این سخنرانی درباره نقش و اهمیت یاران خاص امام زمان (عج) در زمان ظهور است. بیان میشود که حلقه اول سپاه امام زمان شامل ۳۱۳ نفر نخبه و زبده است که کیفیت و ایمان بالایی دارند و بدون آنها قیام آغاز نمیشود. این عدد از جنگ بدر و اصحاب بدریون الهام گرفته شده و نشانه شکلگیری سپاه واقعی امام است. در روایات به ویژگیهای اخلاقی، شجاعت، اخلاص و مدیریت این افراد اشاره شده و توضیح داده میشود که شرایط دیگری مانند خروج سفیانی و خَسف بیداء نیز باید برای ظهور فراهم شود.
از طالوت تا بدر: رمزگشایی از ۳۱۳ یار برای قیام صاحبالزمان. [01:50]
فرمول الهی نصرت؛ قیام با ۳۱۳ نفر واجب میشود، اما مقاومت با ۲۰ نفر. [08:28]
هشدار! دهه ساختنهای جدید و کش دادن عزاداری، بدعتیست خارج از سیره اهل بیت(ع). [12:30]
تبیین نقشه راه ظهور: ظهور با ۳۱۳ نفر، خروج با ۱۰ هزار و پیروزی با ۱۰۰ هزار نفر. [21:45]
مطابق قاعده تغییرناپذیرِ؛ «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ»؛ شهادت، سرنوشت قطعی همه اهل بیت است. [25:25]
خروج امام زمان یعنی؛ بازخوانی دقیق انقلابِ پیامبر، از غیبت در غار تا نبرد نهایی. [28:00]
تفاوت ۳۱۳ نفر سپاه بدر و ۳۱۳ نفر سپاه آخرالزمان؛ یاران امام زمان، خالص و بدون منافق خواهند بود. [30:15]
روایت تکاندهنده: پیامبر خاک خونین کربلا را به امانت سپرد؛ خاکی که روز عاشورا به خون تازه بدل شد. [44:50]
پیامبر در رؤیای امسلمه: «تمام شب برای حسینم و یارانش قبر میکندم.» [50:20]
اگر امسلمه از دیدن خاک خونین شیون زد، بر مادری که در گودال حاضر بود چه گذشت؟ [51:50]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
چند جلسهای که صبح برای مراسم دعای ندبه اینجا خدمت عزیزان بودیم، بحثی را شروع کردیم در مورد یاران امام زمان، اصحاب امام زمان؛ که طبق روایات ما، آن حلقه اول یاران امام زمان ۳۱۳ نفر بودند. مقداری در مورد این ۳۱۳ نفر نکاتی عرض شد که انشاءالله در این شبها نکات را ادامه خواهیم داد.
در بعضی از روایات، بهطور خاص، این ۳۱۳ نفر را همتعداد با آن ۳۱۳ نفری دانستهاند که در جنگ بدر همراه پیغمبر اکرم بودند؛ اصحاب پیغمبر بودند. البته خود همان ۳۱۳ نفر اصحاب بدر هم باز آنها هم تشبیه شدهاند به آن ۳۱۳ نفری که همراه حضرت طالوت بودند که قرآن به این داستان اشاره میکند که حضرت طالوت به آنها فرمود که آب نخورید، مگر اینکه یک مقدار کمی که آب به سر و صورتتان بخورد. آن تعدادی که فرمان ایشان را گوش دادند و تبعیت کردند و تسلیم بودند، ۳۱۳ نفر بودند. حالا اگر فرصت شد، یک شبی به این داستان حضرت طالوت و این ۳۱۳ نفر هم شاید اشارهای بکنیم.
پس در مورد اصحاب امام زمان گفته شده که اینها ۳۱۳ نفرند. تعدادشان تعداد اصحاب پیغمبر در جنگ بدر است، نه شهدای جنگ بدر؛ شهدای جنگ بدر تعدادشان اینقدر نیست. عرض میکنم: اصحاب پیغمبر در جنگ بدر ۳۱۳ نفر بودند. اصحاب حضرت طالوت هم ۳۱۳ نفر. این انگار یک جورایی تویش یک رمزی نهفته است.
این داستان، این عدد ۱۳. قبلاً اشاره کردم که خب، خود این اعداد ابجد داستانی دارند، این حروف که عدد دارند. مثلاً عدد نام مبارک علی (علیه السلام) چند است؟ همه میدانید چند است؟ ۱۱۰. احسنت! عین و لام و یا. ابجد «حُوَز کَلَمَن» و... اینها هر کدامش یک عددی دارد. مهم هم هست؛ یعنی داستان دارد این اعداد و این حروف. واقعاً اثری دارد، حکایتی دارد.
بزرگان ما، آنهایی که تسلط داشتند به این علوم، خیلی کارها میکردند با این اعداد. مرحوم شیخ بهاءالدین عاملی، معروف به شیخ بهایی. کجایی بوده؟ شیخ بهایی، کی میداند کجایی بوده؟ آفرین! احسنت! چون معمولاً فکر میکنند ایشان اصفهانی بوده؛ چون در اصفهان معماری و خدمات و اینها زیاد دارد. نه، ایشان لبنانی بوده. شیخ بهاءالدین عاملی ولی خیلی مسلط به زبان فارسی بود. شما ببینید اشعاری دارد در زبان فارسی که در عالیترین حد از زیبایی است.
مرحوم شیخ بها خیلی مسلط بود به این علوم، «علوم غریبه»؛ حالا اصطلاحاً گفته میشود و کار میکرد با اینها. حالا یک بخشیش تو بحثهای مربوط به سحر و دفع سحر و این قضایا است. بعضی ادعای پیغمبری میکردند، میآوردندشان پیش شیخ بها. یک کارایی با آنها میکرد که حالا داستانهای مفصلی دارد، امشب جایش نیست. میخواهم بگویم چون بعضیهایش هم خندهدار است. مرحوم شیخ بها به این علوم مسلط بود.
مثلاً گفتند: آقا، طرف وقتی خون دماغ میشود، فلان آیه را اگر بخواند یا روی صورتش مثلاً بنویسد، خونش در جا بند میآید. مرحوم شیخ بها چون مسلط بود به علوم غریبه و این اعداد و اینها، ایشان دیده بود که این ابجد این آیه را حساب کرده بود. یک جمله دیگر، معادل اینکه همان ابجد را داشته باشد: «مادر کیقباد، دختر بود.» جمله فارسی ایشان این جمله را داده بود به جای آن آیه، گفته بود شاید مثلاً شأن آیه رعایت نشود وقتی میخواهند بنویسند یا وضو نداشته باشد یا هر چیز دیگری، به جایش بیایند این جمله را بنویسند. تجربه کردیم. حالا چیز جالبی است؛ مثلاً، اگر بینیام پرفشار خون میآید، چه روی صورت خودتان، چه روی صورت کسی که خون دماغ شده. حالا میخواهم بگویم کسی از دستمال دکتر و اینها استفاده نکند، به جایش «مادر کیقباد، دختر بود» را بنویسد. میخواهم بگویم اینها اثر دارد. مرتبط به چیست؟ مرتبط به عالم حروف و اعداد. خیلی عالم وسیعی است عالم حروف و اعداد، خصوصاً در علوم غریبه.
