نیت، نقطه اتصال باور و عمل
روح الایمان چیست؟
علامت ایمان و نفاق
راه تقویت ایمان چیست؟
دو نکته طلایی در مورد نیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. صل علی محمد و آل محمد. فعالیت طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو قولی.
شبهای گذشته اصل بحثمان سر این بود: اول اینکه ما مسئله را خوب نمیشناسیم در سؤالهایمان، یعنی نمیدانیم واقعاً نیاز اصلیمان چیست. و دوم اینکه درمان را هم خوب نمیشناسیم، یا اگر درمان را هم بفهمیم چون مسئله اصلیمان را نمیدانیم از این درمان هم بهرهای نخواهیم برد. مثالهایی زدیم از مسئله درمان که گفتیم در کلمات بزرگان به وفور دیده میشود که میگویند عشق درمان است. بعد گفتیم که روایات هم میگوید عشق همان ایمان است. والذین آمنوا اشد حباً لله. این ترکیب از سه جلسه گذشته مواجه میشود با سؤالات جدید و هی میبیند که باز هی باید توضیح بدهد.
همین بحث را مثلاً مواجه شدیم امروز و دیروز و اینها با یک عزیزی که یک مسیر نزولی را داشت طی میکرد و سر یک سری اطلاعاتی که برایش پیش آمده بود دچار یک روند تدریجی شده بود و آرامآرام عقایدش را داشت از دست میداد. آدمی که مثلاً اول، یعنی تو همان سیری که پیامهایی که میآمد، پیام اول خیلی گرم و صمیمی، بعد بهمرور دیدیم که همهچیز دارد، یعنی وقتی که طرح مسئله کردند دید که مشکلش چیست و مسئله را وقتی که باز کردیم برایش که دقیقاً چیست... یک مسئله که حالا تو کلاس که الان کجا عرض کردم، آرامآرام دیگر نسبت به خدا و همهچیز در آمد. دیگر کامل، دیگر اصل سؤال این است: «اجباری آورده دنیا، اجباری هم دخل میکند، اجباری هم باید پیاده کنم، پیادهام نکنم اجباری جهنم میبرد. مگر از من نپرسید!»
خیلی سؤال شیکی است، سؤال جالبی. کار شیطان این است که بستهبندیاش خیلی خوب است دیگر. این الان سؤال با بستهبندی خیلی تمیزی است، ولی محتوا کلاً غلط است، جواب هم ندارد. شما، عرض کردم، سؤال غلط را باید سؤالش را درست کنی. همین الان سؤالش را درست میکنم. الان مشکل این بنده خدا که خب خیلی سؤال خیلیهاست، من اگر سؤال خیلیها نبود نمیگفتم. مشکل این بنده خدا سر این است که اجباری به دنیا آمده، غرق لذت و شادی و نشاط و این حرفها بود، باز هم سؤال میکرد: «خدا چرا من را اجباری فرستاده اینجا؟» بپرسید حال کردم، حال کنم. سؤال سر اجبارش نیست، سؤالش سر حالش است، بله. چرا شما میبینی؟ اونی که حال میکند چرا؟ چون دارد عشق میکند، دوست دارد و دوسش دارد. لذت اینهاست دیگر. آخر به اینها ختم میشود. احساس رسیدن به آنچه که دوست دارد. اصلاً لذت را هم تو روانشناسی و فلسفه همین تعریف میکند؛ آن چیزی که با نفسش ملایمت دارد، احساس میکند دارد بهش میرسد. این میشود لذت. ملایمت با نفس میشود همان عشق میشود، علاقه میشود، محبت. ته لذت هم ختم میشود به عشق. آدم از چیزی لذت میبرد که دوسش دارد. آدم به یک چیزی میرسد که دوسش دارد و از او لذت میبرد. درست شد؟
پس اصل ماجرا عشق است. پس باید بپرسی من چرا عاشق نیستم؟ از کجا در آمد؟ اگر این صبح تا شب عاشقی کند، اصلاً حالش بد میشود، میگوید حالم دیگر به هم خورد از این همه محبت. میکند بوی گند محبت همه را برداشته! باغی استراحت کند. گفته بود که چه خبر؟ گفت: «خیلی مزخرف، خیلی بیخود.» گفت: «برای چی؟» «بوی گند گل که همه جا را برداشته بود. تا صبح هم صدای اره بلبل نگذاشت بخوابیم.» بلبل برداشته بود همه جا را! تو این دنیا چه، صدای بلبل برایشان صدای اره، بوی گل برایشان بوی گند است. اگر آدم بینیاش سالم بشود، بعد لذت میبرد که! این سؤال چقدر خندهدار و غلط است! از سؤالش خجالت میکشد. وجود، عدم. خدا به تو وجود داده، عدمی. ببین عدم یعنی هیچ، وجود بود، وجود و عدم. خدا به تو وجود داده. تو میشد عدم باشی، یعنی هیچ. عدم باشی نه، یعنی من خودم را احساس میکردم، من هیچی ندارم. تصور کنی هیچی نبود. ببین الان مشکلت این است که تو چرا بهرهات از وجود کم است؟ این سؤال را درست طرح کن. بگو من صفا نمیکنم. احساس میکنم این عالمی که هست من به آن میزانی که باید از این عالم بهره ندارم. من جنسم انگار جور نیست.
