تحلیل سیاسی و تاریخی کوفه
تاریخچهای از شهر کوفه
ویژگیهای مردم ساکن شهر کوفه
موقعیت جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی شهر کوفه
چرا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام کوفه را به عنوان محور جهان اسلام انتخاب کردند؟
شرایط متفاوت کوفه امام حسن ع و کوفه امام حسین ع
چه اتفاقی افتاد که در مدت یکماه جمعیت موافق امام حسین ع ، به مخالفت با ایشان پرداختند؟
سرگذشت قاتلان امام حسین علیهالسلام
تحلیل آیتالله بهجت (ره) از قیام توابین
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و العن اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در جلسات قبل، مقداری در مورد ویژگیهای مردم کوفه مطرح کردم. خدمت عزیزان، تحلیلی جامع در مورد ویژگیهای مردم کوفه داشته باشیم؛ هم تحلیل تاریخی و هم تحلیل سیاسی. [تا] بشود فهمید که مقتضیاتی که باعث میشود حسین بن علی (ع) به مسلخ برده شود و به شهادت برسد، چیست.
در مورد کوفه، اگر بخواهیم تاریخچهای را مطرح بکنیم، دانستن اینها لازم است و خیلی به کار میآید. ماجرای عاشورا سال ۶۱ هجری رخ داده است. تشکیل کوفه در سال ۱۷ هجری بوده است؛ یعنی [کوفه] شهری نوساز با عمر ۳۴ ساله بود. این شهر، قدیمی نیست و مثل مدینه و مکه و اینها نیست. شهر کوفه، شهری نوساز است که به دست سعد بن ابی وقاص، پدر عمر سعد، ساخته شده است.
این شهر برای پادگان نظامی شکل گرفته بود تا فتوحاتی که مسلمانان در جبهه شرقی به سمت ایران انجام میدادند، حاصل شود. رزمندهها را که میخواستند برای جبهه بفرستند، در کوفه مستقر کرده بودند. کوفه به یک شهر پادگانی تبدیل شد تا به وقتش اینها به سمت جاهایی مثل ایران که نزدیک بود، حمله بکنند. کوفه خیلی فاصله تا ایران نداشت و مردم آن، آدمهای سلحشور و دلاوری بودند.
شهر کوفه پس چه شهری است که مردمش کاملاً نظامی و سیاسیاند؟ اینکه توقع میرفت اینها امام حسین (ع) را کمک بکنند، این نبود که یک مشت آدمی بیخبر و ناآشنا با مسائل یا غریبه با آن باشند و با مسائل سیاسی آشنا نباشند؛ نه، آدمهای کاملاً سیاسیای هستند. همین، توقع را ایجاد میکند که اینها به امام حسین (ع) کمک بکنند.
[کوفه] شهری بادیهای نیست که مردم در جریان نباشند چی به چیست یا کی به کیست؛ همه هم مثلاً کشاورز یا باغدار نیستند و از متن ماجرا خارج نیستند. نه، مردم کوفه عمدتاً نظامیاند.
نرخ جمعیتی کوفه را عرض میکنم خدمتتان. ببینید چند درصد از اینها در جنگها شرکت میکردند و حضور داشتند؟ چون عمدتاً، یعنی اگر فقط مردها حساب شوند، تقریباً صد درصد در جنگها حضور داشتند. زنها بیرون میایستادند و مردها همه نظامی بودند. شهر، نظامی و آدمها کاملاً آماده و حاضر و یراق برای چنین [وضعیتهایی] بودند.
به دستور خلیفه دوم، در کوفه مسجدی بنا شد که ظرفیت چهل هزار نمازگزار را داشته باشد. این مسجد کوفه به امر خلیفه دوم ساخته شده و برای چهل هزار نمازگزار بوده است که البته بعداً حریم خود مسجد را افزایش دادند. همانطور که عرض میکنم، معلوم میشود این تعداد نمازگزاری که در مسجد جمع میکردند، دیگر [برای] اعزام به جبهه از مسجد بود. پیامبر اکرم (ص) کارشان [این بود که] مثلاً زمان جنگ ما از استادیوم آزادی بعضی وقتها اعزام میکردیم، اینها استادیوم آزادی نداشتند. اینها محل جمعآوری نیروهایشان در مسجد بود. مسجد را جوری میساختند که اینها همه بتوانند لشکر را مجهز کرده و بفرستند.
