‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم صلی علی سید ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعال طیبین الطاهرین من الان الی قیام یوم الدین.
عرض بکنم درباره بخش اول کتاب. بخش اول کتاب درباره ایمان است که تقریباً پنج جلسه کامل درباره این بحث ما صحبت کردیم. بعدش هم باز در مورد ایمان، نویدهایی که به مؤمنین داده شده در جلسه ششم شروع میشود تا جلسه یازدهم که باز بحث روح توحید و نفی «عـ…» تقریباً این دَه جلسه بحث در مورد «چرا باز» و در توحید و نبوت و ولایت، و این سه موضوع بحث ادامه دارد. باز لابلای آن، بحث ایمان دوباره مطرح میشود. مثلاً جلسه بیست و دوم: تعهد ایمان به نبوت؛ یعنی باز یک فرع دیگری از ایمان مطرح میشود. لذا این کتاب عصارهاش میشود ایمان. اگر بخواهیم از کتاب عصاره بگیریم و بفهمیم چکیده حرفش چیست، میفهمیم در مورد ایمان است.
ما بنا بر این بود که نظام فکری حضرت آقا را کشف بکنیم برای نظامسازی. نظام فکری حضرت آقا مبتنی بر ایمان و نظامسازی هم مبتنی بر ایمان است. ما در این دو واژه کلیدی که با آن کار داریم، میگوییم: اندیشه صحیح اسلامی اندیشهای برخاسته از ایمان، متکی بر ایمان، جوشیده از ایمان و زاینده ایمان است. این میشود تفکر اندیشه. نظام اسلامی هم نظامی جوشیده از ایمان، زاینده ایمان و برخاسته از ایمان است. همین تعابیری که به کار برده میشود.
اگر قرار باشد ما کادر بسازیم برای انقلاب، برای نظام، برای کار تشکیلاتی، مهمترین این ویژگی، اینکه چه وصفی است؟ وصف ایمان. ما از این ویژگی مهمتر نداریم، این ویژگی کار اصل است. لذا حضرت آقا تعبیری به کار میبرند: «جناح فرهنگی مؤمن». خیلی واژه کلیدی و اساسیای است که در نظام فکری ایشان این عقبه دارد، ولی واژه واژه غریبی است در فرهنگ سیاسی ما. ما جناحها را به جناح مؤمن و غیرمؤمن تقسیم نمیکنیم؛ با جناح اصولگرا و اصلاحطلب تقسیم میکنیم. این تقسیم اساساً قرآنی نیست و یک تقسیم جعلی و تقلبی است. این تقسیم اصالت ندارد، اصلاً غلط است. ما بازی اصولگرا، اصلاحطلب نداریم. سومی هم اضافه شده: «بهاری». اصلاحطلب، اصولگرا، بهاری. ما دو جناح داریم: مؤمن و غیرمؤمن. تمام، هر چیز جناحی باشیم بازی در میآورند با ما سر ما بازی در... حرف من زیاد دارم. این سینه پُر از حرف است، برای درد و دل، حالا آن بخشش دیگر ربطی به جلسه امروز دارد، به بحث ایمان دارد.
میخواهم عرض بکنم انشاءالله که وقتمان نگذرد و انشاءالله که بحث به درازا نکشد. ببینید، روز عید فطر یکی از مداحان عزیز آقای دکتر میثم مطیعی، ایشان پیش از خطبهها یک شعری را خواندند. چه بلبشویی به پا شد! تا اینکه حضرت آقا هفته گذشته در مورد این شعر نظر مثبت و مساعدشان را مطرح کردند. شاید خوشبینانه، خوشبینترین ما هم فکر نمیکرد که حضرت آقا یک همچین موضعی بگیرند. هیچ نقدی به این شعر نداشتند و همهاش تعریف و حمایت! به هیچ چیزش نقد نکردند. نکته مهمی است. این وسط من آن ایام قم بودم. عید فطر، بله، روز عید فطر مازندران رفتم. خبر نداشتم که نماز عید چی شده و در تلگرام و اینها دیدم رفقایی که بودند گفتند: «خب، موضع رفقای ما که مثبت بود.» رسیدم قم و بعد با برخی رفقای دیگر که در قم بودند، از فردایش دیدار و گفتگو. اینها بچههای حزبالله مخالف بودند. استدلال مخالفین چی بود؟ «او آمد تریبون فراجناحی را جناحی کرد.» حرف بچههای حزباللهی مخالف بود که بعضیها هم، بعضی لیدرهای حزباللهی بیانیه دادند، نامه دادند: «ما مخالف این حرکت بودیم. این تریبون فراجناحی است. نباید...» اینجاهاست که شقاق شکل میگیرد. نظام فکری وقتی کسی ندارد، اینجاست که به مشکل برمیخورَد. فراجناحی، یک چیز است، یک گفتمان تقلبی. ما «انسان فراجناحی» نداریم، الا منافقین. منافقی که فراجنا حی است. فرای جناح ما، دو تا جناح داریم: جناح مؤمن، جناح غیرمؤمن. فرای کدام جناحی؟ فرای این دو تا جناحی؟ خب، این میشود منافق. «مذبذبین بین ذالک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء و یتخذون بین ذالک سبیلا». اینها که هم مثل الکافرون حق است، در حق، و واقعاً از همه کافرتر است، ظاهرش را به ظاهر مؤمن نگه میدارد، هم با او ارتباط دارد. اهمیت بیت رهبری، بغل رهبری مینشیند، تا کمر خم میشود. هم میرود بغل سران فتنه. جوانان فرا جناحی... به تعریف قرآنی، فراجناح معنا ندارد.
مشکل ما در مملکت این است که انسانهای مؤمن کمند. در این نظام، مشکلمان چیست؟ مؤمن کم است. مؤمن با تعریف قرآنی. بازی در نیاورند سر ما که آقا، این جناح و آن جناح. دیدید حضرت آقا موضعی که گرفتند، گفتند: «اتفاقاً جناح طرفدار مؤمنین بودی!» قرآن میگوید: «پیغمبر، جناحی باش. نبینم فراجناحی باشی. جناحی باش. طرفدار این پابرهنهها باش. طرفدار این خوندادهها و شهیددادهها و سیلیخوردهها و کتکخوردهها باش. اینهایی که ربشان را صبح و شب میخوانند، طردشان نکنی. تو طرف اینها باشی. چشم از اینها برنداری.» خیلی عجیب است! آی، جناحی باش! جناح مستضعفین باش! جناح مؤمنین باش! جناح فرهنگی مؤمن.
