‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
مسئله خانواده و بهخصوص مسئله حسب و نسب، از مسائلی است که در دین خیلی به آن توجه شده است؛ از مسائل بسیار مهم. روایتی از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است؛ روایت، روایتی عجیب است و در نوع خودش میتواند بینظیر باشد: «کفر بالله من تبرّأ من نسب». اگر کسی مال یک خانوادهای باشد، مال یک نسبی باشد، از این نسب تبری کند و بگوید «ما از این خانواده نیستیم، ما مال این فامیل نیستیم، ما جزء این طایفه نیستیم»، ولو این تبریاش خیلی تبری دقیق و ظریف و خیلی شفاف هم نباشد، خیلی با کنایه و تو لفافه و اینها باشد، این آدم کافر شده به خدا. کسی که از نسبی تبری کند، نسبت به خدای متعال کافر شده است. گاهی آدم میبیند مثلاً میپرسند «شما فامیل فلان آقا هستی؟» و او جواب میدهد «آقا، ما نسبتی نداریم»، یا میرود فقط برای اینکه از فلان پسرعمو، از فلان عمو و اینها مثلاً خود را جدا بکند، میرود فامیلیاش را عوض میکند. این عمل در روایت دارد در حد کفر به خداست. کسی که از یک نسبی خودش را بخواهد جدا بکند.
علما هم، مرحوم علامه مجلسی وقتی نقل میکنند، حاشیهای میزنند که حالا در حد کفر گناهش، یا کفران نعمت است؛ خدای متعال همچین خانوادهای بالاخره نعمت خانواده را به او داده، و این کفران نعمت است. مسئله حسب و نسب، خیلی مسئله مهمی است. برای همین از مباحث خیلی مهم این است که آدم وقتی میخواهد پیوندی انجام دهد، وصلتی انجام دهد، باید نگاه بکند که با کی دارد وصلت میکند؛ با چه خانوادهای دارد وصلت میکند. صله رحم فقط در دایره خانواده خود آدم نیست؛ با پیوند، با ازدواج، با وصلت، خانواده همسر آدم هم، خانواده خود آدم به حساب میآیند. حالا دیگر درجهبندی که دارد، مثلاً پدر و مادر همسر آدم، میشوند پدر و مادر خود آدم، همانقدر ارزش دارند، همانقدر احترام دارند، همانقدر جایگاه. برادر و خواهر همسر آدم، میشوند برادر و خواهر خود آدم. دیگر دایی و خاله و عمه و اینها، میشوند همان نسبت خونی. پدربزرگ، مادربزرگ.
اگر کسی اینها را نفهمد، اصلاً ازدواج را نفهمیده است. مثلاً میگوید: «شما خانه فامیلهای ما نمیخواهد بیایی. ما مرغ و خروس گرفته، زن گرفته، ازدواج سر درنمیآورم بندهخدا.» برای همین سفارش شده است در ازدواج دقت کنیم به چه خانوادهای دارید دختر میدهید، به چه آدمی دارید دختر میدهید. یک وقت ممکن است طرف ناتو باشد. شما به آدم ناتو اگر دختر بدهید، با خانواده ناتو اگر وصلت کنید، رحم خودت را قطع کردی.
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «شارب الخمر». اگر کسی عرقخور بود، خدایی نکرده—الان هم خیلی دارد زیاد میشود متأسفانه—این روایات خوانده نمیشود، بعد میبینی که در جوامع مذهبی هم جوانی هیئتی و مذهبی و مداح و ال و بل، پیدا میشود که عرقخور هم بود، گریهکن امام حسین بود، توبه کرد و طرف جری میشود و به خود اجازه گناه میدهد. این روایت فرمود: «اگر کسی عرقخوره، مریض شده، عیادتش نکنید. اگر مرد، اگر شهادت داد، قبول نکنید. اگر خواستگاری کرد، بهش دختر ندهید.» کسی که دخترش را به عرقخور بدهد: «فکأنما قاعدها الی النار»؛ انگار دخترش را پرت کرده توی جهنم. کسی دخترش را بدهد به یک آدمی که مخالف با دین اوست (حالا مسلمان نیست، شیعه نیست)، فقط «قطع رحمها». اینجا دارد رحم دختر را قطع کرده. کسی دخترش را بدهد به کسی که در دین، مخالف با دین اوست، رحم دختر را قطع کرده. اینجا رحم دختر است. یک جای دیگر دارد که رحم خودش را قطع کرده.
پیغمبر فرمود: «من زوّج کریمته من فاسق فقد قطع رحمه». کسی دخترش را بدهد به آدم فاسق، آدم بیبندوبار، این قطع رحم با خودش کرده، رحمش را بریده، حسب و نسبش را بریده. یک نسلی، زمینه را ایجاد میکند برای پرورش یک نسلی که سر و تهش معلوم نیست؛ معلوم نیست چه آدمهایی از توش دربیاید.
مسئله صله رحم فقط به همین دید و بازدیدها ختم نمیشود. ما سیزده جلسه الان در مورد قطع رحم و صله رحم صحبت کردیم. هنوز هم باز جا دارد. فردا هم صحبت میکنیم، باز هم هنوز جا هست در مورد صله رحم صحبت کردن. صله رحم فقط صرف اینکه برویم بنشینیم، شیرینی بخوریم، آجیلی بخوریم، گپی بزنیم، بخندیم اینها نیست؛ دایرهاش خیلی وسیع است. آدم همین دختری که دارد شوهر میدهد، همین پسری که دارد داماد میکند، توی همین ارتباطات فامیلی دارد کی را به کی پیوند میدهد. این هم جزء صله رحم است. من پسرم را دارم میاندازم توی بستری از ارتباط با یک خانوادهای که اینها سروتشان معلوم نیست، یا دخترم را دارم میدهم به یک خانوادهای که خانواده بیبندوبار است. این هم قطع رحم است. خود ازدواج، یکی از جاهایی است که سفارش شده برای ازدواج شما نیت صله رحم داشته باشید.
