‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجه) و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
آیه اول سوره مبارکه نساء که دیشب برخی از عباراتش را خواندیم، انتهای این آیه میفرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا.»
خیلی عبارت عجیب و نابی است. ما کمتر در قرآن عبارتی اینجوری داریم. میگوید: «نسبت به خدای متعال تقوا داشته باش.» تقوا به این حالت میگویند که آدم میخواهد چیزی را با چنگ و دندان حفظ کند، نگذارد کسی آن را از دستش بدزدد یا ببرد. این حالت را میگویند حالت تقوا. آن چیزی که میخواهی حفظ کنی، باید قیمتی باشد، نسبت به هر چیزی تقوا نمیگویند. نگهداری و حفظ. در خود قرآن سه چهار مورد است که در موردش تقوا به کار رفته. اولین مورد که خیلی بیشتر از همه به کار رفته، خداست: «اتقوا الله.» یعنی نسبت به خدا تقوا داشته باشید. خدا را با چنگ و دندان نگه دار، نگذار خدا را از دستت در بیاورند. حالا اصطلاح بدیها! یعنی چه خدا را از دست آدم؟ مگر خدا یک موجود مثلاً در دست است؟ نه، یعنی بین تو و خدا فاصله نیندازند، تو را از خدا جدا نکنند. سفت بچسب. مزاحم زیاد است، مانع زیاد است، عامل برای جدا کردن زیاد است. باید با چنگ و دندان بچسبی، سفت بچسبی که جدا نکنند. «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ.» همان خدایی که شما همه با او کار دارید. صبح تا شب اسمش در زبان شماست. حساب و کتاب شما با خداست. زندگی شما با خداست.
یک عبارتی دارد که خیلی عجیب است: «وَالْأَرْحَامَ.» نسبت به ارحام هم تقوا داشته باشید. رَحِمها، اقوام، فامیلها. نمیگوید حفظ کنید، نمیگوید نگهداری کنید، میگوید تقوا داشته باشید. یعنی رَحِم را، فامیل را، خویشاوند را، نسبتهایی که ما با آدمها داریم، آن پیوندی که با آدمها داریم، رابطهای که با آدمها داریم، این را باید با چنگ و دندان نگه داریم. سفت بچسبیم. نباید بگذاریم فاصله بیفتد.
در روایتی هم دارد که این گوسفندان وقتی مثلاً گلهای بیرون میآیند، تا وقتی که گله هستند، گرگ با اینها کار ندارد. گرگ تنهایی نمیآید، میایستد یک گوسفند جدا بشود. همین که جدا شد، میآید و حالا یا میبردش، یا میتردش و یک کاریش میکند. در روایت دارد که شماها تا وقتی با همدیگر هستید، شیطان با شما کاری ندارد. منتظر ایستاده. شیطان کمین کرده. اول جدا بشوی، بعد بیاید بدرد. در مورد مسجدی میگوید: کسی که مسجدی است، بچه که مسجدی، اهل مسجد است. حالا ما از همین عبارت استفاده کنیم: هیئتی، کسی که هیئتی باشد، مسجد میرود، هیئت میرود، یک همچین رابطههای خوبی دارد، این را شیطان کاریاش ندارد. اول جداش میکند از مسجد، اول جدا بشود، تنها بشود. چون وقتی اینها زیاد هستند، میترسد. شیطان ترسو است، مثل گرگ. گرگ را میترساند. در گله سگ خیلی عجیب است ها! خدا با سگ از گوسفند نگهداری میکند (سگ خودش درنده است، ولی گوسفند را نمیدرد.) از آنور گرگ درنده است، گوسفند را میدرد. با این سگ از گوسفند نگهبانی میکند. روبروی گرگ نمیگذارد گرگ بیاید گوسفند را بدرد. خدا محافظت میکند ازش.
شما باید محافظت بکنید. شیطان دنبال این است که شما را از همدیگر جدا کند، فاصله بیندازد بین آدمها، رابطهها را سرد کند، رابطهها کمرنگ بشود. بعد آدمها یکی یکی جدا که شدند، راحت میشود زدشان. با هم که هستند، ماجرای آن چوبه بود که بابایی داد به بچهاش. شنیدید دیگر. داشت از دنیا میرفت. چوبه را داد، گفت: «پسرم بشکن.» برخی میگویند که لقمان حکیم بوده. دو تا کرد، یکخرده سختتر شکست. سه تا کرد، یکخرده سفتتر شد. چهار تا کرد. پنج تا چوب که شد، دیگر این نمیشکند. سخت است. شما تا وقتی با همدیگر هستید، اینجوری نمیشکنید. یکی یکی و جدا جدا که باشید، زود میشکنید.
