‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلى قیام یوم الدین.
«کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ»
کلمه «سوء» به معنای هرچیزی است که بد و نامطلوب باشد، میخواهد در اعتقادات باشد، اخلاق باشد یا عمل. در برابر حُسن و مطلوبیت. کلمه «فَحشاء» مؤنث «أَفحَشه» است، مثل «اَظهَرَ» و «زَهرا»، به معنی زشت آشکار؛ میخواهد عقلی باشد یا شرعی. «ما از او سوء و فحشا را برگرداندیم؛ چونکه جزء مخلَصین بود و هرکه از مخلَصین باشد، ما طور دیگری با او برخورد میکنیم».
او از عباد مخلص ما بود. اول «عبد» بود، ادراک داشت از عبودیتش و در مسیر عبودیت، آنقدر بالا رفت که «مخلَصین» شد. اگر کسی جزء مخلَصین شد، از سوء و فحشا نجات پیدا میکند؛ چون اصلاً سوء و فحشا مال همین عوالم پایین است. وقتی کسی از اینها گذشت، به تعبیر برخی اساتید، وقتی از صورت درآمد، جزء مخلَصین میشود.
«از صورت درآمد...» ما در اوّل در عالَم مادّی و درگیر صورَتیم، دیگر، درست است؟ برگه «صورتی» نه؛ یعنی درگیر صورتیم، هنوز در عالَم خیالیام، در خیالاتیم، در خیالات سیر میکنیم، با صورتها زندگی میکنیم. اگر کسی از عالم صورت رد شد، آنوقت دیگر طبیب را پزشک نمیبیند. کسی که در عالَم صورت است، طبیب، پزشکی را نمیبیند. امنیت را روی زمین نمیبیند. هواپیما، تا چرخَش بخورد زمین، ملت خوشحال میشوند. «دیدی دارد میرود بالا؟!» یک تکان که میخورد، همه میریزند. یک بادی میآید، یک طوفانی بیاید. چند روز پیش، یزد داشتیم میرفتیم، نزدیکای یزد، یک باد تندی گرفت. این هواپیما اینور و آنور میشد و قشنگ ملت به حالاتی رسیده بودند.
«شیخنا، چیست؟» آره، ما فکر میکنیم که استقرارمان روی این زمین است، این سنگ، سفت است، زمین سفت است، اینجا بندیم. این سقف، این ستون نگه داشته. اینها در عالَم صورت سیر کردن است. البته آدم ستونش را باید بزند، زمینش را هم باید صفر باشد؛ ولی استقرار مال زمین. «جَعَلنَا الاَرضَ لِباساً فِراشاً مِهاداً». ما زمین را این شکلی کردیم. باز هم این را بستری کردیم که بشود، من اراده کنم، یک آن اراده کنم، این زمین برایت آب میشود. برای قارون این شکل زمین شد، مثل آب رفت تو. این آتش اراده کنم تا الآن دارد میسوزاندت، دارد میآید درونَت و همه سلولها و قطعاتت را دارد از بین میبرد. اراده میکنم بیاید بیرون، میشود محافظت و سلام. درست شد؟ برای موسی اراده میکنم، همانی که میخواست این را بکشد و بهخاطرش چند هزار بچه را سر بریده بود، همانی که او را بگیرد، بزرگش کند، خودِ خودش بگیرد، بزرگش کند.
خدایا! دیگر از صورتها اگر درآمدیم، امام چه فرمود؟ مثل امروزی، رضوانالله علیه، در ماجرای طبس فرمودند: «شنها، مأمور خدا بوده». کسی از صورت، اگر در آمد، طرز عجیبی یک بادی شد، طوفانی شد و اینجوری شد و این محاسبات ظاهری ما: «بهخاطر خدا قیام کردیم، خودش دفاع کرد از ما.» اینها مخلَصَن. درست؟ کسی که از صورت درآمده، مُخلص است. وقتی از صورت درآمد، نمیشود فریبش داد. این دیگر برهان ربّ را دیده، برهان فریب نمیخورد. فریب خوردن، حرف زیاد است. حضرت آدم چرا اینجور شد؟ چطور به او گیر ندادند؟ آدم گول خورد. میخواهید از گزینه «پنجاه-پنجاه» استفاده کنیم؟ من خودم را زدم ها. این طرح بحث کردم؛ چون خودش هشت، هفت جلسه بحث میخواهد. ماجرا، تخفیف حضرت آدم. ماجرا اینطور بود که تکویناً باید میآمد، باید میآمد روی زمین. بله دیگر، حالا ماجرایش را انشاءالله از اوّل جلد ۱ المیزان، انشاءالله مطالعه میکنید، سوره بقره... بله، بله. نه، تکویناً باید میآمد. نه، برای تکمیل؛ تکمیلِ اثر تقویم، دیگر. «احسن تقویم»اش باید این بود. برگشتهاید، بخوانید دیگر. «لَقَد خَلَقنَا الانسانَ فی کبد.» ولی تعابیر قرآن... «نَسیَ آدم ربه». فغو، نسیان کرد، دچار غوایت شد. «عزمی درش ندیدیم». بله دیگر، حالا این توضیحات عهد، خودش انگار مستقر.