اینجا همه ماجرا برمیگردد به وجود. همه لذت، کمال، صفا، عشق، اینها همه وجود برمیگردد. من سهمم از لذت باید بیشتر بشود، یعنی سهمم از وجود باید بیشتر بشود. بهرهام از وجود باید ارتقای وجودی پیدا کنم. من باید سعه وجودی پیدا کنم. من وجودم را محدود کردم. درد اینهاست، نه آنکه چرا اجباری من را آوردی. اجبار نیست، به من وجود دادی. مثل اینکه بگویی چرا اجباری من باید اینقدر عشق، اجباراً عشق و حال و صفا و لذت، اجباراً به صفا برسونندش، به حال برسونندش، کیفورش کنند. نفهمیده کل ماجرا را. کل داستان خلقت. سؤال را درست کنم برایت؟ بگو من میخواهم بهرهام از وجود را بیشتر کنم. اوکی، خوب است، حل شود. بهرهاش از وجود بیشتر باشد، احساس میکند که غنیتر است، پرتر است، لبریزتر، سرشارتر، شادابتر است. آدم از دارایی لذت میبرد، نه از نداری. میخواهم دارا بشوم. باید مرتبه وجودیت را رشد دهی.
خیلی حرفها خوب میشود امشب. ما قدرت این را دارد که رسماً شما را از دانشگاه بیرون! اینقدر حرفها دوزش بالاست، برقش بگیرد به شدت سنگین سیم آخر داریم میزنیم. مراعات هیچی هم کار ندارد. مراتب وجودی باید آدم از سطح حیوان بودن در بیاید. عالم چه خبر است؟ صفا باید ارتقا بدهیم سطح وجود را. گاهی پایینتر میآوریم. یعنی آدم از سطح حیوان هم خودش را میآورد پایینتر.
حیات نباتی دارد. یعنی از چیزهایی لذت میبری که گیاهها ازش ازدواج، حتی حیوانی نیست، نباتی است. بگو بعضیها چقدر آدم باید ندیدبدید. تهش این است که به ازدواج دو تا بشویم با هم. کرفس هم دو تاست، ریحان تره، دو تا موشک یکی پس میاندازند. درختها این شکلیاند. مثلاً درخت نخل عاشق هم میشود. نظام هستی، نظام رتبهبندیاش صفر و یکی نیست. تو همه شدت و ضعف. گیاهان بعضیهاشون خیلی به شدت به حیوانات نزدیک، نخل در برزخ بین حیوانیت و گیاه بودن. واژهی برزخ واژهی خیلی خوبی است. چون عالم همهاش کلاً برزخ، برزخ طیفی که میشود این لابلای برزخ. در عرفان میگویند که امام معصوم برزخ بین واجبالوجود و ممکنالوجود است. برزخ بین واجبالوجود و ممکن میماند، تو برزخ بین حیوانیت و انسانیت. انسان یعنی نه انسان، حیوان. اسفنج تو برزخ بین جامد نباتات. دختر نخل همسایه مثلاً یا مثلاً همکلاسی این نخل با آن نخل با هم استاتیک برداشتند. نباتات از اینجور ادراکات در مورد نخل میگویند که تهدیدش میکنند، یک نفر تبر دست میگیرد میآید جلو نخل وایمیستد، میگوید: «آقا من میخواهم این را بزنم.» سال کار نداده، پنج دو تا. تهدیدش میکنند، پوست درخت برا، میوه میدهد. تهدید ادراک دارد. میفهمیم اصلاً قهر میکند، ناراحت میشود، توهین، پژمرده میشود. نخل پانزده، شانزده تا ویژگی دارد شبیه انسان. عشق در حد درخت است. بابا جان، مقدار علاقه به جفتگیری آدمیزاد این است. افسرده میشود. یک چیزی درونت میگوید: «من باید بپرم تو آسمان.» درختی توهین بهش، بگو اذیت میشود بدبخت. خیلی باکلاسهایمان دیگر درد حیواناتاند. زندگی تازه از ایمان شروع میشود. آدم از حیوانیت در میآید، تازه میفهمد تو عالم خبرهای دیگری هم هست. این نبود خور و خوراک. بعد نگاهش نسبت به خور و خوراک عوض میشود. دیگر از خوردن لذت نمیبرد. لذة اللئیم الطعام و لذة الکریم الاطعام. لئیم از خوردن لذت میبرد، کریم از اطعام لذت میبرد. دیگر غذا نمیخورد. به زور بهت میدهد. آقا از غذا خوردن من گاو نیستم، النگو دستبند اینها را میفروشد میرود غذا میگیرد، لذت میبرد. فیلم بازی جدید، مواجه شده، تازه فهمیده لذت دیگری داریم.