خدای متعال در قرآن سفارش میکند: «تقوا داشته باشید نسبت به رَحِم، سفت بچسبید.» بچه فامیل آدم، قرآن میگوید سفت بچسبش. «وَاتَّقُوا الْأَرْحَامَ.» این الان بیشتر احتیاج دارد به کمک. مثل اینکه مثلاً طرف تا وقتی سالم است، دستش را میگیریم. بعد تیر که دارد ازش خون میآید، «اه، برو برو!» یک چیز دیگر خورد. پارچه بیاوری، زخم را ببندی، گلوله را در بیاوری، کار میخواهد. مشکلی که داریم، خودمان ضعیفیم. معمولاً یکی یکخرده منحرف بشود، میرویم سمتش، ما هم سریع رنگ و بو میگیریم (این هم هست: تریپش عوض شده.) همچین کلیپهای عجق و وجق. ما میرویم یکخرده دستش را بگیریم، کمکش کنیم. غرق میشد، یکی رفت کمکش کند، رفت جلو. الان لطیفه است یا واقعیت؟ نمیدانم. کمک کند و خلاصه این را درش بیاورد. و بعضی از ما اینجوریم. میرویم یکخرده طرف را کمک کنیم مسجدی بکنیم. خودش هم عوض شد. دیگر این است دیگر. تقوا نسبت به خدا، بعد رَحِم. کسی نسبت به خدا تقوا نداشته باشد، برود، زود میخورد زمین. به قول امروزیها: اپلیکیشن نصب میکند روی گوشیاش؛ واتساپ، وایبر، لاین، اسم زیاد دارد، برنامه زیاد دارد که ماشاالله دارد میرود، دارند میبرندش. آرام آرام، آرام آرام، آرام آرام. دیگر هیئتش قطع شد، نمیآید. بعد دیگر کمکم مسجدش قطع شد، نمیآید. بعد دیگر نمازهایش آخر وقت شد. بعد دیگر یکی در میان شد. بعد دیگر نمیخواند. بعد دیگر پارتی، آقا، دارد میرود. خرس بوده این را کشیده پایین. «خَرسه؟» آهان! «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَالْأَرْحَامَ.» تقوای خدا که نباشد، بروی سمت اَرحام، دارند میبرندت. تقوای خدا برای همین است. کسی که، ببین، ماشینی که میخواهد بوکسل کند یک ماشین دیگر را، خودش نباید بلنگد. میشود طناب میبندد ماشین را. من الحمدلله باهاش زیاد مواجه میشوم. ابوقراضهای داریم که خلاصه هر چند روز یکبار خسته میشود، در جاده میماند، در خیابانها و اینها. ماشین گذاشتیم سیم بکسل، ماشینی که میخواهد ببرد، ماشینم تر و تمیز. ولی یک مشکل فقط پنچر است. «آقا، یکی باید بیاید.» «خودت آقا، من میخواهم کار فرهنگی کنم. این جوانها را به سمت دین و ...» «تو خودت پنچری.»
بنده! کسی میخواهد کار کند. آیه قرآن در سوره مبارکه مزمل میگوید: «پیغمبر، تو میخواهی مردم را هدایت کنی؟ نمیکشی. باید نماز شب ترک نکنی.» من این سوره را در جمع بچههایی که کار فرهنگی میکردند در یکی از دانشگاههای مشهد تفسیر میکردم. گفتم: «آقا، قرآن دارد میگوید کسی که میخواهد کار فرهنگی بکند، نماز شب بر او واجب است. حداقلش نماز شب.» «وَارتِلِ الْقُرْآنَ.» «قرآن هم بخوانی، هر چقدر میتوانی کار فرهنگی کنی؟ ماشینت کمباد است. باید بادش کنی.» ماشینهای امداد خودرو را دیدهاید؟ یک وانت شیک، تر و تمیز، قدرتمند. یک ماشینی که اینورش خورده و سپرش لق است. «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَالْأَرْحَامَ.» این آیه ۱ سوره مبارکه نساء. اول با خدا سفتوسخت شو، ببند. بعد حالا با رَحِم. «نه خیر.» فامیل داشته باش، رفیق را داشته باش. خودت را سفت کن، روی خودت هم کار کن. ولش نکن، محکم. آچارکشی. ما به خیلی چیزها کار داریم. مطالعه. این را بارها عرض کردم خدمت بچههای حزباللهی: هفته به هفته دو خط کتاب نمیخوانیم. قرآن و مفاتیح. اینها که «یا علی التماس دعا.» اصلاً نمیدانم قرآنمان کجا هست، گم کردهام. تازگیها چند وقتی گم شده. باز دانلود میکنیم، قرآن نصب میکنیم. یک وقتهایی میخوانیم. یک سری پیامها میآید در واتساپ. آیات قرآن گاهی کرد. آن هم حال نداریم بخوانیم، رد میکنیم. عکسی، فیلمی چیزی باشد، نگاه میکنی. قرآن، مطالعه. آقا، این برنامهها، من همه نرمافزاری که گفتم دارم روی این گوشی صاحبمرده. روی گوشی دارم. ولی مطالعهام از همه جمع شما، همه با همدیگر به توان دو هم بشود، باز بیشتر از کتاب بنده است. اکثر کتابها را بله. میترسم یکخرده چشمم بخورد، بعضی از اینها را بگویم. ولی خب، از جهت اینکه شما هم یکخرده همچین، بنده ۱۵ سال و نیمم بود طلبه شدم. ۱۵ و نیم. قبل از طلبگی، من تقریباً تمام آثار مرحوم شهید مطهری را خواندم. اتوبوس، در تاکسی مثلاً مسافتی که ما باید میرفتیم با تاکسی میشد رفت. و در تاکسی نمیتوانستم کتاب بخوانم. با اتوبوس میرفتم. بیشتر طول میکشید، ولی بیشتر میخواندم. او من نوشتم خیلی کتابهایی که در نوجوانی خواندم. اولش نوشتم این را کجا خواندم؟ خیلی در اتوبوس خواندم، در مترو تهران-کرج خواندم. مسیرها، رفتوآمدها. حالا من که بیسوادم، تعطیل. جدی میگویم.
"التماس دعا." آقای فامیل داشتیم دیگر، بالاخره. «خدایا، ببین دیگر، رفتیم. اینها دیگر ما را جذب کردند دیگر.» ببین، فامیلاند دیگر. بالاخره نمیشد که نرویم. رفتیم و بعد دیگر این حرفها را نداریم. باید بروی. باید دست آنها را هم بگیری. اگر هم شدی، باید قوی بشوی. چیزی که زیاد است در این جمعهای فامیلی، خدا برکت بدهد. همین میشینی شروع میکنند شبهه انداختن و تیکه انداختن. این را زدن، آن را زدن، این را مسخره کردن. جواب بده یا نه؟ یاد گرفته میآید برای ما مطرح میکند. دمت گرم بابا! تو خیلی کارت درست است. امام زمان میگفت: «ببین روی دیوار کی یادگاری نوشته؟» امام زمان منتظر کیا کار کنند برایش؟ فامیلش را نمیتواند جمع کند. پسرخالهاش را نمیتواند دستش را بگیرد. «میخواهد بیاید برود. آقا جان، بیا برویم انقلاب کنیم، حکومت جهان!» «جمع کن بابا، تو حکومت فامیلیات را درست کن. حکومت جهانی بعد.»
