چرا مساله رزق برای ما اهمیت دارد؟
رزق چیست؟
مراتب نیاز
اگر خدا رزاق است، چرا عدهای از گرسنگی میمیرند؟
جاری شدن رزق در زندگی با فرزندآوری
تعریف از نیازهای اولیه
نیازهای کاذب در زندگی
آیا برای نیازهای اخروی دغدغهمند هستیم؟
علت تفاوت سطح نیاز افراد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.**
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و اَحلُل عُقدَةً مِن لِّسانی یَفقَهوا قولی.
چرا مسئله رزق اینقدر حیاتی، اینقدر برای ما مهم است؟ مردم خیلیها ارتباطی با مسجد و جلسه و اینجور چیزها ندارند، مگر شب قدر و محرم. وقتی آدم یکخورده دقیق میشود، رویش فکر میکند، میبیند آنچیزی که خیلی مهم است و خیلیها را میکشاند پای کار، بحث رزق است. خیلیها شب قدر میآیند برای اینکه نگرانند در طول سالشان رزقشان چه میشود، تقدیراتشان چه میشود. خیلیها محرم و صفر میآیند، ترجیح میدهند برای اینکه بحث رزقشان برایشان مهم است. هیچ ملامتی هم نیست.
این چند شب بارها و بارها عرض کردیم، ما اصلاً نمیخواهیم تخطئه بکنیم، نمیخواهیم بگوییم بد است کسی به خاطر رزقش بیاید. اصلاً امام حسین (ع) است که سازوکار را درست کرده، این بستر را راه انداخته تا مردم بیایند. برای اینکه مردم بیایند. مهم این است که بدانیم اینجا بیش از اینها باید بگیریم. اصلاً ما رزق را برای چه میخواهیم؟ رزق چیست؟ اینها را تحلیل بکنیم. تفکر هم عبادت است. تفکر در مجلس امام حسین (ع) حتماً عبادتش بالاتر است.
از شیخ انصاری پرسیدند: «آقا! چرا یک لحظه تفکر معادل هفتاد سال عبادت است؟» ایشان فرمود: «هر تفکری اینطور نیست. آن تفکری که مثل تفکر حُرّ باشد، یک ثانیه فکر کند [و به سمت] امام حسین [بیاید]، این تفکر از هفتاد سال عبادت بالاتر است.» آدم هفتاد سال توی مسجد باشد، این یک ثانیه، یک لحظه میچربد. از این لحظات تفکر توی مجلس امام حسین (ع) استفاده بکنیم. غنیمت است این بستر، این موقعیتی که درست شده. رفقا زحمت کشیدهاند. عزیزان، برای مجلس ما دیدیم، تا حدی دیدیم چقدر همین محفل را، همین جلسه را دوستان توی چند ساعت آماده کردند، رساندند. چقدر زحمت! همه اینها مقدمه است برای اینکه... و از این طرف هم این حقیر، حالا مثلاً زن و بچه و خانه و کاشانه، همه را ول کردهام، آمدهام اینجا خدمت شما. اینکه اینجا آمدیم خدمت شما، این آمدن و رفتنها برای این است که چند ثانیه تأمل بکنیم [در این راه].
ما رزق برای چه میخواهیم؟ چرا رزق اینقدر برای ما اهمیت دارد؟ کیست که وقتی اسم رزق بیاید بگوید: «آقا! این بحثها را بگذار کنار؟» همه بحث را جدی میگیرند. بحث رزق یعنی آن چیزی که نیاز ما را برطرف میکند. ما چون نیاز داریم، [به خاطر] همین نیاز، رزق میخواهیم.
ما نیاز به یک سرپناه داریم. یک جایی باید باشد که چهاردیواری باشد، آدم تویش استراحت کند، امنیت داشته باشد، آرامش داشته باشد؛ میشود نیاز ما به مسکن. آن وقت مسکن میشود رزق ما. درست شد؟ فرمودند: «ما نیاز به مسکن داریم، آن وقت مسکن میشود رزق ما.»
