نیت، نقطه اتصال باور و عمل
روح الایمان چیست؟
علامت ایمان و نفاق
راه تقویت ایمان چیست؟
دو نکته طلایی در مورد نیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
فلاسفه بحثی در مورد عشق در عالم هستی دارند که بحث بسیار زیبایی است. آنها زیاد وارد فضای علمی نمیشوند، چون همه جذابیت عشق به همین فضای هیجانیاش است، اما نکات علمیاش بسیار جالب و فوقالعاده است. اتفاقاً به گونهای است که اگر آدم کمی روی این مسائل تمرکز و دقت کند، نگاهش به زندگی کلاً عوض میشود. حالا بنده امشب چند نکته بگویم ببینیم فضای زندگیمان عوض میشود یا نه.
در مورد عشق، اولاً ما یک "عشق" داریم و یک "شوق". سعی میکنم همهی اینها را جمعوجور بگویم. شاید گاهی لازم باشد ارجاع دهم، ولی باز سعی میکنم ارجاع ندهم. مطالب عمدتاً از جناب بوعلی در رساله «العشق»، از ملاصدرا در «المبدأ و المعاد» و جلد هفتم «اسفار»، از مرحوم علامه طباطبایی در حاشیه «اسفار» و از آیتالله جوادی آملی در کتاب «رقیق مختوم» که شرح اسفار است، گرفته شده. این نکاتی که عرض میکنم چکیدهای از بحث عشق در آثار این بزرگان است. البته امشب با مولوی هم کار داریم، یک سری هم به شهریار میزنیم و آخرش انشاءالله میرویم محضر فیض کاشانی، که همهمان را بترکاند. امشب کلاً فضای شعر و شاعریمان برقرار است، هرچند که اصل بحث، عرض کردم فلسفی است و کل بحث قرآنی است.
ما همه این حرفهایی که داریم میزنیم، شرح همان یک جملهای است که امام سجاد (ع) در دعای اول صحیفه سجادیه فرمودند: «بعثهم فی سبیل محبته». همه عالم در راه محبت خدا جاری است. همه را به تکان انداخته تو سبیل محبتش. همه عالم بر مبنای عشق دارد میچرخد. این جمله از امام سجاد (ع) است. حالا این جمله امام سجاد را فلاسفه به ادبیات فلسفی درآوردهاند و شعرا مثل مولوی آن را به شعر تبدیل کردهاند. یک وقت قاطی نشود که داریم برای خودمان میبافیم. نه، بعضیها فکر میکنند دارند میبافند، این از کمسوادیشان است. بافتنی نیست، اصلاً نمیشود آدمیزاد این حرفها را ببافد. اینها خیلی متقن و محکم آمده و این افراد زبان داشتند و بلد بودند برایش ادبیات درست کردند.
بوعلی میگوید: "بین عشق و شوق تفاوتی است. هر موجودی به کمال علاقه داشته باشد، میشود «عشق»، و وقتی حرکت میکند به سمت کمال، که پیدایش بکنیم، میشود «شوق»." لذا همه حرکات وابسته به شوق است و در واقع از عشق درمیآید. شما هر کاری که انجام دهید، دیشب یک اشارهای به آن کردم، امشب توضیحات بیشتری میدهم که بحثمان در فلسفه نماند. میخواهیم مشکلات مملکت را حل کنیم. آیا این تورم را حل میکند، طلاق را حل میکند، اختلاس را حل میکند یا نه؟ آن چیزی که به راحتی و وضوح مشهود است این است که همه را حل میکند.
ما یک عشق داریم و یک شوق. خدای متعال، حالا ماها همه عشق و شوق داریم. خدا فقط عشق دارد و شوق ندارد. البته در شعر حافظ یک کمی بحث علمی میشود، میدانم که تحملش را دارید، بلکه کاملاً اصلاً نگران نیستم. اگر کمی بحث دو روییاش رفت بالا، بلکه ببینم شما اشتیاقش را دارید. دوست ندارم بحث به آن سمت برود، ولی خب لازم میشود.
علامه طباطبایی میفرماید که من خیلی دنبال این بودم که ببینم خدا ما را روی چه حسابی خلق کرده است. یک بیت از حافظ را دیدم، دیدم جان مطلب را گفته است: "ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود." همه خلقت همین است. اینجا مشتاق بودن خدا، همان عاشق بودن خداست. قاطی نکنید، خدا شوق در موردش معنا ندارد، ولی خدا عاشق است. به قول بوعلی، عاشق، معشوق و ملتزم. خودش از خودش لذت میبرد. «إنه بنفسه أشد ابتهاجاً». خدا مست خودش است، خدا غرق در خودش است. اصلاً یکی از اسما خدا "متکبر" است. "المتکبر". اصلاً خدا مست خودش است، مست کمالات خودش. خدا دیوانه خودش است، به معنای اینکه اصلاً مبهوت در خودش، غرق در خودش است. خودش عاشق خودش است و معشوق اوست. چیزی نمیخواهد کسب کند. همهاش از فضل و کمال او ترشح کرده و همه عالم را فرا گرفته است. چون کمال او در عالم منتشر شده است، *دقت، دقت!* به اساس طرح ولایت تبدیل نشود. این مجلس، مجلس روضه و کلاس انسانشناسی است، طرح ولایت نیست، حواستان باشد.
چون عاشق خود اوست، عاشق کمال است، کمالش عالم را فرا گرفته. همه موجودات یک سهمی از کمال دارند. عاشق همه موجودات عالم، عاشق هماند. "عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست" این حرف خداست. من خودمم عاشق همه عالمم هستم. بخش قشنگترش چیست؟ چقدر حیف که این حرفها بین ما نیست. یعنی یکی مثل ملاصدرا آمده بشریت را تا مرز جنون برده با این حرفها. بعد نشستهایم ۵۰۰ سال سر کله هم میزنیم که مسلمان بوده یا کافر؟ بدبختی را ببینید چیست. بعد همینجور نسل به نسل آمدهاند، معارف را پختهپخته کرده، دست ما رساندهاند. از آن طرف عالم، هارلی کوربین میآید میشنود، دیوانه میشود. میگوید: "من ماندهام چطور عالم طباطبایی را نمیپرستد؟" بدبختی ماست دیگر. اینها، این حرفها یک جا قبض شد.
