‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
بحث کتاب "طرح کلی اندیشهی اسلامی" را داشتیم با عزیزان و به جلسهی هفتم بحث میرسیم. بخش دوم: نویدها. «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب»، «الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب».
میفرمایند: عرض کردیم که خدای متعال در قرآن به مؤمنین مژده و نوید همهی عناصر سعادت را میدهد. آن چیزهایی که ما به عنوان عناصر سعادت در مقام فکر و تصور به دست میآوریم که ده دوازده تای آن را در آن نوشتهی قبلی و تلاوت قبلی بیان کردیم، اینها همه در قرآن به صورت نویدهای قطعی به مؤمنین داده شده است. دو نوید از آن نویدها را که هدایت بود و نور، دیروز در طی آیات کریمهی قرآن مشاهده نمودیم و تلاوت شد و بهرهمند شدیم. دو تا را هم امروز مطرح میکنیم و آیاتش را مختصراً میخوانیم و مابقی را هم میگذاریم به عهدهی خود شما دوستان که روی همان ترتیبی که بنده در نوشتهی قبلی منظم کردم، دونهدونه موضوع را در نظر بگیرید. قرآن را که مطالعه میکنید و تلاوت میکنید، آن کسانی که عربی میدانند از متن قرآن، آنهایی که عربی نمیدانند با توجه به ترجمهی قرآن، سعی کنند موضوعات را پیدا کنند. مثلاً یکی از آن موضوعات، پاداش اخروی است. یکی از آن نویدها. خود شما در قرآن نظرتان باشد ببینید که در چند جا، در کجاها، قرآن نوید پاداش اخروی را به مؤمنین و دارندگان ایمان و اعمال صالح میدهد؟ یا یکی از آنها مثلاً برتری و غلبه بر دشمن است. ببینید در قرآن آیا جایی هست که خدای متعال به مؤمنین گفته باشد که شما بر دشمنانتان غلبه پیدا میکنید؟ بحث پاداش اخروی یکی از این نویدهاست، غلبه بر دشمن یکی دیگر از نویدهاست. الان شما جایی را سراغ دارید که قرآن به مؤمنین نوید داده باشد که شما از دشمنانتان، از صف مخالفانتان بالاتر و برترید، در صورتی که ایمان داشته باشید و به تعهدات ایمان عمل بکنید؟ در قرآن گفته یا گفته باشد که شما در نهایت بر دشمنانتان پیروز میشوید، در صورتی که در راه فکرتان تلاش بکنید؟ بله، این هم گفته. آیا چنین آیهای در قرآن هست یا نه؟ میتوانند آقایان جواب بدهند که آیا چنین آیهای هست در قرآن یا نه و اگر کسی آیه یادش است، میتواند بخواند. الان یکی از این حوزهها بلند میشود و آیهی «وَ اَنْتُمْ الْاَعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنین» را میخواند که در سورهی مبارکهی آل عمران، آیهی ۱۳۹ است. خیلی خوب، این یک آیهی آن بود. یکی دیگر از آیات را میخوانند: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ اَنْتُمْ الْاَعْلَوْنَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنین». بله، این یک آیه است که اگر شما، اگر چنانچه شما مؤمن باشید، برترید، دست بالاتر، دست نیرومندتر در اختیار شماست نسبت به دشمنانتان.
آیههای متعدد دیگری هست که وعده میدهد و مژده میدهد به مؤمنین که بر دشمنان و صفوف مخالف خودشان اساساً غلبهی قاطع پیدا میکنند. «کَتَبَ اللَّهُ لَاَغْلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلِی»، آیهی ۲۱ سورهی مبارکه مجادله؛ و «اِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ»؛ «جند ما»، «سپاه ما حتماً اینها غالب خواهند بود»، «برتری با اینهاست»، «اینها همانان که غالبند»، «اینها همانان که برترند». از این قبیل آیات فراوان است. اینها را در نظر داشته باشید. قرآن را که نگاه میکنید، مطالعه میکنیم. به جای اینکه سعیتان این باشد که جزو را تمام کنید یا سوره را تمام کنید، سعیتان باشد که قرآن را بفهمید. حالا تا ماه چیزی نمانده. بناهایمان را بر همین مسئله بگذاریم که ان شاء الله در ماه مبارک، قرائت قرآنمان این شکلی باشد، همچنان که در روایت آمده است، از پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم نقل شده که همت شما در حین تلاوت قرآن این نباشد که سوره را تمام کنید یا جزو را تمام کنید. میخواهد تمام بشود، میخواهد نشود. یک آیه بخوانید با تدبر، با دقت. حالا میشود آدم آن برنامهی کیف و کمیش را داشته باشد که روزی یک جزو قرآن باشد، در عین حال برنامهی کیفی هم داشته باشد. روزی یک آیه قرآن، روزی یک صفحه قرآن، روزی یک صفحه قرآن تدبر، روزی یک آیه قرآن تدبر، روزی یک کلمه قرآن تدبر در کلمات. همیشه تدبر کرد کنید. ببینید آیا در این آیه از این نویدهایی که ما ذکر کردیم که برای رسیدن به سعادت این ارکان و عناصر ضروری و مؤثر هستند، در قرآن پیدا میکنیم که به آنها نوید داده شده باشد، مژده و وعده داده شده باشد یا نه؟ میخواهم به این وسیله خودتان مراجعه کنید به قرآن. بنده تا آخر ماه رمضان اگر خیلی از آیات قرآن را موفق بشوم برای شما ترجمه کنم، معنا کنم، مثلاً فرض کنید پنجاه آیه را معنا میکنم یا پنجاه آیه دیگر یا شصت آیه دیگر را معنا میکنم. قرآن شش هزار آیه است، تقریباً بیش از شش هزار آیه. خودتان باید با قرآن انس داشته باشید. بله، دیگر این کتابهایی مثل "طرح کلی" به ما رویکرد میدهد در مورد اینکه با قرآن چه شکلی ارتباط برقرار کنیم. قرار نیست اینها به جای ما فکر کند. قرار نیست اینها به جای ما تدبر کنند. تفسیر المیزان هم همینطور است. آثار جدید تفسیر تسنیم هم همینطور است. قرار نیست ما بسنده کنیم به هر آنچه که علامه گفتند، آیتالله جوادی فرمودند، از آقا فرمودند. و اینها را یاد بگیریم چه شکلی از قرآن استفاده کنیم، چه شکلی مسائلمان را با قرآن طرح کنیم، چه شکلی از قرآن جواب بگیریم. که ما یک ده جلسهای در ماه مبارک پارسال بحث داشتیم: "نظام حل مسئله در قرآن"، که اگر دوستان خواستند، میتوانند به آن بخش مراجعه کنند. آنهایی که عربیدان هستند سعی کنند این انس خودشان و رفاقت خودشان را با قرآن مستحکم کنند. آنهایی که عربی نمیدانند، ضمن اینکه سعی میکنند عربی یاد بگیرند، با زبان قرآن آشنا بشوند. قرآن خواندن و فهمیدن قرآن را هم نگذارند برای بعد از آنی که عربی یاد گرفتند. الان هم قرآن را بخوانند، منتها ترجمههای خوبی از قرآن پیدا کنید که بعضی از ترجمهها از نظر من خوب است و مورد پسند. قرآن که میخوانید، توجه به آن ترجمهها داشته باشید و دقت و تدبر در معانی آیات بکنید.