اینکه در بدو تأسیس کوفه برای چهل هزار نفر مسجد ساخته میشود، معلوم میشود که چهل هزار رزمنده داشته است. خب، اگر همسران و فرزندان و اینهایشان را هم حساب بکنیم، اول کار چیزی حول و حوش صد هزار جمعیت داشته است. شهر تا سال ۲۲ تقریباً همین جمعیت را داشته است. کوفه در سال ۱۷ تأسیس شده و از جهت اقلیمی، شهر کوفه شهری فوقالعاده است.
پس، یکی اینکه شهر کوفه نزدیک به ایران بود. [و] شهر جنگنده و جنگجویی بود که آدمهای آماده به جنگ در آن مستقر بودند. وضعیت منابع طبیعی شهر نیز بسیار عالی است؛ همین الان هم نجفیها برای ییلاق به کوفه میروند. کوفه جای سرسبز و خوش آب و هوایی است که نزدیک به کربلا و کوههای کربلا، نجف و اینهاست. آن اطراف جایی است که هم آب دارد، هم درخت دارد و هم آب و هوای خنک دارد. معمولاً علمای نجف تابستانها به کوفه میرفتند؛ مثلاً مرحوم آیتالله خویی ییلاق ایشان کوفه بود و خیلی از علمای دیگر [نیز همینطور بودند].
شهر کوفه، شهری پرآب و پردرخت و از جهت آب و هوا بسیار خوب است. همین نزدیکی به ایران باعث شده بود که یک شاهراه باشد؛ هم برای اعزام نیرو و هم برای فعالیتهای اقتصادی.
شهر کوفه و شهر شام یک رقابت اقتصادی با هم داشتند. خب، اینها میرفتند، میجنگیدند و بعداً غنائم را به اینجا میآوردند که باعث میشد ثروت شهر کوفه بالا باشد. غنائم، مالیات، خراج؛ اینها همه به کوفه میرسید.
حالا باید در مورد درآمد شهر کوفه برایتان عرض کنم. یکی از مشکلات [مردم کوفه] همین رفاه و وضع معیشتی خوبشان است که حالا بعداً باید در موردش بحث بکنیم. وضعشان خوب شد و دیگر حال و حوصله جنگیدن نداشتند. پولشان از جنگشان بود؛ هم امنیتشان و هم اقتصادشان از راه جنگ بود.
از یک جایی به بعد [نکاتش را] عرض میکنم. [همینطور] در جنگهای مختلف اسیر میگرفتند، میآوردند. اسیر تبادل میشد، خرید و فروش میشد و قیمت داشت. اینها را میگرفتند و در کارهای خودشان استفاده میکردند.
شهر کوفه شهر ممتازی است و با بقیه شهرها قابل قیاس نیست. امام حسین (ع) مثلاً بین پنج تا شهر اختیار انتخاب داشتند، [اما] پنج تا شهر در یک سطح نبودند. اصلاً کوفه و بقیه شهرها قابل قیاس نبودند. ضمن اینکه از جای دیگری هم دعوت آنچنانی [برای] امام حسین (ع) نداشتند.
بعضیها پیشنهاد دادند، گفتند برو یمن. یمن نه موقعیت اقتصادی خاص داشت، نه موقعیت استراتژیک داشت و نه موقعیت سیاسی و نظامی داشت. محبین اهل بیت (ع) البته آنجا بودند، ولی اهل بیت (ع) که نمیخواهند فقط یک جایی بروند که چهار نفر آدم تشکیلاتی و کارآمد باشند. آدم اجرایی میخواهند، مدیر میخواهند، کسی را میخواهند که کار بکند، اداره بکند. اینها در کوفه بودند. اینجور نیروهای امیرالمؤمنین (ع) که خیلیهایشان در زمان خود امیرالمؤمنین (ع) به کار گرفته شدند و بازنشسته شدند، خیلیهایشان هم در همین دوره تربیت شدند. اینها آدمهایی بودند که در کوفه زندگی میکردند.
