چه دلیلی باعث فاصله گرفتن مردم از پیامبر ص و امامان معصوم علیهمالسلام میشود؟
پروژه ۳۰ ساله واقعه عاشورا
درد و دل امیرالمؤمنین علی ع با مالک اشتر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. صل علی محمد و آل محمد. فعال طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
با توجه به اینکه امشب شب آخر گفتوگوی ماست، جمعبندی و نتیجهگیری بحث را امشب باید داشته باشیم. طبعاً نکاتی مطرح میشود، نکات بیشتری خواهد بود و باید با ضربآهنگ سریعتری نکات را طرح بکنیم.
نکته اول که نکتهای بسیار مهم است، از امیرالمؤمنین علیه السلام عبارتی است در نهجالبلاغه. میشود گفت این کلیدواژه است؛ کلیدی برای فهم اینکه چرا یک جماعتی با اهلبیت، با پیغمبر اکرم، با امیرالمؤمنین، با حضرت اباعبدالله زاویه پیدا میکند. این زاویه پیدا کردنها از کی، از کجا شروع میشود؟ امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه این تعبیر را میفرمایند که: «لولم یکن فینا...» خیلی این تعبیر، تعبیری کلیدی و فوقالعاده است. جا داشت یک دهه کلاً در تفسیر این یک خط گفتوگو بکنیم. البته بحث یک دههی ما با این یک خط تکمیل میشود، ولی خب خود این کلام، کلامی است که خیلی جای گفتوگو و بحث دارد: «لولم یکن فینا الا حبنا ما ابغض الله و رسوله و تعظیمنا ما صغر الله و رسوله لکفا بهی شقاق لله و محادتاً عن امر الله.» (مردم) میفهمند؛ یک چیز باعث میشود که آدم از پیغمبر و امام فاصله میگیرد و در مرحله بعد با او دشمن میشود. همین یکی هم بس است برای اینکه آدم دشمن بشود. همین یک دانه آدم را دشمن میکند. (یعنی) ما چیزی را دوست داشته باشیم که خدا و رسول بدشان میآید؛ چیزی را بزرگ بدانیم که خدا و رسول آن را کوچک میدانند.
ببینید چقدر (این) کلید (است). از کجا آدم راهش را جدا میکند؟ از کجا مسیر آدم جدا میشود؟ از کجا آدم جدا میشود؟ وقتی خدا و رسول و امام از چیزی بدشان میآید و ما به او علاقه (داریم)، از همین علاقهها، از همین کششهای باطنی شروع میشود. او یک چیزی را کوچک میداند، برایش بیاهمیت است؛ برای من بااهمیت است. (فردی) که خطش (درست) است، ۱۰ سال، ۲۰ سال، ۳۰ سال هم کنار او هست، نمازش را هم میخواند، حج را به جا میآورد، کمک او هم میکند. توی ۱۰ سال، ۲۰ سال گاهی معلوم نمیشود. (اما در) درازمدت فهمیده میشود؛ ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۴۰ سال بعد فهمیده میشود: یک علاقههایی در آدم شکل میگیرد، این به مرور زاویه ایجاد میکند، آدم را جدا میکند. فرمود: «همینی که ما دوست داریم چیزی را که خدا و پیغمبر بدشان میآید، چیزی را بزرگ میدانیم که خدا و پیغمبر کوچک میدانند، همین برای محاده و شقاق کافی است. همین برای دشمنی با پیغمبر و آل پیغمبر کافی است.» این تعبیر از امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه، خطبه ۱۵۹ است. آدم همینجوری دشمن میشود.
آقا، فلانی که خوب بود! فلانی که سر به راه بود! آدم خوبی بود! این نماز شبش ترک نمیشد! یکهو یک تعابیری به کار میبرد، یک کارهایی میکند، برخوردی میکند؛ از یک جاهایی شروع میشود. مردم کوفه آرام آرام توی بازهی تقریباً ۳۰ ساله، از آنجایی که امیرالمؤمنین به اینها میگوید: «أنتم من أکرم الناس؛ شما بهترین مردم کرهی زمینید»، کارشان به اینجا میرسد که زینب کبری به اینها میفرماید که: «شما از شر مخلوقات هستید.» (و) امام سجاد (میفرماید): «ای کاش شما را اصلاً ندیده بودیم، ما اهلبیت از اول ندیده بودیم.» آن تعابیر امیرالمؤمنین در فاصلهی ۳۰ سال ختم به این تعابیر (میشود). برای چی؟ امیرالمؤمنین محاسباتی کرده (بود) و مردم کوفه (هم) حساب کرده (بودند). دلاورند، رزمندهاند، جنگجو و سلحشورند، ولی یک کششهای باطنی هست که این تطبیق ندارد با علی، با حسین؛ یکهو آدم را برمیگرداند. یک چیزی که برای پیغمبر اهمیت ندارد، برای من اهمیت دارد.