نیاز به پوشش داریم. یک چیزی باید باشد، توی سرما ما را بپوشاند، محافظت بکند؛ لباس میشود رزق ما. ما احتیاج داریم یک لقمه غذایی باشد بخوریم، انرژی بگیریم، جان بگیریم، نمیریم. یک جرعه آبی باشد؛ این میشود خوراک، میشود رزق ما. اینها همه، آنی که نیاز ما را برطرف میکند، میشود رزق.
پس رزق چیست؟ آنی که نیاز تو را برطرف میکند. نیاز لایهبندی دارد، درجهبندی دارد، رتبهبندی دارد. یک نیازی هست که مال همه مشترک است. خدا هر موجودی را که آفریده، یک حد از نیاز را درش گذاشته. خودش هم (خوب دقت کنید، خیلی مهم است، خیلی شبهات با این مسئله حل میشود) خدا کفیل شده که رزق همه بندهها را بدهد، همه مخلوقات را بدهد. خدا، خدا رازق است. هیچ موجودی را بدون رزق نمیگذارد.
آقا! ما میبینیم بعضی از گرسنگی میمیرند. آدمها ندیدید شما؟ از گرسنگی میمیرند. مگر خدا رازق نیست؟ چرا بعضی از گرسنگی میمیرند؟ سؤال جدی است، یا نه؟ برگردم سر اصل مطلب. اگر سر اصل مطلب همین را ادامه دهم، [و] یک گرههایی هم باز بشود، خیلی است. خدا مگر رزاق نیست؟ چرا اینهمه مردم توی مایحتاج زندگیشان ماندهاند؟
نیازهای اولیه داریم: نیاز به خوراک داریم تا زنده بمانیم. نیاز به آب داریم تا زنده بمانیم. نیاز به سرپناه داریم. نیاز به هوای مناسب داریم. نیاز به اکسیژن داریم. [اینها] یک نیازها [است]. نیازهای مرتبههای بعدی حالا با آنهم کار داریم، به آنهم میرسیم.
او نیازهای اولیه را خدا برای همه تقدیر کرده، برای همه نوشته، به همه هم میدهد. البته یک تکانی هم باید آدم بخورد، یک تکانی هم میخواهد. هلو دیگر توی گلو نمیرود [خودش]. هلو را آفریده، بالای درخت هم هست، کسی هم زحمت نکشیده، خود خدا این را درآورده از توی زمین. اینهمه هلو روی درخت. فقط باید باشد [که] دستش را دراز کند، بکَند، بردارد، بخورد. این اقدام را لازم دارد. این یک مرتبه است، یک مرحله است. بعضیها از رزق اولیه محروم میشوند چون اقدام نمیکنند. کسی نرود، بهش نمیرسد.
بعضاً محروم میشوند چون مانع دارد. این مانع را باید کنار بزند. کشورهای آفریقایی خیلی از گرسنگی میمیرند. یک آمار یکوقت منتشر کرده بودند: «الان ما روی کره زمین چیزی حدود ۶۰ میلیون آدم داریم که اینها خوراک اولیهشان را ندارند بخورند.» یعنی در شبانهروز هیچ غذایی، هیچ وعده غذاییای ندارند. [آیا خدا] تقدیر نکرده؟ رزق بنده را آفریده ولی برایش رزق نگذاشته؟ این چه خدایی است؟ خلق کرده، خلق کرده ظلم کند؟ خلقم کردی که بهتر بود؟ نه، عزیز من!
خدا رزق این آدم را داده. توی همان کشورهای آفریقایی مردم روی معدن طلا زندگی میکنند. من از کشور نیجریه آمار دارم، آمارهای دقیق دارم. نیجریه که دیگر قطب اقتصادی است. توی نیجریه ۸۵ درصد طلای دنیا [مربوط به] معادن طلا [است] ولی سه درصد فقط مردم نیجریه از این طلا سهم دارند. بقیش دست کیست؟ ۹۷ درصد دست انگلیسیهاست، کشور استعماری. یعنی این [انگلیس] دیگر واحد [معدن] را استعمار کرده، معدن را گرفته، بعد شما باید بهش پول بدهی یک مقدار بهت طلا بدهد! طلای خودت! برای همین مردم دارند از گرسنگی میمیرند توی آفریقا. مردم واقعاً توی مضیقه و فشارند.
