‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
امام سجاد (علیه السلام) دعایی دارند در صحیفه سجادیه، دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه، که در مورد ماه مبارک رمضان، این دعا وارد شده است. وقتی که ماه رمضان وارد میشد، حضرت این دعا را میخواندند. بخشی از این دعا این است: "و وفقنا فیه لعلی ان نستلمنا بالبر و الصلة." قبلاً عرض شد ماه رمضان وقتی است که در آن، صله رحم بسیار سفارش شده است. عیدی است که در تمام این یک ماه، صله رحم خیلی سفارش شده است.
در این بخش از دعا، حضرت مشخص میکنند که صله رحم که در ماه رمضان وارد شده، چه جور باید انجام بشود؛ صله رحم به چه نحوی و به چه شکلی است؟ "خدایا، به ما توفیق بده ما با ارحاممان صله رحم داشته باشیم در این ماه، به وسیله "بر" و "صله"." یه "بر" داریم، یه "صله" داریم؛ تفاوت دارد. توضیحش مفصل است. خیلی مختصر من اینجا عرض میکنم: "بر" را جناب ابوهلال عسکری در کتاب "الفروق فی اللغة"، ایشان تفاوتی بین "بر" و "صله" گذاشته است. آن مالی که بالاخره اضافه آمده، بیشتر از حد نیاز آدم، یک گشایشی ایجاد کردن برای دیگران، ولو به حرفی باشد، به کلامی باشد، به چهره خوبی باشد، این میشود. آدم با روی گشاده با خویشان خودش روبرو شود. گفتند که همان "بر" است، ولی به شرط اینکه اتصال داشته باشد؛ پس "بر" گاهی مقطعی است، اما "صله" دائمی. یک ارتباط مداوم، ارتباطی که قطع نشود. یک ابراز علاقه و رابطه محبتآمیز و انسی که بریده نشود، قطع نشود. خب این را تو جلسات قبل اشاراتی بهش داشتیم که به چه نحو میتواند باشد.
صله رحم، جلسه قبل توضیحاتی دادیم. یکی دیگر از اقسام صله رحم، صله رحم در پذیرایی است، در کمک کردن، به هر نحوی که آدم میتواند. اصلاً عجیب است! دین ما با صله رحم شروع شده است. دین ما با صله رحم فراگیر شده است. خیلی عجیب است! اولین جلسهای که در آن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اظهار کردند که "پیغمبر" شدند، کجا بود؟ آن جلسهای که فامیلهایشان را دعوت کردند: "و انذر عشیرتک الاقربین". فامیلها را دعوت کردند، یک پاچه بزی درست کردند، حالا آبگوشتی بوده، چیزی بوده، مهمانها را دعوت کردند، یک سفرهای انداختند. حدیث "یوم الدار"، معروف به "یوم الدار"، روز سفره پهن کردن. دور هم جمع شدند، آنجا فرمودند که: "من پیغمبر خدا شدم. هر کس که میخواهد ایمان بیاورد، باید ایمان بیاورد. هر کدام از شما زودتر دستش را بالا بیاورد، من را به پیغمبری قبول کند، او وصی من میشود." امیرالمؤمنین (علیه السلام) دستشان را بالا آوردند. دین ما، دینی است که با صله رحم شروع شده است. پیغمبر در جمع فامیلی اعلام کردند. اصلاً کار فامیل شروع بشود. هیئتها باید اول فامیلی باشد. کالای اقتصادی، کمکها، اینها باید اول فامیلی باشد. نمیشود آدم فامیل خودش را رها کند، بخواهد به بچه مردم برسد. فامیل خودشان شروع بکنند. همه کارها از فامیل باشد. این دستوری است که از اهل بیت ما یاد گرفتیم، روشی که از اهل بیت ما یاد گرفتیم. خیلی هم مهم است. به عسل هم دارد. الان برای حجاب، اگر کسی میخواهد کار بکند، اول از همه باید از فامیل خودش شروع کند. برای نماز، اگر کسی میخواهد فامیل خودش را شروع کند. روی بچهها، اگر کسی میخواهد کار کند، اول از همه باید از بچههای فامیل خودش شروع کند. اینها چیزی است که اهل بیت به ما یاد دادند. خیلی مهم است.
آن سالی که بد اقتصادی بود برای مسلمانها و قریش با یک وضعیت اقتصادی خیلی ناجوری مواجه شد، جناب ابوطالب (علیه السلام) خوب، ثروتمند قریش بود، از جهت مالی برای همین هم، کفار، پدر امیرالمؤمنین (علیه السلام)، وضعش خیلی خوب بود. بچه هم زیاد داشت، عیالوار بود. خدا انشاءالله ما را با پسر ایشان محشور بکند. خودش هم با پسرش محشور بشود که میشود حتماً. جناب ابوطالب با آن وضعیت اقتصادی و قحطی و اینها، مشکلات و فشار، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عموجان عباس (علیه السلام) را صدا زدند. اینها ظرافت و لطافتهای، لقب عباس، عموی پیغمبر هستند. ابوالفضل العباس (علیه السلام)، ظاهراً اینجور مد بوده که عباسها کنیهشان ابوالفضل میشده. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عمویشان عباس را صدا زدند، گفتند: "یا ابوالفضل، ان اخاک کثیر العیال." خب عباس برادر ابوطالب است. چند تا برادرند دیگر. عباس، ابوطالب و عبدالله (پدر پیغمبر)، ابوجهل، اینها همه با همدیگر برادرند. پیغمبر به عباس گفتند: "برادرت ابوطالب وضع اقتصادیش خیلی بده، عیالوار، مشکل دارد. این نمیتواند کاری بکند، گیر کرده و الارحام احق با رفت." وقتی هم برای آدم مشکلی پیش میآید، اول از همه وظیفه رَحِمش است که به دادش برسد. شایستهترین افراد برای پذیرایی، برای حمایت از یک آدم، اَرحامش هستند، فامیلهایش هستند. "و اُولَی من حَمَلَ کَلَّتی ساعتَ الجهد." در وقت تنگدستی و مشکل و گرفتاری، آن کسی که بیشتر از همه وظیفه دارد و شایستهتر از همه است، رحم آدم است، فامیل آدم است. فشار را نجات بدهیم. ببینید اثر یک صله رحم میخواهم بگویم چیست؟ صله رحم ما انسانها باید این شکلی باشد. یک همچین عسلهایی داشته باشیم.
