‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ**
**الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ مِنَ الْآنَ إِلَى قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ.**
این بحث "طرح کلّی اندیشۀ اسلامی" را چند جلسهای مقدماتش را بحث کردیم و برخی عزیزان مباحث را گوش دادند و پیگیری کردند، شاید برخی هم گوش نکرده باشند. فاصلۀ زمانی بسیاری هم افتاده است. اگر بتوانم این چند جلسه را، که به نظرم ۵ جلسه بحث شد، در مورد خود حضرت آقا بحث شد که جایگاه علمی و نظری ایشان کجاست. گفتم هندسۀ فکری ایشان بحث شد. در مورد، عرض کنم که، ایمان، یک بحث کلّی داشتیم که جایگاه ایمان و طرح بحث ایمان کجای این منظومۀ معارفی و فصل اول کتاب است که در مورد ایمان است و انشاءالله از این جلسه آغاز میکنیم. ا نشاءالله بتوانیم بحث ایمانش را تمام کنیم.
ویژگیای که مباحث ایشان دارد این است که با کارکرد بیرونی و اجتماعی و سیاسی مفاهیم مقدس قرآنی کار دارد؛ یعنی این مفاهیم صرفاً واژگان مقدس منزوی نیستند. معمولاً نسبت به واژههایی، حالت ایزوله در ذهنمان است و این را در ساحت اجتماع نمیبینیم، بلکه دور از ساحت اجتماع. تقوا، اتفاقاً دقیقاً تعریفمان در فضای خارج از فضای… یا مثلاً ایمان، تعریفمان این شکلی است. طهارت را مثلاً آدم مؤمن، یک آدم زاهد، یک آدم عابد. واژهها را که میشنوید، هیچ وقت ذهنتان نسبت به یک مدیر کلّی نمیرود که ۱۰ کارخانه دارد. میگویند زاهد، طرف جزء «زهاد» بوده، جزء «عباد» بوده. استاد دانشگاه بود، استاد دانشگاهی که با عابد بودن جور درمیآید. کاری که میخواهیم مفاهیم را به هم نزدیک کند، ویژگی اصلی کتابی است که این کتاب را ممتاز کرده است. کتاب به همین دلیل باید خوانده شود. تعریف دین، تعریف کارکردگرایانه است، نه تعریف انزواگرایانه که مفاهیم را بردارد و ببرد یک گوشه کناری که به محض اینکه آمدیم و نزدیک شدی- فضای اجتماع، سیاست و اینها- از این مفاهیم دور شده؛ قرآن اینجوری نیست. قرآن از اولی که شروع میکند، مؤمنین را دقیقاً با تعاریف اجتماعی تعریف میکند: «الف لام میم ذالِکَ الکتاب لا رَیبَ فیه هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ». خود اقامۀ صلات کار نماز. «یُؤْتُونَ الزَّكَاة»، متقین، مؤمنین، «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ».
ایمان به غیب کارکرد دارد. کارکردش این است که ساحت اقتصاد شما را تأمین میکند و ایمان به غیب را کجا میبینی؟ وقتی که فقرزدایی شد از مملکت و جامعه. این میشود ایمان. وقتی که هنوز در جامعهای فقر هست، یعنی هنوز ایمان به غیب در آن جامعه جدی نیست. اینها حرفهای مهمی است. جامعهای که ایمان به غیب دارد و فقر هست… نه، آن جامعهای که ایمان به غیب ندارد پیشرفت اقتصادی ندارد. ما باید نگاهمان به قرآن یک نگاه واقعی بشود. دقیقاً ببینیم قرآن چه میخواهد بگوید؟ چطور دارد تعریف میکند فضای پیرامون ما را و ساختارهای اجتماعی را. این ویژگی ممتازی است که این کتاب دارد و با همۀ مفاهیم مثلاً فردی است؛ دیگر موضوع میخواهیم مثال بزنیم، جنبههای فردی کار و جنبههای اجتماعی و کلّان مسئله.
اولین بحثی که ایشان مطرح میکند، بحثشان را با کنایه به روحانیون شروع میکند: «روحانیون بسیج اینها برای اینکه به گناه آلوده نشوند، رهبانیت پیشه کردهاند.» رهبانیت؛ که قرآن البته تعبیر به رهبانیت… «رَهبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ» (حدید). مسیحیها، خب قرآن ازشان تعریف میکند. معمولاً همین جا هم لسان قرآن، لسان تعریفی است. خدا در قرآن با مسیحیها معمولاً خوب و با نرمی صحبت میکند، برعکس یهودیان. «وَ إِنَّکَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى». اینها یعنی مسیحیان آدمهای لطیف و مهربانی هستند، تکبر و استکبار بین مسیحیان نیست؛ مسیحیهای اصیل، کلان مسیحیت. صهیونیست محل بحث ترامپ و مسیحی مسیحیت صهیونیست و کانت مسیحیت کلیسایی پروتستان، کاتولیکها اینها یک ویژگیای که دارند اولاً کشیشها از اینها، چون از دنیا فاصله میگیرند، یک لطافتی دارند. اهل تکبر هم نیستند. اینها را به عنوان متن قرآن در مورد آنها میآورد. برعکس یهودیها که اینها خیلی قلّاطَقاند، دشمنترین هستند.
رهبانیت دارند، فاصله میگیرند از جامعه. البته این را خدا از اینها نخواسته: «مَا كَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ». ولی اصل کارشان گویا کار خوبی بوده- حق رعایتش را به جا نیاوردند، آنجوری که باید و شاید این را خوب ادا نکردند. لذا ما در امت خودمان رهبانیت یا به تعبیر قرآن «رحبانیت» داریم. رحبانیت مسیحی متفاوت است. پیغمبر فرمود: «رَهْبَانِیَّةُ أُمَّتِی الْجِهَادُ». رهبانیت دارد، ولی رهبانیت امت من کجاست؟ آنها رهبانیتشان چه شکلی بود؟ میرفتند توی کلیسا، ازدواج نمیکردند. رهبانیت امت من جهاد است. رهبانیت چیست؟ خود را از تعلقات مادی گرفتن. آنها آمدند گفتند مطلقاً این تعلقات را بگذار کنار. اسلام چه گفت؟ گفت تو در اینها باش، جهاد کن، تعلق نداشته باش. «جَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ». وقتی که جهاد با مال و انفس داشتی، تعلقات برطرف میشود. لازم نیست بچهدار نشوی که تعلق پیدا نکنی، بچهدار بشو ولی جهاد کن. لازم نیست مال را رها کنی، پول را رها کنی تا تعلق نداشته باشی؛ پول داشته باش ولی جهاد کن. وقتی با اموال جهاد کردی، هم دنیا را آباد کردی هم تعلقت را زدودی، آخرتت هم آباد شد. چون آخرت با تعلقزدایی آباد میشود.