[اینها] میخورد و میبرد. اتفاقاً اینجا خدا صداش هم در میآید. اگر یک کسی یکجا نشست، بلند شد، برود غذا بخورد، این از گرسنگی مرد. ببخشید! خدا بهش چه میگوید؟ [میگوید:] «جهنم! خودکشی کردی! برمیداشتی!» اگر کسی نرود رزقش را بگیرد، این هیچ تحسینی نمیشود. بگویند: «آخه این چه بدبخت بیچارهای بود!» توی سرش زد [خدا].
رزق اولیه را خدا برای همه موجودات نوشته. بچهای که به دنیا میآید، کدام بچه بدون شیر میماند؟ بچه به دنیا آورده، شیرش هم جاری [کرده]. «من آدم میآورم، رزقش را هم باهاش [میآورم].» جالب است، یک سری حرفها بزنیم؛ حرفهایی که خیلی به دردمان میخورد. هیچ آدمی بیرزق نیست. آدم بیرزق نداریم. هرکی یک سهمی از رزق دارد.
جالبش این است: بچه شما وقتی متولد میشود، رزق خودش را میآورد توی زندگی شما. بعضیها بچهدار نمیشوند، میترسند از بچهدار شدن، میگویند: «رزقش را چه جوری تأمین کنیم؟» بابا جان، عزیز من، برادر من! این بچه خودش رزق خودش را دارد، این رزق خودش را میآورد.
بعد توی روایات ما فرمودند: «وقتی شما توی مضیقه گرفتار شدی برای رزقت، بچه بیار!» او رزق میآورد و از قبل رزق او، یک چیزی گیر [تو] هم میآید. اگر دختر باشد دیگر هیچی! دختر اگر باشد که دوبل رزق میآورد، «تُدرّ الأرزاق» میآید جاری میکند توی زندگی.
وضعمان بد است، چهکار کنیم؟ حضرت فرمود: «بچه بیار!» به همان بهانهای که ما بچه نمیآوریم، فرار میکنیم. «برو ازدواج کن!» بهانهای که ما ازدواج نمیکنیم [برای فقر است]. چون شما یک سهمی از رزق داری، وقتی ازدواج کردی، این سهم خودت با سهم خانمت با هم یکی میشود. بچه که آمد، میشود سوبل، چهار برابر. تقسیم میشود؟ کم میشود؟ من الان یک نان دارم، وقتی زن بگیرم باید یک نانم را نصف کنم. ما اینجور فکر میکنیم: خودم کار میکنم، پول در میآورم، همین که دارم باید نصف کنم. برعکس! یک نانم، بچهدار که شدی، شد سه تا نان. «أَوْلَادَكُمْ مِنْ خَشْيَةِ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ».
فرمود: «بچههاتون را از ترس گرسنگی و فقر نکُشید، بچهها را سقط نکنید.» سقط بچهها قشنگ حکم آدمکشی دارد. کسی بچه چهارماهه را اگر سقط بکند، باید دیه یک آدم کامل را پرداخت کند. قتل کرده، جنایت! بعداً چقدر تبعات منفی دامن آدم را میگیرد!
«تو چرا داری غصه میخوری؟» آمد پیش امام صادق (ع). طرف خیلی ناراحت بود. حضرت فرمودند: «چهات است؟» گفت: «آقا! بچهدار شدم.» حضرت فرمودند: «سنگینیش روی زمین است، رزقش را هم غصه میخوری؟ «ثِقْلُهَا عَلَی الْأَرْضِ وَ رِزْقُهَا مِنَ السَّمَاءِ». سنگینیش روی زمین است، رزقش هم از آسمان است. تو چرا؟ تو چهکارهای؟»
اینقدر بچه را بیمادرپدر گرفته، بزرگ کرده... نه، مادر به دنیا آمده، پدر مادر از دنیا رفته بودهاند. سراغ دارم توی این جاده هراز، ماشین توی آب افتاده و چند روزه چپ کرده، پدر و مادر از دنیا رفتهاند، این بچه نجات پیدا کرده، بزرگ شده. [چرا] ما غصه میخوریم؟ «بچهام را چهکار کنم؟» صاحب دارد!
