ساختار اقتصادی شهر و مردم کوفه
منابع درآمدی شهر کوفه
چرا امام حسین ع شهر کوفه را انتخاب کردند؟
منابع درآمدی مردم کوفه
انعطافهای امیرالمومنین علی ع در حکمرانی شهر کوفه
نظام عطا و ارزاق
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین، و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در جلسات قبل تا حدی در مورد مردم کوفه و وضعیت شهر کوفه عرایضی را محضر عزیزان داشتیم؛ با شرایطی که مردم کوفه داشتند و منجر شد به اینکه اول امام حسین (علیهالسلام) را رها کنند و در مرحله بعد شریک باشند در قتل اباعبدالله. چه چیزهایی، چه مسائلی در ساختار سیاسی نکات عرض شد که فضای ساختاری که درست کرده بودند، باعث میشد که مردم قدرتی برای شورش و مقاومت نداشته باشند. در ساختار اقتصادی هم نکات مهمی هست که باید به آن توجه کرد.
یکی از نکات مهم این است که شهر کوفه از جهت درآمد و از جهت اقتصادی، یکی از شهرهای برجسته است. موقعیت بسیار مناسبی داشت. مردم کوفه مردم فقیر و محتاجی نبودند؛ مردمی بودند که سرشار از امکانات بودند و وضعیت اقتصادی در کوفه بسیار خوب بود. شهرهای مختلف و فراوانی از آن مالیات گرفته میشد، خراج گرفته میشد، برای مردم کوفه میآمد.
من تعدادی از این شهرها را میخواهم برایتان اسم بیاورم که حالا از ایران: قزوین، زنجان، طبرستان. همین طبرستان بس است دیگر. همین مازندران و گیلان و گرگان و اینها سرشار از منابع و وضعیت اقتصادیِ وفور اقتصادی است. آذربایجان، ری، کابل، سیستان، قومس، نهاوند، انبار (همچون شهر انبار که معروف است). اینها همه را کوفیها فتح کرده بودند. مناطقی بوده است در ایرانِ ایران قدیم که اینها را کوفیها فتح کرده بودند. عمدتاً ایران توسط کوفیان فتح شده بود و این باعث شده بود که همه اینها خراجشان بیاید برای مردم کوفه. مالیاتی میگرفتند. والی کوفه هم این شهرها را اداره میکرد؛ یعنی کسی وقتی والی کوفه میشد، مسلط به همه این مناطق بود. ری زیرمجموعه کوفه بود. اینکه به خاطر گندم ری امام حسین (علیهالسلام) را کشتند... ری یکی از ولایاتی بود که توسط امیر کوفه اداره میشد. برای همین عبیدالله پیشنهاد داد: «تو بیا حاکم ری شو.» مگر نه کوفه از جهت سیاسی و اقتصادی خیلی مهمتر بود؟ اصلاً قابل قیاس با ری نبود. کوفه دهتایی، صدتایی بود. اقتصادی مهمتر [بود].
امام حسین (علیهالسلام) برای فتح این منطقه حرکت میکنند؛ یعنی میخواهند بیایند اینجا را بگیرند. مردم گفتند: «آقا! اینجا قلوب فتح شده برای شما. حکومت خیلی موقعیت استراتژیکی است!» امام حسین (علیهالسلام) هم که نمیخواهند با یزید بیعت بکنند، میخواهند فرار بکنند از شرایطی که او میخواهد ایجاد بکند. طرح یزید این بود که در مکه به یک نحوی امام حسین (علیهالسلام) را –تصورم این است از تاریخ– یک چیزی شبیه ماجرای منا، ماجرای منا که نخبگان سیاسی ما بودند، خیلی راحت، آرام، بیسر و صدا، (ما مرجع تقلید داشتیم تو این عزیزانی که شهدای منا بودند، مرجع تقلید داشتیم، شخصیتهای درجه یک سیاسی داشتیم، فراوانی داشتیم) خیلی آرام و راحت سرشان را کردند زیر آب. طرحشان این بود که امام حسین (علیهالسلام) را در مکه خیلی آرام، بیسر و صدا، یا دعوایی، یا با یک ماجرایی، یا بیمارشان کنند، مسمومشان کنند.
حضرت دیدند که در مدینه هم که رسماً مروان تهدید به قتل کرد. امام حسین (علیهالسلام) برای همین خروج کردند از مدینه. شبانه امام حسین (علیهالسلام) از مدینه حرکت کرد. مدینه که نمیشد، مکه هم که جای ماندن نبود. میخواستند تو همان شلوغیهای حج کار امام حسین (علیهالسلام) را تمام کنند. طبعاً امام حسین (علیهالسلام) باید خروج بکنند از مکه و مدینه؛ باید یک شهر دیگری بروند، یک شهر سومی بروند.
