گفتگو دکتر با دوستانش
تواضع علامه جعفری
تفاوت سطح بهشت به سبب تفاوت صفات
پیشانی، مرکز تجمع قواست
حصول قرب، در سجده
میزان سطح لطافت، علامت رشد فرد
توصیف شهرهای بهشتی
تحقق آرزوها در برزخ
دلیل تفاوت شهرهای بهشتی ؟
قوانین اجتماعی پیشرفته در برزخ
مالکیت اُخروی ؟
هر کس تجلی اعمالش را می بیند
آموزش در بهشت ؟!
پیشرفت، در دنیا با عمل و در آخرت با علم و فهم
چگونه آرزوها کوتاه می شود ؟
معارف تمام شدنی نیست
قدر نعمت زندگی دنیایی را بدانید
گر تو را در منزل جانانه میهمانت کنند/ گول نعمت را مخور، مشغول صاحب خانه باش
فراگیری آموزش برزخی به صورت عینی
وجود پایه های تحصیلی متفاوت در بهشت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان آخر کتاب «آنسوی مرگ»، بخشهای آخرش به اینجا رسید. این آقای دکتر که به برزخ مادرش رفته بود و آنجا مهمان مادر شده بود، سه تا از دوستانش به عیادتش میآیند که بهش سر بزنند. اسماشونو یادتونه؟ آرمین و فرهاد و محسن هم داشت، ها؟ درسته، مجید بود. محسن... مجید؟ مجید و فرهاد و آرمین. یک گفتوگوی ابتدایی داشتند و حالا توضیح میدهد که در این گفتوگو که با اینها داشتند، چه مطالبی رد و بدل شد.
بعد از توضیح مختصر آرمین، من از احوال همگیشان پرسیدم. به دنبالش، از محل سکونتشان سؤال کردم. گفتند که زندگی راحتی دارند و هرگز اینقدر شاد نبودند. گفتند که هرکدامشان در بخش دیگری از بهشت زندگی میکنند. مجید و فرهاد در جایی شبیه محل سکونت مادرم به سر میبردند؛ در آن طبقه و در آن سطح بودند. محل زندگی آرمین با بقیه فرق داشت. او بیان کرد که در یکی از شهرهای بهشتی ساکن است. وقتی این را شنیدم، ازش پرسیدم که شهرهای بهشتی چگونهاند؟ آرمین در برابر سوالم فقط این جمله را به من تحویل داد: «چهرهی شهرها شبیه هم نیست.»
شهرهای بهشت مثل سورههای قرآناند؛ هر سورهای از قرآن مثل شهری میماند از بهشت. سورهها را ببینی چقدر متفاوتاند: سورهی الرحمن، سورهی توحید، سورهی طاها، سورهی مریم، سورهی یاسین. هرکدام یک رزقی دارد، هرکدام یک فضایی دارد. جلوههایی که در اینها هست، در یک سری تنعمات و تلذذات مشترکاند، ولی جلوههای ربوبی فرق میکند. بعضیها حسن خلقشان بیشتر است.
یکی از شاگردان مرحوم علامه جعفری نقل میکردند که: «من خواب مرحوم شهید مطهری، رضوان الله علیه، را دیدم.» توصیفی کرد از وضعیتش. پرسیدم که: «علامه جعفری کجا اینجاست؟» پرسیدم: «شما بالاتری در بهشت یا علامه جعفری؟» ایشان فرمود: «از جهت شهادت، چون من شهید شدم، من بالاترم. از جهت تواضع، چون آقای جعفری تواضعش از من بیشتر بود، ایشان بالاتر است.» جعفری متواضع... سبک و سیاق و رفتار و بابت تواضع، علامه جعفری بالاتر است. بابت شهادت، شهید مطهری. پس معلوم میشود که وقتی صفات متفاوت میشود، بهشت آدمها هم متفاوت میشود. اونی که حسن خلق داشته، دستگیری از مردم میکرده، این یک فضایی دارد، یک جور عنایات خدا شامل حالش میشود. اونی که مجاهدهی نظامی و رزمی داشته، یک فضای دیگر داشته. آن که مجاهدهی علمی داشته. بعضیها روزه زیاد میگیرند، بعضی انفاق زیاد میکنند، بعضی نماز زیاد میخوانند. اینها متفاوت است. بهشت متفاوت، سطحشان هم متفاوت.