رزق اولیه را برای همه نوشته. رزق مرتبه بعدی فرق [میکند]. این بحثی که ما گفتیم رزق حسینی، مال اینجاست. ما یک سری چیزهای دیگر هم داریم که جزء نیازهای اولیهمان نیست؛ نیاز داریم، ولی نیاز ضروری نیست. اینجوری نیست که اگر نباشد ما میمیریم. اینجوری نیست که اگر نباشد، بیچارهایم.
ما نیاز به چه داریم؟ مثلاً الان توی خانهها میگویند: «آقا! یخچال ضروری است، بدون یخچال نمیشود زندگی کرد.» دیگر تلویزیون ضروری است. «وایفای هم ضروری است؟» اول سر جهاز میپرسند: «مودمتان چیست؟ چه مودمی؟» مثلاً زندگی ما، ماشین، وسیله نقلیه، اینها ضروری است؟ ولی خداوکیلی نیاز اولیه است؟ نباشد، نمیتوانیم زندگی کنیم؟ اینقدر آدم بدون یخچال دارد زندگی میکند.
من یک روستاهایی رفتم توی این تابستانی، توی عمرم نرفته بودم. یک جا، توی مازندران دعوت کرده بودند، بالای کوههای عجیبوغریب. شما اگر بروید، بقیه جاهای شمال را دیگر ول میکنید! روستایی بود پشت بابل، یک سه ساعتی چهار ساعتی از بابل میرفت بالا، بالای... دیگر جوری بود که راه برگشت دیگر تقریباً نداشت. میرفتی و میماندی. هیچی هم نبود؛ یعنی نه برق داشتند، نه گاز داشتند. باران میآمد، آب جمع میکردند استفاده میکردند. چراغ هم که دستی درست میکردند. بعد سیستم... اصلاً آدم لذت میبرد. طبیعت، مرغش [آزادی] ورمیداشت. همهچیز تأمین [بود]. غصه دارد [که] تلویزیون [ندارند]؟ گوشی آنتن نمیدهد؟ خبری از اینترنت [نیست]؟ زندگی میکنند! اینها زندگی میکنند، زنده شدهاند. آن بالا، توی ابر... ابر [پایینتر] آمده بالا. بالا ایستادهایم، یک دریایی از پایین پوشانده [ما را]. محشر!
وقتی از اینها فاصله میگیری، تازه مزه زندگی را میچشی. اصلاً اینها نهتنها گاهی نیاز ما نیست، ضربه میزند به زندگی. قبول داری؟ بعضی چیزها باشند هم خوب است، ولی آنجا ما محتاج اینها نیستیم. اتفاقاً جالب است، اصل درگیری ما برای رزق سر همینهاست.
گیری نداریم که آب نداشته باشی بخوری برای اینکه تشنگیت برطرف بشود. آدم واقعاً گرسنه باشد میرود توی خیابان، از روی درخت یک چیزی پیدا میکند، یک برگی میکَند. میخواهد [بخورد]. تهش این است دیگر. گیر ندارد که عصبی هی سیگار روی سیگار، اعصابش ریخته به هم. این به خاطر این است که میخواسته برود ویلا بخرد، فلانجا چه کشیده، پول جور نشده، ریخته به هم. ضروری هم بوده دیگر؟ «من ویلا نداشته باشم، میشود؟» باریکلا!
این اصل ماجرا را [خدا] فرمود. چرا اینها را نیاز میدانیم؟ این رسیدیم به اصل مسئله بحث. برویم مسئله را یکخورده جا بیندازیم. شبهای بعد بیشتر توضیح بدهیم. اصل اینهایی که ما نیاز میدانیم، به خاطر این است که توی زندگی بقیه میبینیم، از سادگی [و] مقایسه. یک چیزی وقتی توی زندگی یکی آمد، من احساس میکنم من هم بهش نیاز دارم. غیر از این است؟
آقا! توی فامیلی اصلاً هیچکس مایکروفر ندارد، نیاز ندارد. آقا! یکی که خرید، همه به طرز عجیبی احساس میکنند بدون مایکروفر نمیشود زندگی کرد! اصلاً ما تا حالا زنده بودیم بدون مایکروفر! اصلاً ساندویچمیکر! اصلاً مگر میشود آدم نداشته باشد؟ اصلاً من باید از این قهوهجوشهای سهزمانه بگیرم، واجب است! من قهوه نخورم، این اصلاً آدم است؟ قهوه نخورم؟
یک زمانی بشر بدون تلویزیون زندگی میکرد، [الان] بدون تلویزیون زندگی میکنیم. تلویزیون نباشد: «بابا! دلم گرفت! برویم یکخورده بنشینیم پای تلویزیون!» چیه اینجا؟ زندگی!
