‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. تا قول ابن خلدون را در مباحث بلاغی خواندیم که خب، حالا اگر با قیاس لغوی جور در نیاید، مشکلی دارد یا ندارد؟ آقا جان، عزیزان، اینها خیلی مهم است. الان ببینید، من اینها را مطرح میکنم، بعد میخواهم بیایم با روایت کار داریم، بعد میخواهم ثمره فقهی اینها را بگویم که مثلاً مؤذن فصیح باشد، امام جماعت فصیح باشد، راوی فصیح باشد. اینها را برخی گفتهاند که ترجیح ایجاد میکند. حالا بحث اگر اینجا اثبات شود که این معیار در فصاحت است، آنجا هم اثبات میشود؛ اثبات نشود، آنجا اثبات نمیشود. امام جماعتی که فصیحتر است، اولویت دارد نسبت به آنی که فصاحتش کمتر است. از کجا بفهمیم؟ بله دیگر، اصل ماجرا را داریم، حالا اینجاها و حالا باز بحث بیش از اینهاست.
روایت را برخی گفتهاند وقتی فصاحت ندارد، میگذاریم کنار. معیار روایت روایتی که فصاحت ندارد مثل چیست؟ معیار فصاحت چیست؟ کلمهاش فصاحت ندارد یا ترکیبش؟ کلمهاش فصاحت ندارد، یک کلمهای است که تنافر حروف دارد، کلمهای است که غرابت دارد، مخالفت با قیاس لغوی دارد؛ یعنی مثلاً این کلمه جمعش در زبان عرب آنطوری است، فلان کلمه را آنطور جمع میبندند، چرا اینجا اینطور جمع بسته؟ به راستای ایمان، دیروز در بحث ادبیات با قواعد صرفی که جور در نمیآید، یا باید شما بیایید بگویید قوانید صرفی این را نگفته و از روایت کشف میکنیم، یا باید بگویید که این چون با قواعد صرفی جور در نمیآید، کلمه فصاحت ندارد. چون فصاحت ندارد، ثمرات دارد. بحث باید خوب با دقت بحث و ابن خلدون گفته که شبیه به موقف ابن اثیر است. ابن اثیر چه گفته بود؟ خاطرتان هست؟ ابن اثیر گفت: «ینبغی لک ان تعلم ان الجهل بالنحو لا یغده فی فصاحت و لا بلاغه.» ابن اثیر گفت آقا جهل به نحو ضرر نمیزند به فصاحت و بلاغت. این ابن اثیر. حالا ابن خلدون چه میگوید؟ ابن خلدون میگوید: «بابا ان الاعراب لا دخل له فی البلاغه.» اعراب دخالت در بلاغت ندارد. بلاغت بحثی است، اعراب بحث دیگری است.
حالا اعرابش غلط باید رفت میآورد، نصب آورد. اصل فحوای کلام را بفهم، چه میخواهد بگوید؟ خوب رسانده یا نه؟ معنا را در نفس ایجاد کرده یا نه؟ دلالت به حسب آنچه که اصطلاح میکنند، بر اهل ملکه است. پس وقتی که اصطلاح در ملکه شناخته شد و مشهور شد، دلالت صحیح است. اهل ملکه وقتی این را میشنوند ــ پهلوان زبان، اهل دلالت ــ وقتی شنیدند میفهمند چه دارد میگوید یا نه؟ میگویند خوب رساندی منظور را یا نه؟ منظور تو را خوب رساندی یا نه؟ فصاحت بلاغت این است دیگر. منظورت را خوب برسانی. فصاحت، روشن بودن. منِ بچه وقتی که حرف را میرساند، میگفتند: «افصح الصبی.» خاطرتان هست؟ منظورش را رساند، تا قبلش نمیفهمیدیم چه میگوید. دیدید بچهها نق میزنند، نمیدانی برای چه؟ وقتی نق زد، فهماند که برای چه نق میزند. میگویند: «افصح الصبی.» منظورش را فهماند. حالا منظورش را فهماند، خوب هم فهماند، ولی اعرابش غلط است، صرفش مشکل دارد، نحوش مشکل دارد. ابن اثیر، ابن خلدون: «اشکال ندارد.» اشکال و «اذا تابقت تلک الدلاله المقصود و مقتض الحال صحت البلاغه.» آن دلالتی که میخواهد برساند با مقتضای حال. ببینید، در خود دلالت میشود فصاحت، آن دلالت با مقتضای حال میشود بلاغت. منظورش را خوب رساند، فصاحت. منظورش از کلمه را خوب رساند، فصاحت کلمه. منظورش از کلام را خوب رساند، فصاحت کلام. منظوری که رساند با مقتضای حال جور در میآید، میشود بلاغت. اگر اینی که من گفتم، حالا خوب رساندم، ولی به چه درد این بچه میخورد؟ اشعار حافظ را آمدم برای کودک دو ساله دارم میخوانم. خیلی منظور، اصلاً خیلی قشنگ دارد میرساند، چه تشبیهی، چه استعارهای، جانم! ولی این بچه هیچیک را نمیفهمد. فصاحت دارد، بلاغت ندارد. اگر منظورش را رساند و به مقتضای حال هم بود، ابن خلدون میگوید: «بلاغت، حتی اگر اعراب و نحوش هم اشتباه باشد.» و «لا عبره بقوانین»، قوانین نحو اعتبار اینجا ندارد. «لا عبره»، معتبر نیست، شرط نیست. معتبر در عبارت یعنی شرط. «لا عبره» یعنی شرط نیست. قوانین نحو شرط نیست. نظر ابن خلدون است.