کنار روحالامان میآورد برای آدم که برایتان بخوانم توضیح بدهم. خوردن حلق میچرخد، اینکه نشد لذت. سقف دهان کیف میکند، حلق گرفت، داد به معده. به تو چه؟ طرف مؤمن شد، کافر بود. ای کاش یادم بود متن عربیاش را میآوردم برایتان امشب. بعد صبح آمد پیش پیغمبر، گفت: «یا رسولالله من تا دیروز مسلمان نبودم. روزی هفت کاسه شیر. امروز یکم صبحانه خوردم سیر شدم.» کافر هفت تا شکم دارد، مؤمن یک شکم. لذت نخوردن خیلی بیشتر از خوردن است. روح مراتب دارد بر اساس سعه وجودیاش. اگر دوست دارید این روایتها را بخوانم برایتان. چون روایت از امام باقر (علیه السلام) است، هدیه به حضرت یک صلوات بفرستید. صلوات
روایتش خیلی فوقالعاده است. من از بحارالانوار آوردم برایتان که قول داده بودم. جلد ۶۹، بحث ایمان و کفر. تو بحار تقریباً هفت الی هشت جلد است. ۱۷ سال طول میکشد. فقط ۱۰ سال طول میکشد روایت بحارالانوار را با هم بخوانیم. هر شب بشینیم بخوانیم. جلد ۶۶ دیشب گفتم چون بحارالانوار چاپ بیروت، سه جلد عقب است. من دارم چاپ ایران. میشود جلد ۶۹، بیروتش میشود جلد ۶۶. یک بابی دارد به اسم روحالایمان. این روایتی که میخواهم بگویم دو جور نقل شده. مجلسی یک روایتی از امیرالمؤمنین دارد که آن روایت را وقتی نقل میکند هشت صفحه توضیح میدهد. روایت کولاک است و بامزگیاش به این است که مجلسی که مخالف فلسفه است، دو سه صفحه بحث فلسفی میکند. میگوید: «فلاسفه میخورند، هرچند ما اینها را خارج از دین میدانیم، ولی به این روایت میخورند.»
روایت اولش از امیرالمؤمنین، روایت دوم با این مضمون از امام باقر (علیه السلام). چون کوتاهتر است، این دوم را برایتان میخوانم چون کار داریم با این روایت. بعضیها تخصصی روانشناسی کار میکردند گفتند: «آقا بیا روانشناسی بگو اینها را.» گفتم: «من یک روایت برایتان میگویم کل روانشناسی دستتان است.» همین روایت، کل روانشناسی. تو این روایت کار بکند، دقت بکند، تحمل بکند، زندگیاش عوض میشود. کلاً شما میتوانی زندگیات را تقسیم بکنی به امشب و دیشب. دو بخش میشود. از امشب زندگی شما با این روایت.
روایت میگوید که جابر به امام باقر (علیه السلام) گفت: «ای ابوجعفر، عن الروح؟» در مورد روح سؤال کردم از حضرت. فرمودند: «یا جابر، حواسا جمع دیگر! بله؟ پرت نیست؟ خیلی مطلب دارد روایت. جابر، ان الله خلق الخلق علی ثلاث طبقات و ان ثلاث منازل. خدا آدمها را، آدمها، انسانها، اینها را تو سه طبقه آفرید. کل آدمها به سه طبقه بستهبندی میشوند. حیوانات را هم کار نداریم. حیوان و نبات و جماد و اینها را کار. بفهمیم چیست. انسانها را میخواهد دستهبندی کند. همه موجودات زنده عالم، روح این چند مرتبهای که حضرت میگویند که پنج مرحله است. روح مراتب روح، مراتب حیات، مراتب زندگی. زندگی دیگر همه لذت و کیف و حال برمیگردد به اینکه تو سطح در زندگی چقدر باشد. چه مقدار زندهایم. ما همه سطحمان در زندگی یکسان نیست. بعضی زندهتر از بعضیها. حافظ میگوید: «بر او نمرده فتوا کنید نماز، عاشق نیست، مرده است.» زندگی نمیفهمد.
خلق سه دستهاند. سوره واقعه این سه دسته را: فصلحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه اصحاب المشعمه. آدم از سه دسته خارج نیست. یا اصحاب مشعمه، یا اصحاب میمنه، یا اصحاب پیشیگیرنده. این سه دسته انسانها. همه آدمها جز این سه دستهاند. فهم انبیا مرسلون. انبیا، حالا انبیا مرسلین و غیر مرسل. غیر مرسلین کیست؟ هر کی پیغمبر است. تو مرتبه است که از سابقون، السابقون برسیم. بله و سطحمان از وجود را بیاوریم بالا که عرض میکنم. جعل الله فیهم خمسة ارواح. انبیا پنج تا روح دارند. پنج تا روح دارند نه یعنی پنج تا روح کنار هم دارند. روح که مجرد است، عدد برنمیدارد. دو تا روح، سه تا روح ندارند. یعنی پنج مرتبه روح دارند، یعنی پنج مرتبه روح. کلاً پنج مرتبه دارد. اینها پنج مرحله فعال کردند، پنج مرحله روح را فعال کردند. پنج مرحلهاش چیست؟ داشته باشید: روحالقدس، آن مرحله عالی عالی، روحالقدس. و روحالایمان، روح چهارم روحالایمان است. و روحالقوه، روح سوم روحالقوه است. و روحالشهوة، روح چهارم روحالشهوت. و روحالبدن، روح پنجم روحالبدن. حالا بعضیها پنج تااش را دارند، بعضی چهار تا دارند، بعضی سه تا دارند. درست شد تو انسانها.
