مروری بر نکات جلسه ششم:
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولله عقد.
یکی از دعاهایی که موقع سال تحویل مردم میخوانند، که خب حالا ما توی دین چیزی به اسم لحظه سال تحویل و دعا کردن و اینها که نداریم، دعاهایی که رایج شده، مضامینش هم مضامین خوبیه و در بین دعاهای ما و روایات ما هست، از عبارات «يا مدبر الليل و النهار»؛ توی این دعا اینجور آمده: «يا مقلب القلوب والابصار يا مدبر...». خدا مدبره، تدبیرگر. حاکی از این است که ما بالاخره سالمون را که شروع میکنیم، توجه به این داریم که خدای متعال تدبیر دارد و تدبیر امورمان دست خداست.
یک نکته خیلی مهمی است، همیشه به آن احتیاج داریم و همیشه باید به آن توجه بکنیم اینکه این نظام، خلاصه، نظام بیحسابوکتابی نیست، نظام بیصاحابی نیست، این عالم صاحب دارد، عالم حسابوکتاب دارد، قوانین خودش را دارد، قواعد خودش را دارد. این خیلی بحث مهمی است. خدای متعال برای این عالم یک ساختاری تراشیده، ساختار دارد. کسی اگر ساختار را رعایت نکند، خودش اذیت میشود. شما وقتی تشنهتان میشود، از راه دهانتان باید آب بخورید. خب، یکی بگوید آقا من نمیخواهم از راه دهان آب بخورم، میخواهم بروم سَرُم بزنم، یک سَرم بزنم، این بیاید آب را ببرد توی رگ. خودت اذیت میشوی. ساختارش اینجوریه. میشود آن کار را هم کرد، ولی لقمه را شما داری میپیچانی دور سرت. آنجوری هم میشود، ولی تشنگیت برطرف نمیشود.
یک بحث این است که شما تشنگیت برطرف بشود، یک بحث دیگر این است که میزان آبی که بدن لازم دارد تأمین بشود. ساختار این اینجوری است که شما از راه دهان باید آب بخوری. شما وقتی خسته میشوی، باید بخوابی. خدا این عالم را اینجور آفریده. ساختارش این است. آدم وقتی خسته میشود، مغز گرم میشود. وقتی مغز گرم بشود، این چشمها حرارت زیادی دارد، سَر پَلک فشار میآورد. الحمدلله توی جلسهی ما معمولاً این خیلی رایج است. معمولاً اینجوریه دیگر، بالاخره آرامشبخشیم و چرتآور است حرفام. در هر صورت، اینها قوانین عالم است، ساختار عالم است.
خدای متعال عالم را اینجور آفریده. خدای متعال انسان را یکجوری آفریده که این احتیاج به اُنس دارد. انسان از اُنس میآید. احتیاج به اُنس دارد، احتیاج به همنشین دارد، احتیاج به همنوع دارد. تَنپریدن و تنها بودن و بیکسوکار بودن و اینها خلاف ساختار این عالم است.
یک عده از آدمها بُریدند، رفتند با سگها دارند زندگی میکنند؛ با سگ و گربه و پرنده و چرنده. و روزبهروز هم ماشالله، دارد بیشتر میشود. دیگر تازگی یوزپلنگ را، به یوزپلنگ، به عنوان حیوان خانگی آوردهاند. توی این سایتها سرچ بکنید، زده مثلاً: «یوزپلنگ خانگی به فلان قیمت»، «بچه ببر مثلاً به این قیمت». اُنسشان با آدمها نیست، شغال و روباه و کفتار، خرس هم حتماً یک چند وقت دیگر اضافه میشود. نمیتوانند با آدمها زندگی بکنند. با سگ راحتتر است. ازدواج نمیکند، عوضش سگ دارد. از پدر و مادرش فاصله گرفته؛ دو تا سگ گرفته توی خانه، با اینها زندگی میکند. دو تا گربه دارد، با اینها زندگی میکند. اینها خلاف ساختار عالم است.
خدا آدم را یکجوری آفریده که این باید با یک آدم دیگر اُنس بگیرد. آدمها با همدیگر اُنس بگیرند. آدمها به همدیگر نیاز دارند. آدم اجتماعی است، نمیتواند تنها زندگی بکند. مریض میشود، مریضی روانی. کسی که «دوست دارم تنها باشم»، این یک مریض روانی است. این باید برود پیش دکتر. البته ما یک وقتهایی احتیاج به تنهایی داریم، احتیاج به خلوت داریم. آن سر جای خودش. آدمْ احتیاج به خلوت دارد. یک وقتهایی توی ساعتهایی برای عبادت و مطالعه بگذارد، یک گوشهای بدون اینکه کسی باشد. تازه تاریکی هم باشد، بهتر است. ولی روال معمول زندگی ما این است. اصلاً خدا روشنایی را روز قرار داده برای اینکه آدمها با هم باشند. شب و تاریکی برای خلوتشان. روز اینجوری است، آدمها با همدیگر باشند، اجتماعی باشند. «تنتشروا فی الارض»؛ انتشار در زمین داشته باشند، پخش شوند.
توی سوره جمعه خیلی قشنگ است. ما روز جمعه را میگوییم روز چیست؟ تعطیلی. دقیقاً فرهنگ خلاف قرآن. قرآن میگوید روز جمعه، روز جمعه است، روز جماعت. همه دور هم جمع بشویم، نه اینکه همه پخش بشویم. پخش بشویم چه میشود؟ خدا جمعه را قرار داده که همه بیاییم جمع بشویم. اصلاً روز تعطیل توی فرهنگ اسلام روز «شنبه» است. اسم روزها: «یوم الاحد» (یکشنبه، روز یک)، «یوم الاثنین» (روز دو، دوشنبه)، «یوم الصلاثا» (سهشنبه، روز سه)، «یوم الاربعه» (روز چهارشنبه). دعاهایش را هم داریم دیگر. «یوم الخمیس» (پنجشنبه)، «یوم الجمعه» (روز جمعشدن). اینها دیگر اسم ندارد. از یکشنبه، دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه، پنجشنبه؛ اینها روزهای هفتهاند. یک روز، روز جمعشدن همه با هم. حالا یک تعطیلات هم و «سبت». شنبه را میگویند «سبت». «سبت» یعنی روز تعطیل. «سبت» توی عربی یعنی تعطیلی. «اللهم انی اعوذ بک من ثبات العقل»؛ خدایا به تو پناه میبرم از اینکه عقلم تعطیل بشود. سبت یا یومالسبت، شنبه. شنبه روز تعطیلی.
جمعه روز جمعه است. خوب، جمع بشویم حول چی؟ کجا جمع بشویم؟ توی مسجد. برای چی جمع بشویم؟ برای نماز. دور کی جمع بشویم؟ دور پیغمبر خدا یا امام معصوم یا نایبش. که چهکار بکنیم؟ همه دور هم جمع بشویم که از احوال همدیگر باخبر بشویم. از احوال اوضاع مملکتمان باخبر بشویم. دو رکعت نماز را خدا کم کرده، به جایش دو تا خطبه گذاشته. توی این دو تا خطبه واجب است. یک خطبهاش فقط به امور روزمره مردم برسد. به جای یک رکعت نماز. نماز یک رکعت نماز یعنی چی؟ یک رکعت نماز. خدا گفته یک رکعت نمازت را بردار، باخبر شو ببین اطرافت چه خبر است. هممحلیات دارد چهکار میکند؟ مشکلات محلت چیست؟ مشکلات جوانها چیست؟ مشکلات خانوادهها چیست؟ مشکلات سیاسیتان چیست؟ دشمن دارد چهکار میکند؟ من از نمازم گذشتم به خاطر این «یومالجماعه». «اذا نودی للصلاة من یوم الجمعه فسعوا الی ذکر الله».