حالا برخی علما مثل مرحوم شیخ بهایی، ایشان فتوا دادند به اینکه ازدواج فامیلی مستحب است به خاطر صله رحم. کسی اگر با دخترعمویش ازدواج بکند، با دخترخالهاش، این صله رحم کرده و ازدواج هم کرده، دو برابر ثواب دارد. ولی خب از برخی روایات دیگر اینجوری برداشت میشود که نه، خیلی سفارش به ازدواج فامیلی نشده، چون بالاخره از نظر ژنتیکی و اینها خطرات و آسیبهایی داریم. اما روایات حملش بکنیم که میفرماید: «شما ازدواج کنید برای صله رحم». فرمود: «من تزوج لله و لصلت رحم». کسی به خاطر خدا و برای صله رحم ازدواج بکند: «توجّه الله تعالی». خدا بهش تاج مُلک و کرامت میدهد؛ تاج مُلک و کرامت را سرش میگذارد. خیلی مهم است.
ازدواج برای صله رحم، یعنی چه؟ یعنی با فامیل ازدواج کنیم؟ خب آن هم میتواند معنایش باشد، همانجور که خیلی علما مثل شیخ بهایی برداشت کردند. ولی شاید معنای دیگرش این باشد که کسی نیتش توی ازدواج این باشد که من دایره خانوادهام را توسعه بدهم. اگر الان یکدانه پدر و مادر دارم، پدر و مادرم بشوند دوتا، چهار تا پدربزرگ و مادربزرگ دارم، اینها بشوند هشت تا. توسعه پیدا کند. یک دعای پدر اگر این طرف بود برایم، حالا بشود دو تا دعای پدر. اگر یکدانه دعای مادر بود چه میشود؟ روایات در مورد پدر شما میگوید سه تا پدر داری: پدر خودت، پدر همسرت و معلمت (استاد). این سه تا پدرِ آدم هستند. مادر هم دارد. روایت حالا متعددی مادر همسر، مادر خود آدم را هم مثل خانواده همسر، حکم خانواده خود آدم را دارند. اصلاً این دیگر آیه قرآن است و خیلی شفاف است: «خلق لکم من انفسکم ازواجا». همسران شما از جان خودتان هستند.
هر کسی با خانم شما، با شوهر شما هر نسبتی که دارد، خیلی مهم است. بعضی وقتها یک طرف دیکته میکند به آن یکی که «باید بیایی با رفیقهای من رفتوآمد بکنی». این بندهخدا توی دوره دبیرستان، توی دوره دانشگاه چند تا دوست داشته، رفیق داشته، رفتوآمد داشتند. شوهرش یا زنش تعیین میکند که کجا باید بروند دیدن، کی را باید بروند، با کی رفتوآمد باید بکنند. این خوب نیست؛ قطع رحم است. همه رفقا، فامیلها، آشناهایی که در ارتباط بودند، اینها توسعه پیدا میکند، دو برابر میشود.
ازدواج برای صله رحم، وسعت میدهد آدم به خانوادهاش، خویشاوندانش. حالا با این نگاه یک سری دستورات دین چقدر حکیمانه است نسبت به این مسئله بحث صله رحم، با این توسعه، با این اهتمام. حالا ببینیم دین چقدر تأکید دارد. مثلاً در دستورات دینی داریم، اگر کسی دارد وصیت میکند، وصیتنامه مینویسد، این فقط به فکر زن و بچه و اینهایش نباشد، برای همه فامیلهایش یک چیزی بگذارد، ولو به صورت وقف شده، ولو به صورت سهمیهبندی شده. صد هزار تومان بدهید به فلان طایفه. پانصد هزار تومان. در برخی روایات دارد که اگر کسی وصیت کند، هیچی به فامیلش ندهد، هیچ سهمی برای فامیلش در نظر نگیرد، این قطع رحم کرده. سهم دارند فامیلها، توی مال آدم.
مرحوم حاج ملاهادی سبزواری، توی شهر سبزوار؛ بالاخره ماها که سبزواری هستیم اصالتاً، این افتخار را داریم همسایه ایشان میدانیم خودمان را. معروف به اسرار. مرحوم حاج ملاهادی سبزواری، شخصیتی، میشود گفت بینظیر بود، مخصوصاً توی عرفان، عرفان نظری و فلسفه و اینها. یک شخصیت فوقالعاده. مرحوم حاج ملاهادی، ایشان خب میروند برای تحصیل و اینها. وقتی برمیگردند به سبزوار، یک سری اموال موروثی به ایشان رسیده بوده. مرحوم آیتالله بهجت هم همین ماجرا برایشان نزدیک به این اتفاق افتاده بود؛ شهر فومن به ایشان ارث رسیده بود، یک محدوده خیلی وسیع را دادند به نیازمندان.
بعد مرحوم حاج ملاهادی هم، ایشان این اموال موروثی را برمیدارند، میآورند حالا یا سبزوار بهشان میدهند یا با خودشان میآورند سبزوار، پخش میکنند بین فقرا و فامیلها، فامیلهایی که نیاز داشتند، ارحام. این صله رحم که بعد فقط ایشان یک جفت گاو نگه میدارد، نر و ماده، با یک باغچه مختصر که درخت انگور داشته، ازش محصول برداشت میکرد و با همان هم تازه مجلس روضه میگرفته و به طلبهها هم تازه همه انگورها را میداده و دهه میگرفته، عاشورا آبگوشت میداد و کلی الخ. حالا ماجرا این است که چقدر واقعاً اینها روح بزرگی داشتند. نوع جان دادن ایشان هم اتفاق جالبی بوده که از شدت عشق الهی ایشان سه روز بیمار میشود و بیهوش میشود و اینها، بعدش از دنیا میرود. بالاخره اینها یک همچین حالتی داشتند، یک همچین وسعت نظری داشتند.
گاهی آدم تنگنظر است. به برادرش حاضر نیست برسد. برادر آدم یک موقعیت ویژه پیدا کند، آدم مریض میشود. خیلی بد است آدم به برادرش حسودی بکند، به پدر و مادرش. گاهی آدم حسودی میکند. خیلی بعضی وسعت نظر دارند. اینها خودش توی دایره صله رحم تعریف میشود.
دانلود صله رحم. مرحوم شهید ثانی دستهبندی قشنگی دارند. ایشان میفرمایند که صله رحم مراتبی دارد. اولین مرحلهاش این است که شما با جان خودت صله کنی، یعنی بروی سر، همکلام بشوی، از خودت مایه بگذاری برای طرف، کاری بکنی، اقدامی انجام بدهی. بعدش مرحله دوم، دفع ضرر است؛ ضرری به طرف وارد شده یا ضرری دارد وارد میشود. شما راحت میتوانی با خبری که میدانی رفع ضرر کنی. مرحله سوم، نفع رساندن است؛ یک فایده به طرف برسانی، یک کاری راه بیندازی، یک موقعیتی ایجاد کنی. مرحله چهارم: کسی که واجبالنفقه است، رحم من نیست، نسبتی با من ندارد، ولی واجبالنفقه کسی است که او رحم من است. مثلاً زن برادر آدم، رحم آدم نیست. زن برادر آدم، رحم آدم نیست، ولی زن برادر آدم، برادر آدم رحم آدم است. زن برادر هم واجبالنفقه رحم است. مرحوم شهید ثانی میفرمایند این هم بهش صله رحم تعلق میگیرد. یا مثلاً زنبابای آدم.
