یک نهضت به چه عواملی وابسته است؟
خیزشهای مردمی چه موقع به نتیجه میسد؟
عملیات روانی عبیداللهبنزیاد در کوفه
محاسبات سیاسی کوفیان
تعبیر دقیق امیرالمؤمنین و سیدالشهداء علیهماالسلام از مردم کوفه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
یک قاعده و فرمولی را دیشب اواخر عرض کردیم که این قاعده، قاعده جامعهشناسانه پیروزی و شکست هر انقلابی است. جامعهشناسان میگویند که اگر یک جنبش، یک نهضتی در بین مردم شکل گرفت، یک فرمولی دارد که این نهضت ادامه پیدا کند.
اولاً که نکته خیلی مهم این است که هر نهضتی وابسته به این است که مردم پشت این نهضت بمانند، پشت این قیام بمانند. اگر این عنصر مردمی از پشت هر نهضت و قیامی برداشته شود، قطعاً شکست میخورد. عموم مردم کِی میمانند پشت یک نهضت، پشت یک قیام؟ فرمولش این است: میگویند «احتمال دستیابی به هدف ضربدر انتظار فایده، نتیجهاش میشود تحرک عمومی در صحنه».
«احتمال دستیابی به هدف»، اولین بخش این است که چقدر مردم هدف را نزدیک میبینند. که دیشب نکاتی را عرض کردم در مورد اینکه اصلاً مردم باید هدفشان با هدف کسی که این نهضت و این قیام را شروع کرده، همراستا باشد. اگر همراستا نباشد، قطعاً به مشکل میخورد و قطعاً یک جایی توقف میکند. میگویند: «ما تا این جایش را میخواستیم بیاییم. هدف ما تا این مرحله بود. ما میخواستیم فقط این برداشته شود.» راحت میشود مردم را مدیریت کرد.
مثالهایی هم زدم شب گذشته از قیامهای منطقه. مردم میخواستند فقط قذافی برداشته شود. خیلی مهم نبود که کِی جای قذافی بیاید. در حالی که برای غرب و آمریکا مهم نبود که قذافی برداشته شود. [اجازه دادند] مردم راحت توانستند قذافی را حذف بکنند؛ بلکه خود ناتو هم کمک کرد به حذف قذافی. [این ماجرا] مدیریت میشود، خیلی هم قشنگ! بعد خود آمریکا شریک میشود در این انقلاب مردمی «بهار عربی».
[میگویند:] «صدام را من برداشتم.» مردم هم میخواستند که صدام برداشته شود. عراقیها از دست صدام [به ستوه] آمده بودند/خسته شده بودند. بعد آمریکا میآید و [او را] برمیدارد. بعد موج ایجاد میکند که «صدام را من برداشتم.» مردم هم خوشحال [میشوند.] برای خیلی از مردم مهم نیست کِی جای صدام میآید.
بعد یک نهضتی راه میافتد، یک دفعه میبینی شهید حکیم این وسط غریب واقع میشود. در عراق شهید صدر این وسط غریب واقع میشود که «شهید غربت» یک چیز عجیب و غریبی است. فرصت نیست من امشب در مورد شهید صدر و تحلیل تاریخی ماجرای ایشان صحبت بکنم که قطعاً یکی از وقایع غمبار تاریخ اسلام و شیعه است؛ شهادت این مرد نابغه عجیب و غریب که از معدود نوابغ شیعه است؛ از ۸ سالگی تئوریسین بوده و قبل از بلوغ مجتهد بوده. ما در سده اخیر تقریباً خیلی کسی را نداریم که قبل از بلوغ مجتهد بوده و در سن ۴۰ سالگی مرجع تقلید بوده است. این هم تقریباً در قرن اخیر نداریم که ۴۰ سالگی کسی مرجع تقلید بوده باشد. و خون این مظلوم غریب به هدر رفت، به راحتی. یک نهضتی شروع شد، مردم ریختند [و] گرفتند. صدام ۶۰۰ نفر را گرفت [و] کشت.
عراقیها صحبت میکردم در مورد شهید صدر ثانی [که نام ایشان] سید محمد باقر صدر است. [و] صدر اول، سید محمد صادق صدر [است و صدر ثانی، سید محمد باقر صدر]. در عراق دیدهاید دیگر، دو تا عکس معروف معمولاً هست؛ «دو تا صدرین» را در این در و دیوار و اینها زیاد دیدهاید. [شهید صدر اول] عکس قدیمی دارد و میانسال است، یک پیرمردی که همه محاسنش سفید است. حتماً دیدهاید. ایشان سید محمد صادق صدر، فقیهی اعجوبه بوده و شخصیتی فوقالعاده از جهت معنوی، انسانی فوقالعاده و صاحب کرامتی.