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عباس (علیه السلام) فرمودند: "بیا بریم پیش ابوطالب صله رحم کنیم. این بچههایش زیادند. هر کدام چند تا از این بچهها را برداریم، بار فشار زندگی روی او کمتر باشد." جناب عباس خیلی استقبال کرد از این پیشنهاد. آمدند پیش جناب ابوطالب. بالاخره اظهار تسلیت کردند که آقا مثلاً شما مشکلات، حداقل آدم کاری هم نمیتواند بکند، در کلام که میتواند حرفی بزند. اول از همه با کلامشان که آقا خدا بد نده. این تعبیر "خدا بد نده"، این کُفر است. "خدا بد نده" یعنی دست شکسته، "خدا بد نده" یعنی بدبخت شدی. نه، "خدا صبرت بده". نه، "خدا بد نده". فتوحی بده، انشاءالله که از این امتحان سربلند بیرون بیایی، که خیلی فشار بهت میآید، داری اذیت میشوی. "ما آمدیم اینجا هر کدام چند تا از بچههای شما را برداریم که یک خورده فشار روی شما کمتر باشد." خیلی خوشحال شد. گفت: "عقیل و طالب و...". آنجا عباس، جعفر را برداشت (جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین است). پیغمبر هم امیرالمؤمنین را برداشتند. پیغمبر، ببینید! یک صله رحم رفتند. پیغمبر، امیرالمؤمنین را برداشتند. امیرالمؤمنین محصول یک صله رحم پیغمبر است. پیغمبر یک صله رحم کرد، از تویش امیرالمؤمنین تربیت شد. سه جلسه صحبت کردیم، سه جلسه دیگر دو، سه جلسه هم مانده. تازه بحثمان هم میماند. هنوز این همه روی صله رحم تأکید شده. حرف زدن، آثاری در میآید. یک صله رحم، امیرالمؤمنین را تربیت میکند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهجالبلاغه است. آمدند در شهر بصره، عیادت علاء بن زیاد حارثی، از اصحاب امیرالمؤمنین بود. اینها روایتهای عجیب و غریب است، واقعاً. خانه بزرگی دارد. او یک حیاط درندشت و چند تا ساختمان در چند دستگاه ساختمان، در یک محدوده. در یک محدوده بلند و خیلی طول و دراز و خیلی جای خوب. برخوردهای اهل بیت من در ذهن من است که اینها باید کتاب بشود. با چندین مورد هم مواجه شدم. بعضی وقتها اهل بیت با یک صحنههایی مواجه می شدند، چه موضعی میگرفتند. خیلی بحث قشنگی هم هست. این یکی از مواردش است. امیرالمؤمنین با خانه بزرگ یکی از اصحابشان مواجه شدند: "چه دنیایی تو داری! آها، اگر میخواهی در دنیا خانه بزرگ داشته باشی، باید این کارها را بکنی. والاخره." اگر میخواهی در دنیا خانه بزرگ داشته باشی، در آخرت هم خانه بزرگ داشته باشی، اینجا با خانه بزرگت باید یک کاری بکنی که در آخرت بهت خانه بزرگ بدهند. "رحم خیرت به فامیلهایت برسد." آدم ویلا میخرد، اول از همه فرش جایی، امکاناتی، موقعیتی. البته نه حرام، از مال خودم. نه مال بیتالمال. نه اینکه من از بیتالمال دستم به جایی بند شد، اول از همه به فامیلهایم بدهم. این حرام است. این سوءاستفاده است. این پارتی، فردا در موردش صحبت میکنم انشاءالله. وقتی جایی مال خودم است، از مال خودم است، اول از همه به فامیلهایم بدهم. یک اتاقم میگذاری مخصوص بیلیارد، یک اتاق مخصوص کوفت، یک اتاق میگذاریم مخصوص زهرمار. چی دیگر؟ خونه بزرگ است، باید حالش را ببریم. کسی که میخواهد خانه بزرگ داشته باشد، قبر بزرگ هم داشته باشد. نه، قبر ظاهری، قبر باطنی. آمد از این خانه خیرش برسد. خیلیها از قبل این خانه چیزی گیرشان بیاید. باید این خانه محل پذیرایی باشد. میگویند چی؟ مهمانپذیر. مهمانپذیر منزل امام مجتبی (علیه السلام) در مدینه این شکلی بود. مهمانپذیر. میگویند جایی بود که قدیم، خانهای که دود همیشه از آن بالا میرفت،، معلوم بود که اینجا دائماً مهمان دارد. مهمانپذیر علامتش این بود. تابلو نبود، عکس ستاره هتل ۴ ستاره ۵ ستاره نیست. علامتش دودش بود. خانهای که دائماً در مدینه دودش بلند بود، خانه امام مجتبی (علیه السلام) بود. هر کس هر جا گم میشد، یک خانه دودش بلند است، مهمانپذیر است. نه، سفرهدار مدینه. برای همین حضرت فرمودند که اگر حقوق این خانه را بدهی، با آن خیر برسانی، در آخرت هم یک همچین خانه بزرگی بهت میدهد. حق رحم، حق خویشاوند، حق آدمی که به آدم نزدیک است.
