نیت، نقطه اتصال باور و عمل
روح الایمان چیست؟
علامت ایمان و نفاق
راه تقویت ایمان چیست؟
دو نکته طلایی در مورد نیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی و آل محمد و عجل فرجهم و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
خب، چون فعلاً شب آخر این بحثمان است –که ممکن است بعداً در فصلهایی ادامه پیدا کند و ممکن هم هست ادامه پیدا نکند– یک سری از نکات را باید بگوییم که بحث به سرانجام برسد. خیلی نکته هم مانده؛ مطلب زیاد است؛ امیدوارم برسیم که نکات را بگوییم. دیگر یکم بحثمان زیاد میشود.
نکته اول این است که هرچیزی که از جنس کمال است، از جنس وجود است. هرچیزی که از جنس نقص است، از جنس عدم است. همه کمالات وجودی، همه نقائص عدمی. عرض کردم مثالش را شب اول که مثلاً اگر اینجا سرد است، به خاطر این است که سقف ندارد، به خاطر این است که بخار ندارد. سرما برمیگردد به یک امر عدمی. ظلمت برمیگردد به یک امر عدمی. رذائل هم این شکلی است و خود کفر همین شکلی است، خود نفاق همین شکلی است، شرک هم این شکلی است. اینها هم از جنس عدم است؛ چیز وجودی نیست. آدم وقتی کافر میشود، یک عنوانی نمیآید رویش؛ یک چیزی به او نمیدهند به اسم کفر؛ یعنی یک چیزی را ندارد به اسم ایمان. این میشود. همیشه این میشود کفر. از جنس نور و ظلمت، درست شد؟ وجود و عدم.
همه کمالات وجودی شما بگو. از جنس وجودت بگو. از جنس حیات. از جنس حیات، وجود، حیات. اینها همه باز معنای یکسانی تو قرآن دارند. زندگی را برای آدمیزاد از کجا به رسمیت میشناسد؟ از کی آدمیزاد را زنده میداند؟ از وقتی که ایمان پیدا میکند. ماقبل آن را؛ یعنی روح الشعور، روح القوه، روح البدن را اصلاً قرآن به رسمیت برای انسان، به عنوان روح، به عنوان حیات، به رسمیت نمیشناسد. هیچی را غیر از ایمان. انسانی که ایمان ندارد، در نگاه قرآن یعنی حیات ندارد. «ما لهو من نور». هیچ نوری ندارد. ظلمت محض است، تاریکی محض است، مرگ محض است. چون آن مقدار حیاتی که دارد را حیوانات هم دارند.
آنها سالم، بستهبندی شده، مفید، خوب دارند، که چندتا مثال تو این چند شب گفتم برایتان. این هم همان را دارد، با هزار تا مشکل. آنها لااقل تو این سد، درست زندگی میکنند؛ مثل حیوان زندگی میکنند. حیوان به معنای مفید و درستش؛ یک نجیبانه زندگی میکند؛ مثل یک اسب متشخص. «اسبی میآید و اسبی میرود.» ولی انسانی که اسب بیاید و اسب برود خیلی بد است. او را نفرستاده بودند که اسب بشود. اسب بیاید، اسب برود. چون هیچ انسانی هم نمیتواند اسب بشود؛ یعنی وقتی اسب میشود، کمالات اسب را پیدا... داشته باشید اینها خیلی، خیلی تو اینها حرف است و همینجوری دیگر شلاقی ما داریم نکات را میاندازیم و میرویم. مطلب زیاد است، حرف خیلی هست.
پس همه کمالات وجودی و حیات را خدا برای انسان از وقت ایمان به رسمیت میشناسد. سوره یاسین، آیه ۷۰ «لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ» معنیاش خیلی بزرگ است. میگوید: حرف تو را آدم زنده گوش میدهد، کافر گوش نمیدهد. یعنی چه؟ یعنی مؤمن زنده است، کافر مرده است. همین آیاتی که آقای ایرجی قبل از بحث خواندند: «مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِی الْقُبُورِ». اینهایی که تو قبرند، نمیتوانی حرف به گوششان برسانی. زندههایی که تو قبر در قبر حیوانیت، قبر در قبر توهمات، در قبر رذائل. این دیگر حیات ندارد، مرده است. منم این را به عنوان زنده به حساب نمیآورم.
زندگی از آن وقتی شروع میشود که تو به خودت حیات میدهی، تو به خودت نور میدهی، تو خودت را در معرض تابش نور قرار میدهی. به محض اینکه میآیی تو جرگه ایمان، روح ایمان بهت میتابد. از آنجا دیگر من تو را زنده به حساب میآورم. حالا زندگی شروع شد. بسم الله. حالا باید سعی کنی ایمانت را تقویت کنی. چون اگر ایمانت هم ضعیف باشد، باز من میزنمش، که میخوانم برایتان آخرش. خیلی نکات جالبی دارد که قرآن مؤمنهای لت و پار کرده رافقط برای اینکه هوایی بشوید که چه میخواهم بگویم. همینقدر بگویم که خدای متعال آنقدر از مؤمنین ضعیفش بدش میآید که سند انحصاری کشتن اباعبدالله را در طول تاریخ و کشتن امیرالمؤمنین را در طول تاریخ داده دست مؤمنین ضعیف، نه دست کفار و منافقین. مردم کوفه که نماد مؤمن ضعیف است، به تعبیر قرآن «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» که میگوید کافر داریم، مشرک داریم، منافق داریم، «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» داریم. اینها با هم فرق میکند. کاملاً خوب.
پس ایمان. حالا هر کمالی که شما تصور بکنید، یک جنبه انسانی دارد، یک جنبه حیوانی دارد. حیوانات تو عالم حیوانیشان کمال دارند. خیلی کمالات هم دارند که برای همان سطح از زندگیشان خوب است. مثلاً بعضی از حیوانات امانتدارند. میخواهم بگویم تازه این کمال اگر آدم پیدا کند، تازه میشود کمال حیوانی، اگر ایمان نباشد. مُهم است، دیگر خیلی قاطی میکنیم همه چیز را با هم. در طول تاریخ دروغ گفته. فیلم بازی میکند. تازه اگر یک انسانی شد صادق، دروغ نگفت، خیلی دقت میکند. طوطی بخرد، به او جغد داده بودند. کلی با او کار کرده بود که این کلمات را تکرار بکند و اینها. نمیدانست این جغد است. رفیقش به او گفت: «چه شد طوطی؟ چه خبر؟ حرف میزند؟» گفت: «نه، یکم از جهت گفتار درمانی اینها سیر…» . خیلی دقت میکند وقتی من با او حرف میزنم، دقتش بالاست. فیلم بازی نمیکند.