نشسته بودیم در موکبی در کربلا [و] گفتگو میکردیم. من این بخش از تاریخ [را] اینجوریاش را خبر نداشتم. از عراقیها از اینها پرسیدم که خب ماجرای شهادت شهید صدر ثانی چی بود؟ وقتی کشتند چه اتفاقی پیش آمد؟ اول ماجرای کشتن ایشان را که سال ۲۰۰۰ [میلادی] کشتند، ۱۸ سال پیش، گفتند که ایشان از نماز جمعه برمیگشته به سمت منزل. مسجد کوفه [نماز میخواند و] میآمد نجف. در مسیر تکتیرانداز گذاشته بودند و ایشان را ترور [کردند].
عراقیها ریختند بیرون. گفتند: «آره، قیامت شد! عراق قیامت شد! مردم همه ریختند. گفتند که دیگر کار صدام تمام است.» گفتم: «خب، بعدش چی شد؟» [گفتند:] «هیچی.» بعد از یکی دو روز که کل مناطق شیعهنشین عراق به هم ریخت و مردم آمدند در خیابان و شورش و اینها، یک عکسی از صدام را روی تلویزیون پخش کرد. صدام توی تابوت. گفتند که حالا خود دولت عراق، دولت صدام، این را منتشر کرد که شنیدهها حاکی از این است که «سید القائد صدام» مورد سوءقصد قرار گرفته و کشته شده است. گفتند: «هیچی. مردم آمدند در خیابان. همه شیرینی دادند، شربت دادند.» گفتم: «خب، بعدش چی شد؟» [گفتند:] «چهل روزی مردم جشن میگرفتند. همه خوشحال بودند. صدام به دَرَک!»
بعدش چی شد؟ [صدام] در تلویزیون پخش زنده گفت: «شایعات در مورد سوءقصد من دروغ است. کف خیابان هم بخواهید ادامه دهید ماجرا را، همهتان را [خواهم کشت].» ولی دوسش دارم. هنوز هم که هنوز است اسم ایشان امام است. در نامهای به مردم عراق بعد از شهادت شهید صدر اول، سید محمد باقر [صدر] میفرمایند که «این خون که ریخته شد، دیگر مردم عراق نباید بنشینند.» در ماجرای سربازهای امام [و] اول انقلاب [بود که] سربازها تخلیه بکنند از پادگانها بیایند بیرون. که همین [طور] در مشهد، رهبر معظم انقلاب یک ابتکاری به خرج دادند. سربازها که بیرون میآمدند، همه سرها تراشیده بودند؛ مشخص بودند [و] بین مردم راحت میشد دستگیرشان کرد. رهبر معظم انقلاب یک سخنرانی [داشتند. آن] موقع مشهد بودم. همه جوانها سرهایشان را [بُتَر] تراشیدند، دیگر سربازها معلوم نمیشدند. نتوانستند کسی را بگیرند. سربازها که ریختند بیرون، پادگانها [فلج شد]. امام همین را به عراقیان فرمودند. فرمودند که «جوانهای عراقی هم این کار را بکنند.» دولت صدام فلج [شد با] این کار. بعد از شهادت شهید صدر [امام] فرمودند که «حالا دیگر باید مردم عراق به خونخواهی شهید قیام کنند.» باز هم در ایران ما همیشه به هر مناسبتی همه بیایند. و نه، اینجا هم اولی که امام نهضت را شروع کرد، بعضی شهرها شلوغ شد. بعد ۱۵ سال فاصله افتاد تا دوباره آن شور و آتش بین مردم بیفتد.
این کتابهایی که از خاطرات برخی بزرگان انقلاب نوشته شده، مطالعه بفرمایید؛ کتاب خوبی است. یک کتابی، کتاب حجیمی را نوشتهام: «زندگی و زمانه آیتالله خامنهای»، از حضرت آقا؛ زندگینامه ایشان. یک کتاب خیلی قطوری است، ۱۵۰ هزار تومان هم پولش است. جمعآوری کردهاند ماجراها را. کتاب «شرح اسم» هم که در مورد ایشان نوشتهاند، کتاب خوبی است.
