‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
چند تا واژهی کلیدی را از کتاب بحث کردیم، چیا بود؟ رحمت، مغفرت، سَبَق (پیشی گرفتن)، تقوا، اطاعت. آفرین! واژهی غفران و مغفرت را کمی بیشتر در موردش بحث بکنیم، همت. احسنت.
در مورد اینکه به ما نگفتند که کم بخواهید، به ما گفتند بیشتر بخواهید. اینکه گفتند سبقت بگیرید، اسلام و دین دعوت نمیکند به کم خواستن، به «نخواه، ولش کن، نخواستن» نه! دعوت میکند به کم خواستن، دعوت میکند به اینکه به نامحدود، محدود نخواه. آن جلسه گفتم قناعت یعنی، حالا بعضی وقتها این علاقهی من به نامحدود، مزاحم دارد. مزاحم داریم اگر من الان این را استفاده بکنم، مثلاً از تانکر ماژیک محروم میشوم. بر فرض، یک تانکر ماژیکی از آن استفاده بکنم، شیرینی خامهای، به قول شما، نارنجک. یک نارنجک اگر بخورم، میترکم و از ناهار میافتم. اینجا گفتند قناعت داشته باش. مال اینجاست وقتی که یک بزرگتر و مهمتری هست و این کوچکتره دارد مزاحمش میشود، مانعش میشود، میگوید این را کنار بگذار، وگرنه دعوت به این است که هرچه بیشتر بهتر.
آمد پیش پیغمبر اکرم گفت که: «یا رسول الله، شما قبل از اینکه پیغمبر بشوی، یک سفر آمده بودی منطقهی ما.» حالا مثلاً اهل طائف بوده احتمالاً. «و من یک روزی از شما پذیرایی کردم، یک وعده غذا بهت دادم. حالا که پیغمبر شدی، رئیس شدی، تلافی کن.» حضرت فرمودند که: «خوب، حالا مثلاً چهکار میکنم برات؟» گفت: «صد تا شتر میخواهم.» همه تعجب کردند. صد تا شتر! دیگر یک آدم است، صد شتر خیلی دندانگردی است. ناهاری چند حساب کردی مثلاً؟ حضرت فرمودند که: «چقدر این همتش کم است بنده خدا! اندازهی آن پیرزن بنیاسرائیل همت داشتی.» گفتم: «پیرزن بنیاسرائیل دیگر کیه؟» فرمودند که: «حضرت موسی برادرم موسی وقتی میخواست از مصر برود، خدای متعال بهش وحی کرد: جسد یوسف را پیدا کن با خودت ببر.»
آمد دنبال جسد یوسف میگشت. کنار رود نیل کمی گشت، پیدا نکرد. مردم گفتند که: «اینجا یک پیرزنی هست، خیلی سنش زیاد است. اگر کسی بلد باشد قبر یوسف را همین ایشان است، کس دیگری نیست که بلد باشد.» حضرت موسی آمد به این خانم گفتش که: «پیرزن، قبر یوسف را بلدی؟» گفت: «بله.» گفت: «به من میگویی؟» گفت: «نه! اول از همه باید دعا کنی من جوان شوم.» مشکل ازدواج از صدر تاریخ بوده، حتی به پیرزن!. «باید دعا کنی که من زنت شوم و باید تو بهشتم همدرجه باشم.» این هم بازی درمیآورد! خدا به موسی وحی کرد که: «من میخواهم بدهم به تو.» چه؟ آدرس قبر را داد و حضرت موسی، همسرش که دختر شعیب بود، آنجا نبود؟ راضی بود؟ حالا فیلمنامه بسازم، الان درگیری بین این دو تا درست میکنم! چیز رسانهایاش خوب است برای جنجال، هیجانش بالاست. این تیکهی اولی (منظور قسمت اول داستان) وایستاده، دارد نگاه میکند، بعد به خاطر چهار تا استخوان داری زندگیت را به باد میدهی، ارزشش را دارد؟ آدرس قبر را داد، این هم جوان شد و همسر موسی، همنشین حضرت موسی شد تو بهشت. پیغمبر اکرم فرمود: «ای پیرمرد، همت آن پیرزنه را داشت! آن پیرزنه معیّت با پیغمبر را خواست تو بهشت، تو شتر خواست آدم!» آقا صد تا شتر خیلی است. حالا اگر یک شتر دارد مزاحمت میشود از آن همه بیفتی، اینجا یک شتر هم خیلی مزاحمت ایجاد میکند چون مزاحم است، ولی وقتی هم این را میتوانی داشته باشی هم آن را... صد شتر چیزی نیست. درست است؟ بند کفش.
اگر بخواهی فقط بهتر باشد، دیگر از آن وَر محروم میشوی، یک بند کفش هم کم است. پس ما را دعوت کردند به مسابقه، به اینکه بیشتر بخواهیم. ولی مسابقه همهاش تو دنیا نیست، مسابقه اندازهاش به اندازهی کل عالم است: ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ﴾ (حدید/۲۱). ارزش آسمانها و زمین، طولش چیست؟ ارزش آسمان و زمین، عرضش آسمون و زمینه. بازم بگویم، ارزش بالاتر از اینجا کجاست؟ از توی هواپیمایی که مثلاً پنجاه هزار پا میرود بالا. سه هزار پا، سی هزار، سی هزار پا میرود بالا. اینکه از آنجا آسمونت همانقَدری که از روی زمین میبینی آسمونِ اول است. آسمون اول الان کره زمین، یکی از کرههای یکی از مجموعهی منظومهی شمسی است. منظومهی شمسی یکی از منظومههای کهکشان. بعد یکی از منظومهها، یعنی یکی از میلیاردها منظومه کهکشان راه شیری. یکی از میلیاردها کهکشان آسمان اول. آسمان اول میلیاردها کهکشان از این کهکشانها دارد، تازه میشود آسمون اول. بعد پیغمبر فرمود: «نسبت آسمون اول به آسمان دوم نسبت انگشتر به بیابان است، آسمون دوم به سوم همینطور، سوم به چهارم همینطور، چهارم به پنجم همینطور، پنجم به ششم و ششم به هفتم و هفتم به عرش قابل قیاس نیست.»
این دنیا، این عالم ما است. بعد میگوید همهی اینها ارزش میدان مسابقات انقدْر است. چرا فکر میکنی میدان مسابقه تو در حد خونهات است؟ در حد کوچهات است؟ در حد این کلاست؟ «کاپشن آوردی پایین؟ کی مال من، برنده مال من نیست.» چه آشغالی است! «عینک آوردی پایین؟ در حد یک گوشی آوردی پایین، همهی گوشیها را بخرم مسخرهام میکنند.» «جواد است این گوشیها.» «جوادی استفاده کنیم.» رقابت است دیگر، سر اینها. «من ادکلنم هشت میلیون پولش است.» این دعواهایی که تو فضای مجازی هم حالا بعضیها دست میگیرند تا یک عکسی پیدا میشود از این ساعته، میروند قیمتش را پیدا میکنند. «شلوار و از اون شورتک و از اون، نمیدانم جوراب تو، همه اینها باید سر باشد، افتخار است.» این الان سَبقت است؟ این که حقارت است!