این باعث شد که شهر کوفه سیل مهاجرت را به خود ببیند و از جاهای مختلف به آنجا مهاجرت بکنند. این [کوفه] به یک منطقه مهاجرنشین تبدیل شد.
خب، یک جایی که از جهت اقتصادی ویژه میشود [مانند] الان در استان خراسان رضوی، شهر مشهد که [از جهت] اقتصادی ویژه است. ببینید، از شهرهای مختلف همه مهاجرت میکنند به مشهد. کسی از مشهد مهاجرت نمیکند به گناباد، به کاشمر، به تربت حیدریه یا تربت جام برای فعالیت اقتصادی. از اینجاها میآیند مشهد. موقعیت اقتصادی باعث میشود که مهاجرت به اینجا صورت بگیرد.
یا باز از همه شهرها مهاجرت میکنند به تهران و اصفهان و شیراز و تبریز و اینها. موقعیت اقتصادی ویژه شهر کوفه باعث شد که سیل مهاجرت از جاهای دیگر به سمت آنجا راه بیفتد؛ از حیره، از انبار، از مدائن. با این حال که مدائن یکی از شهرهای بسیار مهم است، مردم از مدائن به کوفه مهاجرت میکردند و برای موقعیت اقتصادی به آنجا میرفتند.
این مهاجرت باعث شد که در سال ۳۶ هجری شهر کوفه موقعیت خاصی پیدا بکند. وقتی موقعیتش خاص شد... سال ۳۶، سال ۱۷ [هجری] تأسیس شد. این نکات را دقت بفرمایید؛ بعداً با اینها خیلی کار داریم ما. انشاءالله از یک جلسه به بعد، با بیانات امیرالمؤمنین (ع) این نکات اگر الان جا بیفتد، آن موقع میتوانیم از نهجالبلاغه استفاده بکنیم.
از سال ۳۶، امیرالمؤمنین (ع) کوفه را مرکز حکومت کردند. خب، برای یک شهر تازهتأسیس، کوفه خیلی اتفاق ویژهای بود. مدینه با آن قدمت، شهر پیغمبر (ص)، شهر وحی، این همه جنگ آنجا صورت گرفته، این همه حماسه آنجا داشته، این همه محل تربیت اهل بیت (ع)، شهر اهل بیت (ع)... پیغمبر (ص) اسم شهر مدینه را از یثرب عوض کرد و شد "مدینة النبی". اینقدر این شهر جایگاه ویژه پیدا کرد.
کوفه در سال ۳۶ [هجری]، محوریت جهان اسلام شد. ضمن اینکه بیشتر درگیری یا با شام بود یا با ایران. آن شهری که مرکز میشود و با این دو جبهه درگیر میشود، کوفه است؛ هم با شام میشود درگیر شد و هم با ایران. این بود که امیرالمؤمنین (ع) در سال ۳۶، [کوفه را] مرکز حکومت گرفتند. دیگر سیل مهاجرت به این [شهر] سرسامآور شد.
تعداد سپاهیان امیرالمؤمنین (ع) در سال ۳۷ چقدر شد؟ شد نود هزار نفر. قبلاً چقدر بود؟ سال ۲۲. در فاصله ده پانزده سال، از ۲۲ تا ۳۷، چند برابر شد؟ از چهل هزار نفر، شد نود هزار نفر؛ دو برابر و نیم تقریباً. درست است؟ خیلی تعداد نظامیهای سپاه امیرالمؤمنین (ع) کم نداشتند. نود هزار نیروی نظامی کم نیست که حالا بعداً با همدیگر نهجالبلاغه را که خواندیم، آن موقع گلایههای امیرالمؤمنین (ع) که چرا جنگ نمیآیید [را خواهیم دید]. این نیامدن به جنگ. تازه این سپاه در دوران امام حسن مجتبی (ع) چند برابر شده بود که عرض میکنم: صد و بیست هزار نفر زمان امام حسن مجتبی (ع) رفتند صلح کردند! نه اینکه سپاه کم شد. شهر کوفه هی دائم دارد آدم به آن میآید و آدمهای نظامی دارند بیشتر میشوند.
