نیت، نقطه اتصال باور و عمل
روح الایمان چیست؟
علامت ایمان و نفاق
راه تقویت ایمان چیست؟
دو نکته طلایی در مورد نیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ. الحَمدُ للهِ رَبِّ العَالَمینَ وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَنَبِیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصطَفَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَلَعنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِینَ مِنَ الآنَ إِلَى قِیَامِ یَومِ الدِّینِ.
در جلسات قبل نکته اساسی که عرض کردیم این بود که پیش از همه مسائل، همه راهکارها و همه مراحل درمانی، باید رفت سراغ اصل حیات و اصل زندگی. اصل حیات، ریشه درمان به وجود و نور است که هر مصیبت، هر غم و هر غصهای که هست، از ظلمت و از عدم است. مطلبی اشاره شد که همه محدودیتها مال عدم است، همه نقصها مال عدم است؛ هرچه کمال است مال وجود است. این چیزی است که در فلسفه صدرایی خیلی خوب اثبات شده و روی آن مانور دادهاند. هرچه خیر و کمال است از وجود است. در این عالم هم هرچه خوبی است از خداست؛ چون خدا وجود محض است. هیچ عدمی به خدا راه ندارد، هیچ عدمی از خدا نیست. عدمها از ماست، از محدودیتهاست.
الان بنده با این میکروفون مثلاً میتوانم ماهی صید کنم؟ بیندازم تو آب، تور بهش ببندم، بنشینم ۱۰ ساعت وایستم، منتظر باشم که یک ماهی بیاید بیفتد به تور، بیفتد به میکروفون؟ میشود؟ اگر بنده این کار را کردم و ۱۰ ساعت وقت گذاشتم، میتوانم از خدا گله کنم؟ میتوانم بگویم خدایا من ۱۰ ساعت وقتم را تو تلف کردی؟ میتوانم بگویم خدایا من نیتم خالص بوده، حالا تو به میکروفون یک چیزی بده؟ بعد میتوانم بگویم که اینجا مشکل از خداست که کاری نکرده که میکروفون، تور ماهیگیری و قلاب را انجام بدهد؟ این که این میکروفون ماهی نمیگیرد و ماهی به آن نمیافتد، کمبودش به چه چیزی برمیگردد؟
اینها بحثهایی است که در حوزه و در بحثهای تخصصی روی آنها خیلی کار میشود و مشکل این است که در فضاهای عمومی این حرفها مطرح نمیشود؛ با اینکه اکثر شبهات را همینها برطرف میکند. میخواهم یکم این بحث را عمیق با هم داشته باشیم، بعد وارد جزئیاتش شویم.
ببینید این میکروفون یک وجودی دارد، یک ماهیتی. درست است؟ وجودش این است که میگوییم هست. میکروفون هست. بچهها همان اول «هست» و «نیست» را یاد میگیرند دیگر؛ فلانی هست، فلانی نیست. یک هست و نیست دارد، یک چیستی دارد. میگوییم خب حالا میکروفونی که هست چیست؟ شما میگویید میکروفون وسیله برقی است که برای این است که صدا را مثلاً به آن جمعیتی که نمیشنوند برساند. این ویژگیها را دارد، این ویژگیها را ندارد. این میشود ماهیتش. یک وجود، یک ماهیت.
هرچه کمال است از وجودش است، هرچه نقص است از ماهیتش است. میکروفون وقتی قرار است میکروفون باشد، دیگر نمیتواند تور ماهیگیری باشد، دیگر نمیتواند قلاب باشد. چون اگر میخواهد تور ماهیگیری و قلاب ماهیگیری باشد، نباید وسیله برقی تویش داشته باشد. این وسیله برقی، درست است؟ بله، آقایان و خانمها، نباید وسیله برقی داشته باشد؛ اگر قلاب ماهیگیری میخواهد قلاب باشد، وسیله برقی نباید داشته باشد. این هم، اگر میخواهد میکروفون باشد، باید وسیله برقی داشته باشد. نباید مثلاً چوبدستی و نمیدانم جای طعمه و نمیدانم خنجر سر میکروفون باشد تا این کارها را انجام بدهد.
حالا میکروفون محدودیت پیدا کرد. برای اینکه میکروفون باشد، با میکروفون خیلی کارها را نمیتوانیم بکنیم. همه هم برمیگردد به این محدودیت میکروفون. درست است؟ عرضم روشنه؟ سقف که نیست! انشاءالله.
هرچه نقص در عالم است از ماهیت است، از محدودیتهای موجودات. هیچ ربطی به خدا ندارد. هیچ نقصی در این عالم هیچ ربطی به خدا ندارد. همه نقصها برمیگردد به عدم. خدا وجود محض است، خدا اصلاً ازش عدم نیست. الان بنده و شما اینجا، شبه بیرون که میرویم، روشن نیستید، چراغ نیست. تقصیر خورشید است؟ تقصیر کیست؟ تقصیر چیست؟ زمین یک جوری چرخیده که الان روبروی خورشید نیست. روز هرچه نور داریم از خورشید است، شب هرچه تاریکی داریم از خودمان است؛ چون رویمان به خورشید نیست. درست است؟ همه تاریکیها، حالا شب گم میشویم، گم میکنیم، نمیبینیم، همه اینها برمیگردد به ظلمت. ظلمت برمیگردد به اینکه روبروی خورشید نیستیم. درست است؟
هرچه خیر است در این عالم از وجود است. هرچه کمال است در این عالم از وجود است. همش برمیگردد به خدا. لذا درمان همه دردها. از علامه طباطبایی در فصل اول دانشگاه، این بحث را که داشتیم، عرض کردیم: شیخ عبدالغنی شوشتری خدمت علامه طباطبایی رسید و ناله کرد، گله کرد از مشکلاتش. پاک میکرد. فرمود: "درمان همه دردها خداست." درمان همه دردها خداست، یعنی همین. درمان همه دردها، چون وجود محض، چون کمال، چون نور. همه نقصهای ما از ظلم، از عدم.
میلانی که مشهد بودند، فلاسفه میگویند که عدم اثر ندارد. عدم اثر ندارد. عدم خاصیتی در عالم ندارد. عدم عدم دیگر؛ عدم یعنی نیست، اثر ندارد. ما از عدم پول آنقدر آثار دیدیم! از عدم پول آنقدر آثار دیدیم! عدم مطلق اثر ندارد. عدم اینها بهش میگویند عدم اضافی. یعنی الان مثلاً این چایی وقتی قند نداشته باشد، این عدم قند باعث میشود که چایی تلخ باشد. عدم اضافی، عدم مطلق اثر ندارد. عدم اضافی یک جنس وجود است دیگر، یک وجود ضعیف. یعنی این چایی باید شکر توش مثلاً میبود نبوده. نبودن آن شکر میشود عدم شکر. اثر دارد. میشود تلخی. در واقع این عدم، عدم نیست؛ همان وجودی است که یک سطح پایینتر است. درست است؟ وجود ناقص. یک چایی باید میبود بهعلاوه شکر، آن را ندارد، میشود وجود خالی مرتبه پایینتر. یک عدم. آن نقصش میشود. درست شد؟ تاریکیها این عدم وجود. تمام شد.