بعد میفرماید که آیه قرآن به روحالقدس در مورد انبیا و حضرت عیسی میفرماید که ما اینها را با روحالقدس تأیید کردیم. انبیا روحالقدس دارند. روحالقدس چهکار میکند؟ فَبِرُوْحِ الْقُدُسِ بَعَثَواْ الْأَنبِيَاءُ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ غَيْرُ الْمُرْسَلِينَ وَ بِرُوْحِ الْقُدُسِ قَدْوسَ جَمیعَ الْأَشْيَا. کسی به روحالقدس برسد همهچیز تو عالم را میداند. به علم محض میرسد. و به عصمت محض میرسد. کلاً وجودش با خدا توی یک شعاع قرار میگیرد. هر جا خدا هست او هم هست. هرچه خدا میداند، هرچه خدا احاطه دارد، او هم احاطه مستقرند. البته شدت و ضعف داردها. این را داشته باشید. همه روحهایی که میگوییم شدت و ضعف دارد. روحالقدس شدت و ضعف دارد. روحالایمان شدت و ضعف دارد. بعضی از این شهدا به روحالقدس رسیده بودند. دیشب مصاحبه حاج قاسم. بخش آخرش را دیر رسیدم خانه. آن تکه طلاییاش را که صفا کردم گوش کردم خیلی قشنگ بود. خاطره از آن شهید نوجوان تعریف کرد که به من گفت: «جنازه فلان شهید فردا برمیگردد.» آن یکی پسفردا برمیگردد. عملیات کنسل کنیم. برای شناسایی رفته بودند. این دو تا. این جوان نوجوان سیزده چهارده ساله به من گفتش که این فردا برمیگردد. آن پسفردا. جنازه یکیشان آمد روی آب برداشتیم، پس آن را برداشتیم. شهید: «من شهید شدم، اسیر نشدم.» حاج قاسم میدانی چرا این آمد تو خواب من؟ این از آن بهتر بود. به خاطر اینکه شهادت شبکه. شهید شد تو آب، نماز شبش را خواند تو آب. رفت و برای شناسایی تو آب شهید شده بود. آنجا هم نماز شبش را. این آمد تو خواب من. به من گفت: «روحالقدس.» نوجوان سیزده ساله تو جبهه روحالقدس داشت. البته داشته باشد. روحالقدس آینده را میگفتند، گذشته را میگفت. بسیج میشود، راحت میشود، آزاد میشود، خلاص میشود. شیعیان ما از ما صابرترند. اذیت میشود، به خودش میپیچد. یکم قویتر.
شهدای کربلا شهید شدند. به امام باقر گفتند: «آقا درد دستت! من الان دست میکشم احساس درد... کربلا بیشتر از این درد نکشید؟» کربلا گریه میکنیم که روحالقدس را زدند. ۸۰ تا روحالقدس تو عالم بودند، همه را یکجا بردند. الأرواح مختلط به تعبیر زیارت ناحیه.
بیشتر درد احساس میکرد. مظلومیت حق و مظلومیت روحالقدس و مظلومیت خدا و اینها. زار میزنیم. روحالقدس بودن اینجاها نبودن، تو دنیا نبودن. اینها تو بهشت هم نبودن. شب عاشورا. ماهی بهشت میخواهیم ضمانت را گرفتم با حضرت باشند. بعد دیگر رفتم برای شهادت. سطح پایین است. حالا تازه انسان حیوان صحبت میکنیم. هوایی شدیم به سمت بالا. ماها، امثال من فلان، باید تمرکزمان را بگذاریم رو اینکه حیوان نباشیم. امثال بنده.
روحالقدس همه چی را میداند. خب، با روحالایمان چی؟ به روحالایمان عبدالله و لم یشرک به شیئاً. ایمان عبادت میکند. اهل توحید میشود. از شرک در میآید. و به روحالقوه. با روحالقوه چی میشود؟ جاهد عدوهم. از خودش دفاع میکند. پس میزند. میشود قوه دافعه. روحالقوه قوه دافعه است. و آلو معایشهم. دنبال مسائل زندگیاش. غیرتش تحریک میشود. به فعالیت میافتد. فقر را پس میزند، درد را پس میزند. این پسزدنها همه مال روحالقوه است. و به روحالشهوه. اصابوا لذة الطعام و نکاح الحلال من النساء. میرود سمت غذا و لذت دامن و این حرفها. و به روحالبدن. بدنش رشد میکند، بزرگ میشود، استخوان رشد میکند، موهایش در میآید، بیشتر میآورد، خون به بدنش میرسد. ما که میخوابیم روحالبدن، روحالقوه، روحالشهوه میماند.
انبیا روحالقدس داشتند. اصحاب میمنه کیان؟ همالمومنون حق. جعل فیهم اربعة ارواح. اصحاب میمنه مؤمنان، اینها چهار تا روح دارند، یعنی مرحله چهارم از روح را فعال کردند. هستی یا نه؟ روحالقدس را که ندارد. روحالایمان، روحالشهوه، روحالقوه، روحالبدن. هیچ دردی تو عالم نیست که با روحالایمان درمان نشود. هیچ درد، هیچ دردی تو عالم نیست، ما روح ایمان درمان نشویم. روحالایمان، روحالقدس که هیچ. روحالقدس هیچی. با روحالایمان همه دردها درمان میشود. یعنی به این مرحله از وجود اگر آدم برسد هیچ دردی احساس نمیکند. هیچ نقصی احساس نمیکند. خلقت و بودن کمبود احساس به مقام رضا میرسد. شاد شاد.
ایمان چیست؟ میفرماید که این چهار تا، از اولی که آدم میآید اینها توی سیر صعودی، این سه تای اول بعلاوه روحالایمان دائماً در حال زیاد و کم شدن است. دیگر آدم ایمانش را میتواند بیشتر کند. درجات خطی است. آدم انگیزه گناه پیدا میکند، تو ذهنش میآید گناه بکند. روحالشهوه وقتی که تمایل به گناه پیدا میکند. روحالشهوه میآید تحریکش میکند که گناه را شجاعت، روحالقوه. روحالقوه شجاعش میکند میگوید: «تو میتوانی. برو، کم نیار.» بدن، روح بدن هم میبرتش. فاذا لامس الخطیئه. به سمت گناه که رفت، با گناه ایمانش کم میشود. روحالایمان ضعیف میشود. حیات ایمانیاش میاید پایین. ایمان من، ایمان دیگر رفت. تا توبه نکند آن درجه از ایمان برنمیگردد. یک نگاه حرام، این یک درجه از حیات از دستش پرید. حیاتش را از خودش گرفت. این الان مرگ است. چون روحالایمان از همه روحها مهمتر است. روح بدن را وقتی بگیرند میمیرد. آسیب.
