‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. الحمدللّه ربّ العالمین. صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد. صلّ علی محمّد و آل محمّد و آله الطّیبین الطّاهرین و لعنَة اللّه علی القوم الظّالمین من الآن الی قیام یوم الدّین.
کتاب «طرح کلّی اندیشه اسلامی»، بخش اولش که درمورد ایمان است، نکات جلسه قبل عرض شد، درباره اینکه اصل ایمان انسان را به ساحت اجتماع میکشاند. تقوا اساساً مفهومی است که انسان را به جامعه میآورد، نه اینکه بخواهد انسان را از جامعه جدا کند؛ و تقوا، تقوای فاصلهگرفتن نیست، تقوای نزدیکشدن برای و در رویکرد اصلاحی است؛ نه اینکه بخواهد فرار بکند و با فرار، صورتمسئله را پاک بکند.
در همین زمینه، این آیه را اشاره میفرمایند که: «وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ» آلعمران، آیه ۱۳۱؛ آتشی که برای کفّار فراهم شده. «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» آلعمران، آیه ۱۳۲؛ اطاعت کنید از خدا و پیغمبر، شاید مورد رحمت قرار بگیرید. پس آقا میفرمایند که اطاعت، چیزی دربرابر رحمت نیست که یک عده اهل اطاعتند و یک عده اهل اطاعت نیستند، و بگویند: «اینها بهشان رحمت برسد و هدایت خدا دستشان را بگیرد!»، خیر؛ اطاعت رحمت میآورد؛ رحمت در جامعهای جاری میشود که اطاعت در آن جامعه باشد. این «اوکی» است. این بسیار مهم است که ما گاهی میگوییم: «اطاعت کردی، نکردی؟...»؛ همین امیدت به رحمت خدا باشد... کسی میتواند به رحمت خدا امیدوار باشد و جامعه، امیدوار به رحمت خدا باشد که اهل اطاعت باشد.
اطاعت از خدا و پیغمبر هم تفاوتی ندارد و هر دو با همند و از یک جنسند. میتوانست فقط «اطیعوا اللّه» را بگوید و پیغمبر هم مصداق و نمونهاش بشود؛ ولی اطاعت از پیامبر را هم ذکر میکند؛ چون اطاعت از خدا، ادعایش خیلی راحتتر است: «من با خدا سر و سرّی دارم، و ارتباطی دارم، و عشقی دارم، یک نور باطنی و یک چیزی در درونم متصّلم به هم»؛ ولی پیغمبر دیگر شفّاف است، عینی است. و الان چطور مثلاً درمورد امام و رهبری؛ علاقه به امام ادعایش خیلی راحتتر است تا علاقه به رهبری! امام که نیست. موضعگیری درمورد ایشان ادعای این سخت است و شاخص هم همین است؛ اتفاقاً شاخص اطاعت از خدا، اطاعت از رسول است. زمان پیغمبر هم یک عدهای بودند که مدعی عبودیت و اطاعت خدا بودند؛ حتی کسانی که دربرابر پیغمبر بودند. مسیحیان میگفتند: «ما با طرفداری از خدا و حزب خدا و جناح خدا به این میدان آمدهایم.»؛ و ادعای اینکه ما عاشق خداییم، عاشق جریانیم هست؛ ولی ولایت نشان میدهد که انسان چقدر توحید را پذیرفته است. ولایت شاخص توحید است و مشکل ابلیس هم با خودِ خدا نبود. نکته اصلی اینجاست: بروز ایمان در ارتباط با ولایت است، نه در ارتباط با خدا. خدا را بالاخره زورمان نمیرسد. بالاخره اسم خدا از دهانشان نمیافتد؛ کفّار اسم خدا را بر زبان دارند، و این ادّعا را لااقل دارند. ادعای «خدا دوستی» را میبینید دیگر؛ در همهگونه آدم، حتی دعا. مثلاً شما میبینید یک اتفاقی میافتد، فلان سلبریتی آمریکایی که مشهور به فحشا در هالیوود است، بعد مثلاً میگوید که: ««Pray for Paris»؛ برای پاریس دعا.»؛ عبادت و دعا و اینها؛ خلاصه در این حد همه اینها خدا را قبول دارند. آتئیست هم میگوید: «من که شکر خدا آتئیستم! نیازی به این چیزها ندارم. شکرِ اسمِ خدا و اینها»؛ اینها همه ادعایشان را دارند.
با ولایت، ایمان معنا پیدا میکند؛ با ولایت، توحید معنا پیدا میکند. ابلیس خدا را قبول داشت، عبادت هم میکرد. کِی معلوم شد کافر بوده؟ وقتی پای حضرت آدم آمد وسط؛ یعنی ولایت. و خدا به او گفت: «سجده کن.»؛ گفت: «نوکر تو هستم! اینها را بگذار کنار، خودم و خودت. فقط خدا. من فقط خدا را قبول دارم. پیغمبر، فقط خدا.»؛ نمیدانم وسط حرف داعشیها هم همین است دیگر؛ خیلی جالب است که سکولارها و لیبرالها و داعشیها آخر حرفشان به یک جا ختم میشود: «خدا را قبول داریم، بقیه را دیگر بگذار کنار.»؛ خدا را قبول دارد، «واسطه ندارد دیگر! منم و او.»؛ بعد اصلاً من خودم به پشتوانه این اتّکایی که به خدا دارم، میخواهم بر عالم سلطنت و غلبه داشته باشم.؛ ادعای ولایت از اینجا مطرح میشود. ماجرای ابلیس هم با حضرت آدم مشکل داشت. خدا خودش را آورد وسط؛ گفت: «با من مشکل داشتی؟». «کان من الکافرین.» بقره، آیه ۳۴ ؛ ابلیس گفت: «پیر پیغمبر، به عزّتت قسم من با تو مشکل ندارم، قبولت دارم.»؛ خدا گفت: «نه تو با من مشکل داری.»؛ بله. فرمود که: «مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ» ص، آیه ۷۵؛ «چرا به آن چیزی که با دست، با دو دست خودم خلق کرده بودم سجده نکردی؟». «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ» ص، آیه ۷۵؛ «استکبار کردی یا از «عالین» بودی؟». خودش میگوید: «تو مرا قبول نداشتی که سجده نکردی.» مشکل با ولایت دقیقاً مشکلی در امتداد ایمان است.
عرض کردم در این جلسات ظهر، اوایل سال گفتم: دو تا جوان، سه تا دوستان را؛ طبقه بودند. مفصّل است این خاطره. از خاطرات شیرین ماست، و هرچه هم میگوییم سیر نمیشویم، خیلی به ما چسبید این ماجرا. چند تا دانشجو ما داشتیم خیلی سال پیش، سیزده سال پیش. یکی دانشجو شد اصفهان، یکی دیگر دانشجو شد گیلان یا مازندران. آنها از ما فاصله گرفتند. چند سالی گذشت. من از اینها در ماجرای ۸۸ دیگر خبر نداشتم. سال فروردین ۹۰ ما کرج بودیم و یکی از دوستان منزل، کلیدش را داد. گفت: «من چند روزی نیستم، شما میخواهی در خانه من استفاده کنی؟»؛ لپتاپمان خراب شد. کامپیوتر و وای فای، و بهش پیام دادم: «فلانی! لپتاپ ما خراب شده، بیا درستش کن. میخواهم که شما را ببینم.»؛ قرار گذاشتیم و سه شبانهروز ما با هم تقریباً بحث کردیم. شبهای پیشاور هست. این کتاب، این «شبهای پساشوبر» است. سه شبانهروز شاید بیش از ده ساعت ما مباحثه کردیم با هم. از کجا شروع شد ماجرا؟ این لپتاپ ما را باز کرد که درستش بکند. روشن که کرد، بکگراند، عکس رهبری بود. سخنرانیشان توی روز اول سال، حرم امام رضا علیهالسلام، پایین عکس رهبری بود، بالا سر عکس گنبد بغل هم عکس امام خمینی. از شما بعید است. «این چه مشکل بالایی پایینی است؟، ربطی به بالایی ندارد.»؛ (این را خودش درست میکرد) نشستیم به صحبت.