یک مستند تلویزیون ساخته بود، دو تا خانواده جابهجا میشدند با هم. دیده بودی؟ یک خانواده از روستا میرفت شهر، یک خانواده از شهر [میرفت] روستا. جفتشان بدبخت شده بودند. خیلی جالب بود. پشت فرمان هی دنده عوض میکرد [که] مسافرکشی کند توی خیابان آزادی. یکی رفته بود [و] زندگی میکردند.
آدم یک مدلی است، احساس میکند نیاز دارد به یک چیزهایی. اصل ما هم توی سر همینهاست. سر چیزهایی که احساس میکنیم لازم داریم، نداریم؛ احساس هم میکنیم لازم داریم، شکایت هم میکنیم. قبول؟ این حرفها را... اصل ماجرا اینجاست. خوب دقت بفرمایید.
بحث را جمع کنیم، برویم توی روضه. ما نیازهای اصلیمان را گاهی ول میکنیم، میرویم سراغ نیازهای فرعی. بعد نداریم دیگر. بیچاره! اصل نیاز ما چیست؟ یک سری چیزها هست که بدون اینها نمیشود زندگی کرد. قرآن فرمود که: «اگر خدا آبی که روی زمین جاری است را از شما بگیرد، چهشکلی زندگی میکنی؟» آیه منظورش چیست؟ منظورش امام زمان (ع) است. شما بدون امام زمان (ع) چطور میخواهی زندگی کنی؟ ما واقعاً احساس نیاز نمیکنیم؟ واقعاً نمیشود زندگی کرد بدون امام معصوم (ع)؟ از آب برای ما واجبتر است. از اکسیژن برای ما واجبتر است. آب [و] اکسیژن نباشد، بدن فرسوده میشود. بدون امام، روح سردرگم است، گُم است.
اینقدر نیاز حیاتی [است]. بابت این رزقمان زار میزنی. شب از خواب میپَریم، شب بیخواب میشویم. یک چک داشته باشیم، یک بدهی داشته باشیم، شب آدم خوابش نمیبرد تا صبح هی به خودش میپیچد: «این را چهکارش کنم؟» امیرالمؤمنین (ع) شبها خواب نداشت از یاد قیامت. «چگونه قیامت را چهکار [کنم]؟» اثر اینقدر جدی است. ما برای قیامت نیاز داریم. نیاز به توشه داریم. باید برداریم از اینجا ببریم. هیچ تضمینی هم برایمان نکرده [که] ببین.
خوراک، پوشاک، اینها را برای ما تضمین کرده. خدا گفته: «غصهاش را نخور، خودم خلقت کردم، خودم [میدهم].» بابا! برای حیوانهای صحرا و بیابان میرساند. ماهیهای ته اقیانوس! یک شبی حالا فرصت باشد در موردش صحبت بکنیم؛ خدا چه موجوداتی توی این عالم دارد، چطور رزق اینها را میرساند. انبیا را خدا بهشان نشان میداد، میگفت: «پاشو برو دنبال این لاکپشت راه بیفت! برو فلان جا.» میرفتم. «یک مورچه آن زیر زمین است، از کجاها دارند برایش یک پر کاه میآورند که مثلاً تأمین بشود!» رزق این را دارد زیر زمین خدا میرساند.
نیاز اولیه را میرساند، تضمین کرده. فرمود: «من رزق را برایت تأمین کردم، تضمین کردم. غصهاش را میخوری؟ عبادت را تضمین نکردم.» رزق فردا را که گفتم من میدهم. ناله میزنی برای عبادت چی؟ آقا! توشه آن طرف [قیامت]، بی توشه نباشد، گیر [میماند]. قیامت به اینها نیاز دارد. رزق میخواهد برود آن طرف. بعد اینجا هم جمع کنی، جای دیگر هم ندارد. وقتش هم الان است. توی این محرم، از دست امام حسین (ع) بگیریم.