دو تا واژه است، الان دارند ما را با آن بیچاره میکنند: یکی واژه «تندرو» است که یک خورده از دهن افتاده. یکی واژه «تندرو» است. عرض کردم جلسه قبل، یک نظام فکری را چی شکل میدهد؟ آن واژگانش؟ نظام واژگانی یک طراحی میکند، واژه برایت طراحی میکند، بعد گرداب و تله میگذارد برایت. تعریف میکند، پیشتعریف میکند. به محض اینکه میخواهی بروی به سمت ایمان، چهار تا تله گذاشته آنجا. مغالطه، تلهگذاری یا مسموم کردن چاه. «تندرو»، «اراذل»: «ان هی الا انهم الا اراذلنا». اینها «اراذل» هستند. به تعبیر امروزیها: «تندرو»، «بیسواد»، «بیترمز». یک واژه دیگری هم که این هم جعل کردند، این دیگر خیلی در پاچهمان رفته: «جناحی! جناحی صحبت نکنیا!» طرفدار مؤمنی! طرفدار کافرین که نمیشود که! جناحی از... صرف ما طرفدار مؤمنین. ما آن تعریفی که قرآن از مؤمنین دارد، ما طرفدار اینها هستیم. حالا اگر میگوییم به چهار نفر بر میخورد، خودشان ایمانشان را درست کنند. کسی هست که با تعریف مؤمنین نمیگنجد؟ من باید فراجناحی باشم! دایره ایمان را یک جوری ببرم که همه این احزاب سیاسی را پوشش بدهد؟ به من چه؟ به درک این احزاب! واژه ایمان نمیگنجد، حزب سیاسی که ذیل واژه ایمان نمیگنجد، برود بمیرد! به ما چه؟
حضرت آقا تعبیر خیلی قشنگی به کار بردند. اینها واژههای غریب آقاست که منبعث از این نظام فکری است. یعنی این حرفهای چهل سال پیش، الان آقا دارد با آن رهبری میکند. یک جمله آقا فرمودند سال نود و چهار: «فرمودند باید روبهروی جناح غیرانقلابی داخل نظام ایستاد.» خیلی حرف است! جناح غیرانقلابی داخل نظام. ما دو تا جناح داریم: انقلابی، غیرانقلابی، در واقع مؤمن غیرمؤمن. دو تا جناح و کاملاً همه ما باید جناحی باشیم؛ جناح مؤمنی. این جناح باید تقویت بشود. یک جوری نباشد که جناح فرهنگی مؤمن ضعیف بشود، جناح فرهنگی غیرمؤمن تقویت بشود. این خیانت است به ... «من نگرانم.» سال نود و سه، اسفند ماه. «من نگرانم.» سال نود و دو که سال نود و سه سال فرهنگ نامگذاری شد. «اول از همه من نگران بابت فرهنگم. نگران، نگرانی من این است.» با نگرانی یک جای کنسرت بزن و بکوب شد، یکی موهایش بیرون است، الان نمیدانم، یک روز دوستان از تهران پیام دادند: «آقا، دانشگاه فلان، این وضع حجابشه، بزنیم» گفتم: «نه، نمیخواهد بزنیم.» بازی... چرا؟ طراحی که او دارد، میخواهم تعریفی که از ما میخواهد به خورد مردم بدهد، ما هم در همان بازی، بازی میکنیم. در همان میدان بازی میکنیم. میخواهد نشان بدهد ما همه دغدغهمان موی سر است. ایمان است. چی؟ حساسیم بابت تضعیف ایمان. حساسیم. اگر کسی بخواهد در لباس پیغمبر بیاید، از آیات و روایات استفاده بکند، ایمان مردم را ضعیف بکند، ما الان نگاه نکنید. الان دوره آخرالزمان است. هملباسها، ما ساکتیم! صرف ندارد حرف بزنیم. یک بازی گر، یک بازیگری بیاید بگوید که من با این آقای فوتبالیست احساس محرمیت میکنم، صد نفر حرف میزنند! یک کسی بیاید قرآن را تحریف کند به نفع مذاکره که صدایش در نمیآید. چی بگوییم دیگر؟ درد دیگر چی بگوییم؟ حرف بزنیم، ایمان مردم مهم است. حساسیم. کلیدیترین واژه در قرآن ایمان است. اصل ماجرا، اصل دعوا سر ایمان است. اصل تحزب و اصل تمدن بر ایمان است. شاخصه شما چیست؟ شما کجا از دیگران جدا میشوی؟ مرزت چیست؟ ایمان. خطکش ماست. چی؟ شما را به صف میکند؟ ایمان.
اصل ماجرا این است. اصولگرا شد، آن اصلاحطلب شد، این کوفت شد، این... همهشان سر و ته یک کرباسند. عناوین و تعزبات و اینها که فرقی با هم ندارد که! مؤمن داریم یا نداریم؟ هر جا در هر رنگ، چه رنگیهای؟ سبزی، بنفشی، قرمزی، قهوهای؟ کدام رنگی؟ عیارت چیست؟ چقدر باور کردی این حرفها را؟ چقدر در مسیر تحقق این اهدافی که میخواهیم محقق کنیم؟ «محققاً لما حققتم، مبتلاً بما ابتلیتم.» حرف ما در حرم، زیارتنامه میخوانیم. آن متن پادگانی، آیین خدمت امام. عرضه میکنی، مثل سرود صبحگاهی میماند، عرضه میکنی باورهات را. یکی از حرفهای جدی چیست؟ «محققاً لما حققتم، مبتلاً بما ابتلیتم.» من در مسیر تحقق احقاق آن چیزی هستم که شما حق دانستید. آنچه را که شما باطل دانستید، من مبتلایش هستم، میخواهم از بین ببرم. حرف ما این است.
ایمان و بصیرت، کدام زاده کدام است؟ یا مکمل؟ بصیرت نتیجه ایمان. همه فروع ایمان. من معلم طباطبایی ذیل آیه دوم سوره مبارکه بقرهای «همه این کمالات قرآنی وصف ایمان، وصف ایمان است.» یکی از دوستان در کلاس چند روز پیش گفت: «یعنی چی این جمله؟» دوستان طلبه گفتم: «ببینید، ایمان تمام میشود. میگوییم تقوا، انسانی، دانشجو، وصف انسان. طلبه، وصف انسان. کارگر، وصف انسان. دانشمند، وصف انسان.» همه اینها وصف انسان است. یعنی یک حقیقت اولیهای است، اینها بر آن بار میشود. هر کمالی که برای این افراد نام برده میشود، کمال کیست؟ انسان. همه کمالات قرآنی وصف چیست؟ ایمان. تقوا مال کیست؟ مؤمن. عبودیت مال کیست؟ مؤمن. آرامش مال کیست؟ مؤمن. هر کمالی که در عالم فرض میشود برای یک انسان، متصل به کیست؟ به چیست؟ ایمان. کی اینها را دارد؟ ایمان و مؤمن. اصل حرف این است.
حالا ما باید در کادر سازیمان چکار بکنیم؟ اول پیوند مؤمنین صورت بگیرد، بعد باید تقویت ایمان صورت بگیرد. کار تشکیلاتی یعنی چی؟ «یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا لعلکم تؤمنون.» جناح مؤمن تقسیم شده: «شما جناب مؤمنید. با آنوریا کار نداشته باشید.» به سمت آنها تمایل پیدا کنی، از آنهاییا. من بیرونت میکنم، دیگر از مؤمنین دیگر ایمان نداری. هم در سوره مائده است، هم در سوره آل عمران. «یک ذره تمایل به کفار پیدا کنی، رکون به ظالمین پیدا کنی.» تعابیر قرآن متفاوت است. «یک کم بکشی آن سمت دیگر ایمان نداری. از دایره مؤمنین خارج میشوی.» همان فراجناحی، «نیستی». «ان الله جامع المنافقین و الکفار.» آخر هم با آنها محشور میشوی. ایمان. حرف زیاد است. حالا من سعی کردم این را در مقدمه جمع و جور طرحش بکنیم و تمامش کنیم.
اصل همه ماجرا در ایمان. حالا این هم، این کتاب، مملکت را نگه میدارد، جوان مؤمن، جوانان مؤمن. در وقت خطر کی مملکت را نگه میدارد؟ این جناح مؤمن. جناحی میخواهیم نابود کنیم جناب کافر را؟ نه، آنها حقوق اجتماعی دارند، حقوقشان را به آنها میدهیم. جناح غیرمؤمن و یارانشان را قطع کنیم؟ قرار نیست برویم نمیدانم در خانهشان را بشکنیم. حق و حقوقی دارند. انساناند. حتی کفار که جزیه میگیرند و با اینها ارتباط مالیات هزینهها میگیریم، به دستور قرآن باید مالیات بگیریم. البته الان فکر نمیکنم گرفته بشود. به دستور قرآن باید مالیات بگیریم از اینها. صاغر؟ حقوق اجتماعی خودشان را دارند، امنیتشان تأمین میشود. کسی حق ندارد به اموالشان تعرض کند. کسی حق ندارد جانشان را بگیرد، به ناموسشان، به آبروشان. حق ندارد کسی دراز کند. ولی اصل ماجرا کیست؟ چیست؟ مؤمنین. جامعهای که مؤمنین هستند. امام زمان وقتی میآیند چکار میکنند؟ اصلاً تمدن امام زمان چیست؟ «تعز الاولیاء و تذل الاعداء.» «اللهم انا نرغب الیک فی دوله کریمه، تعز به الاسلام و اهله و تذل به النفاق و اهله.» مناسبات تمدن اسلام و اهلش عزیزاند، نفاق و اهلش ذلیل است. هرچی فراجناحیتر باشی، عزیزتر است! نه! منافقتر باشی. اهل فراجناحی، یعنی اهل نفاق. عزیز اهل اسلام میگوید: «خیلی شفاف است مواضعش.» خیلی میگویند: «تند است.» حالا گاهی میگویند: «شفاف است.» هیچی. «نیستی مغازه شفافه!» حضرت آقا فرمودند در باره مبانی انقلاب کسی حق ندارد تقیه کند. پوشش داشته باشی در مبانی انقلاب. شما باید مؤمن به مبانی انقلاب باشی و با صراحت این ایمانت را ابراز کنی. حالا اینکه اولویتبندی چطور است، یک وقتی مصلحت هست این مورد مطرح شود، آن، یک بحث دیگر است: «مؤمن به مبانی انقلاب هستم. حالا این مورد ممکن است مصلحت نباشد که من بگویم. آن یکی مورد مصلحت باشد.» وگرنه تو اصل ابراز ایمان به مبانی انقلاب که همان مبانی قرآنی است، تو اصل ابراز ایمان به اینها تقیه ما نداریم. پوشش نداریم. ممکن است کسی بگوید: «من یک فیگوری بگیرم که جذب کنم.» تو همین فیگور اینوری بگیر! جذب کن! امیرالمؤمنین آدم بود. جذب شد. بزنم همه را بگیرم؟ نه. شما معیارت ایمان باشد. هر کسی دارد از ایمان فاصله میگیرد، از زندگی مؤمنانه دارد فاصله میگیرد، از تحرک مؤمنانه دارد فاصله میگیرد، نقدش کن! موضع بگیر! شفاف باش! خودت هم آماده باش که اگر یک جایی از ایمان و حرکت مؤمنانه فاصله گرفتی، نقدت کنم، تو را هم بزنند.