خیلی برای بنده جالب است که رهبر انقلاب، حضرت آقا، به طرز عجیبی متفکرانی از سنشان بزرگترند و این شخصی در این سن و سال مثلاً چهار پنج سال که ایشان در این حرفها را میفهمند. خب خیلی حساسیتزاست دیگر. کسی در این سن و سال اینجور حرف میزند. این مدل حرف زدن، این اعتماد به نفس و این نگاه از بالا خیلی دشمنیساز است و خیلی نفرتبرانگیز است برای تعدادی، برای آدمهایی که بیمار دلند. اینجور کارها معمولاً ایجاد نفرت میکند که مثلاً این قوارهی تو نیست، این سن تو نیست. من این ترجمه را خوشم میآید، بعضی ترجمهها را به نظرم خوب است. اینجوری قرآن بخوانید. اینجوری قرآن نخوانید. همهاش نسبت به هر چیزی موضع دارد و یک چیزی را تأیید میکند، یک سری چیزها را رد میکند.
خب، مسئلهی ما، ببینید عزیزان، این است که ماها گرفتار زمانیم دیگر. ما در حجابیم. سن و سال را به این گردش خورشید میدانیم، در حالی که با نگاه فلسفی، سن و سال آدم این نیست. سن و سال فلسفی، ببینید، سن یعنی حرکت. زمان از حرکت تولید میشود. الان ما میگوییم سی و پنج سال، چهل سال. یعنی چه؟ یعنی چهل بار حرکت زمین را ما داشتیم. زمین دور خورشید چرخیده، دور خودش دیگر، ها؟ حرکتی در سال انجام میشود. چهل بار این دور خودش چرخیده. این حرکت مربوط به زمین و حرکت مربوط به خورشید و مربوط به این مصالح است. این شکلی اساساً ماجرا در سن فلسفی این نیست. سن فلسفی، حرکت انسان است از مبدأ به سمت حق تعالی، به سمت کمالات الهی. این سن و سال آدم است. و یکی ممکن است ده سال عمر کرده باشد، ولی صد سال حرکت کرده باشد در این ده سالی که عمر کرد. یکی هم صد سال عمر کرده، ده سال هم حرکت نکرده. این است. خوب، رهبر انقلاب مشخص است که از همان سن خیلی پایین حرکت را شروع کرده و ما که گرفتار حجابیم، میگوییم مثلاً آدم سی و پنج سال، طلبهی سی و پنج ساله، چقدر دارد جسورانه حرف میزند. چهل و نه سالش بوده که رهبر شده، رهبر مملکت. رهبر مراجع هشتاد ساله شده بود در سن چهل و نه سالگی. خیلی عجیب است، ها. الان تقریباً مثلاً فرد چهل و نه ساله برای ریاست جمهوری هم رأی نمیدهند. حضراتی که دورهی قبل، پنجاه و خردهای سالشان بود کمترین سن و چهل و نه ساله بودند. الان حتی برای مجلس و اینها هم شاید کمی زود باشد، چهل سال مثلاً اینها. چهل و نه سال رئیس مجلس باشد، ولی رهبر انقلاب، خب این حرکت ماست. اینها درس برای ماست. ولی حرکت ما به ایمان است و به همین حرکت خدا برکت میدهد. از نقطهی غفلت و جهل انسان حرکت کند به سمت علم، معرفت، شکوفایی. این حرکت باعث رشد انسان است. این نکته به ذهنم رسید، اینجا عرض بکنم. چون ما الان این حرفها را میخوانیم و داریم از سخنان، از کلام رهبر انقلاب این حرفها را گوش میدهیم. شما اینها را از دهن یک طلبهی سی و چهار پنج ساله گوش بدهید در یکی از مساجد کوچک و گرد و غبار گرفتهی مشهد در سالهای پیش از انقلاب که دیسکوها و کابارهها و عرقفروشیها باز است و انقلابیون در اقلیتند و رسماً بعضیها را تندرو میدانند و این معارف دارد از دل قرآن در میآید.
ببینید عزیزان، کسی که از زمان خودش بزرگتر است، هراس نباید داشته باشد از اینکه با او چه برخوردی بشود و باید مهلت بدهد برای اینکه زمانه به او برسد. گاهی پنجاه سال طول میکشد تا زمان به آدم برسد. علامه طباطبایی جدیدترین فرمانده بود که «المیزان» صد و پنجاه سال بعد میفهمند که این کتاب چیست. در مورد بعضی شخصیتها، ایشان توی حماسهی حسینی میگوید پانصد سال فاصله افتاد تا این مردم فهمیدند که این کی بوده. در زمان خودشان هر چی فحش و توهین و لعن و اینها بوده، مثلاً ملاصدرا. الان بعد از چند قرن بشریت دارد میرسد به ملاصدرا. حضرت امام، بعد پنجاه سال کمکم داریم بهش میرسیم که چی میگفت. اینها بزرگترند و باید بزرگتر بود، باید بزرگتر شد. وقتی هم کسی بزرگتر میشود، این شکلی میشود. یعنی دیگران نمیفهمند، درک نمیکنند، خودش باعث غربت و مظلومیت میشود. به هر حال، ولی این هم همان نویدها شامل حال این هم میشود دیگر. این رنجها هست، ولی آخر غلبه میکند حرف او بر کسی غلبه میکند. نتایج مال اوست، آینده مال اوست. ملاک ما فقط حق باشد عزیزان دل من، رفقای خوب من، ملاکمان فقط حق بگذاریم. اینکه این خوشش میآید، آن بدش میآید. لایک کرد، آن دیسلایک کرد. این آنفالو کرد، آن آنفالو کرد. اصلاً به این چیزها توجه نکنید. ابداً ابداً ابد. فقط فقط قرآن، قرآن، اهل بیت. با این شاخص، با این تراز، با این شاقول ببینید حرفی که میزنید با اینها جور در میآید یا نه. اینها حرف شما را تأیید میکنند یا نه. زحمت بکشید برای اینکه حرف قرآن و عترت را بفهمید. وقتی فهمیدید، دیگر پایش بایستید. هر کی هر چی گفت، اعتنا نکنید. توجیهش کنید محترمانه، مودبانه. استدلال بیاورید برایش. یا قبول میکند یا قبول نمیکند. قبول نکرد، چه اهمیتی دارد؟! به کسی کار نداشته باشید.
