‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
در حلقه اول، بحث ما پیرامون دلالت بود. عرض کردیم که تصور لفظ و تصور معنا رابطه ویژهای با هم دارند و تصور لفظ سبب برای تصور معناست. نکتهای که قرار شد به آن اشاره و توضیح داده شود این است که چه چیزی باعث این علاقه میشود؟ چه چیزی این علاقه را بین تصور لفظ و تصور معنا شکل میدهد؟ سؤال اساسی و شأن این علاقهای که در لغت بین لفظ و معنا یافت میشود، همان سؤال از مصدر این علاقه است. این از کجا نشئت گرفته و کیفیت تکونش، تکون یعنی پیدایش، چگونه بوده است؟
پس چگونه شکل گرفته است علاقه سببیت بین لفظ و معنا و چگونه تصور لفظ سبب شده برای تصور معنا؟ با اینکه لفظ و معنا دو چیز مختلفاند، با تمام اختلاف، کلالاختلاف. تمام اختلاف در علم اصول، به عنوان عادت، دو روش، دو جهت، بله، بخش برنامه نه "متناقض نیستم". کلالاختلاف یعنی متضادین (متناقض نیستند، تضاد دارند). یکی از سنخ ماده است و یکی از سنخ مجرد وجود. یکی از بهترین مثالها برای بحث تجرد، بحث معناست؛ معنای لفظ که ماده ندارد.
در علم اصول، به عنوان عادت، دو راه، دو جهت، دو ممشا برای جواب این سؤال اساسی ذکر شده است. راه اول، اتجاه اول، طریقه اول، مسیر اوج معنای مسیر، مسیر بهتر، بر اساس اعتقاد برین که علاقه لفظ به معنا "نابعتن" (نابع یعنی جوشیده) از طبیعت لفظ و ذات لفظ است، یعنی ذاتی است. مسیر اول میگوید: دلالت لفظ بر معنا چه نوع دلالتی است؟ دلالت ذاتی. دلالت لفظ بر معنا، دلالت ذاتی است. از طبیعت لفظ، از ذات لفظ جوشیده، همانطور که علاقه آتش به حرارت از طبیعت آتش و ذات آتش جوشیده است. شما حرارت را از کجای آتش میآورید؟ نسبت آتش با حرارت چه نوع نسبتی است؟ از ذات آتش حرارت پیدا میشود.
عدهای گفتهاند که از ذات لفظ، یعنی از ذات "الف" و "ب" معنای "آب" پیدا میشود. ذات این دو حرف، کنار همدیگر، اینگونه است که وقتی کنار هم میآید، معنای "آب" (معنا، نه حقیقت خارجی؛ قاطی نکنیما. با حقیقت خارجی ما کاری نداریم. ما با حقیقت خارجی آب کاری نداریم، با معنا کار داریم، با مفهومش). مفهوم هم غیر از آن حقیقت خارجی است. حقیقت خارجی آتش سوزاننده است، ولی معنای آتش سوزاننده نیست. "تو ذهن شما باشه ذهنم گرم شد بس که به آتش فکر کردم ها در ذهنم سرم داره میسوزه". معنای آتش در تصور آوردن، خب، این معنای آتش از کجا (از "الف" و "تا" و "شین")؟ بعید نیست. بله، برنامه "بهجت زیاد علم اصول" فکر میکنم سردرد میشوند، معمولاً با چیزهای دیگر هم بخونیم. خیلی وقتتون زیاد رو اصول لابلا. گفتیم دیگر.
عرض کنم که دلالتش، دلالت ذاتی است. این قول اول. نه، یک بحث علمی، یک وقت شما میخواهید بکنید بریم ببینیم که مثلاً اثر دارد یا ندارد؟ بحث سر این است که الآن خود آتش گرما دارد یا ندارد؟ نه، نمیسوزاند. چرا، اشکال ندارد، ولی آن عکسش حرارت آتش را ندارد؛ حرارت آتش را دارد. غیر از غیر از حضرت (درد وجود خودش، نشئه وجودی خودش.)
این غرض این بود که ما با معنا کار داریم. معنا غیر از امر خارجی است. همین کفایت میکرد دیگر. همین که شما نیست دیگر. ما هم همینو میخواستیم بگوییم. لفظ ما مثلاً به حکم طبیعتش علاقهای دارد به معنای خاصی که ما از آن میفهمیم. برای همین، این مسیر تأکید میکند که دلالت لفظ بر معنا ذاتی و از هیچ سبب خارجی کسب نشده. کسی نیامده به لفظ "آب" معنای "آب" را بدهد. خود "الف" و "ب" (است که) منتقل میکند شما را به معنای "آب".