پس این مشکلش روی نظامیگری و جنگ و تجهیزات و تسلیحات اینها نبود. مردم کوفه مشکلات دیگری دارند.
تقریباً هفتاد هزار تایشان از خود کوفه بودند و بیست هزار نفر از اطراف آمده بودند. اولین باری که امام حسن (ع) با معاویه صلح بستند، یعنی با جمعیت صد هزار نفره صلح کردند که این جمعیت تا صد و بیست هزار نفر رفت.
یک نامهای عبیدالله به معاویه دارد که خیلی جالب است. از این نکات تاریخی خسته نمیشوید. بالاخره یک بخش از جذابیت محرم به همین بحثهای تاریخیاش است. حالا در ضمن سعی میکنیم که نکات اخلاقی، تربیتی، سیاسی، اجتماعی، همه رقم در آن باشد که بالاخره خیلی فضا، فضای کلاسی نشود.
یک نامهای از عبیدالله بن زیاد به معاویه [وجود دارد]. معاویه اولی که عبیدالله را [به عنوان حاکم] نصبش کرد برای شهر کوفه، زیاد را [هم نصب کرد]. وقتی [معاویه] زیاد را نصب کرد، یکی [از این فرمانداران قبلی] مغیره بود.
دردناک است؛ خیلی از مسائل تاریخ را اگر ما بدانیم، در روضهها جور دیگری گریه خواهیم کرد. این مغیرهای که اسمش را میشنویم، کیست؟ "الهی بشکن از دست مغیره میان کوچهها بیمادرم کرد!" این فقط به خاطر همان ضربه شلاقی که زد. مناصب فوقالعادهای به او [مغیره] دادند. یکیاش این بود که فرماندار کوفه کردند. خلیفه دوم دستور داد حقوق او را چند برابر کردند و گفت: "این همان تازیانه اصلی را او زد و فاطمه زهرا (س) سبقت در اسلام پیدا کرده."
در همین کوفه، [در ایام] فاطمیه باید گفت: یک جلسهای داشتند امام حسن مجتبی (ع) با سران معاویه برای اینکه مقدمات مذاکره را فراهم بکنند. نقل تاریخیاش آمده: حضرت نشستند، صحبت کردند. چهار پنج نفر بودند. یکی از اینها مغیره بود. امام حسن مجتبی (ع) از جلسه آمدند بروند بیرون. خیلی حرف است! چه سالی؟ چهل و خوردهای! چندین سال بعد از ماجرای کوچه و این مجلس.
[امام حسن (ع)] آمدند بیرون. امام حسن مجتبی (ع) رو کردند به مغیره و فرمودند که: "من یادم نمیرود تو با مادر من چه [کردی]. این مجلس رسمی سیاسی به خاطر من هست. عامل مرگ و شهادت مادر من تو بودی."
این مغیره را حاکم کوفه کرد. بعد از مغیره، زیاد، پدر عبیدالله [حاکم شد]. یک جر و بحثی بین معاویه و زیاد شد. معاویه گفتش که: "هرچی پول [داری]" – خب خیلی شهر ثروتمندی بود کوفه – "[از] بودجه مانده از زمان علی (ع)، بعد از اینکه امام حسن (ع) مذاکره کردند و صلح [شد]، هرچی که مالیات الان توی بودجه داری، بفرست برایم."
او هم گفتش که: "هرچی که بوده، علی (ع) خرج کرده. یک مقداری بوده، آن مقدار کم را هم برای تو فرستادم." چون [امیرالمؤمنین (ع)] نمیگذاشته مالی در بودجه چیزی [بماند]. تنها حاکمی بود که عجیب و غریب بود. واقعاً بیتالمال را کامل تقسیم میکرد، تخلیه میکرد. دو رکعت نماز در بیتالمال خالی میخواند. جو و کاه میریخت، بُزها میآمدند آنجا، گاو و گوسفند میآمدند، کاه میخوردند. تصور بیتالمال این است.
خب بله دیگر، میگویند: "علی (ع) شأن سیاسیون را آورده پایین، توقع مردم را برده بالا." همین است! هیچی از بیتالمال [نمیماند].