حالا مؤلف چه میگوید؟ یا مؤلفین، دو تا مؤلف کتاب میگویند که آقا، «استخفاف به قوانین نحات» یعنی چه؟ دست کم گرفتن، سبک شمردن قوانین نحویون «لا یختم الابداع.» ولی آرزو خدمتی نمیکند به ابداع، بدیع نمیکند کلام را، نوآوری ندارد، جاذبه ندارد. هنر نیست حرف غلط زدن که. هنر نیست، حرف درست زدن و زیبا زدن هنر است. من بیایم همینجور مثل بعضی از این اشعار فارسی دیدید، خیلی قشنگ است، ولی نه فعلش معلوم است، نه فاعلش معلوم است، نه شناسه گزاره، نهاد، نه هیچ، نه مبتدا، نه خبر، مفعول، فاعل. یکی از این شعرها بود، وای! مثلاً بعضیهایشان سردرد میگیرند. شعرهای سپید و اینها را که میگویند آدم سردرد میشود. چه میخواهد بگوید؟ این جان را بکنم؟ بابا حرف بزن! ولی خیلی قشنگ است. انصافاً قشنگ. ولی آدم هیچ چیز نمیفهمد. یکی بود، فلانیِ بده، شاعر. نظرش را بگو! گفت: «قشنگه!» ولی حسش قشنگ است، غلط گلون. نه وزن دارد، نه سر دارد، نه ته دارد، نه قافیه دارد. حالا این نسبت به مسائل شعریاش، کلمات غلط اسم خاصی هم دارد. کوبی، کوبیسم، مبتکرش هم کی بود؟ کوه یاکوب، مبتکر هلندی بود به نظرم، ونگوگ بود. خدمت شما عرض کنم که اینها ذائقهای در مورد همین هم میخوانیم. بلاغت هم عرض میکنم. بحث کتاب را تمام کنیم. در این بخش از بیرون که میخواهم زیر آب مباحث را بزنیم، انشاءالله شما اول یک دور از روی کتاب میخوانی، بحث تثبیت میشود، بعد زیر آبش را میزنیم. از بیرون عرض میکنیم که چه گفتهاند، درست است یا غلط است. آخرش عرض میکنیم که ملاک چون تابع وضع است، وضع هم تابع عرف است، همین بحثهایی که در اصولِ ثمراتش اینجاست. ما غالب وزن وضعم، کی وزن کرده؟ اهل لسان وضع کرده. اهل لسان وقتی وضع کرده، خودشان از این کلمه میفهمند یا نمیفهمند؟ آن ملاک است. حتی ما قبول نداریم که فصاحت اینکه در جلسه قبل گفت، ملاک شعرا و ادبا. نه، ملاک شعرا و ادبا نیستم. ملاکش فهم عرفی و عمومی است. در هر صورت اینها ملاک همه عرف است. الان عرف ما چقدر در حالیت نمیشود؟ این هَن هَنَایی که باید به مخاطب گفت: «حالیت نمیشود!» هنری هنری که خودش خود بگوید، نه آنکه عطار بگوید. عطار حسن نیشابوری. خودش باید وقتی طرف دید، جذاب باشد برایش. عکس انداخته، کج و ... این خیلی قشنگ است، حالیتان نمیشود. عکسهای سهبعدی دیدهاید؟ یک جا دور، یک جا نزدیک کرده. شما باید بنشینید دو ساعت فکر کنی چه میخواهد بگوید. زهراست. از این کارها زیاد میکند، از این بازیها. هنر آن است که معنا را بیاورد در ذهن، همهاش را. هرچه که بحث کم خودنمایی. بله.