طرفدارش کم است، ولی طرفدار دارد. دلالت ذاتی. بعد، وضعی نیست. وضع یعنی یک سبب خارجی، یعنی که، یعنی یک لفظ خالی ما داریم، این هیچ معنایی ندارد. یکی میآید وضع میکند. میگوید: اصلاً شما کاری به کارت این نداشتی، خودش بود که شما به این معنا. نیست. مشکل همین است. مشکل همین است که اگر دلالت ذاتی باشد، نباید تو زبانهای دیگر متفاوت بشود. اشکالی که گرفته میشود و عاجز است این مسیر از تفسیر "موقع" به عنوان تفسیر "شامل"ی خوب نتوانسته همه بحثها را مطرح بکند این مسیر. چون دلالت لفظ بر معنا و علاقه لفظ به معنا اگر ذاتی باشد و هیچ سبب خارجی نجوشد و لفظ به طبیعت خودش ذهن بشری را ببرد به سمت تصور معنایش، پس برای چی غیر عرب عاجز از انتقال به تصور معنای کلمه ما هنگام تصورش برای کلمه است؟ الآن آتش ذاتیش حرارت است. شما برای کسی که آتش را بشناسد یا نشناسد، آتش را وقتی بگیری میسوزاندش. غیر از این است؟ جزء آتش است. ولی چطور لفظ ما را برای غیر عرب بگویی، نمیفهمد، منتقل نمیشود. معنای "آب" اگر ذاتی باشد، باید منتقل بشود که از دود منتقل بشود به آتش چون ذاتی است، ولی منتقل نمیشود. ذاتی نیست، وضعی است. این معنا، یک بار، یک وضعی داشت برای لفظی در یک زبان. جای دیگر هم وضع دیگری داشت. طبیعی در ببر (منظور طبیعی منطقی است). دیگر منظور این است اینجا، آن خیلی ملاک نیست. ملاک این است که همان "آخ" را هم ما تو وزن میدانیم، یعنی باز در زبان شما. "آخ" در زبان انگلیسی دیگر "آخ" نیست. یعنی هر زبانی به اقتضای خودش. اینجوری نیست که باز چیزهایی باشد که ذاتی باشد، یعنی هر جای عالم این را وقتی بشنود منتقل بشود. نه، اصل زیرآب این مسیر (ذاتی) با این بحث میخورد که اگر ذاتی باشد، در تمام لغات یکی باشد، یعنی از ذات این دو حرف که کنار هم آمده، ما منتقل به این معنا بشویم. ما میگوییم اینجوری نیست. اگر ذاتش بود، همه باید منتقل میشدند که اینطور. پس برای چی احتیاج دارد به تعلم لغت عربی تا ذهنش منتقل بشود به معنا هنگام شنیدن کلمه عربی و تصور کلمه؟
این دلیلی است بر اینکه علاقهای که در ذهن ما قائم است بین تصور لفظ و تصور (معنا) از طبیعت لفظ نجوشیده، بلکه از سبب دیگری جوشیده که آن حصول (بر آن) میطلبد و میکشاند به سمت تعلم لغت. یک سبب دیگری هست که علاقهای پس علاقه لفظ به معنا، ذاتی نیست که هیچ چیز دیگری دخالت نداشته باشد. اگر اینجور بود، تمام زبانها فرق میکرد. پس یک سبب خارجی دارد. آن سبب خارجی باعث میشود شما بروی به سمت اینکه بخواهی یک زبان دیگری یاد بگیری. زبان انگلیسی را یاد میگیرید چون وضعی دارد در بین انگلیسیزبانها. الفاظی برای همین معانی که شما میشناسید. شما میخواهی بروی علم به آن وضع پیدا بکنی. متفاوت دیگر. بله، یک وضع دیگری دارد برای همین معانی که شما با آن آشنا هستید و دلالت از آن لیس ذاتیة. پس اولاً ما دلالت ذاتی نمیدانیم. خلافاً با بعضی از اصولیین محترم که آنجا هم آنها میآیند مثل مرحوم نائینی و اینها که قائل به دلالت ذاتی میشوند. آنها دلیلشان این است که میگویند ما میدانیم که دلالت ذاتی این مشکل را دارد، این نقد را قبول داریم، اثبات بکنیم حالا وضع مشکلاتی دارد که "واضع" کیست؟ "من الواضع؟" کی بوده؟ وضع اولی کی بوده؟ خدا بوده؟ پنج تا قول. حالا تو درس خارجش انشاءالله بهش میرسید، اقوال تکتک بررسی میشود. اینجا هم که میگوید: از این فرار بکند که ذاتی نباشد. بله، دیگر، هر کدام را آورده به آن یکی به خاطر فرار از مشکلات این قول. اگر شما قائل به وضع میشوید، بالاخره وقتی نتوانید اثبات بکنید که واضع کیست، چه جوری میخواهیم قائل به وضع باشیم؟ حالا بهش مرحوم صدر تا حدی کار را خوب پیش برده با نظریه "قرن اکید". بحث را حل کرده. تو آن جلسه مطرح نشده بود دیگر کلاس دیگر.