سکوت کردم. به شوخی گفتم: «ممنون، خیلی استفاده بردم!» مکثی کردم و بعد [پرسیدم]: «چطوره من را به شهر خودت ببری تا آنجا را ببینم؟» مؤدبانه گوشزد کرد که حق ندارد من را به شهرش ببرد. معلوم میشود که این [شهری که] مادرش آمده، این آقای دکتر، سطح برزخی خودش در این [شهر] است. یک سری حرفهای خاصی دارم امروز میزنمها، حرفهای عجیبغریبی! سطح برزخی خود این آدم در آن سطح بوده؛ برای همین برزخ مادرش را بهش نشان میدهند. چون همیشه مرتبهی بالاتر اشراف دارد به مرتبهی پایینتر. این چون تو این سطح بوده، آقای دکتر اگر با آن وضعیت حقالناسش و اینها از دنیا میرفت و حسابش صاف میشد، بهشتی میرفت که مادرش ساکن بوده؛ اول بهشت هم بوده. گفتم دیگر مادرش را خواب دیده بود که وضعش بد بود. طبقات اول بهشت، آن ورودی بهشت، دالون بهشت. دو تا از رفیقهایش هم در همین سطح بودند، ولی آرمین جایش بالاتر [بود].
اما میتواند آنجا را از دور به من نشان بدهد. ناچار رضایت دادم که از دور شهرش را به من نشان بدهد. برای اینکه شهرش را ببینم، از من خواست که خوب به پیشانیاش نگاه کنم. در پیشانی مؤمن... توضیحاتش مفصل است. بهشت را از پیشانیاش میبیند. مرکز تجمع قوا پیشانی ماست. خیلی حرف دارد اینجا. همهی قوا یک بروزی دارد در بدن: چشایی، دیگر بگویید بویایی، بینایی؛ هرکدام یک جایی است دیگر از بدن، یک جایی بروز دارد. مرکز تجمع قوا پیشانی [است]. واسه همین ما پیشانی را در سجده میگذاریم و قرب با سجده واجب... [آیهی] «اُسجُدْ وَاقْتَرِبْ» (سجده کن، نزدیک شو). قرب در اثر سجده است. چرا؟ برای اینکه مرکز تجمع قواست. بهشت برزخی ما، بهشت برزخی ما از پیشانی ما باز میشود.
گفت که: «پیشانیام را نگاه کن.» نگاه کردم. انعکاس آن شهر را در پیشانی او دیدم. انگار که بر فراز تپهای در دوردست ایستاده باشم و شهر را تماشا کنم. برای مدتی بسیار کوتاه.
چه جور جایی بود؟ یک شهر زیبا و رؤیایی که از بلور ساخته شده بود. از بلور اثیری. شهر در واقع یک جزیرهی بلورین و مملو از نورهای متنوع و دلشادکننده بود. هرچه بالاتر میرود، مراتب بهشتی، لطافتها بیشتر میشود. جنس بلوری که میگوید، شفافتر میشود؛ چون سطح خود این آدمها لطافت و شفافیتشان میرود بالا. علامت رشد آدم، لطافت بیشترش است. قساوت در میآید، رقیق میشود، نرم میشود. بعضیها را دیدی زمختاند؟ آدم خوبیهها، زمخت است. طرز فکرت را دوست داشتم. خانهها اقیانوس بزرگ و شفاف شهر را در بر گرفته بود. بالاتر میرود، واقعاً چه خبر است در این عالم!