حالا یک نفر: «آب بهترین آرایشگاه!» من رفتم ۲۰ هزار تومان دادم که دورش را با ماشین بزند، سفید. انشاءالله باید یک وقتی در مورد عرض کردیم، یک وقتی زیباییشناسی قرآن، بحثهای زیباییشناسی خیلی بحثهای مهمی است. حالا مرحوم علامه جعفری دو سه تا کتاب دارند در این زمینه، از بحثهای نوع. خیلی هم غریب است در حوزه که اصلاً این حرفها اصلاً جزو مزخرفات است. درستت را بخوان، شهریه حلال شود. زیباییشناسی دیگر چی چی؟ بله در اکثر، بله فراوان پیش میآید. به رفقای طلبه میگوییم آقا، قرآن بخوان. میگوید: «دوست دارم، نمیشود.» حالا خلاصه عرض کنم خدمتتان که معیارهای زیباییشناسی خیلی مهم است. الان دارند معیارهای زیباییشناسی را عوض میکنند. الان آمده لنز. آخرین چیزی که من دیدم مال دو سه روز پیش است. لنز پلنگی. لنز در چشم میگذارند. پلنگ. عکس پلنگ. چشمانش پلنگ است. در چشم عقاب است. چه بلایی جا میاندازند که این هنر است. در حالیت نمیشود. رنگهای جیغ را به اسم هنر به خورد آدم میدهند. تیپهای شلوار پاره را شما چهار تا چاک میزنی، جرش میدهی، پا میکنید، این قشنگ است. در حالیت نمیشود. شلوار نو را خریده، میآید با قیچی چند تا معیار زیبایی. فطرت را وقتی خراب کردی: «فلیغیرن خلق الله». کار ابلیس این است، خلق خدا را معکوس میکند دیگر. معیارهای زیباییشناسی را عوض میکند. معروف منکر میشود، منکر معروف میشود. یکی از جنبههایش هم همین است. معروف منکر، بخش اعظمش در بخشهای زیباییشناسی است. زیباییشناسی وقتی از مبانی میجوشد، من که نگاه میکنم این منکر است، برایم زشت است. بیحجابی زشت است، بیتقوایی زشت است. یک وقتی هم واقعاً مباحث هارمونیک، یعنی این هارمونی. آخه کدام فطرت مؤمن این را میپسندد؟ مسجد ساختند در تهران. ما منبر میرفتیم. از مساجد معروف و بزرگ تهران. الان یکی دیگر از حضراتی که از منبریهای معروف کشور، مسجد دربست دادهاند به ایشان. مسجد ساختند. مسجد این است قیافهاش! میگویم: «این چیست؟» میگوید که: «مسجد، چرا؟ نه گنبد دارد، نه گلدسته دارد. این مدل جدید است.» این دو تا دست در هم. مسجد این است. این جایش منبر میرفتیم. این مسجد از بیرون که نگاه میکنی، دو تا دست در هم است. سقفش دقیقاً همینجوری است. این انگشتها اینجا آمده بالا، انگشت آمده پایین. این آجر خیلی قشنگ جدید. نامده. بابا کدام فطرت مؤمنانه؟ کجا اینها را میپسندید؟ بله.
در هر صورت آقا، مخالفت با قوانین نحوی، یک کسی فارسی غلط بنویسد، کلمات غلط، کلمات را جدا بکند، سرش را بزند، تهش را بزند. نویسندگی کلمه تولید میکرد، حال بهم زن. این فرق میکند. مقتضای حال با فضای خودش انگار بلاغت با فصاحت نمیخواند با این. نه نه، اتفاقاً خیلی میخواند. فصاحت به مقتضای حال، آن میشود بلاغت. فصاحت ندارد، ولی بلاغت دارد. طنزی بود که میگفت: «شما نمیپاشید و میگفت: پاشیده نمیشوید.» ادبیات یاد بگیرید. گفت: «پاشو!» گفت: «نمیپاشم.» گفت: «نگو نمیپاشم، بگو پاشیده نمیشوم.» عین فصاحت و بلاغت است به اقتضای خودش. اولاً که این کلمات همه در زبان ما هست. کلمات که غلط نیستند که. «پاشو»، «نمیپاشم». حتی شما یک وقتهایی کلمه جعل میکنی و مردم هم پس نمیزنند، اشکال ندارد. بابا خود کلمه «نمیپاشم» هست در زبان، معادل دارد. «پاشیده نمیشوم» معادل دارد، معادل ندارد، غرابت دارد، اصلاً این نیست، استعمال نمیشود. مساحتش چیست؟ مساحتش همین است که عرف میفهمد. برای این مقتضای حال که اصلاً هم میفهمم. تحصیل میکند. دمت گرم. کوتاه بگویی یا مفصل بگویی؟ نه منظورم چیز، منظورم از ایجاد کوتاهگویی نیست. مجاز؟ بله، بله مجاز. بعد عرض کنم خدمت شما که عرف قشنگ واژه «پاچهخواری» چقدر عرف میپسندد؟ اصلاً این دیگر میشود الان حقیقت. تا قبلش مجاز بود. از یک کلمه دیگری این را گذاشتند. بعد دیگر آن رفته در حاشیه. الان شما آن را بگویی، آن مجاز است. این حقیقت است. زبان زیاد است و اصلاً همین است. هیچ اشکالی ندارد. مهم این است که عرف بفهمد، عرف پس نزند. چقدر قشنگ، مخصوصاً برای این مقصود. آها، میخواستی طنز بگویی. چقدر شوخی کردی. این را خیلی شوخی قشنگ بود. مرتیکه، این را جدی گفتی؟ واقعاً با چه عقلی این را جدی گفتی؟ این را کی میتواند اینجوری جدی این را بگوید؟ این واژه در فضای شما خیلی خوب است. خوب پس مخالفت با قوانین، سبک شمردنش خدمتی به ابداع نمیکند، بلکه با آن مبارزه دارد. قدما شرط کردند صحت قیاس را تا تواصل باقی بماند و برای اینکه توصل پیدا کند، ملکه اصل باشد. به عنوان اصل پذیرفته شود، هم تواصل هم توصل بماند، وصل بشود. این حلقه وصل بشود به زبانها، زبان دستنخورده. یکی از مسائل مهم این است که شما محافظت از زبان بکنید. ببینید چقدر الان خود حضرت مراقبت دارد. زبان فارسی خدشه پیدا میکند. شما باید حرص خورده باشی. مثلاً کلمه آمدند در ارتش ما، مثلاً واجب عرضه بکنند، گفتند خب ما اَتَک انگلیسی داریم، به جایش چه بگذاریم؟ اَتَک یعنی حمله. تک به اَتَک میخورَد. کلاستر تک و پاهات کو؟ برای همین گذاشتند تک که به اَتَک بخورد، یا مثلاً چالش را گذاشتند برای اینکه به چَلِنج بخورد. من برای این برنامهها و صحبت کردن حرص میخورم. فراوانش را در مورد این چیزها صحبت کرد. کلمات اصالت را حفظ کنیم وگرنه در درازمدت این میشود زبان خندهدار، مضحک، مسخره. نصف فارسی، نصف عربی، نصف انگلیسی. همهاش را غلط غلوط گرفته، یک چیزی هم به هم ور کرده است. الان تک، نه فارسی است، نه انگلیسی، یک چیزی است آن وسط. هجوم، حملهای که به اَتَک بخورد. حالا من بیایم اینجا وزن بکنم. اینها چرا آمدند فصاحت را معیارشش را گذاشتند قیاس لغوی؟ چون زبان اصیل بماند، ملکه اصیل بماند، وصل بشود، بماند، نسل به نسل منتقل بشود وگرنه رابطه ادبیاتی شما، رابطه تاریخی ادبی شما قطع میشود. سه نسل بعدی متن قدیمی میخواند، هیچ چیز نمیفهمد. مثل الان اتفاقی که در ترکیه افتاده. الان زبان گویش ترکی عوض شده، زبانش عوض شده، ترکیاش شده. ترکی حرف میزند، انگلیسی مینویسد، با گویش ترکی. زبان داشتند برای خودشان. مثل فارسی همین کار را بلا رضاشاه مثل ما در بیاورد. که علما ایستادگی. اگر این اتفاق میافتاد چه میشد؟ ما الان دیگر نه فردوسی داشتیم، نه مولوی داشتیم، نه حافظ. هیچکس هیچچیز نمیفهمید. این چه زبانی بوده؟ همین اتفاق در پاکستانیها. اردو صحبت میکنند، انگلیسی مینویسند. زبان اول انگلیسی، زبان دوم اردو. خیلی خندهدار است. وقتی هویت فرهنگی همینطوری میگیرند، اول زبان طرف را میگیرند، انقطاع پیدا میکند، تمدن دیگر. من یک آدم بیاصل و بیریشه. وقتی بیاصل و بیریشه، بیا من اصل و ریشه دارم. بیا من را به اصل و ریشه بده. الان که بیریشه بیایند سمت ما. الان این است: تمدنت را بیا با هم قیاس بکنیم. بعضی درختهای خیابان ولیعصر از خدمت شما بیشتر، ۵۰۰ سال، ۳۰۰ سال قدمت دارد. بعضی درختها در ایران ما در یزد، درخت ۲۰۰۰ ساله، ۳۰۰۰ ساله داریم، ۴۰۰۰ ساله داریم. ابرقو درخت ۴۰۰۰ ساله داریم. کل تمدن آمریکا ۵۰۰ ساله. درخت میخواهم چه کار ما؟