اصلاً برای این جمع شدن، کار و کاسبی تعطیل. تعطیلی، اینجا به این معناست. تعطیل کن، بیا نماز جمعه. خوب، «قُضِیَتِ الصَّلاةُ». نماز جمعه تمام شد. حالا همه توی بازار بروید خرید کنید. جمعه بازار. مغازه و پاساژ و بازار اسلامی موقع اوج و رونق، ظهر جمعه بعد از نماز جمعه است. آن موقع شما خرید بکنید، خدا برکت را قرار میدهد توی آن جنس. «فانتشروا فی الارض وابتغوا من فضل الله واذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون». چقدر آیه قشنگ است! خرید کنید، یاد خدا هم بکنید، بروید سمت فلاح، خوشبختی. خوشبختی. خلاص.
حالا ما میرویم کتاب میخریم. «آنتونی رابینز نمیدانم چیچی، ۱۰۱ راز خوشبختی». یک راز خوشبختی بهت میگویم: «برو نماز جمعه، بعدش...». ۱۰۰۱ راز خوشبختی! آن طرف خودش احتیاج به دکتر دارد. به قول استاد، خیلی از اینها که مشورت میکنند، میگویند: «رفتم پیش روانپزشک، مشکلم را تشخیص نداده یا مثلاً گفته فلان دارو را بخور». استاد ما گفت: «این روانپزشک به شما گفتش که شما نماز میخوانی یا نه؟» گفت: «نه!» گفت: «پس آن روانپزشک خودش احتیاج به روانپزشک دارد. آن خودش روانی است! ۱۰۰ تا سؤال ازش گیر نپرسیده. نماز میخوانی یا نمیخوانی؟».
یکی از راههای خوشبختی همین است. هوای همدیگر را داشته باشیم. دور هم باشیم، با هم باشیم، پشت هم. مخصوصاً توی خانواده. خانواده کوچک، خانواده بزرگتر و خانواده بزرگتر و بزرگتر. همین برادر، خواهرهایی که با هم هستیم. بعد عمو، عمه، خاله، دایی. بعد بچههای اینها. بعد باز گستردهتر میشود، فامیلهایی که باز یک نسبتی با اینها دارند. داماد عمو مثلاً، داماد خاله مثلاً. بر فرض میگویم، هی این گستره بزرگتر میشود.
یک نامهای دارند امیرالمؤمنین علیهالسلام به امام حسن مجتبی، نامه ۳۱ نهجالبلاغه، که ما همینجا کجا بود؟ بله، این جهان فکر میکنم خیلی در مورد این صحبت کردیم. توی قم که یک جلسهای داشتیم، شرحش بود. مفصل در مورد این ما، جلسات چندین سال این نامه را بحث میکردیم با دوستان. یک عبارتی امیرالمؤمنین دارند توی این نامه، میفرمایند که: «پسرم، و اکرم عشیرتک»؛ هوای خانوادهات را داشته باش. خانواده «فانهم جناحک الذی به تطهیر»؛ خانواده آدم حکم بال آدم را دارد. آدم با بال پرواز میکند. خانواده آدم وقتی تو با خانوادهات باشی، با خانواده پرواز میکنی. دیگر اصلاً خوشبختی. ما وقتی میخواهیم بگوییم طرف خیلی خوشبخت است، میگوییم دارد پرواز میکند. این دیگر خوشبختی است. رد خوشبختی. میخواهی پرواز کنی، بال تو خانوادهات است.
«و اصلک الذی علیه تسیر»؛ ریشه تو اند. درخت هرچی میخواهد بالاتر برود، باید ریشهاش قویتر باشد. درختهای خیلی قطور وقتی میکَنند، ریشههایش را ببینید. درختهای خیلی سبک که زود کنده میشوند، یک ریشه فکسنی، خیلی زود از هم وا میرود. ولی این درختهای گنده، یک درختی ما توی تهران داریم جلوی امامزاده یحیی، نزدیک چهارراه سیروس. ۲۵۰۰ سال میگویند این قدمتش است. توی آن درخت، من هم آنجا دیدم. تهران خودمان هم، توی یزد هم به نظرم دیدم. جاهای دیگر هم دیدم، شهرهای دیگر هم دیدم. یک درخت بود که اصلاً توش حجره کفاشی بود. یعنی درخت انقدر گنده بود، تویش یک کفاش نشسته بود کار میکرد. توی تنش. این ریشه کل خیابان را گرفته. کل خیابان را. اگر بخواهد کنده بشود، این ریشه میزند بیرون این زیرزمین. خانواده آدم ریشه آدم است. هرچی به خانوادهات برسی، ریشهات را آب دادی، خودت درخت تنومند میشوی. امیرالمؤمنین دارد میگوید.
این نامهای است که از مهمترین نامههای نهجالبلاغه، اگر نگوییم مهمترین، یکی از مهمترین نامههای نهجالبلاغه است. یکی از مهمترین عبارات امیرالمؤمنین توی نهجالبلاغه است. «و یدوک التی بها تسود»؛ دستی که آدم با آن قدرت پیدا میکند. خانواده آدم میخواهد کاری بکند، با دست انجام میدهد دیگر. میگویند: «دست انداخت، چنگ انداخته، مسلط». «دسترسی پیدا کرده، دستش به من رسید، دستش به من نمیرسد». واژه «دست» را خیلی استفاده میکنیم. نماد قدرت است. میگوییم: «دست برتر با ماست». «دسترسی پیدا کرد». «دستش به من رسید، دستش به من نمیرسد». واژه دست را چقدر به کار میبریم! آن دست که نماد قدرت است، کیست؟ خانوادهات. خانواده شما دست شماست. کسی اگر از خانوادهاش بریده باشد، کسی که دارد از خانوادهاش میبرد، انگار مثلاً از دستم ناراحت بشوم، بعد بگویم بزنم با ساطور بِبُرّمش. برادرش ناراحت بشود، قطع رابطه کند. هیچ فرقی نمیکند.
خانواده آدم ریشه آدم است، دست آدم است، پر آدم است. با آن پرواز میکند، اوج میگیرد. هر وقت این آدم موفق را دیدید، اول میگوییم: «طرف سر سفره ننه و بابا بزرگ نشده». ما بچه بودیم توی منطقهی خودمان، این کرج که زندگی میکردیم، بعضی از این آدمهای ناتو بودند. مغازهی پدرمان کار میکردیم، برخی از این مغازههای اطراف آدمهای ناتو بودند. انصافاً هم ناتو بودند. واقعاً شکر میکنم از وسط اینها طلبه شدیم. یک عجیبغریب آدمهای فاسد. به پدر ما یک روز ما را کشید کنار، گفت: «ببین پسرم! این مغازه فلانی که تو باهاش رفتوآمد میکنی، این سر سفره ننه و بابا بزرگ نشده». همین یک جمله خیلی معنی دارد. آدمِ آدمبدی است. میگویند: «سر سفره ننه بابا؟» آدمِ بیبوته است. بیبوته. تربیت شده نیست. بیصاحاب. این «بیصاحاب» فحش بود تا چند سال پیش. الان هم نمیدانم. شاید بگویم خیلی فحشهای فارسی قشنگ و فحشهای اصیل. فحشهای اصیل قدیمی انقدر معنا دارد. «بیچشمورو» مثلاً چقدر قشنگ است! چقدر عبارات قشنگ است. «نمکبهحرام» مثلاً چقدر عبارتهای قشنگ! آدم لذت میبرَد فحشها را بشنود. فحش به این میگویند. پُرمغز، بافرهنگ. خود این فحش تربیت میکند طرف را. فحش «دوره».