این سر و صداها و شلوغکاریها و اینها نبرد ما را. شاخص ندارند، مبنا ندارند. جو، هیجان، قلب در چرکین آلوده است. بینایی نیست. دل بینایی ندارد، فهمی ندارد. جو، هیجان، لذت، موج. همهی جهان رع. اکثریت آدمها تحت تأثیر موجها قرار میگیرند و این ور اون ور تاب داده میشوند. عالم ربانی باید بود. یا عالم ربانی باید باشی یا متعلم علی سبیل النجاه. یا خودت اصول و مبانی دستت است، بر اساس این حرکت میکنی، یا دستت تو دست کسی است که اصول مبانی دستش است، بر اساس اینها حرکت میکنی. علامه طباطبایی باشد، دستت تو دست علامه طباطبایی. فرد سوم دیگر ندارد. سوم اگر باشی، همهی جان رع. شناوری. یک آبی از این ور میآید، یک بادی از اون ور میآید. از این ور به اون ور، از اون ور. تلف نکنیم عمرمان را.
میفرمایند که بنابراین من امروز دو موضوع دیگر را که مورد نظر در این نویدها که در قرآن آمده، ذکر میکنم. مابقیاش را به عهدهی خود شما. امیدوارم که شما برای بعد از ماه رمضان یا برای وقت بیکاری و فراغت، همین امشب، همین امروز در اولین فرصت، در اولین فراغت، قرآنی که باز میکنید، با همین قصد قرآن بخوانید و آشنایی و انس و استفاده کردن از قرآن را به خودتان بیاموزید. قرآن بالاخره منبع لایزال معارف ماست. تمام نمیشود. هر چی بری از تو معارف، از تو درونش، از قرآن دربیاریم، این تمام نخواهد شد. آنچه که ما داریم از قرآن استفاده میکنیم و آنچه که وسایل سعادت و نیکبختی ما تواند بود، هم از قرآن باید دربیاید. این متن روشن و مسلم در اختیار ماست. بر ماست که از او استفاده کنیم. البته اینکه میگویم قرآن، نمیخواهم منحصر کنم به قرآن. نه اینکه نهجالبلاغه نه، یا احادیث صحیح از ائمه هدی علیهم السلام نه. چرا، از نهجالبلاغه هم باید استفاده کنیم، در کنار قرآن. از حدیث هم باید استفاده کنیم، در کنار قرآن، حدیث صحیح و درست. البته قرآن یک متنی است که در اختیار همه است و همه میتوانند آن نسخهی درست و صحیح و کاملش را حتی تو جیبشان داشته باشند. اینقدر دسترسی به حدیث هم نیست، به نهجالبلاغه هم نیست. باری، البته الان که به برکت انقلاب هست، الان دسترسی به همه چیز اندازه قرآن، همه چیز آماده است و فراهم.
باری، در این بالا نوشتیم: اطمینان و سکون و امن، که اینها را ما قریبالافق دانستیم، نزدیک به هم، یکی دانستیم. و منظورمان از این سه کلمه را ذکر میکنیم و بعد برمیگردیم به آیات قرآن تا ببینیم در این زمینه، در زمینهی اطمینان و سکون و امن به ما آیات قرآن چه میآموزد. اطمینان یعنی حالت طمأنینهی دل. پس ایمان چی میآورد برای آدم؟ طمأنینه میآورد. آرامش. حالت آرامش روح و قلب. یعنی چه آرامش؟ به چه معنا؟ آرامش در اینجا مورد نظر ماست، آیا به این معنا که روح ما تحرک و تلاشی نداشته باشد؟ آرامش به این معنا که در حالت نیمهخواب و نیمهبیهوشی باشد دل ما. چون بعضی آرامشها محصول غفلت است، از بیهوشی. وقتی کسی بیهوشش میکنند، آرام میشود. بچهها وقتی بیشفعالند، بهشان قرصهای چیزی میدهند که بخوابد. بچه آرامش دارد. هم بقیه آرامش دارند. این آرامشی که خود او آدم از دل آرامش از او بجوشد و به اعضا و جوارح او سرایت کند، این آرامش است. این فقط از راه ایمان است. از هیچ راه دیگری نیست. آرامش در این عالم دائماً در حال تزاحم و اصطکاک است. عالَمِ ماده است، عالَمِ دیالکتیک است، عالَمِ درگیری است. باید اشرف از این عالَمِ ماده بشوی تا این ضربهها، آسیبها به تو چیزی وارد نکند. بعد سوار بر این عالَم بشوی، باید وارد یک عالَم بالاتری بشوی. اون عالَم، عالَمِ ایمانی است. توضیحات اینها را تو بحث "ایمان درمانی" عرض کردیم. تا وارد عالَمِ ایمانی نشوی، بر عالَمِ حیوانی سوار نمیشوی. آن وقت با این رفت و آمدهای عالَمِ حیوانی اسیر میشوی. آسیب میبینی، بیمار میشوی، در رنج میافتی.