بعد میفرماید که آن دسته سوم را بخوانم. حواسم جمع است دیگر. سرمایم هم که اذیتتان نمیکند انشاءالله. میفرماید که گاهی آن سه تا روح دیگر، روحالقوه و روحالبدن و روحالشهوه بهمرور که آدم زیاد میشود اینها کم میشود، ضعیف میشود تو آدم. درست شد؟ آدم سنش که میرود بالا روحالقوه ضعیف میشود ولا یستطیع مجاهدةَ العدو. دیگر نمیتواند با کسی دعوا کند، کتککاری کند، بزند، دور کند، خودش را دور کند، مرض را از خودش دور کند. روحالشهوه، روحالشهوت کم میشود. حالا دیگر روایت خیلی بامزه است: أحسن بنات آدم لم یَحنَ إلیها. زیباترین زنهای عالم بیایند، خیالش دیگر نمیشود. ضعیف میشود. که تو جوانی روحالشهوت خیلی قوی میشود. روحالایمان؟ آن سه تا روح دیگر ضعیف میشود. روحالایمان فقط میماند. البته روح بدن فبروحالایمان یعبد الله. الامان، خدا را میپرستد و به روحالبدن تا اینکه مرگش.
بخش سوم خیلی جالب شد. اصحاب المشعمه چهخبر است؟ قرآن فرمود: پیغمبر را میشناسند، حق را میدانند، کتمان میکنند. رسولالله و حسداً. ولایت را قبول ندارند. به اولیا خدا حسودی میکنند. با مؤمنین خوب نیستند. هیچ ارتباط و اتصالی با مؤمنین نمیبینند. مسخره میکنند، ذلیل میکنند، تو سرشان میزنند. بدشان میآید. اینها همه ویژگیهای اینها است. فسلبههم روحالایمان. اینها روح ایمان ندارند. سه تا روح دارند. داشته باشید من را. ثم عذبوا الی الان. اینها با گاو و گوسفند و خر و خوک و الاغ برابرند. چون آنها هم همین سه تا روح را دارند. دیشب گفتم از سگ دفاع میکند. چون از جنس خودش است. اینجور مرتبه وجودیاش همین است. توهین نیست. فحش نیست. دارد از مرتبه وجودی حکایت میکند. میگوید حیوان یک مرتبه وجودی دارد. بسیاری از انسانها که اکثراً همان مرحله بگیری و فعال کنی. روح بدن از حیوان هم بدتر است. چون حیوان لااقل بلد است چه شکلی این را نگهش دارد که ضعیف نشود.
ببین همه رفتارهای حیوان، میخواهی یکم بحث سیاسی بکنم. الان وسط بحث دو تا تکه سیاسی بندازم. خیلی تکه نیست، بیشتر درشت است. حالا ولی خیلی این بحث جالب و انگیزهناک است. ای کاش یک وقتی بنشینیم با هم تحلیل سیاسی بکنیم. از این قرآن میفرماید که کار فرعون این است: فاستخف قومه. آدمها را خفیف میکند، روح ایمان نرسند. فراعنه طاغوت همیشه دوست. چرا؟ شب اول موشه آمد بغلمان. یک چیزی گفتم. میرفت میآمد. همه رفتارهای حیوان مبتنی بر این است که همه هدف باید، همه اونی که میخواهد من نباید بمیرم. من باید زنده بمانم. همه رفتارهای حیوان بر این اساس است. تفاوتش با انسان این است که حیوان بهصورت غریزی میداند چه شکلی باید خودش را زنده نگه دارد. سبب خارجی میمیرد. خارجی از چه ارتفاعی اگر بپریم میمیرد. میداند. دچار خطای محاسباتی بشود بپرد تکهتکه بشود. این لامصب از جنس چی هم هست معلوم نیست که پنج سانت هم دره، میرود. ده سانت هم باشد، میرود. نمیرود یا میرود و در میرود یا اصلاً نمیرود. روحِ درستحسابی کار میکند. آدمیزاد بدبخت اینطور نیست. آدمیزاد وقتی به شکل حیوان نگه میدارند اصلاً کار طاغوت این است.
حالا اینجا برای اینکه طاغوت میگوید که تو اگر حرف من را گوش ندهی، میکشم. بعد آدمها را در حد این حیوانیت نگه میدارد. هر وقت میخواهد امتیازی بگیرد، فعالیتی بشود، کاری بکند، اینها را از مرگ میترساند. آنها بیایند جنگ میشود. دیوار میشود. روح شهوتت آسیب میبیند. میبندند، میکنند، میبرند، میکشند، میخورند. در سطح حیوان نگه میدارد. بعد از مرگ میترساند. این کارش از قتلعام بدتر است. چون روحالایمان را دارد میکشد.
