نیت، نقطه اتصال باور و عمل
روح الایمان چیست؟
علامت ایمان و نفاق
راه تقویت ایمان چیست؟
دو نکته طلایی در مورد نیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد
صل علی محمد و آل محمد و عجل
و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا کلامی.
بحث را از مرحوم علامه طباطبایی (رضوانالله علیه) جلسه قبل شروع کردیم که در تفسیر شریف المیزان ذیل آیه «فلنحیینه حیاة طیبه» آیه ۹۷ سوره مبارکه نحل، توضیحاتی را میفرمایند. آخرش میفرمایند این مطلب از حقایق قرآنی است. این مطلب از حقایق قرآنی است. یکی از اسرار و حقایق و معارف اساسی قرآن که خیلی حقایق از دلش بیرون میآید. بحمدالله عزیزان هم اهل فهمند و هم اهل دقتند و ما در این جلسه خیلی ترس از این نداریم که اگر خواستیم کمی بحثها را عمق دهیم، مخاطبینمان را از دست بدهیم و راحتتر میشود بعضی مباحث را مطرح کرد. به هر حال عموم متدینین ما عموم معارف را شنیدهاند دیگر؛ یعنی همه بلدیم، اکثر معارف را بلدیم و مطالبه جدی که هست این است که آقا، این معارف عمق پیدا کند. آن مطالب عمیقتر و لایههای پایینتر یعنی عمیقتر و زیرین معارف دین را بتوانیم روش کار بکنیم.
خوب، معمولاً فضاهای عمومی هم کشش این مباحث را ندارند. منبرهای عمومی، جلسات عمومی – منبربانی چون دنبال این است که عموم بیایند که بعداً مثلاً بتواند خرج شام مثلاً شب آخر را جور بکند و اینها – دنبال یک منبری میگردی که بتواند همه را بیاورد و منبری هم داستان بگوید از این که کی رفتند کربلا، به حاجتشان رسیدند، بعد چی شد و اینها. این حرفها میشود ته معارف دینی منبرهای محرم و ماه رمضون ما. اینها میشود، لذا دیگر خبری از المیزان و مباحث علامه طباطبایی و جواهر مخفی که در این آثار نهفته است، معمولاً در جلسات نیست. خوب، ما در این جلسه به حمدالله مخاطب فرهیخته و هوشمندی داریم، میتوانیم کمی عمق دهیم به مطالب.
یک مقدارش را عرض کردم در مورد حیات طیبه: «این نیست که زندگی همین زندگی حیوانیمان خوب میشود. امام زمان وقتی تشریف میآورند، زندگی ما سطحش بالا میآید. خوب شدن زندگیمان به این نیست که همین حیات حیوانیمان مرتب میشود، عدالت حیوانی را امام زمان نمیآورند، حضرت انسان میسازد، وارد عالم ایمان میکند مردم را.» آنجا روابط برقرار میشود. لذا میگویند دوران امام زمان دیگر ما بانک نداریم، قرضالحسنه، حتی قرض نداریم، فقیر پیدا نمیشود، کسی کمک بکند. اینها التماس میکنند، بعد طرف میگوید که: «آقا من یک فقیر پیدا کردم، به هیچکس نمیخواهم معرفی کنم که خودم برم بهش کمکی بکنم.» از همدیگر میدزدند کار را. اینها اقتضائات حیات ایمانی است. همین الان هم اگر جاری بشود، زندگی گوشههایی از این را میبینیم دیگر. یک گوشههایی از حیات ایمانی و زیست ما، غوغایی دارد به پا میکند. دوران امام زمان سطح بالا میآید، اصلاً نگاه آدمها به ازدواج یک نگاه دیگر است، نگاهشان به خورد و خوراک نگاه دیگر است.
نوع معاملات نکات مهمی است. نوع معامله و نوع رفتار و فرایند و برخورد آدمها با طبیعت اصلاً عوض میشود. اگر سطح حیات ما بالا آمد، آن وقت دیگر خورشید کارکردش فرق میکند، ابر کارکردش فرق میکند، باد کارکردش فرق میکند. باد برای حضرت سلیمان وقتی میوزید، سلیمان میآمد، یک نسیمی مثلاً خنک میکرد. باد برای خنکی بود. الان که کلاً عالم را نابود کردهایم. أبناء بشر زدند. یکی از بزرگان یک وقت سوار ماشین کردم، کولر ماشین را روشن کردم، فرمودندش که: «این سیستمهایی که آمده، بیرون را گرم میکند، تو را خنک.» کولر گازیها بیرون را گرم میکند، هی بیرون را گرمتر میکند، لایه اوزون را میزند، نابود میکند که نشستیم خنک میشویم. به ضرر اذیت ما. ما خواستیم طبیعت را بیاوریم تحت این سلطه حیوانی خودمان و طبیعتاً هی پس زدیم، هی بدتر شد، ۱۰ جای دیگر آسیب دید. در حالی که نوع معاشرت ما با طبیعت اصلاً اینجوری نباید باشد. نوع معاشرت ما این است که ما باید وارد سطح حیات ایمانی بشویم، آن وقت میبینیم همه اینها در اختیار ماست. باد کارکردش فرق میکند، ابر کارکردش فرق میکند. باد برای جابهجایی من و شماست، ابر وسیله نقلیه است. دوران امام زمان مردم از ابرها استفاده میکنند. الان توهمات بعد دیگر یک کمی هم شک میکنیم توی آن انصاف و وجدان ساقی که ساقی چی داده، توهماتی میزند، بعد همچین چیزهایی فکر میکند. در حالی که این ذات ساختار عالم است.