مسابقهی امام صادق. امام صادق فرمود که: «دوست ندارم وقتی اذان را میگویند کسی اسمش برای انجام نماز جلوتر از من نوشته بشود در دیوان نمازگزاران. میخواهم اول باشم.» نماز جماعتم این شکلی است. برای رقابت بکن. این رقابتش واقعی است. بعد جالب است، صف نمازت آقا! «تو را خدا وصل نمیشود.» «اتصال به خواهرها ندارد.» میآیند آقا حال ندارم، شیرینی خامهای تموم بشود، دانمارکی میآید، نون خامهای نمیشود بزنم؟ رقابتها اینجا هست، آنجا نیست. عیبی هست، یک مشکلی هست. دیگر معلوم میشود که این دریافتش از عالم یا دریافت غلطی است، سقف نگاهش پایین است.
تعبیر قشنگی دارد ایشان، میفرماید که: «ما بچه که بودیم بابامون برای ما کفشهای گشاد میگرفت. دو سایز بزرگ میگرفتند که چهار پنج سال عمر کنیم کفش را استفاده کنیم.» ما دو سایز همیشه کفشهامون درشت بود، همیشه لق میزد، همچنین گشاد بود. نمیدانستیم پا را این وَر بگذاریم، آن وَر بگذاریم، پشتش چیزی بگذاریم، جلویش چیزی بگذاریم. از یک جایی به بعد دیگر میفهمیدیم پامون را دارد میزند. «پا رو بزرگ کردم.» کی میفهمی از دنیا بزرگتر شدی؟ هر وقت که دیدی دیگر دنیا برات جا ندارد. برای بعضی دنیا خیلی گلگشاد است: ﴿ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ﴾ (توبه/۱۱۸). دستور مارک توبه برای بعضیها این شکلی میشود. دنیا با همهی وسعتش، زمین با همهی وسعتش برای اینها تنگ است. «خودشون بزرگ شدند.»
اونی که کوچک است، حالا من فرانسه را همهی جاش را ندیدم. پنجاه سال دیگر هم عمر کنم، ژنو. اونی که بزرگ است میگوید: «همه شبیه هماند. همهی لذتهاشم شبیه هم است. کبابهای بعد از این هم مزهی همان کباب قبلی را دارد. همهی نوشیدنیهاش هم مزهی قبلیها را دارد. بوییدنیاش هم بوی قبلیها را دارد.» دنیا که جدید ندارد. امیرالمؤمنین فرمود که: «دنیا، همهی دنیا، شنیدنش از دیدنش قشنگتر است.» که عاشق ازدواج میشوند. «آخرت دیدنش از شنیدنش قشنگتر است.» میافتند تو کُورس ازدواج. یک حرف مشترک بین همه: «حاجی عجب چیز آشغالی است این ازدواج.» واقعیت این است که از بیرون خوشگل است. تو فیلمها که میبینی دلت میرود. «آخ این را دیدی تو قنادی این را دید!» وای خدایا! مرد زندار میشود و عشقم است و دیگر بیصاحاب میبرد و آدم جدی که میشود باهاش نزدیک که میشوی، مواجه که میشوی، میبینی هیچی ندارد. همان بیرون، شنیدنش جذاب است.
«مامان بستنیش خوشمزهتره.» یادتان هست؟ تبلیغ میهن بود، اسم گاوه چی بود؟ گوساله؟ اسم خوبی هم داشت. «بستنیش خوشمزهتره.» داشت به گاوه میگفت «بچه، شیر نخور.» راست میگوید دنیا اینجوری است. همهی بستنیهاش خوشمزهتر است. شکر زدند، کلی روکش کشیدند. «واقعیش؟ واقعیاش این است اونی که تو فیلمها میبینی جذاب است.» دنیا این است.
سقف نگاه اسلام و دین آمده سقف و افق ما را وسعت بدهد. این سقف از بالا سرمان. خیلی قشنگ، بوعلی حرفی دارد ولی میگوید که: «یک قفسی را تصور کن. تو این قفس یک طوطیای. که داشته باشد لازم دارد، طوطی ما کلاً هیچی ندارد.» فقط حالا اینجا این طوطی را یک روپوشی هم روش انداختند. «بیرون هم باغ است.» مثال ابوعلی خیلی قشنگ است. «طوطی الان تا وقتی که روپوش روی قفسش است احساس میکند هیچ جای خوشتری از این قفس تو این عالم پیدا نمیشود.» چهکار بکند؟ «این وَر برم، آن وَر برم، این گوشه برم، اینجا بیا آب بخورم، دانه بخورم.» پنجاه سال اینجا زندگی میکند و لذت کامل میبرد. از کی بیتاب میشود؟ از وقتی روپوش را برداری. باغ بیرون را که ببیند دیگر انقدْر خودش را به این در و دیوار میزند که بمیرد. یا بمیرد. میگوید تا وقتی سقف نگاهت به همین عالم دنیا است همینقدْر هم برات زیاد است. وقتی یک دری از یک روزنهای از ملکوت باز شد دیگر اینجا بند نمیشوی. ﴿لَوْلَا الْآجَالُ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ شَوْقًا إِلَي الثَّوَابِ وَ خَوْفًا مِنَ الْعِقَابِ﴾. (خطبهی حمّام). حمّام، نه حمام عمومی. چشم. خطبهی متقین. امیرالمؤمنین فرمود: «متقین اینجورند. اگر سرپوش اجل نبود، اینها سرپوش اینجوری.» «حسین نوشابهای است که تکان میدهی آزاد بشوند.» این دَر است فقط نمیگذارد، اینها دارند بیتابی پشت آن وایستادهاند. یک روزنه وا کن، میپرند بیرون. سرپوش اجل اگر نبود اینها تو دنیا بند نمیشدند: «شوقاً الی الثواب.» از شوقی که به ثواب دارند و ترسی که از عقاب دارند.
«تو نیاز به ذَکَر یعنی یادآوری داریم، اهل ذَکَر نیستیم.» فَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ. ما فکر میکنیم با علم کارمون راه میفتد. انبیا نیامدند ما را عالم کنند. معلم مذَکِّر. اصل کارشان تذکره است. غرب چهکار میکند؟ همهی کارش را گذاشته روی غفلت من و شما. الان اینجا دو دقیقه بیکار بشویم، چهکار میکنیم؟ میرویم تو گوشی متذکر میشویم و غافل میشویم. یک آن ولمون میکنند، غافل میشوی. آن بازیها که دیگر هیچی. بعد دیگر یوتیوبش چهطور است و نمیدانم این وَرش چهطور است و خود این اپلیکیشنها، انبوه اطلاعات بی خاصیت! «هرکی تو خونش نشسته یک ادای صدای سگی در میآورد آپلود میکند، طرف نگاه میکند.» چه خوب! روش چالش تزاید غفلت، تکثر غفلت، هی دارد متکاثر میشود. آن وقت به محض اینکه از این فضا درمیآییم، متذکر میشویم. حواسم به این وَر میرود. دنبال یک فرصتی برای نماز خواندن است. دنبال یک فرصتی برای دعا کردن است. دنبال یک وقتی است برود حرف بزند با خدا.
سرعت داشته باشد نسبت به اینها. ما الان دنبال یک مهلتیم برویم فیلممان را که دانلود کردیم ببینیم. بلکه سریال تموم هم نمیشود. آهنگ را گوش بدهیم. فول آلبوم فلانی را رفتیم گرفتیم. صد تا آلبوم هم تموم نمیشود و مانند این از یک عالم بیپایان و بیکرانهی در توهم یک عالم بیکران در توهم، هیچ توجه و تذکر و هیچ رشدی هم توش نیست. هیچی هم عوض نمیشود. شما پنجاه سال تو اینها باشی هیچ اتفاق جدید نمیافتد. یک روز حرکتش اتفاقاتی برای آدم میافتد که هشتاد سال زندگی دیگران یک بار هم رخ نمیدهد. بعضیهاش را گفتم تو بعضی سخنرانیها.
