نکاتی درباره زیارت عاشورا
چگونه از امام حسین ع بهرهمند شویم؟
معنای رزق حسینی در زیارت عاشورا
رزق به چه چیزی بستگی دارد؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی.
گاهی انسان میبیند برخی اعمال در دستورات اهل بیت، دستورات بزرگان، خیلی به آن سفارش شده؛ آثار خیلی خاص و عجیبی برایش ذکر شده. گاهی میبینیم یک دو رکعت نماز، مثلاً مثل همین نمازی که دیروز بهجا آوردید، نماز روز آخر ذیالحجه. گفتند که کسی این دو رکعت را بخواند و دعای بعدش را انجام دهد، گناه سالش پاک میشود؛ در سال گذشته، از روز اول محرم سال گذشته تا اول محرم سال بعد. گاهی یک ذکر کوچک، یک نماز کوچک، دستوری مختصر؛ کلی اثر.
فکر کردم چرا گاهی اعمال کوچک، آنقدر آثار فوقالعادهای دارد؟ فرمود: یکی از چیزهایی که به ذهنم آمد، این است که خدا بار عام داده، بپاش کرده، ریختوپاش کرده. مردم بیایند مشغول شوند. یک عملی را، خصوصاً در مورد ذکرها، دعاها، زیارات، بیایند به بهانه ثوابش، به بهانه آثارش، بزند. در طول تاریخ یک نفر بفهمد این دعا را، این زیارت را؛ مثل بلا تشبیه، این مسابقات کتابخوانی که راهاندازی میکنند. مؤسسهای، یک سازمانی ده هزار تا از این کتاب تهیه میکند، پخش میکند، میرود در تکتک خانهها میدهد. میدانم که خیلیها نمیخوانند؛ مجانی به اینها میدهد. ده هزار نفر! صد نفر این کتاب را بخوانند. تصور کنید صد نفر، بیست نفر این کتاب را بفهمند.
زیارت عاشورا از این اعمالی است که این همه خدا پایش [هزینه کرده]. زیارت عاشورا بینظیر است؛ آثار نقد و سرشاری دارد. در شهر سامرا وبا افتاده بود. در دوران مرجعیت مرحوم آیتالله فشارکی، سید محمد فشارکی، شیعیان در سامرا بودند. این بزرگوار [دید] دیسک وبا دارد، همینطور همه را میبرد و در شهر را میگیرد. این کفنفروش، آن قبرکن، اینها فقط دارند میبرند. «در این شهر چهکار کنیم؟» ایشان فرمود: «به شیعیان سفارش کنید که زیارت عاشورا بخوانند، هدیه کنند به مادر امام رضا (علیه السلام).» شروع کردند. بعد از یک مدت دیدند در غسالخانه فقط جنازه اهل سنت میآید؛ جنازه شیعه دیگر نمیآمد. خیلی کنجکاو شدند، حساس شدند، گفتند: «آقا، ماجرا چیست؟» تا قبلش تلفات از هر دو بود. «یک هفته دیگر شما تلفات ندارید.» خیلی کنجکاو شدند، خیلی پرسوجو کردند. «آخر [سر] ما به دستور مرجعمان زیارت عاشورا شروع کردیم؛ وبا دیگر از بین ما رفت.» [اهل سنت هم] شروع کردند زیارت عاشورا خواندن؛ از بین آنها وبا رفت، کلاً از سامرا.
برخی دستورهای ویژه مرحوم آیتالله حقشناس؛ یک مدل خاصی زیارت عاشورا را سفارش میکردند. «چهل روز از چهارشنبه شروع میشود. هر روز صدقه داده میشود.» مدل خاصی است. میفرمود که: «من قسم میخورم این برو برگرد ندارد؛ کسی چهل [روز] این زیارت عاشورا [را به] این مدل انجام دهد، یا حاجتش را قطعاً میگیرد، یا قطعاً به او میگویند که مصلحت [نیست].» موشکباران که زیاد شد، ایشان شروع چله بعدی را شروع کرد برای پایان جنگ. چله تمام نشده بود، جنگ تمام شد.
زیارت عاشورا... امام زمان به سید رشتی، سید احمد رشتی، فرمود: «عاشورا! عاشورا! عاشورا!» این همه اثر برای چیست؟ این همه بریز و بپاش برای چیست؟ زیارت عاشورا یک سند بالادستی است. خدا به ما یاد داده چطور باید از امام حسین [بهره ببریم]. از این بالاتر، از این بهتر؟! درِ رحمت باز کرده به روی امت، مردم در مغفرت، باب شفاعت، باب نجات، سفینه نجات. یک کشتی؛ سوار این کشتی شدن، قاعده دارد. استفاده کردن از این کشتی، استفاده [از] چراغ، چراغ هدایت، قاعده دارد، فرمول دارد. یک قایق کوچکی باشی، یک تکه را شنا کنی، بر فرض، چطور از این کشتی استفاده کنیم؟ کجا به ما یاد دادهاند؟ در زیارت عاشورا.