خانهها به اشکال مختلف بودند؛ به شکلهایی که با اشکال معمول این دنیا کاملاً فرق داشتند. ساختمانها خیلی بدیع و اغلب فراتر از حد تخیل آدمهای زمینی بودند. تفاوت آشکاری که در ظاهر ساختمانها وجود داشت، خللی در هماهنگی چشم آنها ایجاد نمیکرد. چه شکلی بودند این بناها؟ میگوید: «برخی به شکل اشکال هندسی و برخی کاملاً غیرهندسی، به گونهای که نمیتوانم توصیف کنم.» توصیف کنید، بگویید چطور بود؟ به صورتهای مختلف: دایره، نیمدایره، مخروط، منشور، مثلث و غیره. یا برخی دیگر مثل موج، صدف، عروس دریایی، پرنده، چشم، برگ، آبشار. ساختمانهای مسکونی مثل آبشار بود؛ آبی که دارد از بالا به پایین میریزد. حتی یکی از خانهها به علفی که در اثر وزش باد تکان بخورد، شباهت داشت. در حالی که میکوشیدم آن بناهای نامتعارف را دقیقتر تصور کنم، گفتم: «ادامه بدهید.»
که در حاشیهی بلوارهای پهن حرکت میکردند. کجا میرفتند؟ عدهای وارد ساختمانهایی میشدند که به نظرم مؤسسات خاصی بودند. مؤسسه تو بهشت؟ قلمچی مثلاً؟! دستهای به سوی خانههایشان میرفتند، گروهی به سمت ساحل در حرکت بودند. به هر حال، هر روح هدف و مسیری را دنبال میکرد.
گفت: «پدر و پسر رفته بودند، روحانی بودند.» این را بگویم بخندید و بعد ادامه بدهم. پدر و پسر روحانی رفته بودند یک روستایی. یکی از اهالی روستا، پیرمردی نورانی و باصفا. اصطلاح آخوندی [دارد] و یک آیهی قرآن، یک چیزی مثلاً نشان بده. من خیلی خوشحالم و خرسندم و اینها. واقعاً آدم لذت میبرد. چقدر قشنگ، چقدر زیبا! هم پدر روحانی، هم پسر روحانی. اصلاً اینجاست که میگویند: «خسر الدنیا و الآخره.» عرض کنم که مرندی فرموده بود که ما با آقای قاضی که آشنا شدیم، خسر الدنیا و الآخره شدیم. هم دنیا را بخشیدیم، هم آخرت را. رفت سراغ خدا. والله! حالا بعضی دنیا را طلاق دادهاند، بعضی بهشت را هم طلاق دادهاند؛ یک سطحش اینهاست.
مؤسسات آموزشی دارد. خانهها... برایم توضیح بده. خانهها از هم فاصله داشتند یا به هم چسبیده بودند؟ میگوید: «از هم فاصله داشتند.» بناها مرتفع بودند؛ مثل برجهایی که در شهرهای بزرگ ما وجود دارد. میگوید: «برخی تا حدی مرتفع بودند، اما نه اینکه به صورت واحدهای آپارتمانی باشند. ارواح هرگز به صورت اشتراکی در بنا زندگی نمیکنند.» سؤال: «برای هر خانه فضای سبز در نظر گرفته شده بود؟» جواب: «جلوی هر خانه حیاط و باغی بسیار وسیع وجود داشت با درختهای تنومند و زیبا.»
از وسایل نقلیه بگوییم. «وسیلهی نقلیه در شهر دیدید؟» «دیدم، ولی نه در داخل شهر. اغلب وسایل نقلیهای که از جنس براقی شبیه جیوه بودند، در محدودهی سواحل به چشم میخوردند.» وسایل نقلیه از قبیل چی؟ اتومبیلهای خیلی شیک، موتورسیکلتهای شگفتانگیز، دوچرخههای ظریف و حتی درشکههای پرزرقوبرق. آنسوتر هواپیماهای نقرهای کوچک و لوکس را دیدم که بر فراز اقیانوس پرواز میکردند. در امتداد بازوهای اقیانوس، تعداد زیادی قایق و کشتی تفریحی، برخی به شکل ستارهی دریایی، شناور بودند. نکتهی جالبش این است: بعداً فهمیدم که وسایل نقلیه متعلق به جماعت خاصی است؛ به جماعتی که هنوز به این وسایل دنیوی علاقه دارند. اینها هم خیلی بالا نیستند. اغلب آنها افرادی بودند که زمانی در حسرت داشتن این وسایل به سر میبردند. منظورم از «زمانی» موقعی است که در زمین زندگی میکردند. لب مطلب را بگویم: بسیاری از آرزوهای تحققنیافتهی انسانهای خوب در برزخ برآورده میشود. فکر میکنم دانستن همین نکته برای شما کافی باشد. بندهی خدا هواپیما میخواسته!