میلنگیم. بعد قید فامیل را میزنیم. خیلی جالب است. قطع رحم میکنیم، بدتر. آیه قرآن در سوره مبارکه رعد، برخی آیاتش هست. خیلی عجیب است. میفرماید که: «إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ.» آدم عاقل، کسی متذکر میشود که عاقل باشد. بعد شروع میکند عاقل را تعریف کردن. «الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ.» آدم عاقل کسی است که با عهد و پیمانی که با خدا دارد، سفت ایستاده. با خدا عهد دارد که باید بندگی کند، ایستاده. جملهای که در مورد شهدای کربلا امام حسین به کار بردند، فرمودند: «اینان پای عهدشان ایستادند.» گفت: «خدایا بنده.» «وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ.» هر جا خدا سفارش کرده به کسی، به چیزی اتصال داشته باشیم، اینها اتصالشان برقرار است. «وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ.» آخ! این عبارت آقا، من را ریخته به هم. در روایت فرمود: «اینی که گفته واجب است اتصال داشته باشی، منظور رَحِم است. صله رحم.» بعد ادامه آیه چه میگوید؟ میگوید: «اینها از سوء الحساب میترسند.» نه که صله رحم میکنند، از سوء الحساب میترسند. "سوء الحساب" یعنی چه؟ بدحسابی. بدحسابی یعنی چه؟ میترسم قیامت خدا با اینها بدحسابی کند. «آقا، مگر خدا بدحسابی میکند؟» «نه خیر.» طرف آمد پیش امام صادق. روایتش را آوردم اینجا. آمد خدمت امام صادق علیه السلام: «حقم را تا آخرش گرفتم.» آیه قرآن شنیدی. «يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ.» الهی که خواندم. «حساب میترسند.» خب بله. آقا جان، چه دَخلیه ماجرای ما دارد؟
حضرت فرمودند: «آدمی که کتاب و قرون آخرش را حساب میکشد، این "سوء الحساب" دارد. در قیامت هم باهاش همینجور تا قرون آخر میکشد.» دیدی میرود میوه بخرد؟ ۸۳ بار جابجا میکند این سیب را. «بابا مرد حسابی، داشته باشد بدبخت برسد!» خب وقتی ۱۰ نفر خرید کنند، او هم دیگر برنمیدارد نامردی کند. کیسه به دست خلقالله میگوید: «آقا، اینها آدم حسابیاند. خودشان میفهمند. درست کنیم. خدایی باشد دیگر.» یک آدم حسابی من پیدا میشود؟ یکی باید باشد از "سوء حساب" بترسد. تا قرون آخر میخواهد بگیرد. «بابا پول داد بهت، بدهکار بود.» یا مثلاً جنسی خرید، جلوی چشم خودت شمرد. دیگر ۱۰ تا هزاری بود. "سوء حساب" است. آدم تکهتکه میشود قلبش. «دوباره بخوام بشمارم. آنجاش! این نمازت که حضور قلب نداشت. خب هیچی، برو بعدی. آن عزاداریات هم که اینجا یک جیغی زدی، این ریا بود. خب این هم هیچی.» سوء حساب. تو که یکخرده بوی مَتَلک میدهد، حتماً باید جوابش را بدهی. یک کاری داشتم من. آمدم یک دقیقه ماشینو یک جایی نگه داشتم. شماره گذاشتم پشت شیشه. یعنی رفتم و آمدم، ۳۰ ثانیه طول نکشید. شماره ما را میگیرد. آمدم، خودم لباس پوشیدم. شروع کرد مَتَلک انداختن. بار کردن. پیرمردی بود. گفتم: «آدم روحانی میبیند، طلا ببیند، تیکه نیندازد، اسراف میشود.» نه، اصلاً حیف است. انگار مشهد با اتوبوس میرفتم. ایستگاه آخر بود. داشت جلوی بسته نواب جمعیت را داشتم کنار میزدم، بروم جلو که بروم پیاده شوم. این "سوء حساب". «يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ.»