معاویه گفتش که: "نه، تو داری بازی درمیآوری. آنجا پول زیاد است توی کوفه." زیاد نامه داد، گفت: "ببین، الان وقت جر و بحث من و تو نیست. حسن بن علی (ع) توی کوفه نود هزار آدم مسلح دارد. من و تو با هم بحث بکنیم، اینها قیام میکنند."
خیلی حرفهای عجیبی است اینها. ما فکر میکنیم دیگر همه کشیدند کنار. نه! همین حجر بن عدی که من چند شب هی اسمش را آوردم که به امام حسن مجتبی (ع) تشر زد، گفت: "یا مُضلّ المؤمنین! آبروی ما را بردی." استدلالش این بود، گفت: "آقا، ما در این شهر صد هزار نیروی آماده جنگ داریم، خب برای چی مذاکره؟"
این همه آدم آماده... پنج نفر آدم [مقایسه با] صد هزار آدم کجا؟ هفتاد و دو نفر، هشتاد نفر، صد نفر کجا که اباعبدالله (ع) با آنها قیام کرده؟ امام حسین (ع) با این صد نفر... لازم بشود بگویم برایتان: تیر در سپاه امام حسین (ع) نبود. آنها چهار هزار تیرانداز فقط داشتند. سپاه عمر سعد فقط چهار هزار تیرانداز داشت. سپاه امام حسین (ع) نه تنها تیرانداز نداشت، [حتی] تیر هم نداشت؛ اسب جنگی نداشتند.
سپاه امام حسن (ع) صد هزار آدم آماده به جنگ داشت، [اما] نجنگیدند! نکته اینجاست. شرایط کوفه [و امام حسن (ع)] بله... شرایط امام حسین (ع) شرایطی بود که دیگر کارد به استخوان رسیده بود. جنگ را هم حضرت شروع نکردند و مقدماتش را هم آماده نکردند. این شروع بحث بعدی ماست؛ باید مفصل در موردش بحث بکنیم.
شرایط مردم کوفه اینجور نبود که خیانت وسیع بین فرماندههای رده اول اتفاق افتاد. اینها سجاده را از زیر پای امام حسن مجتبی (ع) کشیدند [تا] تحویل [معاویه] بدهند. خیلی حرف عجیبی است! پول گرفتند، آمدند در خیمه امام حسن (ع) [تا] حضرت را تحویل معاویه بدهند. یکی از این نزدیکان، خنجر در ران مبارک امام حسن مجتبی (ع) فرو کرد. ردهاولیهای دور و بر امام حسن مجتبی (ع) بودند. البته آدم کف میدان حضرت زیاد داشتند؛ فرمانده سالم کم بود. خود مردم کف خیابان [و] نظامیان مسلح، فضایشان، فضای جنگی نبود.
خلاصه این بحث مفصل [این است که] معاویه دید شهر کوفه شهری است که خالص در اختیار علی امیرالمؤمنین (ع) است. [یک] شهر ناب و شستهرفته به اسم کوفه را به دست گرفت. در این شهر کار کرد. جدای از اینکه اینها آدمهای شل و ولی بودند که حالا بعداً متن نهجالبلاغه را با هم میخوانیم که حضرت چقدر از این [مسئله] گله میکنند. یک جایی حضرت ناله میزنند، میفرمایند: "خیلی این تعبیر، تعبیری عجیبی است!"
امیرالمؤمنین (ع) خطاب به مردم کوفه میفرمایند: "اینکه علی در شهر شما مانده، فقط به خاطر یک چیز است؛ آن هم اینکه میدانم آخر قرار است شهادت من را خدا در این شهر رقم بزند. به عشق اینکه قرار است اینجا شهید بشوم ماندم؛ وگرنه میگذاشتم و میرفتم در بیابانها یک کاری میکردم که نه شما چشمتان به من بیفتد و نه من چشمم به شما!" امیرالمؤمنین (ع) خیلی [در این باره] حرف [برای گفتن دارند].
امیرالمؤمنین (ع) شهر کوفه را شیعی کرده بود. همه شیعه بودند. از جهت اعتقادی با بنیامیه هم مشکل داشتند. عدم اعتقاد نبود که قبول نداشته باشند علی (ع) را، قبول نداشته باشند حسین (ع) را یا مثلاً معاویه را قبول داشته باشند. نه، مشکلات رفتاری داشتند که عرض میکنم. فقط دارم آدرس میدهم به اینکه شبهای بعد قرار است در موردش بحث بکنیم.