خوب، پس اگر برهان ربّ را ندیده بود، چهکار میکرد؟ این هم همت میکرد، میل پیدا میکرد؛ ولی چون برهان ربّ را دیده بود، تمایل پیدا نکرد. چرا تمایل پیدا نکرد؟ چون از مخلَصین بود. بله، شما میگویی: «آقا من هم خب، برهان ربّ را ببینم، تمایل پیدا نمیکنم». خودِ اینکه تمایل پیدا نکرد، برهان ربّ را دیده بود، بهخاطر اینکه زحمت کشیده بود، بالا رفته بود، محصول تلاشش بود. «رَبُّکَ...» بقیهاش و... «بِالعِبادةِ یَقین». این «حَتّی» به این معنی میخواهد بگوید که «عبادت کنی، به یقین میرسی». اثر قهری عبادت و عبودیت، یقین است. با یقین عبادتت را انجام میدهی. این همین است، جزو مخلَصین میشود، به یقین میرسد. بعد دور میشود.
یک سؤالی که داشتند میپرسیدند: «یوسف همهاش به این بود که بگیرد زلیخا را بکشد. همه بَه... لولان ربه، عصبانی شد» و این دید که دارد... «دارد، حرفها چیست؟» و پنجره را وا کرد و پرید تو حیاط. سریال پدر. خلاصه اینجا با مقام عصمت و تقوای یوسف منافات ندارد و روایاتی هم که نسبت دادند که حضرت فرمودند که امام رضا فرمودند که: «لولا ان ربه یحمی من الذنوب و الشبهات». اینکه "معصوم اصلا انگیزهای برای گناه نداره". آقا، یعنی چه؟ یکی میتواند برای من توضیح بدهد معصوم انگیزه برای گناه ندارد، یعنی چه؟
ببین! الان شما خودتان نسبت به برخی گناهان معصومید، نسبت به فکر و انگیزهاش هم معصومید. مثلاً تا حالا شما به ذهنتان آمده که کجای این ساختمان «تیانتی» کار بگذارید و دستهجمعی بفرستید این جماعت را و... ملاقات این دوست عزیزمان؟ تا حالا به این مسئله فکر کردهاید؟ تا حالا کسی فکر نکرده دیگر، درست است؟ بله، خود یقین هیچ! الآن هیچکسی از ما به ذهنش نمیآید که برود حرم امام رضا را منفجر کند، یا زائران کربلا را مثلاً ترور کند، بمبگذاری کند. نسبت به برخی گناهان، آدم اینطور است، نسبت مثلاً به «معاذالله» زنای با محارم، نسبت به خیلی مسائل این شکلی، آدم حتی نسبت به فکر هم نسبت به انگیزهاش هم معصوم است، درست است؟
حالا این بهخاطر چیست؟ بهخاطر یقین به فساد آن است. درونش شدت و وضوح بدیش. آنقدر برای آدم واضح است که این کار بد است. آن سوء و فحشا درونِ کار برای آدم محرز است. خوب، همه گناهان این شکلی است، اگر کسی بفهمد، اگر کسی ببیند. البته شدت و ضعف دارد. فحشا دارد. اگر کسی اینطور شد، دیگر برایش مثل روز واضح است. این حتی نسبت به فکرش هم عصمت دارد. حتی بهش فکر نمیکند، خیالش نمیآید. نمیگوید وسوسه میشوم، نمیگوید تحریک میشوم. عرض کنم که: «کارشناس در آزمایشگاه... واقعاً وسوسه میشوم یک مزه بکنم! خیلی خودم را نگران، چهکار کنم؟» سه سؤال پیش نمیآید، درست است؟ وسوسه نسبت به این اصلاً معنا ندارد. شیطان تحریکی برای او ندارد، زینتی برای او ندارد. وقتی یک چیزی برای من واضح است، دیگر زینت نمیشود داد، اغوا نمیشود کرد. زینت و اغوا وقتی است که یک چیزی در پسِ حجاب است، در پسِ پرده است. نمیدانم باطنش چیست، برهان ربّ را ندیدهام، هنوز درگیر صورتَم. صورتها من را فریب میدهند، به واقعیت و حقیقتش پی نبردم، به حقالیقین نرسیدهام. ممکن است انسان در مرحله علمالیقین هم باشد، ولی هنوز یک مراتبی از وسوسه برایش هست.