رزقهای اصلیمان. فرمود: «هر نعمتی پایینتر از بهشت، شوخی است.» نعمتی که زیر هرچه توی این دنیا داشته باشی، آخرش ختم بهش نشود، هیچی نداشتی! تازه دیشب صحبت کردیم، گفتیم بهشت که تازه کف ماجراست. اصل رزقمان این است. ما برای اینکه به بهشت برسیم، دویدن میخواهد، کار میخواهد، زحمت دارد.
بگذریم. رزق، آن رزقی هم میخواهیم [که] مرحله بالاتر است. چرا آدم احساس نیاز [به رزق] میکرد [که توضیح دادم]؟ چون بقیه را نگاه میکرد، احساس نیاز میکرد. آدم با هر لول [سطح زندگی] که بچرخد، توی همان لول احساس رزق و نیاز میکند. شما نازیآباد اگر زندگی بکنی، احساس میکنی که مثلاً با ماهی یک و نیم [میلیون] زندگی تأمین میشود. اگر مثلاً چهمیدانم، زعفرانیه هم زندگی بکنی، احساس میکنی ماهی پنج تومان هم جواب زندگیت را نمیدهد. سطح نیاز زندگی آدم فرق میکند. چرا؟ به خاطر این اطرافیان آدم. اطرافیان آدم خیلی اثر دارند. اینکه آدم بفهمد به چه نیاز دارد.
آدمهایی که سطح مالی و مادیشان پایینتر از شماست، زندگی کن با اینها، بچرخ. از جهت معنوی با کسانی بچرخ [که معنویترند]. [از جهت] وسایل مادی، دیگر زندگی کن با کمتر. آدم خیلی برایش مهم است اینهایی که باهاش هستند چی دارند و من چی ندارم. کم پیدا بکند [آدمی که این مقایسه را نکند].
آدم اگر یکخورده بیاید توی فضای امام حسین (ع)، توی باغ امام حسین (ع)، احساس میکند خیلی عقب است. یککم شهدای کربلا را که نگاه میکند، [میبیند] خیلی چیزها نداریم. توی محرم آدم یکخورده انس بگیرد. ما خیلی چیز، خیلیخیلی دست و بالمون خالی است.
شهدای کربلا را ببینید؛ با همدیگر رقابت داشتند! کی بالاتر؟ جلوتر؟ نزدیکتر؟ رقابت سر اینها بود. نه اینکه کی بیشتر بخورد، کی بهتر بخورد؟ جای بهتر داشته باشد؟ کی جای بهتر بخوابد؟ متراژ خانه کی بزرگتر است؟ ماشین کی گرانتر است؟ رقابت سر اینهاست دیگر [مال ما]. مال اینها رقابت سر این بود که کی خالصتر باشد؟ کی عجیبتر کشته بشود؟ عجیب است! رقابت اینها سر این بود: «یکجوری من کشته بشوم که سرم برنگردد.» آن میگفت: «[میخواهم] مجروح بشوم، تنم برنگردد. کسی نفهمد که این بوده.» رقابت سر قبر نداشته [باشند]. رقابتشان این بود. احساس میکردند جان نزدیکتر است، بیشتر شبیه [خدا]. یکی میگفت: «من از پهلو تیر بخورم.» [یکی میگفت:] «[میخواهم] با خمپاره بهم بخورد.» رقابت سر اینهاست. آدم یکخورده فضایش که عوض میشود، بهشتی که میشود، یک چیزهای دیگر میبیند، یکجور دیگر میشود، دنیای دیگر پیدا [میکند].
رزق ما چیست؟ چه بهش لازم داریم؟ چه نیاز داریم؟ آقا جان! رزق اصلیمان، نیاز اصلیمان زیارت حسین (ع) است. نیاز ما. بدون زیارت حسین (ع) نمیتوانیم زندگی کنیم. نیاز [مانند] نفس کشیدن. کیست که شب جمعه که میشود احساس دلتنگی میکند، احساس میکند یک چیزی کم دارد؟ اولیای خدا اینطورند.