یک نکتهای را رهبری میفرمایند. اوایل دهه پنجم، میفرمایند: «ما که تبعید شدیم و بعداً زندانی رفتیم، زندانی شدیم و اینها، تقریباً به این نتیجه رسیده بودیم که انقلاب پیروز نمیشود؛ پیروز بشود، حالا حالاها پیروز نمیشود؛ یعنی نسل ما پیروزی انقلاب را نمیبینند.» همه آنهایی که در زندان بودند، فضای عمومی [را حس کردند]. چون وضعیت اقتصادی مردم بهتر شد، قرارداد الجزایر و بعد نفت گرانتر شد، شرایط بهتر شد. دیدند که خب، شاه دارد مدیریت میکند. هر کسی هم که مخالفش بود. یک فیلمی را من و تو تازگی پخش کرد، خیلی جالب بود. گزارشگر به پهلوی، محمدرضا پهلوی، میگوید که «شما ۱۵ هزار نفر زندانی سیاسی داری.» بعد محمدرضا پهلوی میگوید: «نه، این آمارها دروغ است. ما کلاً همهاش ۳۰۰۰ نفر زندانی سیاسی داریم.» [و او] ۳۰۰۰ نفر زندانی گفته. [در حالی که] راستش، ۱۵ هزار [نفر بودند.] هر کسی به اَدنا مناسبتی، به اَدنا ارتباطی دستگیر میشد، دیگر کارش تمام بود. [اجازه] حرف زدن نداشت؛ نه کسی بتواند موضع بگیرد، نه کسی بتواند دفاع بکند. قشنگ خوابید؛ یعنی سال ۵۵ و ۵۶ انقلاب خوابید. ما که بازداشت بودیم، گفتیم کار تمام است. با این وضعیتی که جامعه دارد، قطعاً ما پیروز نخواهیم شد، یا حالا حالاها پیروز نخواهیم [شد].
حماقت را کردند. خود حاج آقا مصطفی را ترور کردند که خب این خیلی به ضررشان شد. حاج آقا مصطفی به شهادت رسید. اسم امام [و] حاج آقا مصطفی دوباره بین مردم افتاد. اسم اینها که افتاد، در قم مجلس ختم گرفتند. اینها احساس خطر کردند. یک مقاله هم علیه امام نوشتند. کِی؟ گفتم: «بابا، این رضوی کشمیری، اینها هندیاند؛ یک سید هندی که ایرانیها نباید سینهشان را چاک بدهند.» مردم [به هیجان] آمدند. قیام ۱۹ [دی رخ داد و عدهای را] کشتند. به همین ترتیب ۲۹ بهمن و چلهگیری. خودتان بهتر [میدانید] ماجرا را. رفت دیگر تا به محرم خورد، تمام شد کار.
حالا این خیزشها کِی به نتیجه میرسد؟ چرا خیزش کوفه به نتیجه نرسید؟ [در] کوفه مردم واقعاً مشتاق بودند، آماده شهادت هم بودند. خیلیها. شاهدش هم این است که بعد از شهادت امام حسین، قشنگ قیام توابین ۴۰۰۰ نفر آدم راهانداختند فقط برای اینکه کشته بشوند. هیچ تدبیری برای انتقام نداشتند. قیام توابین برای انتقام [نبود]؛ فقط میخواستند عذاب وجدانشان را بخرند. ۴۰۰۰ نفر! [فقط] برای اینکه شهید شوند، از باب اینکه ما از قافله کربلا [جا ماندیم]. این جور آدمها بودند دیگر.
نعمان ابن بشیر، حاکم اولی که زمان مسلم حاکم کوفه بود، آدمی اهل سازش و خونسردی بود. این [فرد] خیلی برخورد نمیکرد، خیلی هم اهل سر و صدا و جنجال و اینها نه. [بلکه] انقلابیون جان بگیرند، آرامآرام، خیلی نرم تشکیلاتشان را درست بکنند، جلساتشان را بگذارند، رفتوآمدشان را داشته باشند، آدمشان را جذب بکنند، سرمایهها را تزریق بکنند به جنبش.
آن خواص بنیامیه که در کوفه بودند، نامه دادند به سَرْجُون که مشاور یهودی پدرش بود. خط و رفتار را اکثراً او میداد. [سَرْجُون] آمد یک رشوه کلانی داد [و] عبیدالله به خیلی از این سران [نیز رشوه داد].
یک کار دیگری که کرد، عرض کردم، با سیمای امام حسین (علیه السلام) وارد کوفه شد. باعث شد که جمعیتی که مشتاق و منتظر امام حسین بودند، دور او را گرفتند. خود این باعث شد که شناسایی [سرخطها] صورت بپذیرد. با این ترفند فهمید کیا سرخطهای کوفه [دست] کیاست. اینها را شناسایی کرد.
کار دیگری که کرد، این بود که یک فردی به اسم مَعْقَل فرستاد که او رفت، شناسایی کرد، مسلم را پیدا کرد. این هم ماجرای عجیب و غریبی دارد که به اسم اینکه «من میخواهم وجوهات بدهم»، آمد به مسلم بن عَوْسَجَه گفت. خیلی دردناک است این [ماجرا]؛ واقعاً به مسلم بن عَوْسَجَه، یکی از فرماندههای سپاه امام حسین بن علی. پیدا کرد مسلم را؛ پیدا کردند که کجا مخفی است. [بعد] هانی را دستگیر کردند که دیشب عرض کردم ماجرا را. خیلی هزینه این کار زیاد بود. آدم اهل ریسکی بود عبیدالله. البته مردم کوفه را خوب میشناخت. حالا عرض میکنم مردم کوفه از امشب [دارای] یک سری ویژگیها هستند. انشاءالله واردش میشویم تا شب آخر.