در این زندگیها میبینید دیگر؛ گاهی دو نفر زن و شوهر با هم زندگی میکنند. ۲۰ سال، ۳۰ سال. ظاهر زندگیشان خوب و خوش (است). کلی با هم سفر رفتند، با هم پیشرفت کردند، خانه خریدند، با همدیگر قناعت کردند، صرفهجویی کردند، پسر زن دادند، دختر شوهر دادند. یکهو بعد ۳۰ سال... (یا مثلاً) دو تا رفیق بودند؛ اینها ۶۰ سال با هم رفیق (بودند)، همه جا هم با هم میرفتند، اصلاً بدون هم جایی نمیرفتند. ایشان فرموده بود که بعد ۶۰ سال توی مکه دعوایشان شد در حد اینکه میخواستند همدیگر را بکشند سر اینکه چپق را اول چه کسی بکشد! بعد ۶۰ سال! اصلاً کسی اینها را جدا از هم ندیده بود. ۶۰ سال این حس بوده که میکشیده (او را)، این نگاه میکرده که این چرا دیر تحویل میدهد. بعد ۶۰ سال یکهو سر (برون) میزند. توی روابط زناشویی هم، لذا مهمترین بخش برای تفاهم زن و شوهر، تفاهمهای انگیزشی و کششیشان است؛ محبتها و نفرتهایشان از چیست؟
برای مشاوره که پیش ما (در) دانشگاه فردوسی، (یا) جاهای دیگر میآیند، یکی از اولین سؤالهایی که من میکنم، حالا گاهی دختر و پسر با هم میآیند، گاهی هم مثلاً حالا یا پسر تنها یا دختر تنها، جز اولین سؤالها این است که چقدر حب و بغضتان به هم نزدیک است؟ چیا را مشترکاً با هم دوست دارید؟ چیا را مشترکاً با هم بدتان میآید؟ (اینها مهمتر است) تا اینکه مثلاً از کدام کتاب خوشت بیاید و از کدام سخنرانی و سخنران خوشت بیاید، از کدام شخصیت سیاسی خوشت بیاید. و اینها هم در درازمدت اثر میگذارد. قاعدهاش (این است که) امیرالمؤمنین فرمود که: «آدم وقتی محبتش (یا محبتش با) محبت ولی تناسب ندارد، یک جای (کارش) زاویه پیدا (میکند).» یک روایتی برایتان بخوانم. اینها روایتهای عجیب و غریبی است که دیگر کم شنیدهایم در مورد اینکه امیرالمؤمنین چقدر دافعه داشت.
خیلی جذاب است. یک مشکلی که هست، این است که ما با امیرالمؤمنینی مأنوسیم که زاییدهی ذهنمان است. بارها پیش آمده، بارها پیش آمده؛ جاهای مختلف من برخی از ویژگیهای امیرالمؤمنین را گفتم. به ما حمله کردند که: «تو داری علی را تحریف میکنی. علی (اینطور) نبوده، علی (که تو میگویی) اشتباهی (است).» قبول داری این امیرالمؤمنین است؟ بیا، این متن (است)، این تاریخ است، این سیره است. حتی توی شخصیت برونظاهری امیرالمؤمنین، یعنی چهرهی امیرالمؤمنین، گاهی (که تاریخ) توصیف میکند، (مردم) زیر بار نمیروند. جواب (نمیدهند). حتی (در) دانشگاه فردوسی پیش آمده، اساتید دکترا آمده بودند. آقا (میگفتند): «اینها متن تاریخ حضرت است. حضرت هم اشکال میکردند: شما چرا چهرهتان این شکلی است؟» دیگر میخواستند امیرالمؤمنین (مثل) یک امام حسینی (باشد که) مأنوسیم؛ وقتی مواجهه با او بشویم، پس میزنیم.
