‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در بحث جدل به مواضع اثبات و ابطال رسیدیم که مبحث چهارم از بحث مواضع است. مواضع اثبات و ابطال خیلی مهم و عامالمنفعه هستند؛ چون اصلاً غرض مجادل همین است که اثبات کند یا ابطال بکند. حالا اینکه محمول چیست و فلان، خیلی ربطی به کار او ندارد. مواضع اثبات و ابطال همه آن قبلیهایی که گفتیم را در بر میگیرد؛ موضع "صفت" باشد، موضع "جنس" باشد، موضع "خاص" باشد یا "عرض". خود این هم ۲۰ موضع فرعی و جزئی دارد که در همه اینها، هدف اثبات یا ابطال است. هر کدام به نوبه خودش کلیه و یک قاعده عامه است که حالا زیرش فروعات و مشهورات زیادی میآید و به اینها اشاره اجمالی اگر بخواهیم بکنیم، موضع "الحقوق"، موضع "تساوی"، موضع "اولی"، موضع "متشابهات"، موضع "علق بالاضداد"، مواضع "النظائر"، مواضع "الاشتقاقات"، مواضع "التعارف"؛ کتاب «جوهر النضید» پنج صفحه اینها را بحث میکند. مظفر در اینجا فقط مثال میآورد. میفرمایند که ما قبلاً سه تا مثال آوردیم: «اذا كان احد الضدین فی موضع فضل الآخر» و امثال آن؛ یا «اذا كان شیء موجوداً فی وقت او حال ما»، حکم کردیم که مطلقاً هست؛ یا «كلّ شیء بحسبه عرض ممكن و نافع»، که باز میگفتیم: پس مطلقاً ممکن و نافع است.
این سه تایش آنجا بحث شد. وقتی ما یک "موضوع" و "محمول" داریم، از اینها قضیه حملیه تشکیل دادیم. میگوییم هر چیزی که عارض بر محمول این موضوع بشود، عارض بر آن میشود. پس یک موضوع داریم و یک محمول. هر چیزی که عارض بر محمول بشود – که محمول خودش حمل شده بر موضوع – هر چیزی که عارض بر این محمول بشود، در واقع عارض بر موضوع هم شده است. «العارض علی المحمول عارض علی الموضوع». چیزی که بر محمول عارض بشود، بر موضوع هم عارض شده است.
به حکم همین قاعده میتوانیم بگوییم: آن چیزی که برای محمول اثبات شده، به واسطه همین که برای محمول اثبات شده، حکم میکنیم که بر موضوع هم بار میشود. آن چیزی که از محمول سلب میشود، از موضوع هم سلب میشود. حملش را ابطال میکند. پس اثبات و ابطال: هر چیزی بر محمول عارض بشود، بر موضوع هم عارض میشود (اثبات)؛ هر چیزی از محمول سلب بشود، از موضوع هم سلب میشود (ابطال).
خب، زیر این هم مشهورات فراوانی داریم که میتواند بیاید. حالا دو تا مثال بیاوریم: «الإنسان حیوان، و كلّ حیوان جسم، فالإنسان جسم». «الإنسان حیوان، ولا شیء من الحیوان بجماد، فلا شیء من الإنسان بجماد». حالا چند تا مثال بیاوریم، قضیه مشهوره بیاوریم که از این موضع کلی استنباط میشود. (۱) جمهور مردم عاطفی هستند، (یعنی این عواطف و هیجانات غلبه دارد نسبت به عقلانیت و اینها). کلمه «جمهور مردم» موضوعش است و «عاطفی هستند» محمولش. حالا موجودی که عاطفی است – مخصوصاً در خانمها و فلان و اینها – اینطوری است که اهل تقلید، اهل چشم و همچشمی، اهل خلاصه جوگیر شدن احساسات و اینهاست. این حکمی که برای "عاطفی" میآید، یعنی عارض برای محمول، عارضه برای عاطفی بودن، عارضه برای عاطفی بودن را برای موضوع هم حمل میکنیم: موجود عاطفی مثلاً جوگیر میشود، پس مردم هم جوگیر میشوند.