امانتدار، مثل سگ. تعبیر محترمانه بود، فکر نکنیم یکم لحنش خسته بود وگرنه خودش عبارت خوب. سگها امانتدارند، میرود شکار را میگیرد، گرسنهاش هم هست، دست نمیزند. تحویل صاحبش میدهد. خیلی از اینها لقمه خودش هم هست، گوشت چرب و چیلی هم هست. برای تحویل صاحبم، بدهم؛ اگر او خواست به من بدهد. وجدان کاری. یک فیلمی از یک گاوی منتشر شده بود - آهنی که پشتش بار را میبندند و اینها - رو زمین افتاده بود. آنقدر این را با پشتش راه افتاد. وجدان کاری گاو نسبت به مسئولیتی که به او سپردهاند. خود سگها تو وجدان کاری خیلی فوقالعادهاند. نگهبانی وقتی میکند، با کسی تعارف ندارد. نظم. وجدان کاری. حالا دیگر تو حشرات، زنبورها مثلاً. عدالت اینها، نظم اینها. اینها همه کمالات حیوانی است. اگر انسان مؤمن نباشد، حیوانی، تازه حیوانی است؛ آن کمال هم به دردش نمیخورد. روایتش هم غریب است. هر چیزی را دارم تو حرف غریب، ۵۰ سال معمولاً طول میکشد تا زبان بگیرد، جا بیفتد. بابا چه داشت میگفت؟ اشکال ندارد. یک نسل آدم میسوزد. ما دهه سوخته عالم هستیم. لااقل بنده دلم خوش است به اینکه استدلال دارم. هرکی هم حرفی دارد، حاضرم مناظره کنیم. دیگر در میروند. این هم جالب است. دیگر فقط فحش میدهند.
همه کمالات میشود کمال حیوانی. غیرت، عشق، ولی در حد حیوانیاش. پرکاری که اینجا نوشتم حیوانات دارند. اگر آدم مؤمن نباشد، این کمال هم که داشته باشد، میشود کمال حیوانی. یک اسب پرکاری است. اسب پرکار چشم ملکوتی دارد. این را اسب میبیند. اسب که دارد مثلاً کارش را خیلی تمیز انجام میدهد. همه چیزش مشکل داشته باشد. قاتلان امام حسین آنقدر توشان کمالهای خوب دیده میشد، یک مردانگی گاهی دیده میشد. ما یک سال تهران یک جلسه چند سال پیش محرم در مورد اینها بحث کردیم که در مورد شخصیتهای منفی تاریخ، نکات مثبتی که کسی نمیداند. مثلاً سخاوت فرعون. عمرش طولانی شد. فرعون ۳۰۰ سال عمر کرد به خاطر اینکه هیچ لقمهای را تنها نخورد. بدش میآمد تکخوری کند. جوگیر بشویم؛ مثلاً فرعون دست و دلباز بوده. کمالات بهره دنیوی برایشان دارد ها. گفتم این دست و دلباز بود، عمر طولانی در دنیایش را خدا کم نمیگذارد برایش. ولی این دیگر در جرگه انسانیت به حساب نمیآید. قاطی نکن. انسانیت از ایمان شروع میشود. انسان با ایمان آغاز میشود؛ زندگی انسانیاش.
و نکته بامزهاش به این است که ایمان وقتی میآید، همه کمالات را هم با خودش خورد خورد میآورد. چون وجودی است، کمالات هم وجودی است. چه کار کنم منظم شوم؟ مؤمن شو! یا باید مدل حیوانیاش، آدمی کمالت را کسب بکند که مفت نمیارزد، یا باید از جنس انسانیاش باشد. مؤمن شو! این را پیدا میکنیم. آقا بعضیها میگویند اینها را ندارند. منجمد است. توضیح میدهم. بعضی ایمانها منجمد. ایمان دارد؛ بستهبندی گذاشته یک گوشهای. فقط تو مسجد بازش میکند. که اشاره شبم کردند؛ توسعهاش بدهی، باید تو عرصههای مختلف زندگیات راهش بدهی. این را علامهها و المیزاد خیلی قشنگ توضیح میدهند. ایمان را باید تو عرصههای مختلف بیاری. برای همین هی خطاب میکند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا». یعنی ایمانت را بردار، بیا. الان جنگ است. ایمان. درس خواندن چه میشود؟ حل میشود.
خیلی بحث، بحث مفصلی است. یک کتاب خوبی بحث ایمان درمانی خب خیلی وقت پیش تو ذهنم بود که مطرح بکنیم و سرفصل اصلی بحث را هم جمع کرده بودم. و یک کتابی را هفته پیش مواجه شدم؛ کتاب ایمان درمانی دکتر نصرالله حکمت. دو سوم کتاب را هم با همین وقت نا ندارمان تو لا به لای وقتهای مرده و اینها خواندیم. خیلی کتاب قابل استفاده و کتاب خوبی است. ایشان میخواسته سه جلد بنویسد؛ جلد اولش فروش نرفته. دو جلد… هر کتابی که خوب است یا چاپ نمیشود یا فروش نمیرود. من به این رسیدم. یا چاپ نمیشود یا فروش نمیرود. بله، اشاره به جای خاصی هم نمیکند. قشنگ. من مشتری کتابی بودم که ۱۰ ساله مثلاً چاپ شده بود و فروش نرفته بود. یعنی میروم یک کتابی وقتی میبینم اصلاً این کتاب ۲۰ ساله تجدید چاپ نشده. یک کتاب خوبی ۸۶ فکر کنم دیگر چاپ نشد؛ یک نسخه هم کلاً بیشتر نبود توی مخزن بسته آستان قدس که همون یک دونه را هم ما برداشتیم؛ دیگر گیر نمیآید. این کتاب فضای ما متفاوت است. تو کتاب کلاً یک فضای دیگری دارد. شاکله رهایی، شاکله از برساختگیهای ذهنی و توهمی. درست شد؟ قشنگ هم نوشته. قلمش قلم خوبی است. با اینکه ایشان فیلسوف است، ولی نکات فلسفی را توانسته با ادبیات ساده بگوید. کتاب خیلی خوبی است؛ اگر کسی پیدا کرد، خواست مطالعه بکند.
