‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد.
صل علی محمد و آل محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
«وَ جَاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ»
«سیاره» یعنی آن کاروانی که داشتند سیر میکردند و در سِیر و حرکت بودند. این کاروان رسید به چاه. «فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ». واردشان را فرستادند. «وارِد» از ماده «وُرود». «وُرود» یعنی نازل شدن به محیط، به محیطِ متصلِ به چیزی؛ یعنی کسی اِشراف پیدا کند، یک جوری وارد شود که محیط باشد. این را میگویند «وُرود». طرف «وارد در فلان مسئله» است، از همین باب است؛ یعنی به این مسئله اشراف دارد؛ اِحاطه دارد. این کسی بود که به آب و طعام و اینها وارد بود؛ چه به فارسی و چه به عربی. اشراف داشت، احاطه داشت. میتوانست بفهمد آب کجاست، میتواند بفهمد که مثلاً آن گیاههای خوراکی و اینها کجاست. مسیر اینها همش رفتوآمد بودند دیگر؛ این طرف متخصص بود.
«فَأَدْلَى دَلْوَهُ». دلوش را فرستاد پایین. دلو چیست؟ سَطلی که از آن آب برمیدارند. «اَدْلی» هم به معنای همین «دلو فرستادن». دلوش را فرستاد پایین. «قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ». این سطلش را انداخت آب دربیارد، بچه درآورد. بلا تشبیه، خرگوش درمیآورد، اینجا کبوتر میگذارد تو کلاه خرگوش درمیآورد و اینها. اینجا سطل پایین فرستاد، بچه آدمیزاد توش است. از تو چاه آدمیزاد درمیآید. بعد گفت: «یَا بُشْرَى هَذَا غُلَامٌ». «یا بُشری» دو معنا دارد: یا یک نفر بوده اسمش بُشری بوده، خانم بوده و اینها؛ یا اینکه به معنای تعجب و گزارش فوتبال است. رونالدینیو گل میزند، بعد آن مجری عربی میگوید: «یا سلامِ تخصصی!» یا سلامی که میگوید از باب تعجب است. سلام را صدا نمیزند. یک وقتهایی «نداء» که میآید در زبان عربی برای تعجب است. «یا الله» خودمان، «یا الله»، مثلاً «یا خدا»، اینها همه از باب تعجب است. «یا بُشری هذا غُلام». یا بُشری را صدا زد، یا اینکه از باب تعجب گفت: «مژدگانی! مژدگانی! بچه پیدا شد، غُلام!» بچه تازه، مثلاً بالغ هم نگوییم، بچهای که از آبوگِل درآمده و «أسَرُّوهُ بِضَاعَةً». این را به عنوان یک بضاعتی مخفیاش کردند، سر گذاشتند، گفتند: «باشد برای خودمان ببریم، بفروشیمش.» برای همین خوشحال شدند. قاچاق آدم داشتند، قاچاق بودند. به عنوان یک بضاعتی مخفیاش کردند. «أَسَرُّوهُ» از ماده «سِرّ». یک چیزی در سرِ آدم است، یعنی مخفی و پنهان است. «أَسَرُّوهُ»، این را در سر گذاشتن، سرش کردند، سِرّیاش کردند. «بِضَاعَةً» به عنوان بضاعت. بضاعت آن ابزاری است که با آن یک خریدی انجام دادم؛ یک کالایی است، یک متاعی است. مَتَاع به معنای لغویاش یعنی یک سرمایه. به عنوان سرمایه، به عنوان یک کالا.
«وَاللهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ». فکر کردند خدا نمیداند! خیلی قشنگ است ها! قرآن داستان که تعریف میکند و هی دارد خودش را نشان میدهد. بهانههای خدا برای نشان دادن خودش. «مَا یُوسُف». ما یوسف را میبینیم. یوسف برای چی؟ من دارم خودم را نشان میدهم. حُسن غرض خلقت و نزول قرآن و انبیا و همه اینها همین است. میگفت که عرفانیترین شعر، آن شعری بوده که قبلاً توی کابارهها میخواندند؛ توی کابارههای شعری میخواندند، میرقصیدند، مست میکردند، این را میخواندند. میگوید: «اومد سر بوم قالیچه تکون داد، قالی گرد نداشت، خودشو نشون داد.» اومد سر بوم قالیچه تکون داد، قالی گرد نداشت. دختره میخواست به پسره خودش را نشان بدهد. اومد الکی قالی را تکون داد، قالی گرد نداشت. میخواست خودش را نشان بدهد. خدا این عالَم را که خلق کرد، نیازی نداشت، نیازی به این کارها نداشت. میخواست خودی نشان بدهد. به کی نشان بدهد؟ واقعاً به کی؟ نیاز نداشت. نه از باب نیاز نبود. «دوست نداشته»؟ چطور میشود خدا دوست نداشته باشد؟ دقیقاً تعبیر اینکه «دوست داشتم»، «فهبتُ ان اُعرف فخلقتُ الخلق لکی اُعرف». حُبّ خدا به خودش از باب نیاز نیست. خدا خودش، خودش را دوست دارد. چون خدا کمالات را دوست دارد. رضا بوعلی میگوید: خدا ابتهاجی که از خودش دارد در این عالَم قابل تصور نیست که کسی اینقدر از خودش لذت ببرد. خدا در اوج لذت بردن از خودش است. البته لذت به معنای ما نه دیگر. دوپامین ترشح میکند خدا مثلاً صبح تا شب! کمال! اصلاً یکی از اسماء خدا «مُتکَبِّر» است دیگر. «المُتکَبِّر». خدا خودش با خودش حال میکند. چون دارد و هرچی هم دارد مال خودش است. برای من و شما بعد تکبر چون اولاً نداریم؛ اگر هم داشته باشیم از او است. او هم دارد، هم مال خودش است. گفته: «خلق کنم یک چیزی هم گیر تو بیاید. تو هم داشته باشی. من علم دارم، یک چیزی بیافرینم علمم در او بروز پیدا کند.» مثل یک نقاشی که فقط تصورش بکنیم، چون نمیدانم واقعاً داریم اینجوری یا نه. هنر دارد ازش میبارد، نمیخواهد نقاشی بکشد کسی ببیند، تحسینش کند، نشان بدهد. نشان دادن از باب لذت بردنش است، نه از باب نیازش. خودنمایی با این فرض که هیچ نیازی به خودنمایی هم نداشته باشد، فرض عجیبی است. فقط در مورد خدا صادق است. نیاز به خودنمایی ندارد. فقط چون دارد خودش از خودش لذت میبرد در اوج کمال.