بعد میگوید که حسین پرسید: «آقای دکتر، آرمین به شما گفت که شهرهای روحی نسبت به یکدیگر تفاوت دارند. دلیل تفاوت چیست؟» پاسخ: «انتظار داشتم دلیلش را فهمیده باشید. خیلی واضح است؛ چون در هر شهر ارواحی زندگی میکنند که از لحاظ رتبهی روحی در یک سطح قرار دارند. در نتیجه میزان عقل آنها هم با هم برابر است.» میزان عقل آنجا، اونی که حرف اول و آخر را میزند، عقل است. سطح درک بر اساس همان عقل یکسان [است]. شهرها، شهرهایشان را بنا میکنند. به همین دلیل چهرهی شهرهای روحی متفاوت است. ارواح بسیار متعالی در شهرهای زیباتر با امکانات بیشتر و بهتر زندگی میکنند. اما ارواحی که مقام پایینتری دارند، [در] شهرهایی که زیبایی و امکانات کمتری دارند [سکونت میکنند].
قوانین اجتماعی در هر شهر بسیار پیشرفته است. قوانین داریم، قانون داریم، ولی مثل اینجا نیست؛ چون آن قوانین نه از جانب ارواح، بلکه از سوی خداوند است. مالکیت آن طرف معنا ندارد. مالکیت اعتباری معنا ندارد که تا اینجا دیوار بکشیم، قرار بگذاریم اینقدر مال [ما باشد]. ولی مالکیت بر اساس اینکه هر کسی تجلی اعمالش را میبیند، معنا دارد. این باغ این است؛ عمل خودش است دیگر. بروز پیدا کرده. از این جهت مالکیت فرق میکند. بعد میگوید: «این را از کی شنیدی؟» میگوید: «از آرمین.»
نکتهی دیگر که [آرمین] به من گفت، این بود: «در شهرهای بهشتی مؤسسات و آموزشگاههای علمی زیادی وجود دارد.» به همان اندازه که اماکن تفریحی و هنری وجود دارد. آموزشگاه علمی، مؤسسهی علمی داریم در بهشت؟! تو بهشت، بنا به درجات مختلف، بهشتیها در برزخ آموزش هست [برایشان]. پیشرفت، تکامل برزخی. میخواستی بگویی چی شد؟ این است تکامل برزخی. یک بخشی از تکامل با علم است، یک بخشی از تکامل با فهم، یک بخشیش با عمل، یک بخشش با علم و فهم. تو دنیا ما با عملمان پیشرفت میکنیم. تو برزخ با علم و فهم. با عملمان یک ظرفیت فهم در خودمان ایجاد میکنیم. با آن ظرفیت فهم، تو عالم برزخ یاد میگیریم یک سری چیزها را. خیلی چیزها را. همسر شهید مطهری خواب دیده بود ایشان را. پرسیده بود: «آن طرف چهکار میکنی؟» ایشان فرموده بود: «در محضر اباعبدالله الحسین (ع) کلاس توحید داریم.» خیلی این آدم مقام بلندی [دارد].