پس یک هندسۀ غلطی را معنویت مسیحی دارد. معمولاً هم فضای معنویتگرایانۀ ما تحت تأثیر مسیحیت است. اعتکاف غلط است! میگوید چند روزی بروم از شهر دور بشوم. شنیدی؟ توی اعتکاف روز آخر گریه میکند، روضه میخواند: «خدایا ما داریم به شهر برمیگردیم، ما را به این جهنم برنگردانی، جوان! ما داریم به این جهنم...» این همان معنویت تحت تأثیر مسیحیت است. اصلاً میگوید اعتکاف برو توی چه مسجدی؟ مسجد جامع! مسجد جامع یعنی شلوغترین مسجدی که محل رفت و آمد دائمی است. آنجا میروی اعتکاف میکنی، در ارتباط باش. جزو احکام اعتکاف چیست؟ میگوید اگر کسی ازت درخواستی داشت، حاجتی دارد، یک مؤمنی، میتوانی بدون اینکه اعتکاف شکسته بشود، راه بیفتی. زیر سایه فقط نرو، از زیر آفتاب برو، کار را راه بنداز و برگرد. این بخشی از اعتکاف است. چرا تفاوت قائل میشود؟ جدا از شهر و مملکت و مردم نیست. اعتکاف گوشیها را نمیگذارند کسی بردارد، اینترنت نمیگذارند. میرویم روی تلگرام تا ارتباطمان قطع شود. میخواهیم از همه چیز دور باشیم. خوب است آدم یک ساعاتی، یک وقتهایی از تلگرام فاصله بگیرد، ولی تعریفش را تحریف نکنیم که مثلاً فکر معنویت این است که فاصله بگیری، در جریان نباشی. یک «پوزیشنی» است دیگر. یک پوزیشنی است. هر کس بیشتر کمتر خبر دارد از مملکت؟ این بیشتر مقدس است! حضرت امام فرمودند: «هر آخوندی که خرتر بوده، نفهمتر بوده، مقدستر بوده. هر کسی بیشتر حالیش میشد، این میشد مارکس!» مقدس مسجد مفاتیح دستش را میخواند. اینها معنویت رهبانیتگونۀ تحریفشدۀ مسیحیت است. خود حضرت مسیح هم اینگونه نبود. مسیح کاری به دنیای مستکبرین نداشت، پس برای چه کشتنش؟ خودتان میگویید کشتنش، شهادت مسیح؟ مسیح را اینها گرفتند و به صلیب بستند. یکی شبیه مسیح بود، خود مسیح نبود. مسیح را ما بردیم بالا، پیش خدا هست. مسیح شهید نشده. اینها میگویند مسیح شهید شد. اصلاً صلیب به خاطر همین است دیگر. بالای صلیب، یعنی چوبی که بستند، دو طرفش هم که دو دست بستند. به صلیب کشیدن حضرت مسیح را. اینها میگویند شهید. خب چه جور میشود، پدر آمرزیده که حضرت مسیح را شهید کردند؟ بعد کاری هم به کار کسی نداشته. میگفته اگر توی این گوشم زدند، توی آن گوش هم بزن. کدام احمقی پیدا میشود یک همچین آدمی را بگیرد و شهید کند و به صلیب بکشد؟ آدم به این خوبی! خودش همه چیز دارد و بهت میدهد، برای چه میکشیش؟ معنویت تحریف شده است. آن وقت حرف سیاسی توی معنویت دیگر در جریان نبود.
ما یک مدرسه درس میخواندیم، اوایل طلبگی؛ مدارس قم خیلی ممنوعیت داشتند، خیلی! روزنامه ممنوع بود توی مدرسه بیاوری، اخبار ممنوع بود. ممنوع! بابات ممنوع بود! بابات؟! بعد کلاً ممنوع. واسه همه چیز ممنوع. فقط درس و کتاب. غیردرسی ممنوع بود. که ما، وقتی من عضو مدرسه شدم، گفتم: «با اینکه شما شاگرد اول بودید، ولی وقفنامه اجازه نمیدهد.» توسلات کردم که از مدرسه رفتم و معمّم شدم. بهترین مدرسۀ علمی قم بود. نه کاری به این کارها داشتند، نه کاری به آن ور داشتند. و این یک خطر بسیار جدی است. بچههای مذهبی را میبینم توی فضای دانشگاه، بچههای خیلی معنوی، بچههایی که با هیچکس کار ندارند، سرشان توی لاک خودشان است. راست، بغل دیوار میگیرد و میرود توی خودش. کسی یک وقت برخورد نکند، کسی را احیاناً نبیند، نه حرفی بزند، نه کاری بکند. برکت اساتیدمان بود. بعضی اساتید که از اول طلبگی باهاشان آشنا شدیم، از آیتالله مصباح، حاجآقا تهرانی به گردن ما حق دارند به خاطر علاقه به همینها... مدرسه را... بله، خلاصه، تشکیلات ایران بودند. بعد مثلاً میخواهند بروند حوزه، نمیتوانند مثلاً بنشینند پای درس و کاری نکنند. این هم هست. نمیتواند بنشیند فقط درس بخواند. الان کسی که مثلاً قبلاً فرهنگی و تشکیلاتی بوده، بعد الان میخواهد برود درس حوزوی را بنشیند و بخواند؛ برایش سخت است که یک جا بنشیند فقط. روحیه برمیگردد. بعضی روحیات، روحیاتی که روحیۀ اکتیو است، اینها فنی و اجراییاند. روحیۀ اجرایی با روحیۀ علمی تفاوت دارد.
حالت اجرا. بعضی دستها را آدم میبیند، میگوید دستهای علماء است، معلوم است اصلاً آچار در دستشان غریب است. اصلاً پیچگوشتی دستش بگیرد، خودش میگوید: «حاجی! ول کن، جون مادرت! اذیت میشوی. ولم کن!» مرحوم آیتالله معرفت، یکی از علمای معروف، گفتند که در نجف یک تکه از لوله منزل خراب شد. دیدن رفت بیرون، برگشت با ۱۰ تا لوله پلیکا و اینها آمد. گفت: «بروید بیرون! میخواهم کل لولهکشی خانه را عوض کنم.» خودش یکتنه کل لولهکشی را عوض کرد. این هم بین علما بوده. این جور مسائلی هم بوده. در مسائل مختلف، خلاصه، بحث اجرایی و فنی و اینها را وارد بودند.
بعد از اینکه یک دوگانهای ما درست کردیم بین معنویت و فعالیت، که این هم بیشتر به نظرم بازی یهود بوده. یعنی توی عمقش که بروید که یک طرحی است که آنها از قبل داشتند و اول از همه بلایی است که سر خود مسیحیت آوردند. کنار جدا کردم، گفته: «ببین! یا میخواهی، اگه حس و حال معنوی دارید، برو کلیسا. سؤال کار و اقتصاد و اینها داری، دین را ول کن.» آهنگهای «دانشجو» که هنوز میگوید: «حرفش، آدمِ...» آدمی که حرف سیاسی زد، این دیگر چهرۀ قدیسه و مقدس ندارد. اینها جنبه تقدسش زائل میشود! منافق! یعنی هیچ وقت شما درس اخلاق یک آدمی را گوش نمیدهید که مثلاً ۱۰ بار اسمش «موسوی» توی دهن مردم بوده. «موسوی» سیاسی. درس اخلاق که تویش موسوی سیاسی باشد، دیگر درس اخلاق نیست، بدعت! قرآن تبدیل به «ابتداها» میکند- این بدعت. بدعت خیلی خطرناک است. خصوصاً به عنوان یک عنصر فرهنگی احساس کنیم که من میخواهم بروم دنبال کار معنوی. بعضیها میآیند حوزه دنبال خلوت حوزه میگردند، کنج حجره و همه را ول کنیم و با کسی کار نداشته باشیم. برا خود... گوش دادن فیلمهای عرفا که نشان میدهد، فاجعه است. اینها حدیث «سرو» را نابود میکند. دین مردم! خدا خیرشان بدهد، زحمت میکشند ولی تصویری که از عرفا و بزرگان نشان میدهد، یک دخمۀ تاریک. شمعی روشن کرده. سلام! ملا حسینقلی همدانی. الان خشک دارد میزند. توی این ماست میخورد، کپک زده و اینها. قشنگ آفتاب بهش خورده. یک گوشهای دارد میزند. میزان سن تاریک هم درست کردهاند. از این گوشه تصویر دارد نور میزند، پشت تصویر سیاه. استاد اخلاقی میگوید مثلاً ایشان استاد اخلاق است، استاد عرفان است. بعد میگوید مثلاً نشست پلو و مرغ دارد میخورد و پپسی را میرود بالا و نه! این نشد! والا! حسینقلی همدانی بابا! والا به خدا! امام غذای چی میخورد؟ آقای بهجت هم گاهی غذای خوب، بزرگ میخورد. آقای بهادینی غذای خوب میخورد. عرفان بودن. آنی که قالب کردند بهت، معنویت نیست.