کارگاه عملی اسپاج. حالا ما در این عالم همه مشکلات و دردهایمان به چی برمیگردد؟ به اینکه ببینید اینها، این راهکارها دیگر، جان مطلب است. اصل مطلب ما خدا یک مرحله از حیات را بهمان داده، تا یک جایی آورده، به بعدش را گفته خودت باید کسب کنی. درست شد؟ مثل بچهای که یکم بزرگ میشود، پدر و مادری میگویند دیگر از این به بعد خودت باید نان در بیاوری. تو شیرخواره بودی، ما نانت را میدادیم، پولت را میدادیم، زندگیت را تامین کردیم. دیگر ۱۸ سال، ۲۰ سال، ۲۵ سال، ۳۰ سال، دیگر تا کی؟ بیرونش میکنند. ماجرای حسنک بود چی بود، مادرش سیب میگذاشت که این به هوای سیبها از خانه برود بیرون.
خدا تا یک سطح از حیات ما را آورده، به بعدش را گفته: "اگر میخواهی، باید خودت پیدا کنی. آن هم اگر پیدا نکنی، تا ابد تو مصیبتی." تا حد حیات حیوانی ما را آورده، مفت و رایگان، به همه هم. از اینجا به بعد مشکلاتت با یک سطح دیگر از حیات حل میشود. آن حیات ایمانی است. آن دیگر با زحمت خودت باید خرج کنی، پول در بیاوری. تا حیات حیوانیاش را آورد. هرچه هم درد و مصیبت و غم و غصه و اینها داری، بدان به خاطر این است که به آن حیات ایمانی نرسیدی. آن حیات ایمانی که سطح حیات تو میآید بالا، به یک مرتبه دیگری میرسی. اصلاً این غصهها را اینجا احساس نمیکنی.
امشب انشاءالله برایتان عرض میکنم: آدمیزاد در حد حیات حیوانی اگر بماند، نه محبت است، نه عاطفه است، نه عشق است، نه ایثار است. هیچچی در این حیات حیوانی دیده نمیشود. همهاش رنج و غصه از دست دادن است، غصه به دست نیاوردن، ترس از دست دادن، میترسد از دستش ندهد.
افسردگیها را یک وقتی بنده گفتم اینها را. در آمریکا یک کتاب خیلی خوبی نوشته شده. آقای دکتر نوعی فرمودند که این کتابها را اسمهایش را بدهید تهیه شود. خب ما دیگر اینها چون یادمان میآید، از قبل نگفتیم. اگر خوب است که یادداشت شود، تهیه شود برای جلسات بعد که اینجا فرمودند که به فروش برسد. در جلسه یکی از کتابهای خیلی خوب "فمینیست در آمریکا تا سال ۲۰۰۳" البته یکی دیگر هم نوشته شده: "فمینیسم در آمریکا تا سال ۲۰۱۰". حالا آن تا ۲۰۱۰اش را کار نداریم. آن تا ۲۰۰۳، کتاب خیلی خوب و بسیار قابل استفاده. چندین مقاله است از روانشناسها و جامعهشناسهای آمریکایی در مورد فمینیسم. فمینیسم یعنی پدیدهای که برای زن خواستند ارزش قائل شوند و اینها. مقالات خیلی خوبی دارد، خیلی خوبی. این موج زنگرایی در غرب چه اتفاقاتی افتاد که مثلاً یک مقالهاش به این است که کلاً به نفع فمینیسم دخترها را آوردند بزک کردند، به عنوان کالا، عروسک. پسرها عشق و حالش را بردند. آمریکاییها نوشتند، هیچ حجتالاسلام و اینها را ندارد، آیتالله اینها کلاً هیچچی ننوشتند. آنجا همه دکترهای عمر.
یک مقالهاش در مورد این است که سن افسردگی خصوصاً در بین خانمها، میگوید فمینیست باعث شد که خانمها فقط کارکرد جنسیتیشان دیده و فهمیده شود. رقابت بر سر این باشد که کی بتواند بیشتر مشتری جذب بکند در این حیطه بر اساس جذابیتهای جنسی. و این باعث شد رقابت تا سنی باشد که خانم این جذابیتها را دارد. لذا در آمریکا، اشاره دیگر سنا، الحمدلله همه به متاهلین میخورند دیگر، فضای دانشگاه، دانشگاه میگوید سنی که حالا ما در فارسی بهش میگوییم سن یائسگی، سن افسردگی زنان در آمریکا. و بیشترین حجم، یعنی هجوم برای خریدن طلا و جواهر و عملهای جراحی زیبایی و فلان... من احساس میکنم که هویت خودش را از دست داده، دیگر کارکردی ندارد، خاصیت ندارد، مشتری ندارد، دیگر کسی سمت این نمیآید. بخوانید که اهل سنت ما برای ما دعا میکردند چی میگفتند یادتان است؟ "الهی پیر شی!" در فرهنگ مادی و فرهنگ حیوانی، "پیر شی" فحش است.