ماجرای ۸۸ هم گذشته بود. اینها هم فعال، فعالان جنبش سبز، خیابانرفته و زندانرفته، و خلاصه خیلی خود ما جالب بود چه ظرفیتهایی، با من خبر نداری. خدمت شما عرض کنم که یکی دیگر هم بود طلبه بود؛ او تمایل به اینها نبود، بلکه اصلاً جزء همانها بود. گفتم که: «بچهها! نظرتان چیست درمورد خدا بنشینیم صحبت کنیم؟ نظرتان چیست درمورد خدا صحبت کنیم؟». حالا اینها نماز میخواندند؛ یعنی همانجا پشت ما هر وعده پا میشدیم نماز جماعت میخواندیم. «خدا که بحث نداریم که! خدا که روشن است دیگر؛ خداست دیگر! ما درمورد خامنهای بحث داریم.»؛ گفتم: «خدا لازم باشد، مرتب هم ضبط میشود، اگه بشود کتاب هم میشود. سه روز ضبط نکردم گفتگو.»؛ خیلی بحثهای خوبی مطرح شد. گفت: «نه بابا! خدا بنشینیم بحث؟ هنوز که هنوز است هیئتمان میرویم، نماز جماعت نماز اول وقت میخوانیم.»؛ گفتم: «شما به من بگویید: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» بقره، آیه ۲۵۷. خدا ولایت دارد یعنی چی؟ ولایت نگاهکردن و روشن بودن است؟ ولایت فقیه نیست. خدا از چه جنسی ولایت دارد؟ یعنی چی؟ بعد ولایتش را چه شکلی اعمال میکند؟»
چند تا سؤال برای طرح بحثتان با بقیه هم، اینها خیلی خوب است، از این زاویه وارد بحث خیلی جواب میدهد؛ گارد کمتری گرفته میشود. همه احساس میکنند که «قبول دارم.»؛ ولی اصل مسائل همانجاست. انقلاب و ولایت فقیه و شهدا. گفت: «خدا! اسما و صفات ذات باری تعالی.»؛ گفتم: «خدا هدایت میکند یعنی چی؟ چه شکلی هدایت میکند؟ الان خدا میخواهد مرا هدایت کند، باید چکار کنم؟». گفتم که: «خدا چه جوری هدایت میکند؟ اصلاً هدایت خدا را قبول داریم؟»؛ گفت: «خدا هدایت میکند.»؛ گفتم: «قرآن را قبول داشتن؟»؛ گفتند: «اول، اول قرآن!»، گفتم: «قرآن! اگه خواستید بعداً حالا توی بحث اندیشه و اینها احتمالاً نمیرسیم درمورد اینها بحث بکنیم، شاید یک وقتی فرصت بشود درمورد اینها ما به طلبهها که وعدهاش را دادیم، هنوز که هنوز است میگویند: «آقا! درمورد این کی میخواهی بحث بکنی؟»؛ حالا فعلاً شرایطش پیش نیامده. یک زمانی اگه فرصت بکنیم بحث خیلی خوبی است درمورد برهان صدیقین، اثبات خدا. حالا نمیدانم توی طرح ولایت اینها را دارید؟ میگویند برای حرف از خدا و برهان صدیقین تقریر. یکیاش مال ملّاصدرا، یکیاش مال علامه طباطبایی. تقریر برهان صدیقین علّامه طباطبایی چاپ شد. غذا استاد اصغر طاهرزاده، کتاب. خیلی این کتاب را اگه دوستان توانستند تهیه کنند؛ برهان صدیقین آقای اصغر طاهرزاده. خدا عین وجود، اصغر طاهرزاده. استاد اصغر طاهرزاده، ایشان تقریر برهان صدیقین علامه طباطبایی.
بدیهیترین بدیهیات در عالم خداست. نه تنها خدا اثباتپذیر نیست، بلکه همهچیز با خدا اثبات میشود. شما با خدا. شما حتی خودتان را که اثبات میکنی، با خدا. «تو هستی، کی خلقت کرده؟». این روش مشائیون، ارسطوییها اینجوری بحث میکنند. ملّاصدرا. ملّاصدرا میگوید: «تو هستی، از کجا فهمیدی هستی؟». ارسطوییها میگویند: «او که تو را خلق کرده.» ملّاصدرا میگوید: «هر مخلوقی «لکلّ مخلوق خالق»؛ هر مخلوق خالق میخواهد. خالق باید اشرف باشد، او باید واجب باشد تا ممکنه.»؛ این حرفهایی که توی مدرسه هم به شما همینها را میگویند دیگر. مبانی ارسطویی، مبانی مشائی. مشائی؛ مشّاع، مشائی که الان زندان است. ارسطوییها میگویند مشائیون. بوعلی هم مشائی. تو هستی، از کجا فهمیدی تو هستی؟ هستی یعنی چی؟ از وجود. وجود بدیهیترین چیز است. بعد این وجود عین وجودی یا جزء وجود؟ چون همههستی نیستی. تو که همههستی نیستی. تو همههستی عدم هم بر تو بار میشود. از یک جایی به بعد دیگر عدمی. یک خرده هستی کلاً نیست. کلاً هست نیست. همههستی نیستی، یک خرده هستی؛ درسته. پس یک همههستی هست که تو آن مقدار خدا را میبینی. وجود مطلق، عین وجود.
بحث خطرناک: بعد این را که رد کردیم، خدا که اثبات شد، یک سری اسما و صفات دارد که از کمالاتش عین وجود است؛ یعنی همه کمالات خلق کرده. این خلقش هم باید مخلوقش را به کمال برساند. یکی از ابعاد بحث این است که خلق کرده، پس باید مخلوقش را به کمال برساند. خلق کرده که رها کند، یا خلق کرده به مقصود برساند؟ مقصود دارد یا ندارد؟ به مقصود برساند. روشش برای اینکه مخلوقش را به مقصود برساند چیست؟ با چه مکانیسمی میرساند؟ این را بهش میگویند ولایت. جریان هدایت. جریان هدایت با ولایت پیش میرود. این ولایت خداست. از اینجا پای پیغمبری میآید وسط. حالا این هدایت را کی تلقّی میکند؟ همه تلقّی میکنند یا یک نفر تلقّی میکند و به همه میرساند؟ نبوّت، بحثهای دیگری است. بحثهای خیلی شریف است و بحث کلاً با اینها که تو دانشگاه و مدرسه و اینها خواندیم، اینها نیست که دلتان جمع باشد؛ پرت و پلا رو هواست. چه ربطی به دین ندارد! ذره! هیچکی عاشق این حرفها نمیشود وقتی اینها را میخواند؛ دلی ازش برده نمیشود، ولی مجنون میشود.
در برهان صدیقین به نبوت که میرسد؛ یک پیغمبری است که او تلقّی میکند، با یک مکانیسمی ولایت دارد و پیش میبرد. به اینجا رسیدیم. روز دوم بحث بود به نظرم. با این رفقا. پیغمبر هم قبول. رسیدیم به بحث که: حالا هرکسی خودش تلقّی میکند یا یک ساختاری میخواهد به اسم... و که تو معصوم باشی، اولاً که در تلقّی اشتباه نکنیم، شرافت وجودی داشته باشیم، دسترسی به عالم غیب داشته باشی و تلقّی بکنی و بیاریم. این اصل مکانیسم، اصلاً کار نداریم آدم کیست. این مکانیسم را قبول داری یا نه؟ نمازمون را خوانده بودیم. «هرکس خودش تلقّی میکند حقیقت آینه. بود افتاده.»؛ اصطلاحاً به اینها میگویند پلورالیسم. پلورالیسم. «همه سهمی از حقیقت. هرکی هرچی میفهمد همان.»؛ «شاهراه ارتباطیش با خودت بماند که توش ماند.»؛ «فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ» بقره، آیه ۲۵۸. گفتم: «الان اینکه مرد به من بگو کجا رفت؟ حقیقت دسترسی نداری. به من بگو چه نیازی است که بدانیم کجا رفت؟»؛ گفتند: «بخشی از مقصود است دیگر.»؛ گفتم: «او که خلق کرده با مرگ تمام میشود یا نمیشود؟»؛ گفتند: «که این با برهان با مرگ تمام نمیشود، تو نقض غرض است. این همه آدمها ظلم کردند به هم. این فقط خلق کرد که یک عدهای بیایند مظلوم واقع بشوند، تمام شود برود؟ این چه خلقی؟ چه خلقی؟ یک جای دیگر باید باشد که آنجا دیگر ظلم معنا ندارد، حساب معنا دارد، کتاب معنا دارد. این میشود یک عالم دیگری بعد از این. آن چیست؟ آن چه شکلی است؟ کجاست؟ چه شکلی است؟ مختصاتش چیست؟»؛ گفتند: «قبول کنیم؟»؛ و اینها.