میخواهم بگویم کسی آدم بیخودی، میگویند بیصاحاب. بزرگ نمیشوی. هرجایی؟ میگویند هرجایی. آدم هرزه. میگویند هرجایی. یک جایی ثابت نشده. به یک جا بند نیست. هرجایی. چقدر عبارت قشنگ است! قشنگ یاد گرفتم. میخواهم بهت بگویم امشب بروم. خلاصه، پیامک بدهم به یکیو، «یک جمله قشنگ یاد گرفتم میخواهم بهت بگویم». گروه. خلاصه، ما چقدر بافرهنگیم! جماعت بافرهنگ، باشعور. دنیا را دست ما سپرده پیغمبر. پیغمبر اکرم دنیا را دست ما سپرد. «لو کان هذا الدین فی الثریا، لتناوله رجال من فارس». این دین اگر توی ثریا تا ثریا میرفت، دیوار کج! بالاترین ستاره آسمان، ثریاست. پروِین. دین اگر توی ثریا باشد، این ایرانیها بهش میرسند. ایرانیان. نهتنها هنر نزد ایرانیان است و بس، علم و دین هم دست ایرانیان است و بس. بافرهنگ، مردم باشعور، اصیل. نه اینکه حالا بقیه بیفرهنگاَند. ما از همه فرهنگمان جلوتر است. عنایتی که خدا به مردم ایران کرده. نگویید تهش دَربیاید که آقا پس بقیه عرب فلان نیستند. نه، خدا به این نژاد، به این ژن یک عنایت ویژهای کرده. فرهنگش هم اصیل است. ما فرهنگمان خانواده توش معنا دارد.
خیلی هم خوب است، خیلی قشنگ است. این چند شب اگر در مورد قطع رحم صحبت کردیم، به این معنا نیست خانواده از هم پاشیده. نخیر. الحمدلله توی همه دنیا از همه جلوتریم. برنامه دارند برایش. فارسی وان ۵۰۰ تا شبکه ساختند با برنامه. آرام آرام، خُرد خُرد میخواهند بیایند خانواده را بگیرند. توی تهران چند شب پیش گفتم. گفتم الان توی این تهران ما افتخار میکند طرف جشن طلاق میگیرد. کیک درست میکنند، کیک طلاق. دور هم مینشینند. دست میدهند: «پدر خانم، خانم خوبی بود، خداحافظ شما! نشکفته سپردی به منش، میسپارم به ننش!» بابت اخلاق بدش. با جشن، با افتخار طلاق میگیرد. افتخار میکند. واقعاً کسر شأن برای یک جوان دارد فرهنگ میشود. کسر شأن است که زن دارد. بچه ۲۵ ساله رفته زن گرفته. «اه اه بدم میآید! خاک تو سرت کنم!» ببخشید اینجوری صحبت میکنم.
فرمود: «دختر وقتی بالغ میشود، مثل میوه که رسیده. اگر زود شوهرش دادند که دادند، وگرنه کلاغ میخورد.» پیغمبر. حالا افتخار میکند به اینکه من ۲۰ ساله بالغ شدم، هنوز ازدواج نکردم. ولی وقتی که مشکلات است، آن بحثش به کنار. در مورد آن حرفی نداریم. ولی کسی میگوید: «علاقه خودم را درگیر خانواده و کار میخواهم نکنم. میخواهم درسم را بخوانم، میخواهم حالم را بکنم، جوانی کنم.» از کجا آمد این حرفها؟
اینها حرفهای ایرانی هم نیست. حرفهای ایرانی هم نیست. نه اسلام. کوروش کبیر. «آریایی نیستی اگر فلان. آریایی نیست آخه.» اینها سینهاش را جر میدهد برای ایران و ایرانی. برمیدارد گردنبند درست میکند: «این نماد کوروش کبیر است». و ته ماشینش میزند. آخه اینها به کوروش کبیر هم جور درنمیآید. ایرانی هم نیست. کوروش کبیر هم آخه این چیزها حالیش میشود؟ دیوارهای تخت جمشید را نگاه کنید. طراحی دیوار تخت جمشید. بچه بودیم، عمویم شیراز زندگی میکرد، میرفتیم طراحی دیوار تخت جمشید. همه خانوادگی، بافرهنگ، بااصالت. زن و مردش از هم جداست. زنهایش محجبه. مال قبل اسلام است. چند صد سال قبل اسلام است، چند هزار سال قبل اسلام است. پیغمبر؛ بابا! ما از اول باحجاب بودیم، خانوادهدار بودیم، سر سفره ننه و بابا بودیم. ایرانی نیستی اگر از سر سفره ننه و بابایت بلند شوی. اسلامی نیستی.
برنامه قدرت یک جامعه، قدرت یک کشور به خانواده است. این را بدان. یک کشور میخواهد قدرتمند باشد، باید خانوادهدار باشد. صهیونیستهای پست خبیث، این نامردهای رذل روزگار، برنامه دارند. ۱۰۰ سال برنامهریزی کردند برای اینکه چهکار کنیم خانواده متلاشی بشود. توی دنیا ما رئیس بشویم. توی اروپا دقیقاً برنامه را پیاده کردند. و توی اروپا میبینیم. ۶ میلیون صهیونیست توی دنیاست. تنها دینی که تبلیغ ندارد. تنها دینی که شما نمیتوانی واردش بشوی. این همه شبکه ماهوارهای؛ یک دانه شبکه تبلیغ یهودیت نمیکند. اگر پیدا کردی، به من خبر بده. یک دانه کتاب تبلیغ یهودی پیدا نمیکنی. کل بازارها را. تنها دینی که حق نداری بروی بشوی. یهودی نمیتوانی بشوی. ۶ میلیون. به اندازه جنوب شهر تهران.
یک خورده مثلاً جمعیتشان از مشهد بیشتر است. کل صهیونیستهای عالم دنیا توی دستشان است. دنیا توی دستشان است. شوخی نیستها! کل اروپا دستشان است. کل آفریقا دستشان است. کل آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی. ژاپن را گرفتند. چین را گرفتند. کره را گرفتند. ۶ میلیون آدم! یک میلیارد و پانصد میلیون نفر توی چین فقط هستند. اینها همه بنده ذلیل صهیونیستها. برنامهریزی کرده.
الان توی ژاپن چیزی به اسم خانواده معنا ندارد. خانههای ژاپنی ۱۴ متر است. نه اتاق خواب دارد، نه هال دارد، نه پذیرایی دارد. یک دانه تخت خواب دارد با یک دانه سکو برای اینکه روش چای سبز دَم کنند بخورند. هیچی دیگر نیست. یک توالت کوچک. هیچ وعده غذایی توی خانه خورده نمیشود. صبح از خانه میآیند بیرون. توی مسیر، توی مترو صبحانه میخورند. ظهر ناهار را توی محل کار میخورند. عصر هم توی مسیر برگشت شام را توی مترو میخورند. میآید توی خانه میخوابد. بابایش هم که مُرد، جنازه بابا را میرود تحویل میدهد. یک استاد ما توی این مشهد، یک وقتی برای بنده تعریف میکرد. ایشان ۲۰ سال ژاپن بود. از اساتید دانشگاه. میگفتش که ما ژاپن که بودیم... چیزهای عجیبغریبی میگفت. میگفتش که رسم ژاپنیها این است: مُردهای که میمیرد، خب، میسوزانند. قبرستان که ندارد. میسوزانندش. بسوزانند که چه شود؟ کی میآید استخوانها را میشکند؟ آن شخصیتی که محبوبترین فرد برای میت است، مثلاً اگر بین بچههایش یک نفر را بیشتر از همه دوست دارد، آن بچه میآید استخوان بابا را میشکند. دندهها را میشکند. پا را میشکند. بعد میسوزانندش. استکان انقدی، شیشه انقدی. خاکستر بابایش را میدهند. میآید توی خانه مینشیند. یک پیاله عرق میریزد، میخورد: «به سلامتی بابا!» دیگر کسی حق ندارد اسم بابا را بیاورد. ژاپن.