امام حسین فرمودند که کسی اگر مردم را، یک نفر را از راه خدا منحرف کند، کافر کند؛ از اینکه به اندازه دو تا قوم، حضرت اسم آوردند، دو تا قوم خیلی پرجمعیت، میلیونی از قتلعام این دو تا قوم گناهش پیش خدا سنگینتر است. چو سلب روحالایمان از سر روح بدن به شدت پیش خدا بدتر است. یک قتلعام میگوید: «من نمیخواهم بهشت ببرم. مگر بهشت ببریم.» این قتلعامش بدتر است. یعنی من، من وظیفه ندارم به تو روح ایمان بدهم. مریض شدی دارو نداری، داری میمیری، به من چه! وقتی میگوید: «من وظیفه ندارم تو را بهشت ببرم!» میلیونها برابر از این بدتر است. جامعه ما آباد نمیشود تا وقتی از شر منافقین خلاص بشود.
در مورد این فردا شب انشاءالله بهتان میگویم. بیماریهای دل، بیماری دل همه به خاطر نقص ایمان. مریضاند دلهایشان. اینها از جامعهتان کنار نروند، جامعهتان آباد نمیشود. این یک توضیحی دارد. اقتصاد ما، سیاست ما، همه مشکلش تو همین یک تکه است. به خاطر چیست؟ عرض میکنم. این اصل بیماری اینجاست، این است. ما اگر بیمار دلها را از صحنه سیاست حذف کنیم، اینهایی که ایمانشان ضعیف است یا ایمان ندارند حذف بشوند، آباد میشود. کلاً آباد میشود.
بعد میفرماید که روحالایمان این کفار سطحشان در سطح حیوان است، لعنت به انما تحمل به روحالقوه و تعطلت به روحالشهوه و تصویر. چون حیوان علف میخورد با روحالشهوت بدن، این کفار هم همیناند. این علاقه به حیوانات از به خاطر از جنس بودن است. برایتان میخوانم خودش میبیند از باب این نیست که احساس میکند باید حمایت کند یک موجود ضعیفتر. مرثیهسرایی میکند و اینها. از جنس خودش است. درجه وجودی او، سطح ادراک اوست. زندگی شروع میشود از این حد حیوانی که در میآید. طرز لذتها میآید. بعد آیه قرآن چقدر قشنگ است میگوید: «من یؤمن بالله یهد قلبه.» کسی مؤمن بشود قلبش هدایت. تصمیماتی است. یک وقتی آدم دچار شک میشود. بعد آنجا یک کسی هست میآید به تو میگوید این کار را بکن، کار نکن. دیگری دارد. تا حالا بهصورت حیوانی مثلاً یکی را میدید دلش میرفت. عالم دل از من برده. دل من گواهی میدهد به اینکه یک اتفاقی هست، یک چیزی هست. بعد این همان میشود.
حالا وقتمان هم به طرز عجیبی امشب زود تمام شد. نمیدانم چرا. برایتان بخوانم بیشتر صفا کنیم. خیلی از این رشته قشنگ میشود. ببین دیگر حالا از اینجا زندگی انسانی شروع میشود. امام صادق (علیه السلام) میفرمایند که: «إن الروح الایمان واحده.» یک روحالایمان داریم. «خرجت من عنده واحد.» آن روح ایمان از یک جا. «یتفرق فی أبدان.» شب میخورد به بدنهای مختلف. یک روحالایمان، یک مغناطیس است، یک آهنربا. استعداد پیدا میکند. مؤمن کسی میشود استعداد پیدا میکند آن روحانی را میگیرد این را. «فلیه اعتلفت.» همه دلای اینها را و همه روابط اینها را آن یکی به هم پیوند میدهد. وحدت. همه یکیاند. ماجرای سیمرغ، سی تا مرغ بودند که همان یک مرغی که سیمرغ بود، همان سی تا بودم. همه با هم یکی. به من بد میگویند. ایمان ندارند، حیوانات زندگی. روحالایمان وقتی بیاید غیبت میکنند احساس میکند دارند به ناموسش تجاوز میکنند. أشد من الزنا. مشکلی میماند یا نه؟ بعد بچه او گرسنه است. بچه او کفش ندارد. مدرسه میخواهد برود. لوازمالتحریر ندارد. این بچه خودش اگر لوازمالتحریر نداشت اینقدر درد نمیکشید. روحانه دیگر. این اصلاً درد دیگری است. ایمانی است. درد انسانی است. درد انسانی هم بین همه مشترک است. پخش میشود. یکی میخورد همه میخورند. یک مؤمن غمگین میشود، همه مؤمنین در عالم غصه برشان میآید. امیرالمؤمنین و بهی طهارت. دیگر همه علاقهها با اوست. در نرود. امیرالمؤمنین بند تو به امیرالمؤمنین بند است. کسی در نمیرود. نمیتواند ولت کند وقتی پول وصل میکند. چرا اربعین است دیگر. از همه جای عالم آنهایی که متحدند به روحالایمان یک جا جمع میشوند. همه میروند به یکی ختم میشود. صحبت بکنیم.