اصل چیزی که در امر به معروف و نهی از منکر رصد میشود، ایمان است. حرکت اباعبدالله الحسین به خاطر ایمان بود. دید ایمان دیگر ایمانی نیست. نماز هست، ایمان نیست. روزه هست، ایمان نیست. حجاب هست، ایمان نیست. ایمان نیست، باور به اینها نیست. یک سری شعائر پوچ و توخالی و پوک دست مردم است. ما اصلاً دلخوشیم به اینهاست؟ «آقا، نماز که میخوانند، ایمان دارد یا ندارد؟» قرآن با نماز هم از حیثیت مؤمنانه کار دارد. وگرنه اگر حیثیت مؤمنانه نداشته باشد، نفرین کرده: «فویل للمصلین.» نفرین به نمازخوانها! چقدر مشتری مگر داری که چقدر نمازخوان داری؟ نماز آخر وقت خوانده بود. گفتند که: «آره، شما ملائکه در نماز من را حلوا حلوا میکنند.» حالا خدا همین نمازخوان را نفرین کرده. چرا؟ برای اینکه برای او نماز مهم نیست، برای ایمان مهم است. چقدر باور کردی؟ چقدر باور داری؟ چقدر قلبت قبول دارد؟ تازه یکی هم ادعای الکی بکند، میگوید که: «لا تقولوا آمنا.» نگویید ما ایمان آوردیم. این دل هنوز نپذیرفته، باور نکرده. اصل ماجراست. در این کتاب ما با ایمان کار داریم.
یک نکته در مورد علمای مسیحیت عرض کردیم: رهبانیت. تعبیر قرآن رهبانیت است. کی گفت بدعت بود؟ حضرت آقا میفرمایند که: «ما رهبانیت و گوشهگیری در اسلام نداریم.» ایمان، ایمانی است که در متن جامعه باشد. اینجوری نیست که شما برای مؤمنانه زیستن باید از متن جامعه فاصله بگیرید. تا مؤمن یک تصور غلطی است که بوده و الان هم یک رگههایی فکر میکنند. در خیابان که آدم نمیتواند مؤمن باشد. در بازار که نمیتوانی مؤمنانه زندگی کنی. این عین کفر است. «یا اذیه نفسه.» تعبیر دارد امیرالمؤمنین. تعبیر دارد آن آقا ول کرده بود رفته بود در بیابانها خلوت کرده بود. «تو دشمن نفسی.» تو کوچکتر از آن هستی که بخواهی برای خدا تعیین تکلیف بکنی که چی حلال است، چی حرام است، چه شکلی باید زندگی کرد. خدا برای تو تعیین کرده به چه شکلی زندگی کنی. خیلی حرف است. حرف تندی است. بالاخره بسیجی، حزباللهی، ایمان نیست که. ایمان است. نه ظواهر مسلمانانه که وقتی دید جذب شود. کار خود پیغمبر که خلوت، عزلت داشت. فضای حوزویان، تعبیر قرآنیاش اعتکاف است. اعتکاف باید باشد. خلوت در برههای از زندگی است، برای انرژی گرفتن، تقویت ایمان. و شما میروی در خلوت ایمانت را تقویت میکنی، بعد میآیی در متن همزمان با همه. پیغمبر اکرم در هر ماهی چند روز میرفتند خودسازی، بعد جامعهسازی. شما بخشی از ساخته شدن شما وابسته به حضور در جامعه است. آدم تا وقتی در جامعه نیاید، فحش نمیپذیرد، تحمل نمیکند، صبر نمیکند. صبر من کی؟ من کی کمال صبر را پیدا میکنم؟ منی که رفتم در بیابان. «صابره و کثیرا.» شدی پیغمبر اکرم؟ چقدر حرف شنیدی؟ شکمبه گوسفند بهت پرتاب کردند، فحشت دادند، تهمتت زدند، سنگت زدند. اینها شد یا نشد؟ اینها خودسازی است دیگر. وصف صبر مال چیست؟ مال ایمان است. یعنی زندگی مؤمنانه باید باشد تا صبر باشد. خب، زندگی مؤمنانهای که صبر از آن تولید میشود، کجاست؟ در متن جامعه.
در مورد داستان بعد جنگ تبوک که سه نفر توبه، سوره مبارکه توبه. اینها سه نفر تخلف کردند. پیامبر اکرم اینها را محاصره کردند. ارتباط با آنها برای اینکه اینها با خبر... نوح؟ شد. عرض کنم که کسی با اینها ارتباط نداشت. پیغمبر فرمود: «ارتباط نگیرد اینها را.» حذف کردند. محاصره کردند سه تا را. و بعد از اینکه اینها حذف شدند، دیدند مؤمن با اینها ارتباط نمیگیرد، اینها خودشان رفتند در بیابان. گفتند: «حالا که شما ما را حذف کردی، ما خودمان تو بیـ...» لاک میکرده برای زنها. شبیه زنها بوده. کجا میرود؟ در بیابان زندگی میکند. اینها در واقع بحث جداییشان از جامعه از باب در واقع طرد شدنشان است و خود این مجازاتشان است. سامری هم همین طور. سامری را طرد کرد حضرت موسی از جامعه. او رفت در بیابانها زندگی کرد. زندان میماند. زندانی در بیابان رهایش کرد. نمیشود، این که نمیشود قاعده برای اینکه آقا، هر کی میخواهد مؤمنانه زندگی کند.
اصل نکته این است که ساخته شدن و کسب ایمان متن جامعه است. شما وظایف اجتماعی داری، اینها را باید انجام بدهی تا ساخته بشوی، تا مؤمن. خود انجام ندادن اینها، ضعف ایمان است. «سمت بگیریم، کس بگیریم. جامعه کمتر درگیر بشویم.» آنها را ما چجوری ما جمع کنیم؟ باید به این نحو که آن موقع کسی نجات پیدا میکند که این تعبیری که گفته این است. نگفتند نگیرید. گفتند: «کسی نجات پیدا میکند که اینجوری باشد.» عزلت داشته باشد، با مردم ارتباط نداشته باشد. بحران! وضعیت میخواهند حکایت بکنند. یعنی دستور نیست، تکلیف نیست. تکلیف روشن است. شرایط اینجور میشود. مثل اینکه میگوید: «آقا، شرایط الان یک جوری شده که آدم باید برود در قبرستانها زندگی بکند تا دینش سالم بماند.» دارد میگوید شرایط. شما باید بروی تنهایی را انتخاب کنی. پیغمبر اکرم فرمود: «پسر من حسین را میکشد.» دقیقاً خبر میدهد از اینکه این اتفاق دارد میافتد. توصیهای در آن نیست. «بحرانی میشود. یک روزی میآید پسر من حسین را میکشند.» نباید بکشید. نگو تو گفتی بشود!. خب من چکار کنم؟ باید بشود. در یک جملهای که آقای شیرازی گفت: «یک بایدی هست.» شرایط جوری میشود که باید. ما روایت نیست. باید. «تحلیل فیها الا من مثلاً من الظم بیت.» یک همچین تعابیری دارد: «لا ینجو فیها الا من الظم بیته.» یک همچین تعبیری. در آن شرایط کسی نجات پیدا نمیکند، مگر کسی که ملازم خانهاش باشد. یک روزی میآید که امت من اجتماع میکنند بر کشتن پسرم حسین. یعنی چی؟ یعنی اجتماع. حرف شما دیگر خلاف در میآید. در واقع خارجی خبر میدهم. تکلیف روشن است. من دارم خبر تکوینی میدهم. تشریع که روشن است. من دارم میگویم این اتفاق میافتد، تو کار خودت را بکن. تو نگذار بشود!