«وای، ما یک روز ژاپنی بشویم! برویم با سوباسا بازی کنیم!» بزرگترین طراحیگر، برنامهریزی کرده خانواده را توی آن از بین برده. فرهنگش را داده به خورد اینها. هیچ قدرتی هم ندارند. دشمنی احساس نمیکند. مهد کودک. بزرگ شدن مهد کودک. برنامه: توی خانه بزرگ بشود، باید توی مهد کودک بزرگ بشود. توی مهد کودک آن وقت من بهش میگویم چهکار بکند. بچه را میآورند از سهسالگی انواع رقص اسپانیایی، چی و چی و چی و چی و چی! که الان نمیخواهم اسم بیاورم، تبلیغش میشود. انواع رقصها را بچه سهساله بلد است. روشهای ارتباط با جنس مخالف را از سهسالگی بهش یاد میدهند: «چهشکلی دوست دختر داشته باشیم؟» توی مهد کودک با افتخار میرویم بچههایمان را تحویل میدهیم.
توی روایت فرمود: «آخرالزمان مردم برای اینکه پول دربیاورند، قطع رحم میکنند.» روایت عجیبی است. فرمود: «انقدر حرص به دنیا دارند.» مرد میرود سر کار. زن هم از شدت حرص به دنیا. هر دو با هم مسابقه دادند کی بیشتر پول دربیاورد. بچههایشان را رها کردند. «ول» روایت. نیاز ضروری. یک وقت نه، «نمیچرخه». خوب، نمیچرخه برای چی؟ برای اینکه سه تا تبلت میخواهی هر ماه بخری برای بچهات، نمیچرخه. بچرخه یک شب در میان برود پپرونی بخورد، خب نمیچرخه. کار کند که بچرخه. سبک زندگی دارد عوض میشود، مدل زندگی کردن دارد عوض میشود. بعد دیگر کمکم اصلاً زشت است آدم بگوید من خانواده دارم. شما هر شب حتماً بنشینید روی زمین و بابا میآید و با بیژامه مینشیند و دور هم شام. دقیقاً الان توی مدارس ابتدایی، راهنمایی! تهران! اینجا. میآیند.
انشاءالله کسی نگران است، دلسوز دین و خانواده و کشورش است، نگران بشود. خدا. هفت صفحه، هشت صفحه روایت آچار آوردم اینجا فقط بخوانم برایتان. هیچ کدامش را نتوانستم امشب بخوانم. اصلاً زدیم یک کانال دیگر. اشکال هم ندارد. اول حال. «انا الی احسن الحال» شد دیگر! توی کلاس یک جور جا میاندازند برای بچهها، اصلاً آدمی که هفتهای یک بار، هفتهای دوبار رستوران نرود، غذا نخورد، امله. عقبافتاده است. آدم دور هم مینشینند، مثل این عقبماندهها غذا میخورند. بابام با مامانم تنها. رستوران، کافیشاپ، کافینت. یعنی دیگر اینترنتم برود بیرون. توی خانه. خانه یعنی چی؟ خانه! خانه آدم میرود آنجا جنازهاش میافتد. غذایش را بیرون میخورد. میشناسم فراوان، سراغ دارم. هفته به هفته توی خانه غذا نمیخورند. زن و شوهر. الان همین الان توی همین ایران. توی اروپا این شکلی است دیگر. قرار میگذارند آخر هفته یک وقت همدیگر را ببینیم. با همدیگر یک وعده غذا بخوریم. قرار بگذاریم از کریسمس کیه؟ ما آن وقت بنشینیم دور همدیگر یک وعده غذا بخوریم.
امیرالمؤمنین فرمود... اشکالی نداشت که من این حرفها را زدم به شما. که بر نخورد، ناراحت که نشدید؟ خب، خیلی بد است که ناراحت نشدید. اکثر شما جوان و نوجوانید. الحمدلله این حرفها را به شماها گفتم. اتفاقاً من اگر این مدلی صحبت میکنم، وقتی میگویند آقا چرا مثل آن وقت، آنجوری که توی خانه علما صحبت میکنی صحبت نمیکنی؟ میگویم: «من جمعی که نشستم اکثر دوستان ما زیر ۲۰ سال، بعضیها زیر ۱۴، ۱۵ سال. اصلاً اصل صحبت من برای این دوستانه است.» بزرگترها هم نور چشممان هستند، گل مجلسمان هستند. بخندیم و اینجوری صحبت کنیم دیگر. گاهی تیکه بیندازیم، گاهی عبارت ناجوری هم بگوییم. جسارت میشود، ببخشید ما را. یک صمیمانه گاهی صحبت میشود، یک واژه هم در میرود از آدم.
امیرالمؤمنین فرمود: «لَا تَقطَعَنَّ امرَءًا عَنْ عَشِيرتِهِ»؛ آدم حق ندارد از خانوادهاش کنارهگیری کند. هیچکس. «عشیر»؛ «اشیر» از «عشر» میآید. ده تا ده تا. این را میگویند عشیره. همه با همدیگر مثلاً ۱۰ تا طایفه میشوند یک عشیره. ۱۰ تا خانواده میشوند یک عشیره. شما از این عشیرت حق نداری کنارهگیری کنی. «وَاِن کَانَ مَالَهُ»؛ و حتی اگر خودت هم وضع مالیت خوب است. «بچهام زیاد دارم. پول که داریم. الحمدلله هر وقت لازم باشه خودمان میرویم شمال و آنتالیا و تایلند و اینها. برای خودمان میچرخیم. بچهها هم که زیادند، با همینها رفتوآمد میکنیم.» نخیر! شما با خانواده، آن خانواده بزرگ. میگویم بزرگ خاندان. آن خاندانی که بزرگ خاندانند. قطع کنیم. «وَاِن مَوَدَّتَهُم وَ کَرَامَتَهُم وَ دفاعَهُم بِاَیدِیهِم وَ السِنَتِهِم»؛ شما رابطه عاطفی شما، احترامت نباید با اینها قطع بشود. شما دفاع از خانوادهات با دستت یا با زبانت نباید قطع بشود. «هُم مَن وَرَآءَکَ مَربَطُ»، کمربند مراقبتی آدم خانوادهاش است.
قشنگ است! امیرالمؤمنین ۱۴۰۰ سال پیش دارد از جامعهشناسی و مردمشناسی، جامعهشناسی، تأثیر خانواده، نقش بنیادین خانواده توی حفظ شخصیت فردی. یعنی موضوع پایاننامه دکترا. بگیرد روش کار کند. خانواده چهنقشی دارد. امیرالمؤمنین: «کمربند مراقبتی شماست». وقتی یک خانواده با هم چِفتند، آن وقت لیز خوردن آدمهای آن خانواده سختتر است. توی خانواده آدمها لیز میخورند. بیشتر لیز میخورند که رابطه خانوادهها با همدیگر سستتر است. فراوان دیدم، فراوان دیدم این بچههایی که زود گول میخورند، زود میلغزند. یک کلمه یکی باهاش حرف میزند، چادرش را برمیدارد. یکی باهاش حرف میزند، نمازش را قطع میکند. خوب که میرود بررسی میکند، عواطف سفت خانوادگی بینشان نیست. جنجالها توی خونشان زیاد است. خیلی وقتها بچههای طلاقاند. خیلی وقتها به جان هم. ننه و بابا با هم دعوا دارند. بچهها با هم دعوا دارند. این از آن چند وقت قهر است. «بابا عمّه چند سال قهر است».
«وَ اعْتَمِدْ عَلَیْهِمْ»؛ خانواده آدمهایی که با شما خویشاوندی دارند، اینها عطوفتشان بیشتر دیگران است. یعنی یک دختر بچه باید بیشتر از اینکه مثلاً یک دختر ۱۳، ۱۴ ساله، یک خاله جوان اگر دارد، این باید توی اولویت ارتباطش این خاله جوانش باشد. نه دخترهای دیگر، دخترهای محل. آقای موسوی میگفتند، گفتم برخی از حرفها که ما اینجا میزنیم، اینها روش را توی صداوسیما برنامهها از اینها ساختند. این حرفها را از ما میگیرند، برنامه میسازند صداوسیما. اینجا میگوییم. حالا یک برنامه شبکه دو شروع میشود بعد از فروردین. همین مطالبی که اینجا گفتیم، حرف پارسال و حرفهای امسالمان یک سری حرفهای دیگر هم که اینجا زدیم، همهاش تستش را دادیم و پخشش را هم نوشتیم. شروع میشود چند وقت دیگر. همه اینها برنامه میشود.