حضرت وقتی ظهور میکنند، تعداد زیادی از شیعیان به حضرت میگویند که: «ما فکر نمیکردیم امام زمان این شکلی باشد. تو خیلی خشونت داری! ما امام رئوف، مهربان اینجوری میخواستیم! تو شمشیر از دستت نمیافتد!» امامی که آدم در ذهنش درست کرده، خیلی (با امام واقعی تفاوت دارد). چند وقت پیش دیدم یکی از این آقایانی که از این صاحبان... چی بگویم آخه؟ بعضی تعابیر هم آدم میترسد. یک جریاناند دیگر. یک جریاناند متصل به لندن؛ دلار (میگیرند برای) تبلیغ شیعه! بعد لیدر اینها که در قم سخنرانی کرده بود، یکی دو سال پیش، سخن خیلی جالبی بود، خیلی در فضای مجازی «شیر» شد، به اشتراک گذاشته شد. میگوید که: «آقا، برید بگردید...» بعد جالب است، حالا اینها تاریخگوییشان هم خیلی جالب است؛ یعنی چیزهایی از تاریخ میگویند که اول خیلی آدم را جذب میکند. دروغ اولش جذاب است: «برید تاریخ امیرالمؤمنین را بخوانید، یک نفر را پیدا نمیکنید از مملکت علی پناهندهی سیاسی شده باشد!» خیلی جذاب است دیگر! این همه آدم از این مملکت دارد فرار میکند، معلوم است نقص حکومت است. البته حکومت نقص زیاد دارد، قطعاً. ولی این پناهندگیها یعنی همه دارند (مشکل). بعد میگوید: «اگه ما اسلام را اجرا کرده بودیم، کسی پناهنده نمیشد. مشکل ما در اجرای اسلام بوده. ببین، از حکومت علی کسی فرار نکرد.» چقدر جذاب!
حالا من این امیرالمؤمنین وقتی در ذهن ما باشد، من الان این روایت را بخوانم، کسی باورش نمیشود. در کتاب القارات؛ کتاب القارات از نهجالبلاغه قدیمیتر است، از نهجالبلاغه مستندتر است. سند کتاب به آسمان میزند؛ مثل سرب محکم! تعبیر را ببینید. امیرالمؤمنین به مالک اشتر چه میگویند؟ آقا، خیلی جالب است! گفته بود که: «اگه ما اسلام را درست پیاده میکردیم، یک نفر هم فرار نمیکرد. سپاه علی، مردم علی، یک نفر هم پناهنده نشدند.»
روایت «المول الاشتر قال شکا علی علیه السلام الی الاشتر». کلمه به کلمه ترجمه کنم: «شکا علی علیه السلام» یعنی: «شکایت کرد علی علیه السلام»، «الی الاشتر» یعنی: «به کی؟ به مالک اشتر». در مورد چی؟ «فرار الناس الی معاویه.» یعنی چه ترجمهاش؟ امیرالمؤمنین با مالک نشست، درد دل کرد. گفت: «مالک، چرا اینقدر دارند فرار میکنند از مملکت ما سمت (حکومت) علی؟» (این) درد دل (است). «اگر ما اسلام را پیاده کرده بودیم، هیچکس فرار نمیکرد.» بله، اسلام انگلیسی فرق میکند. قبول دارم. اگر (من) حساب شما را پیاده میکردم، هیچکس فرار نمیکرد، ولی اسلام علی این شکلی است! مالک نشسته میخواهد راهکار بدهد. خیلی قشنگ و جالب است. قشنگ کل ماجرای کربلا درمیآید.
مردم کوفه! چقدر این چند شب در مورد کوفیان صحبت کردیم، ویژگیهایشان را گفتیم. آقا، اینها دیگر بهترین جای دنیا (بودند)؛ دیگر پایتخت حکومت امیرالمؤمنین، قلمرو حکومت امیرالمؤمنین! حکومت امیرالمؤمنین امپراتوری بود دیگر، امپراتوری اسلام! مردمی که در پایتخت امپراتوری دارند زندگی میکنند، اینها هی فرار میکنند به سمت معاویه. امیرالمؤمنین با مالک درد و دل میکند، میگوید: «اینها چقدر فرار میکنند؟» فرار کنند... فرار مغزها راه افتاده. خوبیها (را از دست میدهیم). نمیخواهم بگویم که اگر فرار مغزها توی کشوری اتفاق افتاد (چه میشود).
مالک چه میگوید؟ «فقال الاشتر: یا امیرالمؤمنین...» من خیلی سریع برایتان (میخوانم)، چون دو صفحه کتاب است. خیلی سریع میخواهم بخوانم که متن دستمان بیاید. خیلی جالب است. (میگوید:) «امیرالمؤمنین، ما با اهل بصره جنگیدیم.» اهل بصره کیا بودند؟ کدام جنگ بود؟ جنگ طلحه و زبیر (بود). با اهل بصره جنگیدیم. کوفیان و بصریان ما را کمک کردند و «رأی و واحد»؛ همه هم هدفشان یکی بود.
