایی است. کبراهای غیر دینی. احسنت. کجا چاپ کرده این را؟ خب. پارسال چاپ شده. ۶۱۷ صفحه. طلبهی ما میخواست این را. خیلی کتاب خوبی است. خب کبراهای غیر دینی. میگوید مشکل وقتی شروع میشود که کسی کبراهایش غیر دینی باشد. منافقین از اینجا درمیآید. ظواهر دین را پذیرفته، ولی کبراهایی که دارد تو زندگی دینی و الهی نیست. کبرا معلوم است دیگر. یک صغرا داریم یک یک صغرا داریم، یک کبرا داریم، یک نتیجه داریم که تو علم منطق با این سه تا نقطه نشان. میتونی مثال بزنیم برای صغرا کبری: «زید انسان است. انسان حیوان ناطق است. انسان حیوان است.» نتیجه: «زید حیوان ناطق است.» کبرا یک قاعده. قاعدهی شمول، شمول بردار. اختراع شد. الان جهان شمول. مثلاً قاعدهی عامه، فراگیر. فراگیر. آفرین. قابل تعمیم. هوش. کبرا هرکه بیشتر خورد بیشتر برد. کبرا تو زندگی مسائل جزئی. این گوشی، آن فلانه، این کیست، این حسن حسین. وسائل جزئی میشود صغرا. کبرا مسائل عام. مثلاً آقا عدد ۱۳ نحس است. این کبری. این هم عدد ۱۳ است. عدد ۱۳ نحس است. پس این خونه پلاکش ۱۳ است. عدد ۱۳ نحس است. پس این خونه نحس است. صغرا، کبرا، نتیجه. خرافات از سنخ کبرای خرافات. بحثهای خیلی قشنگی است که ایشان تو آن کتاب مطرح. احزاب بحث خرافات دارد. هیچ مفسری نیامده بگوید ربط این محتوای کلی سوره چیست. ایشان آمده این را بحث کرده. محتوای کلی در مورد کبراهای غیر دینی در مورد منافقین است. اول تو فضای عامیانه ما همین خرافات میآید. خود این از همون کبرای غیر دینی است که آفت دین مردم است. و مؤمن کسی است که کبراهایش الهی است. کبراهایش وحیانی است. کبراهای خودش را از خدا گرفته است. برای اینکه ما تو سورهی مبارکهی یوسف دنبال کبراها باید بگردیم. این بحثی که الان کردم مفصل.
خواستید سلسله مباحث ما. «طرح کلی اندیشهی اسلامی» یادم نیست جلسهی چندمش است. یک جلسه در مورد این بحث کردیم. «طرح کلی اندیشهی اسلامی در قرآن.» یک بخشش خرافات. خرافات یکی از مصادیق کبریهای غیر دینی. میزان ایمانشان ضعیف. یک مرحله بیماری دل کنار. تو همون سورهی احزاب جدا کرده تو همون کتاب اینها را بحث. بعضی بیمار دل. مرحله شدیدترش میشود نفاق. مرحله ضعیفتر بیماری دل میشود ریب. «مُرْتَابُونَ». «هُمْ هُنَالِكَ الْمُرْتَابُونَ» هر درجه از ایمان یک درجه نفاق روبرو شده. پنجم، چهارم، یادم نیست، یک جلسه در مورد این بحث کبرا بحث کردیم. گفتیم ما تو کتاب طرح کلی دنبال کبراها میگردیم. «إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» کبرا. «إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» دو سه تا کبرا دیگر به من از اول سورهی مبارکهی یوسف میدهید در محضر قرآن هستید. دو سه تا کبری به من بدهید از سورهی یوسف.
