مراتب شرک
جهنم و بهشت مراتب چیست؟
علاقه به چه چیزی باعث فسق میشود؟
تعریف شرک قلبی
شرک ورزیدن در حین عبادت
شهید از نظر پیامبر اکرم
حسابرسی علما و مداحان اهل بیت در آخرت
اولین گناهی که در عالم شکل گرفت
بیان وحدت وجود از زبان دکتر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
از کتاب "آنسوی مرگ"، داستان سومش را اواخر داستان بودیم؛ آقای دکتر که رفت و یک سیری کرد در آن عوالم، حالا میخواهد برگردد. توصیههایی را مادرش قبل از برگشتنش به او دارد. یکی از این توصیهها این بود که: «مواظب باش دچار شرک نشوی.»
نویسنده کتاب میگوید: «خب، ما که الحمدلله از این جهت اوضاعمان روبهراه است، مشرک نیستیم.» این آقای دکتر میگوید: «نه، شرک آنی که میگویی لزوماً نیست؛ شرک مراتبی دارد.» یکیاش هم همین بود؛ گفتش که: «برای بهبودی، آدم به دکتر مراجعه میکند. اگر دکتر را دخیل بداند توی شفا گرفتن و خوب شدن، خود این دکتر ابزار است. دکتر مصدر شفا نیست؛ مورد شفا، از او صادر نمیشود. او جایی است که شفا آنجا میتابد. خدای متعال شفا را میتاباند به دست دکتر. دکتر خودش کارهای نیست، قرص کارهای نیست، ماشین کارهای نیست؛ همه اینها ابزارند. اگر آدم به سبب مستقل نگاه کند، این میشود شرک.»
مثلاً سوادی که من دارم، باعث میشود که مثلاً در این دانشگاه راهم بدهند، تستها را خوب زدم. نامش مراتب است دیگر. خدای متعال این کمک را به من کرد تا تستها را بزنم، در این دانشگاه قبول شوم. تازه این کفِ نگاه توحیدی است؛ بالاتر از این هم خیلی هست. عالم، عالم توحید است؛ شب قدر هم که شب توحید است؛ امیرالمؤمنین هم که امام الموحدین است. ماجرا، ماجرای توحید است؛ دعوا سر توحید است.
فرمودند: «خاندان ابوسفیان! درگیریمان سر خدا بود.» درگیری را به نفت و نمیدانم خاورمیانه و اینها تقلیل ندهیم، بازی درنیاوریم. دعوا سر اینها نیست، دعوا سر توحید است؛ دعوا سر عبودیت و ربوبیت است. ابلیس میخواهد همه را به ربوبیت خودش و عبودیت خودش درآورد. خدای متعال که اصلاً عالم مال اوست، دعوا در آن قله از آنجا سرریز میشود به این بدنه. دعوا این است.
دعوای امیرالمؤمنین و ابنملجم را تقلیلش ندهیم به اینکه یک قطامّی بود، حالا مثلاً خوشگل بود و آمد گولش زد، ابنملجم فلانفلان... این هم دیگر وادی، وادی شیطان است. شیطان هم ابزارهای مختلفی دارد؛ بلد است چهکار بکند، با هر کسی چه مدلی وارد شود. مراتبش هم مراتب شرک است. هرکس وارد [آن شود] و یک کسری از شرک را دارد.
وادی امیرالمؤمنین، وادی توحید است. کسی میخواهد شیعه باشد، شیعه کسی است که موحد است، دچار شرک نیست، [او] شخص خالص، آدم موحد، شیعه مخلص [است]. اگر کسی موحد بود، این شیعه است. به بندوبیل و سروصدا و این حرفها خیلی نیست. دستهعزاداری و اینها خوب است ها؛ همهاش خوب است، همه اینها خوب است؛ ولی به این نیست که مثلاً هیئت میگیرند، پانزده هزار نفر را غذا میدهند، اینها میشوند نماد تشیع. بعد یکی یک حرفی بزند که آقا مثلاً این مدل عزاداری نیست، این میشود "در نطفهاش یک مشکلی بوده که آمده جسارتی کرده." این بازیها نیست.