گفتم: «خوب بگذریم، غفران چیست؟» غفران «جبران عقبافتادگی.» چقدر قشنگ است مثال شما. میفهمند که شما وقتی سوار یک ماشین شدی، میخواهی راه. بر فرض کن پنجاه فرسخ راه رفتی. هر فرسخی چند کیلومتر است؟ شش کیلومتر. پنجاه فرسخ راه رفتی، چند کیلومتر میشود؟ سیصد کیلومتر. ماشین خراب میشود. بعد با رفیقاتی. رفقا دارند میروند. این کاروان دارد میرود پیادهروی اربعین. اینجا ماندید. دیگر انشاءالله همه میروند. میمانی. حتی مورد داشتیم که رفیقش مریض شده. الان حضور ندارم در جلسه. بله. گفت که: «گفتم چرا زود رسیدیم؟» گفت: «با ماشین آمدیم.» گفتم: «چرا با ماشین؟» گفت: «رفیقمون مریض شد با ماشین آمدیم.» دارد میآید تو راه. تو که مریض شدی! پس ما برویم دیگر؟ جا میمانی اینجا. «بهت علاقه دارم.» حالا که مریض شده، دیگر ما برویم دیگر. نمیشود بود، جا میمانی. اینها میروند. حالا میخواهی راه بیفتی باید چهکار بکنی؟ از عقب افتادگیها را باید جبران بکنیم. حالا راه معمولی، آنهایی که رفتن پر بکنی.
غفران نصیب کسی میشود که در حرکت است، نه کسی که راکد است. بر خلاف همهی اینها تصورات ما غلط است. میگوید: «کار نکن، مغفرت خدا شامل میشود. کار بکن، مغفرت.» مغفرت مال کسی است که راه میافتد: «جا موندی؟ باید برسانم. من میرسانم عقب افتادی، من میرسانم.» نه اینکه «خدا کریم است! خدا غفور است! خدا درستش میکند.» ماجرای معروف را شنیدید دیگر. لقمان برده بود. یک صاحبی داشت. صاحبش یک روز بهش میگوید که: «آقا، این گندمها را ببر بپاش، بذر را ببر بکار.» چند ماه بعد میشود. کل مزرعه شده جو. نماز عبادتی چیزی. او میگفتش که: «خدا کریم است! تو نمیخواهم. نکن. خدا خیلی کریم است.» کاش کسی گفتش که: «فلانفلانشده این چه وضعی است؟» گفت: «قربان! کاشتم.» گفتم: «خدایا! تو خیلی کریم هستی. خیلی کارت درست است. تو میتوانی.» «ایمان داریم من جو میکنم تو گندم دربیاید.» استدلال گندمی. امسال رفت. اینجوری است.
عالم حساب کتاب دارد، قاعده دارد. پس یک مقداری جا موندی، استراحت کردی، عقب افتادی. حالا اگر بنشینی آنجا و بگو بخند راه بیندازی. «آقا ما که دیگر جا ماندیم دیگر. اینها رفتند دیگر. خدا کریم است.» حالا یکی شفاعت کند. شفاعت هم اینجوری نیست. تو راه است، در حرکت است. لم بدهم بگویم: «خدایا اشتباه کردم. خدایا غلط کردم.» کاری از پیش نمیرود. حالا بالاخره غلط انجام گرفت. زودتر حرکت کن، تندتر برو تا این توقف و تأخیر یک ساعته را جبران کرده باشی. مغفرت الهی اینجوری است. جاماندگیها را جبران میکند، نه اینکه آدم حرکت نکند، راه نرود. تأمین بشود، برسد به مقصد. عقبافتادگیت را پر میکند. راهی که دیگران تو یک شبانهروز میروند، تو تو یک ساعت. این قاعدهی خدا است. ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾ (اسراء/۱). این خدا.
ادامهی درس موسی. میفرماید که: «﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾.» حضرت سلیمان تو یک صبحگاه راهی که بقیه تو یک ماه میرفتند تو یک صبحگاه میرفت. تو یک غروب هم راه یک ماهه را. حالا مثلاً یک ماه قدیم با شتر چقدر میرفتند؟ یک ماه یعنی به نظرم مثلاً هشتصد کیلومتری میرفتند. حساب کنید. تو یک صبحگاه هشتصد کیلومتر میرفت. «به من بسپاری من اینجوری میکنم.»
مغفرت هم همین است. دیگران دارند میروند. بعضیها دارند میدوند. تو مسابقه شامل حالت میشود. از همه جلو میزنی تو سبقت. ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾. سارعوا الی مغفرت. تو خودت را به مغفرت برسان. مغفرت، مغفرت، عقب افتادگیت را پر میکند، جبران میکند. خدا نمیگوید: «تو گناه کردی دیگر برو. یادم نمیرود.» خدا لَج نمیکند: «غفاریم، غفار.» «من غفارم، لجباز نیستم. گناهی که انجام دادی، اشتباهاتی که به وجود آمده، حاضریم از آن اشتباه صرفنظر کنیم در صورتی که جبران بشود.» شروع بکنی به جبران. «من همه را حساب میکنم. شروع بکن به جبران. قدم اول را برمیداری برای جبران، سیئات راههای نرفتهات راه رفته برایت میزنم.»
اشتباهاتم یک گونی دور از محضر، دور از جنت گ پهنا؟. آدم پر کرده. بهش گفتم: «برو اینجا طلا و جواهرات جمع کن.» بعد همه گونی طلا آوردند. «خدایا حالیم نبود اینها داشتن طلا جمع میکردند.» البته وقتش اینجاست، بعد از مرگ دیگر فایده ندارد. طلا تازه خیلی آن حالت انتظار دو گونی طلا حالت شکستگی است. عبادت نمیخواهد. «چه کسی سر کج میخواهد؟ سر کج بنده میخواهد. عبادت ملائکه بود که عابد نمیخواست؟ عبد میخواست، عابد نمیخواست.» فقیر دستش؟ عبد گدایی میکند، حامد عبادت میکند. آیا به عبادتی که ملائکه هم هستند، دارد گدایی هم میکنند ولی خیلی با گداییشان حال نمیکنند. گدایی آدم، آدمیزاد. دوست دارم گدای آدمیزاد. چهار تا اسفند، ده تا اسفند، بیست تا اسفند. «انسان است که مظهر همهی اسماء است. دوست دارم بیاید همهی اسماء را گدایی کند، همهی اسماء را بهش بدهم.» ﴿يَا ابْنَ آدَمَ، أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ حَتَّى أَجْعَلَكَ مِثْلِي﴾. مثلی. غلط است. مثلی، کدام مثل ندارد؟ مثل برای خدا بد است. مثل برای خدا خوب است. آره. «آینه را تو اطاعت کن، من دنیایش را فقری ندارم. تو هم غنی میشوی. که فرق است بین من زندهایم که مرگ ندارم، من عالمم که جهل ندارم، من قدرتم که نیاز ندارم.» تو زیارت رجبیه چی میگوییم؟ خیلی زیبا است. میگوید که این ادعیهی ماه رجب اکثرش از امام زمان رسیده. اکثر ادعیهی ماه رجب تو هفتادهایی که دارد، پنج، شش تا از امام زمان از ناحیهی مقدسه. یکیاش این است که: «اینها اهل بیت ﴿لاَ فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ﴾.» خیلی چیز عجیبی! «خدایا بین تو و این اهل بیت هیچ فرقی نیست. فقط یک فرق است. آن هم چیست؟» «ز احمد تا احد یک میم فرق است، جهانی اندر این یک میم بگید برق اینو. بگید دیگر، آخرش را. جهانی یک میم.» این میم چیه؟ «ز احمد تا احد یک میم فرق است.» میم «ممکن الوجود.» اشاره به «میم» در احمد و «الف» در احد. احمد را «عبدالله» گفتهایم و رفتیم. فقط با خدا دارد. احمد با احد، همه را دارد. فقط از خودش ندارد. هرچی او دارد این هم دارد. کجا باشد داشته باش.