خب، نه، بلکه آرامش در مقابل دغدغه و اضطراب است. آرامش و اطمینان در مقابل تشویش. دو نفر شما در نظر بگیرید. هر دو بناست در جلسهی امتحان حاضر بشوند. یکی این درسها را خوب خوانده، ده بار برگردانده، با دوستهایش صحبت کرده، تمام مسائل این کتابی که بناست امتحانش بکنند در نظرش حاضر، روشن است. یکی دیگر این کتاب را نخوانده یا مقداریاش را خوانده یا به حافظهی خود چندان اعتمادی ندارد. هر دو تا بناست در جلسهی امتحان حاضر بشوند. آیا اینها دارای حالت روحی برابری هستند؟ ببینید آن نفر اول وقتی که وارد به این جلسه میشود، روحش آرامش دارد، تلاطم ندارد، اضطراب ندارد، دغدغه و تشویش ندارد. میگوید: «از هر جا سوال کنم، میدانم». اما آن دیگری دائماً در تلاطم است؛ مثل زورقی، قایقی که بر روی یک اقیانوس متلاطمی، یک دریای پر خروشی افتاده باشد، گاهی به این طرف، گاهی به آن طرف، گاهی از این راه، گاهی از آن راه، بادها او را به این طرف میبرند. یک چنین حالتی دارد روح، روح آن آدم، آدم ناآماده در مقابل یک قاضی. همین دو روحیه را میتوانید شما حساب کنید در دخالت در فعالیتهای اجتماعی و مبارزات اجتماعی عظیم تاریخ. همین دو حالت و دو روحیه را در یک فرد یا در یک اجتماع میتوانی شما مورد نظر قرار بدهی. دو نفر سرباز وارد میدان جنگ میشوند، دارای دو نوع روحیه. یکی به ساز و برگ جنگیاش، به خوبی فرماندهیاش، به تدبیر و کاردانی روسا و رهبرانش، به ضعف نیروی دشمن، به کارآمدی خودش و دوستهایش و همصفانش معتقد است. به علاوه میداند نیروهای امدادی در آن طرف، در پشت جبهه منتظرند که در فرصت لازم با یک اشاره به میدان بیایند و کمک کنند. این یک جور وارد میدان جنگ میشود. آن انسانی که به تجهیزات جنگی خودش، به کارایی دوستش، به کاربرد اسلحهاش هیچگونه اعتمادی ندارد، خودش را کوچک میبیند، دشمن را بزرگ میبیند. خودش را عریان میبیند، دشمن تا زیر چشم و تا دندان غرق در زره و سلاح میبیند. یک جور دیگر وارد میدان جنگ میشود. پس واکنشهای ما تابعی از باورهای ما هستند. باورهای قلبی ما. آنی که باور قلبی دارد به اینکه خدا همهکاره است در این عالم، محکم، قرص، سفت است. خدا هم سر جای خودش است. خدا از دنیا نرفته، اخلاقش عوض نشده، خلف وعده نمیکند، راست میگوید. دلش به آن قرص است. یکی هم دلش به همین پول و قدرت و اینها. اینها هم دائماً در حال زوال و در معرض آسیب دیدن، از بین رفتن. اینها یک نمونههایی برای اطمینان. میخواهم اطمینان نفس درست برای شما روشن بشود که یعنی چه. مطمئن بودن نفس یعنی چه. دل آرامش باشد یعنی چه. به چه معنا؟ آن سرباز اولی دارد اطمینان، دلش آرام است. دل آرام بودن به این معنا نیست که در میدان جنگ کفشش را میگذارد زیر سر، دراز میکشد و میخوابد و خروپفش به آسمان میرود. نه، اطمینان به این معنا نیست. اطمینان به این معنا نیست که وسط میدان جنگ میگوید حالا یک سیگاری بکشیم، یک خرده مثلاً تماشای منظرهها را بکنیم، خاطرمان جمع باشد. نه، نخیر. به این معنا نیست که کمترین حرکات دشمن از نظرش پوشیده بماند. اطمینان به این معناست که مضطرب نیست، مشوش نیست. آینده برایش روشن است. میداند که او پیش خواهد برد، لذا نمیهراسد. این دل و این روح آرام است. مثل کشتی که با وزن زیاد، با تجهیزات زیاد روی دریای آرام در حال حرکت است. این را میگویند اطمینان. و غیرمطمئن، مثل آن قایق کوچکی است، مثل آن تخته پارهای است که روی یک اقیانوس متلاطمی، روی رودخانهی متلاطمی دارد حرکت میکند، دائماً مضطرب، دائماً از این، از آن راه پس میرود، پیش میرود. این دو جور روحیه است.
یک مثال دیگر برای اطمینان بزنم. تدریجاً نزدیک باید بشویم به آن روحیهی مطمئنی که در قرآن مورد نظر است. از امتحان یک دانشآموز شروع میکنیم تا یک متهم در مقابل دادگاه تا یک سرباز در میدان جنگ. یک نمونهی دیگرش، انسانی که سر به راهی گذاشته و دارد حرکت میکند. دارد به سوی مقصود و مقصدی میرود. دهها انگیزه ممکن است او را از پیمودن و تعقیب این هدف باز بدارد. ترس یکی از این انگیزههاست و بیم. هراس از ترس ممکن است این راه را ادامه ندهد. ترس از چه؟ ترس از گرسنگی بین راه؛ ترس از دزد بین راه؛ ترس از گرگ درندهای که در راه کمین کرده؛ ترس از زحمتها و بیخوابیهای این راه و بالاخره ترس از نرسیدن. یک مقوله از چیزهایی که مانع میشود از اینکه این راهرو راه خود را تعقیب کند، و طمع یکی دیگرش است. طمع به چه؟ طمع به زندگی راحت. پس ترس و طمع، اینها آسیب میزنند. مدیریتِ کرد کردن، ترس مؤمنانه، طمع مؤمنانه باعث حرکت ما میشود، باعث رشد ما میشود، باعث رسیدن به نتیجه میشود. طمع به زندگی راحت که اگر من این راه را نپیمایم، دنبال مقصود حرکت نکنم، نرم تو رختخواب گرم و نرم خانهی خودم بخوابم، پهلوی فرزندان و زن محبوبم به سر ببرم، این یک چیزی است که برای یک انسان معمولی، برای انسان کوچک، برای روح ضعیف ایدهآل است. اینی که میگویم ایشان از زمان بزرگتر است و به سن و سالش نیست اشاره به این است که اینستا حضرت کسی است که همهی این کارها را در آن سن و سال داشته و همهاش تو زندان. تقریباً ده سال ایشان مداوم در زندان بوده و قبلش هم حالا فراز و نشیب بوده. ده سالی را میبینیم که اصلاً تو این کتابخانه بوده. داری میخوانی که لعل شد تک و توکی مثلاً ایشان بیرون میآمده و آزادی و فلان اینها. عمدتاً درگیر همین زندان و تبعید و ماجراها. همسرشان هم خیلی فوقالعاده بوده. خیلی تعریف میکنند ایشان از همسرش. برای روح ضعیف ایدهآل، محبوب، مطلوب. برای او خودش را فدا میکند. پیداست که حاضر نیست آن را ترک کند. طمع به زندگی راحت، طمع به پول. آن کسی که میگوید: «اگر این راه را نرفتی، این کیسه پول برای تو». مقامهایی که: «اگر این دربهدری را قبول نکردی و مقامها در انتظار توست». طمع. اینها انگیزههایی است که انسان را از راه باز میدارد. ترسها و طمعها. ترسها را که بشکافیم، دهها مقوله پیدا میشوند. طمعها را که بشکافیم، دهها مقولهی دیگر پیدا میشوند. راحتطلبیها، عافیتطلبیها، فرصتطلبیها، مورد دومی نامفهوم.