«اِنَّ الشَّیْطانَ لِلْاِنْسانِ عَدُوٌّ مُبین.» این کبرا از آیات قبل. آیات بعد، «کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یک کبری. «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ» یک کبری. «وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» یک کبری. اگر کسی تو زندگی مبناش بر این باشد که اکثریت چی میگویند. اکثریت چیکار میکنند. این میشود کبرای غیر دینی، کبرای غیر وحیانی. اگر ابراز میکند مسلمانی را و در قلبش این کبری را قبول دارد به این میگویند من عرف. یک چیز اکثریت. اکثریت ملاک حجیت نیست. نخیر، نخیر. ملاک حجیت ما قانون اساسی است. اکثریت ملاک اجرا است. ملاک حجیت نیست. فرق میکند. توضیح دارد. بحث دموکراسی ما را باید گوش بدهید. دموکراسی ولایت. یک جلسه «لَاکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ». منافق کسی است که ابراز هویت میکند، هویت مسلمانانه میکند. در باطن کبرایش غیر الهی است. دیگر میگیرد نه مومن فکر میکند اکثر مردم نمیدانم منافق نمیخواهد از اکثریت جدا بیفتد، ولی مومن باکی ندارد که از اکثریت جدا بیاید. چون مومن ملاکش حق است نه اکثریت. نسبت حق به اکثریت هم لزوماً ترادف نیست. پاسخ این دوستمون هم این میشود. یک وقت یک مبنای حقی داریم اکثریت میپذیرند اینجا ما طرفدار اکثریتیم. یک وقت یک حق داریم، یک اکثریت؛ اکثریت ملاک تشخیص حق نیست. ولی اگر اکثریت بر مبنای حق شکل گرفت، اکثریت را باهاش کار داریم. ۹ جلسه باورهای یاور. «لَاکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ.» این متن هم هست اگر خواستی متنش را اول پیاده کرد. دو سه تا کبری دیگر بدهید. «والله عَلیمٌ بِما یَعمَلون.» کبری. «والله المُسْتَعانُ عَلَی ما تَصِفُونَ.»
یک کبری. قرآن معمولاً با کبری تمام میشود آیاتش دیگر. «لَقَدْ كَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ.» «إِنَّ رَبَّكَ عَلِیمٌ حَكِیمٌ» «اِنَّ الشَّیْطانَ لِلْاِنْسانِ عَدُوٌّ مُبین.» آیات اولش هم «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.» چه شکلی کبراست دیگر. یک بحث دیگری میخواهد واردش نمیشویم.
ظالمون تفاوت یوسف و زلیخا تو تفاوت کبریاشون است. سبک زندگی آدم را کبراهای آدم شکل میدهد. بحث ظهرمان را کیا بودند؟ هیچ کس نبود. چرا؟ در مورد فرهنگ، فرهنگ هفته پیش. فرهنگ از چه منشأ میگیرد؟ نظام اعتباریات. نظام اعتباری یکی از چیزهایی که به شما میدهد کلیات و کبریات انسانها بر اساس کلیات و کبریاتشون زیست متفاوت دارند. اسمش را بگذاریم سبک زندگی، مشی لیبرالی تفاوتش با مشی مثلاً جهادی حزباللهی بسیجی چیست؟ توی کلیات و کبریاتش است. یکی میگوید آقا ما هرچی میخواهیم با تعامل برامون حاصل میشود. آب خوردنمان هم حل میشود. درست است؟ از تحریم گرفته تا آب خوردن. هیچ ربطی به برای مذاکره کنی نمیبارد. حتی ابر هم میبارد. درست شد؟ تفاوت زیست یوسف با زلیخا. قرآن میگوید اگر شما اهل سوال باشید. این سوره خیلی برایتان حرف دارد. بله. بله. تأیید میکنم. زلیخا. تفاوت این دو تا چیست؟ نظام اعتباریات آن. فرهنگ و نظام اعتباریاتت برمیگردد به هستیشناسی و تعریف از وجود، تعریفش از عالم، انسانشناسی، تعریفش از خودش. بله. اینها همه هست. ولی آخر بروزش اینجاست. تو سبک زندگی است. و علت غریب. آن علت بعید است. علت غریب کبریات، کبراهاست.
یکی مثل زلیخا این کبرا را قبول دارد که آقا هرچی حال میکنی انجام بده فقط سعی کن بقیه باخبر نشوند. این کبرای بررسی بکنیم خیلی نکات خوبی از توش حاصل میشود. زلیخا میگوید که بقیه باخبر نشوند. همین که بود. «هرچه خواهی کن.» حضرت با همین کبری جوابش را میدهد: «رَبّی». مگر نگفتش که باخبر نمیشود؟ «رَبّ مَن» را چیکار میکنی که اینجاست. اینکه باخبر میشود منطقی است. بقیه باخبر بشوند مشکلش چیست؟ چون بهشان نیاز داری. بفهمند بدکاره هستی برایت بد است. بله یا نه؟ مشکل چیست الان بقیه باخبر بشوند؟ الان مثلاً یک جغد باخبر بشود من دارم این کار را میکنم، یک سگ باخبر بشود چرا مشکل نیست؟ اشکالش کجاست؟ چون نیازی بهش ندارم. علم او نسبت به بدی من خللی به رابطهی من با. عمیق نگاه کنید. علم او به بدی من، بدکاری من، خللی به ارتباط من با او. در واقع من چی میخواهم؟ من چون نیاز دارم، نیاز دارم رابطه دارم. به این نیاز من و رابطهی من خلل وارد میشود. برای همین درها را رفته قفل کرده. هیچ کس باخبر نشود. «غَلّقَتِ الأَبْوَابَ». حالا که خیالش جمع است هیچ کس نمیفهمد، دارد تن میدهد، میگوید: «هیت لک». یوسف میفرماید: «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ». «او باخبر است.» بعد مشکلت این بود که کسانی باخبر نشوند که نیاز، وقتی بهشان داری رابطت و نیازت خلل نبیند. من فقط به یکی نیاز دارم آن هم رب من است. «أَحْسَنَ مَثْوَایَ». رابطهی من. نکته بعد گفتی رابطه خراب بشود. رابطه خراب بشود آن وقت دیگر نیازت را تأمین نمیکند. نیاز را کی تأمین میکند؟ خدا. «إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.» او باید به نتیجه برساند کار را. ظلم به او بدترین ظلم است برای اینکه بیشترین نیاز را به او داری. روشن است. بر محور نیاز عرض کنم که «إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ.»