خدا قرآن، مخصوصاً سوره مبارکه یوسف از این جهت فوقالعاده است. یوسف کیست؟ خدا را ببین. میگوید: «یوسف را دیدند دستهایشان را بریدند.» مرد حسابی! یوسف! «مرا دیده بود، خودش دست خودش را میبُرید.» زندان، دست برید از این زندگی، این کاروکاسبی و فلان و اینها. دست برید. «أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَوْلَا أَنْ رَاَ بَرْهَانَ رَبِّهِ.» اینها یوسف را دیدند دستهایشان را بریدند. یوسف! مرا دیده بودی، اگر مرا ببینی از همه عالَم دست میبری. «مُخلصین»، قرآن این را میخواهد بگوید. یوسف! حالا ما داستانش عشقی است. خوشمان میآید. نَفَس میزند، نَفَس نَفَس و اینها. آخرش مثلاً به آن میرسد و بعد از ماجراها دارد کلاً خوشمان میآید دیگر. داستان عشقی عشقی و اینها. اصل عشق در عالم، عشق، بروز جلوه عشق خداست دیگر. عشق الهی است که بروز پیدا کرده، شده این. هرجا در عالم محبتی هست، بروز حُب الهی، بروز اسم «وَدود». اسم ودود الهی بروز پیدا کرد. احسنت، احسنت. اسم ودود الهی بروز پیدا کرده. «جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً». «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا». خدا قرار میدهد این محبت را، این کشش را، این تمایل را. خدا قرار داده. بروز اسم ودود الهی است. «وُد» الهی در قرآن. خدا داستان نمیخواهد برای ما نقل کند حال کنیم، اطلاعات عمومی زیاد بشود. مگر برنده باشم به گزینه ۵۰۵۰ استفاده کنم، تماس تلفنی. «تَجَلاَّ خَلْقَهِ فِی کِتَابِهِ». امیرالمؤمنین در کتابش برای خلقش تجلی کرد. قرآن تجلی خداست. خدا دو تا تجلی عظیم دارد. در دو چیز به تمام تجلی کرده: قرآن و عترت. یکی اهل بیت هستند، یکی قرآن. وجود یکیشان، حقیقت جفتشان هم یکی است. یکی وجود بیرونیاش با جسم، یکی وجود بیرونیاش با لفظ. معلوم نیست با رسم شکل باید توضیح بدهم. ۲۰ جلسه. قرآن، عترت. وجود لفظی، وجود جسمی. یک حقیقت. تو قالب بدن که دربیاید میشود اهل بیت. تو قالب لفظ که دربیاید میشود قرآن.
«یَفْعَلُونَ». یوسف را رمانِ کالا بردند، مخفیاش کردند. نمیدانستند که برای خدا چیزی مخفیشدنی نیست. از بقیه مخفیاش کردند. سوره یوسف همین است. هرکه را مخفی میکند، خدا پتهاش را میریزد روی آب. مخفی میکنند، لو میرود. برادران یوسف مخفی میکنند، لو میرود. زلیخا مخفی میکند، لو میرود. مخفی میکند، لو میرود. این سوره یوسف.
«یَعْمَلُونَ». گفتند که حضرت یوسف سه روز تو چاه ماند. بعضی هم گفتند دو روز. اینها مخفی کردند، بقیه باخبر نشوند بیایند این را تو مصر بفروشند. گفتند که حالا یوسف را کیها فروختند؟ یک عده گفتند برادران یوسف بودند. یوسف بودند، ولی ظاهر آیات این است که همین کاروانیها. این «أسَرُّوهُ بِضَاعَةً» درش بحث است که کی بود؟ یک عده گفتند همینهایی که از صبح درآوردند، مخفیاش کردند، ببرند بفروشند. یک عده گفتند برادران یوسف به رو نیاوردند که برادرمان است. «أسَرُّوهُ بِضَاعَةً»، مخفی کردند، انگار این برده ماست که مثلاً جنس ماست، میخواهیم بفروشیم. چون تو آیات قبل سخنی از برادران نیست. با پایان آیه قبل که گذشت، بحث برادرها تمام شده. ضمیرهای جمع «أَرْسَلُوا»، «أَسَرُّوا»، «وَ شَرَوْا» همه به یک چیز برمیگردد؛ یعنی کاروانی. خیلی کم فروختند، «من صحنهسازی کردین همون اونجا بفروشم». بله اینها میفروشند. بله اینها مخفی کردند. اینها مخفی شده. «کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ». در مورد برادرهاست دیگر. بیرغبت بودند نسبت به این. برادرها فروختند. ولی این به این معنا نبوده که حالا اینهایی هم که خریدند، نه! برادر حضرت یوسف برادر هشتم بوده؛ یعنی از ۱۲ تا این هشتمی بوده. بنیامین کوچکتر بوده، حالا آن دو تای دیگر را نمیدانم کجا نوشته. هشتم بوده، چون جزء ما که نبود. پس غیرمنتظره بود مواجه شدم با این بچه. بله، به «ثَمَنٍ بَخْسٍ» دراهم معدوده «وَ کَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ». اینها فروختندش به یک قیمت بخس. بخس، ناچیز. ناقص شدن حق که از مقدار لازم و معادل حق و واقعیت کمتر باشد. هر قیمتی شد بفروشند. دست آدم باد کرده، هرکی هرچی بده غنیمت است. میشود «ثَمَنِ بَخْس». دستمان میماند. این را میخواستند بفروشند که بهش بدهند، برود از محیط خانوادگی اینها دور باشد. «زاهدین». اینها نسبت به یوسف زاهد بودند. زهد ضد رغبت است؛ بیرغبتی، بیمیلی. «زاهدین» نسبت به دنیا. آدم زاهد باید باشد، یعنی این ظاهراً برادرهایش بودند. چون «به ثمن بخس» اینها به «ثَمَنٍ بَخْسٍ» که نفروختند! اینها خوشحال شدند وقتی دیدند غلام. آنها بیرغبت بودند. اینها که رغبت داشتند، خوشحال شدند «غلام». رغبت داشتند.