یکی از دلیلهایی که باعث میشود ما قطع رحم کنیم، همینهاست دیگر. سختگیریهای زیاد. «این بچهاش میآید اذیت میکند، آن آمد نمیدانم چیچک ما را شکست، آن آمد یکخرده فضول زیاد سؤال میکند، آن یکی نمیدانم فلانه.» هیچی دیگر، هیچکس را ندارد. در همان خانه، قطع رحم. به خاطر چی؟ به خاطر سوء حساب. یکی از دلیلهایی که باعث قطع رحم میشود، سوء حساب است. زیاد مو را از ماست میکشد. بابا نصف زندگی، نصف زندگی این بچههای کوچکتر بدانند، بزرگتر، بزرگتر از بزرگترها هم بدانند که نور چشمانم، نصف زندگی ندیدهگرفتن است. آدم میخواهد زندگی کند، نصف زندگیات را ندیدهبگیری. دیدهبگیری همان چیزهایی که مربوط به خودت نیست، مربوط به خداست، ندیدهبگیری. هر جا که به شما فحش دادند، ندیدهبگیر. هر جا دیدی به اهل بیت دارد توهین میشود، و... دیدهبگیری. تجدید نظری که احکام خدا در زیر سؤال میره و دیده بگیری. هر جوری که شخصیت شما دارد زیر سؤال میرود. بعد ندیدهبگیری. این قاعدهاش مشتی برده. «يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ.» فرمود: «کسی اگر اهل صله رحم باشد، روز قیامت "تهوان الحساب" یوم القیامه.» خود صله رحم، تا عملش میآید. در قیامت میخواهند حسابهایش را برسانند، میگویند: «خدایا این صله رحم دارد.» میگویند: «خیلی خب، آسان بگیرید.» آرام با مردم میساخته، با مردم راه میآمده. الکی نمیبریده، قطع نمیکرده. «يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ.» آخه قیامت حساب و کتاب شما نمیدانیم چیست. خیلی سنگین است. همه اعضای بدن شهادت میدهند. حساب. دهن خود آدم را میبندند. این دست شروع میکند: «من اینجا رفتم این کار را کردم. در گوششان زدم، دزدی کردم، نامردی کردم. این امضای ناحق را کردم، این پیامک را دادم. این دروغ را پخش کردم.» خبر خودش میگوید. دهنش بسته، چشم دهن باز میکند. دیگر اینها دهن باز کردن چیست خدا میداند. چشم شروع میکند: «من این را دیدم، این را دیدم، این کار را کردم. اینجا با غضب به این نگاه کردم. اینجا به نامحرم نگاه کردم. اینجا به کسی که گناه میکرد با نگاه محبتآمیز نگاه کردم، تشویق شد به گناه.» همه را میگوید.
اولین عضوی که در قیامت روایت میفرماید، اولین عضوی که در قیامت شروع میکند حرف زدن، رَحِم است. هر کدام نماد یک چیزی است دیگر. دست نماد، چشم نماد اشراف، پا نماد حرکت است. رَحِم نماد الفت، رَحِم نماد انس، ارتباطات. من قبول ندارم الان ارتباطات بیشتر شدهها. حالا در موردش یک شب صحبت میکنیم انشاالله. من قبول ندارم این برنامههایی که در این گوشیهای وامانده آمده، اینها ارتباطات مردم را بهتر کرده. بیشتر. این چه ارتباط صاحبمردهای است که من اینجا نشستم، با طرف در آمریکا همزمان داریم با هم صحبت میکنیم. بعد به بچه کار ندارم، با زنم کار ندارم. «ارتباطات را ببین، با آمریکا دارم همزمان صحبت میکنم.» ارتباطات. چقدر طلاق بیشتر شده سر همینها. اولین عضوی که روز قیامت حسابرسی میکند، حرف میزند، زبان تند و تیزی هم دارد. دیدید بعضی تند و تیز دارند؟ حرف بزند دیگر. همین شروع کند به حرف زدن، مغلوب. وکیلان اینقدر قدرتمندانه حرف میزنند. شروع کند حرف زدن، حقت را میگیرد. رَحِم اینجوری است. روز قیامت یک زبان تند و تیزی دارد. اولین عضوی که روز قیامت حرف میزند، رَحِم. بعد چه میگوید؟ میگوید: «یَا رَبِّ مَنْ وَصَلَنِي فِي الدُّنْيَا فَصِلِ الْيَوْمَ مَا بَيْنَكَ وَبَيْنِي.» «خدایا، این آدم با من وصل بود. این آدم با من قطع بود. با تو هم قطع بشود.» بعد چه میشود؟ «اللَّهُ وَرَجُلٌ لِیَرَا بِسَبِیلِ خَیْرٍ.» یک آدمی را میآورند. میبینی چهره مذهبی، آدم حسابی، مؤمن باشد. سبیل خیر میخورده. آدم رو به راهی باشد. میآورند. چهره خیلی خوب، ظاهرش میکنم. نورانی، معنوی، اهل عبادت، اینها اول کار. میایستد، رَحِم ازش حساب کشی میکند. حساب کشی میکند، میگوید: «شما با من بریده بودی.» میگوید: «همانجا تهوی پرتش میکنند.» «اِلَّا أَسْفَلَ الْقَرْنِ، فَنَّارَ تَهِ جَهَنَّمَ.» اسفل قرن فی. اونی که اهل روایت روایتشناس است میفهمد اینها یعنی چه. نمیرود در جهنم. مراحل بالایش. پرتش میکنند ته جهنم. اول حساب رَحِم است. عین خیالی نیست. «شوهرم الان چند وقته بیکاری؟ این را از کجا دارند میخورند؟» هیئت ترک نمیشود. مسلمانی است؟ این اصلاً نمیداند برادرش کدام شهر زندگی میکند. پدر و مادرش قهر است. تصور کن. یعنی چی؟ «نه، مادرم مخالف بود با این ازدواج. من باهاش قهر کردم. الان ۱۵ ساله رابطه...» دلت میخواهد نماز بخوانی؟ نماز بزند به کمرت! برو بخوان. گوشه مسجد جا بگیر. «الرَّجُلُ يَرَى بِسَبِیلِ خَیْرٍ.» این روایت مال شماست. آدم میآید با چهرهای که میخورد مؤمن است. اسفل النار. ته جهنم پرتش میکنند.