خب حالا یک راهرو، راهرو به معنای رونده. راهرو به معنای کسی که راه میرود، نه راهرو به معنای جایی که توش رد میشود. یک راهرو را در نظر بگیرید که بالاخره ریسک کرده، به قول امروزیها، پا در این راه گذاشته، دارد حرکت میکند و میرود. اما آیا این انگیزهها تمام شدند؟ آیا اینی که در این راه دارد حرکت میکند، مزاحمهایی که نمیگذاشتند وارد این راه بشود، از میان رفتند؟ نه، از میان نرفتهاند. درست توجه کنید. این مزاحمها اول هم نمیگذاشتند وارد این راه دور و دراز بشود. حالا که وارد این راه شده، نمیگذارند آسوده و آرام این راه را طی کند. هر یک قدم که میرود، مثل یک خاری، مثل یک قلابی، مثل زنجیری پایش را، دامن لباسش را، دستش را میگیرند و میکشند و از پیمودن راه، او را باز میدارند. این هی میافتد این طرف، هی میافتد اون طرف. هی این خار دامنش را میگیرد، هی اون زنجیر پایش را میکشد. هی عشق فرزند او را به سمت خودش جذب میکند، هی یاد زندگی راحت او را به سمت خودش میکشاند. از این طرف، از اون طرف انگیزههای گوناگونی انسان را به جانبهای مختلف میبرند. این آدم میشود متزلزل، مثل همان زورق، مثل همان قایق، گاهی به این طرف، گاهی به اون طرف. این انسان نامطمئن است. اینها لوازم این مسیر است. مقتضیات زندگی در دنیا این کششهاست و اصلاً اگر این کششها نباشد، ما رشدی نداریم، حرکتی نداریم، پروازی نداریم. شیاطین به یک نحوی، انسانهای حسود و لجوج و اینها به یک نحوی، به هر حال، درگیریم با آنها و باید این مسیر را طی کنیم. این سختیها، سختیهایی است که تو این مسیر به ما لازم و واجب است.
یک طلبهای میگفت که: «خیلی من اذیت بودم از اینکه در کانون توجه مثلاً قرار گرفتم و حساسیتها نسبت به ما مثلاً زیاد است و به هر حرکت ما یک واکنشی نشان داده میشود. بعضی حالا منصفانه است، برخیاش غیرمنصفانه است. که همان برخورد منصفانه هم مثلاً به هر حرکت ما، به هر حرکت ابرو و اینها وقتی آدم گیر بدهد، خیلی دیگر عذابآور است. من دیگر خیلی در فشار قرار گرفتم و تصمیم دیگر داشتم کمکم دست از فعالیتهایم بردارم که فشارها روی من نباشد و واقعاً خسته شده بودم، در رنج». بعد یک مدتی خواب دیدم امام رضا علیه السلام را. حضرت در مجلسی بود که تعداد زیادی بودند، که من روبروی امام رضا علیه السلام نشسته بودم. حضرت روی صندلی بود. پشت من هم پر از جمعیت بود، ولی نزدیکترین فرد به امام علیه السلام من بودم. بعد میگوید که: «آنقدر من محو امام رضا بودم که اصلاً توجهی به این افرادی که دور و بر من بودند، نبودم. اصلاً به اینها نگاه نکردم که بخواهم ببینم کیا بودند». بعد امام رضا علیه السلام پایش را روی زمین بود و پایش را بلند کردند، بیاورند بگذارند روی دست این طلبهای که جلوی حضرت نشسته بود. حضرت گفتند که: «اجازه میدهی من پام را بگذارم روی دستت؟» این هم برگشت گفت که: «آقا، ما جانمان را فدای شما میکنیم. پس پا که چیزی نیست». حضرت پایش را گذاشتند. حالا پا را شما وقتی یکی نشسته است میخواهد کف دست کسی که پایینتر از او قرار است بگذارد، چقدر مگر فشار میآید؟ یک وزن خیلی سبک و کمی. اصلاً افتخار به اینکه پای امام رضا تو دست آدم است. اینقدر به وجد آمده بود که امام رضا مثلاً بین این همه جمعیت پایش را روی دست من گذاشتند. امام رضا علیه السلام یک نگاه عمیقی به من کردند با یک لبخند ملیح که شکر میبارید از این لبخند، از این چهره. من غرق سرور شدم، مست شدم. حضرت بهش فرموده بودند که: «این رنجهایی که تو این مسیر تحمل کردی، اولاً فشارش به اندازهی همین پایی است که الان تو دست تو گذاشتیم. مگر چقدر فشار دارد؟ بعدش هم افتخار برای توست که ما پامان را بین این همه جمعیت دست تو گذاشتیم. به بقیه اگر نخواهی، پام را برمیدارم میگذارم دست یکی دیگر». از همهی فشارها، ضربههایی که بود، اصلاً احساس بیدردی کرده. خیلی انواع مُشکل فرموده بود که: «من یک شب خواب بودم، دیدم کسی زنگ میزند. آمدم و گفتم چیست؟ گفت که: «من چک فردا دارم، مصاحبه دارم. چکش صحبت بکنیم، کوتاه بیاید». ایشان فرمود که: «من پاشدم و نصف شبی به خودم لعن و فحش دادم که برای خودت کار درست کردی. معروف شدی، نه خوابی، نه خوراکی، نه زندگی. نصف شب باید پاشی بری برای یکی چکش را درست کنی». رفتم صحبت کردم، آمدم خوابیدم. خواب دیدم تو خواب حضرت به من فرمودند که: «میخواهی منت نداری؟ اگر نمیخواهی، برداریم برویم سراغ یکی دیگر کارمان را راه بیندازد. ما منتدار تو نیستیم. با افتخار برای تو قائل شدیم که این کارها را به دست تو داریم انجام میدهیم». خودکار شرافت برای خودکار است که مینویسد. خودکار نباشد، هزار تا خودکار دیگر هست که نویسنده باهاش مینویسد. خودکار باید افتخار بکنی که تو دست او قرار گرفته است، با او دارم مینویسم. این رنجها اگر با این نگاه نگاه بشود، همهاش افتخار و شیرینی است. چرا من برای چه این فرار کردنهای ما، چسبیدن به این لذتهایمان تن میدهیم؟ یک سری سختیها اتفاق میافتد. تو سختیهای سنگینتر و بدتر. یک قاعدهی عجیبی. بابا سختیهایی که رشد تو در آن است، وقتی تن میدهی، هم سختی میگذرد، هم رشد میکنی. به آن سختیهایی که به این سختیها وقتی تن نمیدهی، سختیهایی میآید که نه میگذرد، نه رشد میکنی، گرفتارت مگر اینکه کلاً خدا ولت کرده باشد، استدراج است. هر چی میروی. اینها را توجه بهش داشته باشیم و دقت داشته باشیم.
