انگیزه مردم کوفه از دعوت امام حسین ع چه بود؟
سیاست بنیامیه و بنیعباس در برخورد با مخالفین
تحلیل جامعه شناختی از علل پیروزی و شکست انقلاب
مقابله صهیونیست با شعار انقلاب اسلامی
عملیات رسانهای علیه مردم کوفه
چرا به اشک اباعبدالله ع امید شفاعت داریم؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. صل علی محمد و آل محمد. و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری، واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
نکتهای که در مورد مردم کوفه توجه به آن مهم و لازم است، این است که به هر حال مردم کوفه با چه انگیزهای امام حسین (علیهالسلام) را دعوت کردند؟ واقعاً همه از سر اخلاص و سوز و معنویت و این حرفها بود، یا نه انگیزههای دیگری هم بود که میشد اینها از آن صرفنظر کنند؟ آن قدری که فهمیده میشود، سه انگیزه در بین مردم کوفه وجود داشته که افراد گوناگون با این انگیزههای مختلف امام حسین (علیهالسلام) را دعوت کرده بودند.
انگیزه اول که بین شیعیان خالص و یاران مخلص امام حسین (علیهالسلام) بود، همین بود که حکومت حق اهل بیت است و هیچکسی جز حضرات حق ندارد حکومت داشته باشد. امثال حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از بین مردم کوفه اینجوری بودند؛ نظرشان بر این بود، از باب خلوصی که داشتند و از آن بینش سیاسی عمیقی که داشتند، طرفدار امام حسین (علیهالسلام) شدند.
گروه دومی بودند که اینها سرخورده بودند از جریان اموی. همین که این چند شب بارها عرض شد، دیده بودند تفاوت حکومت امیرالمومنین و حکومت علوی با حکومت اموی-سمیه زمین تا آسمان است. همین باعث شده بود که سرخورده بشوند نسبت به بنیامیه، دوباره بگویند: «آقا، همان علی و مدل علی بهتر است.» این هم انگیزه دوم بود.
انگیزه سوم که این خیلی مهم و محل تأمل است، یک انگیزه سیاسی و اقلیمی بود در بین تعداد زیادی از مردم کوفه که اصلاً مشکل بر سر همین تیکه است؛ دعوا بر سر همین تیکه است. اینها گفتند که: «آقا، ما یک زمانی پایتخت بودیم، مرکز حکومت بودیم، مرکز اقتدار بودیم. پایتخت را از دست ما درآوردند؛ پایتخت را دادند به شام. پایتخت که رفته شام، خراج کوفه را میفرستند شام. خراج کوفه دیشب عرض کردم دیگر چقدر [بود]؟ ۱۳۵ میلیون درهم، یک عدد نجومی عجیب و غریبی. خب خرج ما را، پول ما را، سرمایه ما را دارند میدهند به شام، سوریه. سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن؛ بیاید سمت خودمان. چرا کولاک سوریه و شام؟ پولها بیاید همین کوفه.» یک انگیزه جدی که در تعداد زیادی از مردم کوفه بود، همین بود که مرکز حاکمیت از دست ما درآمده بود. خب وقتی شما پایتخت هستی، از جهت سیاسی فرق میکند؛ اعتبارت فرق میکند. پایتختنشین نیستیم؛ ما کوفیها میشویم پایتختنشین. وضعیت اقتصادی فرق میکند؛ ترانزیتش فرق میکند؛ بازارش فرق میکند. بازاری که شهری که پایتخت بشود، بازارش فرق میکند با جاهای دیگر. فواید فراوانی را از دست دادند به واسطه همین که مرکز حکومت از کوفه خارج شده بود. معاویه هم که سهم کوفیها را کم کرده بود و سیاستهای او سیاستهایی بود که مردم کوفه محتاج باشند به مردم شام. اصلاً سیاست اموی همیشه اینجوری بود؛ سیاست دشمنان اهل بیت این شکلی بود. میگفتند: «اَجعْ کَلبَکَ یَتبعْکَ.» سگت را گرسنه نگه داری، حرفت را گوش میدهد. مردم سیر باشند، طغیان میکنند. مردم سیر باشند، شورش میکنند. مردم گرسنه باشند، حرفت را گوش میدهند. این سیاستی بود که هم دوران بنیامیه بود، هم بعداً دوران بنیعباس توسط هارونالرشید پیگیری شد و همیشه سعی میکردند مخالفینشان را در بدترین حالت نگه دارند. آن طیفی که احساس خطر ازشان میشود، نباید تأمین باشد؛ گرسنه باشد که سر بزنگاه بشود یک فشاری بهش آورد [و] با یک تحریم مختصری حذفش کرد؛ یا با یک پول مختصری یککم سر کیسه را شل بکنیم، جذبش بکنیم. برنامههایی بود که پیاده میکردند. لذا مردم کوفه در دوران بعد از امیرالمومنین، در دوران معاویه، در بحران اقتصادی افتادند. این شد که گفتند: «آقا، امام حسین (علیهالسلام) بیاید اینجا، دوباره حکومت برمیگردد دست خود ما.»
خدا رحمت کند مرحوم دکتر علامه سید جعفر شهیدی را. تحلیلی دارند ایشان در مورد مردم کوفه در کتاب شریف «پس از ۵۰ سال». کتاب خوبی است، آثار ایشان آثار قابل استفاده است. خود شخصیت ایشان هم شخصیت فوقالعاده متمحّض و متمرکز در بحث است. یک بحثی ایشان مطرح میکنند، میگویند که مردم کوفه اول در جنگ بصره که جنگ جمل بود، آمدند کمک امیرالمومنین (علیهالسلام).
