‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. فصل بعدی در صناعات خمس، فصل صنعت خطابه است. در این فصل سه مبحث مطرح است: یکی درباره قواعد این صناعت که ۱۶ مطلب است، دیگری انواع خطابه که چهار مطلب است و یکی هم توابع خطابه که آن هم چهار مطلب دارد.
در بحث اصول و قواعد که عرض کردیم ۱۶ مطلب، مطلب اول این است که ما چه نیازی به خطابه داریم؟ اهمیت مبحث خطابه چیست؟ کدام مشکل بشر حل میشود؟ در اینجا باید بگوییم که افراد و گروههای زیادی در جامعه به این صنعت نیاز دارند تا به اهدافشان برسند و از آن کمک میگیرند که برخی از آنها را ذکر میکنم:
گروه اولی که به صناعت خطابه نیاز دارند، مشرعون، صاحبان ادیان، صاحبان شرایع و پیروانشان هستند؛ کسانی که این مسیر را خلاصه در تبعیت از اینها میدانند. دسته دوم، دعاتالمبادین هستند. مبادی یعنی اصول و پایهها. دعاتالمبادین یعنی کسانی که دعوت به اصول میکنند، دعوت به ارزشها و هنجارها میکنند؛ میخواهند مردم را روی مبناهایی استوار کنند، خلاصه پایبند کنند به یکسری مسائلی که جنبههای ارزشی و اخلاقی دارد. پس این گروه دوم، مصلحین جامعه، علمای اخلاق، همه اینها میتوانند باشند. دسته سوم، سیاستمداران، رؤسای جمهور و رهبران سیاسی هستند. دسته چهارم، نظامیان، فرماندهان میدان جنگ که میخواهند نیروهای خودشان را بفرستند. دسته پنجم، مبلغین، مبلغین مذهبی که حالا باید تودههای مردم را قانع بکنند، همراه بکنند. کسانی که رسانه دستشان است، میخواهند مردم را قانع کنند، مردم را بیاورند مثلاً برای راهپیمایی، بیاورند برای رأیگیری. در اینجا صنعت خطابه خوب به درد میخورد. «ناگزیرهای روی میز ماست.» با همین یک جمله صد بار این را پخش میکنم که «اینها گفتند گزینههای ما روی میز است. فردا راهپیمایی، میآییم به آنها میگوییم گزینه روی میز ما چیست؟» همه «گزینه، گزینه، گزینه...» این مردم را تحریک میکند و میآورد. از آنور هم هست دیگر. بلدند دیگر چکار بکنند که مردم را بریزند برای برجام در خیابان. مثلاً بله، برجام مثلاً «محصول کار سحرخیزان است.» چون ماه رمضان بود و سحر بود و اینها، مثلاً قرآن به سر میگرفتند. مذاکرات سحرهای ماه رمضان بود که برجام را برای ما... خدا بر... . عموم مردم استدلالی نیستند، اصلاً با استدلال و اینجور مباحث سر و کاری ندارند. اینها را باید از همین راه جلب احساسات و هیجانات و مسیرهای اینشکلی، باید عواطف را تحریک کرد.
لذا وقتی کسی میخواهد تأثیر بگذارد روی مردم، میخواهد اینها را اقناع بکند، راه برهان و جدل ندارد. آن راهی که تأثیر دارد و محصولی ازش بیرون میآید، راه خطابه است. شما در طول تاریخ هم که ملاحظه بفرمایید، خطابههای فوقالعادهای میبینید؛ دیگر برای اینکه گاهی بعضی از این خطابهها مسیر تاریخ را عوض کرده است. روز خطابه حضرت زینالعابدین در کاخ یزید. بنده بارها این را عرض کردهام که کربلا دو رکن داشت: یکی شهادت حضرت سیدالشهدا و یکی خطابه حضرت زینالعابدین. حالا خطابه حضرت زینب سلاماللهعلیها در نوع خودش واقعاً بینظیر است؛ خصوصاً در کوفه، هم امام سجاد و هم حضرت زینب سلاماللهعلیهما هم در کوفه و هم در شام خطبه خواندند که خب حالا خطبه حضرت زینب در کوفه به خطبه امام سجاد در شام برجستگیهای خاصی دارد.
خطبه امام سجاد را هم شاید ۹۹ الی ۱۰۰ درصد ماها تا حالا یک بار هم مطالعه نکرده باشیم. یک وقت یک جلسه فقط خطبه امام سجاد... هیچ کس دست بلند... هیچ کس... فقط شنیدیم که یک خطبه بوده، ماجرای خطبههای آتشین! در حالی که اصلاً شما تاریخ کربلا را بدون این خطبه نمیتوانید ملاحظه بکنید. مثل اینکه من بیایم همه روضهها را بخوانم تا ظهر عاشورا، بعد روضههایی که مال ظهر عاشوراست هیچی نخوانم. بگویم آب را بستند مثلاً، امام حسین را محاصره کردند! مثلاً محاصره و آب بستن و آب و اینها همه مال مقدمه است که آن اتفاق بیفتد. همه ماجرای کربلا مقدمه بود برای آن خطبه زینالعابدین در شام که بلند شد حول و حوش دو صفحه سه صفحه فقط از فضایل امیرالمؤمنین بگوید در شهری که خیلی حرف است. فرض بفرمایید مثلاً مقارنی ندارد که ما میخواهیم مثال بزنیم. شهری که سالیان سال، حدود ۵۰ سال بنیامیه دارند هر کاری خواستند جولان دادند، انجام دادند، مردم را تربیت کردند، نسل به نسل ساختند با بغض اهلبیت. بعد شما بیایی بروی آنجا فقط از فضایل امیرالمؤمنین بگویی، بعد آخر بگویی: «من پسر یک همچین علیای هستم.» بعد بگویی: «این خانواده، خانواده این علی ما را اینجوری شهید کردند.» جوری که اصلاً کلاً فضای ۵۰ ساله کار اینها را... و شما در اوج ضعف، در اوج ضعف... آدمی نیست کسی تک و تنها توی کشوری که هیچ کس با شما نیست، همه معاندند، تو در ضعیفترین نقطه مفروض هستی، یعنی هیچی نداری. در لباس اسارت آوردند. همه کسبوکارت را کشتند. تو کاخ یزید از همه جای دنیا آمدند ذلت شما را نشان بدهند، بروند نقل بکنند. بعد شما آن را میکنی مرکز عزت که برگردد به شما بگوید که شما هرچه از ما میخواهی بگو، ما انجام میدهیم. بعد دستور بدهد همانجا مجلس عزاداری راه بیندازند. واقعاً بینظیر است این خطابه، واقعاً مسیر تاریخ را عوض کرد.
خطابه حضرت زینب سلاماللهعلیها، خطابه حضرت امام رضوانالله علیه، آیتالله خمینی، ماجرای فیضیه، خطابه حضرت آقا، خطبه نماز جمعه ۲۹ خرداد سال ۸۸ و لا ماشاءالله از این خطابههایی که مثل خطبه حضرت زهرا سلاماللهعلیها در ماجرای فدک... این خطابهها آن هم در نوع خودش واقعاً بینظیر است. حسن... مردم اقبالی نشان ندادند ولی خب آدم هرچه نگاه میکند، میبیند اینها گویی فرصت خدا بهشان داد که بدرخشند و آنی بیایند یک چیزی از آن حقایق خودشان را نشان بدهند، همه را مبهوت بکنند. آدم اینجاها میفهمد که چرا وقتی ملائکه وجود نوری حضرات معصومین را دیدند، آمدند سجده بکنند، اینها سریع گفتند: «تسبیح و تحلیل کردند.» گفتند: «ما بنده خداییم، با خدا نیستیم.» واقعاً انسان عظمت اینها را در برخی از این خطابهها میبیند. خطابههای امیرالمؤمنین را ملاحظه بفرمایید، خطابههای پیغمبر را ملاحظه بفرمایید. اینها مسیر تاریخ را عوض کرد. هم برای عوام خطابه اثرگذار است هم برای خواص. گاهی کسانی که تحصیل کردهاند با یک خطبه، مثلاً خطبه امام در فیضیه و اینها در مسجد اعظم. اینها مخاطبینش بیشتر طلبهها بودند تا ... شوری در خود همین طلبهها ایجاد شد.