حالا این دعوت به کم است یا دعوت زیاد است؟ مغفرت این است. میگوید: «تو یک قدم سمت من بیا، ده قدم سمتش میآیم. اگر به سمت من حرکت کند، به سمت او میدوم.» خیلی قشنگ. «همهی کاره منم.» تیک بزن، ما هم یک حضوری بزن. نماز بخوانی؟ «نه، آوردمت روزه بگیری. تو رو آوردن.» خدایا من بدبختم! همین مطلب علمی. بندگی کنیم؟ مرد حسابی! ﴿إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ (ذاریات/۵۶). با روایت باد میکنیم. دو تا کتاب خواندیم باد میکنیم. دو تا کتاب نوشتیم باد میکنیم. به آن میگویند استاد باد میکند. به آن میگویند حاج آقا باد میکنیم. بنده بشویم، باده بخوابد. اصلاً کل این سیستم را چیده، کل این دین را چیده. انبیا را فرستاده که بخواباند همه چی را.
حالا همه چی. ناله اهل بیت را ببینید. امام سجاد در صحیفهی سجادیه: «إلهی أنا کذره أو أقل.» «خدایا من مثل ذَرهام، همونم نیستم.» جملات حضرت امام را تو صحیفه ببینید. این جملات امام زیاد دارد: «خدایا ما همه هیچیم، به هر آنچه هست تویی.» سخنرانی امام هم هست. تو متن پیام قطعنامهام هست. چون هیچی است بهش همه چی میدهند. چون هیچی نیست همه چیز. چون هیچ است همه چی هست. کجا گفتم؟ تازگی یک جایی گفتم این را.
یک سرهنگی رفته بود یک قهوهخانهای. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله یعقوبی، میفرماید همین مشهد، مرحوم انصاری همدانی، سرهنگ رفته بود قهوهخانه. همه جلو پاش بلند شدند. سرهنگ دیگر خدایی میکرده. سرهنگ. من خودم نوهی تیمسارم، میفهمم چیست. تیمسار. این همه جلو پاش بلند میشوند. یک نفر درویشی بوده بلند نمیشود. خیلی قشنگ: «عمو، دیدی من را؟ تو شناختی؟» گفت: «آره.» «کجا بلند نشدی؟» «سرهنگ فلانی، بالاتر از سرهنگ کیه؟ سرتیپ. مثلاً بالاتر از آن کیه؟ سرلشکر.» «بالاتر از آن کیه؟ ارتشبد.» «تو از آن بالاتر کیه؟» «هیچی.» گفت: «من همان هیچیم! از همهی اینها بالاتر از همهی اینها بالاتر همان هیچی است.» ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ رَبِّكُمْ﴾.
لذا همهی مفاهیم دین را باید تو این قالب فهمید. تو قالب عبودیت. یک حرف دارد دین. انبیا: «ما میخواهیم بنده کنم که هر آنچه از تو همین است. هر آنچه هست تو همین مفاهیم.» انبیا آمدند برای رشد علمی، برای پیشرفت تکنولوژی، نمیدانم برای چی چی. همهی اینها هست. اینها اهداف عالی نیست که. اینها اهداف واسطه است. نظم. زنبورها هم نظم دارند. عدالت، پشتکار، فعالیت. مورچهها فعالیت دارند. عدالت گاوها معتدلاند. دامدار. چهرهها مهربان، تو دل برو. آدم دوست دارد جیگرش را خام خام بخورد. گوسفندی که جیگر است. کلاه قرمزی (نام شخصیتی در برنامهی تلویزیونی) آدم خلق نمیکند. میگوید کاری که فرعون میکند اول از آدم بودن درت میآورد، حیوونت (حیوانت) میکند. تمدن غرب این است، اول حیوان میکند بعد یک حیوان پیشرفته میسازد. از دماغش دود بده بیرون. روپوشه را که انداخت، بعد دیگر تو قانع میشوی به آن آب و دانه و همین که من فضولاتت را از زیر جمع کنم، روزنامه را از زیرت بردارم و به همهی اینها راضی باشی: بهداشت، رفاه، امنیت. اهداف اینها است، دیگر در غرب هدف حاکمیت این هدف آدم هم همین است: دانش، دفاع، امنیت، بهداشت. شماها میگویید اینها بد است، مخالف با اینهایم؟ نه بد نیست. به کم قانع بشوی بد است. بله، بله. چهارشنبه گفتیم بحث خرس و زنبور. اینها حمایت میکنند از کندو برای اینکه آخر عسلش را بردارند.
غفران خدا چی شد؟ این کم و کاستیها را میخواهد جبران کند. تو آمدی برای یک هدف عالی حرکت کردی. این چالهچولهها را پر میکند. این کم و کاستیها را جبران میکند. ﴿إِنِّي لَغَفَّارٌ﴾ (طه/۸۲). ما خلاها را پر میکنیم، زخمها را التیام میدهیم. اما برای چه کسی؟ حالا غفران شامل حال کی میشود؟ نداریم پاکش کنیم. از اینجا تا آخر این جلسه اول چند تا واژه خیلی کلیدی و مهم مطرح میکند تو این چهار پنج صفحه، چهار صفحه که بحث بسیار عالی است. ﴿لِمَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ﴾ (طه/۸۲). در سورهی مبارکهی طه است. یک: توبه.
غفران شامل کی میشود؟ اول باید توبه کنی. دو: ایمان. توبه قبل از ایمان است. سه: عمل صالح. توبه و ایمان عمل صالح نیست. بعد از توبه، ایمان، بعد ایمان، عمل صالح. ثُمَّ اهتدا، چهار: اهتدا. نشان میدهد تازه آدم میبرد. بله، از این کاروان جا مانده بود. مغفرت نمیخواهد. اصلاً کسی نداریم که جا نمانده باشد. توضیح بدهم این را. سنگین است تا آخر ساعت توضیح بدهم. انبیا و اولیا احتیاج به مغفرت دارند. چون فقط یک کلمه، چون سرعت بندگی ما با سرعت افاضهی فیض خدا هیچ وقت با هم یکسان نمیشود. سرعت افاضهی فیض، سرعت ابراز بندگی خدا بیست و چهار ساعت، دائم در تمام عوالم وجود دارد میریزد. رحمت بیست و چهار ساعت در تمام عوالم وجود شامل حال همهی موجودات میشود. بندگی بکنی. این را که احساس کمبود میکنی، احساس جاماندگی میکنی، آخر باید با مغفرت پر بشود. پیغمبر اکرم فرمود: «هیچ کس با عملش به بهشت نمیرود.» حتی من. «حتی من پیغمبر هم با عملم به بهشت نمیروم، با فضل خدا.» هر کی بهشت برود با فضل خدا. با عمل ما چیزی در نمیآید.