یک چیزی از خودم بگویم، به جدی نگیرید که گاهی ببینید آدمهای بدبخت و بیچاره و رسوا هم از این خوابها میبینند. از این باب که دلتان گرم بشود میگویم. کلاً با هیچ چیز هیچ کاری نداشته باش. کلیت مطلب: یک بزرگواری بود در قم، روحانی فاضل و عالم، با رتبهی مرحوم حاج آقای بهشتیپور. من ایشان را از نزدیک ندیده بودم. وقتی از دنیا رفت، تصادف کرد؛ جوان هم بود نسبت به [سنش]. تصادف کرد در مسیر کردستان و من اطلاعیهی ایشان را فقط دیدم. در دوران حیاتشان زیارتشان نکرده بودم. خبر هم داشتم که ایشان فعالیتهای علمی دارد و مدرسهای داشت میزد. برنامهاش این بود که طلبه را که میگیرد، پنج سال بعد مجتهد تحویل بدهد. یک سری کارها کرده بود حوزهاش را. یک سری طلبهها را هم باهاشان شروع کرده و کار کردند. یک چهل نفری بودند. ایشان که از دنیا رفت، این طلبهها که بیپناه آواره شدند، آمدند پیش ما. برای بار دوم آمدند، باز قبول نکرد. گذشت. خیلی سال پیش، ایام ماه مبارک رمضان بود، به نظرم حوالی شبهای قدر بود.
بنده یک شب خواب دیدم این بزرگوار را. دیدم در بهشت کرسی تدریس دارد، شاگردانی دارد، درس [میدهد]. سلاموعلیک و اینها شد. ایشان فرمودند که: «این فلانیها، شاگردها که آمدند پیش شما، من فرستادم شما قبول کنید. این درس را قبول کن.» بعد گفت: «تو فلسفهات را قوی کن. یک سری شاگرد دیگر میخواهم بفرستم.» فلسفه را جدیتر گرفتیم و تخصصی و اینها. بعد میدانستم که خب این جمله که ایشان فرموده، این بچهها میآیند دوباره. دوباره اینها آمدند. تعجب کردم. بهشان گفتم ماجرا این بوده. یکی از اینها گفت: «اتفاقاً همسر ایشان یا یکی از اقوام خانواده، از اقوام ایشان، خواب دیده بوده ایشان را.» اینها خیلی غصه میخوردند که این کارهای مدرسه و برنامههای علمی ایشان روی هوا [ماند]. خواب دیده بودند ایشان را. ایشان فرموده بود که: «نگران نباشید. من مدرسهای که اینجا میخواستم راه بیندازم، بهترش را تو برزخ بهم دادهاند؛ با شاگردهای بهتر.»
عالم ربانی... عالم ربانی اشراف دارد. مثل شهدا. میگویند: «شهدا چه شکلی زندهاند؟ این شکلی زندهاند: منشأ اثرند، تحول ایجاد میکنند در قلوب، جهت میدهند، مسیر میدهند، خط میدهند، جابجا میکنند.» عالم ربانی شهید بالاتر است دیگر. «مِدادُ الْعُلَماءِ أَفْضَلُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ.» عالم ربانی این است. برزخ این شکلی است. حالا این خودش شاگرد شاگرد دارد. به نسبت بالاتر. شاگرد دید که ایشان شاگرد کیا بوده. تو عالم برزخ چیا درس میدهند؟ «انتگرال این را حساب کن. حل تمرین! اگه نیایید، میندازمت.» این از روشهای پیچیده که برای آوردن نمره هست، مثلاً آنجا هم جواب میدهد با استاد یا نه؟
یک زمینههایی را طرف دارد، یک استعدادی را دارد. یکی استعداد دارد. یک سری حرفها را بهش بزنید. استعدادی دارد. دستش را میگیرید میبرید؛ خاصاً آن عالم ربانی، آن ولی خدا نگاه که میکند، تشخیص میدهد. از بچگی معلوم بود ویژه است، خاص است. تربیتش میکنند. استعدادی را دارد این استعداد، آن طرف را که آدم میخواهد معارف را کسب بکند. الان مثلاً مرحوم علی آقای قاضی شاگرد دارند در عالم. دوست هم دارم ولی دیگر واقعاً نه جایش است نه خیلیها را میشود گفت. که الان ما کسانی داریم که همین جا، در همین دنیا بنده سراغ دارم: نوجوان هجده ساله عهد شرعی گرفته که حتی یک کلمه هم حق نداری در مورد هفت یا هشت نفر در ایران [بگویی]. تا پارسال ماه رمضون که ما دیدیمش اینطور بود. الان نمیدانم بیشتر شده، کمتر شده، در قید حیات است یا نه؟ چون گفته بود: «خیلی من عمر ندارم.» «خیلی دارم استفاده میکنم.»