شما برای محمول عارضی داشتید که محمول، خوب اینجا آمدید مشهوره از موضع داشتید دیگر، از این موضع مشهور برایتان درآمد. یک مشهور داشتید که جمهور مردم عاطفیاند، یک مشهور جدید ساختید؛ مشهورهتان چیست؟ پس مردم زود جوگیر میشوند. این هم مشهور است. از کجا مشهور است؟ با مواضع اثبات و ابطال، یعنی این مشهور را بردیم توی آن موضع. در آن موضع که بودید، مشهورات دیگری از همین سنخ به ما داد. این شد یک مثال.
مثال دوم: روایت امام رضا (علیه السلام) بخوانیم خیلی خوب است. رجل سیاسی سودجو است، دنبال منافع شخصی است. از سیاسی و نفعیان (من کتاب عربیام را پیدا... بله، کتاب عربی نداریم.) لذا از سیاسی و نفعیان. سیاسی موضوع است، نفعی محمول. حالا میگوییم نفعی غالباً مصالح شخصیاش را بر مصالح جامعه مقدم میکند. خب، وقتی عارضه برای محمول شد، این تقدم مصالح شخصی بر مصالح ملی مثلاً، عارض بر موضوع هم میشود، یعنی سیاسی مصالح شخصی را بر مصالح نوعی مقدم میکند.
مثال سوم: آدم صادق عادل است. از صادق و عادل. حالا میگوییم که عادل ظلم نمیکند. یک استدلالی در مناظرهها کرد احمدینژاد، خیلی اینها همه میگفتند که: آقا دروغ میگوید، دروغ میگوید، دروغ میگوید. خیلی کار کردند دیگر. همه مناظرهها را ذهن بردند به سمت این. آمدی صغری، کبری چیست؟ خیلی قشنگ از مشهورات استفاده کرد، گفتش که: «دروغگو خائن است، خائن هم ترسو است. شما کجا از این دولت ترس سراغ دارید؟» ۱۰ دقیقهای که صحبت کرد، وقت کلی صدا و سیما، اینها گفتند: عملکرد نامناسب فلان. برای همین بود دیگر. تایم اضافه باختیم. دو کلمه، آنقدر میگویم: ما دروغ نمیگوییم، دروغگو ترسو است، دروغگو خائن است، خائن هم ترسو است.
دو تا قضیه مشهوره، با یک موضع اثبات و ابطال. خیلی قشنگ، دروغی نمیگوید. خلاصه این «دروغگو خائن» این چیست؟ مشهور. «خائن، ترسو است». این عارض بر محمول است. عارض بر محمول هم عارض بر موضوع میشود. وقتی «خائن ترسو است»، پس «دروغگو هم ترسو است». ترسی نداریم، پس دروغی نمیگوییم. برهان مغالطهای چیست؟ فعلاً با این کاری نداریم. پس «صادق عادل است»، «عادل هم ظالم نیست» چون احتیاجی به ظلم ندارد. «صادق هم ظلم نمیکند».
موضع اثبات و ابطال معنایش این است که ما در این موضع، دو تا قضیه مشهوره را صغری، کبری میچینیم، به یک قضیه مشهوره سوم دسترسی پیدا میکنیم. آن دو مشهور: یکی حمل محمول بر موضوع بود و یکی هم اتصاف محمول به یک صفت که نتیجهاش این میشد که آن صفتی که برای محمول هست، برای موضوع هم هست.
حمل محمول بر موضوع بود و عدم اتصاف محمول به صفت، مثل «عادل ظالم نیست» که وقتی اینجور نشد، یعنی یک صفتی را نداشت ما سلب کردیم از محمول. آنچه که از محمول سلب شده، از موضوع هم سلب میشود. میشود موضع ابطال.
موضع بعدی: موضع "اولی و آثر". عرض کردیم مرحوم علامه در «جوهر النضید» میفرمایند که بیشترین کاربرد را در بحث جدل، مواضع "اولی" و "آثر" دارد. معنایش این است که از ترجیح و تفضیل یکی از دو کسر یا دو شیء که بین این دو تا چیز از بعضی جهات مشارکت هست، از اینی که یکی از این دو تا نسبت به دیگری ترجیح دارد، تفضیل دارد، اثبات میکنیم تفاضل یکی را بر دیگری.