پیر. بازیگران، از این خوانندههای لسآنجلسی که از ایران فرار کردهاند، امروز دیدم جالب بود برایم. پسر ۶۰ سالهاش است، خودش ۸۰ سالهاش است. بعد پسر پیرمرد نوشته شده که این فلان خواننده لسآنجلس که قبلاً ایران بود، قبل انقلاب و اینها، از خوانندههای معروف اسم نمیآورم. بعد میگفتش که این پسر فلانی است، ۶۰ سالهاش است. ۱۸ سالهاش است! یعنی آنقدر عمل جراحی و اینها. این پیرزن ۸۰ ساله قشنگ قیافه ۱۸ ساله است! ۸۰ سال را نشان بدهد دیگر کارکرد ندارد. این همه کارکردش به مادهاش است. همه هویتش به همین تن حیوانیاش است، خاصیت برای کسی ندارد. شرکت کند بگوید نه، این نفسش حق است. ۸۰ سال تجربه است. بزرگوار، در جلسه یک بار پرسیدم، گفتم شما در مورد شیخ طوسی. شیخ طوسی مال همین منطقه هم بودند. کسی میداند وزن شیخ طوسی چقدر بوده؟ وزن بوعلی سینا را کسی میداند؟ چشمهای بوعلی سینا مثلاً تنگ بوده، گشاد بوده، اینجوری بوده؟ صورت پوستش را مثلاً هر ۱۰ سال یک بار میکشیده، بوتاکس میکرده؟ مثلاً بوعلی... اطلاعاتی دارید؟ برایتان فرقی میکند که مثلاً بوعلی وزنش، هیکلش، قیافهاش...؟
بازیگرهای هالیوود چی؟ یکی از بازیگرهای تلویزیون خودمان را با عصا چند روز پیش آورده بودند تلویزیون، یک مصاحبه گرفته بودند. بازیگرهای طنز خیلی معروف قدیم، بغض کرد وقتی که من دیگر از کار افتاده شدم، هیچکس به ما نگاه هم نمیکند. با عصا بود که آن مجری بلند شد، بغلش کرد و گریه کرد. شیخ طوسی خیلی وزنشان زیاد بوده، یعنی آنقدر شیخ طوسی چاق بودند به معنای رایجش که دو نفر زیر بغل ایشان را میگرفتند. منزل شیخ طوسی را لابد نجف رفتید دیگر؟ مزار شیخ طوسی کجاست؟ آن خیابانی که میخواهید بروید به وادیالسلام، اول خیابان یک گنبد خاکستری رنگ مثلاً این را دارد، آن مزار جناب شیخ طوسی. فاصلهاش با حرم امیرالمومنین چقدر است؟ میگوید صندلی میآوردند، هر ده قدم ایشان یک مینشست. درشت بود، خال... در نگاه شما فرقی کرد؟ شیخ طوسی مریضی جسمانی داشت؟ مریضی پوستی داشته؟ موی سر داشته، نداشته؟ پوست مثلاً تنش سبزه بوده، سفید بوده؟ چروک داشته، نداشته؟ یک دست مثلاً اصلاً معلول بوده، نصف تن معلول بوده؟
دکتر رهبر انقلاب میگفت که آقا وقتی به هوش آمدند جالب بود. تنها سوالی که آقا کردند، فرمودند که: "من مغزم کار میکند؟" گفتیم بله. گفتند: "زبانم کار میکند؟" گفتیم بله. گفتند: "خب دیگر حل است! کاها!" گفتند: "دیگر حالا بقیهاش مهم نیست. دیگر اگر احتمالاً دیگر کار نکند..." آقا فرمودند: "این دو تا کار بکن، من با این دو تا کار دارم." ولی آدم قوی دقیقاً با این دو تا کار ندارد! با عرق، بدون از کار بیندازد. بابا همه جا دیگر کار دارد غیر از این دو تا. این آدمی که در سطح حیوان زندگی میکند، آدمی که حیاتش سطحش بالاست، فقط با عقل کار دارد، با یکی دیگر کار ندارد. تعطیل کند یکشنبهها و شنبهها و اینها. کدام کازینو و دیسکو و اینها بریم که یکم فاصله بگیریم؟ یکم الان دیگر زیادی رفتیم تو زندگی و حواسمان خیلی به کار و کاسبی و اینها بود. با هر وعدهای که باید خلاصه یک پیک بریم بالا و گرم شویم فقط و خیلی در جریان نباشیم و این را از کار بیندازیم. این آن درجه بالای حیات را از کار بیندازیم.
فوتبالیست یکم چاق میشود، یکم پیر میشود. بهترین بازیکنان دنیا ۳۵ سال، ۳۸ سال اینها را که رد میکند، همه مطبوعات فحشش میدهند که بابا بس است دیگر. تو پیر شدی، برو. حضرت امام ۸۰ سالشان بود تازه انقلاب کرد. جلسات گفتم امام ۶۳ سالگی تازه نهضت را شروع کرد. جلد ۱ صحیفه امام برای من خیلی جالب است. من بگویم شما رهبری امام را. در سن هشتاد و یکی دو سالگی روزی ۱۶ ساعت کار میکنند. مصاحبه که "خبرنگار انگلیسی یا فرانسوی روزی ۱۶ ساعت کار میکند." بالاتر میرود. بقیه خرفت میشوند، پیر میشوند، به تتهپته میافتند. اینها هرچه بالاتر میروند، کاملتر، عاقلتر، بالغتر، نورانیتر، باصفا. مرتبه حیات، سطح دیگر از حیات دارد زندگی میکنند. ندارند دغدغهها. مشکلات نمیفهمند که این اصلاً مهم باشد. نمونههایش را برایتان عرض میکنم.
یک نکته خیلی قشنگ مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان دارند. شاهکارهای المیزان است! علامه طباطبایی میآیند مقایسه میکنند نظام اسلام را با نظام و تمدن غرب. در تمدن غرب مهمترین حق آدمیزاد حق حیات است. آدم باید حق زندگی داشته باشد. آدم باید زنده بماند. بحث کردیم، گفتیم که البته اینجا فرقی بین انسان و حیوان نیست. حیوانها هم کل زندگیشان بر این مبناست که چیکار کنم زنده بمانم. با این تفاوت که حیوان واقعاً میداند چیکار کند زنده بماند، آدمیزاد نمیداند! یعنی هیچ گربهای اگر احتمال بدهد از این ارتفاع بپرد له میشود، نمیپرد. گربه میپرد مثلاً بگوید من در محاسباتم اشتباه کردم. آنقدر دیگر نمیشد پرید. قطعاً سالم به زمین میرسد. این غریزه است، بهش میگوید: "آقا، تو این مکانیسم فعال است. میگوید این کار را بکنی میمیری، آن کار را بکنی زنده میمانی." خورد و خوراک بو میکند: "این به درد من نمیخورد." در حد همین حیات حیوانی خودشم بلد نیست خودش را مدیریت کند. درست شد؟ اگر قرار باشد این باشد، خب ما با سوسک چه فرقی داریم؟ سوسک هم همه زندگیش بر این مبناست که فقط نمیرد، با دمپایی نزند. گفتش که: "چیه؟ تو به تو چرا نگاهت نسبت به من آنقدر منفیه؟" سوسک به زبان حال گفت: "من میدانم از کجا آب میخورد. تو میبینی که زنت از من میترسد، از تو نمیترسد؟ حسودیت میشود!"