وضعیت مردم کوفه که این همه بد میگوییم؛ خب چرا حضرت رفتند؟ یکی از پاسخها این است، چند تا پاسخ سر وقت عرض میکنم. یک پاسخ این است که به هر حال حضرت ناگزیر بودند از اینکه یک شهر سومی بروند؛ نه مکه [نه مدینه]. خب حالا کدام شهر بروند؟ این شهری که بیست هزار نفر اعلام بیعت کردند، چهل هزار نفر قیام کردند! نکته مهمی است؛ یعنی رو به ازدیاد داشت. آدمهایی که در کوفه با مسلم بیعت کردند، در فاصله کمی تکثیر شدند. اول بیست هزار نفر بیعت کردند، بعد که هانی بن عروه دستگیر شد، چهل هزار نفر قیام کردند. کاخ عبیدالله را محاصره کردند؛ که حالا عرض میکنم عبیدالله چه کار کرد و فن بدلی که زد و این قیام را سوزاند، چه بود که عرض میکنم. چهل هزار نفر پتانسیل این جنبش است؛ تا صد هزار نفر هم که آدم پا به رکاب دارد که جلسات قبل عرض کردم.
خب کجا بهتر از کوفه؟ یک شهر نخبگانی با این درآمد، با این شرایط. همه هم دعوت کردند از اباعبدالله. حجت را تمام میکند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: «لولا حضور الحاضر و وجود الناصر»؛ اگر حاضر کسی نباشد، ناصر کسی نباشد، دیگر حجت میشود که [والی] استنکاف بکند، شانه خالی بکند. ولی وقتی که مردم میآیند پای کار، مردم درخواست میکنند، دیگر من بهانهای ندارم.
در ماجرای بعد از اینکه عثمان را کشتند، اینها ریختند منزل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در مدینه. گفتند که: «آقا! دیگر نوبت شماست.» آدمهای حرفگوشکن نیستند. بیعت کردند. آنجور هم مبسوطالید بود. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دست و بالش باز بود. حالا من یک اشاره انشاءالله شبهای بعد میکنم. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) همه اختیارات با خود ایشان بود. نظامیها را او انتخاب میکرد، قانونگذاری با او بود، قوه قضاییه را او اداره میکرد، فرماندارها را خودش مستقیم انتخاب میکرد. کامل دستش باز بود توی انتخاب. با این حال بارها و بارها مصلحتاندیشی کرد.
شریح قاضی که فتوا داد به قتل اباعبدالله، قاضیالقضات کوفه بود. شریح قاضی گفت که امام حسین (علیهالسلام) خارجی است. همین فتوا هم اثر داشت که خیلی [از مردم قبول کردند]. قاضیالقضات کوفه بود. وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) حاکم شد بر کوفه، فرمودند که: «من میبینم تو نباید اینجا باشی. بعد تو را برمیدارم، ولی نمیتوانم رئیس قوه قضاییهاش را ازت [بگیرم].» نتوانست عوض کند. «من نمیتوانم. تو هم پیر شدی، خرفت شدی. هم پسرت اختلاس کرده. هر دوره دیگر دورهای نیستش که دارد تمام شده، دیگر دوره حکومت علی (علیهالسلام). با این حال نمیتوانم.» قشنگ همین تعبیر را به کار میبرند علامه اربلی در... خب، این چه مصلحتی است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [با وجود اینکه] مردم رأی دادند... تحریم خارجی مثلاً میشود اگر کسی را جابجا بکند؟ پروندهاش میرود شورای امنیت؟
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید که از این قبیل ماجرا زیاد است. دستور میدهند که نماز تراویح را تعطیل کنید. شبهای ماه رمضان اهل سنت نماز تراویح میخواندند. حالا شهر کوفهای که اساساً شهر شیعهنشین است، تعداد اهل سنتش هم کم است. در مسجد کوفه یک گوشهای جمع شدند، [نماز] تراویح میخوانند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به امام مجتبی (علیهالسلام) فرمود که: «برو نماز اینها را تعطیل کن. این بدعت است. نماز جماعت مستحبی نداریم ما.» امام مجتبی (علیهالسلام) آمدند گفتند که: «نماز تعطیل!» اینها شروع کردند جیغ و داد کردن: «وا اسلاما و وا اماما! ما علی (علیهالسلام) را میخواستیم به خاطر نماز! حالا علی (علیهالسلام) آمده نمیگذارد ما نماز بخوانیم!»
احکام قضایی را عوض کرد؟ چند نمونه است از انعطاف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) الی ماشاءالله در دوره حکومت، آن که دیگر قدرتمند بود، آنجور رأی هم به او دادند. فرمود: «یک جوری هجوم آوردید که حسن و حسین نزدیک بود زیر دست و پا له بشوند. لقد وطئ الحسنان.» حسن و حسین هم بچه نبودند؛ سی و خوردهای سالشان بود. «حکومت را ببرید.»