یک رَحِم روز قیامت به شکل کلاف نخ میآید. کلاف نخی که نخریسی چرخهای خیاطی و اینها دارد. کلاف نخ این شکلی است. این میآید. از این نخش وصل میشود. هر کی اهل صله رحم بوده، میرود، این نخ بهش متصل میشود. هر کی نبوده، وامانده. حساب و کتاب دارد. آخر سال است، بنشینیم یک حساب و کتاب بکنیم؟ امسال چه گناه... حساب نمیکنیم. خیلی باحالیم ما. حساب نمیکنیم. «به فلانی بدهکارم، یا طلبکاری از این یکی دارم.» «یک حرف بد به آن زدم، یک نگاه حرام اینجا کردم.» بابا صله رَحِمها، قطع رَحِمها، خیلی مهم است. من خودم خیلی مبتلا هستم. بدبختم ها! اینها که میگویم فکر نکن مثلاً من الان اینجا یک چهره معصوم نشستهام، شما را هدایت میکنم به راه حق. نه آقا! من خودم ته خطم. خیلیهایتان که در سن پایینتر از ما دارید این حرفها را میشنوید، خوش به حالتان. برای من الان دیر است این حرفها. این حرفها را من ۱۲ سالگی میشنیدم، ۱۱ سالگی میشنیدم. آن موقع که آدم صاف و ساده است، زود میتواند این حرفها را در خودش عمل کند. الان دیگر مثل من قطع شده، باد کرده. «من بروم به فلانی بگویم بیا با هم رفیق بشویم. برود گم شود.» اهل بیت این آیه: «يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ.» آقا، اینها اهل بیت، کار اینها را کردند. این روایتش را بخوانم. کافی است. سندش هم خیلی قوی است. «وَقَعَ بَينَ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ بَينَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ کَلَامٌ.» یک فامیلی داشت امام صادق علیه السلام به اسم عبدالله بن الحسن. یک روز حرف افتاد بین امام صادق و عبدالله بن حسن. یکخرده بحثشان گرفت. «حَتَّى وَقَعَ...» یکخرده صدایشان بالا رفت. داشته باش اینجا. یکخرده صدا رفت بالا. جرّ و بحث، صدا رفت بالا. مردم جمع شدند و رفتند. دو نفر از هم جدا شدند. شب را رفتم منزل.
این آقا، صفوان جمال، از یاران خالص امام صادق بوده. میگوید من صبح زود به امام صادق کار داشتم. آمدم جلوی در. دیدم که امام صادق علیه السلام. محله بنیهاشم، آن کوچه بنیهاشم. همه اهل بیت در آن کوچه مینشستند. منزل امام صادقم بود. در همین سی چهل سال پیش بود این منزل. خدا لعنت کند وهابیت را که خرابش کرد. خانه امام صادق علیه السلام. دیدم که حضرت در خانه عبدالله بن الحسن، فامیلشان، پسرعمویش. صبح زود دیدم حضرت دارند در خانه عبدالله... کین اینها؟ امام معصوم است، حجت خداست. همه عالم باید بیایند در خانهاش گدایی کنند. کنیز حضرت آمد. حضرت فرمودند: «قُولِي لِأَبِي مُحَمَّدٍ.» «برو به آقا بگوا بیاید.» «صبح زود آمدهای.» «عبدالله بن الحسن، فی کِتَابِ اللَّهِ الْبَارِحَةِ.» «دیشب قرآن میخواندم، آیه صله رحم را خواندم. آیه «يَخَافُونَ الْحِسَابَ» فَقَلَقَتْنِي.» «دلم به جوش آمد. آنجا که میگوید یخافون الحساب دیدم نه، من قطع رحم (صله رحم) گفتم اول صبح دیشبم نیامدم که خواب باشی اذیتت کنم. اول صبح که بیدار شدی بیایم در بزنیم.» فاطمه همدیگر را بغل کردند، گریه. با چه نسبتی داریم با این آقا؟ یکخرده حرف بالا گرفته. تازه بابا! معلوم است که حق آقا! کسی بگوید اگر کسی شک دارد بفرمایید: «امام صادق بوده، گوش می کِشه، حقش بوده.» بابا اینها کین؟ شاگردهایشان تربیت کردند. داوود رقی. این هم یکی دیگر از اصحاب امام صادق. میگوید آمدم خدمت امام صادق علیه السلام. «قَالَ لِی مُبْتَدِئًا مِنْ قَبْلِ نَفْسِهِ.» تا نشستم خدمت حضرت، حضرت بدون مقدمه شروع کردند با من حرف زدن. فرمودند: «يَا دَاوُودُ لَقَدْتَ عَلَيَّ أَعْمَالَكُمْ يَوْمَ الْخَمِيسِ.» «اعمال شما پنجشنبه بر من عرضه میشود.» «عَلَيَّ مِنْ عَمَلِكَ صِلَتُكَ لِابْنِ عَمِّكَ.» «داوود رقی، پنجشنبه اعمال شیعیان بر من عرضه میشود. اعمال تو عرضه شد. صله رحم با پسرعمویت کردی.» «فَسَرَّنِي ذَالِكَ.» «این منو خوشحال کرد. دیدم با پسرعمو صله رحم کردی، خوشحال شدم.» ماجرا چیست؟ گفت: «این پسرعموی من یک آدم ناتوی بیدین خبیث، دشمن اهل بیت.» تو که رفتی با او صله رحم کردی، عمرت بیشتر شد. از عجایب صله رحم. یک شب در موردش صحبت میکنیم. آدم خوب با آدم بد صله رحم کند، عمر آدم خوب زیاد میشود، عمر آدم بد کم میشود. «ولی خدا بهت ۳۰ سال عمر دو سه شب دیگر انشاالله تنگ. دشمن اهل بیت است. صله رحم کن به دادش برسی.» صله رحم یعنی این. مشکلش چیست؟ قوم مغول غارت کنند. روزی یک وعده باید مرغ بدهم، یک وعده کباب. خانه فامیلت چیزی نخوری. صله رحم. گفتم یکخرده صحبت بکنیم. آقا این روایت... وای وای بخونم. امام صادق فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْجَبَ عَلَيْكُمْ حُبَّنَا وَ مُوَالَاتَنَا.» «خدا به شماها واجب کرده ما اهل بیت را دوست داشته باشید. ولایت ما اهل بیت را داشته باشید. دنبال ما اهل بیت راه بیفتید.» «بِنَا.» «هر کی میخواهد جز ما باشد، با ما باشد، باید به ما اقتدا کند.» میخواهی اقتدا کنی، بهت بگویم چه کار کنی؟ میخواهی دستت در دست ما اهل بیت باشد؟ شاگرد تربیت کردند. یکی از شاگردهایشان سلمان. سلمان گفت پیغمبر هفت تا سفارش به من کرد، هیچوقت ترک نکردم. یکی صله رحم بود. «وَأَنْ أَصِلَ إِلَى رَحْمِي وَإِن کَانَتْ مُدْبِرَةً.» پیغمبر به من سفارش کرد صله رحم کن، «حتی اگر فامیل ممکن است در برخی مکاتب بگویند آقا سفارش کنند که شما با فامیلت ارتباط داشته باشی. هیچ جای عالم غیر از خونِ اهل...» اگر فامیلت، اگر رفیقت از تو بریده، تو با او ازش نبُر. خیلی مرد است این دین. این است فرقش با همه چیز. اونی که برمیگردد میگوید: «آقا، آدم مهم است که خوش اخلاق باشی. چه فرقی میکند مسلمان باشی یا کافر؟» «نه خیر، خیلی فرق میکند.» هفت تا سفارش کرده پیغمبر. شده سلمان. «سلمان گفت: آقا سلمان فارسی؟» «چه میگویی؟ سلمان فارسی بگو سلمان محمدی، محمد و آل محمد فامیل ماست.» ابوذر بهش خبر دادند: «آقا، آقای ابوذر، خوش به حال گوسفند شما زایید. یکی به گوسفندانت اضافه شد. مالت بیشتر شد، ثروتت بیشتر شد.» گفت: «چه به من تبریک میگویید؟ مالم بیشتر شده که شده. پیغمبر یک حدیثی به من گفته، من هر وقت یادش میافتم تنم میلرزد. پیغمبر به من فرموده: روز قیامت از صراط که مردم میخواهند رد بشوند، یک طرف صراط رَحِم است، یک طرف صراط امانت. کسی با همه اعمال خوب دنیا اگر بیاید، ولی امانتدار نباشد، یا اهل صله رحم نباشد، از رو صراط پرت میشود در دهن جهنم.» آن هم صله رحم. خیلی نفسگیر. حالا شبهای بعد که صحبت بکنیم چقدر ریزهکاری دارد صله. حدیث امشب بود دیگر. یکخرده حضرت جرّ و بحث کرده بودند. آمدند گفتند آقا بیا برویم، این آیه را من یادش افتادم، تنم لرزید. کسی آقا اگر قطع رحم بکند چه اتفاقی برایش میافتد؟ «هیچی.» آیه قرآن است. ادامه همان سوره رعد که آیتش را خواندم، میفرماید که: «آقا کسی اگر قطع رحم بکند، ملعون میشود. ملعون، ملعون، ملعون.» «قَاطِعُ الرَّحِمِ.» پیغمبر فرمود: «کسی قطع رحم بکند، ملعون است.» ملعون از رحمت خدا دور است. امام باقر علیه السلام میفرماید این روایت باید کتاب بشود. جزوه بشود. دست مربیهای آموزشی و پرورشی ما، دست معلمها. روایت فوقالعادهای است. خیلی قشنگ. امام باقر علیه السلام میفرماید: «پدر من امام سجاد به من سفارش کردند: پسرم، يَا بُنَيَّ انْظُرْ خَمْسَةَ فَلَا تُصَاحِبْهُمْ.» «۵ دسته را بهت معرفی میکنم.» مسیر تو اتوبوس فهمیدی؟ اولیش دروغگو، دومیش فاسق، سومی آدم احمق، چهارمین بخیل، پنجمی: «وَإِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ قَاطِعِ لِرَحْمِهِ.» «آدمی که قطع رحم میکند، رفیق نشو، همصحبت نشو. در راه هم اگر دیدی کنارت است باهاش نباش.» «لِأَنَّ اللَّهَ لَعَنَهُمْ فِي کِتَابِ اللَّهِ.» «من در قرآن خواندم، دیدم خدا اینها را لعن کرده.» سه جای قرآن هم لعن. یکی سوره مبارکه محمد صلی علی (آیه بیست و سوم)، یکی سوره مبارکه رعد (آیه بیست)، سوره مبارکه بقره (آیه بیست و هفتم). سه جای قرآن، آدمی که قطع رحم کند لعن شده است.