این وقتی دنبال سوسک میکند با دمپایی بزند، آن در میرود که زنده بماند. آدم هم که کل زندگیش حلال، حرام، ظلم، جنایت مهم نیست، فقط مهم این است که زنده بماند. درد حیوانات، حیات حیوانی، مهمترین حق آدم. قرآن این را داشته باشید، خیلی قشنگ میگوید. قرآن مهمترین حق آدم را حق حیات نمیداند. مهمترین حق آدم را حق توحید میداند. چون مراتب حیات از اینجا شروع میشود. حیات اصلی. همه میمیرند. آن حیات دست خودت است که زنده باشی و بمیری. "وَالْكَافِرُ مِیتٌ". کافر مرده است. کدام مرگه؟ مرگی که حیاتش دست خودش بود. اگر حیات باشد، دیگر ابدی. آنجا دیگر مرگی. مهمترین حق آدمیزاد. لذا ما در فقهمان، در احکام میگوییم: اگر کسی آمد افراد جامعه را دارد گمراه میکند، ایمان مردم را دارد خدشه میزند، با یک سری شرایط و حدود و اینها، این "محدورالدم" میشود. یعنی از حد، از حق حیات حیوانیاش دیگر محروم میشود. حق حیات ایمانی مردم را آسیب بهش میزند. حیات ایمانی مهمتر است یا حیات حیوانی؟ کدام مشکلات آدم را برطرف میکند؟ حیات ایمانی.
من دو سه تا تفاوت دیگر شدید بگویم برایتان، بعد بریم سراغ بخش المیزان. یک خاطره هم که داغ داغ دیشب به من رسیده، برایتان بخوانم، بگویم و دیگر عرضم تمام. سوالات آمده. اگر وقت بشود.
شهید مطهری ۴ تا تفاوت بین انسان و حیوان میگویند در انسان، در کتاب شریف انسان و ایمان. جلسه قبل گفتیم. میگویند که: "آگاهی حیوان از جهان تنها به وسیله حواس ظاهر است." حیوان عقلش تو چشمش است. حیوانی زندگی میکند، هرچه میبیند، هرچه میشنود، اینها را قبول دارد. هرچه نمیبیند قبول ندارد. حیات حیوانی.
دومین شاخصش فردی و جزئی است. حیوانات در حد خودشان فقط میفهمند. مسائل کلان زندگی، چه میدانم نوع مثلاً حیوان میگوید: "من به خاطر مصلحت نوع گوسفندها دارم فداکاری میکنم." نوع گوسفند؟ خودم را علف بده. حیوانیاش. نه خود بالاست. شکم خودت را سیر کن. در: "خدایا ما که سیر شدیم نابودش کن!" حیات حیوانی هیچ غصهای، هیچ دغدغهای، هیچ بیتابی ندارد نسبت به اینکه "آقا حال یکم مشکل..." به علامت زندگی حیوان.
سومین ویژگی اینکه منطقه محدود به محیط زیست حیوان است، به خارج محیط زیست او راه پیدا نمیکند. هیچ وقت مثلاً گورخرهایی که در آفریقا دارند زندگی میکنند، احساس همزیستی با گورخرهای در آسیا نمیکند. گورخرهای در آسیا سیلزده شدهاند، برایشان کمک بفرستیم؟ "ما که سیل نداریم! تازه سیل هم بیاید من باید فقط خودم را نجات بدهم!" حیات حیوانی. علامت حیات حیوانی. پس شعاع دیدش محدود است، در حد خودش و خانواده خودش.
و چهارمین ویژگیاش این است که بسته به زمان حال است، از گذشته و آینده بریده است. حیوان نه از تاریخ خود و جهان آگاه است، نه درباره آینده فکر میکند، نه تلاشش به آینده تعلق دارد. "تاریخ گوسفندها کار کردم، گوسفندهای قرن ۱۸ به دلیل اینکه فلان مسئله را رعایت میکردند خیلی موفقتر از..." اول همین بودم. چشم وا کرده، علف بوده، تیغ قصاب بوده. این را میخورده، از آن هم در میآمده. حیات گوسفند. ۷۰ سال زیست، یک آدمیزاد.
توضیح دادم، فرعونها کاری که میکنند این است که آدمها را در حد حیات حیوانی نگه میدارند که روز مبادا از ساطور بترسانند و اینها. هرچه که لازم است گوش بدهند. کاری که با مردم کوفه کردند. امام حسین چون حیات ایمانی داشتند، فرمودند که: "بیا گردن من را بزن! من ایمان را جان میدهم، ایمان نمیدهم." مردم کوفه میگفتند: "ایمان میدهیم، جان نمیدهیم." حالا کی زنده است، کی مرده است؟ این تفاوت حیات حیوانی و حیات ایمانی. فقط نان و علف و اینهایشان آسیب نبیند. تفاوتهای انسان و حیوان.
خب، آقای شهید مطهری تفاوتهای دیگری را هم فرمودند و توضیحاتی دادند که توضیحات خوبی است. دیگر وقتمان چون محدود است، عزیزان این بخش را مطالعه میکنند خودشان در کتاب "انسان و ایمان"، بخش خیلی زیبایی است.
بریم سراغ آن تیکهای که از علامه طباطبایی میخواستم برایتان بگویم. اول آیه قرآنش را بخوانم و بعد بریم سراغ بحث. خیلی قشنگ قرآن میگوید: "ببین تو باید آسمانی بشوی تا بفهمی زندگی یعنی چی. تا وقتی تو زمینی، مشکلات همین است." یک وقتی در این مکان، در بحث دیگری این جمله را از آقای بهجت عرض کردم. اینجا در بحث خودمان بگویم که این جمله خیلی طلایی است. بینظیر بودند دیگر، واقعاً بینظیر. خدا به من لطفی کرده. من یک کتاب را در یک کلمه خلاصه میکنم. واقعاً همین کلماتی است که یک جمله است، دیگر یک کتاب نیست، صد تا کتاب است، یک میلیون کتاب. ایشان فرمودند که: "آدم تا وقتی در دنیاست، مشکل دارد، مصیبت دارد، غم دارد، غصه دارد، آسیب دارد." در دو حالت آدم دیگر مشکل ندارد؛ وقتی که یا وقتی که از دنیا برود یا وقتی از دنیا برود، یا حقیقتاً یا حکماً. یعنی چی؟ یا واقعاً بمیرد، رشد بکند که دیگر اصلاً این دنیایی نیست، این مال زمین نیست، این زمینی نیست، این آسمانی است.