بعد از آن، اختلاف افتاد در مملکت ما. حکومت فلانی اصلاً یک ذره مشکلات نداشته. همه در اوج آرامش و رفاه. دعوا نبود، همهچیز اوکی (بود). کسی چپ نگاه میکرده، آویزانش میکردند از بالا. دستها را همینجور میبریدند. نه آقا، چیا بود؟ (اشاره به مشکلات) با مردم کوفه. مالک میگوید: «آقا، جنگ بصره را که رفتیم، همه خوب بودند، با انرژی آمدند. بعد جنگ اختلاف افتاد، بعد جنگ (که) پیروز شدیم، اختلاف افتاد. «تعادو» (و) دشمنی زیاد شد. «ضعف النیه»، (نیت) «ضعفت نیه»؛ نیت مردم سست شد. مردم بیانگیزه شدند. انقلابیون امیرالمؤمنین بیانگیزه شدند. مگر میشود؟ «وقل الاعدد»؛ تعدادمان کم شد. «و انت تاخذهم بالعدل»؛ تو مردم را بابت عدالت مؤاخذه میکردی، علی سختگیری میکرد. «و تعمل فیهم بالحق»؛ تو فقط میخواهی به مُرّ حق عمل کنی. «و تنصف الوضیع من الشریف»؛ تو بین نخبگان و سیاسیون درجه یک، روحانیون درجه یک و درجه دو با روحانیون درجه سه و درجه چهار، (یعنی) آدمهای بیاهمیت در جامعه، آدمهایی که کلاسشان، اعتبارشان پایین است، همانقدر تحویل میگیری که معتبرین و محترمین را تحویل میگیری. صفحه اول نماز جماعت، هر که بیاید، وامیایستد (و) نماز (میخواند). نماز امیرالمؤمنین نرده نداشت، نردهکشی نکرده بود. رئیس، مدیر، فرماندار است، میآید وامیایستد، میبیند که فلان کارگر وضویش را گرفته، آمده زودتر صف وایساده، (پس) من باید بیایم صف دوم وایستم. مالک خودش استاد است، ته تقوا و انصاف و مروت است. (میگوید:) «خوب نیست. به نظر من اینها به حکومتت آسیب میزند.»
جواب حضرت به او جالب است؛ جواب حضرت دقیقاً متن کربلا است. نگویید: «آقا امشب شب عاشورا، امیرالمؤمنین رفتی؟» نه، ماجرای عاشورا یک پروژهی ۳۰ ساله است. ۳۰ سال طول کشید تا امام حسین را... این قدمهای آخرش را میخواهم بگویم؛ از اول تا آخرش.
چند کلمه بعد گفتش که: «آقا جان، برای آدمهای شریف منزلت خاصی قائل نیستی به نسبت آدمهای سطح پایین. «الحق»، یک طایفه از آدمهایی که دور تو بودند به خاطر حقی که پایش وایسادی، به زجه افتادند، خسته شدند. یک (آدمی را) هم امیرالمؤمنین، (از) اصحاب امیرالمؤمنین بود، ماه رمضان عرق خورده بود وسط میدان، سر (او را) بالاست؛ «و سارت ثناء معاویه عند اهل الغنا و الشرف». (یعنی) این معاویه سر کیسه را شل کرده، همه را تحویل میگیرد. هر که به معاویه نزدیکتر باشد، در دژ امنیتی بیشتری (قرار میگیرد). (ولی تو) امنیتی نداری. هر که به تو نزدیک میشود، بیشتر میترسد، چون دشمنیها با او بیشتر میشود. تو هم حمایت (نمیکنی). هر که به علی نزدیکتر میشد، حساسیتها در جامعه به او بیشتر میشد. بیشتر پاپوش درست میکردند، بیشتر تهمت میزدند. معاویه که به او نزدیک میشد، یک مصونیتی پیدا میکرد؛ کسی دیگر حق نداشت در موردش حرف بزند. وضعش هم خوب میشد. «فطاقت انفس الناس الی الدنیا.» بالاخره مردم دنیا را دوست دارند، مردم پول دوست دارند، ریاست دوست دارند، رفاه دوست دارند. تو داری به مردم سختگیری میکنی، (و) میگویی به خاطر آخرت کار کنیم، به خاطر خدا کار کنیم. به مدیران سختگیری