زیارت عاشورا، آموزش و تعلیمِ چطور از امام حسین بهرهمند باشیم، است. این در رحمتی که خدا باز کرده، چطور از این در رحمت [استفاده کنیم]؟ چطور سر این سفره بنشینیم؟ مؤدب بشویم، یاد بگیریم اصلاً چه بخواهیم. توجیه میکردند: «پیش پادشاه که میروی...» زیارت عاشورا پروتکل اداری ماست برای اینکه چطور از امام حسین استفاده کنیم، بهرهمند شویم. یک چیزی را چهار بار در زیارت عاشورا مطرح کرد. یک نکته است. چهار بار در جلسه عاشورا آمده [است]. خیلی باید مهم باشد. چهار بار روی آن تأکید کرد. کدام بحث است؟ چیست؟ رزق. رزق! چطور سر سفره امام حسین بنشینیم؟ سرمان کلاه نرود.
یک جایی، مثلاً، شما فرض کنید یک کریمی سفره انداخته. هر کس برود آنجا، تراول عیدی میدهد. بعد یکی بیاید بیرون، یک هزاری دستش گرفته باشد، خیلی خوشحال جیغ و داد بکند، سروصدا [کند]، [بگوید:] «آقا، من هزار تومان گرفتم!» میگویند: «مرد حسابی، کم گرفتی، سرت کلاه رفت!» یک روش خاصی است. چند [مطلب] دیگر از این بالاتر [است] که فرمود: «زیارت حسین؛ کسی برود، خدا را در فوق عرشش زیارت کرد.» به هر یک قدمش، یک حج، یک عمره مینویسند؛ یک حسنه مینویسند، یک سیئه پاک میکنند، یک درجه میبرند بالا. مرکبش اگر سوار شتر شده، هر یک قدمی که شترش بردارد، یک درهم در راهش خرج شود، هفتاد هزار درهم برمیگرداند. سفره کمکم. حداقلش این است: سود هفتاد هزار برابری. کدام بانک میدهد؟ کدام سپردهگذاری؟ بدون ضامن، بدون هیچ [شرطی]!
«یا امام حسین! این ۲۰۰ گرم دادم برات، آنقدر اسفند خریدم، دود کردم!» بنشین [تا] هفتاد هزار برابر برگردد. خرج کردی؟ هفتاد هزار برابرش چقدر میشود؟ چهارده میلیارد. چهارده میلیارد میشود یک میلیارد و چهار [صد میلیون]. یک جاهایی خرجهای الکی هست. طلب بنده خدا، بچهدار شد، چقدر خوشحال! بعد چند وقت پسرش، پسر نوزاد، سرطان خون گرفت. اول کار از این یک میلیارد و چهارصد میلیون برداشته؟
زیارت عاشورا به ما یاد میدهد که رزق حسینی چیست. فقط قانع نشویم به همینها. منتظر باشیم هفتاد هزار برابر برگردد. بیشتر از اینها میدهند. اینجا قانع نباشید! دستش پر است. خیلی دستش باز است. خیلی دستش باز است. خون خداست، خون خداست! «احب الله من احب حسین.» فقط یکی کافی است دل حسین را بخواهد؛ دیگر با خدا بسته [است].