شاکله یک الی دو سال صحبت بکنیم. دو سال ممتد. یعنی هر روز بحث مفصلی است. شخصیت، شاکله، بحث مفصل. مثلاً من به شما بگویم: «آقا نظافت مثلاً مشکل است. آقا بهداشت تو جامعه چه شکلی حل کنیم؟» شما «حل المسائل» را دستت باشد. هر سؤالی را چه شکلی باید جواب بدهی؟ هر سؤالی باید با عشق و ایمان جواب بدهی. خیلی فرمول خوبی است. یک روایتی همه بلدیم روایت را کار بکنیم؛ یک سومش را بلدیم. سه تا جمله است، ما یک جمله فقط بلدیم. من کلمه اولش را میگویم: «الْنَّظَافَةُ…» آخرش هم روایت از پیغمبر میفرماید: «تَخَلَّلُوا خِلَالَ». خلال کنید. کارکرد این دو تا با هم جداست. «فَانَّهُ مِنَ النَّظَافَةِ». تخلف از نظافت. پیغمبر چه شکلی دارد آدم میسازد. خیلی بهداشت داشته باش، بوی گند ندهی. حالا یک چیز بی بوی گند را تعبیر خاک میکنیم، میرویم. بعد بوی گند پیدا میکند. چقدر عقل این آدم بوی گند میدهد که این حرف را میزند. نظافت. خب برای چی؟ که چه؟ نظافت برای چی؟ «وَالنَّظَافَةُ مِنَ الْإِيمَانِ». دندان تو را خلال میکنی، این از نظافت. نظافت از ایمان است. بقیهاش مرا کشته «وَ الْإِيمَانُ وَ صَاحِبُهُ فِی الْجَنَّةِ». ایمان کجاست؟ تو بهشت است. ایمان تو بهشت است. میروی سمتش، میروی سمت بهشت. بهش پیوند میخوری، تو هم بهشتی میشوی. ایمان همین الان تو بهشت است. تو قلب تو هم که باشد، یعنی قلب تو هم الان تو بهشت است. با یک مسواک متصل میشوی به ایمانی که متصل به بهشت است.
پیغمبر بهداشت برای چی؟ خب حالا مشکل بهداشت اگر هست چه شکلی حل کنیم؟ دارد راهکار میدهد. میگوید ایمان را تقویت کن. آقا طرف تو رانندگی راه نمیدهد. حالا ما شبها بعد اینجا جلسهای داریم، آنجا رساله حقوق امام سجاد را میخوانیم که جلسه ممتدی ادامه دارد. چندتا مطلب را کلاً آمدم بیرون، خیلی ریزه کاری در رانندگی میکند. با سرعت ۶۰ تا تو لاین سومی که همه میخواهند با ۸۰ تا بروند. جریمه حل میشود؟ ببین یک آدم است یا آدم نیست؟ تو اول سرت را بکن؛ یک تستی بزن؛ ببین آدم است یا نه. شلاق مال حیوان است، «الا بالضر». بهش بگو: «عزیزم، حقالناس است. راه را بستی.» برگردیم تو. بعد احتمالاً آدم است. احتمالاً با ۶۰ تا دیگر لاین دوم و اول اینها بیشتر نمیرود. رانندگی ایمانش را میآورد تو پشت فرمون. چقدر خوب میشود. کنج طاقچه نگذاشته. فقط تو خانه که میرود. ساعت بین ۵ صبح تا ۵:۱۰ دقیقه. ایمان تو اداره کرکره مغازه را دارد میدهد بالا، ایمانش آنجا باشد. سر کلاس هم ایمانش را برده. کلاً بهش بگو ایمان را تو همه جا با خودت ببر. پیغمبر میگوید دندانت را داری خلال میکنی، ایمانت باید باشد. چقدر قشنگ است. چقدر زاویه دید متفاوتی است. چقدر دنیا آباد میشود. نزن. چه میزنی؟ اساماس بیاید: «عزیزم، این کار شما مصداق حقالناس است.» چقدر قشنگ است تصور کن که یک همچین روزی را میخواهی جریمهام کنی. دفعه سوم، یعنی دیگر تو برایت واضح شد دیگر این آدم نیست. روز اول تو پیامک را بزن. شما اینجا پارک کردی، حقالناس بود. اداره راهنمایی رانندگی خیلی خوب است اینجوری. آدم باشعور، مؤمن، انسان. با نمره بد هم چه؟ میاندازمش شلاقهای مدرن است دیگر. مشروط، حذف. حقالناس. من استادم، میآیم اینجا وقت میگذارم، مطالعه میکنم، کار میکنم. اینها میآیند حقالناس.
امام فرمود: «اگر درس نخوانی حرام است در مدرسه بمانی. اگر درس نخوانی حرام است در دانشگاه بمانی.» این برقی که دارد مصرف میشود، پول نفت دادند بابتش. یک آدم یا آدم نیست؟ چند بار تست کن. ایمانش را تقویت کن. بیندازش تو وادی روح و ایمان. متصلش کن به روح و ایمان. چرا از ترس مردن همه باید کار کنیم؟ از ترس گرسنه ماندن باید کار کنیم؟ الان اخراجم میکنند. بعد مدرک نمیدهند. بعد شغل نمیدهند. بعد گرسنه میمانم. بعد میمیرم. این پل زندگی ماست. ازدواج میکنیم با همین. هر کاری میکنیم همینهاست. راحت حرف بزنیم. از مردن نترسید. گرسنه هم نمیمانی. ایمان داشته باشی. تنها هم نمیمانی. خیلی روایت قشنگ. روایت از امام صادق علیه السلام. مرحوم ابن فهد حلی نقل کرده: «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ…» آقا، مؤمن هیچ وقت احساس تنهایی، وحشت، رهاشدگی نمیکند. ایمان نمیگذارد اینجوری باشی. احساس طرد شدن، جا ماندن، که بخواهند این شکلی مدیریت بکنند آدمها را. رقابت این شکلی بیندازند. چقدر فوقالعاده غریب است. مؤمن. «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْ إِيمَانِهِ أُنْسًا». مؤمن وقتی میشود، خود ایمانت مونسش میشود. مؤمن اگر سر کوه تک و تنها باشد، احساس تنهایی نمیکند. ایمان با اوست. گفت: ایمان تو بهشتت. من با ایمان ذبیح الله قوچانی تنها بود و آقای دیگری در زد. آمد تو. گفت: «ببخشید تنها بودید، مزاحم شدم.» «تنها نبودم؛ شما آمدید تنها شدم.» احساس وحشت و تنهایی میکند خاصیت ایمان دوری است.