بسم الله. یک داستانی را بشارت دادم چند شب پیش برایتان بگویم. قارون و اینها را که انشاالله یک شب دیگر میگویم. داستان آن آلمانی، پسر آلمانی. این داستان را من قبلاً در کتابخانهای خوانده بودم. بعد امروز، مطالبی که میگویم حساسم. یعنی الان همه اینهایی که دارم میگویم با سند جلوم است. حرف بیربط و ریزهکاریهایش یادم نمیآید. خدا خیر بدهد یکی از دوستانمان در قم. نتیجه آیت الله خندقآبادی. خدا رحمت کند. یک پدربزرگش آیت الله خندقآبادی، یکی دیگر از پدربزرگهایش مرحوم آیت الله محقق تهرانی. واتساپ پیام دادم. گفتم که: «آقا، این کتاب فلان آدرس، شما برو بردار بیا. این صفحاتی که میگویم عکسش را بگیر برای من بفرست. میخواهم امشب بالای منبر بگویم.» بهش خیر بدهد. این عکسهایش را فرستاد. من این مطلب دقیقش را. مطلب خیلی مطلب عجیبی است. مرحوم آیت الله محقق روحانی، ایشان نماینده آیت الله بروجردی بوده در آلمان. میگوید که: «من با یک پروفسوری آشنا شدم. ریاضیدان بود.» این پروفسور یزدان. گفتش: «آقا، من یک سؤال ریاضی دارم تا حالا هیچکس نتوانسته جواب بدهد. اگر شمایی که آخوندی، روحانی، این سؤال من را از اسلام جواب بدهی، من مسلمان میشوم.» گفت: «سؤالت چیست؟» «بهترین سؤال من این است: کدام عددی که هم به یک قابل تقسیم باشد، هم ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷؟» «مرد حسابی، این را که امیرالمؤمنین ما جواب داده.» خب، چی گفت؟ بله، جلد ۴۰ بحارالانوار، صفحه ۱۸۷. یهودیه از امیرالمؤمنین پرسید: «کدام عددی که بر یک تا ۱۰ قابل تقسیم است؟» حضرت فرمودند: «اگر بهت بگویم مسلمان میشوی؟» «مسلمان میشوی؟» «شما بگو.» «اضرب اسبوعک فی شهرک.» «ایام هفته را در ایام ماه ضرب کن.» میشود چند تا؟ ۲۱۰ تا. عددی که آمده: «فی ایام صنعتک.» «ضرب در ایام سال کن.» ۳۶۰. ۲۱۰ ضربدر ۳۶۰، ۷۵۶۰. هم به ۱۰ قابل تقسیم است، هم ۹، ۸، ۷، ۶، ۵، ۴، ۳، ۲، ۱. همه را امتحان کردم، اعشار نمیآورد. «أَشْهَدُ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ.» این پروفسور ریاضیدان هم تا این را شنید گفت: «آقا، ما مسلمان شدیم. امیرالمؤمنین شما کولاک است. من پروفسور ریاضیم، در این سؤال ماندم چند ساله. یک روایت برای من خواندی!» اطلاعات این است ها! ببین، سواد این است. آدمی که اهل مطالعه است. یک روایت خواندیم برایش، مسلمان شد. این آقا سیستمش عوض شد. پروفسور ریاضی. بعد چند وقت این مریض شد. رفتم بیمارستان عیادتش. دیدم خیلی پَکَر و گرفته است. پَکَر. اینقدر ناراحت. «چی شده؟» گفت: «هیچی. دکترها بهم گفتند که سه روز بیشتر زنده نیستم. از آنور پسرم را دیدم. پسرم آمده بود پیش من. بهش گفتم که: «بابا، سه روز من بیشتر زنده نیستم.» دیدم پسرم اصلاً خم به ابرویش هم نیاورد. هیچی هم ناراحت نشد. خداحافظی هم نکرد، رفت.» آیت الله محقق روحانی میگوید که: «چند روز گذشت. سه روز تمام شد. این بنده خدا از دنیا... خدا رحمت. رفتیم کار تشییع جنازه و کفن و دفن و اینها را انجام دادیم. دفنش کردیم. دیدیم که پسر این آقا آمد. با عصبانیت خیلی عصبانی و ناراحت و گفتش که: «جنازه بابای من کو؟» بچه باغیرتی! «چرا عزیزم؟» گفت: «من جنازه پدرم را به ۶۰ فرانک به یک مؤسسه فروخته بودم برای اینکه این را...» نپرسند: «بابای ما کجا هست؟ قبرش کجاست؟ جنازه چی شد؟» «هیچ!»
اللهم صل علی محمد و آل محمد. ذرهای علاقه و محبت و بعد تازه اینها بشوند الگوی ما. خیلی باحال است دیگر. منی که امام صادق دارم. «در اروپا جوونها نسبت به چه چیزی علاقه دارند؟ ها! این الان در اروپا مد است.» پس خیلی چیز خوبی است. روایتش یادت نرفته که گفت کسی که قطع رحم بکند، ملعون است؟ سه جای قرآن خدا لعنش کرده. اکثر اینها ملعوناند.
خانواده. یک آقای دیگری میگفت شب نشسته بودم در یکی از این کشورهای اروپایی. دیدم گوشی رفیقم، مال همان مردم آنجا بود. بله. «چی؟» «بابا مرده.» «خوب به درک! این چیزی است که تو الان زنگ بزنی به من بگویی؟ چه خبری است که دارد به من میگوید؟ بابات مرده. به من چه! مرده که مرده.» فرهنگ، خیلی شیک و مرتب، قشنگ، فانتزی، متولد شده. در تهران که من فاجعهبار دارم میبینم این را. خانههای مجردی، تکی، زندگیهای جدا. افتخار میکنیم به اینکه اروپایی زندگی میکنیم. افتخار میکنیم به اینکه قطع رحم میکنیم. افتخار میکنیم به اینکه ما ملعون خدائیم. افتخار میکنی. مدرن باش، به روز باش. آقا، ما نوکر اهل بیتیم. اهل بیت به ما یاد دادند چه جور... امام سجاد علیه السلام دیدند طرف خوابش برده، سرش را گذاشته روی شانه پدرش. یکخرده مثلاً انگار احترام. حضرت فرمودند: «من دیگر تا آخر عمر با تو حرف نمیزنم.» آدم باید ادب نگه دارد. پیش پدرت خوابت... بالا! پدر وارد میشود باید بلند شوی. تا