از ویژگیهای مثبت مردم کوفه، ارادتشان نسبت به امیرالمؤمنین علی علیه السلام
شناخت مردم کوفه نسبت به امام حسین علیهالسلام
نامههای مردم کوفه به امام حسین علیه السلام
خلا کادرسازی در بین مردم کوفه
مفاد صلح امام حسن علیهالسلام
شباهت امام حسین ع و امام زمان عج
طیفبندی مردم کوفه
آیا مردم کوفه نسبت به کاروان سیدالشهدا ع بیاحترامی کردند؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، صلی الله علی سیدنا و نبینا القاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین، و عجّل. رحمت الله علی القاومت. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
شب گذشته در این جلسه، مقداری در مورد برخی ویژگیهای مثبتی که مردم کوفه داشتند (کمتر توجه میشود)، بیشتر بپردازیم و تحلیل دقیقتری در مورد مردم کوفه داشته باشیم. در مورد ویژگیهای مثبت مردم کوفه، نکته اول و مهمی که میشود مطرح کرد، محبت مردم کوفه به اهل بیت است.
مردم کوفه از اول معروف بودند به محبت امیرالمؤمنین و تشیع [ایشان]. مردم کوفه مردمیاند که از ابتدا عمدتاً شیعه بودند یا گرایشهای شیعی داشتند؛ چون شهر کوفه اساساً شهر قدیمی نبود. در مورد اینکه قدمت شهر چقدر بوده، انشاءالله بهخاطر عرض خواهم کرد.
شهر کوفه زمان خلیفه دوم شهر شده بود و زمان زیادی از آن نگذشته بود که امیرالمؤمنین آنجا را پایتخت میکند؛ مرکز حکومت. در دوران بعد از امیرالمؤمنین هم همیشه این شهر شهری بوده که پایگاه شیعه بوده، پایگاه طرفداران امیرالمؤمنین. فقط این نبوده که تعدادی باشند [و] محبت به امیرالمؤمنین داشته باشند. خب، یمن هم طرفداران امیرالمؤمنین بودند، محبین امیرالمؤمنین؛ ولی بهعنوان پایگاه سیاسی به حساب نمیآمد. چون بسیاری از صحابه پیغمبر، بسیاری از انسانهای موجه، خواص، آدمهای صاحبنفوذ، آدمهای تشکیلاتی، اینها توی کوفه زندگی میکردند. از بین این خواص، تعداد زیادشان طرفداران امیرالمؤمنین بودند، یاران امیرالمؤمنین بودند، کارگزاران امیرالمؤمنین بودند. در کوفه قدرتی داشتند، وجههای داشتند، شناخته شده بودند.
دوران امام حسن مجتبی، کوفه تو همان فضای تشیع خودش میماند. لذا همان دورانی هم که معاویه به حسب ظاهر حکومت را دست میگیرد، به شدت تلاش میکند که کوفه از آن شیعهزدایی بشود؛ به کوفه یک کار فرهنگی، در واقع یک کار ضد فرهنگی صورت بگیرد. مردم کوفه، آن عیار شیعهگریشان پایین [نیامد]. با همه فعالیتهای تخریبی که شد، باز شهر کوفه پایگاه اهل بیت به حساب میآمد.
ارادت و ورزش کوفیان، شیعیان کوفه به امام حسین علیه السلام هم مخصوص این نبود که یک نامه یک دفعه بفرستند [تا] امام حسین حرکت بکنند به سمت کوفه. اینها سه بار دعوت خاص کردند از امام حسین؛ سه مرتبه. مرتبه اول بعد از شهادت امام حسن مجتبی.
امام حسن مجتبی به شهادت رسیدند. کوفیان گفتند که — یعنی این شیعیان و متنفذین کوفه گفتند — "حالا شاید امام حسن محذوری داشتند، علیه معاویه قیام نکردند. ما قیام کنیم علیه معاویه؟ ما اقدام بکنیم؟" امام حسین را درخواست کردند، نامه دادند به امام حسین علیه السلام. مرکز این شخصیتهای معروف، جعده بن حبیره بود که پسرعمه امام حسین بود و از رجال درجهیک شیعی و کوفی بود.