خود آن الفاظی که در باب تفضیل، ترجیح و اینها به کار میروند، خیلی زیادند، متداولند. مثل «أدون» (یعنی چی؟)، «با دوام»، «أشرف»، «أرفع»، «أقدم». اینها یا «أفضل»، «أکثر»، «أشدّ»، «أغنی»، «أقلّ»، «أکرم»، «أنقص»، «أخص»، «أقّلَ عزّ»، «أعفّ». که حالا در کتاب «جوهر النضید» مرحوم علامه – این کتاب «جوهر النضید» واقعاً کتاب خواندنی است و قدیمیها درس میگرفتند. فرصتش دیگر نیست، وگرنه مال علامه حلی است. اگر فرصت میشد بحث میکردیم از اول تا آخر. که وقت خوبی داشتیم، فرصتی بود و اینها، خیلی کتاب قابل استفاده. کل مطالب امروز جمع کرده، کل منطق. فقط منطق چیزی بود، کل مباحث دینی بود، حوزوی بود. این بحث را مرحوم علامه مفصلتر نسبت به مظفر مطرح کردند.
اینجا بحثی که ما داریم این است که خب ما کجاها محتاج به این موضع میشویم؟ ببینید، یک وقتی تفاضل بین دو تا چیز خیلی روشن است. این نسبت به آن یکی ترجیح دارد. همه میدانند نور خورشید بیشتر از ماه است. این دیگر استدلال ندارد. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟ نه من میتوانم استدلال بیاورم، نه کسی میتواند انکارش بکند.
ولی یک وقتی تفاضل بین این دو تا احتیاج به بحث دارد، بررسی دارد. اولش خیلی واضح نیست. موضع "اولی" و "آثر" اینجاها به کار میآید. اتفاقاً در خارج و در مجامع، از اینجور بحثها فراوان. گاهی دو نفر راجع به برتریهای دو تا چیز دارند بحث میکنند. مثلاً فلان خوردنی، نوشیدنی. این میگوید این بهتر است، آن میگوید آن بهتر است. فلان لباس بهتر است یا فلان لباس. فلان منزل بهتر است یا فلان منزل. "آثر" بر وزن "أفعل" است (یعنی مؤثرتر). فلان کتاب بهتر است، کاملتر است یا آن یکی. هر کس یک طرفی را میگیرد و مباحثه.
یک وقتی هم راجع به فضیلت، این علمش بیشتر است یا آن یکی؟ این کاملتر است یا آن یکی؟ گاهی از حیث وظیفه و مسئولیت، گاهی از حیث خلقیات و قس علیهذا. در آنجایی که به افضلیت و برتری برمیگردد. گاهی اینجوری است که هر دو طرف در وجه فضیلت و برتری اتفاق نظر دارند. یعنی هر دو بحث میکنند که آیا مثلاً حاتم طایی بخشندهتر است یا معن بن زائده؟ معن بن زائده هم مشهور افراد مشهور در بخشندگی است، ولی خب به شهرت حاتم نیست.
هر دو قبول دارند که این، هر دو تای اینها کرم و بخشندگی و سخاوت و اینها دارند. هر دو میگویند که هم حاتم این را دارد، هم. بحث اینکه کی کریمتر است، کی بخشندهتر است، اینجاها باید به کتب تاریخی و اینها مراجعه کرد. این دیگر کار منطق نیست. شما باید قرائن بیاورید، شواهد. کاری که مرحوم علامه امینی در "الغدیر" انجام داده. کی أعلم بوده بین اصحاب؟ ایشان اثبات کرد. گزیده "الغدیر" اینجا بود. شواهد آنقدر آورده، گزیده "الغدیر" را شاید مثلاً حول و حوش صد تا، شاید بیشتر، یک جلد یا دو جلد فقط بحث میکند در مورد جهالتهایی که مثلاً خلیفه دوم در قضاوت، جهالتهایی که خلیفه اول داشت، بعد از قضاوتهای فوقالعاده امیرالمؤمنین. فقط اینها را در فاز قضاوت با هم مقایسه. خب، این دیگر بحث منطقی نیست که من أَعلم بودن را بیاورم روی دوتا چهارتایی بحث بکنم. این بحث تاریخ.