یک وقتی ما اینجا به بچهها پانتومیم بازی میکردیم. صحرای ماه رمضان. همه آنها قرار است برنامه بشوند. یک گوشهی یک مسجدی. فکر نکن حرف یکی حالا «کشک»! یکی بگو برویم دیگر! حالا پدرآمرزیده، من این را که دارم میگویم ۱۷۰ صفحه، ۱۶۰ صفحه فقط جزوه. ۱۶۰ صفحه آچار فقط متن عربی نوشتم. گفتن ندارد این را توضیح ندارد آبکی. بدم میآید کسی با این حرفها برخورد کند: «اینها فکر شده است، کار شده است، زحمت کشیده شده است».
بحث خانواده خیلی بحث مهمی است. دانشگاه فردوسی، جمع دکترا. بگویم: «خیلی حرف باکلاسی است». ولی اگر توی مسجد محل بگویم، بیکلاس. حرف را نگاه کن از کجا پشت حرف کجا. بنده یک وقت ما اینجا یک بحثی داشتیم، تاریخ اهل بیت. رفتیم دانشگاه فردوسی، یک گوشههایش را اشاره کردم. دانشگاه ریختند سر ما. آقا مسجد محلمان، هیئت محلمان. همه را گفتیم: «وَعِلْمُهُمْ لِشَآفِه». آدم برای تشویش خاطر، استرس، اضطراب، درمان استرس، ارتباط فامیلی مفید است. عمدتاً کسانی که مشکلات استرسی دارند، پراکندگی خاطر، اضطراب، تشویش، اینها روابط خانوادگیشان مشکل دارد. با عروسش مشکل دارد، با دامادش مشکل دارد، با بچهاش مشکل دارد، با شوهرش مشکل دارد، با خالهاش مشکل دارد، با خواهرش مشکل دارد.
«چهکار کنم که این برادر ما رابطهاش با آن خوب بشود؟ حاج آقا یک دعایی!» بابا دعا چیست؟ «برو یک پولی بهش بدهید، باهاش خوب بشود.» «میشود یک ذکری به ما یاد بدهی من بگویم فلانی با ما رابطهاش خوب بشود؟» «چهکار کنیم شوهر ما خوشاخلاق باهاش رابطه خوب بشود؟» «یک چیزی بریزم توی چاییش، یک گردی بریزم، گرد نخودی بریزم توی چاییش، بخورد خوب شود.»
«اِن اَصَابَتْهُ مُصیبَهٌ اَوْ نَزَلَ بِهِ بَعضُ مَکارِهَ الْاُمور.» وقتی مصیبتی آدم وارد میشود یا برخی امور ناخوشایند میآید، پشتوانه اصلیاش خانواده است. «دِیَه عاقله.» انشاءالله اگر بشود یک شب صحبت میکنم. یکی از احکام عجیبغریب ما این است: «شما وقتی به یکی زدی» مثلاً، حالا توضیحاتش را دیگر نمیدهم، حالا یک خودم، میافتد توی ذهنتان. تصادف کردی با یک فردی، دیه شما را دَیّان باید بدهد. «دیه عاقله» یعنی چی و چهجوری؟ میگویم. اگر بشود خانوادگی باید با هم یکی باشیم. اینجور باید نسبت به همدیگر احساس مسئولیت داشته باشیم. الان برادر میافتد زندان، به آن یکی میدانم، خبر دارم چند درصد؟ چند درصد حساب میکنی؟ ۷ درصد. میدهی نزول از داداشش میگیرد که از زندان درش بیاورد. این آدم است؟
«لاَ یَزْدَادُ اَحَدُکُمْ کِبْراً وَ اِذَا مَالِیتَ فی نفسه و لا َتَعِینْ اِنَّ عَشِیرَتَهُ کَانَ مُوسراً فی الْمَالِ». بخش دیگر از این روایت. حضرت فرمودند: «اگر خدای گشایشی توی مالت ایجاد کرد، یک وقت نسبت به فامیلت فخرفروشی نکنی.» خطوط بالاتر نبینی. یک خود کنارهگیری نکنی. «خدا وضعیت خوب شد. تا خود، سیستم روبهراه شد.» اتفاقاً بیشتر از همه باید شما به داد فامیلت برسی، باید رابطهات را بیشتر کنی. «تا ویلا میخرد! دیگر کسی که کمتر یک وقت نکند اینها هوایی بشوند که بخواهند ویلای ما بروند.» انشاءالله میخوانم.
این را هم فرمود: «خانه کسی میخواهد بخرد، خانه بزرگ حق نداری بخری مگر اینکه نیتت این باشد که با آن صله رحم کنی». خانه بزرگ مال صله رحم است. خانه بزرگ مال سفره بزرگ است. آدم خانه بزرگ میخری که سفره بزرگ توش پهن کنی. خانه بزرگ میخری، ۸ تیر برق هم جلوش میزند که گربه از بالایش یک وقت نپرد توی خانه. نردههای آنجوری هم میزند: «و سه تا آیفون تصویری. پشه رد بشود تشخیص بدهیم چیست. یخ کسی هوس نکند اینجا خانه ما بیاید.» آدم ماشین میخرد که فک و فامیلش را جایی ببرد. این فرهنگ اسلام است. آدم خانه میخرد، آدم زمین میخرد، آدم باغ میخرد، آدم ویلا میخرد که خیرش به فک و فامیلش برسد. آقا بقیه، خیرش را نمیرساند. خب، بقیه آدم نیستند؟ شما آدم باش. شما انسان خیرت برسد. شما باید دست بگیری، شما باید کمک کنی.
میخواهی با کسی رفیق بشوی، اول از همه باید چک کنی رابطهاش با اقوامش چهطور است. «مَن یَرجوک اَوْ یَثِقُ بِصَلَتِک اِذَا قَطَعَتْ قَرَابَتَکَ؟». وقتی کسی از فامیل نزدیکش بریده، نمیشود به دوستیش اطمینان کرد. ماده امتحانی توی خواستگاری اضافه میشود. «شما رابطهتان با خالهتان چهطور است؟ رابطهتان با عموستان چهطور است؟ رابطهتان با...» اگر پسر، «با پسر خالهتان چهطور است؟ دختر خالهتان چهطور است؟». همه را باید بپرسی. حالا در مورد ازدواج، انشاءالله همه را هی داریم آدرس میدهیم. یک دهه در مورد ازدواج، بلکه دو دهه صحبت میکنیم. ۵، ۶ شب فقط خواستگاری انشاءالله صحبت میکنیم. اگر عمری بماند.
حالا انقدر حرف میخواهیم بزنیم که معلوم نیست کی اینها را میخواهیم بگوییم. خود فرهنگ که توی خواستگاری چی بپرسی خیلی مهم است. یکیاش این است: «نحوه ارتباط طرف با رَحِمش، با فامیلاش چهجوریه؟» اگر قطع رحم کرده، مشکل دارد. مشکل دارد این آدم. نمیشود به دوستیش اعتماد کرد. این آدم از جهت روانی آدم سالمی نیست. «آخرین باری که خانه داییتان رفتید کی بود؟» «یادم نمیآید!» کار نداریم این شیرینی نوش جانتان.