بعد حضرت آمدند گفتند که احکام قضایی باید عوض بشود. خیلی مسائل هست که قانون مجازاتی که بوده باید توی احکام قضایی [تغییر کند]. «هر چه که خلیفه دوم دستور داده بود، شما نگه دار.» مردم کشش [ندارند]. «مردم سختشان است ببینند احکام خلیفه دوم، احکام ابلاغی خلیفه دوم دارد لغو میشود.» امیرالمؤمنین (علیهالسلام) حاکم شده؛ حالا خلیفه دوم هرجا گیر میکرد تو مسائل، از علی (علیهالسلام) میپرسید؛ هفتاد بار گفت: «لولا علی لهلک فلان.» احکام فراوانی به حکم اعدام صادر کرده [بود] و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آنها را به سادگی حل میکرد که این اصلاً اعدام نیست، حکمش سنگسار است.
ماجرای دکةالقضاء را در مسجد کوفه دیدید دیگر؟ همه رفتید مسجد کوفه، همه هم شنیدید ماجرا را. حکم اعدام میخواستند بدهند. [امیرالمؤمنین فرمود:] «یک تشتی بیاورید، این دختر بنشیند.» میگفتند که این دختر شوهر ندارد، باردار شده، این خیانت کرده، زنا کرده. نشست. یک زالویی بود رفته بود تو تنش، آمد بیرون. هفتاد بار فقط خلیفه حکم سنگین داده بود که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نجاتش داد.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خودش حاکم شد. فرمود: «احکام باید درست بشود.» گفتند: «مردم کشش ندارند. همان احکام که خلیفه دوم گفته بود، بگذار آنها بمانند.» امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پذیرفت؛ عمدتاً پذیرفت. حالا این امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را آمدند درخواست میکنند برای حکومت. حضرت فرمودند که: «بروید، بروید سراغ بقیه.» با التماس امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را آوردند. حضرت آمدند کوفه. کوفهای که خالص است. حالا من بعداً میخوانم برایتان تعبیر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را. حضرت میفرمایند که: «من مثل شما مؤمن سراغ ندارم. آدم جهادی مثل شما سراغ ندارم.» امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که خودش آدم جهادی است، میخواهد تویش حکومت تشکیل بدهد، دنبال مدیر جهادی میگردد. مدیران جهادی تو کوفه [بودند]. از مدینه میآید کوفه. بنیهاشم مدینه را ول میکند کوفه. از جهت اقتصادی وضعیت ممتازی دارد. کسی که حاکم کوفه میشد، قدرت خیلی زیادی پیدا میکرد؛ مخصوصاً وقتی که هم والی کوفه میشد، هم والی بصره. وقتی والی این دو تا میشد، دیگر ابرقدرت میشد. عبیدالله بن زیاد این شکلی بود. هم والی بصره بود، هم والی کوفه؛ که خب خود بصره هم باز امکانات خیلی زیادی داشت.
فقط بیتالمال را من برای شما بگویم؛ خیلی عجیب است. یک دقت مختصری بکنید. کم شنیدهایم ما اینها را. این اطلاعات تاریخی را کمتر شنیدهایم. معمولاً تاریخ عاشورا را میخواهیم بگوییم، از سمت امام حسین (علیهالسلام) میگوییم که حضرت از کجا شروع کردند قیام کردن، حرکت؛ کمتر از خود کوفه میگوییم که این جناحی که حالا روبروی امام حسین (علیهالسلام) ایستادند، اینها چه تاریخچهای داشتند. فقط سال ۶۰ هجری که کربلا ده روز اول سال ۶۱ بود دیگر؛ سال ۶۱، ده روز که گذشت، امام حسین (علیهالسلام) را کشتند.
بودجه سال ۶۰ هجری چقدر بود؟ ببینید عجیب است. گفتند که درآمدش فقط از خراج، فقط از مالیاتی که گرفته بود (چون چند تا منبع درآمدی داشت حکومت کوفه؛ یکیاش خراج بود، یکی زکات بود که اینها هم خیلی درآمد داشت، یکی جزیه بود، این مسیحیها و یهودیهایی که تو حکومت اسلامی بودند، اینها مالیات میدادند، یکی غنائم جنگی بود، یکی مالیات تاجرها بود، خمس بود) هیچ کدام از اینها نه، فقط خراجی که عبیدالله سال ۶۰ گرفت، ۱۳۵ میلیون درهم بود. امام حسین (علیهالسلام) را به خاطر یک دینار میکشتند؛ یعنی میگفتند هر سر یک دینار، هر دینار ۱۰ درهم است. فقط از خراج ۱۳۵ میلیون درهم داشت. چه ثروت عظیمی میشود! شهر کوفه شهر بسیار ثروتمندی بود. گفتند که تازه چهل درصد از این پول از خراج سرزمینهایی بود که تابع کوفه [بود]. فقط از خراج بود؛ از زکات و خمس و جزیه و اینها نبود. فقط خراج، فقط مالیاتی که میفرستادند.