وقتی که ضلع در واقع غربی مسجد اعظم درس بود، حول و حوش ده، یازده، بیشتر دوازده، سیزده نفر. یک کسی آمد در مسجد امیرالمؤمنین. دری داشت از بغل. از این در آمد داخل مسجد. حضرت بالای منبر بودند. این شروع کرد سر و صدا کردن: «آقا، البشری! البشری! معاویه مرد!» مردم خوشحال شدند. مسلمانها خوشحال شدند. حضرت سکوتی کردند. فرمودند که: «معاویه نمرده و نمیمیرد، مگر اینکه فتنهای کند.» حالا اسمش را ایشان میآوردند که این کی بود. «و نمیمیرد، مگر اینکه فتنهای کند و تو پرچمدار فتنه او خواهی بود.» بشارت آورد که معاویه مرده. نمیمیرد تا اینکه فتنه کند. پرچمدار فتنه او خواهی بود. «مبادا او را در فتنهاش کمک کنی، ولی او را در فتنهاش کمک خواهی کرد.» روایت. خبر میدهی چه اتفاقی بیفتد. «تو قاتل منی. همین الان من را بکش!» به او گفت: «اگر من قاتل شما، صد نفر از یمن را تفکیک کردند، بعد ده نفر شدند، بعد رأس آن، یعنی قرار شد صد تا مؤمن از یمن بیایند با امیرالمؤمنین. پانصد نفر، ده نفر گلچین شدند به نمایندگی از این صد نفر. این ده نفر یکی از خودشان که بهترینشان بود انتخاب کرد که این رئیسشان باشد. به نمایندگی از این ده نفر بیعت کند. بعد ده نفر به نمایندگی از صد نفر وقتی که آمد بیعت بکند، حضرت فرمودند که: «اسمت چیست؟» گفت: «من فلانی هستم.» «همان که زن یهودی تو را شیر داده در فلان جا بودی، اینطور بودی، آنطور بودی.» گفت: «بله.» «آقا، موی محاسن من را به خون سر من خضاب میکنی.» قبل جنایت نداریم.
«شرایط برو توی خانهات.» نه! نباید بروی توی خانهات. ولی شرایط جوری میشود که مجبور میشوی بروی توی خانهات. توانستم جا بندازم با این مثالها. وگرنه اصلاً معنا ندارد انزوا. انزوا معنا ندارد. اعتکاف معنا دارد. تازه مسجد، مسجد جامع یعنی چی؟ یک مسجد شلوغ شهر که محل تردد و رفت و آمد است. اعتکاف باطل است آنجا. اعتکاف مسجد جامع. مسجدی که مردم در آن جمع میشوند، رفت و آمد هست. خیلی نکته است. تازه همان اعتکافش هم در متن اجتماع اشتباه است. مسجد اجتماع جامعه است دیگر. متن اجتماع. اعتکاف در متن اجتماع. مسلمان بودن و مسئول بودن لازم و ملزوم هماند. یعنی در تعریف ایمان و اسلام، اسلام، مسلمان بودن اینجا منظور همان ایمان است. در تعریف ایمان قید مسئولیت خواب است. زندگی مؤمنانه، زندگی است که شما مسئولیتپذیری داشته باشید. مؤمن کسی است که مسئولیتپذیر است.
این کتاب تبلور کاملش در خود ایشان است دیگر. بهترین کسی که خود ایشان است. مسئولیتپذیری را یک سخنرانی سال هفتاد و چهار دارد حضرت آقا. جا دارد واقعاً بگوییم: «روحی له الفدا». یک سخنی دارند، بعد از رحلت مرحمت الله اراکی و آن اعلام مرجعیت و اینها که «جواب مدرسی، مرجعیت» ایشان اعلام پرخاشگری کردم اینجا. فرمودند که: «بار مرجعیت را بر دوش من نیندازید. این بار خیلی...» مثل اینکه شما خبر ندارید. وظیفه من چقدر در رهبری سنگین است. «من دیگر طاقت مرجعیت را دیگر ندارم.» آن هم با این شرایطی که آقایان دیگر هستند. ایشان حرفشان بود. «الان که آقایان دیگر هستند. من کفایت هست. دیگران هستند.» گاهی هم ممکن است بگویید آقا خارج از کشور تو را بهتر میشناسند. آن هم باز اینجا مسئله نیست.
بعد یک جمله آخر: من اینها را که میخواندم گفتم: «آقا چرا دارد شانه خالی میکند؟» به اینجا که رسیدم گفتم: «تو واقعاً تو کی هستی؟!» «اگر من احساس امر در من متعین است. کس دیگری نیست که بخواهد مرجعیت را به دوش بگیرد.» نه تنها این مسئولیت، «حاضرم بپذیرم صد تا مسئولیت سنگینتر از این را هم خواهم پذیرفت.» رهبری خیلی سخت است. شما نمیفهمی رهبری چقدر سخت است. مؤمنانه دارد میگوید. باور دارد این حرفها را. بازیش نیست. در همین شرایط مختلف خودمان داریم میبینیم دیگر. هر جای سیستم مختل میشود، خود ایشان میآید وسط بحث. چیز فرمودند که مذاکرات سال هشتاد و دو سعدآباد و اینها. این حضراتی که دست به پلمبشان خوب است، یک دور آنجا پلمب کرده بودند، بعد دیگر بازش کرد. آن موقع که پلمب کرده بودند، بعد حضرت آقا بعد از اینکه مذاکراتشان شکست خورد و طرف مقابل به تعهداتش عمل نکرد، همین حضرات... عرض کنم خدمتتان که حضرت آقا فرمودند که: «آن جا که برای رفع پلمب و حرکت انرژی من خودم وارد کار شدم. دولت زیر بار نرفته بود. آن دولت قبل کار ما ورود در این مسائل نیست ولی ضرورت ایجاب کرد و ما وارد شدیم.» که بحث سانتریفیوژ و انرژی مستقیم نظارت خود ایشان و اعمال نظر خود ایشان بود. خب با این همه کار و این همه مشغله، درس خارج دارد. حالا کارهای فرا وان. هفتاد و چهار، خلاصه غرض اینکه ایمان درش مسئولیتپذیری نهفته است. آن کسی که شانه خالی در میرود، زیر بار نمیرود، دنبال راه دررو است.
مثال قشنگی دارد. من بچه بودم، تفاوت «بر» را در واقع ایشان میگوید. میگویم: «کار خوب را خوب انجام دادن، احسان.» و «بر» کار خوب انجام میدهی ولی خوب انجام نمیدهی. مؤمن کسی است که کار خوب را خوب انجام بدهد.البته مؤمن هم مراتب دارد دیگر. اینکه گفتیم جناح فرهنگی مؤمن، این هم توجه داشته باشید. کف ایمان نماز هست. «محجبه باید باشند.» نه! ایمان مراتب دارد. پله یک، پله دو. بسیار است. شما ببینید شهید حججی وقتی وارد این کشور شد، چه شوری به پا شد! دو، سه ماه قبلش هم انتخابات بود. بچه های انتخابات با تشییع پیکر شهید حججی، به نظر شما تناسب داشت؟ با هم جور در میآمد؟ گرایش سیاسیاش یک رأی دیگری بدهد، یک جای دیگری رأی بدهد، ولی واقعاً دلش بنده به این آرمانها و شهدا و این مسائل است. یعنی این المانها را جذب کرده، دوست دارد اینها را. انتخاباتم به خاطر رنگ انگشتر رهبری مثلاً چقدر رفتند به کی یک رأی دادن ؟ تشخیص نیست. تحلیلی نیست. بحث دیگری است. این بحث ایمان در این مراتبش باید دید. یعنی گاهی تا اینجا میآید که همین قدر یک پله قبول است. همین قدرش قبول دارد. همین قدرش هم قیمتی است. در همین جناح فرهنگی مؤمن تعریف میشود. تنگ کنیم آقای بهجت بماند و آیت الله محمد قاضی. این دو تا جناب فرنگی مؤمن دوتایی با هم گل کوچک بازی کنند. بقیه هم برویم بیرون، خارج.