معاویه وقتی به حکومت رسید، گفت: "شهر کوفه را باید درستش کرد؛ اینجوری نمیشود." [و] شروع کرد به اینکه شهر کوفه را از شیعه خالی بکند. آن شیعیان رده اول را گرفتند و دستگیر کردند. امثال میثم تمّار را گرفتند، زندانی کردند. سختترین برخوردها، سختترین شکنجهها [را اعمال کردند]. [هر] کسی جز رده اول سپاه امیرالمؤمنین (ع) بود، دستگیرش کردند، تبعیدش کردند. برخورد خیلی سفت و سختی شد. به بسیاری از اینها گفتند که باید کوچ بکنند. پنجاه هزار نفر را فقط به خراسان فرستاد؛ از کوفه. کوفه را تخلیه کرد. کوفه تا وقتی که اینجور عاشق علی (ع) حسابی بوده، [آنها را] فرستادند خراسان، تبعیدشان کردند.
زیاد بن ابیه، آن مسجدی را که گفتم خلیفه دوم گفت برای چهل هزار نفر بسازید، برای شصت هزار جمعیت آماده کرد و وسعت داد.
بعد از اینکه معاویه از دنیا رفت، در نامهای که به امام حسین (ع) دادند، صد هزار نفر اعلام آمادگی کردند. صد هزار نفر، یعنی سپاه صد هزار نفره. امام حسین (ع) در کوفه داشت، ولی [از این تعداد] تقریباً دوازده هزار نفر الی چهل هزار نفر اعلام بیعت کردند. دوازده هزار نفر که [حتی] از دوازده هزار نفر گفتند تا چهل هزار نفر. این جمعیت گفتند: "آقا، شما یک سپاه صد هزار نفره در کوفه داری، خیالت جمع!"
خب، حالا این چهل هزار نفری که اعلام [بیعت] کردند، نتیجهاش این شد که امام حسین (ع) آمدند و با سی هزار کوفی جنگیدند! اتفاق عجیبی است! چهل هزار نفر اعلام کردند که بیعت کردهاند. این چهل هزار نفر گفتند که: "صد هزار نفر شما سپاه داری در کوفه." از آن صد هزار نفر که خبری نمیشود؛ از آن چهل هزار نفر هم خبری نمیشود؛ از آن دوازده هزار نفر هم خبری نمیشود.
از کوفه، چهار پنج نفر از سران اصلی ملحق شدند. اسمهایشان را میخواهم برایتان بگویم: یکیشان حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، ابوثُمامه صائدی، مجمع بن عبدالله، بریر بن خُضَیر. این پنج نفر، آن اصلیهایی بودند که ملحق شدند به امام حسین (ع) و خودشان را رساندند. بقیه نیامدند. بقیه نیامدند!
یکهو یک سپاه سی هزار نفره علیه امام حسین (ع) [شکل گرفت]! از آن صد هزار نفری که قرار بود امام حسین (ع) را کمک کنند، در فاصله یک ماه: ۹ ذیالحجه مسلم (ع) را کشتند، ۹ محرم سی هزار نفر در کربلا بودند. یک ماه [قبلتر] صد هزار نفر [گفته بودند که] میآیند امام حسین (ع) را کمک کنند.
چندین روایت داریم در مورد سی هزار نفر که امام حسن مجتبی (ع) [فرمودند]. در ماجرای معروف، این روضههایی که میشنویم و باید کمی دقیقتر روی آن کار بکنیم؛ روضه معروف که شنیدید: امام حسین (ع) وقتی آمدند تا بدن امام حسن مجتبی (ع) را [تشییع] کنند، لحظه آخر امام حسین (ع) گریه کردند. بعد امام حسن (ع) فرمودند که: "چرا گریه میکنی عزیزم؟" [و] "لا یوم کیومک یا اباعبدالله" را اینجا فرمودند. فرمودند: "کسی هم بخواهد برایش گریه بشود، برای تو گریه بکند."