میکنی. مدیرش، این مدیر نباید فراری بشود! شما ببینید، مدیرش رفته یک سیخ کوبیده خورده. عثمان بن حنیف. دعوتش کرده بودند بصره. یک شامی بوده، مجلس شام پولدارها، در بالا شهر دعوتش کرده بودند. ایشان رفته بود شرکت کرده بود. خیلی معروف است. از بیتالمال هم نبود، دزدی هم نبود، رانت هم نبود، بعداً حکم ناحقی هم نداد، هیچی نبود! حضرت نامه مینویسند. اوه، چه نامهای! «غنیهم مدعو و فقیرهم مکفور»؛ (یعنی) «جایی که دعوتت کردند پولدارها را، گفتند: بیا، سفره پهن کردند، انواع و اقسام غذاها...» حضرت میفرمایند که: «از امامت یاد بگیر. «قدتفا بقرصین»، (یعنی) دو قرص نان بیشتر ندارم. یک دست لباس بیشتر ندارم. (میخواهم) ته جهنم (تو را) از ته جهنم نجاتت بدهم.» کوبیده خورده! مسئول وقتی امیرالمؤمنین برخورد میکند، این نباید فرار کند؟"
یک نکتهای که هست این است که مثلاً ما دورهی امیرالمؤمنین را مثلاً با دورهی امام خمینی اینها نباید قیاس بکنیم. این نکته را به آن توجه دارید؟ عرض میکنم که «دفع دخل مقدر» باشد. دورهی امیرالمؤمنین، مسئولین را خود امیرالمؤمنین انتخاب میکند. مردم از خود او توقع دارند که مستقیم برخورد کند. شرایط جمهوری اسلامی کاملاً متفاوت است؛ که حضرت امام به خود مردم واگذار کرد. قانون اساسی را خودشان رأی دادند؛ جمهوری اسلامی «آری» گفتند، یا به پیشنویس قانون اساسی رأی دادند، یک بار به کلیات قانون اساسی رأی دادند، یک بار (به) اصلاحیهی قانون اساسی. مردم ۴ بار رأی دادند به این ساختار قانون اساسی. حضرت امام با مردم عهد بستند: «رئیسجمهور و مسئولین را شما انتخاب میکنید. من تنفیذ میکنم. اگر هم بد بود، با همین سازوکار باید برش دارید. از من نباید بردارم.» در وصیتنامهی امام فرموده بودند: «والله قسم، من از اول با بنیصدر مخالف، نه (فقط) بنیصدر؛ بازرگان (هم) مخالف بودم. بنیصدر که باز رأی داشت، بازرگان را که خود امام انتخاب کرد، والله قسم من مخالف بودم. شرایط جوری بود، مطالبهی عمومی به این بود که این آقا بشود.»
چرا الان برنمیدارند؟ الان سازوکار دارد. قاضی که فتوا به قتل اباعبدالله (حسین) بود، رئیس قاضیالقضات کوفه همین (در زمان) امیرالمؤمنین بود. (میگوید:) «ضعف دارم. ظرفیت درگیر داخلی نداریم.» یک وقتی ارزش دارد آدم هزینه میدهد، یک درگیری داخلی هم میشود، آدم هزینه میدهد، آن وقتی که از بیرون خیالت جمع است. کلاً از بیرون بستهای. هوا (را) دور تا دور تو را محاصره کردهاند. منتظر (هستند) مشغول خودت بشوی که (به تو حمله) بیایند. توجه داشت؟ مالک به امیرالمؤمنین گفتش که: «آقا، اینها سر این مسائل مردم کم آوردند، از کوفه دارند میروند.» مالک که اینقدر آدم سالمی است، میگوید: «یا امیرالمؤمنین، یکم کیسه را شل کن! آن مقداری که بیتالمال است (و دست شماست)، رئیسرؤسا، اینهایی که رأس کارند، آنهایی که منصب دارند، آنهایی که سابقه دارند، یکم به اینها بیشتر برس.» گفتش که: «فان تبذل المال یا امیرالمؤمنین، تمل الیک اعناق الناس.» (یعنی) «پولها را بریز همینجور دست خود (را باز کن)، بیش از حد همه عاشق تو (میشوند).»