خوب. توبه، ایمان، عمل صالح، هدایت. «من بخشندهام بر آنکه توبه کند.» توبه کند یعنی چی؟ یعنی برگردد. راه تکامل شما از اینجا بود. شما این طرفی میرفتید. «حاضرم شما را ببخشم.» کی؟ وقتی بروی به طرف تکامل. پس توبه چیست؟ تغییر مسیر. مسیرت به چه سمتی بود؟ به سمت هدر دادن استعدادها بود. توبه یعنی چی؟ یعنی در مسیر رشد استعدادها قرار بگیری. استعدادها و قوا. به تعبیر حضرت امام انبیا. این جمله خیلی مهم است: «انبیا آمدهاند انسان بالقوه را انسان بالفعل کنند.» انشاءالله تشریف بیاورید درس حکمت صدرایی صد جلسه توضیح. جلد هفت و هشت اسفار، مباحث نفس توبه. تغییر مسیر.
پس اول باید چهکار کنی؟ توبه. وقتی بروید به طرف تکامل، مجدداً به راه درست برگرد. ﴿لِمَنْ تَابَ﴾ توبه کند، یعنی برگردد. توبه یعنی برگشتن. ایمان خود را قوی کند. عمل صالح کند. عمل خوب. ایمان، ایمان. در موردش بحث میکنیم، جلوتر عمل. نباید از عمل غافل بود و به سخن گفتن دل خوش داشت و خودبسنده کرد. تو این مسیر قرار گرفتی. باید باورت بیاید که همین مسیر تو را به رشد میرساند. میشود ایمان. باور کنی که همین مسیر است، فقط مسیر دیگری نیست. و باید حرکت کنیم امشب. عمل صالح. جانم؟ نه، نه.
توبه. حتی اگر تو مسیر آدم سرعتش کم بشود باز باید توبه کنیم. باید برگردد به وسط مسیر و برگردد به آن خط سبقت. مسیر افول میکند. هی ضعیف میشود. ترک خیر کرد. ترک اولی که گفته میشود همین است. یعنی از لاین سرعت که و صد و بیست بود برود لایک دوم که دارد هشتاد تا میرود. بازم جا میماند دیگر. بقیه دارند با صد و بیست میروند. اینجا میماند. این هم باز مغفرت لازم دارد. استغفار انبیا و اولیا ائمه همین است، یکی از دلایلش این است.
خوب. پس ایمان چی شد؟ باور به اینکه این مسیر تو را رشد میدهد. عمل صالح چی شد؟ لوازم بودن در این مسیر را باید رعایت بکنیم. نمیشود بنشینی، بخوابی، بخوری، راه بروی. خوب. بنابراین مخرج یعنی پر کردن آن خلاهایی که زخمهای روح انساناند. با پر کردن آنها انسان به کمال میرسد. انشاءالله انسان در راهش کوشش کند. مسابقه بدهد، سرعت بگیرد. خدای متعال بیحساب و از روی دل بخواه کسی را مورد لطف بیجایی قرار بدهد بدون اینکه خودش کوششی در راه این لطف الهی کرده باشد. ﴿وَ سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ﴾ (آلعمران/۱۳۳). سرعت بگیرید به سوی مغفرتی از پروردگارتان و جنتی، بهشتی که پهنا و گستردگی آن به قدر آسمانها و زمین است. متقین.
سرعت بگیرید نسبت به چی؟ نسبت به مغفرت و بهشت. که اینها را خدا برای کی کنار گذاشته؟ متقین. از اینجا وارد مفهوم جدید میشویم به اسم تقوا و متقین. متقین کین؟ و تقوا چیست؟ این جملهی معروفی که میگویند: «آقا شما اهل بهشتید، بهشت ؟ خواه اگر انشاءالله راهتون بدهند.» این بسیار حرف به جایی است. ما همه آرزومند بهشتیم. همه در دعاها بهشت را طلب میکنیم. طلب بهشت تنها ما را قانع نمیکند. دانه دانه خصوصیات آن را هم در دعا میآوریم. از حورالعینش، از غذای خوبش، از لحم طیرش، غیرذلک در دعاهامون ردیف میکنیم. اما خود خدا میگوید: «ما این بهشت را برای مردم با تقوا آماده کردیم.» این سفره را برای یک عده مردم خاصی انداختیم. آنها باید بیایند سفره بنشینند و وارد این منطقه بشوند. آنها کین؟ باتقواها. با تقوا کیه؟ متقین آماده شده برای متقیان. چه کسانی هستند؟
با تقوا. ویژگی اول جان سوره مبارکه آل عمران آیه یکصد و سی و چهار تا سی و شش. ویژگی اول متقین تقوا. یک: انفاق. در مورد مفهوم انفاق. ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ﴾ (آلعمران/۱۳۴). انفاق میکنند در خوشی و ناخوشی. با تقوا کسی است که در خوشی و ناخوشی انفاق میکند. بله، انفاق کردن. انفاق را هم باز چند بار تا حالا معنا کردم. عیبی ندارد. حرفهایی است که غالباً تازه تازه به گوش شما میرسد. هرچی تکرار بشود بیشتر در دل میماند و چه بهتر.
انفاق با خرج کردن فرق دارد. انفاق خرج کردن نیست. برای تعریف یک واژه دارند چهکار میکنند؟ اول میگویند این واژه نیست. اول دارند رفع میکنند یک معادلی را. بعد میگویند چی هست. پس هر خرج کردن بهش نمیگویند انفاق. خرج کردن یعنی اینکه انسان یک پولی را خرج بکند. انفاق خرج کردن اما نه خرج کردن. انفاق خرج کردن این را میگویند که با آن یک خَلَئی پُر شود. خرج کردن به علاوه پر کردن خلأ. این میشود انفاق. یک نیاز راستینی برآورده بشود. کجا؟ کسانی که میلیونها خرج میکنند به ظاهر هم برای کارهای نیک خرج میکنند تا از زبان قرآن بهشون بگوییم که «بدبخت مردم» به قول آنها زیرا کارشان انفاق نیست. ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ (کهف/۱۰۳-۱۰۴) این خرجی که پول میدهد برای گل سه میلیون چهار میلیون، زیورهایی که بر پیکر گرسنهی یک عده مردم آویخته میشود این پیرایه زیادی و دروغین. اینها انفاق نیست. چرا؟ چرا؟ چون خلئی را پر نمیکند. یک کتاب دارد میگوید آقا اگر این پنج هزار را شما به کسی که صد تا پنج تومنی در جیبش است، صد تای دیگر هم میتوند فراهم بکند، این انفاق نیست. افطاری میدهد. فک و فامیل سیر خوشحالی که دارد افطاری میدهد. مهمانیها همین است. ولیمه عروسی همین است. جان. برای اینکه احترامش حفظ بشود جایش را جدا نکن. نه اینکه رستوران بدهی دارد میترکد سیر هم بیاید بخورد. بعد سهم فقیری هم بخورد. جان؟ دعوت نمیکند فامیل. کادو هم نمیدهد که کادو که ندارد آن پول. دعوتش کن. بعد خوشحال هم هستیم. توقع ما چی؟ برای فامیل کم گذاشتیم. ما برای صله رحم یعنی فامیلت را هواش را داشته باشی، نیازش را برطرف کنی. فرض کنم که تو صله رحم ما فکر میکنیم که همین که برویم یک ناهاری بخوریم، یک ناهاری هم به ما بدهند میشود صله رحم. قطعاً قطع رحم، پدر رحم را درآوردی. صله رحم این است که برطرف کنی نیازش را. مشکلش را برطرف کنی. سر بزنی. اول چیزی نخوری. روشن است.