همین پسر رفیق. این صحنه را من هنوز حک شده تو نظرم. این همه سال، هفت سال، بیش از هفت سال گذشته، هنوز جلو چشمم است. دقیق گفتش که: «چرا چرت و پرت میگویی؟ پیغمبر را که دیگر قبول داریم!»؛ یکی دیگر آرام در گوشش گفت: «هیچی نگو. پیغمبر را اثبات کنیم تا خامنهای. پیغمبر را اثبات کنی تا خامنهای اثبات شود.»؛ خیلی جالب بود. گفتم: «من امام را روحش را دوست دارم؛ چون تازه فهمیدم ولایت فقیه، من تازه فهمیدم ولایت رسولالله است.»؛ یعنی ولایت رسولالله را قبول ندارد! «حاج آقا! میشود چند تا منابع مطالعاتی؟ هیتلرند، فلانند، کشتن جوانها، فلان کردن.»؛ گفتم: «قبول داریم که آنجا را نمیشناسد، نمیدانیم یعنی چی؟ پیغمبر مطالعه کنم؟»؛ گفتم: «دیدی؟ همه مسائل به توحید برمیگشت. خدا را قبول نداری، ذهن تو است. بله، آن خدا دیگر نه ولی دارد، نه وکیل دارد، نه وصی دارد، نه هیچی ندارد. خدای تخیّل تو است. این ده مرحله مشکل دارد. از یک لایههایی دارد مشکلاتش میجوشد. اینها را ول کردیم، آمدیم اینجا را داریم میزنیم. این را میگذاریم، یکی دیگر حل نمیشود.»؛ مسئله براش درست شد.
لذا اطاعت خدا و پیغمبر اصل ایمان است. با هم میآورد. معنا ندارد. معنا ندارد اطاعت از خدا بدون اطاعت از رسول. معنا ندارد تبعیت از قرآن بدون تبعیت از اهلبیت. گفت: «حسبنا کتابالله»؛ شنیدید دیگر. کنار بدن بیمار پیامبر اکرم، لحظات آخر حضرت فرمودند: «کتف و قلم بیاورید.»؛ در پاسخ گفتند: «کتاب! قرآن برای ما بسته.»؛ حقیقت قرآن اهلبیت است. بعد، بعداً خودش گیر میکرد. همین بابا گفته: «هفتاد بار گفته اگه علی نبود من هلاک میشدم.»؛ شنیدید دیگر. گفت: «آقای فلانی! شما الان اینجا مسئله برای قضاوتت پیش آمده است؛ یک خانمی را آوردند باردار شده.»؛ شنیدید دیگر این مسائل را. «شوهر نداشته، عمل خطایی هم انجام نداده ولی باردار است.»؛ این دستور چی داد؟ «تازیانه بزنیم!». امیرالمؤمنین آمد، فرمودند که: «این بندهخدا مشکلاتی براش پیش آمده است. این اصلاً چیز نیست.»؛ خلاصه ماجرای «تشت» و اینها که لابد شنیدید همه، معلوم شد که اصلاً بحث بارداری و اینها نبوده، ورم کرده بوده. خلاصه اگه تو میگویی من با قرآن حکم صادر میکنم، پس اینجا توش ماندی. «هفتاد بار گفتی اگه علی نبود هلاک میشدم.»
یک نکتهای که هست این است که اینی که گفته میشود از عالم بعد مثلاً بحثی بشود و اینها، این بحثش به نحو کلی است، نه به نحو جزئی. «کجا رفت؟»؛ «این چی شد؟». به نحو کلی بدانیم بعد از این عالم، چه عالمی است؟ چه مختصاتی دارد؟ چه شرایطی دارد؟ نکته دوم: گاهی بالاصّالة کسی میداند، گاهی بالتبّع میداند. این هم دو تاست. گاهی یک کسی خودش میبیند عالم غیب را، متّصل است و میگوید. گاهی او خودش نمیبیند، ولی متّصل به کسی است که میبیند. فقیه کارکردش این است. فقیه متّصل به پیغمبر. پیغمبر اشراف بر عوالم دارد، از عوالم خبر میدهد. منِ فقیه اشراف بر حرف او را بلدم، کلام او را میشناسم، قواعد استنباط حرف او را بلدم. لذا فقیه هم میگوید از عوالم چه خبر است، ولی از خودش که نمیگوید، از آن که پیغمبر فرموده چی وجود دارد. اتّصال کی به کی؟ بله قبول. بحث روی خود فقیه کنیم. میگوییم: «الان اگه کسی خواست، اگه کسی پیغمبر نبود برای اینکه باخبر بشود از عوالم بعد باید چکار بکند؟ راهش چیست؟»؛ منحصراً با حذف عقلی راهش این است که برود به آن کسی که متّصل است مراجعه کند. درست شد؟ اگه به آن که متّصل بود نتوانست مراجعه کند، به کسی مراجعه کند که میداند. اسم این چیست؟ یک کسی که علوم را تلقّی کرده. او خودش با وحی تلقّی کرده، این از پیغمبر شنیده.
لذا از اباذر شما میروی بپرسی. اباذر میگوید: «پیغمبر برای من فرمود بهش این ویژگیها را دارد، جهنم آن ویژگیها را دارد. این گناهان آدم را به جهنم میبرد، جهنم این گناهان این است. بهشت آن طاعات این است.»؛ تو که پیغمبر نیستی. این عادل است دیگر، انگیزهای برای دروغ ندارد. تو زندگیش هم ما فسق و فجوری ندیدیم، گناهی ندیدیم، دروغ و دغلی ندیدیم. حرف مستند هم میزند. شاگرد پیغمبر هم که بوده. روشن میشود. حالا فقط هم بحث معاد نیست. کارکرد پیغمبر خیلی مسائل دیگر هم هست. نظام جزایی مدنظر خدا چیست؟ نظام سیاسی مدنظر خدا چیست؟ نظام حقوقی مدنظر خدا چیست؟ نظام خانوادگی مدنظر خدا چیست؟ یک کسی که طلاق گرفته، این چه مدّتی باید پرهیز کند از شوهرکردن؟ یک بچهای که مثلاً این وسط شکل گرفته، بچه کیست؟ ملحق به کی میشود؟ اگه کسی یک خطایی کرده مثلاً جریمهاش چیست؟ یا کفارهاش چیست؟ یا مثلاً تعزیرش چیست؟ قصاصش چیست؟ حدّش چیست؟ اینها همه روشن است که قوانین تو جامعه لازمه. خدا اثبات شد. مشخّص است که او که خلق کرده، فکر اینها هم کرده که این مسائل پیش میآید تو روابط، و یک طرحی دارد برای حلّ این معضل. وقتی یک نفر میگوید: «این مال من است.»؛ دیگری هم میگوید: «مال من است.»؛ طرح خدا برای اینکه مشخّص بشود صاحب اصلی کیست، چیست؟ متّصل به وحی باشی از خدا بگیری. جریان متّصل به بقیه. درست است؟ و اینجا اصلاً ولایت همینهاست دیگر. ولایت که او ساختار را تعریف میکند و ساختار را پیش میبرد. فقط همین نیست که نشان بدهد، اجرا میکند، درست شد؟
لذا اطاعت میشود رکن ایمان. این کدام ایمان است؟ این همان ایمانی که جلسه قبل بحث کردیم؛ ایمانی که اصلاً تو ساختار جامعه و ساحت جامعه تعریف میشود. ایمانی که تو خلوت تعریف میشود، کارکرد اجتماعی ندارد، کاری به روابط بیرونی ندارد. این اصلاً یک گوشهای فقط با خدا مأنوس باشد، یک بتّی داشته باشد. بوداییها هم یک همچین خدایی را دارند. خداپرستی تو بوداییها خیلی جدّی است. دین سوم رایج در دنیا هم هستند. خبر دارید؟ بوداییها؛ اول مسیحیان، بعد اسلام، بعد بودا. خیلی طرفدار همین عرض کنم خدمت شما که زن، زنِ یکی از این رهبران بودایی، همین یوگایی که باب شده. یکی از آداب عبادات یوگا بوداییسم رایج است. حتی ورزشهایی که بعضاً هست، جنبه ذهنی دارد. این هم از آداب مناسکی بودن. «خلوت نشستی فکر میکنی.»؛ و بهش میگویم مراقبه (مدیتیشن). حالت مراقبه، خودت خدا را تصور میکنی، به او ارتباط میگیری، دعا میکنی و مأنوس با خدا. ایمان، خیلی وقت است اصلاً خدایی که هنوز که هنوز است تو جامعه ما، خدایی که تو ذهن مردم همینه. ایمان هم همین. موسی به دین. تعریف از مردم از دین چیست؟ تعریف موسی. موسی و عیسی دو تا دین دارند؛ خیلی جالب است ها! دینی که مردم تعریف میکنند، تهش این میشود که: «موسی یک دین داشته، عیسی یک دین.»؛ کار نداشته. خیلی جالب است. مبانی سکولار تو مغز ما حک شده. بار آوردند ما را. هنوز که هنوز است فرهنگ معنویت ما متأثر از این حرفهاست. تهش بگوییم: «حالا یک کاری هم بکنیم برای خالی نبودن عریضه. بالاخره یک جایی تو روابط اجتماعی خاصیتی هم داشته باشیم، یک اثری هم بگذاریم.»؛ در حالی که دین اصلاً اصل جایگاهش جامعه است؛ اصل نیاز به دین تو جامعه است.