یکی از مبانی دقیق ملاصدرا "اصالت وجود" است. فعلاً با "وحدت وجود" کار ندارم، چون خطرناک است. همه حرفم این است که همه عالم بر مبنای اصالت وجود است. یا بگو "وحدت وجود"، برای اینکه اذیت نشوی از کلمه "وحدت وجود" این را هم بگویم. گفتیم حالا باز اشاره میکنیم. دوستانی که بحث مهندسی را پیگیری کردهاند، اینها همه را از ما شنیدهاند. گفتیم دو تا وحدت وجود داریم: یک تعبیرش عین کفر است و یکی عین توحید. اگر بگویی "همه چیز خداست"، این کفر است. اگر گفتی "خدا همه چیز است"، این وحدت وجود درست است. خدا همه چیز است، دهها آیه قرآن. یعنی همه عالم جلوه اوست، آیه اوست، وجه اوست. نامش کلمات قرآنی است دیگر. «وجهالله، آیتالله». اذیت نشوید، حلش کرد. برنامه وحدت وجود، همه عالم را وجود گرفته است. به تعبیر ملاصدرا، "وجود مسابقه کمال است." یعنی هر میزان که موجودی از وجود برخوردار باشد - کمی با هم حال کنیم امشب، صفا کنیم، اذیت نشوید - میگوید هر موجودی به میزان وجودی که دارد، به همان میزان کمال دارد. همه موجودات عالم، به میزان بهرهشان از وجود، علم دارند. به میزان بهرهشان از وجود، قدرت دارند. حواست پرت نشود. به میزان بهرهشان از وجود، اراده دارند. به میزان بهرهشان از وجود، عشق دارند. همه موجودات عالم عاشقاند. اینها با وجودِ موجود برابرند.
بعد قرآن میفرماید که همه عالم تسبیح میکند. تا اینها حل نشود، آن در نمیآید که. پس فهمیده نمیشود که یعنی چه. تصویر شعور دارد. همه عالم به میزان وجودش. بالاتر میگوید: «لله یسجد ما فی السماوات و الارض». هر چه تو آسمان و زمین است، سجده میکند. سجده آن حالتی است که دیگر عشق آدم، عشق موجود دیگر به اوج میرسد، میخواهد محو بشود در برابر آنی که کمال را دارد، میشود حالت سجده. همه عالم در سجده است. همه عالم عاشق است. ما توی عالمی قرار گرفتیم که دور تا دورمان را عشق گرفته است. حالا نگاهت را عوض کن. ببین این میکروفون الان عشق دارد؟ این انگشتر عشق دارد؟ این لباس عشق دارد؟
میگوید مؤمن وقتی از دنیا میرود، متعلقاتش تا چهل روز برایش گریه میکند. این روایت است. عینک، ساعت، کفشت، کتت، گریه میکنند. گریه موجودات یعنی چه؟ یعنی اظهار فراق میکنند. عجب آیهای! سوره مبارکه دخان میفرماید: "فرعون خیلی کثیف و پست بود. خدایا چرا دیوانه شد؟ خیلی بد بود". چرا خدایا؟ میگوید وقتی مُرد، زمین و آسمان برایش گریه نکردند. «علیهم السماوات و الارض».
آدم وقتی میمیرد، عالم عزادار میشود و خون گریه میکنند برایش. تا چهل روز همه عالم برای امام حسین عزادار میشود. میزان درک وجودی و سطح وجودیاش.
عاشق همه عالم تو، به محض اینکه میآیی تو مسیر ایمان، مسیر عشق، همه عالم عاشق تو میشود. عاشقانه هایشان را میفهمی. روایت میگوید: "نخل را احترام بگذار. چرا؟ اکرمو عمتکم النخله". منظورش نیست نخل. تو با زمین فامیلی، با نخل فامیلی، با دریا فامیلی. همه با هم رفیقیم، با هم برادریم، تو یک گروهی، تو یک دستهای. این میگوید به مادر موسی گفتم بچه را ببر بگذار لب آب. چقدر این آیات دیوانه میکند ما را! چرا اینجوری نمیخوانیم؟ آب الان چیست؟ آب است. میگوید نه، این سرباز من است. ساحل کلمه فعل امر است، یعنی دستور دادم به دریا بچه را ببرد به ساحل برساند. تحویل میگیرد. سربازم را فرستادم، یاد میگیرد. یکی فرستادم تو راه است. میگوید به دریا گفتم آماده است، برو بچه! فامیلی! زیر آب مأمور. عاشق همه عالم را عشق گرفته. حالیاش نیست یک موجود توی این عالم ناکوک آدمیزاد است.
ملاصدرا، جلد هفت اسفار، میگوید: "افلاک بر اساس عشق در حرکتند". وقت باشد میخوانم. جلد هفت، صفحه ۲۵۲، صفحه ۱۷۶، صفحه ۱۸. در اوج عشقاند. یک قطره باران وقتی میآید، این با عشق دارد میآید به تو برسد. ملائکه دارم میآورم به تو برسانم. حرف میزند، ابراز عشق میکند. باد میآید، حرف میزند. میگوید باد مبشر رحمت است. باد حرف میزند باهات. روز وقتی روز میشود، باد حرف میزند. روایت است آفتاب وقتی طلوع میکند، میگوید: "یابن آدم جدید! روز باهات حرف میزند. جدیدم! جدیدم! آمدم. من امروز در اختیار توام." میگوید: "بعداً دیگر من را نمیبینی. فردا روز فردایی است. میآید. امروز من رفیقتم. چه خبر است؟ این عالم را عشق برداشته. روزش، با شبش، با ماهش، با ستارهاش. با سنگ صفا میکنند. اولیای خدا «جمیعاً». عینک. فقط عینک را نگذاشتیم که ببینیم چی دارد میگوید. به عشق تو دارم کار میکنم. به عشق تو دارند زندگی میکنند. به عشق امامت تو دارند زندگی میکنند. که تو حدیث کسا فرمود: "این دریا دارد کار میکند، کشتی دارد میرود، به خاطر هؤلاء الخمسه. من اینها را آفریدم." این پنج تا را آفریدم، به عشق این پنج تن دارد کار میکند.