یک انسان هم هست وقتی که وارد شد، وقتی به این راه رسید، برای خود یک انگیزهای، یک عامل توجهی به وجود میآورد که او را از تمام این انگیزههای کوچک غافل میکند. یک جاذبه و کششی دل او را میکشاند که این جاذبههای کوچک، جاذبهی فرزند، جاذبهی زن، جاذبهی زندگی، جاذبهی پول، جاذبهی مقام، جاذبهی جان در مقابل اون جاذبهی بزرگتر پوچند، هیچاند، نابودند، مؤثر نیستند. دهها آهنربا یک جسم کوچک را به این طرف و اون طرف جذب میکند، اما یک آهنربای قویتر وقتی پیدا شد، اونچنان جاذبهی این آهن کوچک را، این براده را میکشد به طرف خود، که آهنرباهای دیگر اصلاً اثرشان خنثی است. پس ما ببینیم که جذابیتها برایمان کدام وری است، به کدام جاذبهی جاذبهها را تقویت کنید: جاذبهی خدا، جاذبهی حقیقت، جاذبهی ملکوت. این را اگر بیاید، جاذبهی مادیات و این مسائل پوچ و گذرا از چشم آدم میافتد. این آدم وقتی که با این جاذبهی قوی، با این روحیهی قوی وارد راهی شده، مشغول پیمودن آن راه شد، دیگر جاذبهی زن و فرزند و چیزهای دیگر و زیباییها و راحتی و خوشیها و لذت و عیش و نوشها در او اثری نمیگذارد. این آدم کیست؟ آدم مطمئن. «یا ایها النفس المطمئنه». باید به نفس مطمئنه رسید. با ایمان آدم، با ذکر، با طمأنینه، با ذکر و ایمان به طمأنینه میرسد و نفس مطمئنه. ذکر زبانی و اینها، ذکر قلبی، ذکر قلبی یعنی مراقبه، محاسبه، توجه قلبی. چه مراتبش هم هی میرود بالاتر و هی از حجابها فاصله. «الی ربک راضیة». او کسی است که میتواند راه خدا را تا آخر بپیماید، به سرِ منزل و هدف منظور و مقصود نائل شود، که مطمئن باشد. حالت اطمینان، سکون در او باشد. اطمینان به این معناست. یعنی جاذبهای او را بکشاند. جاذبهی ایمان، جاذبهی علاقه به خدا، جاذبهی علاقه به هدف، آنچنان او را مجذوب کند و به سوی خودش بکشاند که همهی جاذبههای دیگر برای هیچ و پوچ و مسخره بیان شوند. هیچ و پوچ و مسخره بودن معنی ندارد که زمین با این عظمت که جاذبهاش هر جسمی را به طرف خودش میکشد، این باشد. فرض بفرمایید یک جسمی، یک کوهی، ولو کوه هیمالیا، ولو بزرگترین کوههای عالم، او هم باز خودنمایی کند، یک سنگی را که شما پرت میکنید، کوه هیمالیا او را به طرف خودش بکشد. کوه هیمالیا جاذبه دارد، اما در مقابل جاذبهی زمین، جاذبهی آن صفر است، خنثی. عمل نمیکند. کوه هیمالیا به هر جسمی، به آن اندازه، آنجایی اثر میگذارد و اجسام کوچکتر را به سمت خودش میکشد که یک جسم بزرگتری مثل زمین در کنارش نباشد. وقتی جاذبهی زمین است، جاذبهی کوه هیمالیا چیزی نیست. وقتی ایمان به خدا در روح یک انسان همچون جاذبهی قوی عمل کرد، آنچنان او را به سوی مقصدهای ایمانی میکشاند که جاذبههای کوچک، این جاذبههایی که برای افراد بیایمان، بیایمان بزرگ میان به نظر ولی در مقابل ایمان کوچکاند، این جاذبهها دیگر در او اثری نمیگذارد.
هی وسوسه میکند دل آدم که از شواهد تاریخی فراوانی که در صدر اسلام هست، مطرح کنیم اینجا، اما میبینم وقت میگذرد. شواهد را هم بگردید خودتان پیدا کنید. جاذبههای عجیبی که افرادی را کشاندهاند. من فقط میخواهم این دو سه لغت را معنا کنم. اطمینان. پس اطمینان یعنی چه؟ خلاصهی کلام این شد که اطمینان یعنی طمأنینهی روح انسان. آرامش دل انسان. دل آرام باشد یعنی چه؟ آرام باشد. یعنی من که بیتحرک نباشم، بیتحرک نباشم. نه اینکه پیش نرود و پیشرفت نداشته باشد. یعنی جاذبههای گوناگون او را به این سو اون سو نکشاند. اسباب زحمتش نشود. عشقها و مهرها و هواها و هوسها هر کدام بر او حکومت نکند، بلکه بر اثر سنگینی بار ایمان آرام و مطمئن، اما با سرعت هر چه تمام به سوی مقصود انسانیت، مقصود خلقت حرکت کند. این است معنای اطمینان. بعد جملهی دوم سکون است. پس یک اطمینان داریم، یک سکون. «انزل الله سکینته علی رسوله». خدا سکینه بر پیغمبر نازل کرد. تعبیر هست که یکیش جزو همین آیاتی است که گمان میکنم حالا خواهیم خواند. از آن آیاتی که مربوط به سکینهی نفس است. مثل اینکه متأسفانه بنده اینجا هیچی نیاوردم. (تو پرانتز هست نکات بامزه که دیگر حالا خود عزیزان میخوانند). ان شاء الله در قرآن وجود دارد که در زمینهی سکینه است، در مواقع حساس. مثلاً یکی در جنگ حنین، در جنگ حنین با آن بعد از آنی که لشکریان پیغمبر به خاطر یک غرور بیجا، به خاطر مغرور شدن به نیروی خود، که فکر کردند امروز کسی بر آنها غلبه نخواهد یافت و طبق سنت خدا که آدم مغرور باید با مخ بخورد به زمین، به هر گروه مغرور باعث غفلت میشود و ضربه بخورد. دائماً هوشیاری و حساسیت برای هر انسانی و هر امتی، هر ملتی لازم است.