اگر دادی به آن آدمی که منتظر یک مبلغ کمی است تا یک نان سنگک بخرد و شکم خودش را پر کند، این انفاق است. به گرسنهها، گداها که شکمشان را پر کنند نه گاهی پر کردن شکم گرسنه هم انفاق نیست. حالا فقط یارانه بدهیم حقوق را افزایش بدهیم تولید را ببر بالا. در یک شرایطی اینجوری است. در آن شرایطی که فقر و گرسنگی مانند گیاه هرزه بیحساب دارد بر روی زمینها میروید. آنجا پر کردن شکم یک گرسنه مثل قیچی کردن پیکرهی بالای یک دانهی علف هرزه است. در صحرا علف هرزه چقدر قیمت دارد؟ بالاخره از جلوی چشم یک گیاه هرزه کم میشود. اما چقدر این کار اساسی است؟ چقدر جالب است این کار. خیلی کم و ناچیز. این همه گرسنه. این همه آدمی که بیکار شده. حالا برویم به این پول بدهیم، به آن پول بدهیم. خوب است این کارها ولی نیاز اساسی را برطرف نمیکند. پول را بزن به یک کاری که ازش پول تولید بشود. نگاه راهبردی.
بنابراین انفاق آن چیزی نیست که یک خلئی را پر میکند، برآورده میکند. آن ملتی که امروز به یک چیزی احتیاج دارد مثل آب و هوا. اگر در غیر آن چیز به همان ملت کمک کردی، اینجا انفاق نکردی. گاهی انفاق این است به یک ملتی سلاح بدهی. این هم انفاق است. انفاق. بله، صدقه نمونه از انفاق است. صدقه آن چیزی است که صداقت آدم را میرساند. لذا به مهریه هم میگویند صداق. علی الصداق المعلوم. یعنی نشان میدهد که این آقا این خانم را دوست دارد، صادق است. صادق همین. اینجا انفاق نکردی، پول حرام کردن انجام دادی.
پس انفاق کار همه کس نیست. انفاق کار مردمان باهوش است. آنهایی که خلاها و نیازها را میفهمند و حاضر میشوند به جان خلاها و نیازها را پر کنند. پس آدم با تقوا باید باهوش باشد. ما با آدمهای گیج و مَشَنگ میگوییم: «با تقواست، خیلی بزرگوار است، با تقواست، آدم خوبی است، حالیش نیست.» امسال خیلی مهم است. تو مسجد هرچی مشنگتر با تقواتر. «کار کسی کار دارد. کفشش را نمیداند تو کدام طبقه گذاشته.» خیلی آن چیزه (مهم). این مثال چرچیل است. «اصلاً کفشش را زیر قایم میکند، دستش میگیرد.» «قالیتق! مارموز.»
انفاق خیلی مهم است. ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ﴾. یکی از نشانههای با تقواها این است: انفاق میکنند در خوشی و ناخوشی. حالا نکتهاش این است. هم وقتی که سرحال است انفاق میکند، ناخوش است. بعضیها فقط وقتی که دارند. کسی است که تو جامعه خودش را یک فردی از کُل میبیند و نیاز کُل برایش اولویت دارد، نه نیاز فرد. این است که در خوشی و ناخوشی انفاق میکند. نیاز بقیه را روند. بعد نیاز خودش. پنجاه تا میخریم. «پنجاه تا الان یک کانتینر پوشک میخریم. تو فک و فامیل چند نفر هم هستند نیاز دارند. اگر کسی بود بیاید یکی دو تایی حاضرم بهش بدهم.» چرا؟ چون نیاز جامعه با نیاز فرد جابجا شد. نیاز خودش برطرف شد ولی دارد نیاز دو نفر دیگر را هم برطرف میکند ولی به اونی که ضریب داده نیاز خودش است. آدم اونی که برایش ملاک اول نیاز جامعه است در پس رفع نیاز جامعه میخواهد نیاز خودش هم تامین کند. درس میخوانیم برای اینکه نیاز جامعه فلان رشته پولش خوب است. یک وکالت میگیری. یک پروژه میگیری. مریض دارد آقا این رشته. آن یکی دست زیاد است. این الان کم است. فلان جا انقدْر دکتر ندارد. مثلاً همهاش بحث خودش.
ویژگی دوم: پس اول چی بود؟ انفاق. دوم: کظم غیظ. کظم کن. پای پایتخت (پایین شهر). «فروبرندگان خشمت را فروبردهای تا به حال؟» هندلی دارد میکشی، خشم فرو. کظم. آقا، معنای دقیقش «کاظم» و «کظم» فروخوردن. فروخوردن معنای دقیقی نیست. سر مَشک را که میبندی که چیزی ازش بیرون نزند. به این میگویند کظم. نگذار بیرون بزند. غیضت بیرون نزند. اگر نسبت به کسی عصبانی شدی به هر دلیلی، حالا تو میخواستی نیاز جامعه را برطرف کنی، نیاز خودت برطرف نمیشود. به خودت آسیب وارد میشود. روشن است. مشکلت اضافه میکند. جلو خانهی همسایه ماشین نمیگذاری. فامیلات هم که بیاید نمیگذارد کسی ماشین بگذارد. «میخواستم خَرخَرِ همسایه را بجوم.»
کظم غیظ. اساسی که نورانیتش تا شب احتمالاً با ما است. ما هم تعجب میکنیم که از این همه. حاجی من طاقتش را ندارم. فروبرندگان خشم یعنی چه؟ اینهایی که الان نگفتی یعنی چه؟ یعنی بر اساس احساسات کار نمیکند. همهجا عقل باکلاسی است. اما گاهی عقل هم با خشمهای درست همراه میشود یا غیظهای خوب داریم. نمیبینی در قرآن میگوید: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾ (فتح/۲۹). بیرون بریزد کجاست؟ غذای احساسی، هیجانی. نه غیظهای منطقی و عقلی. منطقی و عقلی داریم. حبیب. این پای بانک خون توش مرده و این پایی که این قند بالا دارد میزند همینجور به بالا سمت قلب میآید. با خشونت این پا را قطع میکند. عمل جراحی قلب باز دیدی تا حالا؟ کجا دیدی؟ سنگ فرز میآورند. این بزرگواری که خواباندند، قفسهی سینه را با سنگ فرز میشکافند. وسط کأنّهُ یک کارگر سر ساختمان. صدا میدهد. عمل قلب میکنند. سینههاشان گچ میبندد. جنایت نمیکند. یعنی در حق این آقا شما ماشین کار میکنی با سنگ فرز بیفتد به قفسهی سینهی یک آدم مظلوم. این پیرمرد داشت میمرد. «نامرد، هرچی پول داشتم جمع کردم داد به تو که با سنگ فقط.» عین رحمت است.