خیاط میگوید: "دیدم برزخ کسی را. طرف قرص خورد. برزخش را دیدم. این دارو را که خورد، از امام زمان اجازه بدنش فعل و انفعالات داشته باشد. وضعیت کفار بهتر است." بهش میرسیم، غصه نخور.
همه عالم به عشق تو و امام تو. اصلاً غوغای تو عالم، ماه و خورشید را دیوانه میکند آدم را، اگر حالیام باشد، حواسم اگر جمع شود. پیغمبر آنقدر عاشق ابزار و وسایلشان بودند، روی هر کدام از وسایلشان اسم گذاشته بودند. صفا را نگاه کن، چه نوع عشقی! این عشق از جنس مادی نیست، از جنس خود نیست. اصلاً از خود، از خودش درآمده. عاشق همه عالم شده. همه با همیم. «للّه جنود السماوات و الارض». همه سربازان خدا. همه یک لشکری در اختیار یکی. پیغمبر عصا، اسم عصایش را صدا بزند. با انگشترت حرف بزن. تعلق نیست که. آن موقع جان کندن پدر حساب بچه دربیاید، که اینها دارند از من جدا میکنند. زندگی میکند. با خدا دارد زندگی میکند. همه آیه خداست. «کل شیء هالک الا وجهه». همه عالم یک جنبه هالک دارد، یک جنبه وجهاللهی دارد. او هالک است، نابود میشود. وجهاللهش میماند. این با وجهالله عالم، لیوان و آب و اینها، وجهالله را دارد میبیند. با آن دارد صفا.
همه موجودات عاشق. میخواهم به تو برسم. میخواهم با تو به تو برسم. فکر کنیم خیلی اتفاقات. همه عالم عاشقاند، عاشق اهل بیتاند، عاشق امام حسیناند. همه برای امام حسین عزاداری میکنند. «مصیبتنا ما اعظمها فی جمیع سماوات و الارض». همه عالم عزادار میشود روز عاشورا. همه عالم گریه میکند. پیاده میگوید زائر حسین وقتی حرکت میکند، دیوانه نمیشویم واقعاً؟ «کل شیء» وجودشان را میدهند به آن زائر حسین، که به اینها توجه کند. به واسطه زائر حسین، قرب پیدا کند. حرکت میکند تو مسیر زیارت. همه عالم شروع میکنند به «بهبه چهچه» برای این.
کتاب "سه دقیقه در قیامت" که حالا میرسیم این بخش را... این فایل چند سال پیش منتشر کردیم. آقایی به نام آقای زمانی در اصفهان تجربه ام.دی.ای برایش رخ میدهد و تجربه نزدیک به مرگ. یک فایل ۵۰ دقیقهای تقریباً. میگوید: "ماجراهایی که برایش پیش آمد، خیلی چیزها را دید و خیلی چیز عجیب غریبی بود." او بچه بودم و رفتم آب بیارم و بعد دیدم آب زیاد است. خواستم بریزم تو رودخانه. گفتم که این درختهای بغل رودخانه، اینها خشک است. وقتی از دنیا رفتم آن صحنه را دیدم. بعد دیدم آب را که ریختم پای درخت، همه عالم شروع کرد به قربان صدقه من رفتن. حالی بود. همه عالم میگفت: "آشنا شو". دیگر دنبال کمال میگردد. کمال میبیند، ایمان دارد میبیند، عشق میبیند. تمام شد. در تو عشق دید. در تو عشق ببیند، دیوانهات میشود. «من کان لله، کان الله له کل شیء».
میگوید عبادت خدا را بکنی، خدا برای او همه عبادت را درمیآورد. روایت، همهاش. همه عالم مست تو میشود. همه عالم دیوانه تو میشود. عاشق تو میشود. استاد بزرگ میفرمود که ملائکه اسم علامه طباطبایی را میآورند، جلز ولز میکند از عشقش. دیوانهاند برای علامه طباطبایی. برای آقای بهجت. چه مالی؟ ما داریم. بعد پیغمبر میرود معراج، میگوید: "دیدم ملائکه دور تمثالی به شکل علی دارند طواف میکنند." گفتم که "علی زودتر از من آمده؟" گفتند: "نه، از عشق به علی، صورت علی را خلق کردم اینجا طواف کنم." از پیغمبر، اندازه فهم ما دارند میگویند دیگر. این را میدانید دیگر؟ نه اینکه اینجوری بودند. اندازه فهم ما دارند میگویند. آنی که دیدند، ما میخواهد بگوید.
همه عالم عاشق است. بعد عاشق علی است. تو یکم بوی علی را بده، عاشق توام. "همیشه در طواف توأم". «الملائکه خدّامنا و خدّام و محبینا». ذرات عالم. ملائکه، روایت: "ملائکه، خدام محبین مایند." تو من را دوست داشته باش، جنگ میکند. ببین تو عاشق هستی یا نیستی. اگر عاشق باشی، بهت دستور بده. حل بشود. البته آدم عاشق. حال دستور بده. پشت فرمان که مینشیند، بنزین ندارد. میگوید: "من کار دارم، برو!" ماشین دیگر شعور دارد. عاشق نخودکی فرستاد پسر ماه چندم آمد؟ گفت: "آقا، ابر است." گفت: "بگو حسن علی میخواهد ماه را ببیند." یعنی چه؟ "کار دارم من، گوش بده." با خودمان چه کردیم که ابرها به حرفمان گوش نمیدهند؟ زمین و آسمان با او قهر کردهاند. خیلی بد است.