بچه بودم پدرم به من گفت: «برو در خانه عمت را در بزن دعوتش کن بیاید مثلاً برای ناهار.» پسر عمم خوب نبودم. دوست نداشتم بروم در بزنم که او بیاید در را باز کند ببینمش، با هم حرف بزنیم و اینها. با ناخن آرام میزدم رو در، صدایش به گوش عمه و اینها نرسد! مصداق تام دودوزه بازی با تکلیف. رفع تکلیف. حرکت مؤمنانه حضرت ابراهیم را وقتی که ایشان را، یعنی مأمور شد که سر پسرش را از هم جدا کند. ایمان را ببینید! مسئولیتپذیری را ببینید! آقا اول از همه رفته روی مسئولیتپذیری. ایمان، کار دارد. تشکیلاتی، نظامسازی. ما با کدام جنبههای ایمان اول میخواهیم کار کنیم؟ ما با حوزه اجتماعی ایمان. درست است. حوزه اجتماعی ایمان اول از همه مسئولیتپذیری. ضعف عمده مملکت ما این است. ما واقعاً مؤمنانه زندگی نمیکنیم. یک بخش اصل مسئولیتپذیر نیست! یک حرف رایج بین ما چیست؟ «مشکل این حرف کاملاً کافرانه و منافقانه!» خودت میدانی. «مشکل خودت!» یعنی چه حرفی است اصلاً؟ «مشکل خودت!» نداریم در جامعه ایمانی. «بنیآدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند.» این پیغمبر فرمود: «المؤمنون اخو المؤمن، المؤمنون بمنزله الجسد الواحد.» مثل یک پیکرم. دست شما درد بگیرد، شب چشم نمیگوید به دست که «مشکل خودته، من که خوابیدم.» روایت پیغمبر است. تشبیه: «دست درد میکند، چشم خواب ندارد.» به من ایمان نیاورَد اگر همسرش گرسنه باشد، شب سیر بخوابد. با چی هایی؟ ایمان! کار دارد. ایمان اینهاست. مسئولیتپذیری. باید بیاید رو بنداز د. بعد خودش را کوچک بکند. بعد صد بار هی یادآوری بکند. بعد تازه معرفی کند به فلانی. بعد تازه برود به آن که نشد که! بابا که پیغمبر! امیرالمؤمنین اینطور نبود. حضرت ابراهیم علیه السلام، مسئولیتپذیری را ببینیم. آمد سر اسماعیل را جدا کند. اول یک چاقوی کندی برمیداریم که این خیلی درست نبره. بغل میگیریم. مصلحت نیست.حضرت ابراهیم چاقوی چیست؟ از قمهای زنجانی برداشته. رفته گذاشته رو... من زیاد گفتم. آن قدر که فشار داد.حضرت ابراهیم این چاقو نمیبرید. آن قدر که فشار داد گردن حضرت اسماعیل زخم شد که مادر اسماعیل وقتی بعد این ماجرا دید گردنش، یعنی خراشهای روی گردن، غش کرد. بعد میکشید به سنگ. مسئولیت گفته: «باید ببرد.» خدا گفته: «باید سر ببری.» نیامد. مؤمنان نیست.جوامع غربی مسئولیتپذیری اینها را که میبینی در بروز ایمان. بروز ایمان را نشان میدهند. بروز تقلبی ایمان. همه کمالات وصف ایمان است. از غیرمؤمن هیچ کمالی بروز پیدا نمیکند. حرف باطل را بزنی که غلطی. ضعف ایمان ماست. جامعهای اگر مؤمن باشد مسئولیتپذیر است. «ولش کن! به من چه؟» به من چه؟ «به من چه؟» دو تا حرف را در اسلام نداریم. «به من چه؟» «به چی به تو چی؟» «به من چه؟» «به تو چه؟» نداری! تمدن یعنی همین. نه مردم سرشان در زندگی هم باشد فضولی کنند. بحث مسجد و همین مسجد جامع یا مسجد محله. شما میدانید مسجد. من این را مفصل بحث کردیم، بحث سبک مسجد در سبک زندگی اسلامی را. یک مسجد میدانی چقدر مفاسد را از بین میبرد؟ چقدر روی اصلاح مردم اثر دارد؟ در جامعهشناسی یک بحثی است: «میگوید که بیشتر بزهکاریها در جوامعی صورت میگیرد که فرد آنجا ناشناس است.» بین رشد بزهکاری و ناشناس بودن نسبت معناداری وجود دارد. در شهرکی که همه همدیگر را میشناسند، دزدی نیست. شهرستان رفتم در روستاها. شمال، قفلش نکن! وقتی که همدیگر را میشناسند، این بزهکاری میآید پایین. پیوند، پیوند مؤمنانه. وقتی پیوند، حالا پیوند مؤمنان اسمش را بگذاریم یا پیوند بالاخره ارتباطی. «اصبروا و صابروا و رابطوا.» بعد مسجد باعث این میشود که مردم رفت و آمد میکنند. اگر همه مسجدی بشوند در آن منطقه، بزهکاری. همه که مسجدیاند. یک نفر مسجد نمیآید. احتمالاً او دزد است. درست است؟ و کسی مسجد که آمد شناختنش. وقتی که رفت و آمد داشت حساب کتاب دارد. مثالش روشن است دیگر. شما در محله کسی نشناستت، هر کسی را میبری خانه. محصول ارتباطگیری.