بعد آن یکی روایت را برایتان بخوانم در کتاب شریف «المؤمن». یک کتاب خوبی است. ترجمه هم شده. من این را سفارش میکنم دوستان حتماً بگیرند و مطالعه کنند. کتاب «المؤمن». قرن سوم کتاب نوشته شده. جناب ابومحمد اهوازی که از یاران امام رضاست. کتاب، کتاب فوقالعاده ای است. ترجمه شده است. حالا یکیش را من دیدم که ترجمه شده: «مؤمن کیست؟ وظیفهاش چیست؟» این ترجمه فارسی که شده، خیلی جالب است. سرمان کلاه نگذارند. «کَمَا لَا یَنْفَعُ مَعَ الشِّرْكِ شَيْءٌ فَلا یَضُرُّ مَعَ الْإِيمَانِ شَيْءٌ». همانجور که وقتی آدم مشرک است، هیچ کمالی ندارد، آدمی هم که مؤمن است، هیچ نقصی ندارد. همانجور که با شرک هیچی برایت خاصیت ندارد، با ایمان هیچی برایت ضرر ندارد.
امام صادق میفرماید: «مال دوران اهل بیت است.» کتابش دوران امام رضا کتاب را نوشته. کتاب فوقالعاده مستند و معتبر. شخصیتهای درجه یک صاحب کتاب. با شرک هیچ خاصیتی تو زندگیات نیست. با ایمان هیچ ضرری تو زندگیات نیست. احساس نکن تو ایمان داری و تو الان مرتبه وجودیت از همه بالاتر است.
بریم سراغ اینکه چه کار کنیم برای ایمان. یکم بحثها را پراگماتیستی کنیم؛ به سمت عملیات و راهبرد. احساس سرما هم که انشالله. الان چند درصد به چایی دم رسیده اید؟ ۴ درصدیهای خوب هستند؟ هیچی. ایمان دارید. با ایمان که از دنیا میروید. میروید. با این شهدا چه خبر است؟ چه کار دارند میکنند؟ غصه نخورید. از اینجا به بعد بحثها به شدت داغ میشود. اگر کسی احیاناً سردش است، غصه نخورد. «عشق از اول سرکش و خونی بود،/ تا گریزد هرکه بیرونی بود.» از اینجا دیگر سرکشی و خونی میشود بحث و آتشش از اینجا دیگر شروع میشود.
قدم اول در ایمان، اسلام سکولاری که به خورد من و شما دادهاند. اخلاق من درآوردی، مسخره، هپروتی، کراکی، اخلاق کراکی. تقدیر میکند. به قول امام از ایمان یک جور حرف میزند، تهش پر است، هیچ کس را نمیگیرد. قدم اول ایمان چیست؟ قدم اول ایمان کفر است. کفر به کی؟ «فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللَّهِ». اول کفر به طاغوت، بعد ایمان بالله. ایمان از کفر شروع میشود. اول باید کافر باشی به بقیه. پنجره قلبت را به روی اینها ببند. بعد بیا به سمت من باز کن.
قدم اول ایمان. ایمان رأسش چیست؟ ولایت. ایمان با ولایت شروع میشود. خیلی جاهای خطرناکی میخواهیم برویم. باشید که من تنها اگر بروم، دیگر عملیات انتحاری محسوب میشود. اگر دستهجمعی باشد عروسی محسوب میشود. با ولایت. فرمود که: «من بَينَهُم». تو وقتی حکم میکنی، اینها تسلیم باشند. که مؤمنند. تسلیم امر تو باشند. این علامت ایمان.
خب، دستهبندیها شروع میشود. ما یک تعداد کافر داریم. کلاً از بیخ قبول ندارند. ولایت، ولی حق. کلاً مرزبندیهایمان عوض میشود ها. حالا اگر من فرصت بکنم امشب سراغ مرزبندی جغرافیایی بروم یکی از بازیهای عجیب انگلیسیها بود که عالم را با آن ریختند به هم. کشور کشور کرده، شهر به شهر، منطقه. مرزهای جغرافیایی. یک پایاننامه خیلی خوبی - از آن کتابهایی که فروش نمیرود - تازگی دیدم. چند سال پیش هیچی فروش. در مورد اینکه مرزهای جغرافیایی چه طرح استعماری بود، بحث کرده. وضعیت تاریخی که اصلاً مرز جغرافیایی را چه کسانی آوردند؟ برای چه آوردند؟ یک شگرد عجیب و غریب کفار بود که به غزه، لبنان، سوریه، فلان، یک مشت آدم مفلوک را دارند سر کار میگذارند. تا کرمانشاه آدمند، از کرمانشاه رد میشود، دیگر هیچی. امشب پرچم ایران و آن آدم که نمیشود گفت آن موجود خبیث تو عراق آتش میزند، این خوشحالی میکند. میگوید ایرانیها، عراقی. این دستهبندی این شکلی است. تو ایران خودمان هم آتش زدند. امروز فیلم «رد خون» را رفتیم دیدیم. خب، فیلم عالی و فوقالعاده. که حالا باید سر وقتش بگویم. خیلی جهات آقای مهدویان. من فکر میکنم تقریباً هرچی کارشان را ساخته، من دیدم. کارها هم یکی یکی بهتر. انصافاً این کار آخر که جلوههای ویژهاش هم فوقالعاده بود و داستاننویسیاش هم خیلی قوی و هالیوودی. هرچند نقدهای جدی هم داستان به درام بود و قالب هم مقداریش بود.
یک نکته من خیلی دوست داشتم. ایشان در فیلم میگوید که وقتی که منافقین آمدند تا تنگه چهارزبر، بعد همینجور کشتند اسلامآباد غرب و ملت را و آتش زدند و اینها، آمدند جلو. بعد صیاد و شهید صیاد و شهید شوشتری آمدند و مدیریت کردند. اینها را نابود کردند. دو سه بار تأکید کرد که خود صیاد آمده با شهید شوشتری، اینها دارند مدیریت میکنند. عراقیهایی بودند که تو «مرصاد» از ما دفاع کردند که یکیش همین جناب هادی العامری که فرمانده حشدالشعبی است. عراقیهایی که روبروی ایرانیها جنگیدند. منافقین ایرانیهایی بودند که به ما حمله کردند از عراق. بَدرِیها عراقیهایی بودند که در ایران، در برابر ایرانیان از ما دفاع کردند. «از گل» پیدا میشوند. مرزبندی عراقی و ایرانی میکند. عراقی، ایرانی. مرزبندی ایمان و کفر است. تو تو حرم امام رضا باشی، ایمان نداشته باشی، با یهود و نصارایی. تو تمام آمریکایی اصل آمریکایی هستی، انگلیسی. چند سال انگلستان بوده. بازی میخورند. مرزبندی با ایمان و کفر و نفاق. این مرزبندی را از امشب داشته باشیم. زندگیتان را آباد میکند.