[در نامه به] امام حسین علیه السلام [نوشتند]: "إن أهل الكوفة من قبلنا من شیعتك متطلعة أنفسهم إلیك، فلا یعدلون بك أحداً." این شیعیان اینجا تتلوع به شما دارند، چشم امیدشان به [شماست]. "لا یعدلون بک احدا"، کسی را معادل شما نمیتوانند [بدانند]. نامه اول کوفیان بعد از شهادت امام حسن مجتبی.
"فقد کانوا عرفوا رأی الحسن أخیک فی دفع الحرب و عرفوک باللین لأولیائک و الغلظة علی أعدائک." تعابیر هم تعابیر خیلی [مهمی است]. گفتند که اینها [یعنی] مردم کوفه، نظر برادر شما، امام حسن را میدانند در مورد اینکه بالاخره تصمیمشان در مورد جنگ این بود که وارد جنگ مستقیم با معاویه نشویم و حضرت پذیرفتند مذاکره و صلح با معاویه. و شما را هم میشناسند، میدانند که شما نسبت به اولیای خودت نرمی. این خیلی تعبیر مهمی است. مردم کوفه شناختشان به اباعبدالله این طور بوده؛ میشناسند امام حسین را که برای اولیای خودش، برای شیعیان نرم است و برای دشمن، غلیظ (سفت) و شدت فی امرالله [دارد]. میدانند شما در مورد امر خدا شدیدی، محکم برخورد میکنی.
"فإن کنت تحب أن تطلب هذا الأمر، فقدم إلینا." اگه میخواهی حکومت کنی، پا شو بیا. این نامه اول [بود]. امام حسین یکهو که نیامدند. بعضیها فکر میکنند امام حسین گول خوردند. طرف صاحب عمامه و لحیه طویله است... طویله (یعنی بلند)، لحیهاش طویله است. کتاب نوشته که امام حسین گول خورد، کوفیان امام حسین را گول زدند. "شهید جاوید" در سال ۵۰ نوشته شد. بزرگان سفت برخورد کردند با این آقا، سخت گرفتند. بعضیها هم نه، طرفداری کردند، حمایت [کردند]. توی این کتاب، حرف اصلیاش این است: امام حسین هم علم غیب نداشت. داشت میآمد، بالاخره روی حرف اینها حساب کرد، گولش زدند. انگار مثلاً یک نامه زدند. مردم کوفه، مردم کوفه سه تا نامه زدند. نامه اولشان این است: شهادت امام حسن مجتبی چند سال قبل است. فاصله ده سالی هست دیگر؛ ده سال فاصله دارد. ده سال اینها دعوت میکردند از امام حسین.
نامه اولی که زدند، اینجور نوشتند: "فقد وطنّا أنفسنا علی الموت معک." ما خودمان را "توطین" کردیم، مستقر کردیم. یک آدمی خودش را برای یک جایگاهی آماده کرده، به این میگویند "توطین". ما خودمان را برای چه جایگاهی آماده کردیم؟ ما کوفیان برای اینکه در رکاب تو کشته بشویم. بعد [از] شهادت امام حسن مجتبی، اینهایی که نامه داده بودند، تعداد زیادشان راست میگفتند.
خود این شخصیت، جعده بن حبیره، یک آدم کمی نیست. ایشان کسی است که شب قدر، شب نوزدهم که امیرالمؤمنین ضربت خوردند، [حضرت] اول میخواستند شب نوزدهم ایشان را جای خودش بفرستند مسجد. [اما] جعده که [نامه داد یا پیشنهاد داد]، پشیمان شدند. گفتند که: "از قضا و قدر الهی گریزی نیست و من امشب تقدیرم به شهادت [است]." فرمودند که: "تو بیا، من خودم میروم." کربلا نبود؛ توی این فاصله، این سالها از دنیا رفت. ولی خبری که در مورد مردم کوفه دارد میدهد، خبر درستی است؛ اطلاعی که دارد میدهد، اطلاع درستی است. مردم کوفه واقعاً امام حسین را دوست دارند.
این سران کوفه، از عوام که اینها گزارش نمیدهند که "آقا، پنج تا مرید داری بین عوام"؛ از خواص دارد گزارش میدهد. اگه شما بیایی حکومت تشکیل بدهی، اینها پای کارت هستند، اینها فرماندهات هستند، اینها کارگزارت. حکومت تشکیل دادن خواص میخواهد؛ استاندار میخواهد، فرماندار میخواهد، قاضی میخواهد، آدمهای عملیاتی میخواهد. از اینها دارد گزارش میدهد، میگوید: "آقا، یک سپاه داری توی کوفه. شما حرکت کن، بیا اینجا حکومت تشکیل بده." گزارشی که او دارد میدهد، گزارش درستی است؛ مثبت برای مردم کوفه. ویژگیهای مثبت مردم کوفه را صحبت بکنیم.