خدا این جور آفریده عالم را، گفته من انسان میخواهم. «سماوات و ما فی الارض جمیعا» همه اینها مال توئه. همه اینها در اختیارت: ابر، باران، ماه، خورشید، ستارهها، کهکشانها. خب، پس ما اگر به سطح حیات ایمانی رسیدیم، نوع جهان در این عالم عوض میشود. اصلاً حاجتهایمان. الان چون من میخواهم مثلاً حملونقل و رفتوآمد داشته باشم و بعد این سرعت هم داشته باشد و بعد میرود زیر زمین و میشکافد و بعد نمیدانم چقدر ماجرا درست میشود و این مترو و نمیدانم اتوبوس و آن آلودگی صوتی و چه میدانم لایه اوزون و اینها. در حالی که همین مسیر کلاً غلط بود، کلاً این مسیر غلط بود. یک وقتی ما یک بحث مفصلی کردیم که اهل بیت میخواستند اول آدم... یک بحثی بود که حالا شهادت امام رضا، بحثش را کردیم، یک وقت دیگر هم بحث را داشتیم که چرا این علوم را انبیا به ما رو نکردند؟ انبیا که همه چیز را بلد بودند. «اول آدم، آدم بودنش را نشان بده، بعد ابزار در اختیارش قرار بگیرد.» مثل کودکی که اول باید رشد عقلی بکند، بعد برایش ماشین میخرند. بابا، همین الان میتواند سوئیچ ماشین را بهش بدهد. فرهنگسازی میکنند، بعد امکانات تریلی اصلاً برایش بخرد. ولی بچه چه استفادهای میکند؟ اول ۵۰ نفر را زیر میگیرد، ۱۰ نفر را نابود میکند، خودش را هم به کشتن میدهد. واسه همین انبیا و اولیا و ائمه خیلی قشنگ هم داریم که امیرالمؤمنین عبور میکردند توی جنگ صفین، به زیر پا نگاه کردند و دیدند که در روایت است که حضرت به این خطاب به این اصحابشان خطاب کردند، فرمودند که: «اگر شما صالح بودید، کاری به این...» «اگر حرفگوشکن بودید، صالح من کاری میکردم از این زیر چیزی استخراج بکنید، شب خانهتان را روشن کنم.» گفتند منظور نفت؟ بیش از نفت! بیش از نفت! خلاصه، آقا جان، انبیا و اولیا میخواستند اول آدم از سطح حیوانی دربیاید.
حضرت امام فرمودند که تمدن غرب پیشرفت کرده ولی پیشرفتش در این بوده که – خیلی جالب استها – امام خمینی که خودش غرب را دیده و سرد و گرم روزگار را چشیده است. «پیشرفت غرب به این بوده که یک گرگی با یک چنگال ۵ تا گوسفند را میتوانست بدرد. اینها آمدند بمب اتم ساختند که ۵ میلیون آدم...» امکانات اینها، امکانات در اختیار حیوانیت اینهاست، نه در اختیار انسانیت. پس ما بحث در مورد تکنولوژی و امکانات و اینها نداریم، بحث اول سر انسانیت است.
انبیا و اولیا چرا اینها را به ما یاد ندادند؟ همان اول حضرت سلیمان فرمولش را بلد نبود به همه یاد بدهد؟ «آقا تو چیکار میکنی، سوار باد میشی؟» «آصف بن برخیا بلد بود، من از کتاب ...» «قبل از اینکه پلک به هم بزنی، من میروم تخت بلقیس را از یمن میآورم فلسطین.» یمن تا فلسطین ظاهراً ۸۰۰ کیلومتر فاصله است. «قبل از پلک به هم زدن، من این ۸۰۰ کیلومتر را وسیله را باید جابهجا کنم.» این هم تکنولوژی است دیگر. به همه یاد میداد. مگر انبیا و اولیا نیامدند امکانات بدهند به بشر حیوانی؟ آمدند بشر حیوانی را اول انسان کنند، بعد مسلطش کنند بر عالم. درست شد؟ ارتقای حیات، ارتقای حیات یک درجه جدید و بالاتری از حیات. چی میگویند؟ ایشان میفرمایند که: «پس آیه شریفه نظیر آیه «او من کان میتاً» حوصه سر نرود دیگر. میخواهم از متن بخوانم، حوصله. بعدش انشاءالله نکات خیلی خوبی با هم داریم، خسته نشوید. ما بحث مفصل داریم، انشاءالله صحبت میکنیم.
«بعضیها مرده بودند، ما بهشان حیات دادیم، بهشان نور دادیم، با نور زندگی کنند.» حیات، نور، ایمان، اینهاست: حیات و نور. بخش اولش را فعلاً کار داریم، چند جلسه صحبت کردیم. ایمان یک سطح بالاتری از حیات است، سطح بالاتری از زندگی. حالا نورش چیست؟ که عرض افاده میکند. «خدای تعالی حیاتی ابتدایی و جداگانه و جدید به او افاضه میفرماید. دوره جدیدی از حیات میشود، عالم جدید، یک درک جدید، یک آدم جدید میشود.» این آدم بعد از ایمان، این دیگر آدم سابق نیست. این مرده بود، این حیوان بود، آدم شد.