دوران حضرت با ما آشتی میکنند. باد که میآید، حضرت سلیمان این شکلی بود. به باد میگفت: "منم میخواهم باهات بیاد بریم." آقا، نوکرتم. اسراف خالی نه. تک سرنشین نبود. اسراف. "آفریدم این را. چیکار کردی؟" باهات قهر کردهاند. گوش نمیدهد حرف تو را. عالم عاشق است. عاشق باشی، عاشق تو میشود. در اختیار تو قرار میگیرد. تسلیم تو میشود. همه عالم آیه خداست. همه گیر اینند که تو هم آیه خدا بشوی. همه لنگ همین تو هم آینه بشوی. همه دین تو این یک کلمه خلاصه میشود. همه دین، همه قرآن، همه مراجع، فتوا، رساله، احکام، واجب، حرام، مستحب، مکروه. همه تو یک کلمه است. میخواهد غبار را بزند کنار، آینهات جمال یار را تویش بیفتد. بعد همه عالم، جمال یار را تو آینهات ببینند. دیوانهات بشوند. «خلقتک لاجل حتی اجعلک مثلی». بنده من باش، مثل خودم کنم. من حی قیوُمم. اشاره میکنم زنده میکنم. اشاره میکنم میکشم. این کارها را بکنی. بازی کنیها. ببین من این کار را دوست دارم. من را، من، تصویر من را بینداز. همه چیز میشود مثل اهل بیت. فقط آینه دارند.
آینه گرفتند سمت مولوی. مولوی میگوید تو مثنوی، طرف میخواست برود دیدار یوسف. یوسف نماد جمال است دیگر. هم تو قرآن، هم توی ادبیات. نکات خیلی قشنگی است. اگر فرصت شود آوردم برایتان. تفسیر المیزان در مورد یوسف و زلیخا. نکات خیلی خوبی. حالا نمیدانم وقت شود بگویم. یوسف نماد جمال است. وقتی دیدندش، دستها را بریدند و پدر خودشان را درآوردند. جمالی بروز پیدا کرد. میگوید روایت داریم: "خدا زیبایی را دو تکه کرد. یک تکهاش را گذاشت در یوسف، بقیه مخلوقات." «شطر فی یوسف و شطر فی الخلق». میگوید: "میخواستم بیایم دیدار یوسف، هدیهای ببرم." مولوی میگوید طرف آمد و هدیه را آورد داد دست یوسف. از یوسف که دید آینه است، هیچی از جمال تو خوشگلتر نیست. آینه بردم. خودت را. همه دست، همه قرآن و روایت و اهل بیت و شهید و مسجد و همه اینها. آینه شو. «جمال پری طلعتان». شعری که امام رضا به بهمن شفی مازندرانی. آینه شو.
«جمال پری طلعتان، آینه بیار حرم. آینه بیار حرم، من بعد من میتابم. تو به عالم میتابی». ماجرا آینه شدن، رمز آینه شدن تو یک کلمه است. آن هم "ایمان" است. آن هم "مؤمن" است. «المؤمن مرآت المؤمن». حالا ببین چقدر خوشگل. «المؤمن مرآت المؤمن». یک «المؤمن» داریم که خداست. خودش عاشق خودش است. عشق مؤمن شنیدی؟ بگو عاشق. یکی از اسماءالله «المؤمن» است. آخر سوره حشر. «المؤمن، السلام، المهيمن، العزیز، الجبار، المتکبر». خدا «المؤمن» است. تو هم «المؤمن» میشوی. به هر میزان که «المؤمن» شدی، میشوی آینه. یکی دیگر هم «المؤمن» است. تو هم میشوی آینه آن یکی.
تمام. ازدواج کنم، مؤمن. تمام شد. یک کلمه است. آینه باشد. تو هم آینه باشی. تصویر بیفتد. دوتایی تصویر خدا را تو آینه هم ببینید و بمیرید. مشکل تو زندگیم میماند یا نه؟ عاشق خلق شدی. بچهات هم دیگر آینه است. این هم عاشق. وسایل. اصلاً با کسی نمیتوانی بد صحبت بکنی. ساعت زنگدار را سرش نمیزنید. فنرهایش از ۸۰ جا بیرون بریزد. این الان، این خودش آینه است. این خودش عاشق است. این اثر عشقش دارد صدایت میکند. زنگ که میزند، سر عشقش دارد بیدارت میکند. با نوازش، آدم یک بوسی هم میکند. همهاش، همهاش عشق است دیگر. همهاش ایمان است دیگر. همه عالم که مؤمنند، غیر از این مخلوقات.
خلایق، بعد واژه "کافر". عجب واژه دیوانهکنندهای است! کافر مشکلش چیست؟ آینه را پوشانده. "کفر"، آینه را پوشانده. نمیگذارد تصویر خدا بیفتد توش. کافر، پوشاننده. مؤمن، پرده زده کنار. تصویر به ازدیاد ایمان به چیست؟ هی تصویر قشنگتر، شفافتر بیاید، هی این آینه صافتر بشود. صاف، صاف، صاف. دیگر اصلاً هیچی نمانده از من. اصلاً انگار تصویر سهبعدی دارد نشان میدهد. اصلاً خود واقعیت نیست. پاکی که با کله میروی توش. باورت نمیشود اینجا چیزی باشد. این همین است. مؤمن همین است. مرآت. بعد مؤمن برای مؤمن میمیرد. عاشق است دیگر. عاشق آن است. تصویرم افتاده. تا حالا شده عاشق کلماتی که میگویی بشوی؟ میدانستیم این حرفهایی که الان ما میزنیم، این صوت، الان عاشق ماست؟ در و دیوار عاشق ماست؟ روز قیامت میبینید.