در جواب چه میگویند؟ حضرت میفرمایند که: "أما أنا فلیس رأیی الیوم ذلک." (من امروز یک همچین نظری ندارم.) جواب حضرت هوشمندانه است؛ دوران معاویه است. دوران معاویه کلاً شرایط دیگری بود به نسبت دوران یزید. معاویه کاتب وحی بود، سگبازی میکرد، عرقخوری میکرد، میمونبازی میکرد، زنا میکرد. آخه یکی میگفت که: یکی از دوستان ما یک کلاسی بود میرفتیم برای اینکه تبلیغ خارج از کشور چه مسائلی باید توش رعایت کرد. بعد یکی از دوستان که چند میلیون نفری را شیعه کرده در دنیا، یک نکته خیلی قشنگی گفت، میکس بامزه. آقا، اگه محرم رفتید آمریکا، کانادا، اروپا اینها، خواستید سخنرانی کنید، [نگویید:] "آقا یزید بد بوده مثلاً بهخاطر اینکه سگبازی میکرد و فلان اینها." بعد یک خاطرهای گفت: "بابایی رفته بود [میگفت]: یزید زنا میکرد، سگبازی میکرد، عرقخوری میکرد. [چون] یزید نماد فرهنگ غربی و فرهنگ مدرنیته است!"
خیلی نکته مهم [است]. مرز ظاهر را حفظ میکرد. ظاهرسازی که میکرد، ظاهر یعنی در حد اینکه فرهنگ غرب را دیگر لااقل شفاف نمیآمد تئوریزه بکند، اسلامیزه بکند. پروا نداشت از اینکه [بگوید:] "غرب! امروز نظر من به این نیست." با اینکه افراد آن دوران قطعاً از افراد سال ۶۱ بهتر بودند. خب آقا، شما سال ۶۱ با حرف کوفیان حساب کردی، آمدی! ده سال پیش امثال جعده بودند. ده سال پیش میآمدید، [آنها] دنیا رفتند.
دوره، دوره معاویه. دوره معاویه با دوره یزید قابل قیاس نیست. [امام حسین] فرمود: "فَالزَمُوا رَحِمَكُمُ اللَّهَ." فرمود: "این دوره، دوره لزوم سکوت است. بچسبید به زمین، قایم شوید." دوره تقیه، سکوت. اهل بیت تشکیلات را حفظ میکردند. وقت سکوت، وقتی که نمیشود اقدام مبارزه کرد؛ دوره تربیت کادر، نیرو تربیت کردن. دوره تربیت کادر، دیگر موضع علنی و بیانیه و اینها نباید داشت، سر و صدا نباید [داشت]. پیغمبر که سه سال آدمهایش را توی غار ساخت، بعد سه سال که آدمها ساخته شدند، حرف برای گفتن دارند. یک چند نفری هم میتوانند پشت به پشت هم بیایند، یک موضعی بگیرند. آن موقع آمدند کف خیابان، [مبارزه کردند و] شکنجه هم از آن وقت شروع شد. یک وقتی هم بود که شکنجه شدن باعث میشد که اتفاقاً طرفدارها بیشتر بشوند. [اگر] ساخته باشی [که] بیایند وسط، شکنجه بشوند، دیگر بقیه میترسند نمیآیند. ولی وقتی کادر تشکیلات داشتی، چهار تا شهید دادی، اینها الگو میشوند. شهید تشکیلات، الگوی تشکیلات. تشکیلات بهش اضافه میشود.
دوره معاویه، دورهای که دوره تقیه است. حرف بزنی، میخورنت. حُجر بن عدی حرف زد، بدترین برخورد باهاش کردند. صحابه پیغمبر، عمر بن حمق، عمر بن حمق خزاعی، پیغمبر بودند. روز روشن به بدترین وجه [او را] کشتند، [و] آتیشش زدند. آتششان تند بود. همین آتششان تند بود. به امام حسن گفت: "یا مُضِلَّ المؤمنین!" دیگر اینها شخصیتشناسی باید کرد. دیشب گفتم برایتان: نیروی حزباللهی از جنگ برگشته طاقت ندارد ببیند امام حسن مجتبی با آن وضعیت صلح را پذیرفتن. حالا خیلی وقت نیست برایتان بگویم از ماجرای صلح امام حسن؛ خیلی ماجرای تلخی است. کمتر هم شنیدیم و گفتیم این بخش تلخ تاریخ را. کمتر [گفتیم] چون خیلی لذت نمیبریم از طرحش.