کار دیگری که کرد، این بود که کثیر بن شهاب، یکی از سران کوفه بود. به این پول داد [و] گفت که «برو در قبیله مذحج بگرد و تبلیغ زبانی کن. مردم را بترسان از اینکه از مسلم حمایت کنند و تشویق کن به اینکه بیایند سمت ما.»
یک سری پرچم امان درست کرد. اینش جالب بود: جنگ روانی [در قالب] جنگ رسانهای. این [بود که] ۵ نقطه کوفه را دستور داد پرچم بزنند به اسم پرچم امان. «هر کی بیاید اینجا در امان است.» دل مردم را خالی میکند دیگر. «چقدر وضع خراب شده که دارند امان میدهند!» بعد آدم نگاه میکند، هیچ! هیچ چیزی در کار رسانه اثرش از این بیشتر نیست که یک مورد، دو مورد را شما بتوانی برجسته کنی. یک نفر، دو نفر دارند میروند به سمت این پرچم امان. دو نفر رفتند در این خیمه. مردم این را که میبینند، میگویند: «فلانی رفت. یک خبری، یک چیزی میداند که رفته.» یکی که میرود، دومی میآید؛ دومی که میآید، سومی میآید؛ یکهو یک موجی شد، موج امانخواهی از عبیدالله.
هیچی نداشت، هیچ کاری هم نمیتوانست بکند. و آن تهدیدی هم که عرض کردم که از سپاه شام [بود]، اینها باعث شد که مردم انتظار فایدهشان پایین بیاید. [گفتند:] «نه آقا، نمیشود کاری کرد.» این یأس را در مردم ایجاد [کرد]. «نه آقا، هزینهها زیاد است. آخرش هم هیچکارهایم. حالا ما هم بیاییم که چی؟ یک نفر، دو نفر آخرش میزنند ما را، میکشند، بدبختمان میکنند. هیچی برای ما نمیگذارند.» این [بود] خالی شدنِ دل [مردم].
البته یک ویژگی مهمی که در بین مردم کوفه بود، این بود که [خودشان را] مدیریت بکنند. «سیاستبازی» [در] مردم. عرض کردم این را. خواص، عوام؛ بین اینها کم بودند. اینها اکثراً فقیه بودند، راوی بودند، مفسر بودند، آدمهای معتبر و درجه یکی بودند در کوفه. این طایفه معمولاً یک ویژگیهایی دارند. خواص ویژگیهایی دارند؛ اینها خودشان یک محاسبات [دارند]؛ محاسبات سیاسی. محاسبات سیاسی یعنی [اینکه وقتی] میخواهد حمایت بکند، سبک سنگین میکند که این آورده، این حمایت چیست؟ الان فلانی را حمایت کردیم، بعداً رأی آورد، قرار است کدام سازمان و اداره و شرکت و مؤسسه و اینها را به ما بدهد؟ این را اول پشت پرده میبندند.
بله، فیلم تبلیغاتی ما را میسازی، میگوید: «اگر ما را معاونت سینمایی میدهی، میسازی.» رئیس جمهوری که میآید، فیلم تبلیغاتی کسی ساخته که معاونت سینمایی شده. اینقدر حمایت کردی. این در حد رئیس کل [است]. آنقدر بیشترش در حد وزارت. بعد یک سری وزارتها هستش که اینها خیلی چرب است. اگر رئیس ستاد انتخاباتی بودی، آن را بهت میدهم. نبودی دیگر. بعد مثلاً اگر خودت کاندیدا بودی، کنار کشیدی، این دیگر مثلاً حدش، حد معاون اولی است. مثلاً هزینههایی دارد. البته سیاسی که میگوییم، به همان معنای اینکه دینش سیاستش بشود، نه سیاستش دینی باشد. [یعنی] سیاستشان دینی باشد، دینشان سیاسی [باشد]. این قشنگترین تعریف از مردم کوفه همین است. مردم کوفه آدمهایی بودند که به جای اینکه سیاستشان دینی باشد، دینشان سیاستبازی بود. فارسی زیاد استفاده میکنیم. چیست؟ «نان به نرخ روز خوردن»!