اشکال ندارد که روی این آیه یکم ماندیم. جای مهمی است. بله. این آیه دارد راهکار میدهد. اگر آدم تو موقعیت گناه قرار گرفت یا مثلاً یک جوانی در معرض یک همچین خطا و گناهی است، چیکار بکند؟ راهکار عملی. بگوید VPN را روشن کرد و سرچ کرد و همینجور دارد. معاذ الله. در چه سطح ارتباط با قرآن معاذ الله. نه عزیز من. راهکار عملی در این آیه این است که پناهگاه. یعنی چی؟ یعنی آسیب را از چه زاویهای ببیند. آسیب را آدم کی میبیند؟ آسیب فرع بر نیاز است. نیاز برمیگردد تو تلقیات از نیاز به کیست. تو احساس میکنی به کی نیاز داری. مدیریت کرده. شیطان کاری که میکند مدیریت نیاز، مهندسی نیاز. نیاز تو را مهندسی میکند. میگوید: «ببین تو به این لقمه نیاز داری. ببین تو به این رابطه نیاز داری. ببین تو به این همآغوشی نیاز داری.» خدا چی میگوید؟ میگوید: «ببین تو به من نیاز داری. بعد تو اگر احساس نیاز به من کردی من تو را غنی میکنم. من تو را عزیز میکنم؛ چون من نیاز برطرف میکنم.» آخر داستان نشان میدهد کسی که به خدا احساس نیاز کرده به کجا میرسد. کسی که به نفسش احساس نیاز کرده. به شیطان احساس نیاز کرده، به ماده و دنیا احساس نیاز کرده به کجا میرسد. دو جملهی معروفی که زلیخا وقتیکه یوسف رد میشد بهش گفت که «حمد مخصوص خدایی است که هرکه مثل تو وقتی طاعتش را میکند عزیزش میکند هرکه مثل من وقتی معصیتش را میکند ذلیلش میکند.» زلیخا گفت به این ماجرا رسید. حالا آن شأن اجتماعی که برادرهای یوسف احساس نیاز میکردند. خب یعقوب بابای شما محور ارتباطش خدا است. تو الهی باش عاشق تو هم میشود. اجتماعی احساس نیاز میکرد به محبت پدر. قرآن تو سورهی مبارکهی یوسف دارد یک مدار جدیدی از روابط را تعریف میکند بر محور عبودیت، بر محور محبت خدا. بر محور عبودیت دارد تعریف میکند روابط را. بر محور محبت خدا دارد تعریف میکند روابطت را. میگوید: «تو چرا میخواهی بیندازی تو چاه که محبوب بشوی؟ تو ولایت یوسف بر خودت را بپذیر به همون میزان محبوب میشوی برای یعقوب.»
