نیت، نقطه اتصال باور و عمل
روح الایمان چیست؟
علامت ایمان و نفاق
راه تقویت ایمان چیست؟
دو نکته طلایی در مورد نیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری.
خوب، وقفه سه چهار جلسهای بین جلسه آخرمان با این جلسه افتاد و از آنجایی که مباحثی که باید طرح شود زیاد است، وقتمان هم برای مباحث کم است. سرعت طرح مباحث را باید کمی بیشتر بکنیم و به مطالب جدیتری وارد شویم و بپردازیم. یکی از نکاتی که قبلاً در موردش صحبت شد، در مورد تقویت ایمان بود. بنا بود که این جلسه در مورد تقویت ایمان با هم بیشتر صحبت بکنیم. البته کلیت بحثمان در مورد خود قلب است. انشاءالله کمکم وارد مباحث قلب شویم، ولی فعلاً مقدماتی را در این مسیر ذکر کنیم که این ایمانی که اینقدر گفته میشود و میگوییم که همهچیز وابسته به ایمان است و درمان همه مسائل، اصلاً چیست و چگونه این ایمان حاصل میشود؟
روایتی میخواهم تقدیم بکنم امشب. این روایت خیلی مهم است و خیلی هم جای کار دارد و نکات مهمی را حالا به حاشیه آن مطرح بکنیم، ببینیم به کجا میرسیم. اینقدر که روایت زیاد است، نمیدانم با کدامش شروع بکنم و اول کدام را بگویم و دوم کدام را بگویم؛ چون روایت این باب روایات متعددی است و هر کدامش هم بحث مبسوطی میطلبد. حالا از یک جایی به همین ترتیبی که من اینجا آوردهام، شروع بکنیم. در تعریف ایمان از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده است:
ایمان با اسلام فرق میکند. ما یک ایمان داریم، یک اسلام داریم. در آن آیه قرآن فرمود که اعراب میگویند که ما مؤمنیم. بگو که شما ایمان نیاوردید، شما مسلمانید و شما خودتان را مؤمن ندانید، شما مسلمانید. تفاوت مؤمن و مسلمان چیست؟ اولین تفاوت این است: فرمود «إن الایمان ما وفی القلوب والاسلام ما علیه المناکح و الموارث و حقن الدماء». ایمان جایگاهش دل است، در دل وارد میشود. اسلام در زبان است. اسلام یک شاخص ظاهری ابتدایی است برای اینکه فقط در حد معاشرت ما بتوانیم خطکشی بکنیم. گفتند که آقا مثلاً این فقط همینقدر معلوم شود مسلمان باشد، با او ازدواج کرد، ارث ببرد، خونش حفظ شود، معامله شود، انجام داد و از این قبیل مسائل. در همین حد ما با مسلمان کار داریم. مسلمان این است. مؤمن دیگر این مال اینجا نیست. مؤمن پس، خاصیتش در عالم ماده است. ایمان خاصیتش بالاتر از عالم ماده است. در عوالم بعد با ایمان کار دارند. حساب و کتابهایی که در عوالم بعد است، دستهبندیهایی که در عوالم بعد است، با ایمان است. دستهبندیهایی که اینجاست، با اسلام است. برای ماده عالم ظاهر است. بر اساس ظاهر عمل میشود. به ظاهر تکیه میکنیم. باید یک چیزی ببینیم قبول بکنیم. این طرف قبول دارد؟ قبول ندارد؟ با او رابطه داشته باشیم؟ نداشته باشیم؟ اینجا شاخص اسلام خیلی برای این اسلام زبانی، این یک کلمه و اینها ارزشی اهلبیت قائل نیستند. این آنی که به درد بخورد و آنی که گرهگشا باشد، نیست. این مشکلی را درمان نمیکند. لذا ما اسلامدرمانی نمیگوییم، میگوییم ایماندرمانی.
البته یک نکته این است که اسلام باز خودش مراتب دارد. اینی که از اسلام گفتیم، کمترین حد مرتبه اسلام است که طرف با زبان مسلمان میشود. مراتب بالاترش را ببینید. این مراتب، مراتب اسلام و ایمان درجات مثل طبقات ساختمان نیست. طبقه ساختمان وقتی شما طبقه یک میرود طبقه دو، دیگر طبقه دو، طبقه یک نیست. طبقه سه هم طبقه دو نیست. طبقه دو یک طبقه جدیدی است. در ساختمان شما اگر طبقه دو بنشینید، همسرتان در طبقه یک بنشیند، شما نمیتوانید هر وقت خواستید بروید طبقه یک. بگویید ببین! وقتی کسی دو، طبقه دو را دارد، طبقه یک را هم دارد؛ چون که صد آمد، نود هم پیش ماست. بعد بگویید که آقا، وقتی یک عددی شد دو، دو یک هم دارد. همسایهتان دو تا یک را میزند با یک صفر، از خجالت شما در میآید. "۱۱۰" خلاصه هواتان را داشته باشد. در این مادیات، در دنیا، در اعتباریات، این دو و یک و اینها، اینها جدای از هماند، ولی در عالم حقیقت، دو و یک و نوزده و اینها، وقتی صد بود، نود هم هست. شدت و سد و نود حقیقی، شدت و ضعف. آب وقتی به درجه صد رسید، درجه پنجاه، درجه شصت را هم با خودش دارد، ولی شما وقتی رفتید طبقه سوم، به این معنا نیست که دو طبقه پایین هم مال شماست. طبقه سه یک خانه را وقتی خریدید، به این معنا نیست که دو طبقه پایینش را هم دارید. معلوم است دیگر. مراتب اسلام و ایمان اینشکلی است. حالا از کدوماست؟ اسلام اول است، بعد ایمان است. یعنی از جنس طبقه یک و دو ساختمان است یا جنس درجه حرارت آب است؟ تجارت آبی. آن وقت اگر کسی دو شد، یک هم دارد، درست است؟ پس اینها کل این مسیر، مسیر حرکت به سمت خدا از اسلام شروع میشود. این درجه اول، پله اول است. هر چقدر جلو برود، اسلام را هم دارد. همان اسلامش تقویت میشود. اسلام تقویت شد، از یک جایی بهش میگوییم ایمان. از یک جایی بهش میگوییم تقوا. همینجور میرود بالا، مراتبی که حالا بعداً در موردش صحبت بکنیم. ده درجه ایمان چیست؟ از روایات ببینیم میتوانیم بفهمیم. ده درجه ایمان چیست که بحث خیلی قشنگ و عجیب است. تمام مراحل سلوک، مراتب ایمان است. سلمان درجه ده ایمان است، ابوذر درجه نه ایمان است. درست شد؟ به ما گفتند برو اول ایمان ببینیم چیست، بعد ببینیم مراتب چگونه است.