یکی از اتفاقات خیلی بد و خیلی خطرناک که این هم دارد رایج میشود، بحث ارتباطات فامیلی بعد از طلاق است. حالا در مورد این باید مفصل صحبت بشود. درست است که در خانوادههای طلاق اینها درست باشند، مشکلات زیاد است. متأسفانه خانواده طلاق گرفتند، خانوادههای شیعه زن و شوهر از هم طلاق گرفتند، این بچه مانده لنگ در هوا. یکی برمیدارد این بچه را، دیگر مثلاً با پدر رفته، این دیگر تا بزرگ شده هیچ رابطهای با خانواده مادری ندارد. اصلاً قطع رابطه کرده. وظیفه پدر است. بچه که نمیفهمد. پدر یا مادری که بچه را دارد بزرگ میکند، اینجا الان با این کارش دارد قطع رحم میکند. تازه میآید آنقدر مغز بچه را پر میکند علیه طرف دیگر. ضد مثلاً خانمه میرود شوهرش و مادرشوهرش و خواهرشوهرش و فامیل شوهر را بد میگوید. این بچه دیگر بیزار شده، اصلاً نمیخواهد اینها را ببیند. این دیگر خیلی درجه قطع رحم توی شدید است؛ خیلی شدید است.
کمترین درجه صله رحم، سلام کردن به رحم است. این دیگر حداقل است. کمتر از آن، سلام رساندن به رحم است. آدم کسی را میبیند میگوید: «سلام برو به فلانی برسان.» داستان قارون را دیروز نقل کردیم. همینقدر که تأسف خورد، خدا به عنوان صله رحم برایش قبول کرد. باز مرحله کمتر از آن، دعا کردن است برایش. خود این هم صله رحم است. آدم دسترسی به کسی ندارد، فامیل او دور است، ارتباطی نیست. در حضورش نیایش گفتن، جلوی طرف برایش دعا کردن: «خدا خیرت بدهد، خدا به تو طول عمر بدهد.» اینها همه صله رحم است.
مرحوم علامه جعفری رضوانالله علیه، ایشان یک سیره خیلی قشنگی داشتند. شخصیت سادهزیست بینظیر که یکی از شاگردانشان میفرمودند: «من مرحوم شهید مطهری را در عالم رؤیا دیدم. بعد به ایشان عرض کردم که آقا، شما شهید شدید، خیلی جایگاه بالایی دارید، شما بالاتر هستید یا مرحوم علامه جعفری؟» ایشان فرموده بودند که: «خب ما که شهیدیم، جایگاهمان خوب است، ولی مرحوم علامه جعفری از جهت تواضعش بالاتر است؛ از تواضع عجیب و غریبی داشت.» مرحوم علامه جعفری یکی از ویژگیهای ایشان این بود، هر شهری که دعوت میکردند برای سخنرانی، میرفت. مثلاً میرفت زنجان، میرفت کرمان، میرفت جنوب، میرفت شمال. زنگ میزد به خانوادهاش: «ایشان الان من را فلان شهر دعوت کردهاند برای سخنرانی. بروید از بقیه بپرسید ما یک وقت فامیل دوری توی این شهر نداریم؟ یک فامیل خیلی دور، چند پشت فاصله، اگر هست من بروم بهش سر بزنم، صله رحم کنم.» کسی که علامه باشد، برای سخنرانی توی شهری دعوتش کردهاند. این دنیای فامیل. ما خصلتهای قشنگی داریم.
صله رحم گاهی صله رحم حتی نسبت به آزاد کردن برده هم ثوابش بیشتر است. خیلی عجیب است. پیغمبر اکرم به میمونه بنت حارث فرمودند که: «کنیزت را چکار کردی؟» او جواب داد: «در راه خدا آزادش کردم.» حضرت فرمودند: «فامیل مگر نداشتی؟ اگر فامیل داشتی، این را صله رحم میکردی به فامیلت. کنیزت را میبخشیدی به فامیل. این ثوابش بیشتر بود تا اینکه در راه خدا آزاد کنی.»
در مورد رحم سفارش شده است: «اگر کسی با شما خویشاوندی دارد، نسبتی دارد، شما نفرینش نکنید، ولو به شما ظلم کرده.» ولو ظلم هم کرده، نفرین نکنید. یکی از جاهایی که دعا مستجاب نیست، وقتی است که یک فامیل یک فامیل دیگر را نفرین کند. پیغمبر فرمودند: «هنا اصناف لا یستجاب لهم.» چند دسته دعایشان مستجاب نیست. یکی وقتی کسی کنج خانه بنشیند بگوید: «خدایا نان ما را برسان.» کار نکند. چند مورد ذکر کردهاند. یکی هم وقتی کسی، کسی که فامیلش را نفرین میکند، این نفرین هم دعایی است که مستجاب نیست.
خدای متعال در مورد رحم یک سری ویژگیهای خاصی قرار داده توی ارتباطات فامیلی. اصلاً خواص فیزیولوژیکش عجیب است. جا دارد که اینها رویش کار بشود؛ دکترها بیایند رویش کار بکنند، پزشکان کار بکنند. اینها دکترها خلاصه پایاننامه بنویسند، مقاله بدهند، کار عرض کنم که آزمایشی انجام بدهند. مثلاً در مورد رحم سفارش شده است: وقتی شما از خویشاوند خودت، کسی که نسبت رحیمی باهات دارد، وقتی عصبانی میشوی، بهش نزدیک شو! این محبت اینجا غلیان میکند. دستش را بگیر، مثلاً نوازشش بکن. خیلی عجیب است. این باعث میشود که غضبت آرام بشود و فروکش بکند. شما وقتی از خویشاوندت عصبانی شدی، از او فاصله نگیر؛ بدتر میشود. خدای متعال یک جوری آفریده این نسبتهای فامیلی را. آنهایی که با همدیگر رحمند، وقتی به نزدیک میشوند، این غضب و عصبانیت و کینه فروکش میکند.
