‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. اللهم صل محمد و آل محمد. لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن قیام یوم الدین.
جلسات آخر معمولاً شلوغ میشود و خیلی دوست دارم کسانی را که ندیدهایم، ببینیم. من سال تحصیلی جدید را تبریک میگویم محضر کسانی که برای اولین بار داریم.
فَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یَابِسَاتٍ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ.
آن ملک - پادشاه - گفت که من دارم میبینم؛ خواب را زیاد دیده بوده. «أَرَى» میگوید: «نه، رایتُ.» تو این سه تا خوابی که تو این سوره نقل شد، فقط جمله حضرت یوسف بود که «رایتُ» و یکی دو تایی که تو زندان بودند و یکی هم این پادشاه. بقیه عرض کردند: «رایتُ!» ولی از یوسف چون تو فعل ماضی «مُحَقَّق» بودن شدیدتر است، توی فعل مضارع تردیدیه: «من دیدم، میبینم.» «دیدم» یعنی انگار تمام شده، محقق شده. واسه همین شما صیغه را وقتی میخوانید، وقتی میخوانید به صورت ماضی میگویید: «بِعتُ، اشتریتُ.» درسته؟ «أنکحتُ، زَوَّجتُ، مَتَّعتُ.»
بله، تجربه ندارد دوستان. ماضی میگوییم، مضارع نمیگوییم. چون تو ماضی بیشتر محقق میشود. خب، میبینم هفت گاو چاق را که میخورند آنها را هفت گاو لاغر. «عِجاف» جمع «عَجف» است. «سِمَان» جمع «ثَمینَة» است. «وَ سَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یَابِسَاتٍ» هفت تا سنبل دیدم. سرسبز بود، هفت خشک. سنبلون گیاهی است که بیرون میزند. دیگه نه از سنبل یعنی گل خاصی.
«یا أَیُّهَا الْمَلَأُ» آی جماعتی که دور و بر من را گرفتید. «مَلأ» چشم پرکن، سران، اشراف، گندههایشان. آفرین جان! آن «مَلَأ» عزیز جان! «یا أَیُّهَا الْمَلَأُ» مجید جان به من فتوا بدهید در مورد خواب. فتوا چیست؟ استنباط کردن یک چیزی، نظر دادن بر اساس یک چیزی، یک چیزی را به یک چیزی تطبیق دادن.
فتوا، مرجع تقلید این کار را میکند دیگه. تطبیق میدهد، میگوید: «تو الان داری میپرسی، با چه موضوعی مطابقت دارد؟ با چه حکمی مطابقت دارد؟» اگر برای رویا تعبیر میکنید. «تَعْبُرُونَ» یعنی عبور میکنید، راه پیدا میکنید به حوزه ممثل رویا. به اینکه من دیدم توسل یک حقیقت بود. از عالم ملکوت خبر میداد. اگه شما به عالم به اون عالم راه دارید، از حقیقتش سخن بگویید. اح! نه دیگه، بحث ملکوت و اینها خیلی هم ملکوتی است که همه قبول دارند. همه میدانند یک خبرهایی هست. فقط بتی که میپرستد، خودش میداند که این بت چوب است. میگوید: «نه، ببین پشت این چوب یک خبرهایی است. یک کارهایی ازش میآید.» ملکوت را همه به این شکل قبول دارند. جن و همه قبول داشتن. شیطان همه قبول داشتن. مربوط به ملکوتاند دیگه. فقط نکته این است که اینها تصورشان تصورات توهمآمیز نسبت به ملکوت است؛ که مثلاً انگار این جادوگرها هم راه دارند نسبت به ملکوت. اینهایی هم که یک جفر و رمل و چیزی بلدند، یک چیزی دو تا شش میاندازند و خلاصه بهت میگویند که این چیست و آن چیست و چه میشود و یک گویی دارد نگاه میکند. اینجوری تعبیر خواب و اینها این شکلی میدیدند.
«قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ» اعلی حضرت پرخوری فرموده بودید. خواب دیدم که هفت تا گاو چاق را هفت گاو لاغر خوردش. گفتند: «چیست؟» گفت: «هفت سالی که بهت یارانه دادند و از تو شکمت در میآورند.» و خوابش هم تعبیر شد. «وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلَامِ بِعَدْلٍ.» این «أَضْغَاثُ» صورتسازیهای ذهنی نیست. بلوغ این است که طفل وارد عالم صورتسازی ذهنی میشود. عجب! «هلوم، احلام.» احلام جناب خان! نه، این یکی احلام نزدیکتر بود. جمع. پس چی شد آقا؟ احلام جمع علوم، صورتسازی ذهنی.