«فِعل ما که حقیقی است، فعل ما که اعتباری نیست. عنوانش اعتباری.» عنوانش هم اعتباری است که پشتبَندش حقیقت است. اعتباری محض نیست که یک چیز توهّمی باشد. اعتباری... خود گناه اعتباری، عنوان گناه اعتباری است. امر و نهی در او اعتباری. اعتباری است که پشتبَندش به مسائل واقعی. علامه طباطبایی در رساله الولایه این بحث را دارند. جناب آقای علیاصغر مصلح هم یک کتابی دارند بر مبنای فلسفه فرهنگ، از دیدگاه علامه طباطبایی. او آنجا بحث کردهاند. «فعل حقیقی، فعل که اعتباری نیست.» الان این صوت من حقیقی است، حضور من هم حقیقی. «تدریس، تدریس اعتباری.» باز هم فعل من واقعی است. نه، نه. فعل من واقعی است. صورت برزخی و ملکوتی هم که دارد واقع... شما الان اعتبار میکنید فارسی. اعتبار کردی. ولی آن انتقال پیامی که من با شما دارم انجام میدهم که واقعیت است. فارسی حرف میزند، عجمی حرف میزند، فرقی نمیکند. واقعیت انتقال که دارد محقق میشود، آن واقعیت انتقال صورت دارد، ملکوت دارد، حقیقت دارد. «گناه ذهنی هم فعل بله.» حقیقی. «اینها مباحث فلسفه اخلاق است که دارید مطرح میکنید. شبهاتی است که در فلسفه اخلاق مطرح میشود و اینکه میگویند شما گناه را مثلاً شما همجنسبازی را بد میدانی. اگر تو یک فضای دیگری قرار بگیری که تو آن چهارچوب زندگی کرده باشی، با آن فرهنگ اینها خوب میدانند.» جوابش همهاش داده شده. کتاب فلسفه اخلاق آیتالله مصباح را بخوانیم. فلسفه شهید مطهری را بخوانید. همین بحث فلسفه فرهنگی که عرض کردم را بخوانید. بحث اعتباریات علامه طباطبایی را بخوانید. مباحث اعتباریات ما را سی خوردهای جلسه بوده، به نظرم. اگر لازم شد، آنقدر راحت است که... بله، آنها را گوش بدهید. بحث اعتباریات ما را. و چند جلسه اوّل نظام تقدیم. «باطن گناه حقیقی.» «اوّل ابلاغ ابتدا که چیزی نبوده گناه نبوده.» بله، ببینید، «وضعش اعتباری است، حقیقتش حقیقی است.» این است که شرایط وضعش بسته به چی دارد؟ بستگی به مصالح و مفاسد دارد. الان همینجا نشستن شما فینفسه کار خوبی است یا کار بدی است؟ ولی اگر تو حیاط مثلاً یک سیلی آمده، چند نفر دارند غرق میشوند و شما اگر همه جمعیت با هم بریزید، میتوانید اینها را نجات بدهید. الان نشستن شما در اینجا چه حکمی دارد؟ فعل عوض شد، پس تابع چی بود؟ مقتضیات مصالح و مفاسد. تو یک دوره مقتضی مصلحت است، تو یک دوره مقتضی مفسده است، شرایط عوض. درست شد؟
تازه این یک نوع از احکام است. یک نوع از احکام در هر صورت عوض نمیشود، مثل شرک به خدا. «مقتضی پانصد سال پیش مقتضی مفسدهاش بود. نباید برای خدا شریک قائل میشدیم. الان دیگر شرایط عوض شده.» در هیچ دورهای مصلحت پیدا نمیکند، مثل ظلم. در هیچ دورهای مصلحت پیدا نمیکند؛ ولی دروغ تو یک شرایط ممکن است مصلحت پیدا کند، تو یک شرایط ممکن است مفسده داشته باشد. حتی راست ممکن است تو شرایط مفسده داشته باشد. اگر مفسده داشت، راست شما باطنش چیست؟ جنایت است، ظلم است. بله، روشن است. "حلّه؟" چرا شل جواب میدهید؟ تازه بیشتر میخواهد منجر به ریختن آبروی یکی حقیقت است دیگر، اعتبار نیست که. لکهدار شدن شخصیت یکی، به هم خوردن زندگی یکی، لطمه وارد شدن به سلامتی یکی. اینها دیگر اعتبار نیست که اینها واقعیت است. پس این هم یک نکته. فحشا را گفتند: آلودگی، بیعفتی، سوء، نجات از چنگال ضربه همسر عزیز. کسی که در مقام مخلَصین باشد، اصلاً کسی نمیتواند به او آسیب بزند.
ماجرای مرحوم حداد گفتم برایتان. بله، شیطان نه اینکه کار ندارد، دسترسی ابزاری ندارد برای فریب اینها، نه. عکسالعمل دارد. همه مبارکه حج. اینجا قرآن ندارم؟ سوره حج میفرماید که هیچ پیغمبری نیامد. قرآن، مبین محمدشَند. سوره مبارکه حج، آیه ۵۲: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ». شیطان یک فعالیتی میخواهد شروع کند، شیطان میآمد تو فعالیت او رخنه میکرد. هر پیغمبری، خدا میآمد نسخ میکرد آن القای شیطان را. آیه بسیار مهم: «سَمِی یَحْکُمُ اللهُ آیاتٍ، بَعْدَ آیاتٍ»... آیاتش را محکم میکرد. پس اینجوری نیست که شیطان احساس رفاقت کند با انبیاء و اولیا و بگوید: «خیلی باهات حال کردم! ایرانسل پیام نمیدهد.» ناامید، ناامید مطلق نیست. بله، یعنی میخواهد که او یک کمی نزول کند، تنزل کند. ابلیس بزتش، هی رصد میکند، ول کرده رفته ابزاری برای تسلط ندارد. بله، ساده.
«نمیشه، اختیاراً دیگه.» مخلصون فی خطر عظیم. مخلصون فی خطر است؛ چون مخلصون در مقام مخلص شدن، تو آن پرش آخرند. بیشترین خطر مال اینها است. مرحله مخلَصین بالاتر از مخلصین است. این هم از این. مخلص یعنی اینکه در همان صورتبندی و اینها هنوز تو عالَم صور است؛ ولی انگیزه و محرک، خدای متعال. اگر بالاتر آمد، به برهان رب رسید، مثل همین مراتب یقین است دیگر. مراتب عبودیت و مراتب... یک وقت تو مناطق پایینتر است، درکی از خدا دارد، بر مبنای همان هم دارد تصمیمگیری میکند. ضعفای شیعه و ضعفهای مسلمین و خدایش یکی از جنس خودش است و خدا یک چیز محدودی است و با همین درک و تصور، همان ماجرای موسی و شبان، اگر واقعاً درست باشد، اینجوری قابل فهم است. حضرت موسی گفت: «این چه طرز حرف زدن با خداست؟» و خدا متعلم فرمود که: «هیچ ترتیبی، هیچ ترتیب و آدابی مجوی». «هرچه میخواهد دل تنگت، تو کجایی تا کنم شانه سرت؟ چارقت دوزم؟ تو کجایی تا کنم، تا شوم من چاکرت؟» دوزم، کدام شانه سر چوپان معاصر پوراحسانفر چیست؟ یک کتاب بامزهای هم هست. میگوید: «من هم چوپانم. فصل جدیدم و دوره جدیدم را با زبان «لایک» و «کامنت» و فلان. خدایا! یک لایک بفرست.» مثلاً اینجوری حرف زده. بامزه است، کتابش را بخوانید. خلاصه یکی اینجوری است، همینقدر درک دارد، همینقدر ادراکش را وقتی عمل بکند، رشد میکند. این هم یک مرتبه از اخلاص.
خدا رحمت کند مرحوم آیتالله یعقوبی، که مشهد ساکن بودند، میفرمودند که داستان عجیبی است. فرمودند که معاویه، علیه امیرالمؤمنین، توی مسجد شام سخنرانی میکرد. خیلی بد گفت. یکی، یک جوانی پاشد گفتش که: «اینی که تو در موردش اینها را میگویی که قتلش واجب است.» راه افتاد، آمد، آمد کوفه، امیرالمؤمنین را بکشد. ایشان میفرمود که: «این با اخلاص تمام راه افتاد، واقعاً بهخاطر خدا راه افتاد. انگیزه شخصی نداشت و چون در طلب برهان رب بود، خداوند یک حقیقتی را بهش نشان داد.» وقتی آمد امیرالمؤمنین «شهید فهمیده بود.» عمل کرد. خدا بهش نشان داد، مرتبه بعدی را. «مَن عمل بِما عَلَم، عَلّمَ اللهُ فینا».
همان مرحله اولی که فهمیده را کسی گفت: «ملت تار زدم، خواندم و اینها... یک کمی برای خدا برم زدم بخوانم. خدا، بهعشق خودت میخواهم بزنم بخوانم.» خلاصه تار زدن و طبل زدن و اینها... حالا داستان کامل یادم نیست. ایشان فرمود که ظاهراً یکی از اولیا خدا آنجا رد میشود و با این هم کلام میشود و یک جذبهای به آن وارد میشود و این از اولیا خدا میشود و عوض میشود، بهخاطر خدا تار زد، عوضِ جذب الهی. خلاصه مخلصانهعمل میکند، ولی هنوز درگیر صورت است، درگیر توهمات است، تا به مخلصین برسد که دیگر به مقام شهود و برهان رب، استفاده دیگر فریب معنا ندارد، وسوسه هم به این معنا دیگر بله، بله.
آقای بهجت هم هست، امام هم هست، رهبر انقلاب هم هست. سید هاشم حداد، میگویند که یوسفمآبایشان، از یک خانوادهای در کربلا زن گرفتند. خانواده معروفی بودند. کتاب روح مجرد، آقای سید محمد حسین حسینی طهرانی هست. ایشان یک مادرزنی داشت پلنگی بود برای خودش. مادرزنه، یک آدم عصبی، تند، سه چهار تا دختر داشت. آدم درشت و بدقواره، بددهن، بیادب و معروف بود این توی کربلا. این زن، زن بزرگوار، خیلی دختر این خانم گرفته بود. خیلی هم به این خانم علاقه داشت، آن هم بددهن. وضع اقتصادیش بد و افتاده بودم تو وادی تربیت و شاگردی مرحوم قاضی و اینها. فقیر میآمدم، نمیتوانستم جواب رد بهش بدهم. پول در میآوردم: «یک قران هم بخوریم.» در این حد.
بعد این مادرزن ما، متموّل، پولدار. آنقدر دبه روغن داشت که اتاق ما را، تو خانه چون تو خانه زندگی میکرد، اتاق ما را از بقیه اتاقها با دبه روغن جدا کرده بود. بعد ما شب گرسنه میخوابیدیم، پتو نداشتیم. اما زیلوی زیرمان را میانداختیم رویمان. «دخترم درست کردی! گشنگی میدیدی! عرضه نداری!» فحش دَریوَری ناسزا. خدمت مرحوم قاضی... به ایشان میگوید که: «آقا من میتوانم همسرم را طلاق بدهم؟ خیلی تو فشارم.» «دوستش داری؟» «دوست دارد.» «چهکار کنم؟» «دوستش داری؟ دوستت دارد. خدا اراده کرده تو را به وسیله مادرزنت ترتیب. من دیگر همینجور رگباری بود که از این مادرخانمه میخوردم و واقعاً اذیت میشدم. طوفانی در من به پا میشد. تا اینکه یک شبی، توی گرمای تابستان، آمدم تو خانه و این خانمه نشسته بود تو حیاط. روزش هم به شدت گرم. شبش هم گرم. خوشایند آدم...» اونجور عصبی و صفراوی، صفراوی بوده دیگر. تو گرما و آن وضعیت. من وارد شدم، گرفت روی ما. دیگر رگباری ۱۱۱ یک یک. فحشهایی که بلد بود را نثار ما کرد و دیگر من دیدم که همینجور دارد میزند.