مسیر دیگر انکار میکند به حق دلالت ذاتیه را. ترجمه کردم. ینکرو به حق الدلالة الذاتیة. نه، ینکرو به حق دلالت ذاتیه. انکار میکند به حق دلالت ذاتیه را و فرض را بر این میگیرد که علاقههای لغوی بین لفظ و معنا در هر لغتی نشئت گرفته بر دست شخص اول یا یک سری اشخاص اوایل. یک کسی واسطه بوده که لفظی برای (معنای) جوش خورده یا یک نفر بوده یا چند نفری بودهاند، آنها آن اول سبب خارجی برای اینکه الفاظ با معانی پیوند بخورد. اینها این لغت را استحداث کردهاند و به آن تکلم کردهاند. این اشخاص الفاظ معینهای را تخصیص دادهاند برای معانی خاصهای. ایشان هم قائل به ذاتیت با شقوقات و قیود خاصی. ایشان هم قائل به همین است. در مورد قرآن حالا بحثش مفصل است. میخواهم واردش بشوم. آنجا بیست صفحه، ده صفحه، شاید بحث میکند. اول "حلقات" گفتیم، فایلش هم هست، متنش را خواندیم و توضیح الفاظ. در نتیجه، این تخصیص است که علاقه پیدا میکند به آن معانی. پس یک کسی واسطه میشود، دخالت میکند. یکی میآید میگوید: آقا، من این لفظ را گذاشتم برای (این معنا). فرهنگستان زبان فارسی داریم. او میآید میگوید: "کشلقمه" برای پیتزا بهتان رئیسش میآید میگوید: کدام حراملقمهای گفته که شما به پیتزا "کشلقمه" (بگویید).
خلاصه، الفاظ "درازآویز زینتی"، "کراوات"، "بالگرد" دیگر. حالا بهترین و شیرینترین کلمهای که اینها وضع کردهاند: "یارانه". "یارانه"م که وضع کردند، یارانه، یارانه فراگیرترین واژهای بود که وضع کردند به جای "سوبسید". خب اینها همه و "آبچرخ کن". خلاصه، اینها همه الفاظی است که وضع میشود برای معانی. یک وقتی شوخی شوخی که یک چیزی میگوید، همینجور میماند دیگر. بعداً اصلاً این میشود واژه اصلی به جای آن واژه قبلی.
خب، این کتابهای "تهران قدیم" و اینها. حالا بعضیهاش را خواندهام. کتاب خیلی قشنگی است. از این عرف مردم، محاوره مردم. مثلاً، چی میشده که یک واژه یک دفعهای اسمگذاری میکردهاند. به یکی میخورده زمین و بعد مثلاً یک شوخی باهاش میکردند، این اسم میمانده و بعد اصلاً فراگیر میشده، علم میشده برای همچین کردانسم. الآن تو اینترنت سرچ بکنید، انگلیسیها وضعش کردهاند برای کسی که جعل مدرک میکند. خدا رحمت کند مرحوم کردان، دیگر ماجرای ایشان یک سببی شد دیگر. تو عالم پیچیده شد. مکتب "کردانیسم". کردا نیست، کردن. اینجوریه. خیلی وقتها واژهها وضعش به خاطر یک اتفاق، یک مسئلهای پیش میآید. بله، تو این حالا "واضع اسمگذاریها" خیلی این شناسنامهها که میدادند، یک مستندی ساخته بودند برای شناسنامه. شبکه مستند پخش میکرد. خیلی قشنگ.
بانک خیلی تلویزیون حال و حوصله دیدنشو ندارم. ببین مستندها رو خوشم میآید برنامههایی که فکر بشر دخالت ندارد تو انتقالش. برنامه خوبیه از تلویزیون دیدید این همون صرف حقیقت رو داره منتقل میکنه یا کلاً برنامههای خوبیه معمولاً این بحث شناسنامهام سی دی که خیلی جالبی بود فیلم ساخته بودن یه تیکهاش رو در خونه یارو طرف میاومد و مثلاً گفتش که یه نگاهی میکرد میگفت چی داری؟ سیگاری دم دهنش بود. چیزی ندارم. خب بگرد دستت تو جوش. انقدر توتون. گفت: خب بنویس توتونچی. بریم همینجوری وضع کردن.
خلاصه فامیلی برای اشخاص. نگاه میکرد میگفتش که: این چه قیافه مظلومی داره، بزن مظلوم. پدر مرحوم مطهری وقتی میرود شناسنامه بگیرد، طرف نگاه میکند: عجب آدمی! بزن مطهری. خیلی آدم خوبیه، خیلی مطهره. خلاصه اینجوریه دیگر. افراد با همین اسامی وضع میشوند. خیلی وقتها همین شکلی. یک کسی میآید لفظی را برای معنایی تخصیص میدهد. حالا آن برای معناست. این وضع برای اسم شخص بود. اسمی برای شخصی که هر وقت ما این را اسم گفتیم، شما این شخص تو ذهنت بیاید. و هر لفظ دلالت میکند بر معنای خاصش. این تخصیصی که این اشخاص "ممارست"ش کردهاند و دلالت از آن شکل گرفته، بهش میگویند: "وضع". آن کسی که ممارست کرده، اسمش میشود چی؟ "واضع". آن لفظ میشود "موضوع". معنا میشود "موضوعله". خیلی مهم است. در "کفایه" مخصوصاً ما با این چهار تا واژه خیلی کار داریم: "وضع"، "واضع"، "موضوع"، "موضوعله". چهار تاست. تو "کفایه" یک جاهایی تو شرح و کفایه، "موضوع" و "موضوعله" با هم قاطی شده، مشکلاتی پیش آمد. "وضع"، "واضع"، "موضوع" چی بود؟ "موضوعله" چی بود؟