من این را باید عجیب بخوانم. در روایت است اگر کسی با شما ۲۰ روز همراه بود: "صحابته و عشرین یوم قرابته." ۲۰ روز کسی با کسی همنشین باشد، دیگر فامیلش محسوب میشود. همه کسانی که در عرض کنم که آموزشی سربازی با ما بودند، اینها میشوند فامیل. همه کسانی که برای من طلبه، آنهایی که همحجرهام بودند، میشوند فامیلم. آنهایی که نمیدانم همکار ما بودند، میشوند فامیلم. حالا نه اینکه در حد فامیل حق به گردن آدم داشته باشند، ولی بالاخره آدم باید هر از گاهی یک حال و احوالی، سراغی، چیزی.
صله رحم را خیلی، این روایت فوقالعاده است. تشبیه به آبیاری کردن، آبیاری درخت. مرحوم سید رضی که کتاب نهجالبلاغه را جمع کردند، یک کتابی دارند به نام "المجازات النبویه". کتاب فوقالعادهای است. روایتهایی که از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تعابیر ادبی دارد در مورد امیرالمؤمنین (علیه السلام)، "نهجالبلاغه" را جمع کردند. در مورد پیغمبر، "المجازات النبویه" این را جمع کردند. بعد تعابیر قشنگی که پیغمبر آوردند، تعابیر ادبی را جمع کردند در این کتاب. دو تا پیغمبر در مورد صله رحم: "ابِلُّوا ارحامَکُم ولو بسلام" (آبیاری کنید ارحامتان را ولو با سلام.) "بل آب پاشیدن." این گلها را، چقدر تعبیر لطافتی دارد. گلها را که آب میپاشند، آبپاشیدن، خیس کردن. خاک باغچه آدم، نمور نگه میدارد. خشک، آدم آبیاری میکند. این خیس بماند، نرم بماند. خشک بشود، ترک ترک بشود. همینجور نرم باشد همیشه. خیلی کاربردی است. رابطه قطع نشود. خشک نباشد. کسی از بیرون نگاه میکند، این آقا رابطهاش با فامیلش مثل رابطه آن زمینی است که ترک ترک شده، خشکیده. یک آبباریکهای دارد به این زمین میرسد. یک رابطهای هست. شب قدر، محرم، یک شعری برای هم بفرستند. یا روشهای دیگر، مدلهای دیگر. قطع رابطه کردن بعد تشبیه به آبیاری شده. بیشتر از حد آب بدهی، خراب میشود. ظرفیتهای همدیگر را باید ملاحظه بکنیم در صله رحم. به من متکی نشود آقا، اهل خیر است! تا ببیند ما مشکل داریم، اصلاً دین ما دین تدبیر است، هوشمندی. فکر کند چیکار بکند. خیلی ظرافت میخواهد. دینی که در اوج ظرافت، اوج ظرافت، اتکایش به من نباشد. بیکاره نباشد، ولگرد نباشد، بچرخد و به امید اینکه بقیه هوای ما را داشته باشند. در عین حال احساس هم نکند که من پناهش نیستم. ببینید چقدر ظرافت دارد. اینها ریزهکاری است. آبیاری. حالا آن تعبیر دومی که اینجا دارد: "انضِئوا اَرحامَکُم." (آب بپاشید.) مثل گلی که آدم در خانه دارد. رَحِم آدم تشبیه به گل شده. خطاب: چند روز گذشت، الان اقتضای آب دادن دارد. یک مدت گذشت، اقتضا دارد که من یک حالی بپرسم، احوالی بپرسم. صله رحم نه به هفته هفته است، نه به ماه به ماه. همهاش بستگی دارد کیست، چیست، چقدر است. پدر و مادر آدم. آن هم تازه باز به روحیات بستگی دارد. یا پدر مادر آدم هفته به هفته توقع دارند، یک وقت ماه به ماه توقع دارند، یک وقت سال به سال توقع دارند. آدم نزدیک است، دور است، جایگاهش چه جوری است، شغلش چه جوری است. اینها همه دخالت دارد. همه چیز شأنی است، اقتضایی است. گل بستگی دارد. یک گلی هست باید دو روز یک بار آب داد. یکی باید هفتهای یک بار آب داد. یکی تا یک ماه هم آب ندهی مشکل ندارد. چقدر تعبیر پیغمبر لطیف است. رابطه قطع نباشد. هر کسی در شأن خودش، اقتضای خودش. حقیقت این رابطه برقرار بشود، برکاتش میآید. برکات صله رحم همین است که این برقرار باشد.