یکی از شاگردان مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی میفرمود که: «من به آیتالله پهلوانی عرض میکردم که ما مشرک بودیم و مرده بودیم، تو ما را موحد کردی و زنده کردی.» معارفی که ایشان به ما یاد داد که ایشان از شاگردان عرفانی علامه طباطبایی بود. میگفت: «تو اصلاً ما را وارد زندگی تازه کردی، به ما فرمودی عالم چه خبر است.» شاگرد، آیتالله قاضی مرندی، کشور بزرگان بوده. مرندی در تبریز بوده. ایشان فرموده بود که: «ما از وقتی که با سید قاضی آشنا شدیم، خسر الدنیا والاخره.» امثال من، یعنی نه دنیا دارد نه آخرت. یعنی چی؟ یعنی بالاتر از دنیا و آخرت است. روایت است که وقتی قیامت، بهشتیها مشغول نعمتهای بهشت میشوند، جهنمیان درگیر عذاب جهنم میشوند، «مُشْغَل اَهْلِ اللهِ بِاللهِ.» اهلالله مشغول خدا میشوند. اهلالله، این یک سطح دیگری از حیات است.
چرا؟ عرض میکنم بعداً انشاءالله تفاوت اسلام و ایمان. قرآن میفرماید که: «اکثر اینهایی که ادعای ایمان و اینها دارند در حد اسلام است، وارد حیات جدید نشدند.» وارد حیات جدید بشوند خیلی اتفاقات میافتد. متن را بخوانیم که اینها خیلی مهم است. همین امروز ما، امروز و دیروز مشاورههایی داشتیم با دوستان طلبه، هی نکات مطرح میشود، هی ما ارجاع میدهیم، میگوییم آقا این بحثها را گوش بدهید. «آقا، مراتب رشد و حیات انسان به مراتب لطافت آدم هرچی که بالاتر میرود، لطیفتر میشود.» لطیفتر میشود یعنی چه؟ نازکنارنجی میشود دیگر. مثلاً بهش بگویی بالای چشمت ابرو، غرق میکند، در میرود. لطیفتر میشود یعنی هی از این قیود و محدودیتها در میآید، هی وسیعتر میشود. معارف عمیقتر و لطیفتری را درک میکند.
یکی از اساتید، این خاطره را بگویم بعد برگردیم توضیح بدهم برایتان لطافت و بعد برگردیم حرف علامه را. یک وقت یکی از اساتید تشریف برده بودند، مشرف شده بودند حرم، طبقه پایین صحن آزادی که میشود بهشت ثامن، قطعه ۱۴۴ مزار آیتالله شیخ ذبیحالله قوچانی بزرگ. استاد ما میفرمود که: «آشنایی ما با ایشان توسط آیتالله العظمی بهجت. آقای بهجت به ما فرمودند که مشهد که میروی برو این دوست من را ببین.» گفتند: «دوست من، دوست من انقدر غرق توجه خداست که ازش آدرس خانهاش را بپرسی نمیداند. آدرس خانهاش را بپرسی نمیداند.» دعا میکرد. یکی وارد شده بود. تنها بود. «آقا ببخشید تنها بودید، مزاحم شدم.» فرمودند که: «تنها نبودم. شما که وارد شدید، تنها شدم.» غرق توجه بودم، تو آمدی من را از توجهم انداختی.
زندگی مادی کثیف که دستشان باشد که یکی مشغولشان کند که اینها از تنهایی نمیرند. چه مصیبتی سر ما درآمده! یک چیزی باید دستم باشد که من از تنهایی دارم میمیرم. بعد تازه انقدر اکانت فالوور و ممبر و فلان و کوفت و زهر مار. آخر هم طرف از افسردگی و تنهایی و مصیبت و همش دارد مینالد. درمان چیست؟ باید بیایی بالا. این درمان است. این پایین هیچ خبری نیست. این پایین هیچ خبری نیست. هیچکس به درد تو آن پایین نمیخورد. هیچکس به داد تو نمیرسد. تا وقتی تو آن سطح از حیاتی، این مصیبتها و غمها و بدبختیها را داری. با قرص و دارو و چه میدانم استخر و شمال و اینها درمان نمیشوی، رفیق. باید آدم داشته باشد. مسافرت برود کجا میتوانسته برود؟ هزینهها و بنزین ۳ تومانی اینها خودش… ولی آن تا آدم وارد عالم ایمان نشود، همان وحشت یا حقیقتاً از دنیا برود یا حکماً از دنیا برود بالا. دل باید از اینجا بیاید بالا. دل تا تو دنیاست، مصیبت است. کسی دل به دنیا بسته باشد، علیالدوام غم و غصه و مصیبت عجیب است از امام صادق (علیهالسلام)، علیالدوام، مازال، مازال یعنی دوام غم و غصه و حسرت و ناامیدی. اینها باهاش ذات این عالم، ذات دلبستگی به این دنیا، ذاتش این است.
استاد ما که از مرحوم شیخ ذبیحالله قوچانی را دیده بودند، یک بار حرم بودیم و من بیرون بودم. ایشان آمد خدمت شما عرض کنم که سوار ماشین شدند به نظرم، یا تو صحن همدیگر را دیدیم. گفتند که: «فلانی، من الان کنار مزار شیخ ذبیحالله بودم و یک لحظه پلکم سنگین شد و حالا به قول بزرگان مکاشفه، مکاشفه دست داد.» ایشان را دیدم. ایشان را دیدم. ایشان به من گفتش که: «عطار تو عالم چقدر داریم؟» عطر فروش، عطار. «عطار خیلی ولی عطار نیشابوری که میگویی چند تا میشود گفت؟» هرچی که قید میخورد، محدود میشود، کوچک میشود، کوتاه میشود. عطار، وسیع. قید میخورد میشود یک و انسان با تعلقاتش قید میخورد، کوچک میشود، محدود میشود. خدا ما را ابدی و نامحدود و وسیع آفریده، به وسعت آسمانها و زمین.