یک کفر داریم. مرزبندیاش بر مبنای ولایت: «با تو ام، بیا تو خیابون.» ولایتش اثبات شد. نه، این قلباً مطیع راهم. چقدر مسیحی داریم پیادهروی اربعین میرود. ایزدیها میروند. زرتشتیها میروند. ما زرتشتی داریم پیادهروی اربعین میرود. ایمان را قاطی نکن. مرزبندی را بر مبنای ولایت تعریف میشود. کفر به طاغوت، ایمان به ولی الله.
خب، دسته اول میشود کافر. داشته باش. خیلی کافرند. از بیخ قبول ندارند. اعلامم. دسته دوم میشود منافق. منافق ایمان ندارد، قبول ندارد، ولی ابراز نمیکند چون نان دارد. قلباً هیچ اعتقادی ندارد.
دسته سوم کسانی که قرآن به اینها میگوید: «فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ». بیمار دل. اینها تو برزخ ایمان و نفاقند. برزخ ایمان و نفاق. هی میرود و میآید. هی دارد بین ولی حق و ولی طاغوت دست به دست میشود. دوست دارد قلباً ولی حق را و کینه ندارد، حسودی ندارد، نفرت ندارد، لجش نمیگیرد که این چرا آن قدر طرفدار دارد. نفاق است دیگر. ولی از دشمن این هم بدش نمیآید. اصلاً دوست دارد این و آن با هم خوب بشوند. موسی فرعون با همدیگر درستش. آپشنهای مختلف دارد. کارهای عجیب و غریب میکند. دیگر بیمار دل. در قرآن همیشه بیماردلها را میآورد سمت مؤمنین یا منافقین. منافقین. چون جامعه را بیماردلها نابود میکنند، نه کفار، نه منافقین. از آیه قرآن. همه بدبختی بیماردلان هم به خاطر این است که از مرگ میترسند. گفتم همه زندگی حیوان بنده به این که نمیرد، اینها زندگی حیوانی دارند. دوست دارد مؤمن باشد ها، اقدامی نمیکند. ایمان اگر یکم آدم پیدا بکند، ایمانش منجمد باشد، ایستا باشد، در مسیر حرکت و تکاپو نباشد، آدم دغدغه تقویت ایمانش را نداشته باشد. ولی اگر زحمتش را بکشد و جامعه به سمت ایمان برود، همه مشکلات حل میشود. از مسائل امنیتی اقتصادی. جامعه را بیماردلها نابود میکند.
منافقها کیان؟ اول آیه اش را بخوانم برایتان. از اینجا سخنی من یک ساعت وقت میخواهد. از اینجا سوره مبارکه نسا. میخواهم مبنا بدهم باهاش صفا کنیم. با این حرفها. خیلی این حرفها به درد میخورد. اگر بنده زنده مانده بودم برای اینکه تا امشب این حرفها را بزنم و بروم، به نظرم کفایت میکند. صرفه اقتصادی در زنده ماندنم نمیبینم بعد از اینکه این حرفها را زدم. اکسیژن و نور و اینها مصرف میکنم. دیگر بس است دیگر. اصل کار را انجام دادیم. همین دستهبندی اگر جا بیفتد، حل بشود، همهچی حل است. سیاسی. برمیگردیم. منافقین کیان؟ ببین قرآن چه شاهکاری است بعد این حرفها. چقدر زیبا است «بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ أَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً». به منافقین بگو که بدبختید. آیه بعد: منافقین کیان؟ «الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ». نفاق با ولایت تعریف میشود. آدم باید دورو باشد.
یکی از بحثهای خیلی قشنگی که دارد، میگوید آیه قرآن میگوید که تعریف میکند از فقرا که ادای پولدارها را در میآورند. «اغنیا من التَّعَفُّف». ضربالمثل معروف: «با سیلی صورت سرخ نگه میدارد.» میگوید آدم باید دورو باشد. آدم باید گرسنه که هست، ادای پولدارها را در بیاورد. ایمان است. این عزت نفس است. نفاق وقتی که تو ذلیل میبینی خودت را پیش کفار. سوسکش کردم، زدمش، خندید. چون من خودکار پرت کردم سمتش. میگوید که: «میدانی منافقین کیان؟» به جای مؤمنین، کفار را ولی گرفتند. قرآن دیوانه کرده اینجا. دقیق میزند تو خال که بدانی یعنی چه. «أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ». میخواهد از پیش کفار آبرو بگیرد. کفار. محترمانه صحبت بکنم. اینجا مناسب نیست. منافق به خاطر دلبستگی به کفار منافق است. از اینجا شروع شد دلبستگی به منافق. همش با قلب. حالا بحثی که ما دهه اول داشتیم و خیلی از دوستان هم بودند و پیگیری میکردند، حتماً بگیرید و گوش بدهید بحث «واقعیت یا جذابیت» دهه اول امسال بحث کردیم که مفصل بحثمان همین بود دیگر. در مورد ولایت کفار، ولایت طاغوت و محبت به اینها بود. آیات و روایات و ادله فراوانی را آنجا بحث کردیم. این بحثمان تتمه آن بحث محسوب میشود.