ما رفتیم مگه میشود؟ کسی که با رَحِمش، به رَحِمش رحم نمیکند، بیاید به من غریبه رحم بکند؟ بیاید به مادر فلان مثلاً من داماد، مادر من که هفت پشت غریب است. به مادر من رحم بکند؟ تو به خالهات رحم نمیکنی. گفت: «یا رسولالله! من دخترانمان را زندهبهگور میکردم. میخواهم توبه کنم.» حضرت رویشان را برگرداندند. گفت: «آقا میخواهم توبه کنم دیگر. حالا چهکار کنم؟» حضرت: «به مادرت نیکی کن». خاله جای مادر است. خاله جای مادر است. یک شب گفتم: «برادر بزرگ جای پدر است.» خب با خالهاش خوب نیست، یعنی با مادرش خوب نیست. با مادر، با مادرش خوب نباشد دیگر با... با مادرش خوب نیست، مادری که زاییده و شیر داده و بزرگ کرده و شب بیداری کشیده. با این خوب نیست؟
اینها قواعد عالم است. در مورد عالم بحث میکردیم اول صحبتمان. خیلی طولانی شد. من میخواستم چیزهای دیگر بگویم. صله رحم یکی از آثار عجیبغریبش، کس... قواعد عالم است. این است که عمر افزایش میدهد. از آثار عجیبی که خدا به این داده، فرمول توی این عالم، همه چی حسابکتاب دارد. ببین! یک کلمه حرف حسابکتاب دارد. یک فکری کرد، توی ذهنت رد میشود، حسابکتاب دارد.
مرحوم آیتالله معزی تهرانی. شاید دفتر یکی از مراجع تقلید. آمدند بیرون. توی دفتر آن مرجع تقلید دیدند که دو تا فقیر آمدند پیش این آقای مرجع تقلید. حاج آقا به یکی ۵۰۰ تومان داد، به یکی ۱۰۰۰ تومان داد. ایشان آمد توی کوچه، و ذهنش درگیر همین بود که این چی شد؟ این حاج آقا به یکی ۵۰۰ تومان، به این ۱۰۰۰ تومان داد، چرا؟ توی ذهنش یک کیسه پیاز و سیبزمینی ... نه، دستش بود. کیسه ول شد، افتاد زمین. مرحوم آیتالله سید حسین قاضی که ایشان از علمای بزرگان قم بود، از آنجا رد میشد. آیتالله معزی دولا شد. آیتالله معزی دولا شدند این سیبزمینی و پیازها را بردارند. دیدند آیتالله سید حسین قاضی روی زمین نشستند، شروع کردند برایشان جمع کردن پلاستیک. ایشان میریخت. سید حسین قاضی برگشت به آیتالله معزی، فرمود: «اگر آن فکر را توی ذهنت...» کیسه پیاز و سیبزمینیات هم یک لحظه توی ذهنش آمد: «این چرا به آن ۱۰۰۰ تومان داد، به این ۵۰۰ تومان؟». عالم عالم قاعدهمند فرمولیزهشده است. همه چی با حسابوکتاب. یک کلمه حرف حساب دارد. یک کلمه حرف لهجهات حساب دارد. این مدلی بگویی یک حساب دارد، آن مدلی بگویی یک حساب. میگوید: «جواب سلام را هرچی چربتر جواب بدهی، ثوابش بیشتر. گرمتر.» «سلام علیکم» یک ثواب دارد. «سلام علیکم، سلام علیکم» ثواب دارد. سه تا حساب دارد. صله رحم حساب دارد.
خدا عمر ما را معلق قرار داده. البته توی عالم پیش خدا ثابت است. نوشته: «این آقا که آمد توی این دنیا، ۵۰ سال عمر کنه، ۶۰ سال عمر کنه، ۷۰ سال عمر کنه.» از آن اول تراشیدهاند، بُریدهاند. برای آدم تمام شد. قبل اینکه بیایی، اجلت معلوم است. ولی خدا عالم، چهعالمی است. اینها را همه را توی یک پیچ و خمی قرار داده. همهاش توی دوراهی، دوراهی، دوراهی، دوراهی. آن تهش گذاشته ۷۰ سال. که این یک دوراهی اول. اینجا میتواند صله رحم کند، میتواند صله رحم نکند. اگر صله رحم کرد، ۷۰ سال. اگر نکرد ۷۶ بشود ۶۰ سال. از آخر این دوراهیها چی میخواهد دربیاید؟ آن را میداند. همان را هم بُریده برات. ولی همه را معلق گذاشتی.
فرمود پیغمبر، فرمود: «یک نفر صله رحم میکند. چون وقت کم است.» روایت فرمود: «کسی صله رحم میکند، از عمرش سه سال مانده. خدا ۳۳ سال بر عمرش افزایش میدهد.» کسی قطع رحم میکند، از عمرش ۳۳ سال مانده. خدا عمرش را به سه سال او ادنا، یا کمتر کاهش میدهد. یک صله رحم، یک قطع رحم. امسال موقع سال تحویل باید زنگ میزدی. نزدی. ۳۳ سال کم میشود. میتوانستی زنگ بزنی، نزدی. زنگ زدی، ۳۰ سال افزایش پیدا کرد.
یک آقایی بود به اسم میسّر. امام صادق: «توی عمر تو اینانی؟ چهکار کردی؟ یک کاری کردی؟» «ما تَعْمَلُ؟» «چهکار کردی؟ یک صله رحمی کردی؟» گفت: «آقا من بچه بودم. من به جای کارگری گرفتن پول کارگر...» خب بچه بودم، دخل و خرج نداشتم که بگویم برای زن و بچهام خرج میکنم. «به دایی پول کارگریم را که دادم، به داییام. آنجا صله رحم کردم.» همین باعث شد پولم را پیدا کنیم. ۳۰ سال عمرت افزایش داده. جای دیگر دارد. دانلود همین فرد دارد که حضرت فرمودند که برسیم «داوود رقی» میگوید: «با امام صادق حج میرفتیم. سال ست و اربعین و معسّال ۱۴۶ هجری قمری. رسیدیم به درههای تهامه.» درههای خیلی عمیق و فجیعی بود. «فَلَمّا اَنَخْنَا»؛ آمدیم و چادر زدیم و واسه اقامت و اینها پیاده شدیم. «یَا دَاوُودُ اِرْحَلْ». «اِرحل» در را میگوید: «من سریع پاشدم و از توی چادر درآمدم، دویدم از توی دره درآمدم. سیل آمد، هر چی داشتم برد.» حضرت فرمودند: «بین دو نماز بیا بهت بگویم که کجا اسکان داشته باشی، کجا بزنی.» میگوید: «بین دو نماز رفتم حضرت فرمودند که اعمال تو پنجشنبه بر من عرضه شد. دیدم با پسرعمویت صله رحم کردی. همین باعث شد خدا اینجا از این سیل...». باز هم هست، بعضیهایش را دیگر نمیخوانم.
فرمود «جعفر بن محمد بن ابی فاطمه»، فرمود: «یا ابن ابی فاطمه!» یک وقت یک آدمی با خانوادهاش رابطهاش خوب است. از اجلش سه سال فقط مانده. خدا به این ۳۳ سال عمر میدهد. یک وقتی بد است، از اجل ۳۳ سال مانده، خدا سه سال میکند، کم میکند. گفتم: «آقا جان! اگر فامیل مردند؟» «فَنَظَرَ اِلَیْهِ مُغْضِبًا». میگوید: «حضرت چهرهشان در هم کشیدند، مثل حالت عصبانی به من رو کردند.» «فَإِنَّ الْقَرَابَةَ لَا تَکُونُ اِلَّا فی رَحِمٍ مَاسَ». اینجور نیستش که آدم صله رحم فقط با فامیل درجه یکش بکند. مؤمنین هم برای همدیگر رَحِم محسوب میشوند. مؤمنانی که شما باهاش دوستید، ارتباط دارید. با اینها هم مگر رفتوآمد بکنی.