۵۰ ساله هویت کتاب این زبانی که من میفهمم تا ۵۰ سال پیش بوده، تا قبلش ما نبودیم، اقوام دیگری دست غریبهها بوده. این اتفاق میافتد، لذا اصرار اینها برای همین است. مخالفت با قیاس لغوی بیدر و پیکر میکند فضا را، هر که به اسم فصاحت و بلاغت میآید چهار تا چیز اضافه میکند، چهار تا چیز کم. زبان معیار را نباید به آن دست زد و تکیه بر زبان معیار است. این نکته مهمی است خوب و برای اینکه درک کردم که "فشو و لحن و لعنهم ادرکن". برای همین ایشان، برای اینکه ایشان درک کردند "فشو و لحن". فشو یعنی پخش شدن، فشو پخش شدن، افشاء. لحن یعنی اشتباه، غلط. اینکه غلط پخش شود، "قد اتل آلت البلاغه"، آلت بلاغت را تعطیل میکند. شما اهلش میفهمید. بلاغت نشد که همهچیز غلط غلوط. آقا این سبک جدید است، این سبک اینوری است، این سبک آنوری است. یک زبان معیاری داریم، با آنجا باید سنجیده شود. عیاری داریم، ترازی داریم. حسن سلیقه و تمکن الملکه. وقتی اینجور نباشد، معلوم میشود طرف حسن سلیقه ندارد، تمکن ملکه ندارد. باید درست گفت، درست نوشت. کلمه را حتی در اعرابش، حرکاتش، جزئیترین چیزهایش. مواظبتها را ببینید شما. مقام معظم رهبری را قیاس بکنید، دیگران. چقدر ایشان حساس است. کلمات درست تلفظ بشود، درست گفته بشود. کتابفروشی به لطافت روح و اینها برمیگردد. نمایشگاه کتاب در گفتگو که آقا کتاب منتهی الآمالم چاپ شده. منتهی الآمال، منتهی الاعمال غلط است. منتهل از این قبیل، خواهشاً این را اینجوری کنید. خواهشاً دیگر چیست سر کلمه فارسی. مرکز تمرین میآورد. کروبی میگفت: کروبی درست است، کروبیین. کروبی، کروبی چیست؟ کروبی درست بگو. اسم درست بگو. درست تلفظ کن. این حساسیتها خیلی ادیب آدم را بار میآورد. این حساسیت را، آن وقت کسی اینجور حساسیت را داشته باشد در فقه، تفسیر و اینها، آدم یلخی یلخی هم حرف میزند. یلخی هم میفهمد. کشکی یک نظری میدهد: چیست زابین؟ مثلاً یعنی ذوب بشوید در امام معصوم، در دعای عهد. رضابین. آقا زاپین؟ این زاپین از زبّه. آن ذوب شدن از زوب است. این مضاعف، اجوف. این کجا، آن کجا. ذوب بشوی چیست؟ چه کسی ادعای فقاهت و اینها هم داشته باشد؟ اینجا همینجور کشکی، آنور هم پس کشکی دیگر. خیلی نمیشود اعتنایی کرد. حالا اشتباه اکبر. کو اکبر؟ اکبر. بله، زوبه و زبّ. در صور بله، اشتباه دارد با هم. حالا یک معنایی هم میشود، ولی این را آن گرفتند، اصلاً کلاً غلط.
حالا این ملاحظهها و دقتها، مخصوصاً قدما. شیخ طوسی را ببینید چقدر در تفسیر این آدم چقدر دقیق است. چقدر دقیق است. این دقت آدم دلش گرم میشود که آدمی که اینقدر دقیق است در بحث فقهی اصولی هم که وارد میشود، در بحث کلامی هم که وارد میشود، حساس است. توجه دارد به لوازم حرف، توجه دارد. با دقت، با وسواس حرف میزند. وسواس علمی چیز خوبی است. وسواس در نحوه گفتن میخواهی احتیاط بکنی. احتیاط را در حلال و حرام است، در خوراک و اینها نمیخواهد بکنی. حلال و حرام حرف بکن. این را ول کرده. این مشکوک است، آن مشتبه است. خود این حرف شما چیست؟ احتمال ندارد دل طرف را بسوزاند، احتمال ندارد اینها را ناراحت بکند، احتمال ندارد ایذاء بکند؟ اینور را بگیر، آنور را گرفته. این معلوم نیست، آن معلوم نیست. این مهمتر از آن است، این وسواس به آن بیشتر این را بیشتر توصیه به وسواس کردهاند تا ضرورت نشده، حرف نزن. اگر چیزی لیاقت حبس ابد داشته باشد، زبان است. اگر آزاد باشد، میدَرَد، میگُزَد. چند روایت داریم در مورد زبان. حالا این آدم رها بکند، وسواس بیاید در لقمه. آن هم این شکلی.