چرا الان "الغدیر" قدغن است؟ هیچ جا نباید دست کسی… فهرست را که نگاه میکنی، اهل سنت عربستان و کشورهایی که حالا یک کتابخانه اصلی کلاً نیست، به هیچ… آن چیزی که نگاه میکنی، منابع را که نگاه میکنی، یک دانه منبع شیعی در اینها نیست. همه را آمده از خود. کی أكمل است؟ کی أغزر است؟ کی أفقه است؟ خب این هم از بحثهای منطقی نیست.
یک وقت نزاع بر سر این است که این دو طرف ماجرا در اصل وجه افضلیت و ملاک که کی أفضله، ملاک افضلیت را، وجه افضلیت را، هر دو قبول دارند؛ که مثلاً حاتم طایی هر چه داشت بخشید، ولی معن بن زائده یک سری اموالش را فقط بخشید، مایحتاج نگهداری. هر دو قبول دارند که همان مقدار زیادی که مثلاً آقای معن بخشیده، یعنی معن مثلاً ۷۰ درصد اموالش را بخشیده، حاتم ۹۵ درصد.
بعد میآیند بحث میکنند، میگویند: آن ۷۰ درصد معن از آن ۹۰ درصد حاتم بیشتر بوده. حالا بحث سر این میشود که معیار در کریمتر بودن چیست؟ ملاک این است که شما مال زیاد، هر رقم درشت بدی؟ یا معیار این است که هر آنچه که داری، یعنی به نسبت آنچه داری، یا به نسبت آنچه میدهی، کدامش معیار است؟
خوب، پس شما آمدی، این که میگوید: آقا معن کریمتر بوده، روی قضیه مشهور است. سودی بیشتری به جامعه برساند، مال بیشتری انفاق بکند، این کریم است. این یک طرف قضیه را گرفته. یکی هم میگوید: آقا حاتم کریمتر بوده. او هم روی قضیه دیگر مشهور تمسک میکند، میگوید: فداکاری بیشتر کرده، هر چه بیشتر داشته، هر چه بیشتر داده، یعنی دارایی را داده. این ایثار کرده، تقدیم کرده دیگران را بر خودش. خود این دو تا مشهور، دو تا موضعاند که مصادیق متفرعات زیادی میتوانند داشته باشند که تفصیلش را کجا باید مطالعه بفرمایید؟ در کتاب «جوهر النضید». اینجا حکم چیز دارد دیگر؛ اشانتیونی، یک اشاره بعد از اینکه دهن آب بیفتد.
مبحث سوم اینکه: تیزر مبحث سومی که در جدل داریم – که بحث پایانی ماست – بحث سادهای هم هست، بحث وصایاست. یک سری توصیههاست به سائل و مجیب و طرفین بحث، مشترکاً. سه توصیه داریم اینجا. یک. از توصیه به مجیب. پرستیژ پرستیژ به سائل است.
توصیه به هر دوی آنان، اولی به سائل. آموزشهایی که سائل باید… نه، دیگر اینجا به "موضوع مشترک" و "هو هو" آن بیشتر پرداخته بود، همان اول که اشاره میشود. ولی آخر اینجا اتحاد داشت دیگر. در یکی از جهات با همدیگر اشتراک داشتند. همان سه تا جهتی که عرض کردیم. یا هر دو مثلاً در عارضیت زید و عمرو در عالمیت. یا در جنس. الان عرض میکنم خدمتتان. "هو هو" این است که وحدت در جنس باشد یا در نوع باشد یا در عارضیت. در جنس انسان و پرستو، حیوانیت اتحاد داشتند. در نوع زید و عمرو در انسانیت اتحاد داشتند. زید و عمرو در عالمیت.
توصیههایی که به سائل داریم: اولاً تعریف سائل را خوب روشن کنند. کسی که سؤال میکند و میخواهد رأی و وضعی را نقض کند، ابطال کند، طرف مقابل را مجاب کند. سائل باید سه تا چیز را مد نظر داشته باشد. حالا باید بخوانیم. پس این بحث سائل بماند برای جلسه بعد تا بحثمان یک خورده کاربردیتر شود و شیرینتر هم شود. خستگی این امتداد مباحث یک خورده دربیاید.