بعدش جنگ صفین بود؛ باز هم آمدند کمک امیرالمومنین (علیهالسلام). انگیزه اصلی اینها این بود که این مرکز حکومت از حجاز بیاید عراق. اینها میدانستند بالاخره اینجا را باید سفتش کنند، قرصش کنند تا خلافت منتقل بشود به اینجا، اینجا پایتخت بشود. [این] یک امتیاز بود. وقتی به دست آوردند، حالا بتوانند یک ضرب شصتی هم به شام نشان بدهند. این رقابت شام و کوفه هم یک رقابت قدیمی و کهنه بود؛ یعنی مخصوص به دوران امیرالمومنین هم نیست؛ از قدیم شام و کوفه با هم رقابت داشتند. رقابتشان چه شکلی بود؟ اینها حالا جدای از بحثهای قبیلهای که با همدیگر داشتند، بحثهای سیاسی و اقتصادی که داشتند، مسیر تجارت از اقیانوس هند که میخواستند تجارت بکنند، از عراق وارد میشدند و به کوفه میخورد و مسیر بازرگانی یک طرف کوفه بود، یک طرف هم که به مدیترانه میخورد، شام بود. قطب اقتصادی منطقه بودند. دعوایشان سر این بود. با هم رقابت [داشتند]. خیلیها هم که علی را میخواستند، به خاطر این بود که: «علی میآید کوفه را مرکز حکومت، مرکز خلافت میکند [و] میزنیم تو پوز این شامیان.» خیلیها هم که طرفدار امام حسین (علیهالسلام) شدند، سر همین طرفدار شدند. گفتند: «خوب است حسین میخواهد بیاید.» خب، آن شیعیان و آن خالصین یک دَم گرفتند، آتشی راه انداختند. خیلی از عوام گفتند: «خب، خوب است دیگر؛ اینجا دوباره برمیگردد، مرکز حکومت میشود، پایتخت میشود.» این بود که یک دفعه موجش گرفت؛ جو غالب شد. البته بعدش عبیدالله بلد بود چه شکلی جو را برگرداند، موج را برگرداند که عرض میکنم. خلاصه اینجوری نبود که همه از سر [اخلاص باشند]. بله، مردم کوفه عمدتاً شیعه بودند و علاقهمند به اهل بیت بودند، ولی این از سر علاقه به اهل بیتشان نبود که میخواستند امام حسین (علیهالسلام) بیاید کوفه و حکومت بکند. اثر [آن] رقابت سیاسیشان بود؛ [آن] دعوای جناحی و قبیلهایشان با شامیها بود که هر چه ما در عرصه سیاست میکشیم، از همین دعوای جناحی است. هر چه بدبختی کشیدیم، از همین قبیلهگرایی اینوری و آنوری است. وقتی [کسی] آنوری شد، دیگر هر چه از اینوریها میبیند، باید بزند [رد کند]؛ [و] وقتی اینوری شد، دیگر هیچ حسنی از آنوری نمیبیند، هیچ عیبی از اینوری نمیبیند. بیانصافیها و دوقطبیهاست که پدر حکومت و جامعه را درمیآورد، واقعاً مملکت را فلج میکند: این طیف و آن طیف. این اوس و خزرج که حالا نماد بارزش بودند در دوران پیغمبر (صلیالله علیه و آله)، هر وقت میخواستند جامعه پیغمبر را دچار فتنه و بحران بکنند، اینها تحریک میکردند؛ این اوسی و آن خزرجی، یک دعوا میانداختند؛ قشنگ یک چند وقتی بحران و فتنهای در حکومت پیغمبر (صلیالله علیه و آله) ایجاد میشد. در حکومت امیرالمومنین (علیهالسلام) و بعد از امیرالمومنین، در همان دوران دعوای عرب و عجم در کوفه [بود]: اینها عرباند، اینها عجماند. از این قبیل دوقطبیها یا کوفی و شامی، خارقالعادهای بود.
اینها از اول تربیتشده بنیامیه بودند؛ خوب هم ساخته بود بنیامیه اینها را. شام اصلاً یک موقعیت ویژهای داشت نسبت به اهل بیت. اینی که شنیدید وقتی امیرالمومنین (علیهالسلام) به شهادت رسید، یک عدهای گفتند: «مگر علی نماز میخوانده؟» این آن یک عدهای که گفتند «علی مگر نماز میخوانده؟» مال کجا بودند؟ مردم شام بودند که از این چیزها خبر نداشتند. مردم شام تصورشان از امیرالمومنین (علیهالسلام) یک قاتل جانی بینماز [بود]. حالا کی این تصور را انداخته بود؟ معاویه! حالا یک آدمی باشد که خودش پاک باشد، تر و تمیز باشد [تا] ذهنیت مردم را نسبت به امیرالمومنین اینجور خراب کند؟ نسبت به اهل بیت خراب کرد. [طرف (امام حسن)] در مدینه آمد تو مسجد پیغمبر (صلیالله علیه و آله) نماز بخواند.