امام علی در نهجالبلاغه میفرماید: «حیوان گیج و گنگ نیستم که بخوابم. با لالایی بخوابم میبرد. نهجالبلاغه: اللهُ لا اَکُونُ کَذَالِکَ سَلامٌ عَلی طُولِ الْمُنَام» من این چنین نیستم. با لالایی گفتنها مثل کفتار میروند دم آغلش لالایی میگویند، این خوابش میبرد، بعد میگیرندش. میگوید: «من آنجوری نیستم که با لالایی خوابم ببرد، غافل بشوم». دائماً حساس است و سنت خداست که آدمی که دائماً حساس نباشد، باید ضربهاش را، ضربت را ببیند و بخورد. اینها غافل شدند تو میدان جنگ. حق هم داشتند. «اَعجبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ». زیاد بودند و این زیاد بودن عده آنها را به اعجاب آورد. آنها را به شگفتی آورد. عجب این همه جمعیتیم ما. همین غرور شما موجب شد که تو جنگ غافل بشوید و شکست خوردید. بعد از آنی که شکست خوردند از دشمن، منتها شکست قاطع و نهایی نبود، یک شکستکی خوردند. خب فوراً به خود آمدند. یک عده از سربازهای خوب، عدهای از سرداران پایدار، جدی، مؤمن، امیرالمؤمنین و چند نفر دیگر با هر تلاش و کوششی بود بالاخره لشکری را که داشتند پس برگرداندند. آن وقت آنجا پروردگار میگوید: «ثم انزل الله سکینته علی رسوله». خدا آرامش و سکینهی روح را به شما برگرداند. آرامش و سکینه. یک جا در آن وقتی که در زیر آن درخت مسلمانان و پیغمبر بیعتشان را تجدید کردند. ماجرای صلح حدیبیه بوده و این بیعت هم بیعت رضوان اسمش شد. آیهی ۱۸ سورهی مبارکهی فتح به این اشاره کرده.
یک جا برام وقتی که پیغمبر از مکه گریخته به سوی مدینه، با هدف تشکیل جامعهی اسلامی، با طرح تصمیمهای خطرناکی برای کفار، و دشمنان، با هزار تصمیم و ارادههای نیرومند، با هزار فکر پیغمبر آمده بیرون و باید خودش را به مدینه برساند. شرط تحقق همهی آن هدفها و اندیشهها، آن تدبیرهای پیغمبر این است که پیغمبر سالم برسد به مدینه. و الا اگر پیغمبر در بین راه دست کفار بتوانند بکشند، نابود بکنند، هیچ کدام از آن رویاها صورت وقوع نخواهد گرفت. پیغمبر پناه برده به یک غاری. آنجا هم خدا میفرماید که: «فَانْزَلَ اللّٰهُ سَکِینَتَهُ عَلَیهِ». خدا سکینه و آرامش خودش را بر دل پیغمبر در آن موقعیت حساس فرود آورد. موارد دیگری هم هست. مؤمن دارای سکینه است. سکینه به این معناست. پس سکینه آرامش، سکون نفس باز به معنای عدم تحرک و خواب رفتن و غافل شدن نیست.
و جملهی آخر و کلمهی آخر امن. البته پیداست که اینجا مراد امن روحی است، نه امن اجتماعی. امنیت اجتماعی البته معنای اونی امن اجتماعی که همهی افراد از یک آرامشی تو اجتماع برخوردار باشند تا هر کی بتواند حق خودش را ببرد و سکوت، سکوتهای اجباری غیر از امنیت است. امنیت عبارت از اینکه همهی مردم بتوانند با ایمان کامل به حقوق و خواستههای مشروع خودشان نائل بیایند. غیر از آن امنیتی که در زمینهی مسائل اجتماعی و امن اجتماعی مطرح است. یعنی بین من و هدفم هیچ مانعی نباشد، میشود امنیت. هر کسی بتواند به هدفش، به شرط اینکه آن هدف، هدف مشروعی باشد، میشود امنیت. حوزههای مختلف، در مسیر اقتصاد، هر کسی به آن هدف اقتصادی که دارد برسد، میشود امنیت. امنیت روان، امنیت سیاسی، امنیتهای مختلف همه همین است. بین ما و هدف مانعی، مزاحمی نباشد. آرامشی باشد، یک نظمی باشد. این امن یعنی امن روحی. نداشتن تزلزل، نداشتن اضطراب، نداشتن بیم، هراس، و هراسناک نبودن. این سه جمله است. حالا تو قرآن ببینید که راجع به مؤمنین در زمینهی سه صفت چه بیان میکند: آیهی ۲۸ و ۲۹، دو آیهی کوتاه. «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله». البته آیه دنبالهی آیات قبل شاید باشد، ولکن ذکر آیات قبلی از قدری طولانی میکرد. «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله». آن کسایی که ایمان آوردند و آرامش گرفت دلهای آنها به ذکر الله، به یاد خدا. ببینیم یاد خدا همان جاذبهی قوی است. همان جاذبهی قوی که گفتم جاذبههای کوچک را محو میکند، اثرشان را خنثی میکند، همین ذکر الله. پس ما با چه جاذبه ایجاد کنیم برای اینکه از این جاذبههای کوچک دربیاریم؟ با ذکر خدا، توجه به خدا. هر چقدر توجه به خدا آمد، آن جاذبه هی قویتر میشود، این جاذبه هی ضعیفتر میشود. از چشممان میافتد. «عَظُمَ الْخَالِقُ فی اَعْیُنِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ». خالق در چشم اینها بزرگ شده. مادون خدا و غیر خدا در چشم اینها کوچک شده. بعد میفرمایند که: «چرا به نماز اینقدر اهتمام کردند؟ چرا گفتند اگر نماز قبول نشد، کار دیگر قبول نمیشود؟ چرا مکه را گفتند عمری یک بار؟ روزه را گفتند سالی یک بار؟ زکات را گفتند برای موردی خاص؟ خمس را همینطور؟ اما نماز را گفتند هر روز؟ آن هم روزی پنج بار. اگر زیادتر کردی، بهتر است». چرا گفتند؟ برای خاطر این است که نماز کپسول ذکر خداست. سر تا پای نماز، ذکر الله است. لذاست که خود قرآن هم بعد از آنی که میفرماید: «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر»، نماز از فحشا و منکرات نهی میکند، و باز دنبالش میگوید: «و لذکر الله اکبر». یاد خدا بالاتر است. این جنبه و این بعد از نماز مهمتر است که یاد خدا این بالاتر است. بزرگترین خاصیت نماز این است. و ذکر الله خاصیتش این است: یاد خدا، توجه به خدا، همواره خدا را دیدن، شناختن. با خود یکی از خواص، خواص مهمش این است که این دل را از اضطرابها، از وسوسهها، از دغدغهها، از جاذبههای گوناگون در همهی کاری، در همهی جا باز میدارد. این دل آرامش پیدا میکند، مثل وزنهای که بر روی یک قایق آنچنانی قرار داده بشود و این او را یک قدری سنگین میکند، یک قدری از تحرک و اضطراب آن کم میکند. ذکر الله این است. «الذین آمنوا». آن کسایی که آنها که ایمان آوردند و دلهایشان با یاد خدا ثبات و اطمینان یافت. کلمهی ثبات را عمداً اینجا آوردیم. یعنی آن حالت آرامش به سوی خدا هدایت میشوند. این به سوی خدا هدایت میشوند را بنده در پرانتز نوشتم. چرا؟ چون همانطور که عرض کردم، آیه به قبل ارتباط دارد. در آیهی قبل گفته شد که هدایت میشوند به سوی خدا. «یهدی الیه من اناب الذین آمنوا». بنابراین هدایت میشوند که در پرانتز ما نوشتیم به سوی خدا هدایت میشوند. این ترجمه را این با توجه و عنایت به قبلیه آیه قبلی که هدایت شدن این گروه از آیهی قبلی استفاده میشود. «الا بذکر الله تطمئن القلوب». همانا به وسیلهی یاد خدا دلها طمأنینه و ثبات میگیرد. ثبات «غلط» نیست. ثبات، ثبات میگیرد. یاد خدا یک خاصیت عجیب رو دارد و شما میبینید که طمأنینه و سکون و ثبات برای موفقیت یک انسان چقدر مؤثر است.
حضرت امام، ببینید، نمونهی بارزش. آرامش حضرت امام، ببینیم، ابد. هراس، تشویش، دلهره، دلواپسی. هیچی در این مرد نمیبینید شما. آرامش، امنیت خاطر، آرام. خیلی اینها فقط نصیب مؤمن میشود. هیچ کس دیگر بهره ندارد. کدام سیاستمداری گفته که من با دلی آرام، ضمیری شاد، و نمیدانم خاطری مطمئن، اینها از دنیا میروند. کی از قدرت دست میکشد؟ که جور رها است. اینقدر سبک، اینقدر آزاد. رهبر انقلاب را ببینید در پیکر حاج قاسم چه اشکی میریزد و از خدا طلب شهادت میکند. اینها آن اتصال و جاذبهی جای دیگر است. خود حاج قاسم را ببینید، بزرگترین ژنرال طول تاریخ خاورمیانه در بین مسلمین. چه غوغایی میکند. اصلاً دل به اینجا بند نیست. خیلی جاذبههای دیگری برایش هست. جاذبهها به سمت دیگری است. مؤمن یک امتیاز دارد. از این امکان عجیب روحی برخوردار است. دنبالش: «الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم». آن کسایی که ایمان آوردند و کار نیکو کردند. «طوبی لهم و حسن مآب». آنهایی که ایمان آوردند و عمل شایسته کردند، عمل شایسته یعنی آن تعهدات لازم، متناسب با ایمان، انجام دادند، فرخنده باد امروزشون و نیکو باد آیندهشون. این یک محصلی است که از «طوبی لهم و حسن مآب» بنده گرفتم. «طوبی لهم و حسن مآب» ترجمهاش مختصری با این جملهای که من نوشتم تفاوت میکند، اما به طور خلاصهگیری این است که حالا ایشان خوب، فردایشان هم خوب. دنیایشان نیکو، آخرتشان نیکو. واقعاً همینه. جامعهی مؤمن تعهدات ایمانی را عمل میکند، دنیاش هم آباد است، آخرتش هم آباد است. دنیاش هم بهشت است، آخرتش هم بهشت.
این یک بعد بود. یک شرح کوتاهی نوشتیم اینجا که دیگر نمیخواهم حالا همهاش را بخوانم. چرا؟ مباحثی را اینجا مطرح کردند و این کلاسها بالاخره چون گفتگو ندارد و تکیه به مباحثی که ما میگوییم میشود، لذا کلاسهای یک ساعت و نیمه را گفتند چهل و پنج دقیقه برگزار بکنیم. لذا ما همینجا دیگر، خب به نظرم متن زیاد خواندیم و از این کتاب کلیاش را خواندیم. تخته و اینها هم نداریم که بخواهیم با تخته مطالبی را عرض بکنیم. لذا عملاً به همین مقداری که گفتیم باید اکتفا بکنیم و بحث را بیشتر از این دیگر امتدادش ندهیم. خدا ان شاء الله همهی ما را موفق بکند و دوستان این جلسهی درس را به صورت رسمی که گوش میدهند، آخرین جلسهی درس ما قبل از ماه رمضان. جلسهی بعدی را که البته عزیزانی که در کانال ما هستند، زودتر گوش میدهند. عزیزانی که درسها را گوش میدهند، تو ماه مبارک رمضان گوش میکنند. ان شاء الله که دلهایمان را آماده کنیم برای ماه مبارک رمضان و برای این مهمانی مهیا بشویم و توبه بکنیم. خدای متعال میخواهد ما را به این ماه خودش، به این ضیافت خودش راه بدهد و به ما توفیق دهد برگردیم از اشتباهاتمان، از خطاهایمان. هر جا کج رفتیم، هر جا بد رفتیم، هر جا اشتباهی کردیم خودش کمک بکند از این غفلتها و این اشتباهات. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه بیست و سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه اول
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سوم
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه اول
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...