پس ایمان با اسلام، اسلام فقط یک محدوده ظاهری در حد اینکه در زندگی دنیا بتوانیم رابطه و معاشرت داشته باشیم. عوالم بالا، در ملکوت، ملکوت دیگر به اسلام کار ندارند. آنجا وقتی میخواهند دستهبندی بکنند، جدا بکنند، مؤمن را از کافر جدا میکنند، نه مسلم را از کافر. تازه، خود مؤمنین هم باز مراتب دارند. یک آیه عجیب و غریب داریم در سوره مبارکه یوسف که این آیه به معنای واقعی کلمه موهای سر آدم را سفید میکند. آن هم این است: میفرماید که «وَ مَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ». اکثر کسانی که به خدا ایمان دارند، مشرکند! این وضعیت اکثر مؤمنین است. مسلم که هیچ. اکثر اینهایی که ایمان دارند، مشرکند. از حضرت پرسیدند که آقا، یعنی چه؟ یعنی ماها مشرکیم؟ دکتر به دکتر میگویی که آقای دکتر، تو مریض ما را خوب کردی. این خودش شرک است. نجس بشود، ها! ببین، وقتی “لا اله الا الله” گفتی، “الله اکبر” گفتی، شهادت به پاکی آن حد اسلام بود، تمام شد رفت. اسلام درجات دارد، ایمان درجات دارد، شرک درجات دارد، نفاق درجات دارد. آدم در یک مرتبهای از ایمان هست، در یک مرتبهای از نفاق هم هست. ایمان محض به این است که انسان در همه این عالم اصلاً چیزی جز خدا نمیبیند. «یکی هست و نیست الا هو. نیست جز او. وحده لا اله الا هو.» این میشود آن درجه آخر ایمان. بهش تعبیر میکنند به فنا و بقا و از این حرفها که ما کار نداریم. درجات پایینترش چیست؟ خدا را قبول دارد. واسطهها، واسطه فیضیم، قبول دارد. خدا هست، ملائکه هم دارند کار انبیا و اولیا را قبول داریم. ولایت را قبول داریم، پیغمبر خدا را قبول داریم، امام را قبول داریم. قبول داریم؟ کجا قبول دارد؟ قلبمان. اسلام مفتی نمیارزد. در عوالم بعد که با زبان کسی بگوید، فقط پاک میشود، نجس نیست. مراتب بعد با قلب کار دارند. هرچه این قلب بیشتر فهمید، بیشتر گرفت، این مؤمنتر است. شدت حضور قلب، شدت ادراک قلب، این میشود شاخص ایمان. حالا ایمان دو قدم آدم رفته، هنوز کلی کنارش شرک دارد، شرک قلبی. اسباب را هم کارهای میداند در عالم. از پول خیلی کارها میآید. پارتی، شهرت، از این حرفها، اینها میشود. اینها مراتب شرک است. یک شرکی، شرک جلی است. علناً میگوید آقا، هم خدا هست و هم مثلاً فلان شریک خدا، ولی در هواپیما که مینشیند، میگوید خدا هست، ولی بالاخره خلبان هم کسی است. این میشود شرک قلبی. درست شد؟ بعد مثلاً با هواپیما جایی نمیرود. چرا؟ حالا قدیم میگفتند که چیست؟ این مثلاً سقوط میکند. الان دیگر بحث سقوطش هم نیست، خطای انسانی و اینها. یعنی هواپیما سالم دارد راه خودش را میرود. یک عکسی انداخته بودند یک کاروان شتر دارد میرود، بعد نوشته بود: «تنها راه مسافرتی سالم و بیدغدغه در مملکت ما همین است.» بود که الان هم دیگر اینها میترسند این هواپیما روی سرشان بیفتد، آرامش ندارند، با شتر دارند میروند. خلاصه آقا جان عزیز من، مراتب ایمان اینشکلی است. هی قلب باورش بیشتر میشود. این محبتها و نفرتها هست. آدم مؤمن میبیند بدش میآید. علامت بدبختی، منزجر میشود. از خدا میگویند بدش میآید، از اهلبیت میگویند، از قبر و مرگ. یک کسی در لباس روحانیت، مثلاً نماز جمعه. رهبر معظم انقلاب. رفته بودیم با متروی تهران از آن بالاشهر داشتیم میآمدیم پایینشهر. کل مسیر هم ایستاده بودیم مثل بچهی آدم در مترو. بعد این دو تا ایستگاه آخر بود که آن خط دیگر داشت تمام میشد. همه صندلیها خالی شده بود. یکی از رفقا گفت بنشین. گفتم حالا ایستادیم دیگر. گفتم خیلی دیگر خالی است، اسراف میشود دیگر. صندلی اینجا خیلی خالی است. تا ما نشستیم، با یک صورت درهم، با ناراحتی پایش کنده شد از این صندلی که ما نشستیم، رفت بغل در ایستاد. معلوم شد که دو تا ایستگاه الان مانده. یعنی من شرمنده نفرت او شدم. ماندم با نفرت او چه بکنم. خجالتزده نفرتش شدم. ببخشید دیگر. حالا دیگر روزی شما بود امروز ما را ببینی. این چه حالی است در دل نسبت به من طلبه؟ که شناخت نداشت، که بگوییم گناه من او را خبر داشت. از این لباس، از این عمامه، از این عبا، از این قبا، از اینها بدش میآمد. حالا شاید هم حق داشت. شاید چیزهایی دیده و بعد آن هم نیامده هنوز. مسئله این است که این دل با کیست؟ که را دوست دارد؟ این محبت هی قوی میشود، ضعیف میشود. یک رگههایی محبت به حقیقت و نفرت دارد از ضد حقیقت. این همان است که به میزانی که این رگه میآید، ایمان تقویت میشود. این حالت قلب است. اینها حالت دل است.