پس منافقین چه شدند؟ فقط تو جامعه ادای آدمحسابیها و مسلمین و مؤمنین را در میآورد. ولی قلب او دوست دارد بنشینیم بگوییم، بخندیم، ایمیل بزنیم، تبریک بگوییم، نوههایمان را ببینیم. باشیم دیگر. گفتی ما زدیم، تو هم بگو ما زدیم. راه ورود به «روح الایمان» دل بریدن از کفار و طاغوت است. مراتب دارد. هر چقدر دل بریدن تو از آنها قویتر بشود، مرتبه ایمانت قویتر است. آن تزلزل هم همین است دیگر. آن اول آدم بالاخره یک علاقههایی دارد، یک وابستگیهایی دارد. فامیلش است. نانی بهش داده. با هم بزرگ شدیم. کارهای مهدویان معمولاً همین شکلی است. یعنی همیشه یکی از اینور است که یک سرو سری با آن منافقین دارد. خواستگاریاش رفته، یک چیزی دارد. این یکی دیگر خیلی دو جدید است دیگر. لحظه فیلم هم همین است که آن نیروی امنیتی حزباللهی، توپ چرا یهو اینجوری میشود؟ ضعف ایمان پیدا میکند. به منافقین تمایل پیدا میکند. این خوب نیست. چهره حزباللهی نباید یکم نشان بدهد که دلبستگی ندارد. آخر یکی را میخواست تو مقاومت نشان بدهد که تا آخر روبروی خواهرش ایستاد. آخر هم سر خورد. نقد به فیلم یوسف وایمیست. چشم باشم تعلق کنده.
فقط اشاره میکنم. سوره مبارکه مجادله، آیه ۲۲: «ایمان تو دلشون تثبیت شده. یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ». لحنش را ببین. پیدا نمیکنی کسی مؤمن باشد، دشمن خدا را دوست داشته باشد. باباش باشد. «أَوْ إِخْوَانَهُمْ». برادر. فامیلش است. «أُولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ». مهر ایمان به دل اینها زده. اینها سفتند. پشتش است. ایمان هم هرجا باشد، بهشت آنجاست. خدا از اینها راضی است. اینها از خدا راضیاند. «أُولَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». حزبالله این است. شیطان مرزبندی است. کنده. دل را از تعلقم به کسی که به آن معشوق من تعلق دارد. تمام. ابراهیم که سعی میکند باباش را بیاورد. هر ابزاری که دارد را به کار میگیرد. گریه کند. آن هم آیا جنتی خدا حفظشون کنه. ایشان برای روزهای نذر گرفت که بچهاش را اعدام کند. اعدام کردن جز منافقین. ایمان طبیعی عشق از جنس جنون است. ایمان از جنس جنون است. ایمان در مورد اینکه بیماردلها چطور جامعه را نابود میکنند. بیمورد.
منافقین از کفار میترسند. بیماردل هم منافقین میترسند. منافقین میترسند کفار داد بزنند سر اینها. تهدید بکنند. قطع رابطه کنند. فشار بیاورند. منافقها میآیند میترسانند. بیماردلها میترسند. بیماردلها پشت منافقها را میگیرند. حالا یا رأی میدهند، حمایت میکنند، تو خیابان میآیند میرقصند. میخواستم بزنم. خیلی قشنگ است. کفار نقطه ضعف ببینند. وقتی میبینند یک داد زدند، دو قدم همه با هم رفتید عقب که بیماردلها اینجا کمک کردند. اینها همه رفتند عقب. مؤمنین به خاطر بیماردلها دو قدم میآیند عقب. میبیند که اثر کرد. امیدش بیشتر میشود. میگوید فشار بیشتر. یادم رفته فشار به مؤمنین بیشتر به خاطر بیماردلها. خیلی جالب است. حالا اگر این بیماردل نبودند، اگر این بیماردلشان قوی بود، چه میشد؟ اولاً منافقین میآمدند بترسانند، همه «هو» میکردند، اینها در میرفتند. تنها چیزی که برایش خط قرمز است، چیست؟ نمردن. میخورند. بن سلمان لحنش عوض شد بعد این آرامکو. منو میکشند؟ حالا میآید مذاکره. امتیازدهی. التماس. بعد میگوید: «حالا وقتی آمد، چه کار میکنی؟» جزیه میگیری ازش. میگویی: «میگذارم زنده بمانی. سال به سال مالیات میدهی. میآییم اینجا.» بعد من تو فقه ما بخوانیم جزیه گرفتن از کفار، وقتی آمد پشت گوشش، پشت گوش پس کله با لگد میزنی برود سال بعد سر وقت بیاید. فرمود خدا خواست ما از یهود و نصارا جزیه بگیریم به روزی افتادیم که یهود و نصارا از ما جزیه میگیرد که ما را نکشد. از این ذلت بالاتر. بترسان از مرگ. امام فرمود: «روبروی دین ما وایستی، روبروی دنیاتون وایمیستید.» از چی میترسانی من را؟ بهشت. منتظر تو بودم.
بیماردل را تصویرسازی میکنند. میگویند: «او تو نماز جمعه شعار میدهد، ملت تحریم میشوند.» بازی ذهن ما را وقتی قرآن سر سفرهمان نیست، چقدر بدبخت میشویم. آیه را ببین. سوره مبارکه انفال: «إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلَاءِ دِینُهُمْ». ملت بدبخت میشوند. مرض عوامفریبی است. انقلاب یک سال، دو سال، هیجان، احساسات، عقلانیت، وقت فوقالعاده است. اینها ایمان. از اینجا شروع میشود. قرآن است. از جلویشان که من دوست دارم تأکید کنم. وقت ندارم. میگوید همچین تو جنگ احزاب قیچی شدید. جنگ احزاب خیلی سخت. گفتند که: «آقا فرمودند که این جنگ لبنان از جنس جنگ احزاب است.» «از بالا و پایین قیچیتان کردم.» «وَزَاغَتِ الأَبْصَارُ». چشمها دیگر نمیدید. «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ». تو جنگ، تو جنگ احزاب مسلمین همچین قیچی شدند، قلبشان رسید به حنجرهشان. دهانشان. «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا * هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ». یک تکان جدی دادم. گفتم: «هم میزنم، ایمان ته نشین شده بیاید بالا.» داشتم هم میزدم ایمانم بیاید بالا. «وَ زُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا». زلزله شدیدی انداختم تو مؤمنین. ولی مؤمنین وایستادند. حالا در مورد منافقین و بیماردلها داشته باش. اینجا را داشته باش. خیلی جالب است. تو سختیها از واکنشها تشخیص بده. مؤمن است یا بیماردل است یا منافق است. یکم فشار بیشتر بشود، باید فلانیها را بیرون کنیم از مملکت. «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا». خدا و پیغمبر هرچی گفتند شعار بود. سر کار گذاشتن. میخواستند جوگیر بشویم، هیجانی بیاییم سر کار. گفتم برو وایسا بگو مرگ بر آمریکا، پدرمان در آمد. حرف کیست؟ منافقین. آیات دیگر. من دیگر وقت نمیشود برایتان بخوانم.