بعد امیرالمؤمنین فرمودند که... (او) خیلی جالب انتقاد کرد، گفت: «آقا، تو خیلی عدالت داری، مردم خسته میشوند، تحملش را (هم) ندارند.» امیرالمؤمنین، ببینید این کیست! این (است) امیرالمؤمنین! «مالک، تو از من تعریف کردی (که) من خیلی عدالت دارم؟ نه، من خیلی خودم را در عدالت ضعیف میدانم. احساس میکنم من خیلی کوتاهی دارم در عدالت. آنی که باید باشم، نیستم. میگویی پولها را این کار را باهاش بکنم؟ من اگر این پولها مال خودم بود، بین مردم مساوی تقسیم میکردم، چه برسد به اینکه مال بیتالمال است!» خیلی جالب است! دافعهی امیرالمؤمنین اینجاست. حالا آن جاذبهی عجیبوغریب که همه را جذب میکند، این دافعهی امیرالمؤمنین هم هست. حضرت فرمودند که: «من که نمیتوانم پا روی حق بگذارم برای اینکه همه را راضی نگه دارم. این را داشته باشم، آن را داشته باشم. وقتی کسی دلش به دنیا بند است، کسی عاشق ریاست است، کسی عاشق ثروت است، کسی عاشق اشرافیگری است، من این را (نمیتوانم) ببندم، بگویم: تو کاخت را داشته باش، یک کاخ دیگر هم بهت میدهم، فقط سکوت کن، غرغر نکن! نگهش دارم.» حکومت امیرالمؤمنین خطرش چیست؟ بعداً پسر شما اباعبدالله که میخواهند بیایند در کوفه حکومت بکنند، این رئیسرؤسا میگویند که: «بابا، علی بیاید پدر همهی ما را در (میآورد).»
بعضی از این وزرایی که رأی میآورند، بهتان بگویم؛ بامزه است، جالب است. توی یک ادارهای، توی یک کارخانهای، توی سازمانی که مرتبط با یک وزیری است، مثلاً وزیر آموزش و پرورش، مثلاً وزیر نفت. خیلی جالب است چرخهی عجیبوغریب (قدرت)! نمایندههای مجلس میخواهند بروند یک استمزاجی بکنند از آن مجموعه. میخواهند ببینند نظرشان چیست که این آقا رئیس بشود، وزیر نفت (بشود). میگویند: «بریم از این شرکتهای پتروشیمی و نفت و اینها، از این مدیران و رؤسا بپرسیم نظرتان چیست فلانی؟» حالا ماجرای رضایت مدیران چیست؟ یک سفره پهن کرده، هیئت مدیره به آن داده، همه راضیاند. (وقتی) این راضی است، بدنه را هم راضی نگه داشته. (ولی) این راضی نباشد، به بدنه میگوید که: «اعتصاب! امروز نیا، نامه بزن، اعتراض!» خیلی کار مُرّ حق است. آنی که قانون است، آنی که بند نمیشود.
یکی از این مدیران صالح و سالم ایران، حالا نمیخواهم بگویم بد بودند، (ولی) جوش یکم مظلوم واقع شد. میخواهم بگویم رئیس قبلی سازمان صدا و سیما؛ آقای دکتر سرافراز. من چون از نزدیک در ارتباط بودم و خبر دارم، دارم برای شما میگویم. ایشان آمد، یک سری رانتها در صدا و سیما، (یعنی) شبکهای در صدا و سیما راه افتاده بود، پاتوقی برای بخور بخور! هر که می(آمد) شبکه بیخاصیت، صبح تا شب فیلم پخش کند، تعطیل (شده بود). خیلی سخت است. یک وقتی تحریک میکنند این عوام را که باید عاشق امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین باشند. آن مسئول است؛ این (عامی) که نمیداند ماجرا چیست! تو مسئول هستی، تو رئیس پتروشیمی هستی، تو رئیس فلانی هستی، حتماً یک چیزی میدانی (که) داری میگویی. تو رئیس مثلاً صدا و سیمای استانی هستی، تو رئیس آموزش و پرورش استانی هستی، رئیس آموزش و پرورش ناحیهای (هستی). منی که کارمند عادی از تو میپرسم: «آقا فلانی چطور است؟» (و تو) میگویی: «مدیرکلی خوب است که مدیران جزء ازش بترسند.» آقا، (اینها) راهی میگویند (مثل اینکه) «این بیاید قیمت فلان (چیز) آنقدر میشود، فولاد اینقدر میشود، ارز اینقدر میشود.» وضعیت امنیتی اینجاست که امیرالمؤمنین (در) اکثر خطبههای نهجالبلاغهاش در مورد حب دنیا است. مردم، حواستان را جمع کنید! مسئولی که دنبال موقعیت است، دنبال (اعتبار) است، دنبال ریاست است، دنبال شهرت است، مسئولی که متکبر است، چقدر از این ترساند امیرالمؤمنین. (میگوید:) «بد نیست (؟) مسئول متکبر متنفریم.» (؟) «مستی (از) غرور از مستی خمور بدتر است.» اگر یک عکسی منتشر بشود، یک مسئولی دارد عرق میخورد، چهکار میکنی؟ پدرش را درمیآوری. یک وزیری دارد عرق میخورد، یک وزیر خانمباز است، همه شورش میکنند. (ولی اگر) مغرور است (چه؟) اباعبدالله الحسین رفت در گودال قتلگاه نشان بدهد خواص متکبر و شیفتهی دنیا اینقدر پستاند که میتوانند من و حسین را تکهتکه کنند. ببینید، اینها را بشناسید!