این ۳۱۳ هم داستان دارد. عدد ۳۱۳ عدد پر رمز و رازی است. عدد ۱۴ عدد پر رمز و رازی است. عدد ۱۲ عدد پر رمز و رازی است. عدد ۷ اینطور، عدد ۳ اینطور؛ هر کدام اسراری دارد، داستانهایی دارد، چه تنها چه وقتی در هم جمع میشود. مثلاً عدد ۳ داستانی دارد، عدد ۴ داستانی دارد. سه و چهار با هم جمع میشوند، میشود هفت؛ یک داستان جدید پیدا میکند. سه و چهار در هم ضرب میشوند، میشود ۱۲؛ یک داستان جدید پیدا میکند. خیلی عالم است. اعداد و حروف، عالم وسیعی است. حالا من که سررشته در این وادی و این علم ندارم، ولی آنهایی که در این وادی سررشته دارند، خیلی میدانند و میگویند که خیلی داستان دارد، خیلی پر رمز و راز است. علم جَفرش یک طور، علم رَملش یک طور. بعضی بزرگان ما به واسطه تسلط به این علم، حتی سوالاتی داشتند، میپرسیدند، جواب میگرفتند. علم جفر یک داستان این شکلی دارد. در روایات ما هم در مورد علم جفر روایاتی هست. حالا خیلی نمیخواهم ذهنتان را این سمت بکشم و در این وادی بیندازم [شما] افراد را. اجمالاً میخواهم بگویم که این عدد داستان دارد؛ این عدد ۳۱۳، خود عدد موضوعیت دارد. این ۳۱۲ اگر بشود، فرق میکند؛ ۳۱۴ بشود، فرق میکند.
در ذکرها هم که مؤمنان میگویند: همینهاست. «فلان ذکر را ۳۴ بار بگو.» آقا، «الله اکبر» خوب است دیگر، ۴۰ بارش هم خوب است، کمی بیشترش هم خوب است. ولی اینجا در تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها)، «الله اکبر» ۳۴ بار. «سبحان الله» چند بار؟ ۳۳ بار. ناگهان دید که سه تا «سبحان الله» اضافه گفته. به جای ۳۳ بار، ۳۶ بار گفته. برای اینکه درستش کند، چه کار کرد؟ سه بار برگشت گفت: «لا سبحان الله، لا سبحان الله». سه تا را پاک کن! خود آن عدد ۳۴ موضوعیت دارد. عدد ۳۳ موضوعیت دارد. عدد ۱۰۰ موضوعیت دارد. عدد ۱۰۰۰ موضوعیت دارد.
در بعضی روایات ما هم بود که اینجا به نظرم خواندم، فرمود که اگر تعداد یاران امام به ۳۱۳ نفر برسد، قیام بر امام واجب است. خیلی جالب! در جلسات اینجا عرض کردم خدمتتان: یک کلامی از امیرالمومنین (علیه السلام)، شاید فردا شب یک اشارهای بهش بکنم. در جنگ صفین، حضرت فرمود: «اگر تعداد اصحاب من اندازه تعداد اصحاب پیغمبر در جنگ بدر باشد، دیگر وظیفه ماست که بجنگیم.»
خیلی پیغمبر تا قبل از جنگ بدر وارد جنگ نشده بودند. تا قبلش چی بود آقا؟ فرار بود یا تقیه بود یا پناه بردن به غار بود یا زیر شکنجه قرار گرفتن بود. نهایتاً درگیریشان با دشمن هم این شکلی بود که در حد همین چیزهایی که حالا امروزی به آن میگویند عملیات چریکی و پارتیزانی و اینها. بروند یک ضربهای بزنند و بیایند؛ و یک کاروانی که مثلاً اموال مسلمین را برده، بروند کاروان را توقیفش بکنند. البته ترور در سبک پیغمبر و سیستم پیغمبر نبوده؛ دنبال ترور نبودند و ترور نمیکردند. ولی میرفتند یک آسیبی میزدند به دشمن تا قبل از اینکه جنگ بدر شکل بگیرد، این شکلی بود. ولی وقتی تعداد اصحاب پیغمبر به ۳۱۳ نفر رسید، دیگر پیغمبر وارد میدان جنگ شد. این خیلی نکته مهمی است. امیرالمومنین فرمود: «من ۳۱۳ یار داشته باشم، وظیفه دارم بجنگم.»
باز در بعضی روایات دیگر روی عدد ۲۰ مانور میدهند. چون قرآن هم یک جای دیگر میفرماید: «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ». اعداد، ببینید، مهم است. میفرماید: «اگر ۲۰ نفر آدمی باشید که اهل صبر باشید، يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ.» من شما را بر ۲۰۰ نفر غلبه میدهم. [این حکم برای] ۲۰ نفر باشد. علامه طباطبایی در «المیزان» میفرماید: «این عدد ۲۰ موضوعیت دارد. کمتر از ۲۰ باشد نه.» میگوید: «اگر بیست نفر باشید، بر چند نفر غلبه میکنید؟» بله، حواستان جمع است دیگر، خسته که نیستید؟ خب ماشاءالله! اگر بیست نفر باشید، بر ۲۰۰ نفر غلبه میکنید. خب، یکی برگردد و بگوید: «آقا، خب اگر ۱۹ نفر بودیم، بر ۱۹۰ نفر غلبه میکنیم؟» میگوید: «از ۲۰ شروع میشود.» اگر بیست نفر بود، بر ۲۰۰ نفر غلبه میکنید. اگر ۲۰۰ نفر بودید، بر ۲۰۰۰ نفر غلبه میکنید. زیر ۲۰ نفر باشیم چی؟ ۱۰ نفر باشیم؟ نه.
امیرالمومنین در داستان مدینه – چند روز دیگر سالگرد وقایعش است – البته حالا این را هم یک نکته اینجا عرض بکنم. چون حالا بعضیها خیلی این داستان محرم و صفر را با هر انگیزه خوب و پاکی که دارند، کش میدهند. یعنی روز اول ربیع که میشود، میگویند آقا ما مثلاً مشکی در نمیآوریم، از عزا در نمیآوریم. حالا بعضیها تا شهادت امام عسکری (علیه السلام)، بعضیها هم همینجور، حالا تا مناسبتهای دیگر. بعضیها هم استدلالشان به این است که ایام هجوم به منزل حضرت زهرا (سلام الله علیها). قضیه حمله به حضرت زهرا و منزل حضرت زهرا (سلام الله علیها) در آن بحثی نیست؛ قطعاً رخ داده است. افرادی هم که این جنایت را انجام دادند، معلوماند و شما هم خوب میشناسید. ولی این واقعه بر اساس تحقیقی که صورت گرفته، مال این ایام نیست. بله، دو روز بعد از رحلت پیغمبر آمدند پشت در منزل حضرت زهرا (سلام الله علیها)، ولی آن حمله به بیت حضرت زهرا (سلام الله علیها) مال آن روز نیست. گفتگوهایش در چند مرحله هی رفتند و آمدند پشت خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) که بیعت بگیرند از امیرالمومنین (علیه السلام). حضرت بیعت نکردند و پافشاری کردند. بعد اینکه مدتی طول کشید، اینها دیگر هجوم آوردند به امیرالمومنین (علیه السلام) و به آن وضع بردند و آن وقایع در منزل حضرت زهرا (سلام الله علیها) رقم خورد. این را بدانید؛ این نکته مهمی است.