ایمان، شرک، نفاق. آدم منافق میشود. آدم در دلش دوست دارد پیش کفار عزیز باشد. پول دارند، رسانه دارند، قدرت دارند، زور دارند. آدم هم که دوست دارد زنده بماند دیگر. آدم غیرمؤمن یادتان است؟ در مورد اینها صحبت کردیم دیگر. حیات مادی دارد. وابستگیاش به همین خورد و خوراک فقط این نمیرد. همه زندگیاش بند به این است که نمیرد. حیوانی، نه اینکه آن هم شمشیر دستش است. این فقط میخواهد یک کاری بکند که آن را راضی نگه دارد. با زبانش هم خدا و مسلمانها و اینها را راضی نگه دارد. نفاق، لب نفاق به قلب هم برمیگردد. آدم فکر میکند اینها عزت دارند. اینها وقتی آدم را عزیز بدانند، برای آدم چیزی دارد. با هم دعوا نکنیم، با هم خوب باشیم، مهربان باشیم، من میگویم دوست داشته باشیم، از این حرفها. قلب، همه مسائل به قلب برمیگردد. سرمایه اصلی ما پس از مرگ و آنچه با آن مواجه میشویم، قلب ماست. «نون دلش را میخورد.» عوام میگویند. خیلی جمله قشنگ است. ما بعد از مرگمان فقط نان دلمان را میخوریم. بعد از مرگ نان دلمان را میخوریم. محبتها، نفرتها، اصل ایمان این بخش است.
حالا جایگاه عمل چی میشود؟ دوست داشته باشیم دیگر. آقا خدا را دوست داشته باشیم، حقیقت را دوست داشته باشیم. جبهه اهل حقیقت را دوست داشته باشیم. جبهه ضد حقیقت هم بدمان میآید. حله. دوست داریم. پاسخ شما چیست؟ جایگاه عمل کجاست؟ در ایمان. دیگر چطور تقویت میکند ایمان شما در عمل شما؟ نکته قشنگ هم همین است. ببینید، ایمان یک جسم دارد، یک روح دارد. جسم و روح ایمان چیست؟ همه عالم اینشکلی است دیگر. غیر از خدا که جسم ندارد و حالا مجردات و اینها که حالا وارد بحثش نمیشویم. این عالم اینشکلی است. زندگی ما اینشکلی است. همهچیز جسمی دارد، یک روحی دارد. جسم و روح ایمان چیست؟ روح ایمان علاقه است، محبت، نفرت. جسم ایمان چیست؟ عمل. حالا شما هر نسبتی که در جسم و روح میبینی، تو نسبت ایمان و عمل. حالا نسبتش چگونه میشود؟ نسبت روح و جسم. اولاً قلب و محبتها، بعد برویم سراغ بقیه. گفتم دوباره آمد خدمت امام صادق (علیه السلام)، گفت: آقا ما بچههایمان را سمی به اسامی شما نامگذاری میکنیم، «هل ینفعنا ذلک؟» این به دردمان میخورد؟ خاصیت دارد برایمان؟ میارزد اصلاً؟ فایده دارد بچههایمان؟ بله یا بگویند خیر. درست است؟ حضرت فرمودند که: «هل الدین الا الحب والبغض؟» دین غیر از محبت و نفرت است؟ همه دین محبت و نفرت است. حضرت از چیست دین دارد یاد میکند؟ از روحش. از جسم دین چی؟ ببینیم که اینها که جسم دین است چیست.
روایت میفرماید که از پیغمبر اکرم: «لا یقبل ایمان بلا عمل ولا عمل بلا ایمان.» نه ایمانی بدون عمل قبول میشود، نه عملی بدون ایمان قبول میشود. مثل اینکه بگوییم نه روحی بدون تن داریم، تن بدون روح. ایمان و عمل. ایمان هم قول است، هم عمل است. اصلاً عمل جزئی از ایمان است، نه اینکه بگویی یک ایمان داریم، یک عمل دارد. طرف ایمان دارد، ها! عمل نمیکند. آخه عمل جزئی از ایمان است. نه ایمان مکملش عمل مکمل ایمان است. مکملش نیست ها! خود ایمان است. شما، جسم و روحت با هم دوتایی میشود شما. من که یک روح داری، جسمت مکملش است، کنارش است، در عرضش است. جسم و روح دوتایی با هم میشود شما. اعتقاد آن باور با عمل، دوتایی با هم میشود ایمان. درست شد؟ بعد حضرت فرمود که اینها همش روایت از پیغمبر است: «لیس الإیمان بالتحلی ولا بالتمنی.» ادا درآوردنی نیست ایمان، نشان بده. تحلیلی نیست. تمنی هم نیست، با آرزو و خیال و توهم و اینها نیست، «ولاکن الایمان ما خلص فی القلوب و صدقته الاعمال.» ایمان آنی است که ببینید، دوتایش با هم. ایمان آنی است که خالص در دل است. آن محبت خالص در قلب و آنی که عمل تصدیقش میکند. عمل موافق با آن است. به میزانی که باور و عمل متناسب با آن باور، در آدم ایمان. حالا به آن میزانی که نا باوری و عمل متناسب با ناباوری، نفاق. دوباره بگویم: «ما خلص فی القلب و صدقه الاعمال.» اعمال تصدیق بکند آنچه در دل است.