اینها چیزهای عجیبی است دیگر. جالب است نوع واکنشها را آدم میفهمد. در شام جزء متون درسی کرده بودند؛ بچه را در مکتب میخواستند تربیت بکنند، باید فضائل بنیامیه را بهش یاد میدادند، رذائل بنیهاشم را به بچه در مدرسه یاد میدادند. چیزهایی را که از همان بچگی متنفر از اهل بیت [باشند]. [یک نفر از شام] آمد تو مسجد پیغمبر (صلیالله علیه و آله) نماز بخواند. ایستاد، دید یک آقای خیلی خوب نماز میخواند؛ خیلی قشنگ، تر و تمیز نماز میخواند. گفتش که: «ایشون حسن بن علی امام مجتبی است.» گفتند: «این پسر همان علی بن ابیطالب است؟» گفتند: «آره.» گفت: «عجب! من از آرزوهای زندگیام بود که بیایم روبروی پدر این [باشم]. [ولی] این توفیق را پیدا نکردم.» ماجرای معروف که شنیدید، این بوده. کل داستان [این بود که] امام حسن مجتبی (علیهالسلام) گفت: «شما پسر علی بن ابیطالبی؟» حضرت فرمودند: «بله.» [مرد شامی] شروع کرد بد و بیراه گفتن. [امام حسن فرمودند:] «اِنّی اَراکَ غَریبًا. من شما را ندیدم قبلاً اینجا؛ تازه میبینم. توفیق آشنایی با شما نداشتم. مسافرید؟ از کجا آمدی؟» خب، مردم شام با ما همینجورند. مردم شام با ما همینجورند. بعد حضرت فرمودند که: «خب شما اینجا آمدی. احتمالاً جایی هم برای اسکان نداشته باشی؛ حالا مثلاً برای عمره آمده بوده، حج آمده بوده، هر چی. جایی نداری؟ برویم منزل ما. احتمالاً پول هم کم آوردی؟ پول هم بهت میدهم. احتمالاً غذا هم نخوردی؟ احتمالاً بار هم داری؟ بارت را هم میبرم.» یکی یکی شنید، افتاد به گریه کردن. گفتش که: «خدا را شاهد میگیرم روی این کره زمین از کسی بیش از تو و پدرت نفرت نداشتم. الان به کسی بیش از تو و پدرت علاقه ندارم.» ولی از عجایب این است که شامیها اهل بیت را نکشتند؛ کوفیها [کشتند]. واقعاً وضع عجیبی است. از عجایب اینکه اهل بیت وقتی رفتند شام با کوچکترین استدلال مردم شام را قانع کردند با اینکه مردم شام بدترین برخورد را کردند: سنگپراکنی و آن جشن و پایکوبی و اینها. ولی امام سجاد (علیهالسلام) آمدند. ماجراهای معروف است دیگر. پیرمردی ایستاده بود و شروع کرد بد و بیراه گفتن. امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند که: «برای چی به من بد و بیراه میگویی؟ شما خارجی هستی؟» حضرت فرمودند: «آیه تطهیر را تو قرآن خواندی؟ در شأن کی نازل شده؟ با اهل بیت.» [پیرمرد] گفت: «نمیدانم. اهل بیت کیست؟» [حضرت فرمودند:] «آیه مودت ذیالقربی را خواندی؟» گفت: «آره.» [حضرت فرمودند:] «در شأن کیست؟ اهل بیت.» گفت: «اهل ماییم؟» [حضرت فرمودند:] «آره. در این حد پیاده بودند [که] اهل بیت کیستند، نمیدانست. واقعاً اهل بیت شمایید؟» [پیرمرد] گفت: «من مرید شما شدم.» بسیاری از مردم شام همینجوری شیعه شدند. نقض غرض شد برای یزید. یزید میخواست بیاید قدرتنمایی بکند، این اهل بیت آمدند همه اینها را شیعه کردند؛ بخش اعظمی تا خود کاخ یزید را، بعضی همسران او را شیعه کردند. اینها دیدند این خانواده را کلاً یک ۵۰ ساله به ما اطلاعات فاسد دارند میدهند. نماز نمیخواندند! [درحالیکه] امیرالمومنین (علیهالسلام) وسط نماز به شهادت رسید. امام سجاد (علیهالسلام) خطبهای که خواند، اینجور بود. خطبه امام سجاد (علیهالسلام) هیچ نکته [توبیخی نداشت]؛ برعکس خطبه کوفه بود. خطبه کوفه کلاً نهیب بود به مردم کوفه. خطبه شام اصلاً [با] مردم شام کار نداشت؛ همش معرفی پیغمبر و امیرالمؤمنین بود و بعد معرفی من [پسرِ] "صَلَّى الْقِبْلَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ". [فرمود:] «من پسر کسیام که به دو قبله نماز [خوانده]، دو بیعت را انجام [داده] و دو هجرت [کرده].» شروع کرد فضائل امیرالمومنین را گفتن. «علی بن ابیطالب...» بابا! علی را اصلاً به شما یک جور دیگر معرفی کرده بودند. علی این است. ریخت به هم. یزید گفت: «موذن بیاید اذان بگوید، جمعش کنید.» موذن وسط سخنرانی امام سجاد (علیهالسلام) که بالای منبر [بود]. تازه حضرت هم حال نزار داشتند، میدانید دیگر. امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند که: «آقا بگذار من بروم روی این چوبها بنشینم؛ یک کم با این مردم حرف دارم.» منبر [را] فرمودند: «اَعوادُ یزید.» [ولی] یزید گفت: «نه، لازم نکرده.» این [افراد] گفتند: «ببین، این آقا جان ندارد برای [چه] میخندی؟ آقا مریض است، بدنش نحیف است. این برود به تته پته میافتد.» به قول خودش میرود آن بالا، میخندیم. رفت، امام سجاد (علیهالسلام) شروع کرد رگباری صحبت کردن. یکی یکی گفت. یزید گفت: «تعطیل کنیم. موذن بگو اذان بگوید؛ تعطیل بشود سخنرانیاش.» موذن شروع [به] اذان [کرد]. تا اسم پیغمبر آورد. امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند که: «یزید، این اسمی که الان آمد، این جد تو یا جد من است؟» [این] استفاده رسانهای و جنگ رسانهای [را] ببینید! یزید سکوت کرد. امام سجاد (علیهالسلام) مجلس را ریخت به هم. «این آقایی که کشتند، نوه همین رسول الله است. مردم بدانید!» در این حد مردم شام پیاده بودند. مردم کوفه پیاده نبودند؛ مردم کوفه نخبه و تیز [بودند]. هر چه مصیبت از همینهاست. هر چه فقیه بود، در کوفه بود. هر چه قاری و حافظ قرآن بود، در کوفه بود. قرائتهای قرآنی که به چهارده روایت [رسیده]، اکثر این روایتهایی که رسید، از این قاریان قرآن مال کوفه [بود]. مرکز نخبگان. حالا مثالم قشنگ نیست، شما مثال جدی نگیرید؛ فقط از باب اینکه به ذهنتان نزدیک بشود، میخواهم بگویم. مثال بیربطی است؛ [مثل اینکه بگوییم] یک حوزه علمیه قمی بود کوفه. به ذهنتان نزدیک بشود. نخبهها جمع شده [بودند]. امام حسین [به سمت کوفه آمد]. عجیب است دیگر. عجیب نیست [که] امام حسین را شامیان، البته عناد دارند، بدترین برخورد را هم میکنند؛ اینهایی که نزدیکاند [را] میکشند؟ بگذار من یک تحلیلی را خدمت شما در چند دقیقه عرض بکنم. چه میشود که اینطوری میشود؟ یک تحلیل جامعهشناسی. هر چقدر چون امشب برسم عرض میکنم، اگر نشد فردا شب.
یک فرمول جامعهشناسی داریم برای اینکه چه میشود در یک جامعهای یک انقلابی پیروز میشود و یک انقلابی [پیروز نمیشود]. فرمول فوقالعادهای هم هست. اگر تخته بود، پا میشدم اینجا الان پای تخته برایتان این فرمول را مینوشتم و توضیح میدادم. یک فرمول دو دو تا چهار تای خیلی قشنگ و جذاب است. یک فرمولی را جامعهشناسان میدهند، میگویند که: «احتمال دستیابی به هدف = انتظار فایده از حرکت جمعی.» کی مردم میآیند کف خیابان؟ کی بازار تعطیل میشود به نشانه اعتراض و حمایت؟ دو تا رکن باید [باشد]. بعد کی مردم دوباره کف خیابان را ول میکنند؟ مردمی که آمدند کف خیابان، خیلی نکته مهمی است، به درد امروزمان هم خیلی میخورد. چرا در این ۴۰ سال در انقلاب ما هیچ وقت این جنبشهای علیه انقلاب نگرفته؟ [این] فرمول [دارد]. چرا جنبشهای علیه طواغیت هم تا قبل از انقلاب ما باز نگرفت؟ باز فرمولش این است. زمان مشروطه نگرفت، زمانهای دیگر نگرفت. چرا در این کشورهای عربی هیچ کدام از این انقلابها نگرفت؛ به قول خودشان بهار عربی؟ یک فرمولی دارد. چرا نسبت به کوفه هم صادق [است]؟
«احتمال دستیابی به هدف» یک طرفش است؛ یک طرف دیگر «انتظار فایده از حرکت» است. دو تا چیز را مردم برآورد میکنند. یکی اینکه: «آقا، ما یک حرکتی که انجام میدهیم، چقدر به هدف نزدیک میشویم و چقدر هزینه دارد برایمان؟» بعد سبک سنگین میکنند [که] این مقدار هزینه با این مقدار نزدیک شدن به هدف میارزد یا نمیارزد؟ اولاً هدف اصلاً چیست؟ هدف این است که فقط این قبیله برود؟ خیلی هزینه ندارد؛ شعار بدهیم، اینها رفتند. یک وقت هزینه این است که اینها که میروند، آنها بیایند. برانداختن حسنی مبارک هزینه داشت. عموماً همین که این برود، اولویت داشت. برای لیبی هم اینی که قذافی برود، اول رفتن اینها موضوعیت داشت. اینی که حالا کی بیاید جای اینها بنشیند، آن یک بحث دیگر بود. البته آن هم مهم بود که کی جای اینها میآید، ولی آنقدری اهمیت نداشت که اینها بروند؛ اهمیتش بیشتر بود. مهمتر از اینکه مثلاً اخوان المسلمین بیایند حاکم بشوند، مهمتر این بود که فقط حسنی مبارک [برود]. در جریانی دارم مثال میزنم دیگر. میخواهم تحلیل ماجرای کوفه خوب دستمان بیاید، چه شد یکهو مردم کشیدند عقب.