یک علاقه به ماشین، آدم اندازه ماشین میکند. یک علاقه به خانه. این آدم میلیاردی، میلیاردی، میلیاردی که روایت فرمود، خدای متعال فرمود: «زمین و آسمان وسعت و گنجایش من را نداشت، قلب عبدی المؤمن ولی قلب بنده مؤمن من گنجایش من را دارد.» اینقدر وسیع است این خانه دل. اینقدر وسیع است. اندازهاش چقدر است؟ اندازه خود خداست. خدا دل هر کدام از ما را به اندازه خودش آفریده. خانه اوست، «القلب حرم الله» حرم خودشه. وسعت او چقدر است؟ ما همون اندازهایم. علاقه به در و دیوار و عکس و شهرت و کوفت و زهر مار، یادمان میرود آن ابدی وسیعی که کهکشانها در او غرق میشود را خفش میکند. غصهاش این است: «چرا فلانی به من این جور اخم کرد؟» «جواب سلام نداد.» «جلوی پام بلند نشد.» وسیعی که همه عوالم توش گم میشود، انقدر کوچک و حقیر.
حضرت یوسف (سلامالله علیه). آن جنایات را برادرها سرش در میآورند. وقتی میآیند پیششون، قبل از اینکه اینها عذرخواهی کنند، میفرماید: «لا تثریب علی، تقدیر خدا بود.» چه عظمتی! الان «لا تثریب علیکم، کار شیطون بود.» «شیطون شما را تحریک کرد.» «نزغ شیطان بود.» یادم نیست. چه عظمتی آدمیزاد بهش میرسد. علامه طباطبایی صاحب همین کلام، ببینید چقدر آدم وسیع است. چقدر مؤمن و مؤمن چی میبیند. علامه طباطبایی (رضوانالله علیه) به بعضی از شاگردان خاص، همین که داریم ازشان کلمات را میخوانیم، «کلمات علامه طباطبایی این سر قلم روی کاغذ، ته قلم در قلبشه.» علامه طباطبایی نه این از عرش مطالب را میگیرد میدهد پایین. این علامه طباطبایی که میگوید مؤمن وقتی مؤمن شد، یک زندگی دیگری برایش شروع میشود. یک چیزهای دیگری میفهمد، یک چیزهای لذت میبرد که اینجا دارد میگوید.
«به بعضی از شاگردان خاصش فرموده بود که: استاد ما سید علی آقای قاضی به من فرمود: اگر مشغول نماز و ذکر بودید هر اتفاقی برایتان افتاد محل نگذارید. مشغول ذکر نماز مستحبی بود، حورالعینی از حورالعینهای بهشتی با جامی از شراب، شراب بهشتی، خود را به من عرضه کرد.» حالا آدم با حورالعین جهنمی، مال ته مراتب جهنم با یک ساعت گازوئیل هم که بیاید، محل نگذارد. «اصلاً نگاش نکرد.» «رفت سمت راست، آمد، محل نگذاشتم.» «رفت از سمت چپ، آمد، محل نگذاشتم.» این شاگردشون میگوید: «گفتم من قطار خوابیده بود و چیپس و پفک و نون و ساندویچ و همه چی هم برده بود. از گشنگی بمیرم.» علامه طباطبایی حورالعین را محل نگذاشته بود. «بعد بهش گفتم: آقا پشیمون نیستی؟» ایشان فرمودند: «ناراحتم.» «چون احساس میکنم این مخلوق خدا از من دل چرکین شد، محل نگذاشتم.» ناراحت. دل و لطافت را ببین کجاست! این چی دارد نقد میگیرد که به این محل نمیگذارد؟ نماز چیست؟ السلام. نماز من چیست؟ حالا ۱۰ دقیقه پایانی مثل کلاس که حضور غیاب آخر تیک بخورد برای خدا. آن ۱۰ دقیقه پایانی یک تیکه فقط بزند که این هم آیتالله اراکی فرمود که خیلی عجیب بود.
«انسان به کجا میرسد؟» ایمان آدم را به کجا میبرد؟ ایمان چه میکند با آدم؟ ۳۰۰ تا طلبه در مدرسه فیضیه در یک شب همه با هم خواب دیدند که یک تابوت روی دوش مردم دارد میرود، رسولالله دارند زیر تابوت به سینه میزنند. ۳۰۰ طلبه با هم خواب دیدند. صبح شد، تشییع جنازه احسان. به حضرت امام میآمد. گوشی عمامه را باز میکرد. ملکی میفرمود: «جان فدای انسانیت که زیر این خاک نه؟» به احترام آقای… آیتالله اراکی فرمود: «سر اذان صبح الله اکبر نماز صبح را میگفت و «السلام علیکم و رحمة الله» را که میگفت، یک تسبیح حضرت زهرا را که میگفت، آفتاب طل…» یک ساعت و نیم، یک ساعت و نیم نماز صبحش طول میکشید که از این یک ساعت و نیم یک ساعت و ۲۰ دقیقه قنوتش بود. بعد از نماز کتابش میفرماید که: «زمستان سه ساعت لازم است تهجد. تابستان یک ساعت و نیم شب زندهداری و نماز شب برای متوسطین.» نماز صبح قضا نشود دیگر مثلاً. «خیلی خوشحالم روز که احساس میکنم یک کار خاصی کرده بودم دیروز، خدا نگذاشتم قضا بشود.»
