بیتفاوتها نسبت به نقض عهد الهی شرفشان از حیوان کمتر است
ماراتون کیش تطهیرکننده پولهای کثیف و فساد فرهنگی نیست
هزینه لجنپرانی علیه مقدسات را باید با سیلی نقد پرداخت کرد
مسئول بیدرد در سواحل تفریحی است و رهبری از غصه فرهنگ خواب به چشمانش نمی آید
غضب شدید خدا بر زنان شوهرداری که چشمشان پی نامحرم میچرخد
شیر پرده هم تحمل تسلط دشمن خدا بر ولیخدا را ندارد
سکوت مسئولین در برابر توهین به ولایت اوج بیناموسی سیاسی است
حاج قاسم با پرتاب قندان پاسخ هتاکان به حریم رهبری را میداد
درندگان وحشی هم حرمت خون فاطمه(س) در رگهای سادات را میشناسند
درندهها در برابر زینب(س) کرنش کردند اما حرامزادگان شام جسارت
در کلام امیرالمؤمنین، یاران امام زمان (عج) «جیش الغضب» یا سپاه غضب نامیده شدهاند. این غضب، خشمی مقدس و برای خداست؛ علیه کسانی که مستحق خشم الهیاند، همچون دشمنان اهلبیت و فراریان از میدان حق.
اما برای درک آن حریمی که این سپاه برایش غضب میکند، باید به امام هادی (ع) نگریست. آنگاه که زنی بهدروغ خود را زینب نامید، حضرت فرمودند گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است و شیران در قفس، با کرنش در برابر امام، این حرمت را شهادت دادند.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
تعارف شوخی ندارد؛ اینجا حریم الهی است. در مورد پیغمبر اکرم (ص) آمده است: «يُغْضَبُ لِرَبِّهِ وَلَا يُغْضَبُ لِنَفْسِهِ»؛ یعنی پیغمبر هیچ وقت خودش غضب نمیکرد؛ همیشه برای خدا غضب میکرد. این خیلی قاعدهٔ طلایی و فوقالعادهای است. امیرالمؤمنین (ع) در خطبهٔ ۱۰۶ نهج البلاغه، آخر خطبه، کلمهای دارد. پاراگراف آخر کلی نکته دارد؛ یک خطش این است: «عهودُ اللَّهِ مُنْقضَّةٌ فَلا تَغْضَبُونَ».
میبینید عهدهای خدا یکییکی زیر پا میرود، نقض میشود، غضب نمیکنید؟ «وَ أَنْتُمْ لِأَبِا بِکُمْ تَعُرفُونَ»؛ اگر عهد و میثاقی که با باباتان بستهاند، نقض شود، پدر صاحب بچه را درمیآورید. یک قراردادی که با یک کسی بستهاید، بزند زیرش، حاشا بکند، عالم و آدم را به هم میدوزید. بعد قرارداد خدا، حکم خدا، حرف خدا زیر پا میرود، عین خیالتان نیست. آدم اینقدر بیناموس، آدم اینقدر کثیف، آدم اینقدر حیوان (برای کی غضب میکنید، برای آب و نانت؟) فرقت با سگ چیست؟ فرقت با گرگ چیست؟ آنها هم گاهی شرف دارند. تجاوز میشود، صدایش درمیآید. خیلی عجیب است! آقا به حریم خدا دارد تجاوز میشود. بله، حالا گناه یک وقتی خیلی خیلی خیلی بد است، یک وقتی خیلی بد است، یک وقتی کمی بد است و گناه، گناه است.
یک ماراتنی راه افتاده، جماعتی پاشدهاند با پولهایی که حالا معلوم نیست از کجاست، معلوم نیست پولهای تمیزی باشد که قاعدتاً بعید است پول تمیزی هم باشد. یک حرکت فرهنگی کثیف؛ دیگر اوضاع یک جوری است که صدای کسی هم درنمیآید. کسی هم اگر صدایش دربیاید که از پیش مشخص است: یک مشت افراطی تندرو، دلواپس، احمق، مفتخور. اینها کار به کجا رسیده؟ چهار روز بعدش باران میآید تو کیش، میآیند میگویند: «چه ماراتن بابرکتی بود، چه بارانی آمد!» اولاً اگر قرار به شعر و ور گفتن است که بگذار من هم برایت شعر و ور بگویم. اگر باران برف را میخواهی به این چیزها نسبت بدهی که هر وقت هم تو این مملکت بنزین گران شده، بعدش سخنان خوب آمد و قیمت شد ۳۰ تومان. اگر میخواهی شعر و ور بگویی و به هم ببافی، این جوری است: از باب تمسخر میآید میگوید که حجاب و اینها را رها کنید، ببینید کیش بعد ماراتن، نه بعد گرانی بنزین باران آمد. حواست باشد، هر وقت خواستی حرف مفت بزنی، حرف مفت شدیدتری هست برای پاسخ. بعدش هم اصلاً قواعد سنتهای الهی این مدلی نیست. حالا نمیخواهم وارد آن بحثها بشوم.