ماجرایی که چند شب قول داده بودیم که این را بگوییم. داستان قارون، از داستانهای عجیب. این را مرحوم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر شریفشان، تفسیر قمی، که از معتبرترین تفاسیر شیعه است، ایشان آنجا تعریف میکنند. در سوره مبارکه یونس ماجرا را دارد که جناب یونس (علیه السلام) وقتی که دعوت کرد قومش را، اینها ایمان نیاوردند. چند هزار نفر آدم بود، صد هزار نفر آدم بودند. وعده داد به اینها، سه روز دیگر عذاب میآید. سه روز هنوز داشت تمام میشد. یونس (علیه السلام) خارج، عذاب را دید که دارد میآید به سمت اینها. ابر عذاب. همین که دید از ابر عذاب دارد میآید پایین، دوست داشت که آن عالم عابد بود. یا عالم ایمان آورده بود، یا عابد عابد. با یونس (علیه السلام) عالم ماند توی شهر، گفت: "من بازم تبلیغ میکنم شاید اینها هدایت بشوند." یونس (علیه السلام) با عابد راه افتادن رفتند خارج از شهر. معلوم میشود که آن منطقه پیغمبر جزء بوده، مال یک منطقه بوده. مردم منطقه دیگر دارن سوار کشتی میشوند و میروند. ایشان را با آن رفیقشان سوار کردند، رفتند جلوتر. "فنظر الیها بَلهُ الله حُوتاً عظیماً." یک نهنگ بسیار بزرگ. حالا خود نهنگ بزرگ است. این دیگر از آن درشتترین نهنگها آمد سمت حضرت یونس (علیه السلام). رفته بود ته کشتی نشسته بود. این نهنگ هم صاف آمد رفت ته کشتی. یا جلوی کشتی. میگویند این کشتی که دارد میرود، او جلو، نوک عرشه نشسته بود. حضرت یونس (علیه السلام). بعد این مردم بینشان اینجور بوده، اینجور میفهمیدند. وقتی نهنگی میآید، این هم جزء عجایب بوده. حالا این از کجا دست اینها رسیده بوده. از انبیا رسیده بوده. از کجا میفهمیدند؟ میدانستند وقتی نهنگ میآید دور یک کشتی میچرخد، یعنی یک نفر گناهکار است، باید بزنیم ببلعد. یک نفر بین ما گناهکار است. قرعهکشی میکردند. قرعه به اسم هر کی افتاد، معلوم شد گناهکار همین است. همین را پرت میکردند توی دهن ماهی. "فساهمه." آیه قرآن است. قرعه انداختند. سه بار قرعه به اسم حضرت یونس (علیه السلام) افتاد. پیغمبر خداست. اینها گناهکار نیستند. خیلی این ماجرا عجیب است. من هر وقت میگویم تنم میلرزد. خدا چه جور حساب میکشد. پیغمبر خودش. بقیه اینها گناهکار نیستند. شاید بعضی از اینها بینمازِ بیزکات باشند. یونس آدم حسابی همه اینها است. میگوید: "همین را بندازیم توی دهن نهنگ." من از این توقع نداشتم این کار را بکند. اینکه خدا یکدفعه سر یک گناه آدم را کله میکند، همین است. عابد و زاهد و اینها، یک گناهی که آدم کنده میشود، آدم کله میشود. خدا بین همه گناهان را مخفی کرده. همه را باید ترک کنی که یک وقت به آن گناه مبتلا نشوی. بهشتش هم بین یک دانه ثواب، بین یک دانه طاعت مخفی کرده. یک دانه کار خوبی که انجام بدهی، میروی بهشت. نهنگ.
پیغمبری که ۴۰ روز با آب دهان ماهی وضو گرفت و نماز خواند! حالا چی بوده، چه نهنگی بوده؟ خود آن تاریکی و وحشت و اینها. اصلاً جزء عجایب است. شبکه مستند و این ور آن ور میرود توی اعماق زمین. تو آن تاریکی، اصلاً آدم از پای تلویزیون درش میلرزد. حالا پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) توی دل نهنگ. بعد فرمودند: "این نهنگ برد تمام آبهای دنیا را. دور دنیا چرخید." بحر قلزم. چهار تا دریای بزرگی که آن دوره بوده. یک یهودی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال کرد که: "کدام زندانی است که زندانبان، زندانی خودش را دور دنیا چرخاند؟" حضرت فرمودند که: "نهنگ یونس (علیه السلام). زندانی بود که زندانبان خودش را دور دنیا چرخاند." بحر قلزم، دریای قلزم، دریای مصر، دریای طبرستان، دریای غورا. چهار تا دریای بزرگ بود که به هم ارتباط داشت. در همه این چهار تا نهنگ چرخید. دور دنیا را چرخید. رسید زیر زمین. آبی که زیر زمین است. آنجا قارون زیر زمین بود. حالا بعد چند سال قارون توی دل زمین هنوز زنده مانده. اینها را ما باور، اگر قرآن اینها را نگفته بود. قرآن میگوید قارون رفت توی دل زمین. قرآن میگوید یونس (علیه السلام) رفت توی دل نهنگ. قرآن میگوید این توی دل نهنگ تسبیح میکرد. قرآن میگوید یونس (علیه السلام) را از دل نهنگ انداختیم بیرون. ما نجاتش دادیم. اگر تسبیح نمیکرد تا قیامت نگهش میداشتیم توی شکم نهنگ. اینها همه را قرآن میگوید. رسیدند زیر زمین. قارون هم آن وقتی که اطاعت نکرد، حرف حضرت موسی (علیه السلام) را، رفت توی دل زمین. یک فرشتهای مأمور قارون بود این را روزی به اندازه یک قامت انسان ببرد پایینتر. روز، شنید صدا میآید. خب حضرت یونس (علیه السلام) توی شکم نهنگ تسبیح میکرد. بلند بلند. به این مَلَک قارون گفتش که: "اجازه بده من این صدا را بشنوم." صدای آدم دارد میآید توی دل زمین. خدای متعال به آن فرشته گفت که: "اجازه بده صدا را بشنود." قال قارون: "من انت؟" قارون: "تو کی هستی؟" قال یونس (علیه السلام): "انا یونسُ بنَ مَتّی." من یونس بن متاع. حضرت یونس، پیغمبر و یونس بن متی که گفت، قارون شناخت. فهمید اینها از خویشاوندان حضرت موسی (علیه السلام) هستند. خیلی هم از زمان حضرت موسی نگذشته. قارون برگشت گفتش که: "فما فعل شدید الغضب لله موسی بن عمران؟" آن آقایی که خیلی به خاطر خدا عصبانی میشد، موسی بن عمران، آن چی شد؟ گفت: "هیهات، هلک موسی." مرد. گفت: "آن برادرش که خیلی مهربان بود، هارون، آن چی شد؟" گفت: "آن هم مرد." گفتش که: "هیهاتُ، ما باقیَ من آلِ عمران احدٌ." آقا جون، همه خاندان عمران کنار، بچههای عمران بودند. از موسی، هارون، کُلثُم، همه اینها از دنیا رفتند. "علی آل فرعون." وای! خانواده آل عمران از دنیا رفت. همه. یک کلمه تأسف خورد به خاطر این خانواده. اینجا دارد. خدا این را به عنوان صله رحم ازش قبول کرد. همین یک کلمه که عذاب دنیایش را ازش برداشتند. از توی دل زمین درش آوردند. تأسف خورد برای خانواده دلش. اول خدا عذاب دنیایی قارون را برداشت. بعد یونس توبه کرد. بعد تازه یونس را نجات داد. مفصلی که هست یونس بعدش چه اتفاقی افتاد. خیلی قشنگ ادامه این روایت نقل کردهاند که حالا خوب قارون با حضرت موسی (علیه السلام) پسرخاله بودند. یک کلمه گفتش که: "آقا اینها همه از دنیا رفتند. پسرخالهمان مُرد. آه." همین آبیاری رحم. اگر آدم گاهی هدیه بفرستد، صدقه بدهد، خیرات بدهد. شب جمعه خرمایی پخش بکند، شیرینی پخش بکند، چیزی بدهد. اینها دیگر. که اینها تازه دعای آن رَحِم هم برای آدم در بر دارد.