یک روایت دیگر، روایت دوم برایتان بخوانم و بوشهر فی مضمونم ماند که خیلی قشنگ است. نمیدانم اگر وقت بدهند از اتاق فرمان به ما صفا کنیم و بعد برویم. داشته باشید. شما قبول دارید اکثر مشکلات روحی روانی به آرامش برمیگردد؟ یعنی اضطراب، دغدغه، درگیری، دلشوره، تشویش، اینها پدر همه مریضیها و بدبختیهاست. قبول است؟ آرامش. آرامش عربیاش میشود سکینه. سکینه هی الایمان سکینه. آرامش تو دلت آرامش میخواهد. تو ایمان میخواهی. چرا الکی یک چیز دیگر. من دلم یک خانه بزرگ میخواهد. آدم خانه بزرگم دوست دارد، خیلی باحال است. خانه بزرگ خرید. حضرت فرمودند تو مگر مهمان زیاد داری؟ رفتی خانه بزرگ خریدی. آدم خانه بزرگ مهمان ندارد. به عشق کی داری زندگی میکنی؟ اگر عشق ایمانی نداری، عشق حیوانی داری. حیوان نمیتواند برای کسی دل بسوزاند. به حیوانات رأی نمیتوانند. دل نه، نمیخواهد، نمیتواند دل بسوزاند. پیمانه فقط نظارت کند. بهش بربخورد. آدم پیدا کن. دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد انسانم آرزوست. علی آدم نداشت. مشکلش چیست؟ آدم روحالایمان، این میمیرد برای مردم. فقر ببیند تو جامعه. ملت دارند میمیرند. فوتبال جام جهانی را از نزدیک ببینم. مردم نباید تو استادیوم نماینده داشته باشند. به حیوانات رأی ندهید. حیوان ریشو داریم. حیوان باحجاب. حیوان با عمامه. زیر شاخ، یعنی زیر شاخ روحالایمان، چسبید بهش روحالایمان، درد شما را همهتان را در روحالایمان بیقراری تو او درمان میکند. فرمود: «انزل السکینة فی قلوب المؤمنین.» آیه قرآن حضرت، هو الایمان. بفرمایید. آدم بین گرگ و گاومیش مثلاً باز انتخاب میکند. مثلاً کدامش کمتر حیوان. حیوانات آدم بررسی میکند کدامش دردش کمتر. بله، این هست. عیادت رهبری دیدم یک آدم نشسته. یک آدم نشسته، اطرافیان بودند، مسئولین بزرگوار و اینها. گفتم یک آدم نشسته. اینجوری است دیگر. سخت است آدم بخواهد همه را آدم کند و راه بیندازد و اینها. همینها را اول باید راه بیندازد. شما شلاق باشد. هر کی شلاق بزند دم تکان میدهد. جامعه را بهصورت حیوانی خیلی قشنگ میشود اداره کرد. جامعه بهصورت انسانی سخت است. جامعه را با عشق اداره. گل روی علی دارم. عشق علی! همین انگیزه نیست برایت که بگویی چقدر پول میدهند. عشق امام حسین تو اربعین، کسی به پول کار دارد؟ علی حبالحسین. تمام شد. کشور عراق، کشوری که گاز ندارد. تو بیابان با کپسول غذا درست میکند. چقدر کپسول میخواهد غذا درست کند. جادههای بسته کپسول میرسانند به اینها. آب ندارد. میدانی چقدر منبع فقط آب میآید به اینها میرساند. سرویس بهداشتی را میبرم. چون با ایران خود مقایسه نکن. حبالحسین، عشق، روحالایمان، محبت. آدم هیچی ندارد، هیچی ازت نمیخواهد. آدم از کی شروع میشود زندگی آدمیش؟ وقتی از خودش در وارد وادی عشق.
میخواستم شعر فیض را بخوانم که دیگر وقت نمیشود. خیلی این شعر قشنگ است. حسن یعنی این را شعرش را یاد بگیریم. حرم برویم بخوانیم. تو پیادهروی کربلا بخوانیم. تو خلوت بخوانیم. تو جمع اصلاً دیوانه میکند. رضوان خدا برای مرد بزرگ فیض، علامه است. یک فقیه تمامعیار. داماد ملاصدرا هم هست. فیض کاشانی یک فقیه درجه یک، فیلسوف، عارف، شاعر. همهچیز درجه یک. تو دیوان فیض، غزل ۸۲۴. برخی اشکال ادبی گرفتم چون چهار بار قافیه من را تکرار کرده. حضرت شعری گفته دمش گرم، هر خیلی قشنگ. میگوید:
دل از من بردی ای دلبر به فن، آهسته آهسته
تهی کردی مرا از خویشتن، آهسته آهسته
کشی جان را به نزد خود ز تاب بیکفنی
در دل بسان آنکه میتابد رسن، آهسته آهسته
تو را مقصود آن باشد که قربان رهت گردم
رباعی دل که گیری جان ز من، آهسته آهسته
چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من
مرا آزاد کرد، آزاد کرد از بود من. خلاص شدم از شر خودم، خودم گیرم خلاص. آزاد شدم. جانم آزاد. تو این دیوار، این تنم اسیر بودم، حالم نبود.
مرا آزاد کرد از بود من، آهسته آهسته
به عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم
سُکّن! آرامش.
به عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم
گسستم رشته جان را ز تن، آهسته آهسته
به به! این بیتش که دیگه اصلاً محشر است:
ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من
دیگه اصلاً معنی نیست. تویی. خدا ناراحت است، ناراضی است، شاکی است، اذیت، کمبود دارد. تو رفت کنار خدا. با ادراک او داری زندگی میکنی. درد میکند، احساس خستگی میکند، احساس کمبود میکند.
ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من
تو آمد خرده خرده رفت من، آهسته آهسته
سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم
تحویلت دادم رفتم. تو با من مشغول باش. من نیستم. تو من را بگیر بدون من.
سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم
کشیدم پای از کوی تو من، آهسته آهسته
جهان پر شد ز حرف فیض و رندیهای پنهانش
شدم افسانه هر انجمن، آهسته آهسته
صفا کردیم. این یک غزل هم از شهریار بخوانم. این هم خیلی قشنگ است. بخوانم و برویم. غزل ۳۹ شهریار. شهریار هم کولاک بود، رضوانالله علیه. عشق اینهاست. اونی که دنبال میگوید من نرسم خودکشی میکنم، آن روح بدن خر الاغ. دیگر خودکشی نمیکند. گفته باشد منی نیست. مردی. واه لیلی مذکر ملی. تمام شد.