تحلیل سیاسی بکنم که برای امروزمان چیزی در بیاید. من دارم تاریخ میگویم [و میخوانم]، چون احساس میکنم بعضیها سخت باورشان میشود این تعابیر. احساس میکنم ما برای اینکه مثلاً بخواهیم از جمهوری اسلامی [حمایت کنیم]، که از جمهوری اسلامی حمایت کنیم، خیلی زیباست. حضرت فرمودند که: «النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا»؛ مردم برده دنیا [هستند]. دنیا یعنی چه؟ منافع. [مثل] جوادی آملی [که] آدامس [میجود و] در دهان [میگرداند]. یک سری اصطلاحات به اینها میدهد؛ یک وجه وجیهی به اینها میدهد؛ یک اعتبار ظاهری به اینها میدهد. تا وقتی درش منفعت [باشد،] این اصطلاح را میچرخاند در دهان. روایت بلد است. تا وقتی خاصیت دارد، میچرخاند. یک سری ظواهر دارد، تا وقتی خاصیت دارد، میچرخاند. هر وقتی دیگر این خاصیت ندارد، [تف میکند]!
چقدر ما آدم داشتیم در این مملکت [که] از [راه] امام زمان و اسم امام زمان و «اللهم عجل لولیک الفرج»، [دنبال منفعت بودند]. آدمی که دینش سیاستبازی [است]، تا جایی که بصرفه، اسم امام و امام زمان و قرآن و دیانت و روحانیت و حوزه علمیه قم و فلان [را میآورد].
احساس کنم دیگر یککمی میخواهم آن سمتی بروم، دیگر به خرج میافتد؛ مثل این ماشین که بعضیها میگویند. میگوید: «دیدم این ماشینبازهای حرفهای این شکلیاند. ماشین را میخرد، احساس میکند دارد به خرج میافتد، میفروشد.»
سیاست [مثل] بازار جناحی است؛ میبندند: «همه با هم نیستیم، همه جیب واحدی دارید؟!» آخه چه جوری میشود با هم نباشید؟ این دولت، آن دولت؛ هر کدام. این آدم، آن آدم؛ این رئیس، آن مدیر. تا اعتبار دارد، پشت [آن] است. اعتبار از دست میدهد، یک فیلمی ازش در میآید، همه پشتش را خالی میکنند. این خصلت کوفیمسلکی عجیبی است! آنهایی که دستشان در کار مدیریت کردن، در کار اجرایی بودن، خوب میگیرند من چی میگویم. به حیرت میافتد. چه شکلی میشود این؟ تا دیروز داشت ازت بد میگفت. یکهو میبیند که آقا مثل اینکه اوضاع، اوضاع رعیت خوب است، اوضاع کارت خوب است، اوضاع بارت خوب است. میگردد ببیند کجا این معیشت و منفعتش تأمین میشود؛ آنوری میرود.
بلا [که میآید]، یک بلا که میآید، دیگر دیندار نیست. سیاسیبازی یعنی چی؟ یعنی همه زورش را میزند، آن جبهه رقیب را فقط با دیانت و با یک ظاهر وجیهی میآید [میزند]. بعد یک مدتی دعوا میشود بین سیاسیها. خودمان میبینید دیگر. ما چون از هر جناحی آزادیم، اینقدر راحت میتوانیم همهشان را نقد بکنیم، از همهشان آزادیم، الحمدلله به هیچ وجه بند نیستیم. یک مدتی اعتباری هم دارد. هوا آنوری است. الان مردم دیگر نبض بازار این است که مردم [میخواهند] کنسرت [بروند]. [میگویند:] «کنسرت میآورم. کنسرت [برای] من. اتفاق افتاده برایتان، دارم میگویمها؛ خیالی ذهنی نیست. کنسرت [برای] من، خود سیاوش قمیشی را برایت میآورم!»
گفته بودند: «رقابت تمام ناشدنی است. این یکی را [ضربه] میکند، آن یکی دیگر را [ضربه] میکند.» این یک پرونده، این از داداشمان را رو میکند، این از اجداد آن را. کشتی کج میبینند، بوکس میبینند، مناظره [میبینند]. «سُمبه کِی پرزورتر است؟» بعدی، بدی که اتفاق میافتد چیست؟ خطر ندارد وقتی فضا فضای دعوا شد؟ چرا! [منافق] تهمت نمیتواند بزند، افشاگری نمیتواند بکند، منافع مردم نمیتواند لکهدار کند.