بعد آنجا فرمود: "يزدلف إليك ثلاثون ألف رجل، يدّعون أنهم من أمّة جدّنا محمد صلى الله عليه وآله، ويدّعون الإسلام، فيجتمعون على قتلك، وسفك دمك، وهتك حرمتك، وسبي ذراريك ونسائك، وانتهاب ثقلك، فعندها تحلّ لعنة الله على بني أميّة." [ترجمه: "سی هزار نفر به سویت میآیند، ادعا میکنند که از امت جد ما محمد (ص) هستند و ادعای مسلمانی میکنند. پس برای کشتن تو، ریختن خونت، هتک حرمتت، به اسارت بردن فرزندان و زنانت، و غارت اموالت جمع میشوند. پس در آن هنگام، لعنت خدا بر بنیامیه نازل میشود."]
[امام حسن (ع) ادامه داد]: "من یک سمی به من دادند، این سم اثر میکند، من را میکشد. برای من نباید گریه کرد. برای تو، سی هزار نفر پشت به پشت هم میدهند، روبروی تو میایستند."
در [نقلی] دیگر، امام سجاد (ع) فرمود که: "لا یوم کیوم الحسین. هیچ روزی به شدت روز حسین (ع) نبود." "یزدلف إلیه ثلاثون ألفاً." سی هزار نفر روبروی حسین (ع) ایستادند. این از معصوم (ع) است؛ این دیگر تحلیل نیست. این را دیگر تاریخنگار نگفته است؛ این را معصوم (ع) فرموده. سی هزار نفر جمع شدند حسین (ع) را بکشند. همه هم قصد قربت داشتند.
چطور میشود سی هزار نفر از این جماعتی که بیعت کردند و صد هزار نفر آماده رزم بودند، یکهو سی هزار نفر [علیه امام حسین (ع) بایستند]؟
بعد، جالبش این است که بعد از اینکه امام حسین (ع) کشته میشوند، حالا همین آقایانی که نیامدند کمک کنند، چهار هزار نفر میشوند جزو توّابین. سلیمان بن صُرَد خُزاعی که یکی از کسانی بود که نامه داد به امام حسین (ع) و نیامد در میدان [و] به شهادت رسید.
تعبیر فوقالعادهای داشت. این کتاب "رحمت واسعه" ایشان را بخوانید. خیلی ادبیاتش علمایی و سنگین است، ولی مطالب واقعاً ناب است. کلمات آیتالله بهجت (ره) در مورد امام حسین (ع) را جمع کردهاند.
"توابین" تحلیل خیلی قشنگی دارد. اینها دیگر طاقت نداشتند با این ننگ زندگی بکنند که امام حسین (ع) را در کوفه کمک نکردند، [و] بعد امام حسین (ع) بیرون کوفه، در کربلا اینجور کشته شد. اینها دیگر فقط میخواستند یکجور بشود که کشته بشوند، تخلیه بشوند. این چهار هزار نفر توّابین فقط آمدند وایستادند روبروی سپاه یزید، فقط برای کشته شدن. طاقت زندگی کردن دیگر نداشتند.
زندگی آخه [چیست]؟ آدم نادان! تو الان اگر توبه کردی، این چهار هزار نفر باید بروی پیش امام سجاد (ع)، با او بیعت کنی. یک آدم بیبصیرتی که تحلیل ندارد، نمیفهمد چطور است. میدان نمیآید. آنجایی که میآید در میدان، باز خسارت دارد؛ شهید هم میشود، خاصیت ندارد! مشکل این است: تشخیص و درک. چهار هزار نفر به کشتن داده [شدند در] قیام توابین.
بعدش مختار قیام کرد. حالا این کوفیهایی که کمک نکردند، در لشکر مختار جمعیتشان چقدر شد؟ شصت و شش هزار نفر آمدند کمک مختار برای انتقام اباعبدالله (ع). خب، شما کجا بودید روز عاشورا؟ [اگر آمده بودید] کربلا کشته نمیشد.