یکی از طلبهها چند روز پیش با من تماس گرفته. خیلی درس فوقالعاده. یکی از طلبهها حالات معنوی داشته و اینها، رفته روی این لبه پنجره مدرسه نشسته. حالا نمیدانم کی به این چه دستورالعملی داده بود، توی خلسه بوده چی بود، از آن بالا پرت شده پایین، طبقه دوم. یکی دیگر را ما داشتیم توی همین فضاها بود در مدرسه معصومیه که ما درس میخواندیم. معصومیه، به آرزویمان رسیدیم. آرزویم بود که در مدرسۀ معصومیه درس بخوانم. ما با سیکل وارد شده بودیم، معصومیه زیر فوقلیسانس راه نمیداد. از عجایب بود که ما توسلاتی که از امام معصوم کردیم، آخر تهرانی به ما کمک کرد. هر کار لازم فلانی، شفاعت. غرض اینکه معصومیه یکی را داشتیم، رتبۀ ۲ فیزیک بود. بینظیر بود، مخ عجیب و غریبی. بعد مینشستیم با هم خیلی گپ میزدیم. قرار بود من بهش منطق درس بدهم. درگاه پنجره دم حجت... طبقه سوم پرت شد پایین. نخاع، مخ، همه چیز پوکید! تهران. بچه تهران هم بود. تهران جان! آره، زنده ماند ولی دیگر مسجد خوشبخت. دیدم گوشۀ صفحۀ اول نشسته روی بلندگو. خیلی استعداد... اینها معنویتهای تخیلی توهمی است. خیلی که احساس میکند من دارم فاز معنویت را میگیرم. قید همه چیز را باید بزنم. مگر مثلاً بقیه در ارتباط باشم، حرف بزنم؟ این دیگر معنویت نیست. معنویت اصلش اینجاست. اصل مبارزه با نفس است. آدمی که حرف میشنود، تلنگر میشنود، تیکه میشنود. اصل اینها اینجاست. توی ارتباط با بقیه. آدمی که یک گوشه است واسه خودش، واسه خودش میآید که هیچ وقت حرف نمیز... ژاک مسخره است. این اذیت و آزارایی که میرسد، اینها آدم را رشد میدهد، اینها آدم را میسازد. خب پس این معنویت رهبانیت، این اولین چیزی است که آقا باهاش کار دارد در این کتاب «طرح کلّی ایمان» نیست. اول این را خلاص کنم. برای اینکه طرف مثلاً به اجتهاد برسد، مثلاً باید متمرکز بشود روی درسهایی که اینها را میخواند. دیگر مثلاً کارهایی که همه را به اخلاق فردی رساند، به عبادت رساند، معنویت شخصی رساند، به معنویت اجتماعی رساند. درسخون، کار اجرایی، کار غلام رسیده.
پس اولین حرف آقا این است که عالم اسلامی رهبانیت ندارد، گوشهگیری ندارد، فرار ندارد. عالم اسلامی همان است که سعی میکند که بگیرد غریق را. چقدر این سالها هنوز که هنوز طراوت دارد. اما فاصله میگیرد. یعنی طلبه مثلاً میگوید بگذار وقتی که همه رفتند یک سینمایی برویم که خلوت باشد. کسی اگر سینما برود، با لباس برود. سینما برود، اولاً که خیلی مهم است، واقعاً اصلاً یعنی عجیب غریب! فیل هوا! بعد هم با لباس برود. بعد یک جایی هم برود که ارتباط برقرار کند. جلد سوم این کتاب که دیگر آخرها ی کار است و دارد چاپ میشود، انشاءالله به نظرم آخر هفته دیگر کارش تمام است. «سازمان پیغامبری» ۲۰۰ صفحهای، همه حرفهای ما آنجا است. همین حرف کلی، توپیدیم به طلاب عزیز و بزرگوار، رگباری بستیم از اول تا آخر. چرا ما فاصله داریم از متن مردم و جامعه و اینها نیستیم؟ توی فضاهای... یک بخشش هم به خود ماهاست دیگر. الان ما یک حصاری برای خودمان درست کردیم، مجموعۀ مذهبی، بچههای حزباللهی، دور و بر مان دیوار چینی شده. ارتباطمان، حالا یک بخشش؛ حالا بحث کوهنوردی جدیتر باید برویم. دایره را باز کنیم. بیایند همه، بچههای بیشتری، بقیۀ ورزشها. یک طلبه مثلاً باید فنون رزمی بلد باشد. او اصلاً خودش مربی کلاس. چقدر اثر دارد؟ کلاس تکواندو، دیگر بفرمایید فول کنتاک، دیگر فوتسال، استخر، شنا، خیلی جمع کرد، فضای خیلی خوب! ما خودمان هم، خودمان را محدود کردیم دیگر. ما همیشه اجتماعمون توی مسجد بود. البته خوب است ولی نباید محدود به این باشد. برای خودمان باید یک فضاهای اجتماعی درست بکنیم. فضاهای اجتماعی فراگیر.
همین طرح شما خوب است. جلو در دانشکده یک خیمهای دارید و اینها. باز هم باید توسعه پیدا کند. یک میزی داشته باشیم، چایی بدهیم، مثلاً دور هم یک گپ میزی باشد برای گپ خودمان. بنشینیم دور هم گپ بزنیم. بعد ما برویم بین اینها بنشینیم حرف بزنیم. یک کاری میشود کرد. خیلی کارهای مختلفی و فضا ایجاد کنیم برای گفتگو دور هم و ارتباط. توی بازار مثلاً چیزی بخوری، مثلاً باعث حجاب میشود یا نمیدانم صحبت با یک نفری که مثلاً مشکل دارد، مثلاً مباحث داریم. آداب آن. آن هم منافاتی ندارد. اینها که میگویی آدم توی بازار غذا خوردن کراهت دارد، ولی این به این معنا نیستش که دور هم ننشینید. اصل ارتباط، معاشرت. اخلاقهای ما همین است که میگویند ما تحت تأثیر لقمه شبههناک بودهایم. میگوید این لقمه که از فلانی گرفتی، آنجا تو را بست، حجاب شد. عارف علامه طباطبایی را که قبول داری دیگر؟ عارف عرفان! با دو واسطه از علامه طباطبایی نقل میکنم. استاد ما میفرمود از استاد آیتالله پهلوانی تهرانی پرسیدیم که آقا این لقمههایی که بیرون میخوریم و غذای این و آن را توی دانشگاه یک چیزی پخش شده، بگیریم بخوریم، مثلاً آثار وضعی دارد؟ ایشون فرمود که من از علامه طباطبایی همین را پرسیدم. ایشون فرمود: «ابداً! بابا مگه شما فقه میخوانید؟ اصول میخوانید؟» یک بحثی داریم در علم اصول به اسم برائت: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی مَالَا یَعْلَمُونَ» (پیغمبر وقتی معراج رفتند، حدیث رفع آوردند. حدیث رفع ۹ تا چیز از امت اسلام برداشت. آثار چند تا چیز را برداشت). یکی رفع «مالا یعلم». چیزهایی که نمیدانند آثارش را برداشتهام. چیزی که نمیدانی، پیغمبر دارد میگوید اثرش را برداشتهام. شما میگویی اثر دارد؟ نمیدانی! ولی یک وقت یقین داری به خمس نمیدهد مثلاً. این باز دوباره احکامی دارد. باید یقین داشته باشی که این شکلاتی که دارد میآید از همانهایی است که بهش خمس گرفته. چون خمس که به مال تعلق نمیگیرد، به ذمه تعلق میگیرد. تعلق میگیرد: ۵۰۰ هزار تومان خمس بدهی، یعنی الان ۵۰۰ هزار تومان از این ۲ میلیون پولی که اینجا دارد، ۵۰۰ هزار تومانش آلوده است. یعنی ۵۰۰ هزار تومان به گردنش است. این ۲ میلیون پاک. خمس بدهد. پس چرا بعضیها میخورند و اذیت میشوند؟ آثار چیست؟ به خاطر اثر و کارش نیست، اثر وسوسه و وسواسش است. چون وسواس دارد خودش را گیر میاندازد. میگوید: «الان یک چیزی میشود! الان یک چیزی شد!» این همان معنویتی است که فاصله دارد. بابا! امام حسین علیهالسلام که ایام میلادشان بوده (این را توی بحث گفتم) میفرماید که حضرت رد میشدند. آقا! لقمه شبههناک دیگر، اصل شبههناک این است دیگر. حضرت رد میشدند، این گداهای مدینه دور هم نشسته بودند. اینهایی که با پول گدایی گرفته بودند. خود گدایی چقدر کار بدی است، حالا آن چیزی هم که با گدایی گرفته، حالا معلوم نیست از کی گرفته، بعد چه جور گرفته، بعد با چه چیزی گرفته. نصف نان گرفته، آن نمیدانم یک خرده شیر گرفته، یک کمی چی گرفته بودند، توی سفره امام حسین علیهالسلام. آمدم خدمت شما عرض کنم که رد میشدند، اینها صدا کردند، گفتند: «آقا بفرما! یک لقمه بزن.» فرمودند که: «خدا! «إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُتَکَبِّرِینَ».» میخواهی رفع شبهه کنی؟ شبهه تکبر را از خودت دور کن. چرا شبهه لقمه را دور میکنی؟ اینجا اگه پیاده نشوی، شبهه تکبر دارد. پیاده بشوی و بنشینی و بخوری، یکم شبهه کراهت دارد. شیطان بازی میدهد دیگر، اولویت خارج میکند، آدم گمراه میشود، ته جهنم شبههناک. امام حسین یادم است. بعد حضرت فرمودند که: «خب من لقمه شما را خوردم، شما بیا لقمه منزل.» و پذیرایی کردند، به هر کدام لباس فاخر دادند، یک کیسه پول هم بستند. این میشود کار امام حسین! کار فرهنگی! هیئت غذا نمیخورد! پیادهروی اربعین غذا نمیخورد! یعنی دوست دارم کلش را بزنم زیر گیوتین، «تَقّی» بزنم، بپرد! پیادهروی اربعین لقمه شبههناک است. چقدر یک انسان میتواند احمق باشد؟ خود امام حسین دارد غذا پخش میکند. شبههناک! اثر وضعی دارد!
فرهنگ ما بسیار از جهت فرهنگ معنویت آلوده است. یک کسی مثل امام خمینی را ما به عنوان یک عارف نمیشناسیم. که عارف عارف! نماز جماعت و بیاید و بعد تازه فیلم نماز امام خمینی را دیدید؟ یک فیلم از نماز امام معروف است. آن هم سلام آخری که میدهد، به جای سه تا سلام، یک سلام میدهد: «السلام علینا.» اصلاً نمیگویند: «السلام علیکم و رحمة الله و صلوات الله.» نماز دو دقیقه، یک و نیم دقیقه فکر کنم. نماز امام خمینی است. اینکه نماز یک نماز ظهرش ۴۵ دقیقه طول میکشید. نماز ظهر و عصرش با همدیگر یک ساعت طول میکشید. خلوتش بوده که کسی هم فیلمش را نگرفته و ندیده. آن مال جلو دوربینش بوده. بعدش هم سفره افطار پهن بوده. بعد امام فوقالعاده است دیگر. آنجا سفره افطار پهن است. همین فیلم معروفی که مسئولین نشستهاند و اینها. آقای خامنهای بغل امام مینشینند و اینها. حالا زود نماز را خوانده که اینها به افطار برسند. مینشیند یک نگاهی میکند. این توی فیلم نیامده، این توی خاطرات امام آمده. امام میگویند که: «خب شما افطار کنید! من خانمم منتظرم.» آقای رئیس جمهور، رئیس مجلس، همه کلهگنده است. این ظرافتهاست که یک نفر میکند! آره، جنبۀ عرفانی نمیبینی. مسائل با خانمش برود، زن ذلیل! یا مثلاً نمازش را سریع خوانده. «کارد به شکمشون بخوره!» نماز یک ساعت طول بدهد. تو عارف مگر نیستی؟ چه نمازی شد؟ یک سلام، دو تا سلامش را هم نمیگوید. یکی را هوا میزند. معنویت همین است. همین که نماز خدا از تو چه میخواهد؟ به چه راضی است؟ این میشود آن جنبۀ رضای خدا. آدمها هوای نفسمان است. چهار تا سمبل معنایی برای خودمان درست میکنیم. پی همینهایی که نمیدانم نفسمان را داریم چاق میکنیم.
این پس بخش اول بحث است: یک فرد آگاه مسلمان، هر انسان مسلمان که مسلمان بودن و مسئول بودنش با یکدیگر لوازم است، الیالزاماً همین جوری سعی میکند که غریق را، وبا زده را، بیمار را نجات بدهد. مریض نشوی. آلوده است. دانشگاه خیلی بد است. البته من قبول دارم حالا بعضی از این حرفها سوءاستفاده میکنند. فکر میکنند یعنی باید بیمهابا زد جلو، «بیگدار به آب زد» غلط است. بله، خوب آدم هر دانشگاهی هم نرود. تا وقتی یک دانشگاهی هستش که ضریب سلامت ماندن انسان تویش بیشتر است، آن را برود. یک رشتهای است که ضریب سلامت بیشتر است، آن را برود. این هم طبیعی است. همین جوری بزنیم. اولاً نگاه ما باید این باشد که مریض اگر مریض است، باید نجاتش داد. نگاه یک مسلمان این است. نگاه بقیه چیست؟ معنویتهای دیگر چیست؟ فاصله بگیر! روایتهایی که در مورد عزلت داریم، چه کار کنیم؟ عزلت. بیشترین خیر در آخرالزمان این است که توی خانهات بنشینی. یا مال زمان خاصی است و یا عزلت معنای خاصی دارد. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله مشکینی، نور بودند. بهترین! آفرین! آفرین! خدا رحمت کند مرحوم آیتالله مشکینی. خیلی سال پیش، ایشان سال ۸۶ از دنیا رفتند. همسایۀ ما بود، یعنی کوچۀ روبهرویی ما بود، ماشینش توی قم بود. خدمت شما عرض کنم که یک وقتی ما خدمتشان رسیده بودیم. من خیلی کم سن و سالم بود، ۱۶ سال. چند تا طلبه دورنم بودند اندرونی. یک تکه کاغذ نور بود. خدا رحمت کند. خیلی عالی بود. تهش را برداشت. برید و آورد و داد به حاجآقا. حاجآقا! یک نصیحتی برای ما بنویسید. یک نگاهی کرد و گفت: «عزیزم! یک کاغذ تمیز درست حسابی بیاور.» خط خوشی. یادم نمیرود. «بسمه تعالی. کُن مَعَ النَّاسِ و لَا تَکُن مَعَ النَّاسِ.» از بغل ایشان وایستاده بودم. دقیقاً چی نوشته؟ من سریع ترجمه میکردم. گفتم روایت میفرماید که با مردم باش، با مردم نباش. یعنی بچه بودیم، توی فضای عرفانی نبود. گفتیم که این حاج آقا همان شعر حافظ است. میگوید: «هرگز حدیث حاضر و غایب شنیدهای؟ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.» با مردم باش، با مردم نباش. هر وقت دیدی کار را خوب میکنند، با مردم باش. هر وقت نکته ابتدایی نیست، نکته فعلی. هر جا دارند کار خوبی میکنند، اصلاً نیایند به تو بگویند، خودت برو. «کُن مَعَ النَّاسِ».
هر جا رفتی دیدی دارد میرود به سمت فضای آلوده، فاصله بگیر. خیلی شاخص دقیقی است. عزلتش به چه معناست؟ به معنای اینکه بودی توی فضا. دیدی دیگر دارد میرود سمت گناه و آلودگی و اینها؟ اثر بگذارم! عرق سرو میکنند. دیگر چه اثری داری برای کی؟ دیگر اثرات برای کی؟ دیگر قرار است چه کاری دقیقاً بکنی روی اینها؟ نه صرف بودن من که ما مذهبی خشک هم نداریم! مذهبی شاسکول داریم، مذهبی شایسته نداریم! اگر مذهبی نظام مذهبی مانند نداریم، چه چهره تمیزی میخواهی از خودت نشان بدهی؟ شما اگر میخواهید مذهبی نمونه باشید، بیشترین چیزی که اثر دارد برای اینکه بتوانی چهره زیبا بسازی از خودت این است که یک خط و خطوطی توی زندگیت داشته باشی. همه بفهمند مرزها و حریم تو را. بگوید: «بره به اون سمت دیگه فلانی نمیمونه! فضا بره به سمت مثلاً لودگی، بره به سمت اهانت، بره به سمت تمسخر، بره به سمت فلان دیگه فلانی نمیمونهها!» تا وقتی آنجا نیست، این هم هست. از همه بذلهگوتر و شادابتر و قبراقتر و سر حال بوده. آن سمت بره دیگه نمیمونه. این مرز. طرف وقتی فهمید اشکال ندارد. میروی، مینشینی، پذیرایی میکنی. محتوی نیم ساعت که میگذرد، یکی از اساتید جلسه نشسته بود، بعد دید که خیلی این جلسه به دردش نمیخورد، در رویم صدا کرد. خیلی حرفهای. یک ظرافتی میخواهم. کلاً دینداری لطافت و ظرافتی دارد. همه دینداری این شکلیها! بلد باشی چه شکلی، یک جوری در بیاوری. طرف هم آچمَز بشود، نتواند چیزی بگوید، هم خراب نشوی، هم آن چهرۀ تو را داشته باشی. با خنده و با پنبه بریدن یک هنری است. خیلی هم ما لازم داریم. خیلی از این اخلاقیات مربوط به علما که توی روایت برای علما آمده، الان دیگر مال همۀ بچهمذهبیها است. یک زمانی فقط آن عالم بود که نماد دینداری بود. کار او را به حساب همۀ آخوندهای دانشکده، رشتههای خودرو، کلاسهای خودتان میگذاشتند. آخوند کلاس ماست! چون همان قدر وزن داری توی این کلاس که من توی کل این دانشکده وزن دارم. من توی کل این دانشگاه وزن دارم. من توی کل کشور وزن دارم. الان شما آیتالله العظمی فلانی! این کلاسی. تمام دینی که او دیده، همین است. همۀ آن چهرهای که میخواهد، ذهنیتی که میخواهد برایش شکل بگیرد از دینداری، همین رفتار شماست، برخورد شماست و همۀ کارهای شما را میسازد. این کار را نکنید! چرا این کار را میکنی؟ این چیست که گوش میدهی؟ اینها مثلاً من یک دیندار فقط فلانی را قبول دارم. اما وقتی جلوش آهنگ میگذاری، چیزی نمیگوید. نابود کرده بنده خدا را. آدم بسیار متدینی هم بودها. هوا تولید موشک بود! حالا بماند. آیا رفیعی را قبول داری از این حرفها؟ نمیزنی کجا! این جوری کرده. این هم هست دیگر.
حالا غرض اینکه نگاه ما باید نگاه نجاتبخش و ارتباطی باشد. نگاه کنارهگیری نیست. صفایی که حالا بعضی دوستان میروند جلسه. چشم! بعضی از الطاف خدا بهمان رسیده که توی سن خوبی همۀ آثار ایشون را خواندیم. تا قبل ۱۸ سالگی به نظرم همۀ آثار ۶۰-۷۰ درصد تاثیرگذار بود. خیلی اثر داشت. آن کتاب «مسئولیت سازندگی» ایشان از کتابهای فوقالعاده بود که خیلی روی من اثر داشت. همین کتاب رشدشون. شاید از اولین کتابی که خواندم، «رشد» و «صراط» و همۀ آثارشون جذاب است. تا آن کتاب «هرمنوتیک» و فلان و ایناشون که دیگر کتابهای خیلی تخصصی و روش نف نوشته شده. بحثهای خیلی سنگینی که دارد. بعد خدمت شما عرض کنم که چند تا جملۀ طلایی ایشان دارد. یکیش این است که میگوید: «تکمیل رسالت است، تضعیف جنایت است، توجیه حماقت است.» طلایی. توجیه حماقت! اشتباه کردی. تضعیف جنایت! بزن بیفتد دیگر. بیفتد بمیرد! خاک توی سرت کنم با این مسجد رفتنت! فلان فلان شد! تو دیگر هیئت رفتنت چیست؟ نیا! خراب نکن! آقا دارد میآید. هدایت به پیغمبر گفتند: «آقا! این که پشت شما نماز بخواند، جوان عرقخوری میکند!» نمازی که نجاتش میدهد، آخر همین موقع عاقبتبخیر شدن است. این هم میشود فلانی شد که این هم حاجی فلانیتان است! دیدی چه کار کردی؟ بیا کلیپش را. یک نفر درست حسابی این هم خراب. از اول میدانستم! همه از اول غیبگویان بودند و میدانند. همه عاقبتبهخیر میشوند! خودم که میدانم که آخر من و حوری آخر توی بهشت میمانیم. همهتان مینشینید توی «له له» آتش، میشینید زار زار گریه میکنید، نگاه میکنید فقط و...
تکمیل رسالت است. یک جایی رفتم استان قزوین، شهرستان زیاران. «ما زِ یارَانِ چَشمِ یاری ...» شهرستان زیاران، اطراف طالقان. خیلی خوش آب و هوا. دو تا طلبه آمده بودند توی منطقه کار فرهنگی کنند. یکی این سمت شرق بود، یکی سمت غرب بود. آن حاجآقا که سمت شر، حاجآقای مامانی بود، فامیلیش. بابایی، مامانی و بابایی! بعد ۵۰ تا بچه. گفتم مامانی و بابایی با هم نشستهاند، بچه تولید کردهاند! خلاصه، مامانی. حجتالاسلام مامانی. رفتی مسجد نماز بخوانیم. ذهنیت من است دیگر. منِ مثل بقیه. نماز بخوانیم! بعد دیدم مسجد پر بچه و نوجوان. صف اول مثلاً ۵-۶ تا بچه همین جور بغل هم. احکام را اجرا کنی، این باطل است. من آمدم تماس گرفتم، قبل نماز یا بعد نماز. گفتم: «حاجآقا! این نمازها مشکل داردها! اینها پنج تا بچه وایستادهاند صف اول. آن ته صف پیرمرد وایستاده، اتصال برقرار نمیشود.» خیلی حرف. خدا خیر دهد. شرمنده کرد من را. عرق شرم! گفت: «حاجی! من عرضه داشتم تا اینجا آوردم.» عرضه اش، دمش گرم! فدای حرفش بشوم! یکی کار کند، نه این گوشش چرا این شکلی شد؟ تا اینجا آورده، تکمیل کن. تکمیل رسالت است. از توی خیابان جمعش کردم، آوردم اینجا، صف اول گذاشتم. بعد آن مسئلۀ معروف گفت: «تکمیل رسالت است.» بعد مریض برای دکتر عامل فرار نیست، موضوع کار او است. دکتری رفتم، بیماری پیدا کرده بودم. هر وقت یادش میافتم نفرینش میکنم. عرض کنم که مشکل هپاتیت داشتم. هنوزم رگ و ریشه دارد. چون چهار سال تنها زندگی کردم. زندگی مجللی! زندگی کاکائو، کیک و اینهاست. کبد ما نابود! بعد هنوز که هنوز مشکلات کبدی جدی. بعد اوایل ازدواجمان دیگر رفت تا مرز از کار افتادن کبد و اینها. هپاتیت ب سنگین پیدا کرده بودم. من خودم تحقیق کردم، یعنی مشکل علائمم را که دیدم، تحقیق کردم، دیدم هپاتیت دارم. رفتیم دکتر و دکتر قم جاهای خوب درمانی. رفتیم داخل. دکتر با رفتار توهین برخورد کرد. بعد نشست و با یک وسواسی ما را چک کرد و اینها. نوشت که آنفولانزا داری. آنفولانزا! اگزما با؟ گفتم من هپاتیت «ب» دارم! من مطالعه کردم، تحقیق کردم. تقویتکننده آنفولانزا نبود، همان هپاتی بود. بعد من میخواستم بروم، گفت: «رفتی، پشت سر در را باز بگذار! هوا عوض شود!» با تحقیر و توهین! گاهی نگاه ما نسبت به بقیه همین است. رویش هرچی فکر کردم انصافاً به ذهنم نیامد. این جایش مثلاً سخنرانی در دانشگاهی. یک دانه مسلمان فقط تویشان بود. رایج است دیگر. نباید این ذهنیت از ما شکل بگیرد که ما اگر با یک جمعی مواجه شدیم که از صنف ما نبودند... واقعاً تعریف کف همین است.
این حرفش خیلی حرف درست بود. منی که اینها را ۱۰ بار درس دادم، خودم آخر مبتلا میشوم. البته میگویم من با سبک شوخی و توی خاصی داشتم میگفتم این را، فضای اوج مبالغه را بکنم. چه اتفاقی افتاده، منتقل شده؟ چیزی در میآید و بشکند! واقعاً این جوری نیست. ذهن من، نگاه من ارتباط بگیرد، احساس کنم طرف در معرض پریدن است، سعی میکنم این را سفت دو دستی بگیرم. در عین حالی که علاقه و عشقم به آنی که مذهبیتر است بیشتر است طبیعتاً. چون اینجا خیلی خلط میکنیم دیگر. میرویم به سمت ارتباطگیری. میرویم به سمت آنی که کلاً بیدین است. بکشی! فلان انجمنیا، فلان تشکلیا. یک بار نمیآیند اینجا پشتت نماز بخوانند. تجربه پیدا شد. یک نفر ما را به اسم «حاجآقای شیادپرست» میشناخت، سیو کرده بود توی گوشیش: «حاجی شیادپرست!» شیادپرستها و رپرها و اینها. دکان عطار شب میخوابی، آدم با خودم میگفتم چه جور! من با اینها سر میکردم؟ یک روحیاتی، زندگیهای مسائل، علاقه و ارتباط. تو که آمدی دیگر من آن را میخواهم بچسبم. یک جمعی بودیم ما. مثلاً تنها نوجوان مذهبی آن جمع بودیم. یک بزرگتری داشتیم. این دیگر خیلی آدم را به راهمان میآورد. جمعمان بود. توی آن جمع سه چهار تا نوجوان دیگر داشتیم. این همهاش هوای آنها را داشت. برای آنها کادو میخرید، جذب کند. آدم خیلی استراتژی غلطی است. تو اول من را جذب کن که آمدم با پای خودم. من همیشه گفتم حالا اگر بخواهد ذهنیت منفی ایجاد بشود، من طرفدار بچهحزباللهیام. یعنی توی فضای دانشکده با اینکه به لطف خدا ارتباطگیریام خوب است، یعنی بخواهم با هر هر مارمولکی بخواهم ارتباط بگیرم، میتوانم ارتباط بگیرم. کاری ندارد. به لطف خدا با همۀ رقم شیادی، با عرقخورش، با معتادش، با دزدش. اینها توی رفیقهای ما بودند. پای منبریهای ما. اسم ببرم. میخواهم دایره ارتباطی را بگویم. بعضی از این بازیگرها که مرحوم شدند، پای منبر ما بودند. حسن جوهرچی، عارف لرستانی مرحوم نشدند؟ اینها پای منبر ما بودند. دایره ارتباطیمان با هنرپیشهها، بازیگرها، فوتبالیستها خیلی وسیع است. ارتباطات، ارتباطهای خیلی گرم. بعضیشان به شدت به ما علاقه دارند. به نظرم حالا اسفند بیارم. عباس محبوب: «توی عمرم پای هیچ روضهای اینقدر گریه نکردم که پای منبر تو گریه کردم.» کاری هم ندارد. دو تا اطلاعات، دو تا اطلاعات از آمریکا و یوگوسلاوی و اینها بدهی. الان در هالیوود چه میگذرد؟ جدیدترین فیلمی که الان روی پرده است چیست؟ برگ میشود. ولی تهش چی؟ حالا سه ساعت هم وقت گذاشتی، حالا چی گیرت میآید؟ ارتباط هم باید بگیریمها! هنر ارتباط هم باید داشته باشیم قطعاً. ولی سوخت تمام ندهیم. همۀ ظرفیتمان را آنجا بگذاریم. این ور را ول کنیم، آن ور را بچسبیم. من یک مقدار انرژی و توانی دارم برای کار فرهنگی توی این دانشکده. قطعاً در اولویت من این انرژی هست. یکی اول که ما آمده بودیم، آبان حرفی با ما زد، گذاشت و رفت. شوخی نکن! منتظر یک کلمه بگویی حرف به او بزنی. ارتباط اتوبوس مینشینیم، میرویم با کسی حرف نمیزنیم. با این کار نداریم. رفیقهای خودمان هم محلی هستیم، هم دانشکدهایم، همکلاسیم. این گوشه نشسته، کاج شده، کریسمس! پوشش چهره نورانی و قدیس مبارکه. آن گوشه است و بعد پا میشود میرود و برای خودش کسی! اصلاً کاری هم به این ندارد. خیلی مهم است. اولین ذهنیتمان باید اصلاح بشود نسبت به معنویت و ایمان و مؤمن. و ذهنیت عمومی مردم نسبت به مؤمن. یک آدم دگم، اخمو، خشن، تنفر انگیز. ذهن فیلم میسازد. قشنگ نشان میدهد. یا حاجی گرین کارت تثبیت میشود! آخوند دودکش! من هیچ فیلمی به اندازه جنایت این فیلم دودکش ندیدم در تضعیف روحانیت. آخوند آن فیلم دودکش، فاجعه. نقل تاریخی میکرد وسطش یادش میرفت روایت. «یک صلوات بفرستید.» یک روایت یادش میرود. کلاً یک چیز از آن پرندههایی که یادش میرود زمستان بودند. از آنها بود. حساب بود. راهنمایی بودیم. مدرسه ما که بدترین جای کرج راهنمایی کرج، ابتدای تهران. عرض کنم که یکی از بدترین مدارس، بدترین جاهای کرج بود. بالا شهر کرج بود و منطقه. خلاصه بعضی جاهاش اعیانی، گولاخی است دیگر. خلاصه، عظیمیه کرج. مدرسه ما کلاً همان که امروز گفتم، مسلمان نبود. فضای خیلی افتضاح. ما تمایل داشتیم به این مسائل. اردو ما را بردند. یک نفر مذهبی توی مدرسه داشتیم. من آرزویم بود که با این ارتباط برقرار کنم. چون من همان موقع مداحی میکردم ولی توی مدرسه رو نمیکردم. خجالت. هم قرائت قرآن میکردم، روم نشد آنجا رو نما کنم. هم مداحی میکردم، روم نمیشد. این هم مداحی میکرد. ارتباط نداشت. یک اردوی قم رفتیم. من مخصوصاً این، آن صندلی بود. مخصوصاً منم این بغلش نشستم. در مدرسه خودم را میچسباندم به این بقیه. قیدشان را میزدم. هر چی میگفت: «دیگه به درک!» این چیست؟ آقا! یک سفر حالا با مینیبوس هم بود. سه ساعت راه تا قم رفتیم، سه ساعت برگشتیم. حسرت. بدون برگرد! حتماً هزاران نفر این جوری بودند در این سالها نسبت به خود من، نسبت به بقیه. منتظر جرقه. آن نمیآمد. اگه میخواستی بنشینی تا بیاید معلوم نبود. نمیآمد! خودت باید میرفتی. اگه میرفتی میدیدی چه جور مشتاقانه برخورد میکرد. تعریف عالم دینی، تعریف آدم مؤمن، کسی است که این جور است. میرود نجات میدهد. میرود او، میرود او، میرود سراغ سلمان. قاطع است. نیامد! نیامد! من و تو نداریم. بنشینیم! بیا! پیام داد! منم منتظرم پیام بدهد! تو برو پیام بده! تو ارتباط بگیر! تو حرف بزن!
وضعیت واقعاً این است. فضای مجازی هم سپردیم به ادمین. هر کی آمد یک متن بلند بالا داده بود: «حاجآقا مغالطات متن ما. لطف کنید مغالطات ما را کامل بکنید.» حواسش هست تا جایی که میتوانم خودم سر پایی راه میاندازم که به تو نرسم وقت. اگه بتوانم وقت داشته باشم. قبلاً این کارها را میکردم. میرفتم توی دانشگاه، توی خوابگاه در میزدم، میرفتم تو. مینشستم. یک چیزی میگرفتم. هندوانه، میوهای چیزی. شلوارک. بیا تو! مشکل منکراتی مثلاً حراست چیزی گفته. یک کاری، یک چیزی است. از کجا آمدی؟ از کدام شهری؟ چی میخوانی؟ فلان. یکی از اینها را ما رفیق شدیم، شکارش کردیم، که الان کلهگنده شده برای خودش و از آن بچههای ریاضی محضمون بود. مخ! یعنی شاگرد اول و حل تمرین و چی و اینها. توی خود دانشگاه تدریس میکرد امیرکبیر. ترم سه و چهارم. حسابی. از همین گفتگوی شام با این بخوریم. سیبزمینی پیاز سوبوله میخوردیم. هندوانه مثلاً اگه همه جا کیلو ۳۰۰ تومان بود، آنجا مثلاً کیلو ۳۰۰۰ تومان بود. اطراف میدان ولیعصر بود و اینها. خیلی اثر داشت. بعد دیگر خلاصه اینها اصل، یعنی اصل تصوری که از یک مؤمن باید شکل بگیرد، اینهاست. ایمان یعنی اینها. یک عنصر مؤمن این است. نه فقط نماز شبی و یک دعای ندبه و یک خلوت. آن هم خوب است. حتی در مورد شهدا مثلاً ما گاهی ذهنیتسازیمان این شکلی است. کلاه چهرۀهای معنوی این شکلی دیگر. نماز شبی، خلوتی هم داشته، داشته، ولی آن بخش دیگرش را هم باید نشان داد. آن جنبههایی که فداکاری است، آن توی جمع، آن اثر، آن خلاقیت، کارآمدی. اینکه با فرار جور درنمیآید. خودش را متقی میکند. دارای تقوا، یعنی آن تجهیز لازم را، آن زره لازم را در مقابل آسیب گناه بر تن میپوشد و وارد منطقه گناه میشود برای دستگیری گناهکاران. خلاصه تقوا این است. اول کار آقا دارد میزند. کلاً یک دور دارد تخریب میکند. هرچی توی ذهن تقوا. تقوا این است که میروی سمت گناهکار، اینها را نجات بدهی. یعنی خودش اول مجهز است به اینکه آلوده نشود، مراقب خودش هست. تجهیزی دارد. یک لباسی دارد که این ضد حریق است و یک مهارتی دارد. بلد است چه شکلی از وسط آتش نجات بدهد، خودش هم نجات پیدا میکند. دو تا بحث. یکی این است که ما گاهی کلاً گارد را بستهایم نسبت به آن طرف. کسی که گناهکار است و اینها. هیچ نگاهی نسبت به اینکه من با او را نجات بدهم نداریم. نگاه من نگاه کاملاً زاویه. خودم از او جدا میکنند.
ارتباط بگیریم. حالا یک شبکهای میخواهد دور ما باشد از این آدمهایی که مرتبطاند. اولویتبندیمان چی باشد؟ تقویت ایمان خودت وابسته به همین جمع مؤمنان است. اینها را داشته باش. «تذاکرو و تلاقو و تضاورو.» امام رضا علیه السلام: «به زیارت هم ملاقات هم به هم سر بزنید.» بروید زیارت مؤمن توی خانه. دور هم باشیم. به هم رسیدگی بکنید. چقدر روایت داریم. صفر بودن. چون ایمان فرمود: «أَحْیُوا أَمْرَنَا ذِکْرَاً لِأَحَادِیثِنَا وَ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُم.» یک همچین روایتی. وقتی دور هم جمع میشوید، احادیث ما یادآوری میشود. با هم که میشوید حرف ما را میزنی، دلهایتان هم زنده میشود، ایمانتان تقویت میشود. اصحاب کهف همین را میگوید قرآن دیگر. دور هم جمع شدند، از جامعه فاصله گرفتند. جامعه که دیگر نمیشد اصلاحش کرد و آمدند. «ضربنا علی آذانهم» خدا ایمان وقتی با هم شدند، ایمانشان را تقویت کرد. هدایتشان را بیشتر کرد: «رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ». دل اینها را سفت کردی. از این غافل نشوید.
اول آماده بشویم بعد برویم توی جامعه. مغالطه میشود. مثلاً میگوید شما یکم یک چیزی یاد میگیری، میروی عمل تشکیکی. همۀ مسائل همین است. شما حتی وقتی که میخواهی بروی کار بکنی. الان شما که مهندس میشوی، روز اولی که میخواهی بروی سر پروژه. آن مهندسی که آمده سر پروژه تا حالا کار کرده، بهش میگویند که برو اول کار یاد بگیر بعد بیا اینجا کار کن؟ تجربه نداری که! تجربه منه. یک کار بالاخره باید بکنم. یک نقصهایی دارد توی کار اولم. بالاخره ۱۰ تا نقطهضعفم را میفهمم، ۱۰ تا نقطه قوت هم. نقطهقوتم را میفهمم. جلوتر میرود این نقاط حد اعلی میرسد. همۀ کارها همین است. اینکه این متوقف بر آن باشد. کلاً «ملا نصرالدین رفته بود حمام. همه خندیده بودند. خیلی کثیف و گرم. همه خندیده بودند. این برگشته بود، آمده بود بیرون.». یک بخش کار همین است. اصلاً ما توی جامعه ساخته میشویم، بین مردم. موضوع حسادت برایت پیش نمیآید. تک و تنها توی خانهات باشی. خودت باشی و خودت. من خودم «حسودیم میشه به اون دستگیره». درد دارم، حسودی میکنم. چرا همیشه مدلیه؟ من این مدلیم. حسودی ندارد که! وقتی آمدی توی جمعی، موقعیتی رسید و نرسیدی، آنجا حسودی نکن. حالا اینجا خودسازی با همه. سریع بخوانم. خیلی مطلب دیگر نمانده.
اینجا یک بخش عمدهای از مطلب را گفتم. ۱۲ صفحه. بخوانم. وقتی معنای تقوا را فهمیدیم. حالا تقوا مقدمه وسیله برای پیروزی هست یا نیست؟ تقوا قدرت میآورد یا نمیآورد؟ تقوا منزوی میکند جامعه را، دچار استهلاک میکند یا جامعه را آباد میکند؟ تقوا نگاهش نگاه حمایتی است. نگاه در تقوا این است، نه اینکه فهمیدی فاصله بگیر، حوزۀ الهی منتظر باش. من خلاصه دارم میبینم یک فضاهایی را توی دانشگاه. سال بعد خلاصه چندتایی میخواهم بیایم از فرار از جامعه و مردم و دانشگاه. اینها را داشته باش که دارند میآیند، دنبال دخمه میگردند. یک گوشهای برایشان درست کن. توی فضای چیز هستش. یک دردی است واقعاً! یعنی روحیهها طلبهها معمولاً این جوری است. روحیههای درونگرا، منزوی، ساکت، سر کلاس. خود من با طلبه شوخی میکنی، انرژی ندارد بخندد. یعنی اینقدر با او محجوب برخورد کردهای، میخندانیدش، جان ندارد بخندد. دیگر شوخی میخواهد نشان بدهد که من از شوخی تو خوشحال شدم. شوخی با شوخی برمیگرداند. مگر خندهای داری؟ واکنشی هیچی ندارد. کلاً هیچی. شادی، غم. مثلاً غدد تحریکی به سمت خنده، قدرت ترکیب به سمت گریه. بله! این چیز بود، قل مراد بود. خندیده. شوخی درونگرایی شدید دارد. هیچی بیرون نمیریزد. این فاجعه است. این درد است. این اصلاً ایمان نیست. این تقوا نیست. شیادی است این کارها. حالا بعضی روحیاتشان این است. این هم بیماری اخلاقی است. به عنوان بیماری اخلاقی درمان کند. این منافقی که نه انس میگیرد، نه باهاش انس میگیرد. مؤمن هم انس میگیرد. ظرفیت طرف را کشف بکند و بفهمد ناراحت نمیشود و خلاصه یک چیزی هم باشد که بله. ایمان، ایمان آدم توی این ایمان است. طبع، این صفت طبع گرم. طبع ایمان طبع گرم. توی روایت هم دارد: «مؤمنین طبعشان گرم است.» یک حرارت اصلاً ایمان از جنس حرارت است. یک حرارتی توی وجودش است. باهاش زود اخت میشوند، زود دلبستگی به او پیدا میکنند، زود عاشقش میشوند. یک جوری باهات برخورد میکند، هیچ احساس حریم و حجاب و فاصلهای نمیکنیم. این تب ایمان است. اگر این گونه نیست، مؤمن نیست. ۱۰ ساله میرود، روی سیخکی میرود، سیخکی میآید. عصا قورت داده. نه کسی آدم حساب میکند، حرف میزند. این ایمان نیست. ممکن است مناسک ظاهری مراعات میکند. برای خودشان فیگورشه. از این قیمت ایمان نیست. ایمان و حرارت، آن علاقه، دلبستگی. واقعاً قلبش میتپد برای بقیه. واقعاً مؤمن که میبیند مزاج هم اثر دارد. فرمود که: «شیعیان ما به هویت علاقه دارد.» به شیرینیجات. تب گرم این جوری است دیگر. شیرینیجات طبعش شیرین. آن ذائقۀ شیرین است. این طبع گرمی شکلی. بین عربها اگر ببینید، عربها معمولاً طبعشان گرم است. تب گرم شیرینیجات بین اینها دیگر غوغا میکند. خیلی به شدت شیرینی، خوب شیرینی. خلاصه لابلاش هست، کمر زده. بله، تقوا وسیله پیروزی است. آنی که میخواهد بر این بیماری در این منطقه پیروز بشود، اگر همواره بترسد که مبادا این میکروبزدهها، وبازدهها را نجات بدهد، باید خودش را خاطر جمع کرده باشد. باید از خودش خاطرش جمع باشد. باید وارد منطقه بشود. اصلاً اصل زهد، اصل تقوا، زهد و تقوای فعالانه است، نه منفعلانه. ولش کن! بکش کنار! ولش کن! فایدهای هم نداشت. ولش کن! فضای ذهنی. این را ول کن، آن را ول کن! اینجا اگه خرابه ولش کن! آن جمع را ولش کن! آقا! اینها اهل زیادهروی هستند. موضوع کار من است. موضوع کارش دین است. من با این کار دارم. نظام اولویتسنجی ما به هم نریزد. یک وقت. این نگاه کسی که با تقواست. این را برای کسی که مؤمن است، وقتی خودش از این حقیقت ایمان لبریز است و دارد لذت میبرد، نمیتواند تحمل کند که دیگران از این مزه و طعم و لذت محرومند. فیلم خوب دیدی، همه را میخواهی به زور ببری سینما، تا فیلم را ببینند. یک موسیقی خوب، یک مداحی خوب. همین را گوش بدهند. این را گوش بده! نه، این یک چیز دیگر است. اینقدر مؤمن وجودش سرشار شده از یک حقیقتی، نمیتواند ول کند. منصور دوانیقی به امام صادق گفت: «این شیعیان تو هم که زود بند را به آب میدهند!» اینها نه اینکه از مزه ایمان لبریز هستند. یک جنس خوب، یک جایی، یک بازار ارزانی گیرت آمده، جنس همه. برای مشتری آنجا بکنی. یک فروشگاه، همه را ببریم آنجا. اگه کسی واقعاً طعم ایمان را چشیده باشد، خاصیت غریزهش این میشود. قله خوبی رفته. یک کوهی رفته، یک طبیعتی رفته. طبیعت این کاره. آدمی که پناهندگی از آمریکا بگیرد، نابود میشود.
بله، خلاصه، علامت آدم مؤمن و با تقوا این است که از این حقیقت لبریز است. دوست دارد همه را آلوده کند، آلوده! معنای خوبش. همه را اهل بخیه کند. همه را بیاورد توی این ماجرا. اگه این جور نیست، یعنی خودش نچشیده. اگه مزۀ طلبگی را چشیده باشد، یک موفقیت طلبگی حاصل کرده باشد، همه را بیاورد. چه میدانم! باید مثلاً ۱۰ تا بچه داشته باشد، همه اینها طلبه بشوند. پدر حضرت مریم بود دیگر. بچه را آورد که عالم دینی بشود با این عشق. بچه آورده که نذر کند در راه خدا خادم معبد بشود. اینها علامت آن کسی است که چشیده. واکنشهای آدمی که چشیده ایمان را. اول باید توی اینها دید. بحث خیلی اجرایی و عینیتش دهیم. شاخص تو برای ایمان این است. زن یک دختر چیست؟ خیلی سؤال گیرایی. نیم ساعت. خیلی مهم است. معمولاً ماها اول از همه مؤمن. حالا مؤمن یعنی چی؟ توی همین مونده دیگر! حالا مؤمنش چیست؟ حسن نرو. اعتکاف برود، حرم برود، کربلا رفته باشد، بخواهد طلبه بشود، چه میدانم، فعال بسیج باشد، مامان باشد. یکیاش این است. اصل آن ویژگی ایمان اگه واقعاً از ایمان خودش دارد لذت میبرد. خودش لذت نبریم، بعداً بیچاره میشویم. آن ایمانش یک اهرمی بشود برای شلاق توی دستش. آدم مؤمنی که از ایمانش لذت نمیبرد، ایمان شلاق است، ابزار برای قدرت. مثل ایمان داعشیها و ایمان. آنی که لذت برده، اولین ویژگیاش این است که میخواهد همه را آلوده کند. جلسه وقتی میرود، مثلاً یک سخنرانی خوب. وقتی ۵۰ تا گروه میفرستد. یک سخنرانی خوب، یک متن خوب. از این موارد من زیاد مواجه میشوم. اگه خواستید برایتان خلاصه کنم. ملاک نه اثر ایمان وقتی باشد. آن وقت چهار تا فحش، این ایمان است دیگر. واقعاً باور یعنی خودش طعمش را برده و برای اینکه این تمام بقیه بچشند، مقاومت میکند، صبر. بزرگترین شاخصه ایمان، بزرگترین علامت ایمان صبر است. در چی؟ یک بخشی از صبر همین صبر در توسعه ایمان است. این میخواهد بقیه را مؤمن کند. توی این مسیر شوخی نیست. مگر مؤمن کنی؟ بری نمونی؟ خلاصه الکی نیستش که! اینجا ایمان، اینجا فهمیده میشود که چقدر باور کرده این حرفها. طرف بیفتد به هزینههای ایمان. وقتی پای سودش است که همه هستند. «الو! شما فعال بسیج. آقا کسری خدمت. همه جلسه را شرکت کن.» «کسری خدمت خیمۀ انتظاری. تا ۸-۸:۳۰ که اصلاً نمیتوانم بیایم. به بعدش هم بعید است. حالا من ببینم اگه رسیدم!» وقتی هزینهها معلوم میشود. آنی که دارد هزینه میکند، همۀ هزینهها برای او میشود برای ایمان. چقدر باور دارد. پسره آمده به من گفته که من یک دختری میخواهم خیلی مؤمن. هیچ غیبت نکند، دروغ نگوید، نگاه به نامحرم نکند. شوخی نکند، لهو. نماز شبش ترک نشود. «سراغ دارم ۶۳ سالشه، جامع الزهرا ایشون هست.» یا ۴۳ ساله! به خودش میگوید دختر ۲۰ ساله! خودت چقدر مگر داری از این اوضاع ایمان و دینداری؟ ۱۰۰ش را، تمامش را بگردی، پیدا کنی دیگر فولورژنش را میخواهد پیدا کند. ماهی اول ایمان مهم است. طرف چقدر مثلاً دو تا راه پیدا کرده. باور کرده، همین. پذیرفته هیئت و امام حسین و اینهاست. ولی واقعاً این تعلق با قلب او شکل گرفت. آدمی که امام حسین را چشیده است، هیئتی فاز شهدا. این کتاب همین ۱۰ صفحه اولش را بخوان. این روحیات، یعنی روحیهای که خودش این را پذیرفته. دیگر مشخص است. خود او ارتباط برقرار کرده. کسی که از زندگی خوشگانه ؟ میشود. نه نه، هندسه غلط است.
حالا صحبت میکنیم. بحث ما الان این نیستش. بله این هم خبر دارم. طرف بسیج مثلاً خواهران فعالیت داری. هفته به هفته. شوهر دارد. برنامۀ مسجد و اینجا داریم. اردو میبریم آنجا. چه کار میکنیم که نشد. دینداری ما میخواهیم از آن برنامههای روتین لهو الکی زندگیمان نزنیم. از آن جاهایی که اتفاقاً بخش تکالیفمان است، میخواهیم بزنیم برای یک سری تکالیف دیگر. این غلط است. این تکالیف، آن تکالیف هم داری. یعنی از آن بخش زائدت باید بزنی برای این تکالیف. سریال ببینم. تلگرام باید گپ بزنم. تهش حاجآقا اینکه میگویی مطالعه درسم هم بزنم؟ دیگر؟ خدا خیرت بدهد. درست را بخوان! از خودت بزن! مطالعه کن! چه ربطی دارد؟ هندسه غلط است. اگه این جور شد، آن وقت به پیروزی میرسد. آن وقتی که این کار را هم به راحتی انجام خواهد داد و «وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». تقوا باعث صلاح میشود، موفقیت. ۱۰۰ عامل موفقیت. یک عامل موفقیت تقوا دارد. مختلفی دارد. اصلیترینش که صبر است. آنی که توی قرآن بدون قید و شرط فلاح را بعدش آورده، صبر است. صبر مفهوم کلیدی تقواست. چون ایمان با صبر با هم میشود تقوا. ایمان که داشتی، صبر ورزیدن مسیر ایمانت میشود تقوا. اصلاً در خود تقوا صبر هست. نه. موفقیت قطعاً هست توی همۀ ابعادش. همۀ زوایا شما دارید کار میکنید. این تقوای مربوط به آن کار اگه باشد، قطعاً نتیجهاش را خواهید دید. تقوا را با هم تعریف که کردیم دیگر؟ آن دلسوزی و آن باور و آن انگیزه و آن همت و همۀ اینها با همدیگر میشود تقوا.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه یک
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...