پیغمبر گفت: «یا رسولالله، جوان بودی، هنوز پیغمبر نشده بودی، یک روز آمدی خانه من، یک سفره مهمانت کردم، یادت هست؟» ما باشیم چه میگوییم؟ «مرد حسابی، چند حساب کردی؟ یک ناهار، هشتاد تا شتر؟» پیغمبر فرمود: «چقدر کم خواستی! همتت از آن پیرزن بنیاسرائیل کمتر است.» گفتند: «یا رسولالله، پیرزن بنیاسرائیل که بود؟» فرمود: «وقتی برادرم موسی میخواست از مصر برود، ندا رسید که قبر یوسف را آباد کن. بعد برو پیگیر جسد یوسف شد، ببیند کجاست.» رفت آن منطقهای که دهها سال گذشته بود از ماجرای یوسف. رفت پیگیر شود، قبر یوسف را پیدا بکند. رفت پیش پیرزن، گفتش: «خانم، شما خبر داری قبر برادرم یوسف کجاست؟» او [گفت:] «خبر دارم، ولی هزینه دارد. برگردان [مرا] به جوانی، بعد باید همسرت بشوم.» [موسی گفت:] «برو بابا! یک قلب میخواهد نشان! من میخواهم.» ازدواج کرد. [پیرزن] گفت: «تو فلان رودخانه، آن پشتش قبر یوسف.» [و گفت:] «تو [ای موسی] بهشت با همیم!» پیغمبر فرمود: «تو [به خاطر] یک ناهار به من دادی، هشتاد تا شتر خواستی! بگو تو بهشت با من باشی! مرد حسابی، چرا کم خواستی؟»
امام حسین به ما میگوید: «خرجی دادی؟ فقط میگویی حاجتم بیاید؟ فقط قرضم برطرف شود؟ کم خواستی! مرد حسابی، بگو تو بهشت با من باشی.» به او [بگو:] «اللهم ارزقنی شفاعت الحسین عندک.» میخواهم با حسین بیایم بهشت. بابا! یک زیارت عاشورا خواندی، چه خبر است؟ بابا! رحمتالله واسع [است]، از دستگاه خدا. دست امام حسین را خلق کرده [است]. مگر نخواندی حدیث کساء را؟ «لاجلکم...» [من] همه عالم را برای اینها خلق کردهام. برای اینکه چهار تا [نفر] رفتند، این یکی [ابیعبدالله] هم شد عصاره این پنج تا. همه چکیده شد [در] ابیعبدالله.
رزق، رزق حسین بودن. زیارت عاشورا به ما یاد میدهد ما خیلی وقتها داریم اشتباه میرویم. یک رزق دیگر میخواهیم. یک جای دیگر [رزق ما] جور میشود، تضمین کرده [است]. صحبت میکنیم، انشاءالله شبهای بعد. [خداوند] برای کافرش تضمین کرده است، [که] نانش را میخورد، [و] شکمش خالی نمیماند. حسین نان است، پسته است، آب است. به دشمنانش هم دارد میدهد. لشکر عمر سعد هم همه سیراب بودند، همه سیر بودند. آدم همه گیرش این باشد که گشنه نماند، بچههایم گشنه نمانند. جای دیگر [رزق] بگیریم، چیز دیگر میخواهیم، [خداوند ما را] ول نکند.
خدا رحمت کند مرحوم آقای دولابی را، رضوانالله علیه. همسایه ما منبر میرفت، [با] زندگی [که] میکردیم. آن ایشان فرمود که: «حرم امام رضا (علیه السلام) میروی، چیزی نخواه. بگو: «آقا، دست خالیات را به من بده.»» دست خالی کی به کی میدهد؟ رفیق دستپر وقتی میدهند، یعنی: «بگیر، برو.» دست خالی وقتی میدهند، یعنی: «بگیر، برویم.» این دو تا فرقش این است. بگو: «دست خالی بده، بگیر، برویم.» «انک مع الحسین...» [بگو:] «دستم تو دست حسین [است].» نه، یک چیزی بده برویم. بگو: «بروم اربعین، رزقم را بگیرم. اربعین دستم را بگذارم تو دستش. دست خالیاش را به من بده، دیگر برنگردم. بگیرد برویم کربلا.» [ما را] بردند که دست خالی دادند.
زهیر آمد، گفت: «آقا، طلاقش دادم، برویم.» بعضیها هم نتوانستند. رزقشان، رزق با حسین بودن. رزق! رزق آدم بستگی به این دارد که آدم بخواهد. برود اینها سر کدام سفره بخورد؟ کجا مصرفش کند؟ ترم ماه بن عدی خیلی باصفا بود. پیشاپیش کاروان راه افتاد، شعر میخواند: «ما داریم میرویم شهید بشویم.» انرژی داشت. رجزخوان بود. حماسی بود. «آقا، دستور بده همینجا لشکر میآورم بجنگیم.» رسید از نزدیکیهای کربلا. بهش [گفتند] که: «زن و بچه [آمده].» گفت: «آقا جان، اجازه بفرمایید من بروم خرج زن و بچه را بدهم، زود برگردم.» گفت: «آقا، زود برمیگردی.» ولی وقتی برگشت، زمین را خون گرفته [بود]، خیمهها را کندند و بردند. گفت: «چی شد؟» گفتم: «ترم ماه، دیر [آمدی]، دیر [رسیدی]! دست خالی ندادی، حسین دست خالی بهت نداد. دستت را باید بگیری، ببرد.»