شرک همینی است که آدم: «مشرکین را اطاعت کنید، شما هم مشرکید.» اینها مراتب شرک است دیگر. اگر برنامه را از دیگری دارید میگیرید، خط را از دیگری داری میگیری، اینها هم شرک است. شرک خیلی مراتب وسیعی دارد. جهنم مراتب شرک است، بهشت مراتب توحید است. توحید بروز پیدا میکند، میشود طبقات بهشت. شرک، درکات [جهنم]؛ درجات بهشت، درکات جهنم. درکات جهنم به مراتب شرک.
یک وقت شرک فقط در حد فعل است که اینها را قبلاً با هم بحث کردیم، یک وقت به صفات میرسد، یک وقت به ذات میرسد، رخنه کرده، با وجود او یکی شده. میگوید که: «ما باید به امید به خدا اشخاص را به یاری طلبیم. در حقیقت باید گشایش امور را از خدا درخواست کنیم.»
باز هم بگویم: «اگر کسی یا چیزی را به اندازه خدا دوست بداریم، مشرکیم.» فرزندمان را، مالمان را... گاهی علاقه ما به مال خیلی زیاد میشود؛ چنان زیاد که بهسختی میتوانیم بخشی از آن را در راه واجبات الهی صرف کنیم. معنایش این است که مال خودمان را تقریباً به اندازه خدا دوست داریم. آیه قرآن فرمود: «اگر کسب و کارت را از جهاد بیشتر دوست داری، (قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ).» اعلام جنگ است، عجیب است ها! اعلام جنگ با خدا. بچه، همسر، خانواده... از خدا، پیغمبر، جهاد... اگر اینها را بیشتر دوست داری، اعلام جنگ [با خداست]. «فاسقین!» این اصلاً فسق است. فسق رقصیدن و به عرق و اینها نیست؛ اینها کف ماجراست. اصل فسق، فسقی است که در قلب است؛ فسق قلبی است. شرکی که در عمل است کجا؟ شرکی که در قلب است کجا؟ شرک قلبی چیست؟ همارز خدا دوست دارد، بلکه بیشتر دوست دارد. خدا را میخواهد بهخاطر کسبوکارش. اینها شرک است.
ادامه ماجرا این است، میگوید: «معنایش این است که مال خودمان را تقریباً به اندازه خدا دوست داریم، اینطور نیست؟ پس در این صورت ما مشرک محسوب میشویم. هرگز نباید شرک را دستکم بگیریم. حتی زمانی که مشغول عبادتی، ممکن است در حال شرک ورزیدن باشی.»
میگوید: «چطور میشود وسط عبادت ما مشرک باشیم؟» صدایش کمی کلفتتر، کمی پختهتر شد: «در صورتی که خدا را با اخلاص عبادت نکنیم؛ در صورتی که عبادتمان به ریا آلوده باشد. مثلاً از اینکه دیگران ما را در حال عبادت ببینند خوشحال میشویم، استوری میکنی "جاتون خالی، شب قدر، فلان جا". چنین عبادتی شرک به حساب میآید. ما در این عبادت دیگران را شریک خدا قرار میدهیم؛ چون در واقع دوست داریم هم منزلتی در اجتماع کسب کنیم، هم رضایت خدا را.»
اینها مراتبی از شرک است. نمیخواهم شما را بترسانم، ولی مجبورم بگویم: «در روز قیامت شخصی را به محکمه میبرند، بهش میگویند: "تو در دنیا نماز میخواندی تا دیگران از تو تعریف کنند." بعد امر میشود که او را به جهنم بیندازند.» بنده دیگری را میآورند که در حین جهاد کشته شده، بهش میگویند: «قصد این بود که مردم تو را در ردیف قهرمانها جا دهند.» به جهنم میبرند. جهنم، چون شرک است دیگر. جهنم میرود، نمیبرد؛ هر شرکی برمیگردد به سمت جهنم. امالحاویه. خودش میرود، خودش، شرک میرود به سمت جهنم، عمل ناخالصی داشته باشد.