خود خطبهای که حضرت زهرا (سلام الله علیها) خواندند و آمدند در مسجد سخنرانی کردند، در سلامت آمدند. آنجا هیچکسی نگفته حضرت با حال بیماری و اینجور وضعیتی آمده باشند. چند روز بعد از رحلت پیغمبر، حضرت زهرا (سلام الله علیها) آمدند در مسجد سخنرانی کردند، در صحت و سلامت آمدند. یک تعدادی از خانمها دور حضرت را گرفتند. هیچ آسیبی بر پیکر مبارک ایشان آن روز وارد نشده بود. هیچ نقلی نداریم که بگویند حضرت زهرا (سلام الله علیها) با درد و جراحت آمده بودند سخنرانی کنند. نه، البته قلب مبارکشان درد داشت، مصیبتزده بودند؛ اینها همه سر جای خودش بود. ولی آن داستان هجوم به منزل حضرت زهرا مال این ایام نیست. این استدلال، استدلال غلطی است که آقا ما مثلاً ربیع هم که میشود، هنوز عزاداریم، به خاطر قضایایی که آنجا رخ داده.
بین پرانتز عرض کردم که بعضی دوستان، چون گاهی آدم حرفهایی میشنود، توجه به آن داشته باشیم. ماه ربیعالاول ماه میلاد پیغمبر است، ماه عید است، ماه جشن. البته شهادت امام عسکری (علیه السلام) را هم ما در این ماه داریم که آن روز را عزاداری میکنیم. ولی دیگر این کش دادن محرم و صفر، سیاهیها را جمع نمیکنیم و تا فلان روز ادامه میدهیم و باز دهه نمیدانم محسنیه و اینهایی که بعضیها اختراع کردهاند از خودشان، ما حضرت محسن (سلام الله علیه) را روی سر میگذاریم، روی چشم میگذاریم، همه جانمان را هم تقدیم نام مبارکش میکنیم. ولی دیگر دهه ساختن و ایام عزا تولید کردن و اینها را که دیگر نداریم که حالا یک دهه اضافه بکنیم؛ مشکل ندارد. آن ایامی که ایام عزاست، عزاداری میکنیم، ولی چیزی که قطعی نیست در تاریخ و معلوم نیست، برایش درست بکنیم؟ خود اهل بیت برای خود معصومین (علیهم السلام) دهه تولید نمیکردند. [ما] از معصوم که بالاتر نداریم که! دهه کاظمیه، دهه رضویه، دهه حسنیه؛ اینها را که نداشتیم که. اهل بیت، آقا، از معصوم که ما بالاتر نیستیم و معصوم بالاتر نداریم. این نکته مهمی بود که چون بعضی افراط میکنند در این قضایا، توجه به این مسائل نمیکنند.
حالا یک دهه درست بکنیم: دهه مسلمیه و دهه محسنیه! حالا دهه مسلمیه، سمت شاه عبدالعظیم و آن طرفها رواج دارد. دهه محسنیه را هم جاهای دیگر درست کردهاند. حالا بله، اشکال ندارد؛ یک ایامی را بخواهیم بدون اینکه عزاداری بکنیم، ایام تجلیل قرار دهیم. حالا ایام تجلیل حضرت مسلم (علیه السلام)، اشکال ندارد یک دهه را بگیریم برای ایشان؛ ده شب عزاداری، مثلاً برای حضرت مسلم (علیه السلام)، ده شب را حضرت محسن (علیه السلام). این نکتهای بود بین پرانتز که به آن توجه داشته باشیم.
خب، چرا این را گفتم؟ قضیه حضرت زهرا را میخواستم عرض بکنم. در آن قضیه که حمله کردند به بیت مبارک امیرالمومنین و حضرت زهرا (سلام الله علیهما)، آنجا امیرالمومنین فرمودند، بر اساس یک روایت، فرمود: «من اگر ۲۰ یار داشتم، دست به شمشیر میبردم.» نکته مهم: ۲۰ یار داشتم. آنجا دیگر حرف از ۳۱۳ نفر نیست. ۳۱۳ نفر اگر باشد، خدا وعده پیروزی میدهد، وعده نصرت میدهد. البته روی ۲۰ تا هم وعده داده است. اینها را خوب دقت داشته باشید.
روی عدد ۲۰ فرموده: «بیست نفر را بر ۲۰۰ نفر غلبه میدهم.» ۱۰ برابر! ولی باید به ۲۰ نفر برسید؛ تا ۲۰ نفر نشدید، نه. دیدید مثلاً حرم مطهر میگوید آقا شما اگر مثلاً آمدید اینجا گوسفندی قربانی کردید، من بهتان فلانقدر مثلاً از غذای حرم فیش میدهم. یا باید قربانی کنید، یا مثلاً این مقدار باید مشارکت کنی در قربانی، مثلاً ۵۰۰ هزار تومانش را ندارم. انجام ندادهام تا حالا که بدانم. ۵۰۰ هزار تومان اگر اینجا در نذورات کمک بکنیم، مثلاً یک دانه فیش و دو تا فیش بهت غذا میدهیم. بگوییم خب آقا، مثلاً میشود من صد هزار تومان بدهم، فقط در حد یک دانه نان بربری حرم بهم بدهید؟ یک پنجم غذایی که میخواهند بدهند، نان بربری است دیگر. حالا من هم یک پنجمش را میدهم، شما هم یک دانه بربری. حساب کتاب: ۵۰۰ هزار تومان که دادی، یک پرس غذا بهت میدهیم. حالا در آن یک پرس غذا یک دانه ماست هم دارد و سبزی هم دارد و سالاد هم دارد و... حالا بنشینیم دانه دانه حساب کنیم: آقا سبزیش اینقدر، سالادش اینقدر، ماستش اینقدر، بربریش اینقدر. پس حالا مثلاً ما ۵۰ هزار تومان بدهیم، فلانقدر به ما میدهند؟ نه. یک سری چیزها را از یک سطحی میبندند. درست است آقا میگوید ۵۰۰ هزار تومان که دادی، یک پرس غذا، یک میلیون مثلاً یک پرس غذا.
اینجا خدای متعال اینجور برش زده، حکم بریده، فرمود: «بیست نفر که باشید، بر ۲۰۰ نفر غلبه میدهم.» بگوییم خب خدایا، تخفیف بده. مثلاً اگر ۱۰ نفر بودیم، بر ۱۰۰ نفر غلبه کنیم؟ میگوید: «نه، نمیشود. باید ۲۰ نفر جمع شود.» امیرالمومنین در ماجرای مدینه فرمود: «من اگر بیست نفر داشتم، قیام میکردم.» سکوت امیرالمومنین [به خاطر این بود که] ۲۰ نفر هم یار درست و حسابی به درد بخور نداشت. کمااینکه حضرت زهرا (سلام الله علیها) شب به شب رفت درِ خانه مهاجرین و انصار. اینها خیلیهایشان هم وعده کردند که صبح بیایند کمک بکنند امیرالمومنین (علیه السلام) را. بعدش هم به این بود که با سر تراشیده بیایند. سرتراشیده علامت بندگی است دیگر. در حج سر را میتراشند؛ چه نوع تسلیمی، از تعلقات آزادی. صبح میدیدند مقداد و عمار و سلمان و ابوذر و همینها دور همین چند نفر سرتراشیده میآیند، از بقیه خبری نیست. به ۲۰ نفر نرسیدند. این داستان ۲۰ تاست.