مثال واضح است دیگر. الان من اگر به شما بگویم که آقا، بنده به شما خیلی ارادت دارم و مثلاً سال به سال هم حالا اینهایش که دیگر خب خیلی الان محک ایمان نیست. مثلاً میخواستم بگویم سال به سال شما منزل ۵۰۰۰ تومانی و من هم دارم و میدانم که شما محتاجی. همه اینها را میخواهم کنار هم بگویم که مسئله درست جا بیفتد. و در عین حال شما به من میگویی ۵ تومن میدهی؟ من به شما میگویم نه، بوس میدهم. ۵ تومن نه. میخواهم ابراز علاقه کنم، من فقط میخواهم بگویم دوست دارم. بزرگوار، در جواب این محبت شما چی میگوید؟ لب مطلب. بسیار لطیف و با لطافت و مهربانی کامل فرمودند: «توی سرت بخورد!» این پاسخی است که این آقا به ما میگوید: «این محبتها توی سرت بخورد! الهی درد بیدرمان بگیری با این علاقهها و با این ابراز محبتت. صد سال سیاه محبت تو را نخواستم.» برای اینکه اصلاً محبت نیست. محبتی، محبت است که عمل تصدیقش میکند. نه اینکه محبت دارد ها! آخه محبت دارد. یعنی الان من در این سرمای سیاه زمستان، لنگه پولم. میخواهم با اتوبوس بروم خانه، ۵ تومن میخواهم. پیاده بروم کجا را دوست دارد؟ دوست دارد یعنی مرا دوست دارد با رفاه من، مرا دوست دارد با آرامش من، مرا دوست دارد با حال خوب من. اینها را دوست دارد دیگر؟ نه؟ ببین، اینها را دوست ندارم. خود خودت را دوست دارم فقط. خب خدا را دوست داری و محبت او به امیرالمؤمنین کنار خود خدا. فقط بازی سیاسی نکن. خودت را عشق. فقط خودت را خراب نکن. علی کیست؟ خودت. جناب خدا بهش میگوید سجده کن. میگوید ببین، خودت را عشق. برویم آن پشت، برای خودت تا صبح من هی سج. آینه هست یعنی قیافه من افتاده آن تو، «فی الارض خلیفه». «اسجدوا لآدم.» گفتش که من حاضرم ۶۰۰۰ سال نماز بخوانم، فقط همین سجده را از من نخواه. «من حیث احب.» دوست دارم آنجوری که خودم خوشم میآید اطاعت بشوم، اینجوری که من میگویم. حالا کسی میتواند بگوید بالاخره خدا را دوست داشت دیگر، حالا عمل نداشت، ایمان داشت بدون عمل. خدای متعال برای اینکه کسی همچین شبههای برای پیش نیاید، در مورد شیطان چی فرمود؟ آخر آیه: «ابىٰ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ». این همه الان اعتقادات دارد میریزد. امتحان معارف دانشگاه شرکت بکند، ۲۲ میشود. اینقدر بلد است. اجمعین کل اصول دین را در همین چهار تا جمله گفته. ببین، خدای من، عزتت را قبول دارم. معاد هم که قبول دارم، «الی یوم یبعثون». «إلا عباد الله المخلصین». انبیا و اولیا هم را قبول دارم. کافری؟ دانشگاههای جمهوری اسلامی نمره بیاوری، بعد مثلاً بگویند آفرین چه دانشجوی مؤمنی! چهار گزینهای مثلاً سؤال سخت. تازه آنهایی هم که حذفش اختیاری بود، آن را هم جواب میداد. تازه استاد بوده دیگر، بالاخره هیئت علمی آنجا. هیئت علمی عوالم بالا بوده. درس داشته مثلاً دفتر شلوغ شده. بعد امتحانات میآمدند آقا، نیم نمره ما فقط مشروط نشویم، نیفتیم. بعد یکی بین همه اینها افتاد. خودش بود. مشکل جناب ابلیس در مثلاً اطلاعات و دیتا اینها بود؟ و دو واحد کلاس آموزشی میرفت آنجا که داشت منفجر میشد بنده خدا از شدت اطلاعات، انفجار اطلاعات. این بود. بقیه اداش را در میآورد. مشکلش در چی بود؟ نمیآید. اینجا بحث استکبار قلب مطرح میشود. مفصل صحبت بکنیم دیگر. استکبار دارد. یکی از مرضهای مهلک و جدیترین مرض قلب، استکبار است، تکبر. «إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مٰا هُمْ بِبٰالِغٖ». آیه قرآن. در سینهشان کبر است، تکبر است. این دل، دل بیمار است و ایماندرمانی همینم هست. هر بیماری که داریم با خود ایمان تقویت میشود. این نور هرچه در این دل بیاید که راه تقویت ایمان هم عزیزم، عمل است.
چطور جسم و روح نسبتش با هم چگونه است؟ الان اگر کسی مریض بشود، ماجرای آن عاشقی که مولوی در دفتر اول نقل میکند. دختر حالش بد بود. بردند، هر دکتر میبردند خوب نمیشد. بعد یک دکتری آوردند و این اول نبض او را گرفت و دید که وضعیتش اینجوری است و شروع کرد با او حرف زدن، خاطراتش را مرور کند. گفت: خوب عزیزم، بگو پارسال کجا رفتی؟ پارسال کجا رفتی؟ سه سال پیش کجا رفتی؟ از او پرسید و خوب مثلاً سه سال پیش رفتی آنجا، رفتی بعد چی شد؟ بعد مثلاً کدام شهر رفتی؟ این همینجور گفت و رسید به فلان شهر، دید تاپ خیلی شدید روی بدن اثر گذاشته. درست شد؟ روح روی تن اثر گذاشت. تن روی روح. خسته نباشید. صبح زود پاشدی، کار کردی، تا ظهر نخوابیدی. دیشب سه ساعت، چهار ساعت. دیگر الان انرژی هیچی نیست دیگر. آدم این مغز و حواس و اینها هم هیچی نیست دیگر. درست است؟ تن روی روح اثر میگذارد. آنجا که عاشق بود، روح روی تن اثر میگذاشت. درست شد؟ رابطه جسم با روح یک رابطه دوطرفه است.