آسمانی. امروز یکی از دوستان طلبهمان وقت مشاوره گرفته بود. آمد و دیگر ما الان دیگر اکثر دوستانی که میآیند سوال دارند، با این بحث ایماندرمانی و مراجعه به همین بحث دیگر داریم حلش میکنیم. دیگر هرکی ایمان میآید میگردد، حواسش نیست، برنامهریزی و فلان و چی و من اصلاً هیچ کاری من را احساس من را مثلاً خوب نمیکند و فلان و اینها. جلسه قبل اشاره کرده بودم، بیشتر برایش توضیح دادم. گفتم که: "ببین، شما مشکل این است که دلت به این چیزها بند نمیشود، کارهایی که میکنی دلت به این کارها بند نمیشود. مشکل این است که تو توقع داری بدنت در کار که هست این مشکلت حل میشود. یک مدت بریم شنا، یک مدت بریم استخر، یک مدت بریم کوهنوردی، یک مدت بریم حرم، یک مدت بریم درس اخلاق، یک سرگرمی پیدا میکند، از روز سوم حوصله سر میرود، بعد ۱۰ سال دوباره برمیگردد قبلی که ۱۰ سال پیش رفته بود."
مشکل وقتی که دل اینجاست. دل در دنیا که باشد، همین است. دلت را از دنیا بردار، دیگر برایت مهم نیست تنت کجا باشد. هرجا باشی احساس غصه نمیکنی. مثل یوسف در زندان باشی، مثل سلیمان رو تخت باشی. دل که اینجا نبود. نه سلیمان غصه میخورد که من یکی یکی نیاید تخت را ازم بگیرد، نه یوسف مثلاً آرزو داشت که یک روز نجات پیدا کند برود یکم آفتاب بیرون بخورد، یک سفر شمال برود، چون این الان موقعیت چیه؟ موقعیت تناش است. دلش کجاست؟ پیش محبوب.
**جوونها، خیلی جالب است، خیلی میشود تحلیل کرد. عشق واقعاً کارهای عجیب غریبی میکند. مثلاً ویراژ میدهد، چه میدانم با موتور تک چرخ میزند، نامزدیش مثلاً آن دختر بغلش مینشیند تو خیابان، همچین آروم میرود. حالا بعضی وقتا ممکن است فیگور و اینها یک کارهایی بکند؛ ولی تا قبلش چون معشوق و محبوب را ندارد اتفاقی میافتد. وقتی محبوب و معشوق بغلش بود، کجا برود؟ دور دور؟ مقتدره، ملکه مقتدر بغلش نشسته. خود این موضوعیت دارد. آقا خیابان فلان جا، بریم پایین، بریم بالا، بریم کج، بریم پیتزا بخوریم، نان پنیر بخوریم؟ "تو میلت چیه؟" جهنم هم باشد خوب است! اول ازدواج معمولاً عکس همسر در کیف پولت، در جیبت داشته باش. هر وقت هر مشکلی برایت پیدا شد، نگاهش بهت آرامش میدهد. چطور۲ سال بعد از ازدواج که این عکس را نگاه میکنی آروم میشوی؟ مقتدر. ۱۲ شب زنگ میزند، ۵ صبح راه میافتد میرود، میگوید: "من میخواهم مثلاً برم بجنورد دانشگاه." این پسر را با لانچیکو میزدی زیر ۱۰ صبح بلند نمیشد، ۵ صبح تو زمستان برف بلند میشود، دختر را میبرد، میرساند ترمینال به دانشگاه برسد. این چیه؟ این دل است! دل جسد و بدن را میکشد.**
**نهجالبلاغه بخوانم. این جمله امیرالمومنین بینظیر است! این جمله دیوانه میکند آدم را! خیلی این جمله خوب است. صحبت بکنیم. حالا من مختصر اشاره فقط بهش میکنم. در خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه: "إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ." حضرت: "من مال چه قومیام؟ من از چه جنسیام؟ کَلَامُهُمْ کَلَامُ الْأَبْرَارِ، عَمَّارُ اللَّیْلِ، مَنَارُ النَّهَارِ، مُتَمَسِّکُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ." آخرش این است: "قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ." ما کسانی هستیم که دلمان در بهشت است، بدنمان در عمل. بدن تو حالا پوشک بچه عوض کند، در خیبر باز کند، عدس پاک کند. برای امیرالمومنین شما فرق میکند در خیبر خیلی؟ چرا؟ چون دل اینجاست. دل دنبال این است. عدسهای چیزی ندارد، ولی آن در خیبر یک چیزی دارد. ریاست جمهوری یک چیزی دارد. دل که رفت بهشت، میگوید اینها هیچ کدامش دیگر هیچچیزی نیست. اینها مال مختصات و موقعیت جغرافیایی بدن من است و آنجا حاضرم، دارم زندگی میکنم. دل وقتی رفت آسمان، "قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ." بهشتم کجاست؟ در آسمان است دیگر. بهشت در آسمانی. هفته پیش دانشگاه داشتیم، اگر عزیزان گوش کردند، بحث میتواند مفیدی باشد در این زمینه. بهشت در آسمان. دل که آسمانی میشود، یعنی همین.**
**بعد آیه قرآن میفرماید که ما در آسمان برای یک عده بستیم. سوره مبارکه اعراف، آیه ۴۰: "إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ." شتر از سوراخ سوزن رد کند! علی شتر سوزن رد شود، این هم به بهشت و آسمان میآید! "لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ." کدام آسمان؟ این آسمان که آقا مریخ میروند، مشتری میروند، میروند دور میزنند برمیگردند. خب، این منظورم نیست که. این آسمان. دنیا. جمع. آسمان اصلی باز نمیکند. "وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ." ما مجرمان را این شکلی جزا میدهیم. آیه بعدی سوره مبارکه نحل، که آیه ۹۷. نکتهاش را بخوانم. "مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً ۖ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ."**
**از تفسیر المیزان برایتان بخوانم، مست شویم. یک مقدار بخوانم. بعد چقدر زیبا گفته علامه. جلد چند تفسیر المیزان است؟ ننوشتم، بله. صفحه ۴۹۳ فقط نوشتم. ۴۹۲، ۴۹۱. جلد چند میشود؟ سوره نحل، جلد ۱۲ به نظرم. حالا باید مراجعه. "حیات طیبهای که خداوند به زن و مرد نیکوکار وعده داده است، دقت! دقت! هوایت! خدایا، این حیاتی که وعده داده، حیاتی حقیقی و جدید است. جدید است. یعنی یک مرحله جدید از حیات واردش میشود. حیات ایمانی. عالم دیگری میشود. جلسه قبل گفتیم: "عالمت عوض میشود، متولد میشود در یک عالم دیگر." بقیه درکش نمیکنند. مثل یک جنینی که وارد یک عالم دیگر میشود. "جنینها مثلاً اگر همه در یک فضا بودند نمیفهمیدند کی الان وارد دنیا شده، کی نشده." دیوانه! "تو خولی؟ تو هملی؟ تو هیچی حالیت نمیشود؟ از کیف دنیا چی میفهمی؟" "ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم / ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما."**
**امیرالمومنین به ما میگوید: "بدبخت افراطی، آدم شبی باشد، هی نماز میخواند، هی نماز. ای نماز ۵۰۰ تا نخل داشت امیرالمومنین." دو رکعت نماز؟ بعضی از این بیسوادها که در اینستاگرام اینها حرف میزنند. "دعای کمیل یک ساعته. نمیفهمی بدبخت؟" سوره طاها سوال دارد: "تو خدایی مثلاً سوال دارد هی عصا... اتوکَل علی ولیٍّ فیها، معارف اخری." یک کلمه ازش میپرسم این چیه؟ "یک عصای من است. گاهی بهش تکیه میدهم، گاهی برگ میتکانم برای گوسفندها." کارهای دیگر میکند. آپشنهای دیگر. آیا کلمه، مفسرین گفتند که چرا آنقدر طولش داد؟ حضرت موسی محبوب صحبت میکرد. "چه داند آنکه اشتر می..." خدا میبخشد. یک روایت از امام سجاد بخوانم، دیوانهکننده است! تلاوت عجیبی هم هست! ابن شهرآشوب در مناقب میگوید. مناقب یکی از معتبرترین کتابی است که در فضیلت اهل بیت، ۴ جلد بینظیر! بینظیر! استاد فرمود: "پدرم را در عالم برزخ کسی دیده بود، گفته بود من دوست داشتم پول میدادم منبری ای کاش برمیگشتم دنیا، پول میدادم منبری بیاید شبها یا روزها از مناقب ابن شهرآشوب برای مردم بخواند، ثوابش به من برسد." کتاب فوقالعادهای است. اصلاً فضایل اهل بیت کلاً دیوانهکننده است. این هم یک. امام سجاد در نماز بودند، امام باقر علیه السلام کنار چاه کوچک بودند، داشتند بازی میکردند، افتادند در چاه. منطقه عشق. تعریفش کنید. منطقه حیوانی اصلاً تعریف نمیشود! این روایت هزار تا شبهه دارد در منطقه حیوانی. در منطقه کامل فهمیده میشود. چی؟ در چاه.**
**همسر امام سجاد شروع کردند داد و بیداد کردن. مادر امام است. "چقدر دل شما قسیه؟ مرد!" مادر آروم شدی؟ فرمود: "محبوب در نماز به من نظر کرده بود. ترسیدم رو برگردانم بهش بر بخورد، دیگر به من رو نکند! رو برگرداند دیگر رو نکند." بچه جهنم! ما در نماز یکی کفشمان را میدزدید، نمازمان را شکوندیم. آقا پرسید که: "کفش چقدر میارزید؟" گفت: "تقریباً ۲ قرون." برد اقتصادی. یکی آن است، یکی هم امام سجاد است. حال دل این حیات قلب است. یک حیات جدید است. وارد یک عالم جدید شد. یک زندگی جدیدیه. عالم متاهل یک عالم دیگر است. مجردها نمیفهمند. عالم مادری یک عالم دیگر است. غیر مادرها نمیفهمند. همین است. یک عالم دیگر قواعد دیگری دارد، یک جور دیگر زندگی میکنند.**
**دیشب، خدا حفظش کند انشاءالله مداح خالص و باصفا حاج صادق آهنگران، دیشب منزل ما بودند. شش هفت ساعتی با هم بودیم و خیلی هم خوش گذشت. یک تیکه جواهر ایشان. واقعاً واقعاً یک تیکه. عرض کنم که خیلی خاطرات، خیلی خاطرات گفتند. حالا گفتند که دارم چاپ میکنم اینها را، مقداریاش را دارند چاپ میکنند. خاطرات جنگش یک بخش بود، خاطراتش از علما. ایشان شهید آیتالله حائری شیرازی بود. سالگردشان هم نزدیک است. ایشان، رهبر انقلاب در پیام تسلیت فرمودند: "عارف متفکر." دانلود. "آیتالله حائری شیرازی مرد بزرگی بود." زمان جنگ با هم بودیم و دیگر جلسات مناطق عملیاتی میرفتیم. ایشان صحبت میکرد، من میخواندم. از آنجا ارتباطمان برقرار شد و نمیدانستم. خیلی برایم جالب بود. خیلی نکات خوب و ویژهای فرمود. ایشان عکس بکگراند گوشیاش عکس آیتالله یعقوبی بود. آیتالله یعقوبی روضه ۸۴. ایشان گفت که آیتالله حائری شیرازی به من فرمود که: "میخواهی بهت عارف معرفی کنم، دستت را بگیرد؟" گفتم: "آره. خب من یکی را میشناسم، این از دور سیر میدهد. سید حسین یعقوبی است. من از ایشان استفاده میکنم و کسی هم خیلیشان نمیشود. شاگرد آقای انصاری همدانی." عرض کنم خدمتتان که ایشان گفت که ماجرا مفصل تعریف کرد. آیتالله یعقوبی خیلی در مظان اتهام بود. ایشان خیلی تهمتها بهش زدند و ماجرا پروندهها درست کردند که البته بعداً همه رو آمد که اینها توطئه بود و این اواخر کلاً فضا عوض شد. سه بار با رهبر انقلاب دیدار کردند. حاج قاسم سلیمانی منزلش آمد. آقای شاهرودی آمد. بزرگان دیگر دائماً میآمدند، میرفتند. فضا کامل. اوایل انقلاب فضا به شدت علیه ایشان بود. ایشان را خلع لباس کردند، سر تهمتهایی که بهشان زده شد. این آقایی که صاحب این خانه است به خاطر فلان کار و خلع لباسش کرد. از خدا بعضیا نمیترسند. فتنهای در اطلاعات شد. وقتی به ایشان جسارت شد که حالا بماند. گفتش که ما شنیدیم اینجوری و میخواستیم بریم پیش آقای یعقوبی.