شیخ عباس قمی، رضوانالله علیه، واقعاً نماد اخلاص بود دیگر؛ شخصیت عجیب. گفتم شاید برای ایشان... کتاب "منازل الآخره" که نوشته بود، به اسم [خودش] ننوشته بود. پدر شیخ عباس در قم میرفت اسرار ماه مبارک حرم... یک شیخ اسماعیل نامی ظاهراً بوده، منبر میرفت از آن کتاب "منازل الآخره" میخوانده. گفته بود که: «پدر ما اسرار ملت، بچهاند. ما هم بچه شیخ اسماعیل منبر میرود، از این کتاب "منازل الآخره" میخواند، آدم جونش حال میآید.» این هم شد طلبه، آن هم شد طلبه. «من نوشتم کتاب.» به بچههایش گفته بود که: «بدانید این کتاب خلاصه از ماست.»
ایشان مشهد میآمد. تربتی، رضوانالله علیه، ایشان گاهی واسطه میشد که پیشنماز مسجد گوهرشاد شود. شیخ یک روز نماز ظهر را خواند. شیخ عباس بین دو نماز پا شد رفت. گفتند: «آقا کجا میروی؟» گفت: «نماز عصر را بگویم بخواند.» رفتم دنبالش. بعد کلی پرسوجو، ایشان فرمود که: «در نماز ظهر، هنگامی که رکوع بودم، یک "یالله" خیلی از دور، یک صدای "یالله" از خیلی دور شنیدم. تو دلم آمد که: "بابا شیخ عباس دمت گرم، ببین چقدر ملت برای نماز آمدهاند، صف تا کجا رفته!" با خودم گفتم: "برای خدا نماز بخوانی یا برای مردم؟" جوابی ندارم، ول کردم.» البته خب، بهترش این است که آدم بماند و روی خودش کار کند و مراقبتها خیلی خاص است دیگر. این اخلاص، این توحید، یک کمی تعلقات این شکلی پدر آدم را درمیآورد، مخصوصاً موقع جان دادن، مخصوصاً موقع جان دادن.
گلپایگانی میفرمود: «من رفتم خدمت یکی از علمای قم، دیدم موقع جان دادن گفت: "قرآن را بیاورید!" قرآن آوردند، با مشت روی قرآن میزد، "هرچی بدبختی کشیدم از تو! نذاشتی من رئیس بشم! تو نذاشتی من دکتر بشم! تو نذاشتی من به فلان زن برسم! دنبال تو راه افتادم، بدبخت شدم!" قرآن را پرت کرد، افتاد، مُرد.» عقدهای بود که موقع مرگ ریاست طرفدارش از دنیا میرفت.
حمام [معروفی بود]... شیخ بها نقل میکند: «یک حمامی اسمش حالا از ذهنم رفت، آدم اهل معنایی به حسب ظاهر دیده میشد. دیدند موقع مرگش است، میگوید: "حمام سلما کجاست؟ حمام سلما؟ حمام سلما؟" گفتند: "چیه؟" آخر یک کسی که ماجرا میدانست، گفت: "این در جوانی، خانمی آمد از این آدرس پرسید که حمام سلما کجاست؟" این حُب این [زن] افتاد تو دل این، و این خیلی دوست داشت که خلاصه به هر نحوی شده به این خانمه برسد، و این الان این [عشق] کمانه کرده تو دلش، الان زده بیرون.» جان دادن، تعلقات آن موقع میآید بیرون.
خلاصه یا پیغمبر اکرم، در جنگ دیدند که جنگی کرد و مظلومان هم کشته شدند. اینها اسمش را گذاشتند شهید و روی دست گرفتند و اینها. حضرت فرمودند که: «حالا پیغمبر رسوا نمیکند، آبرو نمیبرد.» واقعاً عجیب است این شهید، ندانیم. بهنظرم در جنگ بدر هم بوده، این قتیل الحِمَاره به عشق غنائم رفته بود، کشتنش. این شهید نیست در درگاه [خدا]. خلاصه ضابطهها خیلی دقیق است، حسابوکتاب کمنظیر است. واقعاً بهشان گفته بود که: «فَانَّ النَّاقِدَ بَصِیر.» خدا مو را از ماست نگران [میبیند] کدام او را از ما. خلاصه شرک یعنی این.
گفتم برایتان دیگر. اینجا فرموده بود که: «بعد از مرگ سید نعمتالله جزایری، با هم رفیق بودند. قرار گذاشته بودند هرکس از دنیا رفت بیاید به آن یکی خبر بدهد. آن [زمان] بچّه، خبر سختِ فشارکی که در سال وبا آمد. ایشان فرمود: "زیارت عاشورا بخوانید، خوب بشوید."» چرا؟ [چون] مرجع بزرگ بود. خواب دیده بود که صحرای محشر است و دارند حسابوکتاب میکنند. فقیه، مرجع تقلید خوابش فرق میکند. خیلی شلوغ است، صف ایستادهاند و همینجور ملت دارند عرق [میریزند]. [سؤال شد:] «از علما هم هستند؟» [گفتند:] «فضل و مراجع.» «این صف چیست؟» گفتند: «این صف علماست.» جلوتر امام صادق علیهالسلام ایستادهاند. هرکس میآید کتاب را باز میکنند: «این فتوا را برای چی دادی؟» گفت: «هیچ راهی ندارد.» حالا دیگر آن عالم خواب ایشان تمثّل بوده دیگر. «من یک روضه سرپایی برایت بخوانم، کارم راه میافتد.» گفته بود: «بخوان ببینیم خدا چهکار میکند.» با گریه از خواب بیدار شده بود. امید به چیزی اگر داشته باشم به روضههاست که دل دارم، [میدانم] باب اباعبدالله راحت رد میکنند. همه میروند. اینجا سخت میگیرند: «آقا، این را برای چی گفتی؟ آن برای چی فتوا داده؟»
این کلمه... علامه مجلسی و سید نعمتالله جزایری یک سال بعد خوابش را دیدند. علامه مجلسی از دنیا رفت، سید نعمتالله عقد اخوت داشت با [او]. درگیر بودم، حسابوکتاب زیاد داشتم. لحظه مرگش تعریف کرد مفصل، دیگر نمیخواهم بگویم. ایشان گفته بود که: «مرا در قبر که بردند، پرونده باز کردند. حالا مرحوم علامه مجلسی که تقریباً صد اثر دارد، که یکیاش بحارالانوار است. یک اثر ایشان ۱۱۱ جلد بحارالانوار است. بیش از صد اثر ایشان مفقود [است]. مشهور شد. درس گفتم، شاگردان برات دست، کف و سوت، هورا. "آقا این کار را، آن کار را اینجا ساختم، با دولت صفوی همکاری." هرچی گفتیم، گفتند قبول نیست. تا آخر رسیدند به اینکه: "آقا، یک روزی یک بچهای تو بغل مادرش بود، رویش به سمت تو بود، یک سیب دستت بود، دادی به این بچه. بچه واقعاً دیگر پیشتوقعی ندارد وقتی کار میکند." این کاری که کردی، این خالصانه بود. واسه همین رد شد.»
تشکیلات خدا اخلاص میخواهد. خیلی هم به سر و وضع و شکل و اینها نگاه نمیکند. گاهی «یاالله» از ته قلب، با دل سوزان، با دل بریان، گفتند: «کار صد هزار سال نماز و عبادت و روزه و همه را انجام میدهد.» این قطع تعلق، این فقیر دیدن لب دین است. کتاب خیلی روایت زیباست. اولین بار من این را از استاد آیتالله جوادی آملی، خدا حفظشان کند، از ایشان شنیدم. از امیرالمؤمنین پرسیدند که: «از اینجا تا عرش چقدر [فاصله] است؟» حضرت فرمود: «از نوک پای من تا عرش یک "لا إله إلا الله" فاصله است.» یعنی فاصله، فاصله مسافتی نیست؛ فاصله عمقی است. حقیقت "لا إله إلا الله" را کسی بتواند درک بکند، همین الان تو عرش [است]. حقیقت "لا إله" حقیقت توحید است دیگر. «اخلاص کلمة لا إله إلا الله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی.»
«هدف از انفاق این بود که اسمت بر سر زبانها بیفتد، آن هم به جهنم برده میشود.» از این قبیل موارد، لازم است هر امر خیر را برای خدا انجام دهیم، نه به خاطر ستوده شدن توسط مردم. توصیهای و منبری و اینهاست، [باید] حوصله [کرد].
توصیه بعدی مادرم این بود که: «هرگز از رحمت الهی ناامید نشوم. ایمان داشته باشم که خدا حاجت بندههایش را برآورده میکند؛ چه زمانی که اسباب اجابت حاجات فراهم باشد، چه زمانی که اسباب فراهم نباشد. در هر حال خدا دعای بندههایش را میشنود. اگر صلاح بداند، اجابت میکند. بندههای خودش را از شر بلایا در امان میدارد.» روایت دارد که قشنگ و عجیب است: «خدا روز قیامت پرونده اعمال را، این ملائکه بررسی میکنند، حکم صادر میشود یکی را ببرند جهنم. [آن بنده] صحبت عجیبی دارد. میرود، برمیگردد، نگاه میکند. نگاه خاصی: "من فکر نمیکردم مرا جهنم ببری. من امیدم بیشتر از این حرفهاست."» توضیح دارد ها، کشکی نیست؛ آنجا ملکات است. این معنیش [این است] که ته وجودش لایههای خیلی خیلی پایین یک روزنه از امید رخنه کرده بوده. توهم نیست، آنجا آدم امید دارد، ملکات است. در وجودش یک سر سوزن امید اگر باشد، دستش را میگیرد.
رحمت، امید به رحمت خدا. خدا، ببین دستور وقتی به ما دادند به قول امام سجاد در دعای ابوحمزه: «سؤال خودت بگی، گدایی کنی، بعد وقتی گدایی کردند، دست دراز کردند، جواب [بده]. خدا کسی نیست که بگوید وقتی بهتان گمان خوب دارم، گمان بقیه نسبت به خودتان را محقق کنید.» فلان کار را کرد، شما دعوایش نمیکنی؟ خب دعوایش نکن. امام سجاد علیهالسلام خادمشان را صدا زدند. دفعه اول نیامد. دفعه دوم نیامد. دفعه سوم نیامد. آفتاب گرفته. «چرا کاری نداری؟» من بودم. سجده رفتند، گفتند: «خدایا، علیابنالحسین را در نگاه مخلوقاتت اینجور کردی که ازش نمیترسند.» خدایی که از ما خواسته ذهنیت بقیه را نسبت به خودمان محقق کنیم، ذهنیت نسبت به خودش را محقق نمیکند؟ وقتی کسی ازت توقع خیر دارد، گمان او را محقق کن.
«اگر صلاح بداند، اجابت میکند. او بندههای خودش را از شر بلایا در امان میدارد؛ از شر ظالمان، از شر کشندهترین بیماریها. هرگاه از او چیزی بخواهیم، مال یا سلامتی یا هر چیز دیگری، به ما عطا میکند. هرگاه به خاطر گناهانمان تقاضای عفو کنیم، ما را میبخشد، به شرط اینکه واقعاً پشیمان شده باشیم، در صدد جبران باشیم، جبران کنیم. نتوانستیم کسانی را که به آنها بدی کردیم، راضی کنیم؟» یک دو تا قاعده اینجا میگوید. خیلی اینها قشنگ و حکمتآمیز است: «میتوانیم از خدا بخواهیم و امیدوار باشیم که خودش آنها را از ما راضی کند.»
نصیحت آخر مادرم این بود که: «هر نوع کبر از وجود [خودت دور کن].» بعد میگوید که «کبر از [گناهان] کبیره است و اولین گناهی است که در عالم صورت گرفت. شیطان به خاطر کبر از درگاه الهی بیرون شد. یکی از مقربین بزرگ در جهان ملکوت بود، به خاطر کبر بیرونش کردند. چطور ممکن است کبر مقربی را به خشم الهی گرفتار کند ولی منِ حقیر را نه؟ مگر عزت و مقام من از عزت و مقام شیطان قبل از گناهش بیشتر است؟ معلوم است که نه. شیطان از فرمان خدا سرپیچی کرد، من بسیاری از فرمانهای خدا را اطاعت نمیکنم. خدا میگوید: "دروغ نگو." [و] میگویم.»
«غرور آدم را [حقیر] میکند. من آدمها را حقیر میشمارم. اگر پولدار باشم، در برابر فقرا تکبر به خرج میدهم. اگر قدرتمند باشم، در برابر ضعفا. اگر دارای مقام باشم، در برابر زیردستان. درباره کسی که در مقابل دیگران متکبر رفتار کند، چه حقی دارم بر مردمی که مرا نصیحت میکنند، خشم بگیرم؟ چه حقی دارم از دیگران انتظار سلام کردن داشته باشم؟ چه حقی دارم فرودستان را تحقیر کنم؟ مردم را بکشم؟ چه حقی دارم در مجالس بالاتر از بقیه بنشینم؟» کسی میخواهد به یک نفر جهنمی نگاه کند؟ سریع رفیقم تکمیل کرد، گفت: «نگاه کنید به کسی که نشسته و در برابرش ایستاده!»
دکتر گفت: «آدم اگر [غرور] ندارد، مگر ما کیستیم؟ موجودی که از آب گندیده پدید آمده، موجودی که در اندرون او ادرار و مدفوع و چرک نهفته، موجودی که اگر غلاف نداشت، از بوی گند خودش نمیتوانست زندگی کند. ما هر قدر که به زعم خودمان قدرتمند باشیم، ناتوانیم.»
به نظرتان قدرتمندترین انسان جهان کیست؟ فکر میکنم کسی که نیروی نظامی زیادی داشته باشد. میگوید: «مثلاً چقدر؟ ۳۰ هزار، ۳۰۰ هزار، ۱۰ میلیون، ۵۰ [میلیون]، ۱۰۰ میلیون نظامی؟ گیرم که ارتشی متشکل از یک میلیارد نفر داشته باشد. همین آدم قوی به قدری ناتوان است که یک میکروب ریز میتواند [او را از پا دربیاورد].» میکروبی که هرگز با چشم [انسان دیده نمیشود]. خدا همین مگس را برای چی خلق کرده؟ خلق کرده برای اینکه جبّارین [دچار] ذلّت میشوند از دستش، حقارت و مذلت. «این همه عالم را داری سازماندهی میکنی، مگس را نمیتوانی دور کنی! هر طرف میزنی، میرود، میآید. با وجود داشتن یک میلیارد نظامی، عرضه مقابله با میکروب کوچک را ندارد. پس چرا مغرور میشویم؟ به خاطر قدرتمان؟ قدرتی که با میکروب یا تکثیر خودسرانه یک سلول از بین میرود؟ به خاطر مالمان؟ مالی که با زلزله، آتشسوزی یا هر تصادفی محو میشود؟ به خاطر علممان؟ علم ناقصی که با ضربه مغزی، بیماری یا پیری از دست میرود؟»
حالا این حرفها به کنار، ما آدمها همه بندههای خداییم. [همین که] خوردم.
به هر حال مادرم آخرین پند و زمان را به من داد که مقابل عمارتش رسیده بودیم. نگهبان به اضافه یک نفر دیگر جلو عمارت ایستاده بودند. نگهبانان تا مادرم را دیدند، سرشان را به نشانه احترام پایین انداختند. نفر دیگر به اندازه سه قدم به ما نزدیکتر شد، بلندقدتر و زیباتر از بقیه بود. مادرم بهش گفت: «مهمانم در اختیار شماست. میتوانید برای برگرداندنش اقدام کنید.» بعد به من گفت: «به بیمارستان برمیگردی. این جایش را داشته باشین: سعی کن از فرصت دوباره که به تو داده میشود بهره ببری. مراقب باش، هر روزی که در دنیا فرا میرسد، ممکن است آخرین روز باشد.»
دستش را نزدیک سر و گردنم حرکت داد، به حالتی که انگار بخواهد مرا تبرک دهد. بعد با مهربانی گفت: «به خدا میسپارمت.» لبخندزنان از من جدا شد، به سمت عمارت رفت، به سمت خانهای که از نور ساخته شده بود. [قلبم] پر از اندوه شد. [با خودم] گفتم: «من با نگاه مادرم را بدرقه کردم تا وقتی که داخل خانه رفت. چشم از او برنداشتم.»
بعدش چی شد؟ شخصی که قرار بود اقدامات لازم برای برگرداندن من انجام دهد، جلوتر آمد. در یک قدمی [من] ایستاد و پرسید: «آمادهای؟» خواستم جواب بدهم که بیاختیار نگاهم به بالا افتاد، به فضای بالای سرم. اشک از چشمانم جوشید؛ اشکی که انگار در اثر غم یا ترس نبود، از شعفی عظیم، از حسی لطیف اما پرشکوه سرچشمه میگرفت.