ولی از آن ور سفارش شده باز: «شما با همدیگر همسایه هم نشوید.» دو تا رحم. از قدیم گفتهاند: «دوری و دوستی.» این روایت دارد. نهی شده است از اینکه دو نفری که با هم فامیلند بخواهند یک جا با هم زندگی بکنند، توی یک محل زندگی بکنند، توی یک خانه زندگی بکنند، توی یک آپارتمان زندگی بکنند. توی روایت دارد: «رحم وقتی از رحم فاصله بگیرد» (الرحمن الرحیم) وقتی دو نفری که با هم فامیلند از هم فاصله میگیرند، دلشان برای همدیگر تنگ میشود. ولی وقتی دائماً برای کنار همدیگر باشند، از همدیگر بدشان میآید: «و اذا تماست».
مرحوم ملا احمد نراقی در کتاب شریف "معراج السعاده" این روایت را توضیح میدهند. ایشان میفرمایند که: «این عجیب که ما دیدیم و این روایت امیرالمؤمنین را نقل میکنند که حضرت دستور دارند آنهایی که با همدیگر فامیل هستند، ملاقات همدیگر بروند.» «ان یتزاوروا و لا یتجاوروا». ملاقات همدیگر ببینند، همدیگر بروند ولی همسایه نشوند با همدیگر. بعد ایشان آنجا توی حاشیه مینویسند که: «در اکثر اهل روزگار میبینیم که چون خویشان از یکدیگر دور میباشند، دوستی ایشان با یکدیگر بیشتر و شوق آنان به یکدیگر افزونتر است. آری، مثلی ست مشهور: دوری و دوستی.»
بالاخره وقتی به هم نزدیکترند، سر از زندگی همدیگر درمیآورند، خبر دارند کی آمد، کی رفت. «این فامیل فلانش را بیشتر از ما مثل اینکه دعوت میکند.» «فامیلهای پدری.» اینها خودش مایه کدورت میشود، مایه کینه میشود. خیلی مهم است. اسلام محورش روی این است که همه با همدیگر همدل باشند، با هم خوب باشند، با هم خوش باشند. همه برنامهها طراحی شده برای اینکه فاصله نیفتد بین آدمها. دلها از همدیگر رمیده نشود. دین آمده مقدماتش را پیشبینی کرده که مثلاً شما اگر همسایه همدیگر باشین، این خطر دارد برایتان. همسایه نباشید.
مرحوم علامه طباطبایی توی "تفسیر المیزان"، جلد چهار، ایشان این روایت را جور دیگری برداشت میکنند. «وقتی عصبانی میشوی»، گفتند: «وقتی عصبانی میشوی بهش نزدیک شو.» ولی در طول زندگی روزمره به همدیگر چسبیده نباشید، با هم یک جا زندگی نکنید، با فاصله باشید. وقتی عصبانی میشوی بهش نزدیک شو، صرف تماس فیزیکی نیست، هرچند ممکن است باشد. بحث این است که شما با او ارتباطت را قویتر کن، وقتی عصبانی شدی از دستش. الان نگذار شیطان فاصله بیندازد. الان اتفاقاً باید دو برابر قبل رابطه را تقویت کرد. الان باید دو برابر قبل رابطه را گرم و گیرا کرد. علامه طباطبایی: «و تقویتاً لجانبها فتنبه به سببها». که این آدم با خبر فامیل، این بحث فامیلی را جدی بگیرد، پشت گوش نیندازد.
درباره صله رحم، این ارزیابی که ما طی این جلسات داشتیم، درباره اصل صله رحم، آثار صله رحم، ثواب و عقاب ترک قطع رحم، این ارزیابی ما تمام شد. اینجا یک بحث خیلی مهم داریم که بنده میخواهم توی این چند دقیقه که مانده عرض بکنم، با جلسه بعد، انشاءالله که این خیلی مهم است. از تمام مباحثی که عرض کردیم، این بخش مهمتر است.
در مورد صله رحم ما یک خط قرمز داریم؛ یک مرز داریم که از این نباید تعدی کرد. آن هم حرام است، گناه. خط قرمز صله رحم. قرآن میگوید. این خیلی به اسم صله رحم، آدم نمیتواند گناه انجام بدهد. به اسم اینکه «من میترسم قطع رحم بشود»، نمیتواند به گناه بیفتد. «اگر این عروسی را نروم ناراحت میشود.» خب بشود! مرزش حرام است. کسی با پول حرام، با موقعیت حرام، این صله رحم بکند، صله رحم نیست؛ حرام است. آدم وقتی مال حرام به دست آورده، «لم یُغْنَ». اگر با این پول حج برود، قبول نیست. عمره برود، قبول نیست. «و لا صله رحم»، صله رحم هم بکند، قبول نیست. پول حرام به دست آورده، حالا یا با کار حرام پول حرام به دست آورده یا خدای نکرده با موقعیت حرام. بالاخره الحمدلله چیزی هم که زیاد است، مکاسب محرمه است دیگر، که ما طلبهها یک سالی فقط در مورد اینها درس میخوانیم. یک سال شبانهروز فقط در مورد اینکه «چیا حرام است؟» «کسبهای حرام.» پایه هفتم حوزه درسمان این است. با انواع اقسام گناهان. کسی دلقکبازی دربیاورد، کسی را مسخره بکند، پول دربیاورد. کاریکاتور میکشد، مثلاً کاریکاتور حرام میکشد، این پول دربیاورد، این پول حرام است. چه میدانم... او آنقدر زیاد است که دیگر من میخواهم بشمارم، بعد الان چندین ساعت وقت بگذاریم، فقط مواردش را بشماریم.
کسانی که با گناه پول دربیاورند، از راههای حرام پول دربیاورند، این فراوان هم هست متأسفانه. برخی مشاغل، مشاغلی که خلاصه طرف در ازای اینکه یک گناهی انجام بدهد پولی میگیرد، یا فعل همراه با گناه است. بالاخره زیاد هم است. اینجا صله رحم نیست. با این جور پولها صله رحم نیست. یک وقت دلمان خوش نشود. مغز صله رحم، حرام است. این خط قرمز است.