بعد در غرب شما میبینید که خانهها مثلاً در ندارد. بعضی چیزهای مشاهدات و اینها. در هر خانهای مثلاً ماشینش را گذاشته در حیاط خانهاش. اولاً که حیات مثلاً خیلی معنا ندارد. خیابان که میآیی یک باغچه جلو در خانهات پارکینگت است و آن متصل به همه چیز است. اصلاً در نهایتاً این است که دو تا درخت مثلاً از این سبزیهای کاجهای چیزی مرتب مثلاً اینور آنور گذاشتهاند حیوانها رفت و آمد نکنند و اینها. برای افراد قشنگ راه باز است. هرکی بعد دور خانه هم کاملاً یعنی محوطه بیرونی خانه که مال خانه است، این قشنگ باز است. رفت و آمد. هر کسی برود بیاید. قفل نیست. اصلاً کسی نمیآید. در را باز نمیکنی نسبت به غرب که گفتیم: «ما چرا نداریم؟» حضرت زهرا سلام الله علیها، یک کسی آمد گفتش که: «خانم جان شما روایتی مکتوب که خودتان مکتوب کرده باشید از پیغمبر اکرم دارید؟» به فضه فرمودند: «فضه، برو آن روایت را بیاور، آن لوح را بیاور.» رفت آمد گفتش که: «خانم گم شدیم.» غضب کردند. یعنی چی گم شده؟ «فإنها تعدل عندی الحسنات.» آن روایت پیش من معادل حسن و حسین است. روایت برای من معادل حسن و حسین است. من گفتم بگذار ببینم این روایت چیست؟ «معادل حسن و حسین.» قیامت؟ توحید؟ معرفت؟ چی است؟ سه تا خط. حالا اگر یادم بیاید: «لا یؤمِنُ باللهِ و لا بِالیومِ الآخِر مَن لا یُكرِمُ جارهُ.» ایمان به خدا و قیامت نیاورده کسی که به همسایهاش احترام نمیگذارد. «مدل حسن و حسین ایمان نیاورده.» خیلی حرف است! یعنی جامعه ایمانی چه شکلی؟ باید تشخیص بدهیم برویم در خیابانها وضعیت حجاب را ببینیم؟ نه! برو در آپارتمانها. وضعیت ارتباط همسایهها. خبر ندارد. ایمان نیست. تقویم حرمت همسایه، همسایه است. در ارتباطات دیگر هم همین طور. بحث، بحث سر این است که مشکل عمده تو ایمان. نتیجه حکومت پلیسی است، اما مشخص است که یک سری از این مظاهر هم واقعاً مستقل از نتیجه چی میتواند باشد؟
ما اینها را قبلاً یک بحثهایی کردیم که بحث پنج تا روح را با هم نداشتیم اینجا. نه. ما پنج تا روح در عالم داریم: روح الحیات، روح القوة، روح الشهوة، روح الایمان، روح القدس. پنج تا. انبیا و معصومین هر پنج تا روح درشان فعال است. مفصل است. یک جلسه. مؤمنین چهار تا روح دارند که روح الایمان را هم دارند. روح القدس را ندارند. کفار و حیوانات سه تا روح دارند: روح القوة، روح الشهوة، روح الحیات. زندهبودنشان با روح الحیاة است. سه تا روحم مثل ... مثلاً سه تا روح، یعنی سه تا زاویه. روح دو تا روح. سه تا روح، یعنی دو تا آپشن. اینجوری نیست. سه تا حیثیت فعال است مال کفار. چهار تا حیثیت مثلاً آپشنهای دستگاه که مال کسی فعال نیست. مال پخش است. یکی ضبط هم میکند. یکی چه میدانم مثلاً یک چیز دیگری هم دارد که باز آن یکی ندارد. چنجر دارد مثلاً از این چیزها دارد. آپشنهایی که بهش اضافه میشود، یک چیز است. یک آپشن اضافهتر دارد فعال شده درش. کفار و حیوانات تعبیر روایت اینها سه تا روح دارند: روح القوة، روح الشهوة، روح الحیات. لذا به معنای حیوانی. بعضی کمالات را دارد. زنبورها انقدر با هم خوبند. گوسفندها با همدیگر دور هماند میروند میآیند. پاره نمیکند! کافر طهارتی کار نداریم. کافر کسی است که مسلمان نباشد. کافر است دیگر. «کنتم خیر امت اخرجت للناس.» این آیه آخرش فرمود که: «اگه اینها ایمان میآوردند خیلی خوب بود ولی ایمان نمی آورند.» در مورد اهل کتاب. اهل کتاب کلاً اهل کتاب ایمان خواهند آورد. پس میفهمند که تقوا با فرار جور در نمیآید.
اولین حرف حضرت آقا این است: مسئولیتپذیری. فرار، «ولش کن! بزار بره!» حرف رایج بچه حزباللهیها. و مثلاً میرود هیئت مثلاً میبیند که زمینه جور نیست. «به من خودش میدونه.» وقت اضافی مگر دارم؟ مگر آوردم؟ از این حرف. تکلیفی نسبت به یک جایی نداری، یک بحث دیگر. ولی داری فرار میکنی از تکلیف. کار سختتر است. در مورد مسئولیتپذیری امیرالمؤمنین، جلسه اول خواند که وقتی چشم درد داشتند. خیلی حرف است. این روایت خیلی عجیب غریب است که پیغمبر میگوید: «علی کجاست؟» میگوید: «چشم درد دارد.» آشپزخانه کار میکند.جنگ خندق جواب دهانت به چشم. ایشان چشمهایش را زد، خوب شد. مسئولیتپذیری. آقا مریض، «دیگه برو استراحت کن.» از تقوا اصلاً. یعنی چی؟ یعنی بکش کنار. خودت را بکش کنار. قاطیشان نباش. قاطی نشو. نرو نیا. کاری به کار کسی نداشته باش. کاری بهشان نداشته باش. این حرفها هیچ کدام مؤمنانه و حرفهای متقیانه نیست. «آقا، دانشگاه نرو خراب میشوی.» به خاطر همین میخواهم بروم دانشگاه که درستش کنم. «دانشگاه! آقا، فلان جا نرو خراب میشوی.» جامعه ایمانی که حالا مثلاً اینجا شرایطش بهتر است. هم بهتر میتوانم اصلاح کنم، هم بهتر خودم را میتوانم حفظ بکنم. این دو تاست. ورودی ندارند که یک وقتی آلوده نشود. این خودش خیلی جالب است. آیا فوقالعاده است؟
در سوره آل عمران اگر اشتباه نکنم. در سوره توبه است شاید. در دستور توبه است. میگوید که اینها واسه اینکه از زیر بار جنگ در بروند، بهانهها را دیدید دیگر. میگفتند آقا خانههایمان، خانهها در و پیکر ندارد. ما باید برویم بچهها را رسیدگی کنم. جنگ با رومیها. اینها میگفتند که این رومیها دخترانشان خوشگلاند. اسیر بگیریم. «یا مثلاً نمیدانم اینها ببینیم دخترها میخواهند رد شوند در به فتنه میافتیم.» «لا تفتن.» تعبیر این است: «به فتنه میافتی.» «ما را به فتنه نینداز. خطر دارد برای دینمان.» قرآن چیست؟ خیلی لطیف است. میگویی: «میخواهم نیام که یک وقت نبینم که بیدین نشوم.» خود همین توجیه یعنی بیدینی. حرف قرآن درباره شانه خالی کردن. از چی میترسی؟ از چی میترسانید؟ «الا الفتن.» وقتی که شانه را خالی میکنی، بیدین شدی. حضرت یونس خدا برای چی عذابش کرد؟ خیلی جالب استها. مثلاً نگاهش افتاده و به یک خانمی حواسش نبود. یک لقمه شبهناکی خورد. اصلاً قرآن مجازاتهای انبیا خیلی جالب است. به خدا حساسیتهای خدا مربوط است. حساسیتهای خدا را ما نمیدانیم. چیه؟ حساسیت نداریم فکر کردم که حساسیتهای خدا به چیست؟ حساسیت برای ما ارزش ندارد؟ حساسیت به این است. حساسیتش این است. به یونس گفته که: «ببین ساعت ده عذاب میآید. تا ده کارتو میکنی. سر شیفتی. ده برو که دیگر از آب میخواهد بیاید.» نه و پنجاه و نه دقیقه شد. «بخور! دیگر داره میآید. من بروم. وقت کوتاه. تایم کوتاهی پرواز دارم، برسم کشتی. حرکت میکرد کار کنم به کشتی نمیرسم. علاف میشوم لب ساحل. بشنویم بره و برگرده و اینها.» بعد یک عالمی ماند. دو نفر، دو نفر را هدایت کرده بود. یک عالم یا عابد. آن عابد باهاش آمد. همه را جمع کرد. گفت: «بچهها را کنار بگذارید، زنها کنار، مردها کنار، پیرمردها کنار، بچهها گریه کردند.» گفت: «مادرها نروند سمت اینها.» از گریه بچهها، مادرها گریه کردند. از گریه مادرها، بابا گریه کرد. همه گریهشان در... قرآن فرمود در هیچ قومی سوره یونس فرمود: «عذاب حتمی نشد که برداشته بشود، غیر از الا قوم یونس.» قوم یونس این چنین. آب ایمان آوردند و ما برهوت باشند دیگر. بنا بر این بود که شب اینها همه توی عذابهای برزخی. حضرت یونس هم لم بده و راحت بخوابه و تصمیم گردونه بشود. نماز شب بخواند و خب تموم شد. همه رفتند دیگر. الحمدالله راحت تخت تبارک گرفتن خوابیدن. ایشون تو شکم نهنگ با غضب آمد بیرون ما رفتیم. «پدرت را در میآورد این چه حرفی گفتی.» یعنی وقتی که داری از هیئت جدا میشوی، از یک مجموعه جدا میشوی که اینها دیگر اینجا دیگر نمیشود ایمان اینها نیست. «نمازت را اول وقت بخوان، به ناموس مردم کار نداشته باش. کج نباشه.» نهنگ بنده خدا.