حقیقت این است که این مسیر، هرچند در انکار دلالت ذاتی، در "بحقه" موضوع الآن حل است. آقا اینجاها رو خواندین دیگر، نیازی به مرحوم صدر. حالا این دو تا نظریه، دو تا جهت کلی، جهتگیری کرده. ایشان مکتب دلالت ذاتی را که مخالف با دلالت وضعی است، در یک چیزش موافق است. در چیش موافق است؟ در مخالفتش با مکتب ذاتی. میگوید: اینها دمشان گرم که مخالفاند با مکتب ذاتی. چون مکتب ذاتی ایشان میگوید که خیلی حرف غلطی است، ولی مشکلی دارد مکتب وضع. آهان، آنی که میگوید بحث وضع و اینها. حالا یک بحثش، بحث "واضح" است. یک بحث دیگر خود وضع است که وضع چه جور میخواهد موجب علاقه بشود؟ خط الآن به شما میگویم که اینجا خط قرمز میکشم. میگویم: هر وقت شما این خطو دیدی، به یاد... میافتی؟ "وضع کردم من، من وضع کردم." چرا این اتفاق نیفتاد؟ چرا سببیت شکل نگرفت که شما هر وقت نگاه کنی به یاد من بیفتی؟ هی باید قرار بگذارم، هی باید بگویم، هی صد بار. آخرش هیچی، به هیچکی اعتنا نمیکند. آهان، چی میشود که عادت شکل میگیرد؟ حالا از الآن میخواهیم یک کاری بکنیم عادت شکل بگیرد. چی میشود؟ الآن من میخواهم کاری بکنم که واژهای بگویم. "خط قرمز" ارتباط برقرار نمیکند که شما عادت به همین "خط قرمز" دو معنای (که) منتقل بشود. من باید چهکار بکنم به این معنا هستش؟ خب، حالا من گفتم، ولی خیلیها، خیلی وقتها یعنی معنایی که لفظ دارد. مشکل اساسی بحث وضع اینجاست که این را مکتب وضع حل نکرده. یعنی کسانی که قائل به وضع (بودند)، در مورد این بحثی نکردند. ایشان برای همین بحث "قرن اکید" را مطرح میکند. "قرن اکید" پاسخ این است. "قرن اکید" یک شقی میشود از بحث وضع. ایشان نمیگوید: حالت سوم. میگوید: یک قدم جلوتر است. یعنی یک قدم میآیم جلوتر بحث را حل میکنیم. شنونده: جان، پررنگتر؟ سخنران: حالا از نظر ظاهری یا به ذهن نزدیکتر باشد، حالا با معنای آن عکس. آهان، حالا ایشان همین را قاعده میکند. قاعده "قرن اکید". میگوید که چرا چه اتفاقی میافتد که آنجور میشود؟ پس این بحث وضع، دلالت وضعی تو یک چیزش به حق است. آن هم چیست؟ قبول ندارد، ولی اینها فقط یک قدم کوتاهی در حل مشکل اساسی برداشتهاند. مشکل اساسی که دائم برقرار است. حتی بعد فرض اینکه، بعد فرضیهای که اصحاب این روش فرضش کردند. اصلاً همه حرفهایی که اینها زدند، درست، ولی همه اینها یک قدم کوتاه برداشتند. مسئله حل نشده. ما وقتی با همراه اینها فرض میکنیم که علاقه سببیت نشئت گرفته به عنوان نتیجه برای عملی که مؤسسین لغت قیام به آن کردهاند، یعنی یک چند نفر آمدهاند دور هم نشستهاند، گفتهاند: فلان لفظ را وضع کردیم برای فلان معنا. شما میگویی یعنی همین دیگر؟ حالا فعلاً کاری هم نداریم که آن کی بود. گلویم یک مشکلی است. سلمنا. چند نفر دور هم جمع شدند، لفظی را وضع کردند برای معنایی. چرا این لفظی که اینها گفتند سبب شد برای تصور معنا؟ یک اتفاقی افتاده. الکیالکی که نیستش که. من هم صد بار حالا خودش مثال میزند. میگوید: صد بار میآیم وضع میکنم، چرا کسی نمیگیرد؟ چرا انسی ایجاد نمیشود؟ اینها آمدهاند تخصیص دادهاند هر لفظی را برای معنای خاصی. خب، ما اینجا سؤال میکنیم که این نوع این عملی که این مؤسسین انجام دادهاند، چی بوده؟ بعداً مییابیم که مشکل دائم قائم است. لفظ و معنا تا وقتی که بینش علاقه ذاتیهای نباشد و ارتباط سابقی نباشد، چه جور میتوانند مؤسس لغت بیاید ایجاد علاقه بکند بین دو چیزی که علاقه بینشان نیست؟ این وضع را قرار میدهم. بنابراین، احتیاجی که من دارم به آن "لغز" مجبورم همان را استفاده کنم تا آن جا بیفتد.