بعضی بزرگان میگفتند ما میدیدیم وقتی مجلس روضه تمام میشود، در و دیوار از فراق اینها که میرفتند گریه میکرد. در و دیوار عاشق شما. فراق. ستون حنانه را شنیدید؟ ماجرا شد. پیغمبر یک ستونی بود تکیه میدادند سخنرانی میکردند. پیغمبر از ستون رفتند روی منبر بنشینند. همه شنیدند صدای ستون را. حنین. حنین به معنای ناله زدن. از آنجا بهش گفتند حنانه. ناله کرد. بعد مولوی میگوید: «بنشاط نور مصطفی آن اُستا حنّانه را، کمتر ز سنگینی نیستی و کمتر ز چوبی نیستی؟ حنّانه شو!». حنانه، ناله بزن از دوری. دوری. انشاءالله بخش آخر صحبت عرض میکنم. عاشق است دیگر. ستون عاشق است دیگر. پیغمبر دارای نور پیغمبر که عالم را گرفته است، یعنی تماس شب تا صبح منتظر این ستون است فردا پیغمبر بیاید به من تکیه کند. یک کاسهای بود میآمد. پیغمبر فقط نگاه میکرد. پیغمبر نشستند، صحبت میکردند. پیغمبر سرشان را میبردند بالا من را ببیند. نشان میدهد خودش را. اگر عاشق باشی نمیشود کیک سالم باشد و او کم بگذارد.
بعد عاشق آن میشوی، عشقش میآید وجودت را میگیرد و به همه عالم میزنی. وجود دارد. عاشق است دیگر. بابا، بابا، سوسک هم عاشق است. کثیف است، ولی عاشق است. دل دارد. دل ندارد؟ علامه طباطبایی با پیراهن و شلوار داخل منزل آمده بود تو کوچه داد میزند: "افتاد تو چاه، افتاد تو چاه." عاشق. این هم عاشق. این حرف را میفهمد. "من خود نیز آن سگمم. من هم سگمم." هشتگ سگ. فحش نیست. هشتگ من سگ. سگ بیاید تولید مثل، تولید مثل. یکی رفته بالا بعد میبیند آن پایین همه معشوق من را میخواهند. همه معشوق من را دارند صدا.
تا کسی مؤمن نشود، عاشق نشود، تو نماز یک سؤالی پیدا نکند. علامه طباطبایی به یکی از شاگردان خاصشان فرموده بودند که: "من استاد به من دستور هالود. ببین تو را مشغول عبادت. هر اتفاقی برایتان افتاد توجه نکنید." من داشتم نماز میخواندم. حورالعین بهشتی با جامی از شراب بهشتی آمدند. درِ جلو آمدم، آستان. توجه نکردم. رفت از آن ور آمد و استادم گفته بود توجه نکن و رفت. گفتم که: "آقا پشیمان نیستی؟ ناراحت نیستی؟ دلخوری؟" نرفت. دل شکسته بود که نکند او از من، مخلوق خدا، از من رنجیده باشد! چه دلی است آدمیزاد بشکند. "مأمور بودم توجه نکنم. ناراحت شد." چه نماز میخواند. نماز میخواند عشق است دیگر. ببین به عشق یک چیز جوگیری و نمیدانم یک روز باد کرده و دارد میترکد آرامآرام شعلهور میشود. این عشق است. تا میسوزاند. اصلاً کار عشق این است که میسوزاند. به قول مولوی: «شعلهها کَت سوز، شعلهها شرکت سوز.» شعله میگیرد، میگیرد. هی شریک بقیه میسوزند. میروند کنار. همه واحد. من فقط یکیو حالی نیست. حالی بشود. من فقط یکیو میخواهم. اگر تو را بخواهم، همه را هم میخواهم.
ولی جنس دیگر. جنس دیگر است. خانم جوان به رهبر معظم انقلاب توهین بکند، مثلاً شما بد نگاه. اینکه خانم جوان انقلابی به رهبر انقلاب ابراز علاقه بکند، چه توهین بکند، ابراز علاقه بکند، شما بد نگاه میکنید؟ غیرتی میشوید؟ همسر آقا مثلاً ناراحت میشوند؟ حاج قاسم سلیمانی، مثلاً عکس رهبر معظم انقلاب باشد، مثلاً همسرتان نگاه بکند، شما غیرتی میشوید؟ عکس را پرت میکنی بیرون؟ جنس، جنس دیگر است. من تو اینستا بابایی را لایک کردم. قیاس کرد که عزیز من، جنس ایمان از جنس عشق است، از جنس کمال است. یک چیز دیگر است. بفهمد، حیوانی نمیفهمد. باب مفصل دارد. علاقه شما، این محبت شما، این عشق شما درمان همه دردها ایمان است. ولی یک جمله در مورد ایمان بگویم، خیلی مهم است. چرا ما مؤمن هم هستیم، خیلی مشکلاتمان حل نمیشود؟ مگر نمیگویی درمان همه دردش؟ زن و شوهر مؤمن؟ مگر ما الان کم مؤمن داریم؟ زن و شوهر مؤمن که طلاق میگیرند. اصلاً رفیق مؤمن داریم که کارد و پنیرند.