مثل عملیات رمضان میماند. عملیات رمضان اردوی راهیان نور که میبرند، کسی را نمیبرند عملیات رمضان را برایش توضیح بدهند. اروند میبرند. افتخار نمیکند به عملیات رمضان. به کربلای مثلاً دو و سه [کسی افتخار نمیکند]. کسی افتخار کربلای ۵ را میکند. بعضی از این عملیاتها اینجوری است دیگر؛ شکست سخت و تلخی ما خوردیم، مرورشان هم دردآور است. مذاکره و صلح امام حسن این شکلی بود. خیلی دردآور، خیلی سرشکستگی داشت. منبری که امام حسن مجتبی دستور جهاد میداد، معاویه آمد نشست [در] منبر امیرالمؤمنین، مسجد کوفه. معاویه [دید که] تکتک آمدند، تمام سپاه امام حسن مجتبی بیعت کردند، فرد به فرد دست دادند.
بعد یکی از فرماندههای امام حسن مجتبی که توی بصره فرمانده بود، چهار هزار تا نیرو داشت. [معاویه به او گفت:] "همه افراد، همه شیعیانت باید با من بیعت کنند." آن [فرمانده] پیغام داد به حضرت، گفت: "آقا، من نذر کردم، نذر شرعی کردم. گفتم من با معاویه دیدار [نکنم] مگر اینکه بین من و او شمشیر باشد." صحنه سخت است. پا شد آمد با چهار هزار تا یارش. گفت: "چه جوری میخواهید نذر من درست [شود]؟" حضرت فرمودند: "بین منبر یک شمشیر میگذارم، برو دست [بده]." با چهار هزار نیرو آمد. اینجور سرش را انداخت پایین، زار زار گریه کرد، دست داد و رفت. "کشته میشدیم حل میشد! ننگ زندگی بکنیم؟" روحیه همین آدم دوران معاویه هم سر و صدا کرد. بعد از این [که] آرام نشست، گرفتند، به بدترین وضع کشتندش، سر از تنش جدا کردند. اولین سری که در عالم اسلام روی نیزه کردند، توی شهر چرخاندند. سریع تا آخر عمرش معاویه در مرگ گفتش که: "چند تا کارم اشتباه بوده که این بود که کشته [شدن] ظاهر نیروهایمان [بود]."
بعضیها تندروی کردند. از این حرفها هم خیلی بلد بود، خیلی حرفهای بود. ماجرای کاخ یزید هم تا وضعیت برگشت علیهاش شد. زینب کبری دو تا داد زدند سرش، افتاد. گفتش که: "من کی به عبیدالله گفتم حسین را بکش؟" (مست و مخمور).
نامه اول کوفیان را فرمودند که: "فَالزَمُوا رَحِمَكُمُ اللَّهَ." اگه کار تربیتی میکردند، آن وقت سال ۶۱ محصولشان را امام حسین چیده بود. نه اینکه باز با حبیب ۹۰ ساله حضرت قیام [کردند]؛ مردند، از دنیا رفتند. فرماندار هم اینها بودند. حبیب و مسلم [بن عقیل]. سرعت که سر وقت کادرسازی نبود. یعنی شما توی این کوفیایی که آمدند نصرت امام حسین، آدم جوان نمیبینید، کمسنوسال نمیبینید. کمسنوسالها را خود حضرت توی راه روشن انداخت؛ مثل وهب. توی راه اینها را پیدا کرد، تربیتشان کرد؛ جوانهایشان نبودند. وگرنه بریر ۹۵ سالش بود، حبیب ۹۰ سالش. اینها کوفیانی بودند که پای حضرت وایستادند.