و اصل در این بحث در حیثیت اجتماعی ایمان، مسئولیتپذیری. این پیادهروی اربعین جالب است. این کاروانها آدم قشنگ مؤمن و منافق و اینها را میتواند تشخیص بدهد. جمع بکنند. غذایش را جلویش بگذارند. ظرفش را ببرند. یکی دیگر آن پشت اینجا دارد غذا میپزد. آنجا دارد پخش میکند. آنجا دارد به پتو میدهد. صد تا کار دارد. با هم آمد ند خدمت امام صادق علیه السلام. گفت که: «آقا حج آمدیم با فلانی چه آدم خوبی همش مشغول نماز عبادت. در طواف نماز میخواند، طواف میکرد، عبادت میکرد.» که کارهای خودش را میکرد. مشغول اعمال بود. «به خدا قسم شما پیش خدا مقربتر.» مشهد آمده بودم با دوستانشان یک زیارت مختصری کرد. رفت در حسینیه. جاها را جمع کرد، غذا درست کرد و اینها. در خاطرات امام هست. بهش گفتم: «آقا، زیارت در توی فضای پنج نفره.» فضای پنج نفره. در را ببند. «حال ندارم تو یکی در را ببند.» قبل از ورود جریان محیطهای اطراف راحتتر است از نظر هوا و اینها. اینها رفتند سفید. شرایط آب و هوایی بد و امکانات ضعیف که خودشان در این مسیر، مسیری که قرار گرفتن به این نتیجه رسیدن. خیلی درسهای بزرگی امیرالمؤمنین بین دو کار که مخیر میشد کدامش را انتخاب میکرد. حالا چون جلسه کلاً رفتش روی همین قضیه که مسئولیتپذیری مقداری حالا ما ارتباط داشتیم با س? از اساتید حاج آقای فقیه روی این قضیه. من البته تشخیص من اینجوریه. میخواستم ببینم درسته یا نه. که باید در جزئیاتش حتماً با استاد هماهنگ باشیم. چون یک جایی افراط و تفریط میشود. با ظرفیتش، متناسب با استعدادش اینها هست. بحث سر این نیستش که مردم دیوانگی کنند. اینکه مردی نیستش متناسب با خودت. بین این دو تا کاری که گیری. این کار دعوت کردن، آن جلسه و این جلسه. کدامش سختتر است؟ کدامش نفس بیشتر پس میزند؟ حساب شدهها. یک جوری من را صبح بردی به کار کشیدی من دیگر نمازم نمیتوانم بخوانم. نفس اینجوری میشودها. اینها نه. بحث سر این است که مسئول باشیم. اصل خود اصل وصف مسئولیتپذیری که اگر کسی مؤمن است، این باید درش بروز داشته باشد.تحمیل بکند تا در حد معقول. به خودش حساب شده، آرام آرام، تدریجی، خرد خرد. از یک کار سبک روزانه شروع کردن. همین چلههای سادهای که گرفته میشود، اینها اراده را قوی میکند. مسئولیتپذیری میآورد، برنامه میآورد، نظم میآورد. خیلی اثر دارد. آدم بنا بگذارد آقا اینها که به ما گفتند در روایت کف کار این است. شب پنجاه آیه قرآن. در ماه سه روز روزه: پنجشنبه اول، پنجشنبه آخر، چهارشنبه اول، دهه دوم. سه روز روزه در ماه. نوافل ولو هر شب دو رکعت نافله عشا. در روایت هم برنامه کفشش است. چله، اصلش یک ساله. برنامه ثابت یک ساله است. علیه سنت تا یک سال دوام داشته باشد. کاری را بکن که هر روز بتوانی انجام بدهی. فلان کار را چقدر در فاصلههای چند روز است که هر روز میتوانید برید؟ همیشه میتوانید انجام بدهید، مثلاً هر روز دو روز یک بار، سه روز یک باره، هفته یک بار. ولی دیگر ثابت باشد. دست نکن! حداقل تا چهارشنبه عصر بروم. هر هفته این ساعت من حرم امام. که میگوید: «ساعتمان خراب بود وارد حرم میشوم، ساعت میفهمیم چند است.» در خاطرات امامها اتوماتیک بود. امام محصول چیست؟ محصول آن مسئولیتپذیری است که نظم میآورد، اراده را قوی میکند. ایمان یعنی همینها دیگر. ما کار مشکلاتمان در مملکت اینهاست دیگر. مسئولیتپذیری نداریم. «انجام بده، بخورم طبقه سه رفتی، من بروم.» بگو: «من خودم درستش میکنم.» روایت دارد این است: ایمان یعنی کاری هم که مال او نیست انجام میدهد. خدا رحمت کند مرحوم حاج آقای مهندسی رضوان الله. از ایشان شنیدم وقتی شنیدم شاخ در آوردم. هستش. «مثل مؤمن مثل زمین است. هرچه که اذیت و آزار دیگران است بر اوست. هرچه که نفس از اوست به او.» همه اذیتها مال این است. میوه را از این میگیرند. آب را از این میگیرند.مثل مؤمن این است. استفاده دیگر غیر از سوء استفاده. حساب شده است که ما مشکلی در مورد سوء استفاده از خودمان نداشته باشیم. در عین حال برای اینکه دیگران فاسد نشوند از این باب من میخواهم از من سوء استفاده نشود. «تو فاسد نشی.» برای همین برای اینکه تو فاسد نشی انجام نمیدهم. چون میدانم که من این کار را انجام بدهم بخش سوء استفادهاش دیگر نیست. این است که تو فاسد باشی. ذهنیت از اینکه از ما سوء استفاده طلبکار میشود. تنبل میشود. حقهباز میشود. هرچی. هیچی نمیگوییم. سوء استفاده نیست. کلاه میگذارد. توی پادگانی رئیس جمهور بود دیگر. قانوناً بیست و یک روز رئیس جمهور رفته بود یک جایی سان ببیند. در واقع یک پادگانی را رسیدگی بکند و اینها. رئیس جمهور مکتبی است دیگر. این ساده است. از خودمان یک گلابیهای پوسیده خیارهای درب داغون گذاشته. ظرفهای کثیف گذاشته بودند جلویش. از خودمان است. مشکل شهید رجایی رضوان الله پوست کنده بود. شروع کرد رو به خوردن. گفته بود: «بگردم نعمت انقلاب تا قبل انقلاب مدیر کل یک روستا وقتی میآمد در پادگان جلو پاش گاو میافتاد.» انقلاب جلو رئیس جمهور گلابی پوسیده میگذارند. هیچ کس هم صدایش در نمیآید. ظرافت امام فرمود: «عقلش از علمش بیشتر بود.» برای همین است. این خیلی عقل میخواهد آدم. یعنی هم دارد به سوء استفاده تن میدهد، هم دارد میپذیرد، هم دارد جلوی فساد او را میگیرد. ظرافت، هنر. «تنت باشد. بروی بین مردم.» این توجیه قابل پذیرش نیست که «میکروب هست.» میکروب باشد. میکروب را نفی بکنیم؟ ما باید خودمان را قوی کنیم که میکروب روی ما اثر نگذارد. در جامعه آلودگی هست. خب بچههایمان نروند اینجا. نروند. بعد یک سری جاها لزومی ندارد که بچهها بروند سینما. برود. بر فرض لزوم دارد. برود و آنجا میکروب هم دارد. من بچه من مدرسه باید برود. مدرسه میکروب دارد. من باید این بچه را قوی کنم. مسلحش کنم. پادزهر بهش بدهم. واکسینهاش کنم. کتاب پیغمبر، پیغمبر عرض کرد. اگر کسی با برنامه بیاید، یعنی تعریف مأموریت کرده باشد، برای این دچار آسیب نمیشود در فضای سطح. «کارش را باید مشخص کند.» من کارم چیست؟ من میخواهم بروم اطلاعات کسب کنم. اطلاعات بدهم. رصد کنم. یک وقت میخواهم بروم یک پیامی را بگذارم. یک وقت میخواهم بروم چند تا کانال را رصد کنم. اگر مأموریت من این است که بروم فقط ببینم که الان مملکت چه خبر است، این چهار تا را برای خودم تعریف کنم. چقدر وقت میخواهد؟ این چهار تا کانال بررسیاش نیم ساعت. ببینیم تعریف مأموریت با برنامه. یعنی اول حد من روشن باشد که مأموریتم روشن بشود. مأموریتم که روشن شد با برنامه میروم انجام میدهم میآیم. من مثالی که خودم در آن کتاب زدم این است. شما وقتی که میخواهی بروی بیرون. یک وقت هست بیرون میخواهی بروی بگردی. کار داری. میخواهی بروی انجام بدهی برگردی. تو کدامش آدم به گناه میافتد؟ دومی. «چه خبر است؟ بقالی پفک بخری بیایی.» اصلاً حواست پرت نمیشود که الان به آن درخته چی نشسته. درخت چه خبر؟ فروش درختا چه خبره؟ خوب که دید. جدید است. «من باید آمار داشته باشم این توجیه و در جریان باشم چه خبره.» با برنامه. کسی بیاید. مثال تقوا. یک زره برای اینکه کسی میکروب اثر نمیکند. بعد میفرماید که: «اطاعت از خدا و پیغمبر کنید.» ادعاهایی بود نسبت به اینکه ما مطیع پیغمبریم. ما «ابناء اللهیم و احبا اللهیم»، و ما خواستیم با خدا رفیقیم. و ادعا زیاد بود. آنی که مهم است اطاعت است. اطاعت از خدا و اطاعت از پیغمبر. اگر انجام بدهید مورد رحم واقع میشوید. بعد در مورد رحم حضرت آقا توضیحاتی دارند. اینها را دوستان مطالعه کردند دیگر و باید مطالعه بکنند. ما گفتیم متن کتاب نمیخواهیم بخوانیم. ما میخواهیم نظام مطالعه کتاب نداریم. ما کلیات مباحث را میخواهیم ببینیم که ایشان چه دیدی نسبت به مسئله دارد.