یک هدفی را تعیین میکند. حالا هدفشان چی بود؟ گفتم بهتان. عمدتاً هدف این بود که در رقابت با شام کم نیاورند. هدف امام حسین (علیهالسلام) یک چیز دیگر بود. ببینید، یک مشکلی امیرالمومنین (علیهالسلام) داشت. این را بارها به مردم کوفه گفته بود. این یک چند دقیقهای دقت بفرمایید. امیرالمومنین (علیهالسلام) به مردم کوفه میفرمود که: «میدانید مشکل من با شما چیست؟ مشکل من با شما قبل از اینکه من با ساختار سیاسی شما مشکل داشته باشم، [یا با] شخصیت شما مشکل داشته باشم، [یا با] تربیت شما مشکل داشته باشم، یک مشکل اساسی من با شما دارم: این [است که] 'لَیْسَ اَمْرِی وَ اَمرُکُم وَاحِدَة.' مشکل این است، هدف من با هدف شما یکی نیست. نمیفهمید هدف مرا. گیر من اینجاست. من میگویم معاویه باید حذف بشود. شما میگویید برای چی حذف بشود؟ باشد، پول سر وقت تحویل بدهد. من آرزویم از زندگی این است که این بت روی زمین را از لوث وجودش پاک بکنم. معاویه را از صفحه روزگار میخواستم محو بکنم. [شما میگفتید:] «این همه درآمد دارد، تو یک کار کن مطیعت بشود، درآمدهایی که دارد به تو تحویل بدهد. همه با هم میخوریم.» [اما] شام میخورند، به تو تحویل نمیدهند چون علی را حاکم نمیدانست دیگر. فرمانداری بود که اگر تابع امیرالمومنین (علیهالسلام) شد، حل بود. مالیات تحویل نمیداد، درآمدش هم خوب [بود]. مردم کوفه چی میگفتند؟ «قبول. ما هم میگوییم بجنگیم. ما نمیگوییم از لوث وجود بنیامیه محو بشوند، پاک بشوند. ما میگوییم بنیامیه باشند، پولها را سر وقت تحویل بدهند. شور [و شوق] دارد برای جنگ. خوب است دیگر، بزن برویم.» [اما] درست است امیرالمومنین (علیهالسلام) قرآن [میخواندند] که: «بابا، چی میگویی تو؟ بیا با اینها بجنگیم!» بحث عوض شد. اصلاً [با] بازی قرآن چی؟ قرآن [چیزی] بگوید، قرآن یک بازی درمیآورد، تمام میشود. وقتی هدف علی (علیهالسلام) را نمیفهمند، این وسط با دو تا بازی، دو تا جریانسازی [توسط] صهیونیستها، دیدند که بعد از انقلاب اسلامی حرف امام خمینی در مورد اینکه اسرائیل باید از صفحه روزگار محو بشود، دارد در کل عالم اسلام بلکه دنیا دارد فراگیر میشود. گفتند: «چیکار کنیم؟» گفتند: «این شعار خودمان را درست کنیم؛ دست کی بدهیم؟ دست صدام.»
مشکل ما وقتی با اسرائیل فقط سر فلسطین شد، فقط سر فلسطین [بود] یا «زمین را چرا گرفتی؟ من با موجودیت خودت که مشکل ندارم؛ تو هم باش، کشور جدا.» صدام آمد شد نماد ضد صهیونیست. حالا در این فضای مجازی زیاد میبینی از این شبهات تولید میکنند، جوابش را اکثراً نشنیدهاند. بله، ما در فلسطین الان خیابان به اسم صدام داریم. مردم فلسطینی که جمهوری اسلامی ازشان حمایت میکند، خیابان به اسم صدام [دارند]، قربانی نذری به اسم صدام میدهند. عید قربان گوسفند میکشند، شتر میکشند به اسم صدام. مجسمه صدام ساختند. وقتی صدام را کشتند، اینها یک هفته عزای عمومی گرفتند. بحث یک چیز دیگر است. مشکل سر چیست؟ مشکل سر این است که اینها آمدند به صدام پول میدادند. [اسرائیل میگفت:] «من بهت پول میدهم. این هم موشک. این ۴ تا نقطهای که برایت تعیین میکنم توی فلسطین، یک موشک میانداخت. هیچ صهیونیستی هم نمیمرد. دنیا میپیچید: "وای، صدام به ما حمله کرد!"» در یک دوره بعدش این کار را با اردوغان کردند. [جمهور] اردوغان آمد رفت توی سازمان ملل، شروع کرد علیه اسرائیل صحبت کردن. گفتند: «خب این هم باز دوباره بازی درآورد. اردوغان خیلی خوب است دیگر. مدیریت کرد.» نمیدانم. ما مشکلمان با اسرائیل سر این نیست که فلسطینیها را میکشد. این هم که مشکل است، بحث سر این است که یهود هژمونی در حال... یک بحث مفصلی است، باید یک وقتی اگر لازم شد، بحث یهودشناسی و بحثهای غربشناسی که میگوید هژمونی دارد، کلاً غیر یهود باید به بردگی یهود بیاید. «گوییم» بهش میگویند؛ (G O Y I M). هر چی که غیر یهود است، حیوان است؛ یا حیوان چهارپا یا حیوان دوپا، حتی مسیحیها، مگر مسیحی صهیونیست؛ یعنی کسی که متعهد است به اینکه این هژمونی ما را قبول بکند، مسیحی هم باشد اشکال ندارد؛ خودش پذیرفته که بارکشی کنیم ازش. بارکشی بیاوریم. با خاک یکسان بکنیم. «جون مادرت! اینقدر هزینه برای ما درست میکنی؟»
نقطه اولی که یک جامعه حرکت میافتد این است که هدف را بفهمد و هدف را نزدیک ببیند. برای اینها هدف چی بود؟ وضع اقتصادیمان خوب بشود؛ کوفه بشود پایتخت؛ وضع اقتصادیمان خوب بشود. عبیدالله آمد گفتش که: «من وضع اقتصادیتان را خوب میکنم.» مگر تو نمیخواهی با یزید [همکاری] بکنی که وضع اقتصادی خوب بشود؟ خب ما خودمان مگر نمیخواهیم در رقابت با شام جلو بیفتیم؟ [آیا] بیفتیم؟ بعد هزینههایش زیاد است. ۵۰ درصد احتمال دارد به اینها برسی؛ از آنور ۵۰ درصد است، ممکن است نرسی. بعد نرسیدن [هزینه] یک قتل [است].