مردم کوفه درآمدشان از چه راهی بود؟ مردم کوفه کلاً حقوقبگیر دولت بودند. نه دامداری میکردند و نه کشاورزی میکردند. یک مقدار کمی باغداری میکردند. رزمنده بودند، نظامی بودند. گفتم اینجا شهری بود که جمع کردند فقط نظامیها را تویش. آدمهای جنگی بودند. آدم جنگی هم یک هو یک سال، دو سال میرود جنگ، درگیر جنگ. این دیگر به باغ و اینها نمیرسد. (عمدتاً باغدارانی بودند که تو آن نامه به امام حسین (علیهالسلام) گفتند: «آقا! میوهها رسیده.» آنجا سرشار [بود] و چون هم آب داشت، هم زمین حاصلخیزی دارد کوفه) ولی عمدتاً مردم حقوقبگیر [بودند]. حقوقبگیر هم که بودند، دو نوع حقوق داشتند: یکی عطا، یکی رزق. این دو تا با هم فرق میکند؛ عطا و رزق. حالا میگویم به چه نحو. اینها فقط متعهد به این بودند که هر وقت جنگ میشود، شرکت [کنند]، حقوق ماهیانه و سالیانه دریافت بکنند. هر جنگی که حاکمیت داشت، شما را اعزام بکند، شما برو بجنگ. کاملاً وابسته. که دیشب عرض کردم: اقتصاد نفتی یعنی همین دیگر. کشاورزی، صنعت، اصلاً کسر شأن میدانستند کسی کشاورز باشد، کسی از خودش درآمد داشته باشد. «شأن من نظامی و رزمنده نیست که من بخواهم بروم مثلاً گندم بکارم و گندم بفروشم.»
طبقه نظامی، طبقه اول حکومت بودند. نخبگان اصلی جامعه در زمان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و در زمان امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، نظامیان بودند. مهمترین آدمها، که الان مثلاً تو جامعه ما هیئت علمیِ مثلاً دانشگاه شریف، بر فرض، رتبه خیلی ممتازی است دیگر. زمان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینها نبود؛ هیئت علمی نبود. اینکه طرف فرمانده فلان جنگ بوده، رزومه و اعتبار یک نفر این بود. این تو فلان جنگ فرمانده بوده، این تو فلان جنگ علمدار بوده، پرچم دست فلانی بوده. مهمترین جایگاه را تو جامعه اینها داشتند. حالا این مردم کوفه کسانیاند که نصف ممالک اسلامی را اینها فتح کردند. طبرستان را اینها فتح کردند، مرکز ایران را اینها فتح کردند، ری را اینها فتح کردند. خیلی اعتبار است دیگر. اینها خیلی آدمهای مهمیاند. با این حال نخبه، در عین حال مدیریت اینها هم سخت است دیگر. کلاً مدیریت نخبهها کار سختی است. آدمهای ساده را راحت میشود به خط کرد. آن مبانی کوفه را عرض کردم. مختار آمد، ۶۶ هزار نفر سپاه راه انداخت، همه را به خط [کرد]. موالی ساده، حرفگوشکن. این نخبهها را راه انداختن، قانع کردن، سخت است.
بعد نکته دیگر اینکه عطا و رزق تفاوتش این بود (این دو تایی که گفتم حقوق مردم کوفه بود): پرداخت نقدی بود که حکومت کوفه هر سال یکجا، یا یکجا یا قسطی، سالیانه بود. حقوق سالیانه، سبد کالا بود. یک مقرری ماهیانه بود؛ غذاهای محلی، گندم، روغن، خرما و سرکه را به اینها میدادند. هیچ کاری لازم نبود بکند؛ مایحتاج زندگی کلاً تأمین [بود]. تو فقط هرجا جنگ بود، بیا تو میدان.
کی حالا پایهگذار نظام عطا و ارزاق بود؟ این ماجرا این است که پدر آدم را درمیآورد. خلیفه دوم، عرض کردم دیشب، یک جوری حکومت را تراشید که تا هزار سال کسی نتواند [به آن دست بزند]. چه مدلی طراحی کرده! ابرکامپیوتر بود این خلیفه دوم. نظام عطا و ارزاق چه بود؟ خلیفه دوم گفتش: «ما اگر لشکر آماده میخواهیم...» تزهای نظامی اینها هم جالب است. اینها کسانیاند که وقتی جنگ میشد، تو جنگ احد پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [در] مکه تنها شد. ایشان و رفیقش داشتند فرار میکردند. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) صدا میکردند. آیه نازل شد: «إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ» (سوره مبارکه آل عمران). شما وسط جنگ داشتید فرار میکردید. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با اسم صدایتان کرد، محل نگذاشتید. «أَصَابَكُمْ غَمّاً بِغَمٍّ».
