‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
جزء سوم از اجزای خطابه «استدراجات»، بر حسب قول است. کلمۀ «استدراج» در قرآن فقط دو جا استعمال شده است: صنسل جمهور؟ و به معنای انجام تدریجی، تدریج، درجهبهدرجه، پلهبهپله، مرحلهبهمرحله؛ در جنبه یا پلهای از مرحله که حالا یا انسان درجهبهدرجه بالا میرود یا درجهبهدرجه پایین میآید. بله، تعبیر در قرآن شده؛ یکی سوره اعراف آیه ۱۸۳، سوره قلم آیه ۴۴.
استدراجات بر حسب قول، همراستا با استنتاجات قائل، از عواملی هستند که خودشان مستقیم بر اقناع مردم اثری ندارند، ولی غیرمستقیم باعث اقناع میشوند؛ یعنی استعداد را آماده میکنند، شنونده را مستعد و آماده میکنند. خب، این هم یک صناعتی است، یک فن است؛ چطور؟ بر حسب قائل مثلاً سیمای قائل به نحوی بود که به قول معروف «مظفر»، در مجلس روضه امام حسین (ع) همینقدر که به این روضهخوان نگاه میکردند گریه میکردند. قائل به نحوی است که اصلاً خود دیدن او مخاطب را آماده میکند. زمینهساز قول هم گاهی این شکلی است. تعریف اصطلاحی چیست؟ این است که لهجه و آهنگ و موسیقی کلامِ خطیب، یک لهجهای باشد که با غرضش تناسب داشته باشد، با مقصدش تناسب داشته باشد. مثلاً گاهی نیاز است که صدایش را بالا ببرد، فریاد بزند. گاهی صدایش را پایین بیاورد، آهسته سخن بگوید. گاهی ترجیع ایجاد کند، چهچه بزند، صدا را با سرعت بیاورد، با تعنی بیاورد. به قول صدا و سیماییها: فست موشن، اسلو موشن. تند گفتن یک چیزی اثرگذار است، گاهی آرام گفتن یک چیزی اثرگذار است. لحن تند و کُند کردن مُنبر و تبلیغ و سخن و اینها. ما به اینها دقتی نداریم؛ صدا بالا و پایین بشود، حرکات دست، حرکات چه؟ خب، حالا اینها دیگر بر حسب قول یک جورایی با همان قال، بله، حالا اینها دیگر در… حالا آنها مثلاً انگار فراکلامی بود، این خود مربوط به خود کلام است؛ یعنی کلامی که دارد ادا میشود. بله، وجود ندارد قائلی که به آن وجود میدهد. خب، صدا را قوی میکند، نرم میکند، آرام میکند. صدای خوب هم خلاصه یک نعمتی است دیگر که خدای متعال به کسی میدهد. البته بقیه هم با تمرین و عالی… صدا و سیماییها میگویند که بهترین صداها صداهای دو رَگه تودماغی است، حالا مال شما… یعنی تو دماغی نه به معنای… یعنی صدایی که از توی این خیشوم، خلاصه یک چیزی داشته باشد، دماغی، بله. این خودش یک زیبایی است. صدای شما این طور هست؟ صدا خیلی صدای خوب و صدای صاف… صدا خش دارد؟ بریدهبریده؟ رَگه دارد؟ نه، صدا خیلی صدا خوب است. نوع بیانتان هم الحمدلله بیان خیلی خوب است و سخنرانی ندیدیم از شما. الان توی اروپا خیلی دارند روی این چیزها کار میکنند. من شنیدم که رفقا، فلان سخنرانی اوباما که حالا ظاهراً توی انتخابات بود و باعث شد که رأی بیاورد، برای ۲۰ دقیقه سخنرانیاش، یک ماه نمیدانم چقدر تمرین کرده بوده که با کدام کلمه کدام دست حرکت بکند و به چه نحو کجا نگاه بکند، تن صدا چه شکلی باشد، ریتم چه شکلی؟ حالا بعضیها مثل حضرت آقا اینها ذاتی است، امام رضا (ع) عنایت کرده. یک سال زحمت میکشیم، ایشان با یک ساعت سخنرانی همه را به باد… آدم کلمات. وقتی هم که دارد تهدید میکند، با یک آرامشی. گاهی دیدید مثلاً صهیونیستها را تهدید میکند، با یک هیجانی. تلآویو با خاک یکسان شود. یارو تهدید میکند با یک آرامشی. یعنی این تهدید با آن تهدید فرق میکند. این تهدید، تهدید برادرانه است و قشنگ از خودِ لحن فهمیده میشود. شما خیلی از چیزها را از لحن ایشان «تعرفهم فی لحن القول». در مورد منافقین هم قرآن میفرماید که من از لحن میتوانی بشناسی. خلاصه لحن یکی از… لحنشناسی، علمی است، ما خیلی به آن بها نمیدهیم، نه کاری به کارش داریم. فرمود: «ما الا زهره فی فلتات لسانه»، و «چیچی» تعبیر «فلتات لسانی» به یک چیز دیگر. «چیچی» بچهام. همان که هرکه هرچه پنهان کند، توی فلتات لسانش آشکار میشود. علم به حرکات بدن هست، زبان بدن، زیرشاخه روانشناسی. بله، یکم علمت به همین سیلابلهایی که روی کلمات شخص میگذارد. حالا البته این همراه میشود باز با حرکات بدن، بهخصوص چشم. آن موقع تو مخاطب داری با شما صحبت میکنی، اگر حرکاتش را بدانی، پیدا… چشمش را میدزدد، چرا؟ کی نمیدزدد؟ کی مستقیم نگاه میکند؟ کی دارد با شرم به شما نگاه میکند؟ حرف را میزند. کی با قوت به شما نگاه میکند؟ کی دارد با چشم به شما تشر میزند، با زبان دارد از شما خواهش میکند. شخص دارد با چشم به شما زور میگوید، با زبان دارد ازت خواهش میکند. یعنی همه اینها را میآید جدا میکند. یکی بعد آن حرکات زبان… حرکت بدنت. داری با شخص صحبت میکنی، حتی اگر کلمهای به کار نبری، ما حالا کلمه که به کار میبریم، این حرکت است، دیگر تأثیرش صدچندان میشود. زبان بدن همان بود که امام گرفته بود، نگاهم کرد مثل یک بچه. خیلی البته خب اینها بیشتر تمرینی است. همش انسان هر چقدر تمرین میکند، یعنی خیلی وقت است، ممکن است اسم این فرمول را هم نمیداند. گفتید با آن بنده خدا توی ماشین همراه بودید، پا منبرش بود. «غرقدریه» دیگر، بله، با هم تمرین خطابه میکردیم مدت مدیدی. تنها راه. خیلی خطیب فوتبالیست بود. خیلی قشنگ هم از حرکات بدن خوب استفاده میکرد، هم از سیلابیهای صوتی موقع بالا بردن، پایین آوردن، کُند شدن، تند شدن. خیلی کار کرده بود و ایشان هم خب الان واقعاً خطیبی شده دیگر. معنای کافی را من دیدم، یک فیلم دو سه دقیقهای از من برایشان درآمده. خیلی عجیب. کیفیتش هم خیلی پایین پایین. ولی همان که آدم میبیند توی آن کیفیت خیلی درب و داغونی که با دوربین چیچی گرفتن و اینها، نحوه منبر نشستن ایشان، حرکات دست ایشان، خود همین آدم را جذب میکند. بعد مثلاً ۵۰ سال یک تیکه فیلم خیلی با کیفیت افتضاح، صدایش هم معلوم نیست. مشخص است که چرا… من داشتم میآمدم، دیدم که توی خیابان پر؛ توی حیاط مسجد پر، پشتبام مسجد پر. شاپور، واقعاً خدا را شکر میکنم با اینکه شب دوم جلسه است، واقعاً سردستی میشکوندند بر منبر. خیلی پس این وابسته به تمرین مداوم یک سری قواعد است. البته نداریم که بخواهیم طبق… کجا باید صدا را بالا آورد؟ کجا باید خفت کرد؟ کجا باید ترجیع کرد؟ قدیم ۳۵ سخنرانی. کتاب ۳۰۰ صفحهای فقط دارد سخنرانی، کجا صدایت را بالا ببر، کجا پایین؟ یکی به من گفتش که مشهد میگفت گفت که من میخواهم بیایم. جای درسهای طلبگی را درس نمیدهند. گفتم چرا؟ کدامش را میخوای؟ روش سخنرانی. روش سخنرانی درسهای طلبگی نیست. متأسفانه، بله، یعنی دقیقاً تصوراتی که مردم از ماها دارند، اینها جزء درسهای ما نیست. روضه بخوانیم که نیست؟ آموزش نمیدهند که؟ عمامه ببندیم که نیست؟ غیر از کلاس روضه و عمامهبستن دیگر چه کلاسهایی دارید؟ گفتم دقیقاً این دو تا را داریم. خلاصه خود بحث عمامهبستن به نظر من توی همین استدلال قائل، یکی از بحثهای خیلی مهم طلبه است. واقعاً تیپ، نظافتش، فرم عمامه، دخالت دارد. من گفتم یک وقتی یک دانشگاهی رفتیم برای پرسش و پاسخ. خیلی هم جلسه طولانی بود، جلسه خیلی خوبی هم پر شده بود. ظهر جمعه مثلاً جلسه پرسش و پاسخ داشتیم. دانشگاه قلق ما. رفتیم لپتاپ کوچک را درآوردیم، باز کردیم. گفتم: «کل سخنرانی ما کاری با این لپتاپ خاموش بود.» دعوت بود و اینها. گفتش که: «چند نفر…» یادم است بعضیها آمدند به من در این صورت… اینها بحثهای مهمی است؛ باید تا جایی که بشود انسان یاد بگیرد، مهارت را.