بیماردلها از مرگ میترسند. سوره مبارکه محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. ارجاع میدهم عزیزان مطالعه کنند. آیات ۲۰ تا ۲۹. یک آیه اش را فقط بخوانم. میفرماید که حکم جهاد وقتی میآید، روبروی دشمن بایست، بجنگ. مؤمنین خوشحال میشوند. آنها که تو دلشان مرض است. این مرض هم همان دلبستگی به دنیاست دیگر. همان حیوانیت. همان که میخواهد نمیرد. ایمان از اینجا شروع میشود. چه کار کنیم ایمانمان را تقویت کنیم؟ یاد مرگ. مرگ. فکر کن. مطالعه کن. آدرس خانه ات را یادت نرود. تمام. همه کار دیگر از تو برمیآید. جامعه با همین آباد میشود. از مرگ نترسید. پایتان را لیس میزنند کفار که زنده بمانید. که زنده بمانند. میگوید وقتی دستور جهاد آمد، این بیماردلها چه گفتند؟ «وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ». تصویرسازی قرآن. «رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ». اسم دارد. میلرزد. از ترس مرگ دارد غش میکند. آیه قرآن است. قرآن اینها همش قرآن است. ایمان درمانی. مذاکره. من اگر هیچ وقت ۱۰ هزار تا نیرو اینجوری نداشته باشم، یک همچین کاری نمیکنم. «ما خزانهمان خالی است.» به من بدبخت فلکزده. این ملت فلکزده کمک کنیم. آنقدر تا حالا گرفتم اینجور شده. یکم دیگر سخت بگیرم، دیگر تمام است. تاکتیک. دو جور عقل میخواسته. خیلی ایمان هم نمیخواهد. دو تا عقل.
«فرمودید که دیگر این آیه دیگر محشر است.» و بگویم و برویم. من بروم یک مذاکره از امام سجاد در شام برایتان بگویم و در اوج سیاست اشک بریزیم و تمام.
آیات ۵۱ تا ۶۰ سوره مبارکه مائده را من از دوستان درخواست میکنم مطالعه کنند. با دقت مطالعه. بحث دهه اول محرممان هم یکی دو جلسه پیرامون این آیات بود. یهود و نصارا را ولی نگیرید. «فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ». پر میزنند به سمت یهود و نصارا. اینها در نگاه قرآن مرتدند. مرتد فقهی نه. مرتد تنزیلی. در جمله مؤمنین به حساب نمیآیند. اینها با منافقین هم محشورند. مگر اینکه یک تکانی بخورند و یک حرکتی بکنند. کوتاه بیا. این هم مذاکره کن. آن هم ولش کن. این هم دست. خاصیت ندارد اصلاً. الان فلسفه هم میبافد. قرآنی است دیگر. حالا من وقتی یک جوری میشوم، به من تطبیق پیدا میکند. قرآن را عوض کنم. من شدم مصداق این آیه. جابجا کنیم. بگذریم. ببرمتان کربلا. از متن لهوف بخوانم. این متنی که خوانده نمیشود. این روضههای غریب است. اینها اوج عزت و اوج مظلوم.
مؤمن میگوید که مرحوم سید بن طاووس در «لهوف» صفحه ۱۹۴ و ۱۹۵، یزید به امام سجاد گفت: «که شما سه تا حاجت مستجاب پیش من داری. وقتی خواستی از اینجا بروی، سه تا درخواست را من دارم. برایت تضمین میکنم.» یزید. درخواست امام سجاد، درخواست. وقتی که امام سجاد میخواستند از مجلس یزید بروند - ششم و هفتم سفر همین حدوداً میشود - یزید برگشت به امام سجاد گفتش که: «اذْكُرْ حَاجَاتِكَ الثَّلَاثَ لِأَقْضِيَهَا لَكَ.» آن سه تا وعدهای که بهت گفته بودم را بگو ببینم چه میخواهی، من عملی کنم. ما که به تو نیاز نداریم. این مال یک نقل دیگر است.
اولیش این است: «أَوَّلُهَا أَنْ تُرِينِي وَجْهَ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ وَ أَبِي الْحُسَیْنِ علیه السلام». حاجت اولم این است که یک بار دیگر سر پدرم را به من بده، من سر پدرم را ببینم و در آغوش بگیرم و وداع.
«وَ ثَانِیَهَا أَنْ تَرُدَّ عَلَیْنَا مَا أُخِذَ مِنَّا». هر چه از ما به غارت بردید، به ما برگردانید.
سومیش. سومیش خیلی جالب است. فرمود: «أَنْ كُنْتَ عَازِمًا عَلَى قَتْلِي فَابْعَثْ مَعَ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةِ مَحْرَمًا یَصْحَبُهُنَّ إِلَی مَدِینَةِ جَدِّی». اگر میخواهی من را بکشی، بکش. فقط یک مردی با این کاروان بفرست. مرد بالا سرشان باشد. با مرد برگردند مدینه، شهر جدم.
یزید گفت: «أَمَّا وَجْهُ أَبِيكَ فَلَنْ تَرَاهُ أَبَدًا». پدرت را دیگر نخواهی دید. من سر را در اختیارت قرار نمیدهم. «وَ أَمَّا قَتْلُكَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ». در مورد قتلت هم من ازت گذشتم، نمیکشمت. «وَ مَنْ لِلنِّسَاءِ سِوَاكَ لِيُفِيضُ بِهِنَّ إِلَی الْمَدِینَةِ». زنها را غیر تو کسی به مدینه برنمیگرداند. اینجایش را داشته باش. اینجا اصل روضه اینجاست. اینهایی که از شما به غارت رفته، قید آنها را بزن. قیمت من چند برابر پول آنهایی که از شما به غارت بردهاند را بهت برمیگردانم.
امام سجاد فرمود: «أَمَّا مَالُكَ فَلَا نُرِيدُ». من نیاز به پول تو ندارم. «هُوَ عَلَيْكَ أَرْخَصُ ثَمَنًا». ارزانی خودت. «وَ إِنَّمَا طَلَبتُ مَا أُخِذَ مِنَّا». میدانی چرا گفتم هر چه از ما غارت رفته برگردد؟ شب جمعه است. شب آخر جلسهمان است. کنار شهدا هم هست، اسم مسجد در مسجد حضرت زهرا است. چرا گفتم آنها را برگردان؟ «لِأَنَّ فِيهَا قَمِيصَ أُمِّي فَاطِمَةَ». چون پیراهن مادرم فاطمه در میان آن است. «لََا تَلْبَسُ ثِيابِي». بند مادرم، روسری مادرم دست نامحرم است. نتوانستم طاقت بیاورم. این را میگویم. طلا جواهرات را نخواستم. مقنعه مادرم را فقط به ما برگردان. «ذَلِكَ آخِرُ قَوْلٍ». آماده ام.
امشب اینجوری حضرت زهرایی بریم شام. حضرت زهرایی. به خدا قسم دارم میخورم. به خدا اهل بیت دردشان از سیلی نبود. از درد سیلی نبود. از کبودی سیلی هم درد نبود. درد از این بود که دست نامحرم به مادرم خورد. دست نامحرم به رقیه خورد. بابا اصلاً دردهایم به کنار. همش پیش خودم عذاب وجدان دارم. نامرد دستش خورد تو صورتم، تماس پیدا کرد با من. دردش را گله ندارم. روضه را بریم. دیگر این روضه را شب جمعه است. نمیشود روضه نخوانیم. شب شهادت حضرت، یعنی شب پنجم، شب دقیق شهادت حضرت رقیه. امشب. امشب باید این روضه را بگویم برایتان. دلم آرام نمیشود. حاجت هم داشته باش پای این روضهها. ببین من اهل این نیستم بلد نیستم که حاجت بگیر و این حرفها. ولی انشاءالله خبرهایی است. تو این روضه یک چیزهایی دارد. این روضه. دست خالی بیرون نرو. خیلی به خیلیها چیزها. یکی مثل من بدبخت میخواهد ایمان گیرش بیاید. روح الایمان را به ما بدهند. ایمانمان قوی بشود. از این ضعف ایمان و شرکمان در بیاییم. سفره از رقیه است. دست خالی بیرون نرو.
یک آقایی است تو قرن ۱۳ در این ماجرا را میرزا محمد هاشم خراسانی در کتاب «منتخب التواریخ» نقل میکند به اسم شیخ محمدعلی شامی. ایشان تعریف کرده در مورد یک آقایی به اسم سید ابراهیم دمشقی. میخواهم بگویم بدانی سند دارد چون روضه، روضه عجیبی است. ماجرا، ماجرای عجیبی است. سید ابراهیم دمشقی از نسل سید مرتضی علم الهدی بوده. سنش حول و حوش ۹۰ بوده. خیلی شریف و محترم بوده. سه تا دختر داشته، پسر نداشته. میگوید که شب اولی دختر بزرگش خواب میبیند. حضرت رقیه سلام حضرت میفرمایند که: «به پدرت بگو به والی شام بگوید بین قبر و لحد من آب افتاده، بدن من تو اذیت است.» شب دوم دختر دوم خواب میبیند. شب سوم دختر سوم خواب میبیند. اعتنا نمیکند. میگوید اینها خواب است. جدی. خودش خواب میبیند. تعریف میکند. میگویند همه علما و خوبان شام. سنی و شیعه بیایند غسل بکنند. لباس تمیز بکنند. به دست هرکی قفل در حرم باز شد، خود همان برود قبر را باز بکند و بدن را از تو قبر بیرون بیاورد. همه جمع شدند. غسل کردند. لباس مرتب پوشیدند. قفل به دست هیچ کسی باز نشد. غیر از سید ابراهیم. عشق سید بود. آمدیم. بعد وارد شدیم. کلنگ را داد دست بقیه، گفت: «شما بزنید.» هرکی زد نشکافت. تا سید زد، کلنگ اثر کرد. قبل را شکافتند. از رو بخوانم برایت.
حرم را خلوت کردند. لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین مخدره، بین لحد و کفن آن مخدره مکرمه صحیح و سالم. سالم بودنش معنا دارد. میگویم برایتان یعنی چه. سالم است یعنی بدن پوسیده نشده. نه، یعنی سالم است. میگویم یعنی چه. آب زیادی جمع شده. سید آمد. لحد را کنار آورد. روی زانوش گذاشت بچه را. سه روز این بچه تو بغل او بود. سه روز متصل گریه میکرد. سید از اعجاز حضرت رقیه این بود که سه روز نیاز به غذا و قضای حاجت پیدا نکرد. فقط اینجا میگوید که: میگوید دیدم بدن این بچه جای سالم ندارد. همه تن کبود. سه روز فقط نگاه میکرد. گریه. مگر چقدر زدند؟ مگر چطور زدند؟ مگر با چه زدند؟ بگویم برایتان. اینجایش دردش. میگوید که سید هادی خراسانی تو کتاب «معجزات» میگوید که ما یک شبی تو دمشق پشت بام خانه خوابیده بودیم. یک ماری آمد دست یکی از اقوام ما را زد. یک مدتی محلی که مار زده بود درد میکرد. خوب نمیشد. بهش گفتند یک سیدی به اسم سید عبدال، سید عبدالعمیر. سید عبدالعمیر یک دست روی دست این کشید. دستش خوب شد. پرسیدند که: «آقا چرا تو دست کشیدی خوب شد؟» گفت: «دست من ماجرا دارد.» گفت: «من نوه سید ابراهیم دمشقیام. چون جد من دستش رسید به تن کبود رقیه، ما دستمان اینجور شد. خاندانمان که دستمان بخورد به تن ناقصی خوب میشود.» ببین. دست رسید به دست رقیه. خوب شد. اذیتت نکنم. معطلت هم نکنم. آن دست خوب شد. ولی آن دست رقیه هیچ. این دست دیگر برای این بچه دست نشد. این دست دیگر بالا نیامد. یک جوری زدند که دست به دیوار گرفت. دست به .... گفتند حتی بغل کند، تو بغل بگذارد صورت بابا. دیگر هرچی این بچه را تکان دادند، دیدند تکان نمیخورد.
سلام علیک یا اباعبدالله و علی ارواح التی حلت بفنائک. بگویم اینم اشکال ندارد. شب جمعه است. مادرش هم کربلاست. ما انشاءالله کربلایی شویم امشب. امشب هم یک مادری میآید حرم. دست به پهلو. دست آن مادر هم دیگر دست برایش دست نشد. امام صادق فرمود: «یک جوری تازیانه زدند که چرخید و انگار مادر ما باز ... سلام الله علیها ابداً ما بقیت و لیلا و نهار جعله الله لزی السلام».
در حال بارگذاری نظرات...