بعد جالب است که مثالهایی که حضرت آقا میزند خیلی مثالهای جذابی است در مورد رحم و رحمت. بعد بحث اطاعت رو که مؤمنین کسانی هستند که وقتی مشاجره بینشان پیش میآید پیغمبر مراجعه میکند. در کار تشکیلاتی این هم شعبهای از مسئولیتپذیری است. ببینید یکی از اقسام مسئولیتپذیری تن دادن به مسئولیت. یکی عبارت بهتر. یکی از اقسام مسئولیتپذیری تن دادن به ریاست. یکی دیگر است. پرهیز. گفتم نسبت به ولایت. ولایت یک کم میکشد به یک تقدسی. مسافرت بحث یک شب. این روایت را پیامبر اکرم فرمود: «اگر چهار نفر مسافرت میروید، فال یعمروا احدهم.» آن سه نفر باید یک نفر دیگر را امیر خودشان کنند. خیلی جالب استها. سفر تشکیلاتی است. مادر خرجمانی که ما میگوییم فقط مادر خرج نیست. مادر همه کارهاست. بعد آن امیر به شما میگوید کی کجا باید باشیم. امشب کجا استراحت میکنیم. شام چی میخوریم. ناهار چی میخوریم. شما مشورت میدهی ولی حرف نهایی را او میزند. در خانهمان مشکل داریم. عمارتی خیلی نیست که امیر کی؟ ولی مشکلات. این مدرسه بسازی. با این بیان باید مدرسه. بچهها همین که مبصر میگذاریم یکی را در کلاس. این از همین فرهنگ است. این خیلی چیز خوبی است. نباید محدود به مبصری بشود که قبل معلمی. شما باید حالا در زنگ تفریح هم یکی را داشته باشی. و این سلسلهبندی کار تشکیلاتی میسر نمیشود مگر با سلسله مراتب. سلسله مراتب کار منسجم، منظم سلسله مراتبی. نفر اول رئیس، نفر دوم معاون اوست. نفر سوم معاون این است. نفر چهارم. یعنی اگر شما پنج مسئولیتی داشته باشی و در حوزه مسئولیت خودش امیر دیگران است و بقیه هم از او پذیرش دارند. نورانیت میآوردها! چقدر آثار اجتماعی دارد که مثلاً جامعه چقدر پیشرفت میکند. با نورانیتش کار دارم. کدام کف نفس میکند؟ «رفیق من از من کوچکتر است.» اینجا میگوید که آقا: «ظرفها را امروز تو باید بشوری.» شما آنجا میخوابی. فلانی اینجا میخوابی. خیلی زور میآید برای آدم. ساخته میشود. جامعه مؤمنانه ای مسئولیتپذیر یعنی این. این شکلی است که ارتباطات برقرار میشود. کاری بکنیم دیگر برای بحث نظامسازی. حرفهای ما اگه قرار باشه به درد انقلاب بخوریم، خاصیت داشته باشیم، کار بکنیم. دو تا سوال الان بفرمایید.
پس میگوید: «اطاعت کنی.» بعد آقا میفرمایند که مثال اینکه آقا وقتی مرافعه بینتان از دعوایی هست مراجعه میکنیم پیش پیغمبر. هرچی که او گفت دیگر باید گوش بدهی. «حرجی هم در نفست نباشه.» و تسلیم حالت تسلیم. تشکیلات بدون تسلیم بودن پیش نمیرود. ولی تسلیم بودن مؤمنانه. نه تسلیم بودن گوسفندانه. تمدنهای دیگر تسلیم بودنهای گوسفندانه بود. منافقین چرا انقدر تشکیلاتشان قوی بود؟ پادگان اشرف هم که هستند هر جا بروند با هماند. بابا نصفشان کانادا، نصفشان فرانسه، نصف عراقاند. دادگاه فرستادن. مریم رجوی را ده نفر میخواهم جلوی سفارت فلان جا خودسوزی کنم. «یا علی!» سازمان منافقین خیلی عجیباند. روحیه تسلیم به شدت در اینها قوی است. ولی این چه نوع تسلیمی است؟ تسلیم کورکورانه. تسلیم مؤمنانه نیست. دیکتاتوری یا مثلاً حالا یک مقدارش دیکتاتوری است. یک مقدارش ترس است. یک مقدارش حماقت. تسلیم بودن مؤمنانه. من روشن است. «چی به چی است؟» ولی با این حال باشد در حوزهای که به شما عمارت دادیم و مسئولی و منم نه در حوزه خودم زور میگویم، تلافی نمیکنم که آنجا آن را به من گفتی منم اینجا این را بهت میگویم. آنها مبتلا به نفس نیستند. عمده بله بله. شیطان برای کفار و منافقین و اینها فسفر نمیسوزاند. شیطان با کی کار دارد؟ «شیطان بینی و بین اخو نذق میکند.» سیخ میدهد. تعبیر قرآنی. بین برادران یک جمع مؤمنانه شیطان سیخ میدهد. «دیدی چی گفت؟ حالش را بگیر! بزن در دهنش!» بحث تسلیم بودن مؤمنانه یکی از سختترین جاهاست. بحث تشکیلات. شما میبینید طرف نسبت به ولایت فقیه تسلیم نیست. چی میماند دیگر؟ خودش تصمیم میگیرد. ما فوق نیست. نشانههای ظالم این است که نسبت به مافوقش عصیان میکند. نسبت به مادونش زور میگوید. این ظالم است. خیلی جالب است. مؤمن کیست؟ نسبت به مافوق تسلیم. نسبت به مادونم راه میآید. مدارا. خود این مرد شریف بزرگ در ارتباطش با امام چطور بود؟ نخست وزیر. «یک موی بدنش راضی نبود که فلانی نخست وزیر بشه.» به خاطر حرف امام پذیرفت. خیلی م سخت است. رئیس جمهور بشود یکی دیگر. دولتت را بسپاری به یکی دیگر. و یک سر سوزنی آقا را قبول نداشته باش د. این خیلی سخت است. مافوق گفته. بعد نسبت به مادونم دیگر راه میآید، میسازد و خودش هم که رهبر میشود. پیشنهادی دادیم. نگفتیم همین جور بشود. بالاخره به برادر مؤمنمان آمد. از ما سوال کرد. اینجوری گفتیم. چقدر نازنین. حضرت آقا را از همه بلیات محفوظ بدارد و این مرد بزرگ را انشاءالله سایهشان را بر سر ما مستدام بدار. در فرج آقا امام زمان انشاءالله که و پرچم به دست ایشان برسد به دست امام زمان. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...