مشکل پس چیست؟ یک جمله طلایی بهتان بگویم. اگر بشود امشب کمی توضیح بدهم. نشد فردا شب کمی توضیح بدهم. مشکل ما میدانی سر چیست؟ ما ایمان را داریم ها. مشکل این است که ایمانمان تهنشین شده. امروز خانواده من این شکلی است. در را باز کردم، دیدم همه خاکشیرش تهنشین شده. این لیوان را برگرداندم. خاکشیر آمد بالا. لیوان هر چه بود آمد تو لیوان. آنجا بود که به این جمله بسیار مهم منتقل شدم که: "نباید بگذاری تهنشین شود." مشکل این است که ایمانمان تهنشین شده است. ایمانت را باید هم بزنی عزیزم. مردم عراق محبتشان الان نسبت به امام حسین، نسبت به ۵۰ سال پیش، بیشتر شده. بیشتر شده، بیشتر شده. در یک روند مثلاً رشدی. بله. نداشتند الان عشق دارند. پیادهروی اربعین و این معجزاتی که دارد تو مسیر خلق میشود، محصول چی بود؟ این محبت است. یک تکان خورد، آمد بالا.
یمنیها بعد از کارهای فوقالعادهای که خدا با کفار، یعنی به واسطه کفار با ما میکند. کفار تو عالم مأمور کرده برای به هم زدن ایمان ما. مصاف آماده. سعودیها را آورده یمنیها را هم بزند. بیشتر هم بزنی دیگر یک جور دیگر میشود. "خیلی هم نزن، یکم دیگر هم بزنم، کلاً حجاز ساقط میشود. دو تا همدیگر بخوریم که بیت المقدس هم دست ماست." تو نباید بترسی وقتی همه را میخوری. کامل، راحت میآید جاهای مختلف زندگیت را میگیرد. تو خانهمان این ایمان تهنشین است. تو هیئت که میآییم، هم میخورد. ما ایمانمان تو مسجد هم میخورد. بروز پیدا میکند با هم صفا میکنیم. تو پیادهروی اربعین هم میخورد صفا میکند. تو هیئت هم میخورد صفا میکند. تو پمپ بنزین هم نمیخورد. تو پارکینگ خانهمان هم ایمان هم نمیخورد. ببین تو پارکینگ و خانه تهنشین است. تو پمپ بنزین تهنشین است. تو بیمارستان تهنشین. تو تاکسی تهنشین است. تو خیابان تهنشین است. فقط تا حالا توانستهایم تو هیئت و مسجد و مزار شهدا و اینها یک همی بزنیم به ایمانمان. هم زدن ایمان بخشش به ذکر، بخشش به عمل است که انشاءالله جلوتر توضیح بدهم راهکارهایش را بگویم. درست میشود. قشنگ میشود. تمیز به هم بخورد. مشکل تو هم خوردن است.
یک روایت محشری برایتان آوردم. جمله ملاصدرا، اگر وقت بشود بعدش بخوانم. چقدر این روایت قشنگ است! احتمال زیاد نشنیدهاید. وسائل الشیعه جلد ۲۰ صفحه ۲۲ یکیاش، صفحه ۲۴ یکی دیگرش. یکی دیگر روایت هم مال سرائر جناب ابن ادریس جلد ۳ صفحه ۶۳۶. خیلی راحت امام صادق فرمود: «ما أرى رجلاً یزداد فی الایمان خیراً الا ازداد حبّاً للنساء». میفرماید: "من فکر نمیکنم کسی باشد ایمانش قوی بشود، محبتش به همسرش بیشتر نشود." برداشت غلط کردم. نکته انحرافی ماجرا. میفرمایند که: «العبد كلما یزداد للنساء حبّاً ازداد فی الایمان فضلاً». هر چی محبت به همسرت بیشتر بشود، ایمانت بیشتر میشود. این یکی.
دیگر روایت آخر که محشر است. امام صادق فرمود. از ابوالقاسم بن قولویه هم هست. روایت سندش هم خوب است. جناب ابن ادریس هم که خودش دیگر محشر است. «كل من اشتد لنا حبّاً اشتد للنساء حبّاً و الْحلوی». هر کی محبت ما اهل بیت بیشتر بشود، علاقهاش به همسر و شیرینی شیرینتر. شیرین میشوی. شیرینت میکنم. زنبور گفتند: "این شهد گل تلخ را میگیری چه شکلی شیرین میکنی؟" دست گرفتند. جوک ساختند ازش. "به واسطه صلوات بر تو و آلت، من این را شیرین میکنم." اللهم صل علی محمد. یعنی با محبت تو این عشق را درش میدمم، شیرین میشود. بد اخلاقیام را چیکار کنیم؟ صلوات زیاد داشته باش. صلوات شیرینت میکند. دکتر صلوات. آدرس ایمان است دیگر. عشق است دیگر. محبت است دیگر. ایمان اگر هم بخورد شیرین میشود. نداشته باشد. الآن مشکل ما این نیست. لااقل هم نخورد، شیرینی درنیاید. من تو مسجد ایمانم را هم میزنم. تو ارتباطم با بچهام همش نمیزنم. همه حرفها دیگر همین است. ببین وقتمان تلف فلسفه ببافی.
تربیت کودک چیست؟ یک جمله از حضرت آقا من دیدم خیلی حال کردم. چون ما وقتی میگوییم بچه تربیت کن، یعنی مؤمن. دمت گرم که همین دین را فهمیدی. زن خوب، مؤمن. مرد خوب، مؤمن. بچه خوب، مؤمن. همکار خوب، مؤمن. هم بزنی بیرون بیاید، بروز پیدا کند. بروز بدهی. ما الان ایمانمان تو اقتصاد بروز پیدا نکرده. تو کار تشکیلاتی بروز پیدا نکرده. تو کار سیاسی، ایمان مردممان تو رأی پیدا نکرده. رأی را میدهد. همان بابا، سیاهی امام حسین را آتش میزند. بعد من به امام حسین علاقه دارم، به این هم علاقه داشتم. تا محبت امام حسین را هم بزنی. همه اینهایی که مشکل دارند، قبل از اینکه پرچم را آتش بزنند. حذف.