بعد اگر کسی واقعاً از ته دل احساس بکند، امام حسین (ع) اینقدر کریم است که میدهدها! علامه طباطبایی فرمود: «من روز عاشورا آمدم منزل همسرم. همسر بافضیلت [و] صدیقه [بود].» خدا رحمتش کند. «غروب عاشورا به من گفتش که: سید، امروز داشتم زیارت عاشورا میخواندم توی منزلشان، تبریز. یکهو دلم گرفت. گفتم: خدایا! ما سیزده سال نجف زندگی میکردیم، من هر روز عاشورا کربلا بودم. امسال بعد سیزده سال دور افتادم. باید زیارت عاشورا را توی تبریز بخوانم؟» علامه طباطبایی میفرمود: «همسرم به من گفت تا این را گفتم، دیدم پشت ضریح اباعبدالله (ع) ایستادهام.» همین که احساس نیاز کرده بود، رزقش را داده بودند.
کسی احساس نیاز بکند، واقعاً از ته دل: «من باید امشب کربلا باشم.» میبرند. ما احساس نیاز نکردیم، نبردند. بعضیها توی طول عمرشان یکبار هم نرفتند. دردش را نخواستیم که نبرده، نخواستیم که نداده. سفره را پهن کرده توی محرم، عاشقانه، کریمانه. این رزق کربلا را به ما نمیدهد؟ آلبوم کربلا نمینویسد؟
البته یک لطفی هم کردهها! ببین، فکرش را بکن، اگر این هیئتها نبود، ما شب جمعه کجا میخواستیم [برویم]؟ کجا دردهایمان آرام میگرفت؟ ما که از کربلا دستمان کوتاه است. اگر امام حسین (ع) این بساط را نمیآورد، کربلا را توی محله ما نمیآورد، توی خانههای ما نمیآورد، [فکر میکردیم] کجا میخواستیم برویم؟ این هم رزقش است. احساس نیاز کردیم، رزقمان را داده. «بنویسید برایشان هیئت بنویسید! اینها را یکوقتی دوری کربلا نکشدشان!»
امام صادق (ع) فرمود: «هر وقت دلت تنگ شد، برو روی بلندی بایست. یک بار سمت راست نگاه کن، بگو: «صلی الله علیک یا اباعبدالله.» یک بار سمت چپ نگاه کن، بگو: «صلی الله علیک یا اباعبدالله.» یک بار هم کربلا را، جهتش را پیدا کن، نگاه کن، بگو: «صلی الله علیک یا اباعبدالله.»» خدا فرشتهای را مأمور کرده برای اینکه سلام بر حسین (ع) را از راه دور بگیرد، ببرد تحویل اباعبدالله (ع) بدهد. ببین چقدر رزق برایمان گذاشته! میدانست ما از راه دور نیاز داریم زیارت کنیم.
ای خدا! امشب مادرش کربلاست. کربلا میآید. میآید برای خریدنها. مشتری! فاطمه زهرا (س) کربلا که با نگاه مشتری میآید، نگاه میکند، قیمت میگذارد: «این را اینقدر بخرین، به این اینقدر رزق بدهید!» خریدار دارد. تعبیر عجیبی بگویم، امشب یکخورده با این تعابیر حال کنیم. شب جمعه است.
روایت فرمود: «فاطمه زهرا (س) وقتی که شب جمعه کربلا میآید، «یَنظُرُ بِزَوّارِ الحُسَین» دو تا معنا دارد توی عربی.» حسین (ع) نگاه میکند، یک معنای دیگرش این است: «یَنظُرُ» گاهی به معنای این است که منتظر؛ یعنی چشم به راه نشسته، کیا میآیند زیارت پسرم حسین (ع)؟
رفقا، جوانها، بچهها! از الان فاطمه (س) برای اربعین، اگر واقعاً احساس نیاز کنی، همین امشب بهت میدهد، برایت مینویسد. این را بنویسند اربعین بیاید. بابا! فکر نکن این رزق فقط از طرف تویی که تو میخواهی بهت میدهند. بگذار من یک روایتی امشب بخوانم. این هم رزق محرم امسال باشد.