بعد فرمود: "فَالزَمُوا الْأَرْضَ وَ اكْمُلُوا فِي الْبُيُوتِ وَ احْتَرِسُوا مِنَ الذَّمِ مَا دَامَ مُعَاوِيَةُ حَیّاً." (کمین کنید توی [خانهها]). "تا وقتی معاویه زنده است." این دستور اول امام حسین به کوفیان. اوضاع آماده است، وقت حکومت شماست. "بنشینید توی خانههایتان تا وقتی معاویه از دنیا [برود]." "فَلَنْ یُحْدِثَ اللَّهُ بِهِ خَيْرًا." اگر برای معاویه اتفاقی افتاد، من زنده بودم، بهتان خبر میدهم. آمادهباش باشید، آمادهباش. تا وقتی که اینها فهمیدند که دوران معاویه نمیتوانند کاری بکنند، [و معاویه] دنیا رفت، یک اتفاقی افتاد. اینها دوباره احساس کردند که شاید باز مصلحت باشد به حضرت نامه بدهند. نامه دوم کوفیان. کدام اتفاق افتاد؟ ماجرای ولیعهدی یزید پیش آمد.
یکی از مفاد قطعنامه امام حسن [این بود] - حالا میگویند آقا صلح امام حسن، صلح امام حسن توی این زبان سیاسی [همیشه هست]. صلح امام حسن خیلی [نرمش قهرمانانه بود]. کشکی که نیستش که قهرمانانه بود. ترجمهاش را نمیدانستم، اینها به من گفتند. عمامه سرمه، کلاه سرم نمیرود. یک چیزی امام حسن امضا کرد از موضع قدرت. فرمود: "بودجه را باید بدهی، من تصویب کنم. ولیعهد را من باید تعیین کنم. برای بنیهاشم باید ردیف بودجه تعیین کنیم. فرمان از من، مشورت بگیری، تعیین کنی." اینها را سر میز نشستند، تعیین کردند، دست دادند. نیرو. در رأسش هم این بود که: "هرکی هم که بهعنوان ولیعهد انتخاب کردی، یزید نباید باشد." آن خط قرمز من [بود].
آن ماجرای صلحی که پیش آمد، همه آمدند بیعت کردند با معاویه. این بخشش را هم بدانید خیلی جالب است، خیلی جالب است. وضعیت آمدن بیعت کردن، تمام شد. خود امام حسن مجتبی دست دادند، بیعت کردند. معاویه گفتش که: "خیلی خوب، همه بیعت کردند. یک نفر مانده." [پرسید:] "کی ماند؟" با معاویه یک نفر بیعت نکرده بود از سپاه امام حسن. [کسی گفت:] "همه بیعت کردند فقط مانده حسین بن علی." امام حسن فرمودند: "اگر یک بار دیگر این حرف را بزنی، پافشاری بکنی بر اینکه حسین با تو بیعت بکند، هم نقض عهد میکنم، هم تو [میدانی که] هیچکدام از ماجرای تاریخی [او] بیعت نکرد. حالا توی سقیفه که سن و سالشان کم بود [بیعت نکرد]، به بعد آن هم با هیچکدام از خلفا بیعت [نکرد]." یکی از شباهتهای امام حسین با امام زمان همین است دیگر؛ بیعت هیچ ولی جوری به گردنش نیست. امام حسین بیعت هیچ ولی جوری نداشت. یزید خط قرمز است. یزید نباید باشد. هیچی.
اعلام کردند که آقا، معاویه، یزید را بهعنوان ولیعهد انتخاب کرد. اوضاع ریخت به هم. کوفیان گفتند که دیگر وقت شورش است. دوباره نامه دادند. این نامه دوم کوفیان به امام حسین علیه السلام بود که این اواخر عمرش بود دیگر که [این را] اعلام کرد. حضرت دوباره درخواست اینها را قبول نکردند. رفت.
نامه که - همین نامه آخری - وقتی معاویه از دنیا رفت، جمع شدند و نامه نوشتند به امام حسین علیه السلام. تو فاصله دو روز، نامهها خیلی شدت پیدا کرد. سیل نامه بود که راه افتاد؛ ۱۵۰ تا نامه برای حضرت نوشتند که بالای هر نامهای ۴ تا امضا از سران کوفه داشت. مثل طومار. شما فکر کنید ۱۵۰ تا طومار [نوشته شده] که هرکدام زیرش امضا و اعلام بیعت [بود]. این نامهها را همه را امام حسین با خودشان آوردن کربلا. یک خورجین فقط خورجین نامهها بود که حر راه را به روی امام حسین بست. جالب است این همه آدم نامه دادند. "من نامهای به شما ندارم!" عرض میکنم اینها طیف عثمان بودند توی کوفه.