بعد آن روایت چقدر قشنگ است. میفرماید: «اتّقوا». دوست داری باهوش باشی؟ در مورد مزاج یک چیزی گفتم، این هم تک. گرم مشکل ندارد. آدمهای باهوشیم معمولاً. حالا من چون خودم گرمم، مزاجم گرم، راحتتر میتوانم زیر آب گرم بزنم. گرم مزاج نظم ندارد. قلدر است. تسلیمپذیری ندارد. تو تشکیلات میخواهد رئیس باشد. نه گرما خوب است نه سرما. اصلاً نمیشویم. یعنی نمیشود مزاج پایه را تغییرش داد. بدنت گرم باشد یا سرد باشد مهم این است که دلت گرم باشد. آن هم به ایمان است. اصلاً گرممزاج اینها هزار تا مشکل دیگر پیش میآید. هزار تا مصیبت بیشتر دارد. آن سرد تنوع و تلون و صد تا مشکل این شکلی هم دارد. آنی که به درد میخورد ایمان است. مشکل را حل میکند. ایمان. اصل ماجرا همین است. گرم باشی، سرد باشی و مؤمن باشی. دلت ۲۰ دقیقه پیش بود عزیزم. عقل زیاد میشود حلوا. نه، قبل این جمله.
خلاصه آقا، مؤمن یک کلمه است. آها، این روایت این است. میگوید: «اتّقوا فراست المؤمن». از زیرکی مؤمن بترس. مؤمن باهوش است. چرا؟ «ینظر بنور الله». مؤمن با نور خدا نگاه میکند. نور دارد مؤمن. روشن است. شفاف است. مؤمن گرم. قشنگ پرش کرده. مرکز فرماندهی کل قوا اینجاست. بیتالله اینجاست. حرم خدا اینجاست. استخدام میکند. پیغام میزند، جواب میآید. "شما نظرت چیست؟ اینجا را برو." خب اوکی. خیلی از تصمیمهای الکی و اشتباه را دیگر نمیگیرد. اگر نمیگیرد، ایمانش مشکل دارد. نمیشود گولش زد. اگر گول بخورد، یک روز، دو روز. ایمان، عشق میگوید: "تو دلت با من باشی. نگذار کسی دیگر بیاید. حواست به من باشد." تمام.
مدّاح کی میآید؟ همدانی. چند تا خاطره میخواستم بگویم. عشق چیکار میکند. گرما، آتش. ایشان یک فقیه درجه یک بود، آیتالله انصاری همدانی و توی ۲۴ سالگی استاد ایشان، اجتهاد ایشان را امضا کرده توسط چندین نفر از مراجع درجه یک زمان شد. برمیگردد همدان و به ایشان میگویند که: "آقا یک کسی آمده اینجا دارد حرفهای عرفانی اینها میزند." همین فازی که آقا صوفی و موفی. این حرفها. آن هم تازه عالم جمع کند. میآید تو آن جلسه شرکت میکند. به این بابا میگوید: "نکن این کارها را. فقط اهل بیت است، فقط روایت. از این حرفها نزنید." دو ساعت سخنرانی میکند آنجا تو جمع. آن بابا که اهل بخیه بوده خودش، جوان: "چی میگویی تو؟ بساط من را جمع کنی تو خودت به زودی یک تکه آتش میشوی که عالم را به آتش میکشی." شبش آمدم خانه. خواب دیدم. دیدم یک جامی از شراب که دور تا دور اینجا نوشته: «العارف فینا كالبدر بین النجوم». عارف بین ما مثل بدر است بین ستارهها. از آن جام یک مقدار به من دادند. از آتشش بیدار شدم. دیدم من دیگر نمیتوانم زندگی کنم. آتشش گرفت ایشان را. چند خط برایتان از خاطراتی که در مورد ایشان گفتند آوردم که از رو بخوانم. باور میگویند که آیتالله حسینی تهرانی میفرمایند: "آیتالله انصاری در اثر شدت، در اثر فشار و شدت عشق و شوق وافر حضرت متعال و سپس درخواست و طلب فنا در ذات احدیت، که البته ایشان میگوید مشکلش این بود که استاد نداشت. ۵۷ سال ایشان یا ۵۹ سال بیشتر عمر نکرد. چون اگر استاد داشت، بیش از ۸۰ سال عمر. آرامآرام زیاد میکند. ما کسی را سراغ نداریم تو جوانی به جایی رسیده باشد." یک جوانی نجف رسید و مُرد. بعد بیا تا ۷۰، ۸۰ سال بعد. یک عمر طولانی. عمر طولانی از این جهت فقط نعمت است که آتش را بتوانی آرام ببینی. اینجا ماندن توش چیزی ندارد. بگیرد کامل بسوزاند. مسخره میشود.
دچار کسالت قلب شدند. خودشان طبیب قدیمی بودند. از گیاهها و اینها میخوردند. یک سال مانده به عمر شریفشان، برای یک ماه آمدند تهران. به حقیر فرمودند: "اینجا خیلی قشنگ." به حقیر، یعنی آیتالله حسینی تهرانی، فرمودند تا برایشان از دکتر اردشیر نهاوندی که متخصص قلب بود وقت گرفتند. چون دکتر ایشان را تحت معاینه دقیق خود قرار داد. از جمله گفت: "هی دوست دارم تعریف کنم." خیلی. "گفت: این قلب ۲۰ سال است که تحت فشار شدید عشق واقع است. آیا شما خاطرخواه بودهاید؟" ولی عجب دکتر دقیق و بافهمی است. او درست تشخیص داد، اما فهم آنکه این خاطرخواهی برای چه موردی بوده است در حیطه علم او نیست. خاطرخواه بودم ولی نه آنهایی که تو فکری.