آخرین داستان ولایت: «آتَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا». مدار این است. میخواهی محبت او را داشته باشی این کار را بکن. ظالمون برادرهای یوسف ظالم بودند به نتیجه نرسیدند. زلیخا ظالم بود به نتیجه و هر فردی که تو این داستان ظالم بود به نتیجه نرسید. هر فردی که عادل بود به نتیجه رسید. غرض رسید. نتیجه برایش حاصل شد؛ چون غنی تو عالم خدای متعال است. «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ.» او غنی است خودش بینیاز است و بینیازت میکند. صمد است. خدا صمد است. تهی و خلائی درش نیست. پرِ پر است. لبریز. وقت تو ابراز نیاز به او کردی بدون اسباب. اصلاً با یک اسباب دیگر نیاز تأمین میکند. تو نیاز داری از زندان بیایی بیرون. من با خوابی که پادشاه میبیند تو را میآورم بیرون. تو خواستی به این بگویی این برود. یوسف فوقالعاده است. یوسف از زندان بیاید بیرون به اینی که دارد آزاد میشود میگوید: «بیرون رفتی، اذکرنی عند ربک.» هوای من را هم داشته باش. بگو یک بدبختی هم هست، یک ۱۰، ۱۵ سال برایش بریدند. این گناهی چیزی نکرده. ضامنی هم ندارد و اینها. کسی هم نیست. آقازاده ما آقازاده هم نیست. یکی بیاید نجاتش بدهد و «فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ». ۸ سال یادش رفته بود. به این اسباب به این سبب گفت: «برو سفارش من را.» بعد ۸ سال خود پادشاه خواب دید. بعد به همه معبران گفت تعبیر کنند. همه ماندند. یکهو یادش آمد: «یکی بود من خواب دیده بودم تو زندان. تو با من باش.» من برایت نزدیکترین سببی که بود شد دورترین سبب که این دارد آزاد میشود میرود پیش پادشاه. عرق میخواهد واسش بریزد. آزاد کن. یادش رفت. یادش آمد. اسباب. من بخواهم نزدیکترین ثواب میکنم، دورترین سبب. بفهم تو به من نیاز داری به اسباب نیاز نداری. مملکتی که سال به سال دو قطره بارون میآمد ملت میریختند تو خیابان. سبب دست من است. اسباب دست من است. بعد مسخره میکنند چهار تا آدم گاگول. گناه چه ربطی دارد به خشکسالی؟ نمیدانم معصیت چه ربطی دارد به عذاب؟ نمیفهمد. حالیش نمیشود که همهی اسباب دست خداست. «بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْءٍ.» نمیفهمد. قطع میشود بم میآید. همینقدر میفهمد. منصور دوانیقی از امام صادق پرسید که آقا خدا مگس را برای چی خلق کرده؟ حضرت فرمودند: «فلسفهی خلقت مگس این است که ظالمین و جبارانی مثل تو را اذیت کند. ذلتشان را بهشون نشان بدهد.» مظهر اسم مضل، مگس مظهر اسم مضل است. ذلیل کننده است. یا مذل الکافرین با مگس کشتن از هر اسم معزون است. بله این همینه دیگر. کلافه میشوی. کوپال و سر و صدا. قدرتمندترین پیغمبر خدا حضرت سلیمان بود. خدا هیچ پیغمبری را اینجوری از دنیا نبرد. پیغمبری که خدا با حالگیری از دنیا برد. رفت روی ایوان تکیه داد به عصاش سکته کرد.
حالا آيهى قرآن در سورهى مبارکهى سبأ اين است که مدت طولانيى کسى خبر نداشت؛ چون مثل بعضيا که استخر ميرن غرق ميکنن اينا، بعد نميفهمن وقتى ميان از دنيا رفته. اينجورى شده حضرت سليمان ايوان چى چى در انتظارت. بله. خلاصه هيچکى نياد من ميرم تو ايوون رفت تو ايوون تکیه داد به عصا از دنيا رفت. تا مدت مديديش که خبر نداشت حضرت سليمان چش شده، تا اينکه موريانه خدا فرستاد. حالا موريانه بخواد چوب بخوره، خوردن اومدن بالا بالا بالا بالا بدن سليمان خشک شده بود. عصا که پودر شد، بدن تقى خورد زمين. يک صدايى کرد و همه ريختن: «سليمان از دنيا رفت.» خيلى قشنگه. بعد قرآن میگه: «لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ فَمَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ.» خيلى قشنگ. اگر اين جناى دور سليمان که خيلى احساس خود چاق پندارى داشتند. جنهاى شاخى بودن ديگه اينها. حضرت سليمان بودند. حضرت سليمان همهی عالم سپاهش بود و جنها علم غيب داشتن. خدا اينجورى اينها رو تو عذاب مهين قرار نمیداد. عذاب مهين ضايعت کردم با صداى تقه اون. بايد بفهميم سليمان از دنيا رفته. حالت رو گرفتم. العذاب الـمهين تقی بخوره زمین. تو این تنهایی این همه اسباب در اختیارش بود. خدا اینجوری تو خلوت تک و تنها یه جوری که حتی جنازش مثلا تا مدتها کسی نبود بیاد بره دفن کنه. اینجوری خدا از دنیا برد. جان. بله. بله.