بعد اینها شب که میرفتند تو خیمهها، تو دل بقیه را خالی میکردند. میگفتند: «این پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) سپاه دشمن انقدر تجهیزات دارد، انقدر نیرو دارد. فردا میرویم.» اینها بعداً سیستم نظامی طراحی کردند. این حضرات سر وقتش روی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خالی میکردند، تو دلها را خالی میکردند. من کل تاریخ اسلام را شخم زدم، یک جا پیدا نکردم این حضرات تا قبل از شهادت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) -رحلت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، نه شهادت، تا قبل از شهادت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تعبیر استاد ما بود- یک جا پیدا نکردم یک الاغ کشته باشند از لشکر دشمن.
میخواهم [ببینم] ایران را که فتح میکنند، چه ساختاری درست میکنند. جمع کرد نظامیها را، آورد تو کوفه. گفتش که: «اینها باید اگر قرار است یک لشکر آماده باشند، کار دیگر نباید بکنند. فقط مشغولیتشان باید به نظامیگری و کار رزمیشان باشد. هزینههای زندگیشان هم حکومت باید تأمین بکند.» «حالا ما چه کسانی را به عنوان نظامی بگیریم کنار طبقه ممتاز جامعه باشند؟» گفت که: «چند تا معیار میخواهد. یکی اینکه صحابه باشند، فرماندههایی که قرار است سپاه دست اینها بدهیم، اول صحابه باشد. شرافت خانوادگی داشته باشند. اصل و نسبشان معلوم بشود.» که اینجا قشنگ عجم حذف شد. کلاً فرمانده عجم نداریم. و تعداد شرکتشان تو جنگها هم مهم است. که بعد دوران زیاد آمد گفتش که: «باید انتصاب به بنیامیه و ربط به بنیامیه هم داشته باشد.» قشنگ طراحی دیگر.
همه الحمدلله سیاسیون میگیرند. قشنگ این بحث هرجایی نمیشود طرح کرد. این بحثها مال [کسانی است که] قشنگ با فضای سیاست اینها آشنا باشند. بحث سختی است؛ یعنی تصورش یک کم دشوار است که مثلاً یعنی چه؟ یعنی چه اتفاقی افتاد؟ یک طبقه ممتاز، یک مجلس سنایی درست کرد. اینها کن فیکون میکردند. اینها حق وتو داشتند. اینها فرماندهها بودند. فرماندهان بر اساس اینکه صحابه باشند و اصل... یک هیئت علمی. حالا آن موقع امکانات نبود، بعداً دانشگاه زدند. مثلاً تو دورههای بعدی یک دانشگاهی میزدند، میرفتند هیئت علمی میشدند، میآمدند دکتر مهندس بفرستند به عنوان فرصت مطالعاتی فلان دانشگاه، میفرستادند فلان دانشگاه رفته دکترایش را بگیرد بیاید. امکانات نبود. فرمانده هر که ایشان تأیید کرد، تأیید. هر که ایشان رد کرد، رد.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فداش بشوم، میرفت روی توده سرمایهگذاری میکرد. از کف خیابان میرفت آدم جمع میکرد. آدم نداشت. یک عمار و ابن تیمان و شهادتین داشت. پرپر کردند و بعد بالای منبر [میرفت]. «میشود شما حاکم... ببین آخه حاکم میآید اینجوری حرف بزند؟ حاکم مثلاً میآید رو بازی کند؟ حاکم انقدر آدم زیر دست دارد که یک بشکن میزند صد تا کار برایش میکند.»
بالای منبر میچسبید دست به محاسن. «عمار، شهادتین...» خیلی عجیب است. بازی میکرد با مردم. همه مواضع سیاسیاش هم مال منبر بود. میگفت: «پشت پرده چیزی نداشت.» خوب سیاستمدار کسی است که اصلاً روحاً اصلاً بالای منبر نباید چیزی بگوید. آن پشت آدمها را پخته، آنها میآیند حرفها را میزنند، فضای جامعه را میبرد به یک سمتی. بعد من میآیم خودم را معتدل میگویم: «نه حالا آنجور هم نه، اینجور.» سیاست نداری. مردم داد میزدند، حمله میکردند. «حالا آقا گفتند منظورشان این بود.» تودهها [باید] حرف بزنند. بعد آمد به مردمش گفتش که: «صبح خواب پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دیدم. گفتم یا رسولالله! خسته شدم از این مردم. خسته شدم. منبر شما سیاسی میگیرید.» «چی دارم میگویم بالای منبر؟» ولی جامعه آمده میگوید: «من صبح خواب دیدم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را. گفتم: «از شما خسته شدم یا علی! ادعو علیهم! نفرینشان کن!» من هم نفرینت میکردم.»