پس هر غیظی بد نیست. «ترحم بر پلنگ تیز دندان، ستمکاری بود در گوسفندان.» این محبت نیست که. عین جنایت است. عین جنایت این است. اینکه میگویند: «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ» معنایش این نیست که شما خیال کنید میخواهیم بگوییم خشم یک ملت، خشم یک انسان، خشم جامعه علیه آن کسانی که باید بر آنان خشم گرفت نیست و نابود باد. نه! قرآن هم نمیگوید که این خشمها را فرو بخورید. میگوید بر اساس خشم کاری انجام ندهید. خشمت را داشته باش ولی با خشمت باید خشمت را کجا میخواهی خرج بکنی مهم است. کنترلش بکنیم. حساب شده. دیدی الان داعش حمله کرد به مجلس ما. گفتند آقا ما جواب شما را به صورت مقتضی میدهیم. خیلی حساب شده و شیک و مجلسی شش تا موشک انداختند. به قول آن برنامه شبکهی پویا چی گفته بود؟ شش تا موشک چی؟ «خوشگل و بچهها، شش تا موشک خوشگل.» شش تا موشک خوشگل فرستادند سر آنجایی که باید بفرستند. این را میگویند کنترل خشم. «میبندمت از همین مرض شروع میکنم. رگباری هر کی بیاید جلو دست.» اصل خشمش درست است ولی بیعقلی. اگر خواستی انتقام بگیری اسراف در قتل نکن. اسراف یعنی همین هدر دادن. بیخود کاری را انجام دادن. از یک گوشه گرفتن. حساب کتاب داشته باش. ببین کی را باید بزنی؟ کجا باید بزنی؟ یک نقطه، نقطهزن باش.
چو اهل لغویات نیستید. همهاش مشغول هستید. تا خلوت میشود در کنج هر گوشه، گوشی را درمیآورید. حاج منصور میگذاری زارزار گریه میکنی. اگر حق من ضایع میشود اشکال ندارد. اگر حق من با حق بقیه... حق بقیه را بگیرم. خدا را بگیرم. و حق ظلمناپذیری. ببینید از کی و چه ظلمی. رفیق من است. یک غفلتی دارد. یا حواسش نیست یا حواسش از اهمیت موضوع نمیدهد. دم در من حقم را میگیرم. دستم را روی این زنگ میگذارم یا پنج تومان یا همسایهها را میریزم تو حیاط. سیستماتیک دارد میزند. ظلم سیستماتیک و حساب شده. باید از اول وایستی. برادر مؤمنت. جالب است. ﴿فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ﴾ (بقره/۱۷۸). آیهی قرآن داریم. «یکی زد برادرت را کشت.» چند آیه فوقالعاده. قاتل است دیگر. «برادرت را کشته.» سؤال: «حق قصاص داری. میتوانی اعدامش کنی.» قرآن میگوید: «ببین آنی که کشتند یک داداشت بود. این هم که کشتی داداش است. دوست داری بابت قتل یک داداشت، یک داداش دیگرت را بکشی؟» داداشت را بگذر. ﴿فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ﴾ از داداشت داری میگذری. ﴿لَا يُقَاتِلُونَ الْكُفْرَ حَتَّىٰ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ﴾ (بقره/۱۹۳). ﴿حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ (بقره/۱۹۳). فتنه نمونه. روشن است. جا دارد و حساب کتاب دارد تو برخورد. کظم کنندگان، فروبرندگان، نه فراموش کنندگان. فروبرندگان غیظ و خشم که وقتی خشم فرو نشست انسان میتواند با عقل، با درک، آنچه را که شایسته است انجام بدهد.
«از صبح کلاس پنجم. مهران الحمدلله سرحالم.» ﴿وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ﴾ (آلعمران/۱۳۴). گذرندگان از مردم، عفو کنندگان از خطاهای مردم. سومین ویژگی: عفو. غیظ میکند اینجا. عفو میکند. عفو چیست؟ فرق بین غفران و صف و عفو را گفتم. اینجا کجا گفتم؟ پس عفو. جان. عفو یعنی به رو نمیآورم. صفح یعنی یکجور دیگر نشان میدهم. مغفرت یعنی کم و کسریاش را هم پر میکند. بچه شما زده لیوانی را شکسته. بعد اول که اصلاً به رو نمیآورد که لیوان. میروی سریع این لیوانی که مثلاً میخواسته آب بخورد، آن آب که ریخته با دستمال جمع میکنیم. مرحله اولش عفو بود. به رو نمیآوری که آب را ریخت. یا مرحله دوم صفح بود. صفحه را برمیگردانی. تو موقعیت ظالم قرارش نمیدهی. کمکش میکنی. سومیاش چی بود؟ مغفرت. حالا زمین کثیف بشود، برطرف میکند. چه عفو و صفح و مغفرت. عفو کنندگان از خطاهای مردم. از اشتباهات مردم. از خطاهای مردم. از گناهان مردم.
بعضی اینها را جمع میکنند. خیلی جالب است. اسکرینشات را گرفتم. این را روایت دارد: «کسی عیوب مردم را جمع بکند خدا رسواش میکند. حتی اگر تو از همه ببرد که آبروش حفظ بشود، خدا باز آبروش را میبرد.» تتبع عیوب اگر بکند. یکی یکی میرود پیدا میکند، جمع میکند. از لغزشهای مردم باید گذشت کرد. باید صرفنظر کرد. کدام لغزش؟ لغزشی که اولاً طرف حواسش نیست، قصد ندارد به نسبت من است. قیافهاش هم کأنّه فرّ من الأسد (گویی از شیر گریخته). قیافهی مظلوم میگیرد. از خطاهای هم بگذریم. اشتباهات همدیگر. فلان. خوب بلدند. «این حرف اذان گناهی نبود.» نباید صرفنظر کرد که لغزش نبوده است. خدا هم از یک چنین گناهی مشکل صرفنظر بکند. آقای سالک. فتنهای شد تو خیابان. یک چند نفری آمدند ازت چیزهایی را فراموش کردند. بعضیها همهاش دوست دارند عقب را نگاه کنند. بگذریم از آن.
عمل خلافی نباید صرفنظر کرد که از روی تحمل و عناد انجام گرفته است. اما لغزشها، قصورها که در کار عامهی مردم فراوان است، قابل گذشتن و عفو کردن است. آسانسور سوار بشویم. من تو این درگاه وایستادهام که در بسته نشود. یکی از خواهرهای عزیز الان آمد. گفت: «گفت این حق الناس نبود شما لای در وایستادی؟» حالا دارم فکر میکنم چهجور قابل گذشتن؟ بعد کارت بزند قابل گذشتن و عفو کردن است. الناس. اگر نسبت به خودمان انقدر توجه داریم خیلی خوب است. کسی که خیلی به خودش توجه دارد به دیگران نمیبیند. معمولاً این شکلی است. تو به عالم اشکالی بگیر. میگوید: «والله، خواهر بزرگوارمون نقدی، نکتهای چیزی ندارم.» توجه خوب است ولی اینی که من گاهی یک فعلی را خودم امیرکبیر یک شلوار افتضاحی پاش میکرد این ماجرا خاطره شد برایمان. یک روز یکی از بچههای یکی دیگر از این اتاقها تو خوابگاه همین شلوار پاش کرد. شلوار من هم همیشه انقدْر ضایع است که الان تو پای فلانی. گفتند: «بلکه دیگری که میبینیم بهتر میفهمیم.» مسئله مهمی است. حق الناس است. روز قیامت بابت همین نگهت میدارند. آدم با تقوا اهل عفو است. پس ببین تقوا چقدر کارکرد اجتماعی دارد. مفهوم اجتماعی است. تقوای هندسه برای تنظیم روابط اجتماعی ما.