**
**خلع لباس کردند و ماجرا اینجوری دارد. خب ما با آن شهرت اسم و رسم گفتیم بریم آنجا دیگر خیلی ماجرا میشود برایمان. دنبال یک بهانهای بودیم که با ایشان ارتباط برقرار کنیم. ایشان گفت که من رفتم گلزار شهدای قم و رفتم علی بن جعفر. یکی از رفقا را دیدم، گفتم: "تو اینجا چیکار میکنی؟" گفت: "مجلس ختم یکی از هیئتیها بود." گفتم: "کی؟" گفت: "آقای یعقوبی." پسر آیتالله یعقوبی. آقای یعقوبی در مسیر قم تصادف میکنند، همسر و فرزند و عروس و اینهاشان، ۴ نفر جلو چشم ایشان از دنیا میروند. در همان دورانی که خلع لباس کردند، پلاکارد زده بودند سر در خانه ایشان. میگوید که فلان جا عصر مجلس. گفتم برم مجلس ختم. ایمان چه میکند؟ اینجایش را میخواهم. مجلس ختم، ولی در بیرون بنشینم نفهمم. من آمدم مجلس، نشستیم دم در. اعلام کرد که: "خیلی تشکر میکنم از حضور گرانقدر حاج صادق آهنگران که در جلسه حضور پیدا کردند. خیلی از ایشان استفاده میکرد." چند نفر بودند، خیلی استفاده. یک شهید. عرض کنم که ایشان گفتش که من هم با ترس و لرز و دلهره و اینها آمدم، دیدم که یعقوبی آن پشت نشسته، خلع لباس با دشدشاو یک عرقچین. مجلس تموم شد و ما را برد آن پشت. حالا جلوی در خانه پلاکارد زدند، خلع لباس کردند. ۴ تا از عزیزانش هم جلو چشمش از دنیا رفتند. غذا و اینها یک ساعت. گفت: "ما خندیدیم خدمت آیتالله حائری شیرازی." فوقالعادهای بود واقعاً. وزن آدم دیده میشود دیگر. یک تیکه حکمت است.**
**یک تیکه حکمت. آیتالله حائری شیرازی بچه کوچک. از استاد بگو ببینم چه خبر؟ گفتم که رفتم آنجوری. گفت: "خیلی واسم منقلب شد و ماجراها." نمیتوانست علنی برود خدمت. بعد گفت که: گفت و خندید، مثل ابر بهار گریه کرد. گفت: "قدرت ایمان را میبینی؟ پلاکارد سردر خانهات بزنند، بیآبرویت بکنند. ما به ناموسمان گاهی ما آخوندها اگر به ناموسمان تجاوز بشود آنقدر برایمان سنگین نیست که عم عمامه از سرش برداشتند، بیآبروش کردند. زن و بچه و همه عزیزانش جلو چشمش از دنیا رفتند. ببین چه جوری است این قدرت ایمان! قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ." گفتم برایتان: "همس چایی بیاره؟ تو نباشی که برای من قیمه درست کنی؟ تو نباشی من با کمک کی المیزان بنویسم؟" علامه این بود. درست شد؟ این دل جای دیگر است. یک حیات دیگر است. اصلاً احساس نمیکنی از دست داده، از بین رفته، تمام شده. این مال این است که در دنیا دارند وُل میخورند، مال حیات حیوانی است. البته آدمی که حیات حیوانی دارد لطیف میشود، رقیق میشود. پیغمبر برای بچه دو سالهشان گریه میکردند، برای ابراهیم، پسر دو ساله بود. پیغمبر، صبر و فلان و اینها. حضرت فرمودند که: "دل میسوزد، اشک جاری میشود، ولی کلامی که خدا را ناراضی کند نمیگوییم." این هم که میگویم اشک رحمت است، اشک ناشکری نیست، دلسوزی است، محبت است. برای بچه کوچک، یک پسر بچه آدم دلسوز است، ترحم میکند. اسم اهل بیت میآمد، آیتالله یعقوبی صورتش سرخ میشد، برافروخته میشد. این سید، اشکی ازشان جاری میشد.**
**ژاپنی آورده، داده سوزاندند، سوزاندند، سوزاندند، بستهبندی کردند. و ژاپنی دیگر بستهبندی میکند. بعد در چیز، بوفه دارد. "آن بابایم است، آن مامانم است، آن داداش کوچکم بود، آنه." یکی از این اساتید دانشگاه در مشهد برای من تعریف کرد. ببینید چه زندگیای! اینها واقعاً ژاپن بود. به بنده عجایبی دیدم. خبر رحلت امام که منتشر شد، ما در جلسه نشسته بودیم. خبر به من رسید. من در جلسه گریه کردم. میگفت: "ژاپنیها گریه کنند خیلی بد است." گریه؟ جسد را که میخواهند بسوزانند، خرد بشود. گفت: "یک رسمی دارم. خرد بکند." کسی که بیشتر از همه محبوب مرحوم بوده. زندگی گوسفند. خداوکیلی نجابت دارد، شرافت دارد. چرا آنقدر توهین میکنی به گاو و گوسفند و گرگ و پلنگ؟ مجازات شریفین. اینها کجای گوسفند. بکنم که راحت کجا زندگی. حیات کثیف حیوانی مادی که بویی از ایمان نبرده. حیات ایمانی که میآید چی میشود؟ کوتاه بخوانم عرض امشبم تمام. "حیات جدید مرتبهای بالا و والا از حیات عمومی و دارای آثاری مهم." با ایمان ما وارد یک دوره جدیدی از زندگی میشویم. ادراکاتمان عوض میشود، حالاتمان عوض میشود.**
**یک روایت یادم باشد برایتان بیاورم. البته بعید میدانم یادم بماند. قبل جلسه من یادم باشد برایتان هفته بعد بیاورم. خیلی جالب است. میگوید طرف شب مسلمان شد، پیش پیغمبر ماند. خیلی روایت جالبی. بعد صبحش آمد گفت: "یا رسولالله، من صبح مثلاً یک پیاله شیر بز خوردم، سیر شدم." تعجب کرد. "صبح یک پیاله خوردم، سیر شدم." حضرت فرمودند که: "مومن یک شکم دارد، کافر و منافق هفت تا شکم." یعنی چی؟ شکمش عوض میشود. این یک سطح جدیدی از حیات. احساس نیازش نسبت به خورد و خوراک و اینها اصلاً یک جنس دیگر است. میگوید: "منافق خانوادهاش به میل او غذا میخورند، مومن به میل خانواده." مومن به میل. الان ما مغازه که میرویم، میوهفروشی که میرویم، چی میخریم؟ سیب میخرد. وارد هنوز دوره حیات ایمانی نشده. ایماندرمانی است دیگر. همه مشکلات زندگی را برطرف میکند. وارد حیات ایمانی که میشود چی میشود؟ اول به عشق خانم میرود، هرچی خانم میخواهد خرید میکند. لازم هم بشود.**
**عاشق اسدالله طیاره از بزرگان. چون سه ماه محضر امام زمان بود. سکوت بود. خدا رحمتشان کند. خیلی انسان عجیب غریبی بود. داستانها از ایشان دارم. یکیش این است و همسر سیدی داشت. ایشان، آقایونی که خانم سید دارند دیگر حواسشان جمع که دیگر پدر در بیاورند این حرف. ایشان از باب احترام به سادات، خانم شهید طبقه پایین بود، طبقه بالا نمیرفت. "من بیاحترامی به سید." ای کاش مثلاً یک شیر انگوری هم داشتیم مثلاً برای شب. انگور بوده و به نظرم شهرش هم ملایر بوده. در ذهن من است. حالا دروغ نشود. پیدا نکرد. رفت ملایر از قم شیر انگور گرفت برگشت. حاج خانم خواسته دیگر. ایمان که، ایمان که باشد آدم دیگر همین، همین حیوان را فقط نمیبیند. یک زندگی دیگر است.