مرحوم فخرالدین حجازی، ایشان معروف بود دیگر. میرفت کتش را دست میگرفت، هماهنگ میکردند مثلاً میگفتند ۱۰ تا اتوبوس بیاید پشت در فلان مدرسه. حجازی ایشان میآمد سخنرانی میکرد در مورد جبهه و جنگ و شهادت و اینها. از همانجا اعزام میکردند جبهه. دانشآموزان ۱۰ تا اتوبوس پر میشد، میفرستادند منطقه. در هر صورت، خطابه بهترین راه اقناع بسیاری از علما و دانشمندان است. از همین راه خطابه اقناع شدند. پس عوام، خواص، اول راهها، آخر راهها، همه به خطابه نیاز دارند و خطابه روی آنها اثرگذار است. لذا میبینیم که آخرین معجزه که میآید، معجزه کلامی است؛ معجزه در سخن، در فصاحت و بلاغت. خب اینها وجه نیاز به خطابه.
نکته دوم از این مبحث، از این ۱۶ مطلب این است که وظایف خطابه چیست؟ فوایدش چیست؟ وظایفی که خطیب به عهده دارد اینهاست: یکی اینکه باید از یک عقیدهای، یک رأی، نظری دفاع بکند. حالا این امر اعتقادی، اخلاقی، فقهی، سیاسی. دیگر اینکه افکار عمومی را باید روشن بکنیم، آنها را توجیه بکند، شبهات را دفع بکند. نکته بعدی این است که مردم را تشویق بکند به اینکه به فلان اصل، به فلان قانون، به فلان مصوبه رضایت بدهند. نکته بعدی این است که تشویق بکند فضایی را کسب بکنند، ارزشهایی را پیدا بکنند؛ مثل مثلاً حجاب. تحریص بکند از یکسری رذائل، سیئات و اینها اجتناب بکند. احساسات مردم را برای حمایت از یک نظام یا براندازی نظام تحریک بکند. وجدانهای مردم را بیدار بکند، از خواب غفلت مردم را از بیتفاوتی در بیاوریم.
در یک کلام، وظیفه خطابه و وظیفه خطیب این است که آدمها را برای آن هدف و راهی که اینها همه دارند، هم خود و هم مخاطبین، همه را برای آن هدف آماده بکند، همه دل بدهند، بپذیرند، خلاصه بیایند توی این مسیر. این نشان میدهد که خطابه بیش از اینکه مفید باشد، ضروری است. بیش از فایده است، ضرورت دارد، واقعاً لازم است. البته خطابه که گفته میشود، ابتدا خطابه در سخن به نظر میرسد و فهمیده میشود، ولی خطابه منحصر در این نیست. خطابه گاهی ممکن است در یک فیلم، در یک شعر باشد. در شعر به معنای ادبی، نه شعر منطق. یک شعر است ولی خطابه تویش است. یک فیلم، یک عکس. گاهی یک عکس؛ آن عکس معروفی که از ۱۷ شهریور انداخته بودند، یک جنازه را دارند میبرند، چهار نفر دستها را گره گرفتهاند. صد تا سخنرانی بیشتر اثری که دارد این خودش خطابه است. پس عکاس ما خطابهشناس باشد، فیلمبردار ما، فیلمساز ما، کلاً کسی که میخواهد در فضای رسانه کار بکند، در فضای تبلیغ کار بکند، اثرگذار باشد، باید مباحث خطابه صناعت خمس را مسلط باشد، کار کرده باشد.
البته وظیفه خطابه مبتنی بر سه اصل است: یکی اینکه شما قواعد این فن را یاد بگیرید، خب منطقیون آمدند تبیین کردند. یکی دیگر اینکه ممارست طولانی بکنید، تمرین میخواهد. خیلی باید انسان پخته بشود توی این مسیر. اینقدر حالا باید منبر برود، اینقدر باید خطابه بکند، اینقدر باید چم و خم ماجرا خلاصه دستش بیاید، راه بیفتد و یکسری عنایات و موهبتهای الهی هم هست. صدای خوب، صدای دلنواز، چهره خوب، جذابیتهای کلامی، فراکلامی، لحن خوب، ادبیات قوی، دایره واژگانی خیلی خوبی دارد. یکسری استعدادهای ذاتی خلاصه اینها خیلی اثر دارد در فضای خطابه. قیافهاش رسانهای است یا نه؟ ایشان خیلی آدم باسواد است ولی قیافهاش رسانهای نیست. یا برعکس، اصلاً با علم کار ندارم! اولین قیافه خوبی دارد، بعد خوب هم میتواند صحبت بکند. تا سواد هم خواندی، خواندی. نخواندی هم خیلی اهمیتی ندارد. مهم این است که قیافه الحمد لله!
مطلب سوم درباره تعریف صناعت خطابه است. بعد از اینکه اهمیتش را مطرح کردیم درباره خود مفهوم و تعریف این صناعت باید صحبت بکنیم. خطابه یا خطابه مصدر دوم خطب است. در عرف عرب، در لغت عرب، به معنای خطبه خواندن است. همین که فردی بین جمعی بلند بشود و برای آنها سخنرانی بکند، حرفهایی را بزند، میشود خطبه. حالا میخواهد آن قواعد باب خط منطق را هم بداند یا نداند. ولی در عرف خاص منطقیان، خطابه یعنی یک صنعت، فن، علمی که انسان در سایه آن میتواند قدرت پیدا کند که مردم را در جهت هدفی که دارد قانع کند. البته آن هم به قدر امکان. بالاخره خطابهها مختلف، استعدادها مختلف. یک وقت مرحوم کافی میشود، مرحوم فلسفی میشود در اوج اثرگذاری. امام جماعتی که در حد یک روستا، در حد یک محل اثرگذار است.
این را هم عرض بکنم. اینجا ما یک «خطبه» داریم و یک «خطبه». تفاوت «خطبه» و «خطبه» چیست؟ ترجمهاش چیست؟ «خِطبه» را بیشتر توی باب افتعال، «اختطب، اختطاب» اینجوری به کار میبرند به معنای خواستگاری کردن. در کتب فقهی هم میآید استحباب الخطبه. هم «استحباب الخطبه» داریم هم «استحباب الخُطبه» داریم. خُطبه کی مستحب است؟ اولی که میخواهند عقد را بخوانند، خطبه بخواند. خِطبه کی مستحب است؟ قبل از اینکه عقد را بخواند، اول خواستگاری برود. بعد وقتی خواستند عقد کنند، خطبه خواستگاری. خواستگاری کردن مصدر این هم باز دوباره همان «خطبه» از «خطبه» به معنای خواستگاری. «اختطبه» یعنی بله، خواستگاری کردن. «خطبه» «خطباً و خطبتاً و خطیباً». پس دو تا مصدر دارد، مشترک لفظی است. یکی «خطب» و «خطبتاً» و «خطباً» و «خطابتاً» به معنای سخنرانی. یکی «خطبه»، «خطاباً» و «خِطبه» و «خطیب». «خِطبه» یعنی خواستگاری. «خُطبه» یعنی «خطابتاً» مال خُطبه است. حتماً توی هر جفت شریک بود؟ خطابه مال سخنرانی، خِطبه مال بفرمایید خواستگاری. دارد خطاب میکند دیگر. یک جورایی توی چه جوری خطاب هست؟ آره، راضیش بکند. بله. خطیب هم کسی است که خواستگاری کرده. «خطب، خطُبتَ» یعنی خواستگاری کردی. یا نامزد دختری هم که نامزد کرده باشد بهش میگویند «مختوبه». زنی که واسش خواستگار آمده باشد، بهش میگویند «الخطیبا». قانع، راضیش کردم. خلاصه نشان میدهد که دیسک خواستگاری میدهد باید فن خطابه را بلد باشد.
هدف از صنعت خطاب این است که این ملکه حاصل بشود؛ ملکه خطابه، قوه خطابه، خطیب بتواند مردم را قانع بکند. خلاصه با یک سخنرانی همه بریزند توی خیابان. جمعیت حلق. ایشان یک وقتی حدیث انعقاد نطفه را میخواند که اگر توی هر روزی باشد چه اتفاقی میافتد. رسیدند به روز پنجشنبه و گفتند که نطفه اگر در پنجشنبه منعقد بشود، خلاصه بچه، بچه خطیبی بار میآید. ولی چون خیلی داشت با شور و حرارت صحبت میکرد دستش خورد میکروفون افتاد. احتمالاً خودمان هم مال پنجشنبه بودیم. خلاصه اینجوری بشود کسی بتواند میکروفون کج بکند و محصول پنجشنبه باشد و خلاصه جمعیت، اثرگذار باشد.
اقناع مردم هم یعنی اینکه آنها تصدیق بکنند مطلب خطیب را. همین است. آره. قوه اقناعشان بالا است دیگر. یعنی حالا مثلاً بعضی بخواهند اثبات بکنند که الان این ستون نیست. اینقدر فن بیان قوی دارند. واقعاً هنری است، مخصوصاً چیزهایی که مردم از قبل گارد دارند برایش. حالا ما سعی میکنیم مثلاً اثرگذاریم نه خطیبیم و نه هیچ هیچ کشک. ولی یک خورده که اقبال و اینها پیدا میشود یکسری حرفهایی که میدانم بقیه نمیزنند را خلاصه به هر دلیل حالا یا جرئتش نیست یا خلاصه زمینههایش نیست و اینها، سعی میکنم روی آنها دست بزنم. البته هزینه هم دارد برایمان. مثلاً من جاهایی مثل بحث خمس خیلی تأکید میکنم؛ چون میدانم که درصد بسیاری، از درصد بسیار بالا، شاید بیش از ۸۰ درصد در تهران اهل خمس و اینها نیستند. یعنی بیشترشان هم خمس تعلق میگیرد. یک جایی مثل قم و اینها آدم تعلق نمیگیرد. آن هم که تعلق میگیرد خیلیهایشان میدهند. یعنی اینجا برعکس است. شاید مثلاً ۸۰ درصد خمس، شاید یک بار هم بحث خمس و اینها نکرده. ولی آنجا خب یک بحث اینجوری بحث سختی است.
بحث نماز مثلاً. حالا حجاب را سعی میکنم خیلی مستقیم وارد نشوم، ذیل مباحث دیگر یک اشارهای فقط. ۹۰ درصد مخاطبین ما بیحجابند. جلسات، جلسات مذهبی، مساجد، هیئتها، خانمهایی که تشریف میآورند اکثراً سیستم حجابشان متفاوت است. در هر صورت خب بحثی مثل خمس. یک طلبه بخواهد بیاید از خمس صحبت بکند، همینجوری در معرض اتهام است دیگر. کاری هم که رسانهها میکنند، ماهوارهها میکنند. ذهنیتی که ساختند این است که اینها با خمس زندهاند و شما «خمس بدهید و میمیرند اینها.» خیلی نگران خمسند. و حالا یک طلبه میخواهد بیاید برای همین جمعیت حرف بزند آن هم در مورد خمس. حالا ما که وارد نیستیم ولی خلاصه گاهی بعضی فنون خطابه استفاده میکنیم و سرشان دارد. الحمدلله میان با اشک و زاری و گریه: «حاج آقا من تا حالا خمس نمیدادم چقدر بدبختم خدا چکار بکنم؟»
همین امروز همین هم سمت خودمان پیش من آمد. دفتر مرجع. این ذهنیت را میشکند. خلاصه طرف تصدیق بکند و حتی احتمال نقیضش را هم ندهد. همینجا دیگر سفت بشود، قرص بشود، قانع بشود، دلش محکم بشود، برود. اتفاقاً دیگران را هم قانع کند. این نفس خلاصه مایل بشود. و گاهی ظن هم هست. یعنی گاهی ظن هم هست. گاهی ظن هم هست یعنی گاهی یقین هم نیست یعنی احتمال خلافش را هم میدهد ولی جدی نمیگیرد. یعنی آنقدر این کلام رسا است، آنقدر این خطابه تأثیر گذاشته است. ولو احتمال دیگری هم میدهد، ولی جدی نمیگیرد. من فکر میکنم آن آیه قرآن هم که «الذین یظنون» از همین قبیل باشد. کیا خشوع دارند در برابر خدا در نماز؟ کسانی که «ظن به ملاقات خدا» دارند. تعبیر یقین ندارد، تعبیر ظن دارد. وقتی مترجم گفتند: «نه اینجا ظن به معنای یقین است.» قرآن به پهنای شک تفسیر ترجمه بشود! انهم ظن به معنای ظن الکیاللهبختکی نه. ظن به معنای ظن ولی ظنیست که دل رفته، میل دارد، کشش ایجاد شده. ممکن است ظنی باشد که با یک خطابه باشد. کسی یک صحبتی بکند انسان ظنی هم دارد ولی دلش خلاصه میرود به سمت اینکه ما خدا را ملاقات خواهیم کرد. خود همین خشوع میآورد، حالت توجه.
برای اینکه به این هدف برسد باید این صنعت را خوب بشناسد، ابزارها را به کار بگیرد، تمرین بکند، بهجا استفاده بکند، به موقع استفاده بکند تا اثرگذار باشد.
خب، بحث مطلب چهارم: اجزای خطابه. خطابه به طور کلی دو جزء دارد. در واقع دو رکن دارد که یکی را بهش میگویند عمود و یکی هم بهش میگویند اعوان. عمود و اعوان. عمود در لغت عرب به معنای ستون است، به معنای پایه است: «الصلاة عمود الدین.» ستونی که وسط خیمه زده میشود. به والدین میگویند عمودین. ارث عمودین. مثلاً انسان مالک عمودین خودش نمیشود در فقه. وقتی میگویند عمودین، منظور والدین است. دو تا عمودند برای انسان، دو رکن اساسیند. علت ابوالدین.
اما در اصطلاح منطق، دو تا بیان داریم در مورد عمود. یکی اینکه عمود، ماده قضایای خطابه است. چه موضوعات، محمولات، کلمات، جملات، آیات، روایات، اشعار، ضربالمثل، کلمات بزرگان، حکما. کلاً صغریات و کبریات این ماده قضایای خطابه که حجت اغنایی بر آن مبتنی باشد، استدلال خطابی بر آن مبتنی باشد، از اینها حجت اغنایی و استدلال خطابی در بیاید. خب، حجت اغنایی را هم در اصطلاح صنعت خطاب، تثبیت. این یک بیان در مورد عمود.
بیان دوم که حالا واضحتر هم هست این است که عمود، هر قولی میخواهد مرکب تام خبری باشد، قضیه باشد، هرچی. هر قولی است که «لِذاته منتِجٌ لِمَطلُوب». عمود قولی است که «لِذاته» یعنی مقدمات خارجی بهش منظم نشود، چیزی از بیرون بهش نچسبد، خودش باشد و خودش. این ما را به مطلوب برساند. آن هم نتیجه به حسب اقناع. یعنی انتاجی که ازش اقناع در بیاید. خب، پس عمود چی شد؟ هر قولی که «لِذاته منتِجٌ لِمَطلُوب». «لِذاته منتِجٌ لِمَطلُوب» چند بار تأکید.
چرا بهش عمود میگویند؟ چون قوام خطابه روی مواد، روی این قضایا است و خطیب به اینها تکیه میکند در خطابه خودش، برای همین بهش میگویند عمود، پایه، اساس این رکن اول خطابه.
رکن دوم، اعوان. اعوان جمع «عون» به معنای یار، یاور، انصار. خب، در اصطلاح باب خطابه به چه معناست؟ این مثل هیئت قیاس میماند. منطقی وقتی میگویند اعوان یعنی یک سلسله اقوال، افعال، هیئات که خارج از عمود است، خارج از مواد قضایی است. ولی خطیب را کمک میکند تا بتواند خلاصه با اینها مخاطبش را قانع کند. بهتر اثر بگذارد روی شنونده. اینها جفتش پس شد اجزای خطابه و هر دو هم داخل در ذات و ماهیت خطابه، مقوم خطابه. اعوان خارج بشود؛ چون عمود به تنهایی نمیتواند غرض خطیب را تحصیل بکند. اگر این قضایا، یکسری قضایای یکنواخت باشد، نه فرازی نه فرودی، نه خلاصه در... نه فعلی همراهش باشد، نه هیئت خاصی همراهش باشد. یکسری مطلب را فقط، مطلب اغنایی را بخواهد پشت سر هم بگوید. خطابه گاهی یک حرکت دست، یک حرکت سر، یک حرکت پا، چهره در هم کشیدن، این ضمیمه آن سخن میشود. کار را تا آنجا که باید بکند خلاصه انجام میدهد.
حضرت امام رضوان الله علیه خاطرتان هست در مورد محمدرضا پهلوی سخنرانی میکردند. ماجرایی که عینک وزیر امور خارجه آمریکا را ایشان برداشت. با گوش چشم به محمدرضا پهلوی نگاه میکرد. این هم مثل یک بچه وایستاده روبرویش. «فهمیدم که خدا میداند من چقدر آنجا احساس حقارت کردم و چقدر خجالت کشیدم. پادشاه مملکت ما رفته و خلاصه آنها باهاش اینجوری صحبت میکنند.» امام با یک حرکت دست ادا در میآورد. عینک آن وزیر امور خارجه و ادا در میآورد از محمدرضا پهلوی مثل یک بچه. مردم میزنند زیر خنده. چه اثری گذاشت آن؟ یعنی کار بعضی از بیانیهها، ماجراهایی که مثلاً یک واقعهای که کلی کشته داد، همین دو کلمه کار آنها را کرد در ذهن مردم. خب این اعوان دیگر. این حرکت دست، حرکت صورت، اینها جزو اعوان است. ولی داخل در خطابه نیست که فقط خود آن قضیه که به عنوان عمود شناخته میشد داخل در خطابه باشد. اگر بخواهد یکنواخت باشد، این نه تنها خطابه نمیشود بلکه اصلاً ممکن است مخل به خطابه هم باشد. خستگی میآورد، مخاطب دلزده میشود.
هر چیزی که در تحقق این غرض دخیل باشد، مقتضی اقناع باشد، حتماً در خطابه هم دخیل است. حتی اگر از مواد قضایای خطابی یعنی از عمود خارج بشود. یعنی یک چیزی باشد که از صنف قضیه نباشد، از سنخ افعال باشد، هیئات باشد. اینها همه در تحصیل غرض خطابه حاصل و در داخل و در تعریف خطابه میگنجد. پس در تعریف خطابه لزوماً قضیه کار نداریم، با محتوا کار نداریم. محتوا بخشی از ماجراست. بله، حرفی که خیلی من شنیدم فضای صدا و سیما، رفقای طلبه میزنند، میگویند: «شما محتواهاتون خوبه.» به قول آقای دکتر سرشار، رئیس شبکه پویا گفت: «طلبهها فکر میکنند همین که بیایند چهار تا مطلب پشت سر هم، توی ذهن خودش چون ذهن طلبگی است دیگر، دو تا چهارتایی ردیف شده پشت سر هم گذاشت. خب، خیلی جذاب است دیگر! اول این را میگویم، بعد آن را میگویم، بعد آقا! اصلاً جذابیت ندارد برای مخاطب. برای بچه شعبدهباز. یک حرف را بزن، دو ساعت بچرخ، بالا بپر، کلهات را توی دیوار بکوب، تکان بخور. حرف تازه برود جا پیدا کند. بعد حالا نکته بعدش سال بعد.» یک سال طول میکشد. خلاصه صرف اینکه مطلب قانعکننده میگوید: «آقا شما محتوا دارید ولی کار بلد نیستید.» راست هم هست. عموماً طلبهها توی فضای هنری و تبلیغی ضعیفند. توی فضای هنری رسانه. لذا بنده توی کسی متنهایی که در مورد حوزه نوشتم، عرض کردم: «معاونت هنر و رسانه لازم داریم برای حوزه.» معاونت تبلیغ کارش جداست، معاونت هنر و رسانه یعنی همین شیوهها. همین است که نمیخوانیم. توی منطق برای کجا داریم؟ برای شب اول قبر داریم میخوانیم؟ برای کی داریم میخوانیم؟ برای کجا؟ تازه بحث منطقی است. مباحثی است که ما به عنوان رویکرد محتوایی بهش داریم. ما اصلاً حرفمان این است که یک خورده از محتوایمان فاصله بگیریم، یکسری کارهای تکنیکال یاد بگیریم. اصلاً تکنیک لازم است. طلبه باید فضای رسانه را بشناسد. بداند آقا! فضای رسانه فضاییاست که شما باید دو دقیقه حرف بزنی و توی این دو دقیقه یک نکته بگویی. بله، بله، بله. «تاریخ به اندازه سخنرانی.» بله همین است. یعنی کار رسانه اینطوری است. بعد توی ... خیلی مختصر، کوتاه، شفاف نیست. چهار راه فرار ازش داری و ... و هزار... . آره، تقابل ندارد. بله. خلاصه اینها اثرگذار. ما چقدر طلبههامان رسانه را میشناسند؟
درگیری کلامی با مخاطب... جلسه با رفقای طلبه و غیر طلبه، بیشتر با طلبهها درگیری داریم وقتی میآید شروع میکند نقد صدا و سیما. میگویم: «یعنی واقعاً ته شعور شما همین بود؟ صدا و... .» واقعاً یک وقتهایی من حق میدهم که طلبهها را توی فضای صدا و سیما راه نمیدهند. واقعاً یعنی وقتی طلبه میآید نقد میکند به چی؟ ماجرا این همه مشکل داشت شما به اینش فقط گیر دادید؟ کارگردانی که یک فیلم ضد انقلاب و مستهجن ساخته بود، بعد آمده بود گفته بود که: «من...» «شما چی به من میپَرِی؟» «من فیلمم کارشناس مذهبی داشته، تأیید کرده.» بعد خودش گفته بود. گفته بود که: «ما فیلمنامه را بردیم پیش حاج آقا. نگاه کردیم مثلاً گفتیم که من اینجا مثلاً اشکان در دست شبنم دست خود را میگذارد. دستش را کنار دست شبنم میگذارد و به او میگوید که عزیزم.» گفت: «این عزیزم که میخواست بگه شد همسرم.» با یک نگاه پر بغل! دارد میمالد. کارشناس مذهبی دارد. آن بنده خدا رسانهشناس نبوده. فقه بلد بوده. هرجایش را نگاه کرده جور در نمیآید. فقط محتوای قضیه تازه عمود هم فقط از یک بعد یعنی فقط از... یعنی همه مسائلی که با دو تا چهارتای فقهی نیست. ارتکاز متشرعه، سیره متشرعه اصلاً بر نمیتابد یک مطلبی را. شما فقط آمدی با چهار تا این با ادله خاص مثلاً جور در نمیآید با اجماع. در هر صورت در مورد موسیقی مثلاً. واقعاً شما نگاه آقا را مقایسه بکنید با خیلی از طلبهها. چقدر فاصله است. دیشب من واقعاً به وجد آمدم. یک کسی با این همه مشغله، این همه درگیری سالیان سال از فضای مسجد دوره. یک برهه که مثلاً توی یکسری کار خواست بیفتد از یک فضای دیگر دور بشود. اصلاً ذهنش دیگر توی آن مسیر نمیرود که الان اینها توی چه موقع... ایشان یک طرح فوقالعاده... من خودم تا حالا به ذهنم نرسیده همچین کاری. فرمودند که: «شما بیایید تاریخچه مسجد درست بکنید. تاریخچه مسجدتان را به صورت کلیپ بسازید. توی این مسجد چه شهدایی تربیت شدند، چه علمایی آمدند، چه جمعیتهایی بودند، دورههای ساخت این مسجد اول چی بود، بعد چی شد؟ مثلاً توی وقفش مردم کمک کردند، اینجوری شد، آنجوری شد. تاریخچه مسجدتان.» خب، این ذهنیت شما ببینید با ذهنیت ماها که مثلاً یک پوستر نمیگذاریم توی بعضی مساجد به دیوار بچسبانند. این خلاف نمیدانم چی مسجد... . خیلی فضاها منجمد، متحجر. معلوم است اثرگذار نیست. نسل جوان که اصلاً تأثیر ندارد.
خیلی وقتها سخنرانی جمعیتی هم بود. به یک طلبهای گفتند ظاهراً کسی نبود آنجا، توی یکی از امامزادههای خیلی معروف کشور در ایام خاص آن امامزاده بود. یک طلبه جوانی را فرستادند بالا منبر. خیلی هیبت علمایی و چهره علمایی، صدای قشنگ. محتوا هیچ، پوچ. ته دغدغه این آدم که خیلی دیگر ناراحتش کرده بود این بود که: «آی مردم! شما خبر دارید در شهر شما هیئاتی هست که شب ۱۲ شب سینه میزنند، نماز صبح خواب میمانند؟ شما خبر داشتید این را؟» رگ گردن زده بیرون. بعد من خیلی حساس شدم. یک وقت نکند این حرفها روی مردم اثر داشته باشد. واقعاً ضد تبلیغ. ذهنیت مردم نسبت... یعنی جمعیت خاکستری شما این وسط داری ذهنیت اینها را نسبت به هیئت و سینهزنی داری خراب میکنی. حماقت شرکت، احمقانه است. که چی میشود؟ هیئت هم نزنی بگویم صبح خواب نمانی. بله. یکی در مورد یک آقایی... تازگی ما را سوار ماشین کرد گفت: «من سه سال جلسه فلان آقا میدهم و اینها. نظر شما در مورد این چیست؟» یک خورده حالت مریدی داشته به من. چه! از من پرسید اینها. بعد هم هی آمد. بعد من گفتم که: «حالا چه لزومی دارد من برای اینکه یکجا را آباد بکنم سجاد را بزنم خراب؟» این دقیقاً همین شکلی است. جذابیت دارد برای جوان. شما ۱۰۰ تا چیز را میزنی خراب میکنی که یک چیز را آباد بکنی؟ جوان بهش... . «هر هفته میرویم ببینیم حاجی این هفته چهچیزی را میزند؟» هر شب جمعه که ما از آن جلسه میآییم تا صبح مینشینیم با رفقا بحث میکنیم در مورد صحبتهای آن شب حاج آقا. «این را دیگر نباید امشب میزد!» روایت است، فلان. خلاصه من هم که میخواستم ببینم اثر گذاشت حرفش را. من برگشتم دیدم که پیرمردها پچپچ میکنند. «خیلی مایهای ندارد این طلبه. صدایش ولی قشنگ است.» مردم خیلی حالیشان است. منبر اقناعی نیست. مایه دستش نیامد، چهبرسد به آن نوجوانی که صبح تا شب سرش توی همهچیز هست. همه رقم ماجرایی دارد میبیند. در هر صورت خیلی بحث مهمی است برای کسی که میخواهد توی فضای رسانه بیاید. هم عمود لازم است هم اعوان. در بحث اقناع هم مقتضی اقناع این دو دسته است. یکسری عوامل است که مستقیماً مقتضی اقناع غیر مستقیم نقش دارند. مخاطب را آماده میکنند برای اقناع. خب، بعضی از منطقدانها فکر کردند که این مقتضی اقناع فقط عمود است. ولی به نظر مظفر این فقط عمود به تنهایی نیست، اعوان هم لازم است؛ مثل شهادت شاهد که حالا بعداً خواهد آمد. شهادت شاهد دو شعبه دارد: یک وقت شهادت قولی است. یک وقت شهادت حال. که با این حساب ۴ تا قسم ما پیدا میکنیم. یکی عمود، یکی شهادت قول، یکی شهادت حال، یکم عواملی که آمادگی برای اقناع ایجاد میکند.
ما از مظفر میفهمیم که ما میتوانیم همین مطالب را و اقسامش را به صورت جدید به سبک دیگر تقسیم کنیم. یعنی بگوییم هر خطابه دو رکن دارد: عمود و اعوان. هم دو قسم. یک دسته از اعوان با صناعت و حیله انجام میشود، یعنی یک فن نیاز به آموزش و تمرین دارد. یک دسته از اعوان هم بدون صنعت و حیله است. آن اعوانی که صنعت و حیله است، آن را بهش میگویند استدراجات. استدراجات سه قسم است. یکی استدراجات به حسب قائل یعنی شخص خطیب. یکی استدراجات به حسب قول و یک هم استدراجات به حسب شنوندهها. بخش دوم که بدون صناعت و حیله است، بهش میگویند نصرت و شهادت. که نصرت و شهادت هم باز خودش دو قسم است. دو شعبه دارد. یکی شهادت قولی است، یکی شهادت حال. در مجموع ۶ قسم میشود. اینها مستقیم و غیر مستقیم در خطابه نقش دارند که این ۶ قسمت عمود، استدراجات به حسب قائل، استدراجات بر حسب قول، استدراجات مستمع، شهادت قول، شهادت حال. و همین ۶ تا هم از اجزای خطابه است. باید تک تک اینها را بحث کنیم.
اول پس باید در مورد عمود بحث کنیم. جزء اول از این اجزای ششگانه خطابه، عمود. معنای لغویش را که عرض کردیم. عمود یا استدلال خطابی سه دسته از مبادی تصدیقی بدیهی ثمانیه را در خودش دارد. از آن جدول ۶ و ۸. از آن ۸ تا ۳ تا از آن ۸ تا را. آن ۳ تا چیستند؟ مظنونات، مقبولات، مشهورات. این ۳ تا را ما در خطابه داریم که خب بحثش مفصل آنجا صورت گرفت. فرقی هم نمیکند. همه مقدمات میخواهد از مظنونات باشد یا از مشهورات باشد یا از مقبولات باشد یا مختلف باشد. یکسری از مقبولات باشد، یکسری از مشهورات باشد و قصعلیهذا. مظنونات و مقبولات مخصوص خطابه است. ولی مشهورات یکجا دیگر هم به کار میآمد. کجا؟ در جدل هم کاربرد داشت. حتی در هر بابی هدف خود را دارد دیگر. در جدل هدف خودش که اسکات خصم بود. در خطابه اقناع. و در جدل هم مشهورات ۳ قسم میشد: مشهورات حقیقی، ظاهریه، شبیه. مشهورات جدل فقط مشهورات حقیقی کاربرد داشت. اما مشهورات ظاهری کاربرد نداشت. خطابه مشورات ظاهری هم کاربرد دارد. خطیب میتواند از مشهورات حقیقی استفاده بکند، هم از ظاهریه. و خلاصه چون اینجا بنا ندارد که مناقشه بکند متکلم. وحدت مطلب را پشت سر هم میخواهد بیاورد. میتواند از مشهورات ظاهری هم استفاده بکند برای اینکه مردم را قانع بکند. منظور این است که اینها حداقل. نه اینکه میتواند از بدیهیات استفاده کند. حداقلش این است. بله. جمهور. خب. اولویت از این از این دیگر نیفتد.
مطلب بعدی، استدراجات به حسب قائل است. این استدراجات باعث میشود که مستمع آماده بشود برای اقناع و نیاز به صنعت هم دارد. حیله دارد. عرض کردیم که صناعت و حیله برمیدارد. صناعت و حیله میطلبد. باید فن را به کار گرفت. استدراجات به حسب قائل این است که قبل از اینکه خطیب شروع به خطابه بکند، زمینه طوری فراهم بشود که خطیب وجیهالمله بشود، مقبول خاص و عام بشود. همه برای خودش، سخنانش اهمیت قائل بشوند. این هم نکتهای است دیگر. طلبه وقتی جایی میخواهد برود فعالیت تبلیغی بکند، معرفی داشته باشد. مثلاً طلبه حالا محل بحث. یک زمینههایی باشد خلاصه. بعضی جاها ما میرویم صحبت میکنیم یک ساعت صحبت کردیم تازه طرف میآید میپرسد که: «حاج آقا شما کجا هستید؟ شما اسمتان چی بود؟ کی بودی؟ کجا بودی؟» شما یک پارچ آب یخ میماند روی سر ما. خب، این وظیفه بنده نیستش که بیایم بگویم من کیام و چیام و کجا بودم. این را آنی که ما را دعوت کرده قبل از ما باید کجا بوده؟ وقتی او نه، میگوید وقت سخنان باید سخنرانیاش برود به سمت اینکه بخواهد تازه یک ۲۰ دقیقهای توضیح بدهد من کیام و چیام و چکارم. هزینهها را میبرد برایش بالا دیگر. متهم میشود به هزار و یک مسئله. اگر واقعاً هم نشد، یعنی اگر زمینهای نیست شما مقبولیتی برایت درست نشده، بخشی از سخنرانی را یا مستقیم یا غیر مستقیم به این سمت ببری که اثبات بکنی که حالا مثلاً کی هستی. جلساتی که با اساتید دانشگاه... هیچکدام راه نمیدهد. از آن طرف میدیدم در رابطه با فلان موضوع که من برایش کتاب نوشتم. دلم نیامد خلاصه. کلی خواهش تمنا. یکی از جلسات را کنسِل کردیم و آمدیم سمت.... بله خیلی اثرگذار. بله بنده دکتر فلانی هستم. داشتیم مورد اینجوری مشاوره میگرفتیم. «شغل شما چیست؟» تا حالا هیچی نگفته بودم. «پزشک هستم.» بهمحضی گفتم پزشک هستم، گفت: «من لیسانسم را فلانجا گرفتم، فوق لیسانسم را گرفتم. الان قبول داشتیم بهتون زنگ زدم.» خلاصه خیالتان را کردیم که شما را قبول داشتیم. حالا بعضی هم با لفاظی ادا در میآورند. چهار تا واژه یاد گرفتهاند. بعضی مثلاً یک جلسه درس آقای بهجت رفتند یا یک بار بچه را توی خیابان دیدم. من دیدم مثلاً طرف یک بار کلاً مواجهه با وحشت داشته. شروع میکند منبر را: «بسمهتعالی! بله، یک وقتی خدمت آیتاللهالعظمی بهجت بودیم. با ایشان صحبتی شد مبنی بر فلان. شاگرد آیتالله... .» دو طرف هم گاهی قصدی هم ندارد. بله. نه این حیله به آن معنا، این حیله به معنای چاره است. راهکار و راه و چاره بلد بودن. آن حیله به معنای شارلاتانبازی. بنده حالا میگویم مشکلی هم ندارد ولی نحوه بیان هم طوری نیستش که بخواهد مشعر به این باشد که ما مثلاً زد و بندی داشتیم، ارتباط خاصی داشتیم. همانجا تصریح میکنم. میگویم: «من خدمت ایشان همین قدر بودهام. من مثلاً نماز ایشان میرفتیم، فلان بوده.» فکر نکنید. در هر صورت حالا اینکه قبل از خطابه بشناسد، مقبولیت داشته باشد، این دو جور محقق میشود که هر دو هم باید مراعات حالت اول. این است که اگر شنوندهها میشناسندش که وضعیت مطلوبی است دیگر نیاز به معرفی خودش ندارد. ولی اگر تازه وارد منطقه شده، شنوندهها نمیشناسندش، اول خودش را معرفی کند. یا کسی که میزبانش است یا دعوتکنندهاش است یا خودش خلاصه معرفی به این شکلی که حالا بگوید که آقا! حسن و نسب من چی است؟ از کدام قبیلهام؟ کدام خاندانم؟ مال کدام شهرستانیم؟ تحصیلاتمان چی است؟ بر فرض اینها چی خواندیم؟ کجا بودیم؟ شاگرد کی بودیم؟ جمع طلبگی بود. معرفی کردن مثلاً به وجهی داریم. برای اینکه حرفهای تند و تیز بزنیم شروع کردیم از یک کنار شستیم گذاشتیم کنار. و رفتیم برگشتیم. بعد نشستیم. آن کسی که واسطه جلسه بود من را نسبتاً دور میشناختم که مثلاً معرفی کرده و اینها. نشستیم گفت که: «حاج آقا دوستان میگویند حاج آقا کیاند؟» خیلی بد بود. یعنی من آن حرفها را اگر کسی شناختی از من نداشت و فقط برایم ضد تبلیغ شد. از همان جلسه تکتک پا شدند رفتند و خیلی ناراحت شدند و بد و بیراه گفتند و ارتباطی از قبل داشتیم هم ارتباطم قطع شد و خیلی به زهرمار! حسین. تجربه حاصل میشود برای آدم دیگر که اول آدم بنشیند یک معرفی بکند یا بپرسد بگوید کسی چیزی گفته؟ چی گفته؟ چی گفتی در مورد... شروع کنم تعریف کردن؟ تعریف ازش کردیم یا نکردیم؟
در هر صورت حالا یک حرفهایگریهایی لازم دارد دیگر. جایگاهی برسد که دیگر نیازی به تعریف و توضیح و اینها نداشته باشد. توضیح بدی. در هر صورت، دکتر ولایتی را دیگر یکجور شده دیگر. کسی نمیداند ایشان دکتر اطفال و توضیح بدی ایشان درست است وزیر امور خارجه بودند، علامت مجموع تشخیص، مشاور رهبری. چون طبیباند ایشان. پزشک. دکتر مرتبه علمیاش را روشن. استاد حوزه از دانشگاه. مهندس دکتر مسئولیتش را، پستش را اینها را خلاصه این خیلی اثر دارد توی اینکه مستمعین، مخاطبین خلاصه ارتباط برقرار بکنند. بشناسند، احترام بگذارند، با دید مثبت نگاه بکنند. حرف نگاه پیدا میکند. این خیلی مهم است. حرف جایگاه پیدا میکند. برای عموم مردم، ناطق مهمتر از نطق است دیگر. عموم مردم نیستند که: «انظر الی ما قال.» آنها این همان غریزه محاکاتهها، غریزه تقلید. که ماها اول نگاه میکنیم که طرف اجتماعات هم اتفاق. منبری ۱۰۰ نفر نشسته یا پای یک منبری ۱۰۰۰ نفر نشسته. ناخودآگاه اونی که ۱۰۰۰ نفر پای منبرش نشسته یک اثری بیشتری روی آدم دارد. بدبختیهای ماست. شما درس بدانی که یک نفر نشسته، ۱۰ نفر نشستهاند یا ۱۰۰ نفر پای درس نشستهاند. ناخودآگاه حسی به شما میگوید که این در درس مفید است و آن یکی درس درس مفیدیست چون یک نفر نشسته. ناخودآگاه این حس میآید یا مثلاً فلان برنامه تلویزیونی ۵ میلیون برایش پیامک میآید. آن یکی معلوم است که کدامش بهتر است. غریزه محاکات است دیگر. انسان سعی بکند که این خلأ را پر بکند. نمیشود گفت که نه، من کاری به این حرفها ندارم. نمیدانم آدم بیاوریم بگذاریم چکار باید بکنیم. ولی خب ذهن مردم، چشم مردم هم بالاخره باید پر کرد دیگر. تا حدی که نه انسان دست از اصول بردارد نه به هر قیمتی باشد و خب از طرف زمینههایی را هم فراهم بکند برای اینکه حرف انسان شنیده بشود. اساتید میگفتند سفارش میکردند گاهی به برخی شاگردهایشان. مثلاً: «شما فضای دانشگاهی میخواهی بری یک دکترا هم داشته باش.» شما خودت مثلاً باسواد هستی، مطلبت پخته است. توی فضای دانشگاهی کسی با اینها کار ندارد. شما دور از جون، دور از جون، معلول هم باشی ولی دکتر دکتر است. دانشجویی خیلی اینها را دیدم. هیچ مایهای ندارد فقط صرف دکتر بودنش اسمش که میآید ۵ متری اسم دارد. خودش میپرد. تریلی هم باهاش است. مشخص است این حرفش بهتر است، باسوادتر، مطالعاتش بیشتر. ایشان مدرکش چیست؟ کی تأیید کرده؟ کجا؟ چی؟ فلان. هیچ. به طرزی نباشد که افراطی باشد، جنونآمیز باشد. آدم دست از اصول بخواهد بردارد.
نکته مهمی است. بعضی مدرکگرایی پیدا میکنند میروند اصلاً کلاً توی باغ دیگر در میآید. کاری که امام سجاد علیهالسلام بالای منبر شام کردند. بودی. اول از خودشان تعریف کردند. تعریف معنای اینکه من کیام. فضایل امیرالمؤمنین توی همین فضا گفتند: «من پسر کسی هستم که صلّیالقبلتین، بایعالبیعتین، هاجرالهجرتین.» من پسر کسی هستم که: «دو قبله نماز خواند، دو تا هجرت را بود، دو تا بیعت را بود.» تکتک همه را در قالب معرفی خودشان. «من عرفنی فقط عرفنی و من لم یعرفنی.» کسی نمیشناسه حالا فلان من اینم، اینم، اینم. خب، دیگر فضا کامل. مردم پا شدند، گریه سر و صدا، شوری هیجان. «من پسر رسول خدا.» مردم «پسر پیغمبرم.»
و نکته دومی هم که در این بحث هست که با آن محقق میشود، پس یکی این بود که معرفی بشود. نکته دوم این است که به یک هیئتی بیاید بین مردم که مورد احترام باشد. تیپ و ظاهرش به نحوی باشد که مردم انتظار دارند. یکی لباسش است. نظافت، زیباییاش. خطیب جامعهشناس باشد. موقعیت و محل را در نظر بگیرد. روحیات آن افراد را بشناسد. توی همان لباسی ظاهر بشود که مورد احترام مردم آنجاست. مجالس فرق میکند. یک وقت شما لباس خیلی شیکی پوشیدی رفتی مجلس ختم. این لباس جایش اینجاست. آدم مریض است، خط... . آمدی عروسی عمهات آمدی. بعضی مجالس مثل مثلاً شمال شهر تهران شما تِیپی که برای سخنرانی میزنی باید بهتر از دامادی باشد، بهتر عروسی باشد.
بعضی از شهرستانها این خیلی مهم است دیگر. مخاطب ما توی این بحث مبانی تبلیغ هم که حالا انشاءالله بهزودی چاپ میشود. نکات را خیلی عرض کردیم. باید سخنران، خطیب، کوچیل؟ باشد. بشناسد دقیقاً طرف را. چی بگوید؟ کجا؟ چهجور؟ با چه تِیپی؟ با چه هیئتی؟ نه فیلم بازی کند، نه ادا در بیاورد ها! بعضیها از آنوری میافتند. مردم باز میشوند آدم. مردمشناس باشد. خلاصه لباس خوب لازم است. وصف فاخر، گرانقیمت، فلان چی. عمامهای که طلبه دارد سرش میگذارد. همین قبایی که پوشیده. عبایی که پوشیده. اول از همه مرتب باشد، تمیز باشد. نجابت میفرمود که ما در مورد لباس نو روایت نداریم. در مورد لباس تمیز روایت داریم. در روایت ما سفارش شده که: «لباس تمیز بپوشید.» بعضیها فکر میکنند که یعنی لباس نو بپوش. هر منبری که میخواهد لباس می... . «آن برنامه تلویزیونی قبلی این را پوشیدم.» «این یکی بخرم که اسراف است دیگر.» شهوت خرید. شهوت خرید دارد. فرقی نمیکند. خب توی زنان که خوب خیلی شدید است. در مبلغ هم اینطوری است. به ظاهرش برسد. محاسنش، سیبیلهای مبارک. نعلین خلاصه تِیپ... . برای تِیپی باشد که مردم پس نزنند. «این چی است؟ این چی است؟» به قیافه... بزند زیر خنده. مرتب باشد، نظیف باشد.
یکی از اساتید ما خیلی انسان وارسته فوقالعاده. وضعیت اخلاقی، علمی، معنوی، عرفانی، سلوکی همه جمع آقازاده. ایشان به من فرمود که: «پدر من هفتهای ۲ الی ۳ ساعت برای رسیدگی به ظاهر خودشان وقت میگذارد.» محاسن، لباس. خیلی مثلاً ایشان عمامه را خیلی مرتب با تشکیلات میبست. برای عمامه چقدر وقت میگذارد؟ برای شستن لباسها، استحمام. چه، چه نظافت. خیلی تأثیرگذار. جذابیت دارد دیگر. مخصوصاً الان هم که بین ما ایرانیها هم که درصد بسیار بالاییشان وسواسیاند. ایرانی خانمهای عرب اصلاً اینطوری نیست. شاید معکوس هم باشد. ۹۰۱۰ باشد. ۱۰ درصد وسواسی اگر پیدا بشود بین ما خانمها برعکس است دیگر. درصد وسواسی خیلی بالا است. ببین چقدر آنکارد مرتب آدم حذف میکند. اثر دارد دیگر. ببینید مردم به چیا حساسند. علی قیافه که هر کسی ولو مثل من. دیگر چی میشود خدا میداند با این وضع ... . حرکت دست، حرکت بدن، زبان بدن. من توی اینستاگرام یک طلبهای یک فایل یک دقیقهای از خودش گذاشته بود. نظر داده بودند عموم. یک چیزی را مسخره کردهاند توی این طلبه. میگفتند: «آخه فلان فلان شده... .» با یک زبان تندی: «این چه حرکت مسخرهای است! اینجوری! اینجوری هی میپَرونی. درست صحبت کنید. هی میپَراند دستش را.» حرکت دست یکجوری بود که اصلاً حواس پرت میشد از محتوای سخن. حرکت دست یا حرکت مرتب با صلابت. مثلاً من دقیقاً مطالب گاهی مطالب آیتالله جوادی را که به خاطرم میآید دقیقاً یادم میآید ایشان با چه حرکت دستی انگشت را میزدند روی میکروفن. گاهی پایه میکروفن. گاهی انگشت را میبستند. این ۱ این ۲. انگشت محکم چی میکردند. خلاصه این حرکات دست. ایشان کف دست را باز میکردند. یا حضرت آقا مثلاً خیلی از سخنرانیها حرکت دست خیلی اثرگذار است. حرکت دست، ظاهر بدن، سر، گردن. گاهی آدم سر بالا میبرد، گردن را کج میکند، سر را پایین میاندازد. گاهی مطلب میخواهد مثلاً حزنآمیز بشود، یک تغییری آدم توی وضعیت ظاهریش میدهد. مطلب دارد میرود مثلاً به سمت روضه. انسان یک نفس عمیقی... پناهیان که واقعاً دیگر در اوج. بینظیر ایشان. یک نفس عمیقی میکشد. سکوتی میکند. سرش را پایین میاندازد. با دست میزند روی پا. اما فلان اثری که مخاطب کاملاً آماده است با این حرکات شما دیگر او یک اشتعالی درش ایجاد شده و منتظر... . خندهدار بگوید. قشنگ خب، فضا را آماده کرده برای خنداندن. همه قلقلک ته وجودشان هست. حرف خنده هم که نداشته باشد این چون زمینه دارد و از جهت روانی خودش را آماده کرده برای خندیدن. برعکس است. میخواهد روضه بخواند. زمینههای خنداندن را فراهم میکند. بعد سخنرانی میشود: «خواهش بکنم شما بعد سخنرانی را برای خنداندن... خنداندی شما مردم را توی خنده تحویل من میدهی.» این خیلی فاجعه است. این حدیث را گرفته بود که باید بین خنده و گریه توازن برقرار بشود. صحبت تمام شد میخواست برود توی مصیبت. بعد میگفت: «خب، اول من دو تا جُک بگویم.» که تعریف. حالا دلها بسوزد. خطابه باید بخواند. خلاصه. آره اصلاً گاهی مطلب بعد ۵ دقیقه فهمیده میشود. یعنی ۵ دقیقه طول میکشد ذهن حلاجی بکند. ذهن درگیری دارد. موانعی دارد. خیلی مهم است. شما باید برای روضه وقتی میخواهید وارد روضه بشوید حداقل باید ۱۰ دقیقه، ۵ دقیقه روی مخاطب کار بکنی. وارد روضه بشود. حالا الان هم که بعضیها مصیبتی دارند با بعضیها. ۱۰ دقیقه کاغذ میآید: «حاج آقا وقت تمام.» من تازگی شرط میکنم. میگویم: «اگر میخواهی کاغذ بدهی وسطش بگوید مداح آمد.» این را من نمی... جلساتی که الان هفتگی شده، شبهای جمعه میرویم توی قم. اول زنگ زدم گفتم: «از اینها نیستید که کاغذ بدهید "حاج آقا بیا"؟» بعد دیگر از آن جلسه هر سری میرویم میگویند: «حاج آقا شما یک ساعت وقت دارید.» بعد تازه یک ساعت که تمام میشود میگوید: «مداح نیامده!» بانک واگذار بکنی؟ بله. نکته همین است که طلبه به شما بگوید آقا نیم ساعت وقت داری. از الان تا نیم ساعت باید این عملیات خطابه را انجام بدهد. «من کی بخندانم؟ کجا داستان را بگویم؟ کجا وارد روضه بشوم؟ با چه زمینههایی؟ از کجا وارد بشوم؟ چهجور بروم؟ گریزَم چی باشد؟ چی بگویم بعدش چی بگویم؟» جلسات خیلی مشهور، جمعیت خیلی زیاد داشتم روضه میخواندم. حالا من که روضه میخواندم چشمهایم را میبستم. بعد دستم اینجوری خورد. دیدم ما بالا منبر، منبر از چهار پلهای. دستم خورد به کاغذی. اینجوری گرفته بود. دستم خورد به کاغذ. کاغذ را گرفتم. «شاید باشد. الان جواب تمومش کن بیا پایین!» اینقدر به من برخورد گفتم: «دیگر من این جلسه نمیآیم.» همانجا سر زد. میکروفن را تحویل دادم گفتم: «اینجا هم دیگر دعوت نکنید.» بعد بهشان مثلاً معروف بود از مداحی کشوری و خیلی شناخته شده میکنند. بهشان برخورده بود. بعد جلساتم پیش میآید. شرط میبندم میگویم: «آقا بنده روضهخوانم. وقتی میآیم من سخنرانیام مقدمه روضه است.» چی بگویم که با روضه امشب جور در بیاید؟ نه اینکه برعکس بشوم بگویم: «من خب مطلبم این است. چی بگویم؟ روضه چی بخوانم؟» من دقیقاً کارم برعکس است. میگویم: «روضه که این است. امشب مداح میخواهیم بیاوریم؟ میخواهی نیاوریم.» اما همین است که هست. خلاصه الان دیگر بعضی جاها هماهنگ شدهاند دیگر مداح دعوت نمیکنند. بعضی توجیه. در هر صورت این کار باید واگذار کرد به بعد. من عرض میکنم آنجا میگویم آقا! «روضه کار طلبه است.» چون من ذهن را آماده میکنم. میپزم. من توی فضای موعظه و خطابه میبرم برایش روضه میخوانم. خیلی خوب.
حرکت دست، حرکت بدن، نگاه، چین و چروک پیشانی، اخم، تبسم، چهره درهم کردن. اینها همهاش باید موزون باشد، متناسب با خطابه باشد. اگر خطیب ماهر باشد، بتواند این حرکات را، بهجا، به موقع بهکار ببرد، یقیناً خطابهاش سحرانگیز میشود، معجزهآسا میشود. باید مقتضای حال را که حالا بعداً در بحث بلاغت انشاءالله مفصل با این کار داریم. واژه کلیدی علم بلاغت، "مقتضای حال" است. مقتضای حال. مطلب باید مقتضای حال باشد. توی مجلس عروسی گریه نیندازیم مخاطب را. توی مجلس عزا نخندانیم. ختنهسوران در مورد فواید ازدواج صحبت نکنیم. توی موقع خواندن عقد در مورد فواید ختنه صحبت نکنیم. بلد باشد آدم. ختم پدرم. ۷ بار مردم را خنداندم ۵ بار. ۷ بار مردم حضور... . فضای حوض داشته باشد. خلاصه جای لطافت، لطافت و اینها با لباس... . شور در بیاید. پیراهن سفید پوشیده رفته برای امام حسین شب عاشورا روضه بخواند. لباس سراسر سفید با یک حالت شادمانی، چهره بشاش. «ایها الموعظة اذا خرجت من القلوب دخلت فی القلوب و هیئات لا جرم.» از دل بر بیاید و زبان حال باشد، زبان قال نباشد. حال اثرش بیشتر است. انشاءالله بقیه مطالب را یک خورده ما سرعت را کم کردیم چون بحث بحث مهمی است. فوقالعاده کاربردی هم است توی فضای تبلیغ و رسانه و اینها. انشاءالله همینجوری یک خورده با یک سرعت آرامی بحث خطابه را پیش خواهیم برد. و الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...