اما اگر ۳۱۳ نفر باشند چی میشود؟ اگر هفتاد نفر باشند؟ حالا بستگی به تعداد دشمن هم دارد دیگر. اینها ۷۰ نفر بودند در لشکر امام حسین (علیه السلام). ۷۰ نفر. شما بگو ۱۰۰. لشکر دشمن چقدر بود؟ ۳۰ هزار نفر. بر سی هزار نفر غلبه کرد یا نکرد؟ چند برابر میشود؟ ۳۰ هزار نفر نسبت به ۱۰۰ نفر، چقدر؟ ۳۰۰ برابر. آنجا فرموده بود وعده چقدر را داده بود؟ ۲۰ تا و ۲۰۰ تا میشود چند برابر؟ ۱۰ برابر. پس ما یک وعده ۱۰ برابری را داشتیم. فرموده بود: «اگر ۲۰ نفر باشید، بر ۲۰۰ نفر غلبه میکنید.» ولی وعده ۳۰۰ برابری دیگر نداریم. یاران امام حسین مثلاً ۱۰۰ نفر بودند دیگر. وعده نکردی که «اگر ۱۰۰ نفر باشیم، بر ۳۰ هزار نفر شما را غلبه میدهم.» این صد نفر را آنقدر که خدای متعال وعده داده بود، بر چند تا میشد؟ بر هزار تا. اتفاقاً به هزار نفر تقریباً میشود گفت غلبه کردند؛ یعنی آن تعدادی که از دشمن کشتند، هزار نفر بلکه شاید بیشتر از هزار نفر باشد، ولی دیگر به ۳۰ هزار نفر نمیرسد. این میخواهم بگویم اعداد حساب و کتاب دارد. خدا یک فرمولی در این نصرت لحاظ کرده. همینجوری کشکی نیست؛ عالم، عالم ریاضیات است. آب در دمای ۱۰۰ درجه به جوش میآید. البته روی سطح عادی زمین. در عمق دریا باشد، یک حساب دارد؛ در ارتفاعات بالای کوه باشد، یک حساب دارد. آنها بالاخره کمی حساب و کتابش متفاوت میشود. عالم، عالم ریاضیات است.
این عدد ۳۱۳ داستان دارد. این نکته مهمی است که امشب میخواستم عرض بکنم. برای همین تأکید شده روی عدد ۳۱۳. البته این عدد ۳۱۳ حلقه اول یاران امام زمان است. نکته جالب این است که در روایت فرموده: «این ۳۱۳ نفر کسانی نیستند که حضرت با آنها پیروز شود.» خیلی جالب! حساب و کتابها دستتان باشد. روایت بخوانم برایتان. کمی در این روایات نکاتش در میآید. اولین نکته را تمام کنم، بعد روایتش را بخوانم.
گفتند که با این ۳۱۳ نفر، حضرت ظهور میکند، نه اینکه با این ۳۱۳ نفر پیروز شود. با ۳۱۳ نفر ظهور میکند، با ده هزار نفر خروج میکند، با صد هزار نفر پیروز میشود. این اعدادی است که در روایت ما گفته شده است. پس این نیست که فقط بین این همه آدم، ۳۱۳ نفر کنار امام زمان باشند؛ بعد بین این همه دشمن، حضرت با ۳۱۳ نفر میخواهد بر چند ده هزار دشمن غلبه کند. نه، این نیست. با ۳۱۳ نفر ظهور میکند.
این را هم گفتند آقا: «داستانش شبیه داستان خروج پیغمبر، رحلت یا به تعبیری شهادت پیغمبر اکرم است.» یک نکته هم اینجا در مورد این داستان رحلت و شهادت بگویم که حالا چون خیلی مطرح میشود، کدامش درست است؟ خب، البته رحلت که درست است. به هر دو تای آنها صدق میکند؛ هم کسی که بهطور طبیعی از دنیا میرود، هم کسی که شهید میشود، به هر دو تای آنها میگویند «رحلت». حتی این تعبیری که ما تعبیر اهانتآمیز میدانیم، میگوییم «هلاکت». مثلاً میگوییم «هلاکت عبدالمالک ریگی». حتی این تعبیر «هلاکت» که بین ماها تعبیر توهینآمیزی است، در قرآن برای انبیا به کار رفته: «هَلَکَ یُوسُفُ» در مورد حضرت یوسف (علیه السلام). یوسف هلاکت... از یوسف (علیه السلام) دیگر خیلی چیز عجیبی است. رحلت آقا، وفات حضرت یوسف! من [باید بگویم] هلاکت [یعنی] از بین رفتن. دیگر بزنم بگردم برایتان پیدا کنم. چرا در مورد فوت حضرت یوسف (علیه السلام)؟ اگر شما یک صلوات بفرستید، من هم برایتان پیدا میکنم.
(محمد) سوره مبارکه غافر، آیه ۳۴: «وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِّمَّا جَاءَكُم بِهِ حَتَّىٰ إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا». وقتی یوسف به هلاکت رسید، گفتید: «خب، دیگر کسی [به عنوان] پیغمبر، خدا بعد از این نمیفرستد.» یوسف، عین این تعبیر [در موردش] نیامده بود؛ شما وقتی گفتید: «یوسف هلاک شد.»، [قرآن] میفرماید: «وقتی یوسف هلاک شد.» اینطور معلوم میشود که کلمه «هلاکت» هم به کار میرود. حالا با اینکه تعبیر زشتی است که بین ماها، ما [میگوییم] خوب نیست. «هلاکت» بله، «به درک واصل شد»، مثلاً ما در مورد دشمنان میگوییم: «ده تا داعشی به هلاکت رسیدند.» هیچوقت [نمیگوییم] «پاسدار سپاه پاسداران به هلاکت رسید»، [بلکه میگوییم] «به شهادت رسیده است». دقت میکنید؟ ولی عنوان «رحلت» به هر دو تای آنها درست است.
ولی در مورد اهل بیت یک نکتهای که داریم این است. این نکته را دقت بکنید: در روایت دارد، فرمود: «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ.» هر کدام از ما اهل بیت، ما این چهارده معصوم، هیچکدام از ما ۱۴ معصوم نیست، مگر اینکه یا مسموم میشود یا کشته میشود. داستان اهل بیت این شکلی است. این روایت هم متعدد از اهل بیت رسیده. همه اهل بیت این شکلیند. «مقتول» که اینجا گفته میشود، خودِ مسموم هم مقتول است. [یعنی] کسی که مسموم میشود هم به شهادت میرسد. این «مقتول» [که در روایت آمده] منظور با تیر و شمشیر و اینهاست. یا با تیر و شمشیر به شهادت میرسد، مثل امیرالمومنین و امام حسین و حضرت زهرا (سلام الله علیهم)؛ یا با سم به شهادت میرسد، مثل امام مجتبی (علیه السلام) که امشب شب شهادت ایشان هم هست، [و] امام سجاد، امام باقر، امام صادق و تا آخر. حالا بحثی که خود امام زمان چه میشوند؟ ایشان مسموماند یا مقتول؟ یک بحث دیگر است که فعلاً نمیخواهم واردش بشوم که در بعضی روایات داریم که ایشان هم به شهادت میرسد.
میماند پیغمبر اکرم. خب پیغمبر اکرم بر اساس این قاعده چه بودند آقا؟ یا باید بگوییم مسموم بودند یا باید بگوییم مقتول بودند. ادله تاریخی هم البته نشان میدهد که پیامبر اکرم را با سم به شهادت رساندند که داستانی دارد، بخشش مفصل است و نمیخواهم واردش بشوم. بعضی گفتند آن سمی که آن زن خیبری در خیبر به پیغمبر [خوراند]. در بعضی روایات داریم امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: «این سم یک مدتی در جوف پیغمبر، در شکم پیغمبر ساکن بود و تکان نمیخورد؛ ولی رحلت پیغمبر که رسید، خدا اجازه داد که این سم اثر بکند بر پیکر پیغمبر.»
بعضیها هم چیزهای دیگر گفتند که آن خیلی داستانش کشدار میشود. اگر بخواهم وارد بشوم، ۱۰ ۲۰ جلسه وارد میشویم که بعضی ادله نشان میدهد که در خود منزل پیغمبر، به دست بعضی نزدیکان حضرت مسموم شدند، شبیه امام حسن مجتبی (علیه السلام). همینقدر فقط سربسته میگویم، بین خودمان بماند؛ خیلی هم پیشرو نگیرید. بعداً انشاءالله بعد از ظهور امام زمان، سر وقت همه قاتلین اهل بیت خواهیم رسید، انشاءالله. پس از این جهت، تعبیر شهادت پیغمبر را به کار میبریم.
چه عرض میکردم؟ که این داستان را گفتم. داستان رحلت و شهادت پیغمبر را عرض کردم. امشب که شب شهادت پیغمبر است، این نکته بحث ما اینجاست: فرمودند خروج امام زمان شبیه خروج پیغمبر است. خب، خروج پیغمبر مگر چه مدلی بود؟ خوب دل بدهید؛ بحث مهمی است، نکته مهمی است. خروج پیغمبر اصلاً یعنی چی؟ خروج یعنی چی؟ احسنت! خروج یعنی اینکه آقا دعوتش را نشان داد و حکومت تشکیل داد، با دشمن گلاویز شد؛ این را میگویند خروج. حالا به تعبیری امروزی که خودمان بخواهیم بگوییم، میگوییم «انقلاب». خروج همان انقلاب است؛ حالا به تعبیری میگویند شورش. «انقلاب» درست است.
انقلاب پیغمبر، انقلاب امام زمان، شبیه انقلاب پیغمبر است. خب، مگر انقلاب پیغمبر چه مدلی بوده؟ پیغمبر اکرم در مکه بود. مخفیانه دعوت میکرد، درست است؟ کادرسازی میکرد. سالها، چند سال طول کشید؛ اول سه سال که کاملاً مخفیانه، بعد سه سال که آشکار کرد. آن ده سال بعدی هم حضرت در موضع تقیه بود. البته خود پیغمبر نه، یعنی افرادی که با پیغمبر بودند، اینها تقیه میکردند، وارد دعوا و درگیری و جدال و اینها نمیشدند. دستوری که به اینها رسیده بود، این بود که «کَفّوا» (کفوا: دست بردارید)، آقا، «وارد دعوا نشوید، جرو بحث و کتککاری نکنید، نمازتان را بخوانید». آیهای دارد در قرآن، ما در بحث سوره مبارکه «صف» بحثش را مطرح کردیم. جالب است که اصلاً فرمان جهاد مال جنگ بدر است. اصل فرمان جهاد. بعد اینهایی که از قبل میگفتند: «آقا، چرا پس جنگ نمیشود؟ چرا نمیرویم بجنگیم؟ چرا نمیگذاری بجنگیم؟» اینها حالا چه وقت جنگ زدند زیرش؟ اصل داستان جنگ مال جنگ بدر بود.
البته بدر هم یک بدر صغرا داریم، یک بدر کبرا داریم. این بدر، کبراست. این بدری که میگوییم، آن جنگ بزرگ است. چون قبلش هم در بدر یک درگیری کوچکی شده بود. غزوه بدر، جنگ بدر. ولی آن جنگ، بدر صغرا به آن میگویند. آن بدر کبرا، که مهمترین جنگ برای سپاه پیغمبر بود، اگر آن جنگ را پیغمبر شکست میخورد، کار پیغمبر و اسلام تمام بود، هیچی نمیماند. مهمترین دشمنان پیغمبر، مثل ابوجَهل، مثل عُتبه، سران لشکر کفر، در جنگ بدر آمدند با پیغمبر درگیر شدند.
لشکر کفر ۱۰۰۰ نفر بود؛ بین ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر. گفتند: جمعیت سپاه پیغمبر ۳۰۰ نفر، ۳۱۳ نفر. تازه این ۳۱۳ نفری که هی میگوییم ۳۱۳ نفر، این ۳۱۳ نفر با ۳۱۳ نفر امام زمان فرق میکند؛ چون ۳۱۳ نفر امام زمان، ۳۱۳ نفر خالصاند. در این ۳۱۳ نفرِ جنگ بدر، ما منافق داریم. همینهایی که اسمشان را نیاوردم که طرح ترور پیغمبر را ریخته بودند، همانهایی که اسمشان را نیاوردم که حمله کردند به خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها)، اولی و دومی و اینها، اینها هم جزو ۳۱۳ نفر بودند. اینها هم در آن ۳۱۳ نفرِ اهل بدر بودند.
جالب این است که یک گزارش دیگر [هست]. حالا هی حرف حرف میآورد. من هم میخواهم بحث را تمامش بکنم، هی نکته میآید در ذهنم. نکات مهمی هم هست. جالب این است که ما در نقل تاریخی نداریم که در سپاه پیغمبر در جنگ بدر منافق بوده باشد؛ یعنی آنی که در تاریخ نقل کرده، این است که همه همدل بودند، همراه بودند.
اولی که پیغمبر فرمود: «با اینها بجنگیم، نظرتان چیست؟» خوب دل بدهید. پیغمبر چون پیمان دفاعی داشت با مهاجرین و انصار، البته اصلش با انصار بود. قرار شد از پیغمبر دفاع کنند. دو تا قبیله هم بودند: اوس و خزرج. پیغمبر با اینها پیمان بست که «اگر به من حمله کردند، شما از من دفاع میکنید.» اینها گفتند: «بله، یا رسول الله!» پیمان پیغمبر با اوس و خزرج صلح و صفا داد [بینشان]. این دو تا قبیله یک جنگ طولانی با همدیگر داشتند.
ولی در داستان جنگ بدر، دشمن وقتی نزدیک بود، پیغمبر خواست به اینها حمله کند. البته آنها هم در صدد حمله به پیغمبر بودند. اینها خواستند قبل اینکه آنها حمله کنند، اینها حمله کنند. پیغمبر چون با اینها پیمان دفاع داشت، دوباره از نو آمد با اینها صحبت کرد. هم مهاجرین را جمع کرد، هم انصار را جمع کرد. به اینها فرمود که: «آقا، ما با هم قرار داشتیم که شما از من دفاع کنید، قرار جنگ نداشتیم. امروز روزی است که باید بجنگیم، دستور جهاد آمده، خدا فرموده حمله کنید، بزنید. هستید پای کار یا میخواهید برگردید؟» انصار که همه پای کار بودند. سعد، فرماندهشان، سعد بن عُباده، پرچم دست او بود. او گفت: «یا رسول الله، ما همگی فدایت.»
ولی برایتان جالب است؛ قبل از اینکه سعد از طرف انصار پاشود بگوید: «ما همهمان فدای تو»، از مهاجرین، [آن] کنار، از مکه با پیغمبر آمده بودند مدینه، دو نفر از مهاجرین پا شدند گفتند که: «نه آقا، چه وقت جنگ است؟ میزنند ما را تکهتکه و پارهپاره میکنند. برگردیم مدینه.» آن دو نفر به نظر شما چه کسانی بودند؟ جالب است. انصار که پیمان دفاعی داشتند، نگفتند: «آقا، ما قرار بود فقط از تو دفاع کنیم، قرار حمله نداشتیم.» اینها، مهاجرین، دو تایشان، اینها که از مکه آمده بودند، زدند زیر داستان. در گزارش تاریخی همینقدر ما فقط داریم. اینها هم وقتی که قرار شد بجنگند، دیگر حرف نزدند، نق و نوق نکردند، سر و صدا نکردند.
ولی قرآن وقتی گزارش میکند، در سوره مبارکه «آل عمران» میفرماید: «بین اصحاب پیغمبر در جنگ بدر، نه جنگ اُحُد، منافقین بودند.» [یعنی] در جنگ اُحُد و در همان جنگ بدر هم که این ۳۱۳ نفر بودند، همانجا منافق بودند. ولی اینها خیلی آشکار [خود را] لو نمیدادند. در خلوت و در خیمه نق و نوق میکردند. آیات عجیبی دارد در سوره مبارکه «آل عمران». آیات زیادی از قرآن در مورد جنگ بدر است. ولی حیف و بدبختی اینکه این آیات غریب است. اصلاً این داستانها، این مطالب، این معارف، غریب است.
در سپاه پیغمبر، در این ۳۱۳ نفر، دو سه نفر درخشیدند. خروج پیغمبر را توضیح بدهم. دو سه نفر درخشیدند. یکیاش عُبیدة بن حارث بود که ایشان در جنگ بدر به شهادت رسید. یکیاش حمزه بود؛ ایشان در بدر به شهادت نرسید، جنگ بعدی که اُحد بود، آنجا به شهادت رسید. ولی نفر اول سپاه پیغمبر، فرمانده میدان، یَلِ میدان چه کسی بود آقا؟ امیرالمومنین (علیه السلام). لشکر هزار نفره قریش، دشمن، هفتاد تا کشته داد. اینور لشکر پیغمبر ۱۰، ۱۲ نفر، ۱۴ نفر کشته داد. در حالی که اینها ۳۰۰ نفر بودند، آنها ۱۰۰۰ نفر. خدا کاری کرد: این ۳۰۰ نفرِ اینها در چشم آنها چند برابر جلوه کرد. آن هزار نفرِ آنها در چشم اینها کمتر جلوه کرد. آن هزار نفرِ آنها در چشم اینها ۶۰۰ نفر جلوه کرد. این ۳۰۰ نفرِ اینها در چشم آنها مثلاً هزار نفر، ۲۰۰۰ نفر نشان میدهد. در جنگ شما باید دشمن را کم نشان بدهی، ضعیف نشان بدهی.
نمیخواهم الآن گریز سیاسی بزنم به بعضی خائنین داخلی؛ انشاءالله شبهای بعد خدمتشان میرسیم. اینها وسط معرکه، وسط جنگ، میآیند پاسدارهای ما را تضعیف میکنند، سپاه را به لجن میکشند. اینها [اگر] حکم دقیق اگر بخواهد در موردشان اجرا بشود، حکمشان اعدام است. اینها اینقدر [بدانید که] خائن جنگیاند. به صد دلیل دیگر باید اعدام بشوند. انشاءالله سر وقتش.
خب، خدمت شما عرض کنم که پیغمبر چه کار کرد؟ سه سال مخفیانه، بعد ده سال آشکارا ولی بدون جنگ. دشمن اذیت میکرد، آزار میرساند، ولی پیغمبر وارد جنگ [نشد] تا جایی که اینها تصمیم گرفتند خود پیغمبر را بکشند. وقتی دیگر کار رسید به قتل خود پیغمبر، پیغمبر از مکه گذاشت و رفت. هجرت کرد، رفت به غار. درست است؟ اینها را داشته باشید آقا، مهم است. اگر چند دقیقه هم وقت ما را آقای قصابیان اضافه کند از دو شب قبلی که نیامدیم، این نکته را توضیح بدهم که به دردتان میخورد.
پیغمبر گذاشتند رفتند غار. بعد یک جای امنی برای پیغمبر درست شد که آنجا مدینه بود. وارد مدینه شدند، بیعت گرفتند. سپاه تشکیل دادند، افرادی را برای رزم جذب کردند؛ یعنی سپاهی تشکیل دادند که آنها انصار بودند، اوس و خزرج. اینور هم که یک تعدادی با پیغمبر رفته بودند، مهاجرین. این سپاه پیغمبر در مدینه که شکل گرفت، دشمن یک ضربههایی میزد؛ ضربههای چریکی و تک و پاتک و اینها. تا کم کم پیغمبر این مجموعه خودش را خوب استوار کرد و شکل داد و قالب داد. وقتی به ۳۱۳ نفر رسیدند، دیگر وقتی دشمن خواست به اینها ضربه بزند، پیغمبر [مقابله کرد].
داستان ظهور امام زمان هم این مدلی است. نکته مهمی که میخواستم بگویم: داستان امام زمان در کدام جنسش است؟ یعنی کجای مرحلهاش است؟ خوب دقت کنید؛ این خیلی مهم است. در آن مرحلهای که ریختند پیغمبر را بکشند. پیغمبر وقتی که داشتند کشته میشدند، چه کردند؟ غایب شدند از چشمها، پناه بردند به بیابان، پناه بردند به کوه. البته یک یار درجه یکی داشت به نام امیرالمومنین (علیه السلام) ارواحنا فداه که در جنگ بدر ۲۵ ساله بود. گفتم آن هفتاد نفری که از لشکر دشمن کشته شد، تمام هفتاد نفرش یا مستقیم به دست امیرالمومنین کشته شدند یا با مشارکت امیرالمومنین کشته شدند. که وقتی این رشادت را نشان داد امیرالمومنین در جنگ بدر، جبرئیل بین زمین و آسمان صدا زد: «لَا فَتَیٰ إِلَّا عَلِیٌّ، لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ.» یک بار دیگر هم در جنگ اُحد این صدا بلند شد.