برادر برادران پشت مشتا بودند، سرک میکشیدند: «مال ماست.» و به یک قیمتی فروختندش که آقا فرمودند آخرش حضرت یوسف به اینها میفرماید که به ثمن بخس فروختیم. «ثبت نام». وقتی تو چاه میانداختنش میخندید، گفتم این را برایتان به روایتی که میخندی. گفت: «من همیشه با خودم میگفتم من ۱۲ تا داداش دارم، کسی نمیتواند به من نگاه چپ کند؛ همین ۱۲ تا گرفتند تو چاه.» من از عددش، از. مَن بود. زهد در مقابل رغبت و میل؛ یعنی میل شدید برای ترک. خریداران در این مورد که از جریان سوابق زندگی یوسف آگاه میشدند، از خرید او دلچرکین و مردد میشدند. قیافه یوسف را دیدند، دیدند این برده نیست، اینها بهش نمیخورد. شخصیتش، متانتش. معلوم است که توی یک خانواده درستحسابی، ژن خوبی دارد و خلاصه اوضاع درستحسابی. بابت همین نسبت بهش رغبت بودند، ولی خب خیلی نمیخورد. بیشتر میخورد همان برادرها. در صورت این معامله با شوق و رغبت انجام نشد، با سستی و تردید انجام شد. دودل بوده. اشرافزاده اینجا خوب تربیتشده. گفتند که بعضی گفتند ۲۰ درهم، بعضی گفتند ۲۲ درهم، بعضی گفتند ۴۰ درهم، بعضی گفتند ۱۸ درهم. فروشندهها را هم ۱۰ نفر دانستند که هرکدامشان یک سهم اندکی نصیبشان، مثلاً دو درهم. یوسف را بفروشی برای دو درهم! خلاصه میخواستند چون دزدها همیشه سرمایه را مفت میدهند که فقط پلیس باخبر نشود و اینها. اینها مفتی دادند که فقط زود در بروند.
احسنت! «فاکتور نداشتی». دو درهم. اینم از این. بریم بعدی.
«وَ قَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ». پس معلوم میشود که تو مصر هم فروخته شده. یکی تو مصر خرید یوسف را. کی بود؟ همان پوتیفار (پوتیفار). برادر طوطیفار!؟ از پایگاه بسیج مصریاتی. شاید هر دو طایفه ارزان فروختند، میشود اینم گفت. از این آیه اینجوری بگیم که هم اینها به آنها ارزان فروختند، هم آنها. یعنی دیدند که اینها مفت دادند، گفتند نکنه یک مشکلی، چیزی دارد ما هم بریم فقط رد کنیم در برود. «چپی باشه، نمیدونم بیمهاش تموم شده». مثلاً اکرمی مصباح.
«وَ کَذَلِکَ مَكَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ». اونی که تو مصر خرید، به زنش گفت: «أَكْرِمِی مَثْوَاهُ». این بچه را خوب تحویل بگیر. از ماده «مَثْوَی». مَثْوَی، محل نزول، محل هبوط. خلاصه یعنی این بچه را تحویل بگیر، یک آواشانه خوب بهش بده. این مثل بقیه بردهها نباشد، بفرستی کلفتکاری و تو آشپزخانه زیر راه پله و. قشنگ جای تر تمیز، اتاق خواب بهش بده. یک تبلت برایش بخر. صبحبهصبح شیر گاومیش بهش بده. یعنی تربیتش کنیم، استخدامش نکنیم، ازش کارگری نکنیم برایمان، تربیتش کنیم. «بعداً خوشگلمشگل ترتمیزه بچه ازش استفاده کنیم». اینم جالب است دیگر. خدا دو نفر را ببین. طراحی سناریونویسی خدا محشر است. مثل فرعون. فرعون هم بچهدار نمیشد. حالا آن که اصلاً فوقالعاده است. زد همه بچهها را کشت که این به دنیا. اینجا این بچهدار نمیشد. کدام مهر پدری را قرارداد نسبت به این بچه؟
«وَ کَذَلِکَ مَكَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ». اینجوری ما به یوسف جا دادیم. پوتیفان و موتیفال اینها را نگاه نکن. «مرا ببین، مرا! با من جا دادم به یوسف. من یوسف را از آنجا برداشتم آوردم اینجا. من روی دست نقشه داداشهایش زدم.» اینها نشستند طراحی کردند اینجوری بشود. من! منم طراحی کردم. آنها نقشه کشیدند این را محوش کنند، نابودش کنند که در سطح کنعان اثری از این نماند. من یک کاری کردم که عالم را بگیرد. تو چاه فرستادنش، من بردمش آن بالا. «آمریکایی که اینقدر نظم دارد، اروپایی که اینقدر نظم و اینها، با بینظمترین کشورها». احسنت. یعنی یک حسین شریعتمداری ناپیدایی در وجودت بود که الان یک تحلیل. احسنت. اصلاً هنر این جنبههای هنری داستان بخش مهمی از هنر، ترسیم تقابل است. یعنی شما تا سیاهی نداشته باشی، سفیدی دیده نمیشود. شخصیتهای متقابل. اصطلاحِ اصطلاح خود هنرمندان و فیلمنامهنویسها و نویسندهها و اینها، دیو و دلبر، قهرمان و ضدقهرمان. شما توی فیلم، تو داستان، قهرمان ضدقهرمان، هرچقدر ضدقهرمان لجنتر باشد، قهرمانت بهتر درمیآید، بیشتر دیده میشود. آره. ضدقهرمان وقتی کثیف است، این قهرمان تمیز درمیآید. این تقابل است که قشنگ میکند. یکی ۱۲ تا بچه دارد، سر و کله هم میزند. هیچی. بچه ندارد، ۱۱ تا را میخورد. طراحی قشنگ برنامهریزی کردم برای یوسف در زمین.
«وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ». تازه این پلن اول داستان بود عزیزم. پلن اول داستان. پلن دوم چی بود؟ ما مكنت دادیم به یوسف در زمین، جا دادیم، به سر و وضعش رسیدیم. این قدم اول. قدم دوم، تأویل الاحادیث بهش یاد بدهیم. پس تأویل الاحادیث هنوز حضرت یوسف نداشته. با اینکه تو آیات قبل دیدیم که وحی بهش شد: «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِم هَذَا». پس یک مرتبه از دانایی را داشت. مراتب بالاتر را هنوز نرسیده بود که دارد که وقتی که به «أَنْ يَفْعَلَ كَذَا إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا». وقتی که به یک بلوغی رسید و شخصیت شکل گرفت، آنجا بهش حکمت دادیم، علم دادیم. پس مراتب بالای علم. پس خود انبیا هم علمشان تدریجی بوده. احسنت. الله اکبر. بله بله. حُسن ما کارمان فقط این است که ما فقط ایجاد زمینه میکنیم. برای اینکه فیض خدا در معرض فیض قرار بدهیم. الان خورشید هست، آفتاب هست. ما اینجاییم، مانع داریم، حجاب داریم. نور آفتاب نمیگیریم، ویتامین D به ما نمیرسد مثلاً یا کم میرسد. همه سیر و سلوک ما این است که از اینجا پاشیم، بریم آنجا زیر آفتاب. در معرض تابش قرار بدهد. خودش این حجابها و موانع را کنار میزند. لام کدامش؟ لام عاقبت دیگر. عاقبت اینطور میشود. لام غایت. در نهایت اینطور میشود. «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ».
«وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ». خدا بر کار خودش غلبه دارد. یعنی فرمون از دست خدا درنمیآید. خدا فرمون از دستش درنمیآید. «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ». آن بحث شیعه، یعنی اگر خدا یک کاری را خواست انجام بدهد، کار از دستش درنمیرود. ترجمه «درمیرود»؟ خدا، کار از دستش درنمیرود. فرمون از دستش درنمیآید. غفلت نمیگیرد. کسی طلبه بهش نمیکند. حواسش پرت نمیشود. یادش نمیرود. هدف را گم نمیکند. نقشه را گم نمیکند. ولی اکثر مردم نمیدانند. یعنی ما بیشتر مشکلاتمان این است که حواسمان نیست که خدا به کار سوار است. خدا سوار کار است. خدا کارش را پیش میبرد. نگران میشویم یکوقت خدا تو کارش نمونه. یعنی یکوقت مثلاً خدا یادش برود. یکوقت مثلاً ما را آف کند. یکوقت مثلاً CPU بسوزد. خدا مثل ادارات ما سیستم قطعه، سیستم قطعه. بایگانی گم شده. مثلاً حاجتها قاطی پاتی شده. شنیدید دیگر. یادش نمیرود، حواسش هست. یادش نمیرود. ما مشکلمان شکی که مسئلهمان این است که توجه نداریم، غافلیم. این علمی که اینجا تو قرآن گفته، علم به معنای جهل که اینها علم ندارند، یعنی نه، یعنی جهل دارند، نمیدانند. اینجا علم به معنای توجه. ما علوممان اکثرش از نوع توجه است. از نوع دانایی نیست که مثلاً مثل اینکه بنده نمیدانم که مثلاً عدد «پی» چند است. یک بچهای مثلاً نمیداند عدد «پی» چند است. این جهل است. ولی یکوقت هست یکی میداند که آقا مثلاً اینجا این پنکه خراب است، به منم گفتند که آقا روشنش نکن، روشن کنیم میترکد سیستم برق اینجا. حواسم نیست این را روشن میکنم، سیستم برق هم میترکد. نمیدانستم. این «نمیدانستم» یعنی حواسم نبود، توجه نداشتم. ما غافلیم. یک علمی که داریم دقت بکنید. ما یک علمی داریم، غفلت میآید. کی آن علم ما فعال میشود؟ وقتی به انقطاع میرسیم. کشتی دارد غرق میشود. هواپیما دارد سقوط میکند. آنجا علمش فعال میشود. غفلت کنار میرود. توجه میآید. درست شد؟ تا قبلش غافل بود. تا قبلش فکر میکرد خلبان دارد میبرد. این نمیدانم رادار و سیستم و فلان و. الان من و شما اینجا نشستیم سقف رابیتس و نمیدانم اینها. بنده معرفی میکنم نمونه. خدا به واسطه ستون نگه داشته؟ خدا نگه داشته. الان ما روی زمینیم. زمین چرا زیر پای ما مثل آب، مثل ژله وا نمیرود؟ کی سفتش کرده؟ ما بس که عادی شده برایمان غافل شدیم. بس که هروقت روی زمین راه رفتیم، راه رفتیم، عادی شدیم. «وَمَن یَاتِیکُم بِبُمَا إِنُّمَا عُذَابٌ مِّن رَّبِّهِ». آب شیرین میخوری، آب شیرین میکند برایت. آب دریا که شور است. «شور املای یک معادنیه که اونجا معادنیه که رو سنگا آبی که میخورید شور شد چیکار میکنی کی براتون آب شیرین میاره». ما عادت کردیم که آب شیرین میخوریم. فکر میکنیم اصلاً اصل این است که آب شیرین باشد. اصلی ندارد. خدا آب را شیرین میکند. زمینی که زیر پای ماست، کی گفته اصل بر این است که زمین سفت باشد؟ خدا زمین را سفت کرده. اصل ندارد. خدا آن به آن دارد به زمین سفتی میدهد. خدا آن به آن دارد به خورشید نور میدهد. خدا آن به آن دارد به آب شیرینی میدهد. «من که یه شیرینی داده دیگه گذاشته دیفالت و رفته». آن به آن دارد فیض جاری میشود. «آن به آن اگر نازی کند، از هم فرو ریزند، قالبها». قالبها غلط! قالبها. «اگر نازی کند، از هم فرو ریزند، قالبها». از همان سنخ نظر آب بالا میرود. شور. آن اونور است. اینم از این.