امیرالمؤمنین [فرمود:] «من میتوانم از همه اینها پدرسوختهتر باشم. [اما] تقوا دارم.» نمیشود. پرونده پیغمبر از اینها آمار داشت، جریان تاریخ عوض میشد. بعضی از اینها که بعد پیغمبر رئیس شدند، اینها در تیم ترور پیغمبر بودند. طرح گذاشته بودند پیغمبر در سفر که دارد شبانه برمیگردد، یک پارهسنگی را از بالای کوه قل بدهند بیاید پایین، پیامبر ترور بشود. پیغمبر آمدند. عمار کنارشان بود. [آنها] «شُرطة الخمیس» بودند، ۵ نفر بودند. بعضی جاها حفاظت میکرد از پیامبر. اینجا عمار بود کنار پیغمبر. آمدند از آن سر، آن شیوهای که آنها آمدند سنگ را ول بدهند پایین. رعد و برق زد، رعد و برق طولانی. یکهو پیغمبر تکتکشان را شناخت. حذیفة بن یمان و که و که و که، همه اسمهایشان را ثبت کردند. گفتم: «یا رسولالله، میروم میرسم مدینه داد میزنم: شتر دیدم!» [پیامبر فرمودند:] «خودت را با همه حزباللهیها حذف میکنند. منافق مگر با افشاگری رسوا میشود؟ منافق باید کار دستش بدهی، خودش خودش را رسوا [کند].»
من بودم بهتر میشد. عرضه نداری. گوش نمیدهی. میگویم که سوره توبه، سوره انفال، جنگ شکست میخوردند. پیغمبر گوش نکرده بودند. خیلی جالب است. مرد حسابی، تو که تئوریسین همه جنگها بودی، خط میدادی، چه گیر افتادی؟ سنت الهی است. باید کار دست اینها بیفتد یا مردم اینقدر روشن بشوند، اینها را بشناسند از دور. یا ولی حق باید مدارا بکند، به مردم فرصت را بدهد تجربه بکنند مدیریت اینها را. کارپردازی. «حرف گوش نمیدهید. طرح ما را گوش نمیدهید. نمیگذارید ما کار کنیم. ما را حذف کردید. به ما ظلم کردید. بسمالله! این طرح امیرالمؤمنین، طرح امام مجتبی.» روز به روز مردم بدبخت [تر شدند]. یزید هم حاکم کرد. امام حسین هم کشت. اتفاق بدی که رخ میدهد چیست؟ حالا در این موقعیت مردم اگر شیرفهم نباشند—ما داریم مردم کوفه را میگوییمها، اشتباه نکنید!—مردم وقتی شیرفهم نباشند، اتفاقی که میافتد این است: اینجا امیرالمؤمنین و جبهه حق و مؤمنین که بخشی از راهحلاند، به جای اینکه به عنوان راهحل معرفی بشوند، به عنوان معضل معرفی [میشوند].
چرا کوفهای که برای امام حسین خیزش کرده، میآید امام حسین را میکشد؟ مگر میشود اینقدر سریع اتفاق بیفتد؟ بله! یک [ترفند] در جنگ روانی، در تربیت سیاسی خیزش را، خیزشی که فکر میکند فلان آقا [است]. میبینید دیگر. مردم مصر خب به چشم [خودشان] نبینند، باورش نمیشود. مردم مصر انقلاب کردند، اخوان المسلمین را آوردند رأس کار. آن نفر اولی که میخواستند رئیس بشود، آنی که سوزاندند و همه را با هم بردند، حکم اعدام صادر کردند. این محمد مرسی آمد. در تاریخ مصر اولین باری بود که جناح اخوان المسلمین قدرت به دستش رسید. بیکس و تنها نبود؛ ترکیه و تونس که با اینها بود. عربستان هم که پشت اینها در آمد. یک کودتا کرد. فرمانده ارتش را کردند رئیسجمهور. فرمانده ارتش حسنی مبارک حکم اعدامش صادر شده بود. اول آوردند حبس ابد، بعد محمد مرسی [را] اعدام [کردند].
فرمولش چیست؟ شلوغپلوغیهای این خیزش و انقلاب و اینها، یکهو یک موجی میدهد. مردم را میترساند، مینشاندشان در خانه. یک موج دوم میدهد، میگوید: «اصلاً عامل همه بدبختیهایتان این بوده تا حالا.» تا حالا تطبیق به انقلاب و اینها ندادهام، هرچند ممکن است از بعضی حرفها بشود تطبیق پیدا کرد، ولی این تکه را میخواهم تطبیق بدهم برایتان؛ چون مهم است. اول کربلایش را بگویم، بعد تطبیقش را بدهم. مهمترین بخشش مهمتر [از این است].
اینها گفتند: «آقا، شما اصلاً امام حسین را به عنوان راهحل میشناسید؟ امام حسین راهحل نیست؛ امام حسین بخشی از معضل است. خانواده بنیهاشم بخشی از معضل شما [است]. اصلاً گرفتاریهایتان بهخاطر اینهاست. مالک [فکر میکردند که] مثلاً مالک و این جور آدمهای تند و تیز بخشی از معضل [هستند]. مالک میرود مذاکره میکند، بدبختمان میکند.»