مردم یک اهرمهای واسطهای میخواهند. علی (علیهالسلام) ندارد. یک چرخدندههایی آن وسط میخواهد برایش کار بکنند، ندارد. مردم فقط وقتی توجیه میشوند که احساس میکنند واقعاً یا نانشان واقعاً در خطر است یا جانشان واقعاً در خطر است. که در مورد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) این احساس بهشان دست نداد. دست نمیداد تا امام حسین (علیهالسلام) را کشتند. واقعاً احساس کردیم که...
طرف میخواست تصمیم بگیرد یک کاری علیه دولت بکند، تهدیدش میکردند. خوارج اقدام کردند علیه امیرالمؤمنین (علیهالسلام). «اسم اینها را از دیوان محو نکن. مقرری که باید هر ماه بهشان بدهی، بهشان بده.» دولت میگیرد، صبح به صبح میآید چهار تا فحش به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میدهد. آخر ماه میآید حقوقش را میگیرد. «احتمال دادی کسی با اینها روی هم ریخته، بکُشش؟ بکُشش؟» نه، «حقوقش را قطع کن.» «احتمال میدهی کسی ممکن است ربطی داشته باشد، زد و بندی داشته باشد، بکُشش؟» خب این اخلاقمداری و این آداب و اینها پدر آدم را درمیآورد دیگر.
ماجرای معروف هم دیگر همه شنیدید حتماً. تو فیلم مختار به نظرم بوده. میگویم من خیلی مختار ندیدم درست حسابی، نخواستم ذهنم نسبت به تاریخ خراب بشود. تاریخ از منابع دست اول گرفتم. کارگردان بزرگوارش گفته بود که صحنه کشتن پسر عمر سعد را میدانستم در تاریخ جور دیگری نقل شده، دیدم اینجوری هنری قشنگتر است. منبر مبنای تحلیل یک سخنرانی میشود، یک مداحی میشود. خدا خیرشان بدهد. واقعاً اثر هنری، کار فوقالعادهای بود مختار. ای کاش خرابش نکنند، بعداً چیزهای دیگر نسازند که این رزومه کارگردان و مجموعه خراب بشود.
مسلم [خواست به منزل] عبیدالله دهقانی سر بزند. تو منزل هانی بود. هانی به مسلم گفتش که: «[آهسته] بیا از پشت پرده بکُشش. عمامه را برمیدارم، یک سرفهای میکنم، این علامت این باشد که حواسش نیست. از پشت بیا بکُش.» عبیدالله آمد نشست و خبری [نشد]. پنج دقیقه دوباره [عمامه را] برداشت، خبری [نشد]. دوباره بار سوم. عبیدالله گفتش که: «مثل اینکه یک چیزی است. او هم آدم چیزی [مطلعی است].» پشت پرده خبری نشد. عبیدالله پا شد، رفت. تمام شد. با عصبانیت داد زد سر مسلم: «وقتی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند که ترور حرام است، فتک حرام است... مهمان، تازه مهمانم هم هست. کجای اخلاق را رعایت میکنی؟»
رهبر معظم انقلاب بهشان گفته بودند: «یکی از این سران قاچاقچیهای سیستان را به اسم یک مهمانی دعوت کردیم، گرفتیم.» میدانید ما مگر چیزی بلدیم [که یاد بگیریم]؟ از این عزیزان، از این بزرگواران [باید] شنید. اطلاعاتی دستگیرش کنیم، مهمانی در امان است. مسلم رقیبهراسی میکند، حذف میکنند، نابود میکنند، ناموس طرف را به باد میدهند. چهار هزار نفر مهم نیست. جریان رقیب من خورد. یکی خورد، یکی افتاد، آن جلو [رفت]. سیاستمداری اینهاست دیگر. اهل بیت (علیهمالسلام) [این را] ندارند. میگفتند: «آقا! تو سیاست نداری.»
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود که: «راست میگویید. آنی که معاویه دارد، شیطنت است، من ندارم. تقوا دارم. تقواست. [من] مداهنه ندارم. من حیلهگری ندارم. من فریب نمیدهم. من بازی درنمیآورم. با ترس میشود، با تهدید میشود. من این کار را بلد نیستم. من رو بازی میکنم، دست [مرا میبینند].» «من یک دانه را از دهان مورچه حاضر نیستم به ظلم دربیاورم.» «آقا! این نمیشود. اینجوری مملکت اداره کرد؟ دیوانه میشود.»