روایتی بخوانیم. امام رضا (علیه السلام) یک مناظرهای دارند حضرت با جاثلیق یا جا سلیق. در معروفترین که جاثلیق گفتند اینها صابعی دانشمند معروف صابئین که یک جمعیتی از پیروان حضرت. صابئین اقوال مختلفی هست. حضرت یک مناظرهای دارند با این شخص. مناظره جالبی.
اصل ماجرا که خبر دارید، مأمون فرق مختلف و اینها افرادی را آورد. حضرت امام رضا (علیه السلام) دورهای بودند که دیگر دهانشان به صحبت باز شده بود. لذا مأمون این کار را نکرد که دهان امام رضا را باز بکند. دهان امام رضا باز شده و میخواست یک خورده کنترل بکند که حالا به تناقضاتی حضرت بیفتد، درگیر بشود، درگیر حرفهای دیگر هم شنیده بشود. این لا به لای حرفها هم چه بسا جذابیتهایی داشته باشد. مردم به آن سمتها بروند. حضرت یک خورده در حاشیه قرار بگیرد. چهار تا حرف بشنود، خودش را به قول ما جمع و جور بکند که مثل اینکه خیلی نمیشود حرف زد و اینها. برعکس انگیزهاش بود، چیز دیگری از کار درآمد.
«نوفلی» میگوید که ما خدمت امام رضا (علیه السلام) بودیم. مشغول صحبت بودیم. یاسر که کارهای امام رضا را انجام میداد، وارد اتاق شد. عرض کرد که: «آقا، مأمون پیام داده. گفته که دانشمندان ادیان مختلف آمدهاند پیش من. اگه صلاح میدونید با اینها گفتگو کنیم، فردا اینجا تشریف بیاورید. وگرنه مزاحم نمیشویم. اگر مایل باشید ما خدمت برسیم.»
ما بله، در آن روایت دارد که حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) وقتی که بنی عباس را تعریف میکردند، ازشان «ثامنهم اعلم» (هشتمینشان عالمترینشان) به نظرم همین مأمون میشود. فرمود که: «عالمترینشان مأمون است.» یک شخصیت تر و فرز و خیلی حرفهای، فول اچ دی. بهش بگو که: «من مقصودت را میدانم. فردا به خواست خدا خودم.»
مقصود مأمون میدانی چیست؟ گفتم که: «آقا، این میخواهد شما را آزمایش بکند، ولی کار بیهوده است.» حضرت فرمودند که: «بد کاری.» گفتم که: «آقا، این اهل کلام و بدعت و اینها را میخواهد بیاورد. اینها از شما دلیل میخواهند. اینها مثل مردم عوام نیستند. شما بگویید قال رسول الله، همه بنویسند، یادداشت بکنند. شما باید مثلاً یکی بودن خدا را اثبات بکنید. اگر بگوییم پیغمبر مثلاً، پیغمبر باید اثبات. آنقدر مغالطه میکنند تا آدم از نظرش در... از این جهت مجلس برای شما خطرناک.»
لبخندی زدند، «میترسی من در پاسخ اینها بمانم؟» «امیدوارم که شما پیروز بشوید.» «میدانی مأمون کی از کارش پشیمان میشود؟» گفتم: «وقتی که ببیند من پیروان تورات را با تورات، پیروان انجیل را با انجیل، پیروان زبور را با زبور، صابئین را با لغت عبرانی، موبد زرتشتی را با لغت فارسی، رومیها را با زبان رومی، هر مکتبی را با مبانی و اعتقادات و بحثهای خودشان محکوم میکنم. وقتی همه اینها دست از نظرات خودشان برداشتند، تسلیم نشدند، آن وقت مأمون میفهمد که من باید رهبری جامعه را به عهده بگیرم.» «پشیمان.»
رفتیم. حضرت در مجلس فوقالعاده مهم حضور پیدا کردند. مأمون رو به جاثلیق (معلوم که اولین این بوده دیگر!) میخواست یله را بفرستد جلو که آره مثلاً یک فضایی بشود که به نفع اینها بشود و حضرت منکوب و محکوم بشوند دیگر. جو به نفع اینوریها باشد. مثل اینها که پنالتی، اولین پنالتی را بهترین پنالتیزنان میزنند که همه روحیه بگیرند. مثلاً شمعیت داشت، اینجا همچین چیزی هم عنوان بشود که همینجور که آن طنابهای سحره فرعون بود، حرکتی، آن اژدها همه را خورد.
بله، خوب او درخواست کرد که مناظره بکند و بعد گفت که: «انصاف هم در بحث داشته باشی دیگر وقتی مناظره میکنی.» حضرت نشستند و جاثلیق پرسید، گفت که: «با کسی بحث کنم که رد کتابی که من منکرش هستم، پیامبری که من بهش ایمان ندارم میخواهد با من بحث بکند؟!» حضرت فرمودند که: «غفرالله. اگر طبق انجیل خودت باهات بحث کنم قبول داری؟» گفت که: «مگر میتوانم؟ مگر آنی که انجیل باشد قبول نکنم؟» حضرت فرمودند که: «حالا هر چه میخواهی بپرسی بپرسی، بپرس.»
«راسالجالوت» گفتش که: «شما درباره عیسی و کتابش چی میگویید؟ نبوت عیسی.» حضرت فرمودند که: «من آن عیسایی را به پیغمبری قبول دارم که به نبوت پیامبر ما اعتراف کرده و به ظهورش مژده داده. منکر نبوت آن عیسایی هستم که به نبوت پیامبر ما اعتراف نکرده و مژده نگفته.»
گفتش که: «برای پذیرفتن خبر و حکم کردن طبق آن، دو گواه مورد اطمینان لازم نیست؟ چرا شما از کجا میدانی که عیسی نبوت پیامبر شما را اعتراف کرده و به پیروانش مژده ظهورش را داده؟ بر اساس اعتراف که همین الان کردیم. شما باید برای اثبات اینکه پیام پیشگویی کرده و اینها، دو تا گواه بیاورید؛ چه غیر مسلمان باشند، مورد تأیید مسیحیان باشند. شما میتوانید عین همین تقاضایی را که کردم، از من بکنید. یا من دو تا شاهد بیاورم برای حرف خودم.»
حضرت فرمودند که: «منصفانه حرف زدی. اگر گواهی حرف شخص عادل و مورد اطمینانی را قبل از عیسی، انبیای دیگر بود، مقدم بود. او بر نبوت پیامبر ما اقرار کرد و بیاورم، کافی است؟» «منظورت کیست؟» حضرت فرمودند که: «یوحنای دیلمی.» «به به! اسم کسی را بردی که محبوبترین افراد پیش مسیح بوده. تو را قسم میدهم. در انجیل این هست که یوحنا گفته: مسیح مرا از آیین محمد عربی خبر داد. بعد از من احمد میآید. من این مژده را به حواریون دادم و آنها به احمد ایمان آوردند. این هست یا نیست؟»
گفتش که: «یوحنا به نبوت یک مردی و به خاندان و وصی او مژده داده، ولی روشن نکرده که او چه موقع ظهور میکند. اسمش را نیاورده.» «اگر کسی را بیاورم که اسم احمد و خاندان و پیروانش را از انجیل بخواند، به او ایمان میآوری؟» گفت: «آره.» اینها همه موضع. موضع دارد دیگر. موضعش چیست؟ مشهورات، مسلمات. حضرت مشهورات عند القوم، مشهورات عند المسیحیین، مشهور عامه. چون او هم دارد استفاده میکند. بله، اصلاً دو تا شاهد کفایت میکند. مشهور عامه است.
خب این تحت چه موضعی است؟ اثبات شهادت با دو شاهد است و ابطال شهادت آنی که اخذ میشد. «أحدُ الضدین» بود، دو ضد. یعنی اگر دو تا شاهد آمد برای این، یا دو تا شاهد آمد برای آن. گفت: «آره، من ایمان محکم میآورم.»