نگاهم به بالا افتاد و نوری عظیم را دیدم. بسیار عظیم، زیبا و به طرز عجیب سفید بود. آن نور از نوع نورهای عادی مثل آفتاب نبود، نوری بینهایت عالی بود، نورانیتر از نور بود. میتوانم [بگویم] انفجار سحرانگیزی از یک نوع انرژی فوقالعاده عظیم بود. خیلی شدید به نظر میرسید، کورکننده نبود. احساس میکردم و اطمینان داشتم که بر تمام ذرات، بر عالم برزخ سیطره دارد؛ بر تمام زیباییها، بر همه صداها، رنگها و بوها. هر جزئی از عالم بالا را لمس میکرد و آن را تسلی میداد. نوری قدرتمند، دانا و پرابهت بود. در عین حال بخشنده، لذتبخش، حمایتگر و مهربان؛ بسیار مهربان. به ذهنم رسید که من آن نور را از طریق چشمان اسیرم نمیبینم، بلکه دارم به کمک نیرویی در مرموزترین قسمت روحم احساس میکنم. بیاختیار گفتم: «بسم الله النور، النور.» این عبارت را نه قبلاً شنیده بودم، نه در جایی دیده بودم. نمیدانم چرا این را گفتم.
شرح بدهید: ببینید، نور بود، با وجود این نور نبود. سفید بود، ولی سفید نبود. جلوهای از ذات خدا بود، ولی خدا نبود. وجود داشت، ولی یک موجود نبود. حتی ممکن است توصیفاتی متناقض تحویلتان بدهم. به هر حال باز هم سعی خواهم کرد. ببینید، بشنوید: اگر تمام نورهای هستی جمع شوند، نمیتوانند ذرهای از آن نور تابناک را پدید بیاورند. مجموعه نورهای عالم در برابر [آن] تاریکی محض محسوب میشود. روح کوچک اسیرم در آن نور پوششدهنده و حمایتگر غرق شده بود. فوقالعاده راحت، فوقالعاده شاد و فوقالعاده رقیق بودم. آن نور زیبا و مهربان و فراگیر، روحم را ارضا کرد، غسل داد و کمکم در گرمی فرو برد. در حالی که خودم را کاملاً بینیاز میدیدم، بینیاز به بهشت و همه زیباییهایش.
مرتبهای خیلی ضعیف است. لقاءالله این است. مرتبهای خیلی ضعیف از لقاءالله که برای بعضی شب بیستوسوم ماه رمضان حاصل میشود. مرتبه خیلی ضعیفش این است. در حالی که خودم را کاملاً بینیاز میدیدم، بینیاز به هرکس و هرچیز، به جز خدا، به جز نور اعظم الهی که آن نور، همه نورها را تغذیه میکرد.
مطلب را کامل کنم: «من به خلسهای شیرین فرو رفتم با علم بر اینکه یک روز بدون ترس از هبوط مجدد، به نور اعظم متصل میشوم.» بهش گفتم: «برمیگردی. یک روزی ملاقات میکنی.» با علم بر اینکه یک روز بخشی جداناپذیر از نور اعظم خواهم شد. با علم بر اینکه سرانجام همه [موجودات] درون آن به وحدتی کامل خواهند رسید. حالا اینها را ملاصدرا بگوید: "وحدت وجود و اصالت وجود و حرکت جوهری"؛ اینها مشکل پیدا میکند. به طوری که جز نور حق، هیچ چیزی به صورت مستقل وجود نخواهد داشت. این چیست؟ این وحدت وجود است دیگر. هیچ درختی، سنگی، انسانی، پرندهای [به صورت مستقل وجود ندارد]. اینجا دیگر در خلسه فرو رفتم و بیهوش شدم. به هوش که آمدم، دیگر روی تخت بیمارستان بودم که فردا انشاءالله ادامه ماجرا را با هم خواهیم خواند.
خدایا، به آبروی امیرالمؤمنین، شهید و مظلوم این ایام، در فرج فرزندش امام زمان (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.