تفاوتی هم بین نعمان بن بشیر بوده که حالا بعداً عرض میکنم با عبیدالله. حاکم اول کوفه که نعمان بن بشیر بود، گفتند: «آقا، کوفه به هم ریخته، این انقلابیها شور پیدا کردهاند. آنها فقط شمشیر نمیکشند.» «بیاییم، همه همه جمع شدند، هدف نزدیک، اوضاع عوض شد.» احتمال اینکه کسی میخواهد با یزید بیعت نکند، بیعتشکنی بکند، اگر [کسی چنین کرد]، بکشیدش. همان اولم با هانی بن عروه برخورد شدیدی کرد. [این] سیاست قشنگی است؛ یک دور جنگ روانی، سیاستورزی. اینها را قشنگ میشود از اینها یاد گرفت. یک رسمی بود در عرب؛ اگر یک نفر را از قبیلهای میکشتند، کل آن قبیله شورش میکرد. این پرچم سرخی که سر خانهها میزنند، از همینجاست. یک کسی وقتی از یک قبیلهای را میکشتند، سر در خانهها پرچم سرخ میزدند، یعنی هنوز انتقام این را این قبیله نگرفته. این پرچم سرخ اباعبدالله (علیهالسلام) یک معنایش همین است: هنوز انتقام گرفته نشده است. اولین کاری که عبیدالله کرد، هانی بن عروه از قبیله مذحج، یکی از قبیلههای بزرگ کوفه، هانی که شخصیتهای تراز اول کوفه که مسلم در خانه او بود، کسی جرأت نداشت بهش بگوید بالای چشمت ابرو است. صاف آمد، دست گذاشت [و] روانی [چنین] گفت: «هانی را دستگیر کنید.» این حرف یعنی انفجار کوفه، یعنی قبیله مذحج باید بریزد بیرون. این عبیدالله چقدر ظریف است کار سیاسی؛ چقدر بصیرت میخواهد؛ چقدر ریزهکاری دارد؛ چقدر سخت است؛ چقدر سخت است برای امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین که به مردم این حرفها را بزنند [و] بفهمانند. «هانی را گرفتی؟ دو تا سر دارد. حالت نیست که اگر از این قبیله گرفتی، کل این قبیله شورش میکند؟» یا اینقدر چَپَت پر است که اگر این قبیله شورش کرد، همه را قتل عام میکنی؟ بعد مردم در یک برزخی میمانند بین اینکه خیلی امیدوار بشویم یا خیلی ناامید بشویم. [این] آدم سیاستورزی [بود]. این حتماً چَپش خیلی پر است. پس این [حالی] را گرفت، همه رفتند تو خانهها نشستند. چقدر قشنگ میشود مدیریت کرد؟ مردم ۴۰ هزار نفر کف خیابان آمدند به حمایت از اباعبدالله (علیهالسلام)، همه رفتند تو خانهها. فرق شهر را برگرداند. قشنگ عملیات روانی رسانهای؛ ناپدریِ جدِ بیبیسی و VOA. همه اینها از دَمن تو رگ و خونشان است. شیطنت، جنس همه همین است. هر کی که شیطنت دارد، خوردهشیشه دارد، بلد است این کارها را. خیلی درس نمیخواهد کسی جایی خوانده باشد؛ یک کمی نطفه حرام، یک کمی لقمه حرام. یک بخش ماجرا این بود که حالا این بقیهاش باشد طلبتان.
پس جامعه کی میآید کف خیابان برای انقلاب، یا کی کف خیابان را ول میکند؟ وقتی که اولاً هدف را یا گم کند یا احساس کند هدف ازش دور است، هزینهاش خیلی زیاد است، نمیصرفد این همه هزینه برای همچین هدفی. همین جنس ماجرای سقیفه است. یک وقت دیگری اگر توفیقی بود، ایام فاطمیه بنشینیم صحبت بکنیم. این همه آدم با امیرالمومنین بیعت کردند، در فاصله ۷۰ روز همه میزنند زیرش. مگر میشود؟ بله. یک موج ایجاد میشود، همه میگویند: «نمیصرفد. نرو. به کشتن میدهی.» موج که افتاد تو این فضا، دو سه نفر آدم تُندند که آنها میدانداری میکنند.