عبدالله بن جعفر آمد خواستگاری زینب. امیرالمومنین [به] واسطه کرد. عمویش امیرالمومنین [گفت:] «عموجان، ما میخواستیم اگر قبول کنی، داماد شما بشویم.» فرمود: «باید با زینبم مطرح کنم.» زینب مطرح کرد: «باباجان، عبدالله پسر خوبی است، پسر جعفر طیار. اصل و نسب دارد، از ریشه ماست. قبول.» عمه خلخالی نقل کرده: خواب زینب پیشنهاد داد. گفت: «باباجان، من دو تا شرط دارم: اولیش این است و نمیتوانم بیشتر از سه روز حسین را نبینم. دومیش این است: هرجا رفت، من باید بروم.» عبدالله مطرح کرد، گفت: «باشد، اشکالی ندارد.»
دست خالی داد به حسین. دست حسین دست خالی [نبود]. کسی که شرطش این بوده، وقتی به او بگویند: «حسین میخواهد تنها برود،» خیلی به او سخت میگذرد. «تا اینجا با هم دوتایی بودیم. از اینجا به بعد دیگر تنهایی [است]، زینب. دیگر وقت جدایی است. من میروم برای خودم. راحت خودم. تو همراه خودت.»
موسی بن عمران. ازش پرسیدند: «سختترین [لحظه عمرت کی بود]؟» گفت: «سختی زیاد کشیدم، درد زیاد دیدم؛ ولی هیچکدام [به] سختی [آن] وقتی نشد که استادم به من گفت: «با فراق بینی و بینک.» [حضرت] خضر به من گفت: «دیگر از هم جدا شدیم، دیگر راه من از تو جدا شد.» بهترین لحظه عمرم اینجا [بود].»
فردا تا رسیدن کربلا، خیمهها را بهپا میکند، هی میگوید: «دیگر تمام است، هارون! مصارعالعشاق.» اینجا دیگر کشته و اسیرها، اسیر میشوند. آخر کار است. یک جورایی دارد با زبان بیزبانی به زینب میگوید و: «زینب، دیگر وقت جدایی است.»
لا اله الا الله! لا اله الا الله! لا اله الا الله!
«زینب! از این به بعد تو دیگر با دست بسته، من هم با سر بریده میآیم. تنهایت نمیگذارم. با همین [حالت] اگر دلت تنگ شد، برایت از بالای نی قرآن میخوانم. رکن من هستی؛ از پایه خود میتر. حسین جان، داداش عزیزم، رکن من و از پایه خود میتر. بیتو از غارت خود میترسم.» جانم! جانم! زبان حال بیبی [بود].
لا اله الا الله! بگویم با این [حال]، چند [قدم] بریم کربلا؟ امشب، فردا کربلا مهمان داریم. باید جارو کنی. نیامده، پذیرایی. پذیراییشان فقط با نیزه و سنگ است. یک کم بریم با اشکهایمان جارو، دارد میآید. آی حسین جان! از لگدمالی خود میترسم. بیتو من از سایه خود میترسم. بین یک مشت نامحرمِ حرام، نمیخواهی مرا تنها بگذاری، حسین! خواهر! خواهرم! خواهرم! غصه پریشان شود [بعد از رفتن تو]! این همه ویران. من دل آوردم اینجا که دریا بزنم. آخ! بعد تو باید این دشت به صحرا [تبدیل شود].
لا اله الا الله! حرف آخر و اول بگویید: «خواهر، تو [بیا] بوسه به رگها [یم] بزنم، پیش این حرمله نگذار خودم را بزنم.» «آنقدر نگو: «الان موهایم را پریشان میکنم!»» همه دلخوشی من تویی.
فرمود: عرضه کرد به ابیعبدالله، عرضه داشت: «پنجتن آل عبا برجسته [بودند] در این عالم.» خدا فرمود: «به خاطر اینها عالم را خلق [کردم].» «یک وقتی هر پنج تا بودند: جدم رسولالله، دلم به چهارتای دیگر خوش بود. مادرم فاطمه [رفت،] دلم به [سهتای] دیگر خوش بود. بابام امیرالمومنین رفت، دلم به داداش [حسن] [خوش بود]. الان دیگر جز تو کسی را ندارم.» آنقدر از رفتن [نترسان].
لا اله الا الله! من نمیدانم. این [زینب] از روز دوم آنقدر دلهره داشت، آنقدر نگران بود. در دل چه حالی داشت؟ غروب عاشورا، فردا میخواهد وارد بشود. عباس زانو [زد]، تا روی پای عباس میگذارد [سرش را]. محرمها دورش را گرفتند. علیاکبر یک طرف. یکی میگوید: «به جان [حسین]، دستت را به من بده.» یکی میگوید: «عمه جان!» یکی میگوید: «به جان آرام!» ولی چند روز دیگر نگاه کردی، قاتل حسین رکاب اسب را گرفته [است]. حسین! حسین!