شیطان دو تا بازی دارد برای ما. یکی این است که میگوید: «آقا، شما بیا به اسم صله رحم خویشاوندسالاری کن. اگر جایی، موقعیتی، کاری، چیزی به دست آوردی، اول فامیلها، آدم هوای فامیلهایش را باید داشته باشد.» این حرام است. یکی دیگر هم میگوید: «آقا، به اسم قطع رحم، هر رقم گناهی را باید آدم انجام بدهد که یک وقت خدای نکرده به گناه قطع رحم نیفتد. ولو دارد بینماز میشود، باید بالاخره برود. خواهرم است، برادرم است. عقایدم دارد سست میشود. خب بشود! قطع رحم نباید بشود. هزار و یکی مشکل دارد توی بچه من به وجود میآید. بچهام دارد بد تربیت میشود. خب بشود! قطع رحم نباید بشود.»
فردا انشاءالله صحبت میکنم. این بخش خویشاوندسالاری یک بخش خیلی مهمی است. یکی از جاهایی که ما یکی از دستوراتی که داریم توی قرآن، توی سوره مبارکه نساء این است که آقا وقتی پای دین میآید وسط، پای عدالت میآید وسط، شما جانب هیچکسی را نباید بگیری، ولو شده روبروی بابات وایسی. این خیلی عجیب است. شما میدانی آقا یکی وایساده از پدر شما شکایت کرده، حق با آن آدمی است که از پدر شما شکایت کرده، باید بروی تو. خیلی سخت است. «آقا، حرمت پدر چی میشود؟ نان و نمکی که خوردیم چی میشود؟» این حکم قرآن است: «یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله». قوامین میافتیم ما وقتی میخوانیم آیه را. این دیگر آیات به استحجان وقتی کشیده میشود، به لجن کشیده میشود. پناه بر خدا از عمق و محتوا افتاده یا افتاده دستمایه شده برای پیامکهای طنز، با چرتوپرت و شروور، یا شده آرم برای فلان موسسه و فلان جا و این ور و آن ور.
به قول آن بابا میگفتش که: «فیلم واسه ماه رمضونه. موسسهای که خودش سود ۲۸ درصد میگیرد، فیلم ساخته در مورد کراوات.» چیز بدیه. یادش افتادید یا نه؟ روغن جوک دیگر. طرف خودش دارد نزول میگیرد، بعد با پول نزولی، پول داده فیلم ساختن که آقا نزول بازار آدم دلش به درد میآید. این آیه خیلی محتوا دارد. آیه: «کونوا قوامین بالقسط شهداء لله». قوام باشید، بایستید، سفت هم بایستید برای اینکه عدالت را رعایت بکنید. «ولو علی انفسکم»، حتی اگر به ضررتان باشد. خیلی مرد میخواهد آدم که جای صحیح را تشخیص بدهد. من دارم متضرر میشوم ولی حق با طرف است، آن بابا را بگیرد. خیلی سخت است واقعاً. خیلی سخت است.
گفت که این داستان را من در "بحار" دیدم. حالا با جزئیاتش خوب یادم نمانده. آقای قاضی بود و بعد از دنیا رفت. همسرش دید که یک ماری آمد، رفت توی دماغ این قاضی و رفت تو مغزش، آمد بیرون. تعجب کرد. با ترس خوابید. در خواب شوهرش از شوهرش پرسید که: «وضعت چطور؟» گفت: «الحمدلله خوب است.» گفتش که: «ماجرا چی بود؟ من جنازه شما اینجا بود، دیدم که مار آمد رفت تو سرت، آمد بیرون.» گفت: «این میدانی برای چی بود؟ یک بار برادر تو آمد دادگاه. با یک آقایی دعواشان شده بود. همین که من دیدم برادر خانمم است، همچین تو دلم آمد که خب معلوم است که حق با برادر خانمم است. کنترل کردم، وایسادم، خوب بررسی کردم. آخرش به نتیجه رسیدم که حق با برادر خانمم است. واقعاً حق با برادر خانمم است. ولی اولش چون قبل از قضاوت، قبل اینکه حرف دو طرف را بشنوم، حق برادر خانمم را داده بودم. این ماری که دیدی آمد تو مغزم، آمد بیرون و اینها، این جزای همین بود. خدا خواست تو این دنیا من را پاک کند، من بروم.»
آنقدر اثر دارد. حالا آدم تا بچهاش میآید میگوید: «با زنم دعوام شده.» یا: «با شوهرم دعوام شده.» صاف اول طرف بچه خود را میگیرد. بابا این حرام است. این معصیت است. حرف دو طرف را گوش بده. ماجرای حضرت داوود، که آن گناهی که از داوود مرتکب شد توی سوره "ص". که امشب شب جمعه مستحب است خوانده بشود. کسی اگر بخواند شب جمعه نه در نماز نافله عشاء، مرحوم علامه طباطبایی نقل کرده و روایت هم هست، مداومت داشته باشد، اهل یقین میشود. "صاد" چشمهای در بهشت. از آن چشمه به این آدم میدهند، سیرابش میکنند. توی سوره مبارکه "صاد" این داستان را دارد. دو تا برادر بودند، آمدند از دیوار خانه حضرت داوود رفتند بالا. حضرت داوود داشت عبادت میکرد و یک دفعه دید یک نفر آمد تو. که اینها جن بودند یا فرشته بودند برای امتحان حضرت داوود. آمدند. بالاخره ایشان صاحب قضاوت بود. امام زمان هم که تشریف میآورند به حضرت داوود قضاوت میکند. ریختند تو. اول یک نفر برگشت گفتش که: «آقا این برادر من ۹۹ تا گوسفند دارد، من یک دانه دارم. این گفته تو آن را به من بده.» حضرت داوود گفت: «خیلی برادر شما اشتباه میکند. غلط کردی.» بابت این قضاوت عجولانهای که کرد، ولو بر حق هم قضاوت کرد. چون قضاوت حضرت داوود که باطن را میدید، قضاوت داوودی که میگویند قضاوت بر باطن است. میداند حق با کیست. یک نگاه میکند میفهمد حق با کیست. ولی عجله کرد، زود قضاوت کرد. این گناهش بود. که حالا دیگر تو روایات دارد چقدر توبه کرد. «خرّ راکعاً»، افتاد به رکوع و گریه و تضرع. تو بیابانها میرفت، تو جنگلها میرفت. دیگر آن نغمههای داوودی که میگویند، صدای داوودی که میگویند، ایشان شروع میکرد به خواندن و مناجات کردن با خدا. پرندهها و درختها و اینها به رقص میآمدند با نجوای حضرت داوود. دارد که حضرت داوود وایمیستاد، کوه پشت حضرت داوود سجده میکرد. ولی باز به گریه و انابه و توبهاش ادامه داد، بابت همین یک دانه گناه قضاوت عجولانه.