بعد رفت دیدند که رفت بالا منبر [و] اعلام کرد که «نه علی، نه معاویه». آمد پایین، عمروعاص گفت: «همانجور که برادرم گفتند، علی نه، ولی آری، معاویه!» جبهه امیرالمؤمنین [همه] خودشان، یعنی اقرار کردند به اینکه «علی نه». خود این جبهه [را] حذف کردند با همین مذاکره.
کار رسانهای چه جوری است؟ میآید میگوید که: «چون آنی که قدرت به شما میدهد، همیشه هزینه دارد برای شما. همیشه چیزی که به شما قدرت میدهد، چون قدرت میدهد، هزینه دارد.» میآید آن بخش هزینهدارش را عَلَم میکند، [میگوید:] «بترسید! انرژی هستهای نانمان نیست، آبمان نیست.» یک سال، دو سال، شش سال خودش دارد میگوید. بعدش [میگوید]: «حقوق بشر، حقوق زنان، شورای نگهبان، قانون اساسی، ولایت فقیه، تا خود امام حسین.»
تا وقتی این مقبره کربلا را صاف کنند، هتل بسازند. صاف کنند! کاری که عربستان کردند. بازنویسی کردند صحیح بخاری، صحیح مسلم [را]. هر جا دیدند بحث جهاد و فلان و اینها [است، از] قرآنهای کویت برداشتند [و] بازسازی کردند. کتاب درآوردند: «این آیات جهاد را درس [بدهید].» این بخش محتواییاش است. بخش ساختاریش همین [است]: کربلا را صاف میکنی، هتل میسازی. به جای این دو تا گنبد اقتدار داده میشود. [میگویند:] «هزینه موشکهاست. ما را تحریم میکند. موشک نشان ندهیم که تحریممان نمیکنند. سرت را میبرند. قذافی هستهای را داد، دیگر تحریمش نکردند، خودش را کشت [!]»
مذاکره کن. آخرین خانهای که برای ما مانده، هر جا را بزنند، این آخر، این خانه فتح نمیشود. امام حسین مرکز اختلاف، مرکز بدبختی! به هم میریزد سر و صدا. مریض روانی داریم، پشت ترافیک دیوانه شده، دارد میمیرد. خیابانها شلوغ شده. هیچی [عاید کسی] نمیگیرد. همه میروند هیئت، شام میدهند. شلوغ میشود، دسته راهمیافتد. خیلی دوست دارند بگویند: «این هم آن عامل هزینهتان است. هرچه میکشید از اینجاست.»
جواب نمیدهی که مظلومیت اباعبدالله یک جوری است؛ بهش نمیخورد او به ما ظلم بکند. به خدا اینجوری نگه داشته [ایم] با این سر بریده. موشک میخورد که پدر او دارد درمیآورد. به هستهای میخورد، به امام حسین نمیخورد! شیرخواره دستش گرفته، نمیخورد. بعد عامل بدبختی ما باشد! این جور میشود مردم را مدیریت کرد. وقتی مردم این شکلی مدیریت شدند، چه اتفاقی میافتد؟
یک بیانی دارد امیرالمؤمنین خطاب به مردم کوفه. این را بشنوید، جالب است. حضرت وقتی کوفه را مرکز حکومت کرد، دو سه تا سخنرانی دارند در حمایت و تعریف از مردم کوفه. یکیش این است: میفرمایند: «اینکه من آمدم کوفه، بهخاطر این بود که شما مردم کوفه به محبت پیغمبر [هستید]. هیچ قومی اینجور به حب پیغمبر شناخته نمی[شوند].»
اینقدر قشنگ میشود مردم را بازی داد! در فاصله ۳۰، ۴۰ سال! مردمی که به حب پیغمبر شناخته میشوند. اباعبدالله میبیند یک مهره، یک مهره برای بازی دارد، یک برگ برنده دارد. آن هم این است که شبیه پیغمبر بفرستد. تو [فکر کن]! شاید اینهایی که به حکم پیغمبر شناخته میشوند، دست خیلی از اینها پیغمبر را دیدهاند. اینها یا صحابهاند یا تابعاند. سنشان کم نیست، بچه نیستند. در لشکر عمر [بن سعد] ۶۰ سال، ۵۰ سال، ۷۰ سال، ۴۰ سال جنگیدهاند. سابقه دارند. پیامبر را میشناسند، پیامبر را دیدهاند، اوصاف پیغمبر [را میدانند].