«زمستان سه ساعت دوشب؛ یعنی سالک باید هرشب دوشب بیدار باشد.» طبق نظر حاج آقا ملکی. این قنوتش بعد نماز شب هم که ایشان این شعر ما خیلی خوشمان میآمد. یکی از رفقایمان برای ما تابلو کرد آورد و در قم زده بودیم به دیوار. حالا فعلاً گماش کردهایم.
«زان پیشتر که عالم فانی شود خراب/ ما را ز جام باده گلگون خراب کن»
در قنوت نماز شب، قنوت وتر، رکعت آخر.
«زان پیشتر که عالم فانی شود خراب/ ما را ز جام باده گلگون خراب کن.»
کتاب نوشتن. ۴۰۰ تا از کلمات ایشان جمع کردند، اسمش شده «باده گلگون». این هم کتاب خوبی است اینجا بیاورم. مال حافظ. شعر مال حافظه. حاج آقا ملکی در قنوت آن یک رکعتی نماز شب این را میخواندند، گریه میکردند که یک کسی یک شب خواب میبیند زیر عرش یک آقایی ایستاده، قنوت گرفته، دارد این شعر را میخواند. میگوید: «من همه جای دنیا دنبال آن آقا گشتم ببینم این کیست.» خواب دیدم زیر عرش ایستاده، دست را گرفته:
«زان پیشتر که عالم فانی شود خراب/ ما را ز جام باده گلگون خراب کن.»
آدم با چی به اینجا میرسد؟ با ایمان. ایمان یک حیات جدید. مزخرف، خندهاش میگیرد. غصههای مردم.
آیتالله پهلوانی تهرانی میفرمود که: «بازار قم رد میشده. ایشان خیلی ناراحت شده بود از این مسئله. تعجب کردم. جلوی در بقالی دارد به رفیقش میگوید که: این باقالی را میبینی، میدانی من چند وقت است باقالی نخوردم؟» آهی میکشید، حسرت میکشد. «میدانی من چند وقت است باقالی نخوردم!» آدمیزاد کجایی؟ از دست دادی. «ملکی، گفتم آقا من صبحها نمیتوانم بلند شوم برای نماز، چیکار کنم؟» «بلند میشوم مادرم میگوید بخواب، چیکار کنم؟» جملهای که ایشان فرموده بود: «به سنگ بگویی ساعت ۲ پا میشود نماز.» «این سری که پا شدی، مادرت گفت بگیر بخواب، بگو یک کاروانی دارد میرود ملاقات خدا، بخوابم؟» بخوابم. نیمه نگاه. این از چی غصه دارد؟ خودشان میفرمایند: «اگر کسی به تکبیرة الاحرام امام جماعت در نماز جماعت نرسد، اگر بفهمد در ازای این نرسیدن به این تکبیرة الاحرام چیزها را از دست داده، اگر از غصه بمیرد جا دارد.» به رکوع رسید. مابین زمین و آسمان اگر پر طلا بشود، جبران یک عالم دیگری است. این اصلاً ادراکش یک چیز دیگر است.
پیام داده، حضوری گفت، تلفنی؟ دیگر انقدر که از کانالهای مختلف حرفها میرسد دیگر من اصلاً هنگم، کلاً هارد ما دیگر اصلاً ترکیده. گفت که: «آقا من نمیدانم باید چی را جابهجا کنم و از این شهر ببرم آن شهر و بعد چون این بار اضافه میزند صاحبکار ما گفته که این چند بسته چایی تو ماشین باشد که شما سر این چیزها که میرسی که بازرسی میکنند، چهار پنج بسته چایی بده و جنس را رد کن.» «اخراج میشوم، مجبور خوردن میافتم، پولش فلان است.» ترتیب اثر داد. ولی اگر آدم وارد عالم ایمانی شد، اصلاً برایش ارزشی ندارد که من بخواهم صدبرابر بهترش را، راحتتر و خیلی جای خوشگلتر و تمیزتر نصیبش میکند.
یک لگد هم میزنند به خودشان و بعد هم میگوید: «از اول هم میدانستم هیچی نمیشودها. نباید روی حرف خدا...» «آیتالکرسی بخوان.» آیتالکرسی خواند، سگ حمله کرد. انقدر باید باور داشته باشی که وقتی خواندی، اگر هم تازه اگر نگفتن که بخوانی سگ در میرود، تو انقدر باور داشته باشی که خدا به خاطر باورت بگوید: «آقا این چون مؤمن روایت است، میگوید خدای من خدایی است که من آیتالکرسی بخوانم، سگ را دور نداشته باشد. من به خاطر اینکه ارزشم را پیش این بنده از دست ندهم، کارش را راه بیندازم.» «درمانی عزیزم، من از بیزینس و کارخانهدار کمتر نیستم.» کارخانهدار میگوید: «آقا اگر طرف جنس از من برده با این نیت که میگفته اگه من برم استفاده کنم، انقدر به اینها اعتماد دارم. بعد دو ماه برگردانم.» قبول اعتماد کاسبی نیستها. «۵۰ تومان صدقه بدهم، قطعاً تو نمیگذاری من اینجا پایم بشکند.» اینستا، مسافرت. بعد صدقه انداخت توی صندوق صدقه و تصادف کرد. یکی دارد صدقه میاندازد. گفت: «ننداز بابا، صندوقش خراب است. ما پارسال انداختیم کار نمیکند.» «خدایا ببین میخواهی بشکنی، بشکنی، اینها من مشکل ندارمها ولی من میدانم اگه تو به خاطر چوب میخواهی پای من را بشکنی، انقدر تو کریمی که من همین صدقه را که بدهم بابت فلان و اینها. هرچی بوده میخواهی با من تسویهحساب کنی، من را صافم کنی. میدانم تو با این ۵۰ تومان…» در روایت است: «دستش را بالا میآورد. خدا در رو دربایستی میماند جواب این را ندهد.» روایت است: «إنَّ اللهَ یَسْتَحی.» خدا خجالت میکشد. حالا خجالت تشبیه دیگر، تمثیل است. «دست دراز کرده، به صورت بمال.» چون خدا دست خالی را رد نمیکند. بعد دستت مورد عنایت خدا قرار گرفته. بهش توجه کردی، دست نورانی. بمال به صورتت. باور کار میکند. باور. باور کار میکند. آدم اگر باورش بشود که این خدا هست، باور خیلی کار میکند.