در هر صورت: «بین المحدث» از بین محدثین کسانی قیام کردند و تأکید میکنند. ایستادند، قیام، نهضت. کسانی ایستادند که تأکید میکنند اهمیت "اتباع نظام موحد" در تعامل با لغت. یعنی باید همه دنبال یک نظام در تعامل با لغت باشیم. یک نظام باشد، یک مبنا. زبان معیار، «حفاظاً و مفوّن» به خاطر محافظت بر سلامت نظام لغوی در ابنیه و مفرداتش. که این زبان حفظ بشود، نظام لغوی حفظ بشود، هم بناها حفظ بشود، هم مفرداتش حفظ بشود. اگر این وسواس نبود که دیگر رابطه ما با قرآن قطع شده بود. این وسط در زبان عربی نداشتند که به اسم فصاحت و بلاغت ارتباط با قرآن نداشتیم. کامل منقطع بودیم نسبت به قرآن، نمیتوانستیم بفهمیم چیست ادبیات عربی. خدا خیر بدهد آنهایی که زحمت کشیدند. گاهی لطمه خوردند. بعضی وقتها فحش شنیدند. برخی کتابها را بخوانید. علما چقدر برای زبان خون دل خوردند، زحمت کشیدند. خود مرحوم مسجد، محسن تهرانی، ایشان در همان کتاب "نور ملکوت قرآن" هم خودش وسواسش را نشان میدهد، هم از وسواس علما میگوید نسبت به یک کلمه. گاهی وارد یک زبان میشد شورش میشد: این کلمه نباید اینجوری باشد، نباید.
«لاکن در عین حال، تحویل دائماً بر قیاس و خضوع مطلق بر هر آنچه که او فرض کرده هم واجب نیست.» هیچچیز اضافه بر آن نیاید، این هم غلط است. نباید مخالفت با قیاس لغوی بکند، ولی آقا هیچی هم به قیاس لغوی اضافه نکنیم یا همیشه باید هرچه میگوییم در قیاس لغوی باشد؟ این هم غلط است. نه افراط، نه تفریط. نه بیدر و پیکرش کنیم، هر که آمد فصاحت و بلاغت به اسم فصاحت و بلاغت هر کلمهای خواست بیاورد، غلط غلوط. در را ببندیم، هیچکس نتواند هیچی اضافه بکند. حالا امیرخانی یک ادبیاتی دارد برای خودش. دیگر رهبر را مثلاً با فاصله مینویسد: رهبر. حالا چه اشکال دارد؟ یک نوآوری کسی داشته باشد، مخالفت با قیاس لغوی هم ندارد. حالا یک وقتهایی یک همچین نوآوریهایی حالا بر فرض با آنهایی که ما شنیدیم، مخالفتی هم داشته باشد، ولی نوآوری باشد، خود این هم درست باشد، زمینه میپاشد. همان «پاشیده نمیشوم» و اینها. این چه اشکالی دارد؟ پس اینور هم نباید در را بست. و ردی که ما خب این نظر کی بود؟ این نظر سوم بود. نظر جدایی از ابن ابن خلدون. مؤلف میگوید که من همان را که در جواب ابن اثیر و ابن خلدون گفتم، در جواب این هم همان را میگویم. ابن اثیر و ابن خلدون کلاً در را وا گذاشتند، در را باز بگذار. مؤلف چه میگوید؟ میگوید: ما اصلاً در را باز نمیگذاریم. لغوی نه سر، نه نه، هیچکدام نباید با آن مخالفت.
این از فصاحت کلمه. بریم سراغ فصاحت کلام. فصاحت مرکب، بلاغیون چهار تا شرط گذاشتند برای فصاحت کلام. این چهار تا شرط چیست؟ شرط اول: سلامتیاش از ضعف تألیف. نباید ضعف تألیف داشته باشد. ضعف تألیف یعنی چه؟ یعنی «طعن سلام». هادی، منظور از این سلامت، «خلو الکلام من الخطا النحوی و الصرفی». کلام نباید خطای صرفی و نحوی داشته باشد. اصلاً یک نکته، فرق این با بحث قبلی چه شد؟ قیاس لغوی فرقش با ضعف تألیف چیست؟ «طولقت کلام.» اینجا مینشیند در واقع، آخ، خدا خیرتان بدهد. پس قیاس لغوی صرفی است و ضعف تألیف نحوی است. کلامی که از جهت صرفی مشکل داشته باشد، فصاحت کلمه ندارد. کلامی که از جهت نحوی مشکل داشته باشد، فصاحت کلام ندارد. عملاً آخرش یکی است، فقط بدون اینکه جایش کجاست. فصاحت ندارد طرف به جریانش بر قواعد نحو «المترفره». قواعد طرد شده نحو. کسی که بیاید قواعدی که در نحو استفاده نمیشود، اینها را استفاده بکنیم، این ضعف تألیف دارد. مثل قول حسان: «و لو ان مجدداً اخلد دهر واحداً من الناس اَب مجده الدهر مُطعمِ.» این شاعر ضمیر متصل به فاعل را برگردانده بر متأخر لفظاً و رتبهً. «های» در «مجدهاو» برمیگردد به «مطعم». اول ضمیر آمده، بعد مرجعش. غلط است دیگر. اینجا مطمئناً متأخر است در لفظ و رتبه چون مفعولٌبه است و این ممنوع است نزد جمهور بصریین. ولیکن بعض کوفیین و ابن جنی یا ابن جنی اجازه دادهاند. ابن جنی شیعه هم بوده، رحمت الله علیه. اشکال ندارد، ولی خب بصریون اجازه ندادند و متتبع برای دواوین شعرای قدما، یعنی کسی که تتبع بکند در دیوان شعرای قدیمی و کتب محدثین، در کتب محدثین وقتی بررسی بکند مییابد که این ظاهره شاعت و «لیست من جنایات الترجمه کما ذهب الی ذالک مخطعون». این مسئلهای که گفتیم شیوع دارد از جنایات ترجمه نیست که برخی از کسانی که اشتباه کردند اینطور فکر کردند. فکر کردند بعداً اشتباهاتی پیش آمده، فضا عوض شده. نه، این از اول بوده. بین خود شعرا، بین محدثین اینجوری بوده. این این مسئله رایج بوده اتفاقاً که ضمیر اول میآوردند، بعداً و ظاهر میشود که شیوعش سبقت داشته از لغت صحافت. به خاطر اینکه شعرایی که احتجاج میشود بخونم. شعرایی که احتجاج میشود به شعرشان این کار را میکردند قبل از غلطهای چاپی و ترجمهای و اینهاست. یعنی دیگران که آمدهاند چاپ کردهاند و اینها، اینها جنایات ترجمه کردهاند. لغت صحافت بوده که اینجوری شده.
بعدیها که رونوسی کردند در دوره چاپ و دوره چی و اینها مثلاً این اشتباهات وارد شده، نه. خود این شعرا این کارها را میکردند. شما به منابع دست اول هم که بروید میبینید این بینشان رایج بوده و غریبتر این است که واضع علم نحو این کار را در شعرش کرده است. کجا؟ «جزا ربّهاَنِی عدی بن حاتم جزاء کلاب العاویات و قد فعل.» خود کی؟ خود جناب ابوالاسود دوئلی. ببینید: «جزا ربّه انی عدی بن حاتم.» ربّ عدیو اول ضمیر آورده بعد مرجعش آورده. خب، پس چگونه چگونه این ظاهر ممنوع است نزد نحویون در حالی که واو حالی است، در حالی که پدر نحو آن را در شعرش استخدام میکند. و چگونه از مصداقیت منظر وقتی که مخالفت داشته باشد با ممارست تنزیر؟ یعنی اینکه بگوید غلط است. آنها که بگویند درست است. ابوالاسود که بگوید درست است، بقیه غلط است. چطور میشود؟ پس ما یک خرده اینجا یک ایشان یک خرده فیتیله را کشید که قیاس لغوی و اینها را ببینید. اصل نکته این است، اصل نکته این است که با استنباطات باید جور در بیاید. استعمال رایج و غالب.
شما اگر چیزی را میخواهید بگویید غلط است، چه صرفی چه نحوی، غلط بودنش چیست؟ به اینکه با نظر اینها جور در نیاید. الان با نظر بصریون جور در نمیآمد، این غلط. بلد نمیشود. بصری میتواند بگوید این شعر ابوالاسود دوئلی فصاحت ندارد چون ما میگوییم که ضمیر اول نمیآید. فصاحت ولی ملاک چیست؟ ملاک عرف است. عرف وقتی میخواند، میگوید: «چه قشنگ گفته! آفرین! باریکلا! چقدر خوب! آهان! فهمیدم چه میخواهد بگوید. چه قشنگ، چه خوب رساند حرف را!» خب، پس ملاک این نیست. بله، عرف یک سری چیزها را کامل غلط میداند. شما مثلاً ضمیر مؤنث و مذکر را برگردانیم. ضمیر مذکر به مؤنث برگردانی، به یک نفر ضمیر تثنیه بدی. خیلی غلط است دیگر. «نحن مظلوم» بگویی. مثلاً میگویند آقا این چقدر بیسواد است. «نحن مظلومون» باید بگویی. این غلط. این ضعف تألیف دارد. فصاحت اعجوبهها. این گنگ است. ببین، فصاحت ندارد.