علی اکبر هم کم آدمی نیست، پسر بزرگ اباعبدالله. یک نقلی است، یک نقل عجیبی است. دوران معاویه، چون فامیل هم بودند، حضرت علی اکبر از طرف مادر فامیل [معاویه] بود. نقل تاریخی، به نظرم الاخبار الدینوَری درش نقل میکند. میگوید که معاویه با این سران و خواصش نشسته بود. گفت که: «به نظر شما بعد از من کی اَحَق به مُلک و مملکتداری است؟» همه چاپلوسی [کردند]. یک حرف درست حسابی [نزدند]. معاویه این حرف را گفت: «من بگویم بعد از من کیست؟ شایستهتر است.» گفت: «به نظر من شایستهترین فرد برای بعد از من علی بن الحسین است. هم مدیر، هم از طرف مادر به بنیامیه بند است، هم جوان، هم کاردان.»
خیلی حرفهای در عظمت حضرت عباس را خیلی با عظمت نگاه میکنیم. علی اکبر بالاتر از ابوالفضل العباس نباشد، قطعاً پایین [تر] نیست. فقط تفاوت این بود که امام حسین قمر بنیهاشم را سوزاند تا اجازه داد او برود میدان. که فردا شب عرض [میکنم]. علی اکبر همان اول تا دید نوبت بنیهاشم شده، صحابه همه رفتند، خودش راهی کرد، [وداع] بدم وداع کرد. یعنی وداع، وداع سوزناکی. معلوم است سخت دارد میفرستد. به ظاهر آرام و راحت فرستاد، ولی معلوم بود این باطن، باطنی گداخته [است]. همان اول [است.]
نفرین علی اصغر دیشب عرض کردم بعد از اینکه علی اصغر را کشتند، نفرین [کرد]. علی اکبر همین که راهی میدان شد، اباعبدالله لشکر دشمن [را نفرین کرد]. نفرین علی [اکبر] را که راهی میدان کرد، ایستاد به نگاه کردن: «اللهم اشهد علی هؤلاء القوم علیهم غلام اشبه الناس به رسول الله خلقاً و خُلقاً. تو شاهدی، دارم این بچه را میفرستم سمت اینها. در کل این سپاه، شبیهتر از این بچه [به] پیامبر خدا [نیست].»
بچههای مردم کوفهای که به حب پیغمبر شناخته میشوند، چه کردند؟ علی اکبر هم آمد رجزخوانی [بلند] خوند. خودش را معرفی کرد به پیغمبر اکرم. حجت را تمام کرد برای مردم. رحم کردند به علی اکبر؟ نه، والله قسم!
آمادهاید شب هشتم روضه بخوانیم؟ امشب مصیبت علی اکبر، مصیبت سنگین [است]. السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. [ذکر شهید قاسم سلیمانی.] [میخواهم بگویم:] امشب شب شهدای [کربلا است]. فیض ببرند شهدای مدافع حرم، شهدای انقلاب، این علیاکبرهای زمانه ما.
برای یک پدر سخت است مواجهه با بدن شهید. [بودهام] در شهدا دیدنم [هم] خیلیها [را دیدهام]. پدران شهدا را [دیدهام]. امام صادق فرمود: «شیرینترین لحظه برای پدر، وقتی [است که] یک بچه را میکَنَد، به ثمر مینشیند، به راه رفتنش نگاه [میکند]. دل این پدر به جوش و خروش میافتد.» علی اکبر راهی میدان رفت. برگشت. «یا بابا، دیگر جنگیدن ندارم. عطش امانم را بریده. زبانت را بیاور.» نمیدانم چه سری بود؟ چه کردم؟ عبدالله [به سمتش رفت]. زبان علی اکبر به کام اباعبدالله رسید. شرمنده شد، سرش را پایین انداخت. رفت جنگ نمایانی کرد. شمشیر [کشید]. اسب علی اکبر، اسبی تربیت شده است. یک علامت و رمز دارد صاحبش با سوارش. هر وقت سوار بر این اسب تربیت شده، دست دور گردن اسب بیندازد، یعنی «من زخمی شدم، من را برگردان.» سر مبارک خونین [بود. علی اکبر] دست انداخت دور اسب. اسب شتاب گرفت، میداند باید برگردد عقب. علی اکبر جلو چشمهایش را گرفت، راه خیمه را گم [کرد]. عوض اینکه برگردد سمت خیمه، [کوفیان] فقط همه نیزه کمین کرده بودند دور علی اکبر را. آی! اینقدر با شمشیر [زدند که] بدن پارهپاره [شد].
لذا وقتی ابی عبدالله آمد به این بدن نگاه کرد، همه شهدا را خودش تنها برگرداند. [شهید] قاسم را تنها به سینه چسباند [و] برگرداند [به] خیمه. بقیه شهدا را برگرداند [به] خیمه. هرچه به این بدن نگاه کرد، دید کار خودش نیست. برگشت سمت خیمه، صدا زد: «جوانان بنیهاشم بیایید. علی را بر در خیمه، خدا داند که طاقت ندارم. علی را بر دل خیمه [بیاورید].»