بچهای که بالغ میشود، بلوغ اصلاً یکی از اتفاقات عجیب و غریب در آفرینش است. خیلی اتفاق ویژهای است که این کم کم یک سری صورتها را قوه خیالش میتواند بسازد که قبل، ادراکی از این نداشت. به بچه ۸ ساله میگوید: «ازدواج، عشق، مثلاً زن و شوهر.» هیچی از اینها سر در نمیآورد. بعد دیگه میآید به ۱۲-۱۳ سالگی که میرسد، کم کم این صورتسازی میکند. یک سری چیزها را میفهمد. یک سری صورتها، یک سری انگیزشها در او ایجاد میشود. بله، بله، هوش انتزاعی و تفکر انتزاعی فرق میکند. بانک، مراتبی قویتر از این است. ولی این هم نزدیک به آن جانم. صورتهای ذهنی.
نه لزوماً صورتهای ذهنی. حالا یک کتابی از ما، کتاب به درد نخوری زیر چاپ است. دارد در میآید. «این است گرام، دانلود اینستاگرام.» بعد عرض کنم که یک بخشش در مورد قوه خیال است. یک ۵۰ صفحه شاید بیشتر در مورد قوه خیال بحث کردیم که اینستاگرام با قوه خیال چه میکند. آنجا بحث مفصلی در مورد این کردیم که قوه عقل چیست، قوه خیال چیست، نسبت قوه خیال با قوه عقل چیست. بعد قوه خیال اگر در اختیار واهم باشه چه اتفاقی میافتد، در اختیار عقل باشه چه اتفاقی میافتد. بعد اثرش روی تلقین، روی تمرکز و آرزو، مسائل این شکلی چیست.
صورتسازیها فی نفسه هر خوابی که ما میبینیم، صورتسازی نفْس مان است. نفس صورتسازی میکند برای ادراک. در مراتب اولیه صورت قطعاً لازم است. با صورت ادراک میشود. ولی وقتی که قوه عقل قوی شد، رشد عقلانیمان سیر به سمت کلیات از جزئیات به کلیات رشد میکند. درست؟ مثلاً تا وقتی که آدم ذهنش و عقلش کم است، فکر میکند که این یک موس است که دارد اینجا کار میکند. و این موس و این کیبورد، این موس این کیبورد کامپیوتر را راه میاندازد. یکم که رشد کرد، میرسد به اینکه نه، این یک واحدی است از یک جنسی. این هم واحدی است از یک جنسی. تغییر پیدا کند. کیبورد تو نسلهای بعدی میشود یک صفحه تاچی. کف دستت لمس میکنی، تاچ میکنی. مفاهیم دیگری در این نهفته است. از صورت هی عبور میکند به آن حقیقت انتزاعی میرسد. درست شد؟ میفهمد که کیبورد اصلاً دکمه لزوماً نمیخواهد، سیم نمیخواهد. به کیبورد بیسیم. بیسیم. آفرین. با بیسیم خلاصه نسیم.
این میرود سمت مفاهیم انتزاعی و عقلی. سیر به سمت کلیات میکند. آیتالله جوادی آملی میفرمودند محضر علامه طباطبایی عرض کردم: «شما کلی را به صورت کلی و بدون تصور هیچ فردی از جزئیات او میتوانی تصور کنی؟» ایشان فرمودند: «اجمالاً که دیدم.» اجمالاً! ایشان جواب با تواضع است. چون بالاخره آدم یا میتواند یا نمیتواند. اجمالاً ندارد. و کسی میتواند که مقام تجرد نفس رسیده باشد. قله شهود و معرفت باشد. خلاصه وارد این حرفها نشویم.
احلام چیست؟ اضغاث، جمع ضَغث است. این آیه از آیات بسیار مهم قرآن است. خیلی لطافت در این آیه است. اضغاث و احلام. اضغاث جمع «ضَغث»؛ «ضَغث» یعنی مثل جان قاطی میکند. ضَغث یک دسته. حضرت ایوب نذر کرد که همسرش را صد ضربه بزند. صد ضربه! و اتفاقی که افتاد محقق شد. حالا شوخیاش هم این است که نذر جایی است که باید راجح باشد دیگه. در امری که مرجوح است، نذر محقق نمیشود. یعنی رجحانی باید داشته باشد. منفی که زدن زن اینجا رجحان داشته که نذرش محقق شد؟
ساده، خدای متعال یک ضَغثی را «خُذ بِیَدِکَ ضَغثاً» ها؟ درسته؟ سوره مبارکه اشتباه نخونم که شبهای جمعه مستحب است خواندن سوره. سوره مبارکه صاد. میگویند یقین میآورد. شبهای جمعه اگه کسی بخواند یقین، یقینش زیاد میشود. شط، چشمه. چشمهای در بهشت. «وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَ لَا تَحْنَثْ.» (۳۸:۴۴) یک ضَغثی بگیر، بزن. حَنث نکن. نذرت را نشکن. به نذرت عمل کن. صد تا چوب گرفت، با هم یک دانه زد. صد تا گرفت. دسته که میآید، میشود ضَغث. دسته. یک دستهای که کنار هم جمع میشود.