آدم حالا میداند که آقا طرف ولو به ظاهر هم حق با این است، یعنی من با شناختی که دارم این زن مظلومه، معمولاً این آقایی که ظلم میکند. ولی اول حرف هر دو طرف را گوش بدهند. قاضی نیستیم. یکی از مشکلات معمولاً این است زود دوست داریم قضاوت کنیم هر کس و یا هر چیزی. و در مورد خودمان هم قضاوت نکنیم. این هم خیلی جالب است. هیچکسی در مورد ما نقد دارد، فکر کند نقد دارد، حرف بزند. برویم از همه جا سر در بیاوریم. حالا آدم روی حساب ظاهر میبینی که حق با یکی هم هست، حق ندارد زود قضاوت بکند. وقتی که آن طرف با من نسبتی دارد، وابستگی به من دارد، من میبینم که آقا حق با این نیست، باید بیایم اعلام کنم، بگویم آقا این بچه من اختلاس کرده، خورده، برده، دزدیده. این برادر من است من ازش بریام. این خواهر من است من ازش بریام. این پدر من است من ازش بریام. در صدر اسلام کنار پیغمبر، بچه وایمیستاد روبروی پدرش: «آقا پدرم است.» «باشد.» مرز صله رحم، حرام. حرام الهی. «ولو علی انفسکم»، حتی اگر به ضرر خودتان باشد. «اول والدین»، ضرر پدر مادرتان بشود. «عقربین»، به ضرر فامیلهایتان باشد. «داداشم است. خواهرم است.» یکی بیاید بگوید آقا من دعوام شده، صاف میگوید: «خب داداشم کو؟» یعنی انگار هر طرف که فامیل من است ، حق آن طرف است.
حضرت نوح (علیهالسلام) مأمور شد این حیوانها را جمع بکند و تو کشتی بگذارد و ببرد و اینها. بعد خدای متعال بهش دستور داد که: «خانواده خودت را هم سوار کشتی کن، سوار بکن.» و بعد ندا آمد که: «شما زنت و پسرت را رها کن. اینها را نمیخواهم سوار کنی.» گفت: «خدایا، مگر شما نفرمودید خانوادهام را سوار کنم؟ خب پسرم جزو خانوادهام است. "إن ابْنِی مِنْ أَهْلِی".» سوره مبارکه "هود" است. ندا آمد: «یا نوح إنه لیس من اهلک.» نه، این بچه دیگر الان از اهل تو نیست. بچه آدم است. الان دیگر بچه تو نیست؛ «غیر صالح». گاهی کردار آدم باعث میشود آدم حسب و نسبش عوض بشود. تو برخی روایات دارد: بعضیها سیدند، آنقدر گناه میکنند، با غیر سادات محشور میشوند. خدا لیاقت سیادت را ازشان میگیرد. بعضیها برعکس، سید نیستند، آنقدر پاک هستند که خدا بهشان ارزش سیادت میدهد، مثل سلمان. اینها سید میشوند. جزو عجایب است. اعمال آدم دخالت دارد در اینکه آدم نسب کی بشود.
بچه نوح، خدا نسب نبوتی را ازش گرفت. «پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد.» غلط است. «خاندان بنوتش گم شد.» بنوت یعنی پسر بودن. «سگ اصحاب کهف چند روزی پی نیکان گرفت، و مردم شد.» قرآن سگ اصحاب کهف را جزو اصحاب کهف میداند. خیلی عجیب است. سگ مگر چند سال عمر دارد؟ ۳۰۹ سال. یک سگ تر و تازه بنشیند یک جا، حالت آمادهباش، جزو اینها بشود. بعد خدا عمری که به آن ها داده، عنایتی که به آنها داده. ملائکهای که اساتید سوال کردم میگویم آقا، گفتم آقا مگر روایت ندارد جایی اگر سگ باشد، پس چه جوری ملائکه از این سگ ها محافظت میکردند؟ ایشان فرمود: این سگ دیگر سگ نبود، آدم شد. سگ اصحاب کهف دیگر آدم شد. ملائکه آمدند ازش محافظت میکردند، حفاظتش میکردند.
حضرت نوح، بچه شما نیست دیگر. بعد حالا خدای متعال گوش حضرت نوح را گرفت. خیلی عجیب است. فرمود: «إنّی فَلَا تَسْأَلَنِ مَا لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ.» دیگر حق نداری از این سوال از من بپرسی. «إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ.» من به شما سفارش میکنم، موعظت میکنم، جاهل نباش. خیلی عجیب است. کسی که بخواهد تمایل داشته باشد بین حقانیت و بین بچه، تمایل به حقانیت نداشته باشد، بلکه تمایل به خانواده و زن و بچه و اینها داشته باشد، جاهل است؛ آدم بیعقل. زن و بچهای که تو روایت دارد که نهایت همراه بودنشان با آدم تا سر قبر است. خیلی لطف بکنند، تو سر قبر میآیند. اینها را آدم بچسبد؟ خدایی که تا ابد آدم باهاش کار دارد، این را ول کند بعد تازه به خاطر این بچهها روبروی خدا هم وایسد. «من به خاطر شما همه کار کردم!» با چه افتخاری هم میگوید: «همه کار کردم. شما سربلند باشید. به خاطر مدرسه شما، به خاطر تحصیل شما، به خاطر عیش و نوش شما همه کار بکنم.» اینها صله رحم نیست.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام). من دو سه تا مثال از داستان ها از زندگی امیرالمؤمنین عرض بکنم. عرض من تمام. خیلی عجیب است واقعاً. میگویند که یک وقتی ترنج میوه ای شبیه بالنگ آورده بودند برای امیرالمؤمنین (علیهالسلام). بعد خب آن منطقه بیابانی، حالا یا عربستان یا کوفه، که حالا بیشتر به کوفه میخورد. بالاخره این جور چیزهایی که حالا آبدار باشد و اینها کمتر بوده. برای بیتالمال. حالا ظاهراً هدیه هم برای مردم نبوده، برای خود امیرالمؤمنین هدیه داده بودند. امام حسن و امام حسین تا این ترنج را دیدند، برداشتند آوردند. با همدیگر نصف کردند، شروع کردند خوردن. بعد دستور دادند همه آدمهایی که اینجا هستند، همهشان تقسیم بشود. بعد یک نفر، حالا یک آقایی از منطقه خَسعم آمد، دید که امام حسن و امام حسین نشستهاند، دارند نان و سبزی و سرکه میخورند. «مافیها بابا این بیتالمال پر گوشت و مرغ و چه میدانم کباب و همه چی، شما نشستین این را میخورین؟» امیرالمؤمنین: «تو علی را نمیشناسی. بیتالمال نمی توانیم چیزی برداریم بخوریم.»
آمد و دید زینب کبری برای یکی از اعیاد، حالا تو ذهنم هست که عید قربان بود، از بیتالمال گردنبند طلایی را که حالا جزو غنیمتها بود، از بیتالمال قرض گرفت. و قرار شد سر سه روز برگرداند. امیرالمؤمنین آمدند تو منزل. ببین این ظرافتها و دقتها. نگاهی کردند به گردن زینب کبری، فرمودند: «این چیه گردنت؟ از کجا آوردی؟» گفت: «بابا جان! من این را از بیتالمال، حالا بیتالمال پشت خانه امیرالمؤمنین دیگر. بیتالمال قرض گرفتم برای عید. مراسم عید داشته باشم. بالاخره هر کسی یک چیزی دارد، ما یک تیپی بزنیم.»
امیرالمؤمنین مسئول بیتالمال را صدا کردند. آمد. فرمودند که: «تو این را به این دادی؟» گفت: «بله آقا! دختر شماست این. بچه خلیفه. از خلیفه مسلمین صاحب بیتالمال شمایی. تازه من هم عاریه دادم.» حضرت فرمودند: «همین الان از گلویت باز میکنید برمیگردانید به بیتالمال. خدا شاهد است اگر تو به عنوان عاریه نداده بودی به دختر من، دست تو را قطع میکردم به خاطر دزدی از بیتالمال. و اگر دختر من به عنوان عاریه نگرفته بود، اولین سیدهای بود که جلوی چشم مردم دستش را میبریدم. بچهام و زینب کبری است. این حرفها نیست. عدالت.» به مذاقشان خوش نمیآید ها. بعضیها که بالاخره پروار شدهاند و فربه شدهاند تو این مملکت به برکت این انقلاب. خون خوب مکیدند. بیتالمال و خودشون یک سفره بود که پهن شد. «همای باغی داشتیم بالاخره. ایران افتاد وسط باغمون. باغمون پولدار شد.» خوش نمیآید به درک.
سیره امیرالمؤمنین. عقیل، برادر امیرالمؤمنین. کم کسی نیست. هفت هشت نفر تو تشییع جنازه حضرت زهرا شرکت داشتند، یکیش عقیل بود. شخصیت بالایی است. عقیل را خیلی دوست داشت. پیغمبر فرمودند من دو بار، به دو درجه عقیل را دوست دارم. یکی به خاطر اینکه برادر علی است و علی او را دوست دارد. یکم به خاطر اینکه پدر مسلم بن عقیل است.
عقیل شخصیت برجستهای است. توی تنگنا گیر کرده، تو فشار افتاده. مرحوم ابن شهرآشوب نقل میکند جزو روایات عجیب ماست. آمد به امام حسن گفت: «آقا من هیچی ندارم تنم کنم. تو این سیاه زمستان دارم یخ میکنم. تنش کنم.» یک لباسی از لباسهای خودش امام حسن درآوردند دادند. بند را. رفت برای نماز. آمد. نماز عشاء را که خواند، عقیل به امیرالمؤمنین عرض کرد که: «آقا من هیچی ندارم بخورم. یک چیزی اگر بشود ما زن و بچه دو سر عائله گرسنه ماندیم. هیچی نیست.» «لیس إلا ما أری.» «بیتالمال دستتان است.» حضرت فرمودند که: «دینت چقدر است؟» گفت: «صد هزار درهم.» «ندارم تو دست و بالم. اصلاً نیست. اگر میتوانی صبر کن من حقوقم را از بیتالمال بگیرم.» «امیرالمؤمنین، حقوقم را از بیتالمال بگیرم؟ هر چی گرفتم بدهم به شما؟ بیتالمال فی یدک و أنت تسوفنی الی عطائک.» «بیتالمال دست تو است، بعد میگویی برو فردا بیا؟» رویش را ببینید شما را به خدا. حضرت فرمودند که: «ماجرای من و تو، ماجرای من و تو فقط. بله. "ما أنا و أنت فیه الا بمنزله رجل من المسلمین". من و تو نسبت به شهروند عادی هستیم. هیچ فرقی با آن ها نداریم. بیتالمال مال من نیست.»
امیرالمؤمنین او را بردند بالای دارالعماره. عقیل را از آن بالا نگاه کردن. بازار کوفه آن بغل بود. بازار، وسایل را گذاشته بودند تو صندوق، در قفل کرده بودند. «دوست داری برویم صندوقها را بشکنیم، قفلهاش را بشکنیم، پولهاش را برداریم؟» «آقا برای چی؟ این بندگان خدا مردم با زحمت و تلاش، توکل به خدا کردم، مالشان را اینجا گذاشتم، قفل زدند، برای چی برویم دزدی کنیم؟» «از جماعت مسلمین کم است؟» شما میگیرید از جماعت مسلمین برویم دزدی کنیم. از بیتالمال برداریم. خیلی عجیب است. اینها روش تربیتی. «راهزنی کنیم مردم بیگناه؟ سه چهار نفرند با شمشیر میزنیم مالشان. بهتر از این است که مال کل مردم را بریزیم دزدی کنیم از بیتالمال ببرند.» کسی که دستاندازی به بیتالمال میکند، از راهزن سر گردنه بدتر است. خیلی بدتر است.
یک پیامی آمده بود. شهید میخواست برود روی مین، دیدم رفت جلو برگشت. گفتند این ترسید. بیتالمال است. پیام قشنگی بود. گفت: «شهید رفت و برنگشت. تازگی هم کسی ۳۰۰۰ میلیارد خورد و رفت و برنگشت.» بیتالمال. آدم بیخیال میشود چون بالاخره رفیق ماست، برای ما بد میشود، برای طایفه ما بد میشود، برای حزب ما بد میشود. اینها همه حساب کتاب الکیه.
خدمت امیرالمؤمنین پولی خواست. حضرت فرمودند: «بیا نماز جمعه.» خیلی عجیب است. آمد نماز جمعه. حضرت نمازشان تمام شد. پشت تریبون حضرت فرمودند که: «عقیل دوست داری به همه اینها خیانت کنی؟» گفت: «نه آقا جان! برای چی خیانت؟ خیانت؟» خطبه نماز جمعه این است. فرمودند: «مردم، این عقیل آمده بود به من گفت دست بیندازم به بیتالمال شما. برادرم است. چند برادریم نیست. برادر حضرت زهرا شرکت کرده است.» «من باهاش چکار کردم؟ آتیش را از توی تنور درآوردم، نزدیک دستش گرفتم. نسوزاندما. نزدیک دستش گرفتم. طاقت این را داری؟ من هم طاقت جهنم این را دارم.» امیرالمؤمنین فرمود. صدای نالهاش بلند شد. جیغش بلند شد از این حرارتِ این بیتالمال.
این صله رحم حقیقی. خویشاوندسالاری و هوای فک و فامیلها را داشتن و اینها نیست. تا یک موقعیتی برای آدم جور بشود. زیاد شنیدهام من این را. طرف مثلاً فلان جا کار دستش است. «اتوبان میزنند و اینجا میخواهند پاساژ بزنند و آنجا میخواهند مثلاً شهرک سازی کنند. اینجا ۱۰ سال دیگر میشود منطقه تجاری بورس.» اینها ویژهخواری است. «آدم بالاخره اول باید خیلی به فامیلش برسد.» چه خیری؟ جهنمی دارد به فامیلت میرسد. «همه با هم داریم میرویم جهنم.»
این همان امیرالمؤمنین است که آنقدر خانواده دوست است. اینها جزو عجایب است. کسی که جانش را برای خانوادهاش میدهد. نه یک آدم خشن خشکی که ضربهای برایش خانواده ارزش ندارد. نخیر. آدمی که این بچهها هر وقت نیاز به بازی دارند، امیرالمؤمنین خم میشود، بچهها را روی شانه سوار میکند، روی دوش سوار میکند. به این بچهها کولی میدهد. گردو بازی میکند. آدمی که میرود سراغ یتیمها، به این یتیمها برایشان آب میبرد. بعد به آن مادر این یتیمان میگوید که: «احتیاج به کاری نداری؟» میگوید که: «یا تو این بچهها را نگه دار من نان درست کنم، به شما نان درست کن، من بچهها را نگه دارم.» امیرالمؤمنین میفرماید که: «شما بچهها را نگه داشتن واردتر هستید مادری هستید. من خودم نان درست میکنم.» میآیند خمیر را میگیرد. کنار تنور آتش تنور به صورتش میخورد. میگوید: «یا علی! ذُق ذُق! بکش! هذا جزا من. جزای کسی که یتیمها را رها کند. ول کند.»
بعد میخواهد برود. همسر شهید به امیرالمؤمنین میگوید که: «خدا به تو خیر بدهد ولی خدا بگم علی را چکار کند که سال به سال با ما است» «مادر جان برای علی هم دعا کن.» خداحافظ. امیرالمؤمنین در اوج رفت که دلش برای یتیمهای مردم میسوزد. این امیرالمؤمنین آنقدر جدی است نسبت به بیتالمال. حالا این امیرالمؤمنین نسبت به یتیمهای خودش چه حال و هوایی دارد؟ نسبت به یتیمهای فاطمه زهرا که فاطمه زهرا این همه سفارش کرد. وصیت: «علی جان! بعد از من جان منم جان تو، جان این هوای این بچهها را داشته باشی. من از تو هیچی نمیخواهم علی جان. برای بعد از مرگ، حتی سفارش که علی جان! بعد از من اگر میخواهی ازدواج بکنی، خیلی مجرد نماند. یک هفته بعد از مرگ من ازدواج کن.»
بعد پیشنهاد هم دادند. فرمودند: «دخترخاله من هست، دختر خوبیه، با همان ازدواج کن. ولی علی جان! یک روز برای همسرت بگذار، برای بچههای خودت.» «این بچههای من بیکس و کس دیگری را ندارند. غریباند. یتیماند. این بچهها را ول نکن. هوای این بچهها را داشته باش.»
به زبان زینب کبری این یتیمه فاطمه زهرا عرض بکنیم: اسم ما را هم بنویسند جزو این گریهکنهای حسین.
رفتی و خاطرهها پنجره وا کردند
هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
صورت من در این هیمنه دیدن دارد
گونه وقتی بشود آینه دیدن دارد
اشک خنده علی عجب تلفیقی نیست
برندهتر از سکوتش چیزی
قسمت این بود که من همدم بابا باشم
بعد از این مثل خودت اُم ابیها باشم
بعد از این که آتش به همه عالم
من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد
رفتی و مبدأ غم به دلم عادت کرد
با همه کودکیم خوب بزرگم کردی
یا فاطمه جان مادر جان!
میروم در دل آتش، به خدا باکی نیست
بالاخره منم دختر توام مادر جان
کربلایی سر شما آمده باید سر منم بیاد
ارثیه مادری
اگه شما تو دل آتیش منم تو دل آتیش بودم
تو شهر دور تا دورم آتیش
یا صاحب الزمان!
میروم در دل آتش، به خدا باکی نیست
راستی مادر من چادر من خاکی است؟
منم مثل تو چادرم خاکی میشود
نامحرمها سیر نگاهم میکنند
منم مثل تو نامحرمها دست رویَم بلند میکنند.
شب جمعه است. برویم کربلا. برخی نقل کردهاند روز یازدهم برای خداحافظی با بدن پارهپاره راهی گودی قتلگاه شدند.
بین شمشیر دنبال برادر میگردد. یک وقت خواهرم: «بیا من اینجا.»
انگار حسینم دوری زینب را ندارد.
انگار حسینم طاقت گردنِ زینب را ندارد.
تا دید زینبش سرگرد است، صدا زد: «بیا من اینجا.»
تا نگاهش افتاد به این بدن، افتاد از هوش رفت. نازش کردند.
تو همان عالم، توی عالم مادرش فاطمه زهرا را دید.
شکایت کرد و گله کرد: «مادر کجا بودی؟ مادر کجا بودی؟ ببینی با حسینت چه...»
یک وقت دید مادر شروع به گریه کردن میکند
«زینبم، بله! دیدم! حتی یک چیزی دیدم که تو هم ندیدی.»
«چی دیدی مادر جان؟»
«آن را بریدم، من میبریدم از حسین من... از حسین...»
حسین ای جان حسین، حسین جان حسین: «و سیعلم الذین ظلموا ای ینقلبون».
در حال بارگذاری نظرات...