حوزه برو، نه دانشگاه. دانشگاه اگر خواستی بخوان، واسه اینکه بعداً مشکلی پیدا نکنی در معیشتت. غیرحضوری... اینها بازی است. این حوزه و دانشگاه و کلاس و تخته و تخته بالا، بازی [است]. نه اینها علم است، نه اینجا جای علم است. آرزوهایت را کوتاه کن. خدا علم در [دل] تو [میریزد]. کسی اگر شوق مرگ در وجودش احساس بشود، اینقدر خدا از علوم به او ثانیه به ثانیه افاضه میکند. یکی از بزرگان فرموده بود در اساتید ما: «در جایی از حرم حضرت معصومه (س)، طی یک ثانیه عنایتی به من شد که اگر بخواهم بگویم آن عنایت چه بود، صد هزار سال باید بنویسم.» و تمام علم این است که گفتنی نیست، درسی نبود. هرآنچه در سینه بود، درسی نیست. آموزشگاه تخصصی هم صورتی بوده که این بزرگوار دیده. آموزشگاه و دانشگاه ایشان اینجوری دیده [شده]. فضا، فضای معرفت است و کسی خسته نمیشود؛ برای اینکه معارف تمامشدنی نیست در این عالم.
غوغا، غوغای برزخ انبیا را! فقط اگر کسی بتواند راه پیدا بکند: برزخ حضرت ابراهیم، برزخ حضرت نوح، برزخ حضرت آدم. اصل ماجرا آنجاست. برزخ اهل بیت که من روایتش را یک روزی بهتان گفتم. جابر بن یزید جعفی ثبت است که میگوید: «حضرت من را برداشت برد تو عالم برزخ. تکتک بهم نشان داد: این برزخ اهل بیت است، این برزخ خضر است، این چیست، این چیست؟» غوغا! همین جاهایی که ما نشستهایم، توی لایههای تو در توی این عالم غوغای شرط بندگی است. حالا ما چه بازیهایی که در نمیآوریم دیگر! یک روزه میخواهیم بگیریم، پدر صاحب بچه در میآید. کلاس میروم، بهم فشار میآید.
آقای بهجت در نود و چهار سالگی، سه ماه رجب، شعبان، رمضان روزه میگرفت. ایشان تا آخرین ماه رمضانی که زنده بود، رضوان الله علیه، که دیروز سالگردشان بود، این مرد بزرگ تا نود و پنج سالگی سه ماه روزه میگرفت؛ تا آخرین ماه رمضان روزه گرفت. پانزده سالش است، میگوید: «زخم معده دارم.» خیلی خب، راست [میگوید]. اگر کسی وارد وادی بشود، یک دریچهای باز بشود، این عالم اینهایی که میبینی نیست. کسی یک روزنه از آن ور بتابد بهش، اینجا دیگر نمیتواند زندگی کند. اینجا بند نمیشود. نهج البلاغه، امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «لَولَا الْآجَالُ الَّتِي كُتِبَتْ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً.» اگر اجل خدا ننوشته بود برای اینها، اینها یک ثانیه در دنیا بند نمیشدند. با سرپوش اجل خدا، اینها [میگویند:] «نمیخواهم بمانم.» یک ثانیه... تَرَفَّعُوا عَنِ الدُّنیا... اینها نمیماندند در دنیا. چیزی ندارد اینجا.