آنقدر اوضاع توی کوفه به نفع امام حسین شد. حالا یک طیفی بودند در کوفه، اینها عثمانیان که اقلیت بودند. اکثریت مطلق شیعه بودند. دو تا اقلیت داشت کوفه: اقلیت اعتقادی، [و] یک اکثریت جمعیتی داشت که بردهها بودند. در مورد اینها بحث میکنیم. برای اینکه شهر کوفه را عوض بکنند، ساختارش را، هرچی اسیر از اینور و آنور میگرفتند، میبردند. فرهنگ مناطق خودشان را بیاورند قالب کنند. نظام بردهداری برای این بود که اینها بیایند توی آن شهر تربیت بشوند. دیگر برده را میآوردند تو مدینه، این تو مدینه زندگی میکرد، مسلمان میشد، تربیت شده پیش مردم تربیت میشد. ۲۰ هزار تا غیرمسلمانی که توی جنگ گرفته بودند را آوردند تو کوفه. گفتند این ۲۰ هزار تا فرهنگ اینها را عوض میکند. اکثریتی شدند. امام حسین دخالتی نکردند. ولی مختار، قیامش با این ۲۰ هزار تا بود که اکثرشان هم ایرانی بودند. تعداد ایرانیها زیاد است. باغ نبودند. خیلی هم کسی اینها را سرخط نکرد. مختار سرمایهگذاری کرد. مختار از آن سران خیلی کسی را نداشت که بخواهند کمکش بکنند. کشته شدند. آن مقداری هم که ماندند، امثال شمر، عمر سعد و اینها بودند. امثال میثم تمار هم که توی زندان بودند. میثم دوران کربلا زنده بود. او میدانی میثم تو زندان... میثم تمار بعد از شهادت امام حسین به شهادت رسید. آدم چندانی ندارد. از این ایرانیها برداشت، چند تا را فرمانده کرد. یا از آنهایی که سابقه خوبی داشتند، مثل همین کیسان ابومره که تو فیلم اسمش را گذاشته بودند کیان. کیسان باسابقه[ای] بودند. از اینها استفاده کرد مختار.
دو تا اقلیت اعتقادی بودند، یک اکثریت جمعیتی. دو تا اقلیت اعتقادی: اقلیت اعتقادی، یک گروه خوارج بودند. ظرفیت خوبی داشتند از این باب که حالا من میخوانم برایتان تعبیر شیخ مفید: "آقا، هرکی با معاویه بجنگد، ما نوکرش!" هرکی میخواهد بیاید فقط با معاویه قول بدهیم بجنگیم. خوارج. تحلیلی عرض میکنم خدمتتان، شخصیتاً چه آدمهای جالبی توی کوفه.
یک دسته دیگر عثمانمذهبان، امویها. خب، کوفه شهر بنیامیه نبوده. بنیامیه منطقهشان شام است. یک چندتایی آمده بودند تو کوفه، مدتی زندگی کرده بودند. اینها وقتی دیدند که فضا به نفع امام حسین دارد رقم میخورد، نامه دادند به یزید. "خراب میشود! یکی را بفرست بیاید." بصره دست عبیدالله بن زیاد بود. بهش نامه داد، گفت: "از این به بعد در کنار بصره، کوفه را هم داشته باش." چون عبیدالله پدرش زیاد، یک دورهای فرماندار کوفه بود. تا حد زیاد، آل زیاد که تو زیارت عاشورا لعنشان میکنیم. عبیدالله مسئول کوفه شد که حالا بماند وارد قبض کوفه که حالا به چه نحوی بود، بعداً عرض میکنم انشاءالله. یک تعداد کمی بودند از بنیامیه توی کوفه.