آدم اگه تنها بخواهد زندگی کند، که نیاز به دین ندارند. حدود کی جاری میشود؟ شما وقتی تنها زندگی میکنی، نیاز به حد است؟ قصاص جاری میشود؟ دادگاهی لازم است؟ قضاوتی لازم است؟ قواعد قضاوت مال کجاست؟ روابطی باشد. قوانین جزایی دست را کی میبرند؟ آدمی که تنها باشد که دزدی براش اصلاً براش معنا ندارد که دست ببرد. یک بخش از مسائل وقتی تو عباداتش حج؛ حج عبادت جمعی. نماز عبادت جمعی. تابستان داریم. زهرا جان! اصل بحثش کجاست؟ ذیل آیه دویست سوره مبارکه آل عمران، آیا آخر سوره آل عمران. تفسیر المیزان، جلد چهار، هشتاد صفحه علّامه طباطبایی آنجا بحث میکنند. این تکّه از تفسیر المیزان، قیمت ندارد. اشتراک لفظ قیمت ندارد. بس که قیمتی است!؛ بس که قیمتی، قابل قیاس نیست. این تکّه ذیل آیه آخر سوره آل عمران که یک مقدارش را بحث کردیم اول سال. یک مقدار دیگرش مانده که آخر سال بحث خواهیم کرد. دین مال وقتی است که جامعه باشد تو فضای غیرجمعی که دین معنا ندارد. اصل کارکرد دین تو جامعه است، فضای جمعی است. این میشود معنویت ما. ایمان را اول از همه کجا باید تعریف کنیم؟ تو روابط اجتماعی. لذا ایمان بدون اطاعت از پیغمبر معنا ندارد. ایمان بدون سیاست و حاکمیت و حکومت معنا ندارد.
مبعث و اینها که بود مقالهای نوشته بود، ادعای اجتهاد هم دارد. نوشته که: «خود پیغمبر دارد میگوید من برای مکارم اخلاق آمدهام. شما میخواهید پیغمبر را سیاسی کنید؟ کجا پیغمبر گفته من برای سیاست و قدرت و حکومت و اینها؟»؛ پیغمبر این حرفها را باید بزند. گفت: «کجا برای قدرت و حکومت گفته؟ که اخلاق؟ خلق عظیمی که خدا میگوید.»؛ وقتی که کسی دنبال قدرت است، کسی که قدرتطلبی که مشخّص است اخلاق ندارد. قدرتطلب خوشاخلاق؟ قدرتطلب که اخلاقش خوب نیست که! اصلاً اخلاقآفرین، خب همین دیگر. نکتهاش همینه. قدرتطلب و قدرتطلب، اشتراک لفظی است. قدرتطلب. یک وقت یعنی کسی که در طلب قدرت دارد میرود با یک انگیزه و قدرت براش هدف نیست. قدرتطلبم، یا قدرت براش هدف است. قدرت پیغمبر قدرتطلب بوده؟ اخلاق لطیف، مظلوم. پیغمبری که حقّش را میخوردند. امیرالمؤمنینی که رفت تو دادگاه شهادت داد. به طرف مسیحی، آن پالون اسب را برداشته بود. حضرت هیچی! نگو این قدرتطلب بوده! خیلی حرفهای و درست و حسابی.
حکومت در حدّ روابط بینالملل؛ یعنی ما کاری به کار بقیه ملتها نداریم. «نمیخواهیم ما به زور مردم را متدیّن کنیم، نمیخواهیم مردم را به بهشت ببریم، مردم آمدند دنبال ما، از ما خواستند حاکم باشیم.»؛ ولی عجیب این است که الان در حوزههای علمیه ما همین، همین اسلام دارد تدریس میشود. همین اسلام دیگری که خیلی زحمت کشیدند برای اینکه بسازندش، خلط نشود فضای عمومی مردم ما. منبرهایی که گوش میدهند، کتابهایی که میخوانند، درسها مخصوصاً درسهایی که تو مدرسه و دانشگاه میخوانیم. این اسلام، اسلامی نیست. کارکرد سیاسی توش دیده نمیشود. اسلام مهربانی، محبت، خوب باش، اذیت نکن، کوخ نریز. ولی قدرت، چیزی به اسم «پاور». کلمات، مفهوم، فرهنگ سیاسی قشم. بسیار اهمیت میدهند. شما قدرت اگه نداشته باشی، ضامن اجرایی برای قوانین نداری. ضامن اجرایی اگه برای قوانین نداشتی، آن وقت نمیتوانی با فساد و فحشا مبارزه کنی. آن وقت دیگر عملاً دینی نیست.
«شیر بییال و دم و اشکم که دید». مولوی میگوید که طرف رفته بود خالکوبی شکمش. بعد میپرسد: «این چیه؟». پاسخ میدهد: «شیر. یال میخواهد، دم میخواهد، شکم میخواهد.» و تفاوت اصلی کتاب طرح کلی این است که اسلام حقیقی، گرانگاههای مفاهیم قرآنی، یکیاش اطاعت است، یکیاش ولایت است. شما منبر گوش میدهی صد سال پای منبر مینشینی، ولی نمیبینی جایگاهی برای ولایت اهلبیت. چرا؟ ها! آن هم تو کرامات و فضایل و اینها. نه. اهلبیت با مفهوم ولایت، با مفهوم ولی. یک آقای جذاب. امیرالمؤمنین شجاعتش جذابه. خیلی کاری به ولی بودنش نداریم. «خیلی فرصت شمشیرزدن پیدا نکرده.»؛ شمشیر بزند، امام هادی فداشان بشوم؛ خیلی دوستشان داریم. خب شمشیر نزده، چکار کنم؟ مفهوم ولایت «اکتیو». مثلاً هالیوودی اهلبیت رفتن کشف کردن، جذابه. مثلاً یکی از ابعاد بسیار مهم زندگی، منبر میشنوید. طرف میگوید که: «در منطقه خان سعالیک، با سادئین بکاف. در منطقه «خان سعالیک» حضرت توی خرابه رو خاک نشسته بودند.»؛ امام هادی علیه السلام. «عادت نداریم از خودمان تعریف کنیم.»، «از چیزی از خودتان تعریف کنیم.»؛ ولی این بحثها همچین استخوان از ما شکسته هر کدامش، و دارد چاپ هم میشود. انشاءاللّه چهارده جلد. یکییکی آماده است. حالا اولیش آماده شده. وقت نکردم من دو سه تا کتاب را آماده چاپ. وقت نکردم بهش برسیم که مرتب بشود، آماده چاپ نهایی بشود، ولی آماده است؛ صفحهبندی و اینها شده.
عرض کنم که بخشهایی که معمولاً کسی روی آنها کار نمیکند. بعد روی خاک تو خرابه نشسته. طرف تو ذهنش آمد که: «شما چه امام هستی؟ که تو خاک و بیابان اینها نمینشینید! زورم زورت به هیچی نمیرسد.»؛ با انگشت اشاره کرد. «فهمید.»؛ ببین یک باغی، بوستان بهشتی، درخت و میوه و بلبل و نهر و آب و اینها. حضرت یک اشاره کردند. چی دید؟ «صورت برزخی ما، حقیقت ملکوتی و برزخی ما این است.»؛ ما توی خانه تو خاک و خراب هم که نشسته باشیم، تو آن مقام امامه دیگر. جایگاه امام، جایگاه ولی، جایگاه کسی که متّصل به حقیقت است. حالا ما امام کجایی؟ امام زین العابدین مریض. عباس حسینی میگوید: میگوید: «طرف داشت آش پخش میکرد، گفت: «بیا. این نذر امام زین العابدین مریض است.»؛ طرف یکم خورد دید خیلی عاشق تو خورده بوده. مریض شده بوده. امام زین العابدین مریض، یک روز بندهخدا مریض بوده. این همه امام؛ خلاصه کرده تو بیماری. «عصر عاشورا چه میدانی؟». مریض. مریض دیگر. تاریخ اهلبیتمان همینه.
به عنوان یک کسی که ولی است، ولو قیام نکرده، هدایت میکند. تو برو این را کشف کن. امام زین العابدین با چه قواعد و مختصات متناسب با شرایط و زمانه خودش دارد جامعه را هدایت میکند؟ کارکرد ولایتگونه او در زمانه خودش چیست؟ روشن است. درس دادن دیگر؛ معلم. امام صادق هم که معلم بودند. مغز متفکر. کتاب نوشته: «مغز متفکر جهان تشیع». فلسفه. وقتی فکر را معنا میکنم، فکر مال کسی است که حرکت میکند. تعریف حاجی سبزواری در منظومه: فکر، حرکت از سمت چیزهایی که نمیداند به سمت چیزهایی که میداند. علم کل. علم حاضر. همهچیز حضوری است. اصلاً تفکر معنا در این حد تعطیل بوده. فضیلت چی میشود کسی که امام تو این حد نمیشناسد؟ علم امام. آقا سیده پانصد صفحه در فضیلت امام حرف زده. خیلی درد است دیگر.
«آقا! ما ارسلنا رسول.»؛ «ما پیغمبر را به چی فرستادیم؟»؛ «إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» نساء، آیه ۶۴؛ «ما پیغمبر میفرستیم برای اطاعت. ما پیغمبر را برای چی تعریف میکنیم؟»؛ ما اولین تصویری که از پیغمبر تو ذهنمان میآید چیست؟ مهربان، رحمة للعالمین. یک کتابی دستشان بوده مثلاً. عکس پیغمبر همیشه با یک کتابی بلد مشغول سخنرانی بودن، و یا خطبه میخواندند و دور هم نشسته بودند، میگفتند، میخندیدند و یا سنگ پرتاب میکردند به حضرت میرفتند و سر میزدند، که سنگ پرتاب میکرد و اینها. بابا قرآن میگوید که: «ما پیغمبر را فرستادیم برای اطاعت.»؛ «فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» آلعمران، آیه ۳۱. خیلی قشنگ. «خدا را دوست داری؟ خیلی خوب. دنبال من راه بیا.»؛ «إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي.» مسافر، «اتّبعنی أهدک صراطاً سویاً.» حضرت ابراهیم؛ همان حضرت سلیمان چی فرمود؟ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ» نمل، آیه ۳۰. سوره نمل. «بِسْمِ اللَّهِ» در اولش «أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» نمل، آیه ۳۱. خیلی جالب است. روابط دیپلماتیکشان. انبیا کشته. «ما را بهش خبر میدهند، آقا یک پادشاهی آن طرف یک خانمی است، حکومت دارد و دارند خورشید میپرستند.»؛ نامه میزند. دیپلماتیک هم هست. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ» نامه از کیست؟ از ب است؟ از سلیمان. ب هم ندارد.
«از سلیمان.» محتوا. حالا به قول امروزی؛ حالا خندهدارش را میخواهم بگویم: «برای من شاخ نشوید! «أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ» شاخبازی در نیار! پاشو ببینم. مسلمان! سر به راه ساکت.»؛ چه جایگاهی؟ قواعد دیپلماتیکی که ما از دین میشناسیم، چقدر جایگاه دارد؟ مهر و رحمتی که ما درمورد انبیا سراغ داریم، چقدر ارتباط دارد؟ آقا! «پیغمبرها مهربانند.»؛ «پیغمبر سنگ میخورد میرفت سر میزد.»؛ این چه طرز حرف زدن است؟ خانم! خانم مهربان، یک گل بفرست آیدی بگیرم. سر و صدا اول راه انداخته. بعد حضرت سلیمان میآید تختش را میگوید: «بردارید بیارید.»؛ برای خلاصه کار بلقیس را میخواباند دیگر. حسابی نمل آیات، مطالعه. چرا؟ چون جایگاه این، جایگاه اطاعت است. تعریفی که او شده، جایگاهش در عالم جایگاهی است که باید و ایمان، یعنی چی؟ میخواهی به خدا برسی؟ پیغمبر، تبعیت. «تبعیّت نمیشنوی؟ اخلاص و فلان.»؛ خیلی خب.
آقا! مسیحیان یکم، والا به نظرم شاید یک خرده از این اخلاص و اینها را شاید داشته باشند. گاهی کارها بالاخره از سر علاقه به خدا انجام میدهند. معنویت است. این هم ایمان است. این هم دین است. «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ» آلعمران، آیه ۱۹. اسلام یعنی چی؟ امیرالمؤمنین فرمودند: «الْإِسلَامُ هو التّسلیمُ»؛ تسلیم باش. تسلیم چی میخواهد؟ فرمان. همهی دین چیست؟ فرمانبرداری. پس چی میخواهد؟ فرمانده میخواهد. جایگاهش یک جایگاهی است که حرفش را گوش بدهی. تشکیلات یعنی این. اجتماع یعنی این. دور هم بودن یعنی این. ساختار ولایت همینه. یک ولی بالاتر. او پیغمبر. ولی پایینتره ولی فقیه. ولی فقیه سلسله مراتب دارد. واسطههایی کسی منصوب شده، این منصوب، منصوبِ منصوبِ پیغمبر است. و حسب همین کاری که هست، ولایت. مرحوم آیت الله آموزشی، جواد آقای تهرانی، میشناسید دیگر همه ایشان را. ایشان یک شخصیت خیلی جالبی بودند. من خیلی به ارادت دارم. وضعیت فکری و اینها خب بالاخره تبانی هست دیگر. ایشان فضای فلسفی نبود، بلکه کاملاً مخالف فلسفه بودند، ولی ایشان عبد بوده، بنده بوده، مؤمن بوده.
با همه اینکه به امام میگوید: «سوره حشرت؟ اگه ادامه پیدا کند…». امام عکس امام جلویش گذاشته بوده. هر روز یک بار سلام. ولی همین امام را آخر سوره ۸ که خیلی بحث عرفانی و فلسفی دارد، ایشان تا میگفت: «ادامه پیدا کند پخشش، من کفن میپوشم میآیم.»؛ با این حال ایشان خواب میبیند امام زمان که: «برو جبهه.»؛ یک بار میرود، بعد میگوید: «شک دارم امّتثال امر شده یا نه؟». دوباره خمپاره میاندازم. تمام چهارده تا خورد به هدف. گرفته بود که پرت نشود. فرمانده شاگرد. به شاگرد، شاگرد میرزا جواد آقا. کامل. فرمانده دستور چیز میدهد که بخوابید. وقتی موشک میزنند و پنج دقیقه گذشت و سر و صدا خوابید و خورد و بالاخره دودش از یک جای دیگر بلند شده، همه بلند شدند. تهرانی از جایش بلند نشد. گفتند: «حاج آقا! تمام شد، پاشو.»؛ ایشان گفتند: «امام فرمود: اطاعت از فرمانده واجب است. فرمانده گفت بخوابیم، مگر فرمانده گفت پاشید که شما میگوئید «پاشو»؟ بخوابیم. من هنوز دارم اطاعت میکنم.»؛ گفتند: «فرمان بخوابید مال شما نیست.»؛ گفت: «فرمانده.» خیلی حرفه. این میشود معنویت. کجای معنویت به ما یاد میدهند؟ یعنی چی؟ هرکدام تکّهشاخیم برای خودشان. هرکدام از بچههای حزباللهی و مذهبی ما توانایی اداره یک قاره را دارد؛ مشکل «ماداگاسکار» را بگیرم. ظرفیتها اینجوری است دیگر. «هرکی شاخی برای خودش.»؛ روستا. یکی ابراهیم، یکی موسی. یکی شاخ. اصطلاح زیاد بزرگی هم برای خودشان. ولی این سلسله مراتب فضای ساختاری اطاعت را خوب میفهمد، میداند ایمان یعنی اطاعت.
برای همین، همان موسایی که، همان موسایی که میآید موی سر هارون را میکشد، میگوید: «أَلَّا تَتَّبِعَنِ» طه، آیه ۹۳؛ «چرا گوش نکردی؟». موی سر او را میکشد، ریش او را میکشد. «آقا! التماست! تو را به ما علم ترشتا. خدا به تو داده یک مقدار از علم خود را!. من دنبال تو راه بیفتم.»؛ موسی با هارون چه جوری برخورد میکند؟ با خضر. اصول دین چند تا چیز دیگر است. اطاعت از خدا و پیغمبر از اینجا شروع میشود دین. آقا! روحیه تعبّد قوی بشود، دیگر روحیه تعقّل کم میشود. فهمیدی؟ شما تعقّل به چی رسیدی؟ چیزهایی است زحمت کشیدی. اطاعت درست شد. چه جامعهای آباد میشود؟ «لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ». ایمان زندگی ما را تأمین میکند. برای کدام امام؟ «ما مؤمن نیستیم.»؛ والا به پیر به ما مؤمن نیستیم. اصول دین اولش ایمان است، اولش اطاعت است. کجا اطاعت از خدا و پیغمبر داریم؟ اسم ایمانمان برکاتی که تو جامعه فحشا نباشد، دزدی نباشد، عدالت باشد، ارزاق زمینی و آسمونی جاری باشد، بلا دفع بشود. اینها مال جامعه مؤمن است. مؤمن کیست؟ «عَطَاء الله»؛ ساختاری از پیغمبر داریم.
ساختاری اطاعت کلی داریم. گفته: «نماز.»؛ «خیلی خب! چشم!»؛ گفته: «روزه.»؛ کجا ساختار و روزهمان؟ ساختاری که پیغمبر برای نماز طراحی کرده. کجا ساختار زکاتمان؟ زکات فطری، فطریهای میدهیم؛ ساختارمان نیست. ساختار آموزشی ما کجا ساختار پیغمبر است؟ ساختار جزایی امام. قضایی ما، آموزشی ما بفرمایید. ساختارهای مختلفی که میشود در نظر گرفت. این خیلی فاصله دارد با آن فضا. اطاعت، ساختار را عوض زندگی کنی. ساختار از غرب گرفتی، قانون از غرب گرفتی. «مدل اسلامیسازی روشن است، گرفتیم از روایات کل زیر و زبر.»؛ مدل غربی سیستم آکادمیک ما. این طرحش از کجا درآمده؟ این نظام نمره و امتحان. امروز از طلبهها امتحان میگرفتم. بعد یکی از طلبهها درس بعدی آمد دید ما برگشتیم، جمع میکردیم. قدیم اینها بود. تو حوزه امتحان. بعد انقلاب امتحان! اینها درس خوانده، فهمیده. اونی که سینه به سینه از اهلبیت رسیده بود، این بوده. سیستم نمره و آموزش. سیستم مال ما نیست. محتوا روایتش مال ماست، خیلی خوب. سیستم، سیستم ما نیست. سیستم دارد فاسد میکند. طرف کجای نظام نمره و حضور، غیاب و فلان و انتخاب درس و حذف درس؟ «ساختارش کجا مال ماست؟»؛ اطاعت از بخش اصلی از اطاعت. اطاعت ساختاری است. بفرمایید! تعریف درستی از اطاعت نکردیم. اطاعتی نیست. اول باید برایمان مبدأ و مقصدی تعریف بشود. مشکلات به توحید برمیگردد. اگه واقعاً خدا به معنای واقعی خودش فهمیده شده باشد و باشد، کدام سیستم و کدام نسخه، مسیر من تا او را تعریف میکند؟ این را اگه ما کار بکنیم، آن خودش حل میشود.
سوادم از این بیشتر است. میگوید: «کجا؟ من ده تا دکترا دارم.»؛ «کجا دکترا دارد؟». «اینها اصلاً چی؟ همه مباحثشان تعبّدی است. چهار تا روایت معلوم نیست درست است، غلط است. هزار تا شبهه هم دارند دیگر. برای چی من باید دنبال این آدم راه بیفتم؟ عقل خود من چی میشود؟ جایگاه اطاعتی که بر او تعریف شده چیست؟»؛ شما حتی نسبت به پیغمبر هم عمده مسائل با عقل خودت باید کشف بکنی. مگر پیغمبر برای اینکه کلاً عقل تعطیل بشود. «هرچی اینجا بگذارم بهتر است یا آنجا بگذارم؟». «یا رسولالله! این کلید زیر این باشد بهتر است یا این یکی باشد؟». «آمدیم اطاعت کنیم از شما.»؛ «مسخره کردی خودت را؟». تحت عنوان منطقه الفراغ مطرح شده. روز هم هست که شارع یک سری مناطق را به اختیار مکلّف گذاشته. شهید صدر بحث مفصّلی درموردش کرده. سی چهل سالی هستش که بحثهای تو این زمینه مطرح است. حالا اگه لازم شد، یک وقت هم تو آن زمینه وارد بحث میشویم. عمدتاً کلیت اطاعت قبول است. مثل همان که عرض کردم احساس میکنند خدا را قبول دارند. خیلی سخت است قبول کردن خدا که یک گوشههایی هست که وقتی دلت تنگ میشود میروی بهش سر میزنی. خیلی خوبه. ناناز، دوستداشتنی. از دور براش بوس میفرستی. خدایی که تو کار سرک میکشد. حساب میکند. «خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ» طه، آیه ۱۱۴. چه میدانم؟ دستور توبه است. «خدا میبینم، رسول میبیند و مؤمنان میبینند.»؛ «وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ» انشراح، آیه ۴. هم خدا میبیند، هم رسول، هم مؤمن. این دین و این معنویت و این خدا و اینها. یک خرده، یک مقداری بخوانیم.
زمان پیغمبر، پیغمبر مدعی هم پیغمبر مدعی عبودیت و اطاعت خدا بود. همان کسانی که در جبهه مقابل او میجنگیدند، اخلال میکردند، رهبران و آقایان و رهبانان مسیحیت و احبار یهود، اینها هم ادعا میکردند. میگفتند: «اصلاً ما بچه که اطاعت خدا در بست در اختیار آنهاست.»؛ یا به تعبیر دیگر بگویم: «خودشان فکر نمیکنند بعضی از نافرمانان خدا اینجور وانمود میکنند که مطیع خدا هستند.»؛ درست است یا نه؟ عدهای هستند که خودشان وقتی با اینها دربرابر مردم حقپرست واقعی و ممتاز بشوند، باید مشخّص بشوند. این است که اینجا خدای متعال در مقام بیان اطاعت و لزوم آن برای مؤمنان اینجور میگوید: «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ»؛ و اطاعت کنید خدا را و پیامبر را. اگه نمیگفت: «پیامبر را»، بلکه فقط میگفت «خدا را»، دشمنان پیامبر میگفتند: «ما مطیع خداییم.»؛ میخواست مشخّص بشود که اطاعت خدا یعنی چی؟ آن کسانی که خودشان را بنده خدا میدانند اما بنده در قانون خدا نیستند، عمل به قانون نمیکنند، ملتزم به لوازم این بندگی نیستند، اینها چطور میتوانند بگویند: «ما بنده خداییم؟». «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ»؛ و اطاعت کنید خدا را و پیامبر را. «لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» آلعمران، آیه ۱۳۲.
اکنون دو صفحه تمرین. آیا چون بحث کردهاند. دو صفحه را بخوانیم. رحمت خدا یعنی چی؟ مورد رحمت خدا قرار گرفتن یعنی چی؟ «پس با چی به خدا میرسیدیم؟»؛ اطاعت کی و کی؟ «خدا، رسول.»؛ مقایسه بکنید بین بیان قرآن و پندار عامیانه ما. ما میگوییم که: «اگه گناهکاریم، اگه ناخدا کردیم، اگه واجبات و تعهدات تکالیف را عمل نکردیم، اگه چنانچه منطقههای ممنوعه پروردگار را رعایت نکردیم و عقب نکشیدیم، فقط یک امیدواری داریم، آن چیست؟ سهم خدا. خدا با رحمتش با ما عمل کند. خدا ما را رحم کند.»؛ این داعیه به حرف ماست. یعنی حرف معمول اجتماعی ما و مردم ما این است. رحمت خدا را برای کجا میدانیم؟ برای آنجا که عمل نکردیم، در صورتی که نافرمانی کردیم، در صورتی که منطقه ممنوعه خدا را زیر پا لگدمال کردیم، مسئولیت تعهد الهی را ملاحظه نداشتیم. در یک چنین صورتهایی میگوییم: «ما که عمل نداریم، اگه خدا رحممان کند.»؛ رحم را، رحمت خدا را، رحمت پروردگار را رقیب عمل کردن و جایگزین عمل کردن میدانیم. آیه قرآن: «شاید مورد رحمت پروردگار». رحمت خدا وقتی که ملتی به مسئولیتش عمل کند. خدا وقتی مردمی رحم میکند که بروند اطاعت کنند، تکالیف خودشان را انجام بدهند.
«هفتصد میلیون مسلمان بنشینند به انتظار رحمت پروردگاری که بر سرشان ببارد، آن وقت راهها را باز کنند تا دزدان ناموس و غارتگران دین بیایند همهچیزشان را ببرند.»؛ به امید رحمت خدا بنشینید. پس بگویید: «بنشینیم!». حالا «أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»؛ «اطاعت کنید خدا و پیامبر را، شاید مورد رحمت قرار بگیرید.»؛ یعنی چی؟ اطاعت کنید خدا را. اطاعت خدا به چیست؟ به اینکه تمام تکالیف و حجتهای الهی آنچه را که اصل دین، اصل آدم مؤمن تو مسئولیتپذیریاش. یک آدم مؤمن از غیرمؤمن چه شکلی میشود تشخیص داد؟ تو مسئولیت. نه تنزه طلبی. هرچی بیشتر میرود کنار با هیچی کار ندارد. تو هیچی دخالت نمیکند. «این خیلی مؤمن است. انقدر ساکت، یک کلمه حرف نمیزند.»؛ داد بزنیم، سر و صدا کنیم؟ حضرت ابراهیم یک نفر بود. خدا هیچ پیغمبری را تو قرآن مثل ابراهیم تحویل نمیگرفت. یک نفر. جشنه. بیرون. تبر دستش میگیرد، پا میشود میرود، همه را تک تک میزند، ناکوت میکند. بت بزرگی کوتاه نمیآید. ابراهیم پسر است؟ به قیافهاش که اینجا یک ماه مهلت دادند و رفتند آتش درست و حسابی جمع کردند، یک جوری که نتوانستند پرتش کنند. آتش. چند کیلومتر. منجنیق. آنجا اختراع شد، منجنیق پرتشان کردند. «خدایا! کلاً روی کره زمین یک نفر هست که «لا اله الا الله» میگوید.»؛ از اول. «هیچی دیگر نمیماند.»؛ خدا گفت: «کارت نباشد.»؛ بعد آتش گلستان میشود. اینها باز کوتاه نمیآیند. از ابراهیم تازه سرحالتر شده. پرت.
ابراهیم گفت: «خدایا! نداشتیم!». ببین چه حالتی! «آتش!». «من اینجا.»؛ خیلی جالب است دیگر. توقع داریم میگوید: «از تو کمک نمیخواهم.»؛ ایالت تسلیم. حالت مسئولیتپذیری. تا کجا؟ تا آخر. هرچی میخواهد بشود، بشود. بعضی از علما به خاطر مثلاً دخالت در سیاست، دیگر مثلاً دیگر حالا من میترسم گیر بیایم اگه چیزی بگویم وقتی که بیایند ببرند همهمان را با هم ببرند. شأن توهمی، تخیلی. شرح توهم تخیلی داریم برای خودمان. امام رمز موفقیتشان که شأن نداشت. شأنش همان شأن بندگیش بود؛ مسئولیت اجتماعی شد. جایی که لازم بود حرف میزد. خراب میشد از این حرفها را اصلاً او نباید میزد. تو ماجرای قطعنامه، پس از نزدیکان شما به ایشان گفتند: «قطعنامه را امضا نکن، بده ما امضا کنیم. من مثلاً رئیس شورای دفاع، از من مثلاً فلان، برای شما خوب نیست.»؛ ایشان میگوید: «تا حالا من گفتم باید وایستد، حالا من باید بگویم برگردند؟». امامی که تا دو هفته قبلش میگفت: «کسی که از جنگ کم بگذارد، خیانت به رسولالله کرده.»؛ دو هفته قبل قطعنامه. «آقا خراب میشوی، کوچک میشوی، دخالت نکن. دیگر حرف شما را نزن.»؛ رهبر معظم انقلاب. انتخابات مجلس ۹۴. رادیو بیبیسی دارد میگوید که: «به کی؟ مردم برخلافش عمل کنند.». تو تهران انگلیسی بود. خراب نمیشد تبیین کند جهت انقلاب را. میگفت که طرف سرباز است. «ده ساله نانت دادند، بهت رسیدند، دولت بهت رسیده، خرجت را داده که یک وقتی اگه یکی آمد از اینور رد شود آنجا با تو بجنگد؟.»؛ من طلبه را برای چی رسیدند؟ «شأن من چیست؟ متخیّل، متصوّر، موهوم، کشک، رو هواست. حرف نزن، متهم کن مرا.»؛ ولی این شأن علما. «بله یک شأنی داریم.»؛ یعنی تو هر امر نازلی که خلاف ایمان است. بله. «بچرخانم و روپایی بزنم دست؟»؛ جواب میدهد: «جان! ادواری که ندارم که!». بله. با مردم آدم هست بالاخره میآید با آن وظایف رسیدگی میکند. آن درست. ولی نان میخورد.
پیغمبر یک عرض کنم که در شأن طلبه... من طلبه، مثلاً حالا یک طلبهای دست انداخته گردن خانمش، مثلاً تو حرم دارم قدم میزنم. «خیلی اینها عاشقم.»؛ تو اینستاگرام عکس میگذارند و خلاصه «چی چی بانو، کیک بانو، عاشق همند.»؛ «این شأن طلبه نیست. این شأن آدم مؤمن نیست.» ؛ «اینستا؟» «مردان نامحرم لایک کنند؟»؛ «متوهم است که من میخواهم فرار کنم از مسئولیتم، برای خودم یک شأن خیالی درست میکنم.»؛ بله. «آن جایگاه ایمانی من به من اجازه نمیدهد.»؛ حالا نکته در این است که شأن ما جز همان عمل به وظیفهمان نیست. دانشکده باید حرف بزند. «یعنی چی من نمیگویم در شهر من نیست؟»؛ شما همینه. شأن پیغمبر همینه. ولو به هرکسی اطاعت نمیکند بماند بقیه باخبر بشوند. جریان و شناخته بشود. این مسیر و شناخته بشود. حق و باطل و تبیین بشود. حضرت لوط، حالا حضرت نوح که هزار سال تبلیغ کرد هشتاد و سه نفر ایمان آوردند. نهصد و پنجاه سال. هشتاد و سه نفر. هر صد سالی تقریباً هر صد سال هشت نفر صد ساله هشت نفر اضافه شدند. هشت نفر دیگر آمدند. «بعد اینکه خوبه.»؛ حضرت لوط را گفتند از بیرون هیچکی جذب نشد. تازه زنش هم رفت آن طرف. «موقعیت قرار بگیرید.»؛ وامیستیم، استقامت میکنیم. ایمان اینهاست. پیغمبر سراغ دارم زودتر در رفت. «خدا برد تو شکم نهنگ.»؛ خیلی جالب است. «خدایا! به ناموس کسی نگاه نکردم.»؛ «چقدر بد زدیاش!»؛ ناموس نگاه کند بهتر است. اتفاقاً فرار کرد.