اسباب دست خداست، این یک کبرای بسیار مهمی است: «واللهُ غَالِبٌ عَلَیٰ أَمرِه.» همهی سورهی یوسف تو این کبراست. همه کاره خداست. رمز موفقیت باور کرده. با همه وجود. همه کار خداست. ما همه هیچی هستیم. او همه است. ما همه هیچی. شنها را ما ساختیم. هواپیما اینها را ما ساختیم. شنها ساخت. ابرقدرتی دارد. حضرت موسی وقتی قیام کرد یک عصا داشت. امام همونم نداشت. خیلیها هیچی نداشت. یک پیرمرد نزدیک ۷۰ سال بدون هیچ امکاناتی با یک ابرقدرتی با ژاندارم منطقه. در جوانی خوابی دیدم. دیدم یک سیدی هرکه در برابر او قرار میگیرد نابود میشود. یک سید جوانی رو خواب دیدم. سید جوانی را خواب دیدم هرکه در برابر او قرار میگیرد نابود میشود. بعداً که انقلاب پیروز شد یکی عکس جوانی آقای خمینی را برای من آورد. گفتم: «ای همین ایشون بود. من خوابش را دیده بودم.» هرکه در برابر او قرار گرفت نابود شد. از محمدرضا پهلوی، از صدام، از داخلیها بنی صدر و کوفت و زهرمار. هرکه ایستاد نابود شد. چرا؟ چون وصل ابرقدرت به یک نفر فقط احساس نیاز میکند. شیخ حسن صانعی، شیخ حسن صانعی که از اعضای دفتر حضرت امام بود میفرمود که یک روزی این داستان آقای بهجت تو کلاسشون فرمودند. فرمودند که میگفتند که آقای خمینی حالا اصل ماجرا رو بگویم. امام یک روزی دعای شیخ حسن صانعی گفته بود. بعد پیروزی انقلاب تو حیاط جماران امام قدم میزدند. یکهو برمیگردند به آقای صانعی: «به نظرت چرا از ۴۲ که ما نهضت شروع کردیم ۱۵ سال انقلابمان تأخیر افتاد.» از آیات بعدی هم میگویم فکر نکنید آیات زندان یوسف است. «به نظرت چرا با ۱۵ سال انقلابمان تأخیر افتاد.» ۴۲ که شروع کردیم ۵۷ پیروز شد. تعریف کردن تو درس یادته؟ «سال ۴۱ قبل انقلاب، قبل ۴۲ سال ۴۱ از من پرسیدی آقا تو داری داد و بیداد میکنی. داد و قال میکنی، سروصدا میکنی به پشتوانهی کی این کارو میکنی؟» «من چی جوابتو دادم؟» گفتم: «آقای صانعی ما خدا و مردم را داریم.» آن یک کلمه که گفتم ۱۵ سال عقب افتاد انقلاب. مردم را شریک خدا گرفتم. الان میگویم فقط خدا را مردم هستند مردم بروز قدرت خدا جلوهی رحمت امداد خدا. نه اینکه یک کسی بغل خدا باشند. خدا مردم. هرجا خدا کم آورد مردم. حالا امام منظورشون این نبود. یعنی ادب را در کلام رعایت نکردم چوبش را خوردم. آقای خمینی فرموده بودند که ما اگر همین یک کلمه را نگفته بودیم انقلاب ۱۵ سال زودتر. یک کلمه اینه. خدا میخواهد نشان بدهد اسباب با من است. من بخواهم بزنم از یک جایی میزنم. از یک جایی کمکت میکنم که باورت نشود. یک جوری حمایت میرسانم به خواب شبت نبیند. یک کسانی را سببساز حمایت از تو. ما تو جنگ خندتون میگیرد. لجستیک نظامی ما محمد قذافی بود. یک آدم بیعقل در و داغون. این لجستیک نظام. تنها کسی که حمایت موشکی هم که تنها موشکی ما گرفتیم به ما داد که موشکی خرجی نداشت محمد قذافی. اینجوری بود که تنها رئیس جمهوری بود. حالا رئیس جمهور که نمیشود بهش گفت تنها دیکتاتوری بود. تنها حاکمی بود که سازمان ملل که میرفت، هتل نمیرفت. تو صحن سازمان ملل خیمه میزد. دختر بغلش. کسی میخواست وایسد کفش پاشنه بلند کسی قدش کوتاه نباشد. اصلاً دیوانه بود. رسم. هرکه میخواست بیاید باهاش ملاقات کند. این پرده خیمه را پایین داده بود که هرکه میخواهد وارد شود و خم بشود. مسئولین سران کشورهای بد. عکس خودش هم روبرو زده بود که اول همه روبرو عکسش سجده کنند که آقا. سال ۶۰ ظاهر بود. دیدار داشتند باهاش تو همون خیمهاش. وسط صحنهی سازمان. نه واقعی بود. تنها موشک. یک موشک خرجی هم نداشت. پذیرایی ایرانی میخواهم بگویم. با یک همچین کسانی خدا انقلاب ما را حمایت کرد. چی بودن عایشه؟ با چه ذلتی مرد تا ده روز ملت لیبی سردخونه را ملت صف ایستاده بودند. مجوزهای سلفی بگیرند. خیلی خدا قدرتنمایی میکند. یک عکس هست این سران عرب دست گردن بغل هم ایستاده. همشون رفتن آخرشم این عمر البشیر بود که اونم نابود.
«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا» اونکه این کارو کرد زن که زلیخا بود هم داشت نسبت به یوسف یعنی میخواست عزم کرده بود در عمل، اهتمام اختیار کردن عزم با شروع در مقدمات. آدم یک چیز دیگه انقدر جدی میخواهد که دیگه مشغول مقدمات است. اگر برهان رب را ندیده بود. «جزا شرطیه» است که مقدم شده. اگر ندیده بود اونم میخواست. میل طبیعیش به این بود. کیست که نخواهد؟ دشمن. دشمن. انقدر قرآن چقدر قشنگ دارد تصویرسازی. «لَوْلَا» اینم رفته بود. اگر من نگرفته بودم شدت اون وضعیتی که من گرفتمش را دارد نشان میدهد. نمیگوید اگر من نگرفته بودم رفته بود. اون که رفت اینم رفت. رفت. نه، اگر نگرفته بودم رفته بود. یعنی زمینهاش انقدر فراهم بود. مخلصین بوده. از بچگی وحی میشده. ما و ستاره میدیده. ما که دیگه چی؟ قرائتی تو سمت خدا میگفت: «بازی کنی برهان رب و اگر ندیده بود.» اصل معنای برهان رب یعنی اون جلوههای ربوبیت خدا به نحو واضح و خدشهناپذیر. اگر یوسف اهل علم حضوری و علم شهودی نبود آلوده شده بود. برهان رب. حالا ممکنه تو جلوه کردنش برایش به نحو مختلف. گفتند یعقوب را دید. مثلاً بغلش ایستاده. ملکی را دید. جانم؟
آیا از عشق یوسف چیزی کرد یا نه؟ واقعاً معنای محبت معمولاً این شکلی زن و مردی و دختر پسری یه جوری است که چون انسان را به یک حالت انقطاعی میرساند. از خیلی تعلقات جدا میکند. خیلی زمینهی مستعدی است برای جذبههای الهی. خیلی از اولیای خدا تو همین مسائل جذبه گرفتند. مثل شبه کمک. جذبهای که من را گرفت از وقتی بود که عاشق دختری شدم و اون کات کرد و ول کرد و اینها. جذب من را گرفت و شاعر شدم افتادم تو این مسائل. زیاد بودن از اولیای خدا. یک زمینه چون طرف از خواب یک جلوهای از عشق است دیگر. فقط عشق خیالیه. عشق توهمیه. طرف از خودش فاصله میگیرد رو خودش پا میگذارد. از تعلقاتش فاصله میگیرد. دیگه قیافهاش برایش مهم نیست. اندازهاش برایش مهم نیست. اسمش برایش مهم نیست. بعضی دیگر دنبال شهرت نیست. دنبال قدرت نیست. فقط محبوبش را میخواهد. با هیچی دیگه کار ندارد. این یک فضای خوبی است برای جذبه. میگویند خواب مجنون را دیدند بهش گفتند: «تو انقدر آدم خوب واسه عاشق پیشه بودی چرا عاشق خدا نشدی؟» گفت: «امکانات نبود. استاد نداشتم.» استاد اگر داشتم عاشق خدا میشد. یکی بود اونور به من نشان میداد. چون دچار شکست عشقی هم شد آخر مجنون دیگه لیلی بهش پا نداده کلی ماجرا براش درست شد. رویاهای من پیرزن این زادهی ذهن آقای فرج الله سلحشور بوده احتمالاً. خیلیها قبول ندارند که زلیخا آخرش توبه. آیت الله جوادی آملی حفظهالله تو درس هر وقت اسم زلیخا زلیخا زلیخا غلط. زلیخا مؤدبن و اصلاً نماد ادبن و اینها. تو درس همیشه وقتی میخواستند زلیخا بگویند میگفتن این زنیکه، زنیکه این کارو کرد، زنیکه اینجوری گفت. قبول ندارد که این آخرش عاقبتبخیر شده. یکی دو تا روایت ضعیف است که گفتنی آخرش توبه کرد و هوای چی شده. اون ایامی که یوسف پخش میشد خیلی جوک میساختند. هر سری پیامکی میآمد. اون قسمتی که یوسف زلیخا را جوان کرد یک پیامک آمده بود خیلی قشنگ. نوشته بود که انستیتو زیبایی یوزارسیف. لوبیا هلو، ببر. اینها خیلی استفاده شده نیست.
قرآن هم هیچجا تو خود سورهی یوسف تعریف و روایتی از زلیخا نکرده، بلکه آخرین جملهای که در مورد زلیخا دارد جملهی «خائنین» است که عاقبت خائنین رسوا میشود. محل بحث و بررسی. برهان، برهان رب از قبل دیده بود. بعدش هم برهان رب دیدن اینجوری نیست که بگوییم من و شما تو یک موقعیت مساوی به شما نشان میدهد به من نشان نمیدهد. من و شما یکی زمینه را ایجاد کرده برای اینکه فیض خدا در لحظهی خطر شامل حالش بشود. یکی ایجاد نکرده و محروم میشود. آن تضرع و گریه و زاری و سوزی که تو این ۲۰ سال داشته لحظهی خطر نجاتش میدهد. یکی هم نداشته ۲۰ سال تو غفلت بوده، لحظهی خطر آب میآید میبردش. شرمندهی خودت. برو مامانم آمد دنبالم. خلاف عدل خداست. یکی از بچگی تو طهارت بوده. سختیها را تحمل کرده. تو چاه انداختنش. برادرها فروختنش. شخصیتش، منشاش، صبرش، تحملش. «فَلَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ.» یک عمر به حال احسان زندگی کرده. پاک زندگی کرده. با اخلاص زندگی کرده. گفتیم احسان هم محصول چی بود؟ تقوا و صبر. احسان، یک عمر با تقوا زندگی، با صبر زندگی کرده. بزنگاه خدا به دادش میرسد. یعقوب را دید. گفتند که یک لحظه شوهر زنه را به صورت بدن مثالی دید. چیزهای مختلف اینجا به نظرم برهان رب بت زلیخا را دید که پارچه رویش انداخته. طوفانی در دل یوسف ایجاد. مقام نبوتش بود. آگاهی او نسبت به حکم تحریم زنا بود. تربیت انسانی و صفات برجسته. روایاتی هم دارد که جان. بله. حکم سرقت و اینها متفاوت بود تو سورهی یوسف احتمالاً این هم حکمش فرق میکرد. برهان رب این هم برهان. چرا ما این را بهش دادیم. الکی که ندادیم. اولاً برهان رب چیست؟ «كذلك لِنَصرِفَ عَنهُ السّوءَ وَ الفَحشاءَ» ما اینجوری کاری که باهاش کردیم چی بود؟ بعد میگوید: «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ.» چرا از عباد مخلص ما بود؟ ما از او صرف کردیم سوء و فحشا را. ما بین او و فحشا بین او و گناه مانع شدیم. ما نگذاشتیم گناه کند. ما گناه را ازش گرفتیم. مثلاً ممکنه این باشد. به نجاتش دادیم بالاخره. تو اون لحظهای که نیاز به تو نیاز به من داشت دیگه نیاز به من میدید. به فریادش رسیدم. اون لحظهای که نیاز گفت معاذ الله. همه وجودش نیاز به خدا و پناه برد به خدا. حسنی برایش درست کرد. یک دژی برایش درست کرد. لحظه لحظهی خطر است دیگه. فقط مسئله ما این است که لحظهی خطر با این درک وارد بشویم. خدا کمکمون میکند.
آمد به امام صادق علیه السلام گفت: «آقا میخواهم اسم اعظم را ببینم یاد بگیرم.» حضرت فرمودند که: «بچهها بندازینش تو آب.» «آقا، آقا بچهها.» ممد بیا. حسن هی سروصدا دست و پا زد و آخر دیگه دارد خفه میشود. دید جدی جدی مثل اینکه حضرت قصد مرگش را کردند. اون لحظه آخر با همه وجود خدا. اسم اعظم را دیدی؟ اون حالت انقطاعی که از همه. یکی تو همه عالم همه کاره است. با همه وجودت نه ذهنت. هواپیما دارد میآید پایین. سقوط. از همه بریدی. اونجا دیگه لحظهای که انقطاع حاصل میشود این اون «عبادی المخلصین» است. «عباد المخلصین» کسانیاند که از اسباب خلاص شدند. از تعلقات در آمدند. «رَبِّ هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعَ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ.»
وقتی کمال انقطاع آمد چشم دل آدم باز میشود. حجابها کنار میرود. کاری بوده خدا بوده. بعدش هم خداست. اول و آخر خدا. ظاهر و باطن خداست. یک نفر تو عالم همه کاره است. بقیه هیچی. هیچی نیستند. با همه وجود وقتی اینو فهمید مخلص. بعد خدا نمیگذارد او بیاید پایین. خدا نمیگذارد بیفتد تو آلودگی. خدا نگهش میدارد. خدا بین او. انسان بدون امتحان که رشدی ندارد. اصل امتحان سختتر میشود و تو امتحان تضرع ابطال بیشتری از خودش نشان میدهد. خدا کمکش میکند یا درجه میآید. به حضرت شعیب گفتند که: «یا از شهرمون میاندازیمت بیرون.» خیلی زیبا است این آیه. سورهی مبارکهی ملت ما. سورهی مبارکهی هود یا اعراف است. اعراف. بله. گفتند که خیلی آیههای زیبایی است. خیلی نکته دارد. اگر پیدایش کنم شما بخوانید. چقدر قشنگ اینها گفتند که: «یا شعیب یا برمیگردی تو ملت ما یا بیرونت میکنیم از شهر.» «اگر ما دوباره برگردیم تو ملت شما بعد از اینکه خدا ما را نجات داده ما افترا بر خدا بستیم.» جواب شعیب بعد جمله: «وَمَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِیهَا إِلا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّنَا» ما نمیتوانیم اصلاً به دین شما برگردیم. مگر اینکه خدا ما را برگرداند. یعنی اصلاً من آدم روبرو یک همچین طایفهای ایستاده باشم. شما دربارهی قوم لوط ایستاده باشی. من بیام مثل شما جواب. چقدر زیباست. مظهر شرارت. آفرین. همه تازه گریه و سوز و اشتیاق شدید. آتش شدیدتر میشود. خدایا تو اونجا من را نگه داشتی. رفته ۱۰ برابر داد میزند. روایت دارد. روایت قشنگی است. اگر یادم بود میآوردم متن روایت را برایتان. در منتهیالآمال مرحوم شیخ عباس را نقل کرده. جاهای دیگر هم هست که امام حسین علیه السلام اینها سر کلاس من گفتم. بچهها رو بچهها آوردند. اگر اینجا اضافه کرده باشند که اضافه نکردند. امام حسین علیه السلام دیدند که در وادی ابواء که نزدیک مکه بود دیدند امام حسن مجتبی علیه السلام تنها نشستند و گریه میکنند. آمدم کنارشان. گفتند: «برادر چی شده؟» حالا مختصری از روایت را دارم میگویم کلش. فرمودند که: «یک زنی آمد اینجا از زنهای بادیه. من را دعوت به گناه کرد و خدا من را مثل برادرم یوسف از گناه نجات داد.» امام حسین فرمودند که: «وَالله امر شما خیلی بالاتر از امر یوسف بود.» باید بحث کرد که خب چرا ماجرای یوسف و زلیخا چی بوده. یک توجیهش این است که خب چون اون خیانت محسوب میشد به کسی که بزرگش کرده بودند. همسر اینم نه یک زن معمولی بود. میشد عقدش کرد. گناه کرده بود. خیانتی هم به کسی محسوب نمیشد. بعد اینحال جالب بود که امام مجتبی تا مدتها گریه میکردند که خدا نجاتشون داده از این گناه. ریا نشود. بالاخره ما اهل بیت چی گفتم؟ فکر کردم مثل اینها هستم. این حس میشود. حس عبودیت این میشود اخلاص. این میشود احسان: «عبادنا المخلصین». البته شرط رسیدن به مخلصین این است که آدم جزو مخلصین بشود. ادامهاش را انشاءالله جلسهی بعد. روایت را اگر یادم بود میآورم. یادم نبود خودتان سرچ بکنید پیداش کنید بخوانید. البته قشنگ و صلی الله علی سیدنا.
در حال بارگذاری نظرات...