اکثریت با امام حسین بودند. یک تعدادی هم بودند، مثل [کسانی] در عین حالی که مخالف امام حسین بودند؛ شَبَث بن ربعی. میگویند: "هر فتنهای پای رکاب پیغمبر و امیرالمؤمنین شد، این بابا توش نقش داشت." یک آدم مارموز عجیب و غریب. این هم دید اوضاع خیلی بیریخت است. حجار بن ابجر عجلی، یزید بن حارث، حضرت بن قیس، عمر بن حجاج زبیدی، محمد بن عمیر تمیمی. اوضاع خیلی خراب است. الان که امام حسین بیاید، کوفه را دست بگیرد. اینها آمدند یک نامه به امام حسین [نوشتند]. حماسیترین و عاطفیترین نامه را اینها نوشتند. "آقا، پا شو بیا! دیگر ما طاقت نداریم." من توی نامهاش را بخوانم. گفتند که: "فأما بعد، فقد طاب الجناب [یا فقد طاب الثمار]." به امام حسین: "آقا، سرسبز شده، میوه داده، ثمار (میوهها) رسیده و تمّ الماء (آب) فوران کرده." عاطفیترین نامه را اینها دادند. "شرایط کوفه، دستگیرمان بکنند، ما را بکشند یا حذفمان بکنند؟ بگذار خودمان یک نامه [بدهیم]." اینها هم آدمهایشان را جمع کردند، نامه دادند. اینها هم یک طیف بودند ولی اکثریت کوفه واقعاً دوست داشتند اهل بیت را.
فردا شب مفصلتر عرض میکنم. نکته آخری که هست، گاهی توی روضههایمان در مورد مردم کوفه اطلاعات غلط داده میشود. اهل بیت وقتی وارد کوفه شدند، کوفیان به اینها سنگ نمیزدند. [اشتباه شنیده شده است که] "حسن کوفه کسی سنگ پرتاب نکرد سمت [ایشان]". اصلاً ورود اهل بیت به کوفه، ورود متفاوتی بود. بعضیها خلط کردند، فکر کردند مثل شام بود. شام را سه روز آذین بستند. اهل بیت سه روز پشت دروازه ساعات نگه داشتند. همه لباس نو پوشیدند، عیدی دادند، طبل زدند، دف زدند، کف زدند. [اما کوفیان] محبین امیرالمؤمنین بودند، شیعه بودند. آقا، تو کوفه اذان شیعی پخش میشد، مهر نماز میخواندند، نماز [میخواندند].
این مردم کوفه بودند که قاتل اباعبدالله بودند نه مردم شام. این را باید بهش دقت کرد. آنهایی که کشتند امام حسین را، شامیان نبودند، کوفیان بودند. که حضرت وقتی پرسید از اوضاع کوفه چه خبر؟ فرزدق گفت. دیگران هم گفتند. گفتم: "قلوبهم معک." یک تحلیلی دارد. باشد فردا شب. آیت الله بهجت خیلی روی این عبارت [تأکید میکردند]. این عبارت بزرگترین هشدار و نهیب برای منتظرین امام زمان است: "قلوبهم معک." (دوست دارند، اینها خطرند.)
کوفیان کشتند. اهل بیت وقتی وارد کوفه شدند، یک روز و نیم اسرا را نگه داشتند. [گفتند:] "باید جنازههای خودمان را دفن کنیم." جنازههایشان هم زیاد بود. یک روز و نیم طول کشید غسل دادن و کفن کردن [و] دفنشان کردند. روز دوازدهم - روز دهم که عاشورا بود، روز یازدهم اینها مشغول کفن و دفن بودند - یازدهم شب یعنی اصل کار تمام شد. تا اینها حرکت کردند، غروب شد. مسیر را رفتید دیگر پیادهروی اربعین؟ ۸۰-۹۰ کیلومتر راه است. با شتر اینها راه انداختند. از غروب که راه افتادند، سحر رسیدند کوفه. از کربلا تا کوفه ۸۰ کیلومتر.