مقام. میگوید امیرمؤمنین شدی، خلیفه مسلمین هم که هستی، پدر وقتی وارد... روایت نام پدر و مادر باید مفصل یک دهه صحبت کنیم انشاالله. بعد حضرت زهرا به ما یاد دادند عشق به پدر یعنی چی. رابطه با پدر یعنی چی. با پدر یعنی چی. زهرا را داریم. افتخار میکنیم به همه عالم. مینازیم. «آقا، شما معلوم نیست دنبال آدمهای بیخود، کثیفی راه افتادهاید. ما افتخار میکنیم دنبال فاطمه زهرا راه افتادیم.» سرم را بالا میگیرم. نوکر و سینهزن و گریهکن این خانمیم. افتخارمان است، عزتمان است. لنگش را نداریم. آیه نازل شد: «پیغمبر را با اسمهای معمولی صدا نزنید. پیغمبر را با این القابی که بین خودتان رایج است صدا نکنید. با القاب محترمانه صدا کنید.» از این به بعد همه باید بهش بگویند: «رسول الله!» پیغمبر آمد در خانه فاطمه زهرا. در را باز کرد. تا چشمش به پدر افتاد، از جا بلند شد. آمد سمت پدر. گفت: «السلام علیک یا رسول الله.» پاسخ فرمودند: «دخترم فاطمه جان، چرا من را اینجوری صدا میکنی؟» عرضه داشت: «پدر جان، قرآن نازل شده. آیه قرآن. امام که زودتر از همه آیه قرآن عمل میکنیم. قرآن گفته که ما شما را با اسمهای معمولی صدا نزنیم. ما شما را رسول الله صدا کنیم.» پیغمبر فرمودند: «عزیزم، تو من را بابا صدا کن. فَإِنَّهَا أَرْضَى الرَبِّ.» «خدا را بیشتر راضی میکند. دل بابات هم بیشتر گرم میشود. مگر من چند تا بچه دارم؟ یک دانه دختر از دنیا برایم مانده.» چقدر احترام میگذارد! در این ۷۵ روز یا ۹۵ روز چقدر گریه کرد برای پدر؟ چقدر گریه کرد؟ میشود فاطمه زهرا به در نگاه میکرد. «کجاست آن پدر من که پشت در میآمد من را صدا میزد؟ چقدر دلم تنگ شده برای بابا؟ در را باز کند من را در آغوش بگیرد.» به حسنوحسینش نگاه میکرد. میگفت: «کجاست آن پدر مهربانی که شما را روی دوش میگرفت، در سجده می...» چه گریهای کرد فاطمه زهرا! مردم نامرد چه کار کردند؟ گفتند: «فاطمه، صدای گریهات اذیتمان میکند. خسته شدیم. یا شب گریه کن یا روز گریه کن.» عرضه داشت: «علی جان، برای من خارج از شهر یک جایی درست کن. من آنجا بروم گریه کنم. مردم اذیت نشوند.» «بیت الاحزان»ی درست کرد. دو تا ساقه نخل گُزارد، حصیری در این ساق انداخت. حضرت زهرا میآمدند روزها دست حسن و حسین را میگرفتند. میآمدند آنجا برای پیغمبر گریه میکردند. یک روز آمدند دیدند که این ساقه نخلها بریده شده. حَصیر... نمیدانم. شاید این روزهای آخر فاطمه هم آستین به دهان میگرفت گریه میکرد، بچهها. ولی دیگر این روزهای آخر دید نمیتواند خوب گریه کند. گفت: «خدایا دیگر... دیگر من طاقت دوری بابام را...» خیلی برایش ... عاشق باباش بود فاطمه زهرا. عاشق پدرش. «باباش فرمود من را بابا صدا بزن. من را رسول الله صدا نزن.» نمیدانم، صدا میزد، حتماً صدا میزد. «پدر» صدا میزد. ولی یک بار یک... پدر جانی گفت: «فاطمه، دل رسول الله خون شد.» یا ابتاه. گفت: «یک وقتی، یک جایی، بین در و دیوار ...»
این شهر پس از تو حرف دل فاطمه زهرا با پدرش این شبهای آخر
دخترت این شهر جا کرده این شهر پس از تو
همه بودند اما پس از تو خریدار ندارد
خریدار ندارد تماشا پس از تو
تنت بود و شد
در سقیفه سر جایگزینی
وصی تو را دست بستند
دگرگون شده رسم دنیا
پس از تو بابا جان
اگر چه مرا میزدند این جماعت
علی را شکستند بابا
پس از تو جانم (فدایش)
با تمام وجود
بسم الله
کسی غیر شیرین کسی غیر ناله
پیامت به دیدار زهرا
پس از دخترت را شهر غربت
منو ببر بابا دخترت را
از این شهر که خیری ندیدم
دنیا پس از دیگر پای آتش به
اینجا پای آتش به شده
باز دلم غرق خون شد
مباد پس از مادر مادر مادر مادر مادر
آی بابا بابا بابا بابا بابا بابا
دلم برات تنگ شده
بزرگترین مژده برای فاطمه این بود، این فاطمه را آرام میکرد. وقتی کنار بستر بابا نشسته بود، گریه میکرد. فرمود: «دخترم، چرا گریه؟» عرضه داشت: «بابا، این حال شما، حالم را منقلب کرده.» سرش را آورد نزدیک گوشش. رو دهان پیغمبر یک چیزی. پیغمبر در این گوشش فرمودند. دیدن فاطمه لبخند روی لبش نشست. «چه شده خانم جان؟» فرمود: «پدرم بهم بشارت داد بعد از من خیلی تو این دنیا نمیمانی، زود به من ملحق میشوی.» اینها دخترهایشان اینجوری بابایی است. طاقت دوری. شب سوم کجا میخواهیم امشب برویم. خیلی دلم سه ساله تنگ شده. جانم جانم.
از راه رفتنم تو تعجب نکن
که من فاطمه زهرا
از راه رفتنم تعجب نکن
که من طعم داده
پاهای همه تاول زده
ببین خیلی به روی خار مغ
دویدن بگم یا نه
چادر ز عمه
چادر قرض گرفتم
که پنهان کنم ز روی تو گوش
دلی خواهش این دختر عشق
تمام خواهش این دیر
من را ببر که جان
تو دیگر چه پاسخی به سوالم نمیدهد
همه جواب از تو میپرسم بابا
عمه پاسخی به سوالم نمیدهد
آیا شبیه قامت خمیده
در حال بارگذاری نظرات...