سر وقت باید آدم بیاید در میدان، نه حالا. "انشاءالله گربه است" شنیدهاید؟ "انشاءالله گربه است." وسواسی بود، بازی سرش در بیاوریم، از سرش بیفتد. یک روز یک سگی را خیس کردند، آوردند انداختند توی اتاقی. [صاحبش] دید رنگش پرید. [گفت] سگ گربه نیست که بهش بگویی "پیشی". گفت: "نه، انشاءالله گربه است! انشاءالله گربه! انشاءالله گربه است!"
مصیبت ما [این است که] هیچی! داد میزدند: "امام حسین (ع)! اینها میخواهند [تو را] بکشند!" گفتند: "تو آدم تندرویی! پیاز داغش را زیاد میکنی! هیچی نمیشود! همین هیچی نمیشود، هیچی نمیشود، هیچی نمیشود..."
کار به اینجا رسید. اباعبدالله (ع) را به بدترین [شکل کشتند]. از کشتن [حسین (ع)] که یزید باورش نشد. "خیلی من باور نمیکردم کوفیها اینجور بکشند. حسین (ع)! من فقط سرش را از شما خواستم." آن روزی که آدمکشی [کردید]، بچه شیرخواره را بکشی! البته خود نامرد لعینش کاری کرد روی همه کوفیها را سفید کرد.
توی شام، اگر کوفیها راه باز نکرده بودند، صدای گریه بلند شده بود. [یزید] گفت: "چه خبر است؟" از خواب پرید. آخه هی میگفت که به اسرای کربلا، هی میگفت: "من اگر کربلا بودم، حسین (ع) را نمیکشتم. ما با هم کنار میآمدیم."
کاری کرد. شب دید صدای [گریه] بلند شده. خرابهای بغل کاخ بود. خرابهای که اسرای کربلا را آورده بودند کنار کاخ یزید. [یزید] بیدار شد، گفت: "این صدا چیست؟" گفتند: "دختر کوچکی دارد. آن شب از خواب پریده، بهانه بابا را گرفته." گفت: "چی میخواهد؟" گفتند: "بابایش را میخواهد." گفت: "خب، بابایش را ببرید برایش."
سر بریده! لا اله الا الله!
عجبا! ما شهید زیاد دادهایم، شهید مدافع حرم دادهایم. سر بریده دیدیم. این دیگر نبوده. دیگر شهدای مدافع حرم را سر بریدند، تکه تکه کردند، دیگر سر برای بچه نفرستادند! لااقل هرچی هست، سر برای بچه نفرستند!
آمدند. دو تا سرباز اُموی توی خرابه، این طبق را گذاشتند. بچه رو کرد به عمه، گفت: "عمه جان، من غذا نمیخواهم." بیاشتهایی... با یک بیاعتنایی... صحنه را تصور کنید. بیاعتنایی [کرد و] روپوش را برداشت. انگار پس بزند. اینکه روپوش را برداشت، [همه] شروع کردند: "لا اله الا الله!"
خیلی روضهها را میشود اینجا از زبان حال این بچه فهمید. از زبان حال این بچه، یکیاش این است: بابا! دختربچه دلش برای بابا تنگ میشود. دلش تنگ میشود بابا! بچه را بغل کند. دوست دارد بپرد توی بغل بابا. بابا نوازش بکند.
کار دنیا برعکس است. بابا! حالا اینقدر کوچک شدی تو، تو بغل من جا میشوی؟ من باید تو را نوازش کنم. قرار بود تو زخمهای من را بیایی نوازش کنی، حالا من ببینم این صورت اینقدر پر زخم است؟ سنگ انداختند، این پیشانی ترک برداشته، لب...
حالا از گریه او، کل خرابه همه شروع کردند زجه زدن. این زن و بچه همه داد و فغان، همه ناله زدن، فریاد زدن. وسط این جیغ و داد، یکهو دیدند صدا آرام شده. دیگر از آن صدای بلند نیست. نگرانش شدند. آمدند. "فَجَعَلَتْ لا تَتَحَرَّكُ!" [ترجمه: "پس شروع کرد به حرکت نکردن/بیحرکت ماند."] تکان نمیخورد. صورت رو صورت.
"السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حَلّت بفنائك، علیک منی سلام الله ابدا ما بَقیتُ و بَقیَ اللیل و النهار ولا جَعَلَهُ الله آخر العهد منی لزیارتكم."