یک بنده خدایی رفته بود پشت در خانه. این پشت در است. هیچ کار هم نمیشود کرد. نه کلید میشود انداخت رفت تو، نه کلیدی داریم. بزرگان قم گفته بودند که آقا چیکار بکنیم، کلید نداریم. ایشان گفته بود: "مینشینم پشت در. برای فامیلهایت که از دنیا رفتند صدقات و دعا و قرآن و فاتحه و اینها میخوانم. آن ها دیگر خودشان میدانند چیکار کنند." گفت: "نشستند. یک نفری آمد و از یک طریق دیگر یادم نیست چه جور بود. بعد از چند دقیقه دیگر چه جور شده، در را باز کردند و رفتند." اموات کاری میتوانند بکنند. هیچی. پدر مادر آدم. او تو عالم برزخ دعای پدر مادر عجیب اثر دارد برای آدم. دستگیری اینها، عنایت اینها.
امام رضا (علیه السلام)، همین آقایی که افتخار ما است زیر سایهشان زندگی میکنیم، نامه دادند به امام جواد (علیه السلام). خیلی عجیب است. محمد بن عیسی بن زیاد میگوید: "من در دیوان ابی عباد بودم." آنجا کار میکردم. "دیدم یک کتابی هی مردم دارن از روی آن مینویسند." نامه امام رضا (علیه السلام) به امام جواد (علیه السلام). این جور نگه داشتن این حرفها را به ما رساندن. ما توی جلسه مینشینیم ۲۰ تا ۳۰ تا روایت میخوانیم. بعضی وقتها خسته هم میشویم. آدمها مردند، زحمت کشیدند، هلاک. این یک نامه. میگوید: "چقدر مردم هی از روی آن مینوشتند؟" گفتم: "این چیست؟" گفت: "نامه امام رضا (علیه السلام) به امام جواد (علیه السلام)." برداشتم نامه را خواندم. نوشته بود: "بسم الله الرحمن الرحیم. ابقاکَ الله طویلاً." خدا بهت عمر طولانی بدهد. حالا عمر طولانی، امام جواد (علیه السلام) خیلی عمری نکردند. منظور این است که خدا تو را از بلاها و اینها نگه دارد. "و اُعیذُکَ مِن عدوّک." خودت را از دشمن نگه دار. "یا ولد فداک ابوک." امام رضا (علیه السلام) به امام جواد (علیه السلام) فرمودند که: "پسر جانم، پدرت به فدایت! قد فَصلَّت لک مالی و انا حَیٌّ سَویٌّ." حال من چطور است؟ "من زندهام. الحمدلله سالمم هستم." حضرت از خراسان نامه دادند به مدینه. امام رضا (علیه السلام) خراسان، امام جواد (علیه السلام) مدینه. این جمله را ببینید: "ارجوا اَن یَمنحُکَ اللهُ قَرابَتَکَ." من امیدوارم خدا به خاطر اینکه هوای فامیلهایت را داری، با خویشاوندانت صله میکنی، تو را مشمول نمو کند. حالا نمو چیست؟ توضیح میدهم. خدا برای تو بریز بپاش راه بیندازد، زیاد کند. یکی برای فامیلهایت، یکی برای شیعیان پدرم موسی بن جعفر (علیه السلام) و جَدِّمان امام صادق (علیه السلام) که هوای اینها را نمو میآورد. صله رحم یکی از آثارش نمو است.
نمو یعنی چی؟ یعنی هر آنچه که مال انسان است، از عمر انسان، زندگی انسان، پول انسان، فرزند انسان، اینها زیاد بشود. ولی نه زیاد شدن الکی. یک وقت زیاد میشود، یک وقت زیاد میشود تویش رشد، خیر، منفعت، برکت. حضرت زهرا (سلام الله علیها) در خطبه فدکیه، که از عجایب است، خیلی خطبه فدکیه فوقالعاده است. خیلی مطلب دارد. وقتی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) آمدند، اوایل خطبهشان، شروع کردند چند تا از احکام را، فلسفهاش را گفتند: "ایمان تطهیراً من الشّرک." خدا ایمان را برای چی واجب کرد؟ نماز را برای چی واجب کرد؟ تا رسیدن به صله رحم. عبارتی که به کار بردند بینظیر است. فرمودند: "خدا صله رحم را واجب کرد: من ماتم للعدد." (برای اینکه عدد افزایش پیدا کند.) عدد! خیلی این عبارت مطلب دارد. یعنی چه عدد افزایش پیدا کند؟ یعنی پولتان بیشتر بشود. بچهتان بیشتر بشود. نَسلتان بیشتر بشود. زندگیتان طولانیتر بشود. همه اینها را تو همین، معجزه است. حضرت زهرا (سلام الله علیها) اعجاز کردند توی خطبه فدکیه. ما الان چندین جلسه در مورد صله رحم صحبت کردیم، همه حرفهای ما را حضرت زهرا (سلام الله علیها) تو همین یک جمله گفته است. همه توضیحاتی که ما دادیم: "من ماتم للعدد." افزایش. صله رحم مایه افزایش است. یک روایتی دارد کسی قطع رحم بکند، این دیگر هیچی گیرش نمیآید. افزایشی نیست. پرورش فلان حیوان. رفتم فلان جا فلان کار. کَساد. چیزی تویش نیست. فرمود: "با قطع رحم افزایش نیست. افزایش مال صله رحم، عدد صله رحم افزایش میآورد. عدد را افزون میکند."
به امام صادق (علیه السلام) گفتند: "آقا، فلان خانواده، اینها خیلی هوای همدیگر را دارند. اهل بر و صله هستند. به همدیگر میرسند. اهل خانوادهداریاند." حضرت فرمودند که: "هم خودشان خدا بهشان عمر طولانی میدهد، هم به اموالشان. تا وقتی که اینجوریاند، هم عمر طولانی دارند، هم مال زیاد. به محض اینکه قطع بشود، خدا اینها را ازشان میگیرد. هم عمرشان کم میشود، هم مالشان برکت. برکت ما."
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به کمیل فرمودند: "البرکة فی المال من ایتای الزکات." میخواهی مالت برکت بکند؟ چند وقت قبل در حرم یک آقایی سؤال کردند. ایشان مدیر نمیدانم شرکت نفت بودند در یکی از این کشورهای حاشیه خلیج فارس. بعد گفت: "آقا، من خیلی درآمد و فلان و اینها. ولی در روایت دارد تفسیر آیه قرآن که فرمودند که شما باید حقوق آن را ادا بکنید. اصلاً آیه صله رحم شما. قطع رحم کردی با اهل بیت. کسی که خمس نمیدهد، با اهل بیت قطع رحم، با اهل بیت قطع رحم کردی." گفت: "توش نمایی نیست، رشدی نیست، برکتی نیست." برکت توی این است. "چیکار کنم؟" چند وقت بود توی ذهنم بود که: "خمسم را بدهم." حالا چیکار کنم؟ شروع کردم. بهاءالدینی از مرحوم پدرشان نقل میکردند، میگفتند: "پدر ما تنها کسی بود که بین آن روستا، کشاورزی که میکرد، زکاتش را میداد. مردم گندمها را جمع میکردند، میفروختند. پدر ما گندمها را که جمع میکرد، ته کار میگویند. این خردهمردههایی که روی زمین میماند اینها را که جمع میکردند، از محصول بقیه زمینها بیشتر میشد. فقط به خاطر اینکه زکات میداد." تک و توکهایی که روی زمین ریخته بود را جمع میکردند، محصول بقیه بیشتر میشد. این فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام): "برکت در مال از زکات است."
به کمیل (رحمه الله) فرمودند: "و مواسات المومنین عقربین." صله رحم کنید به فامیلهایتان. "به فامیلها بدهید." از همه مهمتر آنهایی که با ما اهل بیت (علیهم السلام) از همه نزدیکترند. "صله رحم نزدیکان ما اهل بیت." یام کمیل زد، خیلی زیبا است این حدیث. از احادیث فوقالعاده است. فرمایشات امیرالمؤمنین (علیه السلام) به کمیل (رحمه الله): "زر قرابتک المومن علی ما تأتِی سواه من المومنین." (صله رحم کن به خویشاوندان مومن خود، به همان نحو که به سایر مومنان میپردازی.) توی فامیلها، توی آدمها هوای همه را داشته باش. ولی مومنها را بر حسب ایمانشان بیشتر از همه تحویل، بیشتر از همه بهشان برس. هر چی ایمانش بیشتر است، بیشتر هوایش را داشته باش. "و علیهم اعطف." (و با آنها مهربانتر باش.)
عرض ما تمام. اونی که مانع اصلی برای صله رحم، برای ادا کردن این وظیفه است، بخیل. آدم میرود جهنم به خاطر دست سفت. سفت است. ما زیاد میگوییم: "سفت است." آدم سفت، آب از دستش نمیچکد. در روایت دارد اگر آدمی بخیل است، نگاه کردن به بخیل قساوت قلب میآورد. اینقدر اثر نگاه کردن بهشت قسمت قلب. دلت میگیرد، تاریک میشوی. امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیدند یک آقایی داشت میگفتش که: "آقا، ظالم از بخیل بدتر است." آقا، اشتباه دروغ میگویی! بخیل از ظالم بدتر است. ظالم بهتر است یا بخیل؟ سؤال: ظالم بدتر است یا بخیل؟ حضرت فرمودند: "بخیل بدتر است." ظالم یک ظلمی کرده، میرود از دل طرف در میآورد. حقش را هم ادا میکند. ذِلامه را هم میدهد. ذِلامه؛ چیزی که باهاش ظلم کرده از به گردنشه، ادا میکند. قصاص. سی دیای، چیزی شکونده و پولش را بدهد. بالاخره کاری کرده، این جبران میکند. ولی بخیل وقتی که بخل دارد، نه زکات میدهد، نه صدقه میدهد، نه صله رحم میکند، نه مهمان میآورد، در راه خدا میدهد، نه اهل برّ است. "و حرام علی الجنة." (و حرام است بر بهشت.) حرام است که آدم بخیل را توی خودش راه بدهد. آدمی که سفت است. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: "بخل نداشته باشید." قبلیها با بخل بدبخت شدند. بخل بهشان گفت دروغ بگویند. دروغ هست. دیگر زیاد. گفت: "بخیل اوست که مهمان دعوت نمیکند." بخیلتر از آن این است که در روایت دارد: "مهمانی نمیرود که یک وقت نیاند خانهاش." این که دیگر خیلی نوبر است. نمیرود که نیاند. از کسی چیزی نمیگیرد که یک وقت یک چیزی مجبور نشود بدهد.
خیلی امام صادق (علیه السلام) فرمود: "چند نفر در چند تا چیز هوس داشتنش را نکنند. للبخیل فی صلة رحم." آدم بخیل، هوس صله رحم نکند. اصلاً چرا پول روی هم جمع میشود؟ عجیب ماه است. پول میآید آدم خرج میکند، میرود. برکت دارد، رشد میکند. یک وقت پُلو، بالا میرود. این مال برکت نیست. مال تلنبار شدن است. روایت از امام رضا (علیه السلام): "پول جمع نمیشود اینجور تلنبار شدن، مگر به خاطر ۵ تا ویژگی بد. ۵ تا رذیله اخلاقی که پول آدم پُلو بالا میرود." اولیش بخیل است. بخل شدید، پُلو بالا میرود، تلنبار میشود. هیچ خرجی ندارد. فقط دارد جمع میشود. شدید است. دومی: "عمل طویل." آرزوهای طولانی دارد. جمع میکند، برود فلان، قالب. یک حرص و ارثی که بر او غلبه کرده و "قطیعه رحم." قطع رحم و "ایثار دنیا علی الاخرة." دنیا را برای آخرت ترجیح داد.
حضرت زهرا (سلام الله علیها) سخاوت. همه شنیدیم ولی با جزئیات شاید نشنیده باشیم. این را بگوییم انشاءالله حضرت زهرا (سلام الله علیها) عنایتی بکند به ما. خیلی ماجرای زیبا و عجیبی است. خب شنیدید سوره "هل اتی" در شأن اهل بیت نازل شده. امیرالمؤمنین، حضرت زهرا (سلام الله علیها)، امام حسن، امام حسین (علیهم السلام) و فضه خادمه. در شأن این امام حسن، امام حسین (علیهم السلام) مریض میشوند. امیرالمؤمنین، حضرت زهرا (سلام الله علیها) نذر میکنند، هر وقت این دو تا بچه خوب شدند، روزه. خود امام حسن، امام حسین (علیهم السلام) میگویند: "ما هم شریک." فضه خادمه هم میگوید: "ما هم." بنابراین میشود که روزه بگیرند. نذرشان شروع میکنند روزه گرفتن. روزه را که شروع کردند، دیدند: "لیس عندهم طعام." هیچی غذا برای افطار. امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند در خانه همسایهشان را زدند که یهودی بود: "یقال له شمعون." به شمعون میگفتند شمعون یهودی. مرحوم صدوق در کتاب شریف امالی نقل کرده: این آقای شمعون تو کار پشمریزی و اینها بوده، پشمفروشی و اینها. امیرالمؤمنین (علیه السلام) بهش فرمودند که: "یک تکه پشم داری به ما بدهی؟ من بدهم دختر پیغمبر برات این پشم را بریسد. در ازای آن، شما سه صاع به ما جو بده." هر صاعی ۷۵۰ گرم است. سه صاعش تقریباً میشود چقدر؟ دو کیلو، دو کیلو و خردهای. "سه صاع جو به ما بده، یک مقدار پشم بده ما این را برات بریسیم، حضرت زهرا (سلام الله علیها) ببافند، در ازای آن به ما سه صاع جو." امیرالمؤمنین (علیه السلام) پشم و جو را برداشتند، آمدند منزل به حضرت زهرا (سلام الله علیها). حضرت زهرا (سلام الله علیها) قبول کرد. "و اطاعته." مطیع محض امیرالمؤمنین (علیه السلام). پیشنهاد مال امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده. حالا بعضیها باشند: "چرا طرف خودت رفتی حرف زدی؟" "من برم کار کنم تو بخوری؟" امیرالمؤمنین (علیه السلام) خودشان پیشنهاد دادند. آوردن. حضرت زهرا (سلام الله علیها) آبرو. حضرت زهرا (سلام الله علیها) شروع کردند یکسوم از این پشم را جدا کردند. شروع کردند به رشتن. چقدر مقید. اول از همه ببینید سه تیکه کردند این سه صاع را. گفتند: "هر تیکه را میخواهم استفاده کنم، اول باید پشمش را بریسند، بعد آن تیکه را استفاده کنند." درک، همه سه صاع جو مال اینها است. "اول باید سهم امروزم را بریسند بعد پولش را." شروع کردند سهم آن روز را رشتند. آن ۷۵۰ گرم اول را برداشتند. ۵ تا دانه نان جو درست کردند برای افطار ۵ نفری که بودند. نان جو گذاشتند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند نان را شکوندند، خواستند بخورند، در زدند: "کیه؟ مسکینم آقا. هیچی ندارم." امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند. اینجایش خیلی قشنگ است. شاید نشنیده باشید. مشاعره کردند حضرت امیر (علیه السلام) با حضرت زهرا (سلام الله علیها) سر کمک کردن. مشاعره داشتم. مشاعره شدم. این شکلی بوده. امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد توی خانه، فرمودند: "فاطمة ذات المجد و الیقین یا بنت خیر الناس اجمعینا، اتینا البائث المسکبن جا الباب له حنین." یک شعری خواند که یعنی مسکین آمده. "شما اجازه میدهی من این نانها را بردارم ببرم با شعر؟ با لطافت به مسکین بدهم؟" حضرت زهرا (سلام الله علیها) با شعر جواب داد: "هر چی شما بگی من ملامت نمیکنم. هر چی شما شف." مشاره کردند. "عزیزم، هر چی شما میخواین." پنج تا نان را برداشتند، بردند، دادند به مسکین. برید از بقیه نان درست کنید. "نه، من هنوز سهم امروز و بقیهاش را نریسیدم." حضرت زهرا (سلام الله علیها) گرسنه خوابیدن، با آب افطار کردند. همه این خانواده.
آمدند فردا دوباره روزه گرفتند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) سهمیه دوم را رشتند. با سهمیه دوم از جو، نان درست کردند. موقع افطار یک یتیمی آمد در زد. دوباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعر خواندند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) شعر خواندند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) آنها را بردند دادند. دوباره گرسنه. روز سوم دیگر خیلی فشار با سختی. حضرت زهرا (سلام الله علیها) با گرسنگی و فشار آن تیکه آخر پشمها را رشتند. قسمت آخر جوها را نان درست کردند. آمدند دوباره افطار کنند. اسیر بود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند شعر خواندند. حضرت اِحرام. شعرهای عجیبی جواب دادند که خیلی عجیب است. در برخی روضه امام حسین (علیه السلام) را خواندند. "من که نگرانی ندارم، این بچهها دارن از گرسنگی تلف میشوند. ولی اینها هم گرسنگیشان اشکال ندارد. در راه خدا تحمل." در هر صورت غذا را دادند. دیگر هیچی نداشتند بخورند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) از منزل بیرون زدند. آمدند مسجد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم). پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دیدند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) با حسن و حسین (علیهم السلام) میآیند: "و هما یرتعشان کل فرخ." از شدت گرسنگی میلرزیدند مثل جوجهای که میلرزد. پیغمبر: "یا ابوالحسن! چی شده؟ من شما را اینجوری میبینم؟ دخترم فاطمه (سلام الله علیها) و او در محراب. من میدانم که او چه وضعی دارد. میدانم که شکمش به پشتش چسبیده از شدت گرسنگی. چشمهایش باد کرده." آمدند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در آغوش گرفتند: "همچین وضعی زندگی میکنی!" خیلی دلشان شکست. دلشان گرفت. پیغمبر. جبرئیل نازل شد و آیات سوره مبارکه.
خلاصه غذای بهشتی. سیراب. عرض من چیست؟ میخواهم بگویم: یا رسول الله، دختر شما حضرت زهرا (سلام الله علیها) سه روز گرسنگی تحمل کردند. شما بعد از سه روز این بدن نحیف را دیدید، اینجور دلتان شکست، اینجور دلتان. چه حالی پیدا کردید؟ مثل دیشب وقتی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند این بدن آسیبدیده، رنجور، قد خمیده، ماتمدیده، بیمار، ضربهدیده. وقتی آمدند این بدن را داخل قبر بگذارند، دیدند دو تا دست شبیه دستهای پیغمبر از سوی قبر، در آن محل این بدن را تحویل گرفت. آنجا چه حالی پیدا کردید یا رسول الله؟ وقتی بدن فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را به این شدم.
بی زهرا، شدم بیقرار بی زهرا
مثل ابر بهار بی زهرا
وای بر زندگی پس از یارم
در این روزگار بیزهرا
ماندم که چرا نمردم من
چه بیرگان بی زهرا
کودکانم یتیم، بیمادر
همگی داغدار بیزهرا
خانهام سوت و کور و خاموش شد
پر ز گرد و غبار بیزهرا
توشهمانده با شاید
چادری وصله بیزهرا
یار در خاک خفتهای حرفهای نگفتنی دارم
تو مثالی زهرا، دست خالی زهرا
زیر این خاک حمزه والی نداشتی زهرا
ختم تو شد غریب چون یاری این نداشتی زهرا
چقدر حال من بودی گرچه حالی نداشتی
زهرا ماندم که چطور پر تو که بادی نداشتی زهرا
چقدر زود رفتی آخر تو سؤالی نداشتی زهرا
جانم از عروسی زینب تو خیالی زهرا
به چادرت پر از وصلهای، هیچ مالی زهرا
رفتی و خاطرات باقی، رفتی و تو باقیست
فاطمه صفات تو باقی نیست
رفتی و یادم هست دیده روشن تو
گوشه خانهام کنار تنور پختن تو
بردن تو یاس نیلوفری من زهرا
پژمردن تو یادم. یا صاحبالزمان. من روزم میان این کوچه به زمین خورد. چه کنم؟
با لگد خورده آه افتادن
سبزی و سوزش نفسها و خونه
پیرهنتو یادم هست گریه
سرخ بیت، خنده دشمن.
امروز هر کدام از این خاطرات را مرور میکنم. جای این خانه بوی مادر را میدهد. معلوم است وقتی خانه مادر از دست داده، رنگ و بوی خانه عوض میشود. معلوم است این خانه یک چیز کم دارد. چراغ خانه خاموش شده. جدای از این خاموش شدن، از این بچهها یاد یک ماتمی میافتند. یکی یاد دست به دیوار گرفتن مادر میافتد. یکی یاد بازوی ورم کرده مادر میافتد. یکی یاد صورت سیلیخورده مادر. ولی همه اینها یک طرف، در، بیرون برم، در مادر را میبیند. در بیفتد. یا زهرا، یا زهرا، یا زهرا.
و سَیَعلمُ الذین ظَلَمُوا أیَّ مُنْقَلَبٍ یَنقَلِبون. لعنت الله.
در حال بارگذاری نظرات...