‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بخش آخر از صناعت جدل، بحث وصایا: عرض شد که وصایا بخشی درباره سائل، بخشی وصایایی به مُجیب و بخشی مشترکاً بین سائل و مُجیب است. بخش اول که برای سائل بود:
خب، درباره سائل صحبت شد. عرض کردیم که رأی و وضعی را نقض بکند، ابطال بکند، طرف مقابل را مجاب بکند، مُلزم به اقرار. اولین چیزی که باید مدنظر سائل داشته باشد این است که قبل از هر سؤال، آن موضع و قاعدۀ کلی را که میخواهد قضیۀ مشهوره را از آن در بیاورد، سؤال را از آن در بیاورد، او را باید در ذهنش آماده کند تا گه مُجیب سؤال اول را جواب داد، این هم بتواند از همین موضع یک سری مقدمات مشهورۀ دیگر را در بیاورد و عرضه بکند و از آن سؤال بکند؛ وگرنه چه بسا با اولین سؤال درمانده شود و مغلوب.
نکته دوم این است که قبل از هر سؤال این نکته را در نظر داشته باشد که چطور میتواند از مُجیب اعتراف بگیرد، او را وادار به قبول بکند، یا اگر انکار کرد، او را تشنیع بکند، امرش را شنیع، بد و ناهنجار بداند.
و مسئله سوم این است که هیچ وقت موضعی را که از آن قضیه مشهورهاش در برده، آن قاعدۀ کلیّه را به آن تصریح نکند. اگر هم احیاناً نیاز شد که تصدیق بکند و ناچار شد، حتماً بعد از اینکه اقرار گرفت و اعتراف گرفت از خصم، این روش را تصریح بکند تا مجالی برای نقض و ایراد از سمت مُجیب نباشد.
حالا اینکه چطوری اعتراف بگیرد و اینها، این هم باز فرق میکند. آدمهای مختلف؛ هر کسی را باید یک جوری از او اقرار و اعتراف گرفت. بعضی خجالتی و با حیا هستند، بعضی گستاخ و بیحیا، و بین اینها هم که خوب افراد زیادی هستند. یک عده صبورند، یک عده چابکاند، تیزند، ضعیفاند، خلاصه اینجاها خیلی ماهرند، حرفهاند، یک لکنت دارند. از آن طرف هم یادم هست خیلیها اعتمادبهنفس دارند، سفتند روی حرفشان، بعضی خیلی حالت تسلیم و تقلید دارند. باز بین این افراد مختلف، روانشناسی در بحث جدل خیلی مهم است و انسان بتواند پاشنهآشیل طرف را پیدا بکند. سریع دست بگذارد، روحیه طرف را بشناسد، بفهمد چه مدل حرفی بزند. گاهی بعضیها را تهدید که میکنی، میترسند و جا میزنند؛ حالا نه مغالطه تهدید، تهدید یعنی اینکه یک خورده با تشر در محفل و جمع با او صحبت شود. بعضیها را نرم صحبت میکند، "بد و بیراه گفتن لکل مقام مقال؛ مقام یک مقالی دارد." باید انسان "هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد."
حالا اینکه چطور میشود اعتراف گرفت از خصم، این را در ده فصل عرضه میکنیم. اینجا اولین این است که انسان توجه داشته باشد که از همان اول سراغ مطلوب نرود؛ سؤالی از مطلوبش نکند؛ وگرنه کلاس مُجیب از همان اول ناراحت میشود، تعصب به خرج میدهد، حاضر به بحث نمیشود. من بیایم از اول با یک اهل سنت اسم امیرالمؤمنین را بیاورم، حرف از ولایت امیرالمؤمنین بکنم؛ خوب این بحث را خراب میکند دیگر. ما فعلاً جای دیگر داریم بحث در صحابه میکنیم، قسمت صحابه و فلان و اینها. تا بگوید علی! چه میفهمد که شروع میکند؟ بعد از دورتر شروع کند، سؤالهای غیر مربوط بپرسد، کمکم میدان گرم شد، بعد وارد بحث اصلی بشویم. از متن سؤال کنم. مثل دو تا قهرمان کشتی. بین اینها یکی خام باشد، یکی پخته باشد. آن کسی که خام است، همین که میآید توی میدان همه تلاشش را میکند، هر چی فن دارد میزند، دیگر خسته میشود. آنی که حرفهای است، وایمی ایستد. طرفش که قشنگ همه فنها را زد، از تک و تا افتاد، خلاصه آنجا میآید و یک بارانداز میکنی، یک فتیلهپیچ میکنی، ضربه فنی، خلاصه تمامش میکند. طرف را میفرستد هوا. نقطهضعف، البته، پیدا میکند. در این فن زدنهای طرف میفهمد که این نقطهضعفش کجاست.
نکته دوم این است که وقتی که سؤالهای متعدد دارد میپرسد و تدریجاً دارد به مطلوبش میرسد، تا میتواند باید طفره برود؛ مستقیماً از مطلوبش نپرسد. یک وقت مُجیب، خلاصه باخبر نشود. از زیر اعتراف میخواهد فرار بکند. البته سائل راهچاره دارد. میتواند یکی از این راهها را برود. اگر مناسب دید، یک شیوۀ قیاسی را پیش بگیرد. ریاضی، امر عام و کلی سؤال کند، بعد در جزئی و اخص، نتیجه را بگیرد که شیوۀ قیاسی سیر از کلی به جزئی است. مثلاً: طرف قبول ندارد انسان حساس است. از او سؤال میکند: "بگو ببینم، هر حیوانی حساس است یا نه؟" وقتی این اعتراف کرد، میگوید: "خب حالا انسان حیوان است یا نه؟" وقتی این هم اعتراف کرد، میگوید: "خودت که قبول داری هر انسانی حیوان است. قبول داری که هر حیوانی حساس است، پس باید بگویی که هر انسانی حساس است."
یا بیاید شیوۀ استقرایی یا پس استدلالی یا استقرایی. مثلاً کسی قبول ندارد که انسان ویژگی کتابت را داشته باشد. سائل دستش را میگیرد و میبرد پیش انسانهای مختلف. یکی از اساتید میفرمود که: "با یکی صحبت میکردیم، گفتش که آقا، چرا حزباللهیها اینقدر اخمو هستند؟ چقدر بدعنق و بداخلاقاند؟" فرودگاه هم بودیم. "گفت: یکی داشت میآمد از آن ته. ریشو بود و خیلی قیافه حزباللهیها." استاد ما با انگشت نشان داد: "مثلاً منظورت از حزباللهی این است؟" گفت: "آره، مثلاً." گفت: "خب بیا برویم پیشش." دستش را گرفت، آورد پیش این آقا. گفتش که: "ایشان میگوید که شما چرا اینقدر بداخلاق و اعصابخوردکن و تلخ و فلان هستید؟" زیر خنده حرف زدیم و گپ زدیم و فلان. "خب، چرا از اولش نمیخندیدی؟" یعنی کم آورده بودید که آن چیزی که آورده بود، خلاصه شکست. با جدل استقرایی. "از آن حزباللهی خوباشی! شما که از خوباشی من، منظورم آخه کسی کسای دیگر هستند که برای شما که نه، شما که عزیز فلان." استقرا میکنی میبینی تهش سه چهار نفر در نمیآید اینجور تعمیم پس شما میآیی. اینی که قبول نداشت که انسان کاتب باشد را پیش زید، پیش بکر، پیش خالد، پیش حسن، کمکم اعتراف میکند که کل انسان کاتب است.
یک وقت هم اگر لازم بود، از طریق تمثیل، سیر جزئی به جزئی. مثلاً طرف استدلال تمثیلی حجت قائل به قیاس، "قبول داری شراب حرام است یا نه؟" میگوید: "آره." "قبول داری علت حرمت شراب مستی است؟" میگوید: "آره." "نبیذ هم مُسکر است؟" میگوید: "بله، پس باید اعتراف کنی که نبیذ هم حرام است." چطور به مطلوب خودمان برسیم؟ یکی میگفت که "آقا شرابی که مست نکند، یک قطره باشد، اشکال ندارد خوردن شراب!" "بله؟ تو قبول داری شراب نجس است؟" "قبول داری بول نجس است؟" "آره." "بول اگر یک قطره بخوری، اشکال دارد؟" "نجاست جدلیه" دیگر؛ برهانی که نیست.
خوب، مرحله آخر هم اگر صلاح دید که حرمتش از جهات مختلف است. هم نجس است، هم مَسکَر است، هم مالیات ندارد، هم نجس است، هم مُسکر است. خرید و فروش فضولات انسان را نمیشود فروخت. کجا؟ جدای تصفیهخانههای فاضلاب. فضولات انسانی است دیگر. دارد وارد سیستم میشود. اینکه درخت را خراب میکند که روایت داریم درخت میوهدار را ادرار نکنیم.
همان لحاظ سومش را میگیرند. ادرار، فضولات یعنی چیزی را نداریم. القای خصوصیت. آمونیاک دارد. آمونیاک مضر است، ولی که چیز ندارد. بعد از تخمیر. الان خیلی از چند تا روستاهای ژاپن صرفاً با بخارات مواد فاضلابیشان دارد گازرسانی میشود. گاز خانههایی که در آن روستا هست، بازارشان جمع میشود یک جا. در اثر تخمیر گازهای H2S که تولید میشود، اینها را یک سیستمی جمع میکند. همان کاری که شیخ بهایی در ... کرده، نتوان... کرده بود. از فاضلاب کنترل میکرد، میآوردیم حمام را داغ میکردم. بدون هیچ کاری میکرده! فاضلاب، گازش را کنترل کرده بوده، آورده بوده آنجا.
مرحوم شیخ انصاری در مکاسب میفرماید: تعارضی بین دو تا روایت صورت میگیرد که «ثمن العذرة»، سه پولی است که در ازای عُذره گرفته میشود. «ثمره فضولات»، که و جای دیگر میفهمد که «لا بأس». دو تا روایت. «ثمن العذرة» صحبت یعنی آن مالی که انسان میخورد و خلاصه اصل منشأ «ربا» که حرام است، ولی ظرافتهایی که مثلاً انگار مالکش از گلویش پایین نرود. مثلاً این جوری، لجن گفتن که: استیصال، ریشهکن کردن. ریشه آدم را. «کانون للصحة». در سوره مائده دارد: «کسب الحجامة»، سه پول بگیرد. این سوخت مغز شیخ انصاری را جمع میکند. میفرماید: که در مورد از عُذرهی عضو انسان که خوب درش حرفی نیست، عذرهی حیوانات حلالگوشتی که کودش استفاده میشود. انسان قطعاً حرام است. جان! علمای یهود بودند دیگر. اموال با عناوین مختلف میخوردند. ریشه مردم را، آن سوختی که ریشهکن میکند.
و در مرحلۀ بعد، این سائل اگر صلاح دید، به جای سؤال از خود مطلوب، برود سراغ مبادیش. از آن چیزی که مطلوب از آنها مشتق میشود. مثلاً فرض کنید شخص مُنکر این است که آدم غضبناک، مشتاق انتقامگیری است. ما اگر از او بپرسیم، مستقیم بپرسیم که: "غضبناک مشتاق انتقامگیری هست یا نه؟" انکار میکند. ماده نقض هم میآورد: "بابا، از کار بچهاش خیلی وقتها ناراحت میشود، انتقام هم نمیگیرد." اینجا به جای اینکه غضب همان شهوت و میل انتقامگیری است یا نیست، فکر میکنم آره، پس آدمی که غضبناک میشود، میل انتقام دارد.
یک وقتهایی از موقعیتی ایجاد میکنیم که عکس مطلوب را سؤال کند تا خصم به اشتباه بیفتد. "لذت خیر نیست؟" آیا اینطور است که لذت خیر نیست؟ یعنی همان سؤال مُرکب یا سؤال منفی. طرف فکر میکند که آن طرف مقابلش عقیده به خیریّت ندارد. یعنی عقیده به عدم خیریّت دارد. سریع میگوید: "خیر، خیر نیست." خیر هم هست. سریع مطلوب سائل را اقرار میکند و اگر مُجیب هم آدم لجوجی باشد که اصلاً برایش این حرفها نیست. یعنی بنایش بر این است که هرچه آن طرف گفت، این لج کند و ضدش را بگوید. مخصوصاً بعضیها توی فضای بحث اینجوریاند دیگر. دقیقاً آنجا معکوس میرود. خب، الان که روزه شبهه یا نبرد حسابی است، دیگر اینم دیگر حالیش نمیشود. پس الان یکی از فروع و لوازمش را دست بکن.
نکته سوم این است که سائل سفارش میشود که توی سؤال و ایراد مقدمات با یک نظم خاصی پیش نرود؛ سریع طرف میفهمد که این دارد این را میگوید که تهش خامنه ای را اثبات کند. صریح شانه خالی میکند. آن وسط کار الف و نمیگوید که تا یا نیاید. بهتر است مقدمات مُشوش باشد، مرتب نباشد، اول کُبری را بیاورد، بعد صُغری را بیاورد، خصم را فریب بدهد، غیر مستقیم مطلوب شد و به خورد طرف.
بحث چهارم این است که در مقام پُرسش تا جایی که میتواند، چطور وانمود کند که واقعاً نمیفهمد و بپرسد تا یاد بگیرد. یعنی انصاف را بر غلبه مُقدم بکند. حتی اگر میتواند، آن ابتدای امر یک جوری برخورد بکند که طرف فکر کند واقعاً اون هم باهاش موافق است. تو خصم را فریب بده، اطمینانش را به خودش جلب کن. آن چیزی که حرف دل خصم است، به او بزن، بعد در مقام گفتگو بربیاید و از هر طریقی که ممکن است، از او اقرار و اعتراف بگیرد. الان البته یک مشکلی که هست، مشکل این است. واقعاً تو این مناظرههای تلویزیونی، شما اگر اول بخواهی بیایی مثلاً چهار تا خوبی برجام را بگویی، موافق نشان بدهی، مثلاً علاقهمند به تیم هستهای، تیم مذاکره کننده، نشان بدهی، بعد همینجور بیایی جلو و اینها، خب این اثر دارد. توی آن اصل مناظره را کسی که دارد کل مناظره را میبیند، بقیه مردم که ندیدهاند. "این چه محاسنی برجام است در کلام فلانی؟" حاج حسین شریعتمداری. "محسن برجام مگه میشه؟ الان ۲۰ دقیقه تعریف کردی!" یکی از مشکلاتی است. معضلات. قدیم که امکانات نبوده خوب بوده. شروع میکردند یک سیری را با هم پیش میرفتند، آخر مردم آن حرف آخر توی ذهنشان میمانَد دیگر. بله، امکانات نبوده، اصلاً حضوری بوده دیگر. حضوری وقتی حضوری میشود، همان حرف آخر توی ذهن میمانَد دیگر. با چی تمام کنم؟
بعد که خلاصه همراهی کرد با طرف، آن چیزی که حرف دل خصم است، به او بزند، بعد طرف به مقام گفتگو بیاید و با هر ترفندی که میتواند، از او اعتراف بگیرد. خیلی موارد، مقدمات مشهور را سائل میآورد به عنوان ضربالمثل یا خبر از یک امر مسلم، بیان کند، مُدعی شود که اینها از کلمات و مشهورات خواص و عام است؛ اینها را قبول دارند. هدفش این باشد که خصم را بترساند. وقتی خصم میبیند که این مقدمه مشهور است و مسلم است، همه قبول میکنند، جرات نمیکند انکار کنند. انکار باعث میشود که پیش مردم کوچک شود.
نکته بعدی این است که همه سؤالاتش را از آن چیزی که مطلوب است، نپرسد. همه را بیاورد ردیف کند از اول. هر چی سؤال از مطلوب دارد، بپرسد. یک سری مطالب دیگر هم که در مطلوب و مقصودش نقش مستقیم ندارد، اینها را هم بیاید قاطی کند، از اینها هم بپرسد. این وسط یک دفعه رشته سخن را از دست خصم بگیرد و از او اقرار بگیرد.
نکته بعدی این است که بعضی از مجادلهکنندهها دانشمند و مشهور و عنصری و به زیرکی و تیزهوشیشان معروفند؛ مغرورند. طرف اصلاً هیچی حساب نمیکند. "ما هر چی میپرسیم، لبخند تمسخرآمیز میزند. جواب نمیدهد." طرف نمیتواند غلبه بکند، نمیتواند اصلاً "این کسر شأن من است که منم دارم با این مناظره میکنم." این هم هست دیگر: "با کی؟" اینجا خیلی خوب است که سائل بیاید از مطالب و مقدمات غیرنافع مقصود خودش اینقدر سؤال بکند تا طرف را خسته بکند و وادار به تسلیم کند؛ مثل کاری که هشام کرد. "چه میخواهی آخه؟" "حرفتو بزن."
نکته بعدی این است که وقتی همه مقدمات را پشت سر گذاشت و خصم اعتراف کرد، نتیجه را با یک بیان قاطع و قوی اظهار کند. نه اینکه با شک و تردید و استفهام و سؤال این طور: "خب، پس میتواند این طور باشد؟ این طور... یعنی نمیتواند باشد؟" "نه! پس دیدی آقا! من؟" "ببین، همه شاهدین، ایشون خودش اینو گفت. همهتون دیدید! آقا، ببین، خودت گفتی. فایل صوتیش هست." "همه دیدند!" خیلی سفت که طرف دیگر بگرخد، اصطلاحاً. با تردید اگر بگوید، این بهانه میافتد دست خصم و جرئت میدهد که نتیجهگیری را انکار بکند، برگردد دوباره سر بحث و از اول یک مقدمهچینی کند. بعد ممکن است اصلاً کار برعکس شود. یعنی او حالا بیاید از یک سیستم دیگر بزند، اعتراف از این ور بگیرد، حالا این یکی را مغلوبش بکند.
نکته بعدی این است که جمعیتی که مُستمعش هستند و روحیات اینها را هم بشناسد. بداند اینها از چه تیپ افرادی هستند، چه تیپ کلماتی خوششان میآید. میخواهد مردم را راضی کند دیگر. میخواهد غلبه بکند. تا میتواند، باید خودش را مدافع مردم نشان بدهد، حامی مردم نشان بدهد. نظر اینها را بتواند جلب بکند. تکبیر میگویند، کف میزنند، سوت میزنند، خلاصه همراهش میکنند، قالب میشود روی رقیب. و باید بکوشد که بهانهای هم دست مردم ندهد، با نرمی و مدارا برخورد بکند. مثلاً نگوید: "همینه که گفتم! مردم چی میفهمند آقا؟ عوامالناس کلالنعام. مردم چه اهمیتی؟" اینها را اگر بگوید که خب دیگر هیچی. "شب تو سردخونه میخوابم."
مطلب بعدی این است که آخرین نکتهای که شما جنگ را اداره میکردید، مدنی بود. پس چیکاره بود آن موقع؟ شما پنج تا استان اداره میکردی آقای مدنی. استاندار کرمانشاه. یک استاندار کجا؟ آخرین نکته... مهدی رضا خشونتشان باز مردترند. خود آدم داشتند. بین مردم خیلی خیلی وقتها برد با آنی است که آدم بیشتر دارد. شما آدم داشتن، لزوماً به این نیست که طرفدار بیشتر داشته باشی. یک وقت "نونخور" بیشتر است. یک وقت کار تشکیلاتی است. آدم زیر مجموعه دارد. کسی امام جماعت مسجد. بعضیها هستند مثلاً در ایام انتخابات، مناظره فلان جای. من همین را که میآمدم، خب طرف دیگر که اینقدر آدم ندارد. "نه، من برای هیئتی هستم. نه، امام جماعت مسجد." آدم که میآمد: "هی ماشاالله، آفرین، دمت گرم، فلان!" توی دلش خالی. احساس میکنی که این اقلیت است. این طرفم توی دلش خالی میشود. آن سریع تا میگوید: "این مسلمات است دیگر." چیزی اعتراض بکند. خلاصه شلوغش کردم. "با منبر و خودت گفته بودی، قرارتان همین بوده، فلان." شلوغش کردم. خلاصه بحث کشیده بشود. بله، علی ایحال یک کارهای چیزی دارد دیگر. باید یک خورده آدم روشهای پوپولیستی را بلد باشد.
آخرین نکته هم این است که این نکته اخلاقی-جدلی به سائل: وقتی که با موفقیت بحث را به آخر رساند و بر خصم غالب شد. همانجا رشته کلام را قطع کند. محترمانه بحث را به پایان برساند. نه اینکه خلاصه خصم را ملعبه قرار بدهد، تمسخر بگیرد. اینها هم که این شاخشان بود، میگفتند: "که فلانی، هی میگفتند فلانی، فلانی." "این هم فلانی." "باز پا نشین، برین بگین ما اومدیم فلان." هی تمسخر و تیکه و کنایه. سریع آدم خداحافظی میکند و: "التماس دعا میگوید." حق روشن شد برای مردم.
یعنی خیلی وقتها جنبههای اخلاقی مسئله مراعات نمیشود. محور این است که حق روشن شود، نه اینکه من غلبه بکنم، من سوار بشوم، من دیده بشوم، من فلان. من حال طرف را بگیرم. "دیدی چطور رسوا شدی؟" "من از اول میرسم." "تو حریف ما نیستی." "من از اول بهت گفته بودم نیا." "خواستم عالی تفریح کرده باشیم." نه اینها. آن حرفی که ملعون، "دیدید خدا چطور شما را رسوا کرد؟" زینب کبری سلام الله علیها. خب، این اتفاقاً برعکس میشود. شما اگر اینجوری کردی، عواطف سریع میرود به سمت او. دارد مظلوم واقع میشود. همه میروند طرف او را میگیرند. خود همین مظلومنمایی هم از شگردهای خیلی... بله. ما یک مناظرهای داشتیم یک وقتی. مدرسه حاج آقای نظافت، سال ۹۲. مناظره. سخنرانی بکنیم، بیاخلاقی شد توی مسئله سخنرانی نیمساعته بکنیم، بیاییم. رفتیم نیم ساعت نگه داشتند. گفتند که: "حاج، مناظره است. امروز فلان آقا میآید." که مثلاً دیگر یعنی شاخ سیاسی بود آن آقا دیگر. شاخ مثلاً روحانیون مشهد که طرفدار آقای فلانی بودند. که نوه معروفترین علمای مشهد بود. از اساتید برجسته مشهد، و از شخصیتهایی که قم درس خوانده و خیلی شناخته شده. او هم از آن حرفزنهای بیبندوبار و بیاخلاق و آداب و اینها نبود. بله! ما در حرف مثلاً داشتیم صحبت میکردیم من فلانی. "شما هر وقت نقدی به هر جای حرف بنده داری، من این اجازه را به شما میدهم که وارد بشوی توی حرف بنده، مطرح بکنی." او هم وارد میشد با متلک و تیکه و کنایه. نوبت او شد. شروع کرد. من یک کلمه. این خیلی برای ما خوب شد. بعد رأیگیری که شد، به ظاهر ما باختیم. به ظاهر اخبار محرمانه. آیا سردار فلانی که در فلان جا هست، ایشان از فلانی نقل کرد که آقا، فلان چیز را گفتند. آقای فلانی که آنجا اینقدر بودجه داشته، اینقدر خرج فلان کار نکرده و عرضه ندارد و اینجا آقا این را گفته. ایشان این را گفته، نه، این هم منظورش همین است. ما از خودش پرسیدیم. از خودش پرسیدیم. توی جلسه خصوصی بودیم همش. خصوصی، خصوصی. وقتی با جزئیات شما میگویی: "آی، فلانی هم بود، یکم بود. جلسه تهران، میدان کجاش بود، فلان بود." از سیستم مظلومیت. خلاصه بردیم. یعنی بعد شهید شد ۷۰-۳۰ به ما. کاندیدای ما رأی دادند توی همان جلسه. اتفاق... بلا اتفاق میگفتند که: "ایشان بداخلاقی کرد و شما سمبل نمیدانم اخلاق و نجابت و چی و فلان بودی دیگر." یعنی حرفها رفت توی حاشیه. همه نگاه طلبه بنده خدا، "زبان بسته را دارد بسماللهی میکشد." "ادب داشته." مسخره میکرد، تیکه میانداخت، کنایه. یعنی خیلی درگیرودار حرف نیستند. یکی از انتقادات جدی به مناظرات ۸۸ همین بود. همان مناظره عرض میکردم. گفتم حرفها خیلی خوب بود. حالا بعضی چیزها که نباید رو میکرد، پروندهها و فلان. و یکیش این بود که ایشان بدترین کارش این بود که دست گذاشت روی پرونده زن طرف مقابل. "چه لزومی داشت؟" این برد طرف را توی موضع مظلومیت. هنوز که هنوز است اینها حرف دارند. بله، ۸ سال هنوز دری وری میگویند. "ما مظلوم شدیم." "یک عده هتاک آمدند." "یک عده فلان آمدند." هیچ ضرورتی نداشت. طرف را در موضع. "من میخواهم قدرتنمایی بکنم." به این چیزی که طرف بیاید توی موضع ضعف و مظلومیت و عواطف نباید جریحهدار بشود به نفع طرف مقابل یا عواطف جریحهدار بشود که نسبت به این طرف رمقی ایجاد.
خب، این برای سائل. آداب و وصایایی که برای مُجیب هست، که چطور وارد بحث بشود، سؤالات را چطور جواب بدهد، چطور از خودش دفاع بکند. سائل همیشه میخواهد اعتراض بکند، وضع مُجیب هم همیشه میخواهد وضع را نگه دارد، مُلتزم و یک حالت تدافعی دارد در برابر این بمباران سؤالات. مدافع معمولاً ضعیفتر از مهاجم است و نزدیکتر به شکست، چون در حال حمله است. کسی که دارد دفاع میکند، دفاع سختتر از حمله است. کسی که دارد هجوم میآورد، خب این دستش باز است، صد تا مسئله را میتواند مطرح کند. شما باید تکتک بیایی جواب بدهی. بعد شما سؤال را توی یک خط میپرسی. سؤال همیشه یک خطی است، جواب یا پاراگراف. بعد جالب است که به اینها وقت مشترکم میدهند. یکی از چیزهایی که واقعاً اعصابم خورد میشود توی مناظرات. یکی در مقام سؤال، یکی در مقام دفاع. این نیم ساعت وقت. اون هم نیم ساعت. آخه مرد حسابی! این، این عدالت نیست. سؤال ایشان ۱۰ تا سؤال توی نیم ساعت پرسیده. هر کدامش ۲۰ دقیقه جواب میخواهد. "پولهای چیز را، اعتبارات ارومیه را چکار کردی؟" "دزدی کردم فلان. سند دارم که این برای ما فلان روزنامه درست کرده بود." این حرف را. "این اصلاً واقعیت نداشت. بعداً سازمان بازرسی آمد این را اعلام کرد. تخلفات اداری این را گفت. کجا این را گفت؟ خودتان فلان وزیرتان این را گفت. ۱۰ تا دلیل و شاهد دارم برای اینکه این حرف دروغ بوده." تو یک دقیقه جواب بده. این عدالت نیست. لذا کار برای مُجیب سخت است.
خب حالا چکار بکنیم که این توی دام اقرار نیفتد، اعتراف نکند، دستش پُر باشد؟ اینجا ۵ تا راه اساسی وجود دارد. مُجیب باید این راهها را تدریجاً استفاده بکند. اینها تو عرض هم هم نیستند تا یکیش را مجبور باشد انجام بدهد. طول عمل مُترتب بر همه است. میتواند مرحله اول از اولین طریقی که میگوییم استفاده بکند، حرکت بکند، خصم را مغلوب بکند. این طریقه و روش مسدود بود، برود سراغ مرحله بعدی. راه چه برسد به آخرین مرحلهای که ۵ تا طریق عرض کردیم.
طریقۀ اول این است که اگر میتواند، مطلب را روی سائل بپیچاند. حرف را برگرداند به خود سائل. یعنی به جای اینکه مدافع باشد، از اولین سؤال، سؤالی تولید بکند. "سؤال با سؤال جواب؟" شگردی که بله، بعضی حضرات داشتند در سالهای گذشته. چقدر بین عوام گفتمان شد: "سؤال با سؤال، جواب." نده. یعنی از آن مناظرات، آن سال که این حرف تو سیاسیون افتاده طرف. "سؤال به سؤال جواب." چند وقت پیش حرم امام رضا علیه السلام، شب جمعه بود به نظرم. رفتم مدرسه پریزاد. سحر بود. یک ساعت اذان. مدرسه پریزاد هم که خب پرسش و پاسخ دائمی است دیگر. نشست و جمعیتی هم بودند. همیشه الحمدلله جمعیت زیاد است با اینکه کار تبلیغاتی چندانی نمیشود برای آنجا. جمعیت همیشه خوب هست. بعد دیدم که زرتشت. اینها. یک جوانی پایین منبر نشسته. یک سؤالی پرسید. جوان برگشت گفتش که: "شیخم، شیخ میانسالی. مثلاً میخواهد ۵۰ و خوردهای." جوان پرسید: "در مورد زرتشت اینقدر بد میگویی، چه اشکال دارد گفتار نیک فلان؟" یک سؤال اینجوری. من دقیق نمیشنیدم. مشغول کار خودم. این گفتش: "شما به من بگو ببینم، گفتار نیک یعنی چی؟" "شما سؤال با سؤال، جواب. نده. سؤال منو!" "آقا این روحانی، شیخ عزیز." "یعنی چی بگم؟ کلاهش را انگار درآورد. شروع تابیدن." یک یک ربعی این را نابود کرد. "جلو پدرم بیندازندت بیرون." "اینجوری جواب بده. اونجوری جواب بدم. دلم میخواهد سؤال به سؤال جواب بدم. حقمه. جمعیت، جمعیتی که پای منبر من نشسته. کور خوندی فلان فلان شده. در محضر این شیخ بزرگوار هستی." "من اصلاً شبهه کردم که پشت این نماز بخوانم، نخوانم." آخر خواندیم. یک وجه تراشیدیم. گفتیم: "حالا با حسن نیت نگاه کنیم، با حسن زن. انشاالله مثلاً اینجا جایش بوده که این بخواهد این کارا را بکند و اینها." با اکراه خلاصه نماز و اقتدا کردیم. این آقا ولیاک برخورد بدی. و تا تمام شد جلسه. یعنی من قشنگ حس کردم که این جوان میخواست پاشه برود و بگوید: "سؤال کنم. با سؤال جواب بده. و بعد اون هم برگردد این را بگوید." حالا ما چکار کنیم؟ خوب است "سؤال و سؤال جواب نده." از دست ندهیم این "سؤال و سؤال جواب نده" را. ما میخواهیم این موضع را از دست ندهیم. موضع خوبی است دیگر. شما میشوی ابتدا. ابتداییه. ابتداگر. یعنی شما میافتید به عنوان مهاجم قرار. طرق بعدی که میگوییم مطرح میشود. من فکر میکنم میشود خیلی راحت بگوییم: "ببین، این سؤالی که میگویند حرف درستی است، ولی وقتی است که من بخواهم شما را بپیچانم، من که نمیخواهم شما را بپیچانم. چی داری میگویی؟ این گفتار نیکی که داری میگویی، ظاهرش قشنگ است. ظاهرش بحثی نداریم. باطنش را برای من تعریف کن. شاید اصلاً با شما موافق بودم." بله، ظرافت میخواهد دیگر. هنرمندیهایی میخواهد آدم. خیلی موقعیت خوبیه. موقعیت پیچاندن. اول محاسن بحث ارومیه. خیلی راحت میشود بگویی که: "ببخشید، بسته به مستندات کی شما دارید صحبت میکنید؟ من بدانم از چه موضعی دارید به قضیه نگاه میکنید؟" "پس چرا مستندات کی؟" بازرسی کل کشور؟ ریاست جمهوری؟ یا فلان روزنامه خصوصی؟ یک خورده در صحبت کردن فضای رسانهای و عمومی و اینها، خب خیلی باید احترام و حرمت نگه. طرف ضد انقلاب. الان ماشاالله ما از این حرفا داریم دیگر. جدل و مناظره، بگو مگو، فلان ماجرا. شما آن چی بود؟ قهوهخانه میکی موس بود. چی بود؟ "آرژانتین مثلاً. آنجا مثلاً فلان کستان دست داشته توی آن ترور و فلان و اینها." "خیلی کوتاه خواهش میکنم. خیلی کوتاه. یک جمله. نقش داشت یا نداشت؟" "پس این همه مستنداتی که فلان جا گفته، چیست؟" "خیلی کوتاه. یک کلمه." "حرفهای برخورد." میگویم که: "یک کلمه شما حلالزادهای یا...؟" "یک کلمه جواب اسپات!" "مرد حسابی، شبهه را بیندازی، بعد طرف مقابل جواب بدهد؟ تهمت را تو بزنی، من اثبات بکنم که این جوری نیست؟" "من به تو بگویم... باید بگویم حلالزادهای؟" "این قاتل. اثبات کن که قاتل نیست." "قاتل است؟ من قبول داشته باشم؟" "به من چه که فلان جا حقوق بشر کدام قبرستان دارد چی چی میگوید؟ با مستنداتی که برای من ملموس باشد، مشهود باشد. افرادی که چک بکنم ببینم درست است یا غلط است. توی کره مریخ؟" خیلی وقتها این جوری. حالا این حالت خیلی چیزترش کمتر است. "ذهنم ذهن پختهای نیست تا حرف شما را بیندازی سریع هم میگیرد. آره، قاطی میکند. اصلاً هیجانی میشود." "بحث چی میشود؟" "هیجانی شدن به نفع شماست." تمام. "یک ساعت ابرویش جابجا نشود." "او پاشو لباسش را درآورد، زد روی میز، تکان خورد." همه اینها را خلاصه نگاه میکند. علی ایحال بحث سؤال را با سؤال جواب دادن و بهترین مودبانه. مثال دیگری آدم برای "حالت حالا مثلاً تو فضای رسانه." "ترش همان سؤال مُرکب است که عرض کردم." "شما خوابتان میآید؟ حالتان ناخوش؟" "احمدی." لحظه مغالطه چی بود؟ بحث پارازیت و اینها. یک پارازیت یادم میکند. "من حالم خوب است." "بحث جواب بده." او باید جواب بدهد و بهش بفهماند که: "شما کاری نداری که یک کسی." "من بیایم تهمتی را بزنم بعد طرفم را بشورم توی موزه که بخواهد جواب بدهد؟" "تهمت که جواب نمیخواهد. تهمت اثبات میخواهد." یا حالا همین قاعده را میگویم. اگر فضا فضای معقولتری باشد، میگویم: "تهمت که جواب نمیخواهد. تهمت اثبات." "شما باید اثبات کنی." "آقا، تهمت چیست؟ فلان چیست؟ فلان." "اسناد آوردند." بعد روی اسناد، بحث روی اسناد بردن، زدنش خیلی راحتتر است. "مشهور است که فلانی قاتل فلانکس بوده." "اینکه مشهور است که طالقانی را بهشتی کشته." "انقلاب بهشتی. بهشتی." جالب هم هست. امام توی سخنرانی دقیقاً همین لفظ را میگوید. "ولی تا حالا جمهوری اسلامی را پخش نکرده." برای اینکه: "یک ملت بود." جمله قبلی این است که: "آن شهید مظلوم که دربارهاش بیایند، بگویند: «طالقانی را تو کشتی.» بعد این جور بشود." "او یک ملت بود." فلان. خب حالا: "نه آقا، این که تهمت است." "این جواب نمیدهد." "آره، خب این که مشهور است. شما روی چه حساب میگویی مشهور است؟ شما کجا دیدی؟" "روزنامهها فلان." "اینها." البته اطلاعات وسیعی میخواهد. یعنی اینها آدم. "یک کلمه را در دستور دارم جنابش را بزنم." اطلاعات وسیعی میخواهد. آدم باید دقتی داشته باشد. ظرایفی را دستش باشد. بله. شما خبر داری که محمد منتظری که کنار بهشتی کشته شد، ایشان تا دو هفته قبل مقاله مینوشت علیه بهشتی. بعد توی این دو هفته زنگ میزند به شهید بهشتی. میگوید که: "من متوجه شدم که هرچی در مورد شما شنیده بودم دروغ است و تهمت." میآید برای عذرخواهی و رفیق میشود و کنار شهید بهشتی شهید میشود. خبر داشتی؟ وقتی کسی مثل محمد منتظری تحت تأثیر این افکار و این تهمت و اینها قرار میگیرد و با شهید بهشتی شهید میشود، مردم میافتند روی همین حساب باشه. یعنی یک مشهوره این وری هم گاهی دارد آدم. یا مشهورهای نیست. یک مطلبی که قابل اثبات است. مطلب علمی. این توی فضاهای رسانهایترش. ولی خب عوام این را که نمیفهمد. "آقا ما ۲۰ سال، ما کی شنیدیم محمد منتظری اهل تحقیق، اهل دقت است؟" "حرف را خوب..." "بهترین دفاع پس حمله است." اولین کار این است که انسان بیاید توی موضع تهاجم. زمان را دست بگیرد و بحث را هدایت کند.
طریقۀ دوم این است که اگر راه اول سودی نداشت، سعی کند که سؤالکننده را دچار مشکل کند. زحمت کند، پیچوخم کند، ببرد توی یک سری بحثهای جنبی که سائل از این بحثها دست بردارد. توی این موقعیت هم مُجیب یک فکری میکند، لابلایش هم یک فکری میکند. جوابی را تولید میکند. این کتاب مناظرات خیلی کتاب قشنگی است. کتاب حکایات مناظره. یک چیزهایی اصلاً آدم توی این حرفها میبیند. لابلای ماجرای علامه حلی که وارد جمع علمای بله، شافعیها، دزدند. نه حنفیها، نه مالکی. "آقا مرد حسابی! پیغمبر شافعی، مالکی نبودند." "روایت گفته. پیغمبر گفته. اینها دزدند." "عجب! آنها نبودند. دوران ۱۰۰ سال بعد." "عجب! ولی شیعیان میگویند ما مُتصل از خود پیغمبر، مکتب او بوده." "از دوران پیغمبر نبودید." "همین. تمام شد."
علامه امینی، آره. به علمای عربستان میگفتم که: "شما مهدی را قبول دارید؟" گفتند: "بله." گفتم: "خب، کجاست؟" گفتند: "هنوز نیامده." "جمع بشین انتخابش کنیم." "انتخابش کن." "چه فرقی بین اولی و آخری؟" علامه امینی رضوان الله علیه. یک جمعی از علمای اهل سنت ایران میآیند پیشش، ماموستا، و نمیدانم شیخالاسلام، مولوی. ماموستا شیخالاسلام، چهار پنج تا اصطلاح هر منطقه میگویند. کردستان. ایشان میپرسد: "جناب ماموستا، شما چقدر تحصیلات؟" "مثلاً کتاب در فلان جا نوشتم. اینقدر تدریس کردم. دانشگاه فلان درس میدهم." از آن یکی میپرسد. میگوید: "من اینقدر آثار دارم، فلان." میگوید: "شما سوادتان بیشتر است یا خلیفه دوم؟" "خوب به حساب درس و بحث و اینها که بخواهی حساب بکنی. درس نخوانده و مدرسه نرفته بود." "ما این همه کتاب، این همه شاگرد، این همه درس. خجالت نمیکشی؟ رفتی سینه شاه که کسی هستی؟" "همه وقت از کسی حمایت میکنید، دفاع میکنیم که از شما سوادش کمتر است." "من عمرم را گذاشتم. دم از کسی حرف میزنم، از کسی دفاع میکنم که همه عالم جمع بشوند، سر سوزنی از علمش بهره ندارند و چی نمیشوند و فلان." زحمت کنیم. این اقرار گرفتنها و آمدنها و اینها. اینکه خلاصه طرف چیزی میگوید، شما بتوانی یک موقعیتی پیدا بکنی. "سلام هم کار کردهها. ذاتشان انگار به ذاتم خودش." آره دیگر. "آن تحت مدیریت این بوده." "خیلی خوب."
مثلاً سائل تو مقام سؤال کلماتی را به کار میبرد، مُجیب برای اینکه سائل را از مقصد دور کند، یک کلمه از بین کلمات سائل بیرون میکشد و میپرسد که: "منظور شما از این کلمه چیست؟ کدام معنا را اراده میکنی؟" استاد ما حیران همیشه میفرمود: "کسی اصول بلد باشد، در هیچ مناظرهای وامانده نمیشود." همین که طرف شروع کند بگوید: "بسم الله الرحمن الرحیم" و سؤال بپرسد. "این با چی بود که شما گفتین بسم الله؟ با یک استعانت بود؟ باید چی بود؟ باید چی بود؟ باید اسم چی بود؟ الله؟ اصلاً شما میدانی یعنی؟" بعد یک سری اطلاعات هم از قبل دارد. اطلاعاتی که به ظاهر مربوط است، ولی هیچ ربطی ندارد. یعنی این گفت به مناسبت. "این اللهی که ایشان گفت، من فلان ماجرا برایتان نقل کنم." بعد اول خیلی نزدیک. شبیهه. مردم. "ربطش کجاست؟" بعد کمکم درگیر خود داستانی که کمکم ربطش را یادشان میرود. خیلی روانشناسی تبلیغ، بحثهای پیچیدهای است. توی حوزه هم بهش اهمیتی داده نمیشود. من توی این مقاله ای که حالا الان دستم است، دارم مینویسم. بحث دروسی که باید به حوزه اضافه بشود. یکیش روانشناسی تبلیغ. اینها بحثهای روانشناسی تبلیغ. جامعه شناسی. یعنی من ببینم مخاطب رو چه شکلی میشود از یک جریانی به یک جریان دیگر مُنعطف کرد؟ نقاط را پیدا کنم. نقاط حساسی که میشود با هر مخاطبی انسان وارد گفتگو بشود. حرف بزند. حرفش جذابیت. من میآیم آنی که بستن برای من توی کلاس و ذهنم باهاش بسته شده است. همان قالو را برمیدارم، میآیم میدهم به یک جوان ۱۳ ساله که وقتی قالب را میبیند، اصلاً حالش بهم میخورد، میگذارد میرود. آن نقطه حساس و نقطه عطف طرف. خلاصه میآید قشنگ بحث را میبرد توی حاشیه. توی این مدت هم دارد فکر میکند. همه هم منتظرند که بالاخره شما یک چیزی بگویی. آخرش که همه اینها گفت: "البته خب، در مورد آن مثلاً میگوید رفته کار کرده، پیدا کرده." "دانلود." "این را هم عرض بکنم که خب، این را هم که خب، جوابش خیلی روشن بود. حالا نخواستم همان اول عرض کنم." در جریان. خلاصه مُجیب باید همیشه کاری بکند که توپ بیفتد زمین تیم مقابل. سائل هم حالا باید وقت بگذارد، بیاید شروع کند کلمه را توضیح بدهد. معنایی که مد نظرش بوده، بگوید. اینجا این مُجیب هم خلاصه میآید و جواب را پیدا میکند، بدون اینکه کمترین لطمهای بهش خورده باشد. میتواند استفسار بکند. بعد اصلاً بیاید همانی که آن طرف توضیح داده، بگوید: "نه آقا جان، شما. این همه معنای این کلمه." یک دقیقه میگذارد توی کاسهاش. خیلی سریع. بعد خودش شروع میکند این کلمه را توضیح دادن، معنا کردن. میرود به سمت آن مطلوب و مقصودی که میخواهد. این طول و تفضیل دادن. یک وقتهایی اصلاً راه فرار است دیگر. که البته سائل هم باید حواسش باشد. نگذارد طرف بیفتد. "طول تفضیل دادن" این خیلی مهم است. این بخش وصایا خیلی بخش کاربردی است. "پس من مُجیب بروم توی خط طول و تفضیل دادن، از زیر بحث دربرم." "من سائل هم نگذارم طرف برود توی خط طول و تفضیل، از زیر بار در رفتن و بحث را حاشیه بردن." و همانجا: "یک کلمه جواب بده." سریع. یعنی طرف را نگه دارد. چنگول خودش نگه دارد. "شما سائل از این لفظ مشترک فلان معنا را اراده میکنید. ما که مُجیبیم، فلان معنای دیگر را اراده میکنیم. پس حقیقت نزاعی نیست."
طریقۀ سوم این است که اگر مُجیب در مراحل مقدماتی سؤالهای سائل که از دورتر شروع کرده و کمکم میخواهد به مقصود نزدیک شود، نتوانست تهاجمی عمل بکند، مشغول بکند، راه دیگری پیش بگیرد. آن هم این است که مشهوراتی را که در سؤال سائل مطرح است، اعتراف کند. از این بابت نگرانی نداشته باشد؛ چون که اگر وضع موجود یک وضعی است که جز مشهورات عامه و مطلقه و حقیقی است، مبادی مشهورِ مورد اعتراف به ضرر او تمام نمیشود؛ چون که معمولاً قضایای مشهور، نتیجه مشهوره بار میآورند. به ضررش نیست. تنها اگر میتواند، به آن آخرین سؤال سائل که به ضررش است و وضع او را میخواهد نقض کند، اعتراف... سؤالی که سؤال کرد، مُجیب منکر بشود. اگر بخواهد منکر بشود، همهاش طغیان بکند، تسلیم نشود. خب، این به ضرر خودش میشود. مردم میگویند که: "این لجباز است." "مغالطه میکند." "استحضاش میکند." هرچی سائل مطرح. "باید شما درست جواب بدهید، تجزیه تحلیل بکنیم." توی آخرین وهله که مهاجم میخواهد تیر بزند، آنجا باید شما مقاومت بکنی. میگوید: "ببین آقا، من فلان حرف را قبول." "این هم میشود قبول کرد." "آخرین مطلب این هم قابل قبول. این هم با یک مقدار اغماض میشود قبول کرد." "قبول کرد؟!" بعد بدیها را ببین. تحمل کرد. "باز حق داد به این پله پله الکی رد نمیکند." "ببین، ۵ تا را قبول کرده، ۵ تا ۶ تا را قبول میکنی بعد به تدریج هی میآیی پایینتر." "ببین اینجا را داری، یک مقداری شما سفسطه میکنیها." ولی خب اگر این قسمت مغالطهکار شما را بگذاریم کنار، "این هم قبول است." بعد یکهو به اصل قضیه که سر بزنگاه بزنی. "مردم منصفاید." این آنجا را.
طریقۀ چهارم این است که اگر هیچ کدام از این طرق قبلی سودی نبخشید، سؤال سؤال، از این قضیه مشهور مطلقه پرسید. انکارش خشم عمومی میآورد. اینجا باید مدافع هم خوب توجه بکند که انکار صریح مطلب چه تبعاتی برایش دارد. اگر انکار بکند، همه میگویند: "بیانصاف است." "عادل نیست." "اگر مرد بود، شجاعت داشت، اقرار میکرد." لذا اینجا باید مُجیب که خوب نمیتواند انکار بکند، یکی از این دو تا کار را بکند. بیاید واقعاً اعتراف بکند، حقانیت موضع خصم را قبول بکند؛ چون که این اعتراف هر چند دلیل ضعف و قصور و بیپايه بودن موضع من باشد، ولی دلیل بر قصور خود من نیست. قصور علم من نیست. اتفاقاً همه میگویند: "باریکلا! چه شجاعتی! چه ادبی!" بله، مناظراتی چاپ شده در مورد معاد. یکی از این سردمداران مکتب تفکیک با یکی از مراجع نظام قم که ایشان مشهورترین شخص در فلسفه و تفسیر الان در قم. بعد اول حرف آن آقایی که من تفکیکیه. "سینه اول اسمش، اول اسم این بزرگواری که در قم، جیم اول فامیلی. یک مناظراتی داشتند در مورد بحث معاد در نگاه تفکیک و ملا." "کتاب مثلاً سین جیم. سین جیم." سؤال و جواب است. "نگو این اول سینه، باز جیم ایشان است." "او هی سؤال میپرسه، ایشان جواب. از یک جاهای دیگر بحث را جواب نمیدهد." "همین را حمل کردن من، برنده شدن این آقای ما و دیدید حرف نداشت و جواب نداد." "این از قصور در معلومات ایشان است." از کرامت نفس. "جواب نداد دیگر. ایشان دید که مصلحت نیست." و فراوان هم بودند توی این مناظرات. طرف روی موضعی وایستاده، آن هم مشهور است، نمیآورد. مُغلطهای دارد میکند. "دیگر فایده این به ضرر عوام نمیشود." در عوام در هر صورت جوابی که داده میشود برایشان مثبت و منفی. گاهی همین ادبی که میبینند برایشان بیشتر. یعنی حق را به کسی میدهند که ادب بیشتری دارد، متانت بیشتری. حالا این کتاب شده. یعنی اصل آنکه خب، آنها یک تعدادی بودند آنجا. بحث به سمت رسانهای میشود. باید عوارض رسانهای شدن را در نظر بگیریم دیگر. یعنی حتی کلمات، جملات را یک طوری بگوییم که حتی تا میشه اگر بریدن هم لحن این بحث بهشتی را میگویند. "طالقانی را مثلاً بگوییم." "میگویند بهشتی طالقانی را کشته." "میگویند بهشتی بهشتی، طالقانی را تو کشتی." "ببرند." "میگویم که بهشتی بهشتی تو کشتی." از لحن من با لحن عام تأیید. ولی وقتی آن طوری باشد، "بهشتی طالقانی را تو کشتی." "بهشتی طالقانی را تو کشتی." بحث رسانهای واقعاً باید اینقدر ریز دیگر. طرف آن پاشنه آشیلهای بحث را یک طوری بیان بکند که حتی بریده استفاده. استفاده بریدهایم از او بکنیم. "جواب ندادن" چیز. اولین چیزی که به ذهن مخاطبی که آنجا نیست، میآورد این است که: "اینجا جواب نداشته." "کرامتشان و عزت نفسشان و اینها دارد وارد قضیه نمیشود دیگر." عقل و فلسفه. "خوب، ولی مال وحی نیست. ربطی به وحی ندارد. ربطی به دین ندارد." از هم جدا. تفکیک عقل و بله. عقل، نقل سه تا چیز از هم جدا. "قرآن، عرفان، برهان." سه. "قرآن یک خطی دارد." "فلسفه یک خط، عرفانی خطی دارد." اقرار بکند. توی مردم میگویند: "ما طرفدار حقیم. عدل و انصاف را به تعصب مُقدم میکنیم. حرف حق از هر کی بشنویم قبول میکنیم." حق با طرف مقابل است. مردم هم این روحیه را که میبینند، تحسینش میکنند. موقعیت علمیاش را از دست نمیدهد. خلاصه روزگار از این فراز و نشیبها زیاد است.
مناظره آیتالله مصباح با آقای حجتی کرمانی که متنش را وقتی دادیم خدمتتان که قرار شد مطالعه بشود. کار آیتالله مصباح با آقای حجتی کرمانی. مناظره از مناظرات خیلی جالب بود دیگر. اینها خیلی سر و صدا کردند. "مناظره، مناظره. ما داریم میآییم تلویزیون حرفهایمان را بزنیم." اینها از فردای مناظرات کلاً بایکوت. غلاف کردند. گذاشتند کنار. لام تا کام حرفی از مناظره. و ایشان هم حذف سیاسی شد. کلاً آقایی که آمد آنجا نشست به مناظره. بانک مُجری از آنها بود. مُجری کی بود؟ همین آقای ایوبی که الان سازمان سینمایی کشور، سینما دستش است. گفته بود که: "سینما، سینمای دنیا به دو بخش تقسیم میشود: هالیوود و ایران." تازه گفته بود حجتالله ایوبی این مُجری مناظره است که لحنش را فقط شما ببینید. با این مصباح چه مدلی حرف میزند؟ چطور برخورد. یعنی مُجری از آنها، داور از آنها، سیستم از آنها. مصباح آمد همه را گذاشت کنار. اینها هم کلاً رفتند توی حاشیه. اقرار هم نکرد. ولی خب، یک لحنی بود که خب شکست را قشنگ انگار پذیرفت. "ایشان گفت من رفتم حرم دعا کردم که نمیدانم مناظره ما خوب بشود." یا این کار را بکند، یا اینکه بیاید خلاصه اگر اعتراف برایش سخت است، سنگین است، بگوید که: "بیندازد گردن پیشوایش." کاری که بعضی برادران میکنند. "رئیس مذهبی. مذهب قبول." یا مثلاً علمای بزرگان ما. یعنی: "ما بیاییم حرف مراجعمان را مثلاً بزنیم کنار. حرف شما را قبول بکنیم بر فرض طرف استدلالی دارد، حرفی دارد، حرفش هم مقبول است." "ما چطور اعتراف شما را بپذیریم در حالی که هنوز حرف خودم را خیلی روشن نگفتم؟ نقاط ضعفی توی حرفم هست؟ فرصت گذشته. حالا جلسه بعدی باید بیاییم صحبت." یک جوری جلسه را ختم میکند. برود از این ور و آن ور سؤال بکند. مشورت بکند. کتاب بخواند. بعداً با یک آمادگی خوبی بیاید توی بحث شرکت بکند.
راه آخر هم که میماند این است که بعد از اینکه دستش از همه جا خالی ماند و هیچ راه فراری نداشت و ناچار شد که اعتراف بکند، بیاید بین آن قضیه مشهور با این وضع خودش مناقشه کند. بگوید: "لازمه قبول این مطلب این نیست که من آن را قبول کردم. اعتراف هم کردم که حرف درستی است، ولی منافاتی نیست که من همان مشهور را قبول داشته باشم. همین وضع آن مشهور را با این قید قبول دارم. با این شرط قبول دارم. مطلوب من صغرای امکُبری نیست. این اعتراف هم که کردم مشکلی برای من درست" "خوب این هم بحث دقیقی است که احتیاج به اینها. اصلش همش برمیگردد به ذکاوت. ما همه میخوانیم. ولی آنی که لازمه، ذکاوت است، بصیرت، فطانت. یعنی آدم توی بحث باید خدا بهش یک عنایتی بکند. روحالقدس مددی بکند. بر زبانش حرفی جاری بشود یا شیطان که یک حرف خلاصه روی زبان بیاید و یک چیزی یک دفعه بگوید، ورق را برگرداند." "نَفَثَ الشیطانُ بِلِسانِکَ." امیرالمؤمنین وقتی که حمزه قالب تهی کرد، فرمودند که: "حرف حق با اهلش همچین کاری میکند." یکی برگشت گفتش که: "پس چرا روی خودت اثر نگذاشت؟ علی، حرفهایت خوب است. پس چرا شیطان با دهان تو حرف... نفس خودت شیطانِ زمان. نفس شیطان." "با دهنت یا به فهمت یا به زبانت. شیطان با دهان تو تف." "خدا روحالقدس. حضرت حرف از خودت نبوده." "روحالقدس در دهانت گذاشت." این شعری است که فرد سومی نمیشود برایش در نظر گرفت. ولی اصل این است که بهش عنایت بشود. مخصوصاً جایی که مجادلات، مجادلات گفتمانی و اعتقادی فرق میکند. یک وقت مجادله سر این است که: "آقا، این زمین من و شما روحالقدس است یا شیطان؟" "نه، حالا حق با جفت این. با یک سری امارات دارد میگوید. او با یک سری امارات میگوید." "رضا، برخی بزرگان آیهای که میفرماید که: «وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ» روز قیامت غل و غشها را تو بهشت از دل بهشتیها. «مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ» برخی گفتند که این آیه منظور این است که اینها در دنیا با هم غل و غش داشتند. دو نفر رفتند بهشت. این دو تا نسبت به هم کینه دارند. غل و غش را به خاطر خداست. یعنی غل و غش هر کدام با یک اماره، هر دو حق دارند." «مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا». دو تا آیه هم هست. یکی سوره اعراف آیه ۴۳، یکی سوره حج آیه ۴۷. «إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ» این غلها را خدا میکند. "دیگر آنجا برادرانی هستند." که با هم صمیمی میشوند. اینجا دو نفر با هم جدل داشته باشند. این با امارات خودش، آن با امارات خودش.
لذا این اینکه بنده توی فضای سیاست گاهی عرض میکنم: "بابا، برهان نمیشود." نه توی جدل ناحق. حالا برهان هم گاهی مسئله نوعی است که هرکی از یک زاویهای دارد میبیند و از آن زاویه و برایش برهانی از آن زاویه دارد و از آن زاویه درست است برهانش. یکی میگوید: "آقا، من اینجا را مصلحت نمیبینم که مثلاً کتابخانه باشد." "از این موضعی که من نگاه میکنم، در این جایگاه که نگاه میکنم، با این برهان اینجا نباید کتابخانه باشد." حق و باطلی و گاهی اصلاً ما دسترسی به محق و باطل نفسالامر نداریم. دسترسی نیست. یعنی بحث همین است. این میگوید: "خیلی از اختلافاتی که توی مسائل اجرایی پیش میآید، مسائل جزئی پیش میآید برای این و مهم این است که مثلاً گرافیکش بالا باشد." "برای ما مهم این است که هاردش زیاد، بیشتر باشد." این متناسب با آن پیشنفسی که دارد، برهان دارد و استدلال دارد. این هم متناسب با این. و سر همین جدلی پیش میآید. کینهای پیش میآید. به هر دو بر فرض مصداقهای بیرونی دنیای اصل غذایی که مشخص است، یکی بر حق است، یکی باطل. "اصل غذای الهی." "اگر موقع برهان و عرفان فرق میکند." "الان شما دارید برهان عرفانی. یعنی ما از یک دیدگاهی دارید یک چیزی میبینید." "میزان پایه برهان. این دارد از یک چیز دیگری میبیند." "این را میگذارد پای برهان. ولی در عالم واقع که اینجوری نیست." "بحثهای اصلی." "یکی شماره. ادعایی داشتید. طرفدار دارد." "اصطلاح شما چیست؟" "عرفانی که میگویند.«عرفان مصطلح»، عرفان حقیقی نیست. عرفان مصطلح است. یعنی منظورشون محییالدین است. نه عرفانی که گفته می شود در فضای علم غیر از آن معرفت است." کسی شک ندارد که معرفت وابسته به قرآن. "برهانی که گفته میشود همان برهانی است که در قرآن." "این برهان که میگویند یعنی برهان صدرایی، برهان سینوی، برهان عرض کنم که حالا یا مشایی یا متعالی یا هر چی." "از آن ور عرفانی که گفته میشود عرفان محییالدین." بعد: "آن هم الی ماشاالله بهش اشکال میشود از عبارات محییالدین، از عبارات ملاصدرا." بحثهای مختلف. لذا میآید میگوید: "آن برهان درست ربطی به دین. یک علم به عنوان یک علم وحیانی و دینی بهش نگاه نکن." "لایک میکنه." وقتی مثلاً مکانیک داریم بر برهان هم همینطور است. حساب قرآن از این دو تا جداست. دعوای تفکیکیها این است. مگه نه؟ "اگر دعوا، شکی نیست. معرفت برهان و همه چیز ذاتاً یکی است با قرآن. اینجا بحث همین است." یعنی: "خیلی وقتها شما یک جوری که میگوید: «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.»" "اُدْعُوا جَمِيعَهَا" "هفتاد و دو ملت همه را عذر ب..." همین است. "محمد عذر مینهیم." "چرا؟ چون حقیقت ندیدیم. دسترسی به حقیقت نبوده." "همه کیا؟ همه کسایی که روی." یعنی: "بحث یهودی و مسیحی و اینها که نه. مسلم است نه. یک پایههایی لازم دارد." نه، این ۷۲ ملت منظورم ۷۲ ملت نیست. "بیا تو. چرا؟ چون پایههای یقینی در دسترسشان هست که آنها دارند انکار میکنند. ما به آن کاری نداریم. آن پایههای یقین و برهانی توی آن قسمت دیگر."
من مثال خیلی شفاف بزنم، من مثال خیلی شفاف بزنم. خیلی شفاف جناب حُجْر بن عَدی از کسانی بود که نسبت به کار امام حسن مجتبی انتقاد داشت. شما دیدید که دشمن آمد قبلش را شکافت. گفت: "جسد سالم." اینقدر مقام دارد. تعابیری که اهل بیت ما برایش به کار بردند. "شهید مظلومی که نمیدانم چی بود و ظاهراً اولین شهیدی که سرش به نیزه زده شد ایشان بود." "یا نه؟ آن چیز بود، مالک ابن نویره بود." "ایشان در شیعیان ظاهراً اولین." خلاصه یک همچین شهیدی. آنجا با امام مجتبی. سید کاظم حائری. حالا نمیدانم بعداً موضوعش چی شد. ولی خب بالاخره یک همچین موضوع شفافی. توبه کرده. "از روی احساسات مثلاً یک آدم احساسی است. این میبیند و خیلی احساساتش بر تعقلش چیره میشود." یک چیزی میپراند. یک چیزی میگوید: "بریده بریم." بعد: "اینجا نباشه. شاید یک لحظهای بالاخره یک جایی خیلی برهانی بوده برایش." بعد: "این برهانی قلقلکش کرده که میشود روبرو علی مثلاً با این برهان وایسیم." "قلقلکی یک لحظه آمده و رفته. میشود دیگر. بالاخره هر کسی قابل تصور هست. ولی بعید است که تو همان موضع بمانَد. بعد خیر هم بشود." مرحوم کاظم. "کتابش را سید کاظم فکر کنم باشد دیگر." بله، سید کاظم قزوینی. ایشان خیلی رابطه حسنه با انقلاب و اینها. "درجه انقلاب با حضرت علی، امام حسن." "بحث جدل دارم عرض میکنم." بحث اصل مسئله را جدل. "یکی مثل شهید صدر اینجور انقلابی." "یکمی مثل این بزرگوار." "هر دو بعد ۱۷ سال." "دقیقاً ۱۷ سال." "قبر شکافته شد و درآوردند و اینها." "دیدند که هر دو بدنها سالم و مطهر و منور و خوشبو و چه و چه و چه." "خوب، این جدل است. این استدلالی دارد. برهانی دارد." "مهم استدلالی دارد. برهانی دارد. حتماً بر حقاند. هر دو میروند بهشت." این میگوید که: "آقا، کمک آقای خمینی نکنید." خمینی. "در اصول، در همین فرو عرض میکنم. عرض کردم در اصول که اگر باشد در مبانی که باشد نمیشود، چون مبانی بالاخره یک تکیهگاههای یقینی دارد که شما باید انکار بکنید." کار به اختلاف کشیده. بحث جدلی که عرض کردم همین است. یعنی ما مثالهایمان همه توی فرو بود، توی بحث جزئی، توی بحث مصداقی حتی گاهی. یعنی شبهه حکمیه باشد، گاهی مصداقی است. هیچ بحثی توی آن. گاهی شبهه حکمیت. آن هم تا یک جاهایی جا دارد. یکی میگوید: "نماز جمعه واجب، واجب عینی." یکی میگوید: "حرام عینی." بله، "فتوا عصر غیبت حرام است." لوازمی حتی در بحثهای حکمیاش. خب این میرود بهشت، نمیرود؟ چون نفسالامر یکی است. بالاخره یا هست یا نیست دیگر. یا واجب است یا حرام است دیگر. نه اصول که نمیشود. "عرفان هم اشتباه کرده باشد." مثلاً محییالدین توی عرفان خودش. "ببیند خداست." همین. یک سری ایرادهایی هم که میگیرند همان است که فلان جا میبیند و بعد مثلاً مشکل؟ بلکه عرفان هست. حالات. اولاً که باید دید که اینها تقیه است یا نیست. حالا اینها بحث مفصلی دارد که من جوهر اصالت التقیه را میتوانیم جاری بکنیم یا نه. حسن تقیه اصالت دارد یا اصل عدم تقیه است؟ این یک بحث که خیلی ورودم درش نشده است. اصلاً ما در مورد کلام بزرگان کتب متاخرین را باید اصل را بر تقیه بگذاریم یا اصل را بر عدم تقیه بگذاریم؟ زمانه بزنیم. بعد زمانه چه اصلی میگوید در مورد جناب فردوسی؟ "اصل بر عدم تقیه." "باز همانم آن شعری که در وصف امیرالمؤمنین میگوید، سرش را به باد داد. یعنی خودش را در معرض شهادت قرار داد، ولی با این حال گفت." "بدترین دوره مولوی در مورد دیگران در کلمات هم اگر بخواهیم از حالت تقیه بگیریم، چی میشود؟" بعد: "ببینی که اصلاً خود کلمات آن جنبه برهانیاش چیست؟" "آنها درست است، غلط؟" "این ورش حرفهایی که شذوذاتی که هست اینها چیست؟" "اینها لطمه میزند به اصل حرف؟ حرف میزند؟" "شخص قائل." بحثهای سائل.
در هر صورت در مجموع عرض این است که گاهی ممکن است جدلی باشد که دو طرف بر حق باشند. جفتشان هم تکیه روی مشهورات. "او میگوید مشهور جز مشهورات ما نیستش که هر عالمی قبل از ظهور بلند بشود." "واقعاً جز مشهورات فضای فقه و علما و فقاهت و اینهاست. از صدر اسلام همه چی حرفها بوده." "او هم میگوید مگر از مشهورات ما این نیستش که اگر دیدید جایی دارد گناه میشود، سکوت کردید، فلان میشود." این با این مشهوره. "آن وری میگوید هر خونی که ریخته بشود گردن آرولاس." "این با مشهور این وری میگوید هر سکوتی که بکنید دستگاه جائر و اینها شریکید و همهتان جهنم." جفتشان هم جفتشان دارد تأیید میشود. در عین حال یک مبانی مسکن یقینی و برهانی داریم که البته میتواند تهش یکی را اثبات بکند یا بالاخره یک اماراتی خدای متعال پیش میآورد. آقای گلپایگانی فرموده بودند: "اگر حدوثاً درباره حقانیت انقلاب تردید داشتیم، بقا دیگر هیچ تردیدی ندارد." توی حدوثش این مشهورات و تضاد و اینها بود. مستنصره. "نصرت الهیه. عنایت الهی پشتش مؤید من روح الله." این دیگر تهدید نمیگذارد. باز هم آدم بگوید: "این هم طاغوت." این دیگر نمیتواند طاغوت باشد. "این همه عنایت. این همه استمداد." "مغالطه است." "کدامش میشود؟" اینقدر میشود حکومت الهی داد. خلاصه خیلی آب رفته تو زمین. آره، خوب. آخرین تعلیماتی که داریم مشترک برای دو طرف. بحث بعدیمان.
الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه سوم
منطق
جلسه چهارم
منطق
جلسه پنجم
منطق
جلسه ششم
منطق
جلسه هفتم
منطق
جلسه نهم
منطق
جلسه اول
منطق
جلسه دوم
منطق
جلسه سوم
منطق
جلسه چهارم
منطق
در حال بارگذاری نظرات...