**
**کنترل تلویزیون، کنترل کولر. این دو تا دست. بزرگوار. دو سر تخت پادشاهی. قشنگ کتاب ارث را درس میدادیم. یکی از احکام ارث حوز با ه جیمی. پدر که از دنیا میرود، آنهایی که مختص پدر بوده بعد پدر، مثل پسر بزرگتر، مصحف و شمشیر و انگشتر نیست. کنترل کولر از پدر به پسر بزرگتر منتقل میشود. اختیار حبه. الان این است. با پسره تاکسی نشسته بود. گوشیش زنگ خورد. یک کم صحبت کرد. گفت: "بله، بله، ممنون." تا قطع کرد زد کولر تاکسی را قطع کرد. بابا شدم! اولین اقدامی که کردم در این راستا. ابراز هویت کنم. لباس کم پوشیده تو زمستان. بخاری هم زیاد میکند. خیلی فوقالعاده این جلسات. آدم میبیند، میآید میرود بغل بخاری هم کم میکند. خیلی گرم. ادراکی از اینکه بقیه آدم هستند، یک سری موجودات دیگر هم غیر از من تو این عالم زندگی میکنند، وارد حیات ایمانی نشده.**
**ما از این به بعد باید با خودمان بگوییم: هر وقت هر مشکلی پیدا کردیم، هر کمبودی، هر کاستی، به چی؟ کمبود ایمان، کمبود نور. نور که میآید مشکل را حل میکند. در مورد نور میخواهم بیشتر صحبت کنم. وقتمان هم تمام شده و این تیکه فقط یک پاراگراف دیگر از تفسیر المیزان بخوانم و بقیهاش باشد انشاءالله جلسه بعد. در جمله، حواسها جمع، دقت. "در جمله حیات طیبه، حیات به معنای جان انداختن در چیز و افاضه حیات. پس این جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی مومنی را که عمل صالح به حیات جدیدی غیر آن حیاتی که به دیگران نیز داده زنده میکند." مومنان یک زندگی دیگر دارند که بقیه از این خبر ندارند. آنها حیوانی دارند، مومن حیات ایمانی دارد. این یک دوره جدید از حیات. یک قواعدش فرق میکند، حساب کتابش فرق میکند. سلامتیت مهمتره یا مثلاً فلان کار؟ ما اول طلبگی با یک عشقی البته آن عشق به لطف خدا کم نشد مطالعه میکردیم یکی از این بنده خدایی اثر محبت حفظ جون واجبه نمیفهمیم چی میگه دوره حیات جدید صحبت میکنم. اعتدال اصلاً در مورد عمل قلبی معنا ندارد. در مورد انشاءالله عرض میکنم. اعتدال یعنی مال جسم، مال بدن. خیلی دوست داشته باشی که یکم خدا، یکم دشمن. معتدل. عین نفاق. اعتدال یعنی همه وجودت خدا. آنقدی که توان داری با بدن نشان بدهی، آنقدر نشان بده. حیات جدید.**
**بعد فرمود که: "مقصود این نیست که حیاتش را تغییر میدهد، مثلاً حیات خبیث را مبدل به حیات طیبه میکند که اصل حیات همان حیات عمومی باشد و صفتش را تغییر دهد." نه. "مرحله حیات حیوانی باشد، فقط یکم تمیزش کند." دوباره زندهاش میکنیم. "حیات طیبه گوسفند خوب باشد، نداشته باشد." دوره جدیدی از حیات میشود. ادامهاش: "ما او را به حیاتی طیب زنده میکنیم، از نو خدا حیات به آدم میدهد." یک زندگی جدید شروع میکند که انشاءالله ادامهاش را یک دو سه صفحه مطلب، چند جلسه انشاءالله با این مطلب کار داریم. خیلی مطالب فوقالعاده و زیبایی است.**
**خوب پاسخ خواهرمان هم کاغذ اینجا گذاشته بودم نرسیدیم. چهار پنج تا سوال پرسیدن. ۴ تا سوال پرسیدند حالا یکیش را جواب بدهم حالا بقیهاش انشاءالله اگر عمری بود. جایی آمده: "غایة الدین الاخلاص." جای دیگر آمده: "غایة الدین الایمان." این معنایش چیست؟ اخلاص که مراتب ایمان است. پاسخش: "اخلاص بالاترین مرتبه ایمان است. البته ایمان درجات دارد، میرود بالا. یک مرتبه، مرتبه اخلاص." اینجوری نیست که مثلاً شما میگویید که: "آقا تا اینجا طبقه یک، از اینجا طبقه دو است." مثل دنیا نیستا. طبقه یک نیست. مثل گرما. گرمای ۷۰ درجه، گرمای ۶۰ درجه را هم تو خودش دارد، گرمای ۲۰ درجه را هم تو خودش دارد. از یک درجه شروع میشود، میآید بالا. هر مرتبه بالاتر که میآید، مرتبه پایینترم دارد. بالاتر یک خواص دیگری دارد. ۱۰۰ درجه آب جوش میآید. در ۲۰ درجه جوش نمیآید. این اثر ۱۰۰ درجه است. نحوه مراتب ایمان، یک مرتبه از ایمان میشود اخلاص. یک مرتبه ایمان میشود خلاص. بالاتر از اخلاص درجات اخلاص هم هست. مخلصین بالا، "تو جزو مخلصین." مخلصین دیگر در قیامت حساب کتاب ندارند و ماجراهای فراوانی دارد که پنج تا ویژگیشان را در سوره مبارکه صافات فرمود. مراتب بالای ایمانم. پس غایت دین هم اخلاص هم ایمان است. چون اخلاص خودش یکی از مراتب بالای ایمان است. این پاسخ سوال اولشان. حالا انشاءالله سوالات دیگر را اگه بعداً فرصتی بشود محضر عزیزان هستیم.**
**خدایا به آبروی امام رضا علیهالسلام، حقیقت ایمان را به ما بچشان. ما را در حیات طیبه ایمانی به بالاترین درجات برسان. کسانی که از حیات ایمانی دورند، خبر ندارند در حیات ایمانی چه غوغایی است، چه خبرهایی است. به لطف خودت، با کرم و فضل خودت، لذت زندگی در حیات ایمانی را به اینها بچشان. در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. رهبر عزیز انقلاب بفرما. و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الط.**
در حال بارگذاری نظرات...