البته بعضیها هم دوست دارند بمانند. یکی از بزرگان برای ما تعریف کرد. فرمود که: «آقای بهاءالدینی، یکی از مراجع قم، [چنین] فرمود: بنده از ایشان دارم نقل میکنم. در منزل ایشان، از خود ایشان شنیدم. [ایشان] فرمود: [ملکالموت] به من گفت: 'به آن آقا، آیا دیروز ملکالموت آمد اینجا؟' [و سپس ملکالموت] به من گفت: 'آمدهام ببرم، ولی در رفتن مختاری؛ میمانی یا [میروی]؟'» آقای بهاءالدینی فرموده بود که: «اگر ممکن است یک مقدار دیگر به من وقت بدهید، شاید آدم شدم [و] آن را ببینم. شاید آدم آدم شدم.»
عمر، نعمت زندگی در این دنیا بزرگترین نعمتهای خداست. صحبت کردیم؛ هم آدم نمیخواهد بند بشود، هم ثانیه به ثانیه که هر ثانیهاش چه غوغایی توش رقم میخورد. بهشت برزخی جایی است که همهچیز بر محور نور است، بر محور معرفت. لذت در معرفت است. لذت عقلی کجا، لذت حسی کجا؟ لذت حسی کجا، لذت خوردن کجا، لذت فهمیدن کجا؟
فردا میگوید که بگذار آرامتر پیش برویم. «فرمودید که آموزشگاههای علمی زیادی وجود دارد. برای آموزش چی؟» آه کشید و گفت: «برای آموزش علوم مختلف از جمله علوم الهی. ارواح این علوم را از اساتید خود فرا میگیرند.» آرزوی من این است که در بهشت، در محضر امیرالمؤمنین (ع)، نهج البلاغه یاد بگیرم. کلاس نهج البلاغه امیرالمؤمنین (ع). مخاطبین گفتند: «خلاصه آقا، خبرهای غوغایی است در عالم برزخ. در بهشت راهمان ندهند با سیب و گلابیها سر کنیم!»
یکی از اساتید میفرمود: «مهمان علامه حسنزاده آملی شدیم در ایران، مهمان ایشان شدیم در ایران، مازندران که روستای خودشان است. در خانه را باز کردند و مهمانها ریختند و ایشان فرمودند که: 'این باغ پرتقال است.'» هم لازم است هم متعدی. هم میتوانیم بخوانیم: پرتقال و نارنگی. دو نفر بودند کنار [هم]. اینجاست که میگویند: «گر تو را در منزل جانانه مهمانت کنند / گول نعمت را نخور، مشغول صاحبخانه باش!» پرتقال... ماه رمضان ماه صاحبخانه است. چه وضعی داریم! به خودم که نگاه میکنم، حالم در این مهمانی بدتر از قبل مهمانی است. این دیگر اوج خسارت و بدبختی است.
گفت که: «یعنی در آن عالم هم باید کلاس برویم و امتحان بدهیم؟» متنفرم از امتحان! میترسی تا سرحد مرگ؟! پس باید هرچه زودتر یک خبر خوش به شما [بدهم]: در عالم ارواح کلاس هست، ولی نه به صورتی که در ذهن شماست. امتحانی هم در کار نیست. آن را که به شما آموزش میدهند، فوراً به خوبی یاد میگیرید. ضمناً هرگز فراموش نمیکنید. بنابراین لازم نیست که در خلوت خود به تمرین بپردازید. از همهی اینها گذشته، شما علوم را بهعینه فرا میگیرید. مثلاً برای آموزش جغرافیای حریم مقدس، شما را به مرزهایش میبرند.
پرسیدم: «در بهشت برزخی همه ارواح به صورت یکسان آموزش میبینند؟ در یک ساعت یا پایهی تحصیلی مشغول آموختن [هستند]؟» گفت: «نه، در پایههای مختلف تحصیلی تحت آموزش قرار دارند.» در مورد حرفهی بهشتیان که شغلهای بهشتیها مختلف است، یک سری نکات میگوید که انشاءالله فردا اگر زنده بودیم، محضر عزیزان [عرض میکنم].
خدایا در فرج امام عصر (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آل محمد.