خب، اولاً این هم توی مداحی بنده عرض کردم، توی کلاسهای مداحی و اینها. الان هم خیلی اصرار، رفقا میگویند کلاس مداحی و اینها بگذارید. میگویم فرصتش نیست. توی مداحی هم یک چیزی که خیلی مهم است این است که انسان اول فقط باید تقلید بکند. همه علوم این شکلی است؛ اول تقلیدی است. کسی از روز اول بخواهد بیاید فن بشود و صاحب مکتب بشود، هیچی ازش در نمیآید. من میخواهم بیایم یک چیز جدیدی بزنم. نه، شما بیا حالا مدتها تقلید بکنی، روی همان تمرین بکنی، بعد کمکم یک گشایشهایی میشود این کار را کرد. خلاصه توی فن بیان و سخنرانی و اینها، باید انسان تا مدتها تقلید بکند. ما تقلید کردیم تا جایی که یک زمانی گفتم: «فلانی، دوم فلان استاد.» مثلاً جایی میرفت، بدون اینکه بفهمد بین ما، آن استاد، رابطه فلانی را پر میکنی. بعد کمکم فهمیدیم خب، کجاهای سخنرانی باعث میشود که لو برود ما داریم ادای ایشان را درمیآوریم، آنجاها را عوض کردیم، دیگر کسی هم به ما هیچی نگفت. خلاصه فن زد دیگر. یک جا یک چیزی میگیرد، یک جا یک چیزی نمیگیرد. اینقدر باید تمرین کرد. بحث خیلی مهمی است. باید یک وقت دیگر اگر بشود مفصل این چیزها باید صحبت شود.
خب، استدراج بعدی بر حسب حال مخاطب است که جزء چهارم اجزای خطابه است. بر حسب حال مخاطب، این هم از عواملی است که نقش مستقیم توی اقناعش ندارد، ولی نقش غیرمستقیم دارد. آماده میکند مخاطب را. خب، این استدراجات چیست؟ این است که خطیب در صدد این باشد که شنوندهها را به سمت خودش متمایل کند. داعی الی الله باشی، داعی الی نفس نباشی. این: «به سمت خودش» نه یعنی که داعی نفس باشد، مردم را به سمت خودش دعوت بکند. یعنی یک جذابیتهایی در کلامش، در رفتار باشد. او را خلاصه مزید بر علت بشود. خود اینها گاهی شیرینی مضاعف میآورد، دیگر. چرا پیغمبر اسلام (ص) با یک محبوبیت فوقالعاده پیغمبر شد؟ امین بود. مردم اول همه او را میشناختند به امانتداری، قبولش داشتند، بهشدت محبوب بود. فاکتورهای مهمی است، دیگر. شما در مورد انبیا میبینید که انبیا مثلاً مریضیهایی که موجب دفع مردم بشود، توی علم کلام مطرح شده، گفتهاند انبیا مبتلا به این بیماریها نمیشدند. مثلاً جذام. هیچ پیغمبری جذام نگرفت. خب، چرا؟ یعنی جذامی بودن در نگاه خدا فلان؟ نه، امام سجاد (ع) رفتند با جذامیها نشستند غذا خوردند. جذامی راندهشده و مطرود نیست. مسئله این است که بعضی ارتباطات… ولی یک سری شئون و جایگاهها هست، خدای متعال کأنّ نمیخواهد اینها به یک سری ارتباطات دچار بشوند. مثلاً در روایت فرمود که هیچ همسر پیغمبری آلودهدامن نبود. امام رضا (ع) فرمود که چون آلودهدامنی برای همسر پیغمبر باعث میشود که نفوذ کلام او پیغمبر… بله، کافر بودن را آوردند، به دشمن… برای آلودهدامن نبوده، فرق میکند بین دو تا. خیلی آلودهدامنی باعث میشود که دیگر شأن بر آن پیغمبر نماند. اگر این کافر بشود، خب، خودش رفته. ولی وقتی که آلودهدامن میشود، دیگر نسل آن نبی مورد جسارت… خود او که الان متهم میشود به خیلی چیزها، نسل او آلوده میشود. بعد انبیا «باباش فلانی بوده، اونم که نسلش اینجوریه، معلوم نیست!» و کلاً همه میریزد. این از این باب است که یک سری مسائل را بهخاطر ارتباطات را خدای متعال چرا نمیدهد؟ برای اینکه یک مقبولیت و مطلوبیتی باید باشد برای پیغمبر بین مردم. و خطیب هم همینطور است، باید یک مقبولیت و مطلوبیتی داشته باشد. و اصلش هم همان است که فرمود: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ». اگر کسی فحش باشد و غلیظالقلب میشود مثل وهابیها. بزرگوار میگفتش که این از الطاف خداست. چرا اینقدر خشمناک و عصبی؟ وگرنه همه عالم اسلام با مکه و مدینه میافتد، اگر نه یک ذره عطوفت و رفق و نرمش داشتند، همه اسلام از دست ما رفته بود. لطف خداست اینها اینقدر پلید و خبیث و کثیف و رذل. گاهی حالا کمک مالی میشود. انسان با کمک مالی زمینه تألیف قلوب… از همین. یکی از مصارف زکات تألیف قلوب است. با پول کمک مالی میکند، اینها خلاصه یک کمک مالی به طرف میکنی، یک کاری برایش جور میکنی، آن وقت نفوذ کلام پیدا میکنی، حرف شما اثر دارد. اینها خیلی مباحث مهمی است.
خب، غرض اینکه کسی کلامش مؤثر باشد، مردم را آماده بکند برای گوش دادن. بابا نباشد که داد بزند بگوید: «خب، گوش نمیکنید دیگه!» یک حالت انفعالی را ایجاد بکند. اینها را قانع بکند. مثلاً در مورد فلسطین، مثلاً میخواهد مردم را متقاعد بکند که باید بیایند راهپیمایی کنند روز قدس، چکار میکند صدا و سیما؟ ما چکار میکنیم؟ روش خطابی. یک هفته قبل از روز قدس شروع میکند تصاویر آن کودکهایی که بمباران شدند، خانههایی که خراب شده، زنهایی که دارند گریه میکنند. قبل انتخابات هیجانی که ایجاد… قبل کنکور هیجانی که ایجاد… این طرف را بر شوق؟ ایجاد میکند که باید کاری کرد. یا مثلاً حالت خشم میخواهد ایجاد بکند. ماجرای روایت امیرالمومنین علیهالسلام. شهید مطهری (ره) میفرماید: «الْمَوْتُ فِی حَیاتِكُمْ قاهِرِینَ وَ الْحَیاتُ فِی مَوْتِكُمْ مَغْبُورِینَ»، یک همچین تعبیری. پیدایش بکنم. شهید مطهری این را میفرماید که امیرالمومنین (ع) با این دو کلمه سرنوشت جنگ را عوض کرد. توی ماجرای جنگ صفین، وقتی که آب را بسته بودند به روی لشکر اسلام، «فَالْمَوْتُ فِی حَیاتِكُمْ مَغْهُورِینَ وَالْحَیاتُ فِی مَوْتِكُمْ قاهِرِینَ». اینجا شهید مطهری (ره) هم در مورد موعظه و خطابه صحبت میکند در کتاب «سیله» در نهجالبلاغه که موعظه با خطابه متفاوت است. سروکار خطابه با احساسات است، اما خطابه برای تهییج و بیتاب کردن احساسات. موعظه برای رام کردن و تحت تسلط درآوردن. نکتهای، کتاب وقت به کار میآید. خطابه برای تهییج و بیتاب کردن احساسات، موعظه برای رام کردن و تحت تسلط درآوردن. خطابه آنجا به کار میآید که احساسات خمود و راکد است. و موعظه آنجا ضرورت پیدا میکند که شهوات و احساسات خودسرانه عمل میکنند؛ یعنی خطابه فیتیله را میدهد بالا، موعظه فیتیله را میدهد پایین. خطابه احساسات غیرت، همیت، حمایت، سلحشوری، عصبیت، برتریطلبی، مردانگی، شرافت، کرامت، نیکوکاری و خدمت را به جوش میآورد. خود همین بیان شهید مطهری (ره) خطابهای است، سخنرانی ایشان است دیگر. واژه «گفتن» و پشت سر خودش حرکت و جنبش ایجاد میکند. اما موعظه جوششها و هیجان بیجا را خاموش میکند. کتاب «زبان کار» را از دست حسابگریهای عقل خارج میکند و به دست طوفان احساسات میسپارد. طوفانها را فرومینشاند و زمینه را برای حسابگری و دوراندیشی فراهم میکند. خیلی نکتهای است. خطابه به بیرون میکشد، موعظه به درون میبرد. خطابه و موعظه هر دو ضروری و لازم است. در نهجالبلاغه از هر دو استفاده شده. مسئله عمده موقعشناسی است که هر کدام در جای خود و به موقع خود مورد استفاده واقع بشوند. خطابههای امیرالمومنین (ع) در موقع یاد شده که احساسات باید برافروخته بشود و طوفان به وجود بیاورند و بنیادی ظالمانه برکنده بشود. آنچنان که در صفین در آغاز برخورد، معاویه خطابهای مهیج و آتشین ایراد کرد. معاویه و سپاهیانش پیشدستی کردند، شریعه را گرفته بودند، کار آب را بر امیرالمومنین (ع) دشوار کرده بودند. کوشش داشت که حتیالامکان از برخورد نظامی پرهیز کنید. میخواست از طریق مذاکره به حل مشکلی که معاویه برای مسلمین ایجاد کرده، بپردازد. همان معاویه که سودای دیگر در سر داشت، فرصت را غنیمت شمرد و تصاحب شریعه را موفقیتی برای خود تلقی کرد که از هرگونه مذاکره خودداری نمود. کار بر یاران علی (ع) سخت شد. اینجا بود که با یک خطابه حماسی آتشین طوفانی ایجاد کرد و با یک یورش دشمن را عقب راند. علی (ع) برای اصحاب خود چنین خطاب سرود: «عموكم القتال»؛ نظر شما، طمع قتال کردن در شما، طمع قتال. خیلی جالب است ها! خیلی دوست دارند با شما بجنگند. «فَقَرُّوا عَلَى مَضَلَّاتٍ وَ تَاخِیرِ مُحَلَّاتٍ» و «رَوُوا السیوفَ مِنَ الدِّماء»؛ شمشیرها را از خون سیراب کنید. «تَرْوُوا مِنَ المَاء»؛ اگر میخواهید از آب سیراب بشوید، باید شمشیرها را از خون سیراب کنید. ادبیات این کولر گازی را به حرکت درمیآورد. «فَالْمَوْتُ فِی حَیاتِكُمْ مَغْهُورِینَ وَالْحَیاتُ فِی مَوْتِكُمْ قاهِرِینَ». قشنگ لحن را هم میشود از اینجا فهمید دیگر، با چه لحنی امیرالمومنین (ع) محکم، کلمات قرص. «تبریک حضرت آقا». وقت نداشتند که ما مثل مولایمان امیرالمومنین (ع) رعد و برقی نداریم مگر اینکه بعدش بارشی داشته باشیم. دست اینجوری میکرد. قشنگ: «أَلَا وَ إِنَّ مَعَاوِیَةَ قَدْ لَمَّ مِنْ الْغَوَّاةِ وَ أُمِّهَا عَلَیْهِمْ الْخَبَرَ حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِیَّةِ». اینها گردنها را آوردند، گردن سیبل تیر. بزنید! دشمن گرسنه جنگ است، شما نبرد میخواهید. اکنون دو راه پیش رو دارید: یا تن به ذلت و پستی و عقبماندگی بدهید یا تیغها را با خون سیراب کنید و سپس سیراب بشوید. مرگ این است که زنده باشید اما مقهور و مغلوب. زندگی آن است که بمیرید اما غالب و پیروز. چقدر عبارات! معاویه گروه ناچیزی از گمراهان را دنبال خودش کشانده، حقیقت را بر آنها پنهان کرده تا آنجا که اینها گلوی خودشان را هدف تیرهای شما که مرگ را همراه دارد قرار دادهاند. این جملهها کار خودش را کرد، خونها را به جوش و غیرتها را در خروش آورد. شام نشده شریعه در اختیار یار بود و یاران معاویه به عقب رانده شدند. اما مواعظ علی (ع) در شرایط دیگر انجام شده. در دوره خلفا مخصوصاً در زمان عثمان بر اثر فتوحات پیدرپی، غنائم بیحساب و نبودن برنامه خوب برای بهرهبرداری از ثروتهای هنگفت و مخصوصاً برقراری آریستوکراسی و حکومت اشرافی و بلکه قبیلهای در زمان عثمان، فساد اخلاق و دنیاپرستی و تنعم و تجمل در میان مسلمین راه یافت، عصبیتهای قبیلهای از نو جان گرفت. و خلاصه امیرالمومنین (ع) مواعظشان اینجا نکته خیلی خوبی بود. «رحمت الله علیه». عناصری هم برای موعظه به کار میبرد. من این را هم یک اشارهای بکنم، بد نیست دیگر، بحث رفت حاشیه، نیست متن بحث. عناصر موعظهای نهجالبلاغه مختلف و متنوع است: تقوا، توکل، صبر، زهد، پرهیز از دنیاپرستی، از تنعم، تجاوز، پرهیز از هوای نفس، پرهیز از طول عمل، پرهیز از عصبیت، پرهیز از ظلم و تبعیض. ترغیب به احسان و محبت و دستگیری از مظلومان و حمایت ضعفا. ترغیب به استقامت و قوت و شجاعت. ترغیب به وحدت و اتفاق و ترک اختلاف. دعوت به عبرت از تاریخ. دعوت به تفکر و تذکر و مراقبه. یادآوری گذشت سریع عمر. یادآوری مرگ و شدائد سکرات و عوالم بعد از مرگ. یادآوری احوال قیامت. از جمله عناصری است که در مواعظ نهجالبلاغه به آن توجه شده. ترمز است، خیلی خب. این هم از جای دیگر حماسه امیرالمومنین (ع) بود. این خطبه خطبه چند سطری. خیلی جدیدترین جاهای مختلف انگار به وجد آمده باشد از این عبارات امیرالمومنین (ع). چندین بار خطابه. این هم بحث خوبی است، تفاوت موعظه و خطابه را میگوید. خطابههای حسینی: «انا لَا أُمَراءُ الْكَلامِ وَ فِیْنَا تُنْشَوَّدَ عُرُوقُهُ وَ عَلَیْنَا تَاحْتَدَتْ قُصُونَهُ». تعابیری هم که امام حسین (ع) در مسیر داشتند و اینها از این سن خطابه خیلی با عاشورا پیوند خورده، بحث میکند و انتقاد دارد. شهید مطهری(ره) یک روایتی از امام رضا (ع) میآورد در مورد خطابه: «إنما جُعِلَتِ الخُطْبَةُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ»؛ چرا خدا خطابه را روز جمعه، یکی (از) واجبات است دیگر، معادل دو رکعت نماز است، خطبه نماز جمعه قرار داده؟ «لِأَنَّ الْجُمُعَةَ مَشْهَدٌ عَامٌ»، چون یک مشهد عام است، «فَأَرَادَ أَن یَکُونَ لِلأَمِیرِ سَبَبًا إِلَى مَوْعِظَتِهِمْ»، یک چیزی باشد که امیر خلاصه بتواند موعظه بکند مردم را، «وَ تَرْغِیبِهِمْ فِی الطَّاعَةِ وَ تَرْهِیبِهِمْ مِنَ الْمَعْصِیَةِ»؛ ترغیب به اطاعت و ترهیب از معصیت. البته با خط، فکر کنم استعمالی که شده این عامتر است، این خطابه عامتر است. ولی خب، آن دیگر مصداق بارزش است. خطبه، میخواهم بگویم آمپرز (آمبره) است. خطابه خاص نه، خطابه اصل آن بحث شورآفرینی، غنا با شورآفرینی خاصترش این باشد. آن یکی چون خطبه نماز جمعه همه چیز با هم دارد: موعظه دارد، بحث روز دارد، شورآفرینی نیست. شهید مطهری (ره) به عنوان شور… شورآفرینی معقول نه شورآفرینی همینی که دعوت به تقوا میکند امام جمعه در هر خطبه، این شورآفرینی نیست، موعظه است. سفت شور به سمت اینکه انسان برود به سمت تقوا و اینها دارد ایجاد میکند. خودم را دعوت میکنم، شما را دعوت میکنم. خودم را دعوت میکنم، دارد میل ایجاد میکند، دارد حرکت ایجاد میکند. این آیتالله فلانی من خودم را به تقوا دعوت میکنم. رهبر انقلاب خودم را به تقوا دعوت… یک سخنرانی بعد ماجرای نماز جمعه فرمودند که: «اول خودم را دعوت به تقوا میکنم، بعد مسئولین را. تقوا داشته باشید، از خدا بترسید، نکنید این کارها را.» اول خودم را دعوت میکنم. خیلی فضا را عوض کرد. مسئول فلان. ما باید مسئول کشور… شورآفرینی دارد. «وَ تَوْقِیفُهُمْ عَلَى مَا أَرَادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دِینِهِ وَ دُنْیَاهُمْ»؛ بعد در خطبه آنها را واقف بکند بر آنچه که مصلحت دین و دنیایشان است. و شهید مطهری (ره) چقدر از این مینالد؟ کلی گله میکنند. داستان این هم تعریف میکند. یکی یک روز مدرسه مروی با چند تا از آقایان طلاب همین بحثها را در میان گذاشته بودم، میگفتم: «آقایان! معنی هادی قوم بودن این نیست که ما فقط حالت منع و توقف. به هر کاری که میرسیم بگوییم این را نکن، آن را نکن. مردم را گرفتار کردیم. یک جا هم باید مردم را تشویق کرد، به حرکت آورد.» همین مثال اتومبیل را ذکر کردم، گفتم: «ما باید مثل راننده اتومبیل بشویم. یک جا به اتومبیل گاز بدهیم، یک جا فرمان را بپیچیم، یک جا مثلاً چراغ بدهیم. هر موقعیتی اقتضایی دارد.» بعد شوخی کردم گفتم: «ما که نباید همیشه عاشق ترمز باشیم. همه جا ترمز بکنیم. تنها ترمز کردن کافی نیست.» جان. باید «آقا شیخ فرمان بشویم.» یک جا عاشق موتور. یکی از طلاب گفت: «ما هیچکدام نیستیم، ما عاشق دنده عقبیم.»
خیلی و این تیکه آخر روایت امام رضا (ع) را هم بخوانیم. فرمود که: «وَ یُخْبِرَهُمْ بِمَا یَرِدُ عَلَیْهِمْ مِنْ الْآفَاقِ مِنْ الْأَحْوَالِ الَّتِی فِیهَا الْمَضَرَّاتُ وَ الْمَنْفَعَةُ.» جریانشناسی باید کرد در خطبه. خیلی مهم است در خطبه و خطابه. آنچه که از آفاق دارد وارد میشود، از احوالی که درش مضرت و منفعت. از آینده شما از قبل میشود بعد را تشخیص داد، دیگر. تعبیر امیرالمومنین (ع) است، فرمود: «از آنچه گذشته، آنچه که خواهد آمد میشود تشخیص.» خیلی مهم است در بحث فلسفه تاریخ. این روایت فوق روایت کاربردی است. آنهایی که قبلاً با این مدل کار کردند، آنهایی که به آمریکا اطمینان کردند، آقاشان چی شد؟ هیچ استثنایی نیست. قبلی قذافی بود، صدام بود و کی بود و کی بود. بیا حالا. مثلاً برجام اینها. خب، این جریانشناسی است. با آن نقل داستانها و موارد یقینی و اینها، خیلی با ظرافت، با ذکاوت. خیلی اثر دارد روی مردم، خیلی میشود فضا را عوض کرد. بنده اصلاً قائل به این طلبه برگردد بگوید که ما میرویم تبلیغ اثر ندارد. مگر میشود تبلیغ اثر نداشته باشد؟ «مردم گوش نمیدهند، مردم این حرفها را نمیخواهند.» مگر میشود؟ «مردم شیخ دنده عقب بشود.» مگر میشود؟ مردم هم حرف اثر دارد. یک کلمه هم اثر دارد. هم مردم تأثیرپذیرند، هم شاید… میگوید خب، حرف خوب باشد دیگر، حرف به درد مردم بلد باشیم. هم به قول آیتالله جوادی هم: «حرف خوب بزنیم، هم خوب حرف بزنیم.» خیلی خوب، بریم ادامه بحث. یک پرانتزی باز شد این وسط.
پس خشم ایجاد بکند، نفرت ایجاد بکند، بخنداند، بگریاند. به سمت اخلاق فاضله سوق بدهد، از سمت اخلاق رذیله فاصله بدهد. خود همین که ثنا کند از مردم تعریف بکند. شما مردمی نیستید که فلان کنید، شما مردمی هستید که فلانید. شما… بعضی سخنرانیهایشان بنده «این چهرههای نورانی را که میبینم غبطه میخورم.» تعابیری در مورد مردم. شاهد میگیریم خدا را که شما مردم حجاز چه و چه بالا ترید. خود حضرت آقا: «عموم مردم بهتر از خواص به تکلیفشان عمل کردند.» خواص از اینها یاد بگیرند. «و شما مردمی نیستید که فلان بکنید، شما ال هستید. شما روزهای سخت فلان بودید.» من خدا را شاهد که الان الانها از اول انقلابیها چیزی کم ندارند. شما بلکه بهتر هم هستید، جوانان ما بهتر هم هستند. این روحیهای که شما یک جوان نشسته باهاش صحبت. شما خیلی خوبید، شما پاکید، شما فلان. این نوع بیان. و حالا دو تا فحش هم هیچ مشکلی پیش نمیآید. اولین مورد داشتیم طرف رفته اول شروع کرده بستن؛ یعنی دوشکا رفته بالا منبر نشسته تخته کوبیده، نخست وزیر. حاضبین آن جمع را شروع میکنند به زدن برای کلاس. هست، زیاد رخ میدهد. کسانی که مثلاً میآیند بعد میروند. مثلاً یک مجلس ورز خلوت شروع میکنند غایبین را زدن. غایبین را به افعالی میزنند که خود اینها هم وقتی آقا میرود، بلند میشود به خاطر یک سریال فلان فلان فلان، غیرمستقیم دارد به من هم میزند دیگر، چون من خودم هم این کار را انجام میدهم. شروع میکند به جای اینکه تشکر کند از اینهایی که هستند، که هستند. یک مقدار اینها را تقویت بکند. توی همین فضا، آنهایی که نیستند و با افعالی که خود اینهایی که هستند هم انجام میدهند. بله، به زدن دیگر. خیلی مهم است که در خطابه خطی بتواند هیجان ایجاد بکند، ولی خودش هیجانی نباشد. خیلی وقتها هیجان دارد خودش و هیجانی هم ایجاد نمیکند. این بدترین حالت سیستم را روده. قرائتی آه آه نمیزند، بقیه را به باغها میکشاند. بله، کدام خوب… ایشان بالاخره واقعاً در بحث منبر فوقالعاده است. میگفتند که یک یک نفر توی تهران آمده پیش من گفته که ما میخواهیم مسیحیت تبلیغ بکنیم. «تهران بهترین مبلغ اسلامی شما هستید، روشهایتان را به ما بگویید، ما میخواهیم استفاده کنیم.» سر کلاس یک چیز دیگر میخواستم بگویم. مسیحی آمده بود آن تازگیها کجا بودیم. ایشان میگفتش که یک جوانی آن اولها از کانادا آمریکا کجا جذب ما شده بود، خیلی سال پیش. بعد گفته بود که به من زنگ آمد پیش ما اینها. گفتش که: «شما واقعاً در منبر و روضه و اینها بینظیرید.» «تنها کسی هستی که من دیدم خودش میخندد، مردم گریه میکنند.» وقتی روضه میخواند. میگفت: «خودم انگار افتخار تو داری.» افتخار هر دو دارند افتخار میکنند، ولی تو با خنده، او با گریه. من خیلی صحنه جذاب و جالب. بههرحال این هم خیلی مهم است انسان بتواند، اول آره، حرف با کلام، کلامش هم بهتر از روضهاش است. روضه میخواند، جلسه فروکش میکند، حرف که میزند آخرین عنایت است دیگر. ممنون. شیخ جعفر آقای شوشتری رضوان الله علیه. عنایتی بهش شد. ماجرا معروف است دیگر. نه، ایشان یک فقیه تمام عیار، به شدت باسواد، شوشهای است، الان خیلی شناخته شده نیست. و یک انسان بسیار فاضل، ملا. ایشان میرفت تبلیغ. روضه بلد نبود بخواهد. محرم شد، کتاب یا هرچی. مردم به من گفتند که ما آخوند نمیخواهیم، ما عالم. دلش میشکند، به حضرت سیدالشهدا (ع) متوسل میشود. عرض میکند که آقا جان، خلاصه دوستم که نوکری کنیم، نمیشود. فضا اینجوری. عنایت به ما بکنید ما بتوانیم روضه بخوانیم. شبش خواب میبیند، امام حسین علیه السلام را. میرود توی دشت کربلا و توی خیمه امام حسین (ع) وارد میشود. حضرت سیدالشهدا (ع) جانب حبیب، میفرمایند که: «حبیب ما آب نداریم ولی حلوا که داریم.» یک مقدار حلوا، حلوای عربی میآورند و گذاشتم. بیدار که میشود هنوز توی دهانش طعم آن. از آن به بعد حالا دیگر باید بروید ببینید کتاب. یکی کتاب «مواعظ» ایشان یکی هم کتاب «خصائص الحسینیه». واقعاً بینظیر است. یعنی چیزهایی را ایشان گفته که توی هیچ مقطعی نیست. انسان هم نمیتواند جایی با جرأت نقل بکند. نه دیگر، مشاهدات و مکشوفات خود ایشان بوده. کارش به اینجا میرسد که بالا منبر نشسته، مردم میدیدند ضجه میزدند، شروع میکرده به سخنرانی یا روضه، مردم غش میکردند. عنایت است دیگر. واقعاً تا این عنایتها نباشد کار پیش نمیرود.
اصل در خطابه این است که ارتباط برقرار بشود. حالا گاهی یک ارتباط ماورایی است. اینجوری میزنم توی کاسه. یادم. انسان خودش یک شگردهایی دارد، رفاقتی، انسی. همین تازگی مازندران که بودیم مسئول فرهنگی اردو گفتش که: «حاج آقا!» بعد چند پیام میدهم: «گل!» «من لحظه اولی که دیدمت، گفتم خدا عاقبت ما را بخیر کند. ما میخواهیم با این بابا چکار بکنیم؟ این اگر آدم عنق، بداخلاقه، فلان چه؟» حالا ما همان لحظه اول کلی با اینها شوخی کردیم. بعد این ریخت، کلاً این فضا ریخت. «کالی فاسد برامون داره.» شوخیای که میکنیم. ملت سر… خلاصه باید این را شکست. یعنی حجابی گاهی توی ذهنها هست، یک حصاری هست از سوابق درخشان. سوابق درخشان مردم. بگویی از مظلومیتهای ناب نیاکان. حضرت آقا شهرستانها وقتی میروند، اولی که شروع میکنند سخنرانی میکنند: «این شهر، شهری که عالم فلان بوده.» آره، قشنگ یک ده دقیقه یک ربعی از مفاخر این شهر را. گاهی شهر، گاهی استان. کیها اینجا بودند؟ چه اتفاقی پیش؟ بعد از آن یک استنتاجی میکنند. از آن استنتاج یک مطلبی را به خورد اینها. آره، که مثلاً این نشان میدهد که شهر همدان منطقهای است که مردمان بسیار زیرک و شجاع و امروز هم این شجاعت هست. در انقلاب دیدید، در دفاع مقدس دیدید، در فتنههای بعدی دیدید. «و من از شما میخواهم که این شجاعت را حفظ بکنید.» نمیدانم فلان. بعد از اینجا میزنند به بحث بعدی. با مطلب چقدر مرتبه دیگر. هیچ جا شما هیچ فتوری بین صحبت آقا نمیبینید. دقیقاً مطالب به همدیگر چسبیده، چفت، پیچ و مهره شده است. از یک جا شروع میشود و به یک جا ختم میشود. خیلی مرتب و دقیق و منظم و خود منظم بودن خطابه بسیار در اثر خطابه را بالا میبرد. سعى کند تا جایی هم که میتواند هم به این مردم توهین نکند. این نکته مهمی است. ببینید اساسیترین چیز توی خطابه این است که شما چیزی بگویید که شأن مخاطب را پایین بیاورد. این هم از آن تجربیات ماست که توی مدتهای مدید برای ما حاصل شد. ما خب به ما گفته بودند: «شما برای اینکه ترس نداشته باشید توی سخنرانی، باید مردم را گوسفند فرض کنید.» حدا و حدودی دارد. خیلی برایم تبعات منفی داشت. چندین بار، چندین جا، بعضیها برآشفته شدند، گذاشتند رفتند، عصبانی شدند. چه در صحبت کردن توضیح بدهم در موردش؟ توی کسی که گوش میدهد، مثلاً شبهه ایجاد نشود. این به این معناست که شما مثلاً برایت کار سبک بشود. یعنی مخاطب را خیلی جدی نگیری. آره، جو نگیری. خیلی دست بالا بگیری. هی میخواهی بالا را بزنی، دستت نمیرسد. یک کفه پایینی باید بگیری. در این حال با احترام. حالا اینش خیلی مهم است. جلسهای بود مشهد. بعدش من خیلی اصرار کردم که این برگههای نظرسنجی اینها را به ما بدهد. خب، علمایی که توی مجلس شرکت کرده بودند و اینها همه خیلی نمره خوبی داده بودند و تعریف کرده بودند. اینها بعد بعضیها مخصوصاً توی خانمها، کاغذهایی که آمده بود مثلاً ۳۰ درصد ۴۰ درصد گفته بودند که: «این کیه و این چی بود و این را دیگر نیاورید. این را ابداً دیگر این را ما نبینیم اینجا.» بعد من خیلی آنجا یک نقدی خیلی واقعاً عنایت امام رضا (ع) میدانستم. من خب این حرفها زیاد شنیده بودم که مثلاً خب، چرا چرا چه؟ بحث من اینجوری میکند، این یکی. یک کلمه اینکه انتقاد واقعاً اگر دقیق باشد، ما کلیگویی میکنیم و با لحن توهین و بیحرمتی. یکی میآید درد را میگوید، میگوید شما اینجوری که میگویی این است. نوشته بود، نوشته بود: «این فلان جا، این مدلی که حرف میزند، این کار را که میکند فلان میشود.» دقیق زده بود توی خال. مثلاً توجهی نداشتم. نیشخندی که گه… نیشخندهایی که میزند وسط سخنرانی، این مثلاً دارد توهین میکند و برو فلان فرض میکند و اینها. حالا ما هم هیچ غرضی نداشتیم. چندین نفر دیگر هم به من گفته بودند شما سخنرانیات توهینآمیز است. چندین… نه، خیر. زیاد. سه چهار نفر. ولی من نمیدانستم دقیقاً چی منظورت است. یک نیشخندهایی، یک نیشخندی توی حرف از طرف، مسخرهاش داری میکنی. مثلاً چی فرض؟ «این حاج آقا فکر کرده که ما واقعاً گوسفندیم. گوسفند فرض میکند.» بعداً من این را اصلاحش کردم تا حدی که توانستم. با… عوض شد. دیگر از آن به بعد من هیچ وقت این انتقاد را نداشتم. چندین سال است. هیچ وقت جای دیگر این حرف را نشنیدم. خیلی عجیب است ها! یعنی یک کلمه. الان شاید مثلاً ۴ ساله اصلاً من دیگر یک بار هم نشنیدم کسی اینجوری بگوید که آقا این فلان مسئله مشکل دارد. این که مخاطب احساس بکند دارد تحقیر میشود، بهش توهین میشود، دست کم گرفته شده. این یک چیز خیلی بد است. گاهی مینشیند پای سخنرانی که اصلاً ازش هیچی نمیفهمد، فقط یک لذتی برایش دارد. یکی از دانشجوها: «سخنرانی آقای رحیمپور را خیلی دوست دارم چون به من حس باسواد شدن میدهد ولو هیچیش را نمیفهمم.» «احساس میکنم من خیلی باسواد دارم میشوم.» یا خیلی مثلاً کلاسم دارد میرود بالا، وقتی من دارم اینها را گوش میدهم. مطلب ازش نقل قول بکند. اینها. این حس خیلی مهم است دیگر. مخاطب باید احساس بکند که دارد بالا میرود. حالا البته امیرالمومنین (ع) توی بعضی خطابهها میبینید، دیگر چکار میکند با این مخاطبین؟ «مردم! ای کاش من ندیده بودم. خدا فلانتان بکند! این فکرهای بچهگانه تان! نمیدانم چیچی شما.» «الید بلیط». چقدر امیرالمومنین (ع) از این تعابیر. آره، آن دیگر حالا ته خط است. من کارت به استخوان نیست. خیلی خوب آدم متعرض مخاطب نشود. متعرض مخالفین نشود. میآید شروع میکند: «فلانیهایی که از من انتقاد میکنند.» چقدر من دیدم توی حرم امام رضا (ع). حالا دیگر الکلام میرویم اشکال هم ندارد. اینها از بحث خارج نیست. هم حرم امام رضا (ع) آقایی آمد میکروفون دست گرفت از ائمه جماعت به من گفتند که: «شما چرا اینقدر فاصله میاندازی بین اذان و نماز صبح؟» «آن وقتی که من داشتم این بحثها را میکردم، آن وقتی که من اینجا نماز جماعت میخواندم، آن وقتی که من فلان میکردم، نمیدانم چیچی، نبودی ال نبودی بل نبودی. تو چی؟» «یکی هستی که بخواهی بیایی به من یک همچین حرفی بزنی.» «من دستور از مافوق. تو کی هستی که بخواهی به من بگویی من ۵ دقیقه جابهجا کنم یا نکنم؟ اصلاً به تو چه ربطی دارد؟ تو غلط…» سخنرانی میکرد تا وقت نماز. کی میآید جذب این حرفها بشود؟ یعنی آنی که نقد کرده واقعاً خوشحال میشود، لذت میبرد. هنر این است که طرف فحش بدهد، شما با یک هنری اینقدر با صلابت، با محبت، طرف را بکشید به کام خودت بگیری. مخالفین را متعرض نشود انسان. چه مخالفین در مملکت، چه مخالفین در جلسه. بالاخره اینجوری نیست که ما فکر کنیم همه اینها که نشستند یک مشت مرید نوکر دلداده دلواپسان. حالا آنها که دیگر حالت خیلی آره. چه اصطلاحاً میگویند طنزواژه را. اصطلاح طنزواژه است. بیشتر جدى گرفت این حرفها را. آنی که حالا میآید با پنبه سر میبرد من مثلاً آن رئیسش را نسبت به این بابا خیلی قدرتر میدانم. سیاستر است، خیلی پیر سیاست است. خیلی مرتب دوران دوران گفتمان است دیگر. دوره آینده دوره موشک نیست، دوره گفتمان. خیلی نرم، خیلی سیاسوار و سیاست اثرش بیشتر است، هم خطرش بیشتر است. از مبارزه باهاش سختتر است. خلاصه انسان متعرض… یکی اینجوری است، سیاستمدار خیلی حرفهای. متعرض مخالفین خلاصه یک سری واژههایی که سرزنش داشته باشد برای مخاطب یا به نحوی مخاطب احساس بکند که او دارد سرزنش میشود. بهشرط اینکه سرزنش خیلی شفاف باشد. وگرنه سرزنشهایی که خیلی من دارم به خودم بد میگویم که من بدبخت فلانم فلان، ایکاش بودم. خب، مخاطب هم جالبتوجه است، باهوش است. میگوید: «همانم که داشت به خودش میگفت منظورش من بودما. خیلی بدم آمد، به خودش فحش میداد، میگفت به خودش میگوید که به ما بگوید.» خلاصه واژههایی مثل این: «بیعرضهها، تنبلها، خاک بر سر شما، مگر شما مردید؟ مگر کورید؟ مگر کرید؟ مگر نمیبینید دشمن دارد چنین و چنان میکند؟ بیلیاقتها، از اول هم میدانستم مرد کار نیستید. فقط لاف میزنید، فقط فلانی. حرف زبانهای دراز. وقت عمل که میشود هیچکدام نیستید. یک مشت آدم فلان، یک مشت آدم علاف گدا، پابرهنهها. شما نون شب نداشتید بخورید.» البته اینها را حضرت زهرا (س) توی آن خطبه فدکیه الی ماشاءالله. «پوست سوسمار میگرفتید، قلفتی میخوردید. به برکت شوهر من لذت پیدا کردید، امنیت پیدا کردید. دشمن دیگر دستش از سر شما برداشت.» کارت به استخوان رسیده است. استهزاء نکند، ریشخند نکند، خجالت ندهد، مسخره نکند. اینها باید خلاصه به شدت ازش پرهیز کرد. حتی اگر دارد تحریک غیرت میکند، باز هم نباید از این راهها وارد بشود. بلکه بتواند اقناع جمهور صورت بگیرد بدون توهین. توهینی هم صورت نگیرد. یعنی وقتی که مخاطب ماها چون خدا معمولاً مبلغین معمولاً مال خانوادههای محجبه. توی خانوادههای محجبه هم مادره مثلاً از بچه بد میگوید، زنه از بچه بد میگوید. متلک، تیکه. تغییر نسل هم صورت میگیرد. خانههای محجبهها دخترهایی هستند که کم حجابترند. بله، یا به سمت بدحجابی رفتهاند. اینها آن وقت خیلی تأثیرات منفی میگذارد. روی موارد راجع به حجاب روش کار نشده، به چه نکاتی را میشود بیان کرد بدون اینکه به طرف بر بخورد؟ این. پناهیان یک بحثی دارند: «زنها مهربانتر میشوند.» یک سلسله مباحث حجاب دارد. عنوانش این است: «زنها مهربانتر میشوند.» خود عنوان خیلی عنوان گیرا پر محبت. بهشون میگوید که آنهایی که بیحجاب میکنند زنهایی هستند که مهر و محبتشان کمتر است، دلشان کمتر میسوزد برای همسنهای خودشان. مفهومش، مفهومش این است. بله. آنها حجاب دارند، خیلی مهربانند. نمیخواهند کسی به رقابت با اینها کشیده بشود. نمیخواهند زندگی خراب بشود. نمیخواهند فلان بشود. نمیخواهند کسی را در حد مشغول به خودشان کنند. چه چه چه. که همش مفهومگیری میشود به اینکه اینهایی که ندارند فلان. خب، این طرز دید خیلی فرق میکند دیگر تا اینکه اینها یک مشت عروسک آمریکایی که دشمن بزک کرده با سرخاب و سفیداب میفرستد توی خیابان برای اینکه دل جوانان ما را ببرند. ۹۰ درصد مخاطبین بدحجاب توی جلسه تهران کلی از زنها بد. بعد اینکه از رفقایی از منبری معروف تهران تماس گرفت، جلسه از زنان خیلی بد، گفت. «درست است؟» گفتم: «بله.» گفت: «خبر نداشتی که اینها زنانه دارند؟» گفتم: «نه، مگر زنانه داشتند؟» «بله، این حسینیه که مردانه است بغلش یک حسینیه.» گفتم: «چرا این را به من نگفته بودند؟» اینقدر ما از خود خلاصه این خیلی مهم است دیگر. حالا من هم اشتباه کردم، کم تجربه. ۱۸ سالمان بود مثلاً تهران روزی پنج شش تا منبر میرفتیم. خلاصه باید یک ارتباط قلبی همان بدحجاب هم بعد علاقهمند من بشود به این حاج آقا. علاقهمند روی حساب ایمانی و عقلی و منطقی حسابهای توی قالب همین کتاب چاپ میشود. ان شاء الله.
جلسه. والده ما توی خانمها بودند. بعد دوربین داشت برای خانمها، تصویر میدیدند و اینها. یک دختر بدحجابی نشسته بود پاسخ سخنرانی ما. بعد نمیدانست که این خانم که دارد باهاش صحبت میکند والده ماست. بعد والده ما گفته بود که: «این حاج آقا خوب صحبت میکند.» گفته بود که: «آره، کلهخراب هست ولی خوب صحبت میکند.» من مادرش هم بودم، سرخ و سفید. خلاصه باید اینجوری باشد. تهش یک دختر بدحجاب بگوید این کلهخراب است ولی خوب صحبت میکند. خیلی خوب. باید اینجوری باشد. یعنی ما مثلاً چیزی هستی. «خاک بر سرم». همراهی ایجاد بشود، رفاقت، انس، پیوند. به صورت چند تا چیز است که اینها برای خطیب مضر است، شنونده را خسته میکند. یکی اینکه کلام طولانی باشد. مثلاً یک ساعت دیگر زیاد. یک ساعت و نیم هم صحبت کردیم، مردم گفتند کم. بعضیها ۲۰ دقیقه هم که صحبت کردیم، دیگر دیدیم که ۲۰ دقیقه هم زیاد است. بستگی به مخاطب دارد، جا دارد، افراد دارد، زمان دارد. نه آن توی آموزش و پرورش همسایهتان بوده راجع به معاون اول رئیس با شما صحبت کرده بود. قالب کردن به احمد. آها، مسلط. بله، برای اینکه یک منطقه را به شور بیاورد ایشان قشنگ میتوانی مسجد را بریزی توی خیابان. خود قیافه و ریتم و تن صدا و اینها. آره. بعد یک چهره خیلی وقور و وجیه. خود انسان نگاه میکنی حس کرنشی پیدا میکند نسبت به. خیلی با ابهت، خدا ابهت. خیلی. حالا بعضی ابهتسازی میکنند، ادای ابهت، بعضی واقعاً دارند. مثل حضرت امام. امام واقعاً آدم احساس میکند به عکسش هم نمیشود نگاه کرد که وقتی اینقدر ابهت دارد. معروف است که مرحوم اشرفی اصفهانی رفته بود خدمت امام بشیند. بعد امام خیلی اصرار میکند که ایشان روی تخت بشیند. امام روی صندلی بودند. یک تختی هم روبرویشان بود. دیدید، دیگر تصاویر شهید اشرفی. با اصرار خیلی زیاد امام مینشینند روی تخت. خیلی خودشان را جمع و جور میکنند. نگارنده، کسی که خاطره تعریف میکند، میگوید: «دیدیم که مثل توپی که سر میخورد میآید زمین، سر خورد آمد پایین نشست.» بعداً گفته بود که: «ابهت امام نگذاشت من روبرو بنشینم. اصلاً آمدم با ناخودآگاه من دیدم از پایین پایین نگاه کنم.» گاهی اینجوری است. خود موقعیت خطیب هم خیلی مهم است. منبر هرچی بالاتر باشد بهتر است، چون مخاطب از یک موقعیت پایینی نگاه میکند بالا، این حرف اثرش بیشتر است تا اینکه مصاحبه، مصاحبه بشود. دو نفر همرده داریم با هم صحبت میکنیم. ولی آن انگار یک شأنی دارد که از بالا به پایین یک شأن بالا بودن علیأیحال چیزی توش هست. بله.
یکی دیگر تکرار ممله. گاهی تکرار سود دارد. عبارت را به چهار پنج بیان تکرار میکنی، با ۴-۵ ریتم، با ۴-۵ لحن. خب، خیلی هم جذاب است، شیرین است. فلان سخنران جلسه زنانه مثلاً فلان ایام، ما هر دهه که دعوت میکنیم، دقیقاً هر دهه همین موضوع را صحبت میکند. هر شبش هم دقیقاً همان شب است. میگفت: «ما مینشینیم از حفظ توی آشپزخانه.» خانم. میگویم: «جذابیتی ندارد برای مخاطب.» تعقید گره، تعقید از بحثهای بلاغت است. در بلاغت خواهیم خواند. گرهی نباشد در عبارت. در اوج بلاغت باشد، مقتضای حال باشد، مقتضای حال از همه جهت. و عبارات سلیس، شفاف، بدون پیچیدگی، بدون اغلاق و ذکر مسائل غیرنافع و غیرمانوس که به درد مخاطب نمیخورد. نه به درد دین میخورد، نه به درد دنیا. حرفهای بیسر و ته. خلاصه خطیب ماهر کسی است که با مستمع ممزوج بشود، دربیامیزد با مخاطب. نیازهاش را دقیقاً بداند، نبضش را دقیقاً بداند. بداند چه عباراتی حساس است، چه عباراتی تحریکش میکند، چه جور بیانی، چه جور عبارتی. دیروز امروز خیلی خاطره گفتیم اشکال ندارد. بحث بحث بسیار مهمی است. من چون یکی از دغدغههایم این است که بحث تبلیغ در حوزه خیلی متأسفانه در جایگاه خودش نیست. خیلی ضعیف است و به نظرم بحث خطابه بیش از اینها اهمیت داده بشود. از یک فصل منطق باید بشود یک کتاب. طلبه حتماً باید یک کتاب در فن مهارت فن بیان و سخنرانی و اینها خلاصه بخواند، کار بکند.
یک پیام آمد برای ما توی تلگرام مفصل. حالا میخواهم برایتان بخوانم. «سلام. من یک جوان الکلی، الباتم.» «سلام علیکم.» «خدا قبول کند.» «مسخره میکنی؟» گفتم: «نه، خب چی بگویم؟ من هم گناهکارم.» بعد شروع کرد یک ماجرایی داشت تعریف. ما صحبت کردیم. خب، وقتی هم برد، شاید مثلاً در مجموع از دیروز ظهر تا دیشب ساعت دو و نیم مثلاً حول و حوش دو ساعتی شاید مثلاً صحبت مفصل. تعریف کرد: «من این ماجراها را داشتم، اینها برایم پیش آمده.» فاز محبتآمیزی و اینها. بعضی عبارات خوب. یک جوان ۱۸ ساله، بچه تهران، عرقخور، به قول خودش دائمالخمر، که همه رقم کاری کرده و از همه جا رانده شده و الان مثلاً ۶ روز است رویش نمیشود از خانه بیرون بیاید. یک دو کلمه: «دوست دارم. خیلی باحالی و خیلی خوبی.» شبی ساعت ۲، دو و خوردهای پیام داده که: «الان زیر پتو دارم گریه میکنم. امروز بهترین روز زندگی من بود. احساس میکنم سبک شدم. چی شدم؟» «من سگ در خانه طلبهها.» گفتم: «همهمون نوکر امام زمانیم، اینجوری هم صحبت نکن.» روحانیون خیر و عزیزی که میشناسید، از روحانیون مشهور کشوری، مشکل ایشان را مطرح کردم. ایشان هم پیگیر بود. ایشان هم ساعت ۲ پیام داد. گشایشهایی ایجاد میشود و اینها. «خوشحال شدم.» آن بنده خدا یک کارهایی کرده. خلاصه خیلی مهمترین چیز توی بحث تبلیغ، بحث خطابه این است که آدم باید کانال مخاطبش را پیدا کند. بیاید روی آن کانال. موجها باید یکی بشود. ما یک وقت طرف دارد ماهور میزند، ما داریم چیچی میزنیم؟ دشت سونی مثلاً. ماهور میزند. خیلی بد است. بعد مخاطب اولش تحمل میکند، بعد دیگر مجبور نیست. یک شب میآید، یک شب هم که آمده، دیگر زورکی مینشیند، گوش نمیفهمد. فراوان بنده هم که مردم میگویند آقا طلبهها مشکلات ما را نمیفهمند. یکی از چیزهایی که معمولاً داستان جوان دانشجو غیر تو رفاقت، بابا میگویند: «شما خوب درد ما را فهمید.» «فهمیدی چی باید بگویی، چکار بکنی، چه جور؟» «پس نزدی. محسن توقع نداشتیم اینجور برخوردی بکنیم.» این کار را بکنیم، آن جور مورد بوده. رفته پیش یک طلبه گفته که مثلاً من فلان گناه را کردم. طرف اخم کرده، داد کرده: «برو آن طرف. عذابت من را نگیرد. فلان فلانشده.» حرم امام رضا (ع) جوانی آمد پیش من نشست. پشت دخل بودم. یک خانمی آمد و عرضه کرد و تقاضا. تمام شد، رفت. «شوهر دارم مثل اینکه. حالا چکار کنم؟ امام رضا (ع) بگو من چکارم؟ من کیم؟ اصلاً به من چه؟» «یکی دیگر.» میگوید: «وقتی کسی دیگر نفهمیده، لو نرفته، مخفی و فلان.» خیلی مهم است دیگر. توی فضای خطابه شما مخاطب را درک بکنید. ما وقتی از یک موضعی نگاه میکنیم که مثلاً انگار کسی حق ندارد یک مکروه انجام بدهد، از این موزه حرف زدن به مخاطب خیلی فرق میکند. «توی موزه رحمتی که کل عالمم اگه گناه کردی پاشو بیا.» داریم. دیروز بهش گفتم: «نماز بخوان.» بعد گفت: «بلد نیستم.» و «نماز بخوانم با این وضعیت.» حالا ماجرا داشتیم یک فضای خیلی عاطفی، خیلی جالب. در هر صورت باید روی این فاز، فاز محبت، هزینه انسان وارد بشود. اثرگذار بشود. شنونده باید بفهمد که مخاطب دوستش دارد، به شخصیتش احترام. اینکه بفهمد دوست دارد شما را، این خیلی مهم است. «مهربان است. حاج آقا خیلی مهربان است.» مهربانی هم توی کلام دیده بشود، حس بشود. خیلی قلدرمنشانه و خیلی سفت و چغل آدم صحبت میکند.
و شهادت بعدی شهادت قول، نکته بعدی. شهادت قول ساده است، چیز خاصی جز پنجم از اجزای خطابه. قرینه مقاله هم بهش میگویند. باید مطلب خود را با چیزی خلاصه یاری بکند، شاهد بیاورد، شهادت بیاورد. شهادت به قول گاهی اینجوری است که شهادت قول به قول کسانی که توی جامعه محترمانه متجددند، مقتدای مردم. گاهی از اینها از قولشان یقین حاصل میشود. پیغمبر و ائمه، ظن به صدق داریم، مثل علما، بزرگان، شعرا، خطبا. شما یک بیت شعر حافظ میخوانید در تأیید. توی کاسه طرف. تمام این شهادت قول، شهادت قول جمعیتهاست. یا قول حاکم، یا قول نظاره. جمعیت و حاکم و نظاره. یعنی سه تا مخاطب. مخاطب سه گروهند: جمعیت، حاکم، نظاره. جلوتر عرض میکنیم. تأیید اینها باعث میشود. شهادتی که اینها میدهند خلاصه اثر دارد روی خطابه. دستگاه تکبیر. گاهی صلوات به وجد میآیند، نعره میزنند، توی گریه میخندند. همه مثلاً یک خنده عمومی که میشود، فضا کامل دست شما میافتد. یک بردی است برای شما. یک گریه عمومی که میشود، یک بار دیگر تأییدیه برای شما. امشب شهادت قول. یا مثلاً توی پاکستان نعره حیدری میکشند، نعره حیدری. جمعیت یک داد. خلاصه این هم خطیب به وجد میآید، هم آن مخاطبای خاکستری میآیند طرفدار دارند: «این بعد ما این همه طرفدارش بشویم.» شهادت قول به واسطه یک سلسله وثیقههای ثابته و غیرقابل تغییر. چک، مثل سفته، امضا، که آثار تاریخی اینها را خلاصه خطیب بهش استشهاد میکند. یک چکی مثلاً دارد. گاهی میآورد وسط جلسه: «آقا ببینید فلانی اینقدر به من بدهی دارد. من اینقدر میگفتم این آقا مورد اطمینان نیست. ببینید این چکش برگشت خورده.» یک چیزی خلاصه شاهد عینی دارد میآورد. دست میگیرد، مجله دست، پرونده خانم: «بگویم؟ بگویم پرونده خانم کی بوده، کجا بوده؟» حسین شهادت قول. شما با سند، سند که حاضر توی دستت است. یک چیزی داریم مجله است، روزنامه است. سفتهای از طرفدار، از این قبیل چیزها کلامش را تأیید میکند. اعوان خودش مستقیم هم مفید است، اقناع. اصلاً میتواند از خودش هم حرفی نزند. صاف بیاید سراغ همین مطلب و همین را بگوید. قضیه مقبول است که قبلاً گفتیم که در خطابه استفاده میشود. یکم شهادت حال. امروز مطلب کم کنیم نه، حرف زیاد زدیم. درسته، ۲۰ دقیقهای که وقت داریم یک دو سه صفحه دیگر بخوانیم.
شهادت حال یا قرینه حالیه. شهادت قول قرینه مقالیه بود و شهادت حال، قرینه حالیه. بانکی هم در بر بگیرد. ولی یک چیزی، به معنای همین چیزهایی که شما از کسی سند داری، دیگر به این معنا. شهادت حال هم مثل شهادت قال. شهادت اقسام. نصرت. این با حیله و صناعت و اینها حاصل نمیشود دیگر. صناعتی نیست بگویم یاد بدهیم، یاد بگیریم، کلاس برویم. بیشتر ذاتی و تمرینی و مستقیم هم توی اقناع اثر دارد. یکی بر حسب شخص قائل، یک مرتبه قول. این شهادت حال. خب، شهادت حال بر حسب قائل. اموری که قرینه حالیه میشوند و صدق گفتار خطیب را تأیید میکنند. چند تا چیز. یکی این است که خطیب بین مردم به فضیلت معروف بشود، به کمال معروف بشود. همه او را به عنوان یک شخص با فضیلت بشناسند. حالا این فضیلت هم که گفته میشود منظور صداقت و راستی و امانتداری و اینهاست. آدمی باشد که بدانند تشخیص میدهد، قوه تحلیل دارد، فکر میکند، اهل تشخیص حق و باطل از هم میشناسد. نکته دوم این است که اگر خطیب این فضائل را ندارد بین مردم معروف باشد، مشهور باشد به یک اموری که اینها باعث احترام بشود. پدر یک طلبه باشد، پدر شهید باشد، پدر روحانی باشد، پدر رئیسجمهور، برادر رئیسجمهور، مثلاً پسر فلان عالم، خودش جایگاهی برایش درست. معروف به سخندانی، سخنرانی، مهارت خطابی، معروف شجاعت تست. امور خاصی. پهلوان توی کشتی ایتام میرسد، مثلاً یک بچه سیاسی دارد. خلاصه چون روزنامه را که نگاه میکنی، میبینی تیتر روزنامه خالی از اینها نیست دیگر. کار رسانهای است دیگر. شما تیتر روزنامه، صفحه اول روزنامه را میبینی خالی از طرف هیچ وجه و جایگاهی ندارد. یک چیزی ازش یک امتیاز، یک موقعیت، یک چیزی باید داشته باشد. یک وقتی حرفش ملاک است و خودش ملاک است و کارش ملاک است. یک وقت تأییدش ملاک است. این جنبههای مختلف. هر کدام زاویه خودش. کسی که حرفش ملاک است باید یا سیاسی است یا علمی است یا چه؟ نمیآیند بروند از کف خیابان یک نفر مصاحبه فلان کس قنبر، نمیدانم اکبرزاده گفته که چی چی. کی هست؟ چی هست که اصلاً نظر داده؟ نکته سوم این است که اگر حتی اینها را هم ندارد، موقع سخنرانی نشانههای صدقی داشته باشد، میشود به کلامش ایمان آورد. توی چهرهاش محسوس باشد، یک معصومیتی توی چهرهاش است. وقتی بشارت میدهد، یک شادابی توی چهرهاش است. خودش تحت تأثیر. وقتی دارد از عذاب میگوید، خودش تحت تأثیر. جایگاهی هم نداشته باشد، ولی چهره ماجرای انس بن مالک بود. پیغمبر (ص) که چهرهاش زرد شده بود صبح توی مسجد فرمود: «کیف؟» نشانهای هم داری؟ گفت: «بله، من ترشح داشت میلرزه.» گفت: «جهنمیها را دارم میبینم.» راست میگوید خب این خودش نه وجههای دارد نه جایگاهی دارد نه اشتهار به چیزی دارد. این حال دارد تأیید میکند کلام که دارد راست میگوید، واقعی. غمانگیز صحبت میکند، خودش تحت تأثیر. محزون روضه میخواند، خودش متأثر است. جوک میگوید، خودش متأثر است. ضجه بزند نه. مشخص است روی خودش هم اثر دارد. یک انبساطی برای خودش درست کرده است. «از ظاهر و تدل علی الباطن». خلاصه ظاهر بر باطن دلالت میکند.
شهادت حال به حسب قول. حالا چطور گاهی خطیب توی مقام خطابه سخنی را میگوید، برای سوگند میآورد، قسم میخورد: «اگه غیر از این باشه چنین و چنان.» یا تحدی میکند: «هرکی مثل این را بیاره، هرکی دیگه داشته باشه مسجد شیعیان توی منطقه اهل سنت.» «سیستم والله بالله تالا، دیگر دوران گذشته تکرار نخواهد شد.» انسان تحدی میکند. من بارها این تعدی را گفتم توی منطقه اهل سنت رفتیم مسجد شیعیان گفتم که: «آقا بنده اینجا تحدی میکنم شما یک کتاب از خلفا و بزرگان اهل سنت مثل نهجالبلاغه بیاورید بنده میآیم توی جمع اعلام میکنم من سنی شدم.» تحدی انسان میگوید: «گر تو بهتر میزنی بستان بزن.» میتوانی انجام بدهی؟ نمیتوانی؟ ساکت. شهادت قول است. شما میتوانی انجام بدهی. من کار را به شما بسپارم میتوانی انجام بدهی؟ میگوید نه. «به قولی عملی. اگر مثل عمل من عاجزی به فضل من اعتراف کن و به قول من خاضع باش.»
فرق خطابه و جدل چیست؟ مشترکات زیادی است. وقتی باهاش میشود این دو تا با هم خلط بشود. برای اینکه خلط نکنیم اینها را باید توی دو تا مقام بحث بکنیم. یکی ما به الاشتراکها را بگوییم. اشتراک این دو تا را. یکم افتراق. اشتراک این دو تا یکیش در موضوع است. موضوع این دو تا مشترک است. یعنی چه؟ یعنی شهادت قولی، شهادت. شهادت بر حسب نه، اینجا شهادت حال دو نوع بود. یعنی حال من دارد تأیید میکند. یک وقت حال من یعنی حال قائل است. یک وقت حال قول. تحدی حالا قول است دیگر. ویژگی آنجا شهادت قول را توی از یک کسی میآوردم که سند. بله، از دیگری میآوردم. اینجا خود قول من یعنی حال در قول من. قول من یک حالی دارد که آن شاهد آن هم این است که بینظیر است، کسی نمیتواند، کسی عرضش را ندارد یا قسم. چه خوب. اشتراک در جدل و خطابه یکیش در موضوع بود. خود منحصر به علم یا مسئلهای نبود. هیچیک از دو، هیچکدامش هرکدامش وسیع. یکی دایره گسترده این علوم عقلی فلسفی دینی شرعی اجتماعی توی همش کاربرد. یکی در غایت، اشتراک این دو تا توی جفتش غلبه است. هم در جدل، هم در خطابه. یکم در مبادی تصدیقی استدلالی، مشهورات. هر دو مشترک بود، هم در جدل هم در خطابه. این در اشتراک اما افتراق این بود. افتراق یکی دوباره در موضوع، یکی در غایت، یکی در مواد. توی هر سه تا.
توی موضوع خطابه توی همه علوم جاری میشد، غیر از آن دسته از مطالب علمی که مطلوب درش یقین باشد که توش جای بحث و استدلال عقلیه، جای نقض و ایراد. ولی خب شما از شیوه جدالی میتوانستی استفاده بکنی برای تعلیم مبتدی و اینها، ولی از خطابه نمیشود برای تعلیم مبتدی و اینها استفاده کرد. یعنی با خطابه نمیشود کسی را تعلیم داد. میشود کسی را از حالتی برگرداند، تشویق به کاری کرد یا از حالتی برگرداند. ولی در مقام تعلیم و خوراک فکری و اینها نیست دیگر خطابه. جدل میتواند باشد، ولی خطابه نیست. این یک تفاوتش. یکی در غایتش. جدلی میخواهد غلبه بر خصم پیدا کند. خطابه میکند ولی نه خطابه دارد، ولی آن مقام تعلیمیش یا برهان است یا جدل. فکر را با این دو تا تغذیه میکند. شما فکر را با خطابه که تغذیه نمیکند. یعنی نفس در واقع تشویق میکنید برهان میتوانیم داشته باشیم. نه، حالا نکته این است که به معنای رایجش میتوانیم داشته باشیم، ولی به معنای منطقی نه. به معنای منطقی اینها قسیم همدیگر و تباین دارند با هم. نمیشود که متباین در هم داخل بشوند. برهان در خطابه، خطابه برهان داشته باشد، نمیشود. به معنای رایج و عرفیاش میشود. نه آنجا یا برهان است یا خطابه است. توی سخنرانی صد تا کلمه دارد. این صد تا کلمه میآیند، مصداق برهانند یا مصداق خداوند یا مصداق جدل. آنجایی که مصداق خطابه است، دیگر مصداق برهان نیست. آنجایی که مصداق برهان، دیگر مصداق خطابه نیست. به معنای منطقیاش. یک خطابه معنای عامی دارد. خطابه میکند توی این خطابه برهان میآورد، جدل میآورد، مغالطه میکند. به معنای عرفیاش هست. چون خطابه دایرهاش را گسترده میگیرد، مثل خطبه نماز جمعه. ولی اینجا خطابه منطقی. خب، پس توی جدل غلبه بر خصم ملاک است و تو خطابه غلبه به نحو اغنا. غلبه بر خصم شما میخواهی او را قانع کنی، ملزم کنی. حالا همان که عرض کردم معتقد هم نشود متقاعد بشود. ولی توی خطابه این کار نیست. خطابه کار اقناع و در مواد هم اینها با همدیگر تفاوت دارند. توی باب جدل فقط مشهورات حقیقی کاربرد دارد. ولی توی باب خطابه مطلق مشهورات ظاهری کاربرد دارد. هر قضیهای که جزو مشهورات به حساب بیاورد. حالا فرقهای دیگری هم اینجا میشود گفت و ارکان خطابه. وقت هم که داری برای ارکان خطابه.
ارکان خطابه هم عرض کردیم یکی خطیب، یکی ارکان خود خطابه. چون سخنران خطیب. یکی قول که همان خطابه. و یکی هم مستمع. مستمع هم سه گروهاند: مخاطب، حاکم، نظاره. مخاطب خب ضروری است، شرط اصلی مخاطب. اگر نباشد آن دو تا ضروری نیست، حاکم و نظاره ضروری نیست. میشود باشی، میشود نباشی. ولی مخاطب اگر نباشد اصلاً خطابهای نیست. کسی هم هستش که خطاب خطیب به اوست. جمهور المستمعین، کسانی که باهاش صحبت، کسانی که بعداً میشنوند. ممکن است اصلاً دارد مینویسد، خطابه خطابه کتبی است. ولو الان هم مخاطبی ندارد، کتاب هم دارد میرود. صد سال بعد مثلاً ممکن است دست کسی بیفتد. بالاخره یک مخاطبی علی ای حال خودش مخاطب خود اوست. مثل چهل حدیث حضرت امام. جلسه سوم برای خودشان نوشتهاند. دیگر: «بیدار باش و هوشیار باش!» خطاب به خودشان است. حاکم که کسی است که قضاوت میکند به نفع یا ضرر خطیب، حکم میکند. حاکمیتش هم به خاطر این است که یک سلطنت عامه دارد توی حکم و قضا. یا منشأ شرع است. یک سلطنت شرعیه دارد. حاکم شرع است یا سلطنت خاصهای دارد. معلم، قاضی. حالا بر اساس تراضی طرفین یک سلطنت پیدا کرده، بهش میگویند قاضی تحکیم. طرف حاکمش میدانند هر دو هم به حکمش تن میدهند. بهش اعتماد میکنند هرچند سلطنت عمومی نداشته باشد. یک جایگاهی دارد، میآورند پیشش قضاوت کند. بعد من خطابه میکنم، قضاوت میکند که مثلاً خطابه من درست است غلط و یکی هم نظار است. کسانی که برای تماشا آمدهاند، برای تفریح آمدهاند، تقویت کنند سه لشکرند دیگر. حالا لشکر برای تقویت یا توهین. کف میزنند، هورا میکشند، سوت میکشند، حرکات تکرار میکند یا برعکس. مثلاً ملت همه کف میزنند، توی استادیومها دیدید دیگر. بزن، بازی پرسپولیس استقلالیها میآیند یک گوشه مینشینند هر وقت پرسپولیس گل خورد کف میزنند. برند استقلال هم میآیند. خیلی جالب است اینها نظارند دیگر. اینها کارهایی توی این ماجرا نیستند. اینها اطرافند و فقط آمدهاند برای کارخرابی یا مثلاً تقویت. سی لشکر هم توی بعضی دادگاههای غربی این نظارها هستند و خلاصه میآیند توی دادگاه مینشینند، تأیید میکنند، کف میزند. بهش میگویند: «معضلین». به اینها وجود مخاطب هم توی هر خطابهای ضروری است. معضلین تصمیم قاضی و دهن وکیل بسته میشود. دهن نمیدانم متهم باز میشود. جو میدهند. خلاصه نظار کار جو دادن است. این هم از این اصناف مخاطبات را انشاءالله جلسه بعد بررسی خواهیم کرد که حالا دستش یک خرده طولانی است.
الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...