یک نکته بهتان بگویم؛ این از دل روضه امشب ماست. وقتی که به ماجرای کربلا نگاه میکنیم، میگوییم قاتل امام حسین چند نفر است؟ پشت این شیشههای ماشینمان هم که مینویسند به یزید و شمر و سه چهار نفر. خیلی کار دارم. امام حسین (علیهالسلام) به سه چهار نفر کار نداشت؛ به کل مردم کوفه کار داشت. [به آن] در خانهاش نشسته، دارد نماز شب میخواند، آن دیگر چه کار است؟ دعا میکردند برای امام حسین (علیهالسلام)، گریه میکردند، دعا میکردند: «خدایا دیگر برسان دیگر امداد غیبی را!» قاتل من کل این مردماند. «إِنَّ أَهْلَ الْعِرَاقِ خَدَعُونِی.» عراقیها با من خدعه کردند. اینها من را تکذیب کردند. اینها من را کشتند. کوفیها کشتند؛ همه با هم. مگر کسی که قیام کرد. خیلی کوتاه من این را بگویم. یک جمله امیرالمومنین (علیهالسلام) دارند؛ این اصلاً علم جامعهشناسی را زیر و رو کرده. یک جمله معرکه است. حضرت میفرماید: «إِنَّمَا یَجْمَعُ الْقَوْمَ السُّخْطَةُ وَ الرِّضَا.» آدمها حول چی با هم جمع میشوند؟ یا وقتی یک جا جمع میشوند، یا وقتی پراکنده میشوند، به خاطر چی پراکنده میشوند؟ دو تا چیز: رضایت و نارضایتی. به همین [سادگی]. رضایت، نارضایتی. هر جا در خیابان جمع میشوند، رضایت و نارضایتی [است]. هر جامعه، هر جمعی که شکل میگیرد دور هم، دو [عامل دارد]: رضایت و نارضایتی. حالا در این جمعی که شکل میگیرد، گاهی یک نفر، دو نفر میدانداری میکنند، ولی یک جمع ۵۰ نفر میریزند تو خیابان، دو نفر شیشه بانک را میآورند پایین. منصف باش؛ دو نفر بانک را خراب کردند، دو نفر آرون [کذا] را آتش زدند؛ چرا به پای ۵۰ نفر مینویسی؟ امام حسین (علیهالسلام) نگاه نمیکند. البته وقتی که میخواهیم عقاب بکنیم، میخواهیم اعدام بکنیم، میخواهیم دست قطع بکنیم، چه میدانم این احکام شرعی که گفتند، ولی جمع با هم رفتند [و] کشتند. قاتل کیست که ما سرش را ببریم [و] اعدامش بکنیم؟ یک نفر قاتل [است]؛ کیا آمدند که گذاشتند یک نفر کارش را بکند؟ این خیلی نکته مهمی است. برای حضرت علی اصغر (علیهالسلام) وقتی گریه میکنی، همه نفرین را میآوریم برای حرمله. امام حسین (علیهالسلام) صحبت نکرده، خیلی تعبیر عجیبی [است]. وقتی که حرمله ملعون تیر را انداخت به علی اصغر (علیهالسلام)، امام حسین (علیهالسلام) تعبیرشان این بود، آن گلهای که بینظیر است در کربلا، قبل و بعدش سابقه ندارد، امام حسین (علیهالسلام) بایستد گله کردن، حکایت کردن و نفرین کردن. دیگر دلش خون شد، به درد آمد، شروع کرد نفرین کردن. امام حسین (علیهالسلام) [فرمود:] «بیچارهتان کردند، بدبختتان کردند با این [کار].» ما عرض کردیم: «خدایا ببین این قوم [که] لِیَنْصُرُونَا [اینها ما را دعوت کردند که] ما را کمک کنند، اینها ما را کشتند. همهشان، همهشان، همهمان را کشتند.» آقا یکیشان، یکیتان را کشت؟ نه، همهشان همهمان را کشتند. همه جمع را با هم میبیند. یک نفر نبود. همه را. آن نماز شبخوان هم که نیامدند و منتظر بودند ببینند چی میشود، اینها هم قاتل علی اصغر (علیهالسلام) هستند. لشکر عمر سعد بودند. یک نامردی بین اینها پیدا شد. نکته عجیبش این است که یکهو یک جمعی به خاطر جمع، یکی دو تا بد تویشان [بودند]. همه با هم اینقدر بد میشوند، همه با هم اینقدر رذل میشوند که میتوانند بچه شیرخواره بکشند. عجیبش اینجاست. خاصیت جمع. آدم تو کدام جمع قالب؟ یک قشری [را] بدهند این قشر. کمترین و بیشترین دارد، پایینترین و بالاترین دارد. نماز داری میخوانی، نمازت با نماز امام زمان (علیهالسلام) ضریب میخورد، ثواب بهش میدهند. حرف سیاسی داری میزنی، این حرف مال این قبیله است، مال این قشر. بعد حالا امیدش... حالا این ترسش بود. امیدش این است، این اشکهایی که ما برای اباعبدالله (علیهالسلام) میریزیم، چرا امید شفاعت؟ چون یک کاری کردیم. این یک [کار] از [اهمیت] قمار شکار کسانی که از جنس عصمت [هستند]؛ از جنس کار فاطمه (سلامالله علیها)؛ از جنس کار امیرالمومنین (علیهالسلام)؛ از جنس کار امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف)؛ از جنس کار امام سجاد (علیهالسلام). یک قطره اشک را میبرند آنجا. امیدش اینجاست. چقدر خدا لطف کرده به ما. این ماجرای علی اصغر (علیهالسلام) اگر نبود، واقعاً یک امتی هلاک بودند. آدم بابت این روضه که دلش میسوزد. هر جای کربلا آدم را نگیرد، آتش نزند، اینجا دیگر آدم آتش میزند. این بچه که بیگناه است دیگر. این بچه که موضع سیاسی نداشته دیگر. این بچه که طغیان نکرده. این بچه که به کسی ظلم نکرده. این بچه که تشنه بوده، آب میخواسته. آب که دیگر حق همه است: "بودند دیو و دد، همه سیراب، و میمکید خاتم ز قحط سلیمان." همه حیوانهای کربلا، همه گرگهای کربلا، همه سگهای کربلا سیراب بودند. این که دیگر قشنگ نشان میدهد کی مظلوم است و کی ظالم.