با رنگ و بویت ای گل، گل رنگ و بو ندارد
با لعل تاب حیوان، آبیِ جان ندارد
این یک بیت. رسول ترک زیاد بخوان. روی قبرش هم به نظرم نوشتن.
از عشق من به هر سو در شهر گفتوگویی است
من عاشق تو هستم، دارد متاع عفت از چهار سو خریدار
بازار خودفروشی این چهار سو ندارد
جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هرکه خواهی گل پشت و رو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کین آرز یک کلمه شکایت. درخواست.
خورشید روی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو سوزن ز تیر مژگان و از تار زلف نخ
هرچند رخنه دل تاب رفو ندارد
او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد
با شهریار بیدل ساقی به سرگرانیست
چشمش مگر حریفان، می در سبو اباعبدالله
آمدم بالا سر امام سجاد تو بستر افتاده. احتمالاً مال روز عاشوراست این واقعه و تو کربلا البته نقل نشده مال کجاست ولی احتمال احتمال عرض کرده. پدر ارید الله ارید. یک چیز بیشتر نمیخواهم که کلاً هیچی. حضرت فرمودند: «ابراهیم! ابراهیم خلیلالرحمن در تو جلوه کرده که از خودش درخواست داری.» اینها ماجرا این است. قرآن میخوانی میشنویم چه حسی پیدا. فرمود: «قرآن صدای خداست. به گوشت میرسد. دلتنگ صدایش بودی.» قرآن خودش میگوید من وقتی نغمه من بیاید مؤمنان، عاشقها، اشکشان جاری میشود. «زادهم ایماناً.» ایمانش بیشتر میشود. دل جلا پیدا میکند. شور پیدا. صدای حبیبم دارد میآید به کلمات معطلت. عاشقها را این شکلی آرام. امام حسین به نظرت چهکار میکرد برای اینکه این زن و بچه را آرام. خیلی دیگر کار کارد به استخوان میرسید. کار سخت میشد. میدیدند از روی نیزه صدای قرآن میآید. علیهم آیاته «زادهم ایماناً.» عشق تو را میخواهم زیاد. شور. ذکر خاصیتش این است که عشق تو را شعلهور، زیاد. یاد کن اونی که دوست داری. آتیشت، نخور، هم زیاد یادش کن هم زیاد ببینش. ذکر و زیارت. گفتن این دو تاست که آتیش را شعله. صحبت کن. صبح تا شب درگیرش. هی بهش بگو دلم برایت تنگ شده. حضرت به آن اصحابشان فرمودند. امام صادق فرمودند که هر روز میروی کربلا؟ گفت: «آقا من چندین فرسخ فاصله دارم.» بلند میشوی سلام بدهی. شماها چه جور دل دارید. هر روز زیارت حسین. روزی یک بار نمیخواهی یک پیام بهش بدهی. آقا دلتنگم! کی میآید؟ اربعینیها راه افتادند. کربلاییها راه افتادند. کاروانها دارند میروند. جا بمانم. نکند من را نبری. نکند پارسال بد بودم، بدت آمد. امسال این نیاید. دلم تنگ میشود. آرام شدنم به این بود. گفتم تا اربعین صبر. خدایا ببینمت. میخواهم بیایم عاشقانت را ببینم. میخواهم بیایم دست آن کسانی که پای زائر را ماساژ میدهند ببوسم. عشق بهم تزریق کنی. جان بگیرم. دارم میمیرم تو این کثافتخانه دنیا. دلتنگ بشوی. دلتنگ بشین. دیشب گفتم خودش میآید سر میزند. آرام میکنی. میداند بعضیها اگر او آرام نکند میمیرند از شدت فر لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.
بیا برویم کربلا. من هم اسیرت نکنم، اذیتت نکنم. این زن و بچه را وارد مجلس یزید کردند با چه وضعی. متن مقتل این است: إلا أرذل الثیاب. یعنی روی کره زمین اگر یک دست لباس بدتر از این بود همین بود که تن زینب و این بچهها بود. از این لباس پارهتر. تو عالم اینقدر که روی خاکها نشستند، روی سنگها نشستند، سنگ خوردند، آتش به دامنشان افتاده، تازیانه به تنشان. با این حال اینها را وارد کردند. آوردند روبرو نشاندند. هر کی تو مجلس نشسته اینها را ببین. یک تشتی را آوردند. بغلهای تشت بالا. چیزی زیر صندلی. لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. دیگر سخت است روضهها میدانم. چوبدستی را دست گرفت، به لب کوبید. آنهایی که قد بلندتر مثل زینب صورت حسین را دیدند. بچهها مقتل این تکه بیچاره میکند آدم. میگوید این قدشان را بالا میکشیدند. سرک میکشیدند به سمت ببینند این بابا تو زیر صندلی. بابا من حتی نتوانستم. غصه نخور عزیزم. خودم امشب میآیم بغلت میکنم. تو من را بغل میکنی بابا، بغلش کند، دلش برایت سینه. بابا! تو پای بابا، یک بابا آمده. نه دست دارد. کجای عالم رسم بابا اینقدر کوچک باشد بچه بابا را تو بغل بگیرد.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حَلَت بِفِناَئِک. علیک منی من الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار. و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام
در حال بارگذاری نظرات...