میگویم رابطه درخت و اکسیژن دیاکسید. رابطه دیاکسید کربن و اکسیژن. درخت چکار میکند؟ دیاکسید کربن میگیرد. شب چگونه میشود؟ درخت بخوابیم و خلاصه هیچی دیگر. بله، جسم و روح همهاش با هم قاطی میشود. روزها دیاکسید میگیرد، اکسیژن میدهد. حالا هرچه بیشتر دیاکسید میگیرد، بیشتر اکسیژن میدهد. هرچه بیشتر اکسیژن میدهد، بیشتر دیاکسید میگیرد و دیاکسید که میگیرد، فتوسنتزی که میکند، باز بیشتر چی تولید میکند؟ اکسیژن. این رابطه ایمان و عمل است. این رابطه جسم و روح. هرچه قلب علاقه شدیدتر میشود، عمل سفتتر و قرصتر میشود. عمل است که سفتتر و قرصتر شد، علاقه شدیدتر میشود. باز علاقه شدیدتر میشود، باز عمل شدید. شیخ علی آقا میفرمود که پدر ما هرچه به روزهای آخر عمر نزدیکتر میشد، وقت عبادتش بیشتر میشد. خود بابا همه پیر میشوند دیگر، بیجان میشوند. شما پیر شدی، عبادت روزی ده ساعت نماز میخواندند. مختصر نافلههای ایشان، زیارت و این. در شبانهروز ده ساعت میشود. ده ساعت نماز. ایشان وصیت کردند که بعد از مرگشان هم یک دور کلاً نمازهای ایشان را قضا کنند. سه نسل نماز خواندی. بزرگمان داریم استفاده میکنیم. باز شما میگویی که آقا، یک نماز جعفر هم ظاهراً اضافه کرده بود، نیم ساعت، بیست دقیقهای. باز عبادت بیشتر کردم. بهشان گفتیم بابا، شما داری از کارهای دیگر میافتی، عبادت بیشتر کردی. آنجا مثلاً وقتت کم میآید. من تجربه کردهام هر وقت برای عبادت، در کارهای دیگر هم. این چیست؟ آن همان قلب است که میکشد به سمت عبادت. میکشد به سمت بعد به سمت عبادتی که کشید، عبادت است. باز قلب میکشد. فرمولی دارد. انشاءالله عرض میکنم. اگر این جلسه فرصت بشود، اگر هم نه، جلسه بعد یک ریزهکاری دارد. چگونه ما ایمان و عمل را با هم درگیر کنیم؟ یعنی اعتقاد و عمل را با هم بیندازیم به جان هم. یک اتصالی میخواهد. اتصالش فقط یک اشاره الان میکنم. اتصالش در نیت است. نقطه اتصال باور و عمل که این دو تا را با هم پیوند میدهد و هر دو تا را جلو میاندازد. ما یک چیزمان را باید حواسمان را جمع بکنیم، نیتمان. آدمی که نیت خوب دارد، هم اعتقاداتش افزایش پیدا میکند، هم عملش. درست؟ اصل مراقبه اینجاست. شاهکلید تقویت ایمان توجه به نیت است. شاهکلید. خیلی خیلی در آن مطلب است.
پس ایمان چی شد؟ ایمان قول بود و عمل. جان؟ آفرین، آفرین. میخواستم بعد. بله. حالا اینجا منظور از اطاعت و منظور از ایمان، آن در بعضی روایات ایمان که گفته میشود، منظور همان باور قلبی است. منظور همان ورود به همان در واقع عالم ایمان. وقتی مرتبهبندی میکنند، مثل اینکه میگوییم بعد روح، نه یعنی دوتایی است. یک مرتبه پایینترش یعنی این ارزش دارد، اول روح ارزش دارد. در مرتبه بد جسم ارزش دارد. نه اینکه دو تاست، این اول میآید بعد آن یکی میآید. میفرماید که: «الایمان معرفة بالقلب، و قول بلسان، و عمل بالارکان.» معرفت با دل، گفتن با زبان، و عمل با ارکان. این سه تا همش با هم میشود چی؟ ایمان. سه ضلع دارد ایمان. البته قول بلسان را هم باز در بعضی روایات دیگر چون چیز شده، همان عمل به حساب میآید. زبان هم عمل به حساب میآید. اینجا گفتند تفکیک کردند برای اینکه ما حواسمان بیشتر جمع بشود وگرنه زبان عمل ماست. این هم یکی. «الایمان قول مقول و عمل معمول و عرفان العقول.» ایمان از پیغمبر. یکی همین حرفی که میزنم: قول معقول. یکی عمل معمول، همین عملی که انجام میدهند. یکم عرفان العقول، عقل معرفت پیدا میکند. «ایمان بالقلب و اللسان.» ایمان با دو تا چیز است. قلب و زبان. با زبان هم یعنی همان ابراز، همان عمل. این هم یکی. یک روایت دیگر از امام رضا (علیه السلام) داریم. چنین است روایت شریفی: «الإیمان عقد بالقلب و لفظ باللسان و عمل بالجوارح.» ایمان سه تا: عقد به قلب. عقد، عقیدهی که میگویند عقیده از عقد میآید. عقد یعنی چی؟ گره. عقیده چیست؟ آنی که در باطن آدم گره میخورد به آدم. آن میشود عقیده آدم. کندنی نیست. سرشته میشود. آنی که با باطن آدم گره میخورد. نمیشود این را از طرف کند. این میشود عقیده طرف. یک مرتبه از ایمان عقیدهاش است. عقد بقلب و دل گره میخورد. یک مرتبه لفظ باللسان، همینهایی که میگوید. یک مرتبهاش عمل بالجوارح، با بدن بروز میدهد. بنده به شما علاقه دارم. هم در زبان میگویم، هم در کارهایم نشان میدهم. با شما قرار میگذارم، سر وقت میآیم، معطل نمیکنم، اذیتتان نمیکنم، هدیه مثلاً میآورم، احترام میکنم. شما دارید حرف میزنید، نگاه میکنم. اینها همه دیدهاش. شما محبت من را دارید میبینید. وقتی داری با بنده حرف میزنی، میبینی که از چشمهایم برق محبت میبارد. قلب من نیست این چشم من است. نماز بخوان. انگار دور تند گذاشته بودند. نماز را ضربتی میروم پایین. اگر دلش خشوع داشت، بدنش هم خضوع داشت. خشوع مال دل، خضوع مال تن. اگر دلش خشوع داشت، بدنش هم خضوع داشت. الان شما با من حرف ساعت را هم نگاه کنم، برای شما ارزش قائل نیستم. محبتی ندارم، ارزش قائل نیستم. میزانی از ادب آدم داشته باشد. خلاصهاش این است که این شما آن عدم علاقه را در رفتار من کشف میکنی. جسم و روح. آدم افسرده را از حرکاتش میشود فهمید. درست است؟ آدم بانشاط را هم از حرکاتش میشود فهمید. تهران. نیت را از رفتار طرف میشود کشف کرد. نیتخوانی نمیشود کرد. مثال بارز برایتان میزنم. مثال بارزش البته آن موقع این بازیکن هنوز نیامده بود. ولی الان آمده چون برند شده. جناب بزرگوار نیمار. نیمار. آره، نیمار با تمارض. گفتم که اینها وقتی خودشان را میاندازند، بهش کارت زرد میدهند. داور برای چی به این کارت زرد میدهد؟ میگوید تو تمارض کردی. یعنی چی؟ یعنی نیتت این بود که من را فریب بدهی. «نیتخوانی نکن. مادرزاد اینجوریام من.» میتوانی این را بگویی. نیت از رفتار کشف میشود. نسبت اینها، نسبت چیست؟ نسبت جسم و روح است. من از مدل نگاه شما، از مدل نشستن شما، از مدل حرف زدن شما کشف میکنم شما علاقه و نفرت دارید. از کلماتی که استخدام میکنید. دختر مرحوم آیت الله قاضی امروز حضرت آقا در درس خارجشان تعبیر کردند به چی؟ عارف. این عارف بزرگ چی؟ عارف کبیر. یک تعبیر عجیب و غریب امروز. درسشان دانلود سلیقههای قاضی. فرمودند دختر ایشان فرموده بود: «من اول اعلام میکنم این بنده خدا هیچ ربطی به این داستان ندارد. خیال شما راحت، مال این حرفها نیستم. هیچی.» این تمام. ایشان گفته بود پدر من نماز شب که میخواست بخواند، نماز مستحبی شبش عمامه میگذاشت، پیراهن میپوشید، عبا میپوشید، جوراب میپوشید، عطر میزد. بنده نماز صبح که در آن نیمه تیغه که دارند میبندند پرونده را که لای یک پا را میاندازم لای پرونده، میگویم این بعد برو. یک نگاه میکند با این زیرپوش پاره و با آن بوی دهانی که از خواب پاشده، بوی لاشه گنجشک. شش و سی و دو دقیقه که طلوع میشود، این لااقل یک بخشی از مواد در شیشه و سی و یک ادا بشود. تفاوت این دو تا در چیست؟ در باورتان، ایمان. مرتبه ایمان. البته مرتبه ایمان به مرتبه نیت برمیگردد. به مرتبه نیت برمیگردد. این را باشد طلبتان. به نظرم در مورد نیت بزنید، حق مطلب ادا بشود. جلسه بعد با هم مختصری بگوییم و برویم گل مطلب در این بحثهای ایماندرمانی، نیت. یعنی همه بحث اگر کسی فقط بحث نیتش را داشته باشد، عمل کنم خودم. عمل بقیه مسئله حل است دیگر. اصلاً بقیهاش خیلی مهم نیست. ایمان شد عمل، عقیده و زبان. یک روایت دیگر برایتان بخوانم. پس ایمان شد کلام عجیبی. حضرت فرمود: «ملعون، ملعون من قال الایمان قول بلا عمل.» دو بار فرمود: «ملعون است کسی که بگوید ایمان به زبان است، نه عمل.» معادل فارسیاش این باشد که دلت پاک باشد. نمیدانم، احتمالاً عمل مهم نیست. عمل چیست؟ دکتر چشمم را نمیبیند. دلت پاک باشد. ندیدم. حالا که دیدن کجای دنیا را گرفت؟ اینقدر همه دزدها میبینند، اختلاسگر، آدم چشم داشته باشد دزدی کند. خوب است؟ حجاب داشته باشم، دروغ بگویم، غیبت کنم، خوب است؟ منطقه مزخرفش جفتش یکی. ما قبول داریم که یک عده آدم عمل میکنند، مناسک را عمل میکنند، باور قلبی ندارند، گندم میزنند، آن درست است، ربطی ندارد. گربه، گربه. همه اختلاسگران با دست شدند اختلاسگر. حجاب هم دارم. چه ربطی؟ واقعاً واقعاً چه ربطی دارد؟ گودرز شقایق، پیوندتان مبارک. جسم لازم دارد. آدم بدون عمل. اول ازدواج یک علاقه به تو داشتم، با همان هفتاد سال زندگی کن. خدایت را شکر کن. نفقه، محبت، اساماس، طلا. الان که امسال که اصلاً خدا رحم کند. ولنتاین و روز زن دو روز پشت سر هم افتاده. آخه، طرف توئیت کرده بود که زنعمو آمده خانهمان. این را دانشگاه خوب میگیرند. این دانشجویی است. اواخر بهمن تعریف میکرد، گفت که امسال از طرف دانشگاه به دخترمان یک دانه خرس قهوهای با یک دانه آیفون ایکس دادند. دانشگاه. حالا ولنتاین و روز زن پشت سر هم افتاده. گفت شما مثلاً سه روز قبل ولنتاین به صورت خیلی خاصی ناپدید میشوی و گوشیت هم جواب نمیدهی. شام ولنتاین گوشیت را روشن میکنی. بعد فردای ولنتاین خرس اینها همه ارزان میشود. حراجیها میدهند. گفت فردا ولنتاین میرود یک دانه شرعی راهکار عملی. ولنتاین حالیش بشود، نه روز تولد حالیش بشود، نه روز زن حالیش بشود و همیشه هم سفت و ولنتاین اسلامی و این حرفها. ولنتاین مهدوی. به بعضی یلدای مهدویت. یلدا نداریم. ولنتاین مهدوی. این الان یک موقعیت صله رحم که میگویند. فتوای مراجع به چیست؟ خیلی قشنگ است. صله رحم. گفتند چی؟ گفتند هر کجا توقع محبت میرود، اگر شما محبت نکنی، علامت قطع رحم است. خیلی قشنگ. خلاص. هر جایی که توقع میرود یک کاری بکنی، مشکل دارد. توقع دارد فامیلش یک کاری بکند، کار نمیکند. عمل ندارد یعنی از این رحم بریده است. تمام. تعریف خوبی است. صله رحم به نام هفتگی، ماهیانه، سالیانه اینها نیست. به هر جایی که توقع میرود طرف از مکه آمده، توقع میرود که همه فامیلش بروند خانهاش. سیسمونی، زایمان، فلان، این حرفها. نمیروی میشود قطع رحم. حالا عروسی، عروسیش مشکل دارد. پیامک که میتوانی بدهی، سر بزنی. توقع. جایی که توقع میرود. توقع عرفیها. نه باز هم آدم با توقع زیادی باشد. مثلاً یک کارت بکشی ۵ تومن صله رحم کنی بروی خودمان. توقع. پس هرجا که توقع میرود. این چون با نشان میدهی من به تو بندم. این عقد را نشان میدهی با عمل. این گره را، گره خوردهایم من و شما به هم. در عمل نشان میدهی. توقعش میرود. سیل میشود، زلزله میشود. مردم ایران مثلاً سیستان و بلوچستان به هیچی حساب نمیآورند. گره. وقتش که میشود، نشان میدهد. پس اینها اگر طرف بگوید آقا، من باور قلبی دارم، عمل ندارم. دوست دارم ولنتاین. ولنتاین اینها حالیم نمیشود. ولنتاین، نوروز، روز تولد و روزه ندارم. سالگرد ازدواجش را هم ندارم. مناسک. هرکی باید آنی که خودش تشخیص میدهد عمل بکند. دوست دارد باهاش ارتباط برقرار کند. آن هم با یک ماهیتابه، یک جوری برخورد میکند با شما. در جزا، جزائم وفاقاً دماغ انسان میآید بیرون. قشنگ جا میافتد برایش. شما جرأت داری روز مثلاً زن بدون کادو برو منزل؟ از یک هفته مانده به روز زن، عمرانی در بلوار کار میکنند. خطر چی؟ نزدیک شدن. علامت هلال احمر به یکی نشان داده بودند. «هشدار! ماه رمضان نزدیک است.» حالا هشدار: «روز زن نزدیک است.» از یک هفته قبل سؤال میشود از شما. آمادگیاش هم که داری. خرید کردهام. روز زن فقط روز رونمایی است. شما با یک موجود ضعیفی مثل خودت این کار را نمیکنی.
نماز. این را بگویم تکیه میکنم در این مثالهای ساده. میخواهم بگویم ما خوب بین خودمان فضای رایج خودمان تفکیک نمیکنیم. محبت را از عمل. معنا ندارد اصلاً محبت از عمل جدا بشود. قلب از عمل جدا بشود. عزیزمان، قلب واکنشهایش در رفتار دیده میشود. از نوع نگاه کردن شما به خودم، الان کشف میکنم علاقه شما را. تازه از این جنس میتوانم شدت محبت شما را هم کشف بکنم. درست است؟ زبان بدن زبان دارد. حکایت میکند. نماز امام همین است. نماز میخواند. نماز منزلت شیعه ما را اگر میخواهی کشف بکنی، به نمازش نگاه کن. حال و هوایش چگونه است؟ آقای بهجت عجیب و غریب بود. یک بقچه ایشان برای نماز داشت و بقچه سفیدی بود. زیر بغل میزد. آدمها را از تشریفاتشان میشود کشف کرد. برای چی تشریفات قائلند؟ علامت محبت. مثلاً ازدواج، عروسی. تشریفات خیلی آدم در حد ازدواج سطح زندگیش این ته قله آمالش این است که فقط یک نری به یک مادهای برسد. همین ته زندگیش که همه نهنگها، دلفینها، گورخرها، زرافهها همه دارند این را. غایت آمال اینکه باید برود پنجاه میلیون هزینه بکند بهش برسد. او بدون رایگان. بعضیها نسبت به سفره تشریفات دارند. سفرآرایی و فلان. رفته بودیم. توطئهای در کار. مجللترین رستوران آنجا که به نظرم در ایران هم یک چیز خاصی باید باشد. تشریفات، تشکیلات عجیب و غریب. با گلاب آمدند شستند و تکتک به ترتیب که ما همه دغدغه بودیم فقط کسی در آن صحنه از ما عکس نگیرد، که این اگر در اینستا منتشر بشود نهاد روحانیت بر چه خبر است؟ یک لقمه خوراک. بعد آنجا خوب جای توریستی بود. محبت به ما این کار را کردند. جذابیت در لقمه است دیگر. حالا چینیهای بزرگوار کرونا میگیرند از خفاش. سر کلاس نیامده بود. ظهر دیدمش. گفتم چرا کلاس نیامده بودی؟ گفت: یکم حالم خوش نبود و اینها. این مشکوک به کرونا بود. رفتم دکتر. خیالم جمع شد. گوشت خفاش نخوردم. گفتم: خیالت جمع باشد، زیر هشت سال نمیگیرم. سی و هشت سال کرونا ندارد. اسکرینشات گرفته بود از این گیاههای حیوانهای در تلگرام، اموجیها هست. منوی غذا در چین است. تشریفات جذابیت توریستی به این است. علامت محبت. این معلوم میشود که حدش حد لقمه است. آدمی که بنده به خداست، تشریفاتش کجا معلوم میشود؟ در نماز. بقچه داشتن. میآوردند پهن میکردند. یک مهر تربت دستساز. چهار تا فقط ایشان شانه داشت. نسبت به هیچی اعتنا ندارد. چهار تا شانه. مثلاً قبل نماز، بین دو نماز شانه سر، شانه ریش، عطر، تشکیلات. ماجرای بقچه وسیع. یک نوع تشریفات.