یک روایتی دارد، فرمود: «قَرّابتِ الَّسَنَةِ رَحِمٌ مَاسَةٌ.» یک سال با یکی رفیق باشی، دیگر رَحِمت محسوب میشود. یک سال. یک سال رفیق. توی روایت دارد: «چهل قدم با کسی قدم بزنید، روز قیامت ازت سؤال میکنم آقا چی شد؟ کجا رفت؟ چهکارش کردی؟» خواندم پارسال توی بحث مسافرت گفتم: «۴۰ قدم!» قدم بزنید. بچههایی که ما پیاده کربلا میرفتیم. البته ما که خیلی پیاده نرفتیم امشب، با ماشین رفتیم. تیم صداوسیمایی بودیم. دوستانی که پیاده میآمدند. گفتم: «آقا، ۴۰ قدم حساب!» ۴۰ قدم حساب کن. «از این ستون تا آن ستون هم نمیشود.» «۴۰ قدم را سوال میکنم قیامت.» یک سال رفیق باشی با کسی، میشود رَحِمَت. ازش بُریدی، قطع رحم کردی. باهاش ارتباط نداشتی. صله رحم کردی.
یکی از دانشجوها سر شب به ما زنگ زده بود. پنج شش سال پیش ما جایی با همدیگر کاری میکردیم، فعالیت تبلیغی داشتیم. یک شهری بود، یادش بود. زنگ زده سال نو را تبریک بگوید. معرفت. اینها معرفت است. اینها صله رحم است. اینها عمر افزایش میدهد. حضرت فرمودند: «با همدیگر خوب باشید، به همدیگر سله بکنید. مومنین خدا اجلتان را عقب میاندازد، اموالتان را هم زیاد میکند. بهتان عافیت میدهد، توی همه امورتان. اموالتان را هم زیاد.»
یک مردی آمد پیش پیغمبر گفت: «آقا، یک عملی به من یاد بده. هم خدا من را دوست داشته باشد، هم مخلوقات من دوست زیاد بشوند، هم بدنم سالم باشد، هم عمرم افزایش پیدا کند، هم با تو محشور بشوم.» هیچی دیگر. ۶ تا درخواست داشت. ۶ تا عمل. میگویم: «هر کدام برای یک...» اگر میخواهی خدا دوستت داشته باشد، تقوا داشته باش. از خدا بترس. اگر میخواهی مخلوقات دوستت داشته باشند، بهشان کمک کن، چشمت هم به دستشان نباشد. اگر میخواهی خدا مالت را زیاد کند، زکات بده. اگر میخواهی بدنت سالم باشد، صدقه بده. اگر میخواهی عمرت طولانی باشد، صله رحم کن. اگر میخواهی با من روز قیامت محشور بشوی، «فَاَطّل السُّجُودَ». سجدههایت را طولانی کن. این شش تا درخواست، جواب.
امام صادق: میسری که عرض کردم، فرمود: «بیشتر از دوبار قرار بود شما از دنیا بروی.» «دوبار بیشتر از دوبار.» «كُلُّ ذَلِكَ يَخْرُ اللَّهُ اَجَلَكَ لِسِلَتِكَ قَرَابَتَكَ». به خاطر صله رحمت، خدا عمر... سکته کند، بیفتد بمیرد. آمد بیرون. یک زنگی زد. گوشی را برداشت، یک زنگی زد به فلان فامیلش. هیچی دیگر. رد.
خیلی عجیب است. همین، همین ارتباطات معمولیمان انقدر اثر دارد. فرمود صله رحم عمر را افزایش میدهد، فقر را از بین میبرد. حتی اگر کافر باشی، فاجر باشی، بیدین باشی، صله رحم کنی، خدا عمرت را افزایش میدهد. توی روایت دارد: «یک آقایی ظالمی بود. داشت از دنیا میرفت، ولی اهل صله رحم بود. به زیردستهایش هم خوب میرسید. اَجلش آمد. گفت: «یا رب! رب هدر اجلی و بنی صغیر.» خدایا میخواهی من را ببری؟» روایت امام، امام رضا علیهالسلام. «خدایا من بچه کوچک دارم. شما من را ببری...» ندا آمد که گفت: «خدایا یک خورده به عمر من...» ندا آمد: «۱۲ سال بهت دادم بچهات بزرگ شود به خاطر صله رحم.» فرمود صله رحم مرگ بد را از بین میبرد. «تقی مصارع السوء». مرگهای بد، مرگهای ناگهانی، مرگهای دلخراش. صله رحم بکنی، اولیای خدا زیر چرخ تریلی نمیرفتند تیکهتیکه بشوند. کم پیش میآید اینجوری بمیرد. ولی وقتی توی جبهه است، میدان جنگ است. آن دشمنهای نامرد گرفتند. آن یک چیز دیگر است. ماشین ترکیده، این هم تیکهتیکه شده، پود شده. بعد جغاله شده.
آخه برای چی؟ خدا سکرات موت، خدا برمیدارد با صله رحم. سکرات موت. سخنرانی طول کشید ها! قلی، اشکال ندارد! امسال یک بار میخواهیم چند شب صحبت بکنیم. خیلیها هم که نیستند. خیلی شب است. حالا یکی یک شب باشد، اشکال ندارد.
سکرات... به امام صادق علیهالسلام گفتند: «آقا، ابلیس گفته که من پنج تا اسم بلدم، روز قیامت این اسمها را میگویم، شفاعت خدا را میگیرم. درست است؟» آقا حضرت فرمودند: «درست است.» سکرات موت انقدر سنگین و زیاد است، اسم آنجا یادش میرود. سکرات موت. سکرات موت را چی برمیدارد؟ صله. صله رحم کنی، سکرات موت. اهل صله رحم باشی، خدا گشایشی در روزی برات ایجاد میکند. میگوید: «چهکار بکنم رزقم زیاد بشود؟ کارم نمیگیرد. کساد! بازار نیست. بازار کار ندارد.» «کار ما...»
«مَنْ سَرَّهُ اَنْ یَبْسُطَ لَهُ فی رِزْقِهِ وَ یُسْمَحَ لَهُ فی أَجَلِهِ فَلْیَصِلْ رَحِمَهُ». میخواهی رزق گشایش پیدا کند؟ این داستان را بگویم، تمام حرف من تمام.
امام رضا علیهالسلام فرمودند: «توی بنی اسرائیل یک آقایی بود. یک شب خواب دید. یک آقایی توی خواب آمد بهش گفتش که شما خدا عمر تو را دو نیم کرده. یک نیمه توی فقر. یک نیمه توی گشایش. میخواهی اول فقرت باشی، اول گشایش باشی؟ هر کدام را میخواهی انتخاب کن.» گفت: «من یک مشاوری دارم. باید باهاش مشورت بگیرم.» حالا نمیدانم زنجلّی بوده بنده خدا، چهجور بوده. صبح بیدار شده به خانمش گفت. گفت: «خانم، من یک همچین خوابی دیدم. گفتم من باید با مشاورم مشورت بگیرم، بعد به شما خبر بدهم چهکار کنم.» خانمش گفت: «از خدا بخواه که آن تیکه اول بیفتد، نیمه اول عمرت گشایش باشد. بعدش هم که خدا بزرگ است.»
خدا گشایش آورد. علیاُلْدنیا. دنیا. هر وقت نعمت پیدا میکرد، زنش میآمد بهش میگفتش که «فلان همسایهمان احتیاج دارد، فلان فامیل احتیاج دارد. یک خورده به این یکی کمک کن.» با این پول صله رحم میکرد. «فُلان محتاج. فصله. فلانی احتیاج دارد، صله بهش بده. قرابتک. فلان فتوتی. فلان فامیلت احتیاج دارد. بهش پول بده.» یک مدت گذشت. دوباره این آقا خواب دید. نیمه اول تمام شده. آن تو خوابش آمده بود. گفتش که: «خب، نیمه اول تمام شد. فما رأیک؟» «چهکار کنیم؟ برویم توی نیمه دوم؟» «خانمم مشورت کردم.» آمد با خانمش مشورت کرد. گفت: «ببین، نیمه اول که خوب بود. نیمه دوم خدا بزرگ است.» شب دوباره خواب دیدم. حالا مَلَکی بوده، چیزی بوده توی خوابش میآمد. خدا فرمود: «بگذار بگوییم به خاطر صله رحمی که میگردی توی نصفه اول عمرت، نصفه دومم تو صله رحم بکنی توی عمرش فقر نمیبیند، توی عمرش...»