جورج جرداق میخواند، دیوانه میشود. مثل ابن ابیالحدید میگوید: «بعضی خطبهها را سیصد بار خواندم. میخواهم ادبای عرب را جمع بکنم. همانجوری که قرآن بعضی آیاتش سجده واجب دارد، [آیا میتوان] بر برخی خطبهها سجده کنم؟» همه هفت اقلیم، نه کوفه، نه خاورمیانه، نه دنیا، اقالیم سبعه زمین و هفت آسمان را به علی (علیهالسلام) بدهند، این دانه را از دهان مورچه به ظلم درنمیآورد. چه مرامی است این؟ این را ببین. به راحتی سر میبرند.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [به] مالک [فرمود]: «شانه به شانه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تو میدان بودی. میزدی. خوشت میآمد، صد تا دویست تا میزدی [و میگفتی] فلهای میزنی؟ من تا قیامت نگاه میکنم نسلش را. اگر از ذریه و محب و شیعه ما باشد، نمیزنم. [ولی تو] میزنی؟ حساب دارم من. با حساب و کتاب کار میکنم.» این مردم ثروتمند، خوشی زده زیر دلشان. حالا من یکی دو تا دیگر ویژگی بگویم، بقیهاش باشد انشاءالله شبهای بعد.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمدند کوفه را که دست گرفتند، ملاکهای خلیفه دوم را لغو کردند. گفتند که: «برتری [کسی بر دیگری] ندارد. بیتالمال مال همه است. همه حقوق مساوی دارند.» فاصله [ای] نگذشت که عقیل درآمد. میشنویم عقیل که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرمود: «من عاشق عقیلم.» بابای مسلم، بله. با عصبانیت برگشت. یک شب دیگر که آمد، آن آهن گداخته را درآورد. واکنش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [این بود که فرمود]: «این عقیل است. این داداشش است. داداش رئیسجمهور است.» آهن گداخته را درآورده. «وجود من [آنجا] شب بود. بالای دارالعماره، این بازار کوفه را بهش نشان دادم. گاوصندوقها قفل بود، نیستند. مردم هم نیستند.» «این عقیل است. نظرت چیست با همدیگر شبانه برویم گاوصندوقها را خالی کنیم؟» «جدی باهات حرف میزنم.» گفت: «من هم جدی. شرافتمندانه کنیم.»
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مردم تنبل [دارد]. روحیهشان به همین سازگار است دیگر. فقط تو کافی است یک کم تملق بلد باشی، چاپلوسی، چربزبانی. هر که آمد نوکریاش را کن. یک دم تکان [بده]. آدم کوفیصفت وایمیستد، نگاه میکند ببیند کی الآن یکهو دارد میزند [که دنبالش برود]. آن خط آخر... من عذر میخواهم از سردار، عظمی، کریمی، وزیر... نکات را میخواهم بگویم. جسارت نباشد، قطعاً شأن [عجله من] ربطی به ایشان ندارد. بعضی نمایندههای مجلس بارها به کرات نقل شده که طرف دم انتخابات ریاست جمهوری موضع نمیگیرد، موضع نمیگیرد، موضع نمیگیرد. یک هفته قبل انتخابات قشنگ نظرسنجیها بیاید ببینیم تا اینکه شما حساب و کتاب سیاسی داشته [باشی]. رقیبت هم سوار بشود و از هشتاد جا بزند. آدم باید سیاستمدار بشود دیگر. سیاستمدار بودن متن ماجرا بود، قشنگ. بعد این نقل را داشته باشم برایتان، بقیهاش باشد شبهای بعد.
این چهل هزار نفر که آمدند قصر عبیدالله را محاصره کردند، عبیدالله یک جمله گفت. گفتش که: «اینها همه ارذل بودند.» ارذل را شب گذشته اشاره کردم کیا بودند. گفتش که: «اگه قول بدهید دور مسلم را خالی کنید، عطا و رزقتان را بیشتر میکند.» «اگه خالی نکنید معلوم هم نیست مسلم غلبه کند ها!» اردوغانگونه برخورد [کرد]. «چه جمعیتی از اینها را حکم اعدام و حبس و ترکیه، حقوق بشر و اینها... [این] خیلی ماجرای درستی نشد.» «راحت مسلم که اینجا غریبه، شهر هم که دست ماست.» علی، عقیل را آنجور آچمز کرد، این هم پسر عقیل است.
حالا این چهل هزار نفری که آمدند پشت قصر عبیدالله را گرفتند، خودِ تعداد خیلی زیادی از اینها مبلغ عبیدالله شدند. سپاه سی هزار نفره راه انداختند، بردند. افکار عمومی و کنترل [آن] سخت است. پول دست اینجاست که اهل بیت (علیهمالسلام) آدم میخواهند. یک ذره ناخالصی، یک کم، یک کم تعلق [هم باشد]، [فورا] باد میرود. یک کم تعلق...
شب عاشورا امام حسین (علیهالسلام) [فرمود]: «بیعت من قشنگی نیست ولی رسا است.» شب عاشورا [فرمود]: «من بیعت را برداشتم، نه از مردم کوفه برداشتم [فقط از یارانم برداشتم].» خیلی حرف سنگینی است. «دم شما گرم که انقدر باحالید تا الان ماندید. شما بمانید. من کشته میشوم. شرعاً تکلیفی ندارید.»