نه «تأویل الاحادیث» قبلاً گفتیم دیگر. یعنی اینجا منظور از «تأویل الاحادیث» علم تعبیر خواب است. یک معنایش این است که یوسف از طریق آن میتوانست به بخش مهمی از اسرار آینده آگاهی پیدا کند. یا اینکه منظور وحی الهی است. چرا که یوسف با گذشتن از گردنههای صعبالعبور آزمایشهای الهی در دربار ازمساس (عزیز مصر!) شایستگی را پیدا کرد که حامل رسالت وحی بشود. ولی احتمال اول مناسبتر است. گفتیم احادیث یعنی اینکه آقا هر چیزی در یک سلسله طولی. قبلاً در مورد این بحث کردیم دیگر. هر چیزی که در این عالم هست نزول پیدا کرده. «صورتی در زیر دارد هرچه در بالا» اشتباه در نقل شعر. «صورتی در زیر دارد هرچه در بالاست». هرآنچه ما در این زمین میبینیم، یک حقیقتی در عوالم بالاتر دارد. کسی که به «تأویل الاحادیث» میرسد، در این سلسله طولی رشد میکند. ما اگر آب میبینیم، اگر درخت میبینیم، این آب مظهر اسماءالله. همه عالم تجلیات اسماء الهی است. همه مظاهر فیض. درست شد؟ خدای متعال تجلی کرده با صد هزار، «با صد هزار جلوه برون آمدی که من، بقیه با صد هزار دیده تماشا کنم». یکی دیگر هم هست، میگوید که: «یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد، مثل اولش چیه؟ این همه یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد، این همه نمیدانم، چی چی و چی چی مخالف که نمود». «یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد.» مثل منشور. عالم مثل منشور است. «امتحان نداده نیم ساعت تو چاه بری، میفهمی امتحان چی بوده؟ آزمایش انجام». خدا میداند. خدا میداند که یوسف بعداً در اطلاعاتی پیروز خواهد شد. چون میداند از اول، یکجور دیگر باهاش تا میکند. یعقوب به ایشان میگوید. بعد یک نکته دیگر این است که یک بحثی مرحوم علامه دارند که حالا یک اشاره بهش میکنیم که بعضیها ساختار وجودیشان متفاوت است. جنس وجودی اینها متفاوت است. «مخلصین». نه، نه. ببینید یکوقت هست مثلاً تو فوتبال شما میگویی آقا این اصلاً مثلاً مارادونا با بقیه. اصلاً! بقیه فوتبالیستهای خوبیها. مایههای تو فوتبال، استیلش، استعدادش، آن مایهها، اصلاً در این آدم درست. تیم منتخب، انتخاب بکنی، بقیه را هم انتخاب میکنی، به بقیه هم ۲۰ میدهی. ولی مارادونا، سوباسا. کسی نمیشود. یک استعدادهای ویژهای است که خدا داده. مخلصین این شکلیاند. طینت اینها متفاوت است. اینها بحث طینت میشود. طینت اهل بیت، طینت انبیا، طینت اولیا. یک طینت ویژه و ممتاز. پس اینم شد «تأویل الاحادیث».
«تأویل الاحادیث» یعنی شما تجلیات اسما. همه عالم تجلیات اسماءالله. آب که میبینی آب نبینی. از پیامبر حدیث. حدیث یعنی «چیزی که تازگی دارد»، یک اتفاق تازه. از «حَدَثَه» میآید. یک حادثهای، یک حدوثی، یک اتفاق جدیدی. هر چیز جدیدی که اتفاق بیفتد، این میتواند برود تا آن مبدأش را ببیند. از کجا نشئت گرفته؟ این جلوه چیست؟ جلوه کدام اسم خدا در پس این چه بروزی دارد، چه نقشی دارد. «وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِیُوسُفَ». بحث «وَلِنُعَلِّمَهُ» هم دارد. یک بخشش این است. بله.
یک بخش دیگر، کمبود نجات احادیث است. کدام «تأویل الاحادیث»؟ بله، بله. فقط لزوماً بحث تعبیر خواب و اینها نیست. یعنی شما واکنش در برابر افراد مختلف، جریانهای مختلف، نقشههای مختلف چی باشد. اینکه بنیامین را مثلاً تو یک بار میگیرد میآورد، بعد مثلاً بابا اینها را میآورد، بعد مثلاً جاساز میکند ظرفش را توی خورجین اینها. اینها همش به «تأویل الاحادیث» برمیگردد. یعنی سر و ته ماجرا را میداند چی میشود. میدانید باید چکار بکند و عاقبت کار هم چی میشود. میشود ذیل این باشد. بله. انبیا، اولیا، جنبازی، نه. یعنی یک دستی از ملکوت میخواهد. کسی دست در ملکوت نداشته باشد کلاهش پس معرکه است. پلاک!؟
«وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ». اکثر مردم علم به همسرش کرد. یوسف جمالی بیبدیل و بینظیر داشته. عقل هر بیننده را خیره و دلها را واله میکرده و مرد عقیمی بوده. از همسرش بچه نداشته. اصلاً گفتند که توان مردانگی این بابا کم بود. سر همین هم زلیخا به هوس افتاد. مرد اینجوری بوده. گفتند فاصله سنیشان هم ظاهراً زیاد بوده، سن و سالدار بوده، بچهاش باشد. دو تا احتمال اینجا. یکی این است که «تمکین در زمین» یعنی همین تمکین. یک بچه غریبه یکهو از تو چاه سر از خانه عزیز مصر درمیآورد. کلی امکانات، وسایل شخصی، سونا، جکوزی و فلان و اینها یکهوئی مفت و مجانی نصیبش میشود. احتمال دوم هم این است که یعنی تمکین در زمین مطلق. زمین. ما همه زمین را آوردیم زیر پای یوسف، در اختیار یوسف، رئیسش کرد. احادیث مفید غایت و نتیجه است. این لام اگر حرفوا برده و جمله را حذف کرده، عطف بر جمله مقدر کرده تا برسونیم غیر از «تأویل الاحادیث» نتایج دیگری هم. تعبیر احادیث یعنی اینکه تأویل احادیث هم یادش دادیم. نه فقط ما این کار را کردیم. یکیش تأویل احادیث باشد. نه فقط تأویل احادیث. درست است؟ آقا زیرمجموعه تو زمین یک اتفاقاتی برایش افتاد. نه به مکنت که میرسد بعدش تأویل احادیث است. غایتش دیگر. نه نتیجه. نه! یعنی از خود مکنت درمیآید. یعنی بعد از مکنت نتیجه. نه! یعنی معلول. نتیجه و معلول فرق میکند. سپس غایت، یعنی اول این. منظور یعنی شأن، شأن خدا همان رفتاری که در خلق خود دارد که از مجموعه نظام تدبیر به دست میآید. پس «غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ» یعنی چی؟ یعنی شمع و نظام تدبیر. خدا تو نظام تدبیر رودست نمیخورد. مکنت یعنی مکنت به معنای امکان خودمان است. فرصت، زمینه. دست و بالش باز باشد. مکنت یعنی «آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا».
«وَكَذَلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ». بلوغ اشد. بلوغ اشد چیست؟ بله. «کدام سن؟ ۱۸ ساله سربازی». بعضیها گفتند ۲۰ تا ۳۰ ساله. به بلوغ که رسید ما بهش حکم و علم دادیم، فرستادیمش دانشگاه. ۱۸ سالش که شد، اول هم حکم گفته بعد علم. نکات. کلاس درسی. نکات از خود بزرگوار «منه». تفسیر یوسف. گفتیم نکات را نوشتند. این از علامه طباطبایی. از خود خود «منه». آره واسه همین خیلی مهم است. حتماً یکی از نکاتی که بنده حقیر بزرگوار فرمودند این است که از روایت بچهها به تنهایی خطرناک است. ممکن است انسان با علم به جهنم برود، ولی حکمت محافظ علم است. در قرآن کسی که حکمت دارد، اهل جهنم نیست. «چقدر نکته خوبی فرمودم! لایک داشت. یعنی اینقدر این استدلال شما ویژه بود که جا داره بگم استدلال تو حلقه از اینجا چون لقمان به بچهاش گفته حکمت داشته باش اصلا نگفته حکمت لقمان حکمت دادیم بعد گفتین که به بچهاش حکمت داد بعد بچهام اسمی ازش نیومده پس معلوم میشه که آدمی که حکمت داشته باشه لزوماً به درد بخور نیست یعنی یعنی مرزهای استدلال یک تنه جابجا کردیم و تاریخ استدلال به قبل شما و بعد شما تقسیم آقا من خیلی کثیر میدم». ما تو جهنم عالم داریم، ولی عاقل نداریم، حکیم نداریم و جهنم حکیم نداریم. حاکم به معنای حکومت و اینها داریم ها! حکیم به معنای عاقل نداریم. احسنت. «با بچهای که شوخی نکن که با بچهتون شوخی میکنن».
محسن کیست؟ سختترین بلا و مصیبت این است که بچه نوح باشی، سوار کشتی شه با حیوانها برود، تو داری غرق میشوی، الاغه از تو کشتی بابات برایت دست تکان بدهد! محسنین. محسنین کیاند؟ محسن کسی است که احسان دارد. احسان یعنی چی؟ نیکوکاری مثلاً «جشن نیکوکاری» و نمیدانم. احسان کسی که متصف به حسنه. با چی انسان متصل به حسن میشود؟ با حسنات. کسی که حسنات در او ملکه شود، میشود محسن. حسنات درش ملکه بشود. من یک بار کار خوب کند، دو بار کار خوب کند. یک حُسن، دو حُسنه. حُسن احسان کارش است، ذاتش است. نمیتواند. در دعای در زیارت جامعه کبیره آخرش: «عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْكَرَمُ». «عادتکم الاحسان». محسن یعنی احسان عادتش باشد که خود رسیدن به احسان هم چیست؟ بعداً تو آیات جلوتر میخوانیم. تقوا به علاوه صبر میشود احسان. تقوا به علاوه صبر میشود احسان. به وظیفه عمل کنی، پای عمل به وظیفهام وایسی، صبوری کنی، تحمل کنی سختیهاش برایت ملکه میشود. فرم میشود. حالت آدم میشود. طبیعت ثانویه آدم میشود. ملکه آدم میشود. آنوقت تو خوابم آن آقا میفرمود که کسی، کسی میتواند بگوید من چشمم را کنترل کردم که تو خوابم اگر نامحرم را دید نگاهش را برگرداند. تو خواب هم ملکه شده. تو خواب هم نمیتواند دروغ بگوید. تو خواب هم نمیتواند به کسی نگاه بد کند. تو خواب هم نمیتواند معصیت انجام بدهد. درست شد؟ تو خواب هم به خدا توجه دارد. «متابولیسم انتحاریم بترکونم عمو ببینه برمیگرده». خلاصه احسان محصول تقوا. محسن، حکم و علم. یک علم را خدا بابت تقوا میدهد، یک علم را خدا بابت صبر میدهد، یک علم را خدا بابت احسان میدهد. درجات علم. «اِتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ». «اِتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ». یک آیه دیگر هم در مورد صبر که یادم نمیآید. اگر تو قرآن بود چی شد؟ آقا احساس میکنم این الان دارد نازل میشود. جبرئیل دارد میگوید تو گوشتان. احسانم علوم ظاهری میآورد. توکل. بله ببینید علم محصول انقطاع است. علم حقیقی این علمی که این بالاست محصول انقطاع رب است. بخوانید مناجات شعبانیه. «رب» چی؟ «رب حبلی کمال الانقطاع الیک» طولانیه. «رب حبلی کمال الانقطاع الیک. وَ عَنْ أَبْصَارِ قُلُوبِنَا بِضِیَاء نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَحْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ». کمال انقطاع آدم را به معدن عظمت میرساند. حتی حجب نور هم میرود کنار. هیچ حجابی نمیماند. کمال انقطاع این است. چون ما حجابهای نورانی داریم. خود علم حجاب است. به یک جایی میرسد که دیگر حجاب علم هم ندارد. یعنی خود علم هم دیگر نمیبیند. فقط خدا را میبیند. درست شد؟ این میشود کمال انقطاع. کسی آنجا که رسید دیگر عالم نیست، مظهر علم خداست. میشود مظهر علم خدا. اهل بیت عالم نیستند، اهل بیت مظهر علم خدا. «لاَ فَرْقَ بَیْنِکَ وَ بَیْنَهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ عِبَادُکَ». خدایا بین تو و اهل بیت هیچ فرقی نیست. فقط تنها فرقی که اینها عبدند. هرچی علم مال توست، مال اینهاست. هرچی کمال مال توست، مال اینهاست. تنها تفاوت این است که اینها عبدند. تنها فرق این است که تو از خودت داری، اینها از خودشان ندارند. همین یک. اینها عالم نیستند، اینها مظهر علمند. همان علمی که خدا به عالم دارد را بدون هیچ کم و کاستی اهل بیت دارند. چون در کمال انقطاعم. روشن است؟ صعود ما به بالا با چیست؟ با انقطاع. با چی آدم به «تأویل الاحادیث» میرسد؟ با انقطاع. مرحله اول انقطاع، انقطاع از همین حجابهای ظلمانی. از همین گناه و معصیت و اینهاست. این قدم اول. یک قدم رفتی بالا، با تقوا. یک قدم باز با صبر. یک قدم دیگر رفتی بالا. یک قدم بالاتر احسان. رسیدی. حسنات در تو ملکه شد. یک قدم دیگر به تو میدهند. محسنین شده. بعد از محسنین نماز مراتبی داریم که حالا دیگر واردش نمیخواهم بشوم. جان.
«اَشُدّ» جمع شدت. مثل «اَنْعَمَ» که جمع نعمت است. شدت در مقابل رخوت است. و شدت مفهوم مستقیم نیست، بلکه دلالت میکند مرتبه عالی و درجه قوی از مراتب این. استعدادها و ظرفیتهای او قوت پیدا کرد. شدت پیدا کرد. از آن دوره کودکی، چون ببینید کودکی انبیا با کودکی. وارد بحثش بخواهم بشوم، ۲۰ جلسه وقت میبرد. ولی کودکی ما کودکی که ما قوا را میآیند بلفعل میکنیم، آنها قوهای را بالفعل نمیکنند. بالفعل هستند. فعلیت را جلوه میدهند. بحث طینت هم همین است. متفاوت. طینت انبیا با طینت ما متفاوت است. مخلصین هم همین. بروزش میدهند. من که به فعلیت برسانم. روند سیر و سلوک آنها با ما فرق میکند. ما میآییم از جهل میرویم به علم میرسیم. آنها نمیآیند جهل به علم برسد، علم هست. هی علم بروز پیدا میکند. عرضه پیدا میکند. حالا اینها سخت است. خیلی هم واردش نمیشوم. به یک دورهای میرسند که شدت پیدا میکند. یعنی این بروزات در شخصیت اینها قالب میگیرد به نحو دیگری است. طولش ندهید. حکم چیست؟ «آتِیْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا». حکم، حکمت. یک مدل خاصی از حکم است. حکم، فرمان قاطع و یقینی. داوری محصول حکم. یعنی داور حکم میدهد. یعنی چه حکمی میدهد؟ یک فرمان قطعی میدهد. فرمان یقینی میدهد. یک چیز و یک جدا میکند. حکم. اینم از این. تا انسان مقام نبوت نرسیده، ممکن نیست که چنین نورانیتی پیدا کند. اینم از این. «حکما و علما». نبوت؟ «نوبت آیه نبود». «اِل» یعنی احاطه و حضور پیدا کردن. یکی از مصادیقش اینم از این. البته قبلاً بهش وحی شده بود ها. «اَوْحَیْنَا إِلَیْهِ». وحی نبوت نبود. وحی انبایی بود. خبر بود. این وحی ممکن است برای همه ما باشد. وحی تکوینی. اینم از این.
«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا»، به به! دیگر امشب که شب جمعه است و، «وَنَفْسَهُ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ». مجردها کجای مجلس نشستند؟ «إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ». «ناله کنم دست خالی بیرون نرید از این مجلس». بسم الله. مهم بوده این آیه. رفقایی که یک تیم ۱۰ – جمعی با همدیگر، اول یک صفحه دیگر است. آره. نه اول صفحه بعد آیه. خب همان. چون صفحه صفحه اینها تنظیم.
«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا». «راوَدَتْ» از ماده «رَوَد». «اراده»مان که میگوییم از همین است. اراده از «رَوَد»، «رَوَدَ». ماده «رَوَدَ»، طلب اختیار، انتخاب. طلب اختیار، انتخاب. مفاعله ازش سماجت فهمیده میشود. سماجت، اصرار، مداومت، استمرار، مداومت. فعل به این معنا ملازم میشود با آمد و رفت مکرر و مراجعه و تحقیق مداوم. برای رسیدن، هر روز میرفته تو پی وی تا جواب بگیرد. هر روز دایرکت میفرستاده زلیخا برای یوسف، لوکیشن میفرستاده. نمیدانم تگش میکرده.
«وَ رَاوَدَتْهُ نَفْسُهُ». نه خب این وقتی بهش همین حرفها را زدند، آمد به زنهای مصر نشان داد. یوسف را نشان داد. همه دستها را بریدند. سرو سامان داشته. «مَرَاوَدَةُ فِی بَیْتِهِ». مراوده کرد آن خانمه با آن آقاه. که آن خانمه کسی بود که آن آقا تو خانهاش بود. یعنی خفنترین آیه قرآن در فصل ۱۰ تا پرده دارد گفته میشود. خدا خیلی باحیاست. واسه همین این حرفها را خیلی در قالب کنایه و اینها میگوید. «نَفْسَه». آن خانمه مراوده کرد از نفس آن آقاه. یعنی زلیخا مراوده کرد یوسف را. یعنی چی مراوده کرد؟ یعنی خودش را در معرض قرار داد. یعنی طرف را به خاطر یک کار بیرونی و به عنوان یک واسطه نمیخواهد. خود شخص هدف است. مراوده نفس یعنی «خودت را میخواهم». نمیخواهم چایی بیاری برایم. زلیخا، خدا خواست. همه عالم و آدم فهمیدند. رفت پشت پرده و اینها. بله. خود حقیر بزرگوارم این را گفتم که الله به «فسخُ العزائم». یکیش اینجاست. خدا را با «فسخ عزائم» شناختم. با «نقضِ همم» شناختم. یک کاری را خواستم بکنم، ۱۰۰ تا عاملم جور کردم نشد. «وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ». نه. «غَلّقَتْ». یک «قَلََّقَتْ» داریم، یک «غَلََّقَتْ» داریم. باب تفعیل. تغلیق. تغلیق یعنی چند قفله کردن. شدت را میرساند. باب تفعیل شدت، سفت بستن، تکثیر و تحکیم. ۱۰ تا قفل روی در زدن. هر قفلی را هم سهقفله کرد. خیلی سفت و قرص. همه درها را.
«وَقَالَتْ هَیْتَ لَكَ». میل ندارم پیتزا تعارف میکنم. خودم دارم. اسماء افعال و اسماء اصوات. مثلاً ما خودمان برای چیزهای مختلف صدا داریم. تقتق صدای در زدن است. درست است؟ ویزویز صدای چیه؟ «صدای خنده ماجراهاست». به معنای «اَقْبِل، هَلُمَّ، تَعَالَ». بیا، پاشو بیا، پاش بیا. پاشو. نه پاش بیا. مفرد.
«إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ». حضرت یوسف نگفت «اعوذ بالله». «اعوذ بالله» داریم، یک «معاذ الله» داریم، یک «اعوذ» داریم، یک «مع». فرق این دو تا با هم چیست؟ «وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ». یادتان هست؟ «استعین بالله». حضرت یعقوب نفرمود «استعین بالله». فرمود: «وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ». از تعین. و «اعوذ» وقتی میگوید «اعوذ» یعنی چی؟ «من پناه میبَرم». «معاذ الله» یعنی چی؟ «خدا پناهگاه است». فرقش معلوم است دیگر. تو یکیش خودش را میبیند. نه! من استعانت میکنم. او محل استعانت است. او دستگیری میکند. بعدش مصدر میمی. فلان «اعوذ بالله معاذٌ مفعول مطلق تاکیدی». مفهوم مطلق تاکیدی بوده، طبلش افتاده شده «معاذ». «معاذ الله». یعنی «اعوذ بالله معاذًا». پناه میبرم به خدا، پناه بردنی. شده «معاذ الله». «اعوذ بالله». من من را نمیبینم که دارم پناه میبرم. مثل آدمی که دارد درمیرود. اصلاً خودش را یادش میرود، فقط دارد به آن جای پناهگاه نگاه میکند. حالش این است. با شکم سیری نمیرود. مثلاً «من دارم پناه میبرم». اینجوری نمیرود. واقعاً همسر کی بوده؟ بله. خانمی که یوسف تو خانهشان بود. یوسف، زلیخا. «قول سرش». یکی این است که دارد شوهر زن را میگوید. «کی من را بزرگم کرد»؟ «أَحْسَنَ مَثْوَایَ». «قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ». پس اینم از این. تو «مَغَاذَ اللَّهِ» هیچ منیتی نیست. هم یوسف هم مریم در آزمایش جنسی به خدا پناه بردند. معلوم میشود این امتحان و آن شرایط خاصه. مریم هر دو تا پناه بردند. حضرت یوسف «معاذ» گفت. حضرت مریم «أَعوذ» گفت. «أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا». «اعوذ بالرحمن». یوسف فرمود «معاذ الله». مریم فرمود «اعوذ بالرحمن». تفاوتی که هست این است که برای حضرت یوسف هیچ راه حلال بودنی نداشت. تو زن شوهردار بود. ولی در مورد حضرت مریم اینطور نبود. ازدواج کند با این. بر او راه حرام نبود. واسه همین کلامشان فرق میکند. «أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا». «اگر آدم با تقوایی هستی به خدا پناه میبرم». یعنی چی میخواهد بگوید؟ «من میخواهم مراعات تقوا را بکنم. اگر تو با تقوایی، ببین که من دارم به رحمان پناه میبرم. پس یکوقت تصمیم نگیری گناه بکنی. تصمیم نگیری من را به گناه بندازی. اگر با تقوایی، ببین من دارم پناه میبرم». خودش را نشان بدهد. «معاذ» نمیگوید «من را ببین دارم پناه میبرم. اگر با تقوایی، ببین منم اهل گناه نیستم». درست شد؟ «اگر اهل تقوایی بدون که منم دارم به خدا پناه میبرم. یعنی منم نمیخواهم به گناه بیفتم، به رحم کن». میخواهد بگوید که تو که با تقوایی، میفهمی من دارم به خدا پناه میبرم. میفهمی که من نمیخواهم تن به گناه بدهم. یوسف نمیخواهد خودش را نشان بدهد. دارد فرار میکند. بحث فرار نیست. میخواهد تذکر به این آقاه بدهد: «گناه کنی که من به خدا پناه میبرمها! اگر آدم با تقوایی هستی، ببین منم دارم به خدا پناه میبرم». روشن است؟
«قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ». پناه خدا. پناهگاه. او رب من است. «مَثْوَایَ» من را احسان کرده. ببین محسن است. چون خدا را در مقام احسان دیده که محسن شده. حسن خدا را دیده که محسن شده. روشن است؟ احسان خدا به خودش را دیده که او اهل احسان به خدا شده. تا کسی احسان خدا به خودش را نبیند، محسن نمیشود. «احسن مثوای». خدا را قبول ندارد. گفتند که زلیخا یک بتی داشت. یک پردهای کشید جلوی بت. پرده کشید جلوی بت. بعد آمد گفت: «هیت لک». حضرت یوسف بهش فرمود که: «تو برای چی پرده کشیدی»؟ گفت: «نمیخواستم گناه من را خدای من ببیند». «منم نمیخواهم گناه من را خدای من ببیند». حالا اینجا دو تا بحث است. یکی اینکه تو از این خدای سنگی خودت حیا کردی، من از این شوهر تو که من را بزرگ کرده حیا نکنم؟ تو دلش یک معنای دیگر هم هست. یعنی من به خدایی که من را بزرگ کرده، رشدم داده، به اینجا رسانده، مراعات او را نکنم؟ هر دو تا را دارد با هم.
«إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ». آن رب من به فلاح نمیرساند ظالمین را. فلاح به معنای شکوفایی است. شکوفایی استعداد. فلاح یعنی این. اگر کسی اهل ظلم شد، ظلم هم یعنی بیرون زدن از قاعده. قواعد، خروج از قوانین. وقتمان تمام شده. بله خاموش کنم؟ خروج از قواعد. اگر کسی از قاعده خارج شد، به فلاح نمیرسد. آن رب من به فلاح نمیرساندش. با هم صحبت کنیم.
خط آخر چی میخواهد بگوید؟ «وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ».
در حال بارگذاری نظرات...