حضرت رو به نستاس رومی کرد، فرمود که: «صفر سوم انجیل را حفظی؟» نستاس گفتش که: «کاملاً حفظ.» حضرت فرمودند که رو به راسالجالوت کرد، (علمای یهود) فرمود که: «تو نمیتوانی انجیل را بخوانی؟» رسول گفت: «چرا میتوانم.» حضرت فرمودند که: «صفر سوم را بیاور گوش کن تا من بخوانم. اگر به جایی رسیدم که از احمد و خاندان و پیروانش یاد شده بود، شما همگی گواهی بدهید وگرنه…»
حضرت در برابر خب این دانشمندان مختلف، صفر سوم انجیل را از خواند تا به اسم پیامبر رسید. اینجا یکم مکث کرد. به دانشمند مسیحی رو کرد، گفت: «ای نصرانی، تو را به حق مسیح و مادرش، فهمیدی که من عالم به انجیلم؟» گفت: «بله.» حضرت اسم احمد و خاندان و پیروانش را از انجیل قرائت. «چه پاسخی داری؟ یا باید بگویی که آنی که خواندم انجیل نیست، یا باید بگویی که انجیل دروغ است.»
خوب، احتمال اول که بطلانش ثابت. اینکه حضرت این حالتی که از ضعف به شدت میآمد، گفتیم: در جدل، شما صاف نیا، اصل مطلب بگو. اول از راسالجالوت پرسیدند و بعد از آن یکی پرسید. از اینها همه آمدند متن انجیل را دست گرفتند، دارد از رو میخواند. حضرت این محکمکاری در جدل که شما ذهن عوام را بتوانی برگردانی. این عبارت «دستکاری میکنیم» ولی متن را دست گرفته، هیچ بدون پیش فرض، یعنی از قبل آمادگی نداشتم که ما برداریم، یک تورات یا اینجوری جدیدی مثلاً اضافه، اینجایش را اضافه بکنیم. بدون اینکه میخواهد کاری بکند. بعد آن هم یک چیزی که طرف توقعش را ندارد، برایش آماده. در جدل خیلی مهم است که شما دست روی چیزهایی بگذاری که طرف فکر… خیلی مهم است. تمام است. همه میگویند که: «آره، سرهنگ.»
بعد حضرت فرمودند که: «یا باید به نبوت پیامبر ما طبق اخبار انجیل اعتراف کنی، یا کشتنت واجب میشود، چون کتاب خودت را انکار کردی، پیغمبر خودت را انکار.» جاثلیق برگشت گفت: «امام رضا، شوخی نیست. آنی که وجودش در انجیل برایم ثابت و روشن شد، انکار نمیکنم، بهش اعتراف دارم.» حضرت همه را شاهد گرفتند، گفتند: «همه شاهد بودید دیگر؟» گفت: «بعد بفهمانم که خب حالا باز هر چه میخواهی بپرسی.»
برگشت گفتش که: «حواریون عیسی و اولین دانشمندان انجیل چند نفر بودند؟» حضرت فرمودند که: «این نشان میدهد که اطلاعات نسبت به خصم چقدر لازم است.» حالا حضرت با علم الهی بلد بودند، ولی در جزئیات هم وارد بودند. مثلاً که بین خودشان اختلافی است. شما مثلاً باید با اقوال بلد باشید، تسلط داشته باشید. شما کفش چند نفر بودند؟ بین خود آنهایی که معتقد به اصحاب کهفاند، اختلافی است. هفت نفر دروغ گفتی، پنج نفر گفتند، نه نفر گفتند… دیگر حرف نزنیها! همین تسلط را نشان…
خب، حضرت فرمودند که: «حواریون عیسی ۱۲ نفر بودند. از همه بهتر و داناترشان هم الیقا.» (الیقا، یک همچین اسم.) الیقا باشد؟ الیقا. پس اما دانشمندان نصارا، اینها سه نفر بودند: یوحنای اکبر در اوج منطقه آنجا بود، یوحنا در قرقیسیا، یوحنای دیلمی هم در رجاس. همین یوحنا هم که گفتیم، یوحنا از پیامبر اسلام، خاندان، پیروانش اینها یاد کرده بود. او همان کسی است که به امت عیسی و بنی اسرائیل مژده ظهور پیامبر را داده. رجاس.
بعد اینها هم در بحث جدل شما وقتی اطلاعات را با جزئیات بدهی، در جدل «یوحنای فلان» این را «یوحنای دیلمی» گفته. سه تا یوحنا بودند، یکی اینجا بود، یکی آنجا بود، یکی آنجا بود. بعد این آخری بودا، آنی که گفتم همین آخری بود. اطلاعات تکمیلی میکنم. در ذهن مخاطب، مستند میشود. مستندسازی در فضای جدل خیلی مهم است. شما دقیق آدرس. یعنی برد با کسی است که میگوید: «کتاب فلان، جلد فلان، صفحه فلان.» آن بغلش پایین هست، آن زیر چاپ بیروت، چاپ ایران. اگر باشد، مثلاً اینها خیلی چیز را میبرد بالا. حالا ممکن است اصلاً طرف کلاً، یعنی بعضی وقتها دروغ میگوید، آنقدر مستند که من خودم شک میکنم.
بعد حضرت بهش رو کردند، فرمودند که: «به خدا ما به آن عیسایی که به پیامبر ایمان آورد، ایمان داریم. تنها عیبی که عیسی شما داشت این بود: مرد ضعیف و ناتوانی بود، روزه کم میگرفت، نماز کم میخواند.» حالا حضرت هم دارند طنزی میگویند که دروغ هم نشود، یعنی بعداً طرف هم نتواند خفت بکند، یعنی طرف اقرار که کرد، میگوید: «آقا گفتی که نماز نمیخواند، این هم دروغ بودا! نماز نمیخوانی؟ کم میخوانی. کم. به یک اعتباری دیگر کم، اعتبار اینکه شما هر ۲۴ ساعت باید بخوانی، نمیخوری.» «علم خودت را تباه کردی، نشان دادی چقدر از نظر علمی ناتوانی.» خودم ضربه خورده بود. جلو همه گفته: «من مسلمان شدم.»
«چرا؟» «گفت: عیسی ناتوان بود. هم نمازخوان، کم روزه میگیرد.» «او روزی نبود که روزه نباشد. هیچ شبی نبود که بخوابد. همه روزها روزه بود، همه شبها مشغول عبادت بود.»
حضرت فرمودند: «خب، شما که میگویید این خداست، برای کی…» جاثلیق خیلی… «بفرمایید، حالا اگر بتوانیم پاسخ میدهیم که چرا عیسی مردهها را به دستور خدا زنده میکرد؟» گفت که: «چون کسی که مرده را زنده کند، کور را شفا بدهد، خودش خداست. این را باید پرستید.»
حضرت فرمودند: «یسوع، حزقیل، اینها مگر کارهای ایثار انجام نمیدادند؟ اینها مرده زنده میکردند، مریض شفا میدادند. این نشان که در خود افکار اینها یسوع، حزقیل بودند، در مبانی مسیحی اینها برایشان آشکار است. چرا یکی اینها را شما به عنوان خدا قبول نمیکنید؟ پیامبر ما هم تازه یک کارهایی مثل عیسی انجام داده، ما نگفتیم خداست. اگر بنا بشود هر کی مرده زنده میکند، کور و پیش شفا میدهد، خدا باشد، که همه اینها را ما باید خدا حساب کنیم. حرف شما درست.» «جز الله خدای دیگری نیست.»
اینجا رو کردند به دانشمند یهودی. نمیدانم وقتمان تمام شده است ها. بحث شیرین است. باشد، فردا. فردا حالا فرصت بشود، این بحث دانشمند یهودی. بله، خود همین اگر بخواهیم همینطوری جلو برویم، حالا آن قسمت چیزش هم خوب است، آن دهویه. بله، خیلی نماندهها! کل این مناظره، نه، همان روایت. خب چند تا مناظره است؟ یکی با ابوقره است، یکی با زندیق. زندیق جالب است، خیلی بنده خدا. و اینها یهودش هم که حضرت بحث کردند. یک فصل جدایی میشود برایش در نظر. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...