حسابکتاب دارد. خود اهل بیت هم بینشان بوده به این معناست که صله رحم ندارد. پیغمبر خدا. ایوب انقدر فقیر شد که زنش گذاشت رفت. فقیر و مریض. حسابکتاب. ولی آن فقری که به خاطر «چوب کار»مان است. اینها با صله رحم میرود. فاصلهی رحم.
این روایت آخر، عرض من تمام. فرمود: «صِلَةُ الرَّحِمِ مِنسَرَةٌ فِی الاَجَلِ، مُسَرَّةٌ فِی المالِ، مُحَبَّةٌ فِی الْاَهْلِ.» صله رحم اجل را عقب میاندازد، ثروت برات میآورد و بین فامیل و خویشاوندان اهل محبت میآورد. محبت. «امیر» دوست داریم. دلها برای هم پر میزند. عاشق همدیگر. خیلی مهم است. خیلی واقعاً نعمتی است. برادر برادر را ببیند، اشک شوق بریزد. داستان یوسف وقتی فهمید برادرش است، چقدر گریه کرد! در آغوش گرفت. چقدر خوب است آدم با برادرش، با خواهرش، با پدرش، با مادرش، با بقیه اقوام نقش محبتی حاکم باشد. انقدر همدیگر را دوست داشته بده باشند.
باور کنید یک سری روضهها هست. یک سری روضهها هست آدم فقط باید توی زندگی برایش موقعیتهایی پیش بیاید تا این روضهها را بفهمد. گاهی برخی بیماریها هست، یک سری روضهها را آدم نمیفهمد تا این بیماری را تجربه نکند. یک سری اطلاعات هست آدم آن روضه را نمیفهمد، تا این درد مبتلا نشود. تا کسی برادرت را از دست ندهد، نمیفهمی یعنی چی. تا کسی بچه کوچک از دست ندهد، نمیفهمی یعنی چی. تا کسی پدر از دست ندهد، نمیفهمی یعنی چی. به کسی مادرت را از دست ندهد، نمیفهمی یعنی چی. روزها اینجوری است. اگر اهل محبت باشد کسی توی خانوادهاش با نزدیکانش. تا کسی اهل این محبت نباشد، نمیفهمد بچههای حضرت زهرا چی کشیدند. بکش! آدم بکشد. باید بچرخد دور این مادر، پروانه. و اکثر ما نمیفهمیم امیرالمؤمنین چه دردی را مبتلا شد. آن اشتیاق بچهها به حضرت زهرا. اُنس بچهها با حضرت زهرا. از آن نحوه لالایی خواندن حضرت زهرا برای... از آن نحوه غذا پختن و غذا دادن حضرت زهرا به این بچهها. از نحوه خواباندن این بچهها.
پیغمبر به سلمان فرمود: «سلمان، برو سوال داری از فاطمه بپرس.» آمد برگشت سریع. دیدند رنگ از صورتش پریده، وحشت کرده. سلمان گفت: «یا رسولالله! رفتم منزل فاطمه، صحنه عجیبی دیدم. دیدم فاطمه زهرا از شدت کار کتف مبارکشان زخم شده و بس که آرد درست میکردم. چرخ آسیاب دستی انقدر سنگین بوده.» حضرت زهرا با چه اشتیاقی برای این بچهها آرد درست میکرد، نان درست میکرد. «دیدم فاطمه زهرا از شدت کار خسته شده، بیهوش شده، از حال رفته. بعد دیدم جبرئیل امین آمده دارد آسیاب فاطمه را میچرخاند. برایش کار میکند. میکائیل هم آمده گهواره حسین را دارد تکان میدهد.» امام حسین! آدم با یک همچین مادری اُنس داشته باشد، سخت است برایش. مادر کنج خانه افتاده. این مادر میخواهد از جا بلند شود، دست به دیوار. آدم دلش برای دستپخت این مادر تنگ میشود. یک چند وقت بوی نان این مادر به مشام آدم نرسد، آدم مریض میشود. آسیاب را که نگاه میکند، یاد آن کار کردن مادر میافتد. نه، بعد از شهادت، همین الان که مادر هست. آن مادرهایی که توی خانه خیلی کاریند، دو روز مریض میشود، بچه میآید سرگردان است. آخ! ماها نمیفهمیم. ما این حرفها را نمیفهمیم.
امشب با سادات برویم. برویم خانه حضرت زهرا. اینها بچههای حضرت زهرا اینها. بالاخره با سادات برویم گناه. محرم. ما نمیدانیم. بالاخره شاید نامحرم باشیم ما. شما که ساداتید، نگاه کنید برای ما تعریف کنید: «توی خانه امیرالمؤمنین...» ما ادب داریم. ما ادب داریم. به اقامت مادرمان نگاه نمیکنیم. شاید محرم باشیم، ولی ماها بدون اجازه توی خانه فاطمه زهرا نمیرویم. اگر پرده کنار برود، توی خونش را نگاه نمیکنی. ای سادات بن زهرا، آمدم! مادری افتاده است. از... ای شیعه! روضههای کوچه را بشنو از یک روضهخوان آشنا. لمس کن اوج مصیبت را. کمی سرکش از دریای این ماجرا. تا کنون بغض شکسته دیدهای؟ مادری از پا نشسته دیدهای؟ رفتوآمدهای نوروز برود خانه مادرش، ببیند مادر پذیرایی می کند، سفرهای برمیگرداند. تاکنون سر نهفته ماجراهای نگفته داشتی؟ تاکنون دردای در دیدهای؟ مادرت را با خود دیدهای؟ اولین اشکال دیگر. اجازه دادهاند برایش گریه. سال نو مبارک. یک سال توی روضه فاطمه بزرگتر شدیم، پیرتر شدیم. داشتی سینهای آهی دردناک؟ مادرت را دیدهای بر روی خاک؟
اگر میبینی یک نامحرم با مادرت صحبت میکند، میگویی: «صدایت را بیاور پایین! خجالت بکش! مادرمه. احترام خودت را نگه دار.» اگر ببینی بد نگاه میکند، بهش میگویی: «چشمهایت را جمع کن! آنور نگاه کن! خجالت بکش! مگر خودت ناموس نداری؟ مگر خودت مادر نداری؟ حیا کن!» «در سینه آهی درد. مادرت را بر روی خاک؟» تاکنون عصای مادرت از مصیبت خاکریزش بر مادرت سوی خانه بُردهای؟ گوشواره دانه بُردهای؟ دیدهای از اشک و خون؟ دیدهای خاک روی چادر؟ تاکنون جرعه از غم خوردهای؟ تاکنون سیلی محکم خوردهای؟
مادر، مادر، مادر، مادر، ای مادر، مادر. «در وسط کوچه به جای تو مرا میزد.» ای من را بزنند، مادرم. مجلسی بود. بلکه بیشتر. بعد از از ماجرای کوچه، معاویه دستور... سران عرب جمع بشوند. امام حسن را دعوت کنند بیایند با هم گفتگو کنند. عمروعاص بود و چند نفر... آره دیگر. صاحبالزمان. سخت است این روضهها خواندنش. میخواستم تحویل بدهم. بازی اول سال، مدینه به ما بدهد گنبد. اشکهایت را مخفی کنی، آرام گریه کنی کنار بقیع. برویم پشت دعوت کردم حسن را. آمدهاند گفتگوها را انجام دادند. یکی از سران عرب، یکی از سران عرب، مغ... گفتگوها تمام شد. پاشدند آمدند دست به دست بدهند، خداحافظی کنند. تکتک فرمود: «یادم نمیرود.»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...