امروز مالک فرمود که: «خدا بهت خیر بده! حرفهایی که زدی درست است. من هم خیلی قبولت دارم، ولی من نمیتوانم. من همین چند تا آدم محدود پیشم باشند، با همینها کار را پیش میبرم. چند تا آدم خالص میخواهم، چشم طمع نداشته باشد، جهادی باشد.» زیارت اربعین میخوانید که خدا انشاءالله نصیبمان بکند امسال. زیارت اربعین، پیادهروی اربعین... این مسیری که شما پیاده میروید، آخر که میرسید کربلا، یک صفحه، توی یک صفحه زیارت، مهمترین بخشی که تحلیل (کرده)، دیگر گل همهی این ۱۰ شبی که ما سخنرانی میکردیم، همین پاراگراف است: امام صادق علیه السلام که زیارت اربعین یاد دادند، یک تحلیلی کردند در مورد قاتل امام حسین. چه کسی امام حسین را کشت؟ یک خط: «اباعبدالله خونش را داد تا مردم بیدار شوند.» کیا کشتندش؟ «فقط توازر علیه من غرته الدنیا.» (یعنی) کسانی پشت به پشت هم دادند حسین را بکشند که فریفتهی دنیا (بودند). «قاشق (و) پستش کن، موقعیت رئیس...» (اینها) خیلی (مهم است). از کجا جدایی (و) درگیری شروع میشود؟ از وقتی که محبتها... (مثلاً) علی خدا را دوست دارد، عاشق خداست. این مردم میگویند: «خدا کیلو چند؟ پول؟ پول کجاست؟ ریاست (کجاست؟)» و «با احدی با الارض للعدوان و شراء آخرته بسمنکس». (یعنی) کسانی کشتند که عاشق دنیایند. لزوماً وضعشان خوب (هم) نیست؛ خیلیهایشان پابرهنه (بودند).
شب عاشورا... امام حسین را کسانی کشتند که بعضیهایشان به شدت پابرهنه بودند، به شدت حقیر بودند. اهلبیت را هم دوست داشتند! مقدمه نچینم برایتان، صاف بروم سراغ متن روضه، چون روضهی امشب را میخواهم زیاد بخوانم، دیگر وقت ندارم هر روضهای را پرورشش بدهم.
مرحوم صدوق در کتاب شریف «امالی» نقل میکند از فاطمه بنت الحسین. این ماجرا مال غروب عاشورا است. «دخلت القوم علینا الفسطاط.» میگوید: «در خیمه بودیم، دیدیم اراذل و اوباش ریختند توی خیمه. «و انا جاریه صغیره»، من هم یک دختر کوچکی بودم. «و فی رجلیه خلخالان من ذهب»؛ دو تا خلخال طلایی در پایم (بود). «فجعل رجل یفسخ الخلخالین من رجلی و هو یبکی.» دیدم یکی از اینها افتاده به پای من، میخواهد یک خلخال از پای من بکند، گریه میکند! صحنهی عجیبی دارد! خلخال را میکند، گریه میکند! «دشمن خدا و رسولالله، چطور گریه نکنم؟ دارم دختر پیغمبر را غارت میکنم!» (پرسیدم:) «غارت نکن.» گفت: «اخوف ان یجیء غیری فیاخذه.» میترسم یکی دیگر بیاید این را بردارد ببرد! قالت: «و انتهبوا ما فی الابنیه.» ایشان میگوید که: «فاطمه بنت الحسین، هرچه در خیمهها داشتند به غارت بردند، حتی «کانوا ینزعون الملاحف عن ظهورنا».» تا آنجا که چادرها را هم از سر ما برداشتند! هرچه (روی) دست داشتند، (روی) پا داشتند، همه را به غارت (بردند). از رومیها و یهودیها اینجور غارت نکرده بودند در تاریخ! کس (ندیدهاند) پیغمبر... لا اله الا الله! نمیدانم بگویم یا نه.