خوب. بحث بعدی در فصاحت کلام، این است که تنافر حروف نداشته باشد. در چند تا کلمهای که پشت سر هم میآید. در قبلی در فصاحت کلمه در خود کلمه تنافر حروف نباشد. در فصاحت کلام نسبت به کلماتی که پشت هم آمده، تنافر حروف نباشد. این یعنی اینکه بین کلماتی که پشت سر هم آمده و جمع شده در ترکیب، انسجام نباشد. جهتی که بر زبان سنگین بیاید و تلفظ به آن را سنگین کند. هرچند هر کلمهای به مفردش خفیف است. ثقلی درش نیست، تک تک کلمات. ولی مردهشور ترکیبش را ببرد. تک تک کلمات خوب است. اینها که «قوری گل قرمزی». «دایی چاق چای داغی. دایی چ...» تک تکش خوب است. هم دایی چاق چای داغ. اینها تک تک خوب است. تک تک کلمات هیچ مشکلی ندارد. بغل هم که میآید، کار را سخت میکند. «شش سیخ جیگر سیخی ۶۰۰۰.» این مشکلش چیست؟ فصاحت کلام ندارد. چرا؟ چون تنافر در بین کلمات که پشت سر هم آمده، تنافر هست. تک تکش خوب است. ۶ مشکل دارد، سیخ مشکل دارد، جیگر مشکل دارد. پشت سر هم با این ترکیب که میآید کار را خراب میکند، اذیت میکند، ثقل دارد بر زبان. جاهز قولی را ذکر کرده برای اسمعی که در آن آمده که از الفاظ عرب الفاظی است که تنافر دارد. هرچند که مجموعهاش در بیت شعر شاعر را «لم یستطع المرح انشادها منشد». یعنی شاعر انشاد یعنی شعر گفتن. «الا به بعض الاستکراه.» شاعر نمیتواند، سختش است برای شعر گفتن، اینکه با بعضی استکراه خلاصه یعنی استکراه توشه. از اینجاست که شاعر گفته: «و قبرُ حربٍ بمکان قفرٍ و لیس قربَ قبرِ حربٍ قبرُ.» ببین، «شش سیخ جیگر سیخی ۶۰۰۰.» ماست. «قربَ قبرِ حربٍ قبری نیست.» تازه آن قبر هم قبلش هم دارد. ترکیب اینها با همدیگر ثقیل بر زبان. برای آنچه که دیده. بله.
«ما رعا من لا علم له ان احداً لا یستطیع هذا البیت ثلاث مرات ولا تلجلج». کسی سه بار بگوید، به تَلَعْلُع و تَلَجْلُج نیفتد. به ته پته نیفتد. خود این تَلَعْلُع چیز بود ها، تنافر. ادبیات خیلی، بله خیلی. یک عربها ادبیاتش فرق. همه عربها زبان و برای ایشان گفته شده که «ان ذلک انما اعتراها اذ کان من اشعار الجن.» صدق. ذا چیز بوده، از اشعار جن و اینها بوده. خلاصه تصدیق تصدیق کردند اینها این را از اشعار جن بود و یعنی گفته شاعر نمیتواند اینجور شعر بگوید. سختش است. مثلاً یعنی یعنی نمیتواند یعنی شاعر بگوید، هم مثلاً سه بار بخواهد تکرار بکند. «ثلاث مرات فی نفس واحد.» سه بار در یک نسق بخواهد بگوید، این به ته پته و اینها حالا در صورتی که ما برگردیم به هر کلمه به مفردش از الفاظ بیت، میبینیم که این خالی از تنافر حروف است. ثقلی درش نیست بر لسان. ولی وقتی که اجتماع اینها را در یک تعبیر میبینیم، این بدت تنافر. اینکه با هم تنافر دارند. الفتی بینش نیست، تجانسی بینش نیست. «لتأثر لسان به نطقاً مجتمعاً» تا زبان بتواند تأثر با عین و سه سه نقطه اشراف دست یافتن. زبان بتواند به نطق این درس بیابد_همه را با همدیگر یکجا بگوید. جاهز دیده که «کانت الفاظ البیت» وقتی دیده که این الفاظ بیت از شعر واقع نمیشود بعضش مماثل با بعض و تنافر دارد. «ما بین اولاداولاد.» مثل بچههایی که از یک مردم ولی از چند تا مادر. عجب! از یک مرد با چند تا مادر چقدر بچهها با هم فرق میکنند. هرکدام یک شکلاند. این هم همینجوری است. کلمات تنافرش با همین شکلی است. «اذا کانت الکلم ... و لیست موقعها الی جنب اختها مرضی موافقاً کلمه به تنهایی خوب است. بغل آن یکی که آمده مرضی و موافق نیست. «کان علی اللسان عنداً انشا لذالک الشر و معونه.» خیلی اذیت و آزار شعری گفتن پدر حساب بچه را درمیآورد. این فصاحت کلام ندارد. اینجور شعری فصاحت ندارد. وقتی فصاحت نبود، به تبعش بلاغت هم نیست. نمیشود نباشد بلاغت باشد، چون شما اصلاً چیزی را نرساندهای که بخواهد مقتضای حال طرف مقابل باشد. اصلاً حرفت فهمیده نشد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...