اول قمر بنیهاشم (علیهالسلام) پا پیش گذاشت. بعد، [حضرت به یار] و ظهیری که دو هفته است تازه به راه آمده [فرمود]: «دوست دارم هزار بار جان بدهم، بمیرم، کشته تکهتکه میکند.» بعد حضرت اینجا دید که اینها سر به راهند. آخر اخلاقی نیست. حالا ببین تعلق نیست تا کجا تعلق نیست. تعبیر این است که از بین دو انگشت بهشتشان را نشان داد: «اعرفوا منازلکم.» «ببینید کجای بهشت جایگاهتان است.»
حالا اینها، اینها کیند؟ برگشته میگوید که: «آقا! بهشت ما میخواهیم چه کار؟ خودت کجایی؟ ما تو بهشت همنشین تو هستیم. یار باوفاتر از شما سراغ ندارم. همه پیش منید.» حالا همه اینها خیالشان جمع شده. یک آقازاده مانده، به خیالش تخت نیست. [همه] گفتند: «من هم هستم فردا. یا جزء این شهدا ازت میخواهم.»
تعلق ببینند، محک بزنند. برادرزاده، پس نظرت در مورد مرگ چیست؟ «از عسل» [جواب داد]. قاسم هم، «تو هم فردا کشته میشوی.» این روضه یک روضه مفصلی است که امشب نمیخواهم این بخش روضه را باز بکنم که فرمودند: «قاسم! نه تنها تو کشته میشوی، علیاصغر هم کشته میشود.» [حضرت] جمله گفت. «قاسم بماند.» آن جمله خودش یک روضه است.
حالا با این حالی که اباعبدالله (علیهالسلام) شب قدر اذن را داده، خبر را داده، پدر قاسم درآمد تا توانست اجازه بگیرد میدان برود. هی رفت، هی آمد. «نوبت من نشد برم. حالا برو تو خیمه به مادرت سر بزن.» هی دست به سرش کرد که آخر قاسم نشست گریه کرد، زار زد. برخی نقلها این است: یک متنی را از امام مجتبی (علیهالسلام) آورد که حضرت سفارش کرده بودند: «اگر پسرم اذن میدان خواست، بگذار.» فقط متن نامه را که دید، قلم امام مجتبی (علیهالسلام) را دید، امام حسین (علیهالسلام) ضجه زد، گریه کرد. به یاد امام مجتبی (علیهالسلام)، دلش برای [امام] حسن (علیهالسلام) تنگ شده.
به قاسم نگاه میکند، همانجور که علیاکبر (علیهالسلام) شبه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بود، قاسم شبه امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بود. آنقدر که ما بررسی کردیم، جانگدازترین رویدادهای کربلا اینجا بوده. چون این تعبیر [است که] قرار شد [قاسم را] آسمان بفرستد میدان. اولاً که دیدند لباس اندازه این [بچه] نیست. نه کلاهخود پیدا میشود، نه زره پیدا میشود. با عبا فرستادند. بعد هم که خواست راهیاش بکند، پایش هم به رکاب اسب نمیرسید. خواست راهیاش بکند، بغلش گرفت. اباعبدالله (علیهالسلام) گفتند که... در آغوش اباعبدالله (علیهالسلام) شروع کردند هر دو با هم گریه کردن. انقدر گریه کردند (حتی این تعبیر دیگر جای دیگر نیامده در کربلا) انقدر گریه کردند هر دو با هم غش کردند که [به سختی] به هوش آوردند امام حسین (علیهالسلام) را و هم قاسم را.
حضرت یک جور عجیبی به قاسم نگاه میکرد. این را فرستاد تو میدان. لا اله الا الله. روضه را میخواند. عزیز دلم! این بخشش را فقط بگویم که قاسم را وقتی با آن ترفند زمینگیرش کردند و زمین زدند، آنقدری که فهمیده میشود پایش روی رکاب اسب آویزان بود. [بدنش] روی زمین. اباعبدالله (علیهالسلام) آمدند سمت قاسم. این... این خیلی عجیب است تصورش. از آن صحنههای بکر کربلاست. از آن صحنههای سوزان کربلاست. اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) آمده به داد قاسم برسد. نقل مرحوم مقرم و دیگران این است. آنقدر که دور قاسم را گرفته بودند، گرد و غبار [بود]. اباعبدالله (علیهالسلام) کل میدان را گرد و خاک گرفته [بود]. نهیب زد، فریاد زد. از این عده فرار کردند، از آنور یک عده فرار کردند. همه رفتند. حالا همه رفتند، فرار کردند. هنوز گرد و غبار مانده. اباعبدالله (علیهالسلام) دارد دنبال قاسم میگردد. صحنه [بچهای] روی زمین...
[اباعبدالله (علیهالسلام) فرمود]: «چند دقیقه پیش عموجان، جانم بگو. سخته برای [من]. نتوانستم جواب بدهم. حالا هرچه صدایت میزنم، تو من را جواب [نمیدهی].»
السلام علیک یا اباعبدالله و ارواح حلت بفنائک. علیک سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار. و لا جعل الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام.