
جلسه اول ، پرسش و پاسخ
کتاب آن سوی مرگ کوششی کمسابقه برای به تصویر کشیدن عالم پس از مرگ است. ✔ نویسنده ی این کتاب کوشیده است تا با بهرهگیری از گفتههای افرادی که پیش از این تجربهای نزدیک به مرگ را داشتهاند، تصویری واقعی از عالم پس از مرگ به تصویر بکشد. ✔ مطالب این کتاب بر اساس آیات قرآن کریم، روایات اهل بیت (ع) و نکات عقلی و فلسفی ، طی ۳۹ جلسه در دانشگاه فردوسی مشهد، شرح و تبیین شده است. ✔ این مطالب در ادامه بخش سوم از مباحث تأثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت / نظام تقدیم، بیان گردیده است. ✔ پس از اتمام شرح کتاب طی دو جلسه در تهران به پرسش و پاسخ پیرامون مباحث مطرح شده پرداخته شده است.
تعبیر طرائق در قران به چه معناست؟
تونلها شاهرگ ارتباطی ما با عالم است.
اعمال انسان رزق را زیاد میکند.
تونل یا کانال هر انسانی تابع اعمال اوست.
همه چیزهایی که در اطراف ماست تحت تاثیر اعمال ما قرار میگیرد.
همه عالم اثر گذار و اثر پذیر است
چگونه نعمات نورانیت خود را از دست می دهند؟
دایره حقوق خیلی وسیع است
چگونه حق الناسی که بر گردن ما است را ادا کنیم؟
مراتب برزخی ما مراتب علم ماست.
علم یعنی باور قلبی
به میزانی که انسان اخلاص دارد، شرح صدر دارد
شهید به خاطر اخلاصی که دارد عوالم را میفهمد
کلاسهای عالم برزخ به میزان درک ماست
ارتباط قلبی و توجه باطنی چگونه حاصل می شود؟
رفقای سلوکی بسیار مهم هستند.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
«طیبین الطاهرین و لعنتالله علی العداء القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین». سلام عرض میکنم خدمت همه برادران عزیز و خسته نباشید. البته تسلیت به مناسبت ایام فاطمیه و این رویدادهای تلخ اخیر.
خدمتتان عرض کنم که بنا را من خودم بیشتر به این داشتیم که این جلسه، بیشتر به پرسش و پاسخ بگذرد؛ چون این بحث کذایی ما که موجب دردسر شد، فکر نمیکردیم که همچین بلایی سرمان دربیاید. خوب، طبعاً خیلی سؤالات را باعث شده که بیاید سمت ما و جا داشته جلسه مفصلی گذاشته شود برای پاسخ به سؤالات. واقعاً ما خداوکیلی همچین فکری ابداً نمیکردیم. با یک تعداد دانشجو بنشینیم همینجور به گپ و گفتگو و شوخی و بگوبخند، بعد ببینیم از همهجای دنیا دارم پیامهای عجیب و غریب میآید؛ پیامهایی که اصلاً، دیشب ما کرج صحبت داشتیم. جلسه خیلی معمولی، خیلی خیلی معمولی. آمدیم بیرون. نوشهر پاشدیم آمدیم که چون جلسه با شماست، برگردیم. یکی از این عزیزان گفتش که آقا، «تو پدر ما را...» گفت که «من تو نیروی انتظامی و بخش مبارزه با مواد مخدر این متهم را که میآوردیم، ما شب اقرار میگرفتیم. اینها باز وقتی وادی حقالناس را گوش کردیم، میآوریم بهش چایی میدهیم، آن بالا مینشانیم و میگوییم: عزیزم! حالِت چطور است؟» میگوید: «خوب است». میگویم: «دوست داری اعتراف کنی؟» میگوید: «نه. لطف کن اعتراف کن». «اعترافم نمیآید». «خوب، پس بفرمایید، من نمیتوانم کاریت بکنم». گفت: «اینجوری شدیم الان». برخوردهای نمونههای مختلف رو اگر چندین جلد کتاب بشود، خود نویسنده میگفتش که بابا این بحثها از چه میدانم کتاب انگار دارد معروفتر میشود. البته خب، کتاب واقعاً کتاب فوقالعادهای است؛ خیلی تأثیرگذار. خود نویسنده هم خیلی متأثر ماجراست. به من میگفت که ما یکی از این بحثها را که ضبط کردیم، حالا شاید سومی بوده، دومی بوده، یادم نیست. گفتش که من خیلی متأثر شده بودم با اینکه قول هم داده بودیم که این را جایی منتشر نکنیم، رو کسی نگوییم و ندهیم و این حرفها. خانه که آمدم به خانمام گفتم: «این تکه رو بیا گوش بده». حالا بحث شیطان بوده. بعد گفت که این تکه را برای خانمم گذاشتم و نشست. گوش کردند و تعجب و اینها. دیدم گوشیام زنگ میزند. «بندهخدایی که باهاش ضبط کردیم، به کسی نده. یکی دیگه گوش...».
خلاصه، ماجراهای اینجوری است. البته ما خودمان به لطف خدا از اینجور آدمها تو زندگیمان کم ندیدیم. ولی اینی که مخفی باشند و اینطور بشوند، گفت بعضی حرفها رو... و آن هم انقدر مطالب متنوع و قشنگ، جذاب با بیان ساده که قوه خیال آدم را تحریک بکند و درگیر بکند. پردازش مطلب، پردازش دقیق و جزئی و با طراوتی باشد خب، نداشتیم واقعاً. یعنی تو آثار غربیها هم همچین تو این اشل همچین کاری نشده که انقدر قشنگ با این جزئیات. شما آثار غربی را که مراجعه میکنید، اصلاً قابل قیاس با مطالبی که اینور هست، نیست. خوب، خیلی واقعاً این لطفی بود خدای متعال به نسل ما کرد که این حرفها بشود. یک بابی باز بشود برای طرحش. و باز هم عرض میکنم، من اگر میدانستم که همچین واکنشی... چون الان دیگر جهاننیست این بحثها. ما از کانادا و آمریکا و خدمتتان عرض کنم، فرانسه و آلمان و ایتالیا و مشهد... گاهی از اروپا میآیند که جلسه را شرکت... عرض کنم خدمتتان که خیلی واکنشهای عجیب و غریب از همهجای دنیا. از دبی پیام دادند. ما اینجا برای لبنانیها ترجمه عربی کردیم. این بحثها را گوش میدهند. یکی میگفت که من برای یکی تو چین فرستادم فایل اولش را، گفتم این را گوش بده. حالا، واقعاً من هیچی، هیچ ربطی به من ندارد. خیالتان راحت، ما هیچکارهایم. من از اولش اشتباهی بودم فرستادم. ولی کسی در چین خورد به این قطعیهای اینترنت ماجرای «آوا». یکی دو هفته گذشت و بعد دو هفته آمدم تلگرام باز کردم. گفتش که: «کجایی تو؟ دو هفته. من دو هفته است تو خُمارم. فایل اولش را فرستاده، دومیاش کو؟». خلاصه، واکنشهای عجیب و غریبی که اینها همهاش لطف خدا بود و ما هیچکاره بودیم. واقعاً خدا یک دستی واقعاً آدم احساس میکند در کار بوده، از پُشتِ ماجرای این عالم. نه این شخص ما و این بحثها. این مطالب، این معارف، کمی منتشر بشود. خلاصه، این حرفها کمی پخش بشود. این گفتمان کمی شکل... واقعاً اگر ما بخواهیم دوباره این بحث را مطرح بکنیم، من هشتاد درصد حرفها را دیگر نمیزنم. خیلی از آن حرفها را. تازه آن هم یک چکیدهای بود و ما فقط یک اشارهای به بعضی مباحث میکردیم. آن هم برای این بود که آن جوان دانشجویی که دارد از دست[مان] در میرود و تو آن فضاست را باید همانجا ... میبینی تو آن بحثها روزی نیست که ما (...) بابا گوش بده، جون مادرت گوش بده، تو را قرآن گوش بده. گوش هم نمیدادند. یعنی همان حرفها را هم باز گوش نمیدادند. به شوخی و خنده و بالا پایین پریدن و استندآپ کمدی و اینکه حالا لابهلاش هم یک دو تا روایت بخوانیم، باز هم گوش نمیدادند آن جوان دانشجو را. خلاصه، باید با دو تا از این حرفها میکشاندیم؛ برای اینکه بخواهد مطلب بشنود. نمیدانستیم که آقا این مخاطبان دیگری هم دارد. آنها گوش میدهند و میآیند اینجور ماجرا را یکجور دیگر دست میگیرند. خلاصه، هرچی که بود ایشالا که خیراست. ما که حالا دوست نداشتیم اینجوری ماجرا پخش بشود، در معرض قرار بگیریم نسبت به این مطالب و این حرفها. واقعاً نگفته بودیم هیچوقت. و بنا نداشتیم هیچوقت بگوییم. دیگر حالا بعضی سؤالها و حرفها اینها مطرح میشد. گفتیم آقا بعضی نکات هم بگوییم که بدانند که بالاخره اینها هم هست. به هر حال، این چیزی بود که پیش آمد و خیلی سؤالات هم طبعاً پیرامون این مباحث مطرح است. من دوست دارم که بیشتر این جلسه را به پرسش و پاسخ، اگر بلد باشیم چیزی، بگذرانیم که جلسه هم هم نشاط داشته باشد، هم مطالبی باشد که بیشتر مورد نیاز (...).
سلام و احترام. لطفاً در مورد مرز فیزیک و متافیزیک توضیح دهید. مثال نحوه اثرگذاری فکر، خون و دعا از چند نقطه جهان روی چیدمان مولکولهای آب در فیلم «شهادت آب».
ببینید، موجودات عالَم رابطهشان رابطهی فعل و انفعال است. این عالمی که ما درش هستیم، عالم ماده. بحثِ عالم ماده را تا حد زیادی... توضیح ماده یعنی عالم قابلیت، عالم استعداد. ما تو عوالم بعد دیگر استعداد و قابلیت نداریم. استعداد قابلیت مال این عالم است. اینجا تغییر و تحول رخ میدهد. ما جای دیگر تغییر و تحولی نداریم. جای دیگر هرچی که هست، همان است. اینجا تغییر صورت میگیرد و میشود یک چیزی تحول پیدا بکند. حالا ماده این است: دائماً همهچی در حال تحول و تبدل. لذا اینی که میخواهد تحول و تبدل پیدا بکند در حال کنش و واکنش است؛ اثر میگذارد و اثر میگیرد. هی دارد تحول پیدا میکند. تحول یعنی همین دیگر. یعنی یک اثری را میگیرد، یک اثری میشود.
ته نسبت به متافیزیک... حالا متافیزیک بیشتر اصطلاح غربیهاست. خیلی با این اصطلاحات همچین دلم صاف نیست؛ چون اینها کلاً نسبت به عالم غیب و اینها تعطیلند بندگان خدا. فقط گفتند که آقا ما میدانیم یک چیزی به اسم روح هست که آن هم احتمالاً همین ذهن است. احتمالاً تو ته حرفی که میزنند، این است. آن هم که بیشتر اینها میگویند متافیزیک و ماورای ماده... ما که میگوییم متافیزیک با یک عنوان خوبی میگوییم. یعنی همچین خوشمان میآید. آنها متافیزیک میگویند یعنی اینها جزو چیزهایی است که نباید بهش کار داشت. «متافیزیک» یعنی چیزی که سر در نمیآوریم، به دردمان نمیخورد. آنی که مهم است، ماده است. این حرف اینهاست.
دانلود متافیزیک... متافیزیک یا ماوراء ماده، یا به قول ما، عالم غیب. عالم غیب ما دائماً دادههایی داریم. حالا آن بحثهای «سهدقیقه در قیامت» ما را هم شاید بعضی از دوستان گوش کردهاند. بله، خیلی خوب. خیلی کم است ولی حالا باز هم لابد بعضیها گوشکردهاند.
خدمتتان عرض کنم که آنجا تو آن مباحث عرض کردیم و داریم عرض میکنیم، «تونلی» دارد. این تونلی که اینها میبینند که هر که جدای بدن وارد تونلی میشود، این تونل اینجوری است که این تونل اعمال ماست که از یک طرف عمل بالا میرود، از یک طرف رزق پایین میآید که تعبیر قرآنیاش میشود «طُرُق». علامه طباطبایی در المیزان میفرمایند که «طُرُق» که خدای متعال در قرآن میفرماید، جمع طریق است. یعنی هر کسی نسبت به عالم ملکوت... نه هرکسی، هر شیئی. هر شیئی نسبت به عالم ملکوت یک همچین کانالی دارد، همچین تونلی دارد. حالا ما میگوییم تونل. اصطلاح دیگری نداریم. آنجا هم عرض میکردیم که ما واقعاً دستمان بسته است برای اینکه بخواهیم عوالم بعد را تو این عالم تعریف بکنیم. مثل همان مثال جنین. جنین توضیح بدهید چی میگویید؟ به چی باید تشبیه بکنیم که این بفهمد؟ صوت مثلاً. یعنی کلاً یک قواعدی حاکم بر آن نظام عالم بالاتر که این هیچ دریافتی، هیچ فهمی ازش ندارد... میفهمد.
[ادامه جواب به پرسش مربوط به مرز فیزیک و متافیزیک]: این تونلها، این کانالها، شاهرگ ارتباطیمان با عوالم بالاتر است. در مورد انسان، آنی که خیلی مهم است، عملش است که این تونل بسیار تابع عمل اوست. لذا رابطه، رابطه کاملاً دوطرفه است که این بحث رابطه دوطرفه یک بحث بسیار مفصل است. شما به میزانی که عملت اخلاص دارد، عمل شفاف... این تونل عُمق پیدا میکند، بُرد پیدا میکند. به میزانی که این عمل بالا میرود، رزق از آن بالاتر، رزق بالاتر دریافت میشود، میآید پایین. شفافتر، لطیفتر. بعضی رزق در حد خورد و خوراک. خب، این تونل، تونل حیوانات هم هست دیگر. اینها هم رزق آب و نون و اینها را دارند. یک تونلی است برایشان میآید، تقدیر میشود. شب قدر روش حسابرسی میشود. روایت هم جالب است. فرمود که اگر کسی پشت در بماند، در را ببندد... خیلی جالب است. از این از این قبیل روایت خیلی داریم. پرسیدند آقا کسی رفت پشت یک در، در را بست، ماند آنجا. رزقش از کجا میرسد؟ مرگش میرسد. یعنی ملکالموت چطور با در بسته کار ندارد، ملک رزق هم با در بسته... به تونل او برمیگردد دیگر. آن تونل ارتباطی بود به عالم غیب. رزق او را به نحوی میرساندند. حالا بروزش میشود این آب و نون و اینها. بروز آن رزقی که نوشتند.
خلاصه آقا جان، مطلب این است که تو حیوانات در حد این است که او فقط چیزی که هست، تابع عملش دیگر نیست. یعنی هیچ گوسفندی را نمیگویند بابت این گناهی که کردی، الان رزقت بسته شد. تو بینالطلوعین بیدار نبودی مثلاً. خوب ما میگویند آقا بینالطلوعین باعث رزق میشود. گناه رزق را کم میکند. فلان مستحبات رزق زیاد، صله رحم عمر رو زیاد میکند. گوسفندها مثلاً نمیگویند اینها به هم رسیدند، سلام علیک کردند، صله رحم کردند، بیست سال عمرشان اضافه شده. فعلاً قصاب با اینها کار ندارد. اینها اینها رزقشان تابع عملشان نیست. تونل اینها خیلی محدود است در حد آب و نون. عُمقی خیلی به ملکوت ندارد ولی تونل انسان چرا. لذا، اینها بعد حالا همه عالم از در اثر تونل اعمال ما منفعل و متأثر میشود. همهچیزهای پیرامونی ما اثر میگیرد. لذا اینها که اطراف ماست، عالَم تحت تأثیر اعمال ماست. اینها از ما اثر میگیرد چون چیزهایی است که در اختیار ماست. در اثر عمل ما اینها موقعیتش فرق میکند.
این بحث اثرگذاری روی عالم، اثرگذاری فکر خوب و اینها... چون سؤالات الان دارد میآید. خلاصۀ و چکیدهاش این میشود: عمل ما روی کل عالَم اثر دارد. عوالم بالاتر اثر دارد. این عمل باعث میشود تو تونلی که این موجودات... تونل عمل ما، عملی که بالا میرود و رزقی که پایین میآورد. این موجودات پیرامون ما تحت تأثیر این تونلاند. رزق آنها هم بخشیش به واسطهی ماست. لذا فرمود که اگر خدا «لو اخذ الله الناس بذنوبهم ما ترک علیها (... اگر خداوند مردم را به گناهانشان مؤاخذه میکرد، هیچ جنبندهای را بر روی زمین باقی نمیگذاشت.)». اگر خدا بخواهد بابت گناهان آدمها مواخذهشان کند، هیچ جنبندهای روی زمین نمیماند. «هیچ جنبندهای رو زمین». یعنی اینکه اینها هم چون به عنوان نعمتاند دیگر. نعمت است. وقتی انسان استعداد از خودش نشان نداد، قابلیت نشان نداد، دارد این سیگنال را هی برای خدا میفرستد: «خدایا! من قابلیت نعمت ندارم». محدود میشود. گناه یعنی این دیگر. این تونل. یعنی همین. یک کسی سیگنال میفرستد: «خدایا! تو نعمتهای قبلی را که دادی. نعمت سلامتی دادی، باهاش این کار را (گناه) کردم. پول دادی، باهاش این کار را کردم. زن و بچه دادی، باهاش این کار را کردم. من قابلیت استفاده از نعمتها را ندارم». بگذار اینهایی هم که تابع اوست، کارکرد خودشان را از دست میدهند. اینها هم فاقد نورانیت میشود از جهت ارتباط با او. اینها هم اثر میگیرد.
بگذارید یک جایی که یک کسی مینشیند، حالا این دیگر تو روایاتمان هم هست. مثلاً زمین بعضیها که رویش راه میروند و نفرین میکند در عذاب است. گریه میکند از دست اینها. «خدایا! من را به اینها... من را با کی به جون (...؟!)». یعنی کی را به جان من (...) چه بلایی سر من در [آوردهاند؟]. بعضیها هم نه، بعضی موجودات هم عاشقند. حالا تو بحث حیوانات این را داریم. تو عرض کنم خدمت شما که موجودات پایینتر از حیوانات، تو گیاهان و جمادات و اینها. اشرفی اصفهانی، ایشان در کرمانشاه بودند. شاید این را گفتم تو بحث نمیدانم عرض کنم که ایشان یک گربهای داشت. هر روز این گربه زیرزمین بود. یک سی، چهل تا پله میخورد میرفت پایین. ایشان هر روز میرفت و به این گربه مقداری غذا میداد. میگفتند که وقتی ایشان از دنیا رفت، ساعتی که ایشان به شهادت رسید... حالا اینی که اینها هم حیوانها میفهمند، این هم یک بحثی است. حالا نمیخواهم واردش بشوم که در چه حدی اطلاعات دارند غیبی و مسائل برزخی را میفهمند حیوان. گفتید آقا این به محض اینکه از دنیا رفت، ایشان به شهادت رسید، این حیوان انقدر سرش را به دیوار زد که مُرد از شدت علاقه به آیتالله اشرفی اصفهانی.
تو روایت داریم که امام سجاد علیهالسلام یک شتری داشتند. باهاش بیست و پنج بار حج رفته بودند. در کتاب «مناقب ابن شهرآشوب» این روایت. حضرت بیست و پنج بار با این حج رفته بودند. یک بار هم تازیانه نزندشان. مشغول علف خوردن و اینها که میشد، حضرت چوبدستی را میبردند بالا، نشانش میداد. بعد اینها میگفتند که آقا بابا از کاروان جا میمانید. حضرت فرمود که من دلم نمیآید این حیوان را بزنم. این شتر بیست و پنج سفر حضرت حج. وقتی امام سجاد علیهالسلام به شهادت رسیدند، از دنیا رفتند، این حیوان آمد... این روایت است. انقدر سرش را کوبید به این قبر امام سجاد علیهالسلام در دنیا. گفتند توی همان قبرستان بقیع دفنش کردند. خلاصه، این یک دریافتهایی است. این حیوان رابطهاش با این شخص فرق میکند با رابطهای که با یک شخص دیگری دارد.
«بَلعم باعور» جالب است، اینها هم وارد این... بعضی از حیوانات بهشتیاند. یکیش الاغ بلعم باعور. سگ اصحاب کهف و الاغ بلعم باعور. گفتند که این الاغ بلعم باعور از خود بلعم باعور بالاتر است. مستجابالدعوه بود. این بهش گفت، فرعون پول داد. گفتش که برو موسی را نفرین کن. و اون هم قرار شد بیاید محلی که داشت حضرت موسی را نفرین کند. آمد که راه بیفتد، یک تکانی به این الاغ داد. الاغ تکان نخورد. یک ضربه محکمی زد و این گفتش که فلان... الاغ برگشت شد: «تو میخواهی من را ببری بالا که موسی را نفرین کنی؟ من نمیآیم». که ظاهراً میگویند زدش و مُرد آن الاغ. الاغ بهشتی. حالا اینکه حیوانات بهشتشان چیست و آن چه عوالمی دارد و اینها، آن یک بحث بسیار مفصلی است.
خلاصه، اینها هست. همهی عالم پیرامون ما اثرگذارند و اثر پذیرند و همه هم بر محور انسان هستند. انسان بر همهی اینها اثرگذار و اثرگذار... هم البته.
پرسیدند که چقدر ماشاءالله سؤالات زیاد. بحث حقالناس. خب، چون بحث کثیرالمسئلهای است، این را جواب بدهم و بعد برویم سراغ بحثهای...
پرسیدند که لطفاً در مورد حقالناس توضیح بیشتری بفرمایید. چگونه حلالیت کسب کنیم؟
حقالناس هر حقی که از هر کسی به هر نحوی، تلف [شده است]. حقوق هم دایرهاش خیلی وسیع است دیگر. گاهی ما همین تاکسی که یکهو میزند روی ترمز که مسافر، نپرد، بنزین میماند. میپرد. این میزند همان وسط روی ترمز. بقیه هم که به درک. بقیه باید شعور داشته باشند، بفهمند این مسافر را که غالباً ندارند، نمیفهمند که مسافر هرجا دیدی باید سوار کنی. یعنی این الان باز طلبکار است. این الان احساس میکند حقالناس آن است که این الان طلب دارد از آنها که چرا بوق میزنند. من این وسط وایسادم و مسافر دارم. وقت ملت تلف میشود، ولو یک ثانیه. راه دارد گرفته میشود، ولو یک ثانیه. همان ترمزی که طرف میزند، همان بنزینی که یکهو کم میشود، همان چه میدانم روغن ترمزی که مصرف میشود و هر چیزی. عالم، عالم عجیب و غریبی است دیگر. همهی اینها را خدای متعال آمارش را [دارد].
خب حالا چه باید بکنیم؟ تکتک اینها را برویم پیدا بکنیم؟ بعضی از اینها هم حق معلوم است و هم صاحب حق. بچه بودیم، رودخانهی فلانی را زدیم با توپ، شیشه را شکستیم و بعد هم به روی مبارک نیاوردیم و طراحی کردیم: گفتیم دست انگلیس و آمریکا و اینها در کار بود و اینها آمدند زدند و در رفتند. حق... حالا عرض کردم نه اینکه خودمان را کوچک بکنیم برویم آنجا زنگ بزنیم: «بسماللهالرحمنالرحیم. بنده دزدم. در کودکی اینجا دزدی کردم». نه، این نیست. حالا آدم خیلی هنرمندانه و رندانه... یکی تازگی به من گفت که ما مثلاً حقالناس سنگینی از کسی به گردنمان است، نمیتوانیم بگوییم چند دهمیلیونی. گفتم که خب، شما اصلاً قابل گفتن نیست، شما یک ماشینی بخر برای طرف لااقلش. بعد برو بگو که آقا ماشین ندارد، برو بهش بگو که آقا یک کسی نیت کرده... دروغ هم نیست دیگر، کسی خودتی. یک کسی نیت کرده که یک ماشینی به یک کسی که لازم دارد، بدهد. خیلی چیز عجیب و غریبی است. ممکن است مثلاً کسی به من... باهاش صحبت کردم، گفتم: «ماشین را به شما بدهم؟» این میشود ادای آن حقالناس. دارم به عنوان نمونه و مثال میگویم دیگر، بدانید از چه راهکارهایی میشود استفاده کرد. به یک نحوی شماره کارت طرف گرفته بشود، به حسابش واریز بشود، یک مالی به او داده بشود. به هر نحوی به عنوان هدیه. لازم نیست که حتماً آدم برود بگوید آقا این بابت فلان کار. به چشمش نیاید، بدتر میشود. برگرداند بیاورد. تو مال او. حقوق مالی البته.
در مورد حقوق آبرویی و غیر مالی و اینها چی؟ وقتش را تلف کردیم، آبرویش را بردیم؟ خب، اینجا هم اگر میتوانیم آبرویی به طرف بدهیم، برایش کار خیری بکنیم. اگر از عزت و آبرویش کم کردیم، جاهای دیگر پزش را تعریف بکنیم. بهش بها بدهیم، عزت بدهیم، آبرو بدهیم. یک جوانی چند سال پیش آمد پیش ما. گفتش که من وهابی بودم و خیلیها را وهابی [کردم]. چیکار کنم؟ توبه کرده، جبران بلد نیستم. گفتم راننده تاکسی، مباحثی که مربوط به امیرالمؤمنین و اهل بیت و اینهاست، گوش بده. لااقل کاری است که میتوانی انجام بدهی. خلاصهاش این است که آقا راه مسدود نیست. این اولین نکته است. یعنی نباید ناامید شد. نباید هم فکر کرد که راه بسته است. این بزرگترین راه برای جبرانش است. پس یا مالی است یا غیر مالی است. مالی را یا صاحبش را میشناسیم یا نمیشناسیم. اگر مالی و صاحبش را میشناسیم، هر نحوی شده باید به صاحبش برگردانیم. صاحبش را نمیشناسیم، به هر نحوی شده از طرف صاحبش صدقه بدهیم، کمک بکنیم. غیر مالی، صاحبش را میشناسیم. اگر مفسده ندارد، برویم به صاحبش بگوییم. اگر مفسده دارد، به یک نحوی برای طرف جبران کنیم. این را من زیاد عرض کردم، چون حق به گردن ما پیدا کرده، کاری (...) کاری بکنیم که حق به گردنش پیدا کنیم. زیارت میرویم، ختم قرآن... این ختم قرآنها و قرائت قرآن و اینها خیلی گرانبهاست، خیلی ارزش دارد. به بدن... خیلی به دردمان میخورد. زیارت عاشورا، ذکر صلوات، ذکر استغفار، زیارتهایی که میرویم، اعمال مستحبی که انجام میدهیم. ثواب رفتن تا مسجد، ثواب برگشتن. این مستحباتی که انجام میدهیم نمیدانم: «خدایا! من هر کار مستحبی که انجام میدهم، نیت میکنم اینهایی که حقی به گردن من دارند، از الان تا وقتی که زندهام، هر کار مستحبی کردم، برود برای اینها. هر که دیگر نبود را به ندرت باشد کسی بتواند از عهدهی این بر [آید]». ولی اگر حقی هست، این برود. اگر هم نیست که بماند برای خدا. این میشود نیت کلی و رهایی از حقالناس.
خوب، در موضوع آخرالزمان و حوادث اخیر. خدمت شما عرض کنم که این حوادث کلیتش خیلی خیر است. یعنی واقعاً اگر آدم دقیق نگاه بکند، خیلی برکت پشت [آن] است. یعنی من هرچی نگاه میکنم خودم به این ماجرای شهادت حاج قاسم سلیمانی، رضوانالله علیه، میبینم این واقعه خیلی خیر بود. اصلاً ابعادش را نمیشود فهمید که چقدر این واقع واقعه خوب و مثبتی بود. آمریکا وارد کار بشود. این همه آدم هی میخواست داد بزند: «بابا بدونین ماجرا اینه. اینها با ماژورین». من با خودم میگویم که اگر داعش میزد حاج قاسم سلیمانی را، اگر مثلاً منافقین میزدند سعد داخل یا میکشتند، واقعاً چیکار میخواستیم بکنیم؟ ایشان هم گفته بود، گفته بود که من دوست دارم شهید بشوم ولی تو ایران نه، تو عراق. تو ایران اگر شهید میشد واقعاً فتنه میشد. مصیبتی. بعد تو عراق آمریکاییها بزنند. راحت هم بیایند بگویند با افتخار. خیلی واقعاً خدای متعال لطف عجیب و [غریبی] در حق ما با این مهاجرها، به این نحو شهادتی که رقم خورد و البته در تبعاتش یک تلخیهای ظاهری پیش آمد واسه ماجرا هواپیما. این هم به نظرم خیلی خیر است. انشاءالله با یک دست پُری بعضی از این جاسوسهایی که بعضی جاها رخنه [کردند]، در [میآید]. اینها را انشاءالله کمکم پتوهایشان روی آب ریخته بشود. حالا مطالبی از اینور و آنور بنده از برخی بزرگان و اساتید و اینها شنیدهام که فعلاً لزومی نمیبینم بخواهم مطرح بکنم در مورد اینکه کی چیکاره است و بدن چطور میشود و اینها. چیزهای اولش را بگویم کهریزک و اینها. خلاصه عرض کنم که یکی از بزرگانی که خیلی اهل احتیاط بود و اینها و نمیگذاشت ما تو بحثهای سیاسی حرفی بزنیم نسبت [به] بعضیها که موضعشان روشن بود. ایشان نمیگذاشت ما حرف بزنیم. «فلانی حرف نزنید. ما نمیدانیم، چه میدانیم». خیلی...
بعد یکی از این اساتیدی که ما خیلی تو این بحث «آنسوی» ازشان یاد کردیم و خیلی ماجراها خلاصه داشت و خیلی احوالاتی داشت. یک شب مشهد، تابستان بود. همان اولی که همان اوایلی که این اتفاقات افتاده بود در صحنه سیاست. خدمت شما عرض کنم دلش پُر بود نسبت به مسائل. یعنی با تحلیل سیاسیاش میگفت که خب، مثلاً من احساس میکنم فلانی آدم رو به راهی نیست. ولی اجازه نمیداد حرفی زده بشود. از اینجور حالات و احوالات بنده ازشان زیاد دیدهام که خواب بود یا مثلاً نشسته بود، یک اتفاقی میافتاد، چیزی میگفت و اینها. پشت آن منزل بودیم مشهد. ایشان یکهو پرید و با یک ترس و دلهره و اینها گفت که «دیدم که فلانی جاسوس عجیب و غریبی است و پدری از این مملکت در میآورد تا لو برود که این جاسوس [است]. دمش را بگیرم پرتش کنند بیرون». سال ۹۲. اینها به پیش.
خلاصه از این قبیل مسائل زیاد گفته شده. از اینجور حرفها کمکم دارد روشن میشود. الحمدالله تو این صحنه سیاست ما این خونها کار میکنند. مظلومیتها، اتفاقات. واقعاً من هرچی فکر میکنم در این درایت رهبر معظم انقلاب، اصلاً قابل فهم نیست. یعنی با هیچ منطقی برای من اینه که چطور یک کسی همهی این پازلها را یکنفره دور میزند. همه نقشهها را خنثی میکند. ماجرای بنزین چه طرحی داشتند؟ یعنی واقعاً طرح این بود که رهبری میآید و یک موضع مقابلی میگیرد و ما میآییم تو این تقابل یک دو قطبی درست میکنیم، کار تمام میشود. چون رهبری که نمیآید پشت یک همچین ماجرایی یکهو وایسد بگوید که آقا بنزین سهتومانی اشکال ندارد. یعنی قشنگ این نقشه به این است دیگر. این نقشه ذهنی به این است که ما میزنیم، رهبری الان فهمیدیم [که] برگشت. خیلی واقعاً این اخلاص رهبر انقلاب.
یا تو این ماجرای هواپیما که قطعاً دستی در کار بوده و شکی توش نیست. یک سر ماجرا داخلی است. دخالت میکردند. کارکرد که اصل ماجرا داخلی است. رهبری همان اول بگویند که بروید اعلام کنید. قشنگ مملکت داغ بشود. هی فاکتهایی از آنور بیاید. هی شور بدهند. لاپوشانی بکند. هی آنور مانور بدهند. بعد کمکم برویم بحث شفافیت و فلان و این حرفها را هی توش بدمیم و... خیلی واقعاً اینها عجیب و غریب است. یک دست دیگری دارد کار را پیش میبرد. من شکی ندارم که این دستی که تا اینجا اینجور [است]، این صحنهها را که میبینم، اگر مطلب از جای دیگری هم نباشد و آدم قطع و یقین به حرف دیگری نداشته باشد و این همه بشارات عجیب ریز و درشتی که بنده خودم فقط بزرگان [شنیدهام]. که یکی دو تا نیست، ده تا بیست تاست. اینها مگر نبود؟ همین را که آدم نگاه میکند، مثل روز برایش روشن است که خدای متعال به این ملت نظر دارد، به این مملکت نظر دارد. یک لطیفه ساخته بودند، گفتند که یکی از این شیعیان اهل افغانستان خواب میبیند امام زمان را. میگوید تو خواب به حضرت میگوید که آقا جان، میشود یک همه مملکت ما را نگاه کنیم؟ ما همین بغلیام دیگر. در و داغون میشویم و پدرمان در میآید و اینها. میگفت حضرت همینجور که سرشان را گرفته بودند، داشتند به یک جایی خیره نگاه میکرد... فرمودند: «هیچی نگو که چشمم را بردارم، این ایران نابود شده». «هیچجا». خلاصه واقعاً آدم میفهمد یک همچین نظری به این مملکت هست. قطعاً این فتنههای عجیب و غریبی که یک دانه اش بس است برای اینکه یک مملکت را نابود بکنند.
کسی خودش جاسوس باشد ولی تو آن کادری که دور و طرف هر از گاهی یک جاسوس درست و حسابی تو تیم مذاکره کننده. کلاً شش نفر بودند، دو تا شان جاسوس باشند. کار با این سیستم دارد پیش میرود و پیشرفت میکنیم و همینجور داریم هی رد میشویم. قطعاً یک دستی در کار است. تو این شکی نیست. البته فتنهها سختتر میشود، در این شکی نیست. وضعیت داخلی... حالا اینها را به عنوان تحلیل بگیرید نه. تحلیل بر این است که خب، وضعیت داخلی، وضعیت بغرنج میشود. هرچی به سمت رسوایی منافقین حرکت میکنیم، فشار منافقین به ما بیشتر میشود. آسیبهایشان بیشتر میشود. ضربهشان بیشتر میشود. آن گلوگاهها هم دست اینهاست. قشنگ میآیند فشار میدهند، مردم را میخفه. ولی خب هی مسائل شفافتر میشود. نمونه اش بنیصدر بود که از ماجرای خرمشهر و آبادان و اینها تا مسائلی که تو داخل کشور پیش آمد. این را ما بعدتر، بدترش را خواهیم داشت. ولی خدای متعال از جاهای دیگر هی به ما نشانههایی میدهد و گشایشهایی درست میکند.