در آن دل تاریکی، آن اوضاع شب طوفانی، در ظلمت، سپاه پیغمبر تشنه شدند. پیامبر به اصحاب فرمود: «چه کسی میرود آب بیاورد از چاه؟» چاه عمیق، در تاریکی و طوفان. این پسر ۲۵ ساله بلند شد گفت: «یا رسول الله، من میروم آب بکشم.» با آن سختی ولی پیغمبر فرمود: «جبرئیل و میکائیل [و] اسرافیل کمکش کردند.» از چاه برداشت. این یار وقتی داشت... پیغمبر مهاجرت کرد به مدینه، یک یاری مثل امیرالمومنین داشت؛ اولاً جای او خوابید، خودش را فدا کرد، بعد هم شرایط مهاجرت را فراهم کرد. پیغمبر به یک جای امن دیگری [رفت]. امام زمان چنین یارِ اینچنینی ندارند. در همان مرحله غار، مرحله هجرت، مرحله غیبت میمانند تا وقتی که اوضاع و احوال عوض میشود، جایی باشد برای اینکه او آنجا در امان باشد. مثل مدینه. مدینه جایی بود که میتوانستند جان پیغمبر را حفظ کنند. یک جایی باید باشد که بشود جان پیغمبر را حفظ کرد، بشود جان امام زمان را حفظ کرد. آنجا میآید خودشان را نشان میدهند.
البته آنجا با یک تعداد کمی. پیغمبر که با یک تعداد کم میآمد، یک تعداد کمی دور و برش بود. امام زمان هم اول در تعداد کم، با تعداد کم خودشان را ظاهر میکنند. بعد چه میشود؟ بعد دیگر هی به حضرت ملحق میشوند؛ سپاه، یک جمعیت چند هزار نفره. آن وقت دیگر جایی است که با دشمن درگیر میشوند؛ مثل پیغمبر در جنگ بدر. پیغمبر وقتی ۳۱۳ یار داشت، با دشمن درگیر شد. امام زمان هم وقتی این ۳۱۳ نفر برایشان جمع شود، با دشمن درگیر میشوند. البته دشمنی که امام زمان باهاش درگیر میشوند کیست؟ بفرمایید: سفیانی. امام زمان با سفیانی درگیر میشوند. بعد دیگر البته خب، هی جنگهای بعدی پیغمبر، هی جنگها توسعه پیدا کرد. هم یاران حضرت فزونی پیدا کردند، هم دشمنان پیغمبر. در مورد امام زمان هم اینشکلی است. حضرت با سفیانی درگیر میشوند، هم با یهودیها طبق بعضی روایات.
این داستان پیغمبر اکرم، قضیه خروج پیغمبر، داستان جنگ بدر به مناسبت عرض کردم. در جنگ بدر هدف دشمن کشتن پیغمبر بود. ولی یک تعداد رفیق، به قول ماها رفیق فابریک، فداکار و دلاور دور پیغمبر بودند. اینها جان پیغمبر را حفظ کردند. اینها خودشان را فدا کردند. البته در جنگ اُحد که اینها کمی پراکنده شدند، دنبال مال دنیا و اینها رفتند، دشمن به پیغمبر نزدیک شد؛ حتی آسیب زد به پیغمبر اکرم، دندان مبارک ایشان را شکست، کلاه خود پیغمبر را آسیب زد، جراحت وارد کرد به پیکر پیغمبر. ولی در جنگ بدر با اینکه خیلی اوضاع سخت بود، یک امیری داشتیم در میدان به نام امیرالمومنین (علیه السلام). اینقدر دلاوری کرد در این میدان، اینقدر فداکاری کرد، به قول ماها، آب در دل پیغمبر اکرم تکان نخورد.
ولی حال این پیغمبر و اصحاب پیغمبر در جنگ بدر یک طوری شد که «تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ»؛ حال استغاثه و ناله و دعا بود تا خدا کمکشان کرد. ملائکه را فرستاد. بر اساس آیات قرآن و روایات، ۵۰۰۰ فرشته خدای متعال در جنگ بدر فرستاد. اینها به لشکر دشمن آسیب زدند و بازی عوض شد، میدان جنگ عوض شد. حالا قضایایی دارد مفصل که وقتش نیست بهش بپردازیم. این داستان جنگ بدر، داستان دلاوری امیرالمومنین در جنگ. این شد که جنگ بدر غلبه [کردند]. این ۳۱۳ نفر مایه گذاشتند. ولی در بعضی جنگها هم نه، اینها دور پیغمبر نبودند. نسبت به بعضی چیزها، پیغمبر برای آینده سفارش کرد به مسلمانان، ولی آنجاها حرفگوش نبودند.
مثل چی؟ مثل داستان کربلا. چقدر پیغمبر توصیه کرد، نصیحت کرد! فرمود: هی امام حسین (علیه السلام) را نشان میداد، میفرمود که: «حواستان به این بچه باشد؛ یک روزی تنها میشود، یک روزی مظلوم میشود. یک دشمنی دارد به نام یزید. در سرزمینی به نام کربلا، او را میگیرند، میکشند. حواستان باشد؛ نگذارید کشته شود، مشارکت نکنید در قتلش، حمایت کنید، کمکش کنید.» چقدر پیغمبر به اینها توصیه کردند؟ فایده نکرد.
شب جمعه است. شب شهادت رسول الله و امام مجتبی (علیهما السلام) است. شب جمعه آخر ماه صفر هم هست. شب جمعه قبل حتماً خیلی از شماها کربلا بودید. این هفته دلتنگیتان [زیاد است]؛ لابد دلتان کربلاست. امشب رسول الله هم [دلشان] کربلاست، فاطمه زهرا هم [دلشان] کربلاست. مثل دلِ شماها که طواف میکند دور ششگوشه امام حسین (علیه السلام)، امشب پیغمبر و فاطمه زهرا (سلام الله علیهما) طواف میکنند دور ششگوشه. بیایید امشب با پیغمبر برای امام حسین گریه کنیم. روضه امشب من این روایت باشد. دو سه تا روایت؛ این دو سه تا روایت را با هم بخوانیم، اشک بریزیم.