خیلی حرفه از اینها بترس! فقط از نامحرم و نمیدانم چت و فلان. اینها را بیاور پایین. آنقدر که تو ذهن شما اهمیت دارد باشد، ضرب در صد کن اینها میشود مسئولیتهای فلان جا. موشک خورده سه روز نمیخوابید. بمباران کردند فلان جای عراق سه روز نمیخوابید. خواب بدی دیده بود در عذاب و فلان. بهشان گفته بود: «درمورد عراق باید بیشتر موضع میگرفتم، کمتر موضع گرفتم.»؛ خیلی حرفه. توقع دارد معصوم بود. آقای بهجت میگویم قسم میخورم شما با خیال راحت قبول کن، ایشان معصوم است. در تمام عمرش گناه نکرده. نه، نمک روی آب ولی خدا از او هم توقع دارد. مسئولیت اجتماعی دیگر تعارف ندارد. بهجتی هشتاد ساله تو نماز گریه میکند. «اینها نوکرت هم هستم. دوستت دارم. عزیزم.»؛ قبول! مسئولیت اجتماعی، مسئولیت اجتماعی. اهمیت میدهیم کجا منبرهای ما؟ اهمیت ندارد. کجا درسهای ما اهمیت میدهند؟ کجا ما نقش ما درباره همدیگر معلوم میشود. چقدر خیلی روایت عجیب و غریب داریم. میگوید: «برادر تو نیاز به کنیز داری، یک کاری دارد، خادم لازم دارد. خادمت را نفرستی خودت با خادم جهنمی.»؛ اسباب جهنم. امکاناتی داری. قرآن سنگینترین آیاتش یکی از سورههای خیلی سفت و سخت و سنگین سوره چیست؟ ماعون. «دیدی کسی را که دین را تکذیب میکرد؟» ماعون، آیه ۱؛ «خدایا! نمازش هم میخواند.»؛ «نمازش هم میخواند.»؛ «بیشرف، تکذیب میکند.»؛ «آره، آن کمک نمیکند به همسایه.»؛ خیلی سفارش شده. «دیگ بدهید به همدیگر.»؛ «دیگر بیدین.»؛ «به یتیم کار ندارد.»؛ چند نفر از معاويه کار داریم. کجا مجموعه فرهنگی انقلاب ما به یتیمان کار دارد؟ سرپرستی ایتام، رسیدگی به ایتام کجا جزء دین ماست؟ کجا جزو آداب ما؟ نماز جماعت مسجد، کار فرهنگی هیئت، تبلیغات روضه. خیلی خب. اینها همه خوبه، سر جای خودش. «لَا يَحُضُّ» ماعون، آیه ۳. فرهنگسازی نمیکند. نمیآید آبرو بگذارد برای مسکین. تمام جمع کند تشویق نکند. «ادامهاش لِلْمُصَلِّينَ.» ماعون، آیه ۴؛ نمازش هم میخواند. فلان، فلان شده. «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ.» ماعون، آیه ۵؛ و «و الّذین هم یراءون». «نمازش را ریا و سهوش را بماند آن نماز. تو کارکرد اجتماعی، مرجع تقلید شأن من نیست.»؛ «من بیایم بروم بگویم تمام مسکین بدهید، تشویق کنم.»؛ «آقا! دین به دین جدید، غذای دین جدید.»؛ «قرآن دیگر میآورد؟»؛ «نه بابا! همین آقا درسته.»؛ «دقیقاً مطمئنی اینها هست؟ اشتباه نمیکنی؟ اشتباه چاپی ندارد؟ غلط نسخهای فلان؟»؛ اینها میفرماید که به قول آیه شریفه قرآن میفرماید مؤمنین آن کسانی هستند که کجا؟ دادگاه پیش پیغمبر. پیغمبر حکم صادر میکند، گوش میدهد. این مؤمن است. تا کی؟ معلوم نمیشود مؤمنی. هر وقت از قوه قضاییه پیغمبر حکم علیه تو قبول کردی، آن موقع معلوم.
حالا گذرت یک بار میافتد دادگاه انقلاب. «دکتر پیغمبر! پوستت را میکنم.»؛ آنجا اگه گفتی: «فدایت بشوم.»؛ تازه تو مؤمنی. «حزباللهیام، گذرم بیافتد فقط دادگاه طرح کلی اندیشه ضد اسلامی.»؛ «دادگاهی که رفتم دیدم، چیه این وضع مملکت؟»؛ «از پلیس، خلاصه جهت دادگاه خودم.»؛ نه پدرم. «حکم ناحق صادر شده است، حقم را خوردهاند.»؛ خلاصه اینها هست. تازه پیغمبر که دیگر لااقل فرض ندارد درمورد پیامبر. ولی تلخیش که هست. جمهوری اسلامی بالاخره دادگاه دیگر. حق ناحق بنابر ناحق نیست که بر ناحق قضاوت. ولی بالاخره قضاوتی پیش میآید. خیلی خوشم آمد. پسر ایشان تو مجلس ۸۸ توی کهریزک کشته شد. بعد خودش استاد دانشگاه، آدم خیلی مؤمن، خوب و اینها، هم پیگیر دادگاهش بود، هم اولین کسی بود که بعد از اینکه بچهاش تو کهریزک کشته شد، «فتنه» موضع خیریه. «دیگر پسر تو جنبش سبز رفته، زندان گرفتنش، کشتنش.»؛ همه سوارند این موج علیه جمهوری اسلامی. انقلاب مطرح نمیشود. چرا این حرکت مؤمنانه را نمیبینیم؟ چون ایمان تو این چیزها نمیبینی. مؤمن کیست؟ «فلانی سراغ دارم روزی دو تا ختم قرآن میکند. آن یکی روز چهارده هزار تا صلوات میفرستد.»؛ اینهاست دیگر. نماز شب، زیارت هر روزش فلانش. یا تهش خدمت به پدر مادر. ته تهش دیگر این است.
مؤمنان کسانی هستند که مشاجره به وقوع میپیوندد، به تو ای پیامبر مراجعه میکنند. مراجعه میکنند و چون تو حکمی صادر کردی، دستوری که تو صادر کردی، کمترین غبار کدورتی هم بر روح آنها و دل آنها بر جا نمیگذارد و «وَیُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا» نساء، آیه ۶۵. تسلیم فرمان تو هستند. اصلاً خدا بزرگترین قسم قرآن. ایمان این است. تعریف خدا از ایمان این است. مؤمن واقعی اینجور است. اگه اینجور بود، یک ملتی، یک امتی اگه یک عده جمعیت به این صورت تحت فرمان خدا قرار گرفتند، آن وقت است که رحمت پروردگار به لطف بینهایت او شامل حال آنها خواهد شد. آن وقت است که یک امت به آقایی میرسد. آن وقت است که یک ملت به رشد انسانی میرسد. آن وقت است که اصالتها و زنجیرها، دست و پای او باز میشود که رحمت الهی شامل حالش میشود. «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»؛ اطاعت کنید خدا و پیامبر را، باشد که مورد رحمت پروردگار قرار بگیرید. آیه بعدیمان: «سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» آل عمران، آیه ۱۳۳. بحث خواهیم کرد.
الحمدللّه ربّ العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دوازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...