مرحوم ابن شهرآشوب میگوید: «قصدا شمرون الی الخیام.» شمر دستور داد به خیمهها، «فنحبو ما وجدوا.» هرچه پیدا کردند به غارت ببرند. شب عاشورا است دیگر. معطل نباشید. امشب شب حزن است، امشب شب گریه است. یکجوری گوشواره از گوش زینب کندند که گوشت بیبی دریده (شد). گوشواره از گوش زینب (را) کند. کجا میرسد کار آدم، وقتی که دنبال دنیا میافتد؟ دعوا و رقابت بر سر نخود لوبیا که در خیمهها بود، (را) میبردند، دعوا میکردند. آن هم مردم کوفهای که در این شهر ثروتمند (بودند). یکهو چه میشود؟ آدم چطور دریده (میشود)؟ لا اله الا الله!
سید بن طاووس میفرماید: «اباعبدالله آمدند جلوی در خیمه، فرمودند: زینب، یک پیراهنی بیاورید قیمت نداشته باشد، ارزش نداشته باشد، میخواهم تنم کنم.» چرا آقا جان؟ امام حسین (فرمود): «میخواهم لباسهایم را دربیاورم، این پیراهن بیارزش و کهنه را زیر همه لباسهایم بپوشم. اگر همه لباسهایم را بردند، به من رحم کنند، این یکی را نبرند.» (زینب) نگاه کرد. فرمود: «لباس دوز فاطمه زهرا است.» که چند سال گذشته (بود). از (وفات) فاطمه زهرا ۴۰ سال گذشته، ۵۰ سال. لباسی که ۵۰ سال ازش گذشته باشد، چی میماند ازش؟ یک لباس کهنه آوردند. تازه همان که پاره بود، حضرت هرچیزی توانستند کنارش را پاره کردند که دیگر واقعاً عریان نشود این تن نازنین. «وجعله تحت ثیابه.» لباسها را درآورد، این را (پوشید). سید بن طاووس آخرش اینجور میگوید: «فلما قتل...» وقتی کشتند، همین را هم بردند؛ پیراهن را بردند، عمامه را بردند، شمشیر را بردند. لا اله الا الله! شب عاشورا است. علامه امینی شب عاشورا صدقه گذاشته بودند کنار. قلب آقامان، مولامان، صاحبمان در فشار (است). امام (در) چه خبر است؟ (رامین؟) اباعبدالله رفته پشت خیمه، هی دولا میشود، هی بلند میشود. تا صبح بیدار بود (؟). امام حسین صبح بعد (از) نماز یک خواب مختصری کرد که آن هم (شنید): «حسین جان، بیا، منتظرت هستیم!» تا صبح بیدار بود. جدای از قرآن، نماز، عبادت، (میخواست) به کسی جو خیمه را به هم نریزد. خودش رفته پشت خیمه دارد کار میکند؛ خندق کندن، آتش کرد که پاتک نزنند، از پشت حمله نکنند. یک راه همین آتش هم باعث شده بود که خیمهها گرم بشود، همه تشنه بشوند. امنیت از نان و آب مهمتر بود. میخواست امنیت این بچهها حفظ بشود. کسی جرئت نکند. وگرنه همان لحظهای که اباعبدالله در گودال بود، مدیریت کردند اباعبدالله (و) امام سجاد (حفظ جان بقیه را). فردا گفتند: «آقا جان، چهکار کنیم؟» این طرف آتش است، از آن طرف که (راه فرار) بود، یک... فردا شب زینب که خواستند بچهها را برود پیدا بکند، از تو (خیمهها) فرار کرده بودند. یا صاحب الزمان! آقا جان، اطراف پشت، یک خار مغیلانی (بود). خار مغیلان دیدید دیگر؟ چقدر (دلم از) روضه مقتل (پر است). (قاتلان) بیحیا بودند، دیگر دنبال مال دنیا (بودند). (هرچه) ارزش داشته باشد، یکجور باشد ارزش داشته باشد. سلیم الکندی آمد، دید هرچه بوده به غارت رفته، هیچی نمانده. (اینها) تصرف ولایی اباعبدالله (را نپذیرفتند،) (و) تصرف کردند. این آدم جدا نمیشود، درنمیآید.
فقط السلام علیک یا ابا عبدالله. علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار. ولا جعله الله آخر العهد لزیارتکم. السلام علیک.