وقتی به فاطمه زهرا (س) خبر داد پیغمبر (ص): «فاطمه جان! خدا قرار است به تو یک پسری بدهد، غریب، با این وضعیت کشته میشود.» [فاطمه (س) گفت:] «یا رسول الله! من این بچه را نمیخواهم. من با اینجور بچه که بخواهی بچه به من بدهی، کشته شود، اینجور غریبانه، با این مظلومیت، من اصلاً نمیخواهم، بچه نمیخواهم!» بعد سؤال کرد فاطمه زهرا (س): «وقتی که این بچه کشته میشود، یا رسول الله، شما هستید؟ پدرش علی (ع) هست؟» «نه، دخترم.» «مادرش هستم؟» «نه، دخترم.» «برادرش حسن (ع)؟» [پیغمبر فرمود:] «بچهای غریب است که میخواهند تک و تنها توی سرزمین غربت بکُشند.» [فاطمه (س) گفت:] «من نخواستم.» «عمو؟ دخترم! اینها نیستند؟» «ولی یک کسانی میآیند آخرالزمان، برای بچهات مجلس میگیرند، دور هم جمع میشوند، مثل مادر جوانمرده حسینت گریه میکنند، زار میزنند، عزاداری میکنند، غربتش را پر میکنند.» [فاطمه (س) گفت:] «به راه ما بوده؟ فاطمه به راه شماست؟ اینها بیایند برای حسینم مجلس بگیرند، دور هم جمع شوند؟» تکچشمانتظار بوده که [خود] از شب اول برایت نوشته بودم. هر شب یک رزقی نوشتم. بعضی شبها نیامدی بگیری. بگیری!
اگر کسی واقعاً رزقش را بخواهد، میگیرد. آقا جان! حسین (ع) کربلا گفت: «زینب! بابا! این بچه با ما نیاید. اینها یک مشت حرامیاند، وحشیاند.» [عبدالله بن حسن] به جدّی خواست [بماند]. حسین (ع) ناراضی بود ولی چون جدی خواست، از خدا گرفت، رفت توی [میدان].
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِاللهِ وَ عَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّت بِفَنائِکَ. سلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیلُ وَ النَّهارُ.
شب جمعه است بیبی جان! اشک ما را بده. ما نیاز داریم به این گریهها. گریه برای حسین (ع). میمیری؟ اصلاً چه زندگیای است که من از حسین (ع) بریده باشم، یاد حسین (ع) نباشد؟ السلام علی حسین و علی علیبنالحسین و علی اولاد الحسین.
این چند خط را هم برای آنهایی بخوان که دلشان برای کربلا تنگ شده. امشب مثل ما هم جزء زوار محرم، شبها جمعه گیریم. شبهایی میگیریم، هوای اشک غریبی برایت [داریم]. بیچاره [کسی است که] حرم را ندیده. آنکه حرم را [دیده و از دست داده]، بیچارهتر! کربلایت را که دید؟ وای، امان از غریبی... چطور صبوری بسازم؟ بدانی چه! یک بچهای هم کربلا صدا زد: «چگونه بسازم با دوری؟» «والله رها نمیکنم دست زینب را!» رها کرد، دواندوان به سمت گودی قتلگاه. دیدم او را دوره کرده بودند. هر که هرچه دستش بود، سمت حسین (ع) [برد]. آبجربن [یا شمر] شمشیر را بالا برده، الان که [میخواهد] بر قلب وارد کند، دستش را سپر کرد. خبیث [صدا زد]: «أَتَقْتُلُ؟ میخواهی عموی من را بکشی؟» شمشیر بر دست عبدالله فرود آمد. «فَتَنَهَّى عَلَى الْجُلُودِ». دست بریده شد، روی پوست آویزان شد. فإذا یدُهُ مَع... دست بین زمین و آسمان دارد تکان میخورد.
شب جمعه است. برویم کربلا با این روضه. بسم الله.
وقتی دستش را زدند، نه بابایش [را]، امام [را] صدا زد. حسین (ع) را صدا زد. رسولالله (ص) [را]، امیرالمؤمنین (ع) [را] صدا زد. فقط یک چیز گفت: «آی مادر!» انگار بچه تازه فهمید آن غلاف شمشیر با مادر چه کرده بود.