برایتان مقتل بخوانم. سید بن طاووس میگوید: «لَمّا رَأَى الْحُسَیْنُ (علیهالسلام) مَصَارِعَ فِتْیَانِه وَ أَصْحَابَهُ، عَزَمَ اللِّقَاءَ بِالْقَوْمِ بِنَفْسِه.» اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) دیدند که همه اصحاب و همه یاران رفتند، دیگر تصمیم گرفت خودش بیاید تو میدان تک و تنها. بلافاصله قبل از اینکه بیاید تو میدان، یک جملهای را داد زد، اعلام کرد: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللهَ فِینَا؟» کسی هست از حرم پیغمبر (صلیالله علیه و آله) دفاع بخواهد [بکند]؟ یک ذره اگر تو جبهه مقابل کسی یک سر سوزن دلش [به حال ما] است، حجت [بر او تمام است] دیگر. کسی نیاید، یعنی همهتان در قتل علی اصغر شریک [هستید]. من گفتم قبلش اینها یک ذره اگر میترسی بر این خانواده، باید بیایی. نیایی، علی اصغر را میکشند. نمیتوانی نیایی. همه کار میکنم. «یَرْجُو اللهَ بِاِغاثَتِنَا.» یکی هست بیاید به داد ما برسد، به داد ما برسد؟ «هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللهِ فِی إِعَانَتِنَا؟» همه اینها را گفت، از لشکر دشمن صدایی بلند نشد، ولی از خیمههای خودش صدا بلند شد. «فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ»؛ صدای زنها بلند شد، گریه بلند شد، فریاد [بلند شد]. دیگر اینقدر حسین غریب [بود] که این [جملات] را به نامردها میزند: «بیایید کمک کنید!» لا اله الا الله. اینجور روضه علی اصغر را احتمالاً نشنیدهاید. معتبرترین مقتل که در مورد امام حسین (علیهالسلام) بچه را سر دست گرفتن [و] دشمن صحبت کردند، این هم هست. بعضیها هم گفتند دو تا بچه بودند؛ آن یک بچه دیگر بوده، این یک بچه دیگر بوده. اینی که هست، این بیشتر جیگر آدم را میسوزاند. آنجا بچه را سر دست گرفتند، بچه را دیدند و کشتند. این نقل سید بن طاووس جور دیگری [است]. اباعبدالله (علیهالسلام) آمدند. «فَتَقَدَّمَ إِلَی بَابِ الْخَیْمَةِ وَ قَالَ لِزَیْنَبَ (سلام الله علیها): نَاوِلِینِی وَلَدِی هَذَا الصَّغِیرَ.» [حضرت فرمود:] «پسرم را بیاورید. این بچه کوچک مرا بیاورید.» حتی بچه را گرفت. ببینید دیگر. این که بیاید تو میدان، جلوی در خیمه است، نه. بچه را سر دست بگیرد. بچه را بغل دستش [گرفت]، رویش را باز کرد. این چقدر صحنهای است که جیگر آدم را آتش میزند. آمد نزدیک بچه را ببوسد. «لِیُقَبِّلَهُ فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ.» حرمله علی اصغر را [با تیر زد]. نشست [تیر] رو گلوی [علیاصغر]. دو نفر در کربلا ذبح شدند. ذبح شدن یعنی چی؟ آمادهاید یا نه؟ شب هفتم بعد از اینکه [آنها را] کشتند، سر از تنشان جدا میکنند. این را بهش نمیگویند ذبح. [ذبح] این است که زنده زنده سر از تن جدا کند. دو نفر در کربلا ذبح کردند: یکی اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) بود که ذبحش کردند؛ از قفا هم ذبح کردند. علی اصغر (علیهالسلام) [هم] زنده زنده [ذبح شد]. زینب [سلامالله علیها] فرمود: «زینب! این بچه را بگیر.» «ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِکَفَّیْهِ.» [اباعبدالله] دو تا دست را گرفت زیر گلوی علی اصغر. زینب بچه را گرفت. علی اصغر دارد دست و پا میزند. اباعبدالله (علیهالسلام) دو تا دست را گرفت زیر گلوی علی اصغر. دو تا پاشید به آسمان. [حضرت فرمود:] «خدایا صبر میکنم؛ میدانم تو داری [میبینی].» امام صادق (علیهالسلام) [فرمودند:] یک قطره از آن خون به زمین برنگشت. این روضه من برای شما و عرض من تمام.
هیچ جا در کربلا نیامده خدا به امام حسین (علیهالسلام) تسلی داده باشد، خدا تسلیت، خدا دلداری داده باشد. این یک جا را گفتند. اینقدر فشار [بود]، اینجا گفتند بین زمین و آسمان صدا [آمد]: «السلام علیک یا اباعبدالله. ارواحی علیک. منی الله ابداً، ما بقیت بقیة اللیل و النهار؛ جعله الله آخر العهد بزیارتکم. السلام.»