میگوید که "مکرراً روزهای جمعه که همدان بودیم، با ایشان به حمامهای عمومی میرفتیم. میدیدم که ایشان، استاد کریم محمود حقیقی که ایشان هم تهران هستند. بنده برای اولین بار به همراه آیتالله انصاری همدانی برای استحمام به خزینه رفتم. وقتی به سینه ایشان نگاه کردم، دیدم طرف چپ سینه و درست روی قلبشان سیاه بود. گویی از شدت حرارت سوخته بود." اصلاً به خاطر همین ماجرا، اسم کتاب ایشان شده کتاب سوخته. با نگرانی و سراسیمه عرض کردم: "آقا، سینهتان!" فرمودند: "این به خاطر سوز درون است." دستم سوخت، از شدت حرارت کز آتش درونم دود از کفن برآید. آتش این است. وقتی میافتد، علامتشم به این است که آدم دیگر نمیخواهد اینجا بماند. واسه همین باید آرامآرام. علامتش به این است که دیگر فراق را نمیتواند تحمل کند. وصال.
مولوی هم برایتان بگویم. آن شعر فیضمون ماند. صفا کنیم که چقدر آن شعر قشنگ است. حالا باشد، انشاءالله فردا شب اگر فرصت بشود، شعر را برایتان میخوانم. عشق شعله شرکت سوز. مولوی میگوید: «عشق آن شعله است کو چون بر فروخت / هر چه جز معشوق، باقی جمله سوخت.»
این یکی رحیم معینی میگوید: «ساقی بده پیمانهای زان می که بی خویشم کند / بر حسن شورانگیز تو عاشقتر از پیشم کند / سوزد مرا، سازد مرا، در آتش اندازد مرا / و زمن رها سازد مرا، بیگانه از خویشم کند.» چقدر قشنگ است!
من اصلاً با خودم غریبهام. این کیست؟ این غریبه است اینجا. حبالنبقه در زبان عرب معروف است. ضرب المثل است که کسی که خیلی احمق است، میگویند «أحمق من حبّ النبقه». ماجرایش این بوده که این کدو را میانداخته گردنش. گم شد. از کدو خودش را پیدا کند. گردنش. صبح بیدار شده بود، گفته بود که: «أنت!» کسی عارف بشود این شکلی است. یعنی با خدا خودش را میبیند. با خدا.
۱۲۳۴۵ ترفند اسنپ و اینها. این حالت عشق است دیگر. میسوزاند. کلاً میبرد. ولی وقتی بسوزاند، آن وقت آنجایی که میخواهد ببردت، دیگر این فراق دوری. چه مولوی هم قشنگ میگوید. میگوید که: «گفت ای یاران، من صبرم نماند / مرا این صبر بر آتش نشانَد / من ز جان سیر آمدم اندر فراق / زنده بودن در فراق آمد نفاق / زنده بودن در فراق آمد نفاق». اصلاً شرط ادب این است که زنده نمانی در دوری. باید بسوزاند. «دور افتاده کز نیستان تا مرا / ببریدند از نفیرم مرد و زن ناله زین». این دوری باید بسوزاند.
عجب شبی است امشب، برای اینکه حرف را ببریم تو جایی که روضهاش را بخوانیم. دوری وقتی بسوزاند، سهساله است. شب شهادت حضرت رقیه (ع) است. بعد گرسنه باشی، تشنه باشی. تو خرابه امشب. سرما و پناه بردیم به اینجا تو سرمای این شبها. چون همین ایام بوده دیگر. خرابهای که نه در دارد، نه پیکر دارد، نه لباسی ندارند این زن و بچه تو سرما میخوابند. روزها گرم است. گرسنه است. تشنه است. یک کلمه اگر از این بچهها پیدا کردی که من غذا میخواهم، من آب میخواهم، من لباس میخواهم، عمه سردمه. فقط دیگر نمیتوانم تحمل. تازه وقتی طبقه افتادند، گفت: "غذا نمیخواهم. بابام را میخواهم." و چقدر مرد بود. تا سیلی بود. تازیانه بود. کعب نی بود. سنگی از در و دیوار بود. دیگر از الان به هیچی نیست. دیگر از اینجا با ما خوش رفتاری میکنند. احترام میگذارند. "بابا تا اینجا صبر کردم. یک وقت نگی بیمعرفت بودم چون تازیانه خوردم میخواستم برم. همه تازیانهها را خوردم، سنگها را خوردم. دیگر میدانم سنگین نیست. میگویم بیا من را ببر. من دیگر نمیتوانم." و ببین اگر آدم طلبش واقعی باشد، ولش نمیکنند. نه تنها آمد، بابا آمد بلکه بابا با سر آمد. بیا کنار دخترش را ببرد از مجلس یزید. آمد میخواهد بگوید تو واقعی بخوابم. بگو دیگر نمیتوانم تحمل کنم. دیگر برایم سخت است. این دنیا قفس است. دوری از تو دیگر دارد دیوانهام میکند.
لا اله الا الله. بگویم عزیزم فیض بده. گفتند حضرت یعقوب وقتی یوسف را دید. روایتی است. امشب از این زاویه بریم. دیگر از اینجا یک کمی اشک بر. وقتی یعقوب یوسف را دید، یک مرد رعنا شده. یوسف بچه بود. کنار یقه. شاید مثلاً ۳۰ سال گذشته، ۲۰ سال گذشته. میگوید وقتی تو، وقتی منابع این روایت آمده، وقتی یعقوب یوسف را دید. همدیگر را که بغل کردند، یعقوب اولین جملهای که در گوش یوسف گفت، این بود: "من شنیدم تو را از بالای چاه ته چاه انداختند. بیست سال نگران نکنه تو دردت آمده باشد." احتمالاً امشب تا ابا عبدالله آمدند. "بابا، بگو امشب که از روی ناقه زمین افتادی، چیزی شد؟" "بابا، همه سیلیهایی که خوردی، خودم از روی نیزه داشتم نگاه میکردم. فکر نکنی بابات بیمعرفت بود. حواسم بهت بود. یک جاهایی من خون گریه میکردم." "وقتی بابا چرا بوی تنور؟ نکنه تو تنور خانه بردند." السلام علیک یا اباعبدالله علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و جعله الله آخر العهد منی لزیاره. والسلام.
در حال بارگذاری نظرات...