پس چی شد؟ مراتب حیات این جوری است. در ادامه میفرماید که این علامه طباطبایی که حورالعین و ذکر و اینها. «آیاتی که متعرض این حیات هستند آثار حقیقی برای آن نشان میدهند مانند آیه «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان» قرآن میفرماید که ایمان روح دارد، میآید دمیده میشود در قلب مؤمن، یک روح جدید، قشنگ تفاوتش، تفاوت زنده و مرده است. این قلب واکنشهای دیگر نشان میدهد. علائم حیاتی توش دیده میشود. این اسم خدا که میآید واکنش نشان میدهد. آدم مرده قلقلکش میدهی، چیست؟ حس ندارد. آدم زنده.» میخواهم ببینم پای طرف اعصابش قطع نشده یا نه، کف پایش اعصاب پایش قطع شده، پا مرده. خدا ابتلا میاندازد، سوزن میزند تو زندگی آدم. آدم زنده چیکار میکند؟ میگوید: «خدایا، حواسم هست.» مرده چی میگوید؟ میمیرد. یعنی مرگ حیوانی وقتی پیدا… قرآن میفرماید: «میخواهی بفهمی کی مرده است، کی زنده، ببین اسم من که میآید چیکار میکند.»
علامت حیات و ممات آدم زنده آدم مومن: «إذا ذُکِرَ اللهُ وَحْدَهُ.» بعضیها: «اِشْمَأَزَّت قلوبُ الَّذینَ لَا یُؤْمِنُونَ.» دل میلرزد. اسم معشوق آمده، بیتاب میشود. باز رفت تو این حرف. ابراهیم. ابراهیم چی دارد؟ فرمود: «برو پایین اسم من را بیار.» قلب زنده را ببینم چی. علامت حیاتی سوزن که میزند این جوری. ابراهیم داشت چوپانی میکرد. «تو چَهره، مثلاً انسان چیزی...» جناب جبرئیل گفت: «سُبوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوح.» ابراهیم بیتاب شد. گفت: «کی اسم حبیب من را آورد؟» فهمیدم تو خلیلالرحمانی. خدا در خلال وجودی تو رخنه کرده. خلیل این است. عشق ایمن. اثبات زندگی.
یکی از آقایون قم میفرمود که: «یکی از علما به من گفت: هر وقت دیدی ته جیبت خالی شده، ایمان درمانی است دیگر.» الان خیلیها مسخره میکنند این حرفها را. مسخره، مسخره. «دیدی ۱۰ روز تا آخر سال داری، تا آخر ماه داری، پول هم نداری، چیکار کن؟ برو بانک برج، در حد یک وعده غذا پول داری، مهمانی بده.» این آقا میگفت: «خدا شاهده ۳۰ سال است از این راه دارم زندگیام را میچرخانم.» «این به یک صبحانه ناهار میرسد، زنگ میزنم رفقا را دعوت میکنم.» «میخواستی تست بکنی احتمالاً.» آیتالله مشکینی میفرمود که: «من تو حرم حضرت معصومه ایستاده بودم. خیلی خوب، ممنون حاجت میگیریم، احتمالاً باز جواب یک قران ۱۰ برابرش میشود. چقدر ۱۰ برابر؟ رمزش را کشف کردم.» وایستادم یکی دیگر بیاید. «آفرین، کاسبی میشود.» «حد ایمان میآید پایین دیگر.» کاسبی مال عالم حیوانیت است. مال خرسهاست. محافظت که بعد عسل را ببرند. عالم ایمانی کاسبی نداریم. عالم ایمان عشق است، باور. منتظر هم نیستیم چیزی جایش بیاید. عالم ایمان تسلیم است. کاسبی یاد گرفته که از این خط نون درآوردن. ایمان این سطح، این آدم یک جای دیگر است. کلاس دیگر، سطح دیگر است.
بعد میفرماید که: «همه اینها آثار واقعی و حقیقی برای این حیات سراغ میدهند. مثلاً نوری که در آیه انعام است. قطعاً نور علمی است که آدمی به وسیله آن به سوی حق راه مییابد.» نور واقعی است. این میفهمد دروغ چقدر بد است. گناه چقدر بد است. «برهان ربه» مخمصه گیر کرد. اگر ندیده بود که عالم چه خبر است، تن میداد به خواسته زلیخا. رها. «برهان ربّه» دیده بود چه خبر است. چه جوری ایمان؟ گناه بد است. اذیت هم ندارد. افسردگی بعد از زایمان که هیچی، افسردگی بعد از نجات از صحنه گناه دارد که چه فرصت خوبی بودها! «خدایا به خاطر ۶ ماه درگیر…» «خدایا دیگر ببین نماز و روزه و حج اینها دیگر من یک کار کردم به اندازه هفت نسلم الان ثواب دارم.» نور محض. با نور زندگی میکند. خودش هم پیش خدا شرمنده میبیند. این هم لطف خدا، بیشتر شرمنده میشود.