حضرت ام سلمه، همسر پیغمبر اکرم، میفرمایند که یک شبی پیغمبر از کنار ما رفتند، رفتند بیرون. «فَغَابَ عَنَّا طَوِيلاً.» خیلی طولانی شد. پیغمبر از منزل بیرون بودند. خیلی طول کشید تا دوباره برگشتند. «ثُمَّ جَاءَنَا.» پیغمبر آمد پیش ما و «هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ.» دیدم صورت پیغمبر ژولیده است، موهای پیغمبر ژولیده است، غبار گرفته سر و صورت پیغمبر. و «یَدُهُ مَضْمُومَةٌ.» یک چیزی هم در دستشان است، دستشان را سفت گرفتهاند، دستشان را بسته، یک چیزی در چنگشان است، در دستشان است. گفتم: «يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا لِي أَرَاکَ شَاحِبًا مُغْبَرًّا؟» یا رسول الله، چرا اینقدر شما را ژولیده میبینم، آشفته میبینم؟ چه شده یا رسول الله؟
فرمود: «مرا سیر داد جبرئیل، با خودش برد إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ.» مرا با خودش برد به جایی از سرزمین عراق، «يُقَالُ لَهُ كَرْبَلَاءُ.» به سرزمینی که به آن میگویند سرزمین کربلا. جبرئیل مرا سیر داد، برد آنجا. «فَأُرِیتُ فِیهِ مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِي وَ أَهْلِ بَیْتِي.» [یعنی] زمینی که حسینم در آن به شهادت میرسد، آن زمین را به من نشان داد و جماعتی از فرزندانم، حسینم و یک تعدادی از بچههایم آنجا کشته میشوند و اهل بیتم، خانوادهام آنجا کشته میشوند. «فَلَمْ أَزَلْ أَلْقُطُ دِمَاءَهُمْ فَحَاكِيهَا فِي يَدِي.» سبحان الله! از این تعبیر. فرمود: «آنجا دست انداختم به خونهای اینها، هی دست خودم را در خون اینها آغشته کردم.» خب، هنوز که امام حسین (علیه السلام) به شهادت نرسیده بود، معلوم میشود صورت ملکوتی این واقعه را پیغمبر دیدند. آن خون، آن خون آسمانی، آن خونی که از گلوی مبارکش به آسمان پاشید ولی قطرهاش برنمیگشت. آن خون. فرمود: «دستم را به خونش آغشته کردم.» «فَحَفَظْتُهَا فِي يَدِي.» از خاک آنجا، از آن خاک خونآلود، «الآن یک مقدار در چنگم است، در دستم است.» و «بَسَطَهَا إِلَيَّ.» پیغمبر دستشان را برایم باز کرد. ام سلمه میگوید: به من فرمود: «خُذِیهَا وَ احْفَظِیهَا بِهَا.» «بردار و ازش محافظت کن از این خاک.» میگوید: من هم برداشتم. «شبه تُرابٍ أَحْمَرَ.» خاکی بود رنگ سرخ داشت. «فَوَضَعْتُهَا فِي قَارُورَةٍ.» یک شیشهای برداشتم، این خاک را در آن شیشه ریختم. «وَ سَدَدْتُ رَأْسَهَا وَ تَعَهَّدْتُ بِهَا.» سر آن شیشه را بستم و خیلی هم محافظت میکردم از این خاک.
«فَلَمَّا خَرَجَ الْحُسَيْنُ مِنْ مَكَّةَ مُتَوَجِّهًا نَحْوَ الْعِرَاقِ.» آن روزی که حسین خواست از مکه برود به سمت عراق، «كُنْتُ أُخْرِجُ تِلْكَ الْقَارُورَةَ.» دیگر این شیشه را آوردم بیرون، دم دست گذاشتم. از آن روزی که حسین رفت به سمت کربلا، این شیشه را دم دست گذاشتم. «فِي كُلِّ يَوْمٍ فَأَشَمُّهَا وَ أَنْظُرُ إِلَيْهَا.» هر روز و هر شب هی میبردم این خاک خون را و به آن نگاه میکردم. «ثُمَّ أَبْكِي لِمُصَابِهِ.» برای شهادتش، هنوز شهید نشده بود ولی به یاد اینکه شهید میشود، گریه میکردم.
«فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ.» روز دهم محرم که شد، روز عاشورا که شد، «وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ.» آن روزی که حسین را کشتند. «فِي أَوَّلِ النَّهَارِ.» اول روز، خاک آوردم بیرون و هی به آن حال دیدم، خاک تغییری نکرده. بردم گذاشتم. آخر روز که شد، خاک را بیرون آوردم. «فَإِذَا هِيَ دَمٌ عَبِيطٌ.» ناگهان دیدم تمام این خاک خونآلود شد. «فَصِحْتُ فِي بَيْتِي.» در خانه خودم ناله زدم، شیون کشیدم، و «كَتَمْتُ غَيْظِي.» خشمی را فرو خوردم که یک وقت دشمن نفهمد، صدای گریه من بهش نرسد، ماجرای درست نشود. این یک روایت.
یک روایت دیگر دارد شیخ مفید در امالی نقل میکند، میفرماید که یک روزی جناب ام سلمه دیدند گریه میکند. بهش گفتند: «مِمَّ بَكَاؤُكِ؟» چرا گریه میکنی؟ این روزگار ما نبود که اخبار منتشر بشود، زود خبر برسد. بعد چند وقت خبر عاشورا به مردم مدینه رسید. همان روز عاشورا و فردای عاشورا دیدند ام سلمه دارد گریه میکند. گفتند: «چیست؟ چرا گریه میکنی؟» گفت: «لَقَدْ قُتِلَ ابْنِي الْحُسَيْنُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) اللَّيْلَةَ.» دیشب حسینم را کشتند. گفتند: «چرا؟ از کجا میگویی؟» گفت: «دیشب رسول الله را خواب دیدم.»
شب جمعه است. بیایید با این کلام رسول الله در این شب شهادت پیغمبر ناله بزنیم. ام سلمه میگوید: دیشب یعنی شام عاشورا پیغمبر را خواب دیدم. «فَرَأَيْتُهُ شَاحِبًا.» دیدم سر و صورت پیغمبر آشفته است، غمآلود، غصه و مصیبت وجودش را پر کرده. گفتم: «مَا لِي أَرَاكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ شَاحِبًا كَئِيبًا؟» چرا اینقدر غمآلود میبینمتان یا رسول الله؟ چند تا روایت یکیش این است. میگوید که پیغمبر به من فرمودند: «مَا زِلْتُ اللَّيْلَةَ أَحْفِرُ قُبُورًا لِلْحُسَيْنِ.» فرمود: «امشب تمام شب داشتم برای حسینم قبر میکندم. برای حسین و اصحابش قبر میکندم.» در یک روایت دیگر دارد پیغمبر فرمود: «حسینم را امشب دفن کردم.» این هم معنایش معلوم میشود؛ معنایش آن دفن ملکوتی است. وگرنه اگر دفن ظاهری باشد، این پیکر سه روز روی خاک گرم بیابان بود. آخر هم اهل القُرا (اهل روستا) او را دفن کردند، بیابانیها آمدند دفنش کردند. فرمود: «داشتم حسینم را دفن میکردم.» پیغمبر اینطور [بود]؛ شام غریبان ام سلمه میگوید اینطور آشفته دیدم پیغمبر را.
بگذارید روضه را تکمیلش کنم. این شب جمعه حیف است. ام سلمه چی گفت؟ گفت: «پسرم حسین را کشتند.» ام سلمه همسر رسول الله بود. احساس مادری داشت نسبت به امام حسین (علیه السلام)، در حالی که به حسب ظاهر چیزی از صحنه کربلا ندیده، در کربلا نبوده، حتی خبر ظاهری از کربلا ندارد. یک خاک خونی دیده، یک خواب از پیغمبر دیده. اینجور ناله میزد، شیون میکشید، میگفت: «پسرم را کشتند.» دیگر به نظرم گریز نمیخواهد. این چیزهایی که گفتم بس است برای اینکه ناله بزنیم. کلمهای که مادر حقیقی امام حسین هم نیست، در کربلا هم نبوده، چیزی را هم ندیده، از دور یک خبری بهش رسیده، اینطور بیتاب شده. تو به من بگو حال آن مادری که خودش در گودال بود، مادری که دید تشنگی بچهاش را، مادری که دید به بچهاش آب ندادند، مادری که دید بچه ۶ ماهه را روی دست گرفت، جای اینکه سیراب کنند، سهشعبه [تیر] انداختند. تو به من بگو حال این مادر چطور است که هر شب جمعه صدا میزند: «قَتَلُوهُ وَ مِنَ الْمَاءِ مَنَعُوهُ!»
در حال بارگذاری نظرات...