یک آقایی بود. این سری سفرهای نشست و غذای درستوحسابی هم گذاشته بودند جلویش و من شاهد این صحنه بودم. دستور زد بالا. خیلی مرتب. این با پنج انگشت اینجور با یک حالت خیمه زدنی نشست روی غذا. سوار بر غذا. میروم سر وقت لقمه بعدی. از یک گوشه سفره شروع کرد. نصف سفره را پاکسازی کرد. یعنی قشنگ مثل زمین مین از یک گوشه گرفت، تمامش کرد. میروم بعدی. کج هم نشسته بود و هی میخورد و خدا رحمتت کند. مکلفمان کردی. گاز میزند. مثلاً اوج لذت این حوس اولیای خدا در نماز است. سفره این علامت ایمان است. بروز ایمان. جلوه. و خدا لطف کرده به ما. با این نمازهای پنجگانه میآید اسکن میگیرد، ما را دوست داری؟ ببینی الان کجایی؟ وایسا. دو رکعت نماز بخوان. نماز اگر عوض بشود، حالا نماز من چیست؟ سر و ته نماز از خدایش یک سبحانالله در میآمد از تویش. دو کلمه درستوحسابی با توجه درش بود. این میشود محک ایمان. اصل ایمان این است. جایگاه ایمان در قلب، عمل نقشه به حرکت انداختن روح را دارد. به کار میگیرد ایمان را.
مثال قشنگش این است. شما اگر یک خودکار داشته باشید، در این خودکار آن وسطش مغزی خودکار جوهر دارد. درست است؟ اگر یک مدت با خودکار ننویسی، چی میشود؟ جوهرش خشک میشود. هرچه بیشتر به کار میگیرید خودکار را، این جوهر روانتر است. بیشتر جاری است. آمادهتر. پرفشارتر است. درست است؟ تعبیر پرفشار تعبیر قشنگ. پرفشارتر است. نسبت عمل با ایمان. هرچه محبتهایت را به کار میگیری، محبت پرفشارتر. محبت قبراق. سفارش کردند آقا، روزی نباشد که آدم توسل به اهلبیت نداشته باشد. ذکر اهلبیت را نگویید. استادان ما میفرمودند که شبانهروزی نباشد که آدم یک بار اسامی چهارده معصوم به زبانش نیامده باشد. بعد هر نماز آدم رو به قبله سلام بدهد. به چهارده اولیای خدا. زیارت عاشورا کف کارشان بوده. تازه زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام. یک عمر ملتزم بهشت بودند. «روزی نیاید که من از دنیا بروم.» زیارت عاشورا آرزویش برآورده شد. این حس. اینها. این ذکر. این حال است. ولو زبانی است. ولو خیلی هم درش توجه نباشد. آن جوهر را به کار میگیرد. این مجالس ذکر اهلبیت. آقای قاضی در وصیتشان این است که هفتگی روضه بروید. هفتگی روضه. هفتگی ترک نشود. هفتهای نیامده باشد که انسان در یک مجلسی که ذکر اهلبیت میشود، شرکت نکرده باشد. این ایمان آدم خشک میشود. در زندگیش امام حسین دیده. حضور ندارد. امام حسین در محیط کار او، سر سفره، در پمپبنزین، در اداره، در خیابان. امام حسینش نیست. ارتباط قطع شده به خاطر عمل است. این شدت است. وقتی میآید امام حسینش همهجا هست. بلکه برعکس، او را میبینی یاد امام زمان، یاد پیغمبر میافتی. یک جوری میشود این آدم. او را میبینند یاد پیغمبر میافتند، یاد اهلبیت میافتند. اهل ماجرا قرار بگیرید.
سؤالی هم که خواهر بزرگوار فرستاد، گفتند با اتوبوس آمدهام، فراموش کردهام پولش را بدهم. کارت ماشین هم شارژ نداشت موقع پیاده شدن. بعد گفته نمیدانم این خط هم خط ۹۵ دولتی است یا خصوصی؟ حکمش چیست؟ من نمیدانم. حالا اگر عزیزان میدانند، بگویند. خصوصی و دولتی. در یک خصوصی، یک دولتی. قشنگ پاسخ قانعکننده. اگر کسی میداند ۹۵ شهرداری دولتی میشود، میگویم دولتی.
برو. اهل ایمان قرار بده. عشق و محبت ما را نسبت به حقایق و ذواتی که عین حقیقتاند در این عالم. خدای متعال، چهارده معصوم و اولیای خدای متعال. محبت، عقیده، باور، روز به روز افزایش پیدا بکند. در عملمان هم بروز پیدا بکند. خدایا، در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمرمان نوکری حضرتش قرار بادت. عاق ما شهادت قرار بده. خدایا، شر ظالمین و بدخواهان را به خودشان برگردان. روح بلند امام راحل، شهداء، بزرگان را سر سفره حضرت زهرا مهمان بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...