تو بعضی روایات، آیات و روایات داریم (وقتی گاهی گناه پشت هم میشود، توبه نمیشود)، خدا گاهی از آنطرف دری وا میکند. البته ربطی به اینجا هم ندارد، کلی میخواهم بگویم. سامانه و قاعده حواسش باشد. بعد کسی شیادی نکند به هم ربط بدهند ماست و دروازه را. من با این بیغیرتیه کار دارم، با این شل کردن کار دارم. دیگر صدای کسی درنمیآید. تو آخرالزمان مخصوصاً میگویند این شکلی است و مؤمن اینجوری است. غریب است، مهجور است، اصلاً دیگر نمیتواند نطق بکشد، هیچچی نسبت به یکی دیگر موضع نمیتواند بگیرد. شرایط اینجوری میشود.
آن سپاه امام زمان این شکلی است. راه نمیآید. حضرت امام (رضواناللهعلیه)، چقدر این آدم محشر بود، چقدر این آدم فوقالعاده بود، چقدر آدم حسابی بود! حاجآقای قرائتی (خدا حفظش کند) میگفت: «من از آیتالله بهاءالدینی پرسیدم: ما هر چی دیدیم از امام، مال این اواخر بوده، مال پیری امام بوده. من از جوانیاش خبر ندارم. امام جوانیاش چی بود؟» (محکم بود.) آیتالله بهاءالدینی فرمود: «که تو فیضیه یک پیرمردی آمد.» من عاشق امام بودم، عاشقتر شدم وقتی این را شنیدم. حالا نمیدانم وقتی اینها گفته میشود، بازتاب... البته که یک پیرمردی آمد تو فیضیه. نمیدانم من چه کاره بود، یادم نیست. شروع کرد از شاه تعریف کردن. میگفت: «امام یک چکی بهش زد، عینکی که داشت چهار تکه مساوی شد. چهار تکه مساوی!» فحش اینجا تو فیضیه مگر کسی از شاه حمایت میکند؟ طرف پاشده برای انکار شهادت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، رفته تو شبکهٔ وهابی که اعلام بکند حضرت زهرا را نکشتند. بماند مال چه طبقهٔ کثیف سیاسی است، مال چه طیف بیناموسی است؛ به آن کار ندارم. خدا حفظ کند آن برادر عزیزی که پاشد زد تو دهنش. اینجوری بعد موضع گرفت. شیطان هم توجیهاتی درست میکند. آقا اینها را وقتی جواب بدهی میگویند: «نمیدانم فلان میشود، تازه میشناسنشان، پیجشان شلوغ میشود، مریدش میشوند، بالاخره مردم حساس میشوند.» وقتی نسبت به یک کسی در شلوغی حمایت کنند, به معنای حمایتش نیست.
حرف مفت. دوستان پرسیدند: «تو همین جلسه نظرت در مورد اون مناظره اینها چی بود؟» عرض کردم: «حالا من به جزئیات و کم و کیف کار ندارم که مثلاً این مطلب گفته شد، میشد اون جور بشه، میشد اون شیوه باشه.» آن یک بحث دیگری است. کلاً قاعده باید این باشد: هر که حرف مفت میزند، باید هزینهٔ حرف مفتش زیاد باشد. مخصوصاً وقتی یک مسئلهٔ ناموسی زنا و بیحجابی و اینها... میتوانند بگویند: «این هم بیعقلیه.» قاعدهٔ خودشو دارد. غضب به فحش کشی نیست. غضب رو قاعده باید باشد، ولی مهم این است که رگت بجنبد، دردت بیاید، شب خوابت نبرد. رهبر انقلاب فرموده بود: «این دغدغهها نسبت به مسائل فرهنگی جامعه یک کاری میکند، من خیلی شبها نمیتوانم بخوابم، تا صبح به خودم میپیچم.» بعضی مسئولین ما ماه عسل برایشان موقعیت پیش آمده با خانوادههاشان کیف کنند. آدم احساس درد نمیکند که این به خودش بپیچد. پیر باید بشود با این مشکلات مردم، مشکلات اقتصادی مردم باید بمیرد، چه برسد به مشکلات فرهنگی و کثافت کاری.
بعد غضب کرد. این اصل حرفه. در برابر انحراف، در برابر ظلم، هر بیعدالتی قاعدهاش این است. سپاه امام زمان، یار امام زمان، این مدلی است. با هر کار ناحقی، با هر ناعدالتی سر ناسازگاری دارد. هرچی سر جای خودش نیست: الان قیمت مرغ سر جای خودش نیست، قیمت طلا سر جای خودش نیست، قیمت مسکن سر جای خودش نیست، وضع ازدواج سر جای خودش نیست، وضع پوشش سر جای خودش نیست. آن زنی که اسیر دست مرد هوسباز میشود (که مرد هوسباز و کثیف هم تو جامعه نداریم متأسفانه)، آن مرد سر جای خودش نیست؛ این زنی هم که اسیر و بازیچهٔ دست او میشود، این هم سر جای خودش نیست. اینها همش بیعدالتی است. چون ربط مستقیم به شکم ندارد، احساس نمیکند. همش بیعدالتی است. هرچی که سر جای خودش نیست، میشود بیعدالتی.
یار امام زمان که جیش الغضبه، غضب میکند وقتی ظلم میبیند. چرا؟ چون خدا غضب میکند، چون امام غضب میکند. عهد خدا شکسته شده، قاعده خدا زیر پا رفته. غضب میکند برای هرچی که سر جایش نیست. این قاعده را داشته باشید. من چند تا کلمه بگویم، عرضم را تمام کنم. میخواهم از امام هادی (ع) بگویم. قبلش یک روایتی آورده بودم، حیفم آمد این را نگویم؛ چون این هم جالب بود. روایت از پیغمبر است. این روایت از پیغمبر، یک دو سه تا نکته از امام هادی (ع) (عرضم تمام شده).
روایت از پیغمبر در کتاب «ثواب الأعمال» مرحوم صدوق (کتاب معتبر و درجهٔ یک)؛ روایت را ببینید. خیلی جالب است، خیلی جالب است. از این به بعد با این مسائل باید این شکلی برخورد کرد: «و اشتد غضب الله، اشتد غضب الله.» غضب خدا شدید است. خوب دل بدهید. خصوصاً رفقای جوانتر، خیلی حواستان باشد به این عبارت. خیلی اوضاع فرهنگی عجیب است. فرمود: «اشتد غضب الله علی امرأهٍ ذات بعلٍ.» اگر یک زنی باشد که شوهر دارد، «مَلَأت عینها مِن غیر زوجها.» چشمش را از غیر شوهرش پر کند، یعنی همینجور یک نگاه عاشقانهای بکند به یک مردی غیر شوهرش، «اشتد غضب الله.» غضب خدا علیه این شدید است. دیگر من نمیخواهم اسم کثیف آن را بگویم. فلان زده میگویند «عادیسازی گناه»، «قبحزدایی از گناه»، «فرهنگسازی گناه». این شوهر دارد، آن زن دارد؛ مینشینند عبارات عاشقانه «قربونصدقهات میروم» جلو شوهر آن یکی، تو همین مصاحبههایی که مجوز هم دارد از نمیدانم ارشاد و صداوسیما و اینها. عشقم، صدایش درنمیآید. تو صدایت درمیآید؟ مریضی صدایت دربیاید. خیلی هم قشنگ است.
طرف پاشده بازیگر فلان رفته توی فلان فستیوال. دیگر من شرمم میآید واقعاً بالای منبر بگویم. با همسرش جلو دوربین ایستادند. به فلان... به جای اینکه همه، موج منفی سنگین علیه این راه بیفتد، میآیند کامنت میکنند که: «وای چه عشقی! الهی عشقتون برقرار باشه! دنیا با دیدن این صحنهها قشنگه! دنیا هنوز قشنگیهای خودشو داره!» بیناموسی رخنه کرده، بیغیرتی شده. فرمود: «غضب خدا شدید است نسبت به آن زنی که نگاه (حتی به رابطه کشیده نشدهها،) نگاه عاشقانه دارد نسبت به نامحرم.» «أعوذ محرم فإنها إن فعلت ذلک.» این زن وقتی این کار را میکند چه میشود؟ «أحبَطَتِ اللَّهُ کُلَّ عَمَلٍ.» اول خدا همهٔ اعمالی که انجام داده را نابود میکند.
اگر پایش کشیده بشود به رابطه با یک مرد غریبه، «کان حقٌ علی الله تعالی.» خیلی! حداقل یکبار یکی اینها را بگوید دیگر، یکبار یک جا گفته بشود. حیف است. حرف پیغمبر است. فرمود: «وقتی به رابطه کشیده بشود زن شوهردار با یکی دیگر، حق است بر خدا ان یحرقها بالنار.» که با آتش، آتشش بزند. «بعد ان یعذبه فی قبره.» بعد از اینکه تو قبرش عذابش کرد، آتشش بزند. یعنی یک عذاب جدا، یا آتش جدا. و اگر از شوهرش فاصله بگیرد، نسبت به شوهرش بیمیلی و دلسردی نشان بدهد، بدون اینکه حالا زمینهای باشد. تازه آنهم وقتی زمینهای هست، راهکارش مشخص است؛ باید چهکار کرد، به حکم باید مراجعه کند، واسطه باید بیاورد. شل کند، ول کند، فاصله بگیرد. اینها ازدواجی نیست که بخواهد بعد ازدواج فاصله بگیرد. رفیق میشوند یک مدتی همدیگر را تست میکنند، بعد هم کات میکنند. موضوع منتفی است. در مورد ازدواج داریم اینجا صحبت میکنیم. زن آن است. بعد مثلاً اگر یکم دلسرد میشود، این را دلسردی نشان بدهد، «لَمْ تَزَل فی لعنهِ اللهِ و ملائکتهِ و رُسُله.» این دائم در لعنت خدا و ملائکه و رسل، همهشان، همهٔ ملائکه، همهٔ انبیا.
«حتی إذا نزل بها ملک الموت.» فرشتهٔ مرگ که میآید بالای سرش، بهش میگوید: «أبشری بالنار.» خوب میبینم که وارد جهنم شدی! وقتی هم که قیامت میشود بهش میگویند: «ادخل النار مع الداخلین.» قاطی اینها که دارند میروند تو جهنم باهاشان برو جهنم. مال کیست؟ مال زنی که نسبت به شوهرش دلسردی نشان میدهد. اینقدر داستان رابطه زن و شوهر، محرم و نامحرم حساس و دقیق است. چه کردند؟ این از آن جاهایی است که باید غضب نشان داد، باید فریاد کرد. این از این دست مسائل.
دو سه تا نمونه از غضب امام هادی (ع) عرض بکنم و عرضم را تمام کنم. پیغمبر اکرم فرمود: «غضب خدا نسبت به امت من» (امتهای قبلی برای خدا شریک قائل شدند، عزیر را پسر خدا دانستند، عیسی را پسر خدا دانستند) خدا آنجا غضب شدید کرد بهشان. نسبت به امت من خدا کی غضب شدید میکند؟ «من احرق دمی و آذانی فی عترتی.» هر که بچههای من را، خانواده من را اذیت بکند، آنجاست که غضب خدا شدید میشود. آزار اهل بیت. حالا میخواهم چند تا نمونه بهتان بگویم. اینجا اهل بیت غضب نشان دادند. خیلی جالب است، مهم است. آقا تعارف ندارد. حریم اهل بیت، اهانت به اهل بیت، تشکیک در معارف واضح شیعه، اصلاً جای تعارف ندارد. اینجا جای شوخی و مسخرهبازی و اینها نیست.
مرحوم قطب راوندی کتابی دارد به نام «الخرائج و الجرائح». خیلی کتاب فوقالعادهای است در مورد اهل بیت؛ خیلی مطالب نابی میگوید. از بزرگان شیعه است، جلد یک، صفحهٔ ۴۰۰. از اینجا به بعد یک چند تا قضیه است. میخواهم سریع برایتان بگویم. میگوید که متوکل یک شعبدهبازی داشت که هندی بود. میآمد پیش متوکل و یک سری از این ابزار و آلات قمار و شعبده و اینها داشت. میانداخت و شعبدهبازی میکرد. قماربازی میکرد و «لَم یُری مِثلِه.» مثل این هم کسی نبود، یعنی درجه یک بود دیگر، آن تاپ شعبدهبازهای آن زمان. و «کان المتوکل لواوا.» متوکل هم اهل بازی، همین تو همین فضا. یک بار گفتش که به این شعبدهباز. گفت: «میخواهم -معاذالله- یک کاری کنی این علی بن محمد را (امام هادی) یک کاری باهاش بکنی که ببینم» (به قول ما خیلی زشت است تعبیر من، رویم نمیشود، ولی دیگر متن) «میخواهم ضایعش کنی، بخندیم.» این روایت را چند بار بزرگان ما مضمون این روایت را نقل کردند در مورد امام کاظم (ع). آنجا چند بار هست، ولی این نقلی که قطب راوندی دارد، در مورد امام هادی (ع) قرائتی عجیب غضب بشود.
داستان این است: «فقال لِذلک الرجل ان انت اخجلته» (بهش گفت: «اگر این را ضایع کنی و بخندی، من به تو هزار دینار میدهم.») پول خوب میدهد. آمدند و نشستند. امام هادی آمدند و سفره پهن شد و غذا و اینها. نانهای نازک گذاشتند سر سفره. همه نشستند و حضرت دست دراز کردند نان را بردارند. این شعبدهباز از فاصله شروع کرد با شعبدهبازی، این نان را کشید از زیر دست حضرت آورد بیرون. نان اول را حضرت دست دراز کردند بردارند، رفت و نان را برد. همه زدند زیر خنده: «چه بامزه!» میگوید که چند بار هی حضرت دست دراز کردند نان بردارند، هی نانها را کشید رفت. یک پردهای بود روی دیوار، عکس شیر بود روی پرده. میگوید این هی با دست این جوری کشید. حضرت هم یک دست این جوری سمت این شیره گرفتند: «تو هم بیا اگر این جوریه.»
میگوید به این شیر حضرت رو کردند و فرمود: «خُذهُ!» (بگیرش.) «فوثبت تلک سوره من المصغره.» یکهو دیدند این آقا (عکس بود، نقاشی بود.) دیدند نقاشی نبود، بلکه شیر واقعی از تو پرده آمد بیرون. «فَبَلَعَت الرَجُل بَلِعَةً.» این مرتیکه را بلعيد «و عادت فی المصفره کما کانت.» دوباره برگشت همان نقش که بود، همان مدلی که روی پرده شیر (همان مدلی) رفت روی پرده، ایستاد، شد دوباره نقاشی. دیگر خوب قاعدتاً برگ و مرگ و هیچی نمیماند تو آن وضعیت. صحنه عجیبی است. تمام دانه دانه موهای سر آدم میریزد وقتی این صحنه را میبیند. «فتحیّر الجمیع.» همه متحیر شدند. میگوید امام هادی هم پاشدند بروند. جمله را داشته باشید، خیلی مهم است. اینها غضب شخصی نیست. فرمود پیغمبر هیچ وقت برای خودش غضب نمیکرد. متوکل گفتش که «صِلتُکَ الا جلسه.» ازت میخواهم اول اینکه بنشینی و بعدش هم برش گردانی. فرمود: «والله لا یُری بعدها.» به خدا این دیگر دیده نمیشود. جمله را ببین! «اتُسَلِّطُ أعداءَ اللهِ علی أولیاء الله.» دشمن خدا را به ولی خدا مسلط میکنی؟ دشمن خدا را به ولی خدا مسلط میکنی؟ بحث من، شخص من اینها نیست. مال یک آدمم مثل بقیه. از حق و حقوق خودم میگذرم. تو داری به امام، به امامت، به ذریّهٔ پیغمبر، به آن جایگاه جایگاه حقوقیه. یک وقت به من طلبه توهین میشود، به من، با من مشکل غرضی ندارد، مرضی ندارد، از من خوشش نمیآید. به این آدمی که زیر این عمامه است کار ندارد، با همین لباسی فقط کار دارد. این باید از ۱۰۰ نفر از پشتش درمیآید. کار من نیست بخوابانم. این کار شماست اینجور وقتها. این نکته مهّمی است. نباید بیغیرتی نشان داد. باید غضب کرد برای خدا.
هر کسی جرأت نکند به هر حریمی پا بگذارد نسبت به هر مسئلهای. بعد جنگ ۱۲ روزه، ملت همه آمدند پشت رهبری این جور ابراز علاقه کردند. یکهو یک مشت آدم وقیح دهنشان وا شده به انواع و اقسام جسارتها و توهینها و متلکها نسبت به رهبری. من نمیدانم قوه قضاییه زنده است، داستان چیست؟ دوربین مخفی سرکاریم؟ من نمیدانم چه مصلحتی دیگر باید چی بشود که یک کاری انجام بشود؟ تعارف ندارد. نه خود رهبری با کسانی که فلان میکنند، اینجور رفتار میکنند. شخص رهبری نسبت به چیزی که نسبت به شخصش گفته شده، شخص او حق دارد این کار را بکند. شما حق نداری. تو صلح حدیبیه (این را بین پرانتز بگویم، بعد داستان بعدی را بگویم، کمکم برویم تو روضه.) تو صلح حدیبیه ببینیم غضب لله، یعنی این. جیش الغضب، یعنی این. تو صلح حدیبیه قرارداد نوشتند کفار قریش با پیغمبر. قرارداد نوشتند. تو قرارداد بالا و پایین تنظیم کردند. اول قرارداد این جور نوشتند که ما مثلاً سران قریش (اول پیغمبر گفته بودند که این جور نوشته بشود.) امیرالمؤمنین (ع) بودند که بنویس این را. «سران قریش این قرارداد را تنظیم میکنند با پسر عبدالله که رسول الله است.» (دعوا میکنیم سره رسول الله.) پیغمبر فرمود: «خیلی خب، حالا چهکار کنیم؟» گفت: «رسول اللهاش را خط بزن.» اینجا را داشته باش، خیلی مهم، خیلی درس است. درس غیرت، درس غضب. پیغمبر به حسب ظاهر یک جوری رفتار میکردند که همه بدانند پیغمبر درسنخوانده است. چون اصلاً معجزه پیغمبر به همین بود که درس عادی نخوانده بود. سواد ظاهری و عادی که بخواهد متنی را بخواند کسی تو عمرش هیچکس پیغمبر را ندیده بود. برای همین عظمت قرآن همه را خیره کرده است. یک خط مطلب تو عمرش خوانده باشد پیغمبر... پیغمبر فرمودند: «خیلی خوب.» فرمود: «علی جان، خودت نوشتی رسول اللهاش را خط بزن.» عرض کرد: «یا رسول الله، احترام شما واجب است. من رسول الله را خط نمیزنم.» فرمود: «آقا من دارم میگویم.» فرمود: «بیار بهم نشان بده، رسول اللهاش کجاست؟ نوشته، خودم خط میزنم.» خیلی حرف است. ماژیکت کو؟ اینها بیناموساند. تا یک جوری رهبری با برخورد خود رهبری فرمودند: «هر که به من توهین کرده، بیا بهش پست بده با هم باشیم.» مسئول مملکت تو چرا اینقدر بیناموسی؟ تو غلط میکنی این را برمیگردانی، میآوری آنجا میگذاری. غیرت تو کجا رفته؟ شرف تو کجا رفته؟ این اصلاً شخص رهبری نیست. این وقتی بهش توهین شده، به نیابت امام زمان توهین شده. امام زمان فرمود: «به اینها توهین کنی، به من توهین کردی، به من توهین کنی، به خدا...» داستان رهبری، ولایت فقیه، مرجع تقلید اینهاست. امام خمینی فرمود: «از گناهانی که بعید است داشته باشد طرف، توبه بکند، بعید است بخشیده بشود. این است که یک حرفی در مورد یک مرجع تقلیدی بزند، ولو شکر یا کلمه.» نه توهین سریع یک چیزی میگوید، پرش به آن آقا میگیرد، دارد جایگاهش را تو جامعه تضعیف میکند. غضب شما چی شد؟
سالگرد حاج قاسم (رضواناللهعلیه). میگفت یکی از مسئولین آمد، گفتش که: «توی جلسه فلانی شروع کرد در مورد رهبری این حرفها.» حاج قاسم بهش گفته بود که: «خوب شما چهکار کردی؟» گفت: «دیگر من هم همین جور دیگر گوش دادم.» بعد فرمود: «من اگر آنجا بودم قنددان را پرت میکردم تو صورتش.» قاسم سلیمانی، غضب لله.
قضیه بعدی. میگوید یک کسی آمد (مردی از اهل بیت امام هادی) به نام معروف. خیلی جالب است. میگوید که گفتش که: «فلم لی. من آمدم، من را راه ندادی.» به امام هادی گفت. خوب دل بدهید روایت را. «آمدم، راهم ندادی.» میگوید حضرت فرمودند که: «من اصلاً باخبر نشدم شما آمدی. بعد اینکه رفتی باخبر شدم.» اینی هم که میگویی من نبودم که راهت ندادم. داشته باشید چقدر عجیب است داستان. «فحلف ما فعل.» آن طرف قسم خورد که نه، همینطور ایستاده با حضرت دارد یکی به دو میکند. آقا میفرمایند که: «بابا من نبودم.» حضرت فرمودند که: «اینجوری است، قسم میخوری به من یک نسبتی میدهی، نسبت دروغ. بعد قسم هم بابتش میخوری. من هم نفرینت میکنم: «اللهم إنه حلف کاذباً.» (خدایا این برای دروغی قسم خورد.) «فنتقم من.» ازش انتقام بگیر. فردا کارش اینجوری است. داستان این غضب تعارف ندارد، شوخی ندارد.
قضیه آخر و برویم تو روضه. داستان معروفی است. میگوید که در ایام متوکل، یک زنی آمد ادعا کرد: «من زینبم.» شاید شنیده باشید این قضیه. گفت: «من زینب، دختر فاطمه، دختر رسول الله.» متوکل بهش گفتش که: «تو که خیلی جوانی. حضرت زینب مال چه سالی بودند؟ تا الان اگر ایشان باشی، که خیلی باید سن و سال داشته باشی، خیلی سال گذشته.» گفتش که: «نه. پیغمبر روی سر من دست کشیدند و از من از خدا خواستند که خدا جوانی من را برگرداند. هر چهل سال من، هر چهل سال دوباره جوان و اینکه میبینی قیافهام اینگونه است، بهخاطر همین است. بهخاطر دعای پیغمبر.»
میگوید متوکل گفت: «این پیرمردهای آل ابوطالب را بیاورید و فرزندان عباس (خودش هم از بنی عباس و قریش را) بیاورید نظر بدهند چی میگوید این بنده خدا.» اینها آمدند و یک بررسی کردند و شروع کردند اینها گفتند که: «بابا در مورد حضرت زینب گفته شده که فلان روز از دنیا رفته. حالا بر اساس چیزی که ما داریم (رجب که چند روز دیگر) ایشان گفتند در این روز از دنیا رفت. آخه تو چی میگویی؟» همه گزارش کردند. گفتش که: «نه. اینها من توی شرایطی زندگی میکردم، خیلی کسی از زندگی من خبر نداشت. اواخر عمرم اینها اشتباه گفتند، چرت و پرت گفتند. من زنده بودم، از آن موقع هم در قید حیاتم.» و دیدند آقا این زیر بار نمیرود، اصلاً ماندند توش. متوکل گفت: «کسی حرف دیگری دارد برای اینکه این را قانع کند؟» گفتند: «نه. ادعا میکند من زینب، دختر فاطمه و علیام.» داستان جالب شد اینجا. گفتند: «دیگر بروید به امام هادی بگویید. ایشان بیایند نظر بدهند. شاید یک حجتی داشته باشند، غیر از مایع استدلال دیگری بتوانند بیاورند.» آوردند حضرت را. حضرت فرمودند که: «خب زینب کبری که در فلان روز، فلان ماه، فلان سال از دنیا رفت.» گفت: «نه. من توضیح دادم این را، اینها دروغ است، اینطوری است، آنطوری است.» دیگر حضرت دیدند که نه، مثل اینکه این تنش میخارد. بعد یک جور دیگر باهاش برخورد. اینجوری است دیگر. وقتی طرف زیر بار حرف حق نمیرود، دیگر جای مماشات و «فدات بشم، حالا عزیز دلمی» اینها نیست. بچه را درآورد. فرمود: «ای اینجوریه! خیلی خوب. فرزندان فاطمه یک جورین که گوشتشان را درندگان نمیخورند. «فلا تَضُرُّها السَبَاعُ.» درندهها به اینها ضرر نمیرسانند. خوب شما هم که میفرمایید دختر حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) هستید، به نظرم خیلی امتحان خوبی است، معلوم بشود. یک چند تا درنده بیاورند و شما را تست کنیم. اگر نخوردند و اینها معلوم میشود که خب پس شما درست میگویید.»
متوکل بهش گفت: «چی میگویی؟» گفت: «این با من مشکل شخصی دارد، میخواهد من را بکشد.» شروع کردند بقیه گفتند: «خوب چهکار کنم؟» گفت: «اول یک چند تا سید دیگر را تست بکنیم ببینیم راست است یا نه. بعد این بدبخت، ننهمرده را تست کنیم، شیرها بخورنش.» الکی یک چیزی گفتند. مظلومیت امام هادی را ببینید که به چه حرفهای مفتی میرسد. اینجا را ببینید. خیلی عجیب است. یکی برگشت گفت: «ماگه خودش نمیگوید بچه فاطمه است؟ خب خوب است با خودش امتحان کنیم؟» کی؟ امام هادی. «گفت: خودش را بندازیم تو قفس شیرها. مگر من بچه فاطمه نمیخورند من را.» متوکل هم بدش نمیآمد خلاص بشود از دست حضرت. گفتش که: «اینها حرف بدی نمیزنند. میگویند: خوب اول رو خودت تست بشود.» «مشکلی ندارم، میخواهید تست کنید، تست کنید.»
گفتند: «بروید این قفسه شیرها را که پایین بود، این چیزهاش را برداشتند، میلههاش را برداشتند.» شش تا شیر بود. «کانت ست من اسد.» یا شش تا شیر از روش برداشتند. قفسه را باز کردند. از روی پلهها حضرت آمدند پایین. خوب خیلی صحنه حساس و دلهرهآوری است دیگر. حضرت با پای خودشان پایین رفتند. شش تا شیر گشنه و درنده آنجا. حضرت رفتند و «فَلَمّا دَخَلَ و جَلَسَ.» حضرت رفتند داخل، نشستند. این قفسه «صارَتِ الأسودُ إلیه.» شیرها آمدند سمت حضرت و «و رَمَت بأنفُسِها بینَ یَدَیه.» اینها همه خودشان را انداختند، ول کردند جلوی پای امام هادی (ع) و «و مَدَّت بِأَیدیها.» دست و بالشان را باز کردند و «و وَضَعَت رُؤوسَها بینَ یَدَیه.» گذاشتند روی پای امام هادی. شروع کردند با حالت تضرع و اظهار عشق و اینها، این شش تا دور حضرت را گرفتند، این جور خودشان را کشیدند سمت دست و پای امام هادی (ع). «فَجَعَلَ یَمسَحُ علی رأسِ کلِّ واحدٍ مِنها بِيَدِه.» خیلی حالتتان را خوب میکند این جمله، خیلی دلتان میخواهد. مگر حضرت هم شروع کرد دانه دانه روی سر اینها دست کشیدن. شیر به اینها ابراز علاقه کند، این جور توجه میکنند. انشاءالله به ما هم توجه میکنند. میگوید دست کشید، «الاعتزال.» بعد دانه دانه «تو هم برو، تو هم برو.» (دانه دانه نرفتند.) هر کدام یک کناری و وزیر برگشت به متوکل گفتش که: «ایستادی همین جور داری نگاه میکنی؟ اینها دارند این را میبینند. میروند پخش، آبرو برای تو نمیماند. همه جا را پر میکند این خبر که این شیرها با امام هادی دارند اینطور رفتار میکنند.» متوکل سریع برگشت به امام عرض کرد، گفتش که: «ما قصد بدی برای شما نداشتیم، نمیخواستیم شما را اذیت کنیم. احساس میکنم دیگر دارید اذیت میشوید، تشریف بیاورید بیرون. ما فقط میخواستیم که یقین پیدا کنیم که این حرفی که زدی درست است.» میگوید حضرت آمدند بیرون و وقتی خواستند بیایند بیرون، دوباره این شیرها جمع شدند، شروع کردند لباس حضرت را گرفتن، هی تبرک کردن و هی کشیدن به سمت خودشان به عنوان علاقه و اینها. میگوید حضرت آمدند با دستشان اشاره کردند که اینها برگردند و برگشتند. آمدند بیرون.
متوکل رو کرد به آن زنه، گفت: «خیلی خوب، نوبت تو است، برو.» زن زد زیر گریه، گفت: «من مشکل مالی داشتم، هر کار کردم درست نشده، گفتم از این راه پول در بیاورم.» پس اقرار کردی که اینقدر بیشرفی. حالا دیگر حتماً باید بروی تو قفس شیر، کارت تمام است. مادر متوکل واسطه شد: «بهخاطر من بگذرد.» میافتد تو قفس میخورنش. واسطه شد، گذشت. امام هادی هم دیگر چیزی نگفته. این نکته اول، با مدعی وقتی کسی این جور دارد ادعا میکند، این جور باید برخورد کرد. تو جامعه باید رسوایش کرد. حرف مفت باید هزینه داشته باشد. این نکته اولین روایت. نکته دوم بگویم برویم تو روضه.
نکته دوم این بود: مقام زینب کبری، مقام فرزندان فاطمه این است چه جایگاهی! درندهها احترام میگذارند. این خون فاطمه تو بدنه، تو رگهاش حیوون میداند آن خونی که خون فاطمه است مقدسه، حرمت دارد، ارزش دارد.
زینب کبری این است. زینبی که دختر فاطمه زهرا، همه درندههای عالم در برابر او کرنش میکنند. این انسان درنده کارش به کجا میرسد؟ آن درندهها در برابر زینب کبری کرنش میکند. این درندههای انساننما چهکار کردند با زینب کبری؟ ایام رحلت زینب کبری است. با این کلام امام هادی برویم محضر حضرت زینب اشک بریزیم. امام هادی عمهاش زینب را این شکلی معرفی کرد. فرمود: «اگر عمهام زینب باشد، درندهها سمتش جز برای احترام و محبت نمیآید.» ولی این درندهها تو شام چه کردند؟ چه کردند با این؟ از کربلا تا شام چه کردند با این زن؟ چه دید به این روزگار که برخی نقل کردند وقتی برگشت مدینه، زنهای بنی هاشم نشانش میدادند، میگفتند: «این پیرزن آشنا به نظر میرسد.» فرمود: «من زینبام.» چی دید؟ چهکار کردند این درندهها با این بیبی، با این بانو؟ بعد از شام هم دیگر گفتند یک گوشه مینشست، فقط مات و مبهوت نگاه میکرد، با کسی حرف نمیزد. یک سال و نیم از من بیشتر دوام نیاورد بعد از امام حسین. یعنی دیگر کارهایش را انجام داد. یک جورایی میخواست بگوید اگر میبینی زینتت خطبهای میخواند، حرفی میزند، روی پا است، به عشق تو است حسین. به دستور تو است. تو دستور دادی. به من باشد من نایی ندارم. من بعد از مردم. آن خنجر به حنجر من بود. من هم تو گودال قتل کارم تمام شد. عشق تو من را منزل به منزل کشید برد. اینکه دیدی کوفه خطبه خواندم، شام خطبه خواندم، این زینب نبود. این تو بودی که با این دهان حرف زدی. من خیلی وقت است مردم. من همان کربلا کنار خیمهها کارم تمام شد. من همان لحظهای که ذوالجناح برگشت آن زین که واژگون بود را دیدم، کارم تمام شد. من همان لحظهای که با تو وداع کردم، تو را راهی میدان، من همانجا کارم تمام شد. یک پوستهای از زینب مانده، یک صورت، یک نقاشی. من خیلی وقت است کارم تمام شده. من خیلی وقت است مردم.
یک صحنهای را گزارش کردند در مقتل این صبح جمعه. ناله بزنید. یا صاحب الزمان، آقا جان، یا بقیهالله. بعضی بزرگان گفتند آن روضهای که برای شما روضهٔ ناموسی است که شما فرمودید: «من خون گریه میکنم.» آن اهل دل پرسید: «گفت: آقا جان، شما در زیارت ناحیه میفرمایید من خون گریه میکنم، کدام مصیبت خون گریه میکنی؟ مصیبت علی اصغر؟» فرمود: «نه. علی اکبر؟ نه. حضرت عباس؟ نه.» میگوید عرض کردم: «آقا حتماً دیگر مصیبت جدتان سیدالشهدا است.» به این عبارت آنجوری که نقل شده حضرت فرمودند: «این روضه روضهای است که خود امام حسین هم خون گریه میکند.» گفتم: «آقا این کدام مصیبت است؟» فرمود: «اسارت. این ناموسی بود برای اهل بیت. شما ناموسدارها، شما غیرتدارها میفهمین این حرف را. دشمنان هم گناه کردند، به حریم پیغمبر تجاوز کردند. همین بس بود برای اینکه جیگر اهل بیت خون بشود، هم به ناموس امیرالمؤمنین، به دختر علی، به خواهر حسین اینجور هتک حرمت کردند، جسارت کردند، دست این زن را ببندند. لا اله الا الله.»
رحمت خدا بر میرزای شیرازی. این مرد با غیرت اینها اینجور بودند و فتوای تنباکو از این غیرت در می آید. تحمل نمیکند دشمن بیاید به ناموس شیعه تجاوز کند، پا بگذارد تو حریم شیعه. میگوید: «پای منبر نشسته بود روضهخوان داشت روضه میخواند. روزم جای دیگر رفت. چیز دیگر میخواستم بگویم. اشکال ندارد. روزیمان شاید همین بود، همین را بگویم، با همین گریه کنیم.» میگوید: «روضهخوان شروع کرد، خواست مقتل را بخواند، همان اول شروع کرد: «فَدَخَلَت زینب علی عبیدالله.» یک ادامه ای دارد. من اول ادامهاش را برای شما میگویم و «و هی علی ارض لسیاب.» با یک لباسی آوردنش تو مجلس. بیارزشترین لباس عالم بود. روضهخوان حتی همین ادامه را هم نگفت. همین توضیحی که من دادم را هم نگفت. همین را گفت: «دخلت زینب.» و «ابن زیاد» همین. میگوید: «میرزای شیرازی عمامه از سر آورد پایین.» فرداش آنقدر به سر زد، آنقدر به صورت زد، آنقدر گریه کرد، شیون کشید. روضهخوان ماند ادامه بدهد. حال آقا دارد بد میشود. یک مکثی کرد، مکثی کرد، خواست ادامه بدهد. میرزای شیرازی فرمود: «بس است، بس است، دیگر ادامه ندهد. دختر علی را وارد مجلس عبیدالله کرد.» تازه این مجلس عبیدالله بود، مجلس یزید که مجلس شراب... عرضم تمام. راوی میگوید: «دیدم کجا رفت؟ روضه.»
خدایا به قلب سوخته زینب کبری، به آبروی امام هادی، به عظمت اهل بیت، فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنینش از ما راضی باشد. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران اهل بیت قرار بده. خدایا شر ظالمین، شر خائنین را به خودشان برگردان. دشمنان اهل بیت را خوار و ذلیل و رسوا و نابودشان بفرما. خدایا نابودی این رژیم خبیث، این رژیم قصاب غاصب را به دستان ما محقق بفرما. رهبر عزیزمون را تا ظهور امام زمان در کنف لطف و حمایتت مؤید و منصور بدار. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح و حفظ و نصرت عنایت بفرما. حاجات مسلمین، حاجات مردم مظلوم، مردم مسلمان، مردم شیعه را به فضل و کرمت از سای رحمتت برآورده بفرما. بیماران اسلام را به فضل و کرمت شفای عاجل و کامل عنایت بفرما.
خدایا مشکلات؛ مشکلات سیاسی، مشکلات فرهنگی را به آبروی امام هادی هرچه سریعتر از این مملکت دور و مرتفع بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق گذارن و ارحام، ملتمسین دعا را از سوی سر سفره با برکت امام هادی مهمان بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، «بانبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.»
در حال بارگذاری نظرات...