الان من میخواهم وضع جدیدی قرار بدهم. خب، طبیعتاً نمیگیرد. ممکن است خیلی (استفادهای) به جای اینکه بگوییم وضعی قبل از صورت گرفته، میگوییم: علاقه قبل از صورت گرفته. میگوید: تا وقتی که علاقهای بین این دو تا نباشد. ایشان یک چیزی بین دو تا مکتب در واقع میرود از ذاتی. میگوید: شما نگو سببیت ذاتی. نگو اینکه لفظ را میگوییم، ذات لفظ که شما را به معنا میرساند. بگو: یک علاقه ذاتی است بین این لفظ به آن معنا که این محمود مصطفوی هم نظرش به همین خیلی نزدیک است به این علاقه ذاتی و میگوید: اینور هم شما نگو که همین که این آقا وضع کرد حل شد. وضع کار را حل نمیکند. تا وقتی قبلش یک ارتباطی نباشد. تا یک علاقه ذاتی نباشد. ایشان آن... آهان، حالا یا بوده و ما وضع کردهایم یا اول علاقهای میآوریم بعد وضع میکنیم. دوباره ارتباط برقرار کنیم بینش. هلیکوپتر اختراع شده. بله. اسمش را چی بگذاریم؟ اول که میخواهد آن ارتباط را برقرار بکند، خیلی دچار چالش نمیشود برای لفظهای بعدی که میخواهد برای این معنا دوباره ایجاد بکند. دچار تلفن آمده. ابتدا اسمگذاری شده(است). آمده. حالا فرض بکنیم که ما این را الآن تولید کردهایم، چی بگذاریم؟ ایشان میگوید: اسمی که میخواهی بگذاری، یک علاقهای دارد آن لفظ با این معنا. چیه علاقهشان؟ این است که این توش آب میریزند. "جا آبی". مثلاً یک جا از جای دیگر داری، یک آبی از جای دیگر داری، این دو تا را ترکیب میکنی. یک علاقهای هست که این وضع را شکل میدهد. وگرنه وضع درست نمیشود. همینجور صرفاً یک چیزی بندازی. "شپلک" مثلاً نمیگیرد. هرچی هم بگویی، نمیگیری. چون علاقهای نیست بین این لفظ با این معنا. همان "جا آبی" اگر هم بماند به خاطر علاقه است. یک علاقهای دارد آن با این میماند. یعنی آن کاشف همین ماندن، کاشف از علاقه است. تو ذهن شما القا شکل میدهد. ایشان مثال میزند. دکتر جابر. حالا برسیم. دکتر جابر. شنبه سال جالبی خیابان (به) اسم یک کسی باشد، آن بحثش کنار. اصلاً ما یک چیزی داریم، اسم ندارد. نه، نه، ببینید. یک خیابانی داریم. خیابان. بعد میخواهیم خیابان به نام یک فردی باشد. آن بحث دیگری است. خیلی بحث ارتباط و علاقه و اینها نیست. بحث سر این است که من یک چیزی دارم. الآن میآورم که این اصلاً هیچ لفظی نیست که این معنایش را منتقل بکند. برای انتقال این معنا هیچ لفظی من ندارم. میخواهم یک لفظی بیاورم که این معنا را منتقل بکند. ایشان میگوید: بین این لفظ و این معنا باید یک علاقهای باشد. سببش نمیشود. وقتی چیزی، یعنی ایشان قاعدهاش هم فلسفی است و تا حدی هم درست است. وقتی چیزی با چیز دیگر علاقه نداشته باشد، هیچ علاقهای نداشته باشد، نمیتواند سببش باشد. چه جور میشود این لفظ با آن معنا هیچ علاقهای ندارد، سببش هم هست. علاقهاش فقط این است که این آقا وضعش کرده. میگوید: نمیشود. وضع، علاقه نیست. اشکال ایشان این است که نمیشود علاقه نداشته باشد. لفظی راجع به این نشنیدم. هیچ کسی هیچ لفظی راجع به آن نشنیده. گوسفند؟ خیلی این تبادر ندارد. وضع خاصی برای محمدی نداشته باشد. عرض کنم که: حمید گوسفند هم ببینید این ترمینولوژی. میگویند: ترمینولوژی تو لغت. اینها میروند تو اعماق لغت که اولین باری که این لغت بهکار رفت برای چی بود و اینها. معمولاً اینها به نتیجهای که میرسند، همین کلام شهید صدر را تأیید میکنند. چرا ارتباط ذاتی؟ واتر. بله. اینها همهشان میشود ارتباط ذاتی. بله، بله. تهش هم همین در میآید. نه، ببینید، برای هر زبانی. نه، همه این لغات با همدیگر بحث علت ذاتی یکی باشد. غرض چیست؟ غرض این است که ذهن آمده یک چیزی را به طرف نسبت داده. یکی میآیند میگویند که اینها خصوصیاتی دارند که به هم نزدیک (اند). آمده اینجا یک چیزی گفته که اقتصادش دیگر آشکار آشکار است. گفتم: نه بابا یک القایی بین ما بین الغیب (است). منظور فسادش ظاهر است. یک چیزی را به طرف نسبت داده. مثل اینکه مثلاً عمامه شما سفید. عمامه شما که سیاه است. پس میاندازیمش کنار چون شما باید سفید (باشید). یعنی انقدر ظاهر ظاهر. حالا با توضیحات بعدی در عرضیّات این لفظها یک اشتراکاتی هست. حالا خیلی ما با خود این الفاظ با همدیگر کار نداریم. ما داریم میگوییم یک انسانی در یک منطقه جغرافیایی، او یک سابقه ذهنی نسبت به آب دارد که حرف "الف" و "ب" او را به این معنا میرساند. کس دیگری در منطقه جغرافیایی دیگر، آن "wacieo" (هم) او را به این معنای آب میرساند. کسی دیگر تو (...) یعنی با سابقههای ذهنی خودشان. چیزهای جامد نمیچ، مشتقات که خب خیلی شفاف است. حالا مثلاً تو جامعه میگوید مشکلش چیست؟ بَب. خب دیگر این صدا دارد. حالا آن هم مثلاً یک انسی با یک حروفی دارد که این حروف یک ارتباطی بالاخره برای او ایجاد میکند به این معنا. علاقهاش ذاتی است، نه دلالتش. دلالتش ذاتی نیست. یعنی اینجوری نیست که "الف" و "ب" به این معنا برساند. علاقهای ذاتی دارد. یعنی برای ایرانی و فارسیزبان، "الف" و "ب" (همردیف) علاقهای دارد با معنای (آب). برای انگلیسیزبان، "w t v r" علاقهای دارد با معنای آب. نه، از ذاتیش نیست. یعنی از ذات نه. علاقه ذاتیش.
این بیانصافی شده در حق ذاتیها. کل این قضیه میگویند یک علاقه ذاتی هست، نه بین اینها. وضعی نیست. اصلاً کسی دخالت نکرده. ایشان میگوید: دخالت کرده. چه جور دخالت کرده؟ فاطمه صلوات. بله. یعنی ایشان میآید میگوید از یک چیزی بین این دو تا ما میگیریم، حل میکند. از یک قسمتی از ذاتی. و آیا کفایت میکند مجرد تخصیص مؤسس برای لفظ و تعیینش برای او سبب بشود برای تصور معنا؟ حقیقت آن واضح بیاید بگوید. و همین که میگوید: چرا شما از این لفظ به این معنا منتقل شدید؟ میگوید: چون این آقا گفت: "وضع کردم". به همه ما میدانیم که مؤسس به هر شخص دیگری عاجز است از اینکه مرکب سرخی که به وسیله آن مینویسد را سبب قرار بدهد برای حرارت آب. میگوید: شما هر وقت که سرخی را دیدی، حالا این خط سرخ، این مرکب سرخ (عمره الحبره). حبر به قلم میگویند. یعنی این قلم سرخ، این خط قرمز. "خط قرمزم درسته". این خط قرمز سبب بشود برای حرارت آب. شما هر وقت این را دیدی، گرمای آب را بفهم. من الآن وضعش کردم. من یک خط قرمز را کشیدم. گفتم: من واضع اینم. موضوع موضوع لهش هم حرارت آب. منتقل بشود شما چرا منتقل نمیشوید. آقا زور بزنیم هر کی منتقل نشود (را) میزنمش. مثلاً از قرمزیش منتقل میشوم. حرارت معمولاً یک سرخی دارد. این هم یک سرخی دارد. این سرخی با آن سرخی. شیرهای دستشویی را رنگ سرخ میزند یعنی گرم است. آبی میزند یعنی بین آبی و سرمای (آن) ارتباطی (و) علاقه ذاتی است که این را وضع میکند برای او. اگر علاقه (نباشد)، چرا قهوهای نمیدهد؟ چرا بنفش نمیزند؟ الآن بنفش مثلاً وضع شده برای نفاق چند سال اخیر. حتماً اولش هم علاقهای بوده. بزنی تو همه چیزها، خوبه این ارتباط. سعی میکنند رعایت بکنند حتماً علاقه بوده. ابتدا الآن شما میخواهید یک لفظی برای یک چیز جدید (از) حدوس وضع بکنید. حالا بر فرض داشته باشید. ابتدائاً در عالم بوده، ما اختراع نکردیم. الآن ما هرچیزی که اختراع بکنیم از مشتقات چیزهایی است که ابتدائاً بوده. اینها را یک، یک واضعی وقتی بگذرد، مثل اسمگذاری من به پسرم است. من الآن بهش بگویم "علی" میشود "علی". بهش بگویم "ارسطو" میشود "ارسطو". بهش بگویم "داریوش" هم میشود "داریوش". یک چیزهایی که اصلاً هیچ ربطی هم به هم ندارد. هر کدام از اینها را من به این بدهم. اطلاق شمس و قمر نمیشود. این را اثبات کرد. کی؟ ارتباط ذاتی این (را) حل (میکند). علاقه ذاتی فرض بگیر همان تلفن. یک دوری وجود دارد. یک گفتاری هم وجود دارد. این میآید چیز میکند. این دو تا را به هم میچسباند. سریع هم تو ذهن شکل میگیرد. "کرد" وجود دارد. "جعل سندی" هم صورت میگیرد. آن میشود "بالکن". وجود دارد. میآیند تو سیستمش مثلاً آن قضیه عثمانی را تیکه تیکهاش میکنند. "بالکان" مثلاً. یعنی و ابتدائاتی که در عالم وجود داشته، بشر اولین بار بهش برخورد کرده. طفل من اولین باری که بهش برخورد میکنم، من یک چیزی بهش میگویم. هرچیزی من بهش بگویم، میگیرد. حروف یک اصطلاحی دارد. "استفالی" دارد. این مثلاً اولین باری که میبیند، میگوید: "ماه". فارسیزبان این که "ماه" میگوید، چون یک لطافتی دارد که این با "الف" و "ه" و اینها، با "میم" و "الف" و "ه". حروف وکیل لطافتی دارد. مثلاً "خ" یک حرفی است که یک شدتی دارد. به آن میگوید: "خورشید". "شین"، "خ" مثلاً حروف که "ف" دارد. کلماتی که "ف" دارد، کلماتی است که اصلاً حرف "ف" سستی توش است. هی سوسی توش است. یک لطافتی دارد. یک سستی مثلاً توش است در قیاس با چیز دیگری. اینها را این حروف براش بهکار میبرد. آن یکی شنی هم هست. در هر زبانی متفاوت است. ممکن است تو زبان ما یک حرفی باشد که این مظهر قدرت باشد. از "س" چی میفهمیم؟ "س" انگار یک سِکی ایجاد میکند، یک وقف ایجاد میکند. ممکن است توی زبان دیگر یک حرف دیگری باشد که این شکلی باشد. آن تو بحث علاقههای ذاتی اینها دخالت دارد. یک علقهای دارد که این وقتی شما این حروف را با هم ترکیب میکنی برای آن معنا، این میگیردش، میقاپدش. تو همان جوامد هم اینجوری نیست که اصلاً نشود اثباتش کرد. تمام ترمینولوژیش وقتی شما بروید یک زبان را بررسی بکنید. "درازمدتش مبدأ عشقی". بری این حروف، حروفی که یک همچین رویکردی بهش هست. حالا در مجموع، بیشتر صحبت این محاوره وقتی تکرار بشود، صد بار. اینجا دیگر این خط قرمزی که من کشیدم را این سبب میشود برای حرارت آب. پس چگونه میتواند ناجح باشد در جعل لفظ به عنوان سبب برای تصور معنا؟ مجرد تخصیصش بر آن بدون هیچ قبلی بین لفظ و معنا. یک وقت است، بله، علاقهاش همین گفتن شماست. یعنی یک (بار) با یک بار حل نمیشود. با مداومت. "قرن اکید" با چندین بارش حل میشود. بر فرض هیچ ارتباطی بین این حروف با معنا نباشد. اصلاً سستی و اینها نباشد. اینکه میگوید "ماه" برای او معنا میچسبد، این با یک بارش درست نمیشود. بس که گفتهاند. یک مقارنتی بین این لفظ با آن معنا. این منظورم نظر پختهای است. مشکلی ندارد. باشد، ایجاد بشود. بیاید. نه، نه، "قرن اکیدش" اعم از هر دو تاست. قرنی بوده. نه، چه بوده، چه ایجاد بشود که این نمیچسبد. نه، جفت اعم از این دو تاست. یک وقت قرنی بوده، مثل بَبَعِی.
یعنی شما با این بله، یک وقتی هم قرنی ایجاد میکنید. یعنی گفتن شما هم همان اول وضع کفایت نمیکند. صرف وضع کفایت نمیکند برای تصور. وضع و مقارنت زیادِ که هی لفظ میآید میآید میآید میآید دیگر اصلاً میآید تو این معنا. بگویم؟ بگویم؟ یک دفعه میشود یک واژه سیاسی. قبل هیچ اتفاق بیرونی (من بگویم). بعضیها (میگویند): "اهل بگویم بگویم یعنی چی؟" ولی مناظره میشود یک بار. آنجا میشود دو سه بار که پیش میآید، دیگر این خودش واژه "قرن اکید" پیدا کرده. "بگویم بگویم" با کی و چی و برای چه واقعی و چی را؟ این لفظ دیگر وضع شد در این معنا. آن اول اگر من وضع میکردم بدون این "قرن اکید"، چون منتقل نمیشدید کدامش؟ بله، دیگر، دوگانه در برابر این و "دلواپس". "دلواپس مقارنتی". "دلواپس" که چیزی ازش تو عالم سیاست تا مثلاً ده سال پیش (نبود). برداشت "دلواپسی" یک واقعی پیش میآید. مقارنتی پیش میآید. اینها میگویند: "ما دلواپسیم" نسبت به اموری. شاخصههایی دارند. نفی اثباتی دارند. این واژه دیگر میرود توی معنای خاصی. این مقارنت است که این وضع را شکل میدهد که شما "دلواپس" میشنوی، معتقد به آن مقارنت نباشد. همان اول اگر وضع میکردی، هیچ اتفاقی نمیافتاد. میگفتیم: "من میخواهم برای یک طایفهای که مثلاً بعداً میخواهم هر وقت بگویم "دزد" و فلان، هر وقت من کم آوردم، یک عده را میخواهم بزنم. اسم اینم (بگذارم) "دلواپس". باعث وضع نیست. این مقارنت است، نگهدارنده مقارنت است. سبب تصور، سبب تصور مقارنت است. بحث این است. ایشان میفرماید: صرف وضع خالی سبب تصور نیست. ایشان حرف مرحوم صدر این است: صرف وضع کاری را حل نمیکند. شما بگویی که وضع شده. میگوید: نخیر، وضع با مقارنت، با "قرن اکید" که سبب میشود که لفظی گفته بشود به معنایی تصور بشود. این چنین مواجه میشویم ما با مشکلی همانطور که قبلاً مواجه بودیم.