احساس میکنم ما انشاءالله به زودی زود تو عربستان خبرهای خیلی خوبی خواهیم داشت. وضعیت عربستان وضعیت خیلی پیچیده و عجیب و غریبی است و یکی از نگرانیهای بزرگ آمریکا الان نسبت به عربستان. عربستان تا یک جایی فرمانپذیری دارد. تو بخش حفظ قدرت. وقتی که الان این سلمان را گفتند اگر به درک واصل بشود، چون از بچههای عبدالعزیز کسی نمانده که بخواهد اداره بکند و بحث میآید سراغ شاهزادهها. اینها هم که هر کدام باباهایشان یک دورِ قدرت داشتند و باباها. یعنی الان یک جنگ قدرتی بین چهل پنجاه نفر است. هیچکس هم به هیچکس دیگر خلاصه سواری... این اگر انشاءالله رخ بدهد در عربستان، خب وضعیت عربستان وضعیت بغرنجی میشود و شرایط بدجور میریزد به هم. البته خب آن هم باز بیکار نمینشینند. یعنی باز جاهای دیگری کار خواهند کرد. احساس میکنم که ما خیری به بحث ظهور نزدیکی...
مرحوم آیتالله سید جواد حیدری یزدی که از بزرگان بود، ایشان این را برایتان خاطره بگویم و برویم سراغ بحث بعدی. ایشان در یزد توفیق پیدا کردیم یک نوبت، حالا این بخشهای خاطرات حالا هیچجا نگفتم دیگر. احساس صمیمیت با شما کردم، اینهایش را هم بگویم. تا حالا هیچ... یک نوبت ما رفتیم یزد که ایشان را ببینیم، سال ۹۰. ایشان سال ۹۳ به رحمت [خدا رفتند]. خیلی شخصیت خیلی واقعاً استثنایی. البته تو مسائل سیاسی و اینها به ایشان نقد زیاد خود دوستان یزدیمان دارند ولی از جهت اخلاق و معنویت و صلابت و اینها واقعاً شخصیت ممت... عرض کنم که تو سیاست هم موضع نداشت. نه اینکه موضع ضد انقلابی داشت، ایشان احساس میکرد که تکلیفی ندارد بخواهد تو مسائل ... یک دور ما رفتیم و تا پشت در اتاق ایشان رفتیم، نشد که زیارت [بکنیم]. یک اتفاقی برای کسی رخ داد و کسی با ایشان ارتباط فرامادی برقرار کرده بود. آیتالله سید جواد حیدری فرموده بودند که: «این جمعی که آمدند، فلان آقا سیدی که قمی است، ایشان را هم با خودشان بیاورند. من این سری راهشان میدهم». دوباره زمستان ۹۰ رفته بودیم، بهار ۹۱ دوباره ۹۲، ۹۲، روزی بود که روز ثبت نام کاندیداها، روز آخرش بود که یادم است از اتاق ایشان همه با هم ثبت نام کردند. چیز اتفاق عجیبی بود. پیامک آمد. جالب بود. ما رفتیم خدمت ایشان و ما را که راه نمیدادند. اول دفعهی اول که رفتیم، آقازاده ایشان گفتند: «نه، ایشان دیدار ندارد». آن هیچی. هماهنگ کردم رفتیم داخل منزل. یک یک ساعتی ما اندرونی منزل ایشان بودیم. از عظمت این شخص و اتصالش به امام زمان که خیلی واقعاً خیلی خاص. تو مسجد برخوردار یزد ایشان منبر [داشتند]. منبر هم که میآمد، همان اول که میرفت بالا منبر، ملت که میدیدند ایشان را، فقط یک بیست دقیقه گریه میکردند. آن عظمت و معنویت، آن صلا... ایشان ماه مبارک رمضان، وقتهای دیگر هم منبر نمیرفتند. ماه مبارک رمضان منبر میرفت. مسجد برخوردار. یک خانمی بچهاش داشته میرفته، حالا مشهد کجا، اینها تو راه گروگانگیری میکنند، میبرند. از آنجا زنگ میزنند و میگویند که یا باید فلانقدر پول فلان تحویل بدهید، یک جلسه بچه را تحویل [بگیرید]. مادر پا میشود میرود. ظهور ماه رمضان مسجد برخوردار خدمت آیتالله سید جواد حیدری. یک دختر کوچکی داشته خانه بوده. حوصلهتان که سر نمیرود؟ خوب، ال... یک دختر کوچکی داشته تو خانه. ایشان رفته بوده مسجد. مسجد که میرود، جواد حیدری داشتند سخنرانی میکردند. این مادر دیگر بیتاب میشود. از آنور پرده میآید، خودش را پرت میکند روی منبر: «آقا! به دادم برسید، بدبخت شدم، بچهام را میخواهند بکشند». جواد حیدری با آن لهجه شیرین یزدی ایشان میفرماید که: «پسر شما به امام زمان بدبین بوده. با امام زمان رابطهاش خراب». «بچه نیمه شعبان که بیرون میآمد، نگاه میکرد، میگفت: این مسخره بازیها چی است؟». «شب نیمه شعبان آذین میزنند، شیر کاکائو پخش میکنند». [صحبت قطع شد]. سید جواد حیدری روی هوا زده: «به امام زمان بدبین». مادر میگوید: «خب، پسر ما بدبین بوده. شما که بدبین نیستید. خدا به حق امام زمان بچهام را نجات [بدهد]». گریه میکند. همان لحظه بچه، پسره که در افغانستان گرفته بودند که آویزانش کرده [بودند]... اینها زنگ میزنند، اولتیماتوم نه. یک دختر هفت هشت ساله داشته خانه. آن جواب میدهد. آن پسره میگوید که «مامان خانه است؟» میگوید: «نه، مامان رفته مسجد برخوردار آیتالله سید [جواد حیدری]». پدرم این بچه گریه میکند. میگوید: «داداش! ما امام زمان نداریم. زبانش میآید. ما کَس و کار نداریم». امام زمان متوسل [شده]. اعتقادی نداشت. یکهو قلب میریزد به اینها. میگوید که: «آقا! میخواهید من را بکشید؟» میگویند: «آره». میگوید: «خب، یک ده دقیقه من را رها کنید». وضو که نداشته، قبله را که نمیدانسته، نماز هم که بلد نبوده. خیلی نماز استغاثه را که نمیدانسته. حالش منقلب [شده]. دست به خاک میزند، یک دو رکعتی میخواهد. میگوید چند ساعتی نشد که سپاه قدس آنجا میآید و خلاصه همهی این گروگانگیرها را تو افغانستان دستگیر بکنند. بچه...
جواد حیدری بنده از ایشان پرسیدم، آن روزی که خدمت ایشان بودیم. غلامرضا فقیه یزدی. او دیگر محشر است. استعدادهای نهفته اینجا. الحمدالله یک کتابی چاپ شده: «عاشق غلامرضا فقیه خراسانی». البته فقیه یزدی بوده، ایشان مشهد چون به دنیا آمده یزدی بوده. مشهد به دنیا آمده و مشهد بزرگ شده. بعد باز برگشته یزد. «تندیس پارسایی». کتاب ۸۰۰ صفحه است. مثل این کتاب نخواندهام تو عمرم. اذیت. زندگینامه بزرگان. این کتاب در ردهی خیلی [خوب است]. کتاب ۸۰۰ صفحه است. قشنگ کت و کول میافتد این کتاب را که دست بگیرید. از این کتابهای سنگین ولی خسته نمیشوید. هرچی بخوانید این کتاب را. آقای بهجت به شدت علاقه داشتند باشد غلام [رضا فقیه]. ایشان که خیلی ارتباطات عجیب و غریب با امام زمان داشتند و خیلی شخصیت [خاصی بودند]. کتاب را من توصیه میکنم بخوانید. کمی قلم، کمی ادبیات مثلاً مال دهه ۳۰ و ۴۰ هست ولی آدم کتاب را ول [نمیکند]. جزوه کنی مثلاً بخش بخش کنی، تکه تکه کنی، پخش بشود. بخش خاصش جدا بشود. خیلی کتاب. سید جواد حیدری شاگرد درجه یک عاشق غلامرضا فقیه. جواد حیدری عرض کردم که آقا ما شنیدیم که عاشق غلامرضا فقیه به شما فرمودند که شما ظهور را درک کنید. بنده پرسیدم، دیگر کسی هم عکس این سؤال... ما عکسش را [داریم] از فیلمش هم دارم و تو [گوشیام] گم کردم، ولی عکسش را [دارم]. پرسیدم که آقا اینجوری است؟ ایشان فرمود که عاشق غلامرضا به من فرمود که: «امید است که شما درک کنید». گفتم: «خب، به نظرتان نزدیک است؟» فرمود: «بله، خیلی نزدیک». سال ۹۲: «خیلی نزدیک». بهشان فرمود که: «سنگ رو سنگ بند نیست». یک همچین توابعی دارد. من کمی شاید جابجا [گفتم]. «سنگ رو سنگ بند نیست، خدا اگر دیگر امام زمان را نرسانند، هیچی از دین نمیماند». «خیلی نزدیک است، خیلی». چند بار ایشان تأکید کرد: «خیلی نزدیک». مرد بزرگی.
یک نمونه است. یکی از مواردی است که خودمان شنیدهایم. موارد فراوان دیگری هم هست. البته خب، اگر ما تو مسیر باشیم و خوب حرکت بکنیم، قطعاً جلو میافتد. شُل بشویم و ول کنیم و مسئله را رها کنیم، خب باز عقب میافتد. بچهها فرمودند که مواردی بود که بارها شد که ظهور به یک قدمی رسید، شیعه کارهایی کرد که باز عقب افتاد. خلاصه، از خدا میخواهیم که این ماجرا، این وقایعی که الان رخ داده، مقدمهساز باشد و دیگر برویم یک ضرب تا خود ظهور. انشاءالله دیگر عقب نیفتد.
این سؤال، سؤال خیلی خاصی است، فعلاً جواب نمیدهم. در فایل صوتی: «افرادی هستند که در عالم برزخ سر کلاس درس...» آها، سؤال: «سر کلاس درس و مکتب حاضر میشوند، میتوانند مراتب علمی و انسانی خودشان را ارتقا بدهند. حالا به این ترتیب ما باید در این دنیا چه کاری انجام بدهیم یا چه آرزویی در دل داشته باشیم که شامل این کلاسها بشویم و مشمول حال ما بشود؟»
یک عزیزی دیروز به دیروز پریروز به ادمین کانال پیام دادند که: «من سرطان دارم، دارم از دنیا میروم، من میخواهم با فلانی صحبت بکنم، این ساعتهای آخر چیکار...». پیام دادند. خدا سلامتی بدهد به ایشان و همهی مریضها. سه تا چیز عرض کردم: یکی اینکه حقالناس... [هرچی که هست] صاف کن. حقالله هم اگر چیزی مانده، صاف کن. مشغول معرفت [شو]. به پیغمبر گفت که آقا من دارم، دکتر، طبیب به من گفته که چند ساعتی بیشتر زنده نیستم، مشغول چه کاری بشوم؟ مشغول علم شو. مراتب برزخیان مراتب علم ماست. علم نه یعنی سواد. دکترا را سوا میکنند. اینها لیسانس هستند، آنها ارشدند. اینها نیستها. علم یعنی باور قلبی. آن میزانی که انسان قلبش باور دارد حقایق را، میشود علم. تو بهشت البته ارتقا هم هست. ارتقا تو بهشت هم باز حساب و کتاب خودش را دارد. کمی شبیه این دنیاست. الان مثلاً ما میگوییم آقا تو دنیا محل ارتقاء علم هست. خب، برای کی؟ کجا؟ دانشگاه شریف، امیرکبیر باش [یا] علمی کاربردی فلان روستا؟ مثلاً برای بچه هفت ساله هم ارتقای علمی هست. بچه هفت ساله سر کلاس میرود، آن هم کلاس دارد، استاد دارد. بچه هفت ساله کلاس استادش چیست؟ دانشجوی شریف هم سر کلاس میرود. بعد استاد این [استاد] آن. مطلبی که به این داده میشود، مطلبی که به او داده میشود، سطح متفاوتی [دارد]. خب بله، یک کسی شریف قبول شده، تو دکترا دارد درس میخواند، این سطحش مشخص است. البته آن سطح دستنیافتنی است برای خیلیها. حدش مشخص است. تا یک جایی دیگر. همهی درسهای عالم را که به او یاد نمیدهند که. آن تو دورهی دکترای شریف وقتی دارد مثلاً هوافضا میخواند، همهی درس [های عالم را به او] نمیدهند. آن یک حیطه مشخصی دارد. این حیطه را هم خودمان مشخص میکنیم. حیطه وجود. به میزان اینکه آدم اخلاص دارد، شرح صدر دارد، وسعت دارد قلبش، آن طرف بحرش از معارف بیشتر است.
اساتیدش بعضی از خود امام حسین استفاده میکنند در عالم برزخ. بعضی هر روز با امام حسین [هستند]. هفتهای یک بار، ماهی یک بار هم باز به تناسب. با عالم برزخ که آن هم باز تناسبش فرق میکند. بعضی با امام حسین درس... همین استادی که من نقل کردم که ایشان فرمود که یکهو بلند شد و گفت که فلانی جاسوس است. ایشان به خود بنده به کرات به نحو مختلف فرمود. یک بار گفتند یک کسی بود، بعداً گفتند خودم بودم. یک ورش را گفتند، بعداً دیگر گفتند خودم بودم. یک ورش را گفتم خود ایشان بوده. با همین اجزایش. کربلا. من این را سه جای مختلف جمع کردهام. یک کسی بود بر اثر مراقبه و صفای نفسی که داشت شبها از امام حسین علیهالسلام تو عالم ملکوت استفاده میکرد. گفت پروازها میکرد. حقایقی را بهش نشان میدادند. معارفی را دریافت میکرد. بعد گفتم یک روزی یک کاری کرد. یک روز یک کاری کرد. نه حرام بود، نه مشروع بود. شاید از این توقع نداشتند یک همچین کاری. شبش بهش گفتند که تو را [به]... یعنی از جانب امام حسین دستور آمد که تو را به سلمان، بیا پایین. سلمان. بعد یک وقت دیگر تو حرم امام حسین همین را برای من به نحو دیگری تعریف کردند. تو قم به نحو دیگری تعریف کردند. «من یک مدتی بود از امام حسین علیهالسلام استفاده میکردم و یک شب محروم شدم. دیگر سلمان و اینها...» ایشان گفتش که: «الان بدبخت شدم. الان دیگر خُرّم نمیبینم». خیلی بالاست ها. میخواهم بگویم خیلی محروم شده. خلاصه، حساب و کتابش این شکلی است.
دنیا رفت، بله خب. امیرالمؤمنین آن لحظه اول همهی شیعیان و مؤمنین را میبیند. ولی به چه نحوی ببیند؟ شمایان رهبر انقلاب را فردا نماز جمعه که تشریف میبرید، همهیمان میبینیم. یکی از توی مانیتور میبیند. یکی از آن صفهای اول مینشیند، صفهای اول و اینها. از آنجا میبیند. یکی از نزدیک میبیند. بعد از نزدیک میبینیم، گاهی در حد سلام علیک است، مطلب خاصی هم رد و بدل نمیشود. گاهی یک مطلب خیلی خیلی خاص رد و بدل میشود. گاهی یک چیزی که فقط به شما میگویند. مراتب ملاقات با امام زمان هم همین است. تو خواب دیده. خب، این خیلی خوب است ها. این هم حالا یک چیزی است. ولی آنی که اولیاء خدا داشتند، اینها نبوده که. آنها استفاده میکردند از استفادههای معرفتی، بهرههای معنوی میبردند. عالم برزخ هم داریم به میزان اخلاصمان. به میزان اخلاص، مراتب ما همان تونل [است]. آن تونل هرچی بالاتر رفته، عمیقتر شده، استفاده از حقایق عالم، تسلط به حقایق عالم.
حالا یک سؤالی هم [شد]: «فرق شهدا و اموات چیست؟». یکیش همین است. شهدایی اشراف دارند. این [ها] تو این تونل خیلی بالاتر رفتهاند. چون از زن و زندگی و شهید اصلی که قرآن میگوید، این است ها. حالا این هم که تو خیابان ترور میشوند و اینها. البته ملحق به شهدا میکنیم آن هم. بالاخره یک فعالیتی کردهای که دشمن به خشم آمده، قید یک سری چیزها را زده. آن هم تو میدان جهاد بوده. ولی اصل شهید آن شهیدی است که همهچیز را رها کرده و به خاطر خدا زده به خط. زن و زندگی و کار، و همهی اینها را قیدش را زده به خاطر خدا. انقطاع آمده. کف میدان. اصل شهادت، آن انقطاع خیلی مهم است. آن بریدن خیلی مهم است. قید همهی تعلقاتش را زده. درست شد؟ این شهید. خب، اینی که از همهچی کنده به خاطر خدا آمده میدان، این... این خیلی عمیق با خدا ارتباط برقرار کرده. مخصوصاً بعد از این شهدای ما که اصلاً دیگر تو همان جبهه حالات عجیب و غریب. حاج قاسم، رضوانالله علیه، در مورد آن شهید محمد حسین یوسف الهی که وصیت هم کرد کنار ایشان دفن بشود که چقدر آن شهید دل برده بوده از ایشان که دفن بشود توی لشکر ثارالله، آن موقع نوجوان بود شهید یوسف الهی. به من گفتش که شنیدی لابد این مصاحبه را دیدهاید خیلیهایتان که: «به من گفت دو نفر رفتند برای شناسایی و خبری ازشان نشد. فرمانده بودم، گفتم که آقا عملیات لو رفت. بچههای شناسایی...» گفت که: «من رفته بودم خط و این با بیسیم به با من ارتباط گرفت و گفت پاشو بیا کارت دارم. آمدم. یکیشان فردا میآید، یکی پسفردا. هر دو شهید». فردا آب جسد یکیشان آمد و گرفتند. بعد به من گفت که: «میدانی من چرا...» گفتم: «از کجا فهمیدی؟» گفتش که: «من خواب آن نفر اول را دیدم». گفت: «من فردا...» خب، این هم یک شهید است. این بهرهاش قطعاً تو عالم برزخ با خیلی از شهدا قابل قیاس نیست. استفادههای دیگری میبرند از اهل بیت. رتبهشان بالاتر است. میزان اخلاص، میزان انقطاع. شهید چون انقطاع داشته به خاطر خدا. خالصانه آمده در راه خدا. این اشراف دارد. فرقش با مُردهها این است تو تونل خودشان. کسی هدیهای بدهد، یک تونل خاص باریکی دارند آن هم به میزان عمل و اخلاصشان. قبرشان، فاتحه، هدیهای اینها بهشان میرسد. نماز خوانده. ولی شهید اینطور نیست. این علماء، بزرگان، اینطور نیستند. آن رفیقی که ازش یاد کردیم، ارتباطات و عوالمی داشت و اینها. یکی از رفقای خدا حاج قاسم سلیمانی هم بود. عرض کنم که ایشان یک وقتی مرحوم آیتالله کشمیری را دیده بود. یک کسی سؤال داشت از آقای کشمیری. کشمیری را آن هم گفت که میخواست بگوید که من را یک کشمیری را دیدم که باورش بشود که این نفر اول که تو ذهنش آورده بود، این رفیق ما ببیند. آن رفیق ما هم دیده بود. برای اینکه این باورش بشود میخواست یک کُدی [بدهد]. بعد میگفت که: «این آقایی که من دیدمش، دارد به شما میگوید من همانیم که خانهی آیتالله فلانی یکی از علمای قم، یکی از علمای قم عکسهای کشمیری را زدند روی گلدونی طراحی [کردند]». این رفیق ما برگشت به آن آقا گفتش که: «آیا کشمیری بدون اسم؟» گفت: «این آقا دارد میگوید که من همانیم که عکسم را روی گلدان خانههای فلانی زدند». باورش بیاید. بعد اشراف را ببینید که اگر یک جایی یک عکسی، یک اسمی... بله، خیلی اموات اصلاً نمیدانند عکسشان فلان خانه هم هست ولی شهدا اینطور نیستند. شهید هرجایی که عکسش هست، هرجایی که اسمش هست، خودش هم هست. تحت اشراف او. وسعت اوست. مراسم شهدا هم فرق [دارد]. شهدا قبل اینکه به عکسشان نگاه کنی، به شما توجه [میکنند]. یعنی توجه میکنند که شما توجه میکنید بالای [سر] شهید.
به هر حال کلاسهایمان این شکلی است دیگر. یاد گرفتنی نیست، تعلیم دادنی نیست، تمرین کردنی نیست. با قلبمان کار دارد. البته به میزانی که ما، الان همین الان به میزانی که ما درک داریم با همین حروف الفبا چقدر چیز میشود یاد بگیریم. مثال واضح بزنم. آقا قلم. این قلم را که بلدیم تکان بدهیم. بله، دست انسان. مثال. خیلی مثال قشنگ است. دقت [کنید]. دست انسان چقدر قدرت دارد؟ بعضی [برای] دستگاه خیلی قوی است. بعضی وقتها خیلی ظریف است. نه قوتی دارد، نه ظرافتی. حالا این دستی که نه قوت آنچنانی دارد، نه ظرافتی، قلم را میتواند دست بگیرد. یک کاغذ هم بهش میدهند. این قلم و کاغذ. این قلم که روی کاغذ میچرخد، چند تا شکل میتواند تولید بکند؟ میلیاردها شکل. درسته؟ در حد قوت این دست. مربی میآید میگوید این شکل هم بلدی بکش؟ بچسبان، این شکلی میشود. حالا اگر درس ظریفتر شد، میگویند چوب بهت میدهیم. تراشش. قویتر شد، آهن بهش میدهند: «بیا، این شکلی پتک بزن. اینجوریاش درست شد». بعد حالا آنی که آهن است و دستش قدرت دارد، چند هزار کار میتواند با آهن بکند؟ آنی که چوب [است]، چند هزار کار میتواند با چوب بکند؟ این رتبهبندی دست را میبینید. قوت و ضعفش را. مثال. انشاءالله مثال. چقدر این دست قوت دارد، به همان میزان با بینهایت فرصت روبرو میشود. این مراتبش است. ما تو عالم برزخ میگویند آقا تو قلبت این سطح را دارد. این بینهایت معارفی که تو این سطح [است]، مثل آن بینهایت شکلی که شما الان با این حدی که دستت کار میکند، میتوانی بکشی. کلاس برزخی ما کلاس...
البته بعضیها هدایا بهشان برسد. همین استاد ما میفرمود که ایشان خیلی برای پدرش خلاصه حسابی خرج میکند. خرج برزخی حسابی. یعنی اگر الان اینجا این جلسه را آمده بود، لااقل چهل پنجاه تا از شما صلوات [برای] پدر. مناسبتی یک صلواتی. صبح به صبح ۱۱ تا قلهوالله میخواند برای پدرش که این هم ماجرا دارد. میگفت من این کار را میکردم، کسی هم خبر نداشت صبح به صبح بعد نماز صبح. روایت هم دارد: کسی این کار را بکند، عصمت صغری پیدا میکند. آن روز مرتکب معصیت نمیشود. بعد بهترین هدیه هم هست برای اموات. اول صبح. کسی خبر نداشت. یک روز من خیلی خوابم میآمد. خوابیدم. برادرمان زنگ زد یا دیدمش، گفتش که: «شما کاری میکردی صبحها برای بابا؟» گفتم: «چطور؟» «امروز خوابش را دیدم، دیدم عصبانی است». گفت: «این فلانی اسم تو را آورد. فلانی صبح به صبح یک صبحانهای میفرستاد. من از سر شب منتظر بودم برای این صبحانه. امروز نفر...». شوخی میکنیم. بارها مکرر خواب ایشان دیده شده و میگوید که من هی ارتقا پیدا میکنم با این هدایایی که پسرم میفرستد. شوخی میکرد. میگفتیم که حالا ما که هیچی، پدرمان در آمد نیم ساعت بنشیند، یک موجی از صلوات رسید. پاشو برویم خلاصه استراحت کنیم. یک ارتقا [برای] پدرش. خلاصه، ارتقا البته هست. از طریق اعمال. خدا لطفی که [در] مطالعه برزخ کردهایم، که پرونده اعمالمان بسته نمیشود، خیلی لطف بزرگ است. این تونل قطع نمیشود. تو قیامت چرا، دیگر این تونل [ها] همهاش قطع [میشود]. ولی اینجا نه. ثواب به ما هدیه میکنند. کارهای خیری که کردهایم. تبعات اعمالمان.
بعضی [از] این تونلها همینجور دارد، همینجور [جنایت]. بعضیها یک ظلمی کردهاند. فرمود: «آنها که حق حضرت زهرا را خوردند، هر کسی تو عالم قطره خونی بریزد، اول برای آنها نوشته میشود». پرونده اعمال. تونل اینها همینجور دارد خون میرود. بعضیها هم نه، یک دو کلمه. شهید مطهری. شما ببینید چهل سال گذشته از شهادت ایشان، همینجور دارد هدایت میکند. علامه طباطبایی، بقیهی بزرگان. این کتابها، این معارف همینجور دارد منتشر میشود.
«عرفانی بسیار پایین داریم، انشاءالله که این طور نیست.» یک انسان معمولی هستیم. «به همین دلیل از وضعیت خود در جهان در جهان باقی ناامید شدیم. شیعه بودن ماست. چه کنیم تا جزو [آنان] باشیم؟ با توجه [به]...»
این خود این حس، خیلی حس خوبی است. همین دوستی که دیشب گفت آقا متهمها را اینجوری باهاشان برخورد میکنم. گفت: «واقعاً دیگر دلم نمیآید و فلان و اینها». گفتم: «از خدا بخواهیم که این حالمان را نگه دارد». این حس نسبت به حقالناس و این دقت و این توجه و این احساس بیهودگی و هیچی نداشتن، این هرچی هست تو همین حالت است. اصلاً آدم باید سیر و سلوک بکند که به این حالت برسد. البته خب باید جوری باشد که انسان احساس بکند که این حس نداریه با یک حس دارایی همراه [باشد]. آن هم دارایی به اینکه من خدا را دارم. نداری خالی میشود یأس و افسردگی. یک قدم، نصفش را آدم دارد. میگفت من هرچی دعا میکنم، ۵۰ درصد [ش] مستجاب میشود. گفتند: «چطور؟» گفت: «مثلاً از خدا داماد خرپول، حالا این ماجرا هم پنجاه پنجاه دو تاست. یک بخشش حس نداری ماست، یک بخشش حس دارایی خداست. اگر آن بخش اولش باشد، خب آدم بدبخت میشود. من هیچی ندارم و او همهچی دارد. دل آدم به او خوش است. دل آدم به او گرم است. همهی امید آدم به اوست. اینطور اگر باشد، خیلی خوب است. این ارتباط را آدم باید قوی بکند دیگر. این ارتباط در اثر ذکر، ذکر نه ذکر لسانی، ذکر قلبی، توجه باطنی، ارتباط قلبی. آدم باید یک وقتهایی برای خودش بگذارد. خلوتهایی. ما الان این شلوغیها پدرمان را درآورد با این زندگیها و ارتباطات. و شب هم که میخواهیم بیاییم، خود بنده که از همه بدتر، حجم مخاطبین استخوانهای ما را خورد. بعد قبلاً یک تلگرام بود، الان درجاست. سروش آمده، یک ایتا و یک بله و بعد آنور هم واتساپ، اینستا و توییتر و همهی اینها با هم. بعد از هرجا جدای از تلفن و حضوری و فلان و اینها. آدم ده دقیقه شب بیاید یک حالی... ده دقیقه بنشیند به خودش فکر بکند، با صد جا درگیر است. با همانها هم میخواهد یادم... یک تایمی را برای خودش داشته باشد. کمی به خودش، به اعمالش، به اینها توجه داشته باشد. این ارتباط برقرار [بشود]. ارتباط قلبی برقرار [بشود]. اگر همین مداومت رویش باشد، خیلی اتفاقات خوبی [میافتد].
گفت که پدر آقای قاضی، مرحوم آیتالله فاطمی از شهدای ایشان بود. من عذرخواهی میکنم بابت صدایم، امروز اینجوری شده. آیتالله فاطمی داشت میرفت تبریز برای اینکه تبلیغ و اینها. حسین قاضی پرسید که آقا من آنجا که میروم چیکار کنم؟ خیلی ماجرای ایشان. فرمود: «بیست و سه ساعت و پنجاه دقیقه به کارهای دیگر برس». تو بیست و چهار ساعت، «ده دقیقه برای خودت». بعد یک مدت یک سری از تجار تبریز رفته بودند نجف پیش پدر و علی آقا حسین قاضی. پدر ایشان میپرسد که از آقای فاطمی چه خبر؟ اینها میگویند که آقا شما به ایشان گفته بودید که در شبانه روز یک ده دقیقه برای خودت باشد. الان جوری شده که بیست و چهار ساعتش ارتباط ندارد. یعنی بیست و چهار ساعت حواسش به خودش [است]. حرف هم که میزند، صحبت هم که میکند، میرود، میآید، کاسبی هم میکند. باز خودش را یادش نمیرود. این ارتباط. اینجور بحثهایی که آدم گاهی میشنود و یک تلنگری، یک تحولی و اینها. پشتبندش را اگر آدم نگیرد، خود بنده را عرض میکنم ها. شما که همه خوبید. دورههایی کاملاً فضای سیاسی و حرف و حدیث و گفتگو و خانواده و پول و اینها دارد آدم را میبرد. کلی زور بزند برگردد. آدم خیلی باید حواسش را جمع بکند تو شبانه روز. لااقل یک تایمی را، یک تایم کوتاهی داشته باشد این ارتباطه. یک آبباریکهای باشد، قطع نشود. این کمکم حال آدم را قوی میکند. خورد خورد. یکهو نیست: «بهجت اینجوری نیست». آقا پنجاه سال، شصت سال، هشتاد سال زحمت.
این خاطره را بگویم از آقای بهجت. این هم خیلی مطلب مهمی نیست. خیلی کم شنیدند تو این چهار جلدی که فعلاً ازشان چاپ شده. مرکز نشر آستانهی بهجت چاپ کرده: «رد پای سپید» و «به شیوه باران» و عرض کنم که این «بهشت و آن بهشت». تو این چهار جلد که توصیه میکنم حتماً بخوانید. خیلی قشنگ. تو این چهار جلد به نظرم تو هر جلدش یک بار این داستان را نقل کرده بهجت. به بیانهای مختلف این را میفرمودند. خیلی چیز جالب عجی... معمولاً به این توجه نمیشود. وحشت میرفتیم ایشان منزلش را [میدیدیم]. بعد پشت در خانه غُلغله. آقای بهجتی که اهل سکوت و کتمان و حزن و حرف نمیزد و اینها. پشت در اینها آمدند که یک چیزی بشنوند. یک شبه واصل بشوند. «ما کسی را ندیدیم که در جوانی به جایی برسد. یک نفر را در نجف سراغ [داریم] که در جوانی به جایی رسید و زود هم از دنیا رفت».
استاد میخواهد که استاد هشتاد سال کار بکند. شما این آتیش را هشتاد سال آروم آروم ... گربه هشتاد سال زحمت که یکهو میترکاند. آدم همدانی هم گفتند عمرش کم بود، چون استاد نداشته. چون ۵۷ سالگی از دنیا رفت. اگر استاد داشت، هشتاد سال عمر میکرد. نکشیدین. آتیش را حمل بکنید، آمد و گرفت و سوزاند. «ما کسی را ندیدیم در جوانی به جایی برسد. ما خودمان هفتاد سال زحمت کشیدهایم و هنوز معلوم نیست چیزی دست ما را [بگیرد]». هفتاد سال زحمت کشید. ناامیدی نباید باشد که آقا یکهو و ده ساله و پنج ساله و دو ساله و یک ساله. تراکت پخش میکنند: «پنج ساله عارف! چگونه طی شش ماه مثلاً اینها را چشم برزخی پیدا کنیم؟» مسخره بازی ها. زحمت که نقل و نبات... هیچی. اصلاً مفت نمیارزد. میخواهیم چیکار [بکنیم]؟ ببینیم کی چیکاره است. به درد آن معرفت خدا و فهمیدن حقایق و ارتباط با عالم غیب و عوالم بالا، آن مهم است. آن حالا حالاها زحمت دارد. یک ارتباط مداوم میخواهد. هی آدم زمین میخورد. نباید ول کند. دوباره باید بلند شود. صد بار زنگ میخورد، زخمی میشود، پدرش در میآید. دوباره باید بلند [شود].
البته رفقای سلوکی و اینها خیلی مهمند. با کسایی که تو این وادیها هستند ارتباط داشته باشید. اینهایی که وقتی مینشینی، شروع میکند از استراماچونی و اینها حرف زدن. حسن روحانی، از اینها مینشینند صحبت میکنند. خالی شد و پُر شد از دنیا و دلار و بنزین و این شلوغیها و میبرد آدم را وارد یک عالم دیگری میکند. بعضیها هم تا مینشینی پیشش، ده دقیقه از همهچی همین استاد ما که نقل قول چند تا ازش کردم، ایشان [یک] چایی دارد. کشمیری حالات عجیب و غریبی هم داشت. انسان خاصی است. استخارههای خیلی فوقالعادهای [داشت]. میگفت که بعد خیلی هم شیرین. یک نگاه به ما اینجوری یخ میکرد. دوباره جلسه که میآمدیم بیرون، انقدر سبک بودیم. گاهی هیچی هم نمیگفت. انقدر سبک بودیم. ایشان گاهی از این جلسه که میآمدم بیرون، میخواستیم از پنجره خودم را پرت کنیم بیرون. میگفتیم یقین داریم که اگر خودم را پرت کنیم بیرون، پایین نمیرویم، میرویم بالا. انقدر سبک. یقین داشتم که اگر خودم را پنجره پرت میکردم، میرفتم بالا. ولی خدا ۱۰ دقیقه آدم مینشیند، صفا میکنم. بسیار از این چهرههای نورانی و باص... آدم وقتی نگاه میکند، اعتماد به نفسش را دوست داشتم. عرض کنم که سالار سریع بخوانم: «چرا بیشتر در مورد آقای حسنزاده صحبت نکردید؟»
بنده با حسنزاده خیلی ارادت دارم و خدا حفظشان بکند انشاءالله. بحثهای کتاب... خب، ببینید فایل صوتیاش منتشر میشود یا نه. فضای مشهد فضای خاصی است. ما فکرش را نمیکردیم که ما بعد از زدن این حرفها در مشهد زنده بمانیم و دیدیم که نه، الحمدالله تو مشهد هم طرفداران این مباحث [هستند]. خصوصاً فضای دانشگاهیاش که خب هنوز دستنخورده مانده، این فضاها هست. خوب، نسبت به آقای حسنزاده در مشهد حساسیت بسیار بالاست. حتی نسبت به آقای جوادی هم حساسیت هست ولی نسبت به آقای حسنزاده حساسیت خیلی [بالاتر است]. لذا ما خیلی از مطالبی که ازشان نقل کردیم، اسمی نیاوردیم.
یک نکته. یک نکته دیگر هم که حالا میترسم شَر بشود ولی چون خیلی مواجهه با این سؤال بودم، عرض میکنم. بنده نسبت به ارادت و اینها که اصلاً من کسی نیستم که بخواهم تأیید بکنم. ارادت داشته باشم به چه درد میخورد؟ ولی نسبت به این بزرگانی که ما دیدیم که [کم هم] نبود [و] خیلی جاها که بعضیهایشان را هم اسم آوردیم، یک طریقی که آقا ما به یقین رسیدیم که این مسیر مسیر معنویت درست و حسابی و خوب است که تهران چندتایی هستند و این مسیر الحمدالله باز است. این کانال هست. این اساتید هستند. مسیر مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی که ایشان از شاگردان علامه طباطبایی بودند، علامه قاضی بودند، آقای قاضی، سلسله ملا حسینقلی همدانی و اینها. این مسیری که ما دیدیم از بین همهی بزرگانی که دیدیم، حتی نسبت با اطلاعات جواد حیدری و همین آقایون، بحث سلوکی و شاگردان و اینها. این مسیر مسیر یقینی است برای بنده است. آنی که من یقین دارم، میتوانم به شما معرفی کنم، این است. شاید نظر... رد نمیکنم ها. هیچ، مثلاً هیچی حالیم نمیشود. آنی که برای بنده یقینی باشد که آدم میتواند خودش را بسپارد به این مسیر و قدم به قدم استاد ببرد و شاگردان زیادی دیده باشد که قُدر پیدا کنند که این مسیر، مسیر میشود به همه توصیه کرد. همهی کلماتی که به کار میبرم: مسیر بسپاری، این خروجی که دیدی، میتوانی یقین پیدا کنی که آقا تربیت اینجوری صورت میگیرد. میشود با خیال راحت جمعی را فرستاد. بنده نسبت به غیر [از] مسیرهای پهلوانی تهرانی و شاگردانشان یک همچین یقینی ندارم. مصیبت بود یعنی خیلی اینور و آنور رفتیم و کلام به در و دیوار. زخمی شدیم. البته کاری هم نکردیم ها. راه نیافتادیم. فقط راه خوب است. بعد نشستیم دوباره خوابیدیم. مسیر آیتالله پهلوانی تهرانی. لذا یک وجه ماجرا، هرچند ارادت داریم به شدت. و عرض کردم تو بعضی داستانها آقای حسنزاده فرموده بودند. یکی از دوستان که فرزند شهید در رفقای خوب خدا، آقای حسنزاده به بنده فرمودند که: «هرکس هرجا به من یاد من را بکند و حرفی از من بزند، یادش میکنم و دعایش میکنم». مقام بسیار بالای معنوی. خدا حفظشان کند. گنجینهی گرانبهای خصوصاً که تهراناند و واقعاً به واسطهی ایشان عذاب از تهران برداشته میشود. منزل دخترشان تهران است چند وقتی است که تهران ...
خوب، خیلی سؤالات خوبی پرسیدید و منم خیلی دوست دارم که اینها را جواب بدهم. دیگر حالا این سؤالهای اصلی که مطلب لازم داشتیم، گفتیم. دو دقیقه، دو سه دقیقه مانده. بله، تا نه و نیم داریم دیگر. ها. اینجوری بخوانی که فایده ندارد. از اول کتاب شروع کنی بخوانی، بعد به ۴۰ صفحه برسی، میگویی... خلاصه، این خیلی پدر در بیار.
گفتند که در بهشت ماشین و دوچرخه گفتید هست تو کتاب؟ «آیا موضوع باعث تمسخر نمیشود؟»
ببینید، اگر به تمسخر باشد، اینی که تو بهشت بال داریم، این هم موجب تمسخر است. بحث بشود. تو بهشت سیب و گلابی داری، من باعث تمسخر [نمیشوم]. با ماشین و دوچرخه چیه؟ چون ماشین و دوچرخه محصول دست بشر است، بد است. او یکی چون خدا از تو زمین در میآورد آن خوب است. در نمیآید. بعدشم این هم که کار کرده دوچرخه را ساخته، این همین قطعات و فلزات و همین عناصری که تو طبیعت صورتهایی که ما تو دنیا با آن انس داریم، صورتها را آن طرف باهاش انس داریم. آنهایی که سطحشان پایین است، صورت کار درست شد. این صورتها چون انس ذهنی باشد، حالا یک کسی الان میگوییم تماس. هزار سال پیش از تماس چی میفهمیدند؟ پرنده نامه میبرده، درسته؟ الان میگوییم تماس چی میفهمیم؟ دیگر حتی تلفن هم نمیفهمیم. تماس تصویری از روبرو. چراغ. هزار سال پیش از چراغ چی میفهمیدند؟ نفت میریختند و اینها. ما تو عالم برزخ با یک حقیقتی، دقت بکن عرض من را، با یک حقیقتی مواجهایم که نور است. آن صورت نور بستگی به آن فضای ذهنی ما دارد تو بهشت. جابجایی هست. حرکت از قوه به فعل نیست. توضیح: هیچ قوهای بالفعل نمیشود. جابجا نمیشود ولی جابجایی هست. یک روز خانه این است، یک روز خانه آن. جابجا میشود. جابجایی به چه صورت میگیرد؟ جابجایی ابزار میخواهد دیگر. یک کسی با پا میرود، یکی با بال میرود، یکی با دوچرخه. دوچرخه دوست داشت بزرگوار دنیا که بود. آن هواپیما دوست داشت. دوست داشتن. البته نه یعنی انقدر علاقه بهش داشت که خدا و پیغمبر. یعنی دوست داشتنی که این دوستش حرم امام رضا برود، هوایی.
«آنچه در کتاب آمده به چه میزان اصل مطالب بوده و به چه اندازه شاخ و برگ داده شده؟»
من خیلی احساس شاخ و برگ نمیکنم تو مطالب. البته قلم نویسنده، قلم نویسنده هنرمند است. نویسنده، نویسنده است. خوب توانسته صورتپردازی کند. همان صحنهای که اینها مثلاً رفتند شمال با آن بندهخدا گفتوگو کن، آن که دیگر بهشت نیست. بهارخوابی که اینها رفتهاند. همان را ترسیم میکند. آدم هوایی میشود: «باران اینجور میآمد، آنور صدای رودی از بغلم رد میشد». بهشت را میخواهد بگوید چی میگوید؟ یعنی قلم قلم به شدت قدرتمند. ذهن ذهن قوی. ولی مطالب نه، مطالب اینجوری نبوده که آقا دیگر خیلی پیاز داغش را زیاد کردهاند. نه، اتفاقاً هرچی شما فرمود [ید]. «هرچی از دنیا روایت محشر است». از امیرالمؤمنین فرمود: «از دنیا هرچی که بشنوی، شنیدنیهایش بهتر از دیدنیهایش است». دنیا همیشه نعمت و جذابیتهایش، شنیدنیهایش بهتر از دید [نیهایش است]. شنیدنیهایش بزرگتر است. بهشت دیدنیهایش بهتر از شنید [نیهایش]. آنجا فقط دیدنی است. اینجا چرا؟ اینجا تصویر سیاه سفید، رنگی [است]. تعریف آقا: «رفتیم پارتی نمیدانی». یادم [آمد]. «انقدر سروصدا میکرد». «رفتیم رالی فلان، میمیری». پیاز داغ داد. نسبت به بهشت شما هرچی بگی، آنی که هست نمیشود. چرا عوالم پس از مرگ برای افراد این کتاب در مواردی مشابه هم نیست؟ چون افراد حالاتشان، درجاتشان فرق میکند. و در مواردی متفاوت. «یا مثلاً در کتاب سهدقیقه در قیامت یا نمونههای خارجی آن که مسلمان نیستند و قبلاً شنیدهایم». بله، این بستگی به درجات افراد دارد.
«درباره آن چهل صفحه بیشتر توضیح بدهید. اگر توضیح ندید چرا واقعاً؟ آن چهل صفحه ترسی نداشت. شما چطور آنقدر از ترس توضیح دادید و پایینش تو گیومه نوشتند حسن. کدام حسن؟»
عرض کنم خدمتتان که نه، آن چهل صفحه آقا شما نمیدانید ما چه پیامهایی که دریافت نکردیم. شرح دادند. میگوید: «من دو جلسه اول شنیدم، یک هفته جلو بخاری افتادم، دارم میلرزم، لکنت گرفتهام». خدمت شما عرض کنم که: «یکی عذرخواهی بکند و اعلام بکند که خانمها گوش ندهند، مریض شدم و اینها تقصیر تو». سه جلسه اول را گوش داده. تازه با این ماجراها این همه داستان شد. آن بحث شیطان اینها باز کلی ماجرا شد. آقا ما ترسیدیم. خلاصه، اگر آن چهل صفحه را میگفتیم که قطعاً تیرباران شده بودیم. یعنی پدر ما را در میآوردند. با این حال آن چهل صفحه من به خود نویسنده گفتم شما کار خوبی نکردید. ایشان البته استدلال آورد که آقا ما این کتاب را جهانیاش خواستیم بکنیم به دنیا بگوییم. دنیا باید نظر ما را در مورد جن بداند. بابا این پدر مردم را در میآورد. این دنیا چی چی است؟ بعد عصبانی میشوم، پردهها را آتیش میزنند و در میروند. یکی از رفقایمان چهل صفحه را خوانده بود تو کار موشن و اینهاست. گفتش که: «وقتی دیدم که این مهندس آمده بودند، لپتاپش را بلند کرده بودم». گفت: «من شبها تمام کارم این است که میروم پای لپتاپ مینشینم. اگر خوابیدند میروم آنجا موشن. تو سرم کار و زندگی و شغل، همهچی افتاده». قوه تخیل خیلی سریع اثر میگیرد. مخصوصاً تو این ماجراها. کمی شما بهش فکر میکنی و ضریب میدهی که جن میآید و الان اینجا یکی وارد شده، یکی رفت و اینها. خانمها که بندگان خدا خیلی بهشان فشار میآید. نخواندیم. با این مخاطب جهانی اگر میخواندیم، خیلی تبعات برای ما داشت. احساس میکنم که خواندنش هم مصلحت نیست مگر برای خیلی افراد خاصی که دیگر حالا آنها محققند مثلاً میخواهند تحقیق بکنند و اینها. از آن جهتش خوب است. وگرنه اصلاً وارد وادی جن نشوید که تبعات فراوانی دارد.
همین استاد ما میفرمود که من میدانم که اگر... برای اینکه اینها که آسیب میزنند و اینها... بعد میگفت که یک بار دختر من خواب بود. دخترش آن موقع سه چهار سالش. یکی تماس گرفت و از من پرسید آقا چند تا جن ما را اذیت میکنند، چیکار کنیم؟ انجام بدین. دختر من خواب بود. یکهو از خواب پرید. گفت: «بابا، بعضیها چند نفر دیدم این شکلی بودند، آمدند چند...». عوالم جن این شکلی.
«در قسمتی از این داستان، داستان دوم جناب آقای مهندس برای راهنمایی و کمک دختر فامیل، عمل دیگری، کیف سیدی خاص را پیدا کرد. در جواب دختر فامیل گفتند یک سیدی الهی قمشهای در موضوع آبروی مؤمن. شما در سیری و کتاب در موضوع آبروی دختر را بردید؟ دختر را بردید؟»
اولاً اینکه کتاب را که من ننوشتم. بعدشم مگر کسی اصلاً میداند که این دختره کی بود؟ آن دختره جن بود. بهش میگفتش که: «برو آبرو...». این پته این دختر، دختره با یک کسی رو هم ریخته بودند و اسم ازدواج و فلان اینها، رابطه داشتند. بعد دختر رنگش میپرد و سخنرانی آقای الهی قمشه خیلی قشنگ است. هرکی میخواند گریه میکند. تکه واقعاً بسیار زیبایی. محشر است. من عاشق صحبتهای الهی قمشه [ای هستم]. گفت: «چیز، صحبتهای علی قمشه [ای] در مورد ستاریت خداست، بغض کردم و حالم بد شده، الان هم که یادش میافتم، گریه میکنم. من داشتم آبرو را میبردم». نوشتند که دختره رفت آبرو. همان هم که با آن شیطانها بودند، رفته. اینجوری اگر حساب بکنید، خود طرف ما نمیشناسیم که کی بوده چه برسد به آن دختره و اینها. نکته قشنگی است.
«آیا امکان وجود جبهههای فرا بشری هست؟ بله. جبهههای فیزیکی که وجود [دارند]. جنگهای فرا فیزیک هم داشته باشیم؟ بله، داریم».
حالا اینها چون شماها دستتان تو کار است، به شما میگویم. بخش جدی از درگیری ما الان درگیریهای همین شکلی است. طرف مقابل ما دسترسیهایی دارد به شیاطین و جن و این حرفها. حسابی هم دارند کار [میکنند]. شما بدانی که الان تیمهای بسیار قدرتمندی فقط نشستهاند دارند کار میکنند که خود آقا را سحر کنند. تیمهای عجیب و غریب. و این مرد قدرتمند و اَبَرقدرتمند سحر اینها را میبُلد. گفت که آیتالله رسولی محلاتی میفرمود که تازگی از تلویزیون دوباره پخش [شد]. یکی از یا [برادرشان یا] نه، که گفتش که آقای طاهری خرمآبادی به من زنگ زد، گفت که: «گفتند که امام را سحر کردهاند، این کارها را به امام بگو انجام بدهند». حیف شد از دست دادیم و خیلی غریبانه هم رفت. تو این ایام حق ایشان ادا نشد. خیلی نزدیک، خیلی صمیمی خدمت امام. و اول صبح کلید اتاق امام را سه نفر داشتند. یکی [ایشان] بوده، یکی حاج احمد بوده، یکی یک بندهخدایی. بعد رفتم خدمت امام و گفتم آقای طاهری خرمآبادی زنگ زدند، گفتند که شما را تعدادی سحر کردهاند و [کارهایی] انجام دادهاند، گفتند فقط یک چیز مانده، روضهی حضرت زهرا هم بگویید که امام بخوانند، پیش امام بخوانید که این سحر دیگر کامل برطرف بشود و آقایان بگویید که من کلاً ضد سحرم. من کلاً ضد سحرم. گفتم که: «آقا تعجب کردم از روحیه امام». گفتم که: «آقا میگویند که یک روضه هم خوانده بشود». گفت: «بخوان». شعر عربی خواندم، به پهنای صورتم امام گریه کرد. «تمام شد. من کلاً ضد سحرم». این خیلی جمله قشنگ و مهمی است. این هم به رتبه وجودی آدم برمیگردد. یعنی پایین [تر] تصرف، تصرف در قوه خیال است. تصرف یک سری تصرفات در فعل و انفعالات طرف. پایینتر [را] بالاتر نمیتواند سحر بکند. ولی تو این درگیریهای ما ال ماشاءالله این را داریم.
چند سال پیش آقای علی دایی یک تیمی داشتند، یادتان است؟ سایپا. هی گل میخوردند. معروف. سال ۸۵، ۸۶ اینها. علی دایی آمد قم، رفت خدمت آقای بهجت. خیلی جالب بود که آقای دایی که همه دنبال دنبال ماشینش میدویدند، خودش دنبال ماشین آقای بهجت میدوید. عرض کنم که آقای وحشت هم بهش فرمودند که: «ذکر صلوات زیاد بفرست، دفع سحر». یادتان است یا نه؟ بله. خلاصه، اینها ضد سحرند. این درگیریها را زیاد داریم. مخصوصاً کارهایی که شما باهاش مواجهاید. از این قبیل ماجراها خیلی داریم. از این مسائل، از این مسائل هست ها. تصرف میکند. البته ما هم اینور باید بزنیم. شیخ بها اینجوری بوده. شیخ بها، رضوانالله علیه، استادی بوده تو این مسائل، حرفهای بوده. یکی آمده بود پیش ایشان ادعای پیغمبری. شیخ بها فرمود که: «اطراف باغ و بستان زیاد دارد از اصفهان. زدیم بیرون ایران ولی هیچ عربی بهش به قدرت ایشان نتوانسته فارسی حرف بزند و هیچ فارسی هم به قدرت سعدی نتوانسته شعر عربی بگوید». بیرون چطور؟ گفت: «که من دیگر حالا وحی بهم نازل میشود و میآیند». همینجور سحر کرد. روبرو این جنگلی دید و آبشار. «خیلی قشنگ است اینجا، بیا با همدیگر برویم بپریم تو بالای دره، شما خیالت جمع است که پیغمبری». پایین پوکید و تمام شد. ایشان هم برگشت. مجازات. یک کار خیلی خوبی که میشود کرد نه اعدام است نه هزینهی طناب است که میگویند چند میلیون پول طناب میشود. آنها هیچی ندارد. زحمت و دردسر و اینها ندارد. راحت. خود طرف میرود. احساس میکند اینها به درد ما هم تو این جنبهها و تو این ماجراها میخورد.
یکی از اساتید تعریف کرد که نشسته بود و مجلس خبرگان هم هست. سؤالات بسیار نورانی. خوب، از این کارها میشود ها. علمای ما آقا خیلی خیلی آتیشپارهاند. بعضی از اینها یک چیزهایی آدم میبیند که اصلاً مبهوت میشود در عظمت شیعه. شیعه چی تربیت میکند؟ جوانی تو این وادیها وارد شده بودم. گفته بود که: «من میروم این آقا را تصرف میکنم. تته پته بگوید، جوک بگوید، بخندد، اصلاً خلبازی در بیاورد». این نشسته بود پای منبر. شروع کرده بود سیگنال نویز فرستادن. پارازیت میاندازند. ماهوارهها. از این کار. کمی گذشت و گفتند که: «بعضی جوانها در جلسه شیطنت میکنند». گوش محکمتر، سفتتر. «آقای من! آمدی جلسه را به هم بریزی؟ گوش بده چی میگویم». تمام شده آقا. «بنشین عمو، نکن». رفته بود. خلاصه، یک قدرتهایی است که دارند تو این فضاها ما درگیری اساسی داریم. آقا فرموده بود که: «من میتوانم اوباما را...» یک تعبیر خاصی که حالا فارسیاش را من نمیگویم. «یک کاری بکنیم که ادرارش بسته بشود». عرض کنم خدمتتون که کارهایی که میکنند. بلاک میکنند. ساسپند میکنند. عرض کنم که ایشان گفته بود که: «من اجازهاش را ندارم از طرف خدا وگرنه اگر اراده بکنم، الان کاری میکنم که اوباما دو هفته اینجور بشود». یکی دیگر گفته بود تو جنگ ایران و عراق، یکی از بزرگان که هنوزم مشهدی است، گفته بود: «اراده بکنم، صدام را میآورم اینجا نیم ساعت جلو شما میرقصانم». این قدرتها را دارند. اراده بکند صدام را میآورد وسط ورزشگاه آزادی یک نیم ساعت میرقصاند، برش میگرداند. شما «کفریات آنسوی مرگ» را که شنیدید، ظرفیت همهی اینها را دارید.
یکی از بزرگان میفرمود که: «خدا را قسم میخورم که رهبر معظم انقلاب این دستی که دست راست اراده بکنند، این دست خوب [است]». ولی خب تابع قدرت خدا و ارادهی خدا [هستند]. اراده بکند اینها هواپیما را لااقل نزنند. تسلیم قدرت خدا بودن و خود انبیاء. امام حسین هم مگر قدرت نداشت؟ خیلی کارها را بکند. امیرالمؤمنین مگر قدرت نداشت؟ یک اراده میکرد مدینه برمیگشت. امام این است و بسیاری از این ابتلائاتی که از آن مدار وارد میشود. امام زمان کنترل میکنند جن و این حرفها. خیلی سر و سر دارند این صهیونیستها. عجیب و غریب با جن سر و سر این حضرت. به برخی بزرگان ما حسابی اینها را خلاصه تو لوله کردهاند دیگر. نمیگذارند کاری بکنند. آسیبهایی بالاخره از آن طرف میرسد. خب، من یک سؤال دیگر بخوانم و رفع زحمت.
«بندگان خدا که کرامات و مجازات ازشان دیده نمیشود، توانایی این را دارند که با استفاده از علوم غریبه مثلاً شخصی (...) بله».
دلیلی که عرض کردم خدمتتان. یکی از بزرگان تهران آیتالله حقشناس. یک دستور خیلی خاصی دارند ایشان. یک چله زیارت عاشورا از چهارشنبه شروع میشود و باید دستور زیارت عاشورا آیتالله حق [شناس را] انجام بدهد. حاجتش را میگیرد. اگر بنا نباشد حاجت رو را بگیرد، یکجور میشود که نتواند انجام بدهد. چون هر که این را انجام [بدهد]... ایشان شروع کرده بود برای اینکه جنگ تمام بشود تو دفاع مقدس. این چله را شروع کرد و وسطهایش به ایشان گفته بودند که: «چله را نصفه [کنید]. مصلحت نیست جنگ تمام بشود. حالا حالاها این جنگ ادامه پیدا کند». خیلی در این جنگ هست. واقعاً هم همینطور بود. دفاع مقدس اگر نبود، خیلی مسائل بود باید مقدس میشد. خون شهدا و این رشادتهای ماجراهایی که تو دفاع مقدس پیش آمد، کار را پیش [برد]. وقتی اذان را گرفتیم، این... پس چکیدهی پاسخ این است که مصلحت نیست. البته ما از خدا میخواهیم. دعا هم زودتر از ترامپ، این سلمان باشد. و میمون سعودی. او انشاءالله گور به گور بشود که این اگر بمیرد، خیلی ماجرا روند و محاسبات سیستم عوض میشود. مناسبات عوض میشود تو خاورمیانه. زور میگویند [و] جنایت یکی بعد از دیگری [میکنند]. انشاءالله تقاص این خونهایی که ریختند ازشان گرفته بشود و انشاءالله باشیم و ما و شما به همین زودی زود به جای اینکه بگوییم فردا نماز جمعه محضر رهبر انقلاب، بگوییم فردا نماز جمعه (...).
جلسات مرتبط

جلسه سی و پنج : نگاه برزخی به همسر، عشق و بقا
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و شش : آینده جهان در حکومت عدل جهانی
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و هفت : جلوهای از نور اعظم و تجربه لقاءالله
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و هشت : امتحانات ویژه مقربان
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و نه : مسیر اتصال انسان به خدا
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه دوم ، پرسش و پاسخ
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه دوم ، پرسش و پاسخ
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه اول ، پرسش و پاسخ
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و هشت : امتحانات ویژه مقربان
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و نه : مسیر اتصال انسان به خدا
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و پنج : نگاه برزخی به همسر، عشق و بقا
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و شش : آینده جهان در حکومت عدل جهانی
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و هفت : جلوهای از نور اعظم و تجربه لقاءالله
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و دو : چهرههای مثالی و امکان تغییر صورت
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و چهار : کودکان در بهشت؛ از تربیت تا جایگاه ابدی
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و پنج : لذتهای مادی بدون نقص در عالم برزخ
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