آمدم خیلی ریلکس، خیلی کُل برخورد کردم. رفتم تو اتاق. همسایهها ریختن بیرون. ماشاءالله عربزبانها را دیدید، صدا هم قوی و رسا و داد و بیداد و سروصدا. «خانمها میمانند.» آمدم در حیاط را وا کردم. تا آمدم بیرون از خانه، دیدم دو تا شدم. یک سید هاشم حداد نورانی، تمیز، پاک، تو آسمان است و یک کثیف بیخود. یکی از بچهها... یکی، یکی تو آسمان است، یکی روی زمین کثیف. گفتم: «یک کم تا آسمان به مراتب کثیفتر آسمان است. نورانی و تمیز و پاک و یک کم روی زمین.» بعد میگوید: «هرچی فحش میدادند، دیدم به این روی زمین دارد میخورد. این هم اون بالاییه هیچی بهش نمیآید.» مقام تجرد، از هیچکدام. بالایی بدن مثالی ایشان بوده، آن هم باز خودش نبود. بله، روح دارد میبیند. هم این بدن، هم آن بدن، جفتش بدن است. دیگر بدن تو روح...
میگوید: «برگشتم افتادم به دستوپا و مادرخانم. گفتم: هرچی فحش بلدی بده. فحش میدهی و فحشهایت هم خیلی برای من خوب است.» خلاصه آنجا اولین مرتبه شهود، تجرد نفس، اولین مرتبه شهود برهان رب از اینجا شروع میشود. به بزرگان، به این میگویند تجرد برزخی. مقام مخلَصین برسیم. خلاصه آقاجان! مقام مخلَصین... طهرانی فرموده بود که: «خودت میگویی چهکار کردی یا بگویم پروندهات را از آسمان چهارم بیاورم؟» اینجوری بود. انسان بسیار ویژه و وارسته و فوقالعادهای. بله، بله. «عطابند» بوده ایشان. ماجراهای عجیبوغریب هم. خلاصه اینها میشود مراتب برهان رب. «تحت فشار نبوده.» حالا آن بحث حالات خود اینهاست، دیگر دست حالاتشان است. خیلی ما با خودمان نمیتوانیم. «جا نه خود همسرشان که خوب بوده.» بعدش هم ایشان اول تو این و این مسائل نبوده، بعد افتاده تو مسائل سیر و سلوک و اینها. دیگر کارگر سادهای بوده، نعلبند بوده. «من تو آن دوران یک دختر خوبی برایت دیدیم و گرفتیم.» خلاصه اینکه این تربیت به واسطه او بود. کسی در مقام تربیت باشه، اینجوری است. کنار هم جمع میشود، تربیت تکوینی برایش حاصل میشود. یکی مثل زلیخا میآید سر راهش، زندان میفرستد، اتفاقاتی که برایش میافتد، یک پله است توی سیر رشد.
«تربیت تطبیق بده دیگه، با میزان باید تطبیق.» ازدواج مانع مبارزه میکند. ازدواج نمیکند. «ازدواج، خدا مانع دونسته.» کدام؟ با توهم که نمیتوانیم. اونی که خدا مانع دونسته، اونی که با ساختار وجودی ما تناسب نداره میشود مانع ما. روشن است. با میزان بیّنات میشه کشف. در مورد تفاوت مخلَص و مخلص هم یک نکته اینجا دارم. از تفسیر نمونه: «مخلصین لَهُ الدّین». تو هواپیما و اینها. در معرض سقوط، همه مخلص میشوند. اخلاص میرسند و... «وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّین». مخلص، مرحله عادی عالی است که بعد از مدتی جهاد، با حاصل میشود که ابلیس هم گفت: «إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخلَصِین». آنجا دیگر آدم لرزشی، سقوطی ندارد. این هم از این آیه.
«وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ». دوتایی با هم سمت در میدویدند. او میدوید و این میدوید و نمیکشید کجا؟ یک توئیتی زده بودم، میگفتش که یوزارسیف دارد میگوید که: «من ۱۵ سال در زندان، در زندان او اسیر بودم و ۳۰ سال در زندان صداوسیما، از این کانال به اون کانال.» بله. «وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ.» لباس این را از پشت کشید و پاره کرد و «وَ أَلْفَیا سَیِّدَهَا لَدَی الْبَابِ». دوتایی با هم، آقای این خانم را جلوی در دیدن، یافتند. یهویی، یهویی باهاش مواجه شده. «قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ».
دست پس نینداخت. اول برگشت. گفتش، خانمه برگشت گفت که: «کسی که بخواهد به اهل تو نظر سوء داشته باشد، جزایش چیست؟ الا اینکه بندازیش زندان یا عذاب الیم کنیم.» تحلیل قشنگی داشتند. اینجا گفتند: «یکی از من پرسید که آقا، قبل انقلاب جانم فدای شاه. بعد انقلاب میگویند جانم فدای رهبر. آن موقع هم ارتش بود، زندان بود، زندانی میگرفتند. آن موقع ساواک بود، الان سازمان اطلاعات است. فرق این دوتا با هم چیست؟» ایشان گفت: «من جواب دادم که زلیخا سمت در میدوید، یوسف هم سمت در میدوید. فرق این دو تا چیست؟» گناه نکند. «جانم فدای شاه» که گناه کند! اینجا میگوید: «جانم فدای رهبر» که گناه نکند. دلیل ایشان اون برای یکی برای فرار از طاغوت است، یکی برای پناه بردن به طاغوت و گناه. خلاصه خیلی وقتها است که ظاهرش شبیه همه، باطن فرق میکند. مثل اینجا که نیتها و انگیزهها متفاوت است. استباق، یعنی سبقت گرفتن، پیشی گرفتن. «قد» و گفتند که: «وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ». «قد» به معنای پاره شدن از طرف طول است، به معنای پاره شدن از عرض.
پس چی شد؟ «قد» پاره شدن از طول است، از بالا و پایین. گرفت، کشید، «قدیه». آره، این «قدیه». «ضَرَبَاتُ عَلِیِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ لَقَدْ بَكَّرَ»... خیلی بکر بود. «ضربات امیرالمؤمنین ویژه بود، بیسابقه بود. کان وَ طَ...» قد از بالا که میزد، از بالا میآورد پایین، میشکافت. و «فَرَّق» از بغل میشکافت. بالا. «وَ أَلْفَیا سَیِّدَهَا لَدَی الْبَابِ». «ألْفَیا: یافتن ناگهانی.» یهو مواجه شدن اینها با شوهر زلیخا. من و شوهر زلیخا همین الان یهویی. «کلمة و ادامش، قالَ هیهاتَ! رَبَّتنا لَنَتْقُوا فُلَان فُلان شده بگم.» ریلکس. خب حالا شاهد چی؟ «وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا». بدون تأکید آمدن. صحبتهای یوسف، آرامش یوسف و اطمینان از عملی که انجام داده را میرساند. اهلها هم، «شاهدٌ مِن اهلها»، از اهل زن بود که شبهه پیش نیاید: «مسابقه فامیل.» بعد تازه بچه هم بود که شیرخواره بود. هنوز به تکلم نرسیده بود. «از اهل زلیخا هم بود.» که چون علیه زلیخا میخواست شهادت بدهد، شهادتش رساتر بود. دیگر هیچ شبههای دیگر نداشت. بله، قبول. «که نه که ساکت شد. چیزی برای گفتن نداشت.» چی گفت؟ «شاهده گفت: إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ، اگر این لباس از جلو پاره شده، زنه راست میگوید، مرده دروغ میگوید. وَإِنْ کَانَ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ، اگر لباس از پشت پاره شده، زنه دروغ میگوید، مرده راست میگوید.»
شاهدٌ من اهلها هم یک روایت جالبی دارد. توی «منهج الصادقین»، این را سر کلاس من گفتم، نمیدانم پیدایش کردند، گذاشتند، نگذاشتند. پیدایش کردند. روایت من گفتم، ولی نگذاشتنش. یوسف یک بار نشسته بود، بعد از اینکه حاکم شد. یک جوانی داشت رد میشد. جبرئیل بر یوسف گفت که: «این را میشناسی؟» گفت: «نه.» گفت: «این همان کسی است که وقتی بچه بود، بهنفع تو شهادت داد.» «آشپزخانه کار میکردی.» بچه بود، بهنفع تو شهادت. «بزرگ شده، مردی شده برای خودش.» شنید. این را صدا کرد، آمد بهش یک خلأتی داد و جایگاهی داد و گفت: «تو بیا اینجا مثلاً تو جایگاه نظامی باش.» از آشپزخانه در همین پسر بچه. چون مثلاً یک خدمتی کرده بود، انگار تو بچگی برای حضرت یوسف. بعد جبرئیل خیلی راحت، اول از آیتالله روحانی، رضوانالله علیه، شنیدم. اولین بار خدا رحمتشان. «صادقین.» بله. «سید محمد سید محمدصادق روحانی.» سید محمدصادق به نظرم تعبیر خواب داشتند. «محمد محمد صادق فیلم وضو گرفتنشان.» «آیا سیستانی داره وضو میگیرد؟» آیتالله روحانی. آره، خلاصه ایشان فرمودند که یوسف این بشر که بچهای که بزرگ شده بود را گرفت، کلی اکرام کرد و بعد جبرئیل برگشت بهش گفت که: «این یک شهادت به حقانیت تو داد. اینقدر اکرامش کردی، تحویلش گرفتی. تو که یک عمر به حقانیت خدا شهادت دادی، به وحدانیت خدا شهادت دادی، خدا چهجور تحویلت بگیره؟» یک شهادت بهنفع تو داد، تازه کرم تو کجا، کرم خدا کجا. رحمت تو کجا، رحمت خدا کجا.
«کلمة لا اله الا الله ثمن الجنة.» پاداش بلیط بهشت، یک «لا اله الا الله». «نماز، قبول بهشت واجب است، ولی بردنش سخته.» «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها.» نه، «مَنْ فَعَلَ بِالْحَسَنَةِ». حَسن انجام دادن راحت است. «جاءَ بِالْحَسَنَةِ». حَسنه را بیاره. یک حَسن بیاره، ده تا دارد. «جاءَ بِالْحَسَنَةِ».
مراوده هم گفتیم که عبارت مخالفت و آمدورفت به عنوان درخواست و طلب مطلوبی که منظور النفس است. هم یعنی اینکه به خود وجود او، به خودش دعوت میکرد. دعوت قرآن، خدا باحیا. باحیا نقل میکند. حیّ کریم، خدا خیلی باحیا. همهچیزم تو کنایه میگوید. اینجا مثلاً تعابیر دیگری میتوانست بهکار ببرد، ولی خیلی با احترام و با ادب و اینها. تازه آنقدر با ادب گفته، میگوید روایت داریم که دخترها نخوانند این سوره را، بهشان یاد ندهید، آموزش ندهید، فتنه دارد. همینهاش هم فتنه دارد. بله. «رحمان ۱۴۰۰». اینها چی دارد دیگر؟ بماند. بله، خلاصه اینجا خیلی مؤدبانه میگوید. میگوید: «مَنْ هُوَ مراوده داشت نسبت به نفس خودش.» «خودِ خودش میکرد خدمتگزاری کنم، کارگری کنم.» میخواسته با خودش باشم.
نکات روانشناسی جالبی است دیگر. یعنی کی خواسته. این اگر از جلو میکرد، یعنی این آمده بوده از جلو یورش ببره، این در مقام دفاع بوده. درست است؟ نه دیگر، در مقام دفاع. «گلاویز میشن دیگه پاره کنه.» الا ایحال، یکی دیگر کنده این را. اگر از جلو بود، یعنی اینکه این داشته یورش میبرده، اون داشته دفاع میکرده. اگر از عقب بود، تقاضا میکرد. «فَلَمَّا قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ». وقتی دید که این لباس از پشت پاره شده، اون سید، آق... آره دیگر. میخواسته که خودمان با عقل خودش برسه. جای شک و شبهه نمونه. معیار بده، ضابطه بده، قاعده بده. اصلاً معجزات الهی این شکلی است. وقتی آمد دم در، دیگر بیرون آمد. آره دیگر، بله بله. «قَدَّ مِنْ دُبُرٍ». این پشت کشیده، دیگر پشت در بوده، کشیده. اگر اونجوری میگفت، متهم میشد به سحر و جادو و همین میگفتند: «آقا تو سحر کردی!» «بزرگ اینو.» اون شوهره گفت: «این از همین نقشههای توئه و نقشه شما زنها خیلی بزرگه.» «جزادری هم هست.» میگوید خدا «کَید الشیطان» قرآن گفته که: «کَیدَ الشَّیْطَانِ ضَعِیفًا». «إنّکَ عَظِیم». حرف اون شوهره بوده، خدا که نگفته. «خدا هم تأیید کرده دیگر ردش نکرده.» شیطان چیزی هست. یک متنی تو تلگرام بود، آخرش این بود که: «شیطان با دیدن این صحنه، خانم شیطان با دیدن این صحنه، الان رفته دو دوره دارد تخصصی کار میکند! چه ترفندی بود من بلد نبودم!» بله. اگر ردش کند، قرآن کبرای مردود است. یعنی هرکی این را قبول داشته باشد، کافر است. من اگر تأییدش بکند، کبرای مقبول میشود. تقریر معصوم.
یک بحثی داریم تو اصول فقه، میگویند: «تقریر معصوم حجت است.» خدا هم خودش معصوم است دیگر. «انجام بدهی.» زمینه برای تقیه و اینها هم نباشد. او سکوت بکند، سکوتش به معنای امضا، تأیید. حالا خود خدا دارد نقل قول میکند و ردش نمیکند. خیلی تقریر معصوم است دیگر، انگار قبولش دارد. یعنی یک زن میتواند کاری بکند که «عَطَاهُمْ قیاسًا کانَ ضعیفاً». آن بحث ضعفش با کار دارد، به بزرگی کوچکیاش کار ندارد. طنز این قیاس این دو تا آیه با هم میخواهد بگوید ضعیف است. یعنی در برابر قدرت خدا چیزی نیست. اگر کسی توکل داشته باشد، میزند، نابود میکند. نقشه میکشد و همه ابعادش را مد نظر قرار میدهد. «خانمها میتوانند؟» قدرت خدا به ذهن زنانه داده. داستان عجیب غریبی هم هست تو همین کتاب «زهر الربيع» مرحوم جزایری. دهها داستان از این قبیل دارد. مرحوم جزایری به لطف خدا ترجمه نشده این کتاب هنوز. احتمالاً ترجمه بشه، مجوز چاپ هم نمیگیرد.
پس کی، چی بود؟ مکر شدید در مکر و کید سه تا قید منظور است: یک، تدبیر و فکر. دو، قدم، یعنی اقدام به عمل میخواهد. اصرار بزند دیگر، به دیگری که در مورد او مکر میشود. به کسی که برایش مکر میکند، میخواهد یک ضرری وارد بکند، یک ضربهای وارد بکند. خب کید زنها از کید شیطان قویتر است. چون تمایل نفس مرد بر زن، مخصوصاً اگر جاذبه و زیبایی هم داشته باشد و صورت بگیرد، بسیار مؤثر و جالب است. کمتر شخصی که بتواند در این مورد خودش را از چنگال او نجات بدهد. این هم بهخاطر اینکه خدا جذابیت داده به جنس زنان.
یک بحث عالی مرحوم علامه طباطبایی دارند در مورد نسبت جنس زنانه، جنس مردانه. قرآن میفرماید خیلی قشنگ است. بحثهای موضوعی هم هست. باید ۲۰ جلسه در موردش بحث کرد. «نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ». ذیل این آیه، مرحوم علامه یک بحثی دارند در «المیزان». «زنها، کشتزار شمایند.» طبع جنس مردانه، طبع جنس طبع جنسیت، جنسیت. طبع دارد. طبع جنسیت مردانه گرم و خشک است، طبع جنس زنانه سرد. بله، البته مردهاییم داریم که گرم و ترند، سرد و خشک هم. همه رقم داریم. طبع جنسها مثل طبع سن... طبعی دارد. منطقه طبعی دارد. مثلاً مازندران طبعش مرطوب است، واسه همین مزاج اون طرف معمولاً مرطوب است؛ ولی آدمایی داریم که طبعشان هم آنجا خشک است. خود آدم خ... تب طبع جنسیتی، جنسیت یک طبع مردانه معمولاً گرم و خشک، زنانه معمولاً سرد و تر است. بهخاطر اینکه مرد توی این عناصر اربعه: آتش، خاک، باد و آب، خاک میشود سرد، باد میشود خشک، آب میشود تر، آتش هم میشود گرم. توی اینها، اونایی که انتقال باهاش صورت میگیرد، آتش یکی، باد یکی. باد. اون هم که تفوق دارد، برتری دارد، آتش است. چون جنس مردانه، «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاء». مشخص است. نمیخواهد بگوید همه زنها نسبت به همه مردم اینطورند. باز دارد نگاه به نوع جنس میکند. نوع جنس مردها، جنسیتی که قوام دارد بر زنها. برتری، نه برتری حقیقی. یعنی میخواهد اداره بکند. همانجور که آتش نسبت به خاک... کسی نمیگوید آتش از خاک بهتر است؛ ولی آتش به خاک احاطه پیدا میکند. درست است؟ خاک یکجوری است که دریافت دارد، منفعل است. آتش یکجوری است که فعال است. درست است؟ آتش تأثیرگذار است، خاک تأثیرپذیر است. کارکردش این است. تسلط ندارد. «مانع تسلط ندارد.» ببینید خود همینی که ابلیس گفتش که: «خَلَقتَنِي مِن نارٍ و خَلقتَهُ مِن طِينٍ». حرفش، حرف درستی بود. خدا نگفت که آتش از گل بهتر نیست، گفت: «تو فقط این تیکهاش را دیدی، تو جنس را دیدی، فقط این را فهمیدی.» امیرالمؤمنین حقیقت آدم را ندید. وگرنه راست میگوید: «خَلقتَنِي مِن نارٍ و خَلقتَهُ مِن طِينٍ». یعنی این آتش نسبت به خاک، جنسیت آتش سوار به خاک است؛ ولی این همه وجودش خاک نیست. این بعد ملکش خاک است. ملکوتی دارد که این «عَلَّمَ الْأَسْماءَ» من به ملکوتش کردم. «تعلیم اسماء» که به خاک نکردم. روشن است. «روشن نیست. سنگینه.» «خاکیه؟» بهش سجده کن. حقیقت وجودش بهش سجده کن که اسماء الهی را یاد گرفته.
طبع مردانه، طبع زنانه. حالا شیطان آمده چهکار کرده. اذان الانعام را سرچ بکنید تو سوره اعراف. به نظرم سوره نساء. «وَلَآَمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ». من یک کاری میکنم، دست میبرم خلقت خدا را به هم میریزم. درست شد؟ الان با این بحثهای این تراریخته و فلان و اینها یک بخشش این است و هزار تا مسئله دیگر که پیش آمده. کل طبعها ریخته به هم. طبع مردانه، طبع زنانه. سن بلوغ میآید پایین. همین است دیگر. یعنی طرف ادراکش از یک سری مسائل، از آن سنی که باید شروع بشه، زودتر شروع میشود. ادراکش از یک سری مسائل که باید شروع بشه، دیرتر شروع میشود. عقل مدیریتیش میآید پایین، عقل جنسیتیش میرود بالا. برعکس اونایی که خدا لحاظ کرده، تقریباً عقل جنسیتی و عقل مدیریتی با هم ترازو است. از همان موقع که جنسیت درش فعال میشود، کمکم میتواند مدیریت کند. شیطان کاری کرده که این ۸ سالگی یک سری چیزها میفهمد که ۱۸ سالگی میتواند اداره کند. ۱۰ سال گناه. «خَلْقَ اللَّهِ». خلق خدا را میریزم به هم. جنسیت مردان و زنان ریخته به هم. «نه لزوماً.» ببینید یک بحث طبع جنسیت، یک بحث طبع شخص. مثلاً اهل بیت عمدتاً طبعشان معتدل رو به سودا بوده. معتدل رو به سودا. طبع مردانه گرم بوده. یک شوخی امام حسن با معاویه کردند. گفت که امام مجتبی فرمودند که: «ما بنیهاشم.» مسخره میکرد، میگفت: «شما چرا اینقدر ازدواجتان زیاده؟ زن زیاد میگیرید.» معاویه به امام حسن... حضرت فرمودند که: «ما بنیهاشم، طبع مردامون گرمه. شما بنیامیه، طبع زنهاتون گرمه.» برای همین فقط بنیهاشم از پس بنیامیه بر میآید. رضیالله السادات دمشان گرم است. فداشان بشوم. کشتزار از این جهت. خدا جذابیت قرار داده. در مرد هر مردی کشش نسبت به زن از این باب است. کِید عظیم میشود. یعنی چون اون زن گرایش طبعی و اولیه درش نسبت بهش هست، مدیریت کند. بانگ مرده عقل مدیریتیش به حسب ماده قویتر است؛ ولی زنه با همان فاز کشتزار خودش یک کاری میکند، ۱۰۰ تا مرد را...
در حال بارگذاری نظرات...