دختر یوسف بوده زنش. ایشون وقتی فقر خیلی فشار آورد، موهایش را برید، رفت فروخت یک پولی گیرش بیاید که نمیرد. حضرت ایوب به غیرتش برخورد. احلام، هلوم، صورتهای ذهنی بود. اضغاث، دستههایی بود. اضغاث احلام شد دستهبندیهایی که نفْس ات برایت ساخته. آدمهایی که پرخوری میکنند، نفْس درگیر تدبیر شکم است. خیلی این بحثها، بحثهای قشنگ، بحث معرفت نفس خیلی قشنگ. اصل دین اینجاست. اصل دین، اصل شیرینی دین اینجاست. بقیهاش بازی است. مقدمات مراحل اولیه است. امیرالمومنین فرمود: «کسی که نسبت به نفْس اش جاهل است، نسبت به همه چی جاهل است.» اصل ماجرا معرفت نفْس است. نفْس وقتی فهمیده شود، شناخته شود، غوغایی است.
نفْس بدن را تدبیر میکند. نفْس یک تدبیر قهری دارد. نسبت به ما الان غذایی که شما خوردید. چه بخواهید چه نخواهید. از الطاف خداست. اراده ما باشه پدرمان در میآمد. الان همینجا که نشستم، هم درس بخوانم، هم ذکر بگویم، حواسم باشه که این قطرات جابجا نرود. این باید برود الان توی مثلاً مستانه اینجا، دیگه نرود این خون بشود، آن ادرار بشود. قاطی پاتی نشود. پدرم! خدا اراده کرده نفْس را. البته کسی اگه تو مراتب توحید بالا برود و نفْس اش به تجرد برسد، قدرت اینو پیدا میکند که بدن را تدبیر کند. مثل امام زمان، حضرت خودشان بدنشان را تدبیر میکنند دیگه. قهری نیست برایشان. ارادیه. اراده میکنند موها سفید نشود. اراده میکنم پوست چروکیده نشود. اراده میکند این سن عبور نکند. این استخوان دچار فرسایش نشود. کسی وقتی قوی شد، این شکلی میشود. تو دنیا اینطور است. بعد از مرگ هم همینطور است. اراده میکند بدن نپوسد، جسدش را نگه میدارد. نفْس قوی این شکلی است. همین از قوت آن نفْس شهید مقام بالایی.
حالا نفْس تدبیر میکند. وقتی درگیری او با بدن زیاد بود. صورتهایی که نفْس میخواهد برای شما بسازد تو عالم خواب، همه قره قاطی میشود. مثل دست شما تو حرکت عکس میخواهد بیندازد، مشغول، درگیر. نمیتواند فوکوس کند. نمیتواند یک جایی زوم کند. یک صحنهای را خوب برداشت کند، دریافت کند. درگیر تلاطم دارد. نفوسی که تلاطم دارند، خوابهایشان پریشان میشود. اضغاث و احلام. هرچی آدم به سمت طمأنینه میرود، خوابها شفافتر میشود، صافتر میشود و چیزهای بالاتری را هم میبیند.
چه جوری کافر بوده ولی همه کفار که دیگه حالا آدم معلوم میشود که آدم عادلی بوده، منصفی بوده. هم که قبول میکند از یوسف را بیاورد کنار دستش. حرف او را قبول میکند. اینها سلامت نفْس اش بوده. بغل دستش مسئولیت میدهد به دست یوسف. حرفش را قبول میکند. بله، بله، بله. خود معرفت نفْس، تربیت نفْس، محصولش میشود معرفت نفْس. محصول تربیت نفْس، معرفت نفْس. تربیت نفْس وقتی کردی، به معرفت نفْس، معرفت اجمالی، معرفت اولیه لازم است برای تربیت. هرچی رشد میکند، به معرفت تفصیلی میرسد.
خود تربیت علامه طباطبایی به جای سیر و سلوک برای تربیت به کار بردن «تربیت نفْس.» عمو سیر و سلوک از این حجابها و موانع درآمدن و رشد به سمت عالم معقول و مشهود. این میشود سیر و سلوک. میشود معرفت نفْس. میشود تربیت نفْس. حالا اضغاث احلام چی شد؟ نفْس میخواهد صورتسازی کند در تلاطم. حالا این آقا چون ادراکش در حد حیوان است. چقدر این قشنگ است! این آقا چون کافر است، کافر روح الحیوان بیشتر ندارد. ما پنج تا روح داریم دیگه. جلسه آخری دیگه دارم ۲۰ جلسهها را بدون ۲۰ جلسه میریزم. همینجور. روح القدس، روح الایمان، روح حیوان، روح و شهوت، روح الحیات، روح و شهوت، روح الحرکه. چی شده؟ این پنج تا. حیوانات و کفار در این سه تا مشترکند. خود جمادات مثلاً روح الحیوان را دارند. روح الحیات، روح الحرکه را هم دارند. روح شهوت را ندارند. این مال نبات. گیاه حرکت، شهوتش نیست. جوادتم فقط روح الحیات را دارم. حرکت و شهوت را ندارد. حالا مومنین روح الایمان را هم دارند. مرکز جوهری عزیزم. روح القدس مال انبیا و اولیاست که شب قدر به واسطه این درک میشود. که غلط است.
خدا مسیح، روح القدس، انبیا و اولیا روح القدساند. حالا این بزرگوار، این ملک چون روح الحیوانی بوده. روح الحیوان داشته و سطحش بالاتر نبوده، خوابی که دیده به شکل گاو و گوسفند دیده. ولی حضرت یوسف چون روح القدس بود، ماه و ستاره دید. آن دو تای دیگه گفت: «رَاَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ.» گفتم براتون نگفت: «رَاَیْتُهَا.» به صورت معقول دید. فهمیدید؟ ماه و ستاره صورتهاییاند از یک حقایقی. ماه خالی ندید. فهمید این یک چیزی است تو عالم مثال. به صورت ماه و ستاره دارد میبیند. یک حقیقتی است. بعد سجده دید. بله. خوابهایشان با روح حیوان است. آدم هم ببیند، آن آدم در سطح حیوانی دارد میبیند. ممکنه خوابی ببیند کافری. خواب خیلی ویژهای. متوکل به امام هادی. خیلی روایت قشنگ. قبلاً یک وبلاگی داشتیم. اینو آنجا گذاشتم. روایت آنجا هست. گفت که من میخواهم. متوکل گفت که میخواهم یا حضرت بهش فرمودند که من کاری میکنم که تو خواب ببینی. امیرالمومنین شبش بساط عرق را آورد. کنیزها را آورد. کلی هم بچه مچه آورد.
مضرات مواد اینها محقق نشود. تو وضعیت کثافت خوابید. باز خواب دید که حضرت فرمودند: «تو با فرزند من این کار را کردی. اینطور شده. چی شده؟ مفصل است. چند روزی علی بن محمد پیش من نیاید. من آبروم نرود.» خوابی که دیدی. حضرت اینو گفتند. اونو گفتند. اینطور شد. تو این حالم بودی. با خودت گفتی من این کارها را میکنم، خواب نمیبینم. سپاهش را آورد از این کارها زیاد میکرد متوکل. امام هادی گفتش که تو کل آن شهر سامرا را لشکر کرد. من چقدر آدم دارم. آسمون رو نگاه میکند، میگوید: «دیدم تا عرش ملائکه با شمشیر ایستادند.» ببین من چقدر آدم دارم. متوکل غش کرد. ملکوت را ببینند ولی به این شکل از باب اتمام حجت.
کافر چیزی را ببیند که مربوط به روح الایمان است. ولی دریافت او دریافت ایمانی نیست. از باب اتمام حجت. از این خوابها زیاد پیش میآید. کافری یا مثلاً مسیحی، اهل کتاب، خواب این شکلی پیش میآید. اینو بهش گفتند: «آقا، اینی که تو دیدی اضغاث احلام است. با شکم پر خوابیده بودی.» نه نفْست صورت خوردن و مردن و اینها شده. گاوها دارم میخورند و نه. غلط گفتند اینها نبوده. ما اضغاث احلام مطلق نداریم. آره. اضغاث احلام مطلق نداریم. تو هر خوابی یک رگههایی هست. اونی که تعبیر خواب میداند و حرفهای است، قشنگ آن رگه را در میآورد از بین این همه کثافات و شلوغ پلوغی. این یک روزنه را میکشد بیرون. یک تسلطی میخواهم. شکم پر خوابیدی. «وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلَامِ بِعالمین.» چیز هم که از احلام را بلد نیستیم. کسی بلد نیست از این حرف اینها را بخواهد تعبیر کند.
پس اضغاث احلام معلوم شد. خواب هم معلوم شد چیست. نفْس صورتسازی میکند تو خواب. صورتسازی ما وابسته یکی به این است که نفْس درگیر باشد یا نباشد. یکی مرتبه نفْس، دو تا دقت. یکی درگیری نفْس، یکی مرتبه نفْس. آدمهایی که تو خستگی خیلی شدید میخوابند، خواب خاصی نمیبینند. نفْس درگیر است. میخواهد بدن را برساند. ریکاوری کند برای فردا. درگیر این اصلاح بدن است. دیگه صورت را نمیتواند. عکسها همه مبهم است. صورتهایی که میسازد برفکی است. درست شد؟ باز از اون طرف درجه عقل او هر چقدر رشد کرده باشد، خوابهایش متفاوت میشود. بعضی بزرگان دیگه خواب نمیبینند. دیگه خواب و بیداری یکی میشود. هر آنچه در خواب میخواست ببیند، در بیداری میبیند. پیامبر فرمود: «تنام عینای ولا ینام قلبی.» (چشمهایم میخوابد ولی قلبم نمیخوابد.) تکرار شده. تکرار میشود در دنیا. خوابش را دیدیم. پیش میآید. طبیعی است. علامت رشد. نه. نه که بهتر است. اگه کسی رشد بکند از این در میآید. مراتب اول باید خواب ببیند. ورود کسی به عالم مثال با خواب. بعد از عالم مثال که رد میشود، دیگه خواب دیدن. عالم عقل نفْس درگیرش است. دیگه ادراک نفْس خیلی مهم است. سطح نفْس در هر حدی باشد، خوابهایش اون مدلی میشود. ورود بالای مثال با خواب، از خواب فهمیده میشود. مثال که رد میشود، دیگه خواب نمیبیند. فرمود: «وقتی رسوخ در علم پیدا کنیم، دیگه خواب نمیبینیم.» پیغمبر صورت دیگه برایش ساخته نمیشود. خودش با آن حقیقت یکی میشود. مثل اینکه یک کسی تا مادر نشده، شبها خواب مادر شدن میبیند. مادر است دیگه. کسی مکاشفه از مکاشفه مراتب دارد. اوایلش مرتبه مکاشفه، گاهی در مثال متصل، در مثال منفصل. مثال متصل عالم ذهن، مثال منفصل بیرون. نه دیگه قطع میشود. دیگه به یک حدی میرسد. نیاز به خواب ندارد. حقایق را تا قبلش با یک صورتهایی میدید. الان دیگه نیازی ندارد آن صورت. خود حقیقت دارد زندگی. مثال مادر که گفتم، مثال خیلی خوبی است. تا وقتی بچه از خواب میبیند مادر شده، بچه بغلش است، با عروسکی مثلاً دارد ور میرود. حس مادرانه دارد. اینها همه چیست؟ توهم و خیال است و صورت است و عبور که میکند، مادر واقعی میشود. دیگه مادر دیگه خواب مادر شدن نمیبیند که. مادر است دیگه. وصل واقعیت رسیده. بله.
شیر یک چیزهایی، یک چیزهایش واقعی است. درسته. ریزهکاری دارد. مثلاً آب، آب علم. ولی یکی از اساتید میفرمود که سانسور میکنم. یک کسی خواب دیده بود که رفته به آب رسیده. استاد بهش گفته بود که این دنیا تو پرش که مثلاً دنیا آبی شور است. بستگی دارد شیرین باشد یا شور باشد. اگه شیرین باشد علم، معرفت، فضایش معلوم میشود دیگه چیست. آره. خلاصه دزد آمده خونتون. داماد. وقتی خواب دیدم که گفتم اینو براتون. نماز، سرویس بهداشتی. خواب دیدم که سرویس بهداشتی خونمون دارم نماز میخوانم. کنار کاسه آیتالله روحانی. گفتم چاه و ایشون بانک چاه مستراح دیده بود و نماز و مکه. قرعهکشی چیزی مثلاً برنده. خلاصه اینجوری است. حالا بستگی دارد ساعت خواب. مثلاً خواب سحر خیلی خواب خوبی است. خواب قیلوله. خوابهایی که دیده میشود. اوج ساعت پرواز و امتداد روح سحر است. شب جمعه اگه باشه دیگه بهتر. شب جمعه اذان صبح. بستگی دارد. مطلق نیست. خواب سحر بله. سحر هم نه یعنی سحری که نماز شب خواب مانده و اینها. سحری که دیگه خواب میبیند و بیدار میشود، میرود نماز شب. معمولاً بهترین سحر از یک سوم آخر شب و بهش میگویند سحر.
آن کسی که از آن دو تا نجات پیدا کرده بود، یکهو بعد یک مدت طولانی یادش آمد. «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ.» (۱۲:۴۵) «اُمت» جمعیت یا زمان که قابل توجه. فقط جمعیت هم نه. به زمان قابل توجه میگویند اُمّت. چون از ماده «اُمّ» است. «اُمّ» به معنای مادر است دیگه. بحث مفصلی است. ها؟ خیلی بحث شیرین و قشنگی تو ذهنم است که ماه رمضون یک سی جلسهای در مورد روح الامین بحث بکنیم. انشاءالله اگه وقتی بشود. قم، اُمّت، امام اینها همه از ماده «اُمّ» است. آن به معنای مادر. مادر کسی است که در مرکز توجه بچه دائم توجه دارد بهش. امام هم همین است. کسی که در مرکز توجه اُمّت هم جمعیتی که در مرکز توجه و ذکر بعد اُمّت. بعد یک زمانی که یکهو این زمان باید محل توجه میبود ولی در تمام مدت توجه بهش نداشتید. یکهو یادش آمد.
خواب اینایی که دیدن. خواب خودم افتادم که یکی تو زندان بود، تعبیر خواب میکرد، حرفهای بود. اونیم که گفت دقیقاً محقق شد. خدا اسباب را چه شکلی بغل هم میچیند. یوسف را در بیاورد. یکی دیگه خواب میبیند. و یکی دیگه توش میزاد. یکی دیگه یادش میافتد که قبلاً یکی دیگه برای من خواب دیده. نقشهکشیدنهای خدا را ببین چقدر جالب است. خدا چه شکلی طراحی میکند. «أُنَبِّئْکُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ.» (۱۲:۴۵) خبرتون میدهم به تعبیر این. منو بفرستید. بفرستید برم سراغ کسی که بلد است. «یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ.» (۱۲:۴۶) گفت کهای یوسف! ای صدیق! صدیق کسی است که همه شئونات او مطابق با واقعیت باشد.
در مورد واقعیت هم نکاتی گفتیم دیگه. صدق یعنی واقعیت. مکتب فلسفی مرحوم علامه طباطبایی مکتب رئالیسم. بارسایز نیست. تیمهای دیگر. رئال به معنای چیست؟ واقعیت. واقعیت مکتب دنیا را تکان میدهد. اگر این مکتب فلسفی خوب تبیین بشود. شهید مطهری هم مال همین مکتب. آیتالله جوادی آملی، آیتالله مصباح، این فلاسفه بزرگ ما همه تو این مکتب تعریف میشوند. مکتب رئالیسم. مختلف مکاتب مکاتب مثلاً اگزیستانسیالیسم، مکتب وجودگراست. مثلاً ایدهآلیسم، مثلاً یک مکتبی که رئالیست بیشتر در برابر ایده آلیسم تعریف میشود دیگه. مثلاً خود اگزیستانسیالیست در برابر چیست؟ پست مدرن بعد عرض کنم خدمت شما که مارکسیسم ضد اگزیستانسیالیسم. عناد در تقابل با هم. مکاتب فکری مختلف. کتاب نوشته آلیسم. کتاب علامه که این هم جز برنامه انشاءالله تدریس بشود. اگه رئالیست نه. اصل تقابل بین رئالیسم و ایدهآلیسم. حالا تقابلهای دیگه هست. همه اینها با هم یک تقابلی دارند. اگه بتوانیم یک وقتی بعضی جاهاش را گفتیم. مثلاً بحث اعت یک توضیحاتی چند جلسهای دادیم. ولی کل کتابو باید بنشینیم. کتابهای فوقالعاده.
صدیق کسی است که همه وجودش و همه شئونش مطابق با واقعیت است. هیچ توهمی در او نیست. هیچ تخیل وهمآلودی در او نیست. حرفی که میزند عین واقعیت است. اینو میگویند صدیق. نه اینکه زیاد راست میگوید. خیلی خیلی راست میگوید. صادق و صدوق و صدیق مراتب صدقاند دیگه. اول صادق. بد میشود صدوق. بد میشود صدیق. مراتب اینکه واقعیت. خارجیها راست میگویند. کافرند ولی راست میگویند. اینها صدق در گفتار دارند. مثلاً تازه همان محل تردید است. صدق در گفتار دارند. یک مرتبه دیگه صدق در رفتار است. یک مرتبه دیگه صدق در پندار. پندار. بله. منی که ممکنه من به شما بگویم آقا مثلاً امتحان، امتحان امروز برگزار نمیشود. این در عین کذب بودن محضش اگر من باورم بر این بوده که برگزار نمیشود، اونی که باورم بوده را گفتم. صدق در گفتار است. ولی پندار من غلط است. پندار من تخیل است. این میشود کذب.
دعای جوشن که جز اعمال شب قدر نیست. یک تعبیر این است: «کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلَالاً بَعِیدًا.» (جوشن کبیر) عادل معنای عدل. مستحب است سه بار تو کل ماه مبارک خوانده بشود. به اصل سوم شب اول ماه مبارک. جایگزین. عدل. فلانی جایگزین. یک معنای دیگرش انحراف، تمایل به یک طرف دیگه. کسانی که از خدا منحرف شدند، برای خدا عدل قائلند. اینها دروغ میگویند. «کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ.» توی گفتارش. ازش میپرسی این سبز است یا آبی؟ میگوید: «سبز.» چقدر راست میگویند اینها! وای خدایا! این این حد از صدق کمترین حد صدق است. اصلاً مهم هم نیست. چون یک جاهایی شما باید دروغ بگویی. مفصل بحث کردیم. بحثهای ظهر دانشکده مهندسی. تو یک جاهایی بله. دروغ نگفتن جهنم رفتن است. وقتی شما راست میگویی که دو نفر به جون هم میافتند، راست فتنه انگیز. وقتی دو نفر با هم اختلاف و درگیری دارند، واجب است دروغ. اگه راه ندارد راست گفتن. بله. دقیقاً. بستگی دارد چه دروغی. مثلاً رفته زن دوم گرفته. اختلاف میافتد. مال اینجا نیست. مال جاه. دروغ میگویم مفسده را رفع میکنم. دروغ نگو. گفت: «خب، حل است.» میروم عرق میخورم. انجام بده. واقعاً شما خودت، خودتون مفسده ننداختی. مفسده ایجاد شده. رفع مفسده هم هیچ راه حلی ندارد غیر از دروغ. باید دروغ بگویی. حل است. اینجا صدق در گفتار نداری. ولی صدق در رفتار داری. صدق در پندار داری. به این میگویند صدیق. به این میگویند صدیق. حضرت یوسف به اینها گفت: «إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ.» (۱۲:۷۰) جام را گذاشت تو بار برادرش. الان دروغ نبود. صدیق است. واقعاً از یوسف دروغ نبود. یا صدیق نبودند. «إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ» تو فیلمش سوالی بود. آره. خب، اون جملهای بود که یوسف یعنی یوسف را دزدیدی؟ بله. تئوریهای قبل از این سوءتفاهم بود. اصلاً اون دروغ است. اگه طرف میبیند با دستت اشاره کنی اشکال ندارد. آن اشاره و «فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یَابِسَاتٍ.» چرا قرآن دارد دوباره نقل میکند؟ نمیگوید خوابی که اون بابا دیده. اگه کسی گفت جایزه دارد. قرآن بنایش به این نیست که پرحرفی بکند. همه چیز مختصر مفید میگوید. خواب را یک بار تعریف کرده. دوباره دارد تعریف میکند. گل. مفصل. «سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ فلان.» کل جمله را دارد میگوید. اگه گفتی خواب ملک را گفت یوسف تعریف کرد. نکتهاش این است.
آنجا خود اونی که خواب را دیده بود، داشت تعریف میکرد. اینجا یکی دارد نقل قول میکند. آنجا خود طرف که دیده، اینها گفتند که اضغاث احلام است. درست؟ اینجا که دارد تعریف میکند، اینجا یک واسطه دارد خواب یکی دیگه را تعریف میکند. حضرت یوسف میرود عمق تعبیرش را بهش میگوید. روشن است. یک جا خود طرف که خواب را دیده دارد میگوید. اینو دیدم. توانمندی طرف ایده دارد. میگوید: «اینها گفتند اضغاث احلام است.» هرچی که دیده را دارد میگوید: «جواب بده آقا.» این هم دیدی، اون هم دیدی. اینجا یکی دیگه. یکی دیگه دارد میآید. فقط همین چهار تا جملهای که اون طرف گفته را دارد میآید. اینو میگویند تعبیر خواب. دیده به تو نگفته. خواب طرف نقل قول طرفو منتقل نمیشود تعبیر خواب ترکیب کنم یک چیزی در بیاورم. میرود تو عمق خواب طرف. درست شد؟
«یعلَمُونَ.» من برگردم سمت مردم. آره. در مورد این چی میگویی؟ بعد برگرد سمت مردم شاید اینها آگاه بشوند. «قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَبًا.» (۱۲:۴۷) صاف میرود هفت سال. نمیگوید شاید اینطور باشد. احتمالاً اینطور میشود. هفت سال زراعت میکنید. دعوا. دأب یعنی مستم. صاف میرود اصل ماجرا را میگوید: «فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ.» (۱۲:۴۷) هرچی درو کردید، هرچی کشته کردید، تو سنبلش نگهش دارید. الا قلیل. مگر یک مقدار کمی که میخورید. «شَدِیدٌ.» بعد از این یک هفت سال سنگین داریم. «یَأْکُلُ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ.» (۱۲:۴۸) که اون هفت سال قحطی میخورند هر آنچه برای اینها فرستادید. «إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ.» (۱۲:۴۸) مگر اینهایی که جمع کردید. سرمایه ندارید. چیز هم کشت نمیکنید. هرچی که ذخیره کردید باهاش گذران زندگی میکنید. «ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُونَ.» (۱۲:۴۹) بعد از این یک سالی میشود که به داد مردم رسیده میشود. «وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ.» (۱۲:۴۹) در آن سال حالا «یُغَاثُ» هم به معنای باران میتواند باشد. چون «غَیْث» را بهش میگویند «غَیْث». «غَیْث» و «قَوْس» معنایشان شبیه به هم است. روشن. میگویند «غَیْث» باران است. «قَوْس» به فریاد رسیدن. چون معمولاً باران به فریاد مردم میرسد. اینها به در آن سال هم باران میآید، هم به داد مردم رسیده میشود و «فیه یُعصرون». عصاره میگیرید. در آن سالها عصاره میگیرید. محصول پیدا میکنی که میتوانی عصاره بگیری.
بعد «وَ قَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ.» (۱۲:۵۰) که این آمد خواب را گفت. شخصیتهای ویژهای بوده. دیگه آدم حسابی است که دارد اینو میگوید. «فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ.» (۱۲:۵۰) فاز جدیدی شروع میشود. خماری اینها را میگوید. نه. اول من نمیآیم. اول میروی از اون زنهایی که پشت سر من حرف زدند رفع اتهام ماجرا چی بود؟ اصل واقعیت را بگویم. برگرد سمت ربت. ازش بپرس. «مَا بَالُ النِّسْوَةِ.» (۱۲:۵۰) «بَالُ» به چه معناست؟ خیالات اون چیزهایی که یک کسی را درگیر میکند. ماجرا، ماجرای این زنهایی که دستهایشان را بریدند چی بود؟ «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ.» (۱۲:۵۰) خیلی قشنگ است. رب من که میداند. تو برو از رب خودت بپرس. ببین رب تو هم میداند.
یک تیکه قشنگ این وسط دارد جا. ماجرا چی بوده؟ یوسف نفسه این ملک به این زنها گفتش که ماجراتون چی بود؟ خطبه و خطبه. گفتگویی که میخواهی از اوضاع و احوال مخاطب آگاه بشوی. خواستگاری را بهش میگویند خطبه. خطبه یکی از اساتید یک متنی منتشر کرده بودند در مورد امام هادی. تعبیر روایت این است که خطیب اهل الجنة. یکی از اساتید یک متنی به مناسبت شهادت امام هادی نوشته بودند: «خطیب اهل الجنة» را نوشته بودند که یعنی انقدر در خطابه قوی امام هادی که در بهشت خطبه میخواند. خطیب از خطبه نیست. از خطبه است. یعنی خواستگاری میکنم برای اهل جهنم. حوریها را «و زوجناهم بحور عین.» (52:20) خواستگاری میکند و به عقد در میآورد. یوسف خیلی چیز شد. خواستگاری است. ما خط نه گفتگو و حال و احوال طرف. «مَا خَطْبُکُنَّ.» (۱۲:۵۱) ماجراتون چی بود؟ حالتون چی بود؟ «مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ.» (۱۲:۵۱) با خودتون چی میگفتید؟ یوسف. یوسف. یوسف مراوده میکردید. یوسف النفسه. اینها گفتند که: «پناه بر خدا.»
«مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ.» (۱۲:۵۱) مراوده، اصرار برخاستن که قبلاً گفتیم. یوسف را هو کنند و له کنند. بزرگ میکنند. این نتیجه صدق است. پناه بر خدا! ما هیچ بدی از او سراغ نداریم. «قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ.» (۱۲:۵۱) همسر عزیز گفت: «الان حق دیگه واضح شد.» کامل. باطن عالم این است. به تعبیر علامه حسنزاده آملی خدا حفظشان کند. مزاج عالم این جمله را یادگاری داشته باشید. مزاج عالم صدق است یا حق است. باطل را قی میکند. خیلی. مزاج عالم صدق است. مزاج عالم حق است. باطل و غیب. هیچ امر باطلی تا آخر مخفی نمیماند. هر دروغی بالاخره یک روزی معلوم میشود. یکی از اساتید میفرمود: «مخفیترین چیز مباشرت زن و شوهر در پرده است و هیچکی با خبر نمیشود و اینهاست. ولی ۹ ماه بعد همه با خبر میشوند.» یعنی این هم باطن آخرین روز لو میرود. هیچ امر مخفی بچه ۱۰ ساله ازدواج کردهام. بچهدار نمیشوم. اگر اجتماعی باشد اثری روی مردم داشته باشد، نه. فردیش توبه نشود هم بنا به شرایطی لو میرود. لو نمیرود. اگه اجتماعی باشد قطعاً لو میرود. برادران یوسف دروغ گفتند، لو رفت. زلیخا دروغ گفت، لو رفت. یوسف پاک بود، لو رفت. درست شد؟ باطن عالم این شکلی است. صادقین. او صادق بود. کسی با صدق اگه عمل کرد، اینجوری میشود. آخر مجبور نمیشود که بیاید بگوید اختیاراتم کم بود و رفراندوم بگذاریم و اینها. مال شارلاتانبازی. آخر مسیر شارلاتانبازی این است. یک دروغی آدم میگوید، توش میماند. مثل گل در گلدان گیر میکند. بله. این هم پیام اخلاقی و سیاسی ما در انتهای این جلسه. بله. من خدا انشاءالله عاقبت ما را بخیر کند و انشاءالله اهل صدق بشویم و اهل کذب و اهل دروغ هم. پیش از آنکه فاجعهای رخ دهد که قابل جبران نباشد. خدا انشاءالله اینها را یا اصلاحشان کند یا اُمحایشان کند. پریچه دروغ و نفاق و کذب و کفر انشاءالله برکت این شبهای قدر کنده بشود و این سالی که در پیش داریم، سالی سراسر صدق، واقعیت و حکومت صدق باشد انشاءالله.
در حال بارگذاری نظرات...