تعبیر مقتل این است: تابستان بود دیگر، آخر تابستان، مهر ماه بود. به وقت شمسی حساب کردن، مهرماه گرم بود. مردم شب توی پشت بام و حیاط و اینها میخوابیدند. سحر، نصف شب، شهر هم شهر خلوتی است. کسی هم رفت و آمد ندارد. نصف شب دیدند صدای جرس شتر میآید. زنگ شتر میآید. خب صدای کاروان هم صدایش مشخص است دیگر. ۲۰ تا ۳۰ تا شتر، صدای پایشان، صدای زنگولههایشان، همهمهها مشخص است. تعبیر مقتل این است: یک پیرزنی که روی پشت بام خانه خواب بود، این از خواب پرید. آمد یک نگاه کرد، دید یک کاروان دارد [میآید]. خیلی سریع دوید آمد بیرون. یک مشت غارتزده، ماتمزده. سؤال کرد: "شما از [کجا هستید]؟ همه اسرا را میآوردند دیگر. کوفه شهری بود که از جاهای مختلف اسیر میآوردند. اسیر جدیدی است؟ یک طایفه جدیدی است؟ از خزرها هستید؟ از دیلمها؟ از طالقان؟ شما اسیرهای کجایید؟" یکی جواب داد: "اسیرهای کربلا." گفت: "کربلا؟ جنگ کربلا که همین بغل است. چه خانوادهای هستید شما؟" گفت: "بنیهاشم." گفت: "شما فرزندان علی هستید؟"
اینها فقط گریبان بود که پاره میکردند، به سر و صورت میزدند. حالا متن مقتل این است که دل آدم را ریش میکند. این به محض اینکه این پیرزن شنید این حرف را، یک تعبیری دارد این تعبیر... جان اگر بدهد کسی جا دارد. پیرزن آمد در خانهها را زد. این مردم را بیدار کرد. گفتند: "چه خبر است؟" گفت: "هیچی نگویید! فقط هر کسی چادر و روسری دارد بردارد، بیاورد." بابا، سِرّ او مخفیانه توی چنین ملعون [وضعیت]. چطور مخفی کرد؟ حجم [جمعیت] شروع کردم گریه کردن، فریاد زدن. شمشیر اعتماد؟ وضعیت کوفه [چنین شد]. آمدند و "لا اله الا الله" [گفتند].
مثل فردایی رسید کربلا. کربلا رسیدنش باشکوه، با اجلال، با اِکراه. لا اله الا الله. همین که وارد شد، بنیهاشم دور تا دور زینب را گرفتند. اصلاً امیرالمؤمنین اینجور تربیت [کرده بود]. اینجور بار آورده [بود]. اینجور رفتار کرده [بود]. هرجا زینب کبری میخواست برود، یک چند تا مرد از بنیهاشم از بچگی با زینب اینجور رفتار کردند. الله اکبر. وارد کربلا. همین که خواست از مرکب پیاده شود، قاسم دورش را گرفت، عباس دورش را گرفت، مردان بنیهاشم داشتند زینب را میگرفتند. یکی رکاب درست کرد. اولین خیمهای هم که اباعبدالله زد، خیمه زینب بود. رفت متصل به خیمه خودش، اصلاً فاصله نداشت. من اولین بار تو خیمهگاه برایم سؤال شد. گفتم که این همه خیمهها هست اینجا تو کربلا، خیمه زینب نیست! همه قاسم هست، خیمه امام سجاد، خیمه عباس، خیمه امام حسین هم که آن وسط. رفتم این محرابی که درست کردند برای خیمه امام حسین از پشتش دیدم. دیدم پشت خیمه، مخیم و زینب. یعنی اصلاً فاصله نبوده بین خیمه امام حسین [و] خیمه زینب. میدانست زینب طاقت ندارد. این باید یک جایی باشد کنار نفس ابی عبدالله به زینب بخورد.
همین که رسید کاری که از اباعبدالله [برمیآمد]، زینب دیگر از فردا آماده کرد. آرام آرام امام حسین [او را] آماده کرد. معطلتان نکنم. یک اشارهای بکنم. عزیز دلمان فیض میدهم. چه جور زینب را آماده کرد؟ از شب عاشورا خورد خورد روی زینب کار کرده امام حسین که آماده کند زینب [را]. فردا تا رسید کربلا، خب امام حسین نیاز ندارد بپرسد. میداند. میداند اسم این زمین چیست؟ گفتند: "آقا، غاضریه است." فرمود: "اسم دیگر هم دارد؟" گفتند: "آقا، قادسیه هم دارد." یکی یکی [گفتند]. "اینجا یک اسم دیگری هم بعضیها میگویند بهش میگویند کرب و بلا."
سر به آسمان گرفتند. اشک بر چشمان مبارکشان جاری شد. دست محاسن گرفتند. گفتند: "اللهم إني أعوذ بك من الكرب و البلاء." هانا هنا، خوش [آمدهایم] شهدا. اینجا خانه ما را میریزند، اینجا زن و بچهمان را اسیر میکنند. السلام علیک یا اباعبدالله و علی الأرواح التي حلت بفنائه، علیک مني سلام الله أبداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد مني لزیارتكم.