«خدا، تو آنجا من را نجات دادی.» لب دره رفته، داشته سقوط میکرده. ماشین. «خدایا امروز یادته داشتم پرت میشدم تو دره، خودم برگشتم تو جاده.» خجالت میکشد. مرز گناه رسیده، داشته میافتاده تو گناه. به من اگر بود، بند آب داده بودم. باد نمیکند. بعد فرمود: «خسته که نشدی؟» «به اعتقاد حق و عمل صالح نائل میشود و همانطور که او علم و ادراک سنگ تمام گذاشته.» خیلی مطلب دارد. آرام میخوانم که همه گوش بدهند. «همانطور که او علم و ادراکی دارد که دیگران ندارند، همچنین از موهبت قدرت بر احیای حق و ابطال باطل سهمی دارد که دیگران…» یک بو میکشد، میگوید: «آقا، این ماجرا به نتیجه وعدههایی که دادهاش مال دوسال پیش بود. کثافت آشغال وجودم را گرفته.» «چطور رهبر انقلاب این جوری میشود؟» «جنگ نشود.» نقطه. نبود ایمان است. کلاً دیفالتش نفهمیدن است. تقصیر فلانی نیست. میگوید: «هست.» بازی دیگر در میآورند. عجیب است. اینجا اگر کسی این فهم را نداشت، مقصر خودش کمکاری کرده. اگر ایمان داشت، اگر ایمان داشت، میدید خدا یک علم و ادراک و فهم دیگری به مؤمن میدهد. حالیش میشود. میفهمد چه خبر است. میفهمد چطور بگوید، چیکار بکند، چیکار نکند.
بعد میفرماید که: «حق علینا نصرالمومنین.» «اگر کسی مؤمن شد، وظیفه ماست کمکش کنیم.» بعد فرمود: «من آمن بالله والیوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون.» چقدر قشنگ! «کسی که ایمان» سوره مائده آیه ۶۹. «کسی که ایمان داشته باشد به خدا، روز قیامت عمل صالح هم داشته باشد، دیگر ترس ندارد، غصه ندارد، ناراحتی ندارد.» ناراحتی افسردگی مال چیست؟ مال نبود ایمان است، مال این است که سطح حیات این آدم پایین است. سطح حیات فکر نمیکند. و این علم و این قدرت.
علامه طباطبایی در این جور آدمهایی را دیدیم. لطف خدا بود. آدم نشدیم ولی دیدیم. علامه طباطبایی از تو کوچه میرفتند. یک پسر بچه شر و شوخ با دوچرخه از تو پیاده رو آمد کوبید به علامه طباطبایی. ایشون پرت شدند، خوردند به دیوار. یک لیست بلند بالا از اجداد پدر، خصوصاً مادر بالاخص عمه، تهیه میکردیم و به یادش میآوردیم که شبها دعاگوی اینها باشد. چند تا جدیدهایی که شنیده بودیم توی تلگرام و اینها را که یاد گرفته بودیم نثارش میکردیم. دیدید که شما وقتی دست برتر نداشته باشی، فحش اول، مشت اول خیلی تعیین کننده است. زمین و خاکی و خونی و اینها بلند شدن. آرام پیرمرد ۸۰ ساله با دست لرزون: «عزیزم چیزت نشده؟ کوری نمیبینی داره دوچرخه میاد؟» ایشون فرمودند که: «حالا بنده عذرخواهی میکنم، تو مسیر شما بودم.» پیادهرو بوده. این چه زندگی است؟ این چه حیاتی است؟
یکی از بزرگانی که مشهد ۴۰ سالشان، ملازمان آیتالله بهجت بوده – نمیتوانم معرفی کنم و اینها- یک وقتی با هم قراری داشتیم و ایشون از ماشین. ماشین سمند بود، ماشین ما چون درش پایینتر است. ما با هم محاسبات خودمون. در باز و بسته ماشین سمند پیاده شد و چشمشان هم نمیبیند، محکم کوبید. «لثهی» هیچی نگ. «شرمنده و ناراحت و غصهدار، حرم دوتا عقد خواندم، قبول!» این ضربه که به من وارد شد، فکر نکن من خوشحالم خدا عقد من را قبول کرده. هفته بعدش بزرگترین ماجرای دیگه مناسبت، تو دست من. خدا قبول کرده، خدا قبول کرده. یک آدم دیگر است. یک حیات دیگر است. یک موجود دیگر است. یک درک دیگر است. درکش متفاوت است. علمش متفاوت است. این لطف خدا، میبیند همه اینها را. دردش نمیآید.
«محبت بنده خدا مردونه فشار میدیم، کم نمیگذاریم، مجتمد و حسابی، انشاءالله خدا نصیبتان بکند.» کف پا قشنگ تاول زده، انقدر که ساییده خدا مشتمال میدهد. نگاه عوض میشود. میشود زینب کبری (سلامالله علیها) که ایام میلادشان فردا است «جمیلا». یک درک دیگر است. یک عالم دیگر است. یک آدم دیگر است. مشت و مال خدا بود. خدا ما را دوست داشت. لیلی کردی. آخر هم که ظرف آش را پرت کرد، شکست. چی گفت؟ «اگر با دگرانش بود میلی، چرا ظروف مرا بشکست؟» خوشگل نیست. گفت مجنون نیستی بفهم. این خودش دارد تو متن معرکه دارد آسیب میبیند. بعد بقیه بهش دلداری بدهند. «از خدا بد میگویند.» به این دیدی؟ بعضیها خدا حسابی حال مشتی به یادم. هفته بعد.
