‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمِاللهِالرحمنِالرحیم.
در بحث خطابه بودیم و رسیدیم به اصنافِ مخاطَبات. خب ببینید، هدف اصلی در صنعت خطاب و خود خطابه این است که فضیلتی را اثبات بکند یا رذیلتی را، برای شئِ جامعه. اگر این فلان چیز را داشته باشد، این یک کمال است، و فلان چیز برای جامعه رذیله است. آنهایی که خطیباند، کلامشان رساست، جذابیت دارد، معمولاً درباره همین چیزها صحبت میکنند دیگر؛ یک دوگانگی بین خوب و بد، زیبا و زشت، حَسَن و قبیح، فضیلت و رذیلت. بسیاری از این منبرهایی که مثلاً برای نوجوانان و جوانان است، اگر شما شروع کنید و یک سری مباحث اینشکلی درباره رذایل و فضایل بگویید، خیلی قشنگ است، واقعاً جذابیت دارد، مخصوصاً برای جوان. یک حالتی است که او آمادگی دارد و برایش جاذبهای دارد این صفر و یک برخورد کردن، این "آری" و آن "نه"، این نفی و اثباتها خیلی جذاب است. در فضای سیاست یک دوقطبی... خلاصه فضای دوقطبی، فضای جذابی است. دوقطبیهای اخلاقی، دوقطبیهای فرهنگی، دوقطبیهای اجتماعی. میآید و میگوید مثلاً فلان چیز، فلان شیوه اقتصادی، و شیوه اجتماعی به حال جامعه مفید است، از حیث دنیا و آخرت، یا بد است، نباید انجام شود. یک سری مسائل نیز سود و زیان شخصی دارد، یک سری هم سود و زیان اجتماعی دارد، با سرنوشت مردم سروکار دارد. اونی که مربوط به مردم باشد و مستمع درگیر باشد، این میشود جزو اصنافِ خطابه.
خب، این موردی که فضیلت یا رذیلت باشد، مفید یا مضر باشد، از سه حالت خارج نیست:
یکی این است که همین الان در جامعه وجود دارد و خطیب اشاره میکند که این مفید است یا مضر. به این میگویند «مُنافَره» که حالا با اینها کار داریم، با تکتک اینها در بحث انواع کار داریم. اولش منافره است.
دوم این است که همین الان نیست، قبلاً بوده؛ خطیب هم دارد همان فضیلت یا رذیلت بودن آن را اثبات میکند. به این میگویند «مُشاجَره».
یک وقتی اصلاً الان نیست، قبلاً هم نبوده، بعداً میآید؛ خطیب دارد سعی میکند که الان مفید یا مضر بودنش را نشان دهد. برای این، به آن میگویند «مُشاوَره» که مهمترین صنفِ اصناف خطابه است. گفته شد که مکالمات خطابی یا مفوضات خطابی اینها سه صنفاند: اولی منافرات، دومین مشاجرات یا خصامیات، سومین مشاورات. علت نامگذاری خاصی در ماده لغتش که خب یک ارتباطی هست، آنجور دقیق که حالا مثلاً یکی گذشته نظر دارد، یکی فلان... اینها که خب دقیق در آن نیست، تناسبی که بوده، بله. حالا در بحث انواع باز دوباره به آن اشاره میشود.
منافرات خطابات یعنی به یک امر موجود بالفعل تعلق میگیرد. اگر خطیب اثبات بکند اینکه الان هست، یک فضیلت است، به درد جامعه میخورد، اسمش میشود «مَدح». اگر اثبات کرد که یک ضد ارزش است، برای جامعه ضرر دارد، اسمش میشود «ذم». بلاغیّون با اینها خیلی کار دارند. این بحث خطابه، بحث بسیار مهمی است برای مُلا.
دومین قسم، مشاجرات یا خصامیات. خطاباتیاند که روی امری که در گذشته موجود بوده، تعلق میگیرد. کار خطیب نیز این است که اینها را اثبات بکند که مثلاً فلان عملی که در... یا قدیمیها یادتان است؟ مثلاً فلان کار را میکردند؛ هرکی وارد میشد اینجور میکردند، هرکی میخواست برود آنجور میکردند. این مثلاً خیلی کار خوبی بود، بیایم دوباره زندهاش کنیم، احیایش کنیم. در همان مقطع مثلاً چقدر مفید بود اینها دوباره زنده بشود، خوب است و فلان و اینها. یا فلان کار در فلان دوره عادلانه بود. کوپنی که شهید رجایی، مثلاً گوشت کوپنی، چقدر طرح خوبی بود، چقدر کار خوبی بود. این نوع خطابه میشود مشاجرات یا خصامیات.
خب حالا اینجا اگر آمد و بیان فائده کرد، میشود «شُکر». اگر آمد و بد گفت، میشود «شکایت».
"زان یار دلنوازم شکریست با شکایت"
هم شکرم، هم شکایت. کسی که مدافع آن عمل است، به او میگویند «مُعتَذَر»؛ توجیه میکند. آنی هم که انتقاد دارد یا به بدیاش اعتراف میکند، به او میگویند «نادم».
و قسم سوم هم مشاورات. مشاورات - عرض کردیم - به امر استقبالی تعلق دارد. کار خطیب، بحث از اصل وجود و عدمش در آینده نیست. بحثش از این است که اگر وجود پیدا بکند، سودمند است؟ اگر وجود داشته باشد، سودمند نیست؟ این "ینبغی ان یترک" شایسته است که مثلاً ترک بشود، "ینبغی ان لا یفعل". این هم تهویر و تخفیف دارد دیگر.
پس خطیب، غرض اصلیاش اینهاست. گاهی هم حالا برای رسیدن به هدفش از یک چیزهای دیگر هم استفاده میکند که زمینهساز است، به هدفش کمکش میکند. تصویرات مثلاً یک کسی را مدح میکند، بعد نتیجه میگیرد که پس شما میتوانید او را در کارهایتان طرفِ مشورتتان قرار دهید. یعنی این را میآورد، بعد میخواهد چیز دیگری را بگوید. خود اینها گاهی هدف است، گاهی مقدمه است. گاهی هدف همین است که من اثبات فضیلتی بکنم برای کسی. در انتخابات ما داریم، البته خب هدف هم باشد، باز مقدمه است دیگر. تهش این است که به این رأی بدهیم. یا مثلاً امر خواستگاری، شما طرف مشورت قرار ... در صورتی که اینها معمولاً بعدش چیست؟ "پسی" دارد که خب اینجور... پس فلان.
شعرا مثلاً «تشبیب» میآوردند در صدر مدایحشان. بله. بیت معروف حافظ چیست؟ بیت جالبی دارد. در مدح سلطان بوده، خدا میداند بیت جالبی است. الان یادم نمیآید. بگردم سریع پیدا میشود. تعریف خیلی قشنگی دارد. شعرش را شروع میکند با مدح پادشاه زمان خودش.
بانک مثلاً اینها جزو ملامتیون بودند. فاز حافظ اصلاً فازی است که نه بهیقین دستگاه... با این حال، "سلطان دین چی چی..." یادش نمیآید یک لحظه، یادم آمد: آیتالله سعادت پرور. میگوید "من بیا که رَعایت منصور پادشاه رسید." حالا ایشان در جلد دوم "جمال آفتاب" مجموعهای را آورده از تعاریفی که حافظ کرده از سلطان. میگوید: "جای تعبیر شاه دارد، جای سلطان، جای آصف."
اه، اسم هم میآورد، تکتک. "شاه عالمبخش در دور طرب" ایهام حافظ شیرینکلام، بزلهگو، حاضر جواب.
"گر از سلطان طمع کردم خطا بود / ور از دلبر وفا جستم جفا کرد"
"بنده آصف عهدم که در سلطنتش / صورت خواجگی و سیرت درویشان است"
"شاه عالم را بقا و اذن و مال باد / و هر چیزی که خواهد زین قبیل" چقدر حافظ!
"هیچکس را نرسد در خم محراب فلک / آن تنعم که من از همت سلطان کردم"
"بنده آصف عهدم دلم آزرده مکن / که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم"
"افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن / مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن"
"ملوک را چو ره خاکبوس این در نیست / کی التفات جواب سلام ما افتد"
"ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو / زینت تاج و نگین از گوهر بالای تو"
یک جاهایی از اینکه با خودش هم مرام است، صحبت کرده. یک جاهایی از اینکه با دین... نامفهوم یک جاهایی از اینکه با دینش همراه. از علم و عدل اینها تعریف کرده. آها! این "دارای جهان، نصرت دین، خسروِ کامل / ی بن مظفر ملک عالم عادل" این را میخواستم پیدا کنم.
"اینم احمدالله علی معدلت السلطانی / احمد شیخ اویس حسن ایلخانی" خلاصه یک همچین ابیاتی از حافظ، خیلی احمد شیخ اویس حسن ایلخانی.
دیوان حافظ عارفانه است. ستون عالم است؟ متوجه نمیشود من که هست. حتماً هست. ولی خلاصه اینکه با اسم، یاد بکن از سلطان، این خودش خلاصه. بعضی جاها هم اسم پادشاه را آورده:
"من از جان بنده سلطان اویسم / اگرچه یادش از شاکر نباشم"
یا مثلاً میفرماید که:
"به یمن رعایت منصور شاهی علم شد / حافظ از اندر نظم اشعار از مراد شاه منصور"
"ای فلک رخ بر متاب / تیزی شمشیر بنگر!" "نیروی بازو ببین!"
خلاصه "شاه منصور واقف است که ما روی همت / به هرکس که نه..." خلاصه خیلی از همین رعایت منصور و شاه منصور و اینها در اشعارش است. که حالا شهنشاه مظفر، فر شجاع، ملک و دین، منصور حسین، اصطلاحاتی است که جناب خواجه به پادشاه داده. و این تشبیب... این تشبیبات، شعرا در اشعارشان به کار میبرند.
"با جزئینگری شما کلینگری که میکنید، جزوهنگری" ؟ سوال مخاطب
آقا برمیگردد به یک ظریف... متوجه نمیشود یک چیزش را واقعاً قوی میدیده. ذکر محاسن دارد میکند دیگر. کلیاش کجاست؟ اشکال دارد؟ نه، تعجبم... تعجب نه از این باب که یعنی کار قبیحی میدانم. تعجب از این باب که جالب است. مثل خواجهای که مثلاً قید همه را زده. میگوید: "من اصلاً یکجور، یک مدل زندگی میکنم. هرکی واسه من فحش بدن، ملامتی." سبکشان این است دیگر. میگویند: "ما اصلاً میخواهیم یکجور میخواهیم زندگی بکنیم که ما در مظان اتهام باشیم." یک همچین آدمی وقتی سیاسی باشد، این جالب است. این خیلی نکته است!
چون خیلی مانور میدهند دیگر روی عرفان خواجه. وقتی میآیند میگویند که این سیاسی نبود و از او باید درس گرفت. درس سیاست خارجیمان را از حافظ و سعدی گرفتیم: "با دوستان مروت، با دشمنان مدارا." مدرس کلاس؟ آره. که من هم یک متنی نوشتم برای بابا. گفتم که ما هم کلاس سعدی رفتیم و آن بخشش را یاد گرفتیم که:
"چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار"
ما اگر کلاس ایشان برویم، متوجه میشویم که باید در مورد یمن و اینها حرف... با دشمنان مدارا را نفهمید. خلاصه خب این مدح میکند. غرض اصلیاش این بوده که مثلاً یک شعری را بگوید، ولی صدرش مدح، تشبیب کرده، ذکر محاسن گفته. خودش عاشق و شیفته نبوده. این عادت شعرا بوده که صدرِ مطلب را تشبیب میکردند. متنی میآوردند از پادشاه.
الان هم بسیاری از خطبا، روضهخوانها و وعّاظ و اینها... چرخ میزند مثلاً روضه کربلا بخواند، اول یک سری مقدمه میچیند. قضایای تاریخی میگوید، اخلاقی میگوید. جلب توجه که کرد، ذکر مصیبت، گریز. مثلاً گریز هم از همین قسمت است دیگر. در خطابه شما یک ماجرایی را میگویید، ربطی دارد، از آنجا گریز میزنید. اینها هم خیلی وقتها تعریف از پادشاهها همین است. دارد میگوید که بعد یک گریزی بزند.
مطلب بعدی در مورد صورِ تألیف خطابه است و اصطلاحاتش. اینجا دو تا نکته داریم. نکته اول این است که برهان تکیهاش به چیست؟ بدیهیات، یقینیات، از لحاظ هیئت و شکلش فقط چه صورتی را میپذیرفت؟ جدل چطور؟ مادهاش چیست؟ صورتش چیست؟ مشبه، مشهورات، نشرات؟ مشهورات، مسلمات. در جدل، مظنونات در خطابه است. دو تا چیز داشتیم در جدل: مسلمات، نه مشهورات. در خطابه گفتیم مظنونات. مظنونات مال خطابه است و انزلوا فی انفسهم المعرفه ؟.
خب، جدل از جهت ماده چی بود؟ مسلمات. از جهت صورت چی بود؟ هم قیاس بود، هم استقراء. استقراء. اما خطابه چی؟ خطابه از جهت مواد چیست؟ مظنونات دارد، مقبولات هم. از جهت صورت چطور؟ آها! نه، قیاس، تمثیل. خیلی به صورت نادر استقراء در آن هست. اصل رکن آن قیاس و تمثیل.
توی باب برهان و جدل، آن استدلال قیاسی ما باید از جهت هیئت یقینی باشد. یعنی اگر مثلاً قیاس اقترانی حملی باشد، باید یکی از اشکال اربعه را داشته باشد، شرایط و ویژگیهای آن شکل را داشته باشد. اگر نداشته باشد، به نتیجه نمیرسد و به دردنخور و عقیم است. اما در باب خطابه، چون بنا بر اغناء مردم است، اقناع علمی و قطعی هم لازم نیست. ظنی هم باشد کفایت میکند. صددرصد لازم نیست آن شرایط را رعایت بکند. همینقدر که شکل استدلال، شکلی باشد که نتیجه ظنی از آن دربیاید، نه غلط، نه... کلمه نامفهوم شکل ظنی، ظن غالب درست بشود و به صورت ظن غالب نتیجهبخش باشد، هرچند به صورت موجبه کلیه نباشد، همینقدر کفایت میکند.
شکل اول چی میگفتید؟ میگفتید که محصوره کلیه باشد، حالا یا موجبه یا سالبه. اما در خطابه این دیگر لازم نیست. قضیه مهمله هم باشد به کار میرود، نتیجه دارد. "زید انسان است، انسان طبیعتاً هَلو ؟." "جزو عُجول بسیار عجول، جَهول بسیار نادان." نگفتیم که هر انسانی فلان مثلاً. این به صورت کلی که نگفتیم، "الانسان هلو". قضیه مهمله یعنی مطلقاً. نه اینجا به آن کلیتش نظر نداریم دیگر. به صورت محصوره کلیه نیست. "کل انسان هلو" یعنی تا بپرسد، میگوید: "همه." میگویند: "نه." "خود سیاه." قرآن، ادبیات قرآن: "خلق الانسان مثلاً عجول." همه؟ آقا، همه عجولاند؟ نه، نه. الف و لام، الف و لام جنس هست، ولی سیاق... خطاب به مخاطب ما را به این سمت که یعنی انسان به طبع اصلیاش اینطوری است. یعنی انسان خودساخته...
بعضی آیات دیگر آمده این را استثنا کرده: "الا المصلین جزو فلان" حل کرده. حالا در هر صورت قضیه مهمله صور نداشت دیگر. حالا مثلاً انسان، انسان حریص. آن مبتدا هم نکره شده، مشکلاتی پیش آمده. یکجوری حالا در ذهن طرف بیندازیم که آقا این منظورمان کلیتی در آن نیست. صور ندارد، به نتیجه ظنی هم هست، ولی در صورت در خطابه مشکلی... یا مثلاً شما در شکل دوم شرط داشتید که باید اختلاف مغلقین بودها. اختلاف... اختلاف مقدمتین بود، صغرای کلیت آن... توقف و فکر کردن اختلاف مقدمتین چی میشد؟
آخ! اختلاف مقدمتین. این شرط شکل دوم. مثلاً دو تا سالبه هیچوقت منتج نبود. دو تا موجبه هیچوقت در شکل دوم منتج نبود. ولی در باب خطابه مراعاتِ این لازم نیست. چه بسا دو تا قضیه موجبه باشد. مثلاً میگوید: "فلانی با تعلل راه میرود. هرکه مریض باشد با تعلل راه میرود. پس فلانی..." یک قضیه مغالطه است، که البته چون فضا، فضای اغناء است، فضا، فضای اثبات علمی و اثبات حقیقی نیست، برای این است که شما مثلاً ترحمی پیدا بکنی به کسی. اینجا حد وسط هم در هر دو تا محمول بود، شرطش خلاصه رعایت نشد.
یک مطلب دیگر هم که مهم است، این است که در استدلال تمثیلی حتماً باید بین اصل و فرعِ ممثل، مثلاً به مشبه و مشبهبه، مقیس و مقیس علیه، یک قدر جامع وجود داشته باشد. این قدر جامع قطعی باشد، یقینی باشد، جامع ظنی هم باشد کفایت میکند. مهم این است که شما... شما اصلاً باید یک چیزی را یعنی در خطابه باید بلد باشی که یک رذیلت را اثبات بکنی. یک رذیلت را اثبات بکنی خوب است. این توانایی خطیب است. یعنی خیلی ما دیگر اینجا برایمان ملاکی نیست که بله از لحاظ شرعی...
ببینید، بحث منطقی یک بحث است، بحث شرعی و عرفی و حقیقی و اونی که خدا گفته و حق و اینها، آن یک بحث دیگر است. "قول حق داشته باشید و غیر حق نگید. چیزی که علم بهش نداره، لا تخفو ما لیس لک بانی علم و این حرفا." اینها همه جداست. ما باشیم و قرآن، خطابه قرآنی. این است که شما حق نداری صغری و کبری را به نحوی بچینی. بله. یعنی شما حق نداری تابع ظنی. نتیجه ظنی به چه درد ما میخورد؟ در نگاه قرآنی، در نگاه منطقی و فلسفی، جایش برهان است. اینجا جای این حرفها نیست. اینجا شما فقط باید اقناع کنی دیگر. کاری ندارد این اقناع حق است یا باطل. چیست؟ اینها در منطق با آن کاری نداریم. خیلی خوب. همین اندازه که یک امری وجود داشته باشد، انسان احتمال بدهد که این جامعه بین این دو تاست. همین. ما چون در خطابه بیش از امور ظنی دیگر لازم...
مثلاً دیروز از این مکان مردی با شتاب عبور کرد در حال فرار. امروز هم مردی از همان نقطه با سرعت گذشت. ما روی سابقه ذهنی که پیدا کردیم، احتمال میدهیم که این هم فراری باشد. پیروزی فراری و پلیس دنبالش بود. این هم که دارد میدود، شما سریع میگوید: "الان پلیس میآید." ظنی است. آماده است برای قدر جامع میگیرد دیگر. قدر جامع گرفت که اینقدر نقطه مشترک جفتشان دزدی و دوندگی از ترس پلیس و اینهاست.
در خطابه اغلب قیاس و تمثیل به کار میرود، ولی باید بدانیم که گاهی هم استدلال استقرایی داریم. آن هم البته استقراء کامل نه، چون میسور نیست و یقینی هم هست. ما با یقین کاری نداریم، با ظن کار داریم. استقراء ناقص، استقراء حال اکثریت افراد. خطیب میخواهد یک حکم کلی مثلاً ظلم و ستمگران اینها عمر کوتاه دارند. چون ما رفتیم دیدیم و اکثراً. اینها در خطابه مثلاً میگوید که: بله، یادم نمیرود چقدر این حرف اثر داشت روی ما. حرفهای ظنی. چقدر استادی داشتیم اول طلبگی: «طلابا، احترام استادتان را نگه دارید.» کم بود طلبهای که احترام استاد نگه ندارد و عمرش دراز بشود. فرمود که یک آقایی خیلی عالم، خیلی مُلّا، فلان... این به استادش یک کلمه بیاحترامی کرد، جوانمرگ شد. قبلش در حرم... احترام استاد نگهدار. خوبی. کاملاً خطابهای است دیگر. بله. مورد داشتیم. استاد به او گفته بود که: "من از دست تو طلب مرگ میکنم از خدا. در قعر دوزخ بسوزی." مورد شیما. همین چند وقت پیش، هنوز دارد از عالم برزخ فایل صوتیاش درمیآید. بعد بیست سال. خلاصه عمر خیلی طولانی هم کرد، ماشاءالله خدا برکت بدهد. نود و خردهای. چقدر؟ نود سال تقریباً. بله. دیگر. ۱۳۰۰ ۱۳۸۸. ۸۸ سال. خدا برکت بدهد. بیاحترامی به استاد. الان بعد ۲۰ سال فایلهای صوتیاش درآمده. به استادش گفته: "سفّاک و خونریز و نمیدانم چهره چی چی و فلان و اینها." به استاد که هیچی، به شهدا، به دین، به همه خیانت کردی. اگر عمر طولانی... قشنگ فتنه، آخرش هم گذاشت. بعد سر گذاشت زمین. یعنی دیگر فتنه به آخر که رسید، سرش را گذاشت زمین. رفت که کارهایی که نداشت، رفت. خلاصه اینجوری هم داشتیم. خب. ولی شما وقتی میخواهی اثر بگذاری روی کسی، میگوید: "ببین، فلانی احترام... چی شد؟" نفس یک حرکتی در او ایجاد میشود. استقراء ناقص کردی. دو مورد را کشف کردی. میگوید: "فلانی هم همینطور، اون یکی..." اون یکی هشتاد درصد اینطوری است.
ما در تهران آماری که من ۱۰ سال پیش داشتم، ۸۵ درصد بود. الان دیگر حتماً بیشتر است. "مردم ماهواره دارند. خب، این باعث میشود که بیدین بشوند." خب، مردِ حسابی! ماهواره داشتن که مساوی با بیدینی نیست. خیلی از ماهوارهدارها شبکه ولایت نگاه میکنند. خیلی از ماهوارهدارها شبکههای صادق شیرازی را نگاه میکنند. خیلی از اینها اصلاً هیئتیاند. الان شبکه ولایت چقدر مخاطب دارد؟ ماهواره مینشینند دیگر. "بهترین قزوینی چند درصد ماهواره دارند؟" همین است که از این شهر، ناامید بد شد. خطری دارد چون مضرش بیشتر از منافعش است. ولی اینجوری نیست که شما یک استقراء ناقص و بعد سریع حکم کلی... از آنور دیگر اصلاً مغالطه هم میشود.
خیلی وقتها ما یک قانون کلی داریم به اسم غلبه ظن. "الظن یلحق شیء بالعم الاغلب." ظن میآید و شیء را ملحق میکند به آن چیزی که اعم اغلب است. قالب چیست؟ قالب مثلاً بیدینی است با ماهواره. خب، پس اکثر این یا همه اینهایی که دارند، چون قالبند، من ظن دارم که خب اینها دارند همه برای چه کاری استفاده میکنند.
نکته بعدی، اصطلاحات باب خطابه است. روانشناسی جامعه، عموم. خیلی اغلب را میتوانی کشف کنی. روایت ما هم تأیید کرده. میفرماید که وقتی که "جور اغلب" ؟، شما نباید حسن ظن داشته باشید. وقتی که "عدم اغلب" ؟، نباید سوءظن داشته باشید. شما اعم اغلب را باید بشناسی و حکم بکنی. در فضای بازار اغلب چیست؟ شما پول را بدهی، بدون رسید، این برمیگردد یا برنمیگردد؟ با رسیدن برنمیگردد! شما مثلاً فضای اغلب در علم چیست؟ فضای اغلب در طلبهها چیست؟ فضای اغلب در طلبهها این است که پاکدستاند. شما میروی مدرسه علمیه. من یادم نمیرود اولی که طلبه شدیم، یکی از عجایبی که واقعاً خیلی تعجب میکردیم، بازار. ما رفته بودیم فضای کسبوکاری که پول ما جلوی همسایه نمیشمردیم، از گوشه که همسایه پول را نبیند. بعد آمدیم طلبه شدیم. دیدیم طلبه دارد میرود دستشویی، وضو بگیرد، کتش را با دویست هزار تومان پول، سیصد هزار تومان پول، آویزان کرده. موبایلش، تشکیلاتش، کیف سامسونگ، همه چی گذاشته پشت در، سالن. دست به اموال دیگری میزند. این فضای اعم است. چه میدانم حالا اسم نمیبرم از این فضاها را. آنجا عبا هم نمیتوانی آویزان بکنی. اغلبِ هر جا را باید سنجید و ظن تأیید کرد.
بله، میخواستیم بفرمایید دانلود ؟. یک چیزی همان موقع اثبات کن، تمامش کن برود. خیالت راحت باشد. اگر فردا مثلاً خواستی بیایی عکسش را اثبات بکنی، مورد ندارد. ذهن جامعه تا دو ماه مثلاً نگهدارنده. بعد دو ماه بیایی عکسش را هم بگویی، هیچ موردی ندارد. فعلاً این را میخواهی، برو ذهن مردم را به کار بگیر، سودش را ببر. بعد دو ماه بعد میتوانی عکسش را کاملاً. هیچ موردی هم ندارد. فقط یک اثبات کلی داشته باش. بله، شارلاتانیزم است دیگر. شارلاتانیزم سیاسی همین است. الان با همین سیستم دارند میچرخانند دیگر. جنگ روانی.
اصطلاحات باب خطابه از جهت هیئت و شکل استدلال. تعبیراتی که در منطق رایج بین منطقدانها، ۶ تا واژه است. کلمه اول، کلمه «تثبیت». تثبیت یعنی هر قولی که قول میخواهد ؟ مرکب تامه خبری باشد، قضیه باشد. هر قولی که در خطابه به عنوان حجت استفاده بشود، به عنوان استدلال استفاده بشود، خطیب به آن استناد بکند، آن قول هم طوری است که مفید تصدیق ظنّی به مطلوب خطیب باشد، تصدیق ظنی برای شنوندهها، گمان بیاورد. میخواهد در قالب و شکل قیاس عرضه بشود یا در هیئت استدلالی تمثیل.
دومین کلمه، کلمه «ضمیره». ضمیر هم همان تثبیت است، ولی نه هر تثبیتی. تثبیتی که به شکل قیاس است. کلمه ضمیر در اصطلاح منطقیون و در باب قیاس منطقی، هر قیاسی که کبرای آن حذف شده. دیگر گفتیم مثلاً قیاس مضمره. خاطرتان هست؟ کبرایش حذف شده. مخدره ؟ اصل قیاس مضمره که میگفتیم یکی از مقدمات حذف بشود، کفایت میکرد. چه صغرا چه کبرا. ولی خب بیشتر کبرا معمولاً حذف میشود. اینجا بهتر بوده خطیب کبرای کلیاش را نیاورد. برای همین اسم این استدلال را گذاشتند «ضمیر».
خب چرا بهتر بوده که کبرا را نیاورد؟ دو تا دلیل. یا میخواسته که مختصر بکند. فضای خطابه، فضای زیادهگویی و تطویل و این حرفها نیست دیگر. هی کش بدهی و لفت بدهی و مطلب ببری و سریع جمعوجور، شستهورفته، دو کلمه. مخاطب ذهنش. بیست دقیقه حرف بزنی، یک مطلب اثبات بکنی، اینجوری نیست. "خیرالکلام ما قل و دل." "در خانه اگر کس است، یک حرف بس است." پس یک وقت به خاطر اختصار. یک وقتی هم کبرا خودش یک قضیه کلیه است، قضیه کاذبه است. اگر بخواهی به آن تصریح بکنی، سریع مخاطب مچت را میگیرد، دستت را میگیرد. شما برای اینکه روی کبرای کلی کاذبه سرپوش بگذاری، حذفش میکنی. میشود ضمیر. قیاس خطابی را قیاس ضمیر میگویند چون اکثراً یا دائماً کبرایش حذف میشود. معمولاً در خطابه کبریها محذوفاند.
کلمه سوم «تفکیر». این هم معنای ضمیر را دارد. وجه تسمیهاش هم این است که قیاس خطابی یک حد وسطی دارد. حد وسط احتیاج به تفکر دارد، تأمل دارد، دقت دارد. بدون تفکر حاصل نمیشود.
چهارمین کلمه «اعتبار». منظور از اعتبار هم همان تثبیت دوباره. منتها اگر به صورت قیاس باشد، به آن میگویند ضمیر. به صورت تمثیل باشد، میگویند اعتبار. عبرت گرفتن. "فاعتبروا یا اولی الابصار." اعتبار ما را بر فلان مطلب کمک میکند. فقها خیلی به کلمه اعتبار اعتنا دارند و به نظرم میآید که منظور آنها از اعتبار همین اعتبار باشد. تمثیلی. چیزی را انسان بگوید و عبرت بگیرد برای چیز دیگری. قیاس تمثیلی. قضیهای که به صورت تمثیلی واقع میشود.
پنجمین کلمه «برهان». برهان خب اصطلاحش قبلاً گذشت. مفصل چندین جلسه بحث کردیم. برهان در خطابه یک معنای دیگری دارد. این اصطلاح با آن اصطلاح برهان صناعت خمس متفاوت است. برهان در خطابه هر اعتبار تمثیل و استدلالی است که مقصود و مطلوب خطیب را زودتر، سریع باعث بشود که مخاطب اقناع بشود، میشود برهان در خطابه. سریع به مقصود میرساند. یعنی ما ده تا قضیه مثلاً میتوانیم بیاوریم برای اینکه این حرف را بزنیم. کدام قضیه زودتر ما را میرساند به آن حرف؟ آن قضیهای که زودتر میرسد، میشود برهان.
و آخرین کلمه هم کلمه «موضع». موضع در باب جدل معنای خاصی داشت. خاطرتان هست دیگر. موضعی که در جدل میگفتیم، معادل نوعی است که در بدن. موضع در خطابه، هر مقدمهای که شأنیت دارد، یک جزئی از استدلال خطابی است. هر مقدمهای که شأنش این است که میتواند جزئی از استدلال خطابی باشد. چه بالفعل، همین الان آمده در استدلال است، خطیب بالقوه صرفاً صلاحیت دارد که بیاید. حالا بعداً این مطلب باز دوباره به آن اشاره خواهد شد.
خب، از این واژگان، واژه ضمیر و تمثیل اینجا مورد بحث قرار میگیرد. واژه ضمیر که خب در صنعت خطابه خیلی کاربرد دارد و توضیح هم دادیم به چه معناست. هنر خطیب هم این است که شما را اصلاً متوجه کبرای کلی نکند. یعنی مطالب را همه را در قالب جزئیات. همین مثالی که الان بنده زدم از آن عاقبتبهشرری کسی که به استادش توهین میکند. این کبرا را نیاورده دیگر. اگر کبرا را بیاورد که هرکی به استادش فلان بکند، اینطور میشود، میگوید: "ببینید، اعتبار!" "ببینید، فلانی به استادش توهین کرد، اینطور شد."
گاهی در بحث مثلاً عاقبتبهخیری و فلان اینها، مباحث خیلی جنبه اعتباری و خطابهای دارد تا برهانی. مثلاً عوامل عاقبتبهخیری. زبیر را مثال میزنیم. حسودی کرد به امیرالمؤمنین. یا بچه بد داشت. "ما زال زبیر منا اهل البیت حتی نشا ابن عبدالله." حضرت فرمود که زبیر از ما اهل بیت بود دائماً تا پسرش عبدالله بزرگ شد. خب این اعتبار است دیگر و خطابهای است. یعنی کبرا را پوشاندن. هر کس که بچه مثل عبدالله داشته باشد عاقبتبهخیر نمیشود. این کبرای کلیاش اصلاً مد نظر نیست. نه به آن پرداخته میشود، نه گفته میشود. غلط است. بدتر از عبدالله داشتن، خصوصیات زبیر را داشته. بچه مثل عبدالله بیا تو دامن که خب این هم باز کلی نیست. این هم غلط است. خصوصیاتهای داخلی خود زبیر بوده. یعنی ذات خودش این دو تا با هم میشوند علت تامه برای منحرف شدن. همه خصوصیات زبیر مثل ترکیه. چون مثل اینکه گفته میشود، معمولاً "همه" در نظر نمیآید دیگر. یک وجه تمثیل. یعنی این وضعی که با پسرش میتواند دیگر سر بخورد. نفوذپذیری فرزند. تازه وقتی هم ضرورت ایجاب کند که این کبرا را بیاورد، به صورت قضیه مهمله بیاورد.
"یه آدما اینجورن دیگه، مسئول." آره، مسئولیناند دیگر. "مسئول معمولاً اینطوری است." "رؤسا اینطوری میشوند دیگر." کمکم این رؤسا، کمکم همه. من گفتم همه، سریع.
اهمیتش چیست؟ بحث ضمیر. فیلم باب. ببینید در ابواب دیگر هم کبری خیلی وقتها میآمد تضمین شد در برهان جدل. اما بر اساس ضرورت نبود. نیاز به حذف نبود. به خاطر هدف خاصی نبود. صرفاً به خاطر مراعات اختصار. اختصار هم نباید مخل مقصود باشد دیگر. اختصاری که بخواهد به مقصود ضرر بزند که خب به درد... "کبری واضح احتیاج به ذکر ندارد." این میشد قیاس مضمره در برهان و جدل. اما در خطابه اصلاً خود اخفاء این کبرا ضروری است، اضطراری است. یعنی خطیب بما هو خطیب، نه بما هو مبرهن، نه بما هو مجادل. خطیب بما هو خطیب به آن نیاز دارد.
خب چرا نیاز دارد؟ چرا ضرورت دارد؟ سه تا مطلب را اینجا مرحوم مظفر ذکر میفرمایند. عوامل اضطرار خطیب به حذف کبری.
اولش این است که کلیت کبری دروغ است. خطیب بخواهد بیاورد دروغ را، و تسلیم نمیشوند و قانع نمیشوند. خطیب خلاصه باید خیلی ماهرانه این کبری را مخفی بکند. "فلانی چون خشمش را از مردم میگیرد، برای همین آدم محبوبی است." کلیتش را بگوید، بگوید: "هر آدمی که کف غضب میکند از مردم، محبوب است." "کل من کفه غضبه عن الناس هو محبوب لهم." اینجا آن کسی که میشنود ممکن است بگوید که: "نه، کجا محبوب است؟ اینقدر مورد سراغ داریم، عصبانی نمیشود ولی آدم بیعرضه، فلان چی. اصلاً حالم ازش به هم میخورد." "هرکی که مرد، خوبه. جنبش داشته باشد، جنم داشته باشد، داد بزند." چه جوری الان این کبرا کاذب؟ بله دیگر. مظنون. اصلش این است که ظن نیست. بله، شیرین است. میچسبد. فکر بکنی نه. هر کیه جواب نمیدهد.
یکی از عواملی که مردم عصبانی... "لحظه اول کلمات این قضیه است." کلمه نامفهوم یک مقدار گولزننده است. "دفتر سریع عبور میکند و نتیجه را میگیرد. به خورد شخص میدهد و ادامه فرصت نمیدهد." کلمه نامفهوم "طرف کاملاً سادهای باشد شخص داشته." پس یکی از عوامل این است که کلیت کبری کاذب است.
یکی دیگر این است که کبرا صادق است، ولی اگر بخواهد جلوی مردم مطرح بکند، فنی است. پیچیده است. سخت است. بعد تا بخواهد بیاید این کبرا را بگوید و بعد اثبات بکند و بعد... رفته. سقراط با کبری بگوید و حد وسط را بیاورد و نتیجهگیری بکند. حد وسط علت ثبوت صغر و کبر. مدلول ثبوت صغر و کبر. اینها را بخواهد بیاید بگوید، اِه! کلی ماجرا شده. مردم رفتند.
یا حجاب برای چی واجب است؟ ماجرای خیلی جالب. گفته بود که طرف انگلیسی به ایرانیها میرسد. زن بوده. مرد انگلیسی به زن ایرانی میرسد. دستش را دراز میکند. مرد بهش برمیخورد. او میگوید که: "شما در کشور خودتان میتوانید با ملکه دست بدهید؟" "ملکه انگلیس." میگوید: "نه." "ملکه انگلیس نداریم. در کشور ما همه ملکهاند." خب این اعتبار تمثیل خطابه است. و طرف هم قانع میشود. خب اگر البته یک کبرا هم آورده دیگر. "در کشور ما همه ملکه." در واقع یک کبری. یعنی ما من هم ملکه. این را دارد میگوید. آره، این صغراست. یعنی جزئی. "من هم ملکه، من هم ملکم." یک کبریایی دارد. کبرایش هم کاذب نیست. "من یک شأنی دارم. خدا به من شأنی داده. شأن فرشتهگونهای داده. حرمت ویژهای برای من قائل شده. همان از همان سنخ حرمت ویژهای که برای ملکه شما، برای ملکه قائل شدید، این را خدا برای من قائل شده." حالا باید دو ساعت اثبات بکند این حرمت را چرا. از قرآن آمده، از روایات آمده. آن دلیلش چیست؟ اصلاً نمیگوید. کبری را کاری نداریم. این همه دو ساعت بخواهیم توضیح بدهیم، اصلاً نمیگوییم. نگفتنش هم مخل نیست. اتفاقاً نگفتنش ضرورت است. "شما من یک شأنی دارم، مثل ملکه. من شأن و شئونی به من داده شده، مثل ملکه." کار سخت میشود. مردم که میل به حرف سخت و فلان... یک مطلب ساده و شفاف و راحتالحلقوم. خشک است و سنگین است. بله.
"سلام حاج احمد." "صحبت کردنشان نسبت به حضرت رضا اینطوری است." خیلی استدلالی چیز میکند. وقت میبرد. "جلوی عوام به هیچ عنوان خلوت شده." استدلالی قشنگ، بحث قشنگ ۱۲۳ پیش میخواهد ببرد. بعد "تأثیر کمتر استفاده میکند. خشک میشود." نرگس خشک میشود. فقط خلاصه دنبال درس و بحث اوایلش خیلی بله. یک مقدار خلاصه در هیئتها رفته دیگر. باز هم الان خیلی داستانی است، ولی یک وقتهایی فضا خطابهای میشود. در حرم. چون در بیضی است مثلاً جلسه بزرگ است و اینها. میرفتم در جلسه، چیزی نمیفهمی. خدایا پناهیان، حاج علیرضا تخصصیتر شده. "زاویههای فلسفه سیاسی هم یکخرده پیدا کرده دیگر." بعد نه، شما متوجه نمیشوی. اتفاقاً ایشان بحث نداشته، آماده نکرده. الان آمده، دارد فقط یک بحثی را میگوید. این بحث، بحث آماده نیست. ما میفهمیم که این بحث...
اگر حرفهای بشوید. از وقتی که از ماشین پیاده میشویم تا میخواهیم برویم بالای منبر، منبر را تنظیم میکنیم. من خودم یک نکتهای در ذهنم میآید، همانجا سریع بگویم، سریع. من ماندم امشب حرم حضرت عبدالعظیم منبر دارم، چی بگویم؟ دو ساعت دیگر باید بروم. الان منبردار. یکی گفتش که: "حاج آقا مطالب پارسال را بگو. کی یادش است؟" گفت: "نه، شما این حرفت به خاطر این است که بلد نیستی به یاد مخاطب." "من چون بلد هستم، نمیتوانم دوباره همان را تکرار بکنم." راستش را میگوید.
شگردهای خاصی. درگیری. درگیری. بعد این واژه را چه جور در ذهن جا انداخت؟ بعضی درگیر خودشان با خودشان درگیر. الکی. آدمهای وسواسی درگیرند. آدمهای کیا درگیرند؟ مدلهای مختلف درگیری. بعد گفتش که: "ما رفتیم سوار آسانسور بشویم. یکی در را وایساده بود، نگه داشته بود. ما همه سوار شدیم وایساده بود. من درگیرم در را گرفتن، بقیه سوار شوند." تمثیلات، اعتبارات خیلی دقیقاند. خیلی اثر دارند در فضای خطابه. اصلاً نفس مجذوب میشود با تمثیل. کوچک خود حضرت آقا چه تمثیلات قشنگی گاهی به کار میبرند.
عبارات واژههای نو: افسران جنگ، افسر. "شما افسری، سرباز هم نیستید، افسر." این واژه مینشیند. میشود شبکه افسران. او کلی آدم. عمار. یک تمثیلی میشود. نماد کسی که تبیین میکند، تمثیل مینشیند. شما همان را بیاور بگوید: "آقا، ما نیاز به یک سری شخصیتهای گفتمانساز داریم. بَرَند بشوند شخصیتهای گفتمانساز." کسی: "عمار." "ما عمار میخواهیم." پس گاهی این کبری را اگر اشاره بکنیم، بیشتر تردید میافتد در مردم، مسخرهاش میکنند و بحث اصلاً میرود بحث علمی تخصصی میشود.
و علت سومی که دلیل میشود که کبرا حذف بشود، کلیت دارد، تغییر هم ندارد، ولی تطویل است. تطویل بَلاطائ. الکی طول پیدا میکند. فهمیدی دیگر. نمیخواهد کبرا بگویم. چون "خودم فهمیدم." هوش و ذهنیت و ذکاوتهایی که الان دارد بین جوانهای ما. مردم یک امر جزئی را که میگیری، اصلاً یک... در روضه گریز بزند. گاهی گریزی هم هست که خیلی با فاصله است. خیلی دور است. مثلاً ما دیشب روضه میخواستیم بخوانیم، مقدمهای که گفتیم در مورد ماجرای شیخ بهایی که ایشان میخواسته بیاید ورودی حرم طلسم بگذارد که گناهکارها وارد نشوند و اینها، که سفر پیش میآید و اینها. بنا میگوید: "من سه بار خواب امام رضا را دیدم." طرف همانجا روی هوا شکار میکند که من چی میخواهم بگویم دیگر. اصلاً نمی... آره، کنایه. "فرمان دلت. دلت کجا رفت؟" ملالت ایجاد میکند. تطویل میشود. طول دادن که خب این تکرارها هم گاهی اثرش منفی است و میگویند که: "حاج آقا احتمالاً سخنش را تنظیم نکرده. این دارد همان کبری را میآورد. فقط هی دارد طول میدهد مطلب." "برو سراغ مطلب." این است که "فهمیدیم دیگر." "چه مطلب نداری؟ حرفی نداری؟"
یا اگر میخواهد بیاورد، به صورت یک قضیه مهمله بیاورد تا صدق و کذبش معلوم نشود و خیلی مقید هم نباشد که حتماً به شکل عبارت منطقی خشک بگوید که مثلاً کبری کلیت پیدا بکند. عموماً در خطابه ما بحث ضمیر را داریم. تکیه به ضمیر یعنی کبری باید حذف بشود یا اگر کبری میآید مهمله باشد. خیلی این فن مهمی است دیگر. مهارتی است. این بحثهایی که اینجا کردیم خیلی مباحث دقیق و خوبی هستند. یعنی کسی واقعاً بخواهد استفاده بکند از اینها در بحث تبلیغ و سخنرانی و اینها، واقعاً به دردش میخورد. هرچند وقتی که ما اینها را درس میدادیم، همه را سرسری کردند و رفتند. اینها دیگر آخرای درس است و خیلی هم مهم نیست و اهمیتی ندارد. ۱۰ صفحه یک روز میخوانی. مغالطهام که نمیرسیم. آخر میافتد دیگر به امتحان نمیرسد. در امتحان نمیآید. "تا سر مغالطه مال امتحان. همین واجب." همه اینها مغالطه. ایهام، انعکاس چیست؟ ارکان مغالطه است. خیلی خوب.
بحث بعدی تمثیل. عرض کردیم در خطابه ما دو تا صورت را برایمان ملاک است: یکی قیاس، یکی تمثیل. و بیشتر هم در فضای خطابه تکیه روی تمثیل است تا قیاس. فلسفهاش هم این است که تمثیل به ذهن عموم نزدیکتر است. بیشتر در جانها، بر جانها کاربرد وسیعی دارد. حالا من هی در ذهنم میآید، مطلب میآید که این وسط پرورش بدهم، ولی دیگر باید رد بشویم، وقت کم است.
تمثیل در صنعت خطابه به یکی از این سه... نه. گاهی اینجوری است که ممثلبه با مطلوب، ممثلنابه، همانی که دارد به آن تشبیه میشود، اصل مطلوب همین فرعِ مشبهمونه. این را یک قدر جامعی دارند در یک قدر جامعی با هم مشترکاند. که حالا مثلاً به نظر میآید که همان علت باشد. مثل خمر و فُقّاع. که این قدر جامع چیست؟ اسکار. مسکر بودن. یعنی آبجو مثلاً، شراب انگور. جفتش مشترک. اشتراکش هم چیست؟ در مسکر بودن. خب، علت حرمت خمر چیست؟ اسکار. همین هم علت میشود برای آن فرعمان. فرمانی چیست؟ فقاع. فقاعمان هم به این علت حرام میشود که خب این تمثیل را در بحثهای قبلی هم داشتیم دیگر. تمثیل را و به آن اشاره.
نوع دوم تمثیلی که در خطابه میآید این است که ممثلبه با مطلوب در نسبتش یک تشابه و اشتراکی هست. مثلاً میگویی شما هر اندازه که نسبت... هر اندازه که فروتنی دانشآموز افزایش پیدا بکند، به همان نسبت معارفش هم با سرعت بیشتری مثلاً بیشتر میشود. معارف بیشتری یاد میگیرد با سرعت بیشتر. یا هرچقدر زمین گودتر باشد، آبهای بیشتری به سمتش میرود. نسبت است دیگر. نسبت سرعت مثلاً. اینها در نسبت تشابه دارند. خب، هرکدام از این دو تا قسم تمثیل هم دو نوع است. گاهی اشتراکش در نسبت، یک تشابه حقیقی و واقعی که در واقع قابل قبول است. خدشهبردار نیست. مثل: "الْمَثَلُ کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا." یا آن آیهای که میفرماید که اگر شما مثلاً انفاق بکنید، خدا این را "کمثل حبت انبت سبع سنابل." بله. حالا فرصت پیدا کنم اینها تمثیل است و حقیقت هم دارد. واقعاً در واقع.
یک وقتی هم اشتراک این دو تا، تشابه این دو تا نظری است. در ابتدای امر اینطور به نظر میآید، درست نیست. مثل آن حرفی که خلیفه دوم در سقیفه گفت: "انبت الحمار یحملُ اسفارا." این یکی مثل قول عمر. عمر بن خطاب در ماجرای سقیفه گفت: "هیهات، لا یجمع اثنان فی قرنٍ." حالا ماجرا چی بود؟ ماجرا این بود که قرن به تحریک یعنی آن طنابی که دو تا شتر را با آن میکِشند، میبندند. دو تا شتر. یکی از انصار برگشت، گفتش که: "منا امیر و منکم امیر." یکی از ما امیر باشد و یکی از شما. دو جور برداشت دارد دیگر. دو تا تقریر دارد. یکیاش این است که همزمان دو تا امیر از ما و شما بشوند. یکی اینکه یک دوره از شما، یک دوره از ما. برادر عمر، ایشان آمدند، آن بچه اولش را گرفتند، رد کردند. ناخودآگاه کلاً زیر آب جمله خورده شد دیگر. کسی توجه نکرد که آن حالت دومش که میشود باشد، "منا امیر و منکم امیر." گفت که: "لایجتمع اثنان فی قرنٍ." نمیشود که دو تا را با یک طناب جمع کرد. "دو نفر بخواهند حکومت بکنند، کار از دستمان در میرود." حکومت بکنند یک جنبه دیگر دارد. یک دوره از شما، یک دوره از ما. اینش که بله. وحدت را رعایت کن. در بدو امر این تشبیه کارساز بود. جواب قانعکننده بود. غائله را خواباند. یعنی هنر ایشان واقعاً این بود. دو کلمه حرف میزد، فضا را عوض میکرد. کامل دست میگرفت. موقعیت. مردم آمدند گریه و زاری. پیامبر که نمیمیرند. مگر پیامبر خدا میمیرد؟ شهدا زندهاند. پیامبر... همه ساکت شدند. قشنگ، خوب، آرام شد. رفیقش آمد خارج از شهر. گریه و زاری کردم. من الان یادم افتاد. قرآن میگوید: "انک میت و انهم میتون." هر پیامبری هم میمیرد. مردم "پیامبر مرد." همه... بله. شگردهای عجیب و غریب که اینها داشتند.
و حالت سوم هم این است که حالا این هم پس عرض بکنم. اینجا تشبیه خلیفه خطا بود. چون محال بودن را ممثل که دو تا امیر با هم یکجا جمع بشوند به اینکه دو تا چیز با همدیگر در یک قرن باشند - ریسمان باشد - دو تا شتر وقتی مناقشه در ممثل است سر جایش هست. و حرف آن طرف هم که شما یک جنبش را گرفتید، آن هم مشکلی نداشت. فقط یک حیثیتش که این حیثیت باشد که دو تا امیر با هم باشند، غلط است، به شرط اینکه در عرض باشند. در عرض هم باشند. در طول هم باشند مشکل ندارد.
و سومش هم این است که تمثیل صرفاً به حسب اشتراک تشابه اسمی میباشد. خب اینجا خیلی جلوه دارد دیگر. کسی که نمیشناسد، ولی خب مغالطه است. از یک طرف هم چون هدف این است که مردم را اقناع بکنیم، مخاطبین تصدیق بکنند. همینقدر از مشابهت هم که باشد کافی است. مثلاً من یک نفر را دوست دارم. در مقام خطابم مردم را وادار میکنند که دوست داشته باشند. من شروع میکنم این را ستایش کردن. صرفاً به خاطر اینکه یک کس دیگری که همین اسم را دارد، محبوب است. من هی روی آن کار میکنم. اسم او را میگویم برای اینکه هی تداعی بکنم و بیایم این یکی را محبوب بکنم. بله. کجا بود؟ "تایم فضای سیاست نامت حسن." نمیدانم چی چی از حسن. "سردارها دیگر. سرد..." بله، بله. "سردار سلیمانی." "سردار حاج قاسم که حاج قاسم سلیمانی عرصه دیپلماسی ما. محبوبیتی که آن هست سریع بیاید." یا مثلاً از یک همنامی. چون آن همنام آدم بدی است، یک کاری میکند که نسبت به این یکی تنفر پیدا کند.
بچه اولم که میخواست به دنیا بیاید، اول فکر میکردیم پسر باشد. "ابوالحسن." "اگر پسر باشد، دختر ابوالحسن." بعضیها متلک میگفتند: "ابوالحسن بنی صدر." "چارت ابوالحسن نخاله." ؟ گشته بودند پیدا کرده بودند. حالا از آن ده تا ابوالحسن خوب. ابوالحسن اصفهانی. بزرگان اینها. در دل ما را خالی کرد. یکی خوشش بیاید آنور میچسباند این شبیه فلانی. یکی بدش بیاید، میچسباند به یکی دیگر. با هر دو هم بچه شبح داردها.
مرحوم مظفر شعری را میآورند: "یزد داد و دمعی علا مقدار بعدهم افق." یعنی من به اندازهای که این رفقایم از من دورند، اشکم افزایش پیدا میکند. مثل افزایش ستارهها به هر میزان که از خورشید دور میشوند در افق. اینجا اشک او را، اینها را تشبیه کرده به افزایش ستارهها به میزان دوریشان. صرفاً به خاطر این است که اشک چشم با ستاره در اسم مشترک است. چون به اشک ستاره میگویند دیگر. مجازاً در لغت عرب از همین آمده. استفاده کرده. از آن طرف هم به حبیب و محبوب، شمس میگویند. مجازاً. این تشابه اسمی است. خلاصه ایهامگیری کرده و روی آن کار کرده است. این تا سر بحث انواع که حالا انشاءالله انواع را هم خواهیم خواند. و الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...