پس در برای حلش کفایت نمیکند که ما تفسیر بکنیم علاقه لفظ به معنا را بر اساس عملیاتی که مؤسس لغت قیام کرده، بلکه واجب است که بفهمیم محتوای این عملیات را تا بشناسیم چگونه شکل گرفته علاقه صلاحیت بین دو چیزی که قبلش علاقه نبود. صحیح در حل مشکل این است که علاقه سببیتی که قائم است در لغت بین لفظ و معنا یافت میشود به عنوان وفق برای قانون عامی از قوانین ذهن بشری. قانون عام این است که هر دو شیء وقتی که یکیش تصور بشود، تصور (از) یکیش مقارن باشد با تصور دیگری در ذهن انسان، به عنوان ولو تصادفی، بین این دو تا علائم شکل میگیرد. من چند بار شما را با یکی ببینم، چند بار شما را تو خیابان ببینم، دیگر ناخودآگاه ده بار که شما را تو این خیابان دیدم، دفعه یازدهم که رد میشوم به یاد شما میافتم. ده بار با یک نفر کربلا بروید، دفعه یازدهم که میروی، ناخودآگاه به یادش هستی. چون کربلا و حرم و فلان اینها مقارنت برای شما پیدا کردند. این قانون عامه دیگر. تو ذهن بشر دو تا چیز در یک ظرف وقتی یک تصور یکیش با تصور دیگری همراه باشد. ناخودآگاه یکیش که بیاید، آن یکی هم میآید. این مقارنت است. این "قرن اکید" است. ولو تصادفی باشد، یک تصور یکیش سبب میشود برای انتقال ذهن به تصور دیگری. مثال آن در زندگی اعتیادی ما، حیات اعتیادی ما، زندگی عادی این است که ما زندگی میکنیم با دو تا دوست که هیچ وقت از هم جدا نیستند. در شئون زندگیشان کنار (هم) دائماً با همدیگر میبینیم. مشایی احمدینژاد. وقتی این دو تا را دیدیم، یکیش را دیدیم، بعد چند وقت دیگر ناخودآگاه یاد آن یکی میافتیم. یا اسمش را که بشنویم، ذهن ما سریع منتقل میشود به تصور دوست دیگر. چون رؤیت این دو تا با همدیگر چندین بار علاقه ایجاد میکند در تصور ما و این علاقه تصور ما را سبب قرار میدهد. تصور ما برای یکیشان را تصور (برای) تصور دیگری. پس آنی که سبب تصور یعنی سببی که شما وقتی لفظ را تصور کردی، معنا را تصور کنی، سبب چیست؟ نورز. "قرن اکید". این مقارنت زیاد. مقاومت چندین بار و گاهی کفایت میکند که فکر یکی از دو چیز مقارنت بکند با فکر دیگری. یعنی مقارنت خارجی هم نداشته باشد. شما در ذهنت یک چیز با چیز دیگری (را) بیا با مقارنت داشته باشی. چند بار مقارنت داشته باشد. حتی یک بار این علاقه بین شکل میدهد. آن وقتی که دو تا فکر مقارن شد در ظرف مؤثر، این مقارنت تصور یکی با دیگری شکل میگیرد. مثالش. دو تا مثال خوب میزند ایشان. چند تا مثال خوب اینجا میزند. مثال قشنگی مثل دکتر جابر هم (است). کسی میرود به شهری. آنجا مبتلا به مالاریای شدید میشود. بعد خوب میشود. برمیگردد. اینجا (اختلال) بین مالاریا و سفر به آن کشور شکل میگیرد و علاقه بین آن دو تا میشود اسم آن کشور که میآید. میگوید: کشور مالاریایی. مصیبت میافتد. ما داییمان تو آب غرق شده بود. هفده سال گذشته از این ماجرا. بعد هنوز که هنوز است اسم آب و دریا و اینها پیش پدربزرگ ما بیاید حالش بد میشود. اینجوریه دیگر. "قرن اکید" است. یعنی مقارنهای دارد. لفظی سبب است برای تصور معنایی. دریا، یاد غرق شدن میافتد. خاطرات خوشش میافتد. یکم یاد ماه عسلش میافتد. تا میگویند: "شمال"، یاد ماه عسل. یکی دیگر یاد جوجه کباب میافتد. این مقار (مقارنه) فرق میکند بر اساس اینکه در چه ظرفی این لفظ با یک معنای دیگری انس پیدا کرده. پس وقتی که این شهر را تصور بکند، ذهنش منتقل میشود به تصور مالاریا. ما وقتی بر اساس درس گرفتیم، علاقه (مربوط به) تربیت بین لفظ و معنا (که) مشکل برطرف میشود. چون میتوانیم تفسیر کنیم این علاقه را با این وصفش که نتیجه برای (اختصاص) تصور معنا به تصور لفظ به صورت متکرر یا در ظرف مؤثر یا در بیرون چندین بار با هم رخ داده یا در ظرفی با هم بوده که تو ذهن ما این دو تا با هم بوده. امری که میکشد به قیام علاقه بین این دو تا. همانطور که واقع شد در حالتی که بهش اشاره کردیم. حالا اینجا مسئله دیگری ما داریم. یک سؤال دیگری انشاءالله برای جلسه بعد بهش خواهیم پرداخت.
الحمدلله رب العالمین
در حال بارگذاری نظرات...