«این علم و این قدرت جدید و تازه مؤمن را آماده میسازند تا اشیا را بر آنچه که هستند به اشیا را به دو قسم تقسیم میکند. یکی حق و باطل و باقی و دیگری باطل و فانی.» درکش عوض. محاسباتش عوض میشود. محاسباتش به این نیست که این چقدر لذت دارد و چقدر سود دارد و چقدر خوشگل است. فلان. خوشگلترین چیزهایی که مردم عالم برایش سر دست میشکنند، تمام میشود. حضرت امام (رضوانالله علیه) بعد ۱۵ سال، ۵ میلیون آدم کف خیابان است. چقدر کشته دادند امام برگردد. چند روز تحصن تو بیمارستانها تحصن کردند. فرودگاه را بستند. از فرودگاه تا بهشت زهرا جمعیت ایستاده. ما یک جلسه ۵ نفر منتظرند، دل تو دلمان نیست. خمینی تو حس داشته باشم. «خیلی خوشحالم، استاد غذا میخورم، بعد میروم کلاس، بعد میروم میخوابم.» خاصی ندارد. داخل طبقه بالای هواپیما تا صبح میگویند که اشک از امام بوده. وظیفه سنگین این مردم آمدند. «باعث تک تک اینها، حرفی که زده، اینها دارند گوش میکنند و جواب پس بدهد.» پخش کثافتی که پخش میشود به در و دیوار. کاغذ دیواری میکنند با عکس شعار آوردهها، حرفهای پوچ ابدی دوسال هم نمیگذرد، باطل میشود. عدم ایمان است.
ایمان وقتی میآید، تنش میلرزد. وقتی بهش میگویند تو میخواهی رئیس بشوی، در میرود. رهبر انقلاب، خدا رحمت کند. این را بگویم تمام. داشته باشین. «حق و باطل که حق میشود باقی، باطل میشود فانی.» مؤمن دیگر به حد جدید از حیات که میرسد، همه عالم را این شکلی میبیند. جلسه بعد مرحوم آیتالله یعقوبی اولین بار از ایشان شنیدم. همین تو خیابان رودکی بودن ایشان سال ۸۶. بنده این را ازشان شنیدم. هنوز این فیلم منتشر نشده. این فیلم سال ۹۵ یا ۹۶ بود منتشر. فیلم مجلس خبرگان که رهبری میآیند میگویند من زیر بار این مسئولیت نمیروم و اینها. آیتالله یعقوبی حالا خیلی هم مشهور به سیاست و اینها نبود، بلکه گفتم آن جلسه اطلاعات کلی ایشان را اذیت کرده بود، ماجرا برایش درست کرده بود ولی مؤمن است دیگر. تشخیص میدهد. میفهمد. حُسن میتواند تفکیک بکند کی به کی است. چی میشود. راحت میفهمد. همه را یک کاسه نمیکند. ایشان فرمود که: «زهد واقعی این است که آقای خامنهای دارد.» ایشان شنیدم قدرتی که چون رهبری تنها قدرتی است در جمهوری اسلامی که محدودیت، یعنی دوره ندارد. از این قدرت برتر توان او به نسبت ریاست جمهوری اینها، فعالیتهای رهبری محدودتر است ولی از جهت دوره ندارد. ریاست جمهوری ۴ ساله، ۵ ساله، ۱۰ ساله، دوره محدودیت. شهردار فلان قبرستان بشود، این همه سر و دست میشکنند. بعد رهبر امام رهبر کنید. تو همان جلسه فرمود: «کسی حق ندارد این را جایی بگویدها.» یعنی میرفته با امام صحبت میکردی که: «آقا منصرف شو از این نظر.» چه سلامتی! چقدر آدم باید بزرگ بشود. مجلس همه میگویند: «آقا تو صلاحیت داری.» خودش میآید تنها منتقده خودش که علیه خودش صحبت. «مسئولیت بدهند.» «آقا تو رئیس شو.» بعد آن جمله عجیب ایشان که: «این آدمهای نادون این را دست گرفتن، باید خون گریه کنم.» مملکتی که احتمال رهبر شدن آنجا مطرح میشود، این علامت عظمت آدم است. بنده منتظر بودم که شما به این نتیجه برسید. الحمدالله دیدم که دوستان در متن ماجراهای سیاسی هستند و میدانند که چه کسانی صلاحیت دارند و رای نره. این علامت ایمان است.
آدم مؤمن این شکلی میشود. یک حیات دیگری پیدا میکند. انشاءالله جلسات بعد در مورد این بیشتر صحبت میکنیم. خدا به آبروی اهل بیت ایمان مرتبه بالا نصیب ما بفرما. ما را از نورچشمیها و دلبران امام زمان قرار بده. خدایا آن لذتهای خاصی که نصیب اولیای خدا کردی، علامه طباطباییها و آقای بهجتها و آقای قاضیها و امام کشیدند، نصیب ما هم بفرما. در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما. قبل از اینکه تمامش کنم، کتاب «سه دقیقه در قیامت» را آوردهاند عزیزان برای فروش. اگر خواستید چند مراجعه بکنیم.
در حال بارگذاری نظرات...