خوب چهشکلی؟ مناجات در پمپ بنزین. مناجات در پمپ بنزین. حالا اسمش اینجوری نبود. اسمش مرتب عرض کنم که ما میگفتیم که آقا مثلاً تو تو پمپ بنزین شما یکجوری حساب کتاب میکنی کسی پشتت معطل نشود. ولی همیشه معمولاً این شکلی است. اونی که جلوی تو است خوب لَفت میدهد. نیم ساعت کارتش را پیدا کند و بیاید بکشد و بیا پول را بدهد و دنبال این مسعود که چطور بهش میگویند اپراتور به دنبال اپراتور میگردد و شما سریع به هم میآیید جمع میکنیم میکشی حساب میکنی. گفتم خوب اینجا وقت مناجات است. بگو: «خدایا ببین من هرچی خوبی میکنم بهم بدی میکنند. یکم دارم میفهمم تو چی میکشی که هرچی بهت خوبی میکنند. ﴿سَاعِدٌ وَ خَيْرُنَا بِخَيْرِكَ إِلَيْنَا نَازِلٌ﴾ (دعای جوشن کبیر).» عمل مهفشاند نور و سگ او او کند. خلاصه اینجا جای مناجات است. خدایا من نزدم، تو هم نزن که. طرف یک خطایی کرد. امام سجاد. آمدند بزنندش. «برو کنار قبر پیغمبر، بگو علی بن حسین میتوانست من را بزند، نزد. خدایا تو هم میتوانی او را بزنی، نزن.» فضای مناجات. آدم با تقوا این شکلی است چون تقواست دیگر. دارد خودش را نگه میدارد. همهی حواسش به خودش است. استعداد و سرمایه است. میخواهد این از دست نرود. واسه همین عیوب مردم را نمیبیند. راحت میگذرد. راحت عفو میکند. من گذشتم زیاد دارم. چشمش نمیآید.
آدم روانشناس است. آدم با تقواست. از اینجا میشود فهمید آدم با تقوا کیست. ﴿وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾ (آل عمران/۱۳۴). خدا دوست میدارد مردمان احسان کننده.
یکی دیگر از نشانههای با تقواها چیست؟ ﴿وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ﴾ (آل عمران/۱۳۵) اگر یک اشتباهی هم بکند، متوجه میشود. سریع میافتد در مسیر جبران و تدارک. توجیه نمیکند. هیچ آدم با تقوایی توجیهگری پیدا نمیکنی. «اشتباه کردم. درست نبود. نباید این کار را انجام داد.» «آقا، بخور بخور این چیزها به حساب نمیآید.» گفتم: «تو را بگویم چهکار کردی؟» هر کی بهش انتقاد کردیم گفت: «خودت تقوا.» واقعاً اینجوری بود. هر کی بهش انتقاد میکرد، میرفت تو حرم برایش دو رکعت نماز میخواند. و واقعاً میدیدم که علاقهاش به آدم بیشتر میشد. خیرخواه. اگر بلاک نکنیم، قطعاً خوب است. دیگر چی بگویید؟ چهکار نمیکنی؟ لاک میگویم. میگویند چی میگویند؟ فالو بک نمیکنیم. قطعاً.
آن کسانی که چون گناه بزرگی انجام دهند یا بر خویشتن ستم کنند، نفسهای خود ظلم روا بدارند. ﴿ذَكَرُوا اللَّهَ﴾ فوراً به یاد خدا بیفتند. در وادی غفلت، زیر سرپوش غفلت، دیر نپایند. یک آیهای است خیلی عجیب است در قرآن در زمینهی تذکر. پیدا کردن خدا. خداوکیلی آیا آیهی فوقالعاده ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا﴾ (اعراف/۲۰۱). از این قشنگتر نمیشود تقوا و متقی را توصیف کرد. ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا﴾. آدم با تقوا تا شیطان نزدیک میشود، شروع میکند یک فعالیتی، یک برنامهای را. روش حواسش جمع است. چه شیطان اِنس، چه شیطان جِن. برنامهای دارد. یک طرحی دارد. نمیشود یک آدم پَپَه است که شیاطین متدین هستند. روشن است. برنامه. یک برنامهای دارد. یک بازی، یک بامبولی. وقتی گروه شیطان با آن معنای وسیعی که شیطان دارد. وقتی گروه شیطان و شیطان صفت او را احاطه میکنند Ta گمراه کنند. Ta از راه خدا تو از راه به در ببرند. Ta او را به فراموشی بیندازند. ﴿ذَكَرُوا اللَّهَ﴾ فوراً به یاد خدا بیفتد.
انسان یاد خدا. یک چنین چیزی است. یاد خدا، هر بیت در دستمان علیه شیطانها. شیطان تو فضای غفلت کار میکند و تنها سلاح مبارزهی تذکر و توجه، توجه است. حواسمان پرت بشود از اینکه کیم، چیم، کجاییم. همین کیم، چیم، کجایی؟ یاد خدا ریسمانی است در اختیار ما برای نجات از ورطهای که دشمنان هوشیاری ما در برابر ما به وجود آوردهاند. یاد خدا خیلی چیز ارزشمند و قیمتی است. این دو تا پاراگراف سریع ﴿ذَكَرُوا اللَّهَ﴾ چون کار خلافی بکنند یا بر خویشتن ظلم بکنند خدا را به یاد میآورند. ﴿فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ﴾ پس طلب غفران و مغفرت میکنند برای گناهانشان. در جستجو میآیند که این گناه این خلأ التیام پیدا کند. اما همین هم بدون کمک پروردگار ممکن نیست. ﴿وَ مَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ﴾ (آل عمران/۱۳۵) و چه کسی غفران و مغفرت میبخشد گناهان را به جز خدا؟ تلاش است و و برکت از خدا. تلاش و کوشش از ما و قبول از خدای ما. پس تلاش را از پروندهی خودمان حق نداریم حذف کنیم. ﴿وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلَىٰ مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ (آل عمران/۱۳۵) بر آنچه که میدانند گناه است اصرار نورزند. ﴿أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ (آل عمران/۱۳۶). این آدم نصیبی از مغفرت دارد که گفتیم بعد از عفو اضافه بکنی که اصرار بر گناه اصرار بر اشتباه ندارد. هم به اشتباهاتش واقف است هم اصرار به اینها ندارد. در صدد این است که اینها را برطرف کند.
تذکرم. خوب. این چنین کسانی که از تلاش و کوشش باز نمیایستند. استغفار میکنند برای گناهان. اصرار نمیورزند در راه خطا و خلاف. این چنین آدمهایی پاداششان مغفرت از سوی پروردگارشان است. ﴿وَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ (آل عمران/۱۳۶) در زیر آن نهرها جاری است. ﴿خَالِدِينَ فِيهَا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ﴾ (آل عمران/۱۳۶). در آن جاودانهاند و چه نیکو پاداش عمل پرندگان اسب. باز اینجا میگوید پاداش عمل کنندگان، اجرالعاملین. مسئله عمل یکی از مسائل بسیار مهم است. جلسهی اول